جمع بندی ارتباط خداوند با آفرینش بر اساس مکتب اصالت ماهیت

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ارتباط خداوند با آفرینش بر اساس مکتب اصالت ماهیت

باسمه العلیم

عرض سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

در مکتب فکری مشاء و پیروان دیدگاه اصالت ماهیت،رابطه ی خداوند با آفرینش

چگونه است؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]

حبیبه;983253 نوشت:
در مکتب فکری مشاء و پیروان دیدگاه اصالت ماهیت،رابطه ی خداوند با آفرینش

چگونه است


باسلام و عرض ادب

در فلسفه مشاء بر اساس تبیین خاصی که از موجودات عالم دارد، رابطه میان موجودات و در نهایت رابطه خداوندبا خلق مشخص میشود.
توضیح اینکه موجودات عالم در این نظام فلسفی، در یک سلسله قرار میگیرند.
اولین خصوصیت این سلسله تفاوت آنها در کمال و نقص یا به عبارتی شدت و ضعف میان آنهاست
در یک طرف این سلسله واجب الوجود قرار دارد که در اوج کمال و نهایت فعلیت قرار دارد. هیچ قوه و استعدادی در او وجود ندارد که فعلیت نداشته باشد.
مهمترین خصوصیت واجب الوجود، وجوب وجود و وحدت مطلق است.
وحدتی که مانع از هر گونه ترکیب(و از جمله ترکیب از ماهیت و وجود) است.(ابن سینا، الشفا، ص331)
همه کمالات به او تعلق میگیرد و خیر مطلق است.(ابن سینا، النجات، مقاله2)
در نقطه اوج، واجب الوجود قرار دارد که هیچ نقصی در او راه ندارد. کامل مطلق است و واجب الوجود بالذات.
او به واسطه کمال مطلقی که دارد، دارای فیض مطلق است و دائما در حال فیض رساندن است.
اما به واسطه اینکه بسیط است و هیچ نحوه کثرتی در او راه ندارد(حتی کثرت اعتباری)، صدور عالم خلقت و معلولهای کثیر از ذات واحد و بسیطش محال است.
بدین جهت، او تنها یک موجود را ایجاد میکند که عقل اول نام دارد.
عقل اول، عقل دوم را ایجاد میکند و فلک اول(یا جرم و نفس فلک اول) را و این مسئله همینطور ادامه می یابد تا به آخرین عقل از سلسله موجودات عالم عقول میرسد.
همراه با هر عقلی، فلکی ایجاد میشود و در انتهای این عقول، به عقل فعال میرسیم.
عقل فعال نیز عالم مادون قمر که عالم طبیعت و عالم تغییرات و ماده است را ایجاد میکند.(همان، ص410 به بعد)

[=microsoft sans serif]بدین ترتیب، مشخص میشود که[=microsoft sans serif]
اولا: خداوند تنها خالق بدون واسطه عقل اول است و بقیه موجودات با واسطه عقول خلق شده است.
ثانیا: خداوند در اوج کمال قرار دارد و بقیه موجودات در این سلسله طولی، در دایره به تناسب میزان کمال و نقصی که دارند، در مرتبه خاصی قراردارند.
ثالثا: هر مرتبه در سلسله طولی عالم، علت هستی بخش مرتبه بعد است.
رابعا: تمام موجوات عالم طبیعت در نظام مشائی، به صورت مستقیم توسط عقل فعال ایجاد میشوند.
خامسا: عالم دارای دو قوس صعود و نزول است. در قوس صعود، هرچه بالاتر میرویم، کمالات بیشتر میشود و در نقطه مقابل ،در قوس نزول هرچه پائینتر میرویم، نقصهای بیشتری نمایان میشود.

