جمع بندی چرا خدا باید کمالات موجودات را دارا باشد؟

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا خدا باید کمالات موجودات را دارا باشد؟

با عرض سلام و خسته نباشید .

با فرض اینکه خدا یک وجود بسیط و صرف و بدون هر گونه حد و مرزی هست و هیچ جنبه ی عدمی در او راه ندارد :

1- کمال چیست ؟
در حال حاضر مفهومی که بنده از کمال در ذهن خود دارم فقط محدود به موجودی مثل انسان است و در انسان دلالت بر برتری میکند . بر فرض مثال انسانی که قدرت دارد برتر از انسانی است که ضعیف است . یا انسانی که اگاهی دارد برتر از یک انسان دیوانه است . اگر تصور من غلط است لطفا بفرمایید.

2- چرا کمال حاصل وجود است و نقص حاصل عدم؟
در تاپیکی نوشته شده بود:

هر كمال وجودی كه در موجودات امكانی دیده می‌شود. معلول ذات واجب هستند و چون "معطی شئ نمی‌تواند فاقد آن شئ" باشد، ‌بنابراین ذات واجب باید تمام آن صفات كمالي را داشته باشد.

سوال دیگری که ذهن من را مشغول کرده است این است که ایا کمال در خارج وجود حقیقتی دارد؟ اگر وجود حقیقتی ندارد پس به خدا نمیتوان آن را نسبت داد و فقط یک مفهوم ساخته ی ذهن است.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد هادی

مهرشاد فراهانی;971944 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید .

با فرض اینکه خدا یک وجود بسیط و صرف و بدون هر گونه حد و مرزی هست و هیچ جنبه ی عدمی در او راه ندارد :

1- کمال چیست ؟
در حال حاضر مفهومی که بنده از کمال در ذهن خود دارم فقط محدود به موجودی مثل انسان است و در انسان دلالت بر برتری میکند . بر فرض مثال انسانی که قدرت دارد برتر از انسانی است که ضعیف است . یا انسانی که اگاهی دارد برتر از یک انسان دیوانه است . اگر تصور من غلط است لطفا بفرمایید.

2- چرا کمال حاصل وجود است و نقص حاصل عدم؟
در تاپیکی نوشته شده بود:

هر كمال وجودی كه در موجودات امكانی دیده می‌شود. معلول ذات واجب هستند و چون "معطی شئ نمی‌تواند فاقد آن شئ" باشد، ‌بنابراین ذات واجب باید تمام آن صفات كمالي را داشته باشد.

سوال دیگری که ذهن من را مشغول کرده است این است که ایا کمال در خارج وجود حقیقتی دارد؟ اگر وجود حقیقتی ندارد پس به خدا نمیتوان آن را نسبت داد و فقط یک مفهوم ساخته ی ذهن است.



با سلام و عرض ادب و تقدیر از پرسش شما

کمال در لغت به معنای تمام و نهایت چیزی است و در اصطلاح، امری حقیقی و صفتی وجودی است که انسان با پیمودن مراحل لازم به حقیقت آن می رسد، به گونه ای که در هر مرتبه از کمال، کاری از انسان ساخته است که اگر به آن مرتبه نرسد، در انجام دادن چنان کاری ناتوان است. برای مثال، تقوی یکی از مراتب کمال انسان است، که انسان را از محرّمات باز می دارد و به انجام واجبات روی می آورد و کسی که این مرتبه از کمال را نداشته باشد در حقیقت فردی بی تقوی هست که فعل حرام مرتکب می شود و به انجام واجبات اهمیت نمی دهد.
کمال، نسبی است و در موجودات مختلف متفاوت است ممکن است صفتی برای موجودی کمال باشد اما برای موجود دیگر نقص باشد، برای مثال شیرنی برای عسل کمال است اما برای نمک نقص است، چون در تعریف کمال گفتند «بی نقص بودن». شیرینی برای عسل کمال است چنانکه شوری برای نمک کمال است. بنابراین برای هر موجودی کمالی متصور است، مثلا کمال درخت در این است که ثمر بدهد ، کمال آهن در این است که محکم باشد، کمال پنبه در این است که نرم باشد و ... کمال انسان هم در این است که استعداد های بالقوه را فعیلت بخشد.
انسانی دارای کمال است که بی نقص باشد، انسانی بی نقص است که تمامی استعداد های بالقوه خود را فعلیت بخشیده باشد؛ اما انسانی که استعداهای بالقوه خود را بالفعل نکرده است ناقص است، انسان در همه حال باید رو به کمال پیش برود یعنی رو به کامل شدن؛ کامل شدن انسان به این است که استعدادی بالقوه را فعلیّت بخشد.
لذا انسان هر اندازه از صفات حمیده را کسب کند رو به کمال در حرکت است، انسانی که علم دارد با انسانی که علم ندارد برابر نیست« هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ »(زمر:9) آیا آنان که اهل علم و دانشند با مردم جاهل نادان یکسانند؟ انسان عالِم نسبت به انسان جاهل کامل تر است، انسان هر اندازه از صفات نیکو را کسب کند به همان اندازه کامل تر می‌شود و کسی که فاقد یکی از صفات نیکوست به همان اندازه ناقص تر است. (ر.ک: کتاب گزیده راهنمای حقیقت، آیت الله شیخ جعفر سبحانی)

