██ یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر علیه السلام ██ ویژه نامه شهادت

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="DarkGreen"]اى [="Purple"]كاظم[/] آل محمّد!اى مهار حكمت و حلم، بر دهان كف آلود خشونت و خشم!غضب، از حلم تو خشمگين مى شد، صبر از تو بى طاقت مى گشت، و زندانبانان، اسير صفا و عبّوديت تو مى شدند، و محبس به محبس، شب زنده دارى تو را جابجا مى كردند، زندان به زندان، ايمان ذكر و تهجّد تو را به بند مى كشيدند،سلام بر تو، كه وارث نيكان و آبرو بخش نياكانى!سلام بر تو، كه نيازمندان را [="Blue"]باب الحوائجى[/].سلام بر سجاده اى كه از اشك هايت خيس مى شد، و بر زمينى كه پيشانى و صورت بر آن مى نهادى، و بر آن دستها، كه به درگاه خدا مى گشودى،سلام بر كُند و زنجيرى كه از بوسه بر دست و پايت، قداست يافت،سلام بر مرقد نورافشانت، كه آسمان تيره عراق را روشن ساخته است.[/]




السلام عليك يَااَبَاالحَسَنِ يَا مُوسَي بنَ جَعـفَرٍ

اَيُّهَا الکـاظِـمُ يَابنَ رَسُولِ اللهِ

يَا حُجَّةَ اللهِ عَلَي خَلقَهِ،يَا سَيِّـدنَاوَ مَـولَنا


اِنَّـا تَوَجَّـهنا وَ اسـتَشـفَعـنَا وَ تَوَسَّـلنَا بِکَ اِلَي اللهِ

وَ قَـدَّمناکَ بَينَ يَدَي حَاجاتِنا

يَاوَجيهاً عِندَاللهِ

اِشـفـَع لَناعِـنـدَاللهِ



شهادت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را به همه تسليت عرض مي نمايم :

هفتمين مظهر به ذات سرمدى
هفتمين حافظ به دين احمدى

هفتمين رهبر به راهِ مستقيم
هفتمين تأويلِ بطنِ حا و ميم

حضرت موسى بن جعفر، نام او
عاشقان سرمست هو، از جام او

عارفان را عشق او، عين العيون
ظاهرش محبوس در قعر السجون

در دعا، مجذوب او، صد آسمان
حضرت كاظم، امام انس و جان

وصف او، تفسير قرآن مبين
مدح او، ممدوح ربّ العالمين

ذكر او، ذكر خداوند احد
ياد او، تسبيحِ اللّه‏ الصّمد

عاشقِ راز و نياز و ذكر، حق
قول حق و ذكر حق و فكر، حق

هر بلا آمد وقارش كم نشد
جز به خالق سجده كردن، خم نشد

كاخ ظلم از صبر او، ويرانه شد
شمع آهش را، جهان پروانه شد

محمد صحتي سردرودي

[attach]3395[/attach]

می گویم یا بابَ الحوائج!

و تنها نگاه می ماند و قطره قطره اشکهای بی صدا!

تنها نگاه می ماند و قطعه قطعه سخنی بر گلو خشکیده:

السَّلامُ عَلَی الْمُعذَّبِ فی قَعر السُّجُون...

... و یک باره، آتشفشان دل می آشوبد و گریه، سراسر گونه هایم را به مرثیه می خواند:

و ظُلَمِ الْمَطَامیرِ ذِی السَّاقِ الْمَرضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ...

آه! چه تلخ است، نگاه آزادی را زندانی کردن!

چه زشت است آسمان را به زندانبان سپردن!
آه، که ناگوار است؛ اهریمن بر سریر و سلیمان در تاریکنای تنهایی ها!
چه جانگداز است، غروبی که سعی کند خورشید را به لحظه های فراموشی بسپارد!

نه! نمی توانست زندانی باشد؛ آخر، «حقیقت» که زندانی نمی شود!
آخر، پرتو نور الهی را نمی شود خاموش کرد!

جمال «موسوی»اش که پرتوی از جمال الهی بود، گویی از زندان بغداد تجلّی کرده است! تمام کاینات، هر شب بهره مند از «شعشعه پرتو ذاتش» بودند و حجّت خدا، دل های پر از باور مؤمنان را به سیر معنوی کلامش می سپرد!




مولا جان! ای دریای رحمت و ای شفاعت جاری! چهارده سال به عبادت های زیبایت، آسمان و زمین درود فرستادند و تبلور «قَد اَفَلح المؤمنون» را در جمال آسمانی ات به تماشا ایستادند. چهارده سال تو در باورها بودی و دشمنانت، گمانه های خویش را به بند کشیده بودند!

چهارده سال صداقت نگاهت، آسمان و زمین را به تماشا فرا خواند و تنها سیاه جامگانِ سیاه دل عباسی، خود را محروم از زیارتت کردند!

امّا چگونه می توانم نادیده بگیرم، تمام غریبانه های دلم را:
گوشه ای، یا خلوتی، کو، تا بنالم همچو نی بر تمام ناله هایم، من ببالم همچو نی

سینه ام را بی مهابا، تا زداغت پر کنم از غروب روزهای بی چراغت، پر کنم
بر تمام غربتی که سالها اندوختی عاشقانه، در جوار عشق جانان، سوختی!

کاش می شد، اشک ریزان، بی قرارت همچو شمع شعله گیرم من بسوزم در جوارت همچو شمع!...

می گویم: یا باب الحوائج!
و قنوت دستهایم، پر از یاد تنهایی‌ات می شود، تنهایی!

تنهایی در خلوتی به وسعت عرش و فرصتی به طول تاریخ!
تنهایی! تنهاییِ عارفانه‌ای که اعتکاف از صداقتت درس می گیرد و عبادت، مقابل پیشانی‌ات به خاک می افتد.

می گویم: یا بابَ الحوائج! و حاجتم بر آورده می شود ـ آخر کدامین حاجت بالاتر از توّجه و عنایت حضرتت!؟

می گویم: یا بابَ الحوایج!
و در قنوتم، کهکشانی از نیاز، نقش می بندد؛ انگار تمام دردهای بشری، با دعای تو قابل درمانند!

آرزوهای بسیاری از دلم می گذرد، امّا تمام آرزوهایم معطوف به زیارتت می شود، تا بیایم و از نزدیک درد دل کنم و بنالم؛ بنالم از داغ و غصه‌هایی که دارم! بنالم از تنهایی و مثل نی، از جدایی‌ها شکایت کنم.

با تو از نیایشهای انتظار بگویم؛ انتظاری که قرنهاست، تمام آرزوهایمان را به خود معطوف کرده است؛ آرزوی ظهور موعود!

آرزوی حضور آن صداقتِ محض بر سریر عدالت! آرزوی سپیده ای بدون فلق و آسمانی بدون ابر!

مولا جان، بابَ الحوائج! دردمندانیم، جویای درمان؛
اینک این تو و کَرَمت

منبع : تبیان

موضوع قفل شده است