[=microsoft sans serif]دسته دیگری که در نقطه مقابل، فلسفه متعالیه-که رسما طرفدار و طراح اصالت وجودند- قراردارند، حکمت اشراق است[=microsoft sans serif].[=microsoft sans serif]
برخلاف حکمت اشراق که رابطه میان موجودات بر اساس علیت میان وجودها تبیین میشود، در حکمت اشراق، مناسبات میان موجودات و تبیینی که از عالم وجود دارد، بر اساس بهره گیری از مفهوم نور است.
موجودات عالم در این نظام فلسفی، به دو دسته کلی نور و ظلمت هستند.
سلسله انوار از نور الانوار شروع میشود و در مرتبه بعد، انوارقاهره اصلی قرار دارند که سلسله ای از انوار برین هستند. در مرتبه بعد انوار دارایصورت که اراب انواعند قرار دارند و در نهایت این انوار، نور فی نفسه ای قرار دارد که مجرد از ماده است ولی متعلق به آن که نفس نامیده میشود.
به غیر از نور نیز جواهر غاسق که همان اجسامند هستند که از خودنور و نورانیت ندارند.
در این تبیین، همان شدت و ضعف بین موجودات برقرار است و شدت وضعف ناشی از میزان نورانیت آنهاست.
در سرسلسله، نور الانوار قرار دارد که سلسله انوار مادون همه قائم به او هستند. (شیخ اشراق، حکمه الاشراق، ص117 به بعد)
نور الانوار، وحدت دارد و بر اساس همان قاعده الواحد، تنها یک نور را به صورت بی واسطه ایجاد میکند.
این موجود ایجاد شده، نور اقرب نام دارد.
با ایجاد او عالم انوار قاهره شکل میگیرد.
انوار قاهره دو دسته اصلی موجود نورانی دارد.
انوار قاهره اصلی و انوار قاهره صوری.
انوار قاهره اصلی معادل عقول مشائی هستند و
انوار قاهره صوری، معادل مثل افلاطونی هستند که در ارباب انواع و ارباب اصنام هستند.
در رتبه بعد، انوار مدبره قرار دارند.
بعد از عالم انوار، ظلمتها که عبارتند از برزخ و هیئتهای ظلمانی قرار دارند که از خود نور ندارند.

[=microsoft sans serif]بنابراین بر اساس این دیدگاه
اولا: تفاوت موجودات به میزان نورانیت آنها و نوع نورانیت آنهاست. اینکه نور دارند یا نه و اگر دارند، نورشان از خودشان است یا عارض بر انها شده است.
ثانیا: این تفاوت به صورت تشکیکی است.
ثالثا: نور الانوار، سرسلسله موجودات قرار دارد و نور بقیه مستقیم و غیر مستقیم از اوست.

موفق باشید.

باسمه النور

عرض سلام و ادب و تشکر از پاسخ حضرتعالی

صدیق;983419 نوشت:
توضیح اینکه موجودات عالم در این نظام فلسفی، در یک سلسله قرار میگیرند.

صدیق;983419 نوشت:
اولین خصوصیت این سلسله تفاوت آنها در کمال و نقص یا به عبارتی شدت و ضعف میان آنهاست

صدیق;983420 نوشت:
هر مرتبه در سلسله طولی عالم، علت هستی بخش مرتبه بعد است.

صدیق;983421 نوشت:
حکمت اشراق که رابطه میان موجودات بر اساس علیت میان وجودها تبیین میشود، در حکمت اشراق، مناسبات میان موجودات و تبیینی که از عالم وجود دارد، بر اساس بهره گیری از مفهوم نور است.

صدیق;983422 نوشت:
این تفاوت به صورت تشکیکی است.

در مقام مقایسه و بررسی تطبیقی بین دو مکتب مشاء و اشراق متوجه تشکیک در وجود و به عبارتی

همان مراتب هستی می شویم منتهی با تعابیر متفاوت؛در یکی مراتب، شامل علل و معالیل و در یکی

تشکیک در انوارمطرح می گردد،آیا این تفاوت فقط در تعابیر و مفاهیم نیست؟

[=microsoft sans serif]

حبیبه;983508 نوشت:
در مقام مقایسه و بررسی تطبیقی بین دو مکتب مشاء و اشراق متوجه تشکیک در وجود و به عبارتی
همان مراتب هستی می شویم منتهی با تعابیر متفاوت؛در یکی مراتب، شامل علل و معالیل و در یکی
تشکیک در انوارمطرح می گردد،آیا این تفاوت فقط در تعابیر و مفاهیم نیست؟

باسلام وعرض ادب
باتوجه به اینکه مشائیان موجودات را متباین به تمام ذات میدانند، حقایق خارجی متکثر در وجود و موجودیت هستند. پس تشکیکی به معنای فلسفی آن در کار نیست. بلکه تشکیک مدنظر آنان تشکیک عامی است. البته این تشکیک در عرضیات است نه در ذات ماهیت. چرا که به نظر آنان تشکیک در ماهیت ممکن نیست، از سوی دیگر موجودات متباین به تمام ذات هستند، بنابراین تفاوتی که بین موجودات هست، تفاوت در عرضیات است نه در ذات و نه در وجود
اشراقیون نیز گرچه حقیقت نور را مشکک میدانند که به نحو کمال و ضعف در خارج موجود است، ولی این تشکیک اولا در ماهیتهاست و از این گذشته تنها در موجودات نورانی است نه در ظلمتها(جسم و هیتها).