... ادامه مطلب

کمال در خداوند
طبق فرمایش فلاسفه اسلامی کمال در مقابل نقص است و نقص امر عدمی است؛ لذا کمال امر وجودی است. به عبارتی دیگر، صرف الوجود عین کمال مطلق است چنانکه کمال مطلق عین وجود است. لذا در مورد صفات باری تعالی نمی گویند خداوند عالِم است یا قادر است بلکه گفته می شود علم و قدرت خداوند عین وجود اوست یعنی این طور نیست که صفتی به نام علم و قدرت به خداوند متصف شده بلکه خداوند عین علم و عین قدرت است. خداوند رحیم و رحمن نیست بلکه عین رحمت است و ... . به عبارتی دیگر صرف الوجود عین قدرت ، عین علم ، عین رحمت و ... است.(ر.ک: علامه طباطبایی، نهایه الحکمه)

در مقابل، صفات منفی یا به عبارت دیگر صفات نقص مثل جسمانیّت، محدودیّت، جهل، حرکت داشتن، زمان داشتن و امثال اینها مستلزم اموری عدمی هستند. یعنی از یک نحوه نقصان ناشی شده اند که همه این ها با کمال محض بودن و صرف الوجود بودن خداوند در تضادّاند. هر چه مرتبه وجودی موجودی پایین تر و شدّت وجودی آن کمتر باشد ، حدود و قیود آن زیادتر می شود و حدود ، امور عدمی هستند . اوصاف یاد شده نیز در حقیقت ، حدود و قیود وجود مادّی اند که پایین ترین مرتبه وجود است. بنابر‌این ، این اوصاف ، صفات نقص‌اند نه صفات کمال ؛ لکن ذهن انسان به این اوصاف نقص لباس وجود پوشانده و این حدود و قیود و صفات را ، امور وجودی می پندارد.

چنانکه انسان برخی از امور عدمی را امر وجودی می پندارد مثل سایه که حقیقتش عدم نور است اما انسان عدم نور را وجود می پندارد. یا مثل چاه که حقیقتش عدم وجود خاک است اما انسان امر عدمی را وجود می پندارد و برای آن امر عدمی اسمی انتخاب می کند به نام چاه در حالی که چاه عدم وجود خاک است و امری عدمی است.


حاصل سخن:
کمال همانند وجود تعریفی بدیهی دارد و نیازی به تعریف نیست کمال در مقابل نقص است چنانکه وجود مقابل عدم است، کمال یعنی کامل بودن و ناقص نبودن. لذا موجود کامل از هر حیث را کمال مطلق می نامند و در مقابل، موجودی که نقص داشته باشد را ناقص می نامند.
کمال مختص به انسان نیست و در موجودات مختلف نسبی است، کمال جماداتی مثل نمک در شوری آن است و عسل در شیرینی آن، کمال انسان در بالفعل کردن استعداد های بالقوه آن است ، اما خداوند موجودی کامل از حیث هست که استعداد بالقوه ای ندارد، بالعفل محض و دارای جمیع کمالات است و به عبارت صحیح خداوند عین وجود و عین کمال است و صفات نیکوی خدا نیز عین وجود خدایند. لذا خداوند صرف الوجود و کمال مطلق است اینطور نیست که کمالی باشد و خداوند متصف به آن باشد بلکه وجود خدا عین کمال است چنان که کمال، عین وجود خداست.
با این بیان پاسخ پرسش شما مشخص می شود :
1. تعریف کمال بدیهی است و نیازی به تعریف ندارد چون کمال در مقابل نقص است.
و کمال مختص به انسان نیست موجودات دیگر هم کمال دارند و وجود خدا هم عین کمال است.
2. اینکه فرمودید آیا کمال وجود خارجی دارد یا نه ، با عرایض بالا مشخص شد که اساسا کمال عین وجود است.

با عرض سلام مجدد و تشکر از پاسخ شما .
با توضیحات شما تا حدی مفهوم کمال برای من واضح تر شد اما هنوز بین دو چیز نمیتوانم ارتباط برقرار کنم .
1- طبق گفته ی شما خداوند عالم و دانا است . من مفهوم دانایی رو متوجه هستم ولی اینکه خداوند چگونه دانا است رو نمیفهمم . یعنی دانایی برای من چیزی جز فعل و انفعالات شیمیایی که در مغز من انجام میشود نیست . چگونه میتوان اثبات کرد که خداوند از وجود خودش اگاه است ؟ یعنی میداند که خودش چیست و چرا هست ؟ ایا خودش میداند که چیزی به جز خودش ظهور حقیقی ندارد و همه چیز در پرتوی او به وجود آمده است ؟ ( درست است که با تفکر در جهان میتوان به این نتیجه رسید ولی به دنبال اثبات فلسفی هستم )
2- کمال طبق حرف شما یک مفهوم نسبی است . بر فرض مثال اگر یک گیاه اگاه و دانا نباشد برای او نقص است ؟! اگر نیست پس چرا خدا باید اگاه و دانا باشد ؟ شاید اگاهی و دانایی نقصی برای خدا محسوب نشود ؟

بنده نمیتوانم بین این نسبی بودن کمال و ذات خدا ارتباط منطقی برقرار کنم . پیشاپیش از پاسخ شما متشکرم.

