جمع بندی تشخیص امام راستین از دروغین

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تشخیص امام راستین از دروغین

با سلام
داشتم نوشته های حسن صباح در مورد امامت را می خواندم سوالی به ذهنم رسید

اینکه چگونه مقل ما در تشخیص راه راستین الهی بدون وجود امام ناتوان است اما همزمان عقل باید با استدلال امام راستین را
شخیص دهد؟
آیا می توان گفت با مراجعه به قرآن و تطبیق گفتار امام با قران درست بودن ادعای امام را حدس زد؟ اگر بلی
آنوقت نمی توان گفت هرکس برداشتی دارد؟

این اتفاق در عصر ظهور می تواند مطرح باشد؟

اگر پاسخم را بدهید کمک بسیار بزرگی به من نموده اید
اجرتان با خداوند و اهل بیت

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و احترام

javad_joon;976951 نوشت:
اینکه چگونه مقل ما در تشخیص راه راستین الهی بدون وجود امام ناتوان است اما همزمان عقل باید با استدلال امام راستین را
شخیص دهد؟
آیا می توان گفت با مراجعه به قرآن و تطبیق گفتار امام با قران درست بودن ادعای امام را حدس زد؟ اگر بلی
آنوقت نمی توان گفت هرکس برداشتی دارد؟

این اتفاق در عصر ظهور می تواند مطرح باشد؟

با تشکر از سوال خوب شما، برای پاسخ باید به سه نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:

هرگز نمی توان برای تشخیص امام سخنان مدعیان امامت را به قضاوت نشست و در صورت تطابق آن با قرآن درست بودن ادعای امام را تشخیص داد، چرا که اتفاقا امام آمده تا فهم ما را از قرآن تصحیح کند، نیامده برای ترجمه قرآن، بلکه امام وظیفه تبیین و تفسیر قران را بر عهده دارد.
علاوه بر اینکه ممکن است چند قول در خصوص آیات قرآن از سوی چند شخص مدعی امامت پیدا شود که هیچ کدام با قرآن تعارضی ندارد اما در عرض هم بوده و فقط یکی از آنها میتواند صحیح باشد، در اینجا چطور می توان امام را تشخیص داد؟
بنابراین عرضه سخنان مدعیان امامت بر قرآن فقط می تواند راهی برای تشخیص مدعیان کاذب باشد، اما نمی توان امامت کسی را اثبات کرد، چون ممکن است کسی حرف مخالف قران نزند اما در ادعایش در خصوص امامت درغگو و کاذب باشد.

نکته دوم:
تشخیص امام به دشواری تشخیص مسیر راستین الهی نیست، چرا که تشخیص مسیر درست در گرو داشتن علمی چون علم امام است، اما تشخیص امام در گرو توجه به سخنان خداوند و پیامبر(ص) است که مستقیما امامان بعد از پیامبر(ص) را مشخص کرده اند. نیاز به آگاهی گسترده ای چون تشخیص مسیر حق ندارد.
مثل اینکه تشخیص راه درست درمان برای یک بیمار بسیار دشوار است چون باید به اندازه یک پزشک علم و آگاهی داشته باشد، که افراد معدودی از پس آن بر می آیند، اما تشخیص شخص پزشک بسیار آسان است، و همه از پس آن بر می آیند.
یک بیمار هرگز نمی تواند راه درست درمانش را بشناسد اما به راحتی تشخیص می دهد که فلان شخص پزشک است و برای تشخیص درمان به او مراجعه می کند وسختی روند درمان را به او میسپارد.

نکته سوم:
هر تشخیصی راهی دارد، مثلا برای تشخیص یک پزشک، کد نظام پزشکی تأیید کننده پزشک بودن آن شخص است، یا اینکه برخی انسان هایی که به فلان پزشک مراجعه کرده اند حاذق بودن فلان پزشک را تأیید کنند و مانند آن.
در مورد امامت هم باید به خود دین مراجعه کرد، باید دید دین چه کسی را به عنوان امام معرفی کرده است.
اتفاقا تشخیص امام بسیار راحت است، من چند حدیث را بیان می کنم که اتفاقا شیعه و سنی هر دو نقل کرده اند که پیامبر(ص) این روایات را فرموده است:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه‏»؛ هر کس من مولای او هستم، علی مولای اوست(الکافی، ج1، ص287)
یعنی مولا به هر معنایی که برای پیامبر(ص) به کار برود برای علی(ع) هم به کار می رود.

«أَنَّ عَلِيّاً مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‏»؛ به درستی که علی(ع) برای من مثل هارون برای موسی است، مگر آنکه بعد از من پیامبری نخواهد بود.

«مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي كَسَفِينَةِ نُوح ‏مَنْ دَخَلَ فِيهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق‏»؛ مَثَل اهل بیت من مانند کشتی نوح است که هر کس در آن وارد شد نجات یافته و هر کسی از آن روی گرداند هلاک میشود.(کتاب سلیم بن قیس هلالی، ج2، ص30)

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَمَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا- كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض‏»؛ به درستی که دو چیز گرانبها در میان شما باقی می گذارم که مادامی که به آنها تمسک بجویید گمراه نخواهید شد، کتاب خدا و عترت و اهل بیتم، به درستی که اینها از یکدیگر جدا نخواهند شد تا اینکه بر من در کنار حوض وارد شوند.(بصائرالدرجات، جزء9، ص413)
اینجا اهل بیت(ع) در کنار قرآن قرار داده شده اند، و تمسک به این دو با هم موجب امان از گمراهی دانسته شده است، روشن است که طبق این روایت، اهل بیت(ع) باید معصوم باشند و آگاه از کتاب، چون گذاردن یک معصوم در کنار یک غیر معصوم موجب امان از گمراهی نخواهد شد.

«أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا و هَلْ تُدْخَلُ الْمَدِينَةُ إِلَّا مِنْ بَابِهَا‏»؛ من شهر علم و علی(ع) دروازه آن است، و آیا جز از دروازه شهر می توان وارد شد؟(امالی صدوق، ص345)

برای اینکه روشن بودن دلالت این احادیث بر امامت را بهتر لمس و حس کنید:

اولا: بدون در نظر گرفتن فرقه ها و مذاهب و شیعه و سنی و...، خالی الذهن و بدون پیش فرض ها و پیش داوری ها به این روایات نگاه کنید و ببینید واقعا اگر پیامبر(ص) این روایات را به شما فرموده بودند شما چه برداشتی از آنها داشتید؟

ثانیا: برای چند ثانیه تصور کنید که اگر یکی از اینها با این سطح گستردگی سندی در شأن یکی از خلفای اهل سنت صادر شده بود، انصافا اهل سنت با این روایات چه می کردند؟ وقتی از یک همراهی ابوبکر با پیامبر(ص) در غار فضیلت ها ساختند!

javad_joon;976951 نوشت:
با سلام
داشتم نوشته های حسن صباح در مورد امامت را می خواندم سوالی به ذهنم رسید

اینکه چگونه مقل ما در تشخیص راه راستین الهی بدون وجود امام ناتوان است اما همزمان عقل باید با استدلال امام راستین را
شخیص دهد؟
آیا می توان گفت با مراجعه به قرآن و تطبیق گفتار امام با قران درست بودن ادعای امام را حدس زد؟ اگر بلی
آنوقت نمی توان گفت هرکس برداشتی دارد؟

این اتفاق در عصر ظهور می تواند مطرح باشد؟

اگر پاسخم را بدهید کمک بسیار بزرگی به من نموده اید
اجرتان با خداوند و اهل بیت

با سلام وعرض ادب و احترام

اگر فقط منظور امام مهدی (سلام بر او) باشد

ایشان از لحاظ سیرت و صورت شبیه ترین شخص به رسول خدا(صلوات الله علیه) می باشد

اون هایی که یار واقعی او باشند ، بدون شک او را خواهند شناخت

همانگونه که فرزند پدر و مادر خود را می شناسد ...

شِيعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِينِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلايَتِنا
[h=1]شيعيان ما از باقيمانده گل ما آفريده شده اند، ولايت ما در سرشت آنان عجين گشته است،[/h]

و اگر هم مدعی دروغی یاری او باشند ، بر ادعاهای خود پافشاری خواهند نمود و احتمالا در مقابل او خواهند ایستاد ...

همانگونه که مدعیان دروغی که از نزدیک ترین یاران پیامبر بودند ، در برابر امیر مومنان صف آرایی کردند ...

در پناه حق تعالی

ممنون از پاسخ کامل و جامع شما اما در این سوال روی سخنم بیشتر با فرق اسماعیلیه بود
شما به درستی فرمودید که هرکسی ممکن است ادعای امامت کند و البته سخنانی هم همسو با قران بزند در اینکه امامت باید از جانب خدا تعیین شود شکی در آن نیست
اما بیشتر برای مناظره با یک اسماعیلیه کمک می خواستم البته سخن زیبایی گفتین که بسیار به دردم خورد اینکه عقل در تشخیص امام عاجز نیست و دلایلی اوردید عالی بود اما دوست اسماعیلیه ما
اعتقادی عکس این را دارد آنها معتقدند که امام نیازی برای ابراز حجت بیرون از ذات خود ندارد
اما از آنجایی که اعتقادات پایه ای ما دوازده امامی ها با اسماعیلیه در بحث امامت مشترکات زیادی دارد خواهشا در این زمینه کمکم کنید ممنون.
البته می توان به روایات معتبر و متواتر پیامبر وامامان در ذکر 12 امام را یکی از آنها دانست و چون اتفاقا اسماعیلیها هم همانند ما بر پیامبر اعتقاد کامل دارند یکی از آن موارد رد اسماعیلی باشد
اما شما اساتید اگر بازهم راهی می دانید کمکم کنید تابتوانم به این دوستمان ثابت کنم که امام هفتم امام شیعیان است و.....
اجرتان با اهل بیت

javad_joon;977529 نوشت:
ممنون از پاسخ کامل و جامع شما اما در این سوال روی سخنم بیشتر با فرق اسماعیلیه بود
شما به درستی فرمودید که هرکسی ممکن است ادعای امامت کند و البته سخنانی هم همسو با قران بزند در اینکه امامت باید از جانب خدا تعیین شود شکی در آن نیست
اما بیشتر برای مناظره با یک اسماعیلیه کمک می خواستم البته سخن زیبایی گفتین که بسیار به دردم خورد اینکه عقل در تشخیص امام عاجز نیست و دلایلی اوردید عالی بود اما دوست اسماعیلیه ما
اعتقادی عکس این را دارد آنها معتقدند که امام نیازی برای ابراز حجت بیرون از ذات خود ندارد
اما از آنجایی که اعتقادات پایه ای ما دوازده امامی ها با اسماعیلیه در بحث امامت مشترکات زیادی دارد خواهشا در این زمینه کمکم کنید ممنون.
البته می توان به روایات معتبر و متواتر پیامبر وامامان در ذکر 12 امام را یکی از آنها دانست و چون اتفاقا اسماعیلیها هم همانند ما بر پیامبر اعتقاد کامل دارند یکی از آن موارد رد اسماعیلی باشد
اما شما اساتید اگر بازهم راهی می دانید کمکم کنید تابتوانم به این دوستمان ثابت کنم که امام هفتم امام شیعیان است و.....
اجرتان با اهل بیت

با سلام و عرض ادب و احترام

دوست گرامی

وظیفه مومنین اجبار نیست

انذار است

فرقه های مختلف احادیث را می بینند ولی از پدران و بزرگان خود اطاعت میکنند!

به قول معروف

در خانه اگر کس است یک حرف بس است

اگر بنا بر باور بود با یک حدیث مشکل حل می شد

اما بنای ایشان بر تعصب است به پدران و بزرگان ایشان ، هم چون زمان جاهلیت

آفت بزرگ جوامع امروزی تقلید بی چون و چرا از پدران و بزرگان است

که دامن گیر تمام فرقه ها شده است حتی تشییع!

در حالی که تقلید در اصول دین جایز نیست !!!

در احادیث و روایات فراوان تفقه برای تمام مومنین واجب شمرد شده است ...

«لاخیر فی من لا یتفقه من اصحابنا یا بشیر ان الرجل منکم اذا لم یستغن بفقهه احتاج الیهم فاذا احتاج الیهم ادخلوه فی باب ضلالتهم و هو یعلم » ;

خیری نیست در آن گروه از اصحاب ما که تفقه در دین نمی کنند. ای بشیر! اگر یکی از شما به مسایل دینی اش آشنا نباشد به دیگران محتاج می شود و زمانی که به آن ها نیازمندشد آن ها ناخواسته او را در وادی گمراهی خود وارد می سازند.

«لست احب ان اری الشاب منکم الا غادیا فی حالین: اما عالما اومتعلما» (8) ; دوست ندارم یکی از شما جوانان را ببینم; مگر دریکی از دو حال: یا دانا یا در حال یادگیری و دانش اندوزی.

امام صادق (سلام بر او) : اگر جوانی از شیعیان را نزد من بیاورند که در دین تفقه ندارد، او را تادیب می کنم.

javad_joon;977529 نوشت:
ممنون از پاسخ کامل و جامع شما اما در این سوال روی سخنم بیشتر با فرق اسماعیلیه بود
شما به درستی فرمودید که هرکسی ممکن است ادعای امامت کند و البته سخنانی هم همسو با قران بزند در اینکه امامت باید از جانب خدا تعیین شود شکی در آن نیست
اما بیشتر برای مناظره با یک اسماعیلیه کمک می خواستم البته سخن زیبایی گفتین که بسیار به دردم خورد اینکه عقل در تشخیص امام عاجز نیست و دلایلی اوردید عالی بود اما دوست اسماعیلیه ما
اعتقادی عکس این را دارد آنها معتقدند که امام نیازی برای ابراز حجت بیرون از ذات خود ندارد
اما از آنجایی که اعتقادات پایه ای ما دوازده امامی ها با اسماعیلیه در بحث امامت مشترکات زیادی دارد خواهشا در این زمینه کمکم کنید ممنون.
البته می توان به روایات معتبر و متواتر پیامبر وامامان در ذکر 12 امام را یکی از آنها دانست و چون اتفاقا اسماعیلیها هم همانند ما بر پیامبر اعتقاد کامل دارند یکی از آن موارد رد اسماعیلی باشد
اما شما اساتید اگر بازهم راهی می دانید کمکم کنید تابتوانم به این دوستمان ثابت کنم که امام هفتم امام شیعیان است و.....
اجرتان با اهل بیت

خب در این خصوص باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:

این سخن که "امام نیازی برای ابراز حجت بیرون از ذات خود ندارد" یعنی چه؟ دلیل این حرف چیست؟ بالاخره مردم چگونه باید امام حق را تشخیص دهند؟
در مورد امیرالمومنین(ع) با این همه نصوص و براهین باز هم اکثریت راه خطا را پیمودند پس چطور امام نیازی برای ابراز حجت بیرون از خود ندارد؟!
علاوه بر اینکه اسماعیلیه هم معتقدند که امام باید از طریق نص به مردم معرفی شود، من نمیدانم این دوست شما منظورش از این حرف چیست که حتی بر خلاف عقائد اسماعیلیه است!

