جمع بندی یک استدلال جدید در رد عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
یک استدلال جدید در رد عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»

با سلام.
پیامبر در روز غدیر فرمودند : هر که من مولای او هستم این علی نیز مولای اوست.
ولایت بر دو قسم است، ولایت ظاهری و ولایت معنوی
در مورد ولایت معنوی که بحثی نیست ولی درباره ولایت ظاهری می گویند که چون با مرگ پیامبر ولایت ظاهری ایشان نیز به پایان می رسد پس دیگر به لحاظ ظاهری ولی مومنان نیست پس علی هم ولایت ظاهری ندارد.

این استدلال تا چه حد درست است؟
اگر مغالطه است لطفا چند مثال بزنید که این مغالطه روشن تر شود با تشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدرا

Amir9638;969400 نوشت:
با سلام.
پیامبر در روز غدیر فرمودند : هر که من مولای او هستم این علی نیز مولای اوست.
ولایت بر دو قسم است، ولایت ظاهری و ولایت معنوی
در مورد ولایت معنوی که بحثی نیست ولی درباره ولایت ظاهری می گویند که چون با مرگ پیامبر ولایت ظاهری ایشان نیز به پایان می رسد پس دیگر به لحاظ ظاهری ولی مومنان نیست پس علی هم ولایت ظاهری ندارد.

این استدلال تا چه حد درست است؟

با سلام و عرض ادب

این سخن برداشتی صحیح از مفهوم اعلان و ابلاغ ولایت امام علی(علیه السلام) در غدیر نیست؛ بلکه مغالطه و خلط بین مفهوم ولایت و وکالت و جایگاه آنان در نظام دینی است.

توضیح:

بر اساس اعتقادات شیعه که برگرفته از قرآن و سنت تبیین یافته از سوی اهل بیت(علیهم السلام) است، ولایت و امامت بر امت پس از رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه وآله و سلّم)‌ امری الهی است که همسان جایگاه رسالت از حیطه ی اختیارات و انتخابات بشری خارج است.

بر این اساس چنانچه مشروعیت رسالت امری آسمانی و خارج از جعل بشری است، ولایت و امامت بر امت نیز امری فراتر از انتخابات و اعتبارات بشری بوده که انتخاب او صرفا توسط خدای متعال صورت پذیرفته و در این میان نقش پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) نیز تنها معرفی و اعلان ولایت او بر مردم است.

ولایت امام(علیه السلام) خود در دو حوزه ی[1] ولایت تصرف (یا ولایت تکوینی و باطنی)؛ [2]و ولایت امامت و زعامت(یا ولایت در تشریع ظاهری)[3] است.

بدیهی است که صورت اول این ولایت متوقف بر اعلان امر او از جانب پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) نبوده و امام(علیه السلام) چنین ولایتی را دارا است، و وجود فعلی آن متوقف بر اطلاع مردم نیست؛ اما ولایت به معنای خلافت و سرپرستی چنین نبوده و در این ناحیه پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم)‌ موظف به اعلان ولایت امام و بیعت گرفتن بر این ولایت است.

این ولایت حقیقتی تشریعی داشته که هرچند مخالفت مردم با آن صدمه ای بر حقیقت این ولایت و جعل الهی آن وارد نساخته؛‌ اما از آنجا که اعمال این ولایت مشروط به عدم مانع است، عدم پذیرش مردم و فقدان مقبولیت مانع از تصدی ظاهری امام بر امر خلافت و رهبری مردم خواهد بود. بر این اساس ولایت ظاهر و ولایت باطن دارای تفاوتهایی است که در اثر این تفاوت ها، احکام آن ها نیز متفاوت خواهد بود که این اختلافات عبارتند از:

1. ولایت باطن، حکایت از «کمال درونی» دارد، در حالی که ولایت ظاهر نمایان گر یک «موقعیت بیرونی» است. سلطانِ ولایت باطن، در «فرد» است و سلطانِ ولایت ظاهر، در «جامعه» عینیّت می یابد.

2. ولایت باطن و ولایت ظاهر، هر دو نیازمند «جعل» است، با این تفاوت که در اوّلی جعل «تکوینی» و در دوّمی جعل «تشریعی» است.

