جمع بندی جزئیت یا ظهور

تب‌های اولیه

102 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جزئیت یا ظهور

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب .

در این تایپک http://www.askdin.com/showthread.php?t=62375 بحث بر سر این بود که وحدت وجود به همه خدایی ختم میشود یا نه ! که بنده نتیجه گرفتم وحدت وجود به همه خدایی ختم نمیشود ولی سوالاتی باقی ماند که به دلیل بسته شدن تایپک قابل پیگیری نیست .

سوال بنده این است :

چه تفاوتی بین جزئیت و ظهور وجود دارد ؟

اینکه گفته میشود موجودات ظهور خداوند هستند و جزئی از او نیستند چه اعتباری برایش است ؟

اینکه گفته میشه طبق وحدت وجود ، موجودات ظهور خداوند هستند چه فرقی دارد بگوییم موجودات جزئی از خداوند هستند ؟

خب به نظرم دلیل اینکه از گفتن این موضوع امتناع میکنند این است که خودشان میدانند اگر موجودات جزئی از خداوند باشند وجود خداوند مرکب میشود نه بسیط حقیقه !

ولی از طرفی اگر کمالات موجودات را جزئی از خداوند ندانیم ، نمیتوانیم بگوییم کمالات خداوند کامل است !

آیا این تناقض نیست ؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;979300 نوشت:
چه تفاوتی بین جزئیت و ظهور وجود دارد ؟
اینکه گفته میشود موجودات ظهور خداوند هستند و جزئی از او نیستند چه اعتباری برایش است ؟
اینکه گفته میشه طبق وحدت وجود ، موجودات ظهور خداوند هستند چه فرقی دارد بگوییم موجودات جزئی از خداوند هستند ؟

باسلام و عرض ادب

فهم مسئله وحدت وجود، وابسته به شناخت اقسام حیثیات است.
بنابراین ابتدا اقسام حیثیاتی که حمل یک حکم نسبت به یک موضوع دارد بررسی میشود.

نکته اول: اقسام اولیه حیثیات:
اثبات حکمی برای موضوعی و حمل بر آن در یک دسته بندی کلی بر سه قسم است:
نخست. حیث تعلیلی: در این حیث حمل یک حکم بر یک موضوع، به واسطه غیر آن موضوع است. مثل اینکه گفته میشود "الممکن موجود بالعله". در این مثال، حکم(وجود و موجودیت) برای معلول اثبات شده است. این حکم گرچه حقیقی است یعنی معلول واقعا موجود است، ولی وجودش به ایجاد علت و از ناحیه علت است.
به عبارت دیگر، علت، حیث تعلیلی این حکم است.

دوم. حیث تقییدی: در این حیث، اثبات و حمل حکم برای موضوع، به صورتی است که اولا و بالذات برای او نیست بلکه از آنِ غیر است و بالعرض به او نسبت داده شده است. مثلا وقتی گفته میشود جسم سفید است. در این مثال، سفید واقعی، سفیدی است ولی چون بیاض با جسم متحد است به جسم نیز سفید گفته میشود. بنابراین در مثال یادشده، سفیدی، حیث تقییدی اسناد سفید بودن به جسم سفید است.

سوم. حیث اطلاقی: در این حیث، اثبات یک محمول به یک موضوع، وابسته به هیچ چیزی نیست. یعنی نه مانند حیث تقییدی است که اولا و بالذات، محمول برای غیر او باشد و نه مانند حیث تعلیلی است که این اسناد نیاز به غیری داشته باشد. مانند اینکه میگوییم "خدا موجود است" که در این مثال، موجود بودن بر خداوند حمل میشود بدین صورت که هم واقعا و بالذات این موضوع(خدا) متصف به این وصف(وجود داشتن) است و هم در این اتصاف نیازی به علیت غیر ندارد.(1)

ــــــــــــ
1. [=microsoft sans serif]حسن معلمی، حکمت متعالیه، ص71-73

[=microsoft sans serif]نکته دوم: اقسام حیث تقییدی:
حیث تقییدی به واسطه نسبت بین موضوع بالعرض و موضوع بالذات بر چهار گونه تقسیم شده است.
این اقسام عبارتند است:
الف. حیث اندماجی: در این حیثیت، موضوعی که به صورت عرضی به حکمی متصف شده است، واقعا در موضوع اصلی مندمج است. مثلا در قضیه "صفات حق موجودند" در این مثال، صفات حق به صورت بالعرض به وجود داشتن متصف شده اند و در حقیقت آنچه موجود است، خود ذات حق تعالی است. ولی نحوه وجود این صفات بدین صورت است که در ذات حق تعلی، مندمج هستند و در حاق ذات او هستند بدون اینکه تعدد وجودی برای ذات ایجاد کند.

ب. حیث نفادی: در این حیثیت، موضوع متصف بالعرض، انتهای و حد موضوع اصلی است. مثلا وقتی گفته میشود "خط موجود است"، آنچه واقعا و بالذات وجود دارد، سطح است ولی خط نیز به صورت بالعرض سطح متصف به موجود شده است. رابطه موضوع بالعرض(خط) نسبت به موضوع بالذات"سطح" بدین صورت است که خط انتهای سطح است.

ج. حیث شأنی: دراین حیثیت، رابطه بین موضوع بالعرض و موضوع بالذات محمول مورد نظر، بدین صورت است که آن موضوع بالعرض، شأن و جلوه و مرتبه ای از آن موضوع بالذات است. مثلا وقتی گفته میشود "قوه ناطقه در انسان موجود است" در این مثال، آنچه بالذات موجود است نفس انسان است و به واسطه وجود آن، میتوان به قوای این نفس هم اطلاق موجود بودن نمود. رابطه بین این موضوع(قوه نفس و خود نفس) نیز رابطه مرتبه است یعنی قوه نفس، مرتبه ای از خود نفس است.

د. حیث سرابی: در این حیثیت، رابطه بین موضوع بالعرض و بالذات، همانند سراب و سایه است. یعنی وقتی گفته میشود" سراب وجود دارد" واقعا سراب وجود ندارد ولی انسان به واسطه اشتباه و خطای دید، سراب را نیز متصف به محمول میکند. این اتصاف بدین واسطه مجاز شده است که انسان خیال میکند که سراب، همان آب است. بدین صورت، به صورت مسامحی سراب را نیز به واسطه تخیل اینکه آب است، متصف به آب بودن میکند.[=microsoft sans serif](2)

ـــــــــــ
1. [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]حسن معلمی، حکمت متعالیه، ص73-75

[=microsoft sans serif]باتوجه به این نکته مقدماتی پاسخ سوال شما در وهله نخست تفکیک قائل شدن بین حیث تعلیلی و تقییدی، و در وهله بعد شناخت نوع حیث تقییدی مورد نظر عارف است.
عارفان بر اساس وحدت وجود معتقدند که همه ماسوی الله به حیث تقیید موجودند و این حیث تقییدی نیز از نوع شأنی است.
توضیح اینکه
بر اساس نگاه فلسفی اتصاف ممکن الوجودها به موجود بودن، به حیث تعلیلی است.
بدین صورت که فیلسوف به واسطه قبول داشتن کثرت وجود و تصور متعارفی که از علیت دارد، معتقد است که ممکنات، موجود هستند. وصف موجود بودن برای ممکن الوجودها، وصفی حقیقی است ولی این اتصاف به واسطه این است که علتی(واجب الوجود) واسطه شده است. یعنی واجب الوجود آنها را متصف به وجود داشتن میکند.

اما بر اساس نگاه عرفانی و وحدت شخصی وجود، وجود داشتن موجودات ممکن، به نحو حیث تقییدی است.
بدین صورت که گرچه در ظاهر و در حمل گفته میشود فلان ممکن الوجود موجود است ولی واقعا و اولا و بالذات، او موجود نیست. همانند سفید بودن که واقعا برای خود سفیدی است ولی به صورت عرضی بر شیئ سفید نیز سفید گفته میشود.

[=microsoft sans serif]از سوی دیگر، در مورد نحوه تحقق به حیث تقییدی ماسوی الله دو دیدگاه عمده وجود دارد:
برخی تعابیر نشان آن دارد که ماسوی الله به حیث سرابی موجود هستند. یعنی همانطور که سراب وجود واقعی ندارد، حتی به نحو حیث تقییدی(گرچه در ظاهر این قسم از اقسام حیث تقییدی خوانده شده است) ولی دیده خطاکار ناظر آنها را به وجود متصف میکند.
چنانکه در این مورد گفته شده است:
کلُّ ما فِی الکونِ وَهمٌ اَو خیال. او عکوسٌ فی مَراَیا اَو ظِلال. [=microsoft sans serif](هر وجودی در عالم، توهم و خیالی بیش نیست و یا عکس هایی در آینه ها و یا سایه هایی است. )
لاح فی ظلّ السّوی شمس الهدی. لا تکن حیران فی تیه الضلال. (خورشید هدایت در سایه ماسوی نمایان شد و تو در ورطه گمراهی حیران نباش)
کیست آدم عکس نور لَم یَزَل. چیست عالم موج بحرِ لا یزال.
عکس را کی باشد از نور انقطاع. موج را چون باشد از بحر انفصال.
عین نور و بحر دان این عکس و موج. چون دویی اینجا محال آمد محال.(3)

دیدگاه دیگر که قدری تلطیف شده تر است و در اثار ملاصدرا نیز به چشم میخورد بدین صورت است که رابطه ماسوی الله با خداوند، به نحو حیثیت شأنی است. یعنی ماسوی الله شأنی از وجود حق تعالی و حیثیتی از او هستند. چنانکه صدرا در این مورد اینچنین بیان میکند:
«شخص عاقل از مباحث ما متوجه میشود که جمیع وجودهای امکانی، اعتبارها و شئون وجود واجب و اشعه و سایه هایی برای نور قیومی او هستند. هیچ استقلال و هویتی از خود ندارند... پس حقیقت، یکی بیشتر نیست و غیر از او چیزی نیست جز شئون و حیثیت و جرقه های نور، سایه نور او و تجلیات ذات او.»(4)

ـــــــــــــــــ
3. [=microsoft sans serif]دیوان جامی
4. [=microsoft sans serif]اسفار، ج1، ص46-47

[=microsoft sans serif]بنابراین
اگر دیدگاه سرابی را بپذیریم که تفکیک بین این دیدگاه و جزء دانستن موجودات کاملا مشخص است.
چرا که بر این اساس، اصولا چیزی غیر از حق تعالی نیست حتی به حیث سرابی. یعنی حتی سایه هم نیست بلکه توهم سایه است نه سایه وابسته.

اگر هم دیدگاه شأنی مورد قبول باشد، تفکیک این دو(وحدت وجود و جزء دانستن) بدین صورت است:
همانطور که مثلا در مورد رابطه قوه نفس و خود نفس، قوه موجود است ولی نه به وجودی مستقل از وجود خود نفس، در اینجا نیز ماسوی الله موجودند ولی نه به وجودی مستقل. بنابراین اصلا وجود ندارند تا بخواهند جزئی از خدا باشند.

موفق باشید.

صدیق;980316 نوشت:
بنابراین
اگر دیدگاه سرابی را بپذیریم که تفکیک بین این دیدگاه و جزء دانستن موجودات کاملا مشخص است.
چرا که بر این اساس، اصولا چیزی غیر از حق تعالی نیست حتی به حیث سرابی. یعنی حتی سایه هم نیست بلکه توهم سایه است نه سایه وابسته.

اگر هم دیدگاه شأنی مورد قبول باشد، تفکیک این دو(وحدت وجود و جزء دانستن) بدین صورت است:
همانطور که مثلا در مورد رابطه قوه نفس و خود نفس، قوه موجود است ولی نه به وجودی مستقل از وجود خود نفس، در اینجا نیز ماسوی الله موجودند ولی نه به وجودی مستقل. بنابراین اصلا وجود ندارند تا بخواهند جزئی از خدا باشند.

موفق باشید.

ببینید تعریف وجود در نظر بنده هر آنچه قابل دریافت است می باشد ، بنابر این اگر ما سایه ای را ببینیم حتی اگر آن سایه را دیگران نبینند آن سایه وجود دارد !

