جمع بندی زندگی در خانه پدر شوهر و مشکلات تعامل با همسر و آنها

تب‌های اولیه

68 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
زندگی در خانه پدر شوهر و مشکلات تعامل با همسر و آنها

سلام
دو ساله خونه پدر شوهر زندگی میکنیم و از روز اول خواهر شوهرم که بزرگتره و مجرده زندگیمونو خراب کرده و انگار من هووی او شدم.خواهر کوچکترش ازدواج کرده.پدر و مادرش هم از ترس این دختر پیروش هستن و نتیجه اینکه ما به خواست اونایه ساله کامل قطع رابطه کردیم.البته همسرم هر روز بهشون سر میزنه . خواهرش وکیله و سواستفاده از قانون میکنه و حتی چند بار چند ماهی مجبور شدم یرم خونه پدرم.بی حیا و فحاشه
این مدت و این اتفاقها باعث شد روی همسرم باز بشه و الان راحت فحش میده و حتی به من آسیب جسمی وارد میکنه.دروغ میگه و واقعا مث دو شخصیتی ها رفتار میکنه.حتی پشت خانواده ام که کامل کنار رفته اند بد میگه....بعد که ناراحت میشم میگه ببخشید من روانی ام.موجی ام.
قبل عقد قرار بود بعد دوسال بریم خونه خودمون اما الان میگه تا آخر عمرت باید اینجا باشی و دیگه راهی نداری.
میدونید ......میشه باهاش زندگی کرد اما اینقد تو تین مدت خونوادش زشتی کردن و پخش شهر شده که به چشم من میبینه/خیلی دروغگو و حرف مفت زن و غیبت و تهمت زن هستن.چه کنم؟
من33 و شاغل و ایشون 36و شاغل هستن. ایشون اصلا نمیتونه به خونوادش نه بگه و از خواهرش میترسه

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد باور

با سلام و احترام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
عنوان اصلی این تاپیک «بد دهنی شوهر» است ولی چند مسئله دیگر را نیز مطرح نمودید که یکی زندگی در خانه پدر شوهر و دیگری ارتباط با خواهر شوهر و آخری اصرار همسرتان برای زندگی در همان محل با وجود توافق قبلی است که اگر خواستید در تاپیکی جداگانه می توانید این مسائل را مطرح کنید.
البته راجع به نحوه برخورد خودتان با همسرتان چه قبل از فحاشی و چه بعد از آن جز ناراحتی تان چیز دیگری ننوشته اید.
همانطور که خودتان گفتید اتفاقاتی به آن اشاره کردید باعث می شود پرده ها کنار رود و بی احترامی امری عادی شود. البته نباید یک طرفه به مسائل نگاه کرد. به هر حال در به وجود آمدن یک وضعیت معمولا هر دو طرف مقصر هستند. برای مقابله با خشم همسرتان و فحاشی او باید مهارت جرأت مندی را بیاموزید و بتوانید بدون تعرض به حقوق او و بدون آسیب زدن به استحکام خانواده، از حقوق خودتان دفاع کنید. درباره این مهارت بیشتر سخن خواهم گفت.
وقتی در خانواده چنین اتفاقی می افتد حلاوت و شیرینی زندگی پایین می آید. این مطلب دامنه مشکلات را افزایش می دهد. بنابراین بهترین راه برای بهبود وضع زندگیتان و عدم فحاشی همسرتان، بازگشت به وضعیت موجود در دوران عقد و ابتدای ازدواج است که احترامها و توجه ها بالا بود. برای شما گرچه اتفاقات زیادی رخ داده باشد اما زمان زیادی از آن دوران نگذشته است و می توانید با کمی گذشت وضعیت زندگیتان را بهبود بخشید و شیرینی را به زندگی بازگردانید.
ببینید دو فردی که به هم علاقه دارند کمتر از هم انتقاد می کنند کمتر پاسخ به انتقادهای یکدیگر می دهند کمتر همدیگر را تحقیر می کنند. و نسبت به هم پذیرش بالایی دارند و به خاطر هم حاضرند نقصانها را بپذیرند. انتظارات کمی هم از یکدیگر دارند. اینها چیزهایی است که اگر به سمت آن بروید بدون پرخاشگری و تنها با ابزار محبت به بسیاری از نیازهای عاطفی و غیر آن خواهید رسید.
البته یاد گرفتن مهارت جراتمندی و مهارت مذاکره هم مهم می باشد که توضیحاتی عرض خواهم کرد.

میشه خواهش کنم هر چه زودتر کمکم کنید.ما همو دوست داریم اما خب ایشون چون طرف مقابل خانوادش هستن و اصلا بلد نیست باید چکار کنه فقط روی من بر میگرده و بعد مدت کوتاهی کلی عذر خواهی میکنه.اما خب بعد از اینکه حرف بد زده و ناراحتم کرده.من برای این زندگیم با این خصوصیت و ضعفهای همسرم نمی تونم توسعه زندگی و آینده ای متصور بشم.تا یه ماه آینده میخام از نظر حقوقی اقدام کنم.آخه طبق حرف خودش تا مرداد باید بریم اما کاملا معلومه که کاری نخواهد کرد.پدر و خواهرش گفتن مگر از روی جنازه ما رد بشید که بذاریم از اینجا برید.....ازتون خواهش میکنم زودتر درموردش صحبت کنیم ....واقعا مستاصلم

مسئله اولی که باید در نظر بگیرید این است که زندگی مشترک به انعطاف پذیری و سازگاری نیاز دارد. اینکه اگر طبق قول همسرتان مرداد خانه را عوض نکردید پس باید اقدام قانونی کنید نشان دهنده عدم انعطاف در مواضع شما است. این مسئله اصلا خوب نیست و در تصمیمات مهم همواره مشکل ساز خواهد بود.
از نوع بیان شما می شود حدس زد که فرد رُکی هستید. رک بودن به معنای عدم انعطاف و نادیده گرفتن عواطف و حقوق دیگران، به زندگی مشترک آسیب می زند. بله لازم است شوهرتان از خواسته های شما مطلع باشند اما نه با رک گویی بلکه با مهارت جراتمندی. در جراتمندی شما مسئله خود و احساسات خود را انتقال می دهید اما به نرمی و بدون آزار روحی طرف مقابل. مثلا می گویید «خیلی دوست دارم آنگونه که می خواهی در اینجا زندگی کنم و قول و قرارت را فراموش کنم ولی واقعا از نظر روحی دچار تحلیل شده ام و تحملش برایم سخت است.» این بیان متفاوت از این بیان است که «اگر تا مرداد خانه را عوض نکردی طلاقم رو می گیرم یا ترکت می کنم.» در کلام اول محور احساسات شماست اما در کلام دوم تهدید باعث ایجاد دفاع در طرف مقابل و احتمالا ایجاد آسیب یا فحاشی و ... می گردد.
پس بهتر است کمی ادبیات خود را نرم تر نمایید تا پرده ها بیش از این دریده نشود.
مسئله دیگر این است که برای داشتن یک زندگی خوب انعطاف داشته باشید. این یک خطای شناختی است که همه چیز را یا سفید یا سیاه ببینید. مثلا این فکر که: «اگر تا مرداد خانه را عوض کردید شوهرتان خوب است و گرنه بد است و ارزش زندگی ندارد.» یک خطای شناختی واضح می باشد. بیشتر افراد نه سفیدند و نه سیاه بلکه خاکستری هستند ممکن است وعده شان دچار تاخیر گردد اما تلاششان مصروف به جا آوردن آن می شود. پس بهتر است از مطلق اندیشی و بی صبری و عدم انعطاف فاصله بگیرید و شرایط را با دیدی بازتر و از چشمان همسرتان نیز ببینید.
مهارت بعدی که لازم است به کار برید، مهارت مذاکره است. در مذاکره شما از چیزهایی می گذرید و همسرتان هم از مسائلی صرف نظر می کنند. مثلا شما راضی می شوی بیشتر در آنجا به زندگی ادامه دهید مثلا یکی دو سال دیگر و همسرتان هم قبول می کند تا آخر عمر شما مجبور به ماندن در آنجا نکند و تا زمانی که (در این مذاکره) توافق می کنید مقدمات لازم را برای تغییر مکان فراهم کند. مذاکره باید در جوی صمیمی و بدور از تهدید اتفاق افتد.
لازم است هم شما و هم همسرتان بر خشم خود کنترل لازم را داشته باشید.
سکوت در هنگام خشم و نگفتن آنچه بر زبان می آید باید اولین راهکار شما برای مقابله با خشم خودتان باشد. همچنین تنفس عمیق و آرام به مدت چند دقیقه خشم را کاهش می دهد. کاهش انتظار از طرف مقابل و واقعی نمودن انتظارات. دور شدن از موقعیتی که موجب خشم شما شده است. نگاه کردن به مسائل از دید طرف مقابل. مقابله با خطای شناختی فاجعه سازی. مشغول کردن خود با یک کار یا تفریح و ... ؛ همه در کاهش خشم موثرند.

دو کتاب خوب برای مطالعه و استفاده در روابط بین فردی و زندگی مشترک معرفی می کنم.

مهارت های زندگیزناشویی، متیو مک‌کی، پاتریک فنینگ، کیم پالگ، ترجمه رحیمی، کتاب ارجمند.
مجموعه کاملمهارت های زندگی، کریس. ال. کلینکه، ترجمه محمدخانی، ناشر: رسانه تخصصی.

یک مطلب دیگر اینکه کمی توضیح بیشتری درباره نحوه تعامل همسرتان با شما و خانواده اش و خانواده شما و همچنین نحوه تعامل شما با همسرتان و خانواده همسرتان و میزان درآمد و اینکه به لحاظ مالی قادر به زندگی کاملا مستقل هستید یا باید مقدماتی فراهم شود، بیان کنید.

باور;985246 نوشت:
یک مطلب دیگر اینکه کمی توضیح بیشتری درباره نحوه تعامل همسرتان با شما و خانواده اش و خانواده شما و همچنین نحوه تعامل شما با همسرتان و خانواده همسرتان و میزان درآمد و اینکه به لحاظ مالی قادر به زندگی کاملا مستقل هستید یا باید مقدماتی فراهم شود، بیان کنید.

سلام استاد. این بنده خدا تقریبا پارسال همین موقع ها هم تاپیک زده بود. اون موقع هم همین مشکل رو داشتن منتها نوشته بودند که قرار هست جدا بشن.
مری جان لطفا لبنک تاپیک قبلیتون رو اینجا بگذارید.
آخه دیگه در سن 36 سالگی مرد نباید اینقدر مامانی باشه که! البته من دیدم که حتی در 50 سالگی هم مرد اینقدر مامانی بوده که زندگیش از هم پاشیده و تازه یک چیزم طلبکاره.

باور;985246 نوشت:
حوه تعامل همسرتان با شما و خانواده اش و خانواده شما و همچنین نحوه تعامل شما با همسرتان و خانواده همسرتان

سلام.ممنون از شما که پیگیری رو دارید انجام میدین
اول از همه باید خدمتتون بگم که خیلی خوشحالم که شما مرد هستید و میتونم بهتر بفهمم همسرم چه برداشتی میکنه . آخه من برادر نداشته ام تا مردها رو بیشتر بشناسم
آقای باور همسرم من رو در مسیر محل کارم زیر نظر داشتند و من انتخاب ایشان هستم ضمن اینکه خانواده اش هم خیلی تمایل داشتن.ما 9 ماه عقد خوبی داشتیم بطوری که به جرات میتونم بگم بقای تا الان ای نزندگی بخاطر زمان عقدمونه اما از شب اولی که پا تو این خونه گذاشتیم تهمت ها و انتظارات خانوادش شروع شد و 180 درجه تغییر کردن بطوری که ایشون هم شکه شده بود و بخاطر عدم مهارتهای لازم حرف از خود کشی و.... میزد ...ورسیدیم به جایی که کم کمک حرف از جدایی زد و گفت جونت رو بردار و برو...خودم برات شوهر میفرستم و تو حیفی و...گریه می کرد و کاملا جدی میگفت.
لازمه بگم که من یه جاری دارم که 18 ساله و عروس اینهاست و فقط با زبون نگهشون داشته که به زندگیش آسیب جدی نزنن. ایشون شخصا در وضعیت خیلی خوب مالی هستن.اما خب در فرهنگشان جدایی رو بد میدونن که جدا نشده.میگه از بس اذیتش کردن که چند سالیه تیرویید گرفته.بچه دار نمیشدن و اخیرن از روشهای خاص بچه دارند.چه قبل از بچه و چه الان شاید 3ماهی یه بار به اینا سر میزنه و خیلی محدود همو میبینن.یعنی بعد این همه سال به این نتیجه رسیدن که هر چه دورتر باشند آرامش دارن
تا زمان عقد ما با خانوادش تعامل و رفت و آمد خیلی خوبی داشتیم البته ماهی یه بار و بصورت فقط مهمونی شام اما بعد عروسی خود خواسته و آگاهانه بهمش زدن
خانواده من خیلی نجیب و آرومند و همیش هاز خودش و خانوادش احترام کردن و بعد جریان دادگاه و خیلی از زشتیای دیگشون ازشون خاستم کنار باشن تا بهشون بی اخترامی نشه.و دیگه با اونها هم رفتو آمدی نداریم
حتی الان هم که کامل با دو طرف قطعیم هنوز به واسطه من از خانواده ام دعوت میشه اما نمیاد و خانواده خودش هم فقط اونا تنها بهش میگن و میره

من حق التدریسهستم و حقوق آنچنانی ندارم که توان استقلال داشته باشم.فقط پشتم به بابام گرمه

فیزیکدان;985248 نوشت:
مری جان لطفا لبنک تاپیک قبلیتون رو اینجا بگذارید.

سلام عزیز دلم
یه دنیا ممنون از یاد و همراهیت
الهی این روزگار ها از زندگیت دور باشن
http://www.askdin.com/showthread.php?t=59605

باور;985243 نوشت:
زندگی مشترک به انعطاف پذیری و سازگاری نیاز دارد.

