جمع بندی سوالاتی پیرامون برهان فرجه

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سوالاتی پیرامون برهان فرجه

بسم الله الرحمن الرحیم


با سلام و عرض ادب

در برهان فرجه آمده است که :

امام صادق (علیه السلام) فرمود اگر فرض باشد که ما دو واجب الوجود داشته باشیم یا دو تا قدیم داشته باشیم اینها باید با هم تفاوت داشته باشند یعنی باید یک فصل تمایزی با هم داشته باشند . به عبارت دیگر باید دو تا اصل مشترک داشته باشند یعنی هر دو واجب الوجود و هر دو خدا باشند. یک فصل ممیز و یک فصل جدایی هم داشته باشند که بگوییم خدای الف این چیز را دارد که خدای «ب» ندارد و خدای «ب» این چیز را دارد که خدای «الف» ندارد.

این فصل ممیز و این فصلی که این دو خدا را از هم جدا کرده این فرجه خودش باید مثل آن دو خدا قدیم و واجب الوجود باشد. چون اگر زمانی نباشد آن دوتا یکی می شوند . پس باید مثل خود خداها باشد. اگر واجب الوجود و قدیم باشد نتیجه این است که خداها سه تا می شوند .

برای اینکه این امر تحقق پیدا بکند باید بین این سه تا هم هر کدام دو تا فرجه باشد. خدای «الف» و«ب» و «ج » که خدای «ج» شد فرجه بین خدای «الف» و«ب» آن وقت بین هر کدام از دو تا دوتای آنها باز باید یک فرجه ای باشد آن وقت تعداد خداها پنج تا می شود . فرض پنج تا خدا باز بین این پنج خدا باز باید فرجه هایی باشد تا بی نهایت یعنی متسلسل تا بی نهایت باید واجب الوجود داشته باشیم.

آن شخص زندیق می گفت چه اشکال دارد که ما دو تا واجب الوجود داشته باشیم اما می بینیم فرض دو تا شدن واجب الوجود این است که ما بی نهایت واجب الوجود داشته باشیم در حالی که آن شخص هم قبول نداشت که بیش از دو تا واجب الوجود داشته باشیم بلکه منظور او این بود که مبدأ شر یکی و مبدأ خیر یکی باشد.

سوال و شبه ی بنده این است :

اگر دو موجود را تصور کنیم که یک جنس هستند این برهان شاید صحیح است ، اما اگر ذاتا جنس آنها متفاوت باشد چطور ؟ مثلا اگر دو عدد حبه قند داشته باشیم ، برای جدا کردن اینها از هم باید فاصله و جدا کننده ای میانشان باشد ، ولی اگر یک عدد حبه قند و یک تکه فلز داشته باشیم چطور ؟ آیا ضروری است که موجود سومی اینها را از هم جدا کند ؟

به عبارت دیگر وجه تمایز خدایان از هم ذات خودشان باشد چطور میشود ؟ آیا چنین چیزی ممکن است ؟

همگی ازلی باشند اما جنس ذات آنها با هم فرق کند ، حدس میزنم ازلی بودن فقط یک بعد است و تمام ابعاد هستی نیست که به تناقض بخوریم ، یعنی یک موجود میتواند ازلی باشد و مثلا فلز باشد دیگری طلا باشد و یکی آلومینیوم و ... ؟

آیا برای اینکه ثابت کنیم خدا جنس ندارد ، میگوییم او واحد است و برای اثبات واحد بودن خداوند میگوییم او جنس ندارد ؟! از کجا دانستیم خدا جنس ندارد ؟ لطفا بحث نامحدود بودن وجود خدا را که هنوز برایم ثابت نشده و لازمه ی اثباتش، اثبات واحد بودن خداست را مطرح نکنید !

