جمع بندی آیا بدون حب خدا می توان به بهشت رفت؟

تب‌های اولیه

70 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا بدون حب خدا می توان به بهشت رفت؟

سلام

مسلمونی که مقید به انجام واجبات و ترک محرمات هست.
اعتقادم داره که خدا همه کاره ی جهانه
ولی چون توقعاتی از خدا داره که برآورده نمیشه، نمیتونه خدا رو دوست داشته باشه.
نه اینکه خدا رو ظالم بدونه.
مثلا اگه دو تا پدر تو فامیلشون در نظر بگیره
پدری که ماشینش رو به نام پسرش زده رو دوست داره
ولی پدری که ماشینش رو به نام پسرش نزده رو نمیتونه دوست داشته باشه.
نه اینکه بگه این پدر ظلم کرده. و نه اینکه بگه پدر محبت نکرده.
ولی چون انتظار داره باباش ، حمایت بیشتری ازش میکرد و این اتفاق نیافتاد، محبت قلبی به پدر نداره. ولی مراعات اخلاق رو میکنه و رفتار خوبی با پدر داره.

با توجه به این مثال، فرض کنید مسلمونی رو که از خدا انتظاری داره و چون اون انتظار برآورده نمیشه، عبادات و اطاعتش از خدا، از روی محبت قلبی نیست.
اون خدا رو عبادت میکنه چون عقلش میگه راه نجاتش از عذاب و ورود به بهشت، انجام واجبات و ترک محرمات هست.

به قول معروف بین علما میگن اطاعت از امر مولا واجبه
اون شخص هم میگه خدا مولا هستش و دستوراتی داده ما هم اطاعت میکنیم
ولی اون شخص نمیتونه محبت قلبی به خدا پیدا کنه.
آیا خدا به خاطر اینکه محبت قلبی بهش نداره، عذابش میکنه؟ و اون شخص رو از بهشت محروم میکنه ؟
از طرفی هم اون نمیتونه به خدا امید ببنده، چون به هر حال ممکنه خدا خواستشو بنا به مصلحتی برآورده نکنه، و این موضوع باعث شکستن قلبش و ناامیدی میشه...
درسته عقل میگه این به خاطر بی لیاقتی بنده بوده، ولی این دلیل نمیشه قلب انسان نشکنه...
اون ممکنه دعا کنه ولی فقط به خاطر این دعا میکنه که خدا دستور داده...
و الا هیچ وقت دل نمیبنده که به خواستش میرسه...

پس اون شخص عبادات و اطاعتش به خاطر حکم عقله که میگه
اطاعت از مولا واجبه
بهشتی شدن مشروط به انجام واجبات و ترک محرماته خصوصا کبائر.

با این شرایط خداوند چه کار خواهد کرد؟
چون اون شخص محبت قلبی به خدا نداشته، از بهشت محرومه؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد قول سدید

خباء;976924 نوشت:
سلام

مسلمونی که مقید به انجام واجبات و ترک محرمات هست.
اعتقادم داره که خدا همه کاره ی جهانه
ولی چون توقعاتی از خدا داره که برآورده نمیشه، نمیتونه خدا رو دوست داشته باشه.
نه اینکه خدا رو ظالم بدونه.
مثلا اگه دو تا پدر تو فامیلشون در نظر بگیره
پدری که ماشینش رو به نام پسرش زده رو دوست داره
ولی پدری که ماشینش رو به نام پسرش نزده رو نمیتونه دوست داشته باشه.
نه اینکه بگه این پدر ظلم کرده. و نه اینکه بگه پدر محبت نکرده.
ولی چون انتظار داره باباش ، حمایت بیشتری ازش میکرد و این اتفاق نیافتاد، محبت قلبی به پدر نداره. ولی مراعات اخلاق رو میکنه و رفتار خوبی با پدر داره.

با توجه به این مثال، فرض کنید مسلمونی رو که از خدا انتظاری داره و چون اون انتظار برآورده نمیشه، عبادات و اطاعتش از خدا، از روی محبت قلبی نیست.
اون خدا رو عبادت میکنه چون عقلش میگه راه نجاتش از عذاب و ورود به بهشت، انجام واجبات و ترک محرمات هست.

به قول معروف بین علما میگن اطاعت از امر مولا واجبه
اون شخص هم میگه خدا مولا هستش و دستوراتی داده ما هم اطاعت میکنیم
ولی اون شخص نمیتونه محبت قلبی به خدا پیدا کنه.
آیا خدا به خاطر اینکه محبت قلبی بهش نداره، عذابش میکنه؟ و اون شخص رو از بهشت محروم میکنه ؟
از طرفی هم اون نمیتونه به خدا امید ببنده، چون به هر حال ممکنه خدا خواستشو بنا به مصلحتی برآورده نکنه، و این موضوع باعث شکستن قلبش و ناامیدی میشه...
درسته عقل میگه این به خاطر بی لیاقتی بنده بوده، ولی این دلیل نمیشه قلب انسان نشکنه...
اون ممکنه دعا کنه ولی فقط به خاطر این دعا میکنه که خدا دستور داده...
و الا هیچ وقت دل نمیبنده که به خواستش میرسه...

پس اون شخص عبادات و اطاعتش به خاطر حکم عقله که میگه
اطاعت از مولا واجبه
بهشتی شدن مشروط به انجام واجبات و ترک محرماته خصوصا کبائر.

با این شرایط خداوند چه کار خواهد کرد؟
چون اون شخص محبت قلبی به خدا نداشته، از بهشت محرومه؟

با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون.

در دو مرحله به این پرسش می پردازیم:

مرحله اول درباره فرضی است که شما مطرح نمودید مبنی بر این که مسلمانی که به عدل و حکمت و محبت خداوند شک ندارد ولی چون از خداوند چیزی می خواهد و آن چیز برآورده نمی شود، دلش شکسته می شود و نمی تواند خداوند را دوست بدارد و به او برای رفع مشکلات امیدوار بماند. در مرحله اول، این فرض را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.

در مرحله دوم به این پرسش می پردازیم که آیا چنین کسی با این که مسلمان و عابد است، به بهشت می رسد یا نه.

مرحله اول: در این بخش با فرض شما موافق نیستم چرا که به نظرم مسلمانی که دعایش مستجاب نشده، چون –بنا بر فرضی که خودتان مطرح کرده اید- به عدل و حکمت و محبت خداوند شک ندارد، همچنان به خداوند امیدوار است و او را دوست می دارد چرا که می داند که خداوند بهترین را برایش می خواهد و روزی او را به بهترین چیز می رساند و اگر در موردی، نعمتی را از او دریغ کرده است از این جهت است که آن نعمت برای او شر است و خیری ندارد[1]. بنابراین، اگر این شخص مورد نظر شما –بنا بر فرضی که خودتان مطرح کرده اید- به عدل و حکمت و محبت خداوند به بندگانش معتقد است، هیچ گاه از این که خداوند نعمتی را از او دریغ می کند، از خداوند دلشکسته نمی شود اگرچه ممکن است از این که آن نعمت را ندارد و یا آن نعمت برایش خیر نیست ناراحت باشد.

مثلا مادری برای فرزند مریضش ماکارونی درست نمی کند چرا که آن را برای فرزند مضرّ می داند. شاید آن فرزند ناراحت شود از این که نمی تواند ماکارونی بخورد و ماکارونی برایش مضرّ است، اما آن فرزند که به عدل و حکمت و مهر و محبت مادرش ایمان دارد، از مادرش ناراحت و دلگیر نمی شود.

در مثالی که خودتان مطرح کرده اید نیز اگر آن فرزند به مهر و محبت پدر تردید نداشته باشد و او را عادل و حکیم بداند و مطمئن باشد که پدرش بهترین را برایش می خواهد، از پدرش بابت نخریدن ماشین دلگیر نمی شود. ممکن است از این که ماشین ندارد و پدرش پول کافی برای خرید ماشین ندارد، دلگیر شود اما هیچ گاه از پدرش دلگیر نمی شود مگر این که به محبت پدرش تردید داشته باشد و مثلا پدرش را خودخواه بداند و یا حتی احتمال خودخواهی در پدرش بدهد و یا وضعیت اقتصادی پدرش را ناشی از بی تدبیری او بداند و یا نسبت به علم و آگاهی و دوراندیشی پدرش تردید داشته باشد. به هر حال، اگر آدمی حقیقتا به علم و عدل و حکمت و خیرخواهی و مهر و محبت پدرش تردید نداشته باشد و به آن مطمئن باشد و حتی احتمال خلاف در آن ندهد، قطعا از این که پدرش برایش ماشین نخریده دلگیر نمی شود و یا از این که پدرش ماشین را به نامش نزده ناراحت نمی شود.

بنابراین، به نظرم اگر کسی حقیقتا به خداوند و علم و عدل و جود و کرم و مهر و محبت و خیرخواهیش تردید نداشته باشد، در صورت برآورده نشدن دعا، از او دلگیر نمی شود؛ اگرچه ممکن است از این که به آن نعمت نرسیده دلگیر باشد. بنابراین، مومن راستین همواره به خداوند توکل دارد[2] و امیدوار است[3] و به او عشق می ورزد.



[/HR][1] «َ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(بقره: 216)؛ یعنی: «به بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است. و خدا مى‏داند، و شما نمى‏دانيد».

[2] «قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(توبه: 51)؛ یعنی: «بگو: هيچ حادثه‏اى براى ما رخ نمى‏دهد، مگر آنچه خداوند براى ما نوشته و مقرّر داشته است؛ او مولا(و سرپرست) ماست؛ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند».

[3] «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»(بقره: 218)؛ یعنی: «كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده‏اند، آنها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است».

اما درباره مرحله دوم در پست های بعدی توضیحاتی ارائه خواهم کرد.

موفق و پیروز باشید@};-

سلام
من خیلی از پاسخگویی شما خوشم میاد و از شما متشکرم.
الان من یه چیزایی به ذهنم اومده و فی البداهه میگم شاید یادم بره...
یه زمانی شما میدونی مرده ، کاری نداره و علم داری
ولی هنوز میترسی با مرده تنها باشی...
میگن هنوز باور نکردی...
خوب میشه گفت اون طرف خودش عقلا معتقده ولی قلبا نه....
حالا اعتقاد به عدالت خدا حتما باید قلبی باشه؟ عقلی کافی نیست؟

یه چیز دیگه هم از کتاب چهل حدیث امام خمینی یادم مونده، شایدم کتاب دیگه بود
میگن بعضی به مقام صبر میرسن
ولی برخی به مقام رضا میرسن

خوب این نارضایتی و عدم محبت، چی میتونه باشه؟
آیا میتونیم بگیم اون عقلن میدونه خدا عادل هست و صبر میکنه ولی به مقام رضا نرسیده...
یا شاید با این تعبیر بگیم که اون عقلن میدونه خدا عادله ولی قلبا باور نکرده....

یه جورایی این مفاهیم برام قاطی پاتی هست...

البته قلب و عقل یه جورایی میتونن معکوس باشن
مثلا میتونم این طور بگم که قلبم میگه خدا عادله
ولی عقلم توجیه نمیشه و ناراحت میشه و نمیتونه قبول کنه
ولی دلیلی هم برای انکار نداره....

از اون طرفم میتونم بگم عقلم عدالت خدا را فهمیده با دلیل و برهان و هرچی...
اما قلب نمیتونه اونو بپذیره...

یا میتونیم بگیم عقل عدالت رو میپذیره ولی شهوات نمیذارن محبت پیدا بشه...
یا میتونیم بگیم اینا دعوای بخش استدلال مغز با بخش احساسات مغز است... بخش منطقی مغز میگه خدا عادله و بخش احساسی میگه خدا عادل نیست و احساس محبت مدیون بخش احساسی هست پس اعتقاد درسته ولی احساس محبت نمیاد...

خلاصه خیلی جور واجور میشه توضیح داد!

قول سدید;977491 نوشت:
مرحله اول: در این بخش با فرض شما موافق نیستم چرا که به نظرم مسلمانی که دعایش مستجاب نشده، چون –بنا بر فرضی که خودتان مطرح کرده اید- به عدل و حکمت و محبت خداوند شک ندارد، همچنان به خداوند امیدوار است و او را دوست می دارد

سلام
من میخوام اینجا بین دو تا مسئله تفکیک کنم

یه وقت میگیم اگه من واقعا اعتقاد دارم، پس باید دوست داشته باشم خدا رو...اگه واقعا شک ندارم باید دوست داشته باشم خدا رو..
در اینجا میگیم
شک به چه معنا؟ عقلن یا قلبن؟ یعنی اون چیزی که توی پستای قبلی اشاره کردم

اما
یه وقت میگیم اصلا طرف باور کامل به عدالت داره
ولی چرا باید این باور ، محبت بیاره؟!
اصلن فرض کنید بهترین پدر دنیا رو داشته باشم
ولی اگه توقعات من ، با کارهای اون همساز نباشه، کافیه برای اینکه یه پسر ، پدرش رو دوست نداشته باشه...

مثلا فرض کنید من توقع دارم وقتی نماز میخوانم ، کسی مزاحم نشود، ولی این اتفاق نمی افتد
در اینجا ممکن است شما بگویید خدا بهترین کار را انجام داده است و من هم بگویم بهترین کار همین بوده که کسی مزاحم نماز خواندن من شود...
ولی به هر حال توقع و انتظار من است که رضایت و محبت مرا جلب میکند...
پس محبت قلبی من تابع برآورده شدن انتظاراتم است.
هر چند از نظر شما آن انتظارات مرجوح باشد...

اگه بخوام خلاصه این پستها رو بگم
یکی این سواله که چرا اعتقاد به عدالت خدا، باید من رو مجاب کنه خدا رو دوست داشته باشم؟!

یکی هم اینه که آیا لازمه، اعتقاد من به عدالت خدا اون قدر باشه که احساساتم رو درگیر کنه و قلبی بشه؟ و الا کافر خواهم بود؟! یعنی این شکی که شما میگید به چه معناست؟ آیا عدم محبتم به خدا به معنای کفر اعتقادی است و جهنمی خواهم بود؟ در حالی که من میگویم خدا عادل است؟

یه جور دیگه هم میتونم بحث توقع رو بگم

مثلا میگم چرا باید من توقعی از خدا داشته باشم که خدا نمیخواد برآورده کنه؟
جز اینه که من اعتقاد دارم خدا باید خواستم رو برآورده کنه؟ و جز اینه که میخوام خدا عدالتش رو زیر پا بذاره؟

ولی آیا این بدان معناست که من گفتم خدا عادل نیست؟

نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم؟
میخوام بگم اگه من بخوام خدا مصلحتی رو در نظر نگیره به این معناست که خدا رو ناعادل دونستم؟

یه جورایی مثل تفاوت جمله خبری و انشائی هست

بین گزاره ''من میخوام خدا این قدر عادل نباشه''

با

گزاره '' من خدا رو ناعادل میدونم''

تفاوت وجود داره...

یه جور دیگه هم میتونم بحث توقع رو بگم

مثلا میگم چرا باید من توقعی از خدا داشته باشم که خدا نمیخواد برآورده کنه؟
جز اینه که من اعتقاد دارم خدا باید خواستم رو برآورده کنه؟ و جز اینه که میخوام خدا عدالتش رو زیر پا بذاره؟

ولی آیا این بدان معناست که من گفتم خدا عادل نیست؟

نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم؟
میخوام بگم اگه من بخوام خدا مصلحتی رو در نظر نگیره به این معناست که خدا رو ناعادل دونستم؟

یه جورایی مثل تفاوت جمله خبری و انشائی هست

بین گزاره ''من میخوام خدا این قدر عادل نباشه''

با

گزاره '' من خدا رو ناعادل میدونم''

تفاوت وجود داره...

خباء;976924 نوشت:
سلام

مسلمونی که مقید به انجام واجبات و ترک محرمات هست.
اعتقادم داره که خدا همه کاره ی جهانه
ولی چون توقعاتی از خدا داره که برآورده نمیشه، نمیتونه خدا رو دوست داشته باشه.
نه اینکه خدا رو ظالم بدونه.
مثلا اگه دو تا پدر تو فامیلشون در نظر بگیره
پدری که ماشینش رو به نام پسرش زده رو دوست داره
ولی پدری که ماشینش رو به نام پسرش نزده رو نمیتونه دوست داشته باشه.
نه اینکه بگه این پدر ظلم کرده. و نه اینکه بگه پدر محبت نکرده.
ولی چون انتظار داره باباش ، حمایت بیشتری ازش میکرد و این اتفاق نیافتاد، محبت قلبی به پدر نداره. ولی مراعات اخلاق رو میکنه و رفتار خوبی با پدر داره.

با توجه به این مثال، فرض کنید مسلمونی رو که از خدا انتظاری داره و چون اون انتظار برآورده نمیشه، عبادات و اطاعتش از خدا، از روی محبت قلبی نیست.
اون خدا رو عبادت میکنه چون عقلش میگه راه نجاتش از عذاب و ورود به بهشت، انجام واجبات و ترک محرمات هست.

به قول معروف بین علما میگن اطاعت از امر مولا واجبه
اون شخص هم میگه خدا مولا هستش و دستوراتی داده ما هم اطاعت میکنیم
ولی اون شخص نمیتونه محبت قلبی به خدا پیدا کنه.
آیا خدا به خاطر اینکه محبت قلبی بهش نداره، عذابش میکنه؟ و اون شخص رو از بهشت محروم میکنه ؟
از طرفی هم اون نمیتونه به خدا امید ببنده، چون به هر حال ممکنه خدا خواستشو بنا به مصلحتی برآورده نکنه، و این موضوع باعث شکستن قلبش و ناامیدی میشه...
درسته عقل میگه این به خاطر بی لیاقتی بنده بوده، ولی این دلیل نمیشه قلب انسان نشکنه...
اون ممکنه دعا کنه ولی فقط به خاطر این دعا میکنه که خدا دستور داده...
و الا هیچ وقت دل نمیبنده که به خواستش میرسه...

پس اون شخص عبادات و اطاعتش به خاطر حکم عقله که میگه
اطاعت از مولا واجبه
بهشتی شدن مشروط به انجام واجبات و ترک محرماته خصوصا کبائر.

با این شرایط خداوند چه کار خواهد کرد؟
چون اون شخص محبت قلبی به خدا نداشته، از بهشت محرومه؟

با سلام و عرض ادب و احترام

طبق روایات

انسانهای مطیع خدا سه نوع هستن

اطاعت از روی ترس از جهنم

اطاعت از روی شوق بهشت

اطاعت از روی شوق به خدا

هر سه مورد به بهشت می رن

اما بهشت 8 طبقه داره!

کسی که خدا رو برای خدا بودنش می پرسته

بدون شک مرتبه بالاتری داره از کسی خدا رو برای مال دنیا یا ترس از درد و مصیبت می پرسته !

پرستش فقط خم و راست شدن نیست

بالاترین مرتبه پرستش ایمان و شوق قلبی هست به معبود ...

----------------------------------------------------------------------

به طور مثال سگ گله به چوپان نزدیک تره تا گوسفند ها!

سگ گله اگه گشنه هم بمونه چیزی از وفاداریش کم نمی شه و تا دم مرگ به چوپان وفادار می مونه

اما گوسفند گشنه باشه ، یه نفر دیگه رو پیدا کنه که بهش غذا بده می ره سراغ اون حتی اگه اون یه نفر گرگ باشه تو لباس چوپان !!!

-----------------------------------------------

البته بحث نا امیدی وارد مبحث کفر می شه وشخص کافر محسوب میشه

و کفر هم درجه داره

اگر کافر به درجه انکار خدا نرسه (کفران نعمت ها و... ) ،
با توجه به اعمال صالح دیگه ان شاء الله قابل چشم پوشی خواهد بود و مورد رحمت خدا قرار می گیره ...

اما اگر به درجه انکار خدا برسه دیگه حسابش با کرام الکاتبین هست...

سلام
بدون حب خدا همین زندگی دنیایی هم خیلی سخت میشه چه برسه به رشدی که برای زندگی اخروی لازمه

ولی نگران نباشید. اوضاع این طوری نمیمونه. خدا خودش محبت خودش رو در دلتون می اندازه
ان شاءالله

قول سدید;977491 نوشت:
مرحله اول: در این بخش با فرض شما موافق نیستم چرا که به نظرم مسلمانی که دعایش مستجاب نشده، چون –بنا بر فرضی که خودتان مطرح کرده اید- به عدل و حکمت و محبت خداوند شک ندارد،

سلام
من یه شبهه جدید برام پیش اومد
شاید باید بگیم اون کسی که دعا میکنه به عدل و حکمت خدا شک داره!
چون اون شخص به وضع موجود معترضه و از خدا میخواد کارهاشو بهتر انجام بده!
خوب این آقا اگه واقعا معتقده، باید وضع موجود رو بهترین وضعیت بدونه نه اینکه از خدا بخواد وضع رو بهتر کنه !
مثل اینکه یکی سرطان گرفته
اون نمیتونه بگه سرطانش نشون دهنده ناعدالتی خداست
بلکه باید بگه حتما یه حکمتی تو این بیماری هست
خوب اگه من و امثال من
باور داریم تو هر کار خدا حکمتی هست
چرا باید دعا کنیم سرطانمون خوب بشه؟!

[="Navy"]سلام...خدا قصدش اینه که توی این دنیا که فهم حقیقت بسیار سخت تر از عوالم سیال ما بعد دنیا هست شما همینجا متوجه وجود اون بشبن ...برای همین خدا میگه من گنجی هستم که محجور موندم و گم شده ام...خواستم موجودی رو خلق کنم که بگردد منو پیدا کند از ذوق بال دربیاره و پرواز کنه !:)[/]

خباء;977592 نوشت:
سلام
من یه شبهه جدید برام پیش اومد
شاید باید بگیم اون کسی که دعا میکنه به عدل و حکمت خدا شک داره!
چون اون شخص به وضع موجود معترضه و از خدا میخواد کارهاشو بهتر انجام بده!
خوب این آقا اگه واقعا معتقده، باید وضع موجود رو بهترین وضعیت بدونه نه اینکه از خدا بخواد وضع رو بهتر کنه !
مثل اینکه یکی سرطان گرفته
اون نمیتونه بگه سرطانش نشون دهنده ناعدالتی خداست
بلکه باید بگه حتما یه حکمتی تو این بیماری هست
خوب اگه من و امثال من
باور داریم تو هر کار خدا حکمتی هست
چرا باید دعا کنیم سرطانمون خوب بشه؟!

با سلام و عرض ادب و احترام

چون

.... ادعونی استجب لکم ...

اگر مصیبتی پیش میاد ما مسببش هستیم

من سرطان می گیرم چون به دستورهای غذایی که ائمه و پیامبر دادن عمل نکردم ...

حالا خدا گفته اشکالی نداره که به خودت ظلم کردی

اگه توبه کنی و منو صدا کنی کمکت می کنم ...

منو بخون تا اجابتت کنم

منو برای خودم پرستش کن نه برای خوب شدن سرطانت ....

بدون که من تو رو بهتر از خودت میشناسم و خوبی تو رو می خوام ...

اگر مصلحتت باشه سرطانت رو خوب میکنم ... یا اگر مصلحتت باشه مرگ رو بهت هدیه می دم تا به من برسی ...

در پناه حق تعالی

الرحیل;977590 نوشت:
سلام
بدون حب خدا همین زندگی دنیایی هم خیلی سخت میشه چه برسه به رشدی که برای زندگی اخروی لازمه

ولی نگران نباشید. اوضاع این طوری نمیمونه. خدا خودش محبت خودش رو در دلتون می اندازه
ان شاءالله

سلام
من خدا رو قبول دارم و یک انسان مذهبی هستم
ولی متوجه نمیشم چه طور فقدان حب خدا زندگی شما رو به شدت سخت میکنه؟

شروحیل;977630 نوشت:
با سلام و عرض ادب و احترام

چون

.... ادعونی استجب لکم ...

اگر مصیبتی پیش میاد ما مسببش هستیم

من سرطان می گیرم چون به دستورهای غذایی که ائمه و پیامبر دادن عمل نکردم ...

حالا خدا گفته اشکالی نداره که به خودت ظلم کردی

اگه توبه کنی و منو صدا کنی کمکت می کنم ...

منو بخون تا اجابتت کنم

منو برای خودم پرستش کن نه برای خوب شدن سرطانت ....

بدون که من تو رو بهتر از خودت میشناسم و خوبی تو رو می خوام ...

اگر مصلحتت باشه سرطانت رو خوب میکنم ... یا اگر مصلحتت باشه مرگ رو بهت هدیه می دم تا به من برسی ...

در پناه حق تعالی

سلام

بیماری ها همیشه به خاطر ظلم نیست تا خدا بگوید توبه کن درست میشود... کسی هم نمیتواند تشخیص بدهد بیماری به چه علت امده...علمش دست خداست...

ارتباط باقی مطالب با شبهه رو متوجه نشدم..

خباء;977680 نوشت:
سلام

بیماری ها همیشه به خاطر ظلم نیست تا خدا بگوید توبه کن درست میشود... کسی هم نمیتواند تشخیص بدهد بیماری به چه علت امده...علمش دست خداست...

ارتباط باقی مطالب با شبهه رو متوجه نشدم..

با سلام

از امام صادقعلیه السلام روایت شده که فرمودند:

هیچ یک از پیروان ما دردی به او نمی رسد مگر آن که سبب گناهی است که قبلاً مرتکب شده است

وآن دردی که براو عارض شده باعث پاک شدنش از آن گناه است.

عوامل اصلی ایجاد بیماری ها :

قرار گرفتن در محیط آلوده
عادت های نادرست زندگی

استعمال دخانیات
رژیم غذایی نادرست

نداشتن فعالیت بدنی

و ...

همه این ها به دلیل رعایت نکردن دستوراتی هست که ائمه از طریق احادیث بیان کردن برای یه زندگی سالم اما ما بهش عمل نمی کنیم

در بهترین حالت می شه ترک نکردن مکروهات ...

یا انجام ندادن مستحبات ...

البته بحث بیماری های ژنتیکی در مبحث معلولیت مطرح می شه و مسلما به خاطر گناه شخص نیست فقط نحوه آزمایش اون شخص با دیگران متفاوت هست و خداوند هم بابت اون بیماری در آخرت اجری برای تحمل اون درد به شخص اعطا میکنه که به انسان های سالم اون اجر رو نمی ده

همین طور می تونه دلیلش سختی کشیدن پدرو مادر باشه برای گناهان گذشته اون ها

از امام صادق یا امام باقرعلیهم السلام روایت شده که فرمودند:اجر بیداری یک شب به سبب بیماری یا درد بالاتر از پاداش یکسال پرستیدن خداست.

از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمودند: بیماری کودک کفاره ی گناهان پدرومادر است.

در مورد ارتباط

گفتید چرا باید دعا کنیم سرطانمون خوب بشه با این که می دونیم یه حکمتی هست؟

یه مومن باید خدا رو صدا کنه چون خدا گفته منو صدا کنید تا اجابتتون کنم

اما نه فقط برای خوب شدن سرطان ، برای این که باید دعا کنیم!

ما باید هر لحظه خدا رو صدا کنیم

نه فقط برای رفع حاجت ها و نیاز هامون

برای این که او خداست و ما بنده ایم

هر لحظه باید ازش بخواهیم که به ما نگاه کنه

این یه ارتباط دو طرفه است

ما فقط صداش می کنیم

ولی اون همه کاری برای ما میکنه!!!!

فقط با صدا کردنش ... حتی اگه چیزی هم ازش نخوایم خودش به ما می ده چون کریم ...

برای همین وقتی صداش میکنیم بهترین کار اینه که هدفمون بندگی کردن باشه نه فقط حاجت خواستن ...

مثالی میزنم

فرزندتون شما رو صدا میکنه : بابا جون بابای خوبم ممنون به خاطر کارهایی که قبلا برام انجام دادی ، دوستت دارم و....

شما قبل از این که چیزی بگه همه نیاز هاش رو تامین می کنید بدون این که به شما بگه چی نیاز داره ...

این رو با وقتی مقایسه کنید که یه فرزند دیگه شما فقط وقتی نیاز داره بیاد شما رو صدا کنه ...
و فقط هم نیازش رو مطرح کنه به جای این که هدفش تشکر از خدمات قبلی شما باشه ...
شما هم نیازش رو تامین می کنید چون شما پدرش هستید

شما کدومشون رو بیشتر دوست دارید و بیشتر بهش اهمیت می دید ؟؟؟
بدون شک اولی

شاید حتی گاهی اوقات برای آزمایش اولی بیشتر بهش سختی بدید تا ببینید فقط برای تامین نیاز هاش از شما متشکر هست یا واقعا دوستتون داره ...

در کل هم برای تربیت اولی بیشتر وقت می زارید
هم برای تامین نیاز هاش
هم برای ازمایشش
و...

شروحیل;977701 نوشت:
با سلام

از امام صادقعلیه السلام روایت شده که فرمودند:

هیچ یک از پیروان ما دردی به او نمی رسد مگر آن که سبب گناهی است که قبلاً مرتکب شده است

وآن دردی که براو عارض شده باعث پاک شدنش از آن گناه است.

عوامل اصلی ایجاد بیماری ها :

قرار گرفتن در محیط آلوده
عادت های نادرست زندگی

استعمال دخانیات

رژیم غذایی نادرست

نداشتن فعالیت بدنی

و ...

همه این ها به دلیل رعایت نکردن دستوراتی هست که ائمه از طریق احادیث بیان کردن برای یه زندگی سالم اما ما بهش عمل نمی کنیم

در بهترین حالت می شه ترک نکردن مکروهات ...

یا انجام ندادن مستحبات ...

البته بحث بیماری های ژنتیکی در مبحث معلولیت مطرح می شه و مسلما به خاطر گناه شخص نیست فقط نحوه آزمایش اون شخص با دیگران متفاوت هست و خداوند هم بابت اون بیماری در آخرت اجری برای تحمل اون درد به شخص اعطا میکنه که به انسان های سالم اون اجر رو نمی ده

همین طور می تونه دلیلش سختی کشیدن پدرو مادر باشه برای گناهان گذشته اون ها

از امام صادق یا امام باقرعلیهم السلام روایت شده که فرمودند:اجر بیداری یک شب به سبب بیماری یا درد بالاتر از پاداش یکسال پرستیدن خداست.

از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمودند: بیماری کودک کفاره ی گناهان پدرومادر است.

در مورد ارتباط

گفتید چرا باید دعا کنیم سرطانمون خوب بشه با این که می دونیم یه حکمتی هست؟

یه مومن باید خدا رو صدا کنه چون خدا گفته منو صدا کنید تا اجابتتون کنم

اما نه فقط برای خوب شدن سرطان ، برای این که باید دعا کنیم!

ما باید هر لحظه خدا رو صدا کنیم

نه فقط برای رفع حاجت ها و نیاز هامون

برای این که او خداست و ما بنده ایم

هر لحظه باید ازش بخواهیم که به ما نگاه کنه

این یه ارتباط دو طرفه است

ما فقط صداش می کنیم

ولی اون همه کاری برای ما میکنه!!!!

فقط با صدا کردنش ... حتی اگه چیزی هم ازش نخوایم خودش به ما می ده چون کریم ...

برای همین وقتی صداش میکنیم بهترین کار اینه که هدفمون بندگی کردن باشه نه فقط حاجت خواستن ...

مثالی میزنم

فرزندتون شما رو صدا میکنه : بابا جون بابای خوبم ممنون به خاطر کارهایی که قبلا برام انجام دادی ، دوستت دارم و....

شما قبل از این که چیزی بگه همه نیاز هاش رو تامین می کنید بدون این که به شما بگه چی نیاز داره ...

این رو با وقتی مقایسه کنید که یه فرزند دیگه شما فقط وقتی نیاز داره بیاد شما رو صدا کنه ...
و فقط هم نیازش رو مطرح کنه به جای این که هدفش تشکر از خدمات قبلی شما باشه ...
شما هم نیازش رو تامین می کنید چون شما پدرش هستید

شما کدومشون رو بیشتر دوست دارید و بیشتر بهش اهمیت می دید ؟؟؟
بدون شک اولی

شاید حتی گاهی اوقات برای آزمایش اولی بیشتر بهش سختی بدید تا ببینید فقط برای تامین نیاز هاش از شما متشکر هست یا واقعا دوستتون داره ...

در کل هم برای تربیت اولی بیشتر وقت می زارید
هم برای تامین نیاز هاش
هم برای ازمایشش
و...

سلام

شما میگی برای این دعا کنیم که خدا گفته...
خوب اینکه همون حرف من هست...
منم میگم من اگه دعا میکنم به خاطر امر مولا هست...
مشکل من چی بود عزیز؟!
اینکه من کارهام بدون حب خدا بود و فقط برای اطاعت از فرامینش بود ( مثلا گفته دعا کن منم دعا میکنم ) و اینکه آیا بدون حب خدا میشه بهشت رفت؟
نه اینکه دعا نکنم...

تشکر کردنم به معنای حب نیست.
من میتونم از پدرم و مادرم و غریبه و آشنا تشکر کنم به خاطر کارهایی که برای من و دین انجام دادن..
ولی اینکه دلیل نمیشه من حبی نسبت به اونها داشته باشم....

در مورد بیماری شما هم قبول داری هر بیماری ای به خاطر گناه نیست... ولی حتی اگرم بیماری به خاطر گناه باشه بازم چه دلیلی داره من دعا کنم؟!
دقت کنید من دلیل برون دینی رو میخوام ، نه آیه قران...
و الا من که همون اول گفتم دعا میکنم چون خدا امر کرده... ولی دلیل نمیشه حب داشته باشم...
شبهه دوم بنده کلامی و عقلی بود و انتظار دلیل عقلی داشتم...
به هر حال بیمار در بهترین وضعیتی هست که باید میبود و خدا هیچ کم و کاستی برای بیمار نگذاشته
پس ما هم نمیتونیم به خدا بگیم آهای خدایا از این وضعیت بهتر هم هست و تو در عدالت و حکمت و مهربانی کم گذاشتی و باید فلان کار را انجام دهی...
به همین خاطر میگم اونی که از خدا چیزی میخواد داره به عدالت و حکمت خدا ایراد میگیره..
من میتونم کارهای خودم رو کامل تر کنم ولی نمیتونم از خدا بخوام بهتر از این کار کنه... چون خدا نقصی در کارش نبوده تا بخواد تکمیلش کنه!

خباء;977757 نوشت:
سلام

شما میگی برای این دعا کنیم که خدا گفته...
خوب اینکه همون حرف من هست...
منم میگم من اگه دعا میکنم به خاطر امر مولا هست...
مشکل من چی بود عزیز؟!
اینکه من کارهام بدون حب خدا بود و فقط برای اطاعت از فرامینش بود ( مثلا گفته دعا کن منم دعا میکنم ) و اینکه آیا بدون حب خدا میشه بهشت رفت؟
نه اینکه دعا نکنم...

تشکر کردنم به معنای حب نیست.
من میتونم از پدرم و مادرم و غریبه و آشنا تشکر کنم به خاطر کارهایی که برای من و دین انجام دادن..
ولی اینکه دلیل نمیشه من حبی نسبت به اونها داشته باشم....

در مورد بیماری شما هم قبول داری هر بیماری ای به خاطر گناه نیست... ولی حتی اگرم بیماری به خاطر گناه باشه بازم چه دلیلی داره من دعا کنم؟!
دقت کنید من دلیل برون دینی رو میخوام ، نه آیه قران...
و الا من که همون اول گفتم دعا میکنم چون خدا امر کرده... ولی دلیل نمیشه حب داشته باشم...
شبهه دوم بنده کلامی و عقلی بود و انتظار دلیل عقلی داشتم...
به هر حال بیمار در بهترین وضعیتی هست که باید میبود و خدا هیچ کم و کاستی برای بیمار نگذاشته
پس ما هم نمیتونیم به خدا بگیم آهای خدایا از این وضعیت بهتر هم هست و تو در عدالت و حکمت و مهربانی کم گذاشتی و باید فلان کار را انجام دهی...
به همین خاطر میگم اونی که از خدا چیزی میخواد داره به عدالت و حکمت خدا ایراد میگیره..
من میتونم کارهای خودم رو کامل تر کنم ولی نمیتونم از خدا بخوام بهتر از این کار کنه... چون خدا نقصی در کارش نبوده تا بخواد تکمیلش کنه!

با سلام

خب شما امر مولا رو چرا اطاعت میکنید؟

3 تا دلیل داره

1 - از این که عذابتون کنه در صورت نافرمانی می ترسید پس اطاعتش می کنید

2 - برای این که بهتون نعمتی بده اطاعتش میکنید

3 - برای این که دوستش دارید و شکر نعمت هایی که تا حالا بهتون داده(حتی اگه از این به بعد بهتون نده) اطاعتش میکنید

شما برای کدوم مورد امر مولا رو اطاعت میکنید؟
فقط یک مورد رو انتخاب کنید

ایراد گرفتن از خدا یا از روی کفر هست یا جهالت

البته هر کسی کافر محسوب نمی شه تا وقتی به مرحله انکار خدا نرسه

کسی که ایراد می گیره یا نعمت هایی که تا حالا بهش داده شده رو داره انکار می کنه که می شه کفر

یا خدا رو درست نشناخته که می شه جهل

ما قرار نیست از خدا بخوایم بهتر کار کنه

ما فقط قراره از خدا بخوایم

چون خودش گفته من بنده ای می خوام که منو صدا کنه

برای مساله دینی که نمی شه دلیل برون دینی آورد

مثل این که بگید برای مساله ریاضی یه جواب غیر ریاضی بیارید!!!!

شروحیل;977770 نوشت:
با سلام

ما قرار نیست از خدا بخوایم بهتر کار کنه

ما فقط قراره از خدا بخوایم

!!

سلام شروحیل

من که حرفتون رو متوجه نمیشم

شما که میدونی خدا سنگ تموم گذاشته و بهتر از این ممکن نبوده چرا از خدا میخوای که بهتر عمل کنه؟!

مثلا طرف سرطان داره و میگه سرطان بهترین چیزی بوده که برام اتفاق افتاده و خدا سر سوزنی کم نذاشته
حالا چرا باید به خدا معترض بشه که بیاد خوبش کنه؟!

من میتونم از خودم انتظار داشته باشم بهتر بشم
ولی از خدا که نمیتونم انتظار داشته باشم بهتر کار کنه؟! میتونم؟!!!
پس دعا کردن چه معنایی میده؟!

اینم متوجه نمیشم چرا بین دلایل برون دینی و درون دینی تفکیک نکردید...
مبحث عدالت و حکمت خدا که درون دینی نیست که شما میخواهید درون دینی بحث کنید...

درون دینی هم بخوام بگم
میگن مومن باید مثل مرده تو دست مرده شور باشه
اصلا میگن کسی که به مقام رضا برسه از این بلا ملاها خوشش میاد نه اینکه ناراضی باشه و بره به خدا بگه من رو شفا بده!

شروحیل;977770 نوشت:
با سلام

خب شما امر مولا رو چرا اطاعت میکنید؟
!!!!

سلام

خوب معلومه که من بدون حب، اطاعت کردم
حالا یا به خاطر ترس از عذابه یا شوق بهشت...
یا عبادت بردگانه یا عبادت تجار
ولی فکر کنم بیشتر عبادت بردگان باشه

حالا شما بفرمایید اگر من بدون حب خدا ، به دین پایبند باشم، کافرم ؟!
اگر بدون حب خدا به دین پایبند باشم، از بهشت محروم میشوم چون حب نداشتم؟!

خباء;977679 نوشت:
سلام
من خدا رو قبول دارم و یک انسان مذهبی هستم
ولی متوجه نمیشم چه طور فقدان حب خدا زندگی شما رو به شدت سخت میکنه؟

سلام
به مثال خودتون رجوع کنید. کسی که با پدرش زندگی می کنه، احترامش رو نگه می داره، امر اون رو به نظر خودش مقدم میدونه و ازش اطاعت می کنه ولی دوستش نداره. یا حتی این هم نه، مجبوره مدتی از روزش رو با کسی بگذرونه که ازش بدش میاد، بدون اینکه تلاشی برای کسب رضایت اون فرد داشته باشه فقط تلاشش این باشه که تنشی بینشون پیش نیاد. به نظرتون کار راحتیه؟ آیا این زندگی گوارا خواهد بود؟ آیا این شخص دنبال فرصتی نیست تا بتونه از اون خونه بره و زندگی مستقلی رو تشکیل بده و ارتباط رو به حداقل برسونه؟
حالا با خدایی که هر لحظه با آدمه و همه جا هست چقدر میشه این طوری زندگی کرد؟ اونم کسی که تو لحظه لحظه زندگیش به خواست خداوند توجه داره و از او اطاعت می کنه. آیا این اطاعت سرشار از عذاب نخواهد بود؟ اصلا همین که کسی که در همه حال با آدمه رو دوست نداشته باشیم چقدر زندگی تلخه. به خصوص زمانی که نیاز به همدم رو شدیدا احساس می کنیم، اگر نزدیکترین کسمون رو هم غریبه (نمیگم دشمن) بدونیم چطور میتونیم با این حجم عظیم تنهایی سر کنیم؟

درباره اینکه اونی که دعا می کنه داره به حکمت و عدالت خدا ایراد می گیره، این طور نیست. اون شخص داره خودش رو تغییر میده تا ظرفیت دریافت رحمت بیشتری رو پیدا کنه. دعا که روی خدا تاثیر نداره، این بنده است که با دلا کردنش عوض میشه و وقتی عوض بشه دیگه شرایط قبلی براش بهترین نیست و شرایطش رو خدا عوض می کنه

الرحیل;977872 نوشت:
درباره اینکه اونی که دعا می کنه داره به حکمت و عدالت خدا ایراد می گیره، این طور نیست. اون شخص داره خودش رو تغییر میده تا ظرفیت دریافت رحمت بیشتری رو پیدا کنه. دعا که روی خدا تاثیر نداره، این بنده است که با دلا کردنش عوض میشه و وقتی عوض بشه دیگه شرایط قبلی براش بهترین نیست و شرایطش رو خدا عوض می کنه

سلام
منم همین رو میگم که
انسان میتونه خودش رو تغییر بده چون کامل نیست
ولی نمیتونه از خدا انتظار داشته باشه بهتر از این که هست عمل کنه.
من میتونم دعا کنم تا حال خودم خوب بشه و بهتر بشم
ولی نمیشه دعا کرد که خدا فلان کنه یا بهمان کنه...
اصلن مگه ما میدونیم عدالت و حکمت خدا در چی هست؟ تا بعد بخوام به خدا بگیم این کار رو بکنی به عدالت رفتار کردی؟

الرحیل;977871 نوشت:
سلام
به مثال خودتون رجوع کنید. کسی که با پدرش زندگی می کنه، احترامش رو نگه می داره، امر اون رو به نظر خودش مقدم میدونه و ازش اطاعت می کنه ولی دوستش نداره. یا حتی این هم نه، مجبوره مدتی از روزش رو با کسی بگذرونه که ازش بدش میاد، بدون اینکه تلاشی برای کسب رضایت اون فرد داشته باشه فقط تلاشش این باشه که تنشی بینشون پیش نیاد. به نظرتون کار راحتیه؟ آیا این زندگی گوارا خواهد بود؟ آیا این شخص دنبال فرصتی نیست تا بتونه از اون خونه بره و زندگی مستقلی رو تشکیل بده و ارتباط رو به حداقل برسونه؟
حالا با خدایی که هر لحظه با آدمه و همه جا هست چقدر میشه این طوری زندگی کرد؟ اونم کسی که تو لحظه لحظه زندگیش به خواست خداوند توجه داره و از او اطاعت می کنه. آیا این اطاعت سرشار از عذاب نخواهد بود؟ اصلا همین که کسی که در همه حال با آدمه رو دوست نداشته باشیم چقدر زندگی تلخه. به خصوص زمانی که نیاز به همدم رو شدیدا احساس می کنیم، اگر نزدیکترین کسمون رو هم غریبه (نمیگم دشمن) بدونیم چطور میتونیم با این حجم عظیم تنهایی سر کنیم؟

سلام
آره درست میگی
ولی من زیاد چنین حسی بهم دست نمیده
حالا با این فرض که محبتی بین ما نیست یا خیلی کمه که نیاز شدیدی به اون حس نمیکنم تا بعد بخوام ناراحت بشم از نبودنش و بعد بخوام احساس تنهایی کنم،

من میدونم به خدا نیازمندم
میتونم این نیاز رو ابراز کنم ولی چه منفعتی برام داره؟
مثلا میتونم حال خودم رو خوب کنم یا مثلا میتونم مطمئن بشم به امر خدا عمل کردم و جهنم نمیرم
ولی نمیتونم این نیاز رو روی چیز مشخصی ببرم مثل خوب شدن یا ماشین داشتن یا هر چیزی...چون ما نمیدونیم چه چیزی رو باید خدا انجام بده تا همون رو ازش بخوام....
تازه چه معنا داره چیزی که خدا خودش میخواد انجام بده ما ازش بخوام انجام بده!
خوب اون خودش انجام میده ما فقط میدونیم که به اون نیاز داریم و چون امر کرده این احساس رو بروز میدیم و اونم خودش هر کار میدونه انجام میده... این وسط چرادما خودمون رو کاره ای میدونیم؟!
منفعت شخصی داستانم اینه که من با ابراز نیاز یه تغییراتی تو خودم ایجاد میکنم که میتونه حالم رو بهتر کنه ولی نیازی بهش احساس نمیکنم مگه در حد اینکه واجبه خدا عمل شده باشه و جهنم نرم....

سلام
اول اینکه اگه میتونید حال خودتونو خوب کنید یا مطمئن باشید به امر خدا عمل کردید و جهنم نمیرید هزار بارک الله به شما. ولی اماما(ع) هم انقدر مطمئن نبودن
دوم اینکه الان مشکل شما سر حب خداست یا دعا کردن؟ اگر سر دعا کردنه و اینقدر بنده خودساخته ای هستید که حاضر نیستید چیزی رو که نمیدونید مورد رضایت خدا هست یا نه رو ازش بخواید، خب اون چیزایی که می دونید همیشه با حکمت و عدالت خدا مطابقه رو بخواید. مثلا دعا کنید که همیشه احوال و اعمالتون مورد رضایت خدا باشه. دعا کنید توفیق بندگی ازتون گرفته نشه. دعا کنید این صبر و قانع بودن الانتون همیشه حفظ بشه یا تبدیل به احسن بشه.

اگه هم میخواید هیچ کاری به کار خدا نداشته باشید، یه سمت قضیه اینه که چقدر میتونید دوام بیارید. یه سمت دیگه اش اینه که توشه ای که در این حالت میتونید برای آخرتتون جمع کنید چقدره
یه سمت دیگه هم داره که توضیح کاملی ندارم الان براش. ولی اگه اون سمت درست باشه بدون محبت کارتون پیش نمیره. هرچند که خدا خودش گفته کسی که عمل صالح انجام بده و مومن باشه تلاشش بی پاسخ نمیمونه
ولی واقعا نمیتونم درک کنم چطور میشه رابطه مستمر و پایداری باشه که توش هیچ احساسی نباشه. که خب اگر احساس باشه و اون احساس حب نباشه که جایگزینش بغض میشه و سرانجامش سقوطه. حالا شاید هم حب و بغض نباشه مثلا خوف شدید باشه ولی همون خوف هم کم کم یه رنگی از حب یا بغض به خودش می گیره

الرحیل;977889 نوشت:
سلام
اول اینکه اگه میتونید حال خودتونو خوب کنید یا مطمئن باشید به امر خدا عمل کردید و جهنم نمیرید هزار بارک الله به شما. ولی اماما(ع) هم انقدر مطمئن نبودن
دوم اینکه الان مشکل شما سر حب خداست یا دعا کردن؟ اگر سر دعا کردنه و اینقدر بنده خودساخته ای هستید که حاضر نیستید چیزی رو که نمیدونید مورد رضایت خدا هست یا نه رو ازش بخواید، خب اون چیزایی که می دونید همیشه با حکمت و عدالت خدا مطابقه رو بخواید. مثلا دعا کنید که همیشه احوال و اعمالتون مورد رضایت خدا باشه. دعا کنید توفیق بندگی ازتون گرفته نشه. دعا کنید این صبر و قانع بودن الانتون همیشه حفظ بشه یا تبدیل به احسن بشه.

اگه هم میخواید هیچ کاری به کار خدا نداشته باشید، یه سمت قضیه اینه که چقدر میتونید دوام بیارید. یه سمت دیگه اش اینه که توشه ای که در این حالت میتونید برای آخرتتون جمع کنید چقدره
یه سمت دیگه هم داره که توضیح کاملی ندارم الان براش. ولی اگه اون سمت درست باشه بدون محبت کارتون پیش نمیره. هرچند که خدا خودش گفته کسی که عمل صالح انجام بده و مومن باشه تلاشش بی پاسخ نمیمونه
ولی واقعا نمیتونم درک کنم چطور میشه رابطه مستمر و پایداری باشه که توش هیچ احساسی نباشه. که خب اگر احساس باشه و اون احساس حب نباشه که جایگزینش بغض میشه و سرانجامش سقوطه. حالا شاید هم حب و بغض نباشه مثلا خوف شدید باشه ولی همون خوف هم کم کم یه رنگی از حب یا بغض به خودش می گیره

سلام
مشکل من دعا نیست
حتی حب هم نیست
مسئله روی این بود که من بدون حب خدا دین داری میکنم آیا بهشتی میشوم؟
و اینکه عدم حب نشان دهنده کافر شدنم است در حالی که معتقدم خدا عادل و حکیم است؟
کارشناس احتمالی مطرح کردند که
آن کسی که محبت ندارد یا دعا نمیکند لابد به حکمت و عدل خدا شک دارد
منم گفتم خود این شک چند معنا داره... که قبلا توضیح دادم
و همچنین گفتم اتفاقامیشه گفت اونی که دعا میکنه به عدالت و حکمت خدا شک داره.. با توضیحاتی که به شما و دیگران دادم...
و همچنین درباره تفاوت جملات خبری و انشایی و ارتباطش با مسئله گفتم...
خلاصه باید کامل بخونید ...

خباء;977827 نوشت:
سلام شروحیل

من که حرفتون رو متوجه نمیشم

شما که میدونی خدا سنگ تموم گذاشته و بهتر از این ممکن نبوده چرا از خدا میخوای که بهتر عمل کنه؟!

مثلا طرف سرطان داره و میگه سرطان بهترین چیزی بوده که برام اتفاق افتاده و خدا سر سوزنی کم نذاشته
حالا چرا باید به خدا معترض بشه که بیاد خوبش کنه؟!

من میتونم از خودم انتظار داشته باشم بهتر بشم
ولی از خدا که نمیتونم انتظار داشته باشم بهتر کار کنه؟! میتونم؟!!!
پس دعا کردن چه معنایی میده؟!

اینم متوجه نمیشم چرا بین دلایل برون دینی و درون دینی تفکیک نکردید...
مبحث عدالت و حکمت خدا که درون دینی نیست که شما میخواهید درون دینی بحث کنید...

درون دینی هم بخوام بگم
میگن مومن باید مثل مرده تو دست مرده شور باشه
اصلا میگن کسی که به مقام رضا برسه از این بلا ملاها خوشش میاد نه اینکه ناراضی باشه و بره به خدا بگه من رو شفا بده!

با سلام

بنده مثال هم زدم شما باز هم حرف خودتون رو می زنید

بحث اعتراض نیست

بحث خواستن هست

خدا می گه باید از من بخوای تا بهت بیشتر بدم

یعنی خدا نیاز رو گذاشته تا بنده متوجه خدا بشه و صداش کنه

کسی که سرطان داره و نیاز به سلامتی داره متوجه خدا می شه و صداش میکنه

یکی برای سلامتی صداش میکنه...(عوام)

یکی هم برای این که خدا براش این مشکل رو ایجاد کرده تا بهش نزدیکتر بشه ...(اولیاء)

دعا صدا کردن خداوند هست و درخواست داشتن از او

نه اینکه ازش بخوایم بهتر کار کنه

اگه قرار بود که خداوند همه نیاز ها رو بهمون بده بدون درخواست فرق ما با یه حیوون بی شعور یا درخت بدون مغز چی بود؟؟؟؟؟

دوست گرامی ما علم غیب نداریم که همه چیز رو بدونیم

وقتی مبحث بیرون از دین باشه علم غیب هم معنا نداره پس می شه همه چیز رو انکار کرد!!!!

حکمت و عدالت هم وقتی درون دین باشه با علم غیب قابل توجیه هست

بیرون از دین می شه تصادفی بودن و اتقاقی بودن ...

اتفاقا مومن خدا رو بیشتر صدا می زنه

اما نمی گه خدا منو شفا بده

می گه خدایا شکرت که به من مریضی دادی که تو رو بیشتر و بهتر یاد کنم

ما نیومدیم تو این دنیا تا فقط شفا بگیریم و حاجت بگیریم

ما اومدیم اطاعت کردن و مطیع بودن رو یاد بگیریم و امتحان بدیم و بریم تا بعد از مرگ وارد زندگی حقیقی بشیم

خباء;977834 نوشت:
سلام

خوب معلومه که من بدون حب، اطاعت کردم
حالا یا به خاطر ترس از عذابه یا شوق بهشت...
یا عبادت بردگانه یا عبادت تجار
ولی فکر کنم بیشتر عبادت بردگان باشه

حالا شما بفرمایید اگر من بدون حب خدا ، به دین پایبند باشم، کافرم ؟!
اگر بدون حب خدا به دین پایبند باشم، از بهشت محروم میشوم چون حب نداشتم؟!

سلام و عرض ادب

خیر دوست گرامی شما کافر نیستید

شما به اندازه ای که خدا رو شناختید پاداش اطاعتتون رو می گیرید

اما نباید توقع داشته باشید که بهشت شما با بهشت اولیاء یکی باشه ...

بهشت افراد معمولی مثل بهترین نعمت های این دنیاست بدون درد و رنج این دنیا

اما بهشت اولیا چیزی فرا تر از این دنیا و نعمت های این دنیاست به طور مثال ((( لقاء الله )))

البته باید بدونید که خدا با چشم سر دیده نمی شه ، با چشم دل دیده می شه ...

و چشم دل هم نیاز به حب الهی داره علاوه بر اطاعت تام

سلام و عرض ادب خدمت جناب خباء و سایر عزیزان، و عرض پوزش بابت تاخیر در پاسخگویی گل

به دو جهت، مدتی پست نگذاشتم:

یکی این که مدتی مشغول تایپیک های دیگر بودم که وقت زیادی از من گرفت (البته همواره این تایپیک و پست های عزیزان را دنبال می کردم).

دوم این که میخواستم نظر جناب خباء را کاملا متوجه بشم. (ممنونم از ایشون و سایر عزیزان که در تبیین مبحث مشارکت کردند).

الان سخن جناب خباء را جمع بندی کردم و امیدوارم بتونم تا فردا پاسخگویی کنم.

ضمنا اعیاد شعبانیه رو خدمت همه عزیزان تبریک میگم@};-

[="Tahoma"][="Navy"]

خباء;976924 نوشت:
مسلمونی که مقید به انجام واجبات و ترک محرمات هست.
اعتقادم داره که خدا همه کاره ی جهانه
ولی چون توقعاتی از خدا داره که برآورده نمیشه، نمیتونه خدا رو دوست داشته باشه.
نه اینکه خدا رو ظالم بدونه.

سلام
هرچند نداشتن محبت به خدای حکیم مهربان خسران بزرگی است اما چون اهل اطاعت از اوامر و نواهی است شایسته بهشت است و همین که حجابهای عالم ظلمانی ماده برطرف شد متوجه عشق الهی نسبت به خودش و سایرین میشه و خودش هم دلبسته او میشه
مشکل ما اینه که نمیدونیم چه چیز خیر ماست و نمیدونیم از خدا چه بخواهیم و برآوردن کدام حاجت نیاز حقیقی ما و سعادت بخش ماست...
یا علیم[/]

با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون برای همه دوستان

بعد از مطالعه مطالب جناب خباء و سایر دوستان، در دو مرحله به این پرسش می پردازم: مرحله اول درباره فرضی است که جناب خباء مطرح نمودند مبنی بر این که مسلمانی که به عدل و حکمت و محبت خداوند شک ندارد ولی چون از خداوند چیزی می خواهد و آن چیز برآورده نمی شود، دلش شکسته می شود و نمی تواند خداوند را دوست بدارد و به او برای رفع مشکلات امیدوار بماند. در مرحله اول، با عنایت به توضیحات بعدی جناب خباء، این فرض را مورد نقد و بررسی قرار می دهم و نکاتی را به پاسخ قبلی خودم می افزایم. در مرحله دوم به این پرسش می پردازم که آیا چنین کسی که فاقد محبت به خداوند است، با این که مسلمان و عابد است، به بهشت می رسد یا نه.


مرحله اول:

پیش تر این مطلب را متذکر شدم که با فرض شما موافق نیستم چرا که به نظرم مسلمانی که دعایش مستجاب نشده، چون –بنا بر فرضی که خودتان مطرح کرده اید- به عدل و حکمت و محبت خداوند شک ندارد، همچنان به خداوند امیدوار است و او را دوست می دارد چرا که می داند که خداوند بهترین را برایش می خواهد و روزی او را به بهترین چیز می رساند و اگر در موردی، نعمتی را از او دریغ کرده است از این جهت است که آن نعمت برای او شر است و خیری ندارد[1]. بنابراین، اگر این شخص مورد نظر شما –بنا بر فرضی که خودتان مطرح کرده اید- به عدل و حکمت و محبت خداوند به بندگانش معتقد است، هیچ گاه از این که خداوند نعمتی را از او دریغ می کند، از خداوند دلشکسته نمی شود اگرچه ممکن است از این که آن نعمت را ندارد و یا آن نعمت برایش خیر نیست ناراحت باشد.

مثلا مادری برای فرزند مریضش ماکارونی درست نمی کند چرا که آن را برای فرزند مضرّ می داند. شاید آن فرزند ناراحت شود از این که نمی تواند ماکارونی بخورد و ماکارونی برایش مضرّ است، اما آن فرزند که به عدل و حکمت و مهر و محبت مادرش ایمان دارد، از مادرش ناراحت و دلگیر نمی شود. یا در مثالی که خودتان مطرح کرده اید نیز اگر آن فرزند به مهر و محبت پدر تردید نداشته باشد و او را عادل و حکیم بداند و مطمئن باشد که پدرش بهترین را برایش می خواهد، از پدرش بابت نخریدن ماشین دلگیر نمی شود. ممکن است از این که ماشین ندارد و پدرش پول کافی برای خرید ماشین ندارد، دلگیر شود اما هیچ گاه از پدرش دلگیر نمی شود مگر این که به محبت پدرش تردید داشته باشد و مثلا پدرش را خودخواه بداند و یا حتی احتمال خودخواهی در پدرش بدهد و یا وضعیت اقتصادی پدرش را ناشی از بی تدبیری او بداند و یا نسبت به علم و آگاهی و دوراندیشی پدرش تردید داشته باشد. به هر حال، اگر آدمی حقیقتا به علم و عدل و حکمت و خیرخواهی و مهر و محبت پدرش تردید نداشته باشد و به آن مطمئن باشد و حتی احتمال خلاف در آن ندهد، قطعا از این که پدرش برایش ماشین نخریده دلگیر نمی شود و یا از این که پدرش ماشین را به نامش نزده ناراحت نمی شود.

بنابراین، به نظرم اگر کسی حقیقتا به خداوند و علم و عدل و جود و کرم و مهر و محبت و خیرخواهیش تردید نداشته باشد، در صورت برآورده نشدن دعا، از او دلگیر نمی شود؛ اگرچه ممکن است از این که به آن نعمت نرسیده دلگیر باشد. بنابراین، مومن راستین همواره به خداوند توکل دارد[2] و امیدوار است[3] و به او عشق می ورزد.

البته باید به این نکته نیز توجه کرد که منظورمان این نیست که اعتقاد به خداوند با اوصاف مذکور، کافی است. در هر اعتقادی، عقل آدمی میان موضوع و محمول، به وجود نسبتی حکم می کند. اما برای این که به چنین خدایی مومن باشیم، باید افزون بر این، به این اعتقاد متعهد گردیم و با آن زندگی کنیم. اصطلاحا افزون بر عقد العقل، عقد القلب نیز لازم است. به همین جهت، گاهی شخصی معتقد به چیزی است اما به خاطر منافع فردی و گروهی و یا لجاجت و تعصب، آن را تکذیب می کند: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ»[4]؛ یعنی: «و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند! پس بنگر سرانجام تبهكاران(و مفسدان) چگونه بود». بنابراین، هم علم و آگاهی و اعتقاد لازم است و هم ایمان و عقد القلب. در این صورت، اگر کسی حقیقتا به خداوند با آن اوصافی که ذکر شد، معتقد باشد و بر اساس آن به شرور و مشکلاتش بنگرد، و نخواهد لجاجت کند و بخواهد بر اساس واقعیات (نه روح و روان آشفته و پریشان) زندگی کند، حقیقتا از خداوند دلگیر نمی شود و راضی به رضای او باقی می ماند چرا که می داند او بهترین است و بهترین را می خواهد. بنابراین، دلگیری و عدم محبت به خداوند، یا ناشی از ضعف اعتقادی است یا ناشی از ضعف ایمانی و یا ناشی از نامتعادل بودن روحی و روانی و اخلاقی و یا ناشی از مریضی قلب و غیره. (البته منظورم جسارت خدمت جناب خباء نیست. صرفا احتمالاتی را ذکر کردم که به ذهنم رسید. اگر ایشان مخالفند، نظراتشان را خواهیم شنید.)

اما درباره دعای مومن نیز گفتنی است که مومن با دعای خودش خداوند را فرا می خواند تا خیر راستین را برایش رقم بزند. قبول دارم که بسیاری از دینداران به اشتباه، تغییر چیزی را از خداوند می خواهند؛ در حالی که مومن واقعی و هوشیار، از خداوند بهترین چیز را می خواهد؛ و به این نکته التفات دارد که حتما خیری در این ناملائمتی بوده که خداوند مرا به آن مبتلا ساخته است. از این رو، از خداوند به صورت مشروط تغییر ماجرا را طلب می کند: «خدایا اگر خیر من در این است که مریض و فقیر بمانم، راضیم به رضایت؛ اما اگر خیر من در سلامتی و زندگی بهتر است، خداوندا مرا شفا بده و فقرم را برطرف بفرما».

شاید بگویید که حتما مریضی و فقر بهترین چیز برایم بوده که خداوند مرا مبتلا به آن کرده؛ پس چرا تغییرش را بخواهم؟! در پاسخ باید به این نکته مهم اشاره کرد که شرور و ناملائمتی ناشی از علل مختلف است و اینطور نیست که حتما خصوص مریضی برایم خیر باشد بلکه گاهی من گناهکارم و خداوند برای تنبیه من، مرا بیمار کرده است و می خواهد من متوجه شوم و توبه کنم و به سوی او بازگردم. از این رو، دعای یک مومن راستین، همواره با توبه و انابه و راز و نیاز همراه است و هیچ گاه از موضع برتر نیست. آری، ممکن است خیر من در این بوده که به مریضی مبتلا شوم و به سوی خداوند متوجه شوم و توبه کرده و دعا بخوانم و نتیجتا خداوند مرا از این بیماری رهایی بخشد. برای شرور علل و اهداف مختلفی گفته شده است از جمله کفاره گناهان و مشخص کردن عیار بندگی و صبر و رضا، و استکمال استعدادهای روحی و غیره.


مرحله دوم:

اما درباره مرحله دوم (آیا چنین کسی که فاقد محبت به خدا است، با این که مسلمان و عابد است، به بهشت می رسد یا نه) گفتنی است که تردیدی نیست که ایمان مومنان دارای مراتب مختلفی است و به همین جهت، عبادات آنها نیز مختلف است: «وَ قَالَ علیه السلام إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْک عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْک عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکراً فَتِلْک عِبَادَةُ الْأَحْرَار»[5]؛ یعنی: «امام علی علیه السلام می فرماید: گروهی خدا را برای چشم داشت، می پرستند و این پرستش بازرگانان است. گروهی او را از روی ترس عبادت می کنند و این عبادت بردگان است، و گروهی او را سپاسمندانه می پرستند و این پرستش آزادگان است». روشن است که عبادت بازرگانان و بردگان مقبول است و به همین جهت، با عنوان عبادت از آن یاد شده است. همچنین، روشن است که منظور از چشمداشت و ترس، این نیست که این چشمداشت و ترس، جایگزین قصد قربت است. در واقع، برای این که عبادت، عبادت باشد، عابد باید قصد قربت و اخلاص داشته باشد. نهایتا قصد ثانویه آدمی چشمداشت و ترس است.

بنابراین، شاید بتوان گفت اگر کسی که از روی محبت از خداوند اطاعت نکند و صرفا بندگی کند، بهشتی است. البته این بدین معنا نیست که عابد مُحبّ همسان با عابد نامُحبّ است. عابدی که محب است دارای مرتبه ایمانی بیشتری است نسبت به کسی که عابد است اما محب نیست. در واقع، بهشت مراتبی دارد که متناسب با مراتب ایمان است و چون مستند به متون دینی می دانیم که ایمان بدون محبت به نقطه اوج نمی رسد، بنابراین، می توانیم به این نکته مهم پی ببریم که مرتبه عابدی که محبّ نیست به مرتبه عابدی که محبّ است نمی رسد. به همین جهت، ایمان بدون محبت به اهل بیت ع تمام نمی شود چه برسد بدون محبت به خداوند: «لا يَتِمُّ الإِيمانُ إلّا بِمَحَبَّتِنا أهلَ البَيتِ »[6].

البته برخی از تعابیر به گونه ای است که اساسا ایمان بدون محبت شکل نمی گیرد. امام باقر عليه السلام ، دين اسلام را چيزى جز محبّت نمى داند و مى فرمايد: «هَلِ الدّينُ إلاَّ الحُبُّ ؟»[7]؛ یعنی: «آيا دين ، جز محبّت است ؟». همچنین در آیه 165 سوره مبارکه بقره به این نکته اشاره می کند که مومنان خداوند را دوست دارند بلکه آنها عشق شان به خدا، (از مشركان نسبت به معبودهاشان،) شديدتر است: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه»[8]؛ یعنی: «بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى‏كنند؛ و آنها را همچون خدا دوست مى‏دارند. امّا آنها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا، (از مشركان نسبت به معبودهاشان،) شديدتر است».

به هر حال، پاسخ به این بخش، نیازمند تحقیق و مطالعه بیشتر است. خوشحال می شوم از نظرات دوستان مطلع شوم.



[/HR][1] «َ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(بقره: 216)؛ یعنی: «به بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است. و خدا مى‏داند، و شما نمى‏دانيد».

[2] «قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(توبه: 51)؛ یعنی: «بگو: هيچ حادثه‏اى براى ما رخ نمى‏دهد، مگر آنچه خداوند براى ما نوشته و مقرّر داشته است؛ او مولا(و سرپرست) ماست؛ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند».

[3] «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»(بقره: 218)؛ یعنی: «كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده‏اند، آنها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است».

[4] نمل: 14.

[5] نهج البلاغة، ص 510، حکمت 237.

[6] محمدی ری شهری، دانشنانه قرآن و حدیث، ج10، ص418.

[7] محمدی ری شهری، راهنمای محبت، ج1، ص22.

[8] بقره: 165.

باسمه الذی منی قلوب المشتاقین

عرض سلام و ادب و نیز تبریک ایّام

قول سدید;978399 نوشت:
بنابراین، به نظرم اگر کسی حقیقتا به خداوند و علم و عدل و جود و کرم و مهر و محبت و خیرخواهیش تردید نداشته باشد، در صورت برآورده نشدن دعا، از او دلگیر نمی شود؛ اگرچه ممکن است از این که به آن نعمت نرسیده دلگیر باشد. بنابراین، مومن راستین همواره به خداوند توکل دارد[2] و امیدوار است[3] و به او عشق می ورزد.

کسی که به خداوند عشق می ورزد اگر به نعمتی نرسد دلگیر نمی شود بلکه آنچه وی را می ترساند و اندوهگین می کند

چرایی عدم اجابت است،ترس از اینکه نکند از چشم خداوند افتاده باشد یا خطایی مرتکب شده که خداوند از وی روی گردانده است.

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و احترام

خباء;976924 نوشت:
مسلمونی که مقید به انجام واجبات و ترک محرمات هست.
اعتقادم داره که خدا همه کاره ی جهانه
ولی چون توقعاتی از خدا داره که برآورده نمیشه، نمیتونه خدا رو دوست داشته باشه.

ترک محرمات و انجام واجبات موجب رفع موانع درونی تابش نور ایمان در قلب فرد است

و به تعبیر قران کریم اهل ایمان خدا را دوست دارند بلکه هر چه درجات ایمانشان افزایش

یابد تجلی حب و عشق الهی در قلب آنها شدیدتر می گردد:

"والذین آمنوا اشدّ حبّا لله"

حبیبه;978412 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و احترام

ترک محرمات و انجام واجبات موجب رفع موانع درونی تابش نور ایمان در قلب فرد است

و به تعبیر قران کریم اهل ایمان خدا را دوست دارند بلکه هر چه درجات ایمانشان افزایش

یابد تجلی حب و عشق الهی در قلب آنها شدیدتر می گردد:

"والذین آمنوا اشدّ حبّا لله"

سلام

ربط این مطلب به سوالای من چیه؟

حبیبه;978412 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و احترام

ترک محرمات و انجام واجبات موجب رفع موانع درونی تابش نور ایمان در قلب فرد است

و به تعبیر قران کریم اهل ایمان خدا را دوست دارند بلکه هر چه درجات ایمانشان افزایش

یابد تجلی حب و عشق الهی در قلب آنها شدیدتر می گردد:

"والذین آمنوا اشدّ حبّا لله"

سلام

ربط این مطلب به سوالای من چیه؟

حبیبه;978408 نوشت:
باسمه الذی منی قلوب المشتاقین

عرض سلام و ادب و نیز تبریک ایّام

کسی که به خداوند عشق می ورزد اگر به نعمتی نرسد دلگیر نمی شود بلکه آنچه وی را می ترساند و اندوهگین می کند

چرایی عدم اجابت است،ترس از اینکه نکند از چشم خداوند افتاده باشد یا خطایی مرتکب شده که خداوند از وی روی گردانده است.

سلام و عرض ادب و تشکر از شما

همانطور که عرض کردم دلگیری او مربوط به خداوند نیست بلکه مربوط به خودش است که چرا نمی تواند به آن نعمت برسد. مثلا دلگیریش از این است چرا مریضم و گلویم درد میکند و نمیتوانم ماکارونی بخورم (نه از این که چرا خداوند مرا مریض کرده است).
به نظرم دلگیری و رنج ناشی از نرسیدن به چیزی است که مطلوب ما است؛ یعنی میخواهیم به منفعتی برسیم اما نمیرسیم و یا میخواهیم مفسده ای به ما نرسد اما می رسد. اینها عامل درد و رنج هستند. این امر به صورت طبیعی رخ می دهد. مثلا من مریضم و گلویم درد میکند و از این جهت، رنج میکشم؛ خواه مومن باشم و خواه نباشم. به نظرم مومن این درد و رنج و شرور را منکر نمی شود(به هر حال، مومن سوفیست نیست).

نهایتا مومن واقعی، به این بیماری از منظر بالاتری هم نگاه می کند و از علل معنوی این بیماری نیز جستجو می کند. این علل معنوی منحصر به گناه و رویگردانی خداوند از مومن نیست بلکه گاهی ناشی از امتحان و تدبیر قلوب مومنان است و گاهی ناشی از پرورش استعدادهای درونی است. مثلا به این روایت بنگرید:

رسول خدا(ص) فرمود:«جبرئیل گفت که خداوند متعال می فرماید: «إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ لَا یَصْلُحُ إِیمَانُهُ إِلَّا بِالْفَقْرِ وَ لَوْ أَغْنَیْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ لَا یَصْلُحُ إِیمَانُهُ إِلَّا بِالْغِنَی وَ لَوْ أَفْقَرْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ لَا یَصْلُحُ إِیمَانُهُ إِلَّا بِالسُّقْمِ وَ لَوْ صَحَّحْتُ جِسْمَهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ لَا یَصْلُحُ إِیمَانُهُ إِلَّا بِالصِّحَّةِ وَ لَوْ أَسْقَمْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ إِنِّی أُدَبِّرُ عِبَادِی بِعِلْمِی بِقُلُوبِهِمْ فَإِنِّی عَلِیمٌ خَبِیرٌ»‌(شیخ صدوق، توحید، ص400).

در واقع، وقتی مومن به این علل توجه می یابد، متوجه می شود که این شرّ برایش خیر بزرگتری به همراه دارد. دقت بفرمایید که مومن نمی گوید این شرّ، شرّ نیست و نمی گوید که مثلا بیماری گلودرد برایش درد و رنج به همراه ندارد؛ بلکه می گوید این درد و رنج برای من مغتنم و ارزشمند است چرا که خیر بزرگتری به همراه دارد. در واقع، مومن، شرور را موجه و لازم و همراه با خیر بزرگتر می داند نه این که شرور را اصلا شرّ نداند و از شرور دلگیر نشود. آری، مومن چون این شرور را با خیر بزرگتری همراه می داند و آنها را موجه و لازم به حساب می آورد، از خداوند دلگیر نمی شود.

قول سدید;978399 نوشت:
به هر حال، پاسخ به این بخش، نیازمند تحقیق و مطالعه بیشتر است. خوشحال می شوم از نظرات دوستان مطلع شوم.

سلام و تشکر از گفتگوها

به نظرم مساله مهمی رو جناب خباء مطرح کردند.

اما نظر خودم این است:

ظاهرا میشود خداوند را بدون محبت عبادت کرد. یعنی هم اخلاص داشت و برای خداوند نماز خواند و هم این که بهشت را بخواهیم. بدون آن که نسبت به خداوند محبت داشته باشیم. همانند کسی که صرفا به خاطر جریمه نشدن به قوانین پلیس احترام می گذارد اما هیچ اعتقادی به آن ندارد و از آن بدش می آید. (مثلا محل عبور من خیابانی بود که سرعت مجازش 60 تا بود و در آنجا دوربین هم گذاشته بودند. کاملا مشخص بود که این خیابان ظرفیت سرعت 80 را دارد. من اصلا این قانون را قبول نداشتم و هر وقت از آن مسیر رد می شدم حس بدی نسبت به این وضعیت داشتم اما از ترس جریمه آن را رعایت می کردم. جالب اینجاست که بعد از مدتی سرعت مجاز را به 80 رساندند.)

بنابراین، چنین چیزی شدنی است اما دو نکته وجود دارد: یکی این که اگر کسی واقعا مومن باشد، به خاطر مشکلات از خداوند نمی برد و ناراحت نمی شود. دوم این که ظاهرا اسلام از مومنان محبت هم می خواهد. یعنی اگر چه عبادت و ایمان بدون محبت شدنی است اما اسلام محبت را لازم می داند؛ یا برای اصل ایمان و یا برای تعالی در ایمان.

پس اگر جناب خباء بخواهد بگوید که عبادت بدون محبت شدنی است، با او موافقم اما اگر بخواهد بگوید که مومن واقعی به خاطر مشکلات محبتش را از دست می دهد و بدون محبت عبادت می کند، با او مخالفم و با استاد موافقم. همچنین با استاد موافقم که اسلام ایمان را با محبت میخواهد.

قول سدید;978435 نوشت:
رسول خدا(ص) فرمود:«جبرئیل گفت که خداوند متعال می فرماید: «إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ لَا یَصْلُحُ إِیمَانُهُ إِلَّا بِالْفَقْرِ وَ لَوْ أَغْنَیْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ لَا یَصْلُحُ إِیمَانُهُ إِلَّا بِالْغِنَی وَ لَوْ أَفْقَرْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ لَا یَصْلُحُ إِیمَانُهُ إِلَّا بِالسُّقْمِ وَ لَوْ صَحَّحْتُ جِسْمَهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ لَا یَصْلُحُ إِیمَانُهُ إِلَّا بِالصِّحَّةِ وَ لَوْ أَسْقَمْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ إِنِّی أُدَبِّرُ عِبَادِی بِعِلْمِی بِقُلُوبِهِمْ فَإِنِّی عَلِیمٌ خَبِیرٌ»‌(شیخ صدوق، توحید، ص400).

پس شرور نه عدمند و نه لازم. خداوند ما رو به اونها مبتلا می سازه. پس تلاش فیلسوفان (عدمی بودن شرور و لازم بودن آنها) با این روایت جمع نمیشه. خداوند مومن رو با شرور تدبیر می کنه. اگر شرور لازم بودند پس همه باید به شرور مبتلا می شدیم اما بعضیا به نعمت مبتلا میشوند.

احمدصابری;978664 نوشت:
پس شرور نه عدمند و نه لازم. خداوند ما رو به اونها مبتلا می سازه. پس تلاش فیلسوفان (عدمی بودن شرور و لازم بودن آنها) با این روایت جمع نمیشه. خداوند مومن رو با شرور تدبیر می کنه. اگر شرور لازم بودند پس همه باید به شرور مبتلا می شدیم اما بعضیا به نعمت مبتلا میشوند.

سلام و عرض ادب

با شما موافقم که مستند به ظاهر متون دینی، برخی از شرور، عدمی یا لازمه خلقت جهان مادی نیستند اما با این حال، خداوند آنها را برای تدبیر و تربیت بندگانش ایجاد می کند. در واقع، این شرور نیز برای تربیت و تدبیر بندگان لازمند و چون خداوند خیرخواه است و این شرور نیز واجد خیر مهمتری بودند پس از سوی خداوند صادر شده اند.

با این توضیح می توان این شرور را نیز لازمه خلقت دانست اما نه لازمه خلقت جهان مادی بلکه لازمه خلقت و تکامل انسان. در واقع، انسان موجودی است که می تواند تکامل یابد و خداوند نیز که به قلوب و موقعیت هر انسانی واقف است، و از سوی دیگر خیرخواه است، پس هر انسانی را به شکل خاصی امتحان می کند: برخی با شرور و برخی با خیرات.

بلکه گاهی شرور برای امتحان نیست بلکه کفاره گناه است و گاهی با عنوان عذاب الهی است و گاهی برای هوشیار کردن بندگان و ...

بنابراین، این شرور نیز لازمند و دارای خیر مهمتری هستند و به همین جهت ایجاد شده اند و یا خداوند مانعشان نشده است. اما منظور از «لازمند» این نیست که این شرور لازمه خلقت جهان مادی هستند بلکه معنای وسیعتری برای این مفهوم در نظر داریم.

خیلی ها ظاهری خودشونو خدا پرست نشون میدن و در باطن هزار تا کار میکنن. این که فقط با تور مکه بری زیارت که کافی نیست.

احمدصابری;978664 نوشت:
پس شرور نه عدمند و نه لازم. خداوند ما رو به اونها مبتلا می سازه. پس تلاش فیلسوفان (عدمی بودن شرور و لازم بودن آنها) با این روایت جمع نمیشه. خداوند مومن رو با شرور تدبیر می کنه. اگر شرور لازم بودند پس همه باید به شرور مبتلا می شدیم اما بعضیا به نعمت مبتلا میشوند.

با سلام و عرض ادب

آیا انسانی را می شناسید که در طول زندگی به شر مبتلا نشود؟؟؟

حتی اولیاء خدا نیز به شر مبتلا می شوند (بیماری و درد و رنج) ...

باسمه الأعلی

عرض سلام و ادب

قول سدید;978435 نوشت:
همانطور که عرض کردم دلگیری او مربوط به خداوند نیست بلکه مربوط به خودش است که چرا نمی تواند به آن نعمت برسد.

همانطور که ایمان ذو مراتب است اهل ایمان نیز در یک مرتبه قرار ندارند فرمایش حضرتعالی مربوط به متوسطین اهل ایمان است

امّا خواص (متوکلین و محبین) را نرسیدن به نعمات هم دلگیر نمی کند،در واقع از منعم به نعمت نمی پردازند.

حبیبه;978723 نوشت:
باسمه الأعلی

عرض سلام و ادب

همانطور که ایمان ذو مراتب است اهل ایمان نیز در یک مرتبه قرار ندارند فرمایش حضرتعالی مربوط به متوسطین اهل ایمان است

امّا خواص (متوکلین و محبین) را نرسیدن به نعمات هم دلگیر نمی کند،در واقع از منعم به نعمت نمی پردازند.

سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

بنده همچنان معتقدم که اولیای الهی از آن جهت که انسانند، درد و رنج دارند و از این که به نعمتی نمی رسند و یا نعمتی از آنها دریغ می شود، محزون می شوند؛ اما حزن و دلگیری آنها مربوط به خداوند نیست بلکه مربوط به این است که از آن نعمت محروم شده اند.

کافی است به ماجرای حضرت محمد ص بنگرید: هنگامى كه ایشان بر مرگ فرزندش ابراهيم اشك مى ‏ريخت عده اي به ايشان اعتراض كردند كه شما ما را از گريه كردن نهى كردى اما خود شما اشك مى‏ ريزيد؟
پيامبر در جواب فرمود: چشم مى‏ گريد و قلب اندوهناك مى ‏شود ولى چيزى كه خدا را به خشم آورد نمى ‏گويم: «تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول ما يسخط الرب».(1)

همچنین به ماجرای حضرت یعقوب در سوره یوسف بنگرید:
(يعقوب) گفت: «(هواى) نفس شما، مسأله را چنين در نظرتان آراسته است! من صبر مى‏كنم، صبرى زيبا(و خالى از كفران)! اميدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند؛ چرا كه او دانا و حكيم است! (83)
و از آنها روى برگرداند و گفت: «وا اسفا بر يوسف!» و چشمان او از اندوه سفيد شد، اما خشم خود را فرو مى‏برد(و هرگز كفران نمى‏كرد)! (84)
گفتند: «به خدا تو آن قدر ياد يوسف مى‏كنى تا در آستانه مرگ قرار گيرى، يا هلاك گردى!» (85)
گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا مى‏گويم(و شكايت نزد او مى‏برم)! و از خدا چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد! (86)

همانطور که پیداست یعقوب ع نیز محزون و خشمگین و ناراحت و دلگیر می شوند اما صبر می کند و با خداوند راز و نیاز می کند و با او درد دل می گوید.

پی نوشت ها:
(1) مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج‏9، ص 352.

قول سدید;978399 نوشت:
با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون برای همه دوستان


مرحله اول:

پیش تر این مطلب را متذکر شدم که با فرض شما موافق نیستم چرا که به نظرم مسلمانی که دعایش مستجاب نشده، چون –بنا بر فرضی که خودتان مطرح کرده اید- به عدل و حکمت و محبت خداوند شک ندارد، همچنان به خداوند امیدوار است و او را دوست می دارد چرا که می داند که خداوند بهترین را برایش می خواهد و روزی او را به بهترین چیز می رساند و اگر در موردی، نعمتی را از او دریغ کرده است از این جهت است که آن نعمت برای او شر است و خیری ندارد[1]. [8] بقره: 165.

سلام
من تازه متوجه ارسالتان شدم
خوب شما میگویید
هر کس به عدل و حکمت خدا اعتقاد داشته باشد
حتما باید خداوند را دوست داشته باشد.

من متوجه نشدم چرا باید خدا را دوست داشته باشم؟
چه چیزی در زندگی باعث میشود شما به کسی علاقه مند شوید؟
من که نگفتم خدا عادل نیست.
مثلا من پیش قاضی میروم و ایشان طبق عدالت با بنده رفتار میکند و بنده از ایشان تشکر میکنم
چه دلیلی دارد قاضی را دوست داشته باشم و دل بدهم و قلوه بگیرم؟!
یا مثلا فردی را در نظر بگیرید که هر روز روی تخت بیمارستان دارد زجر میکشد
این اقا معتقد است خدا عادل است ولی چرا باید خدا را دوست داشته باشد؟

برای قسمتهای دیگر پاسختان نقل قول کامل نمیگیرم ولی لطفا آنها را در ارسالهای بعدی بخوانید.

نقل قول:

ما درباره مرحله دوم (آیا چنین کسی که فاقد محبت به خدا است، با این که مسلمان و عابد است، به بهشت می رسد یا نه) گفتنی است که تردیدی نیست که ایمان مومنان دارای مراتب مختلفی است و به همین جهت، عبادات آنها نیز مختلف است: «وَ قَالَ علیه السلام إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْک عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْک عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکراً فَتِلْک عِبَادَةُ الْأَحْرَار»[5]؛ یعنی: «امام علی علیه السلام می فرماید: گروهی خدا را برای چشم داشت، می پرستند و این پرستش بازرگانان است. گروهی او را از روی ترس عبادت می کنند و این عبادت بردگان است، و گروهی او را سپاسمندانه می پرستند و این پرستش آزادگان است»

برخی آدم ها به خاطر دل خودشان است که تشکر میکنند
چون برایشان منفعت و لذت باطنی دارد، عبادت میکنند
نه اینکه واقعا برای خدا عبادت کنند..

حتی یادم است ( انشاالله که در نقل محتوا اشتباه نکنم) ایت الله بهجت گفته اند اگر شده نماز را برای لذتش بخوانید...

اما باز از زاویه دیگر که به روایت نگاه کنم به شما خواهم گفت
هیچ کدام از این سه دسته با سخنم منافاتی ندارد
من میتوانم مانند عبد باشم و فرامین مولا را اطاعت کنم
و میتوانم عبادت کنم به خاطر شکر خدا در قبال نعمتها و عدالتش
ولی این هر دو ارتباطی با محبت به او ندارد.
مگر نه این است که من با انجام واجبات و ترک محرمات دارم شکر خدا را به جا می آورم ( اگر چه قادر به جبران نیستیم)

خوب با این اوصاف
از زاویه ای ، برخی به خاطر حال خودشان عبادت میکنند ولی خود را جای شاکرین جا میزنند که به خاطر خدا عبادت کرده اند نه به خاطر منفعت و لذت نفسشان...

از زاویه ای دیگر، من شاکرم چون مقید به انجام واجبات و ترک محرمات هستم. و عبدم چون همچون برده چون امر کرده اطاعت میکنم و تاجرم چون امید دارم در قبال واجباتم کالای بهشت را به دست آورم.

ولی هیچ یک دلیل نمیشود من محبت قلبی به کسی پیدا کنم.

نقل قول:

ین نکته مهم اشاره کرد که شرور و ناملائمتی ناشی از علل مختلف است

و من از این علل بی اطلاعم و فقط خدا میداند.
ما نمیتوانیم مدعی شویم خدا به خاطر چه چیزی ما را مبتلا کرده ...
راه جبرانش هم برای ما مجهول است یعنی نمیدانیم اگر یکسال، خودمان را مشغول فلان کار کنیم نتیجه خواهیم گرفت یا خیر؟
پس انسان نمیتواند در مسیر تاریکی و جهل قدم بگذارد و به جهل خویشتن امید ببندد.
عقل حکم میکند دعا کنیم چون خدا گفته
حالا ممکن است کسی با دعا کردن حال میکند و لذت میبرد و بیشتر دعا کند
ولی دلیلی ندارد چیزی از خدا بخواهد... چون تمام مسیر مجهول است... همینکه بگوید هر چه خیر است بده و یک صلوات بفرستد کفایت میکند و واجب را انجام داده...

نقل قول:

بنابراین، شاید بتوان گفت اگر کسی که از روی محبت از خداوند اطاعت نکند و صرفا بندگی کند، بهشتی است

پس انشاالله بهشتی هستم ...
ولی خوب شما میگویید شاید...
ولی فکر نکنم اسلام تکلیف این فرض مشخص نکرده باشد؟

نقل قول:

به هر حال، پاسخ به این بخش، نیازمند تحقیق و مطالعه بیشتر است. خوشحال می شوم از نظرات دوستان مطلع شوم.

فکر نکنم ما انسانها بدون منفعت و لذت بردن از کسی، به او احساس قلبی پیدا کنیم و او را دوست بداریم...
معمولا محبت قلبی ما تابع همین منافع است..
حالا یکی به خاطر حور العین در آینده
یکی به خاطر دوری از جهنم در آینده
یکی به خاطر لذت باطنی و ظاهری در زمان حال

مشکل است تصور کسی که به کسی محبت قلبی داشته باشد بدون اینکه لذت و منافعی در کار باشد...

حالا یکی با یک تکه نان خشک ، عاشقت میشود
یکی هم با چلو کباب ، عاشقت میشود
یکی هم با هیچ کدام عاشقت نمیشود

انها که عاشق شدند به خاطر منافع و لذتهایش عاشق شده اند
و انها که عاشق نشدند، دلیل کافی برای عاشق شدن پیدا نکردند...

موضوع قفل شده است