جمع بندی پرسش هایی در مورد روح

تب‌های اولیه

57 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پرسش هایی در مورد روح

با سلام . معمولا عنوان میشود که روح عامل حیات است . منظور از حیات دقیقا چیست ؟! آیا روح زمانی که قلب از کار بایستد بدن را ترک میکند؟یا در زمانی که مغز انسان از کار بایستد؟

بسیار پیش آمده است که افرادی مرگ مغزی داشته اند اما قلب آنها هنوز کار میکرده است. آیا در چنین شرایطی روح از بدن خارج شده است یا نه؟

آیا روح صبر میکند تا ببیند قلب یا مغز کی از کار می افتد تا در آن زمان بدن را ترک کند؟

در برخی از مواقع افرادی به کما میروند و چندین سال مغز آنها فعالیت نمیکند ولی تمامی اعضای بدنشان بطور عادی کار میکنند، این افراد با تغذیه خونی زنده نگاه داشته میشوند و اگر این تغذیه خونی قطع شود به سرعت تمامی اعضای بدنشان از کار خواهد افتاد، آیا روح نشسته است تا ببیند کی سرم از بدن این انسان قطع میشود تا بعد از بدن او مهاجرت کند؟ تنها مشکل بدن او مغز او است. اما اگر این مشکل حل نشود او بلافاصله بعد از قطع شدن منبع تغذیه بدنش خواهد مرد.

تکلیف کسانیکه که قلبشان با قلب انسان دیگری عوض شود چیست؟

دکتر سرجیو کاناورو جراح مغز و اعصاب معتقد است تکنولوژی وجود دارد که به جراح‌ها امکان می‌دهد جراحی به سبک فرانکشتاین‌، پیوند سر یک انسان به بدن انسانی دیگر، انجام دهند، جراحی که در سال 1970 بروری حیوانات آزمایش شده‌است.آیا روح این افراد با هم عوض میشود؟ در آن شرایط بر سر روح چه می آید؟ اگر مغز انسانی از کالبدی به کالبد دیگر وارد شود آیا روح آندو شخص نیز بین این دو بدن جابجا میشود؟

آشکار است که در مسئله خارج شدن روح از بدن با پیشرفت علوم پزشکی و قابلیت تعویض اعضای بدن تناقضات بسیاری دیده میشود. آیا دوقلوهای به هم چسبیده دو روح دارند؟ اگر یک روح دارند، بعد از جداسازی آنها در صورتیکه جراحی موفقیت آمیز باشد چه بر سر روحشان خواهد آمد؟ آیا این روح نیز جراحی خواهد شد؟ و اگر دو روح دارند چگونه است که رفتن روح یکی از آنها از کالبدشان معمولا باعث بیرون رفتن روح دیگری نیز میشود؟ آیا میتوان دو روح را در یک بدن قرار داد؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد قول سدید

مهرشاد فراهانی;975543 نوشت:
با سلام . معمولا عنوان میشود که روح عامل حیات است . منظور از حیات دقیقا چیست ؟! آیا روح زمانی که قلب از کار بایستد بدن را ترک میکند؟یا در زمانی که مغز انسان از کار بایستد؟

بسیار پیش آمده است که افرادی مرگ مغزی داشته اند اما قلب آنها هنوز کار میکرده است. آیا در چنین شرایطی روح از بدن خارج شده است یا نه؟

آیا روح صبر میکند تا ببیند قلب یا مغز کی از کار می افتد تا در آن زمان بدن را ترک کند؟

در برخی از مواقع افرادی به کما میروند و چندین سال مغز آنها فعالیت نمیکند ولی تمامی اعضای بدنشان بطور عادی کار میکنند، این افراد با تغذیه خونی زنده نگاه داشته میشوند و اگر این تغذیه خونی قطع شود به سرعت تمامی اعضای بدنشان از کار خواهد افتاد، آیا روح نشسته است تا ببیند کی سرم از بدن این انسان قطع میشود تا بعد از بدن او مهاجرت کند؟ تنها مشکل بدن او مغز او است. اما اگر این مشکل حل نشود او بلافاصله بعد از قطع شدن منبع تغذیه بدنش خواهد مرد.

تکلیف کسانیکه که قلبشان با قلب انسان دیگری عوض شود چیست؟

دکتر سرجیو کاناورو جراح مغز و اعصاب معتقد است تکنولوژی وجود دارد که به جراح‌ها امکان می‌دهد جراحی به سبک فرانکشتاین‌، پیوند سر یک انسان به بدن انسانی دیگر، انجام دهند، جراحی که در سال 1970 بروری حیوانات آزمایش شده‌است.آیا روح این افراد با هم عوض میشود؟ در آن شرایط بر سر روح چه می آید؟ اگر مغز انسانی از کالبدی به کالبد دیگر وارد شود آیا روح آندو شخص نیز بین این دو بدن جابجا میشود؟

آشکار است که در مسئله خارج شدن روح از بدن با پیشرفت علوم پزشکی و قابلیت تعویض اعضای بدن تناقضات بسیاری دیده میشود. آیا دوقلوهای به هم چسبیده دو روح دارند؟ اگر یک روح دارند، بعد از جداسازی آنها در صورتیکه جراحی موفقیت آمیز باشد چه بر سر روحشان خواهد آمد؟ آیا این روح نیز جراحی خواهد شد؟ و اگر دو روح دارند چگونه است که رفتن روح یکی از آنها از کالبدشان معمولا باعث بیرون رفتن روح دیگری نیز میشود؟ آیا میتوان دو روح را در یک بدن قرار داد؟

با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون.

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. به باور فلاسفه مسلمان، اجسام دارای آثار گوناگونی هستند که برآمده از جسمانیت آنها نیست چرا که اگر ناشی از جسمانیت آنها بود، نباید گوناگون می شد. بنابراین، این آثار ناشی از چیزی است که همراه با اجسام است که به آن نفس یا صورت می گویند. زمانی که این آثار، آثار حیاتی باشند، به آن منشا آثار، نفس گفته می شود و زمانی که این آثار، آثار غیرحیاتی باشند، به آن منشا آثار، صورت گفته می شود.

2. بنابراین، تفاوت نفس و صورت، در آثاری است که به دنبال دارند. نفس آثار حیاتی دارد ولی صورت چنین آثاری ندارد. مهمترین آثار حیاتی، از این قبیل است: تغذیه، رشد، تولید مثل، ادراک حسی، حرکت ارادی، تفکر یا ادراک کلی. هر نفسی واجد برخی از این آثار است؛ مثلا نفس نباتی تغذیه و رشد دارد؛ اما نفس انسانی افزون بر این دو، حرکت و تفکر نیز دارد؛ اما سنگ و آب و آتش، واجد هیچ یک از این آثار نیستند و به همین جهت، نفس ندارند بلکه صورت دارند. تفاوت دیگری که نفس با صورت دارد در این است که نفس، برخلاف صورت، به صورت یکنواخت عمل نمی کند (مثلا حرکت کبوتر گاهی به سمت راست است و گاهی به سمت چپ) و همچنین، آثار متنافی دارد (گاهی نفس آدمی منفعل می شود و ادراک می کند و گاهی فعال می شود و حرکت می کند).

3. کوتاه سخن این که از منظر فلسفی، اجسام آثار گوناگونی دارند که این آثار ناشی از جسمانیت آنها نیست بلکه ناشی از چیزی است که با جسم همراه است. آن چیز اگر منشا آثار حیاتی و نایکنواخت و متنافی باشد، نفس است و اگر منشا آثار غیرحیاتی و یکنواخت و نامتنافی باشد، صورت است. بر همین اساس، گیاه و حیوان و انسان دارای نفس هستند چرا که واجد چنین آثاری هستند؛ اما سنگ و آب و آتش دارای صورت هستند چرا که فاقد این آثارند.

4. همراهی نفس و صورت با جسم مادی به دو صورت است: یا منطبع در ماده است و یا غیرمنطبع است. صورت همواره منطبع در ماده است، اما نفس دو گونه است: نفس نباتی منطبع در ماده است اما نفس ناطقه انسانی غیرمنطبع در ماده است و مجرد می باشد اما بواسطه علاقه تدبیری به بدن، بر آن سلطه دارد و با آن همراهی می کند. البته درباره تجرد و عدم انطباع نفس انسانی در ماده، دو دیدگاه وجود دارد: فلاسفه مشاء، نفس انسانی را روحانیه الحدوث می دانند (یعنی نفس انسانی مجرد از ماده ایجاد شده است) اما فلاسفه صدرائی نفس انسانی را جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء می دانند (یعنی نفس انسانی مجرد از ماده ایجاد نشده است اما با تکامل و حرکت جوهری، به مرتبه تجرد نائل می شود). اگر تمایل داشتید، این مباحث را در ادامه بیشتر توضیح خواهیم داد.

5. از آن جایی که پرسش حاضر ناظر به نفس انسانی یا همان روح است، در ادامه، مباحث را ناظر به آن دنبال می کنیم. به باور فلاسفه مسلمان، نفس انسانی زمانی با ماده همراه می شود که جسم مادی مستعد دریافت آن باشد. اما چه زمانی جسم مادی مستعد دریافت نفس است؟ زمانی که ماده از جهت کیفی به مرتبه ای از تعادل مزاجی برسد. در این صورت، جسم با نفس انسانی همراه می شود و دارای حیات انسانی می گردد؛ یعنی هم تغذیه و رشد دارد و هم حرکت و اراده و فکر و تامل. بنابراین، تعادل مزاجی نقش مهمی در حدوث نفس انسانی و همراهی آن با بدن دارد.

6. بر همین اساس، روشن می شود که مرگ طبیعی انسان -که همان مفارقت روح از بدن مادی و قطع ارتباط تدبیری میان آن دو است- نیز ناشی از بر هم ریخته شدن تعادل مزاجی است. البته گاهی هم قطع ارتباط ناشی از تکامل نفس انسانی است بدین معنا که نفس انسانی به مرتبه ای از تجرد می رسد که برای تکامل و انجام کارهایش نیازی به بدن مادی ندارد؛ و یا گاهی هم ناشی از جذبه الهی است بدین معنا که نفس آدمی آنقدر متوجه و مشتاق به عوالم ملکوتی می شود که از این بدن مادی و حوادث پیرامونی آن منقطع می گردد و اصطلاحا به مرگ اختیاری می رسد.

7. تعادل مزاجی مربوط طب قدیم است و اظهار نظر درباره درستی یا نادرستی آن، خارج از محل بحث ما است. این که حقیقتا چه زمانی نفس از بدن جدا می گردد، دقیقا معلوم نیست. مثلا معلوم نیست که در مرگ طبیعی، روح بعد از ایستایی قلب، از بدن جدا می شود یا بعد از مرگ مغزی و یا بعد از زوال تعادل مزاجی. همین مقدار می دانیم که بعد از مرحله ای، روح از بدن جدا می شود به گونه ای که جسم مادی واجد هیچ یک از آثار حیاتی نیست. احراز این مطلب، در گرو تجارب علمی است و از عهده فلسفه خارج است. فلسفه همین مقدار ثابت می کند که جسم آدمی نفسی دارد که منشا آثار حیاتی است و همین که نفس از بدن خارج شود، این آثار نیز از بین می رود. اما این که چه زمانی نفس از بدن خارج می شود، فلسفه نمی تواند آن را مشخص کند. شاید برخی از تجارب به انضمام مبانی فلسفی راهگشا باشند. مثلا اگر کسی که قلبش از کار افتاده است و با تعویض قلب مجددا به زندگی عادی باز می گردد و در هویتی که خودش از خودش می شناسد، تغییری ایجاد نشده است و خودش را همان خود قبلی می داند، نشان می دهد که با جابجایی قلب، روح جابجا نمی شود. یا با عنایت به این که کسی که به مرگ مغزی مبتلا می شود، تا چند روز قلب و اعضای بدنش هنوز زنده اند. شاید این امر نیز نشانگر این واقعیت باشد که نفس هنوز با بدن مرتبط است اگرچه بواسطه مرگ مغزی نمی تواند از کارکردهای مغز بهره ببرد.

8. اما درباره مساله جابجایی روح بعد از جابجایی مغز نیز گفتنی است که این مساله امری علمی است که فلسفه و الهیات پاسخگوی آن نیستند. تنها نکته ای که فلسفه متذکر می شود این است که حقیقت آدمی به نفس و روح او است که نمی میرد و باقی می ماند حتی اگر اعضای بدنش تغییر کنند. از این رو، حتی اگر بعد از جابجایی مغز، روح ها نیز جابجا شوند (یعنی با بدن دیگر مرتبط گردند)، می آموزیم که مغز عامل ارتباط روح با بدن است. به هر حال، این مطلب، مطلب طبیعی و علمی است که خدشه ای به روح و ماندگاری و تجرد او وارد نمی سازد و اظهار نظر درباره مسائل آن، خارج از قلمرو معرفتی فلسفه است.

برای مطالعه بیشتر، می توانید به این کتابها مراجعه نمایید:

1. عبودیت، عبدالرسول، درآمدی بر نظام حکمت صدرایی، ج3، انتشارات سمت؛

2. مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج5، انتشارات صدرا؛

3. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، به کوشش محمدتقی یوسفی، انتشارات موسسه امام خمینی.

قول سدید;976062 نوشت:
به باور فلاسفه مسلمان، اجسام دارای آثار گوناگونی هستند که برآمده از جسمانیت آنها نیست چرا که اگر ناشی از جسمانیت آنها بود، نباید گوناگون می شد. بنابراین، این آثار ناشی از چیزی است که همراه با اجسام است که به آن نفس یا صورت می گویند. زمانی که این آثار، آثار حیاتی باشند، به آن منشا آثار، نفس گفته می شود و زمانی که این آثار، آثار غیرحیاتی باشند، به آن منشا آثار، صورت گفته می شود.