مهرشاد فراهانی;972584 نوشت:
طبق گفته ی شما خداوند عالم و دانا است . من مفهوم دانایی رو متوجه هستم ولی اینکه خداوند چگونه دانا است رو نمیفهمم . یعنی دانایی برای من چیزی جز فعل و انفعالات شیمیایی که در مغز من انجام میشود نیست . چگونه میتوان اثبات کرد که خداوند از وجود خودش اگاه است ؟ یعنی میداند که خودش چیست و چرا هست ؟ ایا خودش میداند که چیزی به جز خودش ظهور حقیقی ندارد و همه چیز در پرتوی او به وجود آمده است ؟ ( درست است که با تفکر در جهان میتوان به این نتیجه رسید ولی به دنبال اثبات فلسفی هستم )


با سلام و عرض ادب
چرا تا حدودی؟ اگر مطلبی هست که مجهول باقی مانده بفرمایید توضیح بیشتری عرض کنیم .
اما در ارتباط با این سوال عرض می شود:
علم یکی از صفات جمال و کمال الهی است و به دو قسم تقسیم می‌شود:
الف: علم خداوند به ذات خودش
ب: علم خداوند به غیر خودش
علم خداوند به ذات خویش علم حضوری است مانند علم ما به خودمان، اساساً علم عبارت است از حضور معلوم نزد عالم. هرگاه موجودی مجرد از ماده باشد، بدون شک، واقعیت آن موجود برای خودش حاضر است؛ زیرا آنچه مانع حضور چیزی نزد خودش می‌باشد، مادی و متغیر بودن آن است، و چون خداوند، منزه از ماده و پیراسته از تغیر است، ذات او نزد خودش حاضر است و او به ذات خود علم دارد.[ ربانی گلپایگانی، علی، عقاید استدلالی، نصایح، 1381، قم، چهارم، ج 1، ص134]
در بحث اوصاف کمالی خداوند چند دلیل عام وجود دارد که نه تنها علم بلکه قدرت و حیات و... را نیز اثبات می‌کند و با استناد به صفات اولیه خداوند مانند «وجوب وجود» و «علت همه علت‌ها بودن» عقلا ثابت می‌شود که هر وصفی که حاکی از کمال وجودی است به نحو نامحدود و خالی از هرگونه نقص و محدودیت برای خدا ثابت است.[ ر.ک: سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1377، ج 1، ص 209-210]
در اینجا به یک دلیل خاص بسنده می‌شود؛ این دلیل از دو مقدمه اصلی فراهم شده است:
الف) هر موجود مجردی در نزد خود حاضر و از این رو، به ذات خود، عالم است. این مقدمه، در مباحث فلسفه به اثبات می‌رسد که موجود مجرد، چون از جهت ذات تام و کامل است و تعلقی به قوه ندارد، در نتیجه ذات کامل او برای خودش حضور دارد، و موجودیتش برای خودش می‌باشد. مراد ما هم از علم چیزی نیست جز حضور شیئی برای چیزی دیگر.[ طباطبایی، سید محمد حسین، بدایه الحکمه، ترجمه علی شیروانی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اول، 1372، ج 3، ص 365] بر اساس این اصل موجود مادی (غیرمجرد) از آن جهت که دارای اجزاء و ابعاد است و همواره درمعرض تغییر و تحول قرار دارد، فاقد حضور است و از این رو، نمی‌تواند حتی برای خود حاضر باشد. در نتیجه اشیاء مادی به ذات خود جاهل‌اند.

اما مجردات، به دلیل بساطت و تجرد، می‌توانند هم برای خود و هم برای مجردات دیگر حاضر باشند و از آنجا که ملاک علم و آگاهی، حضور است، هر مجردی به ذات خود آگاه است.

ب) خداوند موجودی مجرد از تمام شوائب و قیود ماده منزه است. یعنی جسم و ماده نیست. پس می‌توان نتیجه گرفت حق تعالی به ذات خویش عالم است زیرا او موجودی مجرد است و هر مجردی از ذات خود آگاهی دارد.[ آموزش کلام اسلامی، پیشین، ص 225 و مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1365، ج 2، ص 380.]

به بیان دیگر چون حقیقت علم پیدایی و انکشاف و حضور و وجود داشتن معلوم نزد عالم است و ذات حق بر ذات خود و نزد ذات خویش موجود است، پس به ذات خود عالم است.