نکته دوم:
شیعه 12 امامی و شیعه اسماعیلی دو فرقه در عرض یکدیگر هستند که بعد از امام صادق(ع) در مورد امامت امام کاظم(ع) یا اسماعیل پسر امام صادق(ع) اختلاف نظر دارند؛ بنابراین مثل بحث معتقدین به خدا و منکرین نیست که برای اثبات خدا فقط معتقدین باید دلیل بیاورند، بلکه در اینجا هر دو طرف معتقد هستند، نه منکر! بنابراین هر دو گروه دلیل بیاورند. آنها نیز برای اثبات امامت اسماعیل باید دلیل قطعی و یقینی بیاورند، در حالی که به نظر میرسد مهم ترین دلیلشلان بزرگتر بودن اسماعیل از سایر فرزندان امام صادق(ع) است(الفصول المختاره، ج2، ص306) در حالی که صرف بزرگتر بودن دلیل بر امامت نیست، خصوصا با توجه به اینکه اسماعیل پیش ازامام صادق(ع) از دنیا رفت، و امام صادق(ع) چندین مرتبه تابوت اسماعیل را روی زمین گذاشته و کفن از صورت اسماعیل کنار زدند تا مردم ببینند اسماعیل از دنیا رفته است. و نیز خصوصا با توجه به نصوص دینی که در ادامه خواهد آمد.

نکته سوم:
همانطور که گذشت باید اسماعیلیان دلیلی نه احساسی، بلکه عقلانی ویقینی بر امامت اسماعیل بیان کنند، اما دلیل شیعه بر امامت امام کاظم(ع) و سایر ائمه(ع) پس از ایشان روشن است که می توان آنها را به چند دسته تقسیم کرد:

الف) ادله خاص امامت امام کاظم(ع)، یعنی روایات متعددی که بر امامت شخص امام کاظم(ع) دلالت دارد، برای این منظور میتوان به کافی، ج1، ص307؛ کمال الدین، ج1، ص37؛ اعلام الوری، ص296 و... مراجعه کنید.

ب) ادله عام
1- روایات دوازده خلیفه
پیامبر(ص) در روایات متعدد با تعابیر مختلف از 12 جانشین پس از خود سخن گفت کنیه است که حتی در معتبرترین کتب اهل سنت یعنی صحیح مسلم و صحیح بخاری آمده است، این حدیث نه با اعتقاد اهل سنت در خصوص تعداد خلفاء تطابق دارد، و نه با فرقه های شیعی غیر از شیعه دوازده امامی!
براستی همین یک حدیث به تنهایی کار را تمام می کند.

2- روایات نام ائمه(ع)
در روایات متعدد از پیامبر(ص) و سایرائمه(ع) به نام ائمه دوازده گانه اشاره شده است، و حتی این اسامی نوشته بر ساق عرض دانسته شده که پیامبر(ص) در شب معراج این اسامی را دیده است:
«هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَ كَنِيِّي حُجَّةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ بَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي‏»(صدوق، کمال الدین، ج1، ص253)

3- روایاتی که در بیان اوصاف امام قائم(ع) فرموده اند ایشان فرزند امام یازدهم، یعنی امام حسن عسکری(ع) است، نه امام جعفر صادق(ع)؛ مثلا از خود امام صادق(ع) سوال شد:
«فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنِ الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِكَ قَالَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ يَغِيبُ عَنْكُمْ شَخْصُهُ»؛ به امام صادق(ع) گفته شد ای فرزند رسول خدا مهدی از نسل شما کیست؟ امام(ع) فرمود: پنجمین(امام) از فرزند (امام) هفتم که از شما غائب خواهد شد.

4- کرامات، و معجزاتی که از ائمه(ع) بعد از امام صادق(ع) در منابع متعدد روایی نقل شده است.

باید توجه کرد اینکه این روایات در منابع شیعه آمده دلیلی بر رد این روایات نیست، بلکه روایت باید از نظر سندی بررسی شود، به صرف اینکه این روایت در این کتاب یا آن کتاب آمده نمی توان روایتی را رد یا تأیید کرد.
اکنون باید دید اسماعیلیه در برابر این ادله روشن چه دلیل منطقی و برهانی بر اثبات امامت اسماعیل دارند.

[=arial]با سلام ببخشید این مطلب ر از سایت حوزه پیدا کردم چندین بارهم خواندم یه چیزهایی متوجه شدم من هرچی می خونم یه تناقض در حرفهای حسن صباح می بینم و همچنین اینکه از نظر حسن صباح همین که امام مدعی نیازهای عقلی و دینی را برآورده کند امام است حالا اگرم به غلط مثلا من با خودم فکر کردم اگر اینجوری باشه مثل معاویه لعنه الله علیه که مدتها خودش رو امام مسلمین معرفی کردو نیازهای عقلی و شرعی مردم شام را بر طرف کرد پس امام برای اثبات خود برای کسانی که اطلاعی از نص ندارند باید دارای کرامات وحجتهایی ورای خود باشد در حالی که نظر حسن صباح چیزی جز این است حال نمیدونم درست متوجه شدم یا نه
ممنون میشم بازهم کمک کنید
"چنان که گذشت، اعتقاد به تعلیم (از امام) از عقاید اساسی و بنیادی نزاریان نخستین بود؛ اما با توجه به این که نیاز به تعلیم از اشخاص برگزیده در میان اسماعیلیان از آغاز وجود داشت، این پرسش مطرح می گردد که نظریه نزاریان شامل چه پدیده ی تازه ای بود و چه تغییری ایجاد کرده بود؟
پاسخ این پرسش بر این فرض استوار است که دعوت جدید حسن صباح، در واقع، تنظیم مجدد و تفسیر جدیدی از یک اندیشه ی کهن شیعی بود. این تعبیر تازه از اصل تعلیم، به کامل ترین و پرورده ترین وجه، به قلم حسن صباح، در رساله ای کلامی به نام چهار فصل، به زبان فارسی ارائه شده بود که اکنون در دست نیست، اما معاصر وی، عبدالکریم شهرستانی (ت 548 ق)، خلاصه ای از این اثر را به عربی در کتاب الملل و النحل خویش که تنها چهار سال پس از مرگ حسن صباح تألیف شده گزارش کرده است.23 این خلاصه کامل تر و مشروح تر از گزارش هایی است که مورخان ایرانی، چون جوینی و رشیدالدین فضل اللّه ارائه کرده اند.24 منبع اصلی پژوهش حاضر در باب آرای حسن و دعوت جدید نیز مبتنی بر گزارش مستوفی و منظم شهرستانی است؛ با این همه، از گزارش های جوینی و مؤلفان دیگر، به رغم اختصار آنها، نیز بهره گرفته شده است.جوینی در گزارش کوتاه و روشن خویش نوآوری حسن صباح را چنین آورده است:

