๑๑๑ سوز دل در عزاي موسي بن جعفر باب الحوائج(ع) ๑๑๑گزیده اشعار

تب‌های اولیه

29 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
๑๑๑ سوز دل در عزاي موسي بن جعفر باب الحوائج(ع) ๑๑๑گزیده اشعار



شهادت مظلومانه موسي بن جعفر امام کاظم(ع) تسليت باد

کسي که بوسه زند عرش، آستانش را *** قضا به گوشه زندان نهد مکانش را

کسي که روح الامين است طاير حرمش *** هجوم حادثه بر هم زد آشيانش را

به حبس و بند و شهادت اگر چه راضي شد *** به جان خريد بلاهاي شيعيانش را

قسم به سجده طولاني‌اش ز شب تا صبح *** به سود حلقه زنجير استخوانش را

چو از مدينه پيغمبرش جدا کردند *** به هم زدند دريغا که خانمانش را

ز حيله بازي هارون دون نجاتش داد ***بريده بود بيداد خود امانش را

به جز عباي فتاده به خاک در زندان *** نبيني آن كه بجويي اگر نشانش را

"سيد رضا مؤيد"
:Sham:



ناله‌اي سوخته از سينه سوزان آيد **** وين نوائيست که از گوشه زندان آيد

آن چه زندان که سيه چال بود از دِهشَت **** شب و روزش به نظر تيره و يکسان آيد

هاي هارون که گرفتار تو شد موسي عصر **** شب و روز تو و او هر دو به پايان آيد

سال‌ها اين پسر فاطمه مهمان تو هست **** هيچ گفتي که چه‌ها بر سر مهمان آيد

همدم آن پدر پير ز چندين اولاد **** طفل اشکي است که از ديده به دامان آيد

امشب از غربت او سلسله هم مي‌نالد **** که آن جگر سوخته را عمر به پايان آيد

گرچه اين زمزمه خاموش شود تا به ابد **** بانگ مظلوميتش از سينه باران آيد

"سيد رضا مؤيد"

چشم خونبار

ندارد كس در اين عالم دل زارى كه من دارم
ندارد سينه‏ اى آه شرر بارى كه من دارم

نديده هيچ مظلومى چنين ظلمى كه من ديدم
ندارد چشم گردون چشم خونبارى كه من دارم

ندارد هيچ زندانى نگهبانى كه من دارم
ندارد كس بعالم خصم خونخوارى كه من دارم

شب و روزم بود يكسان ز تاريكى اين زندان
نديده ديده گردون پرستارى كه من دارم

ندارد محرم رازى بجز اين كنده و زنجير
نديده ديده گردون شب تارى كه من دارم

بگيرم روزه و ذكر خدا هر دم به لب دارم
نباشد روزه دارى را چو افطارى كه من دارم

از اين ظلمى كه هارون مى ‏كند بر من خدا داند
كسى باور ندارد چشم خونبارى كه من دارم

:Sham:

[="darkgreen"][="purple"]من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید[/]

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید

عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید

یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید

هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید

شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید

بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید

جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید

گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید

کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید

ملک‌الشعرای بهار [/]

[="purple"][="darkgreen"]اشعار فوق با اندکی تصرف[/]

هرکجا مرغ اسیری زغم آزاد کنید
قفسش برده به باغی و دلش شاد کنید

مرد اگر کنج قفس ،طایر بشسکسته پری
یاداز مردن زندانی بغداد کنید

چون به زندان به ملاقاتی محبوس روید
از عزیز دل زهرا وعلی یاد کنید

تادم مرگ ،مناجات و دعا کارش بود
گوش بر زمزمه سید عباد کنید

پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش
پس شما گریه بر آن خسرو ناشاد کنید

نگذارید که معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید[/]




این سان كه چشم اهل دل از خون دل تر است
بهر عزاى حضرت موسى ابن جعفر است

خاك زمين شهر مدينه ز داغ او
چون آسمان سينه ما لاله پرور است

از ياد زهر و سينه سوزان آن امام
چشم مواليان حزينش ز خون تر است

پور امام صادق رهبر به مسلمين
نور دو چشم فاطمه و جان حيدر است

با آن كه بود قدرت او قدرت على
با آن كه علم و دانش او چون پيمبر است

اما صلاح و مصلحت روزگار بود
تسليم محض در بر خلاّق اكبر است

عمرش اگرچه گوشه زندان به سر رسيد
اما عنايتش به جهان سايه گستر است

او عاشق لقاى خدا بود و در جهان
زندان و قصر در نظر او برابر است

يك روز با صبورى و يك روز با جهاد
ترويج دين براى امامان مقدر است

زندان ز شأن و منزلتش هيچ كم نكرد
يك موى او ز جمله آفاق برتر است

ما ذره ايم در بر نور جمال او
او مهر آسمان بود و ذره پرور است

فردا كه هر كسى به شفيعى برد پناه
چشم تمام خلق به موسى بن جعفر است

«خسرو» چه غم ز كثرت عصيان ترا بود
او شافع گناه تو در روز محشر است







چشم گردون در عزاى موسى جعفر گريست
ديده خورشيد بر آن ماه خوش منظر گريست

گرچه او پروانه حق بود امّا همچو شمع
در مناجاتش ز هجر دوست پا تا سر گريست

ژرف زندان بهر او معراج قرب دوست بود
عاشق صادق ز هجران رخ دلبر گريست

گه به ياد مادرش زهرا فغان از دل كشيد
گاه بر مظلومى شير خدا حيدر گريست

ديده عشاق از داغ امام عاشقان
در دل صحراى غم يك آسمان اختر گريست

حضرت معصومه زين ماتم فغان از دل كشيد
در مدينه از غم مرگ پدر دختر گريست

در عزاى ناخداى فلك تسليم و رضا
پور دلبندش رضا در موج غم گوهر گريست

«حافظى» شمع وجودت آب شد از اين الم
آتشين طبعت ز نوك خامه بر دفتر گريست





گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رمز آزادی توحید به زندان تو بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دوستان اشک فشاندند به یاد تو ولی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خنده زن خصم گر از دیده گریان تو بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آه پنهان تو از محبس در بسته گذشت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که جهان را سخن از ناله و افغان تو بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دامن خاک کجا روی نکوی تو کجا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای که هر عرش نشین دست به دامان تو بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تا گریبان افق با نفس صبح شکافت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرغ شب آه کشان سر به گریبان تو بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]داد فرمان ز چه بر قتل تو هارون در حبس
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای که آزادی سر در خط فرمان تو بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از چه در برق مناجات تو افلاک نسوخت؟
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای که سوز همه از سینه سوزان تو بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شب تاریک که هر خانه چراغی دارد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شعله آتش دل شمع شبستان تو بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو که بر پیکر بی جان جهان جان بودی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از چه بر تخته در پیکر بی جان تو بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif](میثم)دلشده را از در خود دور مکن
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که گهی مرثیه خوان گاه ثنا خوان تو بود






منم مظلومه‏اى محنت كشيده

ز هجران پدر غربت كشيده

گذشته چهارده سال از غريبى

نبردم از رخ بابا نصيبى

شدم پير از غم باب الحوائج

كه بودم همدم باب الحوائج

كسى طاقت ندارد من بگويم

ز درد دل، ز بُغض در گلويم

منم دردانه موسى بن جعفر

منم آئينه زهراى اطهر

اگر چه روى بابا را نديدم

ولى از ضامن آهو شنيدم

كه بوده پيكرش پر از نشانه

ز بى رحمى صاحب تازيانه

شنيدم حرمت او را دريدند

از اين زندان به آن زندان كشيدند

شنيدم سجده‏اش را مى‏شكستند

شنيدم بر تنش زنجير بستند

شنيدم دانه‏هاى سخت زنجير

به روى استخوانش كرده تاثير

شنيدم يك يهودى مثل ثانى

زده سيلى بر او با بد زبانى

شنيدم ناسزايش بر زبان بود

براى رنج دادن بى امان بود

نفهميدند بابايم مسيحاست

مُقَلِّب بر قلوب اهل دنياست

هزاران ظلم بر مظلوم كردند

پدر را عاقبت مسموم كردند

دلم سوزد كه در تشييع پيكر

نكرده از برايش ناله دختر

نشد گرمى ببخشم بر عزايش

كنم گيسو پريشان از برايش

برايم گفته اين رعنا برادر

نبودى، خوب شد مظلومه خواهر

و گرنه جان در آنجا مى‏سپردى

تو جان از داغ بابا مى‏سپردى

به پيكر مانده بودش پاره رختى

خودم غسل تنش دادم به سختى

خدايا سخت بود اين از برايم

نشد زنجير از جسمش گشايم

خدا را شكر بر تقدير كردم

كفن بر جسم و بر زنجير كردم

در آنجا سينه‏ام را چاك دادم

عزيزم را به دست خاك دادم


چارده پاییز...


مویه‌ای برای موسی جعفر علیه السلام

چارده بار، چارده پاییز، می چکید از بهار و خون می شد
چارده سال از حضور کسی، آسمان داشت نیلگون می شد

پای زنجیر زخم بر می داشت، طاق می شد تحمل زندان
داشت دلتنگ میهمان خودش، داشت دلواپس جنون می شد

«مرگ» آمد شبیه خرما شد، تازیانه تعارفاتی کرد
روح مثل پرنده‌ای زیبا، از حدود قفس برون می شد

گرگ و میش سحر، پرستویی تا همیشه به خوابْ تن می داد
بغض های شکسته باران روی تابوت سرنگون می شد

مرگ خرما نه...، مرگ ریحان نه...، مرگ مادر شد و بغل وا کرد
تا در آغوش تنگ بفشارد، سینه‌ای را که داشت خون می شد


سروده‌ی: ابراهیم قبله آرباطان




گوشه زندان مكان موسى جعفر چرا


اين همه ظلم و ستم با آل پيغمبر چرا



گر سر خصمى ندارد با نكويان روزگار


(مى كند آيينه را محتاج خاكستر چرا)



جاى هارون ستمگر بر سرير عزّ و ناز


كنج زندان جايگاه موسى جعفر چرا



آن كه نظم عالم امكان بود در دست او


كُند و زنجير ستم بر پاى آن سرور چرا



گفته اش جز گفته قرآن و پيغمبر نبود


بسته در بند جفا آن حجت داور چرا



حجت يزدان بود در بند نامردان اسير


آسمان زين غم نمى پاشد ز يكديگر چرا



مى رسد از بعد پيغمبر خداوندا چنين


بر مسلمانان ستم از فرقه كافر چرا



در شگفتم اين معمّا را، نمى گيرد هنوز؟


آتش قهر خدا از كافران، كيفر چرا



آن كه جان عالم هستى طفيل هست اوست


در غريبى جان دهد بى مونس و ياور چرا



تا ابد «خسرو» مرا اين مشكل لاينحل است


شيعيان را گوشه زندان بود رهبر چرا





(محمّد خسرو نژاد)

بسم الله الرحمن الرحیم

ای بنای حرم عدل و امان را بانی
وی ز رخسار تو آفاقْ همه نورانی

که گمان داشت که با آن همه تشریف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟

از فشار غم و اندوه به تنگ آمده بود
روح قدسّی تو در کالبد انسانی

دست پرورده رسوایی و غفلت می خواست
در سرت پرورد اندیشه نافرمانی

یافت چون خلوت زندان تو را غرق سکوت
غرق حیرت شد از آن معجزه سبحانی

غافل از آن که به تأیید خدا عزوجل
بنده خالص و مخلص نشود عصیانی

حبس و تبعید به فتوای تو محبوب تر است
که اجابت نکنی دعوت مشتی جانی

بر در قاضی حاجات مناجات کنان
عرض حاجت بکن ای سجده تو طولانی

کاظمین تو ندیدم من و شب تا به سحر
منم و دست و گریبان و غم پنهانی

گرچه دوریم، به یاد تو سخن می گوییم
«بُعد منزل نُبوَد در سفر روحانی»

بسم الله الرحمن الرحیم

زندانیان عشق چو شب را سحر کنند
از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند

مانند غنچه سر به گریبان درآورند
شور و نوای بلبل شوریده سر کنند

چون سر به خشت یا که به زانوی غم نهند
یکباره سر ز کنگره عرش بر کنند

با آن شکسته¬حالی و بی¬بال و بی¬پری
تا آشیان قدس به خوبی سفر کنند

چون رهسپر شوند به سینای طور عشق
از شوق، سینه را سپر هر خطر کنند

آنان کزین معامله هستند بی¬خبر
بر گو که تا به محبس هارون نظر کنند؛

تا بنگرند گنج حقیقت به کنج غم
آن لعل خشک را به دُرِ اشک تر کنند

برپا کنند حلقه ماتم به یاد او
تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنند


ناله دجله



به باد رفت گل و بلبل از نوا افتاد
چمن خزان شد و آتش به لاله ها افتاد

رسید گرد ملالت ز کوه و دشت و دمن
از این غبار که در دامن صبا افتاد

ز چشم سرخ شفق خون دل رود همه شب
در این دریغ که سرو سهی ز پا افتاد

چراغ محفل زندانیان چو شد خاموش
زمانه از حرکت، عالم از صفا افتاد

گره گره شد و نالید دجله بغداد
به سوگ مرغ اسیری که از نوا افتاد

چو سوخت زآتش زهر ستم دل جانان
هزار شعله از این غم به جان ما افتاد

خدای داند و آن خسته دل که در زندان
چه مایه رنج بر آن جان پارسا افتاد

به سوز ناله زد آنسان که موج حسرت و درد
ز ناله اش به دل عرش کبریا افتاد

که ای خدای رهاینده کز عنایت تو
درخت از گل و طفل از رحم رها افتاد

مرا ز محبس هارون دگر رهائی ده
که جان غم زده در ورطه بلا افتاد

دل زمانه بلرزید از مناجاتش
به هفت چرخ تزلزل از این دعا افتاد



محمد حسین بهجتی «شفق »




چو باغبان در غم گل ، ز هجر و سنگینی غل
خمیده گردیده ، قدّ رسای موسی ابن جعفر

جنازه بر تختهْ در ، مشیّعش گشته مادر
فتاده زاری کنان در قفای موسی ابن جعفر

سرشگ غم آب و دانه ، شراهْ دل ترانه
خموش شد مخفیانه صدای موسی ابن جعفر

رضا کند آه و زاری به موج غم گشته جاری
ز چشم معصومه ، اشگ عزای موسی ابن جعفر






چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده
چشم يعقوب زمان در ماتمش دريا شده

اختران اشك جارى ز آسمان ديده گشت
چون نهان ماه رخش در هاله غم ها شده

بس كه جانسوز است داغ آن امام عاشقان
در عزايش غرق ماتم خانه دل ها شده

اى طرفداران قرآن و شريعت بنگريد
موسى جعفر شهيد مكتب تقوا شده

او نه تنها تازيانه خورده از دست ستم
صورتش نيلى ز سيلى چون رخ زهرا شده

ناله جانسوز معصومه ز دل برخواسته
در مدينه دخترى امروز بى بابا شده

اين عزاى كيست كه اين گونه جهان ماتم سراست
گوئيا برپا دوباره شور عاشورا شده

اين عزاى حجت حق موسى جعفر بود
كز غم جانسوز او افسرده قلب ما شده

«حافظى» شد ژرف زندان بهر او معراج عشق
عاشق صادق سوى معشوق رهپيما شده





من و توسّل به صحن و سرای موسی ابن جعفر

سر ارادت نهادم به پای موسی ابن جعفر


قسم به جان رضایش بکوش بهر رضایش
رضای حق را بجو در رضای موسی ابن جعفر


خوشم که صورت گزارم شبی به دیوار زندان
که بشنوم نغمه­ی دل­ربای موسی ابن جعفر


ز دیدگان اشک ریزد نوای العفو خیزد
دل سحر از طنین صدای موسی ابن جعفر


خدا گواهی ز دردم چه می شود دفن گردم
به دامن تربت با صفای موسی ابن جعفر


ز گریه بسته گلویم کجا روم با که گویم
که خون روان شد به زندان ز پای موسی ابن جعفر


سیاه­چال آشیانه به کتف و گردن نشانه
غروب­ها تازیانه غذای موسی بن جعفر


چو باغبان در غم گل ز هجر و سنگینی غل
خمیده گردیده قدّ رسای موسی ابن جعفر


جنازه بر تخته­ی در مشیّعش گشته مادر
فتاده زاری کنان در قفای موسی ابن جعفر


رضا کند آه و زاری به موج غم گشته جاری
ز چشم معصومه اشگ عزای موسی ابن جعفر.

آقای حاج غلام­رضا سازگار

چشم گردون در عزاي موسى جعفر گريست
ديده ي خورشيد بر آن ماه خوش منظر گريست



گر چه او پروانه ي حق بود اما همچو شمع
در مناجاتش ز هجر دوست پا تاسر گريست


ژرف زندان بهر او معراج قرب دوست بود
عاشق صادق ز هجران رخ دلبر گريست


گه به ياد مادرش زهرا فغان از دل كشيد
گاه بر مظلومي شير خدا حيدر گريست


او كه خود مظلوم و در بند ستمگر بود اسير

بر غريبي شهيد كربلا يك ‏سر گريست


ديده ي عشاق از داغ امام عاشقان
در دل صحراي غم يك آسمان اختر گريست


حضرت معصومه زين ماتم فغان از دل كشيد
در مدينه از غم مرگ پدر دختر گريست


در عزاي ناخداي فلك تسليم و رضا

پور دلبندش رضا در موج غم گوهر گريست

[=Arial Black]بارالاها سير شد از زندگاني جانم امشب

[=Arial Black]تنگ گرديده دلم از دوري طفلانم امشب

[=Arial Black]چهارده سال است بي جرم و گنه زندانيم من

[=Arial Black]كن خلاصم ديگر از اين گوشه ي زندانم امشب

[=Arial Black]باز كن زنجير از پايم مسيب طي شد عمرم

[=Arial Black]گوشه ي زندان من بي كس بتو مهمانم امشب

[=Arial Black]رو صبا اندر مدينه خواهرم معصومه را گو

[=Arial Black]جان بابا از فراق روي تو گريانم امشب

[=Arial Black]من كه مي ‏ميرم رضا جان گر بيايي گر نيايي

[=Arial Black]مي ‏كشد هجر توام آخر تو را ميدانم امشب

[=Arial Black]اين چه زهري بود هارون بر من دور از وطن داد

[=Arial Black]كز شرارش بر سما شد ناله و افغانم امشب

[=Arial Black]مي‏ شوم راحت ز رنج و محنت دنياي فاني

[=Arial Black]گر روم (تابع) به جنت در بر جانانم امشب

:Sham:


چشمهايش همه را ياد خدا مي انداخت

لرزه بر جان و دل تک تک ما مي انداخت

پا برهنه همه بر بُشر شدن محتاجيم



نظري کاش که بر ما، گذرا مي انداخت

دست بسته فقط او بود که شد دست به خير

سکّه نه، ماه به کشکول گدا مي انداخت

آن همه زخم به روي بدنش بود ولي

زَهر هم بر جگرش چنگ، جدا مي انداخت

چشم خود بست ولي دختر او چشم به راه

روي شانه پسرش شال عزا مي انداخت

او پر از درد شد امّا به خداوند او را


روضه ي کوچه و گودال ز پا مي انداخت


پيکرش زخم شد امّا سر او دست نخورد

شد خراشيده ولي حنجر او دست نخورد



----------------------------------------------------------------------------------
محسن حنیفی

بسم الله الرحمن الرحیم

اسلام راستین، مسلمان درست کن
با یک نگاه حضرت سلمان درست کن

از کیمیای دیده ی خود خرج ما نما
این سنگ را تو لوءلوء و مرجان درست کن

مولا بیا به خاک کف گیوه های خود
دست محبتی بکش انسان درست کن

در این دلی که محبس تنهایی من است
یک پنجره به سمت امامان درست کن

یک پنجره که آن طرفش روی ماه تست
سمت صفوف آینه داران درست کن

از نسل تو امام خراسان درست شد
از نسل من گدای خراسان درست کن

ذکر علی علی من از لطف این در است
از آه های سینه ی موسی بن جعفر است


می خواستند داغ تو را شعله ور کنند

وقتی که سوختی همه را با خبر کنند

می خواستند دفن شوی زیر خاکها

تا زنده زنده از سر خاکت گذر کنند

می خواستند شام غریبان بپا کنند

تا بچه های فاطمه را در به در کنند

از ناسزا بگو که چه آورده بر سرت

می خواستند باز تو را خونجگر کنند

زنجیر دست شما بسته باشد و

مثل مدینه فاطمه ات را سپر کنند

قوم یهود را به مصافت کشیده اند

تا تازیانه ها به مراتب اثر کنند

حالا بیا بگو که ملائک یکی یکی

فکری برای این تن بی پال و پر کنند

این اشک ها مسافر یک جسم بی سرند

وقتش رسیده است به آنجا سفر کنند

***رحمان نوازنی***


حبیب با حبیب خود،به خلوتی صفا کند

حبیب با حبیب خود، به خلوتی صفا کند
ندانم از چه بـــی گنه، عدو به او جفا کند

سرشک غربتش روان، نوازند زنای جان
نهان ز چـــشم دشمنان، بدوستان دعا کند

به پیکرش نشانه ها، به سینه اش ترانه ها
که زیر تـازیانه ها، رضا رضا رضا کند

به دست ها سلاسلش، ز غصّه سوخت حاصلش
چه می شود که قــاتلش، ز فاطمه حیا کند

فتاده در ملالها، به عشق و شور حالها
در آن سیـــــــــــاه چالها، خدا خدا خدا کند

فتاده دیگر از نوا، برو به دیدنش صبا
بپرس مُرغ کُشته را، کی از قفس رها کند

بخاک بی کسی سرش، کسی نبود در برش
کـــــــجاست تا که دخترش، اقامۀ عزا کند

اثر نمانده از تنش، دلا برو به دیدنش
بـــگو عدو ز گردنش، غُلی که بسته وا کند

**غلامرضا سازگار**



کسي که بوسه زند عرش، آستانش را

قضا به گوشه زندان نهد مکانش را

کسي که روح الامين است طاير حرمش

هجوم حادثه بر هم زد آشيانش را

به حبس و بند و شهادت اگر چه راضي شد

به جان خريد بلاهاي شيعيانش را

قسم به سجده طولاني‌اش ز شب تا صبح

به سود حلقه زنجير استخوانش را

چو از مدينه پيغمبرش جدا کردند

به هم زدند دريغا که خانمانش را

ز حيله بازي هارون دون نجاتش داد

بريده بود بيداد خود امانش را

به جز عباي فتاده به خاک در زندان

نبيني آن كه بجويي اگر نشانش را

"سيد رضا مؤيد"



[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]

حضرت امام موسی کاظم(ع) در سال 128 هجری در سرزمین «ابواء» (یکی از روستاهای اطراف مدینه) چشم به جهان گشود و در سال 183 به شهادت رسید. امام کاظم بیست ساله بود که پدر بزرگوارش امام صادق(ع) به شهادت رسید و این در دوره زمامداری منصور دوانیقی رخ داده بود.
منصور در سال 156مرد و حکومت به پسرش مهدی رسید. او یازده سال حکومت کرد و بعد حکومت به پسرش هادی رسید. هادی یک سال حکومت کرد و بعد حکومت به برادرش هارون رسید و این در سال170هجری بود. در این سال عمر امام کاظم(ع) به 42 سال می رسد. تا قبل از این امام در زندان نبود . هارون نیز بلافاصله حضرت را به زندان نفرستاد؛ مدتی طول کشید.
حضرت در طی مدتی که خارج از زندان بود، ازدواج کرده بود و از آن حضرت فرزندان فراوانی به یادگار مانده است و نسل او نیز امروز بسیارند. (سادات موسوی)

کن روان اشک غم ای شیعه به دامان امروز
تسلیت ده به شهنشاه خراسان امروز
کشته شد موسی بن جعفر ز جفای هارون
زیر زنجیر بلا، گوشه ی زندان امروز

[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]

