آيا اخلاق از دين جلوتر است؟

تب‌های اولیه

27 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آيا اخلاق از دين جلوتر است؟

سايت شبهه: چگونگی ارتباط دین با اخلاق، از مباحث بسیار دیرین است تا جایی که حتی در نظریات افلاطون نیز در باره بحث شده است و جالب آن که در عصر معاصر مبحث استقلال «دین» از «اخلاق» یا یکی بودن آنها یا تعاملشان با یک‌ دیگر، در جهان غرب بیش از جهان اسلام مطرح است. البته علت کلی دغدغه‌ی فلاسفه‌ی غرب بسیار روشن است. اندیشمندان غربی از یک سو می‌خواهند دین را گرایشی شخصی و ذوقی و غیر الزمامی اعلام نمایند و هر گونه نیاز بشر به آن را نفی کنند و نقش دین در عرصه‌های متفاوت زندگی، به ویژه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی و ... را تکذیب کنند و نیز ناچارند تمامی ارزش‌ها را نسبی و اعتباری قلمداد کنند و از سوی دیگر نمی‌توانند منکر وجود اخلاق، تعریف «کمال و ضعف» که مستلزم ارزش‌گرایی است و نیز تأثیر اخلاق‌گرایی در تکامل فرد و جامعه گردند. تا آن جا که «باومن» به عنوان یک جامعه شناس پست مدرن نیز در کتاب «عشق سیال» به اخلاق و ضرورت آن توجه و تأکید دارد.
اما به طور کلی چگونگی ارتباط «دین با اخلاق»، بستگی به زاویه نگاه و جامعیت تعریف از دین و اخلاق و چگونگی باورهای عقلی و قلبی دارد.
اگر سؤال کنیم – به قول شما - «اخلاق جلوتر است یا دین»، بدین معناست که هر یک این دو امر را مستقل از هم دیده‌ایم. یعنی اخلاق موضوعی است و دین موضوعی دیگر و حال سؤال می‌کنیم که کدام جلوتر از دیگری است؟ که با طرح چنین سؤالی، پاسخ به سؤالات دیگری چون: آیا اخلاق به دین نیاز دارد؟ آیا بدون مراجعه به دین می‌توان به احکام اخلاقی پی برد؟ آیا «ارزش‌ها» منهای دین تعریف و تعینی دارند؟ آیا اخلاق بدون دین ضمانت اجرایی دارد؟ اگر اخلاق نیازمند به دین است، میزان این نیاز تا چه حد است؟ آیا گرایش به اخلاق عقلانی است یا خیر؟ .... و در نهایت آن که ارتباط دین با اخلاق در کدام یک از گزاره‌های تباین، اتحاد یا تعامل می‌گنجد؟
بدیهی است اگر تعریف از دین به رابطه‌ی فردی انسان با خدای خودش خلاصه شود و تعریف اخلاق به چگونگی روابط انسان‌ها با یک دیگر محصور گردد، حاصلی جز «اخلاق سکولاری» یعنی جدایی دین از اخلاق به دست نخواهد آمد. اما اگر «دین» به معنای حقیقی و جامع آن، یعنی مجموعه‌ای از تعریف هستی (جهان‌بینی) و در نتیجه چه باید کردها و چه نباید کردها (ایدئولوژی) برای تعالی مرتبه وجودی تعریف گردد و هم چون دین اسلام حوزه‌های گوناگون فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، قضا، بین‌الملل و ... را شامل شود و همه‌ی شؤون زندگی انسان را به صورت هدفدار در بر گیرد و هدف نیز نیل به کمال و تقرب به کمال مطلق (خداوند متعال) تعریف گردد، مشخص می‌شود که عقل به تنهایی قادر به شناخت همه حقایق، ارتباطات و تأثیر آنها در یک دیگر نیست و احکام اخلاقی نیز باید در دین بیان گردد. لذا در چنین حالتی «دین» مجموعه‌ای خواهد بود که شامل: اعتقادات – اخلاقیات و احکام می‌باشد.
اگر بخواهیم یک تعریف کوتاه و جامع از اخلاق ارائه دهیم، می‌توانیم بیان کنیم که: «اخلاق یعنی چگونگی موضع‌گیری» و البته این موضع‌گیری در مقابل هر چیزی است و از موضع‌گیری انسان در مقابل خدا «ایمان – کفر – شرک» گرفته، تا موضع‌گیری در مقابل پیامبر و کتاب «ایمان – اطاعت و عمل و یا تکذیب»، تا موضوع‌گیری در مقابل تمامی شؤونات شخصی «روح، نفس، عقل، قلب، جسم، حوائج یا به تعبیری شهوت و غضب و ...»، تا موضع‌گیری در مقابل دیگران، اعم از جمادات، حیوانات و انسان‌ها و سایر موضع‌گیری‌ها، مثلاً در مباحث و مسائل اجتماعی، سیاسی، و ... . در این صورت مشخص می‌شود که موضع‌گیری احسن، مستلزم شناخت احسن از حقیقت هر چیزی و چگونگی تأثیر یا تأثر هر عامل و رفتار در عوامل و رفتارهای دیگر است و چنین شناختی برای هیچ عقلی میسر نیست، لذا به وحی نیازمند است.
با چنین تعاریفی معنی فرمایش پیامبر اکرم (ص) مبنی بر «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق – من مبعوث شده‌ام برای به کمال رساندن اخلاق» نیز روشن‌تر می‌گردد. اخلاق کامل، یعنی موضع‌گیری احسن و کامل - و موضع‌گیری احسن و کامل نیز مستلزم شناخت کامل است - و شناخت کامل نیز محتاج وحی و یا همان دین (حقیقی) است.
دقت فرمایید که مبحث جلوتر بودن «اخلاق از دین» بیش‌تر به همان علت ناگزیری از «اخلاق» از یک سو و فراهم نمودن امکان حذف «دین» از سوی دیگر مطرح می‌گردد.