به تعبیر دیگر چون وجود نفس پیدایی است و علم حقیقی هم نور و پیدایی اشیا است، پس حق تعالی که نفس وجود است عین نور و صرف علم به ذات خود است.[ الهی قمشه‌ای، محی الدین، حکمت الهی، تصحیح هرمز بوشهری پور، تهران، نشر روزنه، چاپ اول، 1379، ص 280. نیز رجوع کنید به: حکیم لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، نشر سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1372، ص 259-260]

مهرشاد فراهانی;972584 نوشت:
2- کمال طبق حرف شما یک مفهوم نسبی است . بر فرض مثال اگر یک گیاه اگاه و دانا نباشد برای او نقص است ؟! اگر نیست پس چرا خدا باید اگاه و دانا باشد ؟ شاید اگاهی و دانایی نقصی برای خدا محسوب نشود ؟

بنده نمیتوانم بین این نسبی بودن کمال و ذات خدا ارتباط منطقی برقرار کنم . پیشاپیش از پاسخ شما متشکرم.



همان طور که عرض شد و دلیلی عقلی هم خدمتتون ارائه شد موجود مجرّد عین آگاهی و علم است ، به وجود خودش آگاهی کامل دارد چون مجرد است ، اما موجودات مادی مانند گیاهان چون مجرّد نیستند و مادی اند به ذات خود آگاه نیستند.
موجودات، نسبت به رتبه ی وجودی خود دارای کمال هستند، کمال گیاه به رشد و رسیدن به مرحله رشد کافی است، کمال درخت در ثمر دادن آن است و امثال این ها . گیاه نسبت به انسان در مرتبه ی وجودی پایین تری قرار دارد اما نسبت به جمادات یک مرتبه بالاتر است لذا گیاه رشد می کند اما جمادات رشد نمی کنند؛ حیوانات هم یک مرتبه بالاتر از گیاهان هستند لذا علاوه بر رشد، آگاهی نسبی به خود دارند و ... . لذا اینکه گیاهان دانا و آگاه نیستند نقص محسوب نمی شود چون مرتبه وجودی پایین تری دارند و کمال آن ها به رشدشان هست. اما برای انسان که مرتبه ی وجودی بالاتری دارد نا آگاهی نقص محسوب می شود چه رسد به وجود خدا که وجودش عین علم و آگاهی است.

هادی;972574 نوشت:
طبق فرمایش فلاسفه اسلامی کمال در مقابل نقص است و نقص امر عدمی است؛ لذا کمال امر وجودی است. به عبارتی دیگر، صرف الوجود عین کمال مطلق است

با سلام و خسته نباشید .

من هم باور دارم که کمال وجودی است ولی اینکه صرف الوجود کمال مطلق است را شک دارم ، چرا ؟ چون در بین موجودات چیزهای شر نیز وجود دارند و حال آنکه شر بودن کمال داشتن نیست بلکه درست نقیض آن است ، نظر شما در این مورد چیست ؟

اینکه میگویند خداوند کمالش نامحدود است بنابر این باید تمام وجود را شامل شود من باور ندارم ، زیرا کمال خداوند نامحدود است ولی هر وجودی کمال نیست ! هر کمالی وجودی است ولی هر وجودی کمال نیست به نظرم .

اشکال شما و فلسفه به این سخن بنده چیه ؟

میگویند : از سوى دیگر، دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى شود؛ زیرا اگر دو موجود پیدا شود، حتماً هر یک از آنها فاقد کمالات دیگرى است، یعنى کمالات او را ندارد، و بنابراین هر دو محدود مى شوند

خب دو هستی نامحدود تصور نمیشود ولی دو هستی محدود که میشود ؟! اما این به معنای دو خدایی نیست زیرا خدا بودن تعریف خودش را دارد و هیچ موجود با وجود داشتن خدا نمیشود .

هادی;972882 نوشت:
موجود مجرّد

میشود یک توضیح ساده و خلاصه از موجود مجرد و اثباتش بیاورید ؟

هادی;972882 نوشت:

همان طور که عرض شد و دلیلی عقلی هم خدمتتون ارائه شد موجود مجرّد عین آگاهی و علم است ، به وجود خودش آگاهی کامل دارد چون مجرد است ، اما موجودات مادی مانند گیاهان چون مجرّد نیستند و مادی اند به ذات خود آگاه نیستند.
موجودات، نسبت به رتبه ی وجودی خود دارای کمال هستند، کمال گیاه به رشد و رسیدن به مرحله رشد کافی است، کمال درخت در ثمر دادن آن است و امثال این ها . گیاه نسبت به انسان در مرتبه ی وجودی پایین تری قرار دارد اما نسبت به جمادات یک مرتبه بالاتر است لذا گیاه رشد می کند اما جمادات رشد نمی کنند؛ حیوانات هم یک مرتبه بالاتر از گیاهان هستند لذا علاوه بر رشد، آگاهی نسبی به خود دارند و ... . لذا اینکه گیاهان دانا و آگاه نیستند نقص محسوب نمی شود چون مرتبه وجودی پایین تری دارند و کمال آن ها به رشدشان هست. اما برای انسان که مرتبه ی وجودی بالاتری دارد نا آگاهی نقص محسوب می شود چه رسد به وجود خدا که وجودش عین علم و آگاهی است.

عذر میخوام متاسفانه من درست معنای علم حضوری را درک نمیکنم. امکانش هست واضح تر توضیح بدید ؟!

همچنان منتظر پاسخ شما هستم .

به من بیاموز;972938 نوشت:
با سلام و خسته نباشید .

من هم باور دارم که کمال وجودی است ولی اینکه صرف الوجود کمال مطلق است را شک دارم ، چرا ؟ چون در بین موجودات چیزهای شر نیز وجود دارند و حال آنکه شر بودن کمال داشتن نیست بلکه درست نقیض آن است ، نظر شما در این مورد چیست ؟

اینکه میگویند خداوند کمالش نامحدود است بنابر این باید تمام وجود را شامل شود من باور ندارم ، زیرا کمال خداوند نامحدود است ولی هر وجودی کمال نیست ! هر کمالی وجودی است ولی هر وجودی کمال نیست به نظرم .

اشکال شما و فلسفه به این سخن بنده چیه ؟

میگویند : از سوى دیگر، دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى شود؛ زیرا اگر دو موجود پیدا شود، حتماً هر یک از آنها فاقد کمالات دیگرى است، یعنى کمالات او را ندارد، و بنابراین هر دو محدود مى شوند

خب دو هستی نامحدود تصور نمیشود ولی دو هستی محدود که میشود ؟! اما این به معنای دو خدایی نیست زیرا خدا بودن تعریف خودش را دارد و هیچ موجود با وجود داشتن خدا نمیشود .

با سلام و عرض احترام

شما خداوند را محیط بر شر فرض بگیرید

یعنی شر زیر مجموعه ای از مجموعه اصلی و بی نهایت وجود است

توصیه میکنم وارد این وادی نشوید

در پناه حق تعالی

به من بیاموز;972941 نوشت:
میشود یک توضیح ساده و خلاصه از موجود مجرد بیاورید ؟


با سلام و عرض ادب و تبریک سال نو

واژهٔ «مجرد» اسم مفعول از «تجريد» و به‌معناي «برهنه‌شده» است و اين معنا را به ذهن می‌آورد كه چيزی دارای لباس يا پوسته‌ای بوده كه از آن كنده شده و برهنه گرديده است. ولی در اصطلاح فلاسفه به‌معنای مقابلِ «مادی» به‌كار می‌رود و منظور اين است كه موجودی دارای ويژگی‌های امور مادی نباشد(آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه ج 2 ص 160) بنابراین برای فهم معنای «مجرد» باید تفسیر خودمان از معنای «مادی» را روشن کنیم.
«ماده» چه در علوم عقلی (مثل فلسفه) وچه در علوم طبیعی (مثل فیزیک) به معانی متعددی به کار می رود که بررسی این معانی از حوصله این تاپپک خارج است.
برای روشن شدن معنای «مجرد» به ذکر برخی ویژگی های موجود مادی می پردازیم :
شیء مادی،شیئی است که جرم و حجم و وزن دارد و مکانی است یعنی همواره در مکان قرار داردو امکان حرکت مکانی دارد. همچنین ،شیء مادی قابلیت انقسام خارجی دارد،یعنی همواره امکان تجزیه آن به دو یا چند جزء است. به علاوه اینکه می توان شیء مادی را –و لو با استفاده از ابزار – با حواس ظاهری درک کرد و آن را مورد اشاره حسی قرار داد. شیء مادی همواره در معرض تغییر و تحول قرار دارد.
پس به این ترتیب ،مقصود ما از شیء مجرد ،شیئی است که خواص اشیای مادی در آن راه ندارد و از اوصاف مدکور خالی است .
دو نکته در این باب:
1.حکمای اسلامی موجود مجرد را به دو نوع تقسیم می کنند:
1)مجرد تام که هیچ کدام از خواص ماده را ندارد.
2)مجرد غیر تام(=مثالی یا برزخی) که دارای شکل واندازه است،ولی دیگر اوصاف موجودات مادی را ندارد.
3) نبودن خواص و اثار مادی در موجودات مجرد ،به معنای نقض و ضعف اونها نیست بلکه خواص مادی با نوعی محدودیت و نقصان وجودی همراه اند،موجود مجرد ،در رتبه کاملتری از وجود نسبت به مادیات قرار دارد. (ر.ک: محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی 2(راهنما شناسی- معادشناسی)،کتاب طه، قم، چاپ سوم 1381صص216-215)

اثبات عقلی مجردات

رابطهٔ عليت بين علت و معلول، يك رابطهٔ ذاتی و تغييرناپذير است؛ يعنی وجود معلول وابستگی ذاتی به وجود علت فاعلی دارد و محال است كه علت و معلول جابه‌جا شوند و وجود علت وابسته به وجود معلول گردد؛ چنان‌كه محال است معلول از چيزی صادر شود كه وابستگی وجودی به آن ندارد. نيز رابطهٔ عليت يك رابطهٔ ضروری است و محال است كه وابستگی وجودی معلول به علت زايل شود، به‌گونه‌ای كه بتواند بدون آن تحقق يابد. پس امكان معلوليت مساوی با ضرورت آن است. به ديگر سخن نمی‌توان رابطهٔ عليت بين دو موجود را امكان خاص (سلب ضرورت از طرفين) در نظر گرفت، به‌طوری كه هم معلول بودن يكی از آنها برای ديگری و هم معلول نبودنش ممكن باشد، و هيچ‌كدام ضرورتی نداشته باشد. پس اگر معلول بودن چيزی برای چيز ديگر محال نباشد، ضروری خواهد بود و بدون آن به‌وجود نخواهد آمد.

