جمع بندی پاسخ متکلمان به فلاسفه (ملاک نیازمندی معلول به علت)

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پاسخ متکلمان به فلاسفه (ملاک نیازمندی معلول به علت)

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب

داشتم پیرامون ملاک نیازمندی معلول به علت تحقیق میکردم که دیدم فلاسفه سه اشکال به متکلمان گرفته اند پیرامون اینکه آنها ملاک نیازمندی معلول به علت را حدوث می دانند .

میخواستم بدونم دقیقا منظور فلاسفه از این اشکالات چیست و پاسخ متکلمان به این سه اشکال چیه و همچنین نظر خودمو در این مورد بنویسم !

اشکال اول: حدوث یعنی وجود هستی بعد از عدم و به تعبیر دیگر ضرورت وجود یک شیئ بر عدم آن و ضرورت ، ملاک بی نیازی است نه نیاز مندی یعنی یک موجود ، ضرورت بشرط محمول پیدا میکند و در آن حالت نیازی به وجود علت ندارد ، زیرا تحصیل حاصل است.

نظر بنده : اصلا متوجه این اشکال نشدم ، لطفا توضیح بدید !

اشکال دوم: حدوث عبارت است از مسبوق بودن وجود به عدم ، بنابراین حدوث صفت یک وجود خاص است و در نتیجه حدوث متأخر از وجود معلول می باشد، چرا که هر وصفی از موصوف خودش متأخر است و وجود معلول متاخر از ایجاد علت است (زیرا تا علت معلول را ایجاد نکند،معلول موجود نمی شودومعنای علیت یک چیز برای دگر همین است وبه دیگر بیان ، وجود معلول متوقف برایجاد علت ودر نتیجه متأخر از آن است.)
و ایجاد علت متأخر از وجوب معلول است (زیرا به مقتضای قاعده الواحد«الشیء ما لم یجب لم یوجد»وجود معلول تا ضروری وواجب نشد علت نمی تواند آن را ایجاد کند.
و وجوب معلول متآخر از ایجاب علت است(چراکه معلول ذاتاً نه ضرورت وجود داردونه ضرورت عدم؛ واز این رو تا علت به معلول وجوب وضرورت ندهد، معلول متصف به وجوب نمی شود.)
ایجاب علت نیز متأخر از نیازمندی معلول است(یعنی چون معلول نیاز وحاجت به علت دارد،علت به او وجوب می دهد واگر تقاضا از ناحیه معلول نبود،اقتضا از ناحیه علت معنا نداشت.)
و نیازمندی معلول متأخراز امکان معلول است. زیرا اگر معلول ممکن نباشد یا واجب است یا ممتنع و(این با معلول بودن ونیاز داشتن به غیر منافات دارد زیرا)وجوب(همان ضرورت وجود است) وامتناع(همان ضرورت عدم است وضرورت) ملاک ومعیار بی نیازی از علت است.حال اگر علت حاجت ونیازمندی معلول همان حدوث باشد؛ باتوجه به اینکه علت بر معلول تقدم دارد(باید حدوث تقدم بر حاجت داشته باشد ، در حالی که همین حدوث پنج مرتبه متأخر از حاجت است و لازم می آید حدوث شش مرتبه بر خودش تقدم داشته باشد و این محال است)

نظر بنده : بنابر این استدلال باید ترتیب موجودات به این شکل باشد :


حال چطور شده که حدوث قبل از معلول سر در آورده ؟ پاسخ این موضوع هم مانند موضوع بعدی است ، معنای حدوث و زمان این نیست که موجود سابقه عدم داشته باشد ، بلکه معنایش ترتیب وجود موجودات است ! ( از نظر بنده )

به عبارتی اول الله بوده ، بعد موجود دوم خلق شده و بنده به همین ترتیب که اول الله بوده و بعد موجود دوم و بعد سوم و ... به وجود آمده اند حدوث یا زمان میگویم ، منتها موجود دوم به بعد سابقه عدم دارند ولی موجود اول که مستقل است سابقه عدم ندارد !

اشکال سوم: مسئله زمان است .اینکه آیا زمان ازلی است یا حادث؟ اگر متکلمین قائل به حدوث زمان باشند یعنی زمانی ، زمان وجود نداشت و بعداً به وجود آمد و لازمه آن قدیم بودن زمان است . زیرا قبل از زمان ، زمان فرض شده است . به عبارت دیگر قول به حدوث زمان مستلزم قدیم بودن زمان است . اگر زمان قدیم نباشد طبق نظریه حدوث باید بی نیاز از علت باشد ، زیرا ملاک نیازمندی سابقه عدم داشتن وحادث بودن است .

نظر بنده : به نظرم مشکل اینجاست که درک صحیحی از زمان نشده است ، زمان را اگر ترتیب موجودیت موجودات در نظر بگیریم ، ابتدا خدا وجود داشته ، سپس فرضا دومین موجود خلق شده و در این لحظه در یک بعد دیگر زمان خلق شده ، اما چون تعریف زمان یک تعریف وسیعی است شامل آن موجود اول نیز میشود ! به عبارتی وقتی موجوداتی وجود نداشته زمان هم معنی نداشته ، ولی بعد از اینکه موجود دوم به وجود آمد این ترتیب بندی به وجود آمده که شامل موجود اول نیز میشود و او را اول میکند ولی این به آن معنا نیست که زمان برای موجود اول نیز وجود داشته است !