:Gol:

دیدگاه شهید مطهری :

رابطه اخلاق و دین
به پیوند اخلاق و دین می‏توان از جهات مختلفی توجه کرد ازجمله اینکه:


الف - دین می‏تواند بنیاد اخلاق باشد و از این طریق می‏تواندآن را ضمانت کند. اساسا اگر قرار است اخلاق به‏ طور کامل ‏تحقق یابد باید براساس دین و با تکیه بر دین (معرفة‏ا...) باشد.قدر مسلم این است که دین حداقل به‏ عنوان پشتوانه برای اخلاق‏ بشر ضروری است. چرا که اولا تاریخ و تجربه نشان داده آنجاکه دین از اخلاق جدا شده، اخلاق خیلی عقب مانده است. ثانیادین براحتی می‏تواند انضباطهای اخلاقی محکم و پولادین رابه‏ وجود آورد. ثالثا به‏ عنوان مؤید می‏توان گفت‏ حتی بعضی ازمتفکران که در مبحث اخلاق به تامل پرداخته ‏اند به این مسئله‏ اذعان دارند که دین بهترین پشتوانه برای اخلاق است; برای‏ مثال داستایوفسکی نویسنده روسی می‏گوید: «اگر خدا نباشدهمه چیز مباح یا مجاز است.»


ب - وجود اخلاق و نیاز بشر به آن، دلیلی بر نیاز به دین‏ است. بدین بیان که انسانها هرگز بدون اخلاق نمی‏توانند زندگی‏ کنند، جامعه بشری لزوما نیازمند اخلاق است. از طرف دیگراخلاق مورد نیاز جوامع بشری باید اخلاقی همه جانبه و با مبنا وپایه و اساسی محکم باشد. این نوع اخلاق نیز تنها با وجود دین‏ و معنویت دینی امکان‏پذیر است که بهترین تغذیه‏ کننده چنین‏ اخلاقی است و تنها راه آن است. پس بشر به دین نیز محتاج ونیازمند است. حتی باید افزود که این نیاز و احتیاج‏ همیشگی و دایمی است چرا که بشر همواره نیازمند اخلاق است.