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد عامل

[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و تبریک عید سعید فطر

در فرض بحثی که مطرح کردید، دو صورت را می توان تصور نمود:
اول اینکه بین دو خدای فرضی، یک وجه اشتراک و یک وجه افتراقی باشد. در اینصورت علاوه بر اینکه هر دو خدای مفروض مرکب از دو وجه خواهند بود، بر اساس برهان فرجه نیز منجر به تسلسل خدایان خواهیم شد.

اما می توان تصور کرد که این دو خدا هیچ وجه اشتراکی نداشته باشند و به عبارتی تباین تام داشته باشند و در عین حال بسیط محض باشند. این همان شبهه ابن کمونه است.

البته مثالی که شما مطرح کردید(قند و فلز) در فرض دوم نمی گنجد، بلکه جزء قسم اول است؛ زیرا ایندو مورد در جسم و جامد بودن مشترک اند و افتراقی آنها به این است که مثلا یکی شیرین و شکننده است و دیگری بی مزه و چکش خوار. بنابراین هر شی مرکب که از اوصاف مختلف تشکیل شده باشد، حد اقل در جنس بعید خود با دیگری وجوه اشتراک و افتراق خواهد داشت.

در هر صورت اگر دو خدای بسیط را فرض کنیم که هیچ وجه اشتراک و افتراق نداشته و با هم تباین کلی داشته باشند، درگیر شبهه ابن کمونه شده و باید پاسخ را در این حیطه مطرح کرد، البته برای این شبهه در همین سایت تاپیک های متعددی وجود دارد، اما به طور مختصر و فشرده باید گفت گرفتن مفهوم مشترک از دو چیز متباین، آنهم تباین کلی که هیچ وجه اشتراکی در بین نیست و هر دو بسیط محض اند، غیر ممکن است.

البته پاسخ های دیگری هم به این شبهه داده شده است که بعد از مراجعه به تاپیک های مرتبط، اگر سوالی بود بنده در برای پاسخ گویی سوالات در خدمتم.

نکته پایانی اینکه جنس نداشتن خدا ربطی به واحد بودن او ندارد، بلکه با نفی ماهیت از ذات مقدس خداوند، داشتن جنس و فصل نیز منتفی خواهد شد. عدم ماهیت نیز بر اساس نفی ترکیب و نیاز است که باید در جای خود بحث شود.[/]

سلام
شاید شبهه شما همان شبهه ابن کمونه باشد که مشهور است به سختی...
البته جواب داده اند و من بیان شهید مطهری را در کتابش پسندیدم....

عامل;986626 نوشت:
در هر صورت اگر دو خدای بسیط را فرض کنیم که هیچ وجه اشتراک و افتراق نداشته و با هم تباین کلی داشته باشند، درگیر شبهه ابن کمونه شده و باید پاسخ را در این حیطه مطرح کرد، البته برای این شبهه در همین سایت تاپیک های متعددی وجود دارد، اما به طور مختصر و فشرده باید گفت گرفتن مفهوم مشترک از دو چیز متباین، آنهم تباین کلی که هیچ وجه اشتراکی در بین نیست و هر دو بسیط محض اند، غیر ممکن است.

بنده یک راهی برای حل این موضوع در نظر داشته ام که میخواستم یک راه دیگر هم در کنار آن داشته باشم ولی مثل اینکه یک راه بیشتر نیست و آن اینکه بگوییم هماهنگی نظام هستی دلیل بر یگانگی خدا دارد ، یعنی اگر دو خدا داشته باشیم که از هر جهت جدا و امتیاز از هم دارند ، وقتی ملاحظه می‌کنیم می‌بینیم خلقت، رشته منظمی دارد و چرخ گردون، گردش یک نواختی. تدبیر یکسان است و شب و روز و خورشید و ماه را هم می‌بینیم. درستی کار و تدبیر، هماهنگی جریان هستی، همه دلالت دارند که مدبر یکی است .