تغییر او آن بدعت را که بعد از او همان طایفه آن را دعوت جدیده خواندند چنان بود که... حسن صباح، به کلی درِ تعلیم و تعلم دربست و گفت: خداشناسی به عقل و نظر نیست به تعلیم امام است؛ چه اکثر خلق عالم عقلااند و هر کس را در راه دین نظریست.
اگر در خداشناسی نظر عقل کافی بودی، اهل هیچ مذهب را بر غیر خود اعتراض نرسیدی و همگنان متساوی بودندی، چه همه کس به نظر عقل متدین اند. چون سبیل اعتراض و انکار مفتوح است و بعضی را به تقلید بعضی احتیاج است، این خود مذهب تعلیم است که عقل کافی نیست و امامی باید تا در هر دور مردم به تعلیم او متعلم و متدین باشند.25
حسن صباح چنان که شهرستانی بیان داشته است عقیده ی شیعیان در باب تعلیم را در چهار فصل به عبارت درآورد. هدف نگاشتن این فصول، که صورت انتقاد از نظریه ی شیعیان پیشین در باب عقیده به تعلیم را دارد، اثبات این رأی است که تنها امام اسماعیلی می تواند آن معلم محق و راستین بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله باشد. شاید از همین روست که به نقل شهرستانی و جوینی، حسن این فصول را «الزام» نام نهاد.26 این فصل ها به اختصار حاوی این مطالب است:
در نخستین قضیه، حسن بر عدم کفایت عقل به تنهایی در فهم و درک حقایق دینی تصریح و تأکید می کند. جوینی به تکیه ی کلام حسن در این قضیه اشاره کرده، می گوید:دقیق ترین آن الفاظ و معانی یکی آن است که از معترضان مذهب خود سؤال می کرد که خرد بس یا نه بس؛ یعنی اگر خرد در خداشناسی کافی است، هر کس که خردی دارد معترض را برو انکار نمی رسد و اگر معترض می گوید:
خرد کافی نیست، با نظر عقل بهم هر آینه معلمی باید. این مذهب اوست.27
و غرض وی رد عقیده ی فلاسفه است؛ چون آنان تنها بر عقل تکیه می کنند. دیگر شیعیان و اهل سنت با وی در این نظریه (عدم کفایت عقل و ضرورت وجود معلم) اتفاق دارند.28در قضیه ی دوم، حسن نظریه ی اهل سنت را درباره ی صحت اتخاذ علم دین از علما و فقهای متعدد نفی می کند و گوید:
چون احتیاج به معلم، ثابت شد، یا هر معلمی به اطلاق صلاحیت تعلیم دارد یا از معلمی صادق ناگزیر است؟ کسی که قائل به صلاحیت هر معلمی باشد، او را نرسد که دیگران را انکار کند و اگر کسی ترجیح نهد و معلم خصم را انکار کند، هر آینه پذیرفته است که به ناچار معلمی صادق و معتمد بایست.29حسن و دیگر شیعیان در اینجا اتفاق نظر دارند که تنها یک معلمِ مؤیّد از جانب خداوند می تواند باشد و آن، امام صادق در هر زمان و دوره است؛ بنابراین اهل سنت نیز بر خطا هستند.
در قضیه ی سوم، حسن نظریه ی مرسوم شیعه را در باب تعیین امام زیر سؤال می برد. به گفته ی او، حال که نیاز به معلمی صادق ثابت شد، آیا نباید نخست وی را شناخت؟ برای شناخت یگانه معلم صادق در هر دوره، باید صداقت و مرجعیت او اثبات پذیرد.30 با این استدلال، شیعیان نیز مانند اهل سنت و فیلسوفان در تنگنا می افتند.حسن در قضیه چهارم می کوشد با طرح و تنظیم مجدد تمام مسأله، این ابهام و سردرگمی را حل کند. او به طور کلی نظر شیعه را دایر بر این که مردم به امامی صادق نیاز دارند، اجمالاً تأیید می کند.31 به نظر وی، شناخت مرجعیت معلّمِ مورد نیاز را نمی توان از چیزی ورای خود آن به دست آورد.
وی گوید:

در این بحث با باریک بینی در ماهیت دانش می توان به جواب مناسب رسید. علم حقیقی از تضاد موجود میان دو امر متقابل که تنها از طریق یکدیگر شناخته می شوند حاصل می گردد. این اصل اجتماعی، در مورد فردی که در جست وجوی معلم صادق است و معلم صادق که باید شناخته شود، قابل مشاهده است. بدون وجود امام، آنچه از راه خرد برای ما حاصل می شود، نامفهوم و غیر معقول است و از سوی دیگر، بی رهبریِ عقل هم به امام پی نتوان برد، پس برای شناختن امام از عقل گزیری نیست؛ اما این استدلال نمی گوید که آن معلم کیست و نیز جوینده را به حقیقت غایی رهبری نمی کند.

حسن گوید:
عقل در این مرحله ما را به نحوی کلی از «احتیاج» به امام آگاه می سازد، بی آن که ما را به امام برساند.

32او برای گشودن گره این مشکل به یک عقیده قویم شیعی رجوع می کند و بدان اعتبار تازه ای می بخشد.
او گوید:
امام حجت خداست؛ یعنی امام بذاته و فی نفسه حجت است. ماهیت ادعای وی حجت حقانیت اوست.
یا به نقل جوینی از حسن:
دلیل او مجرد قول اوست که می گوید.
وی احتیاجی را که مردم به وجود یک امام دارند برآورده می سازد؛ بنابراین، امام در اثبات ادعای خویش نیازی به حجت حقانیت و دلیلی که بیرون از ذات او باشد
ندارد.
به نظرحسن، امام صادق راستین با عرضه ی خویش برای تعلیم محتاجان به کسب حقایق دینی، یک ضرورت عقلی را برآورده می سازد و او همان امام اسماعیلی است که صرف وجود و ادعای او دلایل کافی بر صدق و مشروعیت او هستند و نیازی به آوردن معجزه و ارجاع به اصل و نسب ندارد.35 حسن در پایان استدلال های خود بر عبارتی انگشت می گذارد که مهم ترین سخن او در تعیین امام است. به گزارش جوینی:
حسن صباح صراحتا گفته است:
چون اثبات تعلیم کردم و غیر من قایلی نیست به تعلیم، پس تعیین معلم به قول من است. ( یعنی چی)؟؟
به مانند آن که کسی گوید: من می گویم امام فلان کس است و برهان برین آن است که این سخن من می گویم.

در اندیشه ی حسن درباره ی امام، به یک نظر شگرف دیگر نیز پی می بریم. او در بهره وری های زیرکانه ی خود از آرای دیگران برای اثبات نظریات خود، بر این نکته تأکید می کند که برای درک مفاهیم عالی قدری چون وحدانیت خدا و مسائلی از این دست، در نهایت به تعلیم امام نیازمندیم. امام محور همه ی امور قرار می گیرد و نظر دقیق در مسائل عقیدتی، محوریت او را تأکید می کند.
و بنابر آنچه خواجه نصیر در رساله ی تصورات از مولانا حسن نقل می کند:
میزان دعوت مبارک بر این نهاد که حق در هر وقت، آن باشد که مُحِقّ (امام) لذکره السلام فرماید، نه آن که از مُحِقّ (امام) گذشته شنیده باشد حق آن است که به محق وقت بسته باشد و باطل آن که از مُحِقّ وقت بازگسسته باشد.
38
چنان که هاجسن نیز نتیجه می گیرد، امامت مورد نظر حسن در هیچ ترکیبی تاریخی و تجربی نمی گنجد. آنچه مطلوب حسن صباح است، حقیقت عقلانی امام نیست، اقتدار و مرجعیت محض اوست؛ از همین رو وی بر استقلال و اختیار بی حد امام اصرار می ورزد و مرجعیت تعلیمی مستقل هر امام را در زمان خویش مورد تأکید قرار می دهد.
[=IranSans][=arial]دعوت جدید حسن صباح مخالفان جدی و سرسختی داشت. گزارش های متعددی از مجالس بحث میان حسن و یارانش با مخالفان نظر او وجود دارد.41 هم چنین تألیفات بسیاری که در رد نزاریان و تعلیمیان از روزگار حسن صباح نوشته شده و برخی از آنها مانند فضایح الباطنیه و المنقذ من الضلال نگارش غزالی و النقض از عبدالجلیل رازی، حاوی آگاهی های ارزنده ای است. ضمنا در مجموع رسائل فارسی ضیاء الدین جرجانی که از حدود قرن نهم هجری است، اطلاعات ارزشمندی در باب تلاش علمای شیعه در رد آرای نزاریان و تعلیمیان آمده است."