ج - اوصاف اصول اخلاقی مانند جاودانگی و یا نسبیت و...عینا به دین هم منتقل می‏شود و باعث جاودانگی یا ... اصول ‏اخلاقی دین نیز می‏گردد. توضیح اینکه دین اسلام از سه قسمت‏ عقاید، احکام و اخلاق تشکیل شده است. حال اگر کسی اخلاق ‏و یک سلسله تعلیمات اخلاقی و انسانی را جاودان نداند و به‏ این نتیجه برسد که اخلاق اساسا نسبی و موقت است، نتیجه این‏ عقیده این است که اصول اخلاقی و تربیتی و تعلیماتی اسلام ( یابه‏ طورکلی دین) هم نمی‏تواند اعتبار جاودانه داشته باشد و بایدپذیرفت که اصول اخلاقی اگر هم اعتباری داشته است در زمان‏ خودش معتبر بوده است و بعد از تغییر مقطع تاریخی آن و تغییراوضاع باید این اصول اخلاقی تغییر نموده و آنگاه اصول اسلام ‏نیز تغییر بکند و بخشی از اسلام (اخلاقیات آن) منسوخ‏ گردد.

سلیم;31902 نوشت:
آيا اخلاق از دين جلوتر است؟

سلام
می توان اخلاق را به :اخلاق اصیل فطری و اخلاق متاثر تقسیم کرد . اخلاق اصیل فطری همان بنیانهای اخلاق در فطرت الهی انسان است که اکثر قریب به اتفاق انسانها از مایه های اصلی آن برخوردارند این مایه های اصلی فطری در حد مقتضی در اغلب افراد موجب گرایش به ارزشهای انسانی می شوند . اخلاق متاثر اخلاقی است که تحت تاثیر تعریف جامعه و فرهنگ یا خود فرد از اخلاق شکل می گیرد . این اخلاق الزاما با اخلاق اصیل فطری یکسان نیست و چه بسا بطور کلی متفاوت باشد .
دین یکی از اساسی ترین عوامل تاثیر گذاری بر اخلاق اصیل فطری است و در حقیقت عامل رشد و شکوفایی صحیح و متعادل آن است لذا دین نه برای بنیانگذاری اخلاق بلکه برای تتمیم و تکمیل آن آمده است . بر این مبنا قرآن کریم دین اسلام را دین فطرت نامید "فاقم وجهک للذین حنیفا " و پیامبر اکرم ص نیز بعثت خود را برای تتمیم مکارم اخلاف دانست . لذا به لحاظ فرد تقدم اخلاق بر دین قابل پذیرش است که به معنای فطری بودن بنیانهای اخلاقی است . اما قائلیم که رشد صحیح و تکامل آن نیز بدون قرار گرفتن در فضای تربیت دینی امکان پذیر نیست چه اینکه هم فعل اخلاقی نیازمند انگیزه های قوی متناسب با اصل فطری خود است که جز در فرهنگ دین نمی توان آنها را یافت و تامین کرد و هم اینکه اخلاقی بودن نیازمند راهنمای دانایی است که بتواند نحوه صحیح رشد اخلاقی را تضمین کند چه اینکه مایه های اخلاقی در صورت عدم هدایت صحیح می تواند به افراط و تفریط کشیده شده و تعادل اخلاقی را که یک اصل در کمال انسانی است با مشکل جدی مواجه کند چیزی که حتی در ادیان تحریف شده نیز تجربه شده است .

در یک کلام اخلاق در عین فطری بودن بعنوان یک معیار در سنجش کمال انسانی نیازمند الگویی نظری و عملی است تا بتواند بر اساس آن در انسانها رشد نموده و کمال مطلوب را حاصل کند و این الگو جز در دین محقق نیست .
موفق باشید

هر کسی که پیرو دیدینه میتونه بخاطر دینش کلی جنایت انجام بده، مثلا اونایی که یهودین بخاطر دینشون خیلیا رو کشتن، اخلاقیات چیز خیلی مشخصی نیست،مرز مشخصیم بین دین و اخلاق وجود نداره

فقط میدونم اخلاق از دین جلوتره چون:

""کافر خوش اخلاق از مومن ترش رو بهتر است یا نزد خدا محبوبتر است""

این یه حدیث از پیامبره

اخلاق از فطرت بی عیب خدا نشئت میگیره ولی دین ممکنه دستخوش تحریف و برداشتای شخصی بشه یا یه دین ساختگی مثل وهابیت بسازن که تندرو باشه و اخلاقو زیرپا بذاره

اسلام میگه اخلاق از دین برتره

منتقد;118198 نوشت:

فقط میدونم اخلاق از دین جلوتره چون:

""کافر خوش اخلاق از مومن ترش رو بهتر است یا نزد خدا محبوبتر است""

این یه حدیث از پیامبره



با سلام
اگر لطف کنید حدیث و سند ان را ارائه دهید تشکر میکنم

استاد مصباح یزدى، در كتاب «فلسفه اخلاق»، به طور تفصیلى به بحث رابطه ى دین و اخلاق پرداخته است.