اگر اشکالی برای این تعریف دارید بیاورید اما اگر اشکالی ندارید طبق این تعریف نمیتوان گفت ما وجود نداریم و فقط توهم هستیم چون حتی اگر توهم هم باشیم وجود داریم .

این هم که میگویید ماسوی الله اصلا وجود ندارد بر میگردد به همان موضوع قبلی ، کدام انسانی وجدانی درک میکند که ما وجود نداریم ؟

[="Tahoma"][="Navy"]

به من بیاموز;979300 نوشت:
با سلام و عرض ادب .

در این تایپک http://www.askdin.com/showthread.php?t=62375 بحث بر سر این بود که وحدت وجود به همه خدایی ختم میشود یا نه ! که بنده نتیجه گرفتم وحدت وجود به همه خدایی ختم نمیشود ولی سوالاتی باقی ماند که به دلیل بسته شدن تایپک قابل پیگیری نیست .

سوال بنده این است :

چه تفاوتی بین جزئیت و ظهور وجود دارد ؟

اینکه گفته میشود موجودات ظهور خداوند هستند و جزئی از او نیستند چه اعتباری برایش است ؟

اینکه گفته میشه طبق وحدت وجود ، موجودات ظهور خداوند هستند چه فرقی دارد بگوییم موجودات جزئی از خداوند هستند ؟

خب به نظرم دلیل اینکه از گفتن این موضوع امتناع میکنند این است که خودشان میدانند اگر موجودات جزئی از خداوند باشند وجود خداوند مرکب میشود نه بسیط حقیقه !

ولی از طرفی اگر کمالات موجودات را جزئی از خداوند ندانیم ، نمیتوانیم بگوییم کمالات خداوند کامل است !

آیا این تناقض نیست ؟


سلام
اشیاء جزء ظهورات کلی یا همان عوالم هستند اما جزء ذات نیستند چون ذات صرافت و بساطت محضه دارد و تصور جزء برای آن ممکن نیست اما اشکال ندارد که مثلا ما جزئی از عالم ماده باشیم که یک ظهور کلی برای حق تعالی است یا جزئی از عالم مثال باشیم یا بالاتر از آن اما وقتی که کثرت برداشته می شود دیگر جزء معنا ندارد که از جزء بودن اشیاء برای خدا حرف بزنیم.
یا علیم[/]

اگر بگوییم وجود یعنی آنچه در عالم منشا اثر هست اشتباه این طرز فکر رو با مثالی روشن میکنم .

فرض کنید ما آتشی روشن کردیم و این آتش محیط رو گرم کرد ( منشاء اثر گرما شد )

بعد از مدتی این آتش خاموش شد ( منشاء اثر از بین رفت )

حالا ما توی گرما نشسته ام و میگیم آتش وجود داره چون اثرش هنوز پابرجاست و همه جا گرمه ( اثر هست ولی خبری از منشاء اثر نیست )

آیا این طرز فکر درسته ؟

محی الدین;980331 نوشت:
سلام
اشیاء جزء ظهورات کلی یا همان عوالم هستند اما جزء ذات نیستند چون ذات صرافت و بساطت محضه دارد و تصور جزء برای آن ممکن نیست اما اشکال ندارد که مثلا ما جزئی از عالم ماده باشیم که یک ظهور کلی برای حق تعالی است یا جزئی از عالم مثال باشیم یا بالاتر از آن اما وقتی که کثرت برداشته می شود دیگر جزء معنا ندارد که از جزء بودن اشیاء برای خدا حرف بزنیم.
یا علیم

ببینید بحث سر اینه که ما میگیم ذات وجود داره و اگر صفتی رو به ذات بدید اون رو به شکل بی نهایت داره .

حالا میایم میبینم ما هم وجود داریم ، میگیم مگه ذات وجود نداره ؟ مگه ذات وجودش بی نهایت نیست ؟ پس ما جزئی از وجود ذات هستیم .

ولی اگر بگیم ذات وجود داشته و الان وجود نداره انگار ذات رو نیازمند دونستیم که تغییر کرده تا نیازش رو برطرف کنه و در این صورت واجب الوجود نمیشه .

اگر هم بگیم خب ذات وجود داشته ( اسماء حسنی ) الان هم وجود داره ( اسماء حسنی وجود دارند به شکل بی نهایت در ذات خدا ) ولی یه ماده هم کنارش اضافه شده چند تا مشکل به وجود میاد .

اولا باید ثابت کنیم ماده بعدا خلق شده که این با توجه به قانون پاستگی انرژی جای بحث داره .

دوما فرض کنیم ماده بعدا خلق شد ، آیا علم و قدرت خداوند وجود داره ؟ اگه بگین خیر مشکل به وجود میاد که پس چرا تغییر کرده و واجب الوجود تغییر نمیکنه ، اگه بگین وجود داره ، خب پس قبول کردید که خداوند موجوده و وقتی هم خداوند صفتی داشته باشه باید اونو به صورت بی نهایت داشته باشه در حالی که ما وجود خودمون رو درک میکنیم .

یه راه میمونه اینکه بگیم ما وجود نداریم ، اونم که منطقی نیست .

حالا تناقض نیست این به نظرتون ؟

به من بیاموز;980334 نوشت:
دوما فرض کنیم ماده بعدا خلق شد ، آیا علم و قدرت خداوند وجود داره ؟ اگه بگین خیر مشکل به وجود میاد که پس چرا تغییر کرده و واجب الوجود تغییر نمیکنه ، اگه بگین وجود داره ، خب پس قبول کردید که خداوند موجوده و وقتی هم خداوند صفتی داشته باشه باید اونو به صورت بی نهایت داشته باشه در حالی که ما وجود خودمون رو درک میکنیم .

به هر حال شاید بتوان گفت که خداوند در صفاتش نامحدوده و فقط در یک صفت محدوده و اون وجوده ! و دلیلش هم اینه که بعدا موجودی غیر خودش خلق کرده .

به من بیاموز;980334 نوشت:
یه راه میمونه اینکه بگیم ما وجود نداریم ، اونم که منطقی نیست .

حالا تناقض نیست این به نظرتون ؟


سلام
اولا فرض قبل و بعد به نسبت ذات الهی درست نیست چون او تعالی بلکه مجردات فوق زمان اند و قبل و بعد در مورد آنها درست نیست.
ثانیا اضافه شدن چیزی به خداوند حالا هرچه باشد باز بی معناست چه اینکه ذات چیزی کم ندارد که به آن اضافه ای شود. بله عنوان اضافات اشراقیه به معنای تجلی و ظهور قابل تصور است.
ثالثا وجود ما اگر جدای از حق تعالی بود همانطور که متکلمین تصور می کنند مستلزم اشکال بود اما وقتی وجود موجودات را جدای از حق تعالی ندانیم مظهریت بلااشکال است.
رابعا تصور صحیح ظهور به مثال دریا و موج است که موجها با اینکه بر سطح دریا بوجود می آید و واقعا هستند چیزی را بر ذات دریا نمی افزایند.
خامسا بهتر است عوالم و موجودات بی حد و حصر را ساختارهای آگاهی های کلی و جزئی بدانیم که بر یک حقیقت واحده نقش تعین می زنند بدون اینکه در بساطت و صرافت آن حقیقت واحده خدشه ای حاصل شود.
یا علیم

به من بیاموز;980334 نوشت:

اولا باید ثابت کنیم ماده بعدا خلق شده که این با توجه به قانون پاستگی انرژی جای بحث داره .

با سلام و عرض ادب

قانون پایستگی انرژی ، انرژی را بدون تغییر و تبدیل و تولید و فنا می دونه ، نه ماده رو ...

انرژی ازلی و ابدی هست

اما ماده حتی اگر ثابت و بدون حرکت باشه (غیر ممکن چون جهان در حال حرکت هست)در حال سیر به سمت انرژی هست ( نیمه عمر)

این که ما وجود داریم

اگر واقع نگر باشیم ، نه سطحی نگر

بودن ما و وجود داشتن ما مثل یه صدا می مونه

انرژی یه صوت رو تولید می کنه و اندکی بعد اون صوت محو می شه ...
البته بعض صدا ها به کمک انرژی تا ابد باقی می مونه و منتشر می شه ...

ما از هیچ موجود می شیم

و تنها چیزی که از ما باقی می مونه

اثرات اموری هست که انجام می دیم

و اثراتی که بر تفکرات می زاریم ، نه جسم ما ...

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;980323 نوشت:
ببینید تعریف وجود در نظر بنده هر آنچه قابل دریافت است می باشد ، بنابر این اگر ما سایه ای را ببینیم حتی اگر آن سایه را دیگران نبینند آن سایه وجود دارد !

اگر اشکالی برای این تعریف دارید بیاورید اما اگر اشکالی ندارید طبق این تعریف نمیتوان گفت ما وجود نداریم و فقط توهم هستیم چون حتی اگر توهم هم باشیم وجود داریم .


سلام
همانطور که در بالا هم توضیح دادم، در مورد وحدت وجود و نحوه وجود ماسوی الله دو دیدگاه اصلی وجود دارد.
یک سرابی و دیگری شانی.
در دیدگاه سرابی گفته شد که وجود ماسوی الله همچون سرابی است.
سراب هم موجود نیست وگرنه شخص متوجه اشتباه بودن ادراک خود نمیشد.
بنابراین بحث ما در سراب است و رابطه آن با آب.

اما در مورد مسئله سایه و صاحب سایه، میتوان مدعی بود که سایه وجود دارد ولی وجود او کاملا مرتبط و وابسته است به وجود صاحب سایه.
به صورتی که اگر صاحب سایه نباشد یا یک لحظه اراده کند میتواند سایه خود را تغییر دهد یا از بین ببرد.
بنابراین سایه برخلاف سراب، توهمی و غیر واقعی نیست بلکه واقعی است هرچند این واقعی بودنش به صورت بودن سایه است.

از این گذشته، این قاعده ای که برای تمییز بین موجود و غیر موجود ارائه کردید نیز مبهم است.
اینکه چیزی وجود دارد که قابل دریافت باشد، یعنی چه؟
اولا: قابل دریافت باشد یا دریافت شده باشد؟
ثانیا: دریافت به صورتی باید باشد که خلافش ثابت نشود(کذب و اشتباه بودنش معلوم نشود) یا به صورت کلی قابل قبول است.
ثالثا: این دریافت، توسط چه عضوی باشد؟ حواس ظاهری، حس باطن، شهود عقلی و ...

صدیق;980813 نوشت:
از این گذشته، این قاعده ای که برای تمییز بین موجود و غیر موجود ارائه کردید نیز مبهم است.
اینکه چیزی وجود دارد که قابل دریافت باشد، یعنی چه؟
اولا: قابل دریافت باشد یا دریافت شده باشد؟
ثانیا: دریافت به صورتی باید باشد که خلافش ثابت نشود(کذب و اشتباه بودنش معلوم نشود) یا به صورت کلی قابل قبول است.
ثالثا: این دریافت، توسط چه عضوی باشد؟ حواس ظاهری، حس باطن، شهود عقلی و ...

اولا : من یه تعریف از موجود دارم : آنچه دریافت میشود ( به صورت خاص ) و تعریفم از وجود : هر آنچه دریافت میشود ( به صورت کلی )
ثانیا : دریافت به صورت کلی
ثالثا : تمامشون به غیر نقلی ، کلا چیزی که انسان بتونه وجدانی دریافت بکنه

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;980821 نوشت:
اولا : من یه تعریف از موجود دارم : آنچه دریافت میشود ( به صورت خاص ) و تعریفم از وجود : هر آنچه دریافت میشود ( به صورت کلی )
ثانیا : دریافت به صورت کلی
ثالثا : تمامشون به غیر نقلی ، کلا چیزی که انسان بتونه وجدانی دریافت بکنه

سلام و عرض ادب
توضیحی که ارائه کردید، پاسخ سوال من نبود. ابهام همچنان باقی است.

از این گذشته، قبل از این نکته، مطالبی گفتم که آنها را پاسخ ندادید:

صدیق;980813 نوشت:
همانطور که در بالا هم توضیح دادم، در مورد وحدت وجود و نحوه وجود ماسوی الله دو دیدگاه اصلی وجود دارد.
یک سرابی و دیگری شانی.
در دیدگاه سرابی گفته شد که وجود ماسوی الله همچون سرابی است.
سراب هم موجود نیست وگرنه شخص متوجه اشتباه بودن ادراک خود نمیشد.
بنابراین بحث ما در سراب است و رابطه آن با آب.