اینم لینک مطلب

javad_joon;977651 نوشت:
[=arial]با سلام ببخشید این مطلب ر از سایت حوزه پیدا کردم چندین بارهم خواندم یه چیزهایی متوجه شدم من هرچی می خونم یه تناقض در حرفهای حسن صباح می بینم و همچنین اینکه از نظر حسن صباح همین که امام مدعی نیازهای عقلی و دینی را برآورده کند امام است حالا اگرم به غلط مثلا من با خودم فکر کردم اگر اینجوری باشه مثل معاویه لعنه الله علیه که مدتها خودش رو امام مسلمین معرفی کردو نیازهای عقلی و شرعی مردم شام را بر طرف کرد پس امام برای اثبات خود برای کسانی که اطلاعی از نص ندارند باید دارای کرامات وحجتهایی ورای خود باشد در حالی که نظر حسن صباح چیزی جز این است حال نمیدونم درست متوجه شدم یا نه
ممنون میشم بازهم کمک کنید
"چنان که گذشت، اعتقاد به تعلیم (از امام) از عقاید اساسی و بنیادی نزاریان نخستین بود؛ اما با توجه به این که نیاز به تعلیم از اشخاص برگزیده در میان اسماعیلیان از آغاز وجود داشت، این پرسش مطرح می گردد که نظریه نزاریان شامل چه پدیده ی تازه ای بود و چه تغییری ایجاد کرده بود؟
پاسخ این پرسش بر این فرض استوار است که دعوت جدید حسن صباح، در واقع، تنظیم مجدد و تفسیر جدیدی از یک اندیشه ی کهن شیعی بود. این تعبیر تازه از اصل تعلیم، به کامل ترین و پرورده ترین وجه، به قلم حسن صباح، در رساله ای کلامی به نام چهار فصل، به زبان فارسی ارائه شده بود که اکنون در دست نیست، اما معاصر وی، عبدالکریم شهرستانی (ت 548 ق)، خلاصه ای از این اثر را به عربی در کتاب الملل و النحل خویش که تنها چهار سال پس از مرگ حسن صباح تألیف شده گزارش کرده است.23 این خلاصه کامل تر و مشروح تر از گزارش هایی است که مورخان ایرانی، چون جوینی و رشیدالدین فضل اللّه ارائه کرده اند.24 منبع اصلی پژوهش حاضر در باب آرای حسن و دعوت جدید نیز مبتنی بر گزارش مستوفی و منظم شهرستانی است؛ با این همه، از گزارش های جوینی و مؤلفان دیگر، به رغم اختصار آنها، نیز بهره گرفته شده است.جوینی در گزارش کوتاه و روشن خویش نوآوری حسن صباح را چنین آورده است:

تغییر او آن بدعت را که بعد از او همان طایفه آن را دعوت جدیده خواندند چنان بود که... حسن صباح، به کلی درِ تعلیم و تعلم دربست و گفت: خداشناسی به عقل و نظر نیست به تعلیم امام است؛ چه اکثر خلق عالم عقلااند و هر کس را در راه دین نظریست.
اگر در خداشناسی نظر عقل کافی بودی، اهل هیچ مذهب را بر غیر خود اعتراض نرسیدی و همگنان متساوی بودندی، چه همه کس به نظر عقل متدین اند. چون سبیل اعتراض و انکار مفتوح است و بعضی را به تقلید بعضی احتیاج است، این خود مذهب تعلیم است که عقل کافی نیست و امامی باید تا در هر دور مردم به تعلیم او متعلم و متدین باشند.25
حسن صباح چنان که شهرستانی بیان داشته است عقیده ی شیعیان در باب تعلیم را در چهار فصل به عبارت درآورد. هدف نگاشتن این فصول، که صورت انتقاد از نظریه ی شیعیان پیشین در باب عقیده به تعلیم را دارد، اثبات این رأی است که تنها امام اسماعیلی می تواند آن معلم محق و راستین بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله باشد. شاید از همین روست که به نقل شهرستانی و جوینی، حسن این فصول را «الزام» نام نهاد.26 این فصل ها به اختصار حاوی این مطالب است:
در نخستین قضیه، حسن بر عدم کفایت عقل به تنهایی در فهم و درک حقایق دینی تصریح و تأکید می کند. جوینی به تکیه ی کلام حسن در این قضیه اشاره کرده، می گوید:دقیق ترین آن الفاظ و معانی یکی آن است که از معترضان مذهب خود سؤال می کرد که خرد بس یا نه بس؛ یعنی اگر خرد در خداشناسی کافی است، هر کس که خردی دارد معترض را برو انکار نمی رسد و اگر معترض می گوید:
خرد کافی نیست، با نظر عقل بهم هر آینه معلمی باید. این مذهب اوست.27
و غرض وی رد عقیده ی فلاسفه است؛ چون آنان تنها بر عقل تکیه می کنند. دیگر شیعیان و اهل سنت با وی در این نظریه (عدم کفایت عقل و ضرورت وجود معلم) اتفاق دارند.28در قضیه ی دوم، حسن نظریه ی اهل سنت را درباره ی صحت اتخاذ علم دین از علما و فقهای متعدد نفی می کند و گوید:
چون احتیاج به معلم، ثابت شد، یا هر معلمی به اطلاق صلاحیت تعلیم دارد یا از معلمی صادق ناگزیر است؟ کسی که قائل به صلاحیت هر معلمی باشد، او را نرسد که دیگران را انکار کند و اگر کسی ترجیح نهد و معلم خصم را انکار کند، هر آینه پذیرفته است که به ناچار معلمی صادق و معتمد بایست.29حسن و دیگر شیعیان در اینجا اتفاق نظر دارند که تنها یک معلمِ مؤیّد از جانب خداوند می تواند باشد و آن، امام صادق در هر زمان و دوره است؛ بنابراین اهل سنت نیز بر خطا هستند.
در قضیه ی سوم، حسن نظریه ی مرسوم شیعه را در باب تعیین امام زیر سؤال می برد. به گفته ی او، حال که نیاز به معلمی صادق ثابت شد، آیا نباید نخست وی را شناخت؟ برای شناخت یگانه معلم صادق در هر دوره، باید صداقت و مرجعیت او اثبات پذیرد.30 با این استدلال، شیعیان نیز مانند اهل سنت و فیلسوفان در تنگنا می افتند.حسن در قضیه چهارم می کوشد با طرح و تنظیم مجدد تمام مسأله، این ابهام و سردرگمی را حل کند. او به طور کلی نظر شیعه را دایر بر این که مردم به امامی صادق نیاز دارند، اجمالاً تأیید می کند.31 به نظر وی، شناخت مرجعیت معلّمِ مورد نیاز را نمی توان از چیزی ورای خود آن به دست آورد.
وی گوید:

در این بحث با باریک بینی در ماهیت دانش می توان به جواب مناسب رسید. علم حقیقی از تضاد موجود میان دو امر متقابل که تنها از طریق یکدیگر شناخته می شوند حاصل می گردد. این اصل اجتماعی، در مورد فردی که در جست وجوی معلم صادق است و معلم صادق که باید شناخته شود، قابل مشاهده است. بدون وجود امام، آنچه از راه خرد برای ما حاصل می شود، نامفهوم و غیر معقول است و از سوی دیگر، بی رهبریِ عقل هم به امام پی نتوان برد، پس برای شناختن امام از عقل گزیری نیست؛ اما این استدلال نمی گوید که آن معلم کیست و نیز جوینده را به حقیقت غایی رهبری نمی کند.

حسن گوید:

عقل در این مرحله ما را به نحوی کلی از «احتیاج» به امام آگاه می سازد، بی آن که ما را به امام برساند.