حال میخواستم بدونم پاسخ متکلمان به این اشکالات چیست و همچنین مورد اول رو لطفا توضیح بدید .

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]

کارشناس بحث: استاد عامل

[="Tahoma"][="Black"]
سوال:
چرا حدوث نمی تواند ملاک احتیاج معلول به علت باشد؟

پاسخ:
فلاسفه سه اشکال به دیدگاه متکلمان در مورد ملاک نیاز معلول به علت وارد کرده اند:
الف) در ظرف حدوث، نیاز معلول به علت، برطرف شده است.
حدوث(موجود شدن چیزی بعد از عدم آن) وصف ماهیت موجود است و شیء موجود بالفعل وصف حدوث را همراه خود دارد. بر این اساس، شیء حادث، وجود را همراه خود دارد و اعطای دوباره آن به شیء، تحصیل حاصل و محال است. در حالی که امکان وصف ماهیت موجود نیست، بلکه امکان وصف ماهیت «من حیث هی» یا همان ماهیت به حسب ذات و بدون هیچ قیدی است. لذا در این مرتبه نیاز معلول به علت همچنان وجود دارد و برطرف نشده است.
بنابراین، اولا؛ حدوث وصف ماهیت موجود شده است و ثانیا؛ در ظرف تحقق وجود ممکن، نیازی به علت وجود ندارد. پس در مرتبه حدوث نیاز به علت نیست و به همین دلیل نمی توان حدوث را ملاک نیاز به علت دانست.

ب) اگر حدوث ملاک احتیاج به علت باشد، مستلزم تقدم شیء بر خودش خواهد بود.
فلاسفه مراتب تحقق شیء را اینچنین بیان کرده اند: «الشي‏ء قرر فأمكن فاحتاج فأوجب فأوجد فوجد فحدث»(1) ‏ابتدا شیء در مرتبه ذات تقرر پیدا می کند، سپس این شیء ممکن می شود، بعد مرحله نیاز است، پس از آن از ناحیه علت ایجاب می شود و معلول واجب می شود، پس از آن علت معلول را ایجاد می کند و معلول نیز موجود می شود و در مرحله آخر، حادث می گردد.
همانطور که مشاهده می شود، مرحله نیاز(فاحتاج) مقدم بر مرحله حدوث است و اگر حدوث ملاک نیاز باشد، طبیعتا باید مقدم بر آن باشد نه اینکه موخر از نیاز باشد. بر این اساس، اگر حدوث را ملاک نیاز معلول به علت بدانیم، مستلزم تقدم شیء بر خود خواهد شد و این امر محال است.
نکته: اینکه حدوث محال است ملاک احتیاج معلول باشد، ربطی به زمان ندارد، چرا که بحث در ملاک نیاز، امری رُتبی است نه زمانی؛ به عبارت دیگر این مراتب هفتگانه که ذکر شد، با دقت عقلی تحلیل شده و در واقع امور متعدد برای ایجاد اشیاء نداریم و خلق به صورت یکجا صورت می گیرد.(2) بنابراین تمام مراحل در یک زمان واحد اتفاق می افتد.

ج) حدوث زمانی در زمان، معقول نیست.
خود زمان به عنوان یک مخلوق، در زمره موجودات امکانی قرار دارد. اگر ملاک نیاز معلول به علت، حدوث باشد، با توجه به اینکه در زمان حدوث متصور نیست، باید زمان بی نیاز از علت باشد.
توضیح اینکه: حدوث زمانی این است که زمانی باشد که ممکن الوجود در آن زمان موجود نباشد و در زمان بعد موجود شود. این مطلب در اجزای زمان قابل تصور است اما در مجموعه زمان یا در اولین جزء زمان متصور نیست. زیرا اگر بگوییم زمانی بود که در آن زمان نبود! مستلزم بودن و نبودن زمان در آنِ واحد است و این چیزی جز تناقض نیست.(3)
نکته: زمان مقدار حرکت است و تا حرکتی نباشد، زمانی هم نیست و از طرفی حرکت در ماده امکان پذیر است و در مجردات که ماده ای وجود ندارد، حرکت و زمان هم نیست. بر این اساس، در مورد مجردات، مانند ملائک و خداوند متعال نمی توان از اصطلاح زمان استفاده کرد، بلکه در فضای مجردات باید از تقدم رتبی استفاده کرد. بر این اساس، نمی توان یک امر مجرد را زمانا مقدم بر دیگری دانست اما می توان آنرا از حیث رتبه مقدم بر دیگری دانست. مثلا امر مجردی مانند خداوند متعال از این حیث که علت دیگر موجودات است، بر ملائک که امور مجردند، تقدم رتبی دارد، چرا که علت مقدم بر معلول است.

پی نوشت ها:
1. سبزواری، ملا هادی، (1369)، شرح منظومه، تصحیح علامه حسن زاده آملی، اول، تهران، نشر ناب، ج2، ص254.
2. مطهری، مرتضی،(1390) مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج9، ص623.
3. ربانی گلپایگانی، علی، (1374)، ایضاح الحکمه، اول، قم، اشراق، ج1، ص333.
[/]

موضوع قفل شده است