سلام
ایا صورت یک جسم از غیر از جسم است؟
و ایا از جسم قابل جدا شدن هست؟
همان طور که نفس از جسم قابل جدا شدن می باشد؟

قول سدید;976065 نوشت:
(یعنی نفس انسانی مجرد از ماده ایجاد نشده است اما با تکامل و حرکت جوهری، به مرتبه تجرد نائل می شود). اگر تمایل داشتید، این مباحث را در ادامه بیشتر توضیح خواهیم داد.

استاد گرامی همیشه این برام سوال هست که نفس انسانی که در اثر حرکت یا تکامل جوهری به جسم افاضه میشه از کجا میاد؟ خود جسم که نمیتونه به یک نفس یا روح مجرد تبدیل بشه؟

صمیمی;976092 نوشت:
سلام
ایا صورت یک جسم از غیر از جسم است؟
و ایا از جسم قابل جدا شدن هست؟
همان طور که نفس از جسم قابل جدا شدن می باشد؟

سلام و عرض ادب

برای پاسخ به پرسشهای شما، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. در اجسام، صورت در مقابل ماده است که به دو قسم تقسیم می شود: صورت جسمیه و صورت نوعیه. ماده و صورت متلازم هستند؛ یعنی نه ماده بدون صورت موجود می شود و نه صورت بدون ماده. از این رو، هر جسمی دارای سه مولفه است: ماده و صورت جسمیه و صورت نوعیه. در واقع، جسم از آن جهت که جسم است - و دارای حجم و طول و عرض و عمق است- دارای ماده و صورت جسمیه است؛ اما چون منشا آثاری متمایز از سایر اجسام است، دارای صورت نوعیه است. صورت نوعیه همان چیزی است که اجسام را از هم متمایز می کند و برای هر یک از اجسام، منشا آثار خاصی می شود؛ مثلا آب دارای ماده و صورت جسمیه و صورت نوعیه است که مورد اخیر، منشا آثاری همچون رطوبت و سردی و سیلان و غیره است و آب را از آتش متمایز می کند که دارای صورت نوعیه دیگری است که منشا آثار حرارت و غیره است.

2. آنچه که پیش تر درباره تمایز نفس و صورت گفته شد، عمدتا ناظر به صورت نوعیه بود. بنابراین، صورت نوعیه منشا آثار غیرحیاتی و یکنواخت و نامتنافی اجسام است.

3. صورت نوعیه ملازم با جسم و ماده است به گونه ای که بدون ماده و جسم اساسا تعین ندارد. بر همین اساس، ماده و استعدادی که ماده حاملش است، منشا ایجاد و حلول صورت بر ماده می شود. اساسا صورت بدون ماده وجود ندارد. صورت منطبع در ماده است و به ماده وابستگی وجودی دارد به گونه ای که کمالی برای ماده به حساب می آید.

4. اما نفس گاهی ملازم با ماده و جسم است و در آن منطبع است همانند نفوس نباتی (گیاهان)؛ و گاهی منطبع در آنها نیست همانند نفوس انسانی (بنا بر نظر تمامی فلاسفه مسلمان) و حیوانی (بنا بر نظر برخی از متفکران). بنابراین، تنها نفوس انسانی (و حیوانی) هستند که وجودشان ملازم با ماده نیست. البته در نفوس انسانی نیز پذیرفته شده است که ماده و جسم نقش مهمی در حدوث و پیدایش آنها دارند اما به این نکته نیز تصریح شده است که بقای نفوس انسانی در جسم و ماده نیست بلکه مستقل از آنها است (یعنی مجرد از ماده است) اما با این حال، با اجسام مرتبط است و آنها را تدبیر می کند.

5. دلیلی که فلاسفه برای وجود نفس انسانی دارند همان دلیلی است که برای وجود هر نفسی ارائه شده است: چون جسم انسان منشا آثار حیاتی است پس واجد نفس است. اما فلاسفه برای مستقل بودن و مجرد بودن نفوس انسانی، ادله مختلفی را بیان کرده اند از جمله این که نفس انسانی مدرِک معقولات است و چون معقولات اموری مجردند و عارض بر نفوس انسانی می شوند، پس نفوس انسانی نیز مجردند.

6. بعد از بیان این نکات، به پرسشهای شما باز می گردیم. با عنایت به آنچه گذشت روشن می شود که صورت نوعیه غیر از جسم است اما به یک وجود موجودند؛ مثلا آب یک موجودی است که دارای وجوه مختلف است: از آن جهت که قابل کیفیاتی همچون سردی و گرمی است، مادی است؛ و از آن جهت که واجد حجم است، جسم است؛ و از آن جهت که آثار خاصی همچون رطوبت دارد، نوعی از انواع است. بنابراین، صورت نوعیه و جسم متلازم هستند و برخلاف نفوس انسانی و -به نظر برخی از فلاسفه- نفوس حیوانی، مجرد از ماده نیستند تا مستقل از ماده به وجود خودشان ادامه دهند. همانطور که گذشت، تنها نفوس انسانی و یا نفوس حیوانی مجردند و مستقل از بدن مادی به وجود خود ادامه می دهند. حتی نفوس نباتی نیز همچون صورت نوعیه، مادی هستند و مستقل از جسم نمی باشند.

برای مطالعه بیشتر، رک: عبودیت، عبدالرسول، درآمدی بر نظام حکمت صدرایی، ج3، انتشارات سمت.

صمیمی;976093 نوشت:
استاد گرامی همیشه این برام سوال هست که نفس انسانی که در اثر حرکت یا تکامل جوهری به جسم افاضه میشه از کجا میاد؟ خود جسم که نمیتونه به یک نفس یا روح مجرد تبدیل بشه؟


فلاسفه مشاء معتقد بودند که نفوس انسانی در هنگام حدوث و پیدایش مجرد از ماده بوده است اگرچه ماده و استعدادی که ماده حاملش است، نقش مهمی در پیدایش نفوس ایفاء نموده اند. بر این اساس، نفوس انسانی ذاتا مجردند و با بدن مادی مرتبط می باشند و آن را تدبیر می کنند و از طریق آن، کارهایی که اراده کرده اند را انجام می دهند.

اما صدرالمتالهین در حکمت متعالیه با طرح چند مبحث، به این دیدگاه سوق یافت که نفوس انسانی در هنگام حدوث، فاقد تجرد بودند اما به مرور زمان، به تجرد رسیدند. شاید بهتر باشد برای فهم این دیدگاه، به این مقدمات توجه کنیم:

1. به نظر صدرالمتالهین، وجود اصالت دارد نه ماهیت. توضیح مطلب این که هر واقعیتی اصالتا از سنخ وجود است نه ماهیت. ماهیت مفهومی ذهنی و انتزاعی از حدود موجودات است. در واقع، هر موجودی (غیر از خداوند) چون محدودیت دارد، ذهن آدمی در مواجهه با آن وجود و حدودش، ماهیتی را انتزاع می کند. بنابراین، ماهیت امری انتزاعی از حدود وجود است.

2. وجود امری مشکک است؛ یعنی دارای مراتب مختلف است که این مراتب در وجود هم اشتراک دارند و هم اختلاف. توضیح بیشتر این که مراتب وجود همگی از سنخ وجودند اما چون در اصل وجود، شدت و ضعف و تقدم و تاخر دارند، دارای مراتب شده اند و یکی اول و دیگری دوم شده است و یکی کامل و دیگری ناقص شده است.

3. موجودی همچون انسان، دارای حرکت جوهری است بدین بیان که وجودش حرکت به سوی شدت یا ضعف دارد؛ یعنی به گونه ای است که آن وجود می تواند از مرتبه ای به مرتبه بالاتر یا پایین تر سوق یابد. در این صورت، وجود آدمی (نه ماهیت آدمی) که حقیقت آدمی است، دارای مراتب مختلفی است که به مرور زمان آدمی آنها را می پیماید و به مرتبه کاملتری می رسد. آنگاه ذهن آدمی در مواجهه با آن وجود مشکک و دارای مراتب، در هر مرتبه خاص، ماهیت خاصی را انتزاع می کند. مثلا وقتی وجودی در مرتبه a است، ذهن آدمی از آن مرتبه، ماهیت نفس نباتی را انتزاع می کند؛ اما وقتی آن وجود دارای احساس و ادراک حسی می شود و اصطلاحا متکامل می شود، به مرتبه وجودی b می رسد و ذهن آدمی از آن مرتبه، ماهیت نفس حیوانی را انتزاع می کند؛ و وقتی آن وجود دارای ادراک معقولات می شود، ذهن آدمی از آن مرتبه والاتر، ماهیت نفس مجرد انسانی را انتزاع می کند. در واقع، وجود انسان، دارای مراتب مختلف است که در هر مرتبه، ماهیت خاصی از آن انتزاع می شود. این وجود آدمی است که تکامل می یابد و از نقطه به نقطه دیگر می رسد نه ماهیت و نفوس نباتی و حیوانی. این ماهیات، مفاهیم ذهنی و انتزاعی ما از آن مراتب وجودی مختلف است.

4. صدرالمتالهین، مرابت وجودی آدمی را چنین تقسیم کرده است: نفس در ابتدای پیدایش، نباتی محض است مانند جنین پس از چهارماهگی(ماده+ نفس نباتی منطبع در آن)؛ سپس با احساس و ادراک حسی، به نفس حیوانی و تجرد مثالی دست می یابد(ماده+ نفس نباتی+ نفس حیوانی). اما برخی از نفوس بواسطه تعقل و درک معقولات، به مرتبه انسانیت و تجرد عقلی می رسند(ماده+ نفس نباتی+ نفس حیوانی+ نفس انسانی).

5. به این نکته مهم دقت بفرمایید که وجود آدمی وقتی متکامل می شود، فاقد مراتب گذشته نمی شود بلکه به مرتبه ای می رسد که متضمن و دربرگیرنده مراتب سابق است. بنابراین، وقتی وجود آدمی به مرتبه تجرد می رسد، جامع جمیع مراتب سابق است و به همین جهت، آثاری که سابقا داشت منتفی نمی گردد؛ به همین جهت، همچنان جسم دارد و رشد و تغذیه می کند و حرکت و اراده دارد. این مطلب به معنای ترکیب نیست یعنی چنین نیست که وجود آدمی مرکب از چندین صورت و نفس باشد بلکه وجود آدمی بسیط است و توانسته به مرتبه ای برسد که این مرتبه آثار متنوع تری دارد به گونه ای که هم واجد آثار سابق است و هم واجد آثار جدید. آری، در این مرحله، وجود آدمی مصداق نفس نباتی و حیوانی نیست اما همچنان آثار وجودی آنها را دارد.

برای مطالعه بیشتر، رک:
عبودیت، عبدالرسول، درآمدی بر نظام حکمت صدرایی، ج3، انتشارات سمت.
فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی.

قول سدید;976243 نوشت:
سلام و عرض ادب

4. اما نفس گاهی ملازم با ماده و جسم است و در آن منطبع است همانند نفوس نباتی (گیاهان)؛ و گاهی منطبع در آنها نیست همانند نفوس انسانی (بنا بر نظر تمامی فلاسفه مسلمان) و حیوانی (بنا بر نظر برخی از متفکران). بنابراین، تنها نفوس انسانی (و حیوانی) هستند که وجودشان ملازم با ماده نیست. البته در نفوس انسانی نیز پذیرفته شده است که ماده و جسم نقش مهمی در حدوث و پیدایش آنها دارند اما به این نکته نیز تصریح شده است که بقای نفوس انسانی در جسم و ماده نیست بلکه مستقل از آنها است (یعنی مجرد از ماده است) اما با این حال، با اجسام مرتبط است و آنها را تدبیر می کند.

با سلام و عرض ادب

با توجه به این توضیح

چرا تربت سیدالشهدا محترم است؟

مگر فقط مشتی ماده نیست؟

روح ایشان که از این خاک جدا شده و به قول فلاسفه به تجرد رسیده پس حکمت محترم بودن آن چیست؟

یا دلیل قداست کعبه چیست؟

کعبه که فقط تکه هایی از سنگ و چوب است...

قول سدید;976250 نوشت:
به این نکته مهم دقت بفرمایید که وجود آدمی وقتی متکامل می شود، فاقد مراتب گذشته نمی شود بلکه به مرتبه ای می رسد که متضمن و دربرگیرنده مراتب سابق است. بنابراین، وقتی وجود آدمی به مرتبه تجرد می رسد، جامع جمیع مراتب سابق است و به همین جهت، آثاری که سابقا داشت منتفی نمی گردد؛ به همین جهت، همچنان جسم دارد و رشد و تغذیه می کند و حرکت و اراده دارد. این مطلب به معنای ترکیب نیست یعنی چنین نیست که وجود آدمی مرکب از چندین صورت و نفس باشد بلکه وجود آدمی بسیط است و توانسته به مرتبه ای برسد که این مرتبه آثار متنوع تری دارد به گونه ای که هم واجد آثار سابق است و هم واجد آثار جدید. آری، در این مرحله، وجود آدمی مصداق نفس نباتی و حیوانی نیست اما همچنان آثار وجودی آنها را دارد.