32

او برای گشودن گره این مشکل به یک عقیده قویم شیعی رجوع می کند و بدان اعتبار تازه ای می بخشد.
او گوید:
امام حجت خداست؛ یعنی امام بذاته و فی نفسه حجت است. ماهیت ادعای وی حجت حقانیت اوست.
یا به نقل جوینی از حسن:
دلیل او مجرد قول اوست که می گوید.
وی احتیاجی را که مردم به وجود یک امام دارند برآورده می سازد؛ بنابراین، امام در اثبات ادعای خویش نیازی به حجت حقانیت و دلیلی که بیرون از ذات او باشد
ندارد.
به نظرحسن، امام صادق راستین با عرضه ی خویش برای تعلیم محتاجان به کسب حقایق دینی، یک ضرورت عقلی را برآورده می سازد و او همان امام اسماعیلی است که صرف وجود و ادعای او دلایل کافی بر صدق و مشروعیت او هستند و نیازی به آوردن معجزه و ارجاع به اصل و نسب ندارد.35 حسن در پایان استدلال های خود بر عبارتی انگشت می گذارد که مهم ترین سخن او در تعیین امام است. به گزارش جوینی:
حسن صباح صراحتا گفته است:
چون اثبات تعلیم کردم و غیر من قایلی نیست به تعلیم، پس تعیین معلم به قول من است. ( یعنی چی)؟؟
به مانند آن که کسی گوید: من می گویم امام فلان کس است و برهان برین آن است که این سخن من می گویم.

در اندیشه ی حسن درباره ی امام، به یک نظر شگرف دیگر نیز پی می بریم. او در بهره وری های زیرکانه ی خود از آرای دیگران برای اثبات نظریات خود، بر این نکته تأکید می کند که برای درک مفاهیم عالی قدری چون وحدانیت خدا و مسائلی از این دست، در نهایت به تعلیم امام نیازمندیم. امام محور همه ی امور قرار می گیرد و نظر دقیق در مسائل عقیدتی، محوریت او را تأکید می کند.
و بنابر آنچه خواجه نصیر در رساله ی تصورات از مولانا حسن نقل می کند:
میزان دعوت مبارک بر این نهاد که حق در هر وقت، آن باشد که مُحِقّ (امام) لذکره السلام فرماید، نه آن که از مُحِقّ (امام) گذشته شنیده باشد حق آن است که به محق وقت بسته باشد و باطل آن که از مُحِقّ وقت بازگسسته باشد.
38
چنان که هاجسن نیز نتیجه می گیرد، امامت مورد نظر حسن در هیچ ترکیبی تاریخی و تجربی نمی گنجد. آنچه مطلوب حسن صباح است، حقیقت عقلانی امام نیست، اقتدار و مرجعیت محض اوست؛ از همین رو وی بر استقلال و اختیار بی حد امام اصرار می ورزد و مرجعیت تعلیمی مستقل هر امام را در زمان خویش مورد تأکید قرار می دهد.
[=IranSans][=arial]دعوت جدید حسن صباح مخالفان جدی و سرسختی داشت. گزارش های متعددی از مجالس بحث میان حسن و یارانش با مخالفان نظر او وجود دارد.41 هم چنین تألیفات بسیاری که در رد نزاریان و تعلیمیان از روزگار حسن صباح نوشته شده و برخی از آنها مانند فضایح الباطنیه و المنقذ من الضلال نگارش غزالی و النقض از عبدالجلیل رازی، حاوی آگاهی های ارزنده ای است. ضمنا در مجموع رسائل فارسی ضیاء الدین جرجانی که از حدود قرن نهم هجری است، اطلاعات ارزشمندی در باب تلاش علمای شیعه در رد آرای نزاریان و تعلیمیان آمده است."

اینم لینک مطلب

با سلام و عرض ادب

دلیل سوم واقعا مسخره هست

خودشون می گن باید امام رو شناخت
بعد میگن اما نیاز به حجت بیرونی نداره

خوب اسماعیلیان احتمالا به علم غیب به صورت دائمی دسترسی دارن که نیاز به حجت بیرونی ندارن!!!!

خوب خودشون چطور به این نتیجه رسیدن که اسماعیل امام هست ، اما امام صادق امام نیست !!!!!
علم غیب داشتن؟؟

از لحاظ تعلیمی و علمی که امام صادق بر اسماعیل ارجحیت داشته ... و معلم بهتری بوده ...

آیا امامت به سن هست ، یا به علم بیشتر ؟؟؟؟

اگر به سن هست که می شه همون نظر اهل سنت ...

اگر هم به علم هست که اسماعیل از امام صادق علمش کمتر بوده پس اسماعیل نمی تونه امام باشه ...

تعصب بی جای اسماعیلیان به تعلیمات بزرگانشون و پدرانشون باعث می شه به جای فکر کردن فقط تقلید کنن

همون طور که در تشیع برخی از این عربی و ملاصدرا و ابن سینا تقلید میکنن بدون این که به عواقب تقلید بدون تفکر نظر کنن ...

هر جا راه رو بر عقل ببندیم و به تقلید از گذشتگان رو بیاریم گمراه می شیم ...

خط مشی اسلام کاملا مشخص هست

اطاعت تام از خدا ، پیامبر و ائمه معصوم ...

نه مراجع تقلید شیعه امام معصوم هستن و نه امامان اسماعیلیه ...

javad_joon;977651 نوشت:
با سلام ببخشید این مطلب ر از سایت حوزه پیدا کردم چندین بارهم خواندم یه چیزهایی متوجه شدم من هرچی می خونم یه تناقض در حرفهای حسن صباح می بینم و همچنین اینکه از نظر حسن صباح همین که امام مدعی نیازهای عقلی و دینی را برآورده کند امام است حالا اگرم به غلط مثلا من با خودم فکر کردم اگر اینجوری باشه مثل معاویه لعنه الله علیه که مدتها خودش رو امام مسلمین معرفی کردو نیازهای عقلی و شرعی مردم شام را بر طرف کرد پس امام برای اثبات خود برای کسانی که اطلاعی از نص ندارند باید دارای کرامات وحجتهایی ورای خود باشد در حالی که نظر حسن صباح چیزی جز این است حال نمیدونم درست متوجه شدم یا نه
ممنون میشم بازهم کمک کنید

با سلام و احترام
منظور ایشان این نیست که هر کسی عهده دار امور امامت و نیازهای عقلی و دینی مردم شد امام است، بلکه می خواهد بگوید امام فقط باید ادعای امامت کند و خردهای مردم نسبت به امر خداشناسی و دین را رهبری کند، اما کسی که واقعا امام باشد آنقدر در میان اندیشمندان میدرخشد که خود به خود امامتش اثبات میشود، یعنی سخنان و علم خود امام موجب اثبات امامتش میشود و نیازی به اینکه کسی او را معرفی کند نیست.
بنابراین امثال معاویه ومانند او چون امام به ناحق بوده و از این علوم خالی هستند چون سخن بگویند کذب بودن ادعایشان اثبات میشود.

این حرف تا حدودی درست است، منتهی:

اولا: این به تنهایی کافی نیست، آیا عمر و ابوبکر یا عثمان از نظر علم و دانش قابل مقایسه با امیرالمومنین(ع) بودند؟ سخنان آنها کجا و خطبه های نهج البلاغه کجا! علاوه بر اینکه پیامبر(ص) نیز از فضل علمی آن حضرت(ع) سخن میگفت و علی را دروازه شهر دانش معرفی میکرد: انا مدینة العلم و علی بابها

با وجود این فضل علمی روشن، باز هم پیامبر(ص) به بهانه های مختلف و در مواضع گوناگون از امامت علی(ع) سخن گفته و با تعابیر مختلف علی(ع) را جانشین خویش معرفی نمود اما با این حال اکثریت مسیر اشتباه را پیمودند، پس چگونه بگوییم صرف علم امام برای اثبات امامتش کافیست؟

ثانیا: ممکن است کسی از نظر علمی قوی باشد اما چون از نظر جغرافییایی از امام دور است و مورد مقایسه با امام قرار نمی گیرد بتواند ادعای امامت کند، همانطور که می بینیم امروز فرقه های نوظهور بسیاری را با بیان های زیبا و تکنیک های روانشناسانه به خود جذب می کنند.