منتها هماهنگی کامل نظام هستی زمانی اثبات میشود که ثابت شود نظام ما ، یک نظام احسن است ، برای اینکه ثابت شود نظام ، نظام احسن است لازم است که ثابت شود یک خدا بیشتر وجود ندارد که تا به یقین برسیم که نظام ما نظام احسن است ، پس راهکار چیست اگر خواستار یقین باشیم ؟

عامل;986626 نوشت:
جنس نداشتن خدا ربطی به واحد بودن او ندارد، بلکه با نفی ماهیت از ذات مقدس خداوند، داشتن جنس و فصل نیز منتفی خواهد شد. عدم ماهیت نیز بر اساس نفی ترکیب و نیاز است که باید در جای خود بحث شود.

ابتدا بگین ماهیت یعنی چی ؟

ماهیت برای بنده به این معنی است : چیزی که وهم میشود ، بر خلاف وجود که قابل دریافت است ماهیت همیشه قابل دریافت نیست .

اگر این تعریف صحیح است لطفا بگویید آیا خدا در وهم نمی آید ؟ اینکه میگوییم علم است ، مهربانی است و ... در وهم نمی آید ؟ اصولا چیزی که در وهم انسان نگنجد قابل درک نیست وجودش از نظر بنده ! به نظر بنده خدا در وهم می آید ولی نه به صورت کامل ! برای همین گفته اند هر آنچه در وهم آید خداوند فراتر از آن است ، اگر خدا در وهم نیاید اصلا وجودش قابل اثبات نیست !

بنابر تعریف بنده از ماهیت هر موجودی ماهیت دارد ولی هر ماهیتی موجود نیست !

این را هم نمیتوانم باور کنم که موجود مرکب از وجود و عدم بشود ! عدم اصلا وجود ندارد که بخواهد موجود را مرکب کند ، چه لزومی دارد موجودی را که نوعی نقص و ضعف دارد مرکب بدانیم در حالی که برای موجود بودن موجود نیازی به آن قسمت عدمی اش نیست ؟

به عبارت دیگر مثلا اگر یک نیمه لیوان آب داشته باشیم برای اینکه این مقدار آب موجود شود نیازی نیست حتما قبل از آن قسمت خالی لیوان موجود شود ! ( البته مطمئن نیستم جای بحث دارد )

[="Tahoma"][="Navy"]سلام

به من بیاموز;986694 نوشت:
منتها هماهنگی کامل نظام هستی زمانی اثبات میشود که ثابت شود نظام ما ، یک نظام احسن است ، برای اینکه ثابت شود نظام ، نظام احسن است لازم است که ثابت شود یک خدا بیشتر وجود ندارد که تا به یقین برسیم که نظام ما نظام احسن است ، پس راهکار چیست اگر خواستار یقین باشیم ؟

یکی از راههای اثبات وحدت خالق هستی همان برهان تمانع است که در قرآن به آن اشاره شده است: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ»؛ اگر در آسمان و زمين، جز «اللَّه» خدايان ديگرى بود، فاسد مى‏ شدند(و نظام جهان به هم مى‏خورد)! منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى ‏كنند! (انبیاء: 22)
اما آیا نبود فساد در عالم هستی متوقف بر نظام احسن بودن این جهان است؟
ظاهرا این دو مساله ربط چندانی به هم ندارند. به عبارتی ممکن است نظامی فساد نداشته باشد، اما احسن هم نباشد. بنابراین نبود فساد که نتیجه برهان تمانع است مستلزم احسن بودن نظام نیست. بلکه احسن بودن نظام عالم چیزی فراتر از نبود فساد در عالم است.
از سوی دیگر نظام احسن بودن عالم مبتنی بر عالم و قادر مطلق بودن خداست که بهترین عالم را خلق کند و آنچه متوقف بر وحدانیت خداوند است، عدم فساد در عالم است که این دو مورد نیز با هم تفاوت دارند.
بنابراین خلط این موارد با هم مشکل شما را افزایش می دهد.
اگر شما به دنبال رسیدن به خدای واحد هستید، برهان تمانع برای شما کافی است.[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

به من بیاموز;986695 نوشت:
ابتدا بگین ماهیت یعنی چی ؟
ماهیت برای بنده به این معنی است : چیزی که وهم میشود ، بر خلاف وجود که قابل دریافت است ماهیت همیشه قابل دریافت نیست .

هر اصطلاحی در علم مربوط به خود معنای روشنی دارد و ما مجاز به جعل و خلق اصطلاح نیستیم!
بر این اساس، معنای ماهیت روشن است و دو معنا برای آن در فلسفه مطرح کرده اند که منظور ما از نداشتن ماهیت خداوند، ماهیت به معنای «ما یقال فی جواب ما هو» است. به عبارتی چگونگی هر چیز را ماهیت آن می گویند که این ماهیات به جوهر و عرض تقسیم شده و خود عرض نیز تقسیماتی دارد. بر این اساس، خداوند نه جوهر است و نه عرض، بلکه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ»؛ هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست! (شورى: 11)
اما اینکه آیا خدا در وهم انسان می آید یا نه؟ بر اساس ماهیت داشتن یا نداشتن اوست.
به عبارتی هر شی خارجی اگر بخواهد متعلق علم انسان قرار گیرد، باید ماهیت آن در ذهن بیاید. اما چیزهایی که ماهیتی ندارند، مسلما در ذهن نمی گنجند. البته برخی مفاهیم در ذهن انسان می تواند شکل گیرد. مثلا برخی اوصاف الهی را می توان تصور کرد اما این تصور نیز محدود است. بر همین اساس هر کس تصوری در حد خود دارد و هیچ کدام خدا نیست! در این راستا روایتی از امام باقر علیه السلام نقل شده که حضرت می فرماید: «كل ما ميزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم‏»(فيض كاشانى، محمد محسن، (1406)، الوافي، اول، اصفهان، كتابخانه امام أمير المؤمنين على عليه السلام، ج1، ص408.) بر این اساس، هر قدر انسان تصور خود را از خدا دقیق و بی نقص کند، تصور ذهنی خود اوست و مخلوق او می باشد نه خدای حقیقی!
حالا که خداوند در وهم انسان نمی آید، آیا قابل اثبات هم نیست؟
ممکن است انسان تصوری از چیزی نداشته باشد، اما اگر اثر آن را ببیند می تواند تصدیق کند که او هست اما من آن را درک نمی کنم، چرا که اثر حقیقی و خارجی آنرا مشاهده می کند و مسلما چیزی که معدم باشد، نمی تواند اثر وجودی و خارجی داشته باشد.
نکته پایانی اینکه منظور فلاسفه از ترکیب وجودی و عدمی ممکنات این نیست که واقعا عدم با وجود ترکیب شده است! بلکه محال است عدم با وجود ترکیب خارجی داشته باشد، زیرا عدم چیزی نیست که بتواند ترکیب شود. پس منظور آنها چیست؟
منظور آنها محدود بودن ممکنات است و این ترکیب(ترکیب از وجود و عدم) صرفا یک ترکیب عقلی و ذهنی است. مثلا زید قدی 180 سانتی دارد و بیشتر از آنرا ندارد یا رنگ پوست او سفید است، پس رنگ سیاه و ... را ندارد. مجموعه این داردها و نداردها را فلاسفه می گویند ترکیب از وجود(داشتن) و عدم(نداشتن).[/]

[="Tahoma"][="Navy"]
سوال:
آیا برهان «فرجه» در جایی که فرض کنیم تمایز دو خدا به تمام ذات باشد، کارایی دارد؟