خلاصه ى نظر ایشان به شرح ذیل است:

خیر و شر اخلاقى، در واقع مبین رابطه اى است كه بین افعال اختیارى انسان و نتایج نهایى آن ها برقرار است و ما مى توانیم بفهمیم كه كارى خیر است یا شر؛ اگر یك فعل با كمال نهایى ما رابطه ى مثبت داشته باشد، خیر است و اگر رابطه ى منفى داشته باشد شر مى باشد.


در اصل، این نظریه از هیچ اعتقاد دینى اخذ نشده است؛ یعنى لازمه ى پذیرفتن این نظریه پذیرفتن وجود خدا یا قیامت و یا دستورات دینى نیست؛ منتها در این كه كمال نهایى چیست؟ و چگونه باید رابطه ى بین افعال و كمال نهایى را كشف كرد؟ در این جا ست كه ارتباط با دین پدید مى آید. پس اگر ما فقط اصل این نظریه را در نظر بگیریم، متوقف بر دین نیست؛ امّا وقتى بخواهیم به آن شكل خاصّى دهیم و معین كنیم كه چه اخلاقى خوب است و چه اخلاقى بد است، ارتباط با اصول دین و با محتواى وحى و نبوت... پیدا مى كنیم.


ادامه دارد.....


ادامه مطالب آیت الله مصباح یزدی :


ما وقتى مى خواهیم كمال نهایى انسان را مشخص كنیم، ناچاریم مسئله ى خدا را مطرح كنیم تا اثبات كنیم كه كمال نهایى انسان، قرب به خداست. این جاست كه این نظریه با اعتقاد دینى ارتباط پیدا مى كند و همین طور براى تشخیص افعال خیر و رابطه ى آن با كمال نهایى انسان باید مسئله ى خلود و جاودانگى نفس را در نظر بگیریم تا اگر با پاره اى از كمالات مادى منافات پیدا كرد و معارض شد، با كمالات ابدى و جاودانه بتوانیم ترجیحى بین این ها قائل شویم و بگوییم كه فلان كار بد است؛ نه از آن جهت كه نمى تواند كمال مادى براى ما به وجود آورد؛ بلكه از آن جهت كه معارض است با یك كمال اخروى؛ پس باید اعتقاد به معاد هم داشته باشیم.

به علاوه، آن چه ما مى توانیم به وسیله ى عقل از رابطه ى بین افعال و كمال نهایى به دست آوریم، یك سرى مفاهیم كلى است كه این مفاهیم كلى، براى تعیین مصادیق دستورات اخلاقى چندان كارایى ندارند؛ مثلا مى فهمیم كه عدل، خوب است یا پرستش خدا خوب است؛ امّا این كه عدل در هر موردى چه اقتضایى دارد و چگونه رفتارى در هر موردى عادلانه است، در بسیارى از موارد روشن نیست و عقل خود به خود نمى تواند تشخیص دهد.





فرض كنید آیا در جامعه، حقوق زن و مرد باید كاملا یك سان باشد یا باید تفاوت هایى بین آن ها لحاظ گردد ؟ وقتى مى توان حكم به عدالت یك دیدگاه داد كه به تمام روابط افعالمان با غایات و نتایج نهایى آن ها احاطه داشته باشیم و چنین احاطه اى براى عقل عادى بشر ممكن نیست؛ پس براى این كه مصادیقِ خاصِ دستورات اخلاقى را به دست آوریم، باز احتیاج به دین داریم؛ یعنى وحى است كه دستورات اخلاقى را در هر مورد خاص با حدود خاص خودش، با شرایط و لوازمش تبیین مى كند و عقل به تنهایى از عهده ى چنین كارى بر نمى آید؛ پس نظریه ى ما هم در شكل كاملش به اصول اعتقادى دین (اعتقاد به خدا و قیامت و وحى) احتیاج دارد و هم در تشخیص مصادیق قواعد اخلاقى به محتوا وحى و دستورات دین.