بنابراین تفاوت بین مشاء و اشراق در این مسئله بسیار قوی است و صرف اختلاف در تعبیر نیست.

باسمه العلیم

باعرض سلام و احترام و تشکر از توضیحات حضرتعالی

صدیق;983599 نوشت:
باتوجه به اینکه مشائیان موجودات را متباین به تمام ذات میدانند، حقایق خارجی متکثر در وجود و موجودیت هستند. پس تشکیکی به معنای فلسفی آن در کار نیست. بلکه تشکیک مدنظر آنان تشکیک عامی است. البته این تشکیک در عرضیات است نه در ذات ماهیت. چرا که به نظر آنان تشکیک در ماهیت ممکن نیست، از سوی دیگر موجودات متباین به تمام ذات هستند، بنابراین تفاوتی که بین موجودات هست، تفاوت در عرضیات است نه در ذات و نه در وجود

در فلسفه ی مشاء تباین ذاتی بین علت با معلول خویش هم وجود دارد؟

[=microsoft sans serif]

حبیبه;983604 نوشت:
در فلسفه ی مشاء تباین ذاتی بین علت با معلول خویش هم وجود دارد؟

باسلام
تباین به معنای عدم اشتراک بین موجودات در هستی، بله وجود دارد.
هیچ وجه اشتراکی بین موجودات وجود ندارد
موجودات متباین به تمام ذات هستند.
چه علت و چه معلول.
بین علت هستی بخشی که واجب الوجود است و معلول او که صادر اول است، به نظر میرسد باتوجه به اینکه علت العلل، وجود محض است و عقل اول، ماهیت منحصر به فرد، لازمه این کلام، تباین ذاتی بین علت و معلول است.
این یکی از اشکالات این دیدگاه است که در نتیجه ان اعتقاد به تباین ذاتی موجودات(عدم تشکیک) و نیز اعتباری دانستن وجود از یک سو و از سوی دیگر اعتقاد به اصل علیت و سنخیت بین علت و معول ناسازگار مینماید.
چنانکه ملاصدرا در این رابطه بیان میکند که اگر از وجود صرف نظر کنیم و ارتباط بین دو وجود نباشد، میان یک ماهیت و ماهیت دیگر(و در نتیجه بین یک وجود و یک ماهیت) علاقه ارتباطی برقرار نخواهد بود(شواهدالربوبیه، ص75)
چرا که هر ماهیتی مشتمل بر ذاتیات خود است و بین انها تباین بالذات برقرار است. بنابراین واضح است که چنین اموری هیچ علاقه و ارتباط ذاتی ناشی از صدور یکی از دیگری نمیتوانند داشته باشند و جز ارتباط مجاورتی هیچ ارتباط واقعی ای میان آنها متصور نیست. (اسفار، ج1، ص414)
چنانکه اگر وجودها متباین به تمام ذات باشند و وجه اشتراک ذاتی بین آنها ثابت نباشد، لازم می آید که علاقه ذاتی در هیچ یک از وجودها با وجود دیگر متصور نباشد ودر این صورت، باب جاعلیت و مجعولیت و افتقار ذاتی در میان وجودها منسد شود.(اقا علی مدرس، بدایع الحکم، ص56 )

پرسش: در مکتب فکری مشاء و پیروان دیدگاه اصالت ماهیت،رابطه ی خداوند با آفرینش چگونه است؟

پاسخ:
در فلسفه مشاء بر اساس تبیین خاصی که از موجودات عالم دارد، رابطه میان موجودات و در نهایت رابطه خداوندبا خلق مشخص میشود. توضیح اینکه موجودات عالم در این نظام فلسفی، در یک سلسله قرار میگیرند. اولین خصوصیت این سلسله تفاوت آنها در کمال و نقص یا به عبارتی شدت و ضعف میان آنهاست. در یک طرف این سلسله واجب الوجود قرار دارد که در اوج کمال و نهایت فعلیت قرار دارد. هیچ قوه و استعدادی در او وجود ندارد که فعلیت نداشته باشد.
مهمترین خصوصیت واجب الوجود، وجوب وجود و وحدت مطلق است. وحدتی که مانع از هر گونه ترکیب(و از جمله ترکیب از ماهیت و وجود) است.(1)