3. از نظر «انقطاع ولایت»، بین ولایت ظاهر و ولایت باطن فرق است؛ زیرا ولایت باطن «انقطاع ناپذیر» است و نه تنها در دنیا، پایانی ندارد؛ بلکه در آخرت نیز باقی و برقرار است؛ ولی ولایت ظاهر از آن رو که از امور دنیوی و این جهانی است، قابل انقطاع است. البته «رسالت» با رسیدن به حدّ «شریعت کامل» پایان می پذیرد و «زعامت» با پایان یافتن زندگی اجتماعی انسان ها در دنیا خاتمه می یابد.

4. در ولایت باطن نیازی به «اعلام» و معرفی صاحب آن وجود ندارد، ولی در ولایت ظاهر، اطلاع مردم لازم است اگر ولایت ظاهر به جعل مستقیم الهی موکول و «منصب الهی» باشد، ضرورتاً باید «ولی» از طرف خداوند معرفی شود، چرا که «منصب الهی» بدون «نص» قابل شناسایی مردم نیست.

5. ولایت باطن در عینیّت و تحقق خود، بر کسی یا چیزی توقف ندارد و وصول بدان، به «قابلیّت فرد» و استعداد او بستگی دارد؛ ولی ولایت ظاهر هر چند در مرحله ی «جعل» چنین است، ولی در مرحله ی «تصدی» که عینیّت خارجی تدبیر امور جامعه است، به «قبول و مشارکت دیگران» بستگی دارد و بدون آن، جامه ی تحقق به خود نمی گیرد. از این رو، «غصب» و سرقت در ولایت باطن معقول نیست و دارایی ولیّ را نمی توان از او ربود، ولی در ولایت ظاهر، در مرحله ی «جعل الهی» که یک امر واقعی است، دست غاصبان کوتاه است، و درمرحله ی «اجرا و تصدّی» غارت گری و غصب امکان دارد.

6. ولایت ظاهر، به خلاف ولایت باطن دو گونه است: ولایتی که به «بسط ید» رسیده است و ولایتی که در اثر مانع و مزاحم، مبسوط الید بودن را به همراه ندارد. البته عدم بسط ید، جعل ولایت الهی را نفی نمی کند و جعل منصب ولایت ظاهری، نیازمند «حضور حاضر» نیست. لذا صاحب ولایت ظاهرـ که دارای ولایت باطن نیز هست ـ گاه ظاهر مشهور و گاه «خائف مغمور» است.

افزون بر تفاوت های فوق، تفاوت های دیگری نیز در این باره مطرح است، از قبیل این که ولایت باطن کثرت پذیر است، زیرا کمال معنوی انسان ها، تزاحمی با یک دیگر ندارد، ولی ولایت ظاهر قبول کثرت و تعدّد نمی کند؛ زیرا ریاست افراد متعدد در جامعه غیر ممکن است، چه این که نصوص شرع نیز بر همین مطلب دلالت دارد.[4]

با توجه به مطالب فوق می گوئیم:
سخن پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) در روز غدیر خم و اعلان ولایت امام علی (علیه السلام) مربوط به حوزه ی دوم شئون امام؛ یعنی ولایت بر امامت و زعامت که همان ولایت تشریع است بوده که در چنین امری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مأمور ابلاغ آن بوده که مردم نیز پس از آن با امام علی(علیه السلام) بر ولایت امر آن حضرت بیعت نمودند.[5]

از آنجا که فعلیت چنین امری در زمان و مکان حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم)‌معنایی نداشته؛ فعلیت آن مقارن با رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلّم) است؛ اما به واسطه ی تخلف مردم از این امر؛ شرط نفوذ ولایت و سرپرستی ظاهری امام (علیه السلام) تا زمان بیعت عمومی بعد از قتل عثمان محقق نگشت.


[/HR] [1] . هر چند در كتاب و سنّت درباره ی ائمه(عليهم السّلام) ولايت محبّت به معنای محبّت ورزيدن امّت اسلامى نسبت به ذوى القرباى پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به طور خاص نیز وارد شده است که از محل بحث خارج است.

[2] . ولايتی معنوى است كه بالاترين مرحله ولايت است و آن، نوعى اقتدار و تسلّط فوق العاده تكوينى است كه در اثر پيمودن صراط عبوديّت، فرد به قرب ربوبى نائل گشته، كمالات انسانى او به فعليّت مى‏ رسد.

[3] . پيشوايى و مرجعيت دينى است، كه ديگران از او پيروى كرده، او را الگوى عملى و رفتارى خويش قرار دهند و از آنجا که اجتماع نيازمند به رهبر و مدير است، بايد فردى شايسته، زمام امور را به دست گيرد و جامعه را بر اساس احکام اسلام سرپرستی و اداره نماید.