طبعاً طبق نظریه اى كه ما صحیح مى دانیم، باید بگوییم كه اخلاق از دین جدا نیست؛ نه از اعتقادات دینى و نه از دستورات دینى. هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات، این نظریه ى اخلاقى با دین ارتباط دارد.
ادامه دارد....


رابطه‏ اى كه ‏بین دین و اخلاق می ‏شود فرض كرد در سه بخش كلى قابل طرح‏ است:



در رابطه دین و اخلاق، یا تباین یا اتحاد و یاارتباط برقرار است . ما در ابتدا باید دین و اخلاق را تعریف كنیم تا سپس نوبت‏ به ‏پرسش از رابطه آنها برسد. ‏اخیرا علما غربى دایره دین را به ارتباط بین انسان با خدا منحصر می كنند. دیندارى یعنى اینكه انسان خدا را بشناسد، به‏ خدا معتقد باشد و عبادتى انجام دهد. دین یعنى همین و لذاافكار سكولاریزم و گرایشهاى سكولاریستى بر همین اصل‏ مبتنى است. ریشه این تفكر در غرب از بعد رنسانس شروع شده ‏است و امروز هم دیگر سكه رایج است. البته به جز موارداستثنایى در بعضى از مكاتب و محافل كاتولیك و امثال اینهاغالب موارد این است كه اصلا دین ربطى به مسائل دیگر ندارد و با مسائل جدى زندگى ارتباطى ندارد.

دین نوعى گرایش واحساس است كه انسان نسبت‏ به خدا دارد و می ‏رود در معبد آن‏ گرایش و احساس و نیاز روانى خود را ارضا می كند و هیچ دلیلى ‏هم ندارد كه این موضوع واقعیتى داشته باشد، صرفا یك‏ احساس و تجربه شخصى و معنوى است كه در آدم وجود دارد.به هر حال با این تعریفى كه از دین می كنند، می ‏توانند بگویند كه‏ رابطه دین با اخلاق رابطه تباین است، و آنها ربطى به‏ هم ندارد.اخلاق را هم این‏گونه معنا می كنند كه اخلاق عبارت ازارزشهایى است كه در رفتارهاى اجتماعى انسان مطرح می ‏شود،مثلا اینكه انسانها باید با هم چگونه باشند، انسان بایدخوش ‏اخلاق باشد، خوش‏رفتار باشد، خوشرو باشد، درستكارباشد، راست‏ بگوید و عدالت را رعایت كند. تمامى اینهامصادیق اخلاق می ‏شود و البته راستگویى و درستكارى یا به ‏تعبیر دقیق‏تر صداقت و امانت دو اصل اساسى است كه سایرامور از این دو اصل ناشى می شود. پس خلاصه این دو قلمرو ازهم جداست. آن (یعنى اخلاق) رابطه بین انسانها را بررسى‏ می ‏كند و این (یعنى دین) رابطه انسان را با خدا، و این دو ربطى ‏نیز به ‏هم ندارند.
ادامه دارد...

ادامه مباحث از بیانات آیت الله مصباح یزدی ...

ما اگر بخواهیم ببینیم كه این نظریه درست است‏ یا نه اول باید ببینیم ما دین را چه می دانیم، در این صورت است‏ كه معلوم می شود آیا این نظر را می توان پذیرفت‏ یا خیر؟ اما اجمالا می توان گفت ما این نظر را درست نمی ‏دانیم. زیرا اخلاق‏ تنها روابط اجتماعى انسانها نیست كما اینكه تنها آن صفات وملكات نفسانى كه دو اصل یا سه اصل یا چهار اصل دارد نیز نیست. همه رفتار و ملكات انسانى كه قابل مدح و ذم باشد وداراى صبغه ارزشى باشد خواه مربوط به رابطه انسانها بایكدیگر یا رابطه انسان با خدا باشد یا حتى رابطه انسان باخودش باشد. همه این باید و نبایدهاى ارزشى در حوزه اخلاق ‏قرار می ‏گیرد پس اخلاق لزوما اختصاص به محدوده خاصى -مثل رابطه انسانها با یكدیگر یا رابطه انسان با خدا - ندارد. دین‏ نیز چنین است.