از سوی ديگر، در مباحث علت و معلول ثابت شده كه ملاك معلوليت، ضعف وجودی است. پس هرجا بتوان موجود كامل‌تر و قوی‌تری را فرض كرد، به‌گونه‌ای كه موجود ضعيف‌تر شعاعی از وجود آن به‌حساب آيد و نسبت به آن استقلالی نداشته باشد، چنين فرضی ضرورت خواهد داشت.

با توجه به اين دو مقدمه، قاعدهٔ مزبور به اين صورت درمی‌آيد:
اگر تعدادی از موجودات را فرض كنيم كه هركدام از آنها قوی‌تر از ديگری باشد، به‌گونه‌ای كه بتواند علت وجود آن به‌شمار آيد، و به ديگر سخن، ميان آنها تشكيك خاص برقرار باشد، هر موجود قوی‌تري در مرتبهٔ مقدم بر موجود ضعيف‌تر قرار خواهد گرفت و ضرورتاً نسبت به آن علت خواهد بود تا برسد به موجودی كه فرض كامل‌تر از آن محال باشد و امكان معلوليت برای هيچ موجودی را نداشته باشد.

طبق اين قاعده، وجود جوهر عقلانی كه كامل‌تر از ديگر جواهر است و می‌تواند علت برای وجود آنها باشد ثابت می‌شود و واسطه‌ای بين مرتبهٔ بی‌نهايت شديد وجود (خدای متعالی) و مراتب نازلهٔ وجود خواهد بود. (آیت الله مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه ج 2 ص 210)

هادی;973692 نوشت:
ملاك معلوليت، ضعف وجودی است

سلام با تشکر از پاسخ خلاصه و مفیدتون سوالاتی برام پیش اومد ،

از کجا فهمیدین که ملاک معلولیت ضعف وجودی است ؟ میشود این مورد را توضیح دهید .

به من بیاموز;973697 نوشت:
از کجا فهمیدین که ملاک معلولیت ضعف وجودی است ؟ میشود این مورد را توضیح دهید .


با سلام و عرض ادب
براساس اصولی كه صدرالمتألهين اثبات كرده، می‌توان فهمید که ملاک معلولیت ضعف وجودی است؛ آن اصول عبارت‌اند از: اصالت وجود، رابط بودن معلول نسبت به علت هستي‌بخش، و تشكيكي بودن مراتب وجود.
براساس اين اصول سه‌گانه كه هريك در جاي خودش ثابت شده است، نتيجه گرفته می‌شود كه هر معلولی مرتبهٔ ضعيفی از علت ايجاد‌كنندهٔ خودش است و علت آن نيز به نوبهٔ خود، مرتبهٔ ضعيفی از موجود كامل‌تری است كه علت ايجاد‌كنندهٔ آن می‌باشد، تا برسد به موجودی كه هيچ ضعف و قصور و نقص و محدوديتی نداشته باشد و بی‌نهايت كامل باشد كه ديگر معلولِ چيزی نخواهد بود.
پس مشخصهٔ معلوليت، ضعف مرتبهٔ وجود نسبت به موجود ديگر، و متقابلاً مشخصهٔ عليت، قوت و شدت مرتبهٔ وجود نسبت به معلول است. (یزدی، مصباح، آموزش فلسفه، جلد دوّم، درس سى و سوم: رابطه علّيت)

پرسش:
با فرض اینکه خدا یک وجود بسیط و صرف و بدون هر گونه حد و مرزی هست و هیچ جنبه‍‌ی عدمی در او راه ندارد :
1- کمال چیست ؟
مفهومی که بنده از کمال در ذهن خود دارم فقط محدود به موجودی مثل انسان است و در انسان دلالت بر برتری می‌کند. بر فرض مثال انسانی که قدرت دارد برتر از انسانی است که ضعیف است. یا انسانی که اگاهی دارد برتر از یک انسان دیوانه است؛ آیا این تصور اشتباه است؟
2- چرا کمال حاصل وجود است و نقص حاصل عدم؟
سوال دیگر این است که ایا کمال در خارج وجود حقیقتی دارد؟ اگر وجود حقیقتی ندارد پس به خدا نمی‌توان آن را نسبت داد و فقط یک مفهوم ساخته‌ی ذهن است.

پاسخ:
کمال در لغت به معنای تمام و نهایت چیزی است و در اصطلاح، امری حقیقی و صفتی وجودی است که انسان با پیمودن مراحل لازم به حقیقت آن می‌رسد، به گونه‌ای که در هر مرتبه از کمال، کاری از انسان ساخته است که اگر به آن مرتبه نرسد، در انجام دادن چنان کاری ناتوان است. برای مثال، تقوی یکی از مراتب کمال انسان است، که انسان را از محرّمات باز می‌دارد و به انجام واجبات روی می‌آورد و کسی که این مرتبه از کمال را نداشته باشد در حقیقت فردی بی‌تقوی هست که فعل حرام مرتکب می‌شود و به انجام واجبات اهمیّت نمی‌دهد.
و مطلب دیگر اینکه «کمال» مختص به انسان نیست و در موجودات مختلف نسبی است، کمال جماداتی مثل نمک در شوری آن است و عسل در شیرینی آن، کمال انسان در بالفعل کردن استعداد‌های بالقوه‌ی آن است.
در ارتباط با پرسش دوم: پیش فرض شما می‌تواند جوابی کامل برای سوالات حضرت‌عالی باشد، وقتی خداوند یک وجود بسیط و صرف و بدون هر گونه حد و مرزی باشد و جنبه‌ی عدمی در او راه نداشته باشد با این وصف خداوند باید تمامی کمالات را داشته باشد چون نبود کمال در خداوند یعنی نقص، در صورتی که خداوند از نقص مبرّاست.
خداوند موجودی کامل از حیث، بالعفل محض و دارای جمیع کمالات است و به عبارت صحیح خداوند عین وجود و عین کمال است و صفات نیکوی خدا نیز عین وجود خدایند. لذا خداوند صرف‌الوجود و کمال مطلق است؛ این‌طور نیست که کمالی باشد و خداوند متصف به آن باشد بلکه وجود خدا عین کمال است چنان که کمال، عین وجود خداست. لذا در مورد صفات باری تعالی نمی‌گویند خداوند عالِم است یا قادر است بلکه گفته می‌شود علم و قدرت خداوند عین وجود اوست، یعنی این‌طور نیست که صفتی به نام علم و قدرت به خداوند متصف شده بلکه خداوند عین علم و عین قدرت است. خداوند رحیم و رحمن نیست بلکه عین رحمت است و ... .(1)
بنابراین کمال ساخته‌ی ذهن بشر نیست بلکه وجود خارجی و حقیقی دارد و بالاتر از این، عین وجود و هستی است؛ لذا نه تنها کمال حاصل از وجود است بلکه عین هستی است.
در مطالب پیشین گفته شد که خداوند تمامی کمالات را داراست بدین صورت که خداوند عین کمال است و ...، دانایی هم یکی از کمالات است سوال این است که چگونه می‌توان اثبات کرد که خداوند از وجود خودش اگاه است؟ یعنی می‌داند که خودش چیست و چرا هست؟ ایا خودش می‌داند که چیزی به جز خودش ظهور حقیقی ندارد و همه چیز در پرتوی او به وجود آمده است ؟
در پاسخ به این پرسش عرض می‌شود:
علم یکی از صفات جمال و کمال الهی است و به دو قسم تقسیم می‌شود:
الف: علم خداوند به ذات خودش
ب: علم خداوند به غیر خودش
علم خداوند به ذات خویش علم حضوری است مانند علم ما به خودمان، اساساً علم عبارت است از حضور معلوم نزد عالم. هرگاه موجودی مجرد از ماده باشد، بدون شک، واقعیت آن موجود برای خودش حاضر است؛ زیرا آنچه مانع حضور چیزی نزد خودش می‌باشد، مادی و متغیر بودن آن است، و چون خداوند، منزه از ماده و پیراسته از تغیر است، ذات او نزد خودش حاضر است و او به ذات خود علم دارد.[2]
در بحث اوصاف کمالی خداوند چند دلیل عام وجود دارد که نه تنها علم بلکه قدرت و حیات و... را نیز اثبات می‌کند و با استناد به صفات اولیه‌ی خداوند مانند «وجوب وجود» و «علت همه‌ی علت‌ها بودن» عقلا ثابت می‌شود که هر وصفی که حاکی از کمال وجودی است به نحو نامحدود و خالی از هرگونه نقص و محدودیت برای خدا ثابت است.[3]
در اینجا به یک دلیل خاص بسنده می‌شود؛ این دلیل از دو مقدمه اصلی فراهم شده است:
الف) هر موجود مجردی در نزد خود حاضر و از این رو، به ذات خود، عالم است. این مقدمه، در مباحث فلسفه به اثبات می‌رسد که موجود مجرد، چون از جهت ذات تام و کامل است و تعلقی به قوه ندارد، در نتیجه ذات کامل او برای خودش حضور دارد، و موجودیتش برای خودش می‌باشد. مراد ما هم از علم چیزی نیست جز حضور شیئی برای چیزی دیگر.[4] بر اساس این اصل موجود مادی (غیرمجرد) از آن جهت که دارای اجزاء و ابعاد است و همواره درمعرض تغییر و تحول قرار دارد، فاقد حضور است و از این رو، نمی‌تواند حتی برای خود حاضر باشد. در نتیجه اشیاء مادی به ذات خود جاهل‌اند.
اما مجردات، به دلیل بساطت و تجرد، می‌توانند هم برای خود و هم برای مجردات دیگر حاضر باشند و از آنجا که ملاک علم و آگاهی، حضور است، هر مجردی به ذات خود آگاه است.
ب) خداوند موجودی مجرد از تمام شوائب و قیود ماده منزه است. یعنی جسم و ماده نیست. پس می‌توان نتیجه گرفت حق تعالی به ذات خویش عالم است زیرا او موجودی مجرد است و هر مجردی از ذات خود آگاهی دارد.[5و6]
در انتها این پرسش بای پاسخ داده شود که از کجا متوجه شویم که ملاک معلولیت ضعف وجودی است ؟
پاسخ: براساس اصولی كه صدرالمتألهين اثبات كرده، می‌توان فهمید که ملاک معلولیت ضعف وجودی است؛ آن اصول عبارت‌اند از: اصالت وجود، رابط بودن معلول نسبت به علت هستي‌بخش، و تشكيكي بودن مراتب وجود.
براساس اين اصول سه‌گانه كه هريك در جاي خودش ثابت شده است، نتيجه گرفته می‌شود كه هر معلولی مرتبهٔ ضعيفی از علت ايجاد‌كنندهٔ خودش است و علت آن نيز به نوبهٔ خود، مرتبهٔ ضعيفی از موجود كامل‌تری است كه علت ايجاد‌كنندهٔ آن می‌باشد، تا برسد به موجودی كه هيچ ضعف و قصور و نقص و محدوديتی نداشته باشد و بی‌نهايت كامل باشد كه ديگر معلولِ چيزی نخواهد بود.
پس مشخصهٔ معلوليت، ضعف مرتبهٔ وجود نسبت به موجود ديگر، و متقابلاً مشخصهٔ عليت، قوت و شدت مرتبهٔ وجود نسبت به معلول است. (7)


پی نوشت ها:
1. ر.ک: علامه طباطبایی، نهایه الحکمه
2. ربانی گلپایگانی، علی، عقاید استدلالی، نصایح، 1381، قم، چهارم، ج 1، ص134
3. ر.ک: سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1377، ج 1، ص 209-210
4. طباطبایی، سید محمد حسین، بدایه الحکمه، ترجمه علی شیروانی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اول، 1372، ج 3، ص 365
5. آموزش کلام اسلامی، پیشین، ص 225 و مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1365، ج 2، ص 380
6. توضیح ساده و خلاصه از موجود مجرد: واژهٔ «مجرد» اسم مفعول از «تجريد» و به‌معنای «برهنه‌شده» است و اين معنا را به ذهن می‌آورد كه چيزی دارای لباس يا پوسته‌ای بوده كه از آن كنده شده و برهنه گرديده است. ولی در اصطلاح فلاسفه به‌معنای مقابلِ «مادی» به‌كار می‌رود و منظور اين است كه موجودی دارای ويژگی‌های امور مادی نباشد(آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه ج 2 ص 160) بنابراین برای فهم معنای «مجرد» باید تفسیر خودمان از معنای «مادی» را روشن کنیم.
«ماده» چه در علوم عقلی (مثل فلسفه) وچه در علوم طبیعی (مثل فیزیک) به معانی متعددی به کار می رود که بررسی این معانی از حوصله این تاپپک خارج است.
برای روشن شدن معنای «مجرد» به ذکر برخی ویژگی های موجود مادی می پردازیم :
شیء مادی،شیئی است که جرم و حجم و وزن دارد و مکانی است یعنی همواره در مکان قرار داردو امکان حرکت مکانی دارد. همچنین ،شیء مادی قابلیت انقسام خارجی دارد،یعنی همواره امکان تجزیه آن به دو یا چند جزء است. به علاوه اینکه می توان شیء مادی را –و لو با استفاده از ابزار – با حواس ظاهری درک کرد و آن را مورد اشاره حسی قرار داد. شیء مادی همواره در معرض تغییر و تحول قرار دارد.
پس به این ترتیب ،مقصود ما از شیء مجرد ،شیئی است که خواص اشیای مادی در آن راه ندارد و از اوصاف مدکور خالی است .
دو نکته در این باب:
1.حکمای اسلامی موجود مجرد را به دو نوع تقسیم می کنند:
1)مجرد تام که هیچ کدام از خواص ماده را ندارد.
2)مجرد غیر تام(=مثالی یا برزخی) که دارای شکل واندازه است،ولی دیگر اوصاف موجودات مادی را ندارد.
3) نبودن خواص و اثار مادی در موجودات مجرد ،به معنای نقض و ضعف اونها نیست بلکه خواص مادی با نوعی محدودیت و نقصان وجودی همراه اند،موجود مجرد ،در رتبه کاملتری از وجود نسبت به مادیات قرار دارد. (ر.ک: محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی 2(راهنما شناسی- معادشناسی)،کتاب طه، قم، چاپ سوم 1381صص216-215)
7. یزدی، مصباح، آموزش فلسفه-جلد دوّم، درس سى و سوم: رابطه علّيت

موضوع قفل شده است