[4] . ر.ک: سروش محلاتی، ولایت باطنی و ولایت ظاهری.

[5] . http://www.askdin.com/showthread.php?t=24169

Amir9638;969400 نوشت:

در مورد ولایت معنوی که بحثی نیست ولی درباره ولایت ظاهری می گویند که چون با مرگ پیامبر ولایت ظاهری ایشان نیز به پایان می رسد پس دیگر به لحاظ ظاهری ولی مومنان نیست پس علی هم ولایت ظاهری ندارد.

این استدلال تا چه حد درست است؟
اگر مغالطه است لطفا چند مثال بزنید که این مغالطه روشن تر شود با تشکر

تفاوت وکالت با ولایت:

«وكیل» به كسی گفته میشود كه كاری به او واگذار میشود تا از طرف واگذار كننده انجام دهد. مثلا كسی كه مسؤولیت انجام كاری به او سپرده شده است، اگر در اثر گرفتاری یا اشتغال نتواند وظیفهاش را انجام دهد و دیگری را برای انجام آن كار به جای خود قرار دهد، او را وكیل كرده است. همچنین كسی كه از حق معینی برخوردار است، مثلا حق امضا یا حق برداشت از حساب بانكی یا حقّ مالكیت دارد، میتواند دیگری را وكیل خود گرداند تا آن را استیفا نماید.[1]

وکالت عقدی جایز وقابل فسخ است؛ یعنی موكّل هر زمان كه اراده كند می
تواند وكیل را از وكالت عزل نماید. پس وكالت در جایی فرض میشود كه:
اوّلا: شخصی اصالتاً حق انجام كاری را داشته باشد تا بوسیله ی عقد وكالت آنرا به وكیلش واگذار كند و طبعاً اختیارات وكیل در همان محدوده اختیارات خود موكل خواهد بود نه بیش از آن.
ثانیاً: موكل هر وقت بخواهد میتواند وكیلش را عزل نماید.

بر این اساس در نظامهای حقوقی مردم در تعیین سرنوشت خود دارای حق بوده و رهبر از سوی آنان انتخاب می گردد و مردم با تعیین رهبر، این حق را به او واگذار مینمایند. این نظریه در تاریخ فقه شیعه پیشینهای ندارد و اثری از آن در كتب معتبر فقهی دیده نمیشود.

از نظر حقوقی نیز وكیل، كارگزار موكّل و جانشین او محسوب میشود و ارادهاش همسو با اراده موكّل است. وكیل باید خواست موكل را تأمین كند و در محدوده اختیاراتی كه از طرف موكل به او واگذار میشود، مجاز به تصرّف است؛ لذا مشروعیت اجتماعی رهبر از سوی مردم بوده و با عدم اقبال مردم این مشروعیت ساقط گردیده و وکالت نیز باطل می گردد.

بر این اساس میان ولایت و وکالت تفاوتهای زیر موجود است:

1. ولایت انتصابى مشروعیت الهى دارد، ولى وكالت مشروعیت بشرى؛

2. ولایت انتصابى در محدوده موازین شرعى اعمال مى ‏شود درحالى ‏كه وكالت انتخابى تابع آرا و خواسته افراد است؛

3. ولایت انتصابى در مورد ائمه(علیهم السلام) موقتی نبوده؛ درحالى ‏كه وكالت انتخابى مى ‏تواند موقتى باشد، زیرا اعطاى وكالت از سوى مردم صورت گرفته است.

با توجه به مطالب فوق روشن می گردد که ولایت امام علی (علیه السلام) امری الهی است و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) تنها مأمور به ابلاغ آن بوده که بر این اساس همان ولایتی را که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) داشتند، امام علی(علیه السلام) پس از آنحضرت خواهند داشت؛ لذا چنین حقیقتی اساسا ارتباطی با مقوله ی وکالت نداشته تا چنین گفته شود با رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) زمان چنین وکالتی نیز منقضی شده و امام (علیه السلام) این ولایت را از دست داده است؟!

موفق باشید.


[/HR] [1] . پرسش ها و پاسخها(م5-1)، مصباح یزدی، ص95.