من کاملا به شما این حق رو میدم که از روی این نوشته من این قضاوت رو بکنید
اما آقای باور این متن از یه دختر پر از احساس و دلبسته و پرافق به زندگی مشترکه که بعد از عروسی فقط تهمت و افترا دیده، چند بار مجبور شده به منزل پدری برگرده و مجدد از سر گذشت و چشم پوشی مجدد حاضر شده برگرده به اون خونه و کنار اون آدما زندگی کنه. هر چند که به قول مشاور ها که من زیاد رفتم گفتن باید ازش تعهد میگرفتی و ... و به این راحتی نمی رفتی.اما خب بخاطر علاقمون بهم و اینکه میدیدم به نظر بهتر شده بر میگشتم اما این ظاهر بود و پشت داستان زندگی ما یه دختر به قول همکاراش عقده ایه که تاقبل من که داداشش براش جای شوهر داشته الان دیگه مال کس دیگه اییه و اینکه از اینکه دختر بعدی ازدواج کرده و این مونده ضربه خورده
مشاورها به من گفتن بهش نزدیک شو که نتونه ضربه به زندگیت بزنه اما واقعا اینقد اخلاق و رفتار تند و بینهایت مردانه داره که حتی برا خرید خواهرش هم باهاش نمیره و تمام این مسایل رو من بعد عروسیمون فهمیدم و توی عقد کسی چیزی تعریف نکرد.
مایه ساله طبق دستور خانواده همسرم با جاریم قطع ارتباطیم و مخفیانه از طریق مادر جاریم از هم خبر میگیریم. امدر جاریم در اینکه ازدواج ما اتفاق بیفته خیلی تلاش کرد و کلی تعریفشان را میکرد اما الان میگه مجبور شدم و گرنه زندگی دخترم به مشکل میخورد البته همچنان ترس زندگی دخترشون رو دارن که مثلا یه بار اینا بچه رو نگیرن...چون تمام مخارج بالای بچه دار شدنشون رو اینا دادن
نه اینکه من بگم..خانواده داماد و عروسان ازز اینا رضایت نداشته و میگن از بس نجابت و احترام کردیم باورشان شده و اینکه مکی حقوق بلدند فکر کردن هر کاری میتونن بکنند....کلا از خود متشکرند

آقای باور، من و همسرم کاملا میدانیم باید از اینجا برویم پس گفتار من اصن لازم نیست چه رک یا نرم ...موضوع اینه که ایشون تصور میکنند منم مث جاری ام فکر میکنم که جدایی برام بد بختی ابدی داره و راحت زور و اذیت داره...جدیدا که خیلی صریح بهش گفتم من این زندگی و خونه که مث سلول دونفره هست و خنده و رفت و ـمدی نداره رو نمیتونم ادامه بدم تا حدی هوشیار شد و گفت بیخود، تو مال منی و بایو بسوزی و بسازی و تا آخر عمرت راهی نداری و...
آقای باور خانواده همسرم پسر زن دادن که برخی نیازهای ایشان رفع بشه وگرنه برا مهمونی و مسافرت و خرید و...ایشون راتنها میخان
کاش بشه بتونم طوری بگم که شما خوب متوجه بشین.....چون واقعا کمک میخام

باور;985244 نوشت:
دو کتاب خوب برای مطالعه و استفاده در روابط بین فردی و زندگی مشترک معرفی می کنم.

یه دنیا ممنون از پیشهادتون الان دانلود میکنم و میخونم
از بابت خطاهای تایپی ام بینهایت عذر میخام چون مجبورم سریع انجام بدم

mery;985220 نوشت:
میشه خواهش کنم هر چه زودتر کمکم کنید.ما همو دوست داریم اما خب ایشون چون طرف مقابل خانوادش هستن و اصلا بلد نیست باید چکار کنه فقط روی من بر میگرده و بعد مدت کوتاهی کلی عذر خواهی میکنه.اما خب بعد از اینکه حرف بد زده و ناراحتم کرده.من برای این زندگیم با این خصوصیت و ضعفهای همسرم نمی تونم توسعه زندگی و آینده ای متصور بشم.تا یه ماه آینده میخام از نظر حقوقی اقدام کنم.آخه طبق حرف خودش تا مرداد باید بریم اما کاملا معلومه که کاری نخواهد کرد.پدر و خواهرش گفتن مگر از روی جنازه ما رد بشید که بذاریم از اینجا برید.....ازتون خواهش میکنم زودتر درموردش صحبت کنیم ....واقعا مستاصلم

با توجه به تاپیک قبلی و این تاپیک جدید به نظرم مشکلات بیشتر از اینه که قابل مدیریت باشه.
یه زمانی ممکنه به خودتون بیایید و ببینین اون ادم رو به رشد و پیشرفت تبدیل به یه آدم خورد و با ذهن و اعصاب ضعیف شده.
حیف عمر شماست که تا سالهای سال صرف درگیری فرسایشی بشه.
بعضی تصمیما ممکنه موقتا آدمو تو رکود و توقف فرو ببره اما بعد از مدتی دوباره جوانه میزنه و سرحال میشه.
با وضعیت فعلی من هیچ آینده روشنی نمیبینم.
تصمیمی بگیرید که آینده ای هم براش متصور باشه.

ناگفته هاي ناب;985415 نوشت:
با وضعیت فعلی من هیچ آینده روشنی نمیبینم

ممنون از نظرتون.البته من به شما کامل حق میدم که اینطور بگید همون طور که خیلی از اطرافیان و مشاورانم گفتن اما موضوع اینه که من یه آدمی هستم که زود تسلیم نمیشم.....اول خوب تلاشهامو میکنم و هر وقت مطمئن شدم اکثر راهها رو رفتم و بیش از این نیازی نیست برا این آدم و زندگی وقت گذاشت متوقف میشم.کلا طرز فکرم تو تمام ابعاد زندگیم اینه.باید تماما تلاشمو بکنم تا بعدا جای فکر و دلسوزی برام نمونه.الان اگه بزنم کنار ممکنه بعدا شااااید پشیمون بشم چون 1-خواهر شوهرم که توی روی خودم قسم خورد طلاقت رو میگیرم حتی با بچه زودتر به نتیجه میرسه 2- همسرم تا حدی نسبت به قبل بهتر شده از نظر مدیریتی و اخلاقی اما خب ممکنه برگرده و ثباتی نداره
اینه که هنوز 50،50 هستم و کمک میخام تا ان شالله زودتر به نتیجه خیر برسم

سلام خواهر عزیزم
اینکه باید مطمئن بود کاملا موافقم و نباید یه زندگی به راحتی خراب بشه. امیدوارم تو این تاپیک با راهنمایی کارشناس و همه به نتیجه درست برسی.

کارشناس خواستن کمی دقیق تر جزئیات و بگین که چه موقع همسرتون عصبانی میشن و چه رفتارهایی باعث دلخوری میشه متقابلا رفتار شما چی هست. بعد ازدواج دقیقا دلخوری از کجا شروع شد و ...

باور;985243 نوشت:
مسئله اولی که باید در نظر بگیرید این است که زندگی مشترک به انعطاف پذیری و سازگاری نیاز دارد. اینکه اگر طبق قول همسرتان مرداد خانه را عوض نکردید پس باید اقدام قانونی کنید نشان دهنده عدم انعطاف در مواضع شما است. این مسئله اصلا خوب نیست و در تصمیمات مهم همواره مشکل ساز خواهد بود.
از نوع بیان شما می شود حدس زد که فرد رُکی هستید. رک بودن به معنای عدم انعطاف و نادیده گرفتن عواطف و حقوق دیگران، به زندگی مشترک آسیب می زند. بله لازم است شوهرتان از خواسته های شما مطلع باشند اما نه با رک گویی بلکه با مهارت جراتمندی. در جراتمندی شما مسئله خود و احساسات خود را انتقال می دهید اما به نرمی و بدون آزار روحی طرف مقابل. مثلا می گویید «خیلی دوست دارم آنگونه که می خواهی در اینجا زندگی کنم و قول و قرارت را فراموش کنم ولی واقعا از نظر روحی دچار تحلیل شده ام و تحملش برایم سخت است.» این بیان متفاوت از این بیان است که «اگر تا مرداد خانه را عوض نکردی طلاقم رو می گیرم یا ترکت می کنم.» در کلام اول محور احساسات شماست اما در کلام دوم تهدید باعث ایجاد دفاع در طرف مقابل و احتمالا ایجاد آسیب یا فحاشی و ... می گردد.
پس بهتر است کمی ادبیات خود را نرم تر نمایید تا پرده ها بیش از این دریده نشود.
مسئله دیگر این است که برای داشتن یک زندگی خوب انعطاف داشته باشید. این یک خطای شناختی است که همه چیز را یا سفید یا سیاه ببینید. مثلا این فکر که: «اگر تا مرداد خانه را عوض کردید شوهرتان خوب است و گرنه بد است و ارزش زندگی ندارد.» یک خطای شناختی واضح می باشد. بیشتر افراد نه سفیدند و نه سیاه بلکه خاکستری هستند ممکن است وعده شان دچار تاخیر گردد اما تلاششان مصروف به جا آوردن آن می شود. پس بهتر است از مطلق اندیشی و بی صبری و عدم انعطاف فاصله بگیرید و شرایط را با دیدی بازتر و از چشمان همسرتان نیز ببینید.
مهارت بعدی که لازم است به کار برید، مهارت مذاکره است. در مذاکره شما از چیزهایی می گذرید و همسرتان هم از مسائلی صرف نظر می کنند. مثلا شما راضی می شوی بیشتر در آنجا به زندگی ادامه دهید مثلا یکی دو سال دیگر و همسرتان هم قبول می کند تا آخر عمر شما مجبور به ماندن در آنجا نکند و تا زمانی که (در این مذاکره) توافق می کنید مقدمات لازم را برای تغییر مکان فراهم کند. مذاکره باید در جوی صمیمی و بدور از تهدید اتفاق افتد.
لازم است هم شما و هم همسرتان بر خشم خود کنترل لازم را داشته باشید.
سکوت در هنگام خشم و نگفتن آنچه بر زبان می آید باید اولین راهکار شما برای مقابله با خشم خودتان باشد. همچنین تنفس عمیق و آرام به مدت چند دقیقه خشم را کاهش می دهد. کاهش انتظار از طرف مقابل و واقعی نمودن انتظارات. دور شدن از موقعیتی که موجب خشم شما شده است. نگاه کردن به مسائل از دید طرف مقابل. مقابله با خطای شناختی فاجعه سازی. مشغول کردن خود با یک کار یا تفریح و ... ؛ همه در کاهش خشم موثرند.

سلام
چه زیبا بود عبارت جرأتمندی
فکر می کنم یکی از راه حل های خیلی از زوج هاییه که یک طرف دائماً خودش رو محق می دونه و هر چه می خواد می گه و طرف مقابل فقط سکوت و تحمل می کنه. اتفاقی که بنده هم مبتلابه اون هستم.
ضمن این که فکر می کنم در تعالیم دینی هم آمده که هر انسانی باید بتونه از حقوق خودش دفاع کنه، گاهی بین حق خویشتن و مبرخی ملاحظات گیر می افتیم.
به طور مثال ١. بیمار بودن مادر همسرم ٢. جلوگیری از بی حرمتی به خانواده خودم و ٣. داشتن دو فرزند کوچک و معصوم از جمله مواردی بودند که بنده ملاحظه کنم و چیزی نگم و حالا کم آوردم
در حالی که فکر مس کردم مهارت های کافی رو در اول ازدواج داشته ام، به همه اون هایی که تازه ازدواج کردند، توصیه می کنم برای مواجهه درست با این واقعیت های زندگی تا دیر نشده، مهارت های لازم رو یاد بگیرند، فکر می کنم درصد بالایی از مشکلات رو حل خواهد کرد ان شاءالله

سلام
ببخشید میخام یه گله بکنم از کارشناسامون که خیلی روشون حساب میکردم اما متاسفانه کم لطفی پیش اومده و کم رنگند

موضوع بحث را «بد دهنی شوهر» قرار داده اید، باید موضوع این تاپیک یا عوض شود یا مشکلات شما با همسرتان و خانواده ایشان در تاپیک جدیدی عنوان شود. به نظرم بهتر است عنوان تاپیک عوض شود. پیشنهاد خودتان را بدهید.

مطالبتان را خواندم و معنای برخی از جمله هایتان را نفهمیدم که امیدوارم کمی در جمله بندی ها دقت بیشتری کنید.
تاپیک قبلی شما را هم به طور خلاصه خواندم و آسیب شناسی و پیشنهادات بجا و شایسته استاد امین را نیز مشاهده کردم. یک نکته ای که نظرم را جلب کرد این بود که ایشان نیز به منابع مطالعاتی که بنده به شما پیشنهاد دادم توصیه کرده اند ولی شما آن ها را تهیه نکرده اید و در این تاپیک گفتید دانلود می کنید در حالی که قابل دانلود نیست و باید از کتابفروشی ها تهیه بنمایید. امیدوارم دوباره جمع بندی استاد امین را مطالعه کنید و بگویید درباره پیشنهادات استاد در طی این یک سال چه کارهایی انجام داده اید و چه نتایجی کسب نموده اید. مثلا آیا به همراه همسرتان پیش مشاور رفتید؟ آیا همسرتان بخاطر وابستگی به مادر و خواهر پیش مشاور رفتند؟ آیا شما تعاملتان را به صورت محترمانه پیش بردید؟ و ... .

مطلب دیگر اینکه امیدوار بودم همان گونه که کاربر محترم «روزنه» گوشزد کردند از کلی گویی پرهیز می کردید و جزییات نحوه برخوردتان را بیان نمایید که مثلا در فلان شب میان شما و خواهر شوهرتان چه گذشت یا شما چه گفتید و همسرتان چه گفتند و بعد نتیجه اش این شد که شوهرتان گفت تا ابد باید اینجا بمانید. که متاسفانه چنین بیانی نداشتید.

mery;985290 نوشت:
من کاملا به شما این حق رو میدم که از روی این نوشته من این قضاوت رو بکنید

ببینید یک نوشته پیامی دارد و طبق آن پیام آسیب شناسی شده و پیشنهاداتی داده می شود. هیچ کس نمی تواند بگوید که اشتباه نکرده است. ممکن است بنده در آسیب شناسی خطا کرده باشم اما پذیرش این اشتباه برای من سخت نیست چرا که با توانایی ها و ضعفهای خود به عنوان یک انسان آشنایم و کمال گرایانه خود را بی تقصیر نشان نمی دهم.
امیدوارم شما نیز از قضاوتهای دیگران نهراسید و اگر نقدی به عملکردتان نسبت به شوهر و خانواده شوهرتان است بیان کنید.

mery;985290 نوشت:
جدیدا که خیلی صریح بهش گفتم من این زندگی و خونه که مث سلول دونفره هست و خنده و رفت و ـمدی نداره رو نمیتونم ادامه بدم تا حدی هوشیار شد و گفت بیخود، تو مال منی و بایو بسوزی و بسازی و تا آخر عمرت راهی نداری و...

این لحن کاملا پرخاشگرانه است چه از طرف شما و چه از طرف همسرتان. این نشان می دهد که با وجود پیشنهادات قبلی استاد امین به شما درباره ارتباط به سبک قاطعانه یا همان مهارت جراتمندی، اما شما در بیان خود پرخاشگرانه وارد می شوید و به جای تمرکز بر احساستان با طعنه و کنایه صحبت می کنید و می خواهید همسرتان را منکوب کنید. او نیز در پاسخ پرخاشگری شما پرخاشگرانه پاسخ می دهند تا شما را بی جواب نگذارند. چنین دفاعی در مقابل چنان حمله ای عادی است.
بیان جراتمندانه درخواست شما چگونه می تواند باشد؟ سخن شما را اینگونه نیز می توان گفت: "می دانی که دوستت دارم و نمی خواهم ناراحتت کنم، ولی خیلی احساس غمگینی دارم. خیلی دوست دارم خانه ای مستقل داشته باشیم. می دانم پدر و مادرت را دوست داری و دوری شدن از آنها برایت سخت است برای همین حتی اگر همسایه نزدیک پدرت و مادرت هم شدیم اشکالی ندارد فقط دوست دارم مستقل باشیم."
در این بیان هم به احساسات شوهرتان احترام می گذارید و هم بر احساسات و خواسته های خود تاکید دارید.