پاسخ:
مقدمه؛ مضمون برهان فرجه این است که از فرض دو خدای ازلی، منتهی به خدایان متعدد خواهیم شد. با این توضیح که ضرورتا باید بین دو خدا وجه امتیازی وجود داشته باشد و همین وجه امتیاز نیز باید مانند دو خدای مفروض، ازلی و واجب الوجود باشد. بدین ترتیب فرض دو خدا منجر به سه خدا شده و همین سه واجب الوجود هم باید با هم تفاوت داشته باشند و بین آنها امتیاز باشد، پس تعداد واجبها به پنج ارتقاء یافته و این امر تا بی نهایت ادامه خواهد داشت و منجر به تسلسل می شود، در حالی که چنین امری محال است، پس تنها یک خدای واجب الوجود در عالم هستی وجود دارد.(1)

اما فرض مطرح شده در سوال، مضمون شبهه معروفی بنام شبهه «ابن کمونه» است و مفاد آن چنین است که اگر دو هويّت و دو حقيقت مجهول الكنه وجود داشته باشد و هر دو بسيط و واجب الوجود و در تمام ذات از هم ديگر متمايز باشند و عنوان واجب الوجود از حاق ذات آنها انتزاع شود، هيچ گونه فساد و اشكالى لازم نمى آيد و براهینی مانند تمانع و فرجه نیز در این فرض، کارایی ندارند.

برای پاسخ به این شبهه باید در نظر داشت که هيچ گاه نمى توان عنوان واحد را از دو شىء متمايز انتزاع كرد، مگر آن كه جهت اشتراكى بین آنها وجود داشته باشد. به عنوان مثال، زمانی که مفهوم «انسان» را از افراد و اشخاص مختلف انتزاع مى كنيم، مفهوم گیری ما به خاطر وجه مشتركى است كه بين افراد انسان وجود دارد. بر همین اساس، اگر دو واجب الوجود به تمام ذات از یکديگر متمايز باشند و بخواهيم عنوان واجب الوجود را از آنها انتزاع كنيم بايد ميان آنها جهت اشتراكى وجود داشته باشد تا انتزاع يك عنوان ممكن باشد، در غیر اینصورت، مفهوم گیری محال است.(2) نهایتا اشتراک بین دو خدای مفروض ثابت شده و با وجود اشتراک و افتراق بین آنها، براهین تمانع و فرجه کارایی داشته و توحید حق تعالی را ثابت می کنند.

علاوه بر اینکه واجب الوجود بالذات، موجودى است كه از نظر كمال نهایت نداشته باشد؛ يعنى هيچ نقصى و كاستى در آن نباشد. بر این اساس، هر يك از دو فرد مفروض، فاقد عين كمال فرد ديگر است و موجودى كه فاقد برخى از كمالات باشد واجب بالذات نخواهد بود. به عبارت ديگر آن دو فردى كه ابن كمونه واجب الوجود فرض كرده، واجب الوجود نبوده اند. به عبارت دیگر موجودی که صرف و بسیط مطلق است، تعدد پذیر نیست و هر دومی برای آن فرض شود، به موجود صرف باز خواهد گشت، چرا که بسیط محض جایی برای غیر نمی گذارد.(3)

بنابراین فرض دو خدا که هیچ گونه اشتراکی نداشته باشند، غیر ممکن است و دوگانگی، فرع بر وجود اشتراک و افتراق بین دو موجود می باشد. بر این اساس، براهین نفی دوگانگی و اثبات توحید حق تعالی پابرجا بوده و شبهاتی مانند شبهه ابن کمونه نقد آنها محسوب نمی شوند.

پی نوشت ها:
1. كلينى، محمد بن اسحاق،(1407)، الكافي، غفاري، علي اكبر، چهارم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج1، ص81؛ ربانی گلپایگانی، علی، (1420)، الالهیات فی مدرسه اهل البیت علیهم السلام، اول، تهران، لوح محفوظ، ص106.
2. سبزواری، ملا هادی، (1369)، شرح منظومه، تصحیح علامه حسن زاده آملی، اول، تهران، نشر ناب، ج3، ص518.
3. صدر المتالهین، محمد بن ابراهیم، (1981)، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، سوم، بیروت، دار احیاء التراث، ج1، ص135.

[/]

موضوع قفل شده است