ثالثا: گاهی امام به خاطر شرایط اجتماعی و خفقان عمومی نمی تواند بروز و نمود علمی داشته باشد، و در حصار است، آن موقع چگونه امامتش اثبات شود؟

رابعا: از شرایط امامت که در جای خودش اثبات شده عصمت است، عصمت هرگز قابل تشخیص از سوی مردم نیست.

خامسا: خود این مسئله، اعتقاد اسماعیلیه را سرنگون میسازد، چرا که همین وقار علمی و همین خداشناسی عمیق در کلام سایر ائمه(ع) بعد از امام صادق(ع) نیز وجود دارد؛ آیا تعابیر بلند امام رضا(ع) و مناظرات ایشان با علمای بزرگ ادیان و اعتراف ریز و درشت به مقام علمی ایشان گویای امامتشان نیست؟ مأمون که به گفته سیوطی در میان تمام سلاطین و پادشاهان از نظر علمی و تیزبینی نابغه و یگانه است در مقابل امام رضا(ع) عاجز شد؛ و نیز تعابیر بلند سایر ائمه(ع) مانند دعای جامعه کبیره امام هادی(ع) و مانند آن آیا میشود که این تعابیر بلند از جانب امام نباشد؟

واقعا بابت توضیحات جامع شما دوستان و استاد گرامی ممونم
البته با امام حاضر اسماعیلیان نزاری سرنکونی این فرقه هم مشخص شد
اما اگر این جمله را هم برام روشن کنید ممنون میشم خصوصا جایی که گفته با این استدلال شیعیان مانند اهل سنت و فیلسوفان به تنگنا میافتند
[=arial]در قضیه ی سوم، [=arial]حسن[=arial] نظریه ی مرسوم شیعه را در باب تعیین امام زیر سؤال می برد. به گفته ی او، حال که نیاز به معلمی صادق ثابت شد، آیا نباید نخست وی را شناخت؟ برای شناخت یگانه معلم صادق در هر دوره، باید صداقت و مرجعیت او اثبات پذیرد.30 با این استدلال، شیعیان نیز مانند اهل سنت و فیلسوفان در تنگنا می افتند

این رو هم توضیح بدین زحمت رو کم می کنم
واقعا تشکر

javad_joon;977856 نوشت:
واقعا بابت توضیحات جامع شما دوستان و استاد گرامی ممونم
البته با امام حاضر اسماعیلیان نزاری سرنکونی این فرقه هم مشخص شد
اما اگر این جمله را هم برام روشن کنید ممنون میشم خصوصا جایی که گفته با این استدلال شیعیان مانند اهل سنت و فیلسوفان به تنگنا میافتند
[=arial]در قضیه ی سوم، [=arial]حسن[=arial] نظریه ی مرسوم شیعه را در باب تعیین امام زیر سؤال می برد. به گفته ی او، حال که نیاز به معلمی صادق ثابت شد، آیا نباید نخست وی را شناخت؟ برای شناخت یگانه معلم صادق در هر دوره، باید صداقت و مرجعیت او اثبات پذیرد.30 با این استدلال، شیعیان نیز مانند اهل سنت و فیلسوفان در تنگنا می افتند

این رو هم توضیح بدین زحمت رو کم می کنم
واقعا تشکر

با سلام

علم امامان 12 امامی توسط دشمنان هم تایید شده چه برسه به دوستان

پس این حرف فقط برای خرااب کردن 12 امامی ها گفته شده و سند عقلی و نقلی نداره

کافی به مناظرات امامان با مخالفان اون ها رجوع کنید که همشون به علم بسیار بالای ائمه اعتراف کردن

برای اثبات علم امام زمان هم کافیه به علم دانش آموزان ایشون که مراجع 12 امامی هستن رجوع بشه

نمی گم همه اون ها ولی اکثر اون ها یه سر وگردن بالاتر از علمای دیگر مذاهب هستن ...

javad_joon;977856 نوشت:
اما اگر این جمله را هم برام روشن کنید ممنون میشم خصوصا جایی که گفته با این استدلال شیعیان مانند اهل سنت و فیلسوفان به تنگنا میافتند
در قضیه ی سوم، حسن نظریه ی مرسوم شیعه را در باب تعیین امام زیر سؤال می برد. به گفته ی او، حال که نیاز به معلمی صادق ثابت شد، آیا نباید نخست وی را شناخت؟ برای شناخت یگانه معلم صادق در هر دوره، باید صداقت و مرجعیت او اثبات پذیرد.30 با این استدلال، شیعیان نیز مانند اهل سنت و فیلسوفان در تنگنا می افتند

با سلام مجدد
با توجه به اینکه اسماعیلیه در تعیین امامت معتقد است که این تعیین در گرو نص یا وراثت است بنابراین به نظر میرسد منظور از این جمله این است که شیعه امامیه راهی برای اثبات امامت ائمه(ع) پس از امام صادق(ع) ندارد! یعنی نویسنده معتقد است که نصی در خصوص امامت امام کاظم(ع) به بعد وجود ندارد. به عبارت دیگر اثبات امامت در گرو اثبات صداقت و مرجعیت است و شیعه چنین دلیلی برای اثبات امامت ائمه مدّ نظرش ندارد!! زهی خیال باطل!

پرسش
چگونه عقل ما در تشخیص راه راستین الهی بدون وجود امام ناتوان است اما در عین حال باید با استدلال امام راستین را تشخیص دهد؟
اسماعیلیه معتقدند که امام نیازی برای ابراز حجت بیرون از ذات خود ندارد، بلکه آن وقار علمی، تطبیق سخنان او با قرآن، و خداشناسی نابی که ازائه میکند برای اثبات امامت امام کفایت می کند آیا این سخن درستی است؟ به طور کلی دلیل ما بر رد ادعای اسماعیلیان در بحث امامت چیست؟

پاسخ
برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول
:
هرگز نمی توان برای تشخیص امام سخنان مدعیان امامت را به قضاوت نشست و در صورت تطابق آن با قرآن درست بودن ادعای امام را تشخیص داد، چرا که اتفاقا امام آمده تا فهم ما را از قرآن تصحیح کند، یعنی امام ملاک تعیین فهم درست است، نه فهم درست ملاک تعیین امام! امام نیامده برای ترجمه قرآن، بلکه امام وظیفه تبیین و تفسیر قران را بر عهده دارد.
علاوه بر اینکه ممکن است چند قول در خصوص آیات قرآن از سوی چند شخص مدعی امامت پیدا شود که هیچ کدام با قرآن تعارضی ندارد اما در عرض هم بوده و فقط یکی از آنها میتواند صحیح باشد، در اینجا چطور می توان امام را تشخیص داد؟
بنابراین عرضه سخنان مدعیان امامت بر قرآن فقط می تواند راهی برای تشخیص مدعیان کاذب باشد، اما نمی تواند امامت کسی را اثبات کند، چون ممکن است کسی حرف مخالف قران نزند اما در ادعایش در خصوص امامت نیز دروغگو و کاذب باشد.

نکته دوم:
تشخیص امام به دشواری تشخیص مسیر راستین الهی نیست، چرا که تشخیص مسیر درست در گرو داشتن علمی چون علم امام است، اما تشخیص امام در گرو توجه به سخنان خداوند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) است که مستقیما امامان بعد از آن حضرت را مشخص کرده اند. نیاز به آگاهی گسترده ای چون تشخیص مسیر حق ندارد.
مثل اینکه تشخیص راه درست درمان برای یک بیمار بسیار دشوار است چون باید به اندازه یک پزشک علم و آگاهی داشته باشد، که افراد معدودی از پس آن بر می آیند، اما تشخیص شخص پزشک بسیار آسان است، و همه از پس آن بر می آیند.
یک بیمار هرگز نمی تواند راه درست درمانش را بشناسد اما به راحتی تشخیص می دهد که فلان شخص پزشک است و برای تشخیص درمان به او مراجعه می کند وسختی روند درمان را به او میسپارد.

فقط باید مسیر تشخیص را شناخت؛ چرا که هر تشخیصی راهی دارد، مثلا برای تشخیص یک پزشک، کد نظام پزشکی تأیید کننده پزشک بودن آن شخص است، یا اینکه برخی انسان هایی که به فلان پزشک مراجعه کرده اند حاذق بودن فلان پزشک را تأیید کنند و مانند آن.
در مورد امامت هم باید علاوه بر نصوص معتبر، براهینی چون افضلیت و مانند آن وجود دارد که برای درک آنها باید به خود دین مراجعه کرد، باید دید دین چه کسی را به عنوان امام معرفی کرده است.

نکته سوم:
این سخن که "امام نیازی برای ابراز حجت بیرون از ذات خود ندارد" سخن درستی نیست. یعنی خود امام اگرچه نیازی به حجت برای خود ندارد اما مردم برای تشخیص او نیاز به حجت دارند؛ در مورد امیرالمومنین(علیه السلام) با این همه نصوص و براهین باز هم اکثریت راه خطا را پیمودند پس چطور امام نیازی برای ابراز حجت بیرون از خود ندارد؟!
اصلا گاهی امام حق در شرایطی است که یا زندان است، یا تبعید و محاصره است که امکان بروز و نمود علمی چندانی برای او وجود ندارد، در این صورت مردم چطور به امامت او پی ببرند؟

نکته دیگر اینکه اصلا خود این مسئله، اعتقاد اسماعیلیه را سرنگون میسازد، چرا که همین وقار علمی و همین خداشناسی عمیق در کلام سایر ائمه(علیهم السلام) بعد از امام صادق(علیه السلام) نیز وجود دارد؛ آیا تعابیر بلند امام رضا(علیه السلام) و مناظرات ایشان با علمای بزرگ ادیان و اعتراف ریز و درشت به مقام علمی ایشان گویای امامتشان نیست؟ مأمون که به گفته سیوطی در میان تمام سلاطین و پادشاهان از نظر علمی و تیزبینی نابغه و یگانه است در مقابل امام رضا(علیه السلام) عاجز شد؛ و نیز تعابیر بلند سایر ائمه(علیهم السلام) مانند دعای جامعه کبیره امام هادی(علیه السلام) و مانند آن آیا میشود که این تعابیر بلند از جانب امام نباشد؟
علاوه بر اینکه خود اسماعیلیه هم اگرچه وراثت را پررنگ تر میدانند اما معتقدند که امام از طریق نص یا وراثت تعیین میشود(1) یعنی بالاخره طریقی برای تعیین امام قائل هستند.

نکته چهارم:
شیعه 12 امامی و شیعه اسماعیلی دو فرقه در عرض یکدیگر هستند که بعد از امام صادق(علیه السلام) در مورد امامت امام کاظم(علیه السلام) یا اسماعیل پسر امام صادق(علیه السلام) اختلاف نظر دارند؛ بنابراین اینجا هر دو طرف معتقد هستند، نه یکی معتقد و دیگری منکر! بنابراین هر دو گروه دلیل بیاورند. آنها نیز برای اثبات امامت اسماعیل باید دلیل قطعی و یقینی بیاورند، در حالی که به نظر میرسد مهم ترین دلیلشلان بزرگتر بودن اسماعیل از سایر فرزندان امام صادق(علیه السلام) است(2) در حالی که صرف بزرگتر بودن دلیل بر امامت نیست، خصوصا با توجه به اینکه اسماعیل پیش ازامام صادق(علیه السلام) از دنیا رفت، و امام صادق(علیه السلام) چندین مرتبه تابوت اسماعیل را روی زمین گذاشته و کفن از صورت اسماعیل کنار زدند تا مردم ببینند اسماعیل از دنیا رفته است. و نیز خصوصا با توجه به نصوص دینی که در ادامه خواهد آمد.

نکته پنجم:
دلیل شیعه بر امامت امام کاظم(علیه السلام) و سایر ائمه(علیهم السلام) پس از ایشان روشن است که می توان آنها را به دو دسته تقسیم کرد:

الف) ادله خاص امامت امام کاظم(علیه السلام):
روایات متعددی که بر امامت شخص امام کاظم(علیه السلام) دلالت دارد، که برای این منظور میتوان به کافی، ج1، ص307؛ کمال الدین، ج1، ص37؛ اعلام الوری، ص296 و... مراجعه کنید.

ب) ادله عام

1. روایات دوازده خلیفه
پیامبر(ص) در روایات متعدد با تعابیر مختلف از 12 جانشین پس از خود سخن گفته است که این روایت علاوه بر منایع شیعه حتی در معتبرترین کتب اهل سنت یعنی صحیح مسلم و صحیح بخاری آمده است، این حدیث نه با اعتقاد اهل سنت در خصوص تعداد خلفاء تطابق دارد، و نه با فرقه های شیعی غیر از شیعه دوازده امامی!
براستی همین یک حدیث به تنهایی کار را برای اثبات فرقه ناجیه تمام می کند.

2. روایات نام ائمه(علیهم السلام)
در روایات متعدد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) و سایرائمه(علیهم السلام) به نام ائمه دوازده گانه اشاره شده است، و حتی این اسامی نوشته بر ساق عرش دانسته شده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در شب معراج این اسامی را دیده است:
«هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَ كَنِيِّي حُجَّةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ بَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي‏»(3)

3. روایاتی که در بیان اوصاف امام قائم(عجل الله تعالی فرجه) فرموده اند ایشان فرزند امام یازدهم، یعنی امام حسن عسکری(علیه السلام) است، نه امام جعفر صادق(علیه السلام)؛ مثلا از خود امام صادق(علیه السلام) سوال شد:
«فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنِ الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِكَ قَالَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ يَغِيبُ عَنْكُمْ شَخْصُهُ»؛ به امام صادق(علیه السلام) گفته شد ای فرزند رسول خدا مهدی از نسل شما کیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: پنجمین(امام) از فرزند (امام) هفتم که از شما غائب خواهد شد.(4)

4. کرامات، و معجزاتی که از ائمه(علیهم السلام) بعد از امام صادق(علیه السلام) در منابع متعدد روایی از جمله بحارالانوار نقل شده است.
باید توجه کرد اینکه این روایات در منابع شیعه آمده دلیلی بر رد این روایات نیست، بلکه روایت باید از نظر سندی بررسی شود، به صرف اینکه این روایت در این کتاب یا آن کتاب آمده نمی توان روایتی را رد یا تأیید کرد.
اکنون باید دید اسماعیلیه در برابر این ادله روشن چه دلیل منطقی و برهانی بر اثبات امامت اسماعیل دارند.

پی نوشت ها:
1. سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، مؤسسة الإمام الصادق ع‏، قم، ج9، ص246.
2. مفید، محمد بن نعمان، الفصول المختاره، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، قم، چاپ اول، 1413ق، ج2، ص306.
3. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، نشر اسلاميه‏، تهران، چاپ دوم، 1395ش، ج1، ص253.
4. همان، ج2، ص333.

موضوع قفل شده است