به نظرم بهتر است اول درباره راهنمایی استاد امین و کارهایی که از سال پیش تاکنون انجام داده اید بنویسید تا وضعیت کنونی بهتر ترسیم گردد.
درباره میزان بد بودن همسر و خانواده همسرتان گفته اید و این برداشت من است که از نگاه شما این زندگی یعنی زندانی با اعمال شاقه و زندانبانهایی توطئه چین و وحشتناک. بنابراین دیگر لازم نیست در این باره توضیح دهید اما اگر در نحوه رفتار خود با همسر یا خواهر شوهر یا مادر شوهرتان احساس می کنید می توانستید بهتر حرف بزنید درباره آن موقعیتها سخن بگویید.

SepehrOmid;985553 نوشت:
چه زیبا بود عبارت جرأتمندی
فکر می کنم یکی از راه حل های خیلی از زوج هاییه که یک طرف دائماً خودش رو محق می دونه و هر چه می خواد می گه و طرف مقابل فقط سکوت و تحمل می کنه. اتفاقی که بنده هم مبتلابه اون هستم.
ضمن این که فکر می کنم در تعالیم دینی هم آمده که هر انسانی باید بتونه از حقوق خودش دفاع کنه، گاهی بین حق خویشتن و مبرخی ملاحظات گیر می افتیم.
به طور مثال ١. بیمار بودن مادر همسرم ٢. جلوگیری از بی حرمتی به خانواده خودم و ٣. داشتن دو فرزند کوچک و معصوم از جمله مواردی بودند که بنده ملاحظه کنم و چیزی نگم و حالا کم آوردم
در حالی که فکر مس کردم مهارت های کافی رو در اول ازدواج داشته ام، به همه اون هایی که تازه ازدواج کردند، توصیه می کنم برای مواجهه درست با این واقعیت های زندگی تا دیر نشده، مهارت های لازم رو یاد بگیرند، فکر می کنم درصد بالایی از مشکلات رو حل خواهد کرد ان شاءالله

سلام علیکم
از اینکه مشکلاتی در زندگی احساس می کنید متاسفم. اگر در این تاپیک و تاپیکهای دیگر به پاسخ سوالهایتان دست نیافتید بهتر است این موضوع را به عنوان سوالی مستقل مطرح نمایید.

باسمه السلام

عرض سلام و ادب

mery;985008 نوشت:
سلام به همه
خیلی دوستتون دارم و بهتون اعتقاد دارم که دعاتون گیراست
لطفا یاد منم باشید که هر چه زودتر از این برزخ زندگیم نجات پیدا کنم.[-o

mery;984911 نوشت:
سلام
دو ساله خونه پدر شوهر زندگی میکنیم و از روز اول خواهر شوهرم که بزرگتره و مجرده زندگیمونو خراب کرده و انگار من هووی او شدم.خواهر کوچکترش ازدواج کرده.پدر و مادرش هم از ترس این دختر پیروش هستن و نتیجه اینکه ما به خواست اونایه ساله کامل قطع رابطه کردیم.البته همسرم هر روز بهشون سر میزنه . خواهرش وکیله و سواستفاده از قانون میکنه و حتی چند بار چند ماهی مجبور شدم یرم خونه پدرم.بی حیا و فحاشه
این مدت و این اتفاقها باعث شد روی همسرم باز بشه و الان راحت فحش میده و حتی به من آسیب جسمی وارد میکنه.دروغ میگه و واقعا مث دو شخصیتی ها رفتار میکنه.حتی پشت خانواده ام که کامل کنار رفته اند بد میگه....بعد که ناراحت میشم میگه ببخشید من روانی ام.موجی ام.
قبل عقد قرار بود بعد دوسال بریم خونه خودمون اما الان میگه تا آخر عمرت باید اینجا باشی و دیگه راهی نداری.
میدونید ......میشه باهاش زندگی کرد اما اینقد تو تین مدت خونوادش زشتی کردن و پخش شهر شده که به چشم من میبینه/خیلی دروغگو و حرف مفت زن و غیبت و تهمت زن هستن.چه کنم؟
من33 و شاغل و ایشون 36و شاغل هستن. ایشون اصلا نمیتونه به خونوادش نه بگه و از خواهرش میترسه

دعا و مشورت در جهت حل مشکلات زندگی راههایی است که خداوند به آن راهنمایی فرموده است

امّا سبب و علت تامه ی حل مشکلات نیست،برای هر یک از مواردی که به عنوان مشکلات زندگیتون

مطرح فرمودید در دین راهکار وجود دارد که بخشی از آن وظایف شما را در قبال آن مسائل بیان می کند

که برخی از آنها از اینقرارند:

mery;984911 نوشت:
ز روز اول خواهر شوهرم که بزرگتره و مجرده زندگیمونو خراب کرده

mery;984911 نوشت:
بی حیا و فحاشه

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً «63/فرقان».

بندگان حقیقی خداوند رحمان کسانی هستند که بر زمین با تواضع راه می روند و هنگامی که نادانی

آنها را با جسارت و توهین مورد خطاب قرار می دهد با سلامت نفس پاسخ می دهند.

سلامت نفس در آیه فوق می تواند رویگردانی و سکوت همراه با وقار و عدم مقابله به مثل باشد

چراکه بنابر تعبیر علامه جوادی آملی پشت فحاشی هیچ منطقی نیست و نیز می تواند مقابله ی به

احسن باشد و دفع شرّ به خیر یعنی در مقابل کلام زشت شخص بی ادب و فحاش کلامی زیبا و لحنی ملایم و لیّن

داشت که این دستور هم در قران کریم هست:"لا تستوی الحسنة و لا السیئه ادفع بالتی هی احسن فإذالذی بینک

و بینه عداوة کأنه ولیّ حمیم"فصلت/34

خوبی و بدی یکسان نیست بدی را به آنچه بهتر است دفع کن آنگاه کسی که میان تو و او دشمنی است گویی

دوستی یکدل می گردد.

در برخورد با انسانهای خشن و بی ادب مقابله به مثل یا سکوت ذلیلانه به معنی پذیرش رفتار زشت آنها

اوضاع را بدتر و تکبر و دشمنی او را شدیدتر می کند وقتی شما از سر وقار،ادب و از جهت قوت و کرامت

نفس آنگونه که قران دستور می فرماید برخورد می کنید در واقع هم خودتان را تربیت کرده اید و هم او را

به گونه ای زیبا و مؤثر تنبیه نموده اید و با ادامه ی این وقار و سکینه از سوی شما طرف مقابلتان

حتی اگر متنبه هم نشود خسته می گردد و از رفتارش دست بر می دارد.

جهت دیگر مسئله به رابطه ی شما با همسرتان باز می گردد،وقتی انسان بین خانواده و همسرش

قرار می گیرد قبول کنید که در وضعیت بسیار سختی قرار گرفته است بنابراین بهتر است رفتار خانواده ی

همسرتان را به حساب ایشان نگذارید و او را تحت فشار قرار ندهید البته منظورم این نیست که همه ی

فشار زندگی را به تنهایی تحمل کنید بلکه مقصود این است که در فضایی منطقی و آرام با ایشان صحبت

کنید(در اوقاتی غیر از زمانی که با خانواده ی همسرتان دچار تنش بوده اید)تا اگر شرایط و امکان مالی دارند

منزلی مستقل تهیه کنید.

امیدوارم هر چه زودتر با درایت و صبر و حوصله ی شما و همسرتان و کمک خداوند

به آرامش و استقلالی که دوست دارید برسید.

گل

باور;985660 نوشت:
به نظرم بهتر است عنوان تاپیک عوض شود[/quot
سلام.بنظرم حق با شماست چون اول من هدفم فعلا بیشتر بد دهنی ایشون بود که بخاطر ریشه یابی بقیه مطالب هم عنوان شد که خب هر کدوم از اونها هم نیاز به بررسی دارند. بنظر الان باید اسمش رو گذاشت زندگی در خانه پدر شوهر و مشکلات تعامل با آنها
باز هرطور شما صلاح بدونید

باور;985660 نوشت:
این تاپیک گفتید دانلود می کنید در حالی که قابل دانلود نیست

بله حق با شماست و بعد دادن این پاسخ که خواستم دانلود کنم متوجه این موضوع شدم....اما خب دو روز بعد از کتابخانه دانشگاه گرفتم و الان درحال مطالعه ام....

باور;985660 نوشت:
پیشنهادات استاد در طی این یک سال چه کارهایی انجام داده اید و چه نتایجی کسب نمود

استاد امین تمام حرفهاشون درست بود اما خب بیشتر حالت طرح و توضیح مساله داشت وگر نه مطالبشون درست بود اما کاربردی نبود. اون زمان من در بدترین شرایط بودم و حتی به مطالعه تو اون شرایط فکر نمیکردم.یادمه بعد از پاسخ ایشون خیلی زود تایپیک جمع بندی شد و نتونستم بیشتر برا ایشون بگم

باور;985660 نوشت:
همسرتان پیش مشاور رفتید؟

بله ما پیش روانپزشک رفتیم که داروهای سنگین نوشتند که خب حاضر به مصرف نشدند....چندتا مشاور درحد هیات علمی دانشگاه رفتیم که بعد چند جلسه که کم کم روی حرفشان به ایشان میشد که اشتباه داره زندگی میکنه و روی خودش کار کنه ناراحت میشد و دیگه نمی اومد.پیش یه روحانی رفتیم که بعد دوساعت که با ایشون صحبت کردیم ایشون رو سرزنش کردن و بهشون گفتن نه این خانم،اگه 10تا زن دیگه هم بگیری همینطورشون میکنی و مشکل از رفتار تو هست و از عقوبت این طرز مدیریت و فکرت شغلت رو هم از دست خواهی داد و ...بعد که امودیم ناراحت شد و دیگه نیومد...تمام این آدمها رو با میل میومد و اولش قبولشون داشت چون اونا فکر میکردن مشکل منم چون دروغ میگفت اما کم کم که بهتر داستان رو میفهمیدند به اون بر میگشتن و خب دیگه ادامه نمیداد

باور;985660 نوشت:
همسرتان بخاطر وابستگی به مادر و خواهر پیش مشاور رفتند؟

ایشون که اصلا ادعای وابستگی نمی کنند و البته به نظر منم واقعا وابسته نیست.بیشتر یه حس ترس یا شاید عذاب وجدانه!!!!اصلا متوجه نمیشم چه حسیه

باور;985660 نوشت:
آیا شما تعاملتان را به صورت محترمانه پیش بردید؟ و ... .

من از اردیبهشت پارسال طبق خواست مادر شوهرم که برای منزلمان دعوتش کردم گفتند نه میخاهیم بیاییم و نه میخاهییم تو بیایی، و ما قطع کامل ارتباطیم.اگه تو حیاط ببینمشون سلامشون میکنم و شاید نگاهم کنند و جوابمو بدن...من اصلا نمیدونم مشکل و ناراحتیشون از من چیه اما میدونم خواهر شوهر بزرگم که مجرده اصلا چشم دیدن منو نداره چون داداششو گرفتم و داره با من زندگی میکنه!!!

باور;985660 نوشت:
فلان شب میان شما و خواهر شوهرتان چه گذشت یا شما چه گفتید و همسرتان چه گفتند

اون شب از طرف خانواه من، دایی ام که آدم آروم و منطقیه بود و از طرف اون پدر و خواهرش که اول جلسه عنوان شد ایشون وکیل تام الختیار شوهرمه!!! کل مشکلی که برابررسی عنوان شد این بود که من تعاملم با خانواده شوهر خوب نیست و با اخلاقمو درست کنم وگرنه هیچ مشکلی نه اون موقع نه الان من با شخص همسرم ندارم.داشت خوب جلو میرفت و به اینجا میرسیدیم که یه کم فاصله توی روابطمون موثره که یهو خواهرش به خودش اومد و با بی ادبی و حرفهای تند گفت نه یا کل مهریتو ببخش و از اینجا برید یا تا آخر عمرت بمون و طبق میل ما شو و مرتب تهدید کلامی منو کرد و دروغ گفت و دیگه نذاشت پدر و برادرش و داییم صحبیت کنند و فقط می لرزید و صداش بلند بود.جو خیلی متشنج بود.منم فقط و فقط با لبخند کمی آروم بودم و نگاش می کردم و این بینهایت اذیتش میکرد.بعد یهو بلند شد و دست شوهرم رو کشید و گفت میریم بالا و زنتم باید بره خونه پدرش و تا جلو در کشیدش.شوهرم مایل بود همون نتیجه به جایی برسه که خواهرش نذاشت و تموم شد.همه رفتند و طبق حرف داییم خودش منو برد خونه بابام(داییم به نظرم یه کم نگها حقوقی به قضیه کرد)
وقتی همه رفتند من وسایلم رو جمع کردم و هردومون گریه میکردیم و منو تو بغلش گرفته بود و نمیتونست منو ببره....لعنت به اون شب
آقای باور نمیدونم چرا در برابر این دختر این خانواده اینطورین و تابعش میشن...داییم تا چند هفته باور نمی کرد همچین دختر بی حیای باشه و میگفت اصن آدم اینطوری تو عمرش ندیده(دایی بنده هیات علمی دانشگاه دولتی هستن)

باور;985660 نوشت:
این لحن کاملا پرخاشگرانه است چه از طرف شما و چه از طرف همسرتان

قبل از عید بلافاصله بعد اومدن همسرم از سرکارخواهرش یهو اومد پشت درخونه من که چرا در رومحکم میبندی و فحش داد و تهمت روانی بهم زد ...میدونید تا حدزیادی از برگشتم به خونه ناراحت شده بود چون داشت دادخواست عدم تمکین برام آماده میکرد که به هدفش نرسید....منم هیچی نگفتم فقط همسرم نگهش داشته بود نیاد داخل منو بزنه و منم درو آروم بستم و به پلیس زنگ زدم ..درسته که پلیس نیومد اما خب یه کم حساب دستشون اومد که یه کم از نظر حقوقی بلدم چکار کنم و دیگه از این کارها نکرد. و اما واکنش همسرم:تا حد زیادی اخلاق زشت خواهرش رو میشناسه اما با این وجود گفت میخاد یه هفته کامل بره یه جای دوری و هیچ گوشی و خبری ازش نباشه...و بعد هم رفت تو فکر خودکشی... واکنش من:چون موقع ناهار بود با اینکه بغض داشتم و ناراحت بودم و یه روز به عید بود گفتم عزیزم بیا ناهار بخوریم،این موضوع مربوط به داخل زندگیمون نیست که بهش فکر کنیم یا حلش کنیم...سعی کردم با لحن آرومم بیارمش سر سفره و طوری رفتار کنم که فکر نکنه الان اون متهمه و باید جواب رفتار زشت و عجیب خواهرش رو بده

باور;985660 نوشت:
"می دانی که دوستت دارم و نمی خواهم ناراحتت کنم، ولی خیلی احساس غمگینی دارم. خیلی دوست دارم خانه ای مستقل داشته باشیم. می دانم پدر و مادرت را دوست داری و دوری شدن از آنها برایت سخت است برای همین حتی اگر همسایه نزدیک پدرت و مادرت هم شدیم اشکالی ندارد فقط دوست دارم مستقل باشیم."

کاملا حق با شماست....این راه رو هم رفته ام...قبلا هم خدمتتون عرض کردم ایشون از همون اول که خونوادش شروع به اذیت کردن با جابجاییمون 100% موافقند اما بعدها گفت تو نمیدونی و امکانش نسیت.علتش رو نمیگه اما یه گیری یه جایی داره...یکی از اقوامشون گفت نصف این خونه مال همسرمه اما خب این خونه به اسم مادرشه...متاسفانه از نظر حقوقی طوری زندگی میکنند که اگه مشکلی پیش اومد چیزی به طرف مقابل نرسه

آقای باور خواهش میکنم اگه جایی کم گفتم سوال کنید ...نمیخام مث تایپیک قبلم بشه که زود جمع بندی شدوبا اینکه استاد امین شاید خیلی میتونست کمکم کنند امانشد

خانم حبیبه سلام
ممنون از وقتی که گذاشتید و از دقت نظرتون

حبیبه;985696 نوشت:
حتی اگر متنبه هم نشود خسته می گردد و از رفتارش دست بر می دارد.

طرف من یه دختر مجرد و پر مدعی حدود 40 ساله ومن 33 ساله ام ...این زندگی اگه بخاد برای چنین آدمی صبر وملاحظه بشه که فرصت زندگی من تموم میشه...درسته که گاهی چاره ای نیست اما نجات روح و جسم من در سریعترین زمان ممکن شاید تا حدی عاقلانه باشه. برا اینه که اونو از محور توجهم میخام حذف کنم و به زندگی داخلی خودم معطوف بشم

باسمه الحلیم الکریم

سلام خواهر عزیزم

mery;985880 نوشت:
خانم حبیبه سلام
ممنون از وقتی که گذاشتید و از دقت نظرتون

طرف من یه دختر مجرد و پر مدعی حدود 40 ساله ومن 33 ساله ام ...این زندگی اگه بخاد برای چنین آدمی صبر وملاحظه بشه که فرصت زندگی من تموم میشه...درسته که گاهی چاره ای نیست اما نجات روح و جسم من در سریعترین زمان ممکن شاید تا حدی عاقلانه باشه. برا اینه که اونو از محور توجهم میخام حذف کنم و به زندگی داخلی خودم معطوف بشم

اتفاقا صبر در مورد ابتلاء شما یعنی ذهنتون را معطوف و درگیر رفتار و گفتار غیر منطقی آن شخص نکنید

و با بزرگواری از کنارش بگذرید و به فکر ساختن زندگی خودتان باشید که الحمدلله ظاهرا همینطور هم هست

به هر حال عقل و درایت و اهتمام شما برای اصلاح امور زندگی مشترکتون قابل ستایش است.

mery;985874 نوشت:
باور;985660 نوشت:
به نظرم بهتر است عنوان تاپیک عوض شود[/quot
سلام.بنظرم حق با شماست چون اول من هدفم فعلا بیشتر بد دهنی ایشون بود که بخاطر ریشه یابی بقیه مطالب هم عنوان شد که خب هر کدوم از اونها هم نیاز به بررسی دارند. بنظر الان باید اسمش رو گذاشت زندگی در خانه پدر شوهر و مشکلات تعامل با آنها
باز هرطور شما صلاح بدونید

سلام علیکم

هرچند که بین متن اول با این متن آخر تغییر نگرشی دیده نمیشود و همچنان اشکال از طرف مقابل فرض میشود در حالیکه رابطه همواره دو طرفه بوده و نقش هر دو طرف در یک اتفاق زناشویی موثر است و نه فقط یک طرف
ولی یک توصیه را در نظر بگیرید و آن اینکه بین مشاور و قاضی دادگاه تفاوت قایل شوید .
مشاور حکم به مجرم بودن صادر نمیکند او رفتار دو طرف را اصلاح میکند برای همین نیاز دارد مثلا زمینه فحاشی را بداند که این زمینه در رفتار دو طرف نهفته است نه صرفا جنون آنی و یا دایمی یک طرف که بیهوده فحاشی میکند و یا بیهوده طرفداری و یا اطاعت یا سرکشی میکند.

از توضیحات شما متشکرم
گفتید خواهرشان در جلسه گفت که

mery;985879 نوشت:
طبق میل ما شو

در چه چیزی طبق میل آنها نیستید؟

همچنین گفتید

mery;985879 نوشت:
منم فقط و فقط با لبخند کمی آروم بودم و نگاش می کردم و این بینهایت اذیتش میکرد.

چه شد که چنین رفتاری داشتید در حالی که کسی شما و زندگی تان را تهدید می کرد و بی احترامی می کرد؟ چه فکری پشت این رفتارتان بود؟سعی کنید آن لحظه را به یاد بیاورید و افکاری که به ذهنتان می رسید را بگویید. دقت داشته باشید احساس غیر از فکر است فکر یک جمله خبری است. غیر از احساس شادی یا احساس غم. مثلا نمی توانی مرا ناراحت کنی یا من از عهده تو بر می آیم. یا حالت را می گیرم. یا به حسابت نمی آورم و ... .
بعد از گفتن افکار، درباره احساستان نیز بگویید آیا چهره شما بیانگر احساس واقعی شما بود؟ یعنی مثلا به خاطر اینکه دارد خودش را بد جلوه می دهد خوشحال بودید یا اینکه توانسته اید ناراحتش کنید باعث خوشحالی و خنده شما شده بود یا می خواستید او را بازی دهید و عمدا احساس واقعی خود را بروز نمی دادید یا با وجود تضاد بین احساس و چهره شما اصلا این حالت دست خودتان نبود؟

mery;985879 نوشت:
با این وجود گفت میخاد یه هفته کامل بره یه جای دوری و هیچ گوشی و خبری ازش نباشه...و بعد هم رفت تو فکر خودکشی...

چند سوال دارم که امیدوارم بدون پرسیدن از همسرتان با اطلاعات خودتان به این سوالات پاسخ دهید.
آیا همسرتان معمولا تهدید به خودکشی می کنند؟ و آیا اقدامی تا کنون مانند خودزنی یا مصرف دارو و ... کرده اند؟
آیا در این مدت بسیار غمگین بوده اند و در موقعیتی که انتظار شادی و نشاط داشته اید کم انرژی و ناشاد بوده اند؟ آیا نسبت به قبل میزان لذتشان از فعالیتهای لذتبخش تغییری کرده است؟
آیا از نظر خواب و میزان وزن، در این چند وقت تغییری داشته اند؟
آیا تمرکز بر کار خود دارند یا به تازگی در کار کردن با مشکلاتی مواجهند؟
آیا دیده اید زمانی یک دید آرمانی به خواهرشان یا شما داشته باشند و چیزی نگذشته باشد به پَست سازی شما یا خواهرشان لب بگشایند؟ یعنی نوسان بین آرمانی سازی و خوارسازی.
آیا احساس بی هدفی و پوچی می کنند و این مطلب در کلماتشان مشخص است؟
آیا فرد بدبینی به اطرافیان هستند و درباره نیات آنها سوء ظن دارند؟
و سوال آخر اینکه آیا در کنترل خشم دچار مشکل هستند و خشم شدید نامتناسب با موقعیت دارند، یا مکررا خشمگین می شوند، یا مکررا زد و خورد دارند؟

سلام مری جان. ببین نمیتونی یک خواستگاری چیزی برای این خواهر شوهرت پیدا کنی؟ البته اصلا نفهمن که تو پیدا کردی چون با اخلاقی که دارن اذیتت میکنن. به نظرم اگر مدتی سرش به خواستگاربازی گرم بشه و یک نفر دیگه باشه که بهش گیر بده ، ذهنش از تو منحرف میشه.
من نمیدونم اما فرض محال که این دوست استارتر ما خیلی هم بد ، آیا همسرش نباید بتونه زندگی رو جمع کنه؟ این آقا به نظر ضعف شخصیت و تصمیم گیری داره. حتی کسی که همسرش رو هم نمیخواد یکبار تصمیم میگیره و دست زن رو میگیره میبره دادگاه و طلاق میده نه اینکه امروز بگه میخوامش فردا بگه نمیخوامش. امروز ببره بگذاره خونه باباش فردا بره بیاردش. خوب این دختر هم داره اذیت میشه حتی به فرض اگر بد باشه.
عزیزم شما باید شر خواهر شوهرت رو یکجوری بکنی راه دیگه ایی هم نداری. باید محکم وایسی و بگی خونمو جدا کن یا طلاقم بده یا اینکه همینطوری بسوزی و بسازی. من به وفور در دوستام دیدم این قضیه رو. طوری که دختر با بچه چند ماهه به بغل خودش وسایلش رو جمع کرد و در حال رفتن کتک و فحش مفصلی هم از خانواده همسر نوش جان کرد. الان خونشو جدا کرده و بعد از چند سال هم خودشون خونه خریدن و مسافرت و خوشی شون هم براهه. دیگه به نظرم باید از یک جایی به بعد تصمیم قاطع بگیری نمیشه که شما هم مثل شوهرت یک بام و دو هوا باشی که.

حالا فکر میکنید که اگر این خانوم به فرض از همسرش جدا بشه بدبخت میشه؟ به نظرم نه. چون که اولا اونها میفهمن که نمیتونن به تب بگیرن تا طرفشون به مرگ راضی بشه. دوما اون آقا شکسته و خرد میشه چون خودش در عمق وجودش میدونه چه گوهری رو از دست داده و چند ماه بعد از جدایی و زندگی با خواهر گرامی دلش برای زن خودش که دوستش داشت تنگ میشه و یکی یکی خوبیهای شما میاد جلوی چشمش. سوما اینکه خیلی خیلی بعیده که این آقا بتونه ازدواج کنه و زندگی سالمی تشکیل بده مگر اینکه یک جانور مثل خواهر شوهرت پیدا بشه که با اونها در تفاهم کامل باشه . چهارما این خانوم الان 33 سالشه حداقل تا یک راهی پیدا کنه و مشکلاتش تخفیف پیدا کنه 5 سالی میگذره بعد سر 40 سالگی میخواد بچه دار بشه، اون هم با همچین همسری!

البته من نظرمو گفتم . خود استارتر باید ببینه چکار میخواد بکنه. یک مرد با شغل بلند مرتبه سر دفتری و رتبه مالی و اجتماعی خوب شخصیت متزلزل و مسخره ایی داره. خداییش باید به استارتر نوبل صبر بدیم.

فیزیکدان;985940 نوشت:
سلام مری جان. ببین نمیتونی یک خواستگاری چیزی برای این خواهر شوهرت پیدا کنی؟ البته اصلا نفهمن که تو پیدا کردی چون با اخلاقی که دارن اذیتت میکنن. به نظرم اگر مدتی سرش به خواستگاربازی گرم بشه و یک نفر دیگه باشه که بهش گیر بده ، ذهنش از تو منحرف میشه.
من نمیدونم اما فرض محال که این دوست استارتر ما خیلی هم بد ، آیا همسرش نباید بتونه زندگی رو جمع کنه؟ این آقا به نظر ضعف شخصیت و تصمیم گیری داره. حتی کسی که همسرش رو هم نمیخواد یکبار تصمیم میگیره و دست زن رو میگیره میبره دادگاه و طلاق میده نه اینکه امروز بگه میخوامش فردا بگه نمیخوامش. امروز ببره بگذاره خونه باباش فردا بره بیاردش. خوب این دختر هم داره اذیت میشه حتی به فرض اگر بد باشه.
عزیزم شما باید شر خواهر شوهرت رو یکجوری بکنی راه دیگه ایی هم نداری. باید محکم وایسی و بگی خونمو جدا کن یا طلاقم بده یا اینکه همینطوری بسوزی و بسازی. من به وفور در دوستام دیدم این قضیه رو. طوری که دختر با بچه چند ماهه به بغل خودش وسایلش رو جمع کرد و در حال رفتن کتک و فحش مفصلی هم از خانواده همسر نوش جان کرد. الان خونشو جدا کرده و بعد از چند سال هم خودشون خونه خریدن و مسافرت و خوشی شون هم براهه. دیگه به نظرم باید از یک جایی به بعد تصمیم قاطع بگیری نمیشه که شما هم مثل شوهرت یک بام و دو هوا باشی که.

حالا فکر میکنید که اگر این خانوم به فرض از همسرش جدا بشه بدبخت میشه؟ به نظرم نه. چون که اولا اونها میفهمن که نمیتونن به تب بگیرن تا طرفشون به مرگ راضی بشه. دوما اون آقا شکسته و خرد میشه چون خودش در عمق وجودش میدونه چه گوهری رو از دست داده و چند ماه بعد از جدایی و زندگی با خواهر گرامی دلش برای زن خودش که دوستش داشت تنگ میشه و یکی یکی خوبیهای شما میاد جلوی چشمش. سوما اینکه خیلی خیلی بعیده که این آقا بتونه ازدواج کنه و زندگی سالمی تشکیل بده مگر اینکه یک جانور مثل خواهر شوهرت پیدا بشه که با اونها در تفاهم کامل باشه . چهارما این خانوم الان 33 سالشه حداقل تا یک راهی پیدا کنه و مشکلاتش تخفیف پیدا کنه 5 سالی میگذره بعد سر 40 سالگی میخواد بچه دار بشه، اون هم با همچین همسری!

البته من نظرمو گفتم . خود استارتر باید ببینه چکار میخواد بکنه. یک مرد با شغل بلند مرتبه سر دفتری و رتبه مالی و اجتماعی خوب شخصیت متزلزل و مسخره ایی داره. خداییش باید به استارتر نوبل صبر بدیم.

سلام علیکم

این درست است که مرد باید از پس مسئولیتهایش بر بیاید ولی اگر همراهی همسر را نداشته باشد هر قدر توانا باشد زندگی میلنگد .
همسر حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام همسرش را تمسخر میکرد و همسر حضرت آسیه نه تنها اصلاح نشد بلکه همسرش را بخیالش خفیف و تحقیر کرد .
زندگی مشترک نیاز به همکاری مشترک دارد تا چهره و تصویر خوبی داشته باشد و دو طرف باید تلاش کنند تا نفع ببرند.

زنی شوهرش را تحقیر میکند و او را در شان یک غلام پست میبیند پس او کنیزی است همسر یک غلام پست و لذا رنج میبرد . و اگر زنی همسرش را تحسین میکند و شان او را امیری توانا می دادند پس خودش ملکه آن خانه است و دارای شان و منزلت .
تبعا این شرایط در مردها هم صادق است و فرق میکند مردی این تصور را داشته باشند که با یک کنیز دربدر زندگی میکنند و یا با زنی موقر و قابل تحسین و احترام.

در هر حال نباید طرفین حاضر به تحقیر و تخفیف همسر خود به هر دلیلی و هر شرایطی باشند این برای خودشان هم بهتر است .
ثانیا اگر مشکلی پیش آمد راهش کمک کردن است والا تخریب نتیجه گیری است که از دست هر نادانی بر می آید .

سلام
خواهش میکنم
میدونید آقای باور اینها یه پس زمینه بدی از عروس قبلشان داشته اند...اینکه از اول مثل من چهارچوبش را معلوم کرده بوده...من دقیقا میلشان را نمی دانم اما چیزی که این دو سال فهمیدم این بوده که شاید یه عروس میخاستن که بگو و بخند زیادی باشه و زود زود برن گردشو کارهارو اون انجام بده و ....خلاصه هرکاری که اون عروس نکرده این زیادی بکنه که دهن کجی به اون باشه...یه جمله بینشون هست که میگن دایی مال زنشه ...اصلا انگار از ازدواج پسر دلخوشی ندارند!!!این در حالیه که خواهرشوهر کوچکم بیش از حد حرف میزنه و بیشتر خودش میخنده و حالا که خونه شوهر رفته زیاد خونه مادرشوهرش نمیره و چهارچوبی گذاشته(البته مادرشوهر ایشون یه بار بهم گفت از بس حرف میزنه حوصله ام سر میره و تمایلی به حضور ایشون نداشت.)میدونید دقیقا هرچی که من انجام میدم و بد میدونن خودشون انجام میدن.واقعا یه بوم و دو هوا هستند.مثلا یه بار رفته بود مسافرت شب موقع خواب جای منو و شوهرم توی دوتا اتاق جدا بود که رعایت کرده باشن اما دخترو دامادش که اون زمان عقد بودن توی جمع کنار هم خوابیدن... شوهرم فقط شاهد تمام این تبعیض ها و زشتی ها ست و کاری نمیکنه و فقط دفاع و توجیه اونا!!درحالی که کاملا میدونه اگه به غریبه ای بگی امثال این کارهاشون جای سرزنش داره

باور;985931 نوشت:
چه شد که چنین رفتاری داشتید

خب راستش من دایی ام صحبت میکرد و از داستان زندگی ام کاملا مطلع بود و بهش ایمان داشتم و واقعا نایب عالی برا من بود...اگه من وارد میشدم قطعا جو احساسی میشد و بی احترامی زیادی پیش می اومد...پس من صحبت را به دایی ام سپردم و چندجا که تهمت و دروغ بهم نسبت داده شد خیلی آروم و قوی گفتم این حرف یا عمل من نبوده و برا توضیح آمادگی دارم اما خب به توضیح نمیرسید چون خودشون میدونستن دستشون رو میشه....فقط خواستن با هوچی گری زشتیهاشونو بپوشونن و مارو محکوم کننو امتیاز بگیرن...راستش تو دلم که خواهرش نگاه میکردم از تهدیداش خنده ام میگرفت و فقط براش متاسف بودم که اینقد راحت داره دین و دنیاشو خراب میکنه...فقط میلرزید و بددهنی و توهین میکرد و داییم تذکرش میداد...خواهرش منتظر بود من کوچکترین حرف یا حرکتی بکنم تا اونو علم کنه و توپ تو زمین من بیفته و من این اخلاقشو فهمیده بودم.کلا من یه آدمی هستم که تو دنیا از چیزی نمیترسم و هزار هم اگه تهدید و...کسی بکنه به خدایی معتقدم که در آن لحظه اون نیت شوم رو میتونه به خودش برگردونه
البته اینم بگم که بعد که همه رفتند و من واو داشتیم گریه میکردیم بهش گفتم دیدی چقدر خواهرت دروغ و تهمت به من زد اما من هیچی بهش نگفتم...گفت خوب کردی....من فکر میکنم تفاوت اساسی من وخانواده شوهرم در این نجابت و عدم رفتارهای احساسی هست که با همه این روزهای تلخ هنوز شوهرم ابراز علاقه به نظرخودم واقعی و...بهم داره.

باور;985931 نوشت:
آیا همسرتان معمولا تهدید به خودکشی می کنند؟

تهدید نه اما چندباری ازفشار زندگی و ظرف بنزین کنار دستشویی و خودسوزی حرف زده یه بار آروم جلو من چاقو روی رگش کشید.پارسال حرف از سوریه رفتن میزد...اما یه آدم خیلی ترسویی هست که به نظر همه اینا تظاهره.چندروز قبل بیمار شد و سرم زد.هنوز جرات نکرده جای سوزن سرم رو نگاه کنه چون فشارش میفته!!!!

باور;985931 نوشت:
آیا در این مدت بسیار غمگین بوده اند

پارسال همش تو فکر بود و برا من ودیگران نقشه های بد میکشد چون من رو مسبب این ناگواری ها و زشتی های خونوادش میدونست و سرد بود...از نظر بدنی بلند و لاغر هستند...تا اینکه من به آرزوی دوران نوجوانیش تشویقش کردم و دنبال کلکسیو کبریت و اسکناس و تمبر و....و معاملات آن شد با اینکه هزینه خیلی زیادی کرد اما از میزان فکرکردن و تو خود بودنش کمتر شد و شایدم به نوعی از این زندگی و درگیریش دور شد...تا اینکه از خانوادش بریدیم باز شرایط بهتر شد اما چون همچنان با تمام سنگ اندازی های خواهرش باهم بودیم عملا خواهرش وارد شد و قضیه اون شب پیش اودم و 50 روزی باهم زندگی نکردیم....بعد برگشتم کلا از همه نظر بهتر شده و شاید تو این 3ماه یه بار حرف جدایی زده و 3بار بهم حمله کرده و یه بار حرف از خودکشی و تمام اینها بعد از حرکت زشتی از خانوادش بوده که براش قابل توجیه و پوشوندن نبوده و گرنه موضوعاتی نبوده که مربوط به مشکلات اخلاقی یا داخلی دونفرمان باشه

باور;985931 نوشت:
از نظر خواب و میزان وزن، در این چند وقت تغییری داشته اند؟

به نظر من نه ...اما خب خوابش بخاطر مشغولیاتی که خدمتتان گفتم یه ذره کمتر شده...ایشون کارمند ثبت هستن و تا 2مشغولند و بقیه روز بیکارند
باور;985931 نوشت:
آیا تمرکز بر کار خود دارند یا به تازگی در کار کردن با مشکلاتی مواجهند

بنظر این 3 ماهه متمرکز تر شده و خطای شغلی نداشته

باور;985931 نوشت:
چیزی نگذشته باشد به پَست سازی شما یا خواهرشان لب بگشایند

کلا حرف از کسی نمیزنیم و فقط حرف کارش و منم دانشگاه و جوک و ... اما خب رفتار و حرفی که بخاد منو خورد کنه تا موفقیت هام کم رنگ بشه بله داشته...مثلا من تو مسابقه تیراندازی دانشگاه رتبه آوردم و بهش گفتم...بعد مدت کمی بیخورد باهام بداخلاقی کرد و حرفهای بی ربط زد...البته این مال پارساله...من به این نتیجه رسیدم از این دست حرفها رو تو این شرایط فکری و رفتاریش کمتر بهش بزنم...اما احساس میکنم که میخاد من خواهرش رو از همه نظر از خودم برتر بدونم و توی عقد هم خب من احترام زیادی براش داشتم اما چون در واقعیت بعدا خودش رو خراب کرد این احترام و جایگاهش خراب شد

باور;985931 نوشت:
آیا احساس بی هدفی و پوچی می کنند

توی عقد حرف از زود بچه دارشدن میزد که بعد از خودش این شغل بهش واگذار بشه اما متاسفانه بعد از عروسی و اتفاقات پشت سر هم بدی که افتاد بچه که هیچ هر هفته حرف از جدایی تا آخر هفته بود...اما الان تو این 3 ماهه حرف بچه میزنه...نمیدونم چی تو سرشه...یه بار گفت باید تا آخر عمرت با من بمونی و مجبوری و (ببخشید صریح میگم)بچه دارت میکنم که پابند بشی و بزرگش کنی.یه بار هم گفت اگه ازم جدابشی ولت نمیکنم یا باید تا آخر عمرت با من باشی یاتوی دنیا نباشی

باور;985931 نوشت:
آیا فرد بدبینی به اطرافیان هستند و درباره نیات آنها سوء ظن دارند؟

بله بدبینن.خصوصا روی زنها. زنهارو فرصت طلب و بیعقل میدونن...آخه شغلشون طوریه که نعهد و امضا از مردم میگیرن بخاطربعضی زشتی ها و خطاهاشون، اینه که زیاد از این خبرها و حرف هارو شنیده.کمااینکه خواهرش هم وکیله و کم از این داستانها تو خونشون نبوده

باور;985931 نوشت:
مکررا خشمگین می شوند، یا مکررا زد و خورد دارند؟

نمونه های عدم کنترل خشم از ایشون زیاد دیدم البته در مورد برخوردش با من...اماتو اجتماع کاملا مدیریت میکنند و صبور منطقی برخورد میکنن.توی محل کارشان نمونه برخوردی با اریباب رجوع نداشتن...به نظرم جدیدا توی خونه خیلی کمتر شده
میدونید آقای باور....هر وقت حرف و حضور خانوادش میشه واقعا آدم دیگه اییه وفقط تهاجمی و احمق گونه برخورد میکنه.این مدت کاملا خونوادش به نظر کنارند ناراحتیهامون کمتر شده و اگه من ناراحتی کنم مث اینکه چقدر بوی چاه میاد یا خونه تاریکه و ....میاد جلو تا آرومم کنه یا خودش ظرف میشوره یا یه قدمی بیرون میزنیم حالم بهتر بشه اما قبلا حرف از اشکالات خونه میزدم باحرفها و زبونش میکشتم...آقای باور من واقع مطمئن نیستم این روزها و رفتاراش پایدار باشه...بی اعمادی عمیقی این 2سال تو دلم درست شده...فکرمیکنم یه برنامه ای برام داره...بعد به خودم میگم شایدبعد زمان قولی که بهم داده(بعد 2سال زندگی تو این خونه بریم خونه خودمون که مرداد ماه میشه)از هم جدا میشیم. خواهرش گفت حتی اگه داداشم این قول رو داده باشه تو که 2 سال زندگی براش نذاشتی که حساب بشه.اونم این حرف رو یاد گرفته و میزنه!
تو برزخم که دل بهش بدم یا دل نبندم و فقط روزهامو بگذرونم.بهم میگن حیف تو که با این هوش و شکل و قیافه و خونواده الکی عمرت رو با این حروم کنی....واقعا روی آینده ام با این آدم دودلم

فاتح;985915 نوشت:
مشاور حکم به مجرم بودن صادر نمیکند او رفتار دو طرف را اصلاح میکند

فاتح;985915 نوشت:
مشاور حکم به مجرم بودن صادر نمیکند او رفتار دو طرف را اصلاح میکند

سلام آقای فاتح
خیلی ممنون از مشارکت و وقتی که گذاشتین
حق با شماست اما واقیت اینه که مشاورها عموما سعی میکنند طرفی که مشکلش حاده رو تا حدی بهبود بدن و بعد به طرف مقابل راهکار میدن.ضمنا ممکنه کسی بیماری روحی داشته باشه و اصلا تو ظاهر و تمایلاتش در جامعه معلوم نباشه اما با بعضی ها نشون بده.مثال از این دست متاسفانه زیاده

فیزیکدان;985940 نوشت:
یک خواستگاری چیزی برای این خواهر شوهرت پیدا کنی؟

سلام عزیزم
ممنون از وقتی که گذاشتی...واقعیتش اینه که انگار تمایل به ازدواج نداره و ضمنا بنده به قبول چنین گناه و ظلمی در حق اون آقا نیستم.یه بار همسرم میخواست از اقتدار خواهرش تعریف کنه و گفت که برا خواهرش خواستگار اومده و بعد صحبتهای توی اتاقشون اومدن توی جمع و اون آقا جلو شوهرم و پدرش گفته هر چی من گفتم باید قبول کنی و بگی چشم،خواهرش هم گفته نه هرچی که درست بگی قبول میکنم وگرنه رد میکنم.شما جای من بعد شنیدن این داستان تاثیر برانگیز واقعا اول چی تو سرتون میاد؟اقتدار دختر یا قلدربازی جلو یه مرد؟
یه ماه پیش یکی میخاست بیاد خواستگاریش.خبر از اخلاقش نداشت و طبق ظاهر پوشیده و شغل و ظاهر ظانوادش که خب به حق گول زنندست.قبلش میره استخاره کنه براش میاد"عذاب علیم" اون بنده خدا قید خاستگاری رو هم زد.
عزیز دلم تشکر ویژه ازت دارم نه بخاطر گاها تعریفی که ازم کردی...بلکه از رک گویی و واقع بینی ات...
خدامیدونه عقده تعریف یا جانب داری ندارم...میخام یه راهی پیدا بشه یا حداقل من به ضعف رفتاری و شخصیتیم پی ببرم حالا اگه با این آقا هم ادامه ندم برا خانواده و جامعه ام که چیزی از دست نمیدم بلکه ماهر تر میشم
فیزیکدان;985940 نوشت:
میبره دادگاه و طلاق میده

نه عزیزم هیچ وقت این کار رونمیکنه.الهی بحق این ماه عزیز برا خودت و اطرافیات پیش نیاد...از نظر حقوقی اگه خودش بخاد جدا بشه باید مهریه رو بده و ایشون پارسال که حرف جدایی میزد از توافقی میگفت...ضمنا تلاشش این بود که با انواع فشارهای مالی و جسمی و روحی روی من خودم برا این کار پیش قدم بشم که منم میدونستم و فقط بهش میگفتم تو و باعثهای اذیت شدنم رو به خدا واگذار میکنم.اونم فقط عذاب وجدان میگرفت و ول میکرد و باز اذیت میکرد!ایشون حتی اگه بخاد جدا بشه هیچی نمیخاد به من برسه. یه ماشین فقط به اسمش بود که پارسال به اسم پدرش زد.بقیه پولهاشم طوری کرده که به اسمش نباشه....تو خونه هم که وسیله قیمتی نداره که من بردارم....یه حلقه بود که حدود 5.5 میلیون مامانم براش خرید،برده قایم کرده....فقط جهاز من اینجاس که دلم خوشه لیستش رو نوشتیم و امضا کرده و اگه اینجانباشم کسی نمیتونه ببره

فاتح;985974 نوشت:
والا تخریب نتیجه گیری است که از دست هر نادانی بر می آید

آقای فاتح من با متن شما موافقم....البته بنظرم میشه از جملات و کلمات نرمتری هم استفاده کردچون من و فیزیکدان خانم هستیم و طبیعتا روی کلمات حساس تریم ...
بنظرم شاید بهتر باشه برا شما واضح تر بگم....آقای فاتح من با کسی زندگی میکنم که بعد عروسیمان بعنوان هم نبردم بوده نه همسر.به امورات خانه و زنش رسیدگی نکرده و خانه را میدان رزم ساخته و فقط بعنوان واسطه خبر به خانواده میبرده و راهکارو حرف وحشتناک می آورده.مثل این عبارتها: تو برای خانواده من مهره سوخته ای، من برا خانواده ام یه پسر بی زن هستم، خانواده ام تا آخر عمر ریخت تو رو نمیخان ببینن و...
حالا به نظرتون چنینی شخصیتی را اگه (ببخشید) خانم میبودید،تا این ساعت شوهر میدونستید؟من فعلا سعی کردم صبر کنم و بمونم و نقشه های خواهرش رو دفع کنم تا بلکه بیدار بشه و بفهمه من همون عشق دوران عقدشم که خیلی همدیگه رو دوست داشتیم. خدا از سرشون نگذره که از همون اول طوری ضربه بهمون زدن که هنوز همسرم گیجه...اما خب منم با اینکه از دوران عقدمون دوسش دارم وخاطره خوب زیادی دارم اما خب آقای فاتح چقد باید بهش فرصت بدم؟به چه قیمتی؟

سلام مجدد مری جان. با اجازه استاد باور اما من فکر میکنم که شما داری اشتباه میکنی. اصلا به میل آنها چکار داری؟ میل خودت رو ببین . من واقعا نمی فهمم چرا از اول مثل عروس اول سفت سر چهارچوبهات نایستادی؟ اگر قرار باشه در زندگی مشترک انعطافی باشه که که حتما باید باشه می بایست در مورد موارد فرعی زندگی باشه و نه اصول اولیه شخصی و در ثانی باید این انعطاف بیشتر بین زوجین باشه نه ابنکه دختر یا پسر بیچاره بخواهد همیشه همه را راضی نگهداره به بهانه عطوفت و محبت و ....

