نظر شهيد مطهرى در باره انتقاد على عليه السلام از خلافت چيست؟

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نظر شهيد مطهرى در باره انتقاد على عليه السلام از خلافت چيست؟

نظر شهيد مطهرى در باره انتقاد على عليه السلام از خلافت چيست؟
شهيد مطهرى مى‏گويد : «انتقاد على عليه السلام از خلفاء غيرقابل انكار است ، وطرز انتقاد آن حضرت آموزنده است ، انتقادات على عليه السلام از خلفاء احساساتى و متعصبانه نيست . . . .
ابن ابى الحديد از يكى از معاصرين مورد اعتماد خودش معروف به ابن عاليه نقل مى‏كند كه گفته :
در محضر اسماعيل بن على حنبلى ، امام حنابله بودم كه مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت كرده بود ، اسماعيل از مسافرتش و از آنچه در كوفه ديده بود از او پرسيد .
او در ضمن نقل وقايع ، با تأسف زياد جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز غدير از خلفاء اظهار مى‏كرد ، فقيه حنبلى گفت : تقصير آن مردم چيست؟ اين در را خود على عليه السلام باز كرد ، آن مرد گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست؟
آيا اين انتقادها راصحيح ودرست بدانيم ، يا نادرست؟ اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم ، و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را؟
اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد ، همين قدر گفت : اين پرسشى است كه خود من هم تا كنون پاسخى براى آن پيدا نكرده‏ام .
البته شهيد مطهرى عبارت ابن ابى الحديد را خيلى محترمانه ترجمه كرده ، بد نيست عين كلمات وى را مرور كنيم :
قال له : يا سيّدي لو شاهدت يوم الزيارة يوم الغدير ، وما يجرى عند قبر على بن أبى طالب من الفضائح والأقوال الشنيعة وسبّ الصحابة جهاراً بأصوات مرتفعة ، من غير مراقبة ولا خيفة ! فقال إسماعيل : أيّ ذنب لهم ! واللّه ما جرأهم على ذلك ، ولا فتح لهم هذا الباب إلا صاحب ذلك القبر ! فقال ذلك الشخص : ومن صاحب القبر ؟ قال : على بن أبى طالب ! قال : ياسيّدى ، هو الذى سنّ لهم ذلك؟ وعلّمهم إيّاه؟ وطرقهم إليه؟ قال : نعم واللّه . قال : يا سيّدي فإن كان محقّاً فمالنا أن نتولّى فلاناً وفلاناً ! وإن كان مبطلاً فمالنا نتولّاه ! ينبغى أن نبرأ إمّا منه ، أو منهما .
قال ابن عالية : فقام إسماعيل مسرعاً ، فلبس نعليه ، وقال : لعن اللّه إسماعيل الفاعل ، إن كان يعرف جواب هذه المسألة ، ودخل دار حرمه ، وقمنا نحن وانصرفنا
شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 9 ص 307 .
آنگاه شهيد مطهرى مى‏نويسد : انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه آمده است و در دو جمله خلاصه شده است : ....

انتقاد از ابو بكر به صورت خاص در خطبه ‏«شقشقيه‏» آمده است و در دو جمله خلاصه شده است:

اول: اينكه او به خوبى مى‏دانست من از او شايسته‏ترم و خلافت جامه‏اى است كه تنها بر اندام من راست مى‏آيد.
او با اينكه اين را به خوبى مى‏دانست، چرا دست‏به چنين اقدامى زد؟ من در دوره خلافت، مانند كسى بودم كه خار در چشم يا استخوان!
در گلويش بماند:
اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى.
به خدا قسم پسر ابو قحافه پيراهن خلافت را به تن كرد در حالى كه خود مى‏دانست محور اين آسيا سنگ منم.

دوم: اين است كه چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد؟
خصوصا اينكه او در زمان خلافت‏خود يك نوبت از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند و او را از نظر تعهدى كه از اين جهت‏ بر عهده‏اش آمده آزاد گذارند.

كسى كه در شايستگى خود براى اين كار ترديد مى‏كند و از مردم تقاضا مى‏نمايد استعفايش را بپذيرند، چگونه است كه خليفه پس از خود را تعيين مى‏كند؟

فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته.
شگفتا كه ابو بكر از مردم مى‏خواهد كه در زمان حياتش او را از تصدى خلافت معاف بدارند و در همان حال زمينه را براى ديگرى بعد از وفات خويش آماده مى‏سازد.

پس از بيان جمله بالا، على عليه السلام شديدترين تعبيراتش را درباره دو خليفه كه ضمنا نشان دهنده ريشه پيوند آنها با يكديگر است‏به كار مى‏برد،مى‏گويد:
لشد ما تشطرا ضرعيها .
با هم،به قوت و شدت،پستان خلافت را دوشيدند.

ابن ابى الحديد در باره استقاله(استعفاء) ابو بكر مى‏گويد جمله‏اى به دو صورت مختلف از ابو بكر نقل شده كه در دوره خلافت ‏بر منبر گفته است،
برخى به اين صورت نقل كرده‏اند: «وليتكم و لست‏بخيركم‏» يعنى خلافت ‏بر عهده من گذاشته شد در حالى كه بهترين شما نيستم.
اما بسيارى نقل كرده‏اند كه گفته است: «اقيلونى فلست‏بخيركم‏» يعنى مرا معاف بداريد كه من بهترين شما نيستم.
جمله نهج البلاغه تاييد مى‏كند كه جمله ابو بكر به صورت دوم ادا شده است.

[=&quot]جریان استعفای ابوبکر در کتب مختلف اهل سنت و شیعه آمده است . در این جا به مواردی از آن اشاره می شود . ابن قتیبه دینوری نقل کرده است : پس از آنکه عمر و ابوبکر برای عذر خواهی وارد خانه حضرت زهرا شدند و حضرت فرمود : من خدا را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا اذیت کردید و رضایت مرا بدست نیاوردید. اگر با پیامبر دیدار کنم از شما شکایت می کنم . اینجا ابوبرک گفت من از خشم خدا و خشم تو ای فاطمه به خدا پناه می برم . سپس ابو بکر گریه کرد آنقدر که نزدیک بود بمیرد. و حضرت فاطمه در این حال فرمود : به خدا هر روز و شب و در هر نماز تو را نفرین خواهم کرد. سپس ابوبکر از خانه با حالت گریه خارج شد و مردم به دور او گرد آمدند . ابوبکر گفت : مرا رها کنید من به بیعت شما ای مردم نیازی ندارم. بیعت مرا نادیده بگیرید[=&quot][1]. ناگفته نماند کتب دیگر اهل سنت هم به این مساله اشاره کرده اند[=&quot][2]. در منابع شیعی سخن کمی کامل تر به نظر می رسد. در این کتب آمده است که ابوبکر گفت : اقیلونی اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم : مرا رها کنید و دست از سرم بردارید. وقتی علی در میان شماست من بهترین شما نیستم [=&quot][3].


[=&quot][1] [=&quot] -الامامة و السیاسة ، دینوری ، تحقیق علی شیری ، بیروت : دار الاضواء، چاپ اول ، 1410 ، ج 1 ص 31

[=&quot][2] [=&quot]- الانباء ،ابن العمرانی ، تحقیق قاسم السامرائی ، قاهره : دارالآفاق العربیه ، چاپ ا ول ، 1421، ص 47 ؛ تاریخ مختصر الدول ،ابن العبری ، تحقیق انطون صالحانی الیسوعی ، بیروت : دارالشرق ، چاپ سوم ، 1992، ص 99

[=&quot][3] [=&quot]- الطرائف، سید علی بن طاوس ، قم : خیام ، 1400، ج2 ص 402 ؛ الفضائل ،شاذان بن جبرئیل قمی ، قم : دار الرضی ، 1363 شمسی، ص 132 ؛ نهج الحق ،علامه حلی، قم : موسسه دار الهجره، 1407 ، ص 264

...دنباله
اول : اينكه او به خوبى مى‏دانست من از اوشايسته‏ترم و خلافت جامه‏اى است كه تنها بر اندام من راست مى‏آيد ، او با اينكه اين را به خوبى مى‏دانست چرا دست به چنين اقدامى زد ، من در دوره خلافت ، مانند كسى بودم كه خار درچشم يا استخوان در گلويش بماند :
أما واللّه لقد تقمّصها ابن أبي قحافة و أنّه يعلم أنّ محلّي منها محلّ القطب من الرحى .
به خدا قسم ، پسر ابو قحافه پيراهن خلافت رابه تن كرد در حالى كه خود مى‏دانست محور اين آسيا منم .
دوم : اينكه چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد ، خصوصاً اينكه او در زمان خلافت خود يك نوبت از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند و او را از نظر تعهدى كه از اين جهت بر عهده‏اش آمده آزاد گذارند ، كسى كه در شايستگى خود براى اين كار ترديد مى‏كند و از مردم تقاضا مى‏نمايد استعفايش را بپذيرند ، چگونه است كه خليفه پس از خود را تعيين مى‏كند .
واعجبا بينا هو يستقيلها فى حياته إذ عقدها لآخر بعد وفاته . . . .
پس از بيان جمله بالا على عليه السلام شديدترين تعبيراتش را در باره دو خليفه كه ضمناً نشان دهنده ريشه پيوند آنها با يكديگر است ، بكار مى‏برد ، مى‏گويد : «لشدّ ما تشطّرا ضرعيها» . با هم به قوت وشدت ، پستان خلافت را دوشيدند .
انتقاد نهج البلاغه از عمر به شكل ديگر است ، علاوه بر انتقاد مشتركى كه از او و ابوبكر با جمله «لشدّ ما تشطّرا ضرعيها» شده است ، يك سلسله انتقادات با توجه به خصوصيات روحى و اخلاقى او انجام گرفته است على عليه السلام دو خصوصيت اخلاقى عمر را انتقاد كرده است :
اول : خشونت و غلظت او ، عمر در اين جهت درست در جهت عكس ابوبكر بود عمر اخلاقاً مردى خشن و درشتخو و پر هيبت و ترسناك بوده است .
ابن أبي الحديد مى‏گويد : اكابر صحابه از ملاقات با عمر پرهيز داشتند ابن عباس عقيده خود را در باره مسأله «عول» بعد از وفات عمر ابراز داشت ، به او گفتند : چرا قبلاً نمى‏گفتى؟ گفت : از عمر مى‏ترسيدم .
«دِرّه عمر» يعنى تازيانه او مَثَل بود تا آنجاكه بعد گفتند : «درّة عمر أهيب من سيف حجّاج» يعنى تازيانه عمر از
شمشير حجاج مهيب‏تر بود ، عمر با زنان خشونت بيشتر داشت ، زنان از او مى‏ترسيدند .
ديگر از خصوصيات روحى عمر كه در كلمات على عليه السلام مورد انتقاد واقع شده ، شتابزدگى در رأى وعدول از آن و بالنتيجه تناقضگويى او بود ، مكرر رأى صادر مى‏كرد و بعد به اشتباه خود پى مى‏برد و اعتراف مى‏كرد .
امير المؤمنين عليه السلام عمر را به همين دو خصوصيت كه تاريخ سخت آن را تأييد مى‏كند مورد انتقاد قرار مى‏دهد يعنى خشونت زياد او به حدى كه همراهان او از گفتن حقايق بيم داشتند و ديگر شتابزدگى و اشتباهات مكرر و سپس معذرت خواهى از اشتباه.
در باره قسمت اول مى‏فرمايد : «فصيّرها فى حوزة خشناء يغلظ كلمها ويخشن مسّها . . . فصاحبها كراكب الصعبة إن اشنق لها خرم ، وإن اسلس لها تقحّم» .
يعنى ابوبكر زمام خلافت را در اختيار طبيعتى خشن قرار داد كه آسيب رساندنهايش شديد ، و تماس با او دشوار بود . . . آنكه مى‏خواست با او همكارى كند مانند كسى بود كه شترى چموش و سر مست را سوار باشد ، اگر مهارش را محكم بكشد بينى‏اش را پاره مى‏كند و اگر سست كند به پرتگاه سقوط مى‏نمايد .