هفتمین رهبر دین حجّت دادار توئی
موسی جعفری و قبله احرار توئی

نوح آل الهی و مظهر آیات خدای
ملتزم بحر و لامخزن اسرار توئی

جان پیغمبر و از نسل حسینی و بتول
پور والا گهر حیدرکرار توئی

یار مظلومی و برجمله ضعیفان یاور
خستگان را همه جا یارو مددکار توئی

داده هارون جفا پیشه به زندان جایت
کی سزاوار به رنج و غم آزار توئی


روزها روزه و شبها به مناجات و دعا
در ره وصل خدا دیده بیدار توئی

آنکه در گوشه زندان بلا گشت شهید
دست و پا بسته به زنجیر گرانبار توئی

(عباس عنقا)


[h=1]یک مُشتِ پَر[/h]

بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست
در دل اثر از شادی و امّید مجویید
از شاخه ی بشکسته ی امّید ثمری نیست
گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم
امّا به سیه چال، صبا را گذری نیست
گیرم که صبا را گذر افتاد، چه گویم؟
دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست
امّید رهایی چو از این بند محال است
ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست
ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی
در سینه دگر جز نفس مختصری نیست
تا بال و پری بود قفس را نگشودند
امروز گشودند قفس را که پری نیست

[="Tahoma"]صلواتی دلنشین که گویای بخشی از مناقب و مصائب حضرت موسی بن جعفر؛ امام کاظم علیه السلام است:

به نقل صاحب مفاتیح الجنان از سید بن طاووس ره

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِيِّ الْأَبْرَارِ وَ إِمَامِ الْأَخْيَارِ وَ عَيْبَةِ الْأَنْوَارِ وَ وَارِثِ السَّكِينَةِ وَ الْوَقَارِ وَ الْحِكَمِ وَ الْآثَارِ؛ الَّذِي كَانَ يُحْيِي اللَّيْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُوَاصَلَةِ الاسْتِغْفَارِ حَلِيفِ السَّجْدَةِ الطَّوِيلَةِ وَ الدُّمُوعِ الْغَزِيرَةِ وَ الْمُنَاجَاةِ الْكَثِيرَةِ وَ الضَّرَاعَاتِ الْمُتَّصِلَةِ وَ مَقَرِّ النُّهَى وَ الْعَدْلِ وَ الْخَيْرِ وَ الْفَضْلِ وَ النَّدَى وَ الْبَذْلِ

وَ مَأْلَفِ الْبَلْوَى وَ الصَّبْرِ وَ الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ وَ الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِيرِ ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ وَ الْجَنَازَةِ الْمُنَادَى عَلَيْهَا بِذُلِّ الاسْتِخْفَافِ

وَ الْوَارِدِ عَلَى جَدِّهِ الْمُصْطَفَى وَ أَبِيهِ الْمُرْتَضَى وَ أُمِّهِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ، بِإِرْثٍ مَغْصُوبٍ وَ وِلاءٍ مَسْلُوبٍ وَ أَمْرٍ مَغْلُوبٍ وَ دَمٍ مَطْلُوبٍ وَ سَمٍّ مَشْرُوبٍ

اللَّهُمَّ وَ كَمَا صَبَرَ عَلَى غَلِيظِ الْمِحَنِ وَ تَجَرَّعَ غُصَصَ الْكُرَبِ وَ اسْتَسْلَمَ لِرِضَاكَ وَ أَخْلَصَ الطَّاعَةَ لَكَ وَ مَحَضَ الْخُشُوعَ وَ اسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ وَ عَادَى الْبِدْعَةَ وَ أَهْلَهَا وَ لَمْ يَلْحَقْهُ فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ أَوَامِرِكَ وَ نَوَاهِيكَ لَوْمَةُ لائِمٍ صَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً نَامِيَةً مُنِيفَةً زَاكِيَةً تُوجِبُ لَهُ بِهَا شَفَاعَةَ أُمَمٍ مِنْ خَلْقِكَ وَ قُرُونٍ مِنْ بَرَايَاكَ وَ بَلِّغْهُ عَنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاما وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ فِي مُوَالاتِهِ فَضْلا وَ إِحْسَانا وَ مَغْفِرَةً وَ رِضْوَانا

إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَمِيمِ وَ التَّجَاوُزِ الْعَظِيمِ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.