اصلا همین که مجبور کردن با پدر و مادرتون قطع رابطه کنید یعنی چه! من نمیدونم بزرگوارانی که اینقدر لی لی به لالای مردها میگذارن و ما رو نادان خطاب میکنن چطور این قضیه رو توضیح میدن. چرا اجازه دادی کار به اینجا برسه؟ درسته که اولویت یک زن در زندگی همسرش هست و بعد والدینش اما در شرایط نرمال نه اینکه بزور دختر رو از خانوادش بکنن.

استاد باور خواهش میکنم با توجه به چند مسئله یک چشم اندازی از زندگی آینده برای ایشون ترسیم کنید که بدونه چی در انتظارشه.
اول ابنکه این خانم 33 ساله و همسرش 40 ساله است و شما در بهترین حالت فکر میکنید در چه سنی آمادگی بچه دارشدن رو دارن؟
دوم اینکه در بهترین حالت برای آن آقا و خانواده محترمش چقدر امکان بهبود و اصلاح در رفتارها رو پیش بینی میکنید؟ فکر میکنید کدام رفتارهایش کاملا ثابت شده و دیگه تغییر نمیکنه و همسر باید بپذیره و مدارا کنه و کدوم رفتارها رو میشه تا چه حد تغییر داد؟
سوم اینکه در بازه های 5 ساله در بهترین و بدترین حالت زندگی اینها رو چطور میبینید؟ به نظرتون این آقا در 50 سالگی چگونه همسر و پدری خواهد بود، در شصت سالگی، در هفتاد سالگی.

بعد هم از استارتر میخوام که فهرستی از رفتارهای بدی که از ابتدای عقد از خودش نشون داده و علت بروز اونها رو بیان کنه . حتی مثلا اگر داد زدی بگو و علتش رو هم بگو یا اگر دشنام دادی یا پشتت رو به کسی کردی و ترکش کردی یا بهش زخم زبان زدی و ... . هر کاری که بد بوده حالا یا مجبور بودی به انجامش یا نبودی.

فیزیکدان;986012 نوشت:
چرا از اول مثل عروس اول سفت سر چهارچوبهات نایستادی؟

نه عزیزم من سر چهارچوبهام هستم...مثلا میخاستن من مث دختر سبکشون بگو و بخند الکی باشم یا همش هر شب رفت و آمد و تحت اختیار باشم که اصلا نکردم

فیزیکدان;986012 نوشت:
مجبور کردن با پدر و مادرتون قطع رابطه کنید

نه عزیزم...هر کسی به خونواده خودش سر میزنه .فقط طبق خواست او،اون از خانواده من و من از خانواده او بریدم.هیچکی هم خونه ما نمیاد

فیزیکدان;986012 نوشت:
ستاد باور خواهش میکنم با توجه به چند مسئله یک چشم اندازی از زندگی آینده برای ایشون ترسیم کنید که بدونه چی در انتظارشه

پیشنهاد عالیه...ممنون میشم تمام احتمالات بیان بشه که آماده تر باشم

فیزیکدان;986012 نوشت:
فهرستی از رفتارهای بدی که از ابتدای عقد از خودش نشون داده

هیچی نبوده عزیزم...من هر وقت خودش یا خوندادشو دیدم آروم و متین بودم و لبخند میزدم و اگه چیزی از خودش یا خونوادش میدیدم که ناراحتم میکرد یا عجیب بود توی موقعیت خوب که مثلا گردش بودیم آروم ازش میپرسیدم . خیلی خوب گوش میکرد و یا عذر میخاست یا درست توضیح میداد که ذهنیت بدی نگیرم .مثلا میگفت این رسم ماست یا از نظر ما این معنی رو میده
من به هیچ کاری مجبور نشدم...حتی توی عقد خودم به همسرم میگفتم کادو تولد یا روز پدر ومادری بخریم و براعید کارت پستال با امضای جفتمون به همه دادیم و...
میدونی.....من فکر کنم نباید توی عقد کادوهایی که هر ماه تحت عنوان ماه گرد بهم میدادیم یا پیامهای نیمه شبمان یا علاقه اش به من رو خونوادش متوجه میشدن که الان اینقدر خصوصا خواهراش زخمی باشن. یا اصن خودم اینقدر فانتزی رفتار نمی کردم که کادو و... بدم
یادمه پارسال که یه بار رفته بود بالا بگه میخایم بریم...توی داد و بیداد خونوادش صدای خواهر مجرده می اومد که میگفت مگه این دختره چی داره که اینقد دوستش داری...اصن خودم میکشمش و پای زندانشم هستم...متاسفم که همچین آدمی سمت وکالت داره.متاسفم برا سیستم حقوقی و قضایی مون

[=times new roman]

mery;986006 نوشت:
گفته هر چی من گفتم باید قبول کنی و بگی چشم،خواهرش هم گفته نه هرچی که درست بگی قبول میکنم وگرنه رد میکنم.

سلام خواهر گلم مری عزیز

من میدونم که مشکلاتی داشتی و صادقانه داری مینویسی و واقعا تلاش کردی و همسرتونم اشتباهاتی داشته.

به نظرم شما روحیه ی خیلی حساسی داری، به کوچکترین و ریزترین مسائل ناراحت یا خوشحال میشی و واکنش نشون میدی، عمیقا از چیزی ناراحت میشی، و این هم دخیل هست که چون اول زندگی کمی بی اعتمادی و رفتار بد دیدی کلا بدبین بشی.

دلیلش هم متنی که نوشتی، به نظرم خواهر شوهرت به خواستگارش منطقی ترین و بهترین جواب رو داده، توهین نکرده اما از حق خودش دفاع کرده.

یا چه دلیلی داره خواهر شوهر کوچیکت برعکس رفتارهای شما رو داشته باشه؟! اصلا چنین چیزی ممکن نیست.

استخاره عذاب الیم هم که فرد دیگری گفته دلیل خوبی نیست که بد باشن، یا چرا باید پشت خانواده همسرتون این حرف و بزنن.

شما از نظر بد بودن خانواده همسر در ذهنت اغراق شده علتشم شاید رفتارهای خودشون یا اختلافات فرهنگی تون باشه.

همسرتونم احتمالا از این حالت دلخور هست. و نمیتونه مدیریت کنه چون بین خواهر و همسری که هنوز نمیشناستش گیر کرده و سیاست کافی نداره.

آبجی علت های اصلی مخالفت اون ها رو باید دید چی هست؟
مثلا یکیش که گفتی زمینه ی بد ذهنی دارن از عروس.
دوم شاید اختلافات فرهنگیتون، و ... یا شاید اشتباهات رفتاری شون.

نقل قول:
بهم میگن حیف تو که با این هوش و شکل و قیافه و خونواده الکی عمرت رو با این حروم کنی....

اگر خودت و برتر از خانوادشون میدونی یعنی محبت و عشق واقعی در کار نیست...

اگر هرکسی چنین حرفی زد نباید حتما درست باشه...

اما ممکنه اونها واقعا بد باشن و راهی نباشه برای این هم باید واقعیاتی که دیدی و درک کردی بررسی کنی.

با عرض پوزش از کارشناس

سلام علیکم

سرکار مری گرامی بنا بر فرمایش شما غیر از همسرتان ، خانواده کمبود و مشکل روحی و یا جنون نهفته دارند و شما در برابرشان لبخند میزنید
اگر بواقع چنین است روش شما کاملا منطقی است چون در برابر یک خانواده اینچنینی اصل حفظ بقا رو رعایت میکنید .
بر اساس این فرض برای حل این مشکل با وجود دلبستگی تان به همسر و تمایل به ادامه زندگی ، او را نزد روانپزشک ببرید تا با حل مشکل روانی ایشان مشکلتان حل شود .

ولی در مورد مشاوره خودتان اگر فکر میکنید مشاور جهت دهی علیه تان میکند در اشتباهید ، یا اینکه نزد مشاور رفته اید و فقط مشکل را از طرف مقابل ذکر کرده و توصیف و توضیحی از علت رفتار و گفتار مثلا خواهر شوهر در مورد شما یا شوهرتان درباره خودش ندادید و او نیز اصرار کرده علتش را در تقابل رفتاری طرفین یعنی شما و خواهرشوهر و شما و همسر بفهمد .

در هر حال موفق باشید

فاتح;986018 نوشت:
او را نزد روانپزشک ببرید

ایشون میگن اگه به روانپزشک مراجعه کنند برای کارشان خطر داشته و سوسابقه میشود
عذر میخام،جلات پایانی تان برایم قابل فهم نیست

روزنه عزیزم سلام

mery;986006 نوشت:
اقتدار دختر یا قلدربازی جلو یه مرد؟

روزنه;986014 نوشت:
خواستگارش منطقی ترین و بهترین جواب رو داده،

از اینکه این برداشت از متنم شده عذر میخام.منظورم رفتار و لحن تندش بود که چنین واکنش و جراتی رو به طرف مقابلش میده.

روزنه;986014 نوشت:
علت های اصلی مخالفت اون ها رو باید دید چی هست؟

خانوادش بهش گفتن تو مظلومی اگه از اینجا برید زنت اذیتت میکنه.جلو روی داییم هم خواهرش گفت مااینجا بالاسرشیم زنش درست رفتار نداره اگه برن چه بهش خاد کرد

روزنه;986014 نوشت:
یا چه دلیلی داره خواهر شوهر کوچیکت برعکس رفتارهای شما رو داشته باشه؟! اصلا چنین چیزی ممکن نیست.

آبجی منظورت رو از این انکار متوجه نمیشم

روزنه;986014 نوشت:
شما از نظر بد بودن خانواده همسر در ذهنت اغراق شده

نمیدونم آبجی ولی هر چی بوده که الان برام شمشیر از رو بستن و خیلی کینه ای هستن و حتی همسرم ذره ای امید به وصل من و خانوادش نداره میگه تو اونا رو نمیشناسی...من توی روز با آدمای زیادی سروکار دارم و بهر حال همه که اخلاقشون مورد پسند نیست یا بدون خطا نیستند اما خب خیلی راحت میگذرم طوری که دوستام بهم میگن چقد ساده ای فلان شخص دوباره اذیتت خواهد کرد.اما در مورد خانواده همسر هر وقت خواستم چشم پوشی کنم مجدد داستان بد جدیدی شروع کردن و مارو به جون هم انداختن

روزنه;986014 نوشت:
چرا باید پشت خانواده همسرتون این حرف و بزنن

حق با شماست ام خب من در شهرستانی زندگی میکنم که همه همدیگه رو میشناسیم و از اخلاقاشون اینه که حرف برا هم میبرن.همسرم از طرف پدری اهل منطقه دیگری هستن

mery;986026 نوشت:
ایشون میگن اگه به روانپزشک مراجعه کنند برای کارشان خطر داشته و سوسابقه میشود
عذر میخام،جلات پایانی تان برایم قابل فهم نیست

سلام علیکم

پس ایشان مجاب شده اند که مشکل مطلقا از طرف ایشان است و شما هیچ نقشی در بروز این رفتارها نداشته بلکه خودشان هستند که روانی اند و احیانا خانواده ایشان هم با این توصیف روانی اند .

مشاور یک رابطه را هرگز یک طرفه نمیبیند بروز هر اختلافی را در رفتار دو طرف رابطه جستجو میکند تا بتواند با ارائه پیشنهاداتی به هر دو طرف رابطه را اصلاح کند .
برای همین نیاز دارد موردی و با جزئیات از رفتار متقابل طرفین آگاهی یابد مثلا می پرسد چه گفتمانی در چه موضوعی بین شما افتاد که مثلا شوهرتان گفت من دیوانه ام ، یا خانواده آنها از شما اظهار بیزاری کردند تا بتواند مثلا به شما پیشنهاد بدهد در این شرایط با هم گفتگو کنید یا سو تفاهم ها را رفع کند با پرسش از دو طرف ، یا شاید ریشه دسته از این تعارضات را بیابد و با یک پیشنهاد بخشی از آنها را حل کند .

فاتح;986031 نوشت:
مشاور یک رابطه را هرگز یک طرفه نمیبیند

بله آقای فاتح.قبلا هم عرض کردم ، مشاورانی که رفتیم اکثرا صلاح را در این میدیدند که ابتدا ایشان تجدید نظری در رفتارشان نمایند تا تنش جدیدی به زندگی وارد نکند و بعد مسایل گذشته بررسی شوند که خب ایشان ادامه نمیدادن

mery;986048 نوشت:
بله آقای فاتح.قبلا هم عرض کردم ، مشاورانی که رفتیم اکثرا صلاح را در این میدیدند که ابتدا ایشان تجدید نظری در رفتارشان نمایند تا تنش جدیدی به زندگی وارد نکند و بعد مسایل گذشته بررسی شوند که خب ایشان ادامه نمیدادن

ظاهرا بنده اشتباه کردم کلا مشکلات رو از یک طرف میبینند . به شما چطور ؟ توصیه ای نکردند ؟

مطالبتان را خواندم و چند نکته توجهم را جلب کرد. دوست نداشتم نکات را صریحا بیان نمایم اما برای تغییر روند بحث لازم دانستم. اگر نکته ناراحت کننده ای برایتان داشت پیشاپیش عذرخواهی می کنم.

mery;986006 نوشت:
یه ماه پیش یکی میخاست بیاد خواستگاریش.خبر از اخلاقش نداشت و طبق ظاهر پوشیده و شغل و ظاهر ظانوادش که خب به حق گول زنندست.قبلش میره استخاره کنه براش میاد"عذاب علیم" اون بنده خدا قید خاستگاری رو هم زد.
عزیز دلم تشکر ویژه ازت دارم نه بخاطر گاها تعریفی که ازم کردی...بلکه از رک گویی و واقع بینی ات...
خدامیدونه عقده تعریف یا جانب داری ندارم

در خصوص استخاره مانند امری قطعی سخن گفتید. گویا کمی تلقین پذیری شما بالاست.
تاکید مکرر شما بر عقده تعریف نداشتن، معنای معکوسی را القا می کند. احتمالا از اینکه محور توجه باشید بسیار لذت می برید. در جای دیگری نیز صراحتا از زبان دیگران خود را تعریف کرده بودید حتی در جایی به طور ضمنی از زبان خواهر شوهرتان که از شوهرتان به خاطر عشقش به شما انتقاد می کرد.
میزان حضورتان در سایت نسبتا کم است ولی صمیمیتی بیش از حد معمول نشان می دهید که در دیگر دوستان ندیده ام.

mery;986013 نوشت:
هیچی نبوده عزیزم...من هر وقت خودش یا خوندادشو دیدم آروم و متین بودم و لبخند میزدم و اگه چیزی از خودش یا خونوادش میدیدم که ناراحتم میکرد یا عجیب بود توی موقعیت خوب که مثلا گردش بودیم آروم ازش میپرسیدم . خیلی خوب گوش میکرد و یا عذر میخاست یا درست توضیح میداد که ذهنیت بدی نگیرم .مثلا میگفت این رسم ماست یا از نظر ما این معنی رو میده

از ابتدا سعی نمودم که شما بیشتر درباره اشتباهاتی که در زندگی داشته اید صحبت کنید نه زندانی که از نظرتان در آن هستید، ولی همواره در مورد خودتان کلی گویی کردید و درباره همسر و خواهر شوهرتان مفصل صحبت کردید. و تمام سعیتان در بی خطا نشان دادن خودتان بوده است.

mery;986013 نوشت:
اینجا دنیاس عزیزم،هیچیشو جدی نگیر و مهم ندون

این شعار از نظر نما جالب و جلوه گر و شیک است ولی تناسبی با شکایات شما از وضع فعلیتان ندارد.

mery;986028 نوشت:
شما از نظر بد بودن خانواده همسر در ذهنت اغراق شده
نمیدونم آبجی ولی هر چی بوده که الان برام شمشیر از رو بستن و خیلی کینه ای هستن و حتی همسرم ذره ای امید به وصل من و خانوادش نداره میگه تو اونا رو نمیشناسی...من توی روز با آدمای زیادی سروکار دارم و بهر حال همه که اخلاقشون مورد پسند نیست یا بدون خطا نیستند اما خب خیلی راحت میگذرم طوری که دوستام بهم میگن چقد ساده ای فلان شخص دوباره اذیتت خواهد کرد.اما در مورد خانواده همسر هر وقت خواستم چشم پوشی کنم مجدد داستان بد جدیدی شروع کردن و مارو به جون هم انداختن

وقتی دوستمان یک نکته به شما می گویند با کلی گویی و عدم پذیرش و با عجله، توپ را به زمین همسر و خانواده اش می اندازید.
و نکات دیگری که لازم نمی دانم همه را بازگو نمایم.