سلام و خیلی ممنون از توضیح

خب استاد من از این دو تا پست شما چنین نتیجه میگیرم که روح وجودی مستقل از بدن انسان ندارد و تصور روحی که از بدن جدا هست اشتباه بوده و این تصور ناشی از تصور گذشتگان از روح هست که با پیدا شدن فلسقه صدرایی میتوان گفت روح در اصل یعنی همان آثار تکامل جوهری جسم انسان.
اما اگر این برداشت من درست باشه با مرگ بدن انسان چون روح هم همون اثار و تکاملات حسی و عقلی جسم ما هست نابود میشه و نمیشه تصور کرد که روح میتونه مستقل از بدن انسان به حیات ادامه بده.چون گفتیم روح یعنی جسم تکامل یافته انسان(طبق صحبتهای شما من چنین بنظرم میاد) که نمیتونه جدا از جسم انسان وجود داشته باشه.0همان طور که قرمزیه گل بدون وجود گل نمیتونه وجود داشته باشه)و همین جسم هست که در قیامت دوباره زنده میشه.و همون اثار نباتی و حیوانی و انسانی رو دوباره پیدا میکنه.و پیدا شدن این اثار حیاتی در جسم یعنی همان تعلق روح به جسم
اگر این برداشت من اشتباهه تصحیحش بکنید

شروحیل;976253 نوشت:
با سلام و عرض ادب

با توجه به این توضیح

چرا تربت سیدالشهدا محترم است؟

مگر فقط مشتی ماده نیست؟

روح ایشان که از این خاک جدا شده و به قول فلاسفه به تجرد رسیده پس حکمت محترم بودن آن چیست؟

یا دلیل قداست کعبه چیست؟

کعبه که فقط تکه هایی از سنگ و چوب است...

سلام و عرض ادب

فلاسفه نمی گویند که روح بعد از مرگ به تجرد رسیده است بلکه به اعتقاد آنها روح آدمی ذاتا مجرد است اما تا زمانی که در این دنیا به سر می برد به تدبیر بدن می پردازد و برخی از کارهای خودش را توسط بدن انجام می دهد و منشا حرکت و رشد بدن است. به دیگر سخن، نفوس انسانی ذاتا مجردند نه فعلا.

اما بعد از مرگ، نفوس انسانی، بدن مادی را وا می نهند و تصرفی در آن نمی کنند. به همین جهت، بدن متلاشی می شود و رشد و حرکت ندارد.

با این حال، ممکن است برخی از نفوس از چنان قوتی برخوردار باشند که حتی بعد از مرگ نیز با عوالم مادی در ارتباط باشند و مثلا بدن مادی خودشان را زیر خاک سالم نگه دارند و یا بیماران را شفا دهند و یا هر از گاهی جویای احوال بازماندگان در دنیا باشند و غیره.

بنابراین، مسلم است که روح بعد از مرگ بدن را ترک می کند و نیازی به آن ندارد. اما از آن جایی که از متون دینی بدست می آید که گاهی ارواح در عوالم مادی موثرند، روشن می شود که برخی از ارواح مطهّر مستند به اذن الهی می توانند همچنان در عوالم مادی تاثیرگذار باشند. به همین جهت، تربت امام حسین ع، لزوما خاک بدن ایشان نیست بلکه شامل خاک های اطراف حرم تا 25 کیلومتر از چهار طرف می شود: «أبو القاسم جعفر بن محمد قال : حدثني حكيم بن داود قال : حدثني سلمة بن الخطاب عن منصور بن العباس يرفعه إلى ابي عبد الله عليه‌السلام قال : حريم قبر الحسين عليه‌السلام خمسة فراسخ من اربع جوانبه.»[1]
در واقع، اگر قرار بود آثار تربت، ناشی از وجود روح ملکوتی امام ع در خاک تربت باشد، این آثار و حرمت باید محدود به همان خاک بدن می شد؛ در حالی که از روایات بدست می آید محدود به آن نیست و شامل محدوده وسیعی از اطراف قبر امام ع است.

البته این احتمال نیز دور از ذهن نیست که برخی از جمادات نیز به اذن و عنایت خاص الهی، دارای آثار خاصی باشند و مثلا شفابخش باشند و یا محترم شمرده شوند. همانطور که خداوند گاهی آتش را فاقد اثر سوزندگی می کند به گونه ای که ابراهیم ع در آن نمی سوزد[2]، گاهی خاک را واجد اثری می کند که سایر خاکها فاقدش هستند[3]. بنابراین، لازم نیست که لزوما این آثار را به روح ملکوتی اولیای الهی نسبت دهیم بلکه خود خاک و تربت واجد این اثر خاص است؛(چنانچه که برای انگشتر عقیق آثار معنوی ذکر شده است.)



[/HR][1] شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص71.

[2] «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ، قُلْنا يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ»(انبیاء: 68-69)

[3] «ابا عبد الله عليه‌السلام يقول : ان لموضع قبر الحسين عليه‌السلام حرمة معروفة.»( شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص71)

صمیمی;976277 نوشت:

سلام و خیلی ممنون از توضیح

خب استاد من از این دو تا پست شما چنین نتیجه میگیرم که روح وجودی مستقل از بدن انسان ندارد و تصور روحی که از بدن جدا هست اشتباه بوده و این تصور ناشی از تصور گذشتگان از روح هست که با پیدا شدن فلسقه صدرایی میتوان گفت روح در اصل یعنی همان آثار تکامل جوهری جسم انسان.
اما اگر این برداشت من درست باشه با مرگ بدن انسان چون روح هم همون اثار و تکاملات حسی و عقلی جسم ما هست نابود میشه و نمیشه تصور کرد که روح میتونه مستقل از بدن انسان به حیات ادامه بده.چون گفتیم روح یعنی جسم تکامل یافته انسان(طبق صحبتهای شما من چنین بنظرم میاد) که نمیتونه جدا از جسم انسان وجود داشته باشه.0همان طور که قرمزیه گل بدون وجود گل نمیتونه وجود داشته باشه)و همین جسم هست که در قیامت دوباره زنده میشه.و همون اثار نباتی و حیوانی و انسانی رو دوباره پیدا میکنه.و پیدا شدن این اثار حیاتی در جسم یعنی همان تعلق روح به جسم
اگر این برداشت من اشتباهه تصحیحش بکنید

با سلام

به نظر بنده در برخی افراد روح متعلق به جسم هست و در برخی جسم متعلق به روح که بستگی به شخص داره

مثلا جهنمیان پس از مرگ تا روز قیامت در خواب هستن(طبق آیات قرآن در مورد اختلاف جهنمیان در مقدار خوابشان) و روز قیامت از خواب بیدار می شن
(جسم و روح متلاشی شده اون ها دوباره زنده می شه)

اما افراد خاص پس از مرگ جسمی روحشون آزاد هست و به برخی امور می پردازه(شهدا در قرآن)

فیزیکدان ها روح رو ماده تاریک می دونن یعنی مکمل ماده نه غیر ماده

طبق این نظر روح وجود داره اما با چشم و حواس جسمی قابل حس کردن نیست(مثل انرژی) اما با ادراک و نشانه ها قابل درک هست

به نظر بنده جسم وسیله هست برای گذر به روح ( از طریق دریافت اطلاعات و تجزیه و تحلیل با خوراک )

صمیمی;976277 نوشت:
نوشته اصلی توسط قول سدید
به این نکته مهم دقت بفرمایید که وجود آدمی وقتی متکامل می شود، فاقد مراتب گذشته نمی شود بلکه به مرتبه ای می رسد که متضمن و دربرگیرنده مراتب سابق است. بنابراین، وقتی وجود آدمی به مرتبه تجرد می رسد، جامع جمیع مراتب سابق است و به همین جهت، آثاری که سابقا داشت منتفی نمی گردد؛ به همین جهت، همچنان جسم دارد و رشد و تغذیه می کند و حرکت و اراده دارد. این مطلب به معنای ترکیب نیست یعنی چنین نیست که وجود آدمی مرکب از چندین صورت و نفس باشد بلکه وجود آدمی بسیط است و توانسته به مرتبه ای برسد که این مرتبه آثار متنوع تری دارد به گونه ای که هم واجد آثار سابق است و هم واجد آثار جدید. آری، در این مرحله، وجود آدمی مصداق نفس نباتی و حیوانی نیست اما همچنان آثار وجودی آنها را دارد.
سلام و خیلی ممنون از توضیح

خب استاد من از این دو تا پست شما چنین نتیجه میگیرم که روح وجودی مستقل از بدن انسان ندارد و تصور روحی که از بدن جدا هست اشتباه بوده و این تصور ناشی از تصور گذشتگان از روح هست که با پیدا شدن فلسقه صدرایی میتوان گفت روح در اصل یعنی همان آثار تکامل جوهری جسم انسان.
اما اگر این برداشت من درست باشه با مرگ بدن انسان چون روح هم همون اثار و تکاملات حسی و عقلی جسم ما هست نابود میشه و نمیشه تصور کرد که روح میتونه مستقل از بدن انسان به حیات ادامه بده.چون گفتیم روح یعنی جسم تکامل یافته انسان(طبق صحبتهای شما من چنین بنظرم میاد) که نمیتونه جدا از جسم انسان وجود داشته باشه.0همان طور که قرمزیه گل بدون وجود گل نمیتونه وجود داشته باشه)و همین جسم هست که در قیامت دوباره زنده میشه.و همون اثار نباتی و حیوانی و انسانی رو دوباره پیدا میکنه.و پیدا شدن این اثار حیاتی در جسم یعنی همان تعلق روح به جسم
اگر این برداشت من اشتباهه تصحیحش بکنید

سلام دوست عزیر

متشکرم از پیگیری شما. با برداشت شما موافق نیستم. در فرصت مناسب به آن می پردازم. @};-

شروحیل;976282 نوشت:
ه نظر بنده در برخی افراد روح متعلق به جسم هست و در برخی جسم متعلق به روح که بستگی به شخص داره

مثلا جهنمیان پس از مرگ تا روز قیامت در خواب هستن(طبق آیات قرآن در مورد اختلاف جهنمیان در مقدار خوابشان) و روز قیامت از خواب بیدار می شن
(جسم و روح متلاشی شده اون ها دوباره زنده می شه)

اما افراد خاص پس از مرگ جسمی روحشون آزاد هست و به برخی امور می پردازه(شهدا در قرآن)

فیزیکدان ها روح رو ماده تاریک می دونن یعنی مکمل ماده نه غیر ماده

طبق این نظر روح وجود داره اما با چشم و حواس جسمی قابل حس کردن نیست(مثل انرژی) اما با ادراک و نشانه ها قابل درک هست


سلام سخن من فقط راجع به جهنمیان نیست بلکه بنا بر نظریه جوهری روح هر انسانی جدای از جسمش نیست و اصلا بدون جسم معنی نداره.در نتیجه حتی افراد بهشتی هم با مرگ روح مستقلی ندارن.البته این برداشت من از سخنان استاد بوده و ممکنه کاملا اشتباه باشه

صمیمی;976284 نوشت:

سلام سخن من فقط راجع به جهنمیان نیست بلکه بنا بر نظریه جوهری روح هر انسانی جدای از جسمش نیست و اصلا بدون جسم معنی نداره.در نتیجه حتی افراد بهشتی هم با مرگ روح مستقلی ندارن.البته این برداشت من از سخنان استاد بوده و ممکنه کاملا اشتباه باشه

با سلام

به کلام بنده دقت کنید

در برخی افراد روح متعلق به جسم (جهنمیان) است

و در برخی افراد جسم متعلق به روح(بهشتیان ) است

این روح با روحی که در قرآن ذکر شده یکی نیست و تفاوت دارد

قول سدید;976281 نوشت:
سلام و عرض ادب

فلاسفه نمی گویند که روح بعد از مرگ به تجرد رسیده است بلکه به اعتقاد آنها روح آدمی ذاتا مجرد است اما تا زمانی که در این دنیا به سر می برد به تدبیر بدن می پردازد و برخی از کارهای خودش را توسط بدن انجام می دهد و منشا حرکت و رشد بدن است. به دیگر سخن، نفوس انسانی ذاتا مجردند نه فعلا.

اما بعد از مرگ، نفوس انسانی، بدن مادی را وا می نهند و تصرفی در آن نمی کنند. به همین جهت، بدن متلاشی می شود و رشد و حرکت ندارد.

با این حال، ممکن است برخی از نفوس از چنان قوتی برخوردار باشند که حتی بعد از مرگ نیز با عوالم مادی در ارتباط باشند و مثلا بدن مادی خودشان را زیر خاک سالم نگه دارند و یا بیماران را شفا دهند و یا هر از گاهی جویای احوال بازماندگان در دنیا باشند و غیره.

بنابراین، مسلم است که روح بعد از مرگ بدن را ترک می کند و نیازی به آن ندارد. اما از آن جایی که از متون دینی بدست می آید که گاهی ارواح در عوالم مادی موثرند، روشن می شود که برخی از ارواح مطهّر مستند به اذن الهی می توانند همچنان در عوالم مادی تاثیرگذار باشند. به همین جهت، تربت امام حسین ع، لزوما خاک بدن ایشان نیست بلکه شامل خاک های اطراف حرم تا 25 کیلومتر از چهار طرف می شود: «أبو القاسم جعفر بن محمد قال : حدثني حكيم بن داود قال : حدثني سلمة بن الخطاب عن منصور بن العباس يرفعه إلى ابي عبد الله عليه‌السلام قال : حريم قبر الحسين عليه‌السلام خمسة فراسخ من اربع جوانبه.»[1]
در واقع، اگر قرار بود آثار تربت، ناشی از وجود روح ملکوتی امام ع در خاک تربت باشد، این آثار و حرمت باید محدود به همان خاک بدن می شد؛ در حالی که از روایات بدست می آید محدود به آن نیست و شامل محدوده وسیعی از اطراف قبر امام ع است.

البته این احتمال نیز دور از ذهن نیست که برخی از جمادات نیز به اذن و عنایت خاص الهی، دارای آثار خاصی باشند و مثلا شفابخش باشند و یا محترم شمرده شوند. همانطور که خداوند گاهی آتش را فاقد اثر سوزندگی می کند به گونه ای که ابراهیم ع در آن نمی سوزد[2]، گاهی خاک را واجد اثری می کند که سایر خاکها فاقدش هستند[3]. بنابراین، لازم نیست که لزوما این آثار را به روح ملکوتی اولیای الهی نسبت دهیم بلکه خود خاک و تربت واجد این اثر خاص است؛(چنانچه که برای انگشتر عقیق آثار معنوی ذکر شده است.)