هدایتهاى دین اسلام فقط به بیان رابطه انسان باخدا اختصاص ندارد بلكه در قرآن كریم و جوامع روایى ماهزاران مسائل دیگر از قبیل مسائل فردى و اجتماعى و سیاسى وبین ‏المللى مطرح است كه همه اینها جزء دین است. حالا اگردینى در عالم باشد كه به این مسائل نپرداخته باشد ما با آن كارى‏ نداریم، دینى كه ما می گوییم اسلام است.
لااقل كاملترین ‏مصداقش اسلام است. و اسلام به همه اینها پرداخته، همه اینهاجزء دین است. كما اینكه عقاید هم جزء دین است، اعتقاد به ‏خدا، نبوت، معاد و سایر اعتقادات فرعى همه جزء دین است واینكه دین شامل اعتقادات و اخلاق و احكام است و احكام نیزبه اقسامى تقسیم می ‏شود از واضح‏ترین مطالب مربوط به دین‏ است.



ادامه دارد...


بنابراین دین هم منحصر به رابطه انسان با خدا نیست وقتى‏ ما دین و اخلاق را به این صورت تعریف كردیم دین تقریبا یاتحقیقا تمام شئون زندگى انسان را در بر می ‏گیرد.

البته از یك دیدگاه خاص، بر این مبنا چیزى خارج از حوزه ‏دین واقع نمی شود، البته از دیدگاه خاصى دین تمام ‏امور را در بر می گیرد ولى معنى این سخن آن نیست كه فرض‏ بفرمایید قواعد حساب و هندسه هم جزء دین باشد، فرمولهاى‏ فیزیك و شیمى هم جزء دین باشد بلكه چون این امور درزندگى انسان نقش دارند و همه اینها به‏ نحوى با تكامل انسان ‏ارتباط دارند به دین نیز مربوط می ‏شود. اما صرف روابطى كه‏ بین پدیده‏ ها هست، روابط على و معلولى كه بین تركیبات‏ فیزیكى و شیمیایى است‏ یا فعل و انفعالات فیزیكى اینهابه‏ تنهایى ربطى به دین ندارد، اما از آن جهتى كه اینها با انسان وتكامل انسان ارتباط دارند در قلمرو دین قرار می ‏گیرند و به این‏ معنا هیچ‏ چیز از دین خارج نیست و همه ‏چیز داراى حكمى ‏خواهد بود و داراى ارزشى خواهد بود، لااقل حكم مباح داردكه باز هم دین باید بگوید كه این مباح است.
با این تعریف ما آن‏ نظریه اول را به ‏كلى ساقط می دانیم كه دین و اخلاق با هم تباین دارند و هیچ رابطه منطقى و ذاتى و اصیل بینشان وجود ندارد.یعنى چنین نیست كه اگر رابطه‏ اى بین دین و اخلاق باشد اتفاقى‏ و بالعرض باشد، خیر، این مطلب را قبول نداریم.


با تعریفهایى‏ كه از دین و اخلاق كردیم روشن می ‏شود كه این‏گونه نیست امانظریه مقابلش كه اخلاق جزئى از دین باشد آن‏هم البته یك ‏مقدارى متفرع، براى این است كه ما تعریف دقیق‏ترى از اخلاق‏ بكنیم چون اخلاق می ‏تواند به‏ عنوان جزئى از دین مطرح باشدیعنى اخلاق با آن سبكى كه دین ارزشیابى می كند. اما اگر اخلاق‏ را همان مسائل موضوعات و محمولات در نظر گرفتیم(صرف‏نظر از آن نظریه ‏اى كه دین درباره اخلاق دارد یا روشى ‏كه براى ارزشیابى اخلاقها ارائه می ‏دهد. خود این مسئله را حالاراه‏ حلش هرچه باشد فلان كار خوب است ‏یا بد، حالا خوب وبد یعنى چه؟ و ملاكش چیست و از چه راهى باید كشف كرد؟اگر به اینها اعتنایى نداشته باشیم) در این‏صورت می توان گفت‏ كسى‏ كه معتقد به هیچ دینى هم نیست‏ یك نوع اخلاقى رامی پذیرد زیرا می گوید این كار خوب است، بنابراین باید آن‏راانجام داد. مثلا براساس مدح عقلا گفته می ‏شود فلان كار خوب‏ است. به هر حال می ‏شود كه كسى دین نداشته باشد اما بر هرمبنایى - مثلا مدح عقلا - بگوید كار خوب را باید انجام داد.