چون خودتان خواستید که توضیحات بیشتری درباره شما و نحوه رفتارتان بدهم باید بگویم فارغ از مشکلاتی که همسر و خواهر شوهرتان دارند، اینها نشانه های خوبی برای شما نیستند. اینکه شما از خود شخصیت کاملا نرمال بلکه بالاتر از آن نمایش دهید و نپذیرید دارای خطایی ولو کوچک هستید عملا به اینجا ختم می شود که باید طرف مقابل کاملا تغییر کند تا با شما سازگار شود. و چنین تغییری کمی محال است چرا که افرادی که خود می خواهند تغییر کنند با مشکلات فراوانی روبرو می شوند چه برسد شما بخواهید کس دیگری را تغییر دهید. بله با قواعد رفتاری می توان تغییراتی در طرف مقابل انجام داد ولی بسیار محدود و با صرف انرژی و علم زیاد.

از نظر علم روان شناسی یک فرد برای تغییر رفتارش باید ابتدا مشکلش را بپذیرد بعد انگیزه برای رفع آن داشته باشد بعد تصمیم برای رفع آن بگیرد بعد تلاش کند و بعد از آن برای عدم بازگشت مشکل تمهیداتی داشته باشد. اگر رفتار شما مشکلی داشته باشد از این پنج مرحله شما حتی در مرحله اول (پذیرش مشکل) نیز نیستید.

به نظرم راهی غیر از مشاوره فردی هر یک از شما و همسرتان به همراه زوج درمانگری برای مشکلات فیما بینتان نیست. یعنی شما نیز جداگانه نیازمند مشاوره هستید. همسرتان نیز همچنین. و جلسات دیگری به صورت مشترک برای زوج درمانی نیاز دارید.
چون خواسته اید پیش بینی از روابط داشته باشم باید بگویم که اگر آنچه گفتم را جدی نگیرید اگر به زندگی با این وضعیت ادامه دهید بسیاری از این مشکلات ادامه خواهند یافت گرچه ممکن است با آوردن فرزند و افزایش سن با کاهش مشکلات مواجه شوید.

حال برای اینکه این تاپیک برای شما فایده بیشتری داشته باشد سعی کنید بیشتر درباره رفتارهای خودتان با جزییات کامل صحبت کنید. مسلما برای تغییر دیگران باید از خود شروع کنیم.

فاتح;986060 نوشت:
به شما چطور ؟ توصیه ای نکردند ؟

واقعا نه....بطرز عجیبی حتی جلو من سرزنشش کردن که این اسمش زندگی نیست که برا خودت و زنت ساختی

باور;986110 نوشت:
میزان حضورتان در سایت نسبتا کم است ولی صمیمیتی بیش از حد معمول نشان می دهید که در دیگر دوستان ندیده ام.

استاد سلام
ممنون میشم اگه منظورتون یا تصورتون رو از بیان این مطلب بگید

باور;986110 نوشت:
بیشتر درباره رفتارهای خودتان با جزییات کامل صحبت کنید.

از اینکه بعد از این تبادلات شما به این نتیجه رسیدید که نوک پیکان سمت من قرار بگیره برام جالبه و هیجان انگیزه....میشه ازتون خواهش کنم ازم سوال بپرسید و من پاسخ بدم...بنظرم اینطوری سریعتر و صریحتر به پاسخ میرسیم
من بینهایت خوشحال میشم که بیشتر خودم و نقاط ضعف و قوتم رو بشناسم...از اینکه زیر سوال برم و به چالش کشیده بشم برام مشکلی نیست و بینهایت استقبال میکنم

باور;986110 نوشت:
این شعار از نظر نما جالب و جلوه گر و شیک است ولی تناسبی با شکایات شما از وضع فعلیتان ندارد.

آقای باور من از وضعیت کنونی شاکی و نگران نیستم....دارم طرح مساله میکنم تا این موضوع به کمک شما و دوستان به بهترین شکلش حل بشه ، حالا هر شکلی که بهتر باشه. من در شهرستان خودمون دیگه مشاور خوبی سراغ ندارم و از مشاوران تلفنی قم هم کمکهایم را گرفته ام...تقریبا آخرین محل کمک من اینجاست
ضمنا از کتابهایی که معرفی کردید متشکرم...تهیه کردم و در منزل گذاشتم و از همسرم هم خاسته ام مطالعه کنن

mery;986130 نوشت:
واقعا نه....بطرز عجیبی حتی جلو من سرزنشش کردن که این اسمش زندگی نیست که برا خودت و زنت ساختی

از همسرتان برای مشاوره در این تاپیک دعوت کنید . بنا بر این اظهارات شما نیازی به مشاوره ندارید

فاتح;986135 نوشت:
از همسرتان برای مشاوره در این تاپیک دعوت کنید . بنا بر این اظهارات شما نیازی به مشاوره ندارید

امکانش نیست.چون احتمال زیاد میدم اگه متوجه بشن که من در مورد خانوادش طرح مساله کرده ام داستان تازه ای پیش بیاد....فعلا که از نظر استاد باور من نیاز به بررسی دارم.پس مایلم مجدد اول خودم بازنگری بشم

سلام علیکم

mery;986130 نوشت:
بطرز عجیبی حتی جلو من سرزنشش کردن که این اسمش زندگی نیست که برا خودت و زنت ساختی

اگر مشاوری چنین رفتار کرده است به لحاظ حرفه ای دچار اشتباه شده است و ادامه نیافتن چنین جلساتی قابل پیش بینی بوده.
مثلا شما در این پست اخیر می توانستید بسیاری از مسائل را به چالش بکشانید و مرا متوجه اشتباهم بکنید یا نه می توانستید برخی از این مسائل را بپذیرید و توضیحاتی بدهید اما وقتی انتقادی از شما می شود میزان نوشته های شما بسیار کاهش می یابد و به دو سه مطلب بسنده می کنید و بقیه مطالب را مسکوت می گذارید. یعنی شما نیز از مورد انتقاد واقع شدن خوشتان نمی آید این ویژگی انسان است و یک ضعف که در اکثر قریب به اتفاق افراد از جمله بنده وجود دارد. پس ادامه ندادن چنین جلساتی توسط شوهرتان کاملا عادی بوده است و ربطی به مشکلات وی نداشته است خصوصا که چنین برخوردی در حضور شما اشتباه بزرگتری بوده است.

mery;986133 نوشت:
از اینکه بعد از این تبادلات شما به این نتیجه رسیدید که نوک پیکان سمت من قرار بگیره برام جالبه و هیجان انگیزه

در مشکلات ارتباطی بین زوجین نوک پیکان به سمت هر دوی زوجین می باشد پس نوک پیکان از ابتدا به سوی شما بوده است همچنانکه به سوی همسرتان و خواهرشان نیز بوده است.
آنچه باعث شد که از شما بخواهم که مشاوره فردی بروید مربوط به تشخیصی احتمالی بود. یکی از نشانه های این تشخیص این است که این ویژگی شخصیتی شما اجازه بیان جزییاتی از خودتان، افکارتان یا احساساتتان را نمی دهد.
گفتید
mery;986133 نوشت:
آقای باور من از وضعیت کنونی شاکی و نگران نیستم....دارم طرح مساله میکنم تا این موضوع به کمک شما و دوستان به بهترین شکلش حل بشه ، حالا هر شکلی که بهتر باشه. من در شهرستان خودمون دیگه مشاور خوبی سراغ ندارم و از مشاوران تلفنی قم هم کمکهایم را گرفته ام...تقریبا آخرین محل کمک من اینجاست
ضمنا از کتابهایی که معرفی کردید متشکرم...تهیه کردم و در منزل گذاشتم و از همسرم هم خاسته ام مطالعه کنن

اگر با مشاوران زیادی صحبت کرده اید به احتمال قوی تفاوت بین احساس و فکر را می دانید و با افکار خودآیند و خطاهای شناختی آشنا هستید. من بسیار مشتاق بودم که از افکارتان و احساساتتان بگویید. احساس ناشی از افکار است. منِ روانشناس هم خطای شناختی دارم و حتی بعد از خطای شناختی متوجه آن می شوم. پس داشتن خطا چیزی عادی است. حالا یک سوال از شما دارم، می گویید، شاکی و نگران نیستید اما کلی وقت و انرژی برای یافتن راه حل مساله گذاشته اید. وقتی جمله مرا راجع به شعارتان دیدید چه فکری به ذهنتان آمد، بعد چه احساسی پیدا کردید و نهایتا چطور شد تصمیم گرفتید این جمله شاکی و نگران نیستم را بنویسید؟ وقتی می گوییم با جزئیات سخن بگویید یعنی اینگونه. این سوال واقعی است و امیدوارم پاسخ دهید تا بعدا تشخیص احتمالی را در خصوصی به اطلاعتان برسانم.

چند سوال:
1. فرض کنید در جمعی هستید و کسی از نظر ظاهر و کلاس پایین تر از شما مرکز توجه است ولی به شما توجهی نمی شود گویا اصلا دیده نمی شوید چه احساسی پیدا می کنید؟
2. فرض کنید برای اولین بار با یک خانوم که مدیر مدرسه هستند دیدار می کنید آیا می توانید با صمیمیت زیاد او را به خود جذب کنید؟
3. آیا به نظر شما ظاهر و سر و وضع در جلب نظر دیگران مهمند و باید همواره به ظاهر و سر و وضع رسید؟
4. فرض کنید از کسی خوشتان نمی آید چقدر طول می کشد تا بتوانید با چهره ای بشاش با او ملاقات کنید؟
5. وقتی همسرتان چاقو را به آرامی بر دستشان کشیدند دقیقا چه احساساتی داشتید و با ناراحتی شان چگونه برخورد کردید؟

امیدوارم این سوالات را به همراه سوال داخل متن با جزییات کامل یعنی « فکر -> احساس -> تصمیم و عمل » بیان کنید.



=باور;986224]اگر مشاوری چنین رفتار کرده است به لحاظ حرفه ای دچار اشتباه شده است
بله منم با شما موافقم. اما خب ایشون طوری بیان و عمل داشتن که واقعا به نظر من تذکر محکم و مستقیم لازم بود.مثلا یکی از مشاورها گفتن که اگه نان داشتی و زن و مادرت گرسنه بودن اول باید به زنت نان بدی و در قبال ایشان مسئولی و این در مورد مادر میشه لطف،ایشون مخالف بودن و اصلا قبول نمی کردن
اردیبهشت ماه اسممون برا کربلا دراومده بودو وام داشت.هیچ بار مالی برای همسرم نداشت اما در لحظات نهایی انصراف دادیم چون ایشان گفتن که میخاد وقتی میره سفر کربلا و برمیگرده توبه کرده باشه و آدم خوبی شده باشه اماالان نمیتونه چون یه عده ای رو میخاد سرجاشون بنشونه(منظورش داییمه که کنارم بوده،آخه ایشون رو مداخله گر میدونن در حالی که با موافقت همسرم بعنوان مصلح وارد شده بودن) و ممکنه مجبور بشه بعضی کارها بکنه.حالا بنظرت با آدمی که آگاهانه خطا میکنه باید چه کرد؟

quote=باور;986224]وقتی انتقادی از شما می شود میزان نوشته های شما بسیار کاهش می یابد
بله حق با شماست این طور به نظر میرسه.از نظر من وقت آدمهایی مثل شما نسبت به من ارزشمند تره چون میتونید ان شالله به کسایی دیگه ای که مثل من توی حل مسالشون موندن کمک کنید بنابراین ترجیح دادم ابتدا ازتون درخواست کنم سوال بپرسید تا من دقیقتر متوجه منظورو ذهنتون بشم و پاسخ ها رو طبق مدلی که شما بهتر میتونید کمکم کنید بدم و مجدد بهم اظافه گویی گوشزد نشه .البته نه اینکه ناراحت شده باشم صرفا به نیت اینکه احساس کردم متوجه خواسته شما نمیشم

باور;986224 نوشت:
مشاوره فردی بروید

من چندین بار مشاورانی مختلفی مثل دکترای روانشناسی بالینی(بخاطر سردرهایم)-مشاورارشد خانواده-مشاور عمومی- هیات علمی روانشناسی و ....رفتم. نظرات آنها رفتن از آن خانه و خانه مستقل گرفتن و...بوده.چون حدس زدن بخاطر فشار های روانی نمیتونه مدیریت کنه البته به فرض سلامت روانش. و گفتن مدتی بهش وقت بده و اگه فایده نداشت بیش از این جون و وقتت رو تلفش نکن.یکیشون بهم گفت حدود یه ماهی آزادی کامل بذارش و حتی اگه حرف اشتباهی زد عملا و یا کلامی مخالفتت رو بیان نکن تا هم فشار کم بشه و هم اعتمادش جلب بشه ام فقط خودش رو صاحب حقتر دانست و جسور تر شد

باور;986224 نوشت:
وقتی جمله مرا راجع به شعارتان دیدید چه فکری به ذهنتان آمد

فکر کردم جملاتم ممکنه تند ویا خسته به نظر رسیده باشه و احساس کردم یه آدم ضعیفی به نظر میرسم که با مغلطه کاری و فرافکنی میخاد خودش رو مبرا از هر خطایی نشون بده...ترجیح دادم صراحتا احساسم و حالم رو بیان کنم

mery;986133 نوشت:
میزان حضورتان در سایت نسبتا کم است ولی صمیمیتی بیش از حد معمول نشان می دهید که در دیگر دوستان ندیده ام.