اما در مورد مسئله سایه و صاحب سایه، میتوان مدعی بود که سایه وجود دارد ولی وجود او کاملا مرتبط و وابسته است به وجود صاحب سایه.
به صورتی که اگر صاحب سایه نباشد یا یک لحظه اراده کند میتواند سایه خود را تغییر دهد یا از بین ببرد.
بنابراین سایه برخلاف سراب، توهمی و غیر واقعی نیست بلکه واقعی است هرچند این واقعی بودنش به صورت بودن سایه است.


صدیق;980979 نوشت:
سلام و عرض ادب
توضیحی که ارائه کردید، پاسخ سوال من نبود. ابهام همچنان باقی است.

از این گذشته، قبل از این نکته، مطالبی گفتم که آنها را پاسخ ندادید:

سوال چیه دقیقا ؟ من فکر کنم به سوالات پاسخ نوشتم ، دریافت کردن یعنی فهمیدن و اینو نمیشه دیگه بیشتر از این توضیح داد چون چیزی هستش که کاملا واضحه

من با مثال موج دریا و دریا تقریبا قانع شدم ، یعنی ما جزئی از ذات خدا نیستیم ( زیرا ذات خدا بدون ما پابرچاست همانطور که دریا بدون موجش پابرچاست ) ولی جدا از خدا هم نیستیم همانطور که موج دریا ظهور همان آب دریاست .

برابر هم نیستیم با خدا چون موج دریا برابر با دریا نیست .

درسته ؟

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;980992 نوشت:
سوال چیه دقیقا ؟ من فکر کنم به سوالات پاسخ نوشتم ، دریافت کردن یعنی فهمیدن و اینو نمیشه دیگه بیشتر از این توضیح داد چون چیزی هستش که کاملا واضحه

سلام
سوالات بعد از این نکته شماست:
الف. قابل دریافت باشد یا دریافت شده باشد؟ تفاوت این دو در این است که در اولی لزومی ندارد به صورت بالفعل فهمیده شده باشد بلکه حتی اگر قابلیت این را داشته باشد را نیز شامل میشود.برخلاف دومی.

ب. هر نوع دریافتی ولو با تامل خود شخص با قضاوت فرد دیگری بطلان و کذب بودنش مشخص شود.

ج. فهم توسط ذهن است ولی واسطه این فهم و ابزار آن چیست؟ این هم بدان جهت است که بدانیم مراد شما از این ادراک، حسی است، باطنی است یا عقلی و یا شهودی یا حتی تخیلی و توهمی را هم شامل میشود..
در این صورت، میتوان فهمید اینکه شما مدعی هستید سایه را میتوانید دریافت کنید به چه معنایی است.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;980994 نوشت:
من با مثال موج دریا و دریا تقریبا قانع شدم ، یعنی ما جزئی از ذات خدا نیستیم ( زیرا ذات خدا بدون ما پابرچاست همانطور که دریا بدون موجش پابرچاست ) ولی جدا از خدا هم نیستیم همانطور که موج دریا ظهور همان آب دریاست .

برابر هم نیستیم با خدا چون موج دریا برابر با دریا نیست .

درسته ؟


بله تفسیر شما از این مثال، خیلی نزدیک به واقع است.

صدیق;981100 نوشت:
الف. قابل دریافت باشد یا دریافت شده باشد؟ تفاوت این دو در این است که در اولی لزومی ندارد به صورت بالفعل فهمیده شده باشد بلکه حتی اگر قابلیت این را داشته باشد را نیز شامل میشود.برخلاف دومی.

ب. هر نوع دریافتی ولو با تامل خود شخص با قضاوت فرد دیگری بطلان و کذب بودنش مشخص شود.

ج. فهم توسط ذهن است ولی واسطه این فهم و ابزار آن چیست؟ این هم بدان جهت است که بدانیم مراد شما از این ادراک، حسی است، باطنی است یا عقلی و یا شهودی یا حتی تخیلی و توهمی را هم شامل میشود..
در این صورت، میتوان فهمید اینکه شما مدعی هستید سایه را میتوانید دریافت کنید به چه معنایی است.

الف. اگر دریافت شده باشد یعنی موجود بوده ، اگر دریافت بشود یعنی موجود است .
ب. با تعریف ما اگر چیزی دریافت شود وجودش قابل انکار نیست بلکه کیفیت وجودش قابل انکار است .
ج. همه موارد را شامل میشود فقط عرض شد که اگر کسی دروغ بگوید آن را شامل نمیشود ، یعنی اگر کسی بگوید روبروی تو کوهی وجود دارد در حالی که آن را دریافت نمی کند و مشخصاتی برای آن به دروغ بدهد که صدق نمی کند با حقیقت مثلا بگوید اگر بروی به کوه برخورد میکنی ولی شما برخود نکنی وجود ندارد .

یه مثال میزنم تا منظورم واضح مشخص بشه : حتی اگر کسی بگوید من خواب دیدم اسب تک شاخی در خانه ی ماست ، اسب تک شاخ در خوابش وجود دارد ولی کیفیت وجودی آن اسب تک شاخ ممکن است با آن کیفیتی که ما انتظار داریم ( در عالم واقع ) صادق نباشد .

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;981131 نوشت:
یه مثال میزنم تا منظورم واضح مشخص بشه : حتی اگر کسی بگوید من خواب دیدم اسب تک شاخی در خانه ی ماست ، اسب تک شاخ در خوابش وجود دارد ولی کیفیت وجودی آن اسب تک شاخ ممکن است با آن کیفیتی که ما انتظار داریم ( در عالم واقع ) صادق نباشد .

اگر منظورتان این است، بله فرمایش شما صحیح است.
یعنی وقتی ما سراب را میبینیم، یعنی در وعایی وجود یافته است.
وعای آن نیز عبارت از ساحت ذهن من.
موجود بودن آن نیز به صورتی ذهنی که نفس من در اثر تخیل آنرا به وجود آورده است.
در این حد مشکلی نیست.
ولی مشکل اینجاست که بخواهیم احکام این موجود ذهنی صرف(تخیلی) را در عالم خارج سرایت دهیم و مدعی شویم
حالا که در ذهن من موجود است(نه اینکه در اثر ادراک حسی آنرا از خارج گرفته باشم، بلکه در اثر تخیل آنرا ایجاد کرده ام)، بنابراین نباید گفت که غیر واقعی است.
چرا که منظور ما از غیر واقعی دانستن سراب با منظور شما از واقعی دانستن آن متفاوت است.

به نام خدا

علامه محمد تقی جعفری:

مکتب وحدت موجود با روش انبیاء و سفراء حقیقی مبدأ اعلی تقریبا دو جاده مخالف بوده و به هم دیگر مربوط نیستند. زیرا انبیاء همگی و دائما بر خدای واحد ماورای سنخ این موجودات مادی و صوری تبلیغ و دعوت کرده اند و معبود را غیر از عابد تشخیص و خالق را غیر از مخلوق بیان کرده اند.

غرب هم مدتی از عصر ایمانی و علمی خود را با این مکتب طی میکرد ولی بالاخره بیدار شد.

اگر اصل را با وجود و موجود را واحد شخصی عقیده کردی، اعلم دورانی اگر چه الف را از باء تشخیص ندهی... و بالعکس، اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر کنی، جاهل‏ترین مردمی اگر چه اعلم دوران باشی.

مبدأ اعلی علامه محمد تقی جعفری

___________________________________________________________________________________

حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه)، قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن النضر بن سوید، عن یحیی الحلبی، عن ابن مسکان، عن زرارة، قال:
سمعت أبا عبدالله (علیه السلام) یقول: ان الله تبارک و تعالی خلو من خلقه، و خلقه خلو منه و کل ما وقع علیه اسم شی ء ما خلا الله عزوجل فهو مخلوق، و الله خالق کل شی ء، تبارک الذی لیس کمثله شی ء.

زراره می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: خداوند بزرگ، جدای از مخلوقاتش و مخلوقاتش، جدای از او هستند و به هر چیزی، غیر از خداوند، (شی ء) گفته شود، آفریده شده است. ولی خداوند، آفریدگار هر چیزی است و مبارک است کسی که چیزی مثل او نیست.

حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن عیسی بن عبید، عن عبدالرحمن بن أبی نجران قال:
سألت أبا جعفر الثانی (علیه السلام) عن التوحید، فقلت: أتوهم شیئا فقال: نعم غیر معقول و لا محدود، فما وقع و همک علیه من شی ء فهو خلافه، لا یشبهه شی ء، و لا تدرکه الأوهام، کیف تدرکه الأوهام و هو خلاف ما یعقل و خلاف ما یتصور فی الأوهام، انما یتوهم شی ء غیر معقول و لا محدود.

عبدالرحمن بن ابی نجران می گوید: از ابو جعفر دوم (امام جواد علیه السلام) درباره توحید پرسیدم و عرض کردم: آیا صحیح است که به خداوند، شی ء گفته شود؟ فرمودند: بله! اما در ذهن نمی آید و محدود (هم) نمی شود. پس آن چه تو از شی ء بودن خداوند خیال می کنی، خلاف آن است و چیزی، شبیه خداوند نیست و عقل ها، او را درک نمی کنند و چگونه عقل ها می توانند او را درک کنند، در حالی که برخلاف چیزی است که در عقل می آید و برخلاف آن چیزی است که تصور می شود. پس خداوند چیزی است که در ذهن نمی آید و محدود نمی شود.

توحید شیخ صدوق باب 7

شیخ حر عاملی:

بطلان اعتقاد به وحدت وجود از ضروریات مذهب شیعه‏ امامیه است و هیچ کس از علما به آن قائل نشده بلکه به انکار آن تصریح کرده‏ اند و به فساد آن اتفاق نموده‏ اند و تشنیع کرده‏ اند کسی را که به وحدت وجود عقیده دارد و هر کس به آن قائل باشد از مذهب شیعه خارج است و ادعای تشیع از چنین کسی صحیح نیست.

اثنی عشریه صفحه 59

علامه وحید بهبهانی:

مخفی نیست که کفر وحدت وجودی ها در نزد ارباب بصیرت اظهر و اعظم از کفر ابلیس است زیرا آنها منکر تباین بین خالق و مخلوق هستند و بطلان این قول از ضروریات و بدیهیات نزد جمیع مذاهب و ملل است.

تنزیه المعبود 454

علامه شیخ جعفر کاشف الغطاء:

کافر چند قسم است: اول: کافر بالذات و آن عبارت است از منکر خدا و رسول خدا.
قسم دوم: آنچه که مستلزم کفر است مانند انکار بعضی ضروریات اسلام و متواترات از اخبار رسول خدا مثل اعتقاد به جبر و تفویض و قدم عالم و قدم مجردات و تجسیم (خدا را جسم دانستن) و تشبیه و حلول و اتحاد و وحدت وجود یا وحدت موجود.

کشف الغطاء 359

نمی دانم اگر این بزرگواران امروز زندگی می کردند چه فتوایی می دانند

قدیما;981386 نوشت:
شیخ حر عاملی:

بطلان اعتقاد به وحدت وجود از ضروریات مذهب شیعه‏ امامیه است و هیچ کس از علما به آن قائل نشده بلکه به انکار آن تصریح کرده‏ اند و به فساد آن اتفاق نموده‏ اند و تشنیع کرده‏ اند کسی را که به وحدت وجود عقیده دارد و هر کس به آن قائل باشد از مذهب شیعه خارج است و ادعای تشیع از چنین کسی صحیح نیست.

اثنی عشریه صفحه 59

علامه وحید بهبهانی:

مخفی نیست که کفر وحدت وجودی ها در نزد ارباب بصیرت اظهر و اعظم از کفر ابلیس است زیرا آنها منکر تباین بین خالق و مخلوق هستند و بطلان این قول از ضروریات و بدیهیات نزد جمیع مذاهب و ملل است.