[/HR][1] شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص71.

[2] «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ، قُلْنا يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ»(انبیاء: 68-69)

[3] «ابا عبد الله عليه‌السلام يقول : ان لموضع قبر الحسين عليه‌السلام حرمة معروفة.»( شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص71)

با سلام

این که می گویند دعا در کنار قبور ائمه مورد اجابت است

و به زیارت قبور ایشان تاکید شده را چگونه توجیه میکنید

این نیز به خود قبور ربط دارد و مربوط به ارواح ایشان نیست؟

نظر بنده این است که روح ایشان از منبعی است که بر همه مادیات محیط است و پیوسته با مادیات است نه گسسته و جدا

و پس از مرگ این ادامه می یابد

(انا لله وانا الیه راجعون)

شروحیل;976285 نوشت:
به کلام بنده دقت کنید

در برخی افراد روح متعلق به جسم (جهنمیان) است

و در برخی افراد جسم متعلق به روح(بهشتیان ) است

این روح با روحی که در قرآن ذکر شده یکی نیست و تفاوت دارد


با سلام
دوست گرامی شما هم دقت کنید که بحث ما راجع به تکامل جوهری هست .و وقتی روح در اثر تکامل جوهری جسم حاصل میشه فرقی نداره شخص جهنمی باشه یا بهشتی در هر صورت از تکامل جوهری جسم حاصل میشه.پس اینکه بگیم در بهشتیان جسم متعلق به روحه با تکامل جوهری جور در نمیادو صحیح نیست.

صمیمی;976332 نوشت:

با سلام
دوست گرامی شما هم دقت کنید که بحث ما راجع به تکامل جوهری هست .و وقتی روح در اثر تکامل جوهری جسم حاصل میشه فرقی نداره شخص جهنمی باشه یا بهشتی در هر صورت از تکامل جوهری جسم حاصل میشه.پس اینکه بگیم در بهشتیان جسم متعلق به روحه با تکامل جوهری جور در نمیادو صحیح نیست.

با سلام

برادر من

حرف فیلسوفان حجت شرعی نیست

همون طور که حرف من 100 درصد درست نیست

طبق آیات روح قبل از وارد جسم شدن به بدن ، در عالم ذر به خداوندی خدا شهادت داده

پس روح قبل از دمیدن در جسم وجود داشته و از جسم حاصل نشده

روح با کمک جسم تکامل پیدا می کنه و از جسم بوجود نمیاد

اگر روح حاصل جسم باشه فطرت دیگه معنا نداره

شروحیل;976333 نوشت:
حرف فیلسوفان حجت شرعی نیست

همون طور که حرف من 100 درصد درست نیست

طبق آیات روح قبل از وارد جسم شدن به بدن ، در عالم ذر به خداوندی خدا شهادت داده

پس روح قبل از دمیدن در جسم وجود داشته و از جسم حاصل نشده

روح با کمک جسم تکامل پیدا می کنه و از جسم بوجود نمیاد

اگر روح حاصل جسم باشه فطرت دیگه معنا نداره


منم فعلا دارم بر مبنای حرف فلاسفه صدرایی جلو میرم.وقتی حرف از تکامل و حرکت جوهری هست یعنی داریم از نظرات فلاسفه استفاده میکنیم.اینجا بحث ما این نیست که حرف انها حجت هست یا خیر.داریم نظرات انها در اصل بررسی میکینم

صمیمی;976339 نوشت:

منم فعلا دارم بر مبنای حرف فلاسفه صدرایی جلو میرم.وقتی حرف از تکامل و حرکت جوهری هست یعنی داریم از نظرات فلاسفه استفاده میکنیم.اینجا بحث ما این نیست که حرف انها حجت هست یا خیر.داریم نظرات انها در اصل بررسی میکینم

با سلام

به نظر بنده این فرضیات مثل فرضیه کیک کشمشی که بعد از پیشرفت علم اشتباه بودنشون ثابت شده
با توجه به همون قرآن 1400 سال پیش اشتباه بودنشون ثابت شده و وقت گذاشتن روی اون ها وقت تلف کردن هست

قول سدید;976283 نوشت:
نوشته اصلی توسط صمیمی
نوشته اصلی توسط قول سدید
به این نکته مهم دقت بفرمایید که وجود آدمی وقتی متکامل می شود، فاقد مراتب گذشته نمی شود بلکه به مرتبه ای می رسد که متضمن و دربرگیرنده مراتب سابق است. بنابراین، وقتی وجود آدمی به مرتبه تجرد می رسد، جامع جمیع مراتب سابق است و به همین جهت، آثاری که سابقا داشت منتفی نمی گردد؛ به همین جهت، همچنان جسم دارد و رشد و تغذیه می کند و حرکت و اراده دارد. این مطلب به معنای ترکیب نیست یعنی چنین نیست که وجود آدمی مرکب از چندین صورت و نفس باشد بلکه وجود آدمی بسیط است و توانسته به مرتبه ای برسد که این مرتبه آثار متنوع تری دارد به گونه ای که هم واجد آثار سابق است و هم واجد آثار جدید. آری، در این مرحله، وجود آدمی مصداق نفس نباتی و حیوانی نیست اما همچنان آثار وجودی آنها را دارد.
سلام و خیلی ممنون از توضیح

خب استاد من از این دو تا پست شما چنین نتیجه میگیرم که روح وجودی مستقل از بدن انسان ندارد و تصور روحی که از بدن جدا هست اشتباه بوده و این تصور ناشی از تصور گذشتگان از روح هست که با پیدا شدن فلسقه صدرایی میتوان گفت روح در اصل یعنی همان آثار تکامل جوهری جسم انسان.
اما اگر این برداشت من درست باشه با مرگ بدن انسان چون روح هم همون اثار و تکاملات حسی و عقلی جسم ما هست نابود میشه و نمیشه تصور کرد که روح میتونه مستقل از بدن انسان به حیات ادامه بده.چون گفتیم روح یعنی جسم تکامل یافته انسان(طبق صحبتهای شما من چنین بنظرم میاد) که نمیتونه جدا از جسم انسان وجود داشته باشه.0همان طور که قرمزیه گل بدون وجود گل نمیتونه وجود داشته باشه)و همین جسم هست که در قیامت دوباره زنده میشه.و همون اثار نباتی و حیوانی و انسانی رو دوباره پیدا میکنه.و پیدا شدن این اثار حیاتی در جسم یعنی همان تعلق روح به جسم
اگر این برداشت من اشتباهه تصحیحش بکنید

سلام دوست عزیر

متشکرم از پیگیری شما. با برداشت شما موافق نیستم. در فرصت مناسب به آن می پردازم.

سلام و عرض ادب

همانطور که پیش تر گفته شد درباره نحوه پیدایش نفس آدمی چند دیدگاه وجود دارد که یکی از آنها دیدگاه صدرالمتالهین است. به باور وی، نفس آدمی جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است. در ادامه، دیدگاه وی را بیشتر توضیح می دهیم.

صدر المالهین معتقد است که واقعیت من، واقعیتی است که سیلان و حرکت دارد به گونه ای که وجودش وجودی پیوسته و متصل است که از مرتبه ای به مرتبه کاملتر می رسد (به همین جهت، در توضیح دیدگاه صدرالمتالهین، پیش تر به اصالت و تشکیک وجود اشاره کردم تا فهم بهتری از دیدگاه او داشته باشیم).

با این حال، برای این واقعیت متصل و پیوسته، می توان اجزائی فرض گرفت و از هر یک از آنها ماهیتی خاص انتزاع کرد و تسامحا چنین گفت که اجزای واقعیت من یکی پس از دیگری حاصل می شوند به گونه ای که حدوث هر یک از مراتب، مشروط به زوال مرتبه قبل است که ناقصتر از مرتبه فعلی است. هر مرتبه ای که فعلا در آن قرار می گیرم آثاری دارد که کاملتر و بیشتر از آثار مرتبه از قبل است به گونه ای که متضمن آثار مرتبه قبل نیز می باشد. دقت بفرمایید که به بیان دقیق، مرتبه فعلی، مرکب از مراتب قبلی نیست بلکه مرتبه فعلی، غیر از مراتب قبلی است و در عین حال، واجد آثار مراتب قبلی است. بنابراین، واقعیت من زمانی در مرتبه عنصری (مثلا خاک و آب) بود و بعد از آن تکامل یافته و به مرتبه نباتی می رسد و بعد از آن به مرتبه حیوانی و بعد از آن به مرتبه انسانی. واقعیت وجودی من در تمامی این مراتب یکی است که حرکت جوهری داشته و با تشکیک در وجود، به مرتبه عالی تر دست یافته است. در مرتبه عالی، مراتب سابق از بین رفته است (و به همین جهت، نمی توان از آنها ماهیات سابق را انتزاع کرد و به آنها گیاه یا حیوان گفت) اما آثار آنها در مرتبه عالیتر موجود است (به همین جهت، ماهیت انسان از این حد وجودی انتزاع می شود). این تکامل تا جایی ادامه می یابد که دیگر نفس آدمی به بدن خودش نیازی ندارد و آن را ترک می کند(مرگ طبیعی).

با این توضیحات روشن می شود که زمانی که واقعیت من به مرتبه نفس ناطقه می رسد، آثار سابقش را از دست نمی دهد. به همین جهت، واقعیت من بعد از دستیابی به نفس ناطقه، آثار جسمانی سابقش را همچنان داراست. نهایتا چون آن مراتب سابق و یا همان حدّ وجودی سابق از بین رفته است، دیگر نمی توان واقعیت من را نبات یا حیوان به حساب آورد بلکه انسانی است که واجد قوا و آثار نباتی و حیوانی نیز هست. این قوا و آثار تا زمانی که نفس مجرد آدمی با بدن مادی همراه است، وجود دارند؛ اما بعد از ترک بدن مادی، این قوا و آثار نیز منتفی می شوند.

البته صدرالمتالهین چون افزون بر جسم عنصری و مادی، قائل به جسم مثالی است، معتقد است که بعد از مرگ نیز نفس بودن و ارتباط داشتن روح با بدن منتفی نمی شود چرا که نفس در زمان حیات واجد جسم عنصری و جسم مثالی بود؛ و بعد از مرگ، جسم عنصری را ترک کرد نه جسم مثالی را. بر همین اساس، وی معاد را هم روحانی می داند و هم جسمانی (جسم مثالی که از تجرد برخوردار است و می تواند همراه روح باقی بماند.) دقت کنیم که اساسا میان نفس و جسم عنصری (بدن خاکی) و جسم مثالی تثلیث برقرار نیست بلکه همه آنها یک واقعیت وجودی هستند (برخلاف دیدگاه فلاسفه غربی و فلاسفه مشاء که به ثنویت روح و جسم قائل بودند و در تبیین ارتباط این دو عاجز گشته بودند) که بعد از مرگ، همان واقعیت وجودی به زندگی خودش ادامه می دهد؛ تنها با این تفاوت که فاقد آثار جسم مادی است.[1]



[/HR][1] برای مطالعه بیشتر، رک: عبودیت، عبدالرسول، درآمدی بر نظام حکمت صدرایی، ج3، فصل 22 و 23.


برای فهم بهتر، شاید خالی از لطف نباشد که به این مثال توجه کنید (این مثال از سوی برخی از فیلسوفان صدرائی برای توضیح دیدگاه صدرالمتاهین بیان شده است):

شما اگر یک لوبیا را در زمین بکارید و آب بدهید این لوبیا در درون زمین متحوّل میشود و کمکم از درون آن دو تا زائده بیرون میزند یکی به طرف بالا به صورت ساقه و یکی به طرف پایین به صورت ریشه. و با آب، نور، حرارت و... رشد میکند.

وقتی که ساقه از درون زمین بالا میآید میبینیم دو لپه لوبیا به ساقه چسبیده یکی به این طرف و دیگری به آن طرف، کمکم که این ساقه رشد میکند و بالا میرود، و دو لپه هم کمکم خشک میشود و کمکم جدا شده و بالاخره پایین میافتد و در درون خاک مضمحل میشود. و اما این ساقه رشد میکند و بالا میرود. و کمکم از آن ساقه دانه های جدید و تازهی لوبیا میروید مثل دانه نخستین.
حال، مَثَل بدن مَثَل همین دانه لوبیاست و مَثَل نفس ناطقه مَثَل ساقه لوبیا، مخصوصاً با توجه به نظریۀ آخوند ملاصدرا یعنی: جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس، چون بنابر این تمثیل، نفس جوانه ای است که از لوبیای بدن بر میخیزد، و از قوه و استعدادی که در درون این لوبیا است استفاده میکند رشد کرده و علماً و عملاً، اوج میگیرد و متقابلاً بدن تحلیل میرود تا مرگ فرا میرسد و همانطور که دو لپه لوبیا خشک میشوند و از ساقه جدا شده و میافتند و در خاک مضمحل میشوند بدن انسان نیز مرکبی است برای تعالی روح و وقتی که روح به اوج رسید ـ که مرگ طبیعی هم همین است ـ دیگر به این بدن نیاز ندارد. لذا بدن را رها میکند، و بدن در خاک دفن میشود و در آن مستهلک شده و در همین عالم عناصر باقی میماند؛ اما جوانه نفس بالا میرود و تقویت میشود و وقتی که بالا رفت و تقویت شد به اذن الله همانطور که ساقه لوبیا دوباره هسته ای را مثل هسته ای که در آغاز از آن برخاست میوه میدهد، نفس ناطقه انسان نیز با توجه به عروجی که کرده دوباره بدنی را مثل بدنی که از آن برخاست میوه میدهد. حال این بدن برخاسته از نفس طبق نظر آخوند بدنی است غیر عنصری.[1]



[/HR][1] http://www.ostadramazani.ir/conversation/item/368-s-o-m-j

قول سدید;976372 نوشت:
برای فهم بهتر، شاید خالی از لطف نباشد که به این مثال توجه کنید (این مثال از سوی برخی از فیلسوفان صدرائی برای توضیح دیدگاه صدرالمتاهین بیان شده است):

شما اگر یک لوبیا را در زمین بکارید و آب بدهید این لوبیا در درون زمین متحوّل میشود و کمکم از درون آن دو تا زائده بیرون میزند یکی به طرف بالا به صورت ساقه و یکی به طرف پایین به صورت ریشه. و با آب، نور، حرارت و... رشد میکند.