براین مبنا اخلاق لزوما در حوزه دین و جزء دین قرار نمی گیرد.اگر اخلاق را این‏گونه معنا كردیم بین اخلاق و دین یك نوع ‏عموم و خصوص من وجه میشود، یعنى از طرفى اخلاق شامل‏ دین است و از طرف دیگر دین شامل اخلاق است اما شامل ‏اخلاق دینى، اخلاقى كه ارزشش از ناحیه دین اعتبار یافته وروشش از راه دین تامین شده و ملاكش در آنجاهایى كه عقل ‏راه ندارد وحى الهى است و اگر عقل هم راه داشته باشد كه ‏خوب هر دو با هم دعوت می ‏كنند. «ان‏الله یامر بالعدل والاحسان» عقل هم با یامر بالعدل و احسان و منافات ندارد كه ‏عقل و دین به یك چیز دعوت و توصیه كنند.

ادامه دارد...


اما در نهایت ‏آنچه كه براى ما قابل قبول تر است همان نظریه دوم است، یعنى‏ اخلاق جزئى از دین است. بر این مبنا رابطه دین و اخلاق رابطه ‏عموم و خصوص من وجه نیست ‏بلكه رابطه جز و كل است. به‏ تعبیر دیگر، رابطه اخلاق با دین رابطه ارگانیكى است مثل‏ تنه‏ اى نسبت ‏به درخت است، دین یك ریشه دارد و یك تنه وشاخ و برگ و یك میوه. ریشه دین همان عقاید است، تنه ‏اش ‏اخلاق است و احكام هم شاخ و برگ یا همان میوه ‏هایش است.اگر این‏گونه بیان كردیم. تنه درخت جزء خود درخت است وچیزى جداى از درخت نیست‏ به این خاطر بود تا بگوییم چه ‏رابطه‏ اى است‏ بین اخلاق و دین، البته این تنه اگر تنه دینى باشدو اگر صبغه دینى داشته باشد جزء دین است نه اینكه اخلاق رایك جورى معنا كنیم كه با اخلاق غیردینى یا حتى با اخلاق ‏ضددینى هم سازگار باشد. همچنان‏كه می ‏دانید امروز گرایش ‏غالب در فرهنگ غربى گرایش پوزیتویستى است، در اخلاق ‏هم همین‏طور است، یعنى ارزشهاى اخلاقى را قراردادى‏ می ‏شمرند و لذا همه‏ چیز را قابل تغییر و تحول می دانند. به‏ عبارتى دیگر یك چیزى كه در یك زمانى بسیار زشت و بداست ممكن است در یك زمان دیگر زیبا و خوب بشود وبالعكس. پرواضح است كه با چنین تلقى ‏اى از اخلاق، اخلاق‏ جزء دین نمی ‏شود اما براساس تعریفى كه از دین داریم - یعنى‏ دین عبارت است از هر آنچه كه با رفتار و تكامل و سعادت ‏انسان ارتباط پیدا می ‏كند - اخلاق جزء دین است و رابطه بین آن‏دو رابطه اتحاد است، یعنى اتحاد یك جز با كل خودش.

نقل قول:
اگر لطف کنید حدیث و سند ان را ارائه دهید تشکر میکنم

هر حدیث که به مذاق شما خوش نیومد نمیشه ردش کرد

این حدیث معروفیه چطور مسلمونی هستی که تا حالا نشنیدی؟

نزد خداوند کافر خوشرو از مؤمن ترشرو عزیزتر است. (امام رضا علیهالسلام)
کافر خوش خلق نزد خدا محبوب تر از مومن بد اخلاق است(معصوم)

منتقد;118225 نوشت:

هر حدیث که به مