جمع بندی آیا ما به واسطه نیازمند بودن خدا را می شناسیم؟

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا ما به واسطه نیازمند بودن خدا را می شناسیم؟

هوالنور

سلام و عرض ادب

ایا ما چون نیاز مند هستیم و خداوند نیازهایمان را برطرف میکند خدا را میشناسیم؟

اگر انسان از خدا بی نیاز میبود چگونه میتوانست خدا را بشناسد ؟

ایا صفات خداوند همگی به گونه ای نیاز های انسان را ارضا نمیکند ؟

متشکرم

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد قول سدید

اغاثاذیمون;974440 نوشت:
هوالنور

سلام و عرض ادب

ایا ما چون نیاز مند هستیم و خداوند نیازهایمان را برطرف میکند خدا را میشناسیم؟

اگر انسان از خدا بی نیاز میبود چگونه میتوانست خدا را بشناسد ؟

ایا صفات خداوند همگی به گونه ای نیاز های انسان را ارضا نمیکند ؟

متشکرم

با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون.

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. علم و آگاهی انسانها به امور پیرامونی از دو طریق است: حضوری و حصولی. توضیح مطلب این که: گاهی عین حقیقت خارجی معلوم، بدون واسطه نزد عالِم حاضر می‏شود که به آن علم حضوری می‏ گویند، مانند علم ما به مفاهیم ذهنی خودمان؛ و گاهی وجود خارجی معلوم از عالِم غایب است و آگاهی عالِم از آن، از طریق صورتی است که نمایانگر آن است که به آن علم حصولی می گویند، مانند علم ما به اشیاء محسوس خارجی[1]. به بیان دیگر، علم ما به اشیاء یا بدون واسطه گری صورت ذهنی است(علم حضوری) و یا با واسطه گری صورت ذهنی است(علم حصولی)[2]. بدین ترتیب، علم به حصرِ عقلی، منحصر به دو قسم حصولی و حضوری است. هر یک از این دو قسم، مقسم برای اقسام دیگرند. علم حضوری می تواند از یک جهت مقسم باشد برای علم به ذات و علم به غیر ذات، یا علم حصولی می تواند از یک جهت مقسم باشد برای علم تصوری و علم تصدیقی.

2. برای شناخت خداوند می توان از دو طریق حضوری و حصولی اقدام کرد. خداشناسی حصولی از طریق عقل و استدلال و مفاهیم و تصورات صورت می گیرد اما خداشناسی حضوری از طریق ارتباط شهودی و التفات درونی به فقر وجودی. در ادامه، هر یک از این دو روش خداشناسی را توضیح داده و مشخص می کنیم که چگونه نیاز وجودی به خداوند، از مولفه های لازم برای خداشناسی حضوری و حصولی است. در واقع، اگر ما خداوند را از طریق حصولی و فکر و استدلال می شناسیم، از این جهت است که به فقر وجودی خودمان التفات می یابیم و از این طریق به وجود خداوند آگاه می شویم؛ همچنین، اگر ما خداوند را از طریق حضوری و شهودی می شناسیم، از این جهت است که وجود ما شانی از شئون وجود مستقل الهی است و همین ارتباط و فقر وجودی، و خودآگاهی از آن، زمنیه ای برای التفات درونی به خداوند است.

3. در خداشناسی حصولی یکی از براهین اثبات وجود خداوند، از این طریق است که هر یک از ما موجودات، وجودمان را از علت دیگری می گیریم که آن علت دیگر، نهایتا خداوند است. توضیح مطلب این که وقتی به وجود خودمان می نگریم، متوجه می شویم که وجود ما ناشی از ذات ما نیست چرا که اگر ناشی از ذات خودمان بود، می بایست همواره موجود می بودیم در حالی که می دانیم پیش تر موجود نبودیم و در آینده دورتر (مثلا دویست سال بعد) نیز موجود نخواهیم بود. بنابراین، وجود ما ناشی از علتی بیرون از ذات ما است. در واقع، همین فقر و نیاز وجودی ما را به علتی بیرونی سوق می دهد که این فقر و نیاز را تامین می کند. این علت بیرونی نیز در وجودش یا فقیر و محتاج است و به علت دیگری محتاج است یا این که چنین نیست. اگر چنین نباشد، پس واجب الوجود یا همان خداوند است؛ و اگر چنین باشد، نهایتا باید به علتی خاتمه یابد که آن علت فقیر و محتاج نیست که همان خداوند است. بنابراین، نهایتا فقر و نیاز وجودی ما، ما را بدین اعتقاد حصولی سوق می دهد که خداوند موجود است.[3]

4. در خداشناسی حضوری نیز فقر و نیاز وجودی ما به خداوند است که علم حضوری را ممکن می سازد.[4] توضیح مطلب این که آدمی چون موجودی خودآگاه است و وجودش عین فقر به خدا است، خودش را درک نمی کند مگر در حالت فقر به خدا. در واقع، وجود انسان از آن جهت که معلول است و عین فقر به دیگری، متضمن ارتباط وجودی با خداوند است، و چون انسان خودش را حضورا در می یابد، می تواند خداوند -که طرف فقر وجودی انسان است- را نیز حضورا دریابد. بنابراین، رابطه علّی میان معلول و علت، زمینه ای است برای التفات به خداوند. البته از آن جایی که هر انسانی به خداوند تماما احاطه ندارد، علم حضوری او نیز کامل و تامّ نیست بلکه صرفا ناظر به وجهی از خداوند است.[5] البته می پذیریم که این التفات حضوری به علت وجودی، بسیار مبهم و اجمالی است و کاملا متفاوت از توصیف گزاره ای از خداوند در ادیان است. در توصیف گزاره ای ما با اوصاف و افعال متعددی از خداوند روبرو هستیم اما در علم حضوری، ما خود واقعیت خداوند را، به گونه غیرمفهومی و غیرگزاره ای، از حیث خاص و محدود مورد آگاهی قرار می دهیم؛ یعنی نباید انتظار داشت که در علم حضوری به متعلق فقر وجودی، خداوند را با اوصافی همچون علم و قدرت و خیرخواهی و کمال مطلق و غیره دریابیم.[6]

5. با این توضیحات، روشن می شود که پاسخ به پرسش اول[7]، مثبت است؛ یعنی ما چون نیاز مند هستیم و خداوند نیازهایمان را برطرف می کند خدا را می شناسیم. اما در مورد پرسش دوم[8] نیز گفتنی است که اگر آدمی از خداوند بی نیاز بود، شاید نمی توانست به آسانی درک درستی از خداوند داشته باشد. البته باید به این نکته نیز دقت کرد که انسان بی نیاز، مفهومی پارادوکسیکال و خودمتناقض است چرا که انسان (همچون هر موجودی که وجودش فقیر است) ذاتا موجودی محتاج و نیازمند است. اما در مورد پرسش سوم فعلا چیزی نمی گوییم چرا که مطمئن نیستیم که مراد پرسشگر محترم را به درستی درک کرده ایم یا نه.


[/HR][1] فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص25.

[2] فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفت‌شناسی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص55.

[3] برای مطالعه بیشتر: طباطبائی، محمد حسین، نهایه الحکمه، موسسه نشر اسلامی، صص207-217؛ جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، انتشارات اسراء، صص147-172.

[4] مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، صص172-173 و ج2، صص413-414.

[5] مهدوی نور، و دیگران، نظریه ی علم حضوری محمد حسین طباطبایی و کاربرد آن در آرای عرفانی او، مجله ادیان و عرفان، تابستان 1391.

[6] مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، صص172-173 و ج2، صص413-414.

[7] ایا ما چون نیاز مند هستیم و خداوند نیازهایمان را برطرف می کند خدا را می شناسیم؟

[8] اگر انسان از خدا بی نیاز می بود چگونه می توانست خدا را بشناسد ؟

قول سدید;974909 نوشت:
اما در مورد پرسش سوم فعلا چیزی نمی گوییم چرا که مطمئن نیستیم که مراد پرسشگر محترم را به درستی درک کرده ایم یا نه.

از پاسختون متشکرم

منظورم از سوال سوم این هست که ایا همه صفات خداوند (مثل ستارالعیوب بودن یا رزاق بودن و ...) خودش برای ارضای نیاز انسان هست درسته ؟

حالا که خداوند مظهر بی نیازی هست و موجودات مظهر نیازمندی : پس در بهشت انسان به غذا خورن نیاز خواهد داشت یا در بهشت بی نیاز خواهیم بود ؟

و اینکه پس همه ی موجودات اعم از جمادات و حیوانات و تمامی مخلوقات از بین نخواهند رفت (چون خالقشون از بین رفتنی نیست ) البته در دنیای دیگر
یعنی همه موجوات متکی به یک منبع فنا ناشدنی هستند پس دلیلی نداره که نابود بشوند (این استدلال میتونه درست باشه؟)

بسم الله الرحمن الرحیم

اغاثاذیمون;974440 نوشت:
ایا ما چون نیاز مند هستیم و خداوند نیازهایمان را برطرف میکند خدا را میشناسیم؟

فطرت ما ( فرمول بندی ما = موجودیت ما ) بنوعی به خداوند مرتبط هست و یک رابطه ی طولی وجود داره .

بر این اساس ما فطرتا با خدا اشنا هستیم .

و صرفا نیازمندی ها و رفع انها ما رو به حقیقت خدا نمی رسونه
همان طور که مادی گراها نمی توانند چنین اشنایی با خدا پیدا کنند.

هر کودکی که متولد میشه فطرتا با غذا اشنا هست و یجورایی اشنا هست به اینکه برای رفع میل گرسنگی باید شیر بخوره .

اغاثاذیمون;974440 نوشت:
اگر انسان از خدا بی نیاز میبود چگونه میتوانست خدا را بشناسد ؟

همان طور که در بالا گفتیم انسان صرفا بر اساس نیازمندی خدا رو نمیشناسه و فطرتا با خدا اشنا هست

اما من بطور دیگری مطرح کنم :
انسان برای اعلام وجودش به خدا نیازمند هست
اصلا نمی تونیم در عوالم چیزی رو تصور کنیم که مستقل باشه
خداوند علت واحدی هست که همه برای هستی یافتن به او نیاز دارند

اغاثاذیمون;974440 نوشت:
ایا صفات خداوند همگی به گونه ای نیاز های انسان را ارضا نمیکند ؟

منظور شما از نیاز چیست ؟

برخی از نیازهای ما در عالم مادی طی رابطه علت و معلولی پاسخ داده میشوند

مثلا ما به اب نیاز داریم و این نیاز در اثر خوردن اب رفع میشه

مهم ترین و اصلی ترین نیاز ما اینه که ما موجودیتمون به خدا نیاز داره .

اغاثاذیمون;974440 نوشت:
هوالنور

سلام و عرض ادب

ایا ما چون نیاز مند هستیم و خداوند نیازهایمان را برطرف میکند خدا را میشناسیم؟

اگر انسان از خدا بی نیاز میبود چگونه میتوانست خدا را بشناسد ؟

ایا صفات خداوند همگی به گونه ای نیاز های انسان را ارضا نمیکند ؟

متشکرم

با سلام و عرض ادب و احترام

طبق آیات قرآن ما خدا را در عالم ذر که هنوز نیاز مطرح نبوده می شناختیم ...

یعنی شناخت ما از خدا شناختی ذاتی است جدای از مساله نیاز ...

اما مساله اینجاست که روح ما پس از تولد با جسم کنونی در می آمیزد و ما دچار نسیان می شویم (انسان می شویم)

در واقع مرحله کنونی مرحله یادآوری است ... نه شناخت ...

**************************

هر انسانی بدون توجه به نیاز ها با رجوع به فطرت خود میداند که خدایی هست
(حتی بی دین ها و خدا ناباوران با رجوع به فطرت خود به این امر اذعان دارند
که چیزی بالاتر از سه بعد این ماده هست که با اسم های مختلف ان را نام گذاری می کنند)

فرضا یک سنگ نیازهایی مانند نیازهای انسان به خداوند ندارد ،
اما طبق ایات به تسبیح خدا مشغول است که این پرستش از روی نیاز نیست بلکه پرستشی ذاتی است

***********************

خداوند در این مرحله به ما اجازه تکامل داده است
ما برای این تکامل نیازمند یه مسیر مشخص هستیم ...

این جا نیاز مطرح می شود ... و صفات خود را نمایان می کنند ... هر نیازی مطابق با صفات او باشد صحیح و هر چه مخالف باشد نا صحیح است

به طور مثال چون او رازق است ما برای رسیدن به تکامل باید خود را مرزوق بدانیم و همچنین خود را وسیله رزق او به دیگران قرار دهیم ...
یا چون او رحیم است ما برای رسیدن به تکامل باید خود را مورد رحمت او بدانیم و همچنین خود را وسیله رحمت او به دیگران قرار دهیم ...

این جا باید توجه کنیم نیاز وسیله طی مسیر است نه هدف ...

هدف اوست

*****************
طبق آیات و روایات انسان ها سه دسته اند

تکذیب کنندگان و انکار کنندگان خداوند (در ظاهر) در حالی که نیاز های ایشان جدای از حجت درونی بر ایشان گواه وجود خدا است
(این گروه پا را فراتر از مسیر مشخص شده گذاشته اند و می خواهند در صفات شریک خدا باشند نه بنده او
در واقع هدف خود را رسیدن به صفات گذاشته اند نه رسیدن به او ...)

دسته ای که خدا را برای ترس از جهنم یا شوق بهشت ( رفع نیاز ) می پرستند

و دسته آخر کسانی که خدا را برای آن که لایق پرستش است می پرستند ( نه از روی نیاز ) ...

برای گروه اول هیچ چیز ارضا کننده نیست ، برای گروه دوم موصوف بودن ارضا کننده است ، اما برای گروه سوم خیر...

اغاثاذیمون;975042 نوشت:
منظورم از سوال سوم این هست که ایا همه صفات خداوند (مثل ستارالعیوب بودن یا رزاق بودن و ...) خودش برای ارضای نیاز انسان هست درسته ؟

سلام و عرض ادب

در جای خودش ثابت شده است که خداوند موجودی است که وجودش برایش ضروری است؛ یعنی موجودی است که همیشه موجود است و هیچ گاه معدوم نبوده و معدوم نمی شود. همچنین در جای خودش ثابت شده است که خداوند موجودی است که واجد هر کمالی است؛ یعنی هر کمالی را تصور کنیم، خداوند به بهترین شکل، واجد آن کمال است. بر همین اساس، خداوند واجد اوصافی همچون علم و قدرت و حیات و خیرخواهی و رازق بودن و غیره است.

بنابراین، خداوند موجود است و واجد اوصاف کمالی است و از هر نقصی مبرّا است؛ خواه ما انسان ها موجود می شدیم و او را می شناختیم و به او نیازمند می بودیم، خواه اصلا موجود نمی شدیم و خداوند را نمی شناختیم و به او نیازی نداشتیم. در هر صورت، خداوند موجود و واجد اوصاف کمالی بود. در واقع، وجود و کمالات وجودی خداوند، در گرو وجود و معرفت و نیاز ما به خداوند نیست. خداوند حقیقتی است مستقل از وجود و درک و نیاز ما.

آری، ما انسانها وقتی موجود می شویم و به خودمان التفات می یابیم، به وجود خداوند و اوصاف و کمالات او نیز ملتفت می شویم. چگونه؟ از طریق فقر وجودی. دقت بفرمایید که منظور ما از فقر وجودی، نیازمندی به آب و غذا نیست (اگرچه نیازمندی به آب و غذا نشانه های فقر وجودی است) بلکه معنایی عمیق تر است. منظور ما از فقر وجودی، فقر و نیاز در اصل وجودمان است؛ یعنی این که ما به خودی خود موجود نمی شویم و اگر موجودیم از آن جهت است که خداوند ما را بوجود آورده است و نظامی آفریده است که آن نظام خلقت، وجود یافتن ما را ممکن می سازد.

بعد از این که ما به وجود خداوند علم می یابیم، با تامل در وجوب وجود خداوند، به سایر اوصاف خداوند نیز علم و آگاهی می یابیم که فعلا مجال بررسی آن مباحث نیست. کوتاه سخن این که اینطور نیست که اوصاف خداوند برای ارضای نیازهای انسان باشد بلکه ناشی از ذات الهی است که کامل مطلق است و نقصی در او راه ندارد.

پیروز و موفق باشید@};-

اغاثاذیمون;975042 نوشت:
حالا که خداوند مظهر بی نیازی هست و موجودات مظهر نیازمندی : پس در بهشت انسان به غذا خورن نیاز خواهد داشت یا در بهشت بی نیاز خواهیم بود ؟

از آن جایی که جزئیات بهشت و جهنم بیرون از حوزه معرفتی ما است، ما راهی به شناخت آنها نداریم جز از طریق متون دینی. از این رو، در ادامه، مستند به آیات قرآنی چند نکته درباره غذای بهشتیان، تقدیم می شود:


  • تردیدی نیست که در بهشت، بهشتیان می خورند و می آشامند: «إِنَّ الْمُتَّقينَ في‏ جَنَّاتٍ وَ نَعيمٍ؛ فاكِهينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحيمِ؛ كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[1]؛ یعنی: «ولى پرهيزگاران در ميان باغهاى بهشت و نعمتهاى فراوان جاى دارند، و از آنچه پروردگارشان به آنها داده و آنان را از عذاب دوزخ نگاه داشته است شاد و مسرورند. (به آنها گفته مى‏شود:) بخوريد و بياشاميد گوارا؛ اينها در برابر اعمالى است كه انجام مى‏داديد».


  • همچنین مستند به آیات قرآنی روشن می شود که بهشتیان از گوشت پرندگان و میوه های متنوع بهره مند می شوند: «وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُون»؛ یعنی: «ما آنان را به وسیله میوه ها و گوشت، هر چه میل دارند، امداد بخشیدیم».[2] فراوانی میوه ها به حدّی است که آنان هر کدام و هر چه را می خواهند، انتخاب می کنند: « وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ؛ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ»؛[3] یعنی: «و ميوه‏هايى از هر نوع كه انتخاب كنند، و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند».


  • همچنین می دانیم که خوراکی و نوشیدنی بهشتیان محدود به موارد مذکور –میوه و گوشت پرنده- نیست: «وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ»[4]؛ یعنی: «و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب كنيد به شما داده مى‏شود».


  • بنابراین، بهشتیان به غذا و میوه و نوشیدنی اشتهاء دارند و خداوند نیز چنین نعماتی را به صورت متنوع برای آنها فراهم ساخته است و آنها نیز از این نعمات استفاده می کنند؛ اما معلوم نیست که بهشتیان به غذای بهشتی -آنچنان که در دنیا به غذای دنیوی محتاجند- محتاجند یا نه.


  • اما همانطور که قبلا گفته شد، بهشتیان از جهت وجودی همچنان فقیر هستند و از این جهت، به خداوند محتاجند. فقر وجودی ویژگی هر موجود مخلوقی است؛ خواه انسان باشد خواه نباشد؛ خواه بهشتی باشد خواه جهنمی؛ خواه در دنیا باشند خواه در آخرت.


[/HR][1] طور: 17-19.

[2] طور: 22.

[3] واقعه: 20-21.

[4] فصلت: 31.

اغاثاذیمون;975042 نوشت:
و اینکه پس همه ی موجودات اعم از جمادات و حیوانات و تمامی مخلوقات از بین نخواهند رفت (چون خالقشون از بین رفتنی نیست ) البته در دنیای دیگر
یعنی همه موجوات متکی به یک منبع فنا ناشدنی هستند پس دلیلی نداره که نابود بشوند (این استدلال میتونه درست باشه؟)

اما درباره این بخش از سخن شما گفتنی است که اگرچه خداوند فناناپذیر است و تمامی موجودات مخلوق او هستند؛ اما این مطلب، مستلزم آن نیست که تمامی مخلوقات، فناناپذیر باشند چرا که فنای یک موجود، گاهی ناشی از محدودیت وجودی قابل است نه محدودیت وجودی فاعل.

توضیح مطلب این که هر موجودی که از سوی خداوند ایجاد می شود، قابلیت خاصی را دارد؛ یعنی وجودش شرایط زمانی و مکانی و آثار خاص خود را داراست و خداوند این وجود را متناسب با قابلیتی که دارد ایجاد می سازد.

آری، خداوند فاعل و علت نهایی تمامی موجودات است و چون عالم و قادر و خیرخواه محض است، هر موجودی که قابلیت وجود دارد را ایجاد می سازد و باقی نگه می دارد؛ اما از آن جایی که هر وجودی قابلیت خاصی دارد، فیض و ایجاد الهی نیز در همان چارچوب تحقق می یابد.

مثلا موجودی که باید از علت خاصی در زمان خاصی ایجاد شود، زودتر از موعد مقرر ایجاد نمی شود (مثلا بذری که در سال 1396 توسط من در باغچه کاشته شده است، در سال 1395 روییده نمی شود) یا موجودی که در موعد خاصی شرایط وجودی را از دست می دهد، بعد از آن موعد، باقی نمی ماند (مثلا نهالی که در سال 1396 به او آب و نور نرسد، در سال 1397 باقی نمی ماند).

بنابراین، اگرچه خداوند فناناپذیر است و فیض و ایجاد الهی نیز فناناپذیر است اما از آن جایی که موجودات قابلیت و شرایط وجودی خاصی دارند، اینطور نیست که در تمامی شرایط و زمانها و مکانها موجود باشند؛ بلکه هر موجودی وابسته به قابلیتی که دارد در موعدی مقرر ایجاد می شود و در موعد مقرر معدوم می گردد.

البته قابلیت وجودی برخی از موجودات -مثلا برخی از ملائکه- گسترده تر از سایر موجودات -مثلا انسان- است و به همین جهت، آنها قبل از ایجاد انسان، موجود بودند؛ چنانچه که قابلیت وجودی انسان بیشتر از گیاهان است و بعد از فنای گیاهان، همچنان نفوس مجرد انسانها باقی می ماند و به زندگی در سرای دیگر (آخرت) ادامه می دهد.

موفق و پیروز باشید@};-

قول سدید;975721 نوشت:
البته قابلیت وجودی برخی از موجودات -مثلا برخی از ملائکه- گسترده تر از سایر موجودات -مثلا انسان- است و به همین جهت، آنها قبل از ایجاد انسان، موجود بودند؛ چنانچه که قابلیت وجودی انسان بیشتر از گیاهان است و بعد از فنای گیاهان، همچنان نفوس مجرد انسانها باقی می ماند و به زندگی در سرای دیگر (آخرت) ادامه می دهد.

ولی بر اساس مطالب فلسفی و اطلاعاتی که دارم مگه نمیگیم( تمامی مخلوقات زنده هستند) و نفس دارند حتی بعد از مرگشون

یعنی نفوس فلک بعد از نابودی از بین نمیرود , میرود؟

انچه که این موضوع رو استدلال میکنه این هست:

انسان از چهار مزاج (اتش-اب-خاک-باد)ساخته شده که هرکدام از مزاج ها علاقه دارند که به موطن خود برگردند ولی انچه که نمیگذارد انها برگردند ان روح انسان هست

در مورد کاینات مثلا ( میز) انچه که باعث نمیشه این میز به طبع خودش باز گرده و متلاشی بشه پس چیست ؟ پس در وجود میز چیزی هست که نگهش داشته و ان نفس میز هست اگر

زمانی میز از بین رفت و به خاک که جوهر هست برگشت ولی نفسش باقی هست ( همان ایه در قران که فرموده : خزانه همه چیز پیش ماست)

این درسته؟

اغاثاذیمون;975783 نوشت:
ولی بر اساس مطالب فلسفی و اطلاعاتی که دارم مگه نمیگیم( تمامی مخلوقات زنده هستند) و نفس دارند حتی بعد از مرگشون

یعنی نفوس فلک بعد از نابودی از بین نمیرود , میرود؟

انچه که این موضوع رو استدلال میکنه این هست:

انسان از چهار مزاج (اتش-اب-خاک-باد)ساخته شده که هرکدام از مزاج ها علاقه دارند که به موطن خود برگردند ولی انچه که نمیگذارد انها برگردند ان روح انسان هست

در مورد کاینات مثلا ( میز) انچه که باعث نمیشه این میز به طبع خودش باز گرده و متلاشی بشه پس چیست ؟ پس در وجود میز چیزی هست که نگهش داشته و ان نفس میز هست اگر

زمانی میز از بین رفت و به خاک که جوهر هست برگشت ولی نفسش باقی هست ( همان ایه در قران که فرموده : خزانه همه چیز پیش ماست)

این درسته؟

با سلام

این نظر شخصی بنده هست

نفس همه چیز اوست ...

انا لله انا الیه راجعون ...

قانون پایستگی بیان می کند که هیچ چیز از بین نمی رود

و همه چیز به سوی انرژی شدن می رود

در آغاز آفرینش مواد از انرژی پدید آمد

و حالا همه عناصر به صورت عادی در حال انرژی شدن هستند با زمان های مختلف ...

نیمه عمر اتم‌ها معیاری از ناپایداری آنهاست
و می‌تواند بین کسری از هزارم ثانیه تا چندین میلیون سال متفاوت باشد.
برای نمونه نیمه عمر اتم کربن ۱۴ که میزان آن در مواد مختلف،
معیار مناسبی برای زمان در تحقیقات باستان‌شناسی است،
۵۷۳۰ سال می‌باشد.

[="Tahoma"][="Navy"]

اغاثاذیمون;974440 نوشت:
هوالنور

سلام و عرض ادب

ایا ما چون نیاز مند هستیم و خداوند نیازهایمان را برطرف میکند خدا را میشناسیم؟

اگر انسان از خدا بی نیاز میبود چگونه میتوانست خدا را بشناسد ؟

ایا صفات خداوند همگی به گونه ای نیاز های انسان را ارضا نمیکند ؟

متشکرم


سلام
چه بسا وجود نیاز ذاتی انسان به خدای متعال باعث توجه او به حق در تجلیاتش در وجود انسان می شود و انسان اورا در تمام مراتب وجودی خودش متجلی می بیند.
یا علیم[/]

اغاثاذیمون;975783 نوشت:
ولی بر اساس مطالب فلسفی و اطلاعاتی که دارم مگه نمیگیم( تمامی مخلوقات زنده هستند) و نفس دارند حتی بعد از مرگشون

یعنی نفوس فلک بعد از نابودی از بین نمیرود , میرود؟

انچه که این موضوع رو استدلال میکنه این هست:

انسان از چهار مزاج (اتش-اب-خاک-باد)ساخته شده که هرکدام از مزاج ها علاقه دارند که به موطن خود برگردند ولی انچه که نمیگذارد انها برگردند ان روح انسان هست

در مورد کاینات مثلا ( میز) انچه که باعث نمیشه این میز به طبع خودش باز گرده و متلاشی بشه پس چیست ؟ پس در وجود میز چیزی هست که نگهش داشته و ان نفس میز هست اگر

زمانی میز از بین رفت و به خاک که جوهر هست برگشت ولی نفسش باقی هست ( همان ایه در قران که فرموده : خزانه همه چیز پیش ماست)

این درسته؟

سلام و عرض ادب و پوزش فراوان بابت تاخیر در پاسخگویی
(پرسش شما رو خونده بودم اما در لابلای کارها فراموش کردم پاسخگویی کنم. باز هم عذرخواهی میکنم @};-@};-)

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. به باور فلاسفه مسلمان، اجسام دارای آثار گوناگونی هستند که برآمده از جسمانیت آنها نیست چرا که اگر ناشی از جسمانیت آنها بود، نباید این آثار، گوناگون می شد. بنابراین، این آثار ناشی از چیزی است که همراه با اجسام است که به آن نفس یا صورت می گویند. زمانی که این آثار، آثار حیاتی باشند، به آن منشا آثار، نفس گفته می شود و زمانی که این آثار، آثار غیرحیاتی باشند، به آن منشا آثار، صورت گفته می شود.

2. بنابراین، تفاوت نفس و صورت، در آثاری است که به دنبال دارند. نفس آثار حیاتی دارد ولی صورت چنین آثاری ندارد. مهمترین آثار حیاتی، از این قبیل است: تغذیه، رشد، تولید مثل، ادراک حسی، حرکت ارادی، تفکر یا ادراک کلی. هر نفسی واجد برخی از این آثار است؛ مثلا نفس نباتی تغذیه و رشد دارد؛ اما نفس انسانی افزون بر این دو، حرکت و تفکر نیز دارد؛ اما سنگ و آب و آتش، واجد هیچ یک از این آثار نیستند و به همین جهت، نفس ندارند بلکه صورت دارند. تفاوت دیگری که نفس با صورت دارد در این است که نفس، برخلاف صورت، به صورت یکنواخت عمل نمی کند (مثلا حرکت کبوتر گاهی به سمت راست است و گاهی به سمت چپ) و همچنین، آثار متنافی دارد (گاهی نفس آدمی منفعل می شود و ادراک می کند و گاهی فعال می شود و حرکت می کند).

3. کوتاه سخن این که از منظر فلسفی، اجسام آثار گوناگونی دارند که این آثار ناشی از جسمانیت آنها نیست بلکه ناشی از چیزی است که با جسم همراه است. آن چیز اگر منشا آثار حیاتی و نایکنواخت و متنافی باشد، نفس است و اگر منشا آثار غیرحیاتی و یکنواخت و نامتنافی باشد، صورت است. بر همین اساس، گیاه و حیوان و انسان دارای نفس هستند چرا که واجد چنین آثاری هستند؛ اما سنگ و آب و آتش دارای صورت هستند چرا که فاقد این آثارند. یکی از کارکردهای نفس، حفظ تعادل مزاجی است. در واقع، تعادل مزاجی سبب ایجاد نفوس و تعلق آنها به شئ مادی خاص شده است و همین که نفس ایجاد شد، نفس حافظ این تعادل مزاجی می شود. اما وقتی که تعادل مزاجی از بین برود و نفس نیز نتواند آن را حفظ کند، در این صورت، بدن و عناصر آن متلاشی شده و هر یک به موطن خود باز می گردند و تجزیه می شوند. در این صورت، اگر نفس از سنخ مجردات باشد و بتواند بدون ماده زندگی کند، در ادامه، با قطع ارتباط از ماده، به زندگی خود در سرای دیگر ادامه می دهد.

4. اما همراهی نفس و صورت با جسم مادی به دو صورت است:
یا منطبع در ماده است و یا غیرمنطبع است.
صورت همواره منطبع در ماده است و با نابودی ماده، نابود می شود و نمی تواند مستقل از آن به زندگی خود ادامه بدهد.
اما نفس دو گونه است:
نفس نباتی که منطبع در ماده است که آنهم با نابودی ماده نابود می شود.
نفس ناطقه انسانی (و به نظر برخی از فیلسوفان، نفوس حیوانات) غیرمنطبع در ماده است و مجرد می باشد اما بواسطه علاقه تدبیری به بدن، بر آن سلطه دارد و با آن همراهی می کند. بعد از مرگ و فروپاشی بدن، نفس به زندگی خودش در سرای دیگر ادامه می دهد.

قول سدید;976980 نوشت:

سلام و عرض ادب و پوزش فراوان بابت تاخیر در پاسخگویی
(پرسش شما رو خونده بودم اما در لابلای کارها فراموش کردم پاسخگویی کنم. باز هم عذرخواهی میکنم

@};-@};-)

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. به باور فلاسفه مسلمان، اجسام دارای آثار گوناگونی هستند که برآمده از جسمانیت آنها نیست چرا که اگر ناشی از جسمانیت آنها بود، نباید این آثار، گوناگون می شد. بنابراین، این آثار ناشی از چیزی است که همراه با اجسام است که به آن نفس یا صورت می گویند. زمانی که این آثار، آثار حیاتی باشند، به آن منشا آثار، نفس گفته می شود و زمانی که این آثار، آثار غیرحیاتی باشند، به آن منشا آثار، صورت گفته می شود.

2. بنابراین، تفاوت نفس و صورت، در آثاری است که به دنبال دارند. نفس آثار حیاتی دارد ولی صورت چنین آثاری ندارد. مهمترین آثار حیاتی، از این قبیل است: تغذیه، رشد، تولید مثل، ادراک حسی، حرکت ارادی، تفکر یا ادراک کلی. هر نفسی واجد برخی از این آثار است؛ مثلا نفس نباتی تغذیه و رشد دارد؛ اما نفس انسانی افزون بر این دو، حرکت و تفکر نیز دارد؛ اما سنگ و آب و آتش، واجد هیچ یک از این آثار نیستند و به همین جهت، نفس ندارند بلکه صورت دارند. تفاوت دیگری که نفس با صورت دارد در این است که نفس، برخلاف صورت، به صورت یکنواخت عمل نمی کند (مثلا حرکت کبوتر گاهی به سمت راست است و گاهی به سمت چپ) و همچنین، آثار متنافی دارد (گاهی نفس آدمی منفعل می شود و ادراک می کند و گاهی فعال می شود و حرکت می کند).

3. کوتاه سخن این که از منظر فلسفی، اجسام آثار گوناگونی دارند که این آثار ناشی از جسمانیت آنها نیست بلکه ناشی از چیزی است که با جسم همراه است. آن چیز اگر منشا آثار حیاتی و نایکنواخت و متنافی باشد، نفس است و اگر منشا آثار غیرحیاتی و یکنواخت و نامتنافی باشد، صورت است. بر همین اساس، گیاه و حیوان و انسان دارای نفس هستند چرا که واجد چنین آثاری هستند؛ اما سنگ و آب و آتش دارای صورت هستند چرا که فاقد این آثارند.

4. همراهی نفس و صورت با جسم مادی به دو صورت است:
یا منطبع در ماده است و یا غیرمنطبع است.
صورت همواره منطبع در ماده است و با نابودی ماده، نابود می شود.
اما نفس دو گونه است: نفس نباتی منطبع در ماده است که آنهم با نابودی ماده نابود می شود.
نفس ناطقه انسانی (و به نظر برخی از فیلسوفان، نفوس حیوانات) غیرمنطبع در ماده است و مجرد می باشد اما بواسطه علاقه تدبیری به بدن، بر آن سلطه دارد و با آن همراهی می کند. بعد از مرگ و فروپاشی بدن، نفس به زندگی خودش در سرای دیگر ادامه می دهد.

با سلام

نفس کامپیوتر چگونه نفسی است؟

با توجه به این که حیات ندارد و در واقع سیلیسیم و کربن و ... است

اما هم ناطق است و هم تفکر دارد ...

آیا کامپیوتر روح دارد؟

قول سدید;976980 نوشت:
اما وقتی که تعادل مزاجی از بین برود و نفس نیز نتواند آن را حفظ کند، در این صورت، بدن و عناصر آن متلاشی شده و هر یک به موطن خود باز می گردند و تجزیه می شوند

سلام متشکرم از پاسختون

ولی پس چرا الان میز و .... عناصرش متلاشی نمیشه و به موطن خود باز نمیگرده ؟ مثلا تبدیل به اب و خاک و اتش و یا باد نمیشه؟

شروحیل;976981 نوشت:
با سلام

نفس کامپیوتر چگونه نفسی است؟

با توجه به این که حیات ندارد و در واقع سیلیسیم و کربن و ... است

اما هم ناطق است و هم تفکر دارد ...

آیا کامپیوتر روح دارد؟

سلام و عرض ادب
همانطور که فرمودید کامپیوتر حیات ندارد و به همین جهت، نفس ندارد.
اما تفکر که پیش تر به عنوان آثار حیات انسانی معرفی شده بود، در کامپیوتر منتفی است چرا که کامپیوتر کارش پردازش اطلاعات بر اساس برنامه ای است که دیگری تدوین کرده است و اساسا از عنصر علم و خودآگاهی خالی است. آری کامپیوتر نیز بایگانی و پردازش اطلاعات دارد و از این جهت، عملکردش شبیه به عملکرد روح است اما شباهت ایندو به معنای اینهمانی آنها نیست. کامپیوتر فرقهای زیادی با انسان دارد؛ چنانچه که کبوتر با هواپیما فرقهای زیادی دارد اگرچه هر دو عملکردشان مشابه است.

اغاثاذیمون;976994 نوشت:
سلام متشکرم از پاسختون

ولی پس چرا الان میز و .... عناصرش متلاشی نمیشه و به موطن خود باز نمیگرده ؟ مثلا تبدیل به اب و خاک و اتش و یا باد نمیشه؟


سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

برای پاسخ به این پرسش باید مقدمتا به این نکته توجه بفرمایید که مرکبات دو گونه هستند: مرکب حقیقی و مرکب اعتباری و صناعی. مرکب حقیقی به گونه ای است که بعد از ترکیب دو چیز، شئ سوم پدید می آید. مباحث نفس و صورت ناظر به این بخش بود؛ یعنی وقتی ماده ای به تعادل مزاجی می رسید، صورت یا نفسی به آن تعلق می گرفت که منشا آثار حیاتی و غیرحیاتی بود. همین صورت و نفس منشا حفظ تعادل مزاجی نیز بود و مانع از تجزیه آن شئ می شد. انضمام نفس و صورت به آن شئ، مستلزم تحقق شئ سوم بود؛ یعنی اینطور نیست که بعد از تعلق نفس و صورت به آن شئ، همچنان ما یک ماده داریم و یک نفس یا صورت. بلکه اینک یک شئ داریم که به تحلیل عقلی آن را به ماده و صورت تجزیه می کنیم.

اما در مورد ترکیب صناعی و اعتباری، دو شئ با هم ترکیب می شوند اما حقیقتا شئ سومی تولید نمی شود بلکه همان اجزای سابق هستند که بواسطه ترکیبی که از سوی صانع و سازنده شان پیدا کرده اند، اثر جدیدی ارائه می دهند. بقای ترکیب صناعی و اعتباری، ناشی از چینش و هماهنگی اجزای آن ترکیب از سوی صانع است نه ناشی از نفس و صورت. به همین جهت، گاهی میز پایه اش می شکند اما صانع و نگهدارنده آن، تعمیرش می کند و دوباره همان کارکرد سابق را پیدا می کند.

قول سدید;977098 نوشت:
سلام و عرض ادب
همانطور که فرمودید کامپیوتر حیات ندارد و به همین جهت، نفس ندارد.
اما تفکر که پیش تر به عنوان آثار حیات انسانی معرفی شده بود، در کامپیوتر منتفی است چرا که کامپیوتر کارش پردازش اطلاعات بر اساس برنامه ای است که دیگری تدوین کرده است و اساسا از عنصر علم و خودآگاهی خالی است. آری کامپیوتر نیز بایگانی و پردازش اطلاعات دارد و از این جهت، عملکردش شبیه به عملکرد روح است اما شباهت ایندو به معنای اینهمانی آنها نیست. کامپیوتر فرقهای زیادی با انسان دارد؛ چنانچه که کبوتر با هواپیما فرقهای زیادی دارد اگرچه هر دو عملکردشان مشابه است.

با سلام
در مورد حیات:

آیا شهدا حیات دارند؟

آیا حیات فقط محدود به حیات نباتی است؟

چطور با توجه به قران شهدا زنده هستند با توجه به این که حیات نباتی ندارند؟

*****************

ما نیز برنامه و اطلاعات را از پیامبران دریافت می کنیم !!!

و فقط آن ها را پردازش و به آن عمل می کنیم

تنها تفاوت اختیار است!

که البته با نوعی الگوریتم می توان به کامپیوتر امکان اختیار را نیز داد!(البته محدود)

هم اکنون کامپیوتر های هستند که به خود آگاهی رسیده و به ترانه سرایی می پردازند!!!! (به صورت اختیاری)

هوش مصنوعی مرز میان (( انسان مقلد )) و کامپیوتر را بسیار کمرنگ کرده است

البته هنوز با انسان میتکر کمی فاصله دارد.(در مرحله آزمایش)

آیا انسانی که به تقلید صرف می پردازد و در مورد کارهای خود از روی عادت عمل می کند(خوب یا بد) با کامپیوتر فرقی دارد؟

******************************

بنده هدف هواپیما را متعالی تر از پرنده می دانم

پرنده صرفا به خوردن و خوابیدن و زاییدن می پردازد

اما هواپیما خدمت به خلق الله را انجام می دهد ...(به طور مثال هواپیمای اتو پایلوت)

پرسش:
ایا ما چون نیاز مند هستیم و خداوند نیازهایمان را برطرف میکند خدا را میشناسیم؟ اگر انسان از خدا بی نیاز میبود چگونه میتوانست خدا را بشناسد ؟ ایا صفات خداوند همگی به گونه ای نیاز های انسان را ارضا نمیکند ؟

پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. علم و آگاهی انسانها به امور پیرامونی از دو طریق است: حضوری و حصولی. توضیح مطلب این که: گاهی عین حقیقت خارجی معلوم، بدون واسطه نزد عالِم حاضر می‏شود که به آن علم حضوری می‏گویند، مانند علم ما به مفاهیم ذهنی خودمان؛ و گاهی وجود خارجی معلوم از عالِم غایب است و آگاهی عالِم از آن، از طریق صورتی است که نمایانگر آن است که به آن علم حصولی می گویند، مانند علم ما به اشیاء محسوس خارجی(1). به بیان دیگر، علم ما به اشیاء یا بدون واسطه گری صورت ذهنی است(علم حضوری) و یا با واسطه گری صورت ذهنی است(علم حصولی)(2). بدین ترتیب، علم به حصرِ عقلی، منحصر به دو قسم حصولی و حضوری است. هر یک از این دو قسم، مقسم برای اقسام دیگرند. علم حضوری می تواند از یک جهت مقسم باشد برای علم به ذات و علم به غیر ذات، یا علم حصولی می تواند از یک جهت مقسم باشد برای علم تصوری و علم تصدیقی.

2. برای شناخت خداوند می توان از دو طریق حضوری و حصولی اقدام کرد. خداشناسی حصولی از طریق عقل و استدلال و مفاهیم و تصورات صورت می گیرد اما خداشناسی حضوری از ارتباط شهودی و التفات درونی به فقر وجودی. در ادامه، هر یک از این دو روش خداشناسی را توضیح داده و مشخص می کنیم که چگونه نیاز وجودی به خداوند، از مولفه های لازم برای خداشناسی حضوری و حصولی است. در واقع، اگر ما خداوند را از طریق حصولی و فکر و استدلال می شناسیم، از این جهت است که به فقر وجودی خودمان التفات می یابیم و از این طریق به وجود خداوند آگاه می شویم؛ همچنین، اگر ما خداوند را از طریق حضوری و شهودی می شناسیم، از این جهت است که وجود ما شانی از شئون وجود مستقل الهی است و همین ارتباط و فقر وجودی، و خودآگاهی از آن، زمنیه ای برای التفات درونی به خداوند است.

3. در خداشناسی حصولی یکی از براهین اثبات وجود خداوند، از این طریق است که هر یک از ما موجودات، وجودمان را از علت دیگری می گیریم که آن علت دیگر، نهایتا خداوند است. توضیح مطلب این که وقتی به وجود خودمان می نگریم، متوجه می شویم که وجود ما ناشی از ذات ما نیست چرا که اگر ناشی از ذات خودمان بود، می بایست همواره موجود می بودیم در حالی که می دانیم پیش تر موجود نبودیم و در آینده دورتر (مثلا دویست سال بعد) نیز موجود نخواهیم بود. بنابراین، وجود ما ناشی از علتی بیرون از ذات ما است. در واقع، همین فقر و نیاز وجودی ما را به علتی بیرونی سوق می دهد که این فقر و نیاز را تامین می کند. این علت بیرونی نیز در وجودش یا فقیر و محتاج است و به علت دیگری محتاج است یا این که چنین نیست. اگر چنین نباشد، پس واجب الوجود یا همان خداوند است؛ و اگر چنین باشد، نهایتا باید به علتی خاتمه یابد که آن علت فقیر و محتاج نیست که همان خداوند است. بنابراین، نهایتا فقر و نیاز وجودی ما، ما را بدین اعتقاد حصولی سوق می دهد که خداوند موجود است.(3)

4. در خداشناسی حضوری نیز فقر و نیاز وجودی ما به خداوند است که علم حضوری را ممکن می سازد.(4) توضیح مطلب این که آدمی چون موجودی خودآگاه است و وجودش عین فقر به خدا است، خودش را درک نمی کند مگر در حالت فقر به خدا. در واقع، وجود انسان از آن جهت که معلول است و عین فقر به دیگری، متضمن ارتباط وجودی با خداوند است، و چون انسان خودش را حضورا در می یابد، می تواند خداوند -که طرف فقر وجودی انسان است- را نیز حضورا دریابد. بنابراین، رابطه علّی میان معلول و علت، زمینه ای است برای التفات به خداوند. البته از آن جایی که هر انسانی به خداوند تماما احاطه ندارد، علم حضوری او نیز کامل و تامّ نیست بلکه صرفا ناظر به وجهی از خداوند است.(5) البته می پذیریم که این التفات حضوری به علت وجودی، بسیار مبهم و اجمالی است و کاملا متفاوت از توصیف گزاره ای از خداوند در ادیان است. در توصیف گزاره ای ما با اوصاف و افعال متعددی از خداوند روبرو هستیم اما در علم حضوری، ما خود واقعیت خداوند را، به گونه غیرمفهومی و غیرگزاره ای، از حیث خاص و محدود مورد آگاهی قرار می دهیم؛ یعنی نباید انتظار داشت که در علم حضوری به متعلق فقر وجودیم، خداوند را با اوصافی همچون علم و قدرت و خیرخواهی و کمال مطلق و غیره دریابیم.(6)

5. با این توضیحات، روشن می شود که پاسخ به پرسش اول(7)، مثبت است؛ یعنی ما چون نیاز مند هستیم و خداوند نیازهایمان را برطرف می کند خدا را می شناسیم. اما در مورد پرسش دوم(8) نیز گفتنی است که اگر آدمی از خداوند بی نیاز بود، شاید نمی توانست به آسانی درک درستی از خداوند داشته باشد. البته باید به این نکته نیز دقت کرد که انسان بی نیاز، مفهومی پارادوکسیکال و خودمتناقض است چرا که انسان (همچون هر موجودی که وجودش فقیر است) ذاتا موجودی محتاج و نیازمند است. اما در مورد پرسش سوم گفتنی است که در جای خودش ثابت شده است که خداوند موجودی است که وجودش برایش ضروری است و واجد هر کمالی است؛ بر همین اساس، خداوند واجد اوصافی همچون علم و قدرت و حیات و خیرخواهی و رازق بودن و غیره است و از هر نقصی مبرّا است؛ خواه ما انسان ها موجود می شدیم و او را می شناختیم و به او نیازمند می بودیم، خواه اصلا موجود نمی شدیم و خداوند را نمی شناختیم و به او نیازی نداشتیم. در هر صورت، خداوند موجود و واجد اوصاف کمالی بود. در واقع، وجود و کمالات وجودی خداوند، در گرو وجود و معرفت و نیاز ما به خداوند نیست. خداوند حقیقتی است مستقل از وجود و درک و نیاز ما. آری، ما انسانها وقتی موجود می شویم و به خودمان التفات می یابیم، به وجود خداوند و اوصاف و کمالات او نیز ملتفت می شویم. چگونه؟ از طریق فقر وجودی. دقت بفرمایید که منظور ما از فقر وجودی، نیازمندی به آب و غذا نیست (اگرچه نیازمندی به آب و غذا نشانه های فقر وجودی است) بلکه معنایی عمیق تر است. منظور ما از فقر وجودی، فقر و نیاز در اصل وجودمان است؛ یعنی این که ما به خودی خود موجود نمی شویم و اگر موجودیم از آن جهت است که خداوند ما را بوجود آورده است و نظامی آفریده است که آن نظام خلقت، وجود یافتن ما را ممکن می سازد. بعد از این که ما به وجود خداوند علم می یابیم، با تامل در وجوب وجود خداوند، به سایر اوصاف خداوند نیز علم و آگاهی می یابیم که فعلا مجال بررسی آن مباحث نیست. کوتاه سخن این که اینطور نیست که اوصاف خداوند برای ارضای نیازهای انسان باشد بلکه ناشی از ذات الهی است که کامل مطلق است و نقصی در او راه ندارد.

پی نوشت ها:
1. فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص25.
2. فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفت‌شناسی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص55.3.
3. برای مطالعه بیشتر: طباطبائی، محمد حسین، نهایه الحکمه، موسسه نشر اسلامی، صص207-217؛ جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، انتشارات اسراء، صص147-172.
4. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، صص172-173 و ج2، صص413-41
5. مهدوی نور، و دیگران، نظریه ی علم حضوری محمد حسین طباطبایی و کاربرد آن در آرای عرفانی او، مجله ادیان و عرفان، تابستان 1391.
6. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، صص172-173 و ج2، صص413-414.
7. ایا ما چون نیاز مند هستیم و خداوند نیازهایمان را برطرف می کند خدا را می شناسیم؟
8. اگر انسان از خدا بی نیاز می بود چگونه می توانست خدا را بشناسد ؟

موضوع قفل شده است