وقتی که ساقه از درون زمین بالا میآید میبینیم دو لپه لوبیا به ساقه چسبیده یکی به این طرف و دیگری به آن طرف، کمکم که این ساقه رشد میکند و بالا میرود، و دو لپه هم کمکم خشک میشود و کمکم جدا شده و بالاخره پایین میافتد و در درون خاک مضمحل میشود. و اما این ساقه رشد میکند و بالا میرود. و کمکم از آن ساقه دانه های جدید و تازهی لوبیا میروید مثل دانه نخستین.
حال، مَثَل بدن مَثَل همین دانه لوبیاست و مَثَل نفس ناطقه مَثَل ساقه لوبیا، مخصوصاً با توجه به نظریۀ آخوند ملاصدرا یعنی: جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس، چون بنابر این تمثیل، نفس جوانه ای است که از لوبیای بدن بر میخیزد، و از قوه و استعدادی که در درون این لوبیا است استفاده میکند رشد کرده و علماً و عملاً، اوج میگیرد و متقابلاً بدن تحلیل میرود تا مرگ فرا میرسد و همانطور که دو لپه لوبیا خشک میشوند و از ساقه جدا شده و میافتند و در خاک مضمحل میشوند بدن انسان نیز مرکبی است برای تعالی روح و وقتی که روح به اوج رسید ـ که مرگ طبیعی هم همین است ـ دیگر به این بدن نیاز ندارد. لذا بدن را رها میکند، و بدن در خاک دفن میشود و در آن مستهلک شده و در همین عالم عناصر باقی میماند؛ اما جوانه نفس بالا میرود و تقویت میشود و وقتی که بالا رفت و تقویت شد به اذن الله همانطور که ساقه لوبیا دوباره هسته ای را مثل هسته ای که در آغاز از آن برخاست میوه میدهد، نفس ناطقه انسان نیز با توجه به عروجی که کرده دوباره بدنی را مثل بدنی که از آن برخاست میوه میدهد. حال این بدن برخاسته از نفس طبق نظر آخوند بدنی است غیر عنصری.[1]



[/HR][1] http://www.ostadramazani.ir/conversation/item/368-s-o-m-j

با سلام و عرض ادب

در ابتدا چه چیزی باعث جوانه زدن لوبیا می شود؟؟؟

چرا آن لوبیا در حالت معمول جوانه نمی زند؟

آن درون که همیشه در لوبیا هست...

دمیدن روح توسط خداوند در آن لوبیا موجب جوانه زدن ان می شود

با این تفاوت که

روح لوبیا نباتی است

اما روح انسان متعالی است
(اشرف مخلوقات و خلیفه الله)

چرا که در عالم ذر این را پذیرفته

... و زمین را پس از مرگش زنده می کنیم ...

... و زنده را از مرده بیرون می اوریم ...

قول سدید;976366 نوشت:
سلام و عرض ادب

همانطور که پیش تر گفته شد درباره نحوه پیدایش نفس آدمی چند دیدگاه وجود دارد که یکی از آنها دیدگاه صدرالمتالهین است. به باور وی، نفس آدمی جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است. در ادامه، دیدگاه وی را بیشتر توضیح می دهیم.

صدر المالهین معتقد است که واقعیت من، واقعیتی است که سیلان و حرکت دارد به گونه ای که وجودش وجودی پیوسته و متصل است که از مرتبه ای به مرتبه کاملتر می رسد (به همین جهت، در توضیح دیدگاه صدرالمتالهین، پیش تر به اصالت و تشکیک وجود اشاره کردم تا فهم بهتری از دیدگاه او داشته باشیم).

با این حال، برای این واقعیت متصل و پیوسته، می توان اجزائی فرض گرفت و از هر یک از آنها ماهیتی خاص انتزاع کرد و تسامحا چنین گفت که اجزای واقعیت من یکی پس از دیگری حاصل می شوند به گونه ای که حدوث هر یک از مراتب، مشروط به زوال مرتبه قبل است که ناقصتر از مرتبه فعلی است. هر مرتبه ای که فعلا در آن قرار می گیرم آثاری دارد که کاملتر و بیشتر از آثار مرتبه از قبل است به گونه ای که متضمن آثار مرتبه قبل نیز می باشد. دقت بفرمایید که به بیان دقیق، مرتبه فعلی، مرکب از مراتب قبلی نیست بلکه مرتبه فعلی، غیر از مراتب قبلی است و در عین حال، واجد آثار مراتب قبلی است. بنابراین، واقعیت من زمانی در مرتبه عنصری (مثلا خاک و آب) بود و بعد از آن تکامل یافته و به مرتبه نباتی می رسد و بعد از آن به مرتبه حیوانی و بعد از آن به مرتبه انسانی. واقعیت وجودی من در تمامی این مراتب یکی است که حرکت جوهری داشته و با تشکیک در وجود، به مرتبه عالی تر دست یافته است. در مرتبه عالی، مراتب سابق از بین رفته است (و به همین جهت، نمی توان از آنها ماهیات سابق را انتزاع کرد و به آنها گیاه یا حیوان گفت) اما آثار آنها در مرتبه عالیتر موجود است (به همین جهت، ماهیت انسان از این حد وجودی انتزاع می شود). این تکامل تا جایی ادامه می یابد که دیگر نفس آدمی به بدن خودش نیازی ندارد و آن را ترک می کند(مرگ طبیعی).

با این توضیحات روشن می شود که زمانی که واقعیت من به مرتبه نفس ناطقه می رسد، آثار سابقش را از دست نمی دهد. به همین جهت، واقعیت من بعد از دستیابی به نفس ناطقه، آثار جسمانی سابقش را همچنان داراست. نهایتا چون آن مراتب سابق و یا همان حدّ وجودی سابق از بین رفته است، دیگر نمی توان واقعیت من را نبات یا حیوان به حساب آورد بلکه انسانی است که واجد قوا و آثار نباتی و حیوانی نیز هست. این قوا و آثار تا زمانی که نفس مجرد آدمی با بدن مادی همراه است، وجود دارند؛ اما بعد از ترک بدن مادی، این قوا و آثار نیز منتفی می شوند.

البته صدرالمتالهین چون افزون بر جسم عنصری و مادی، قائل به جسم مثالی است، معتقد است که بعد از مرگ نیز نفس بودن و ارتباط داشتن روح با بدن منتفی نمی شود چرا که نفس در زمان حیات واجد جسم عنصری و جسم مثالی بود؛ و بعد از مرگ، جسم عنصری را ترک کرد نه جسم مثالی را. بر همین اساس، وی معاد را هم روحانی می داند و هم جسمانی (جسم مثالی که از تجرد برخوردار است و می تواند همراه روح باقی بماند.) دقت کنیم که اساسا میان نفس و جسم عنصری (بدن خاکی) و جسم مثالی تثلیث برقرار نیست بلکه همه آنها یک واقعیت وجودی هستند (برخلاف دیدگاه فلاسفه غربی و فلاسفه مشاء که به ثنویت روح و جسم قائل بودند و در تبیین ارتباط این دو عاجز گشته بودند) که بعد از مرگ، همان واقعیت وجودی به زندگی خودش ادامه می دهد؛ تنها با این تفاوت که فاقد آثار جسم مادی است.[1]



[/HR][1] برای مطالعه بیشتر، رک: عبودیت، عبدالرسول، درآمدی بر نظام حکمت صدرایی، ج3، فصل 22 و 23.


با سلام و عرض ادب

آیا انسان در عالم ذر با نفس ناطقه به پرسش خداوند بله نگفته و شهادت نداده؟؟؟؟ و سپس وارد این عالم شده؟؟؟

طبق دیدگاه قرآن انسان پس از تکمیل روح با جسم به فراموشی دچار میشه
و به همین دلیل تا رسیدن به سن تکلیف و یادآوری تکلیف گناهی برگردنش نیست

یعنی روح با بدن ترکیب شده و در قیامت عناصر همین بدن زنده خواهد شد نه عناصری دیگر ...(شاید با شکلی دیگر)

نگاه فیلسوفان رو با آیات قرآن مقایسه کنید

48

انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ الأَمْثَالَ فَضَلُّواْ فَلاَ يَسْتَطِيعْونَ سَبِيلاً
بنگر که چگونه برای تو مثلها زده اند گمراه شده اند و راه به جایی نمی برند
49

وَقَالُواْ أَئِذَا كُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا
گفتند: آیا اگر از ما استخوانی بماند و خاکی ، باز هم با آفرینشی نو ازقبر بر می خیزیم ?
50

قُل كُونُواْ حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا
بگو: سنگ باشید یا آهن ،

51
أَوْ خَلْقًا مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيبًا
یا مخلوقی که در خاطرتان بزرگ می نماید، خواهند گفت : چه کسی ما را باز می گرداند ? بگو: آن کس که بار نخست شما را آفرید آنگاه در برابرتو سر می جنبانند و می گویند: چه وقت ? بگو: ممکن است که در همین نزدیکی ،
52

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً
روزی که شما را فرا می خواند و شما ستایش گویان پاسخ می دهید و می پندارید که اندکی آرمیده اید

طبق آیات
عناصر این بدن به هر چه شده باشد باز مبعوث می شود
و ما فکر خواهیم کرد مثل هر شب که می خوابیم
و دوباره بیدار می شوییم
همان مقدار گذشته است (به جز شهدا و افراد خاص)

قول سدید;976366 نوشت:
قت کنیم که اساسا میان نفس و جسم عنصری (بدن خاکی) و جسم مثالی تثلیث برقرار نیست بلکه همه آنها یک واقعیت وجودی هستند (برخلاف دیدگاه فلاسفه غربی و فلاسفه مشاء که به ثنویت روح و جسم قائل بودند و در تبیین ارتباط این دو عاجز گشته بودند) که بعد از مرگ، همان واقعیت وجودی به زندگی خودش ادامه می دهد؛ تنها با این تفاوت که فاقد آثار جسم مادی است

سلام
اگر بپذیریم جسم عنصری و نفس یک واقعیت وجودی هستند پس از مرگ نفس چطور جسم عنصری را ترک میکند؟ در صورتیکه نفس و جسم عنصری یک واقعیت وجودی اند و بدن عنصری مرتبه نازله نفس هست؟ نه چیزی جدای از نفس(طبق صحبتهای شما)
بنظر میاد جدایی نفس از بدن عنصری موقع مرگ وقتی قابل قبول باشد که بپذیریم بین نفس و جسم عنصری جدایی باشد .نه اینکه هر دو در اصل یک واقعیت وجودی باشند

شروحیل;976365 نوشت:
ه نظر بنده این فرضیات مثل فرضیه کیک کشمشی که بعد از پیشرفت علم اشتباه بودنشون ثابت شده
با توجه به همون قرآن 1400 سال پیش اشتباه بودنشون ثابت شده و وقت گذاشتن روی اون ها وقت تلف کردن هست

نظریه حرکت جوهری هم ممکنه ایراداتی داشته باشه ولی نه اینکه به همین راحتی کنار گذاشته باشه.و اشتباه بودنش به کلی ثابت شده باشه.این نظریه خیلی از سوالات رو جواب داده.

صمیمی;976383 نوشت:

نظریه حرکت جوهری هم ممکنه ایراداتی داشته باشه ولی نه اینکه به همین راحتی کنار گذاشته باشه.و اشتباه بودنش به کلی ثابت شده باشه.این نظریه خیلی از سوالات رو جواب داده.

با سلام

فرضیه کیک کشمشی هم خیلی از سوالات رو جواب داد

الان شما فرضیه کیک کشمشی رو قبول داری؟؟؟

وقتی قرآن همه چیز رو توضیح داده شما فرضیات رو به واقعیات قران ترجیح می دید؟؟؟

صمیمی;976382 نوشت:

سلام
اگر بپذیریم جسم عنصری و نفس یک واقعیت وجودی هستند پس از مرگ نفس چطور جسم عنصری را ترک میکند؟ در صورتیکه نفس و جسم عنصری یک واقعیت وجودی اند و بدن عنصری مرتبه نازله نفس هست؟ نه چیزی جدای از نفس(طبق صحبتهای شما)
بنظر میاد جدایی نفس از بدن عنصری موقع مرگ وقتی قابل قبول باشد که بپذیریم بین نفس و جسم عنصری جدایی باشد .نه اینکه هر دو در اصل یک واقعیت وجودی باشند

دوست عزیز

دقت بفرمایید که نفس برای بدن شبیه صورت برای ماده است. اما با این حال، نفس غیر از بدن است؛ چنانچه که صورت غیر از ماده است.

مغایرت به معنای مباینت وجودی نیست؛ یعنی نفس در لحظه حدوث وجودی مستقل از بدن ندارد؛ چنانچه که صورت آتش وجودی مستقل از ماده آتش ندارد.

اما همین نفس که در لحظه حدوث مادی و جسمانی و منطبع در ماده است (که همان نفس نباتی است)، در ادامه، مراتب وجودی مختلفی را سپری می کند تا به نفس انسانی می رسد و مجرد می گردد. وقتی به تجرد رسید، آثار سابقش را از دست نمی دهد؛ یعنی اضافه تدبیری خودش نسبت به بدن عنصری را حفظ می کند و همان آثار سابق نفوس نباتی و حیوانی را دارد و عامل حفظ تعادل مزاجی بدن است.

مجرد شدن نفس به معنای بی نیازی نفس در بقای خود از ماده است؛ نه به معنای قطع ارتباط تدبیری نفس با ماده.

اما بعد از مرگ، همین ارتباط تدبیری نفس نسبت به بدن مادی نیز قطع می شود اما چون نفس -حتی قبل از مرگ- واجد جسم مثالی است و نسبت به آن همچنان ارتباط تدبیری دارد، نفس بودن نفس از بین نمی رود (چرا که قوام نفس به ارتباط تدبیری نسبت به بدن است؛ خواه بدن مادی خواه بدن مثالی).

کوتاه سخن این که نفس امری مغایر بدن است ولی مباین با آن نیست. نفس بر حسب اصالت و تشکیک وجود مراتبی را طی می کند تا به مرتبه نفس انسانی می رسد که در این مرتبه، همچنان آثار سابقش همچون تدبیر بدن و حفظ تعادل مزاجی و کاربست قوای نباتی و حیوانی را داراست. تنها تفاوتش در این است که این نفس اینک آثار دیگری هم پیدا کرده است مبنی بر این که می تواند در ادامه بدون بدن مادی و قوای نباتی و حیوانی خودش نیز زندگی کند. بعد از مرگ چنین اتفاقی رخ می دهد.

برای مطالعه بیشتر، به فصل 26 از جلد سوم کتاب در آمدی بر نظام حکمت صدرائی مراجعه نمایید. در این فصل، گزارشی جامع و تلخیص شده از دیدگاه صدرالمتالهین درباره نفس، ارائه شده است.

پیروز و موفق باشید@};-

سلام خدمت جناب شروحیل و تشکر از نکاتی که بیان نمودند.

انشاءالله در فرصت مناسب، نظر خودم نسبت به فرمایشات شما را تقدیم خواهم کرد.

ممنونم از صبوری شما @};-

شروحیل;976385 نوشت:
فرضیه کیک کشمشی هم خیلی از سوالات رو جواب داد

الان شما فرضیه کیک کشمشی رو قبول داری؟؟؟

وقتی قرآن همه چیز رو توضیح داده شما فرضیات رو به واقعیات قران ترجیح می دید؟؟؟


سلام
فرضیه کیک کشمشی اگر رد شد چون نظریه بهتر و کاملتری(همچون مدل اتمی بور) جایگزینش شد.
اما نظریه بهتر از حرکت جوهری در حکمت متعالیه نیست تا بتوان مسائل این چنینی رو حل و فصل کرد.
مطمئن باشید اگر این نظریه با قرآن مخالفت داشت علما انرا کنار میگذاشتند.مگر فکر میکنید علما قرآن رو کنار گذاشته اند؟در صورتیکه اصل مهم در علوم اسلامی از قبیل فلسفه اسلامی حدیث شناسی و ... این است که چیزی مخالف با قرآن نباشد.

قول سدید;976393 نوشت:
اما همین نفس که در لحظه حدوث مادی و جسمانی و منطبع در ماده است (که همان نفس نباتی است)، در ادامه، مراتب وجودی مختلفی را سپری می کند تا به نفس انسانی می رسد و مجرد می گردد. وقتی به تجرد رسید، آثار سابقش را از دست نمی دهد؛ یعنی اضافه تدبیری خودش نسبت به بدن عنصری را حفظ می کند و همان آثار سابق نفوس نباتی و حیوانی را دارد و عامل حفظ تعادل مزاجی بدن است.

سلام
یه سوال دیگر اینکه بنظر میاد احادیثی هست که ناظر بر خلقت ارواح انسانها قبل از خلقت جسم انان است.اما این با تبیین صدرا از پیدایش نفس و روح انسان سازگار نیست این مسئله چطور حل میشه؟
و سوال دیگر اینکه وقتی هر فردی نفس ناطقه مجردی دارد ایا این به معنای کثرت در امور مجرد است؟ یا اینکه یک روح مجرد وجود دارد که همه انسانها را تدبیر میکند و حیات میبخشد؟

صمیمی;976422 نوشت:

سلام
فرضیه کیک کشمشی اگر رد شد چون نظریه بهتر و کاملتری(همچون مدل اتمی بور) جایگزینش شد.
اما نظریه بهتر از حرکت جوهری در حکمت متعالیه نیست تا بتوان مسائل این چنینی رو حل و فصل کرد.
مطمئن باشید اگر این نظریه با قرآن مخالفت داشت علما انرا کنار میگذاشتند.مگر فکر میکنید علما قرآن رو کنار گذاشته اند؟در صورتیکه اصل مهم در علوم اسلامی از قبیل فلسفه اسلامی حدیث شناسی و ... این است که چیزی مخالف با قرآن نباشد.

با سلام

وقتی حقیقتی مثل قرآن هست چه نیازی به فرضیه هست؟

قرآن صراحتا اعلام کرده روح قبل از خلقت جسم وجود داشته

و با جسم به تکامل می رسه

در حالی که فرضیات می گن روح از جسم حادث می شه

و از جسم به تکامل می رسه

شما حرف قران رو قبول میکنید یا فرضیات رو؟

شروحیل;976282 نوشت:
با سلام

به نظر بنده در برخی افراد روح متعلق به جسم هست و در برخی جسم متعلق به روح که بستگی به شخص داره

مثلا جهنمیان پس از مرگ تا روز قیامت در خواب هستن(طبق آیات قرآن در مورد اختلاف جهنمیان در مقدار خوابشان) و روز قیامت از خواب بیدار می شن
(جسم و روح متلاشی شده اون ها دوباره زنده می شه)

اما افراد خاص پس از مرگ جسمی روحشون آزاد هست و به برخی امور می پردازه(شهدا در قرآن)

فیزیکدان ها روح رو ماده تاریک می دونن یعنی مکمل ماده نه غیر ماده

طبق این نظر روح وجود داره اما با چشم و حواس جسمی قابل حس کردن نیست(مثل انرژی) اما با ادراک و نشانه ها قابل درک هست

به نظر بنده جسم وسیله هست برای گذر به روح ( از طریق دریافت اطلاعات و تجزیه و تحلیل با خوراک )

شروحیل;976285 نوشت:
با سلام

به کلام بنده دقت کنید

در برخی افراد روح متعلق به جسم (جهنمیان) است

و در برخی افراد جسم متعلق به روح(بهشتیان ) است

سلام و عرض ادب خدمت جناب شروحیل

برای نقد این مطالب توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. به باور شیعیان، روح آدمی بعد از مرگ به عالم برزخ می رود که موطنی میان دنیا و قیامت است. تا برپایی قیامت، ارواح مردگان به عالم برزخ می روند. در ادامه، به برخی از آیات و روایات دالّ بر وجود عالم برزخ اشاره می کنیم و نشان می دهیم که این امر مختص به مومنان و شهدا نیست.

2. برزخ در معنای اصطلاحی تنها یک بار در قرآن ذکر شده است؛ آنجا که داستان آرزوی مجرمان را دربارة بازگشت به دنیا نقل می‌کند، و خداوند این خواسته را محال می‌داند و می‌فرماید در پیش روی آنان تا قیامت برزخ است: «لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»[1]؛ یعنی: «شايد در آنچه ترك كردم(و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى‏گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد(و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است)! و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند». این آیه دلالت بر وجود برزخ دارد که مختص به شهدا نیست. در این آیه به گفتگوی خداوند و ارواح جهنمیان اشاره می شود که بدن مادی خود را ترک کرده اند و مرده اند و با این که هنوز قیامتی برپا نشده است، وجود دارند و با خداوند گفتگو می کنند و از او تقاضا می کنند که به دنیا بازگردند تا امورشان را اصلاح کنند؛ اما خداوند می فرماید که آنها اصلاح ناپذیرند.

3. اما آیات دیگری نیز وجود دارند که به وجود عالم برزخ اشاره دارند بی آن که اسمی از این عالم برده باشند. مثلا به این آیه بنگرید: «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ؛ قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبيل»[2]؛ یعنی: «كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى‏زنند كه عداوت و خشم خداوند نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بيشتر است، چرا كه بسوى ايمان دعوت مى‏شديد، ولى انكار مى‏كرديد! آنها مى‏گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى؛ اكنون به گناهان خود معترفيم؛ آيا راهى براى خارج شدن(از دوزخ) وجود دارد؟» مفسران در توضیح این آیه به این مطلب اشاره می کنند که منظور از دو بار مردن و دو بار زنده کردن، از این قرار است: زنده شدن در دنیا و مردن در دنیا و زنده شدن در برزخ و مردن در آن به منظور برپایی قیامت.

4. آیه دیگری با همین مضمون نیز وجود دارد که صراحت بیشتری بر وجود عالم برزخ دارد: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[3]؛ یعنی: «چگونه به خداوند كافر مى‏شويد؟! در حالى كه شما مردگان(و اجسام بى‏روحى) بوديد، و او شما را زنده كرد؛ سپس شما را مى‏ميراند؛ و بار ديگر شما را زنده مى‏كند؛ سپس به سوى او بازگردانده مى‏شويد». بنابراین، قیامت و رجوع به خداوند، بعد از دو بار زنده شدن و دو بار مردن است یکی از زنده شدن و مردن ها مربوط به عالم برزخ است.

5. آیه دیگری که به برزخ اشاره دارد، آیه ای است که شهدا را بعد از مرگ زنده معرفی می کند: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ»[4]؛ یعنی: «و به آنها كه در راه خدا كشته مى‏شوند، مرده نگوييد! بلكه آنان زنده‏اند،ولى شما نمى‏فهميد»؛ همچنین: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»[5]؛ یعنی: «هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده‏اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند».

6. بنابراین، آیات متعددی به عالم برزخ اشاره می کنند که محدود به شهدا و نیکوکاران (و به تعبیر شما: بهشتیان) نیست بلکه شامل بدکاران (و به تعبیر شما: جهنمیان) نیز می باشد. [6] با عنایت به این که بعد از مرگ و قبل از برپایی قیامت، می دانیم که جسم عنصری و بدن خاکی هنوز در همین دنیا است، روشن می شود که روح آدمی مجرد از این بدن خاکی است و به همین جهت، به زندگی خود در برزخ ادامه می دهد. آری، ارواح آدمی در عالم برزخ –و همچنین در عالم قیامت- دارای بدن هستند؛ اما این بدن، بدن خاکی و مادی نیست بلکه بدنی متناسب با آن عالم است که همان بدن مثالی است.

7. اما این که در قیامت، بهشتیان و جهنمیان دارای بدن عنصری و مادی نیز می شوند یا نه، اختلاف نظر است. برخی از فلاسفه مستند به برخی از آیات و مبانی عقلی، معتقدند که بدن اخروی مثل بدن دنیوی است و لازم نیست که مادی باشد و عین بدن دنیوی باشد. این فیلسوفان و متفکران به آیاتی از این قبیل استناد می کنند: «أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى‏ وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ»[7]؛ یعنی: «آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد، نمى‏تواند همانند آنان‏[ انسانهاى خاك شده‏] را بيافريند؟! آرى(مى‏تواند)، و او آفريدگار داناست». اما گروهی از متفکران و فیلسوفان مسلمان، مستند به آیات دیگر، از مادی و عنصری بودن آن بدن دفاع می کنند.[8]

8. با عنایت به آنچه گذشت روشن می شود که نمی توان روح را مادی دانست و یا در مورد بهشتیان و جهنمیان فرق نهاد.

پیروز و موفق باشید@};-


[/HR][1] مومنون: 100.

[2] غافر: 10-11.

[3] بقره: 28.

[4] بقره: 154.

[5] آل عمران: 169.

[6] برای مطالعه بیشتر، رک: شمس، علی، برزخ در علم کلام، مجله معارف عقلی، 1385.

[7] یس: 81.

[8] بظحائی، سیدحسین، دیدگاه قرآن درباره بدن اخروی، مجله تخصصی کلام اسلامی، سال هفدهم، شماره 67.

شروحیل;976333 نوشت:
با سلام

برادر من

حرف فیلسوفان حجت شرعی نیست

همون طور که حرف من 100 درصد درست نیست

طبق آیات روح قبل از وارد جسم شدن به بدن ، در عالم ذر به خداوندی خدا شهادت داده

پس روح قبل از دمیدن در جسم وجود داشته و از جسم حاصل نشده

روح با کمک جسم تکامل پیدا می کنه و از جسم بوجود نمیاد

اگر روح حاصل جسم باشه فطرت دیگه معنا نداره

صمیمی;976423 نوشت:
سلام
یه سوال دیگر اینکه بنظر میاد احادیثی هست که ناظر بر خلقت ارواح انسانها قبل از خلقت جسم انان است.اما این با تبیین صدرا از پیدایش نفس و روح انسان سازگار نیست این مسئله چطور حل میشه؟

اما درباره روایات عالم ذر که به وجود ارواح قبل از تعلق به بدن دنیوی اشاره دارند، در پست های بعدی سخن خواهم گفت.

ممنونم از صبوری شما@};-

شروحیل;976286 نوشت:
با سلام

این که می گویند دعا در کنار قبور ائمه مورد اجابت است

و به زیارت قبور ایشان تاکید شده را چگونه توجیه میکنید

این نیز به خود قبور ربط دارد و مربوط به ارواح ایشان نیست؟

همانطور که از نوشتارم معلوم است، بنده چنین ادعایی نداشتم که اجابت دعا ناشی از ارواح ائمه نیست بلکه دو احتمال را پیش کشیدم: ارواح مجرد ائمه، در ماده تاثیر می گذارند؛ خود موجودات مادی بواسطه انتسابی که به اولیای الهی دارند، به اذن الهی دارای آثار ویژه شده اند. دعا در کنار قبور ائمه نیز از این طریق، قابل توضیح است.

شروحیل;976286 نوشت:
نظر بنده این است که روح ایشان از منبعی است که بر همه مادیات محیط است و پیوسته با مادیات است نه گسسته و جدا

و پس از مرگ این ادامه می یابد

(انا لله وانا الیه راجعون)

احاطه بر مادیات به دو شکل است: یا منطبع در مادیات هستند و یا مجرد از آن. این تقسیم حصر عقلی است.

اگر منطبع در مادیات باشند، بدین معنا است که در هر ماده ای، روح ائمه حاضر است! چنین سخنی هیچ مبنای عقلی و دینی ندارد و صرفا یک احتمال نامعقول است چرا که مستلزم آن است که هر انسانی دو روح داشته باشد، روح خودش و روح ائمه. در حالی که وجدانا چنین چیزی را نمی یابیم.

یا مجرد از ماده است که همان احتمالی است که در نوشتار ما مطرح شده بود. مجرد بودن به معنای ناتوانی تدبیری نسبت به امور مادی نیست. اگر چنین بود، خداوند که مجرد است، نمی توانست نسبت به مادیات تصرف و تدبیری داشته باشد!

قول سدید;976476 نوشت:

احاطه بر مادیات به دو شکل است: یا منطبع در مادیات هستند و یا مجرد از آن. این تقسیم حصر عقلی است.

اگر منطبع در مادیات باشند، بدین معنا است که در هر ماده ای، روح ائمه حاضر است! چنین سخنی هیچ مبنای عقلی و دینی ندارد و صرفا یک احتمال نامعقول است چرا که مستلزم آن است که هر انسانی دو روح داشته باشد، روح خودش و روح ائمه. در حالی که وجدانا چنین چیزی را نمی یابیم.

یا مجرد از ماده است که همان احتمالی است که در نوشتار ما مطرح شده بود. مجرد بودن به معنای ناتوانی تدبیری نسبت به امور مادی نیست. اگر چنین بود، خداوند که مجرد است، نمی توانست نسبت به مادیات تصرف و تدبیری داشته باشد!

با سلام

[=IranSans]امام صادق علیه السّلام فرمودند:
[=IranSans]شِيعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِينِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلايَتِنا يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا ويَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا.

[=IranSans]شيعيان ما از باقيمانده گل ما آفريده شده اند، ولايت ما در سرشت آنان عجين گشته است، آنان با خوشي ما خوشحال و با ناراحتي ما ناراحتند.

در هر ماده ای روح ائمه حاضر نیست

در موادی که به اذن الهی اجازه به ان ها داده شده روح ائمه حاضر هستند ...

این مستلزم دو روح نیست

چرا که روح واحد و پیوسته است

ما وقتی به یه چیزی علم پیدا میکنیم در واقع گم کرده خودمون رو پیدا میکنیم یا کشف می کنیم
نه این که علم جدیدی رو خلق کنیم (این علم در روح واحد از ازل وجود داشته)

فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ «29»پس هرگاه معتدل و استوارش ساختم و از روح خود در او دميدم، پس سجده‌كنان پيش او بيافتيد.

بنده در مورد مجرد بودن خداوند معنایی که شما برای ان قائل هستید قائل نیستم

قول سدید;976473 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت جناب شروحیل

برای نقد این مطالب توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. به باور شیعیان، روح آدمی بعد از مرگ به عالم برزخ می رود که موطنی میان دنیا و قیامت است. تا برپایی قیامت، ارواح مردگان به عالم برزخ می روند. در ادامه، به برخی از آیات و روایات دالّ بر وجود عالم برزخ اشاره می کنیم و نشان می دهیم که این امر مختص به مومنان و شهدا نیست.

2. برزخ در معنای اصطلاحی تنها یک بار در قرآن ذکر شده است؛ آنجا که داستان آرزوی مجرمان را دربارة بازگشت به دنیا نقل می‌کند، و خداوند این خواسته را محال می‌داند و می‌فرماید در پیش روی آنان تا قیامت برزخ است: «لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»[1]؛ یعنی: «شايد در آنچه ترك كردم(و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى‏گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد(و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است)! و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند». این آیه دلالت بر وجود برزخ دارد که مختص به شهدا نیست. در این آیه به گفتگوی خداوند و ارواح جهنمیان اشاره می شود که بدن مادی خود را ترک کرده اند و مرده اند و با این که هنوز قیامتی برپا نشده است، وجود دارند و با خداوند گفتگو می کنند و از او تقاضا می کنند که به دنیا بازگردند تا امورشان را اصلاح کنند؛ اما خداوند می فرماید که آنها اصلاح ناپذیرند.

3. اما آیات دیگری نیز وجود دارند که به وجود عالم برزخ اشاره دارند بی آن که اسمی از این عالم برده باشند. مثلا به این آیه بنگرید: «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ؛ قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبيل»[2]؛ یعنی: «كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى‏زنند كه عداوت و خشم خداوند نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بيشتر است، چرا كه بسوى ايمان دعوت مى‏شديد، ولى انكار مى‏كرديد! آنها مى‏گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى؛ اكنون به گناهان خود معترفيم؛ آيا راهى براى خارج شدن(از دوزخ) وجود دارد؟» مفسران در توضیح این آیه به این مطلب اشاره می کنند که منظور از دو بار مردن و دو بار زنده کردن، از این قرار است: زنده شدن در دنیا و مردن در دنیا و زنده شدن در برزخ و مردن در آن به منظور برپایی قیامت.

4. آیه دیگری با همین مضمون نیز وجود دارد که صراحت بیشتری بر وجود عالم برزخ دارد: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[3]؛ یعنی: «چگونه به خداوند كافر مى‏شويد؟! در حالى كه شما مردگان(و اجسام بى‏روحى) بوديد، و او شما را زنده كرد؛ سپس شما را مى‏ميراند؛ و بار ديگر شما را زنده مى‏كند؛ سپس به سوى او بازگردانده مى‏شويد». بنابراین، قیامت و رجوع به خداوند، بعد از دو بار زنده شدن و دو بار مردن است یکی از زنده شدن و مردن ها مربوط به عالم برزخ است.

5. آیه دیگری که به برزخ اشاره دارد، آیه ای است که شهدا را بعد از مرگ زنده معرفی می کند: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ»[4]؛ یعنی: «و به آنها كه در راه خدا كشته مى‏شوند، مرده نگوييد! بلكه آنان زنده‏اند،ولى شما نمى‏فهميد»؛ همچنین: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»[5]؛ یعنی: «هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده‏اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند».

6. بنابراین، آیات متعددی به عالم برزخ اشاره می کنند که محدود به شهدا و نیکوکاران (و به تعبیر شما: بهشتیان) نیست بلکه شامل بدکاران (و به تعبیر شما: جهنمیان) نیز می باشد. [6] با عنایت به این که بعد از مرگ و قبل از برپایی قیامت، می دانیم که جسم عنصری و بدن خاکی هنوز در همین دنیا است، روشن می شود که روح آدمی مجرد از این بدن خاکی است و به همین جهت، به زندگی خود در برزخ ادامه می دهد. آری، ارواح آدمی در عالم برزخ –و همچنین در عالم قیامت- دارای بدن هستند؛ اما این بدن، بدن خاکی و مادی نیست بلکه بدنی متناسب با آن عالم است که همان بدن مثالی است.

7. اما این که در قیامت، بهشتیان و جهنمیان دارای بدن عنصری و مادی نیز می شوند یا نه، اختلاف نظر است. برخی از فلاسفه مستند به برخی از آیات و مبانی عقلی، معتقدند که بدن اخروی مثل بدن دنیوی است و لازم نیست که مادی باشد و عین بدن دنیوی باشد. این فیلسوفان و متفکران به آیاتی از این قبیل استناد می کنند: «أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى‏ وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ»[7]؛ یعنی: «آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد، نمى‏تواند همانند آنان‏[ انسانهاى خاك شده‏] را بيافريند؟! آرى(مى‏تواند)، و او آفريدگار داناست». اما گروهی از متفکران و فیلسوفان مسلمان، مستند به آیات دیگر، از مادی و عنصری بودن آن بدن دفاع می کنند.[8]

8. با عنایت به آنچه گذشت روشن می شود که نمی توان روح را مادی دانست و یا در مورد بهشتیان و جهنمیان فرق نهاد.

پیروز و موفق باشید

@};-


[/HR][1] مومنون: 100.

[2] غافر: 10-11.

[3] بقره: 28.

[4] بقره: 154.

[5] آل عمران: 169.

[6] برای مطالعه بیشتر، رک: شمس، علی، برزخ در علم کلام، مجله معارف عقلی، 1385.

[7] یس: 81.

[8] بظحائی، سیدحسین، دیدگاه قرآن درباره بدن اخروی، مجله تخصصی کلام اسلامی، سال هفدهم، شماره 67.

با سلام و عرض ادب

این ایات و روایات به احتمال زیاد(فرضیه) به قیامت اول در مسیحیت و یا همان رجعت مورد نظر شیعیان اشاره داره

که باز هم مختص همه افراد نیست
(مثلا شخصی مثل فرعون که حجت بر اون تموم شده و تا روز قیامت دوم در خواب خواهد بود
با توجه به ایاتی که می گه شخصی که در قیامت بیدار می شه فکر میکنه زمان کمی گذشته)

شروحیل;976483 نوشت:
با سلام و عرض ادب

این ایات و روایات به احتمال زیاد(فرضیه) به قیامت اول در مسیحیت و یا همان رجعت مورد نظر شیعیان اشاره داره

که باز هم مختص همه افراد نیست
(مثلا شخصی مثل فرعون که حجت بر اون تموم شده و تا روز قیامت دوم در خواب خواهد بود
با توجه به ایاتی که می گه شخصی که در قیامت بیدار می شه فکر میکنه زمان کمی گذشته)


سلام و عرض ادب

به این آیات دقت بفرمایید: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(مومنون: 99-100)؛ یعنی: « (آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى‏دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى‏گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد! شايد در آنچه ترك كردم(و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى‏گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد(و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است)! و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند».

در این آیات، به گفتگوی کفار و خداوند هنگام مرگ اشاره می شود؛ یعنی زمانی که یکی از کفار می میرد، از خداوند می خواهد که به دنیا بازگردد اما خداوند با او مخالفت می فرماید. روشن است که اولا این گفتگو مربوط به کفار (و به تعبیر شما: جهنمیان) است؛ ثانیا مربوط به رجعت نیست چرا که خداوند با رجعت آن کافران مخالفت می کند[1]. بنابراین، این آیه صراحتا فرضیه شما را نقض می کند.

بگذریم از این که روایات متعددی از شیعه و سنی درباره عذاب قبر مطرح شده است که آنها نیز نشانگر این امر است که اینطور نیست که روح کفار بعد از مرگ تا برپایی قیامت کاملا در خواب باشد.

بنابراین، حقیقت آدمی به روح او است که بعد از مرگ نمی میرد و باقی می ماند و در عالم برزخ زندگی می کند و متناسب با اعمالی که دارد ثواب و عذاب می برد. این امر محدود به شهدا و صدیقین و بهشتیان نیست بلکه شامل جهنمیان نیز می شود. پس با این سخن شما که «جهنمیان پس از مرگ تا روز قیامت در خواب هستن» موافق نیستیم.
بگذریم از این که حتی اگر سخن شما را بپذیریم و بیداری بعد از مرگ را به شهدا مخصوص کنیم، باز هم این امر مستند به تجرد روح قابل تبیین است چرا که مسلما قبل از برپایی قیامت، بدن خاکی در دنیا باقی مانده است و روح آدمی با جسم مثالی در سرای دیگر به زندگی خود ادامه می دهد.

پی نوشت ها:

[1]لازم به ذکر است که این آیه اصل رجعت را نفی نمی کند چرا که در رجعت، تمامی کفار و مومنان بازگشت نمی کنند بلکه فقط گروهی از آنها باز می گردند: «و إن الرجعة ليست بعامة، و هي خاصة لا يرجع إلا من محض الايمان محضا أو محض الشرك محضا»«و إن الرجعة ليست بعامة ، و هي خاصة لا يرجع إلا من محض الايمان محضا أو محض الشرك محضا». بنابراین، رجعت مختص به گروهی خاص از مومنان و کافران است که در کفر و ایمان به اوج رسیده اند. اینان به دنیا باز می گردند تا مومنان بر کافران غلبه یافته و انتقام ظلم سابق را از آنها بگیرند(علامه مجلسی، بحار الانوار، ج53، ص39.)


شروحیل;976482 نوشت:
با سلام

[=IranSans]امام صادق علیه السّلام فرمودند:
[=IranSans]شِيعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِينِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلايَتِنا يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا ويَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا.

[=IranSans]شيعيان ما از باقيمانده گل ما آفريده شده اند، ولايت ما در سرشت آنان عجين گشته است، آنان با خوشي ما خوشحال و با ناراحتي ما ناراحتند.

در هر ماده ای روح ائمه حاضر نیست

در موادی که به اذن الهی اجازه به ان ها داده شده روح ائمه حاضر هستند ...

این مستلزم دو روح نیست

چرا که روح واحد و پیوسته است

ما وقتی به یه چیزی علم پیدا میکنیم در واقع گم کرده خودمون رو پیدا میکنیم یا کشف می کنیم
نه این که علم جدیدی رو خلق کنیم (این علم در روح واحد از ازل وجود داشته)

فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ «29»پس هرگاه معتدل و استوارش ساختم و از روح خود در او دميدم، پس سجده‌كنان پيش او بيافتيد.

بنده در مورد مجرد بودن خداوند معنایی که شما برای ان قائل هستید قائل نیستم

تصویر دقیقی از سخن شما ندارم. تمایل داشتم این مباحث (معنای تجرد خداوند و حضور روح ائمه و اخبار طینت و غیره) را دنبال کنم اما به نظرم رسید از پرسش اصلی خیلی فاصله پیدا می کنیم. به همین جهت، بهتر است در تایپیک های دیگر این مباحث را دنبال کنیم.

با تشکر@};-

شروحیل;976333 نوشت:
با سلام

برادر من

حرف فیلسوفان حجت شرعی نیست

همون طور که حرف من 100 درصد درست نیست

طبق آیات روح قبل از وارد جسم شدن به بدن ، در عالم ذر به خداوندی خدا شهادت داده

پس روح قبل از دمیدن در جسم وجود داشته و از جسم حاصل نشده

روح با کمک جسم تکامل پیدا می کنه و از جسم بوجود نمیاد

اگر روح حاصل جسم باشه فطرت دیگه معنا نداره


صمیمی;976423 نوشت:

سلام
یه سوال دیگر اینکه بنظر میاد احادیثی هست که ناظر بر خلقت ارواح انسانها قبل از خلقت جسم انان است.اما این با تبیین صدرا از پیدایش نفس و روح انسان سازگار نیست این مسئله چطور حل میشه؟


قول سدید;976474 نوشت:
اما درباره روایات عالم ذر که به وجود ارواح قبل از تعلق به بدن دنیوی اشاره دارند، در پست های بعدی سخن خواهم گفت.

ممنونم از صبوری شما@};-


سلام و عرض ادب و تشکر از صبوری شما عزیزان

@};-

میخواستم درباره عالم ذر، تفصیلا مطالبی را عرض کنم اما به نظرم رسید این مباحث نیز ما را از اصل پرسش دور می کند و شاید بهتر باشد در تایپیک دیگری به آن بپردازیم. اما اجمالا درباره عالم ذر گفتنی است که درباره کیفیت این عالم بحث های فراوانی در گرفته است و نظرات مختلفی نیز ارائه شده است. در مجموع هفت نظریه احصا شده که عبارت اند از: حجت بودن ظاهر روایات و روا نداشتن هر گونه تأویل در آن، قول به قدم ارواح بدون بدن، اختصاص عالم ذر به گروهی خاص از انسان ها نه همة آنها، مجاز و تمثیل بودن آیات و روایات وارده، تفسیر این عالم به اخذ پیمان با بیان واقع از طریق وحی و عقل، قول به شیئیت ماهیات و ثبوت معدومات، و تفسیری باطن گرایانه از معنای آیات و روایات مربوط به عالم ذر.[1]

همه این نظرات بر فرض درستی روایات مذکور و قبول حمل آیه 172 سوره اعراف بر مضمون این روایات است. اما آیا این روایات به لحاظ سندی قابل قبول هستند؟ تحقیقاتی درباره اسناد این روایات صورت گرفته است که برخی محققان را به این نظر سوق داده است که به احتمال زیاد این روایات معتبر نیستند و از قبیل اسرائیلیات و مجعولات می باشند.[2]

غرضم از ذکر نکته اخیر این است که در دستیابی به معرفت دینی، نباید صرفا به استظهار اولیه از متون دینی بسنده کرد بلکه باید تعقل نمود و سند و مفاد روایات را نیز تحلیل کرد و نهایتا با جمع و تفریق ادله مختلف، به نظریه ای متقن دست یافت. به هر حال، عقل و علم حاصل از آن، از منابع مهم معرفت دینی هستند و ما موظفیم از آنها پیروی کنیم؛ از این رو، اگر کسی از روی تفکر و استدلال و تعقل، به این نتیجه رسید که محال است روح قبل از بدن بوجود بیاید، کاملا حق دارد که در سند یا معنای ظاهری اولیه این روایات تردید کند و آنها را همساز با معارف دیگرش تبیین نماید.

اگر کسی با نظر فیلسوفان درباره استحاله وجود روح قبل از بدن مخالف است، موظف است به صورت عقلانی و استدلالی، نظر آنها را نقد کند و آنها را به نظر درست هدایت نماید. جالب اینجا است که برخی از فلاسفه معاصر، معتقدند که وجود روح قبل از بدن محال نیست و به همین جهت، بر فرض درستی اسناد روایات عالم ذر، می توان وجود ارواح قبل از حدوث در بدن را پذیرفت. بنابراین، نقد یک نظام فلسفی خاص، به معنای نقد فلسفه و مخالفت با اصل و اساس آن نیست. فلسفه معرفت بشری است و خطابردار است همانطور که استظهارات ما از متون دینی نیز معرفت بشری و خطابردارند.



[/HR][1] برای آگاهی تفصیلی از این نظرات می توانید به این مقالات مراجعه نمایید:
مصطفائی، محمد، کبری، یحیی، چگونگی عالم ذر با بررسی و نقد نظریات مربوط به آن، معرفت کلامی، 1394.
قدردان قراملکی، محمدحسن، نگاهی به عالم ذر، کیهان اندیشه، 1373.

[2] کریم پور، سیدحسین، نورائی، محسن، بررسی فقه الحدیثی روایات عالم اظله و اشباح، دو فصلنامه علمی پژوهشی مطالعات فهم حدیث، 1394.

صمیمی;976423 نوشت:
و سوال دیگر اینکه وقتی هر فردی نفس ناطقه مجردی دارد ایا این به معنای کثرت در امور مجرد است؟ یا اینکه یک روح مجرد وجود دارد که همه انسانها را تدبیر میکند و حیات میبخشد؟


سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون
@};-

برای پاسخ به این پرسش توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. بسیاری از فیلسوفان معتقدند که موجود مجرد نمی تواند متکثر باشد چرا که کثرت ناشی از عروض عوارض مفارق (عوارضی که لازمه ذات نیستند) است به گونه ای که گروهی از افراد عرض خاصی دارند که گروه دیگر ندارند؛ مثلا به خاطر عروض سفیدپوستی یا سیاه پوستی، گروهی از انسانها سفیدپوست هستند و گروهی سیاه پوست. این تفاوت در عروض عوارض متفاوت، منشا تکثر در افراد نوع انسان است. اما چون از سویی، عروض عوارض نیازمند ماده ای است که قابل آنها است؛ و از سوی دیگر، موجود مجرد، ماده ای که عوارض بر او عارض شوند را ندارد، پس موجود مجرد متکثر نمی شود.

2. به همین جهت، این اشکال پیش می آید که اگر نفس آدمی مجرد است، نباید متکثر باشد بلکه باید واحد باشد.

3. اما از سوی دیگر می دانیم که هر کسی وجدانا خودش و حالات خودش را می یابد و احوال درونی دیگران برایش حاضر نیست. اگر نفس آدمی واحد بود باید همانطور که خودش و احوال دورنی خودش را در می یابد، به دیگران و احوال درونی آنها نیز آگاهی می یافت. اما می دانیم که چنین نیست. بنابراین، نفس آدمی واحد نیست.

4. در این صورت، این مشکل مستقر می شود که از سوی نفس آدمی باید واحد باشد و از سوی نباید واحد باشد. فیلسوفان برای رهایی از این تعارض، دو راهکار ارائه می دهند:

راهکار اول از این قرار است که تکثر نفس ناشی از تعلق او به ابدان است. چون ابدان متعددند، نفوس نیز متعدد می شوند. در واقع، نفس مجرد انسانی، یا با حدوث بدن حادث می شود به گونه ای که بدن حامل استعداد وجودی نفس است (مشاء)؛ یا بعد از حدوث بدن حادث می شود که در این صورت نیز رسیدن به مرتبه تجرد انسانی از طریق بدن رخ می دهد و متضمن مراتب مادی نیز می باشد. در هر دوصورت، نفس با بدن مرتبط است و همین ارتباط عامل تکثر است.[1]

راهکار دوم از این قرار است که آن مدعای فلسفی درباره استحاله تکثر افرادی نوع مجرد را نقد کنیم چنانچه که برخی از فلاسفه معاصر نقد می کنند. توضیح مطلب این که تکثر افرادی یک ماهیت، ناشی از عوارض مفارقی که عارض بر وجود می شوند نیست تا نیازمند ماده باشد بلکه ناشی از اصل وجودی است که عارض بر ماهیت می شود. در واقع، هر وجودی به خودی خودش واحد و متشخص است و از دیگری متمایز است. در این صورت، وجود مایه تکثر است و ایرادی ندارد که مجردات نیز متکثر باشند.[2]

5. بنابراین، مسلما نفوس انسانها متکثر است ولی درباره منشا تکثر اختلاف نظر است.


[/HR][1] برای مطالعه بیشتر، رک: عبودیت، عبدالرسول، درآمدی بر نظام حکمت صدرایی، ج3، فصل 22.

[2] یوسفی، محمدتقی، درس نامه‌ی علم النفس فلسفی، مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی، بخش کثرت یا وحدت نفس انسانی.

قول سدید;976721 نوشت:

سلام و عرض ادب

به این آیات دقت بفرمایید: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(مومنون: 99-100)؛ یعنی: «

(آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى‏دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى‏گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد! شايد در آنچه ترك كردم(و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى‏گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد(و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است)! و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند».

در این آیات، به گفتگوی کفار و خداوند هنگام مرگ اشاره می شود؛ یعنی زمانی که یکی از کفار می میرد، از خداوند می خواهد که به دنیا بازگردد اما خداوند با او مخالفت می فرماید. روشن است که

اولا این گفتگو مربوط به کفار (و به تعبیر شما: جهنمیان) است؛ ثانیا مربوط به رجعت نیست چرا که خداوند با رجعت آن کافران مخالفت می کند[1]. بنابراین، این آیه صراحتا فرضیه شما را نقض می کند.

بگذریم از این که روایات متعددی از شیعه و سنی درباره عذاب قبر مطرح شده است که آنها نیز نشانگر این امر است که اینطور نیست که روح کفار بعد از مرگ تا برپایی قیامت کاملا در خواب باشد.

بنابراین، حقیقت آدمی به روح او است که بعد از مرگ نمی میرد و باقی می ماند و در عالم برزخ زندگی می کند و متناسب با اعمالی که دارد ثواب و عذاب می برد. این امر محدود به شهدا و صدیقین و بهشتیان نیست بلکه شامل جهنمیان نیز می شود. پس با این سخن شما که «جهنمیان پس از مرگ تا روز قیامت در خواب هستن» موافق نیستیم.
بگذریم از این که حتی اگر سخن شما را بپذیریم و بیداری بعد از مرگ را به شهدا مخصوص کنیم، باز هم این امر مستند به تجرد روح قابل تبیین است چرا که مسلما قبل از برپایی قیامت، بدن خاکی در دنیا باقی مانده است و روح آدمی با جسم مثالی در سرای دیگر به زندگی خود ادامه می دهد.

پی نوشت ها:

[1]

لازم به ذکر است که این آیه اصل رجعت را نفی نمی کند چرا که در رجعت، تمامی کفار و مومنان بازگشت نمی کنند بلکه فقط گروهی از آنها باز می گردند: «و إن الرجعة ليست بعامة، و هي خاصة لا يرجع إلا من محض الايمان محضا أو محض الشرك محضا»«و إن الرجعة ليست بعامة ، و هي خاصة لا يرجع إلا من محض الايمان محضا أو محض الشرك محضا». بنابراین، رجعت مختص به گروهی خاص از مومنان و کافران است که در کفر و ایمان به اوج رسیده اند. اینان به دنیا باز می گردند تا مومنان بر کافران غلبه یافته و انتقام ظلم سابق را از آنها بگیرند(علامه مجلسی، بحار الانوار، ج53، ص39.)


با سلام و عرض ادب و احترام

[=samim] از امام جواد(علیه السلام) سؤال شد مرگ چیست؟ فرمود: مرگ همان خوابى است که هر شب به سراغ شما مى آید، جز این که مدّتش طولانى است و انسان از آن بیدار نمى شود تا روز قیامت.
[=samim]بحارالانوار، ج 6، ص 155; ر.ک: تفسیر نمونه، ج 22، ص 261 - 263 و ج 5، ص 272 ـ 273.

آیات و روایات بسیاری است که مرگ همان خواب است

و برزخ آن خوابی است که از روز مرگ تا قیامت اول(برای برخی) و تا قیامت آخر برای همه طول خواهد کشید

اگر برزخ را ان گونه که مد نظر شماست در نظر بگیریم مخالف آیات و روایات خواهد بود

مگر این که هر آن چه در برزخ مورد نظر شما می گذرد مانند ان چه در خواب می گذرد باشد

یعنی عذاب مانند کابوس در خواب باشد و ....

که احتمالا با برزخ مورد نظر شما همخوانی ندارد...

در پناه حق تعالی

قول سدید;976729 نوشت:
اهکار دوم از این قرار است که آن مدعای فلسفی درباره استحاله تکثر افرادی نوع مجرد را نقد کنیم چنانچه که برخی از فلاسفه معاصر نقد می کنند. توضیح مطلب این که تکثر افرادی یک ماهیت، ناشی از عوارض مفارقی که عارض بر وجود می شوند نیست تا نیازمند ماده باشد بلکه ناشی از اصل وجودی است که عارض بر ماهیت می شود. در واقع، هر وجودی به خودی خودش واحد و متشخص است و از دیگری متمایز است. در این صورت، وجود مایه تکثر است و ایرادی ندارد که مجردات نیز متکثر باشند

سلام
شاید این راهکار صحیح تر باشد چون متکثر بودن ملائکه مجرد رو که وابسته به بدن مادی نیستند نیز توجیه میکند.ولی راه حل قبلی فقط تکثر روح رو توجیه میکند که وابسته با بدن مادی هست.

موضوع قفل شده است