...ادامه
و در باره شتابزدگى و كثرت اشتباه وسپس عذر خواهى او مى‏فرمايد : «ويكثر العثار فيها والاعتذار منها» لغزشهايش و سپس پوزشخواهيش از آن لغزشها فراوان بود .
سپس شهيد مطهرى در باره جمله هايى كه ضمن خطبه 226 آمده ، مبنى بر ستايش حضرت از شخصى تحت عنوان «فلان» كه بعضى از شراح نهج البلاغه گفته اند مقصود عمر بن الخطاب است كه به جد ، يا به تقيه صادر شده است ، بحث كرده و در پايان فرموده :
جمله‏هاى بالا ، نه سخن على است و نه تأييدى از ايشان است نسبت به گوينده اصلى كه زنى بوده است ، و سيد رضى كه اين جمله‏ها را ضمن كلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است‏سيرى در نهج البلاغه 156 تا 164 .
و نيز در مقدمه كتاب امامت و رهبرى مى‏نويسد : على عليه السلام از اظهار و مطالبه حق خود و شكايت از ربايندگان آن خوددارى نكرد و آن را با كمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامى را مانع آن قرار نداد ، خطبه‏هاى فراوانى در نهج البلاغه شاهد اين مدعاست .
شخصاً هيچ پستى را از هيچيك از خلفا نمى‏پذيرد ، نه فرماندهى جنگ و نه حكومت يك استان و نه امارت‏الحاج و نه يك چيز ديگر از اين قبيل را ، زيرا قبول يكى از اين پست‏ها به معناى صرف‏نظر كردن او از حق مسلم خويش است»امامت و رهبرى 20 و 21 .
ثالثا : چگونه مى‏شود على عليه السلام كار آنان را بستايد و حال آنكه در هر خطبه‏اى ايراد مى‏نمود بحث حقانيّت و مظلوميت خويش را مطرح مى‏كرد و مى‏گفت اگر نيرو داشتم در جنگ و مبارزه با ابوبكر وعمر درنگ نمى‏كردم : «قال أمير المؤمنين عليه السلام في جواب الأشعث بن قيس حين قال : فما يمنعك يابن أبي طالب حين بويع أخو تيم بن مرة ، وأخو بني عدي بن كعب ، وأخو بني اميّة بعدهما أن تقاتل وتضرب بسيفك ؟ وأنت لم تخطبنا خطبة منذ كنت قدمت العراق إلا وقد قلت فيها قبل أن تنزل عن منبرك : واللّه إني لأولى الناس بالناس وما زلت مظلوما منذ قبض اللّه محمدا ( صلى اللّه عليه وآله ) .
قال عليه السلام : . . . فلم أدع أحداً من أهل بدر وأهل السابقة من المهاجرين والأنصار إلا ناشدتهم اللّه في حقّي ودعوتهم إلى نصرتي فلم يستجب لي من جميع الناس إلا أربعة رهط : سلمان وأبو ذر والمقداد والزبير ، ولم يكن معي أحد من أهل بيتي أصول به ولا أقوي به ، أما حمزة فقتل يوم احد ، وأما جعفر فقتل يوم مؤتة ، وبقيت بين جلفين جافيين ذليلين حقيرين عاجزين ، العباس وعقيل ، وكانا قريبي العهد بكفر .
فأكرهوني وقهروني فقلت كما قال هارون لأخيه : ( يابن ام إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني ) فلي بهارون اسوة حسنة ولي بعهد رسول اللّه ( صلى اللّه عليه وآله ) حجة قوية»كتاب سليم بن قيس : 216 الحديث 12 بتحقيق الأنصاري ، الاحتجاج للطبرسي : 449/1 الرقم 104 ، ارشاد القلوب : 3394 ، بحار الانوار ج 29 ص 419 و468 ، مستدرك الوسائل : 76/11 .
ودر جاى ديگر مى‏فرمايد : اگر چهل نيروى رزمنده در اختيار داشتم براى گرفتن حق خويش قيام مى‏كردم :
«أما والذي فلق الحبة وبرأ النسمة ، إني لو وجدت يوم بويع أخو تيم - الذي عيرتني بدخولي في بيعته - أربعين رجلا كلهم على مثل بصيرة الأربعة الذين قد وجدت ، لما كففت يدي ولناهضت القوم ، ولكن لم أجد خامسا فأمسكت»كتاب سليم بن قيس : 218 ، بحار الانوار ج 29 ص 470 ومستدرك الوسائل : 76/11 .

و دنباله
و در جاى ديگر مى‏فرمايد : اگر به اندازه تعداد لشكر طالوت و بدر نيرو داشتم ، شمشير مى‏كشيدم و ولايت را به مسير اصلى خود بر مى‏گرداندم : «أما واللّه لو كان لي عدّة أصحاب طالوت أو عدّة أهل بدر وهم أعداؤكم لضربتكم بالسيف حتى تؤولوا إلى الحق وتنيبوا للصدق ، فكان أرتق للفتق وآخذ بالرفق»
الكافي : ج 8 ص‏32 ، بحار الأنوار ج 28 ص 241 و مجمع البحرين : ج 3 ص 132 .
كوتاه سخن اينكه ، با توجه به سوگندى كه على عليه السلام ياد مى‏كند : «أما واللّه لو وجدت أعوانا لقاتلتهم»
مسألتان في النص على علي‏عليه‏السلام ج 2 ص 27 از شيخ مفيد والاقتصاد ص 209 از شيخ طوسي . نمى‏شود باور كرد كه حضرت كار آنان را ستوده و يا به اختيار خود با آنان بيعت نموده و همكارى كرده است .
رابعاً : در قضيه شوراى شش نفره ، سه بار به حضرت پيشنهاد قبول خلافت به شرط عمل به سيره شيخين مطرح مى‏شود ولى حضرت با قاطعيت تمام رد نموده واعلام مى‏دارد معيار و ملاك حكومت من فقط كتاب خدا و سنّت پيامبر است و با وجود اين دو نيازى به ضميمه كردن سيره ديگرى نيست : «وخلا ( عبد الرحمن بن عوف ) بعلي بن أبي طالب ، فقال : لنا اللّه عليك ، إن وليّت هذا الأمر ، أن تسير فينا بكتاب اللّه وسنّة نبيّه وسيرة أبي بكر وعمر .
فقال : أسير فيكم بكتاب اللّه وسنّة نبيّه ما استطعت .
فخلا بعثمان فقال له : لنا اللّه عليك ، إن وليّت هذا الأمر ، أن تسير فينا بكتاب اللّه وسنّة نبيّه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : لكم أن أسير فيكم بكتاب اللّه وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر .
ثمّ خلا بعلي ، فقال له مثل مقالته الأولى ، فأجابه مثل الجواب الأوّل ، ثمّ خلا بعثمان ، فقال له مثل المقالة الأولى ، فأجابه مثل ما كان أجابه ، ثمّ خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولى ، فقال : إنّ كتاب اللّه وسنّة نبيه لا يحتاج معهما إلى إجيرى أحد .
أنت مجتهد أن تزوي هذا الأمر عنّي . فخلا بعثمان فأعاد عليه القول ، فأجابه بذلك الجواب ، وصفق على يده»
تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 162 . ورجوع شود به : شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 188 ، ج 9 ص 53 ، ج 10 ص 245 زج 12 ص 263 ، الفصول في الأصول از جصّاص ، ج 4 ص 55 ، أسد الغابة ج 4 ص 32 ، السقيفة وفدك از جوهري ص 86 ، تاريخ المدينة از ابن شبة النميري ج 3 ص 930 ، تاريخ الطبري ج 3 ص 297 ، تاريخ ابن خلدون ق‏1 ، ابن خلدون ج 2 ص 126 والشافي في الامامة ج 4 ص 209 .

قسمت آخر
و نكته جالب اينجاست كه حضرت به عبد الرحمان مى‏گويد : تو با طرح اين پيشنهاد ، تلاش مى‏كنى كه مرا از خلافت محروم سازى؛ چون بخوبى مى‏دانى كه سيره شيخين مورد تأييد من نيست . «أنت مجتهد أن تزوي هذا الأمر عنّي» .
و عاص بن وائل گويد : به عبد الرحمان گفتم : چگونه با وجود شخصيتى مانند على با عثمان بيعت كرديد؟
پاسخ مى‏دهد : گناه من چيست كه سه مرتبه به على پيشنهاد كردم كه خلافت را به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر وعمر بپذيرد ولى قبول نكرد . ولى عثمان زير بار اين پيشنهاد رفت : «عن عاصم عن أبى وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضى اللّه عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك على كتاب اللّه وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضى اللّه عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضى اللّه عنه فقبلها»
مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 75 ، فتح الباري ج 13 ص 170 .
وخامساً : حضرت در خطبه‏اى كه مرحوم كلينى نقل نموده با صراحت عملكرد خلفاى سابق را مورد انتقاد شديد قرار داده و فرموده :
زمامداران قبل از من با پيامبر به مخالفت برخاستند و پيمان حضرت را شكستند و سنتّ او را تغيير دادند بطورى كه اگر بخواهم آنها را اصلاح كنم و مردم را دوباره به همان سنت سابق پيامبر بر گردانم ، تمام ياران من از دور من پراكنده مى‏شوند جز اندكى از شيعيان من كه آگاهى آنان به امامت من ، از كتاب خدا و سنت رسول گرامى سرچشمه گرفته است . سپس حضرت موارد متعددى از قانون شكنى‏هاى زمامداران قبلى را مى‏شمارد ، مانند : تغيير مقام ابراهيم توسط عمر و برگرداندن آن به همان حالت زمان جاهليت و غصب فدك و . . . :
«عملت الولاة قبلي أعمالاً خالفوا فيها رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم متعمدين لخلافه ، ناقضين لعهده ، مغيّرين لسنته ، ولو حملت الناس على تركها وحولتها إلى مواضعها وإلى ما كانت في عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم لتفرّق عنّي جندي ، حتى أبقى وحدي أو قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي وفرض إمامتي من كتاب اللّه عزّ وجل وسنّة رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ، أرأيتم لو أمرت بمقام إبراهيم عليه السلام فرددته إلى الموضع الذي وضعه فيه رسول اللّه ، ورددت فدك إلى ورثة فاطمة عليها السلام ورددت صاع رسول صلى الله عليه و آله و سلم كما كان ، وأمضيت قطائع أقطعها رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم . . . »
كافى ج 8 ص 59 ، وسائل الشيعة ( آل البيت ) ج 1 ص 457 و ج 8 ص 46 ، الاحتجاج ، ج 1 ص 392 ، بحار الأنوار ج 93 ص 203 ، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 156 .

موضوع قفل شده است