[="Tahoma"][="Navy"]

Amir9638;969400 نوشت:
ا سلام.
پیامبر در روز غدیر فرمودند : هر که من مولای او هستم این علی نیز مولای اوست.
ولایت بر دو قسم است، ولایت ظاهری و ولایت معنوی
در مورد ولایت معنوی که بحثی نیست ولی درباره ولایت ظاهری می گویند که چون با مرگ پیامبر ولایت ظاهری ایشان نیز به پایان می رسد پس دیگر به لحاظ ظاهری ولی مومنان نیست پس علی هم ولایت ظاهری ندارد.

این استدلال تا چه حد درست است؟
اگر مغالطه است لطفا چند مثال بزنید که این مغالطه روشن تر شود با تشکر


سلام
در مقابل این سخن می توان گفت اگر ولایت ظاهری علی ع بر اساس شایستگی های ذاتی و اخلاقی و عملی اوست که با رحلت پیامبر ص منتفی نمی شود چه اینکه این شایستگی همچنان باقی است و اگر این ولایت بدون برخورداری از شایستگی های لازم است که اصل نصب لغو است و کار لغو از ساحت مقدس نبی اکرم ص و خدای متعال که اورا مامور ابلاغ ولایت کرده پاک است. نتیجه اینکه ولایت علی ع چون برپایه شایستگی های خود اوست پس با رحلت نبی اکرم ص همچنان باقی است.
ضمن اینکه عبارت "من کنت مولاه" هم از تقیید زمانی بلکه شائبه آن مبراست.
یا علیم[/]

سؤال: پیامبر(ص) در روز غدیر فرمودند: هر که من مولای او هستم علی نیز مولای اوست. ولایت بر دو قسم است، ولایت ظاهری و ولایت معنوی. درباره ولایت ظاهری می گویند که چون با وفات پیامبر(ص) ولایت ظاهری آنحضرت نیز به پایان رسیده و به لحاظ ظاهری پیامبر(ص) دیگر ولی مومنان نیست؛ پس علی(ع) نیز ولایت ظاهری ندارد. این استدلال تا چه حد درست است؟

جواب: این سخن برداشتی صحیح از مفهوم اعلان و ابلاغ ولایت امام علی (علیه السلام) در غدیر نیست؛ بلکه مغالطه و خلط بین مفهوم ولایت و وکالت و جایگاه آنان در نظام دینی است.

توضیح: بر اساس اعتقادات شیعه که برگرفته از قرآن و سنت تبیین یافته از سوی اهل بیت (علیهم السلام) است، ولایت و امامت بر امت پس از رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله و سلّم)‌ امری الهی است که همسان جایگاه رسالت از حیطه ی اختیارات و انتخابات بشری خارج است.
بر این اساس چنانچه مشروعیت رسالت امری آسمانی و خارج از جعل بشری است، ولایت و امامت بر امت نیز امری فراتر از انتخابات و اعتبارات بشری بوده که انتخاب او صرفا توسط خدای متعال صورت پذیرفته و در این میان نقش پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلّم) نیز تنها معرفی و اعلان ولایت او بر مردم است.
ولایت امام (علیه السلام) خود در دو حوزه ی[1] ولایت تصرف (یا ولایت تکوینی و باطنی)؛[2] و ولایت امامت و زعامت (یا ولایت در تشریع ظاهری)[3] است.
بدیهی است که صورت اول این ولایت متوقف بر اعلان امر او از جانب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) نبوده و امام (علیه السلام) چنین ولایتی را دارا است، و وجود فعلی آن متوقف بر اطلاع مردم نیست؛ اما ولایت به معنای خلافت و سرپرستی چنین نبوده و در این ناحیه پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلّم)‌ موظف به اعلان ولایت امام و بیعت گرفتن بر این ولایت است.
این ولایت حقیقتی تشریعی داشته که هرچند مخالفت مردم با آن صدمه ای بر حقیقت این ولایت و جعل الهی آن وارد نساخته؛‌ اما از آنجا که اعمال این ولایت مشروط به عدم مانع است، عدم پذیرش مردم و فقدان مقبولیت مانع از تصدی ظاهری امام بر امر خلافت و رهبری مردم خواهد بود.
بر این اساس ولایت ظاهر و ولایت باطن دارای تفاوتهایی است که در اثر این تفاوت ها، احکام آن ها نیز متفاوت خواهد بود که این اختلافات عبارتند از:
1. ولایت باطن، حکایت از «کمال درونی» دارد، در حالی که ولایت ظاهر نمایان گر یک «موقعیت بیرونی» است. سلطانِ ولایت باطن، در «فرد» است و سلطانِ ولایت ظاهر، در «جامعه» عینیّت می یابد.
2. ولایت باطن و ولایت ظاهر، هر دو نیازمند «جعل» است، با این تفاوت که در اوّلی جعل «تکوینی» و در دوّمی جعل «تشریعی» است.
3. از نظر «انقطاع ولایت»، بین ولایت ظاهر و ولایت باطن فرق است؛ زیرا ولایت باطن «انقطاع ناپذیر» است و نه تنها در دنیا، پایانی ندارد؛ بلکه در آخرت نیز باقی و برقرار است؛ ولی ولایت ظاهر از آن رو که از امور دنیوی و این جهانی است، قابل انقطاع است. البته «رسالت» با رسیدن به حدّ «شریعت کامل» پایان می پذیرد و «زعامت» با پایان یافتن زندگی اجتماعی انسان ها در دنیا خاتمه می یابد.
4. در ولایت باطن نیازی به «اعلام» و معرفی صاحب آن وجود ندارد، ولی در ولایت ظاهر، اطلاع مردم لازم است اگر ولایت ظاهر به جعل مستقیم الهی موکول و «منصب الهی» باشد، ضرورتاً باید «ولی» از طرف خداوند معرفی شود، چرا که «منصب الهی» بدون «نص» قابل شناسایی مردم نیست.
5. ولایت باطن در عینیّت و تحقق خود، بر کسی یا چیزی توقف ندارد و وصول بدان، به «قابلیّت فرد» و استعداد او بستگی دارد؛ ولی ولایت ظاهر هر چند در مرحله ی «جعل» چنین است، ولی در مرحله ی «تصدی» که عینیّت خارجی تدبیر امور جامعه است، به «قبول و مشارکت دیگران» بستگی دارد و بدون آن، جامه ی تحقق به خود نمی گیرد. از این رو، «غصب» و سرقت در ولایت باطن معقول نیست و دارایی ولیّ را نمی توان از او ربود، ولی در ولایت ظاهر، در مرحله ی «جعل الهی» که یک امر واقعی است، دست غاصبان کوتاه است، و درمرحله ی «اجرا و تصدّی» غارت گری و غصب امکان دارد.
6. ولایت ظاهر، به خلاف ولایت باطن دو گونه است: ولایتی که به «بسط ید» رسیده است و ولایتی که در اثر مانع و مزاحم، مبسوط الید بودن را به همراه ندارد. البته عدم بسط ید، جعل ولایت الهی را نفی نمی کند و جعل منصب ولایت ظاهری، نیازمند «حضور حاضر» نیست. لذا صاحب ولایت ظاهرـ که دارای ولایت باطن نیز هست ـ گاه ظاهر مشهور و گاه «خائف مغمور» است.
افزون بر تفاوت های فوق، تفاوت های دیگری نیز در این باره مطرح است، از قبیل این که ولایت باطن کثرت پذیر است، زیرا کمال معنوی انسان ها، تزاحمی با یک دیگر ندارد، ولی ولایت ظاهر قبول کثرت و تعدّد نمی کند؛ زیرا ریاست افراد متعدد در جامعه غیر ممکن است، چه این که نصوص شرع نیز بر همین مطلب دلالت دارد.[4]
با توجه به مطالب فوق می گوئیم:
سخن پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) در روز غدیر خم و اعلان ولایت امام علی (علیه السلام) مربوط به حوزه ی دوم شئون امام؛ یعنی ولایت بر امامت و زعامت که همان ولایت تشریع است بوده که در چنین امری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مأمور ابلاغ آن بوده که مردم نیز پس از آن با امام علی(علیه السلام) بر ولایت امر آن حضرت بیعت نمودند.
از آنجا که فعلیت چنین امری در زمان و مکان حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم)‌معنایی نداشته؛ فعلیت آن مقارن با رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلّم) و اساسا برای نیاز پس از حیات آنحضرت است؛ اما به واسطه ی تخلف مردم از این امر؛ شرط نفوذ ولایت و سرپرستی ظاهری امام (علیه السلام) تا زمان بیعت عمومی بعد از قتل عثمان محقق نگشت.
همچنین در پاسخ این سوال باید به تفاوت وکالت با ولایت نیز توجه داشت؛ زیرا «وكیل» به كسی گفته می‌شود كه كاری به او واگذار می‌شود تا از طرف واگذار كننده انجام دهد. مثلا كسی كه مسؤولیت انجام كاری به او سپرده شده است، اگر در اثر گرفتاری یا اشتغال نتواند وظیفه‌اش را انجام دهد و دیگری را برای انجام آن كار به جای خود قرار دهد، او را وكیل كرده است. همچنین كسی كه از حق معینی برخوردار است، مثلا حق امضا یا حق برداشت از حساب بانكی یا حقّ مالكیت دارد، میتواند دیگری را وكیل خود گرداند تا آن را استیفا نماید.[5]
وک
الت عقدی جایز وقابل فسخ است؛ یعنی موكّل هر زمان كه اراده كند می‌تواند وكیل را از وكالت عزل نماید. پس وكالت در جایی فرض می‌شود كه:
اوّلا: شخصی اصالتاً حق انجام كاری را داشته باشد تا به وسیله ی عقد وكالت آنرا به وكیلش واگذار كند و طبعاً اختیارات وكیل در همان محدوده اختیارات خود موكل خواهد بود نه بیش از آن.
ثانیاً: موكل هر وقت بخواهد می‌تواند وكیلش را عزل نمای
د. بر این اساس در نظامهای حقوقی مردم در تعیین سرنوشت خود دارای حق بوده و رهبر از سوی آنان انتخاب می گردد و مردم با تعیین رهبر، این حق را به او واگذار مینمایند. این نظریه در تاریخ فقه شیعه پیشینهای نداشته و اثری از آن در كتب معتبر فقهی دیده نمیشود.
از نظر حقوقی نیز وكیل، كارگزار موكّل و جانشین او محسوب می
شود و ارادهاش همسو با اراده موكّل است. وكیل باید خواست موكل را تأمین كند و در محدوده اختیاراتی كه از طرف موكل به او واگذار میشود، مجاز به تصرّف است؛ لذا مشروعیت اجتماعی رهبر از سوی مردم بوده و با عدم اقبال مردم این مشروعیت ساقط گردیده و وکالت نیز باطل می گردد.
بر این اساس میان ولایت و وکالت تفاوتهای زیر موجود است:
1. ولایت انتصابى مشروعیت الهى دارد، ولى وكالت مشروعیت بشرى؛
2. ولایت انتصابى در محدوده موازین شرعى اعمال مى ‏شود درحالى ‏كه وكالت انتخابى تابع آرا و خواسته افراد است؛
3. ولایت انتصابى در مورد ائمه(علیهم السلام) موقتی نبوده؛ درحالى ‏كه وكالت انتخابى مى ‏تواند موقتى باشد، زیرا اعطاى وكالت از سوى مردم صورت گرفته است.
با توجه به مطالب فوق روشن می گردد که ولایت امام علی (علیه السلام) امری الهی است و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) تنها مأمور به ابلاغ آن بوده که بر این اساس همان ولایتی را که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) داشتند، امام علی(علیه السلام) پس از آنحضرت خواهند داشت؛ لذا چنین حقیقتی اساسا ارتباطی با مقوله ی وکالت نداشته تا چنین گفته شود با رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) زمان چنین وکالتی نیز منقضی شده و امام (علیه السلام) این ولایت را از دست داده است؟!

پی نوشت:
[1] . هر چند در كتاب و سنّت درباره ی ائمه (عليهم السّلام) ولايت محبّت به معنای محبّت ورزيدن امّت اسلامى نسبت به ذوى القرباى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به طور خاص نیز وارد شده است که از محل بحث خارج است.
[2] . ولايتی معنوى است كه بالاترين مرحله ولايت است و آن، نوعى اقتدار و تسلّط فوق العاده تكوينى است كه در اثر پيمودن صراط عبوديّت، فرد به قرب ربوبى نائل گشته، كمالات انسانى او به فعليّت مى‏ رسد.
[3] . پيشوايى و مرجعيت دينى است، كه ديگران از او پيروى كرده، او را الگوى عملى و رفتارى خويش قرار دهند و از آنجا که اجتماع نيازمند به رهبر و مدير است، بايد فردى شايسته، زمام امور را به دست گيرد و جامعه را بر اساس احکام اسلام سرپرستی و اداره نماید.
[4] . ر.ک: سروش محلاتی، ولایت باطنی و ولایت ظاهری.
[5] . مصباح یزدی، پرسش ها و پاسخها (م5-1)، ص95.

موضوع قفل شده است