همه کمالات به او تعلق میگیرد و خیر مطلق است.(2) در نقطه اوج، واجب الوجود قرار دارد که هیچ نقصی در او راه ندارد. کامل مطلق است و واجب الوجود بالذات. او به واسطه کمال مطلقی که دارد، دارای فیض مطلق است و دائما در حال فیض رساندن است. اما به واسطه اینکه بسیط است و هیچ نحوه کثرتی در او راه ندارد(حتی کثرت اعتباری)، صدور عالم خلقت و معلولهای کثیر از ذات واحد و بسیطش محال است. بدین جهت، او تنها یک موجود را ایجاد میکند که عقل اول نام دارد.
عقل اول، عقل دوم را ایجاد میکند و فلک اول(یا جرم و نفس فلک اول) را و این مسئله همینطور ادامه می یابد تا به آخرین عقل از سلسله موجودات عالم عقول میرسد. همراه با هر عقلی، فلکی ایجاد میشود و در انتهای این عقول، به عقل فعال میرسیم. عقل فعال نیز عالم مادون قمر که عالم طبیعت و عالم تغییرات و ماده است را ایجاد میکند.(3)

بدین ترتیب، مشخص میشود که
اولا: خداوند تنها خالق بدون واسطه عقل اول است و بقیه موجودات با واسطه عقول خلق شده است.
ثانیا: خداوند در اوج کمال قرار دارد و بقیه موجودات در این سلسله طولی، در دایره به تناسب میزان کمال و نقصی که دارند، در مرتبه خاصی قراردارند.
ثالثا: هر مرتبه در سلسله طولی عالم، علت هستی بخش مرتبه بعد است.
رابعا: تمام موجوات عالم طبیعت در نظام مشائی، به صورت مستقیم توسط عقل فعال ایجاد میشوند.
خامسا: عالم دارای دو قوس صعود و نزول است. در قوس صعود، هرچه بالاتر میرویم، کمالات بیشتر میشود و در نقطه مقابل ،در قوس نزول هرچه پائینتر میرویم، نقصهای بیشتری نمایان میشود.
دسته دیگری که در نقطه مقابل، فلسفه متعالیه-که رسما طرفدار و طراح اصالت وجودند- قراردارند، حکمت اشراق است.
برخلاف حکمت اشراق که رابطه میان موجودات بر اساس علیت میان وجودها تبیین میشود، در حکمت اشراق، مناسبات میان موجودات و تبیینی که از عالم وجود دارد، بر اساس بهره گیری از مفهوم نور است.
موجودات عالم در این نظام فلسفی، به دو دسته کلی نور و ظلمت هستند. سلسله انوار از نور الانوار شروع میشود و در مرتبه بعد، انوارقاهره اصلی قرار دارند که سلسله ای از انوار برین هستند. در مرتبه بعد انوار دارایصورت که اراب انواعند قرار دارند و در نهایت این انوار، نور فی نفسه ای قرار دارد که مجرد از ماده است ولی متعلق به آن که نفس نامیده میشود.
به غیر از نور نیز جواهر غاسق که همان اجسامند هستند که از خودنور و نورانیت ندارند. در این تبیین، همان شدت و ضعف بین موجودات برقرار است و شدت وضعف ناشی از میزان نورانیت آنهاست. در سرسلسله، نور الانوار قرار دارد که سلسله انوار مادون همه قائم به او هستند. (4)
نور الانوار، وحدت دارد و بر اساس همان قاعده الواحد، تنها یک نور را به صورت بی واسطه ایجاد میکند. این موجود ایجاد شده، نور اقرب نام دارد. با ایجاد او عالم انوار قاهره شکل میگیرد. انوار قاهره دو دسته اصلی موجود نورانی دارد. انوار قاهره اصلی و انوار قاهره صوری. انوار قاهره اصلی معادل عقول مشائی هستند و انوار قاهره صوری، معادل مثل افلاطونی هستند که در ارباب انواع و ارباب اصنام هستند. در رتبه بعد، انوار مدبره قرار دارند.
بعد از عالم انوار، ظلمتها که عبارتند از برزخ و هیئتهای ظلمانی قرار دارند که از خود نور ندارند.
بنابراین بر اساس این دیدگاه
اولا: تفاوت موجودات به میزان نورانیت آنها و نوع نورانیت آنهاست. اینکه نور دارند یا نه و اگر دارند، نورشان از خودشان است یا عارض بر انها شده است.
ثانیا: این تفاوت به صورت تشکیکی است.
ثالثا: نور الانوار، سرسلسله موجودات قرار دارد و نور بقیه مستقیم و غیر مستقیم از اوست.

پی نوشتها:
1. حسین بن سینا، الشفا، الاهیات، قم، مکتبه آیه الله مرعشی، 1404ق، ص331
2. همو، النجاه من الغرق فی بحر الضلالات، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379، چاپ دوم، مقاله2
3. الاهیات شفا، ص410 به بعد
4. شهاب الدین سهروردی
، حکمه الاشراق، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1373ش، چاپ دوم، ص117 به بعد

موضوع قفل شده است