تنزیه المعبود 454

علامه شیخ جعفر کاشف الغطاء:

کافر چند قسم است: اول: کافر بالذات و آن عبارت است از منکر خدا و رسول خدا.
قسم دوم: آنچه که مستلزم کفر است مانند انکار بعضی ضروریات اسلام و متواترات از اخبار رسول خدا مثل اعتقاد به جبر و تفویض و قدم عالم و قدم مجردات و تجسیم (خدا را جسم دانستن) و تشبیه و حلول و اتحاد و وحدت وجود یا وحدت موجود.

کشف الغطاء 359

نمی دانم اگر این بزرگواران امروز زندگی می کردند چه فتوایی می دانند

با سلام و عرض ادب و احترام

دوست گرامی

بنده با افرادی که نتونستن این موضوع رو درک بکنن کاری ندارم

انکار اصل موضوع مثل انکار چرخیدن زمین به دور خورشید هست !!!!

در گذشته نگاه کنونی به واقعیات وجود نداشته بنا بر عقل و تفکر اون مردم

الان از لحاظ علمی توضیح داده شده که هر چیزی که ما داریم می بینیم و حس می کنیم

یه ریسمان هست از جنس انرژی که نه دیده می شه ، نه حس می شه !!!!

در ضمن آیات بسیاری به این موضوع اشاره دارن که اشیاء از خداست و با خداست و مستقیما توسط خداوند اداره می شه ،
نه مانند تصور متکلمین ، غیر از خدا و با وسیله !


وهُوَ الَّذي مَدَّ الاَ‌رضَ وجَعَلَ فيها رَوسِي واَنهرًا ومِن كُلِّ الثَّمَرتِ جَعَلَ فيها زَوجَينِ اثنَين

اَللهُ الَّذي رَفَعَ السَّموتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَونَها ثُمَّ استَوي عَلَي العَرشِ وسَخَّرَ الشَّمسَ والقَمَر

نحن اقرب الیه من حبل الورید

هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

.... اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَميعا

قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شي‌ءٍ قَدير

وقُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذي لَم يَتَّخِذ وَلَدًا ولَم يَكُن لَهُ شَريك فِي المُلكِ ولَم يَكُن لَهُ ولِي مِنَ الذُّلِّ وكَبِّرهُ تَكبيرا

هُوَ مَعَكُم اَينَ ما كُنتُم

اَنَّ اللهَ يَحولُ بَينَ المَرءِ وقَلبِه

اَللهُ نورُ السَّموتِ والاَرض

آیات مذکور دلالت دارند كه خدا در همه جا حضور دارد؛ حضوري مطلق به گونه‌اي كه جايي از حضور او خالي نيست و شراشر هستي را او پر كرده است.
آيات مزبور نه تنها زمينه‌ساز تفكر توحيد وجودي است،
بلكه با تعمقي عاقلانه و تعقلي عارفانه مستقيماً وحدت وجود مطلق و نامحدود را به ارمغان خواهد آورد،
زيرا آن معبودي كه با همه اشيا و اشخاص هست خدايي است كه تمام حقيقت هستي اوست و با همه هست:
زيرا در دار هستي جايي از او خالي نيست

شروحیل;981398 نوشت:
الان از لحاظ علمی توضیح داده شده که هر چیزی که ما داریم می بینیم و حس می کنیم

یه ریسمان هست از جنس انرژی که نه دیده می شه ، نه حس می شه !!!!

سلام علیکم و عرض ادب

من تخصصی در این موضوع ندارم و نظری نمی دهم.

البته از نظر من خدا انرژی نیست

شروحیل;981398 نوشت:
وهُوَ الَّذي مَدَّ الاَ‌رضَ وجَعَلَ فيها رَوسِي واَنهرًا ومِن كُلِّ الثَّمَرتِ جَعَلَ فيها زَوجَينِ اثنَين

اَللهُ الَّذي رَفَعَ السَّموتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَونَها ثُمَّ استَوي عَلَي العَرشِ وسَخَّرَ الشَّمسَ والقَمَر
نحن اقرب الیه من حبل الورید

هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

.... اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَميعا

قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شي‌ءٍ قَدير

وقُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذي لَم يَتَّخِذ وَلَدًا ولَم يَكُن لَهُ شَريك فِي المُلكِ ولَم يَكُن لَهُ ولِي مِنَ الذُّلِّ وكَبِّرهُ تَكبيرا

هُوَ مَعَكُم اَينَ ما كُنتُم

اَنَّ اللهَ يَحولُ بَينَ المَرءِ وقَلبِه

اَللهُ نورُ السَّموتِ والاَرض

ایات زیادی اوردید که بررسی هر کدام زمان بر است

هو الاول و الاخر را قبلا بررسی کردم

الله نور السماوات و الارض ،معصوم (ع): خدا هدایت کننده اسمان و زمین است

نحن اقرب الیه من حبل الورید یعنی خدا قرب معنوی دارد و خدا به چیزی نزدیک یا دور نیست.امام حسین(ع):قربِ او گرامی داشتن اوست، و بُعد و دوری از او خوارکردن اوست.

هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ:أمیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:و او در هر جایی است بدون تماس و مجاورت، احاطه علمی دارد به همه چیز و هیچ چیز از تدبیر او برکنار نیست.

شروحیل;981398 نوشت:
آیات مذکور دلالت دارند كه خدا در همه جا حضور دارد؛ حضوري مطلق به گونه‌اي كه جايي از حضور او خالي نيست و شراشر هستي را او پر كرده است.

خداوند جا و مکان ندارد و پر و خالی برای خدا معنی ندارد

و بهذا الاسناد، عن الحسین بن یزید، عن یحیی بن أبی یحیی، عن عبدالله بن الصامت، عن عبد الأعلی، عن العبد الصالح موسی بن جعفر (علیه السلام) قال:
علم الله الا یوصف منه بأین، و لا یوصف العلم من الله بکیف، و لا یفرد العلم من الله، و لا یبان الله منه، و لیس بین الله و بین علمه حد.

عبدالأعلی از امام موسی کاظم (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت فرمودند: دانش خداوند به مکان و چگونگی توصیف نمی شود و دانش خداوند از او جدا نمی شود (جزء ذات اوست) و با او تضاد پیدا نمی کند و بین خداوند و علم او، فاصله ای نیست (علم خداوند عین ذات او می باشد.)

شروحیل;981398 نوشت:
زيرا آن معبودي كه با همه اشيا و اشخاص هست خدايي است كه تمام حقيقت هستي اوست و با همه هست:

در وحدت وجود همه نداریم.کثرات و ماهیات خیالی هستند و سرابی بیش نیستند.ایت الله موسویان هم در مناظره با اللهیاری این نکته را تایید کرد.شما الان دارید خیال می کنید وجود دارید

شروحیل;981398 نوشت:
در ضمن آیات بسیاری به این موضوع اشاره دارن که اشیاء از خداست و با خداست و مستقیما توسط خداوند اداره می شه ،
نه مانند تصور متکلمین ، غیر از خدا و با وسیله !

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة

ای اهل ایمان، از خدا بترسید و به سوی او وسیله جویید

امام رضا علیه‏ السلام:هر چه در مخلوق باشد در خالقش پیدا نمی‏شود، و هر چه در خلق ممکن باشد در خداوند محال است

________________________________________________________________________________________

سوال:

مرحوم آیت الله العظمی الشیخ عبد النبی عراقی (اراکی):
وحدت وجود چند قسم است، حاجی سبزواری آن را به چهار وجه تقسیم کرده و نام آنها را چنین بیان کرده توحید عوام، توحید خواص، توحید خاص الخاص و توحید اخص الخواص...
اگر مطلب همان است که توهم کرده‏اند، پس در این صورت چه کسی عابد است و چه کسی معبود، چه کسی خالق است چه کسی مخلوق، چه کسی آمر است و چه کسی مأمور، چه کسی نهی کننده است و چه کسی بر حذرشونده چه کسی راحم است چه کسی مرحوم، چه کسی مثاب است، چه کسی معاقب، چه کسی عذاب دهنده است و چه کسی عذاب شونده، چه کسی واجب الوجود است چه کسی ممکن الوجود است و ...صوفیه قاطبتا قائل به وحدت وجود هستند و معنای آن این است که در خارج یک وجود بیش نیست و آن وجود نیز عین أشیاء است که لازمه‏اش این است که خداوند سبحان عین حیوانات نجس العین و عین کثافات و ... باشد ((تعالی الله عما یصف الظالمون))
المعالم الزلفی فی شرح العروة الوثقی 1/357

در وحدت وجود کثرات تجلیات خدا و حصه ای از ذات او هستند

در جهنم چه کسی با چه چیزی چه کسی را عذاب می کند؟

موفق و سلامت باشید

قدیما;981408 نوشت:
سلام علیکم و عرض ادب

معنای آن این است که در خارج یک وجود بیش نیست و آن وجود نیز عین أشیاء است که لازمه‏اش این است که خداوند سبحان عین حیوانات نجس العین و عین کثافات و ... باشد ((تعالی الله عما یصف الظالمون))
المعالم الزلفی فی شرح العروة الوثقی 1/357

در جهنم چه کسی با چه چیزی چه کسی را عذاب می کند؟

با سلام و عرض ادب

دوست گرامی شما همه چیز رو به هم قاطی کردید !!!!!

توصیه میکنم اصلا سراغ وحدت وجود نرید و با همین تفکری که دارید پیش برید !!!!

مثل وحدت وجود مثل این هست که بگیم

هوا هیدروژن هست
اما هیدروژن هوا نیست

یعنی خدا هیدروژن هست
اما هیدروژن خدا نیست

امیدوارم منظورم رو درک کنید

در پناه حق تعالی

شروحیل;981410 نوشت:
مثل وحدت وجود مثل این هست که بگیم

هوا هیدروژن هست
اما هیدروژن هوا نیست

یعنی خدا هیدروژن هست
اما هیدروژن خدا نیست

سلام علیکم

هیدروژن جدا از ذات خدا هست یا نه؟

قدیما;981413 نوشت:
سلام علیکم

هیدروژن جدا از ذات خدا هست یا نه؟

با سلام

هیدروژن ذاتی به معنای ذات الهی نداره که جدا از خدا باشه !!!!

برادر من همه چیز علم کلام نیست

اگر می خواید خدا رو درک کنید باید با همه علوم خدا رو درک کنید و تک بعدی نگاه نکنید ...

شروحیل;981419 نوشت:
هیدروژن ذاتی به معنای ذات الهی نداره که جدا از خدا باشه !!!!

سلام علیکم

من الان با این جمله چکار کنم.جمله شما مثل اینکه که کسی بگویید اتاق پر از خالی.اگر بگویم پس پر است می گوید نه خالی است،اگر بگویم خالی است می گوید نه پر است.

هیدروژن ذات الهی ندارد و جدا از خدا است.جدا نه به معنی اینکه خدا یک گوشه است و هیدروژن یک گوشه بلکه به معنی نا هم سنخ بودن و اینکه چیزی از هیدروژن در خدا نیست و چیزی از خدا در هیدروژن نیست.خدا زمان و مکان ندارد ولی هیدروژن دارد.

لطفا به احادیث دقت کنید:

امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداوند بزرگ، جدای از مخلوقاتش و مخلوقاتش، جدای از او هستند و به هر چیزی، غیر از خداوند، (شی ء) گفته شود، آفریده شده است. ولی خداوند، آفریدگار هر چیزی است و مبارک است کسی که چیزی مثل او نیست.

امام رضا علیه‏ السلام:هر چه در مخلوق باشد در خالقش پیدا نمی‏ شود، و هر چه در خلق ممکن باشد در خداوند محال است.


[=ghbooklight] عبد الرحمن بن ابی نجران گفت از حضرت جواد (ع) سؤال کردم از توحید و عرض کردم که چیزی را توهم میکنم و تصور مینمایم حضرت فرمود آری او را چیزی توهم و تصور میکنی در حالتی که درک کنه ذاتش بادرک کلی بعقل نیست و بحدود عقلی یا حسی محدود و معین نمیشود چه هر چه وهم تو بر آن واقع شود و آن را بقوه وهمیه ادراک نمائی بادراک کلی از هر چه باشد خدای تعالی خلاف آنست و چیزی باو شباهت ندارد و وهمها او را در نیابند و چگونه وهمها او را دریابند و حال آنکه آن جناب خلاف آن چیزیست که تعقل می شود و غیر آن چیزیست که در وهمها متصور میگردد جز این نیست که چیزی توهم می شود که معقول و محدود نیست.

ولی قیصری می گوید ذات خدا ظاهر شده به صورت عالمیان

و اقای خمینی:

[=ghbooklight]ﻋﺎﻟﻢ ﻫﻤﮕﯽ ﺧﯿﺎل اﻧﺪر ﺧﯿﺎل اﺳﺖ و ذات ﻣﻘﺪﺳﺶ ﺣﻘﯿﻘﺘﯽ

انموذَج جمالی و اُسطورۀ جَلال
دریای بی کرانی و عالم هَمه سراب‏.

ما همه موج و تو دریای جمال ای دوست
موج دریاست عجب انکه دریا نباشد

ولی در علم کلام:

من و شما خیال و سراب نیستیم و وجود داریم

شروحیل;981419 نوشت:
برادر من همه چیز علم کلام نیست

مسئله این است که من خودم ابتدا عاشق عرفان بودم و یکی از بهترین کتب نزد من کتاب "عطش" زندگینامه سید علی قاضی بود و از خواندن ان واقعا لذت می بردم.ولی وقتی فهمیدم این را اشتباه است بدون هیچ تعصبی ان را کنار گذاشتم.اگر یک روز هم بفهمم علم کلام هم اشتباه است خیلی راحت ان را کنار می گذارم.

موفق و سلامت باشید

قدیما;981460 نوشت:
سلام علیکم

من الان با این جمله چکار کنم.جمله شما مثل اینکه که کسی بگویید اتاق پر از خالی.اگر بگویم پس پر است می گوید نه خالی است،اگر بگویم خالی است می گوید نه پر است.

هیدروژن ذات الهی ندارد و جدا از خدا است.جدا نه به معنی اینکه خدا یک گوشه است و هیدروژن یک گوشه بلکه به معنی نا هم سنخ بودن و اینکه چیزی از هیدروژن در خدا نیست و چیزی از خدا در هیدروژن نیست.خدا زمان و مکان ندارد ولی هیدروژن دارد.

لطفا به احادیث دقت کنید:

امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداوند بزرگ، جدای از مخلوقاتش و مخلوقاتش، جدای از او هستند و به هر چیزی، غیر از خداوند، (شی ء) گفته شود، آفریده شده است. ولی خداوند، آفریدگار هر چیزی است و مبارک است کسی که چیزی مثل او نیست.

امام رضا علیه‏ السلام:هر چه در مخلوق باشد در خالقش پیدا نمی‏ شود، و هر چه در خلق ممکن باشد در خداوند محال است.


[=ghbooklight] عبد الرحمن بن ابی نجران گفت از حضرت جواد (ع) سؤال کردم از توحید و عرض کردم که چیزی را توهم میکنم و تصور مینمایم حضرت فرمود آری او را چیزی توهم و تصور میکنی در حالتی که درک کنه ذاتش بادرک کلی بعقل نیست و بحدود عقلی یا حسی محدود و معین نمیشود چه هر چه وهم تو بر آن واقع شود و آن را بقوه وهمیه ادراک نمائی بادراک کلی از هر چه باشد خدای تعالی خلاف آنست و چیزی باو شباهت ندارد و وهمها او را در نیابند و چگونه وهمها او را دریابند و حال آنکه آن جناب خلاف آن چیزیست که تعقل می شود و غیر آن چیزیست که در وهمها متصور میگردد جز این نیست که چیزی توهم می شود که معقول و محدود نیست.

ولی قیصری می گوید ذات خدا ظاهر شده به صورت عالمیان

و اقای خمینی:

[=ghbooklight]ﻋﺎﻟﻢ ﻫﻤﮕﯽ ﺧﯿﺎل اﻧﺪر ﺧﯿﺎل اﺳﺖ و ذات ﻣﻘﺪﺳﺶ ﺣﻘﯿﻘﺘﯽ

انموذَج جمالی و اُسطورۀ جَلال
دریای بی کرانی و عالم هَمه سراب‏.

ما همه موج و تو دریای جمال ای دوست
موج دریاست عجب انکه دریا نباشد

ولی در علم کلام:

من و شما خیال و سراب نیستیم و وجود داریم

مسئله این است که من خودم ابتدا عاشق عرفان بودم و یکی از بهترین کتب نزد من کتاب "عطش" زندگینامه سید علی قاضی بود و از خواندن ان واقعا لذت می بردم.ولی وقتی فهمیدم این را اشتباه است بدون هیچ تعصبی ان را کنار گذاشتم.اگر یک روز هم بفهمم علم کلام هم اشتباه است خیلی راحت ان را کنار می گذارم.

موفق و سلامت باشید

با سلام و عرض ادب و احترام

زبان ما با همدیگه یکی نیست برادر

منظور بنده این نیست که خداوند داخل هیدروژن هست ، یا هیدروژن وجود نداره !!!!

منظور بنده تعریف خداوند از منظر علم فیزیک هست ، نه عرفان صوفی !

ان شاء الله با ظهور اقا امام زمان ( سلام بر او ) و گسترش علوم ، برخی تعصبات نا به جا از بین خواهد رفت ...

[SPOILER]اگر کسی به تاریخ کلام و فضای کلامی عصر امامان ـ به ویژه عصر امام باقر و امام صادق ـ علیهما السّلام ـ بنگرد میبیند در آن روزگار که شرایط نسبتاً مناسبی برای مباحثات دینی پدید آمده بود، گروهی ناآزموده و فاقد صلاحیت کافی خود را متکلم دانسته و به خود اجازه می‌دادند که در همه زمینه‌ها ـ حتی پیرامون ذات الهی ـ به تفکر و مناظره بپردازند، و این روش نادرستی بود که جز ضلالت و گمراهی به دنبال نداشت و مذمت‌های ائمه از کلام و متکلمان ناظر به این گروه است،این مطلب از مراجعه به روایات به روشنی به دست می‌آید.
[/SPOILER]

در پناه حق تعالی

شروحیل;981493 نوشت:
با سلام و عرض ادب و احترام

زبان ما با همدیگه یکی نیست برادر

منظور بنده این نیست که خداوند داخل هیدروژن هست ، یا هیدروژن وجود نداره !!!!

منظور بنده تعریف خداوند از منظر علم فیزیک هست ، نه عرفان صوفی !

ان شاء الله با ظهور اقا امام زمان ( سلام بر او ) و گسترش علوم ، برخی تعصبات نا به جا از بین خواهد رفت ...

موفق و سلامت و سعادتمند باشید

قدیما;981519 نوشت:
موفق و سلامت و سعادتمند باشید

بحث درباره حقیقت ذات الهی که فراتز از توانایی فکر و اندیشه بشر است و تفکر در آن جز مایه گمراهی نخواهد بود،
چنانکه از
امام صادقـ علیه السّلام ـ روایت شده که فرمود:
«اِیّاکُمْ وَالْکَلاَم فِی الله، تَکَلَّموا فی عَظَمتِه وَلا تَکلَّمُوا فِیه فَاِنَّ الْکَلامَ ‌فِی اللهِ لا یَزْداد اِلاّ تِیهاً»:
از کلام درباره خدا برحذر باشید، درباره عظمت خداوند تکلم کنید،
ولی درباره
ذات او تکلم نکنید،
زیرا کلام در این باره جز حیرت چیزی، را نمی‌افزاید.

شروحیل;981522 نوشت:
ولی درباره ذات او تکلم نکنید،

پس این همه اسم و صفت و ... که در قرآن و روایات آمده است چیست ؟ شاید منظور از این حدیث این است که شما اینکار را نکنید زیرا علم دقیق ندارید و این علم مخصوص خدا و ائمه است .

صدیق;981348 نوشت:
اگر منظورتان این است، بله فرمایش شما صحیح است.
یعنی وقتی ما سراب را میبینیم، یعنی در وعایی وجود یافته است.
وعای آن نیز عبارت از ساحت ذهن من.
موجود بودن آن نیز به صورتی ذهنی که نفس من در اثر تخیل آنرا به وجود آورده است.
در این حد مشکلی نیست.
ولی مشکل اینجاست که بخواهیم احکام این موجود ذهنی صرف(تخیلی) را در عالم خارج سرایت دهیم و مدعی شویم
حالا که در ذهن من موجود است(نه اینکه در اثر ادراک حسی آنرا از خارج گرفته باشم، بلکه در اثر تخیل آنرا ایجاد کرده ام)، بنابراین نباید گفت که غیر واقعی است.
چرا که منظور ما از غیر واقعی دانستن سراب با منظور شما از واقعی دانستن آن متفاوت است.

به هر حال آن چیزی که شما از آن به عنوان واقعیت یاد میکنید جسم فیزیکی و حالت های آن است .

یعنی وقتی میگویید در ذهن من هست ولی در واقعیت نیست ، منظورتان این است که در ذهن بنده هست اما در عالم جسم فیزیکی نیست !

و اگر نه ذهن شما و خیال شما هم جزئی از واقعیت است فقط خواص جسم فیزیکی خارجی را ندارد .

به من بیاموز;981532 نوشت:
پس این همه اسم و صفت و ... که در قرآن و روایات آمده است چیست ؟ شاید منظور از این حدیث این است که شما اینکار را نکنید زیرا علم دقیق ندارید و این علم مخصوص خدا و ائمه است .

با سلام و عرض ادب

بحث بر سر علم کلام است ، نه صحبت عادی و توصیفات

بر فرض در علم کلام [h=1]جمع نقيضين محال است[/h]در حالی که در آفرینش چنین امری ممکن است

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;981534 نوشت:
به هر حال آن چیزی که شما از آن به عنوان واقعیت یاد میکنید جسم فیزیکی و حالت های آن است .

یعنی وقتی میگویید در ذهن من هست ولی در واقعیت نیست ، منظورتان این است که در ذهن بنده هست اما در عالم جسم فیزیکی نیست !

و اگر نه ذهن شما و خیال شما هم جزئی از واقعیت است فقط خواص جسم فیزیکی خارجی را ندارد .


باسلام
فکر میکنم منظور من و شما مشخص باشد.
تصویر سراب در ذهن من است.
ظرف این تصویر، نفس من است.
نفس من هم متعلق است به عالم ماده و موجودی مادی.
بنابراین
نه خود این تصویر در عالم طبیعی است.
نه ظرف تحقق آن فیزیکی و طبیعی است.

صدیق;981822 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
فکر میکنم منظور من و شما مشخص باشد.

تصویر سراب در ذهن من است.
ظرف این تصویر، نفس من است.
نفس من هم متعلق است به عالم ماده و موجودی مادی.
بنابراین
نه خود این تصویر در عالم طبیعی است.
نه ظرف تحقق آن فیزیکی و طبیعی است.

با سلام و عرض ادب

یعنی ماده جدای از طبیعت است؟

[=palatino linotype]

شروحیل;981914 نوشت:
با سلام و عرض ادب

یعنی ماده جدای از طبیعت است؟


باعرض سلام و احترام
خیر
ماده در عالم طبیعت است.
ولی مشکل بیان شما این بود که سراب، تصویری خیالی است در ذهن انسان و ذهن ساحتی از نفس مجرد است که در عالم طبیعت قرار ندارد.

صدیق;982042 نوشت:
ولی مشکل بیان شما این بود که سراب، تصویری خیالی است در ذهن انسان و ذهن ساحتی از نفس مجرد است که در عالم طبیعت قرار ندارد.

نکته اول:سراب و هر تصویر خیالی وجود دارد

نکته دوم:همانطور که علامه مجلسی فرمودند نفس،مجرد نیست و مجرد بودن فقط از مشخصات خداست(هیچ ایه قران و حدیثی معتبری درباره تجرد نفس یا فرشتگان نداریم)

صدیق;982042 نوشت:
[=palatino linotype]
باعرض سلام و احترام
خیر
ماده در عالم طبیعت است.
ولی مشکل بیان شما این بود که سراب، تصویری خیالی است در ذهن انسان و ذهن ساحتی از نفس مجرد است که در عالم طبیعت قرار ندارد.

با سلام

یعنی مغز بنده ماده نیست ؟

به طور مثال دنیای بازی درون یک کامپیوتر ماده هست یا نیست ؟

اگر نیست چرا هست و اگر هست چرا نیست؟!!!!!!

[=microsoft sans serif]سلام

قدیما;982059 نوشت:
نکته اول:سراب و هر تصویر خیالی وجود دارد

در کجا وجود داره؟
میگویید تصویر و بعد ادعای وجود آنرا دارید!
اگر در ذهن است که گفتیم مشکلی ندارد ولی از بحث ما خارج است.
ولی اگر در خ ارج است، تصویر دانستن آن خود متناقض است.

قدیما;982059 نوشت:
نکته دوم:همانطور که علامه مجلسی فرمودند نفس،مجرد نیست و مجرد بودن فقط از مشخصات خداست(هیچ ایه قران و حدیثی معتبری درباره تجرد نفس یا فرشتگان نداریم)

فعلا که قریب به اتفاق اندیشمندان اسلامی نفس را مجرد میدانند.
مراد ایشان هم معلومه. کسی مدعی نیست که تجرد نفس با تجرد خداوند در یک مرتبه است.
ادله عقلی تجرد نفس مشخص هست و در مقابل عقل، دلیل نقلی توجیه میشود.

[=microsoft sans serif]

شروحیل;982076 نوشت:
یعنی مغز بنده ماده نیست ؟

مغز، جای تحقق صورتها نیست بلکه علت اعدادی برای قوه ناطقه نفس است تا به وسیله آن این صورتها را پردازش کند.
صورتها در مغز جای نمیگیرد.
دلیلش نیز در بحث صورت ذهنی و تجرد آن و نیز مبحث عقل و عاقل و معقول مطرح است.

شروحیل;982076 نوشت:
به طور مثال دنیای بازی درون یک کامپیوتر ماده هست یا نیست ؟

تصویر مادی کوچکی است که با ابزاری بزرگ نمایی میشود.
خود این تصویر مادی است و به همین جهت، به میزان سعه آن، باید ظرفی وجود داشته باشد تا در آن قرار بگیرد.

صدیق;982207 نوشت:
[=microsoft sans serif]
مغز، جای تحقق صورتها نیست بلکه علت اعدادی برای قوه ناطقه نفس است تا به وسیله آن این صورتها را پردازش کند.
صورتها در مغز جای نمیگیرد.
دلیلش نیز در بحث صورت ذهنی و تجرد آن و نیز مبحث عقل و عاقل و معقول مطرح است.

تصویر مادی کوچکی است که با ابزاری بزرگ نمایی میشود.
خود این تصویر مادی است و به همین جهت، به میزان سعه آن، باید ظرفی وجود داشته باشد تا در آن قرار بگیرد.

با سلام و عرض ادب

دوست گرامی چطور صورت ها در مغز جا نمی گیره اما در کامپیوتر جا می گیره ؟؟؟؟؟

مغز هم یه جور کامپیوتر دیگه ....

نفس انسان فقط انتخاب ها رو کنترل می کنه و تمام ورودی و خروجی ها ، محاسبات و تصویر سازی ها به عهده مغز هست

این طور فرض بگیرید که بدن و مغز شما اون شخصیت بازی کامپیوتری هست

و نفس اون کسی که انتخاب های اون رو کنترل میکنه (البته محدود به جبر بازی ساز)

صدیق;982206 نوشت:
در کجا وجود داره؟

مجرد یعنی زمان و مکان و تغییر و تجزیه پذیری یعنی قسمت شدن ندارد.

فرقی ندارد که کجا باشد،،چون "کجا" مکان است، پس مجرد نیست.

صدیق;982206 نوشت:
میگویید تصویر و بعد ادعای وجود آنرا دارید!

تصویر نتنها وجود دارد بلکه مجرد هم نیست

شما یک تصویر ذهنی را می توانید بزرگ یا کوچک یا کم و زیاد کنید بنابراین تصویر هم وجود دارد و هم مجرد نیست.

اگر یک نفر تصویر یک خانم عریان را تصور کند گناه است و بابتش عذاب می شود.چطور خدا بابت چیزی که وجود ندارد یا مجرد است انسان را عذاب می کند؟؟؟؟

صدیق;982206 نوشت:
فعلا که قریب به اتفاق اندیشمندان اسلامی نفس را مجرد میدانند.

بیشتر اندیشمندان اسلامی ابوبکر را هم خلیفه اول می دانند.

من که روز قیامت نمی توانم به نکیر و منکر بگویم دلیل من نظر اندیشمندان اسلامی بود.

صدیق;982206 نوشت:
ادله عقلی تجرد نفس مشخص هست و در مقابل عقل، دلیل نقلی توجیه میشود.

لطفا چند دلیل عقلی تجرد نفس را بیان بفرمایید.با تشکر

در این پست هم دلایل عقلی و هم نقلی بررسی شد:

ایا فلاسفه و عرفا حدیث معتبری درباره تجرد روح دارند؟

http://www.askdin.com/showthread.php?t=61835

صدیق;982207 نوشت:
تصویر مادی کوچکی است که با ابزاری بزرگ نمایی میشود.
خود این تصویر مادی است و به همین جهت، به میزان سعه آن، باید ظرفی وجود داشته باشد تا در آن قرار بگیرد.

پس تصویر ماده است. کوچک و بزرگ بودن ان در این موضوع مهم نیست

قدیما;981460 نوشت:
امام رضا علیه‏ السلام:هر چه در مخلوق باشد در خالقش پیدا نمی‏ شود، و هر چه در خلق ممکن باشد در خداوند محال است.

پس خداوند مهربان نیست ؟ چون مهربانی در مخلوقات پیدا میشود .

به من بیاموز;982539 نوشت:
پس خداوند مهربان نیست ؟ چون مهربانی در مخلوقات پیدا میشود .

سلام علیکم

قسمت های قرمز رنگ را مطالعه بفرمایید ان شاء الله به جواب می رسید

فتح بن یزید جرجانی می گوید: از امام موسی کاظم (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: خداوند مهربان، دانا، شنوا، بین، یگانه، یکتا، بی نیاز، نه تولد کرده، نه متولد شده و کسی هم شأن او نیست. جسم ها را جمسیت داده و صورت ها را به تصویر کشده است. اگر خداوند آن گونه باشد که می گویند، آفریدگار از آفریده شده، ایجاد کننده از ایجاد شونده شناخته نمی شد، در حالی که خداوند ایجاد کننده است و فرق است میان خداوند و مخلوقی که به او جسم و صورت بخشیده و به وجود آورده است؛ زیرا خداوند به چیز شباهت ندارد و چیزی هم به او شبیه نیست. عرض کردم: بله، همین طور است. خداوند مرا فدای شما گرداند. اما شما فرمودید: یگانه و بی نیاز است و (در جای دیگر) فرمودید: او به چیزی شباهت ندارد. در حالی که خداوند یگانه و انسان هم یکی است و آیا آنها در یکی بودن به همدیگر شباهت ندارند؟ آن حضرت فرمودند: ای فتح! خداوند تو را ثابت قدم نماید. سخن غیر ممکنی را گفتی، شباهت در معانی است و در اسمها یگانگی وجود دارد و اسم آن است که بر مسمای خود دلالت دارد. یعنی این که انسان (اگر چه گفته شده یکی می باشد.) خبر می دهد که یک هیکل داشته و داری دو هیکل نیست. پس انسان ذاتا یکی نیست، زیرا اعضاء و زنگ هایش متفاوت و غیر واحد است و اجزاء جدا از هم دارد و مساوی با یکدیگر نیست. خون او غیر از گوشتش و گوشتش غیر از خون او، (سیستم) عصبی او غیر از رگ هایش و موی او غیر از پوستش و سیاهی او غیر از سفیدی اش است و دیگر مخلوقات نیز همین طور هستند. پس انسان در اسم یکی است (به تمام انسان ها انسان می گویند) نه این که در معنا هم یکی باشد، در حالی که خداوند در معنا یکی است و غیر از او یگانه ای وجود ندارد و هیچ اختلاف، تفاوت، زیادی و کمی در او نیست. اما انسان آفریده شده، ساخته شده، ایجاد شده از اجزاء متفاوت و عناصر گوناگون، با جمع شدن (تمام اعضاء و جوارح در یک جا) یک چیز شده است. عرض کردم: فدای شما شوم! که مشکل مرا حل کردید، خداوند گره از کار شما باز کند. سخن دیگر خود که فرمودید: خداوند مهربان و دانا است را برای من توضیح دهید، همان طوری که یگانگی خداوند را تفسیر کردید. من می دانم که مهربانی خداوند با مهربانی خلق او متفاوت است و دوست دارم آن را برای من تفسیر کنید. آن حضرت فرمودند: ای فتح! این که گفتیم: خداوند مهربان است یعنی برای خلق خود مهربان است و به این دلیل است که به چیزهای لطیف، آگاهی دارد. مگر نمی بینی به اثر آفرینش او در گیاهان لطیف و غیر لطیف و در مخلوقات لطیف مثل حیوان کوچک مانند: پشه و جیرجیرک و آن چه کوچک تر از آنها هستند. یعنی حیواناتی که چشم آنها را نمی بیند و به خاطر کوچکی، نر و ماده ای و جوانی و پیری شناخته نمی شوند. پس زمانی که دیدم کوچکی آنها با همه ظرافتشان و هدایت آنها به جفت گیری، فرار از مرگ، جمع آوری آن چه به صلاحشان است مانند آن چه در درون دریاها، وسط درختان، غارها و بیابان وجود دارد و فهم هر کدام از سخنان هم و آن چه فرزندانشان از آنها یاد می گیرند و غذایی که به فرزندان خود می دهند و ترکیب رنگ هایشان مثل سرخی با زردی، سفیدی با سرخی و آن چه با تمام خلقتشان با چشم نمی بینیم و با دستانمان لمس نمی کنیم، می فهمیم که آفریدگار این مخلوقات لطیف است و در میان مخلوقات خود بدون راه چاره، ابزار و وسیله ای، او را لطیف نامیدیم و این که او سازنده هر چیزی آن را از چیزی می سازد در حالی که خداوند آفریدگار، لطیف و بزرگ بدون چیزی مخلوقات را آفریده است.

فتح بن یزید جرجانی می گوید: امام رضا (علیه السلام) را در حالیکه از مکه به خراسان می رفتم، دیدم که ایشان به سوی عراق می رفتند و شنیدم که می فرمود: کسی که از خدا بترسد، از او می ترسند و کسی که از خدا اطاعت کند، از او اطاعت می کنند. سعی کردم که خودم را به ایشان برسانم و (در نهایت) رسیدم و سلام کردم. جواب سلام مرا داده و فرمودند: ای فتح! کسی که خدا را خشنود کند، از ناخشنودی بندگان ترسی ندارد و کسی که آفریدگار را خشنود سازد شایسته است که خداوند، خشم آفریدگان خود را نسبت به او از بین ببرد. آفریدگار جز به چیزی که خودش را وصف می کند، وصف نمی شود. چگونه او قابل توصیف است در حالی که حواس از درک او و خیال از رسیدن به او و اندیشه ها از تعیین او و چشم ها از غلبه بر او ناتوان هستند. از آنچه توصیف کنندگان توصیف می کنند برتر و از آنچه که ستایش کنندگان ستایش می کنند، بالاتر است. دوری اش در نزدیکی و نزدیکی اش در دوری است. پس او در دوری اش نزدیک و در نزدیکی اش دور می باشد. به چگونگی، چگونگی بخشیده است؛ پس گفته نمی شود که او چگونه است؟ و به کجایی، کجایی داده است، پس به او گفته نمی شود که کجاست؟ زیرا او ایجاد کننده چگونگی و کجایی است. ای فتح! هر جسمی از غذایی استفاده می کند مگر خداوند روزی دهنده، زیرا او به جسم ها جسم بخشیده، و خود نه جسم و نه صورت است، قطعه قطعه نمی شود، پایان نمی پذیرد، اضافه نمی شود، کم نمی گردد، از ترکیب شدن در ذاتی که جسم است به دور می باشد. او لطیف، آگاه شنونده، بینا، یکتا، یگانه و بی نیاز است. کسی را به دنیا نیاورده و از کسی، متولد نشده است، کسی همتای او نیست. ایجاد کننده چیزها، تجسم بخش جسم ها، تصویر کننده چهره هاست و اگر چنان بود که تشبیه کنندگان می گویند، آفریدگار از آفریده شده، روزی دهنده از روزی داده شده و ایجاد کننده از ایجاد شده شناخته نمی شد. ولی او ایجاد کننده است و میان خود و به آنچه که جسم، صورت و حقیقت داده، فرق گذاشته است، زیرا به چیزی شباهت ندارد. عرض کردم: خدا یکی و انسان هم یکی است. آیا در این صورت در یکی بودن مساوی نیستند؟ فرمودند: خداوند تو را نگه دارد. موضوع محالی را بیان کردی. شباهت و همانندی در معانی است، ولی نام ها یکی هستند که دلالت بر نامبرده می کنند. در انسان که گفته می شود یکی است یعنی این که یک جسم داشته و دو جسم ندارد، ولی دارای اجزایی جدا بوده و مثل هم نیست، خونش غیر از گوشتش، گوشتش غیر از خونش، رگش غیر از عروقش، موهایش غیر از پوستش، سیاهی او غیر از سفیدی اش است و قسمت های دیگر بدنش با هم متفاوت است. پس انسان در نام یکی است نه در معنا، ولی خداوند یکی است و غیر از او خدایی نیست. در او دگرگونی راه ندارد و تفاوتی به زیادی یا کمی نیست. بنابراین انسان از تکه های گوناگون جوهر که با جمع شدن با یکدیگر یک چیز شده است؛ آفریده شده است. عرض کردم: کلمه زیبایی در کلام شما بود، آن را برای من توضیح دهید. می دانم که به دلیل تفاوت، لطف خداوند غیر از لطف دیگران است، اما دوست دارم که بیشتر توضیح بدهید. ای فتح! اینکه گفتم خداوند لطیف است یعنی برای آفریده ها لطیف است و به چیزهای لطیف آگاهی دارد. آیا به آثار آفریدن او در گیاهان لطیف و غیر لطیف نگاه نمی کنی؟ و به آفرینش ظریف در حیوانی مثل جیرجیرک، پشه و چیزهای کوچک تر از آن ها، یعنی آفریده هایی که با چشم دیده نمی شوند و حتی به خاطر کوچکی، نر و ماده و قدیم و جدید آن تشخیص داده نمی شود، نگاه نمی کنی؟ زمانی که موجودات کوچک با این همه ظرافت و آگاهی نسبت به جفت گیری و فرار از مرگشان و نیز آماده شدن آنچه که به صلاحشان است در عمق دریاها و یا در درون درختان و صحرا و بیابان ها و فهمیدن سخن یکدیگر و شناخت فرزندانشان و آوردن غذا برای آنها و نیز ترکیب رنگ هایشان که سرخی با زردی و سفیدی با سرخی ترکیب می شود، نگاه می کنیم، می فهمیم که آفریننده این موجودات، لطیف است. دیگر آن که هر سازنده لطیفی آن را از چیزی می سازد و خداوند آفریدگار لطیف و بزرگ از غیر آن چیز آفریده و ساخته است. عرض کردم: فدای شما شوم! آیا غیر از آفریدگار بزرگ آفریدگاری هست؟ فرمود: خداوند می فرماید: بر خداوند مبارک باد که بهترین آفرینندگان است.(15) او خود می گوید که در میان بندگانش آفریننده هایی مانند عیسی بن مریم وجود دارد که با اجازه خدا از گِل، شکل پرنده ای را می ساخت و سپس در آن می دمید و به اذن خداوند تبدیل به پرنده (زنده) می شد و سامری برای مردم جسم گاوی که صدا می کرد ساخت. عرض کردم: عیسی (علیه السلام) از گِل پرنده ای ساخت، تا شاهد پیامبری اش باشد و سامری جسم گاوی ساخت تا پیامبری موسی (علیه السلام) را انکار کند. فرمود: ای فتح! خداوند دو اراده دارد: (یکی) اراده حتمی و دیگر اراده ای که نهی می کند ولی می خواهد. دستور می دهد اما نمی خواهد. مگر ندیدی که خداوند، آدم و همسرش را از خوردن میوه درخت نهی کرد، ولی خواست و اگر نمی خواست، آن دو نمی خوردند و اگر می خوردند اراده آن دو، بر اراده خداوند پیروز می شد؛ و به ابراهیم (علیه السلام) دستور داد فرزندش را قربانی کند ولی خواست که او قربانی نشود و اگر نمی خواست که او قربانی نشود اراده ابراهیم (علیه السلام) بر اراده خداوند پیروز می شد. عرض کردم: خداوند مشکلات شما را برطرف سازد، همان طوری که مشکل مرا برطرف ساختید. شما فرمودید که خداوند شنوا و بیناست. آیا شنونده به گوش و بینا به چشم است؟ آن حضرت فرمودند: او می شنود به آنچه که می بیند و می بیند به آنچه می شنود. بیناست نه به چشم مثل چشم بندگان. و شنونده است نه مثل شنیدن شنوندگان، از کسی که از جای پای مورچه ای سیاه بر روی سنگی بی صدا در شب تاریک در زیر زمین و دریا بر خداوند پوشیده نمی ماند، می گوییم که او بیناست، اما نه مثل چشم آفریده ها. و از آن جایی که گوناگونی زبان ها موجب اشتباه او نمی گردد و شنیدن از یکی، او را از شنیدن دیگران منع نمی کند می گوییم، شنونده است، اما نه مثل شنیدن شنوندگان. عرض کردم: فدای شما شوم یک موضوع دیگر مانده است.
فرمودند: خداوند پدرت را بیامرزد، آن را بگو.
عرض کردم: آیا قدیم یعنی خداوند چیزی که نبوده است را می داند که اگر بود شود، چگونه خواهد بود؟ آن حضرت فرمود: وای بر تو! پرسش های تو دشوار است. (بوی کفر می دهد.) مگر نشنیده ای که خداوند می فرماید: اگر در آسمان و زمین خدایی غیر از خدای یگانه بود، هر دو نابود می شدند.(16) و نیز فرموده است: ما را از این مکان بیرون ببر تا کار خوب انجام دهیم، غیر از کارهایی که انجام دادیم.(17) و فرمود: اگر به دنیا بازگردانده شوند به آنچه از آن نهی شده اند، باز می گشتند.(18) پس او چیزی را که نبود می دانست که اگر بود شود چگونه خواهد بود. برخاستم تا دست و پای آن حضرت را ببوسم. سر مبارک را جلو آورد و صورت و سر (مبارک) ایشان را بوسیدم و از نزد ایشان خارج شدم، در حالی که از توفیقی که به من داده شده بود، آن چنان خوشحال بودم که نمی توان وصف کرد.

حسین بن خالد از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت فرمودند: خوب بفهم (خداوند تو را به خوبی بیاموزد.) که خداوند همیشگی است (همیشه بوده و خواهد بود.) قدیم بودن صفتی است که انسان اندیشمند را به این راهنمایی می کند که چیزی قبل و همراه او در همیشگی بودن وجود نداشت. تمام اندیشمندان معترفند که اگر چه صفت قدیم و همیشگی خداوند برای ما قابل درک نیست، اما معلوم است که چیزی قبل از خداوند و همراه او و در پایداریش نبوده است، و سخن کسی که خیال می کند قبل با همراه او چیزی بوده است، باطل می شود، یعنی اگر همراه خداوند در پایداریش کس دیگری بود، خداوند (دیگر) آفریدگار او نبود، زیرا (باید) از همیشه همراه خداوند بود، پس خداوند چگونه می توانست آفریدگار کسی باشد که از ازل همراه او بوده است و اگر قبل از خداوند کسی وجود داشت، آن چیز اول می شد نه خداوند و کسی که اول باشد، سزاوار بود که آفریدگار (او می باشد. سپس خداوند خود را در قرآن) به نام هایی توصیف کرده است که تا هر وقت بندگان خود را آفرید و آنها به عبادت خود فرمان داد و به سختی ها دچارشان ساخت، آن نام را بخوانند. پس خود را شنوا، بینا، قدرتمند، استوار کننده، آشکار کننده، پنهان، لطیف، آگاه، قوی، عزیز، حکیم، دانا و مانند آنها نامید. زمانی که غلو کنندگان و دروغگویان این نام ها را شنیدند، با این که می دانند ما درباره خداوند می گوییم: هیچ چیزی شبیه و هیچ مخلوقی جایگاه او را ندارد. گفتند: به ما بگویید که چگونه خیال می کنید چیزی شبیه خداوند نیست، با این که شما در نام های خوب با خداوند شرکت دارید و همان نام ها را بر خود می گذارید؟ و این دلیلی است که شما در تمام یا بعضی مواقع مانند او هستید. به آنان گفته شد: خداوند به بندگان خود تکلیف کرده که نام های او را با اختلاف در معانی آنها بر خود بگذارند، مثل این که یک اسم دارای دو معنا باشد، زیرا سخن گفتن در میان مردم شایع است، مثل همان سخن گفتنی که خداوند بندگان خود را مورد خطاب قرار داده است و طوری با آنها سخن گفته که بفهمند و چنان که به دستوری عمل نکنند، بر ضد آنان حجت خواهد بود. گاهی به انسان نام هایی مثل سگ، الاغ، گاو نر، سکره، علقمه و شیر گفته می شود، در حالی که هیچ کدام از این نام ها با انسان تناسبی ندارد یعنی این اسامی بر معنای که به خاطر آنها ساخته شده اند، به وجود نیامده اند، زیرا انسان شیر و سگ نیست. خداوند تو را رحمت کند، این را خوب بفهم. ما خداوند را به موجودی آگاه می نامیم، بدون این که دانشی داشته باشد که به وسیله آنها به چیزی آگاهی پیدا کند و بخواهد با آن دانش، امور آینده خود را حفظ کند و یا در آفریدن مخلوقات خود به وسیله آن علم، تفکر کند. تمام مخلوقات او که از بین رفته اند، نزد او حاضر هستند مثل چیزهایی که اگر به وجود نمی آمد و نگه نمی داشت، نادان و ناتوان می شد، مانند انسان های دانشمندی که مردم به آنها دانشمند می گویند، با این که قبلا دانا نبودند و این به خاطر همان دانشی است که به وجود آمده است و گاهی آن دانش از بین می رود و نادانی می آید. پس به این دلیل، خداوند آگاه است که چیزی برای او ناشناخته نیست و آگاه هم در آفریدگار و هم در آفریده شده به کار می ورد، با این تفاوت که معانی آن دو جدا می باشد و پروردگار ما، شنوا نامیده شده است، ولی نه با وجود ابزاری که با آن صدا را بشنود و یا ببیند، مثل ابزاری که بدر ما وجود دارد و به وسیله آن می شنویم، اما با آن ابزار نمی توانیم ببینیم، در حالی که خداوند (به ما) خبر داده است که صدا بر او پنهان نیست، نه مثل آن چه خود را شنوا می نامیم. پس با خداوند در شنوایی یکی هستیم، اما معانی آن متفاوت است. بینایی نیز مثل شنوایی است (یعنی) خداوند به وسیله عضو نمی بیند، آن طوری که ما به وسیله عضوی می بینیم و از آن (بینایی) در جای دیگر (مثلا به جای شنوایی) استفاده نمی کنیم، بلکه خداوند بصیر است، (یعنی) هیچ شخصی که به سوی او نگاه می کند، در خداوند (چیز) نامعلومی نمی بیند. پس (در این جا نیز) اسم یکی و معنا متفاوت است و خداوند ایستاده است و این به معنای ایستادن بر روی دو پا در نهایت سختی نیست، آن طوری که چیزها می ایستند، اما خبر داده است که خداوند ایستاده است و خبر می دهد که نگهبان است. مثل سخن تو که می گویی: فلان مرد به کار ما ایستاده است (یعنی رسیدگی می کند.) او قائم بر هر کسی است نسبت به آن چه به دست می آورد و قائم در زبان مردم نیز به معنای باقی است و قائم نیز از کافی بودن خبر می دهد. مثل سخن تو که به دیگری می گویی: به کار فلانی برخیز یعنی کار او را کفایت کن و قائم در میان ما به معنای روی پا ایستاده است. در این جا نیز با خداوند در اسم یکی و در معنا مختلف است و اما لطیف به معنای کمی، لاغری و ناچیز بودن نیست، بلکه به معنای نفوذ در چیزها و درک نشدنی می باشد مثل سخن تو که میگویی: این کار از نگاه من دور ماند یا فلانی در رفتن و سخن گفتن لطیف است و یا به تو خبر می دهد که فلانی چشم برهم نهاد، اندیشه او شگفت زده شد و در خواست او از بین رفت و اندیشمند در خود فرود رفته بازگشت. خیال، خداوند را درک نمی کند و لطف خدا نیز این گونه است یعنی برتر است کار این که قابل درک شود یا به صفتی تعریف گردد، در حالی که لطافت ما به کوچکی و کمی است. پس در اسم (با خدا) یکی هستیم و در معنا متفاوتیم. اما دانا کسی است که چیزی از او مخفی نماند و چیزی را از دست ندهد، نه به خاطر تجربه و آزمایش چیزها که در آن صورت همان تجربه و آزمایش به وجود می آورد که اگر آن دو نباشند، دانسته نمی شوند، زیرا کسی که چنین باشد، نادان است در حالی که خداوند همیشه به آن چه آفریده است، آگاه می باشد و خبیر در میان مردم به معنای کسی است که بعد از آن که نادان بوده است تعلم آموخته و آگاه شده است و در اسم (با خداوند) یکی و در معنا متفاوتیم و اما ظاهر به این معنا نیست که خداوند بر چیزها به وسیله بالا رفتن و نشستن و رسیدن به قله آنها آشکار می شود، بلکه به دلیل غلبه و قدرتش ظاهر می گردد. مثل کسی که می گوید: بر دشمنان خود پیروز شدم و خداوند مرا بر دشمنم پیروز گرداند که از زمین گیر شدن و شکست خوردن خبر می دهد و معنای ظهور خداوند بر دشمنان نیز همین است و دیگر این که خداوند بر هر چه خواسته است، ظهور دارد و چیزی بر او مخفی نمی شود و او سامان دهنده هر چیزی است که به وجود آمده است، پس چه چیزی آشکارتر و روشن تر از خداوند وجود دارد؟ و به هر جا که نگاه کنی آفریده های او دور نیست و در خودت نیز آثار او وجود دارد که تو را بی نیاز می سازد و ظاهر در میان ما آشکار ساختن خویش و معلوم بودن به وسیله اندازه است. پس در نام یکی و در معنا متفاوتیم و اما باطن به معنای پنهان شدن از چیزها به طوری که در آن فرو برود نیست، بلکه باطن از سوی خداوند آگاهی از نظر علمی، محافظت کردن و سامان دهی چیزها است. مثل این که کسی بگویید: (اَبطَنتُهُ) یعنی از آن خبر گرفته و راز پنهانی آن را دانستم و باطن در میان ما، به معنای فرو رفتن در چیزی است که مخفی می باشد. پس در نام یکی و در معنا متفاوت شدیم. و امام قاهر از سوی خداوند یعنی این که او بر تمام چیزهایی که آفریده است، پیروز است و آفریده ها در برابر او فروتن هستند و در برابر آن چه او خواسته است، کمتر امتناع می کنند و زمانی که می گوید: موجود شو، با یک چشم به هم زدن به وجود می آید و قاهر در میان ما همان است که بیان کردم و توصیف نمودم. پس در اسم یکی و در معنا متفاوت شدیم و تمام اسمها اگر چه نام نبردیم همین طور است، اما آن چه برای تو بیان کردیم، برای فهمیدن کافی است و خداوند در هدایت و توفیق یاور ما و شما باشد.

http://www.ghadeer.org/Book/828/124796

ابن سنان می گوید: از امام رضا (علیه السلام) پرسیدم: آیا خداوند قبل از این که مخلوقات خود را بیافریند، نسبت به خودش آگاهی داشت؟ آن حضرت فرمودند: بله. عرض کردم: آیا خود را می دید و صدای خود را می شنید؟ آن حضرت فرمودند: خداوند نیازی به این چیزها نداشت، زیرا کسی از او نمی پرسید و چیزی درخواست نمی کرد و فقط او بود. قدرتش نافذ بود و نیاز نداشت که خود را معرفی کند، ولی نام هایی برای خود انتخاب نمود تا غیر او به وسیله آن نام ها صدایش بزنند، زیرا اگر او به نامش خوانده نشود، شناخته نخواهد شد. پس اولین نامی که برای خود انتخاب کرد، والا تبار بزرگ بود، چون که او از هر چیزی بالاتر بود. پس معنای آن اسم، الله و نامش والا تبار بزرگ است و آن اولین اسم او است، زیرا او برتر است و بر هر چیزی برتر می باشد.

http://www.ghadeer.org/Book/828/124795

ابوهاشم جعفری می گوید: نزد امام جواد (علیه السلام) بودم که مردی از ایشان پرسید: به من از پروردگار خبر بده که دارای نام ها و صفات در کتابش می باشد. آیا نام ها و صفاتش همان خود (خداوند) هستند؟ آن حضرت فرمودند: این سخن، دو صورت دارد: اگر بگویی که آن صفات، همان خدا هستند یعنی خداوند دارای عدد و زیادی است، پس خداوند از این سخنان برتر است و اگر بگویی که این نام ها و صفات همیشگی هستند، خود ازلی بودن (همیشگی) دو معنای احتمالی دارد: اگر بگویی که از ازل در علم او بوده و او مستحق آن نام ها است، صحیح می باشد (و خوب است.) و اگر بگویی که شکل نام ها، بخش ها و جدا شدن حروف ازلی است، به خدا پناه برده می شود از این که چیزی غیر از او با خداوند باشد، بلکه خداوند وجود داشت، در حالی که مخلوقی نبود و سپس خداوند آنها را آفرید و خداوند حروف را آفرید تا بین او و مخلوقاتش وسیله ای باشد که (مخلوقات) به وسیله آن حروف به سوی خداوند گریه می کنند و او را می پرستند و این نام ها و صفات، یاد خداوند هستند در حالی که خدا بود و یادی نبود و آن چه یادآور می شود، همان خداوند ازلی است که همیشگی است و نام ها و صفات از معانی به وجود آمده اند و معانی همان خداوند ازلی است که تفاونت و اشتراک شایسته او نیست، بلکه چیزهای قابل تجزیه و جدایی از هم جدا شده و به یکدیگر متصل می شوند. پس گفته نمی شود: خداوند یک جا جمع شده است. او نه زیاد و نه کم است، بلک ذاتا قدیم (همیشگی) می باشد، زیرا هر چیزی غیر از خداوند قابل تجزیه است در حالی که خداوند تجزیه پذیر نیست و به کمی و زیادی وارد ذهن نمی شود و هر چیزی که قابل تجزیه و به کمی و زیادی در ذهن ما آید، آفریده شده است و دلالت می کند بر این که آفریدگاری دارد و همین طور سخن تو که می گویی: (خداوند) آگاه است یعنی کلمه جهل را از او دور کرده ای و نادانی را غیر او قرار داده ای. پس زمانی که خداوند چیزها را از بین می برد، چهره ها و بخش ها را از بین برده است در حالی که او همیشه و بدون هیچ فطع شدنی آگاهی از او گرفته نمی شود. دوباره آن مرد پرسید: چگونه پروردگار ما شنوا نامیده شده است؟ فرمودند: زیرا آن چه به وسیله گوش ها شنیده می شود، از او مخفی نمی باشد و او را به گوشی که در سر وجود دارد توصیف نمی کنیم و این که او را بینا می نامیم، زیرا آن چه به وسیله چشم ها دیده می شود مثل رنگ و افراد و غیر آنها بر او پوشیده نیست و او را به نگاه کردن توسط چشم توصیف نمی کنیم و همین طور او را لطیف می نامیم، زیرا او به چیزی لطیف مثل پشه و کوچک تر از آن و جای رویش، شکافتن، عقل، شهوت، تولید نسل، فهماندن به همدیگر و منتقل کردن غذا و آب در کوه ها، غارها، بیابان ها و رودها به فرزندانشان علم دارد. پس می دانیم که آفریدگار آنها بدون چگونگی لطیف است و چگونگی مخصوص آفریده هایی است که دارای چگونگی می باشند و همین طور پروردگار ما قدرتمند نامیده شده است، البته نه این که مثل مخلوقات دارای نیرو و قدرت است و اگر قدرت او مانند قدرتی باشد که در مخلوقات است، شباهت به وجود می آمد و احتمال زیادی در آن است و هر چیزی که احتمال زیادی داشته باشد، احتمال کمی هم دارد و آن چه کم باشد، غیر ازلی خواهد بود و آن چه غیر ازلی باشد، ناتوان است و پروردگار ما هیچ شباهتی ندارد و هیچ مخالف، همتا، چگونگی، پایان و زمانی برای او نیست. بر قلب ها حرام است که او را به تصویر بکشند و بر ذهن جایز نیست که او را محدود بسازند و بر درون (انسان) حرام است که برای او چگونگی در نظر بگیرد. خداود از ابزار مخلوقات و نشانه های بندگان خود برتر و بزرگ تر از آنها است.

http://www.ghadeer.org/Book/828/124795

[=microsoft sans serif]

قدیما;982218 نوشت:
مجرد یعنی زمان و مکان و تغییر و تجزیه پذیری یعنی قسمت شدن ندارد.

فرقی ندارد که کجا باشد،،چون "کجا" مکان است، پس مجرد نیست.


سلام و عرض ادب
تعبیر کجا مسامحی است و از باب نداشتن تعبیر در فارسی.
دقت کنید.
بحث در این بود که سرابی که دیده میشود دلیل بر بودن خارجی اش نیست و به اصطلاح مابه ازاء ندارد.
ولی شما مدعی بودید که خیر چون ادراک میشود پس هست.
در حالیکه ظرف ادراک و تصویر آن و ظرف مابه ازای آن فرق دارد.
یعنی ذهن انسان به واسطه اشتباهی که در تشخیص آب خارجی میکند، تصویری میسازد از آب، و همان را آب خارجی میپندارد.
در حالیکه آبی در خارج نیست بلکه مابه ازای این آب، یا آب متوهم ذهنی است یا حالتی است در خارج که ذهن به اشتباه آنرا آب میپنداشته است.

بنابراین بحثی در تجرد و عدم تجرد این صورت نبود که شما میفرمایید این صورت خیالی و توهمی مجرد نیست.

[=microsoft sans serif]

قدیما;982218 نوشت:
تصویر نتنها وجود دارد بلکه مجرد هم نیست
شما یک تصویر ذهنی را می توانید بزرگ یا کوچک یا کم و زیاد کنید بنابراین تصویر هم وجود دارد و هم مجرد نیست.

اینکه کوچک و بزرگ میشود اشتباه ذهن است.
اتفاقا تصویر نه کوچک میشود و نه بزرگ.
بلکه ذهن ما باتوانایی ای که دارد، تصویری مشابه تصویر قبل میسازد و بعد تغییراتی در آن صورت میدهد.
شاهدش هم این هست که ما میفهمیم تصویر بزرگ شد یا کوچک شد.
به عبارت دیگه، اگر شما تصویر قبلی را نداشته باشید نمیتوانید تصویر جدید را با آن مقایسه کنید و بزرگتر یا کوچکتر شدن آنرا متوجه شوید.

قدیما;982218 نوشت:

اگر یک نفر تصویر یک خانم عریان را تصور کند گناه است و بابتش عذاب می شود.چطور خدا بابت چیزی که وجود ندارد یا مجرد است انسان را عذاب می کند؟؟؟؟

دوست عزیز لطفا دقت کنید.
چه کسی گفته وجود نداره؟
تصویر ذهنی، وجود داره ولی در ظرف ذهن.
چون سنخ تصویرهایی که درنفس ما یا به تعبیر مسامحی در ذهن ما وجود دارند، نمیتوانند مادی باشند.
موضوع قفل شده است