در مورد این جمله شمافکر کردم کدوم جمله یا حرف من به نظر شما میتونسته صمیمی جلوه کنه.بعد احساس کردم از نظر شما شاید این صمیمیت درست نیست که ترجیح دادید اینطور بیان کنید. چون حس من به این جمله تاحدی حالت خطاب داره تا یه نکته جالب......همچنان بسیار مایلم علت این جملتون رو بدونم....

باور;986224 نوشت:
پس نوک پیکان از ابتدا به سوی شما بوده است

بله. پذیرش من برای زندگی یکی دوساله در خانه پدر شوهر بزرگترین خطای همه عمرمنه که ابتدا در موردش مواخذه میشم اما بعد بیان علتم تا حد زیادی این پذیرشم معقوله

باور;986224 نوشت:
1. فرض کنید در جمعی هستید و کسی از نظر ظاهر و کلاس پایین تر از شما مرکز توجه است ولی به شما توجهی نمی شود گویا اصلا دیده نمی شوید چه احساسی پیدا می کنید؟

حقیقتا من هیچ احساسی پیدا نمیکنم.فکر میکنم چه عمل یا رفتاری از ایشون میتونه طوری باشه که مورد توجه باشه و بهش دقت میکنم.نه بخاطر اینکه منم مثل او بشم.برای اینکه اطرافی ها رو بهتر بشناسم شاید در تعاملاتم با ایشان موثرتر باشد.اما قطعا کپی اون فرد نخواهم شد

باور;986224 نوشت:
2. فرض کنید برای اولین بار با یک خانوم که مدیر مدرسه هستند دیدار می کنید آیا می توانید با صمیمیت زیاد او را به خود جذب کنید؟

بله حتما.من فکر میکنم که ایشان آدم موفق از نظر تعامل و تحصیلی بوده و بنابراین احساس میکنم میتونم ازش چیزهای خوبی یاد بگیرم و بنابراین به شکل موثر و مناسبی بهشون نزدیم میشم.کمااینکه نصف دوستان من بیش از 10 سال اختلاف سنی با بنده داشته و حتی استاد و ...هستند و بسیار صمیمی هستیم

باور;986224 نوشت:
3. آیا به نظر شما ظاهر و سر و وضع در جلب نظر دیگران مهمند و باید همواره به ظاهر و سر و وضع رسید؟

بله.من فکر میکنم قبل از رفتار فرد، وضعیت ظاهر در برخورد موثر است البته اهمیت دادن من بهش بخاطر نه بخاطر جلب نظر بلکه در تعامل نیز تاثیر زیادی داره . کلا وضعیت مرتب و آراسته حس خیلی خوبیبهم میده.بنابراین همیشه در انتخاب کیف و کفش ولباس مرتب و سنگین و اتوکشیده ام والبته تا حد معقولی گشاده رو

باور;986224 نوشت:
4. فرض کنید از کسی خوشتان نمی آید چقدر طول می کشد تا بتوانید با چهره ای بشاش با او ملاقات کنید؟

با شناخت خودم من فکرمیکنم وقتی کسی بدی زیادی نسبت بهم بکنه ازش خوشم نمیاد و از ذهنم کنارش میذارم . بنابراین حس مثبتی بهش نداشته و نسبت بهش خنثی میشم و اگه جایی بینمش مث بقیه آدمهای غریبه برام میشه و هیچ عکس العملی نشون نمیدم و همینطور ادامه پیدا میکنه تا خودش جلو بیاد و منم حتما استقبال میکنم.از این تجربه در دوستان و فامیل داشته ام

باور;986224 نوشت:
5. وقتی همسرتان چاقو را به آرامی بر دستشان کشیدند دقیقا چه احساساتی داشتید و با ناراحتی شان چگونه برخورد کردید؟

فکر کردم چقدر از نظر شخصیتی ضعیفه. احساسم این بود،از طرفی دلم براش میسوخت که تلاشهام برای کمک به او وزندگیمون فایده ای نداشته و از طرفی هم شاید اگه خودشو میکشت ناراحت نمیشدم(کلا اکثراوقات بین احساس عشق و نفرتم البته الان چون بهتر شده نفرتی ندارم اما خب عشق داغم آسیب دیده)من اون موقع سعی کردم طوری وانمود کنم که متوجه کارش نیستم و میوه آوردم و الکی دنبال چاقو گشتم تا برام بیاره و این طوری از غیر مستقیم دستش گرفتم

استاد باور امیدوارم نا امیدتون نکرده باشم و همون طوری که مورد نظرتون بود پاسخ داده باشمhappyمجدد از همراهیتون تشکر میکنم

تشکر می کنم از دقتی که در بیان جزییات داشته اید. امیدوارم در روند جلسات مشاوره حضوری، آشنایی لازم را با مفاهیم فکر و احساس و افکار خودآیند و خطاهای شناختی پیدا کنید تا توانایی تحلیل افکار و رفتارتان را بیابید.
در روانشناسی معیارهایی برای تشخیص وجود دارد، این معیارها به صورت نشانه هایی با شدتهای مشخص در کنار یکدیگر تعریف می شوند. مثلا یک اختلال با پنج نشانه در کنار یکدیگر شناخته می شود و اگر چهار نشانه بود دیگر عنوان آن اختلال را نمی گیرد اما اگر مشکلاتی در کارکرد ایجاد کند باید برای آن نیز درمانی در نظر گرفته شود.
آنچه بیان می شود در جهت کمک به شما برای کاهش مشکلات پیش رویتان می باشد.
در اینکه همسرتان با توجه به مطالبی که گفتید و تشخیص مشاورانی که حضورا رفته اید و چند سوالی که بنده از شما پرسیدم، نیازمند کمک روانشناختی است جای بحث نیست.

اما روی کلام در این تاپیک با شماست. می خواستم ابتدا در خصوصی تشخیص را عرض کنم ولی با توجه به اینکه فضای مجازی فضایی استاندارد برای مصاحبه و تشخیص نیست این کار را حرفه ای ندانستم و از عنوان تشخیص شما و همسرتان اجتناب می کنم ولی با توجه به جوابهایی که درباره خودتان داده اید، نشانه ها را عرض می کنم که مهم همین نشانه هاست و به هر روانشناس آگاهی این نشانه ها گفته شود تشخیص را می فهمد. لذا از نظر حقیر لازم است به صورت حضوری مشاوره ای با یک روانشناس متبحر داشته باشید و بیشتر درباره این نشانه ها صحبت کنید.

گفتید:

mery;986316 نوشت:
فکر میکنم چه عمل یا رفتاری از ایشون میتونه طوری باشه که مورد توجه باشه و بهش دقت میکنم.نه بخاطر اینکه منم مثل او بشم.برای اینکه اطرافی ها رو بهتر بشناسم شاید در تعاملاتم با ایشان موثرتر باشد.

این به معنای ارزش زیاد مورد توجه قرار گرفتن برای شماست.

mery;986316 نوشت:
به شکل موثر و مناسبی بهشون نزدیم میشم.کمااینکه نصف دوستان من بیش از 10 سال اختلاف سنی با بنده داشته و حتی استاد و ...هستند و بسیار صمیمی هستیم

سوال درباره ایجاد صمیمیت در جلسه اول بود. در جلسه اول آشنایی گرچه احترام متقابل و ارتباط موثر بسیار خوب است ولی بین افراد رابطه عمیقی متصور نیست پس علی القاعده صمیمیتی که ناشی از ارتباط عمیق و طولانی است جایگاهی ندارد. اینکه به هر علتی (مثل آنچه بیان کردید) صمیمیتی بیش از حالت عادی ابراز شود و نرخ چنین رفتاری زیاد باشد می تواند نشانه ای بالینی باشد. بحث درباره صمیمیت بیش از حد نرمال مورد تاکید بنده در یکی از پستها نیز از جهت نشانه بودن آن بود نه چیز دیگر. درک صمیمیت نیز از نوع استفاده از کلمات و میزان توجه فهمیده می شود. مثلا همان واژه عزیزم در شعارتان، آن را صمیمیانه تر از حالت عادی می کند.

mery;986316 نوشت:
وضعیت ظاهر در برخورد موثر است البته اهمیت دادن من بهش بخاطر نه بخاطر جلب نظر بلکه در تعامل نیز تاثیر زیادی داره . کلا وضعیت مرتب و آراسته حس خیلی خوبیبهم میده.بنابراین همیشه در انتخاب کیف و کفش ولباس مرتب و سنگین و اتوکشیده ام والبته تا حد معقولی گشاده رو

توجه زیاد به نحوه پوشش در کنار سایر علائم می تواند از نظر آسیب شناختی معنا دار بوده و یک نشانه محسوب شود.

mery;986316 نوشت:
فکر کردم چقدر از نظر شخصیتی ضعیفه. احساسم این بود،از طرفی دلم براش میسوخت که تلاشهام برای کمک به او وزندگیمون فایده ای نداشته و از طرفی هم شاید اگه خودشو میکشت ناراحت نمیشدم(کلا اکثراوقات بین احساس عشق و نفرتم البته الان چون بهتر شده نفرتی ندارم اما خب عشق داغم آسیب دیده)من اون موقع سعی کردم طوری وانمود کنم که متوجه کارش نیستم و میوه آوردم و الکی دنبال چاقو گشتم تا برام بیاره و این طوری از غیر مستقیم دستش گرفتم

بین عشق و نفرت بودن می تواند یک نشانه باشد. این مورد می تواند ناشی از داشتن احساسات سطحی باشد که به راحتی عوض می شوند. به راحتی درباره طلاق صحبت کردن در حالی که همزمان از دوست داشتن همسرتان سخن می گویید نیز در همین جهت است. اگر بیان هیجانها سطحی باشد و به سرعت تغییر کند یک نشانه است.
گفتید با آوردن میوه و دنبال چاقو گشتن آن را از دستش گرفتید. این در واقع اجرای یک نمایش است. اجرای یک نمایش اگر به صورت ارادی باشد نشانه باهوشی فرد و توانایی های اوست اما اگر نمایش، جلب توجه و جلوه گری یک روند عادی و پرتکرار در زندگی یک شخص باشد هشداری است درباره یک مشکل. حال باید ببینید چقدر از رفتارهای شما حالتی اختیاری دارد و چقدر ناآگاهانه است.

بیان کلی گویانه و تعجیلی و فاقد جزئیات در صحبتهای اولیه تان و تلقین پذیری را نیز باید به این نشانه ها افزود.

mery;986313 نوشت:
فکر کردم جملاتم ممکنه تند ویا خسته به نظر رسیده باشه و احساس کردم یه آدم ضعیفی به نظر میرسم که با مغلطه کاری و فرافکنی میخاد خودش رو مبرا از هر خطایی نشون بده...ترجیح دادم صراحتا احساسم و حالم رو بیان کنم

بارها گفته ام و باز هم می گویم مبرا بودن از خطا برای هیچ کس از انسانهای عادی امکان ندارد. در یک شبانه روز انسان به طور طبیعی اشتباهاتی در موارد مختلف از جمله مدیریت روابط، توجه یا عدم توجه، تاکید یا تغافل و ... مرتکب می شود. این مسائل عادی است. شکایت از یک نابهنجاری در زندگی نیز حالتی طبیعی دارد و بیان اینکه هیچ احساس نگرانی یا شکایتی یا هیجان منفی یا عدم رضایتی از این وضعیت ندارید و فقط دنبال حل مساله هستید می تواند در جهت همان چیزی باشد که به نشانه هایش اشاره کردم.

با وجود شمردن این نشانه ها باید شدت هر کدام بررسی گردد که در مصاحبه بالینی امکان پذیر است.

اما در کل چه باید کرد؟

  • درباره تبعات و هزینه های طلاق بیاندیشید و به این فکر کنید که آیا می توان با هزینه ای کمتر این زندگی را بهبود بخشید؟ یا نه؟ کاغذی بردارید و یک خط از وسط بکشید و در یک طرف سود و در یک طرف دیگر زیانهای طلاق را بنویسید. اینگونه راحت تر به نتیجه می رسید. کمک یک مشاور برای درک واقعی داشتن از مضرات طلاق و سودهای آن نیز می تواند موثر باشد. اگر تصمیم به ماندن در این زندگی گرفتید برای بهبود وضعیت این کارها را بکنید:
  • مهارت جراتمندی یا ارتباط شفاف و مهارت مذاکره را بیاموزید.
  • شوهرتان فارغ از مشکلاتی که گفتید باید بتوانند روی شما حساب باز کند. به خاطر همین سعی کنید دلبستگی و احساساتتان را نسبت به شوهرتان عمیق تر کنید و بود و نبودش برایتان مهم باشد. بیان احساستان سطحی نباشد و به راحتی تغییر نکند.
  • به شوهرتان روحیه دهید و اعتماد به نفسش را بیافزایید و توانمندیهایش را با گفتن آنها به او، تقویت کنید.
  • هیچگاه همسرتان را به خاطر مشکلاتش یا خانواده اش تحقیر نکنید. تحقیر آتش خشم را بر می افروزد و ناسزا گویی نمونه ای از پرخاشگری ناشی از خشم اوست.
  • از یک برادر و فرزند نمی شود انتظار داشت مادر و خواهرش را کنار بگذارد بلکه این فرد باید سعی در مدیریتی داشته باشد که حسادت را در بین این افراد کاهش دهد و همسر و خواهر و مادر نیز با شناخت تفاوت نوع دلبستگی ها جایگاهی برای طرف مقابل قایل شوند.
  • سعی کنید با او مذاکره ای مسالمت آمیز داشته باشید و درباره اینکه جدایی از پدر و مادر و خواهر به معنای طرد شدن و از دست دادن آنها نیست و می تواند جای نزدیکی برای سکونت انتخاب کند و هر روز به آنها سر بزند و نیازهایشان را رفع کند صحبت کنید و بپذیرید که در عوض شما نیز روابطتان را با آنها بهتر کنید.
  • طبق تحقیقات داشتن فعالیتی سودمند که زمانهای فراغتتان را پر کند و احساس خوبی از کارآمدی در شما ایجاد کند برایتان بسیار خوب است و حساسیتتان نسبت به موضوع حاضر را کاهش خواهد داد.
  • سعی کنید به هیچ وجه خود را با خواهر شوهرتان مقایسه نکنید و خود را برتر از خواهر شوهرتان ندانید. چنین مقایسه ای مخرب است.
  • سعی کنید برای نظر و قضاوت دیگران ارزش بسیار کمی قایل شوید و بیشتر خودتان و نیازهای واقعیتان برایتان مهم باشد نه توجه، تعریف، تمجید یا احیانا نظر دیگران درباره زندگیتان.
  • داشته هایتان را در این زندگی کنونی که دارید فهرست کنید و به جای نگاه به نا داشته ها، تمرکزتان بر داشته ها باشد.
  • آنچه گفتم به صرف توصیه به سرانجام نمی رسد و در این راه از کمک یک مشاور متبحر بهره ببرید و بر مشاوره های او متمرکز شوید و از پراکنده کاری در رابطه با مشاوره گرفتن از افراد مختلف بپرهیزید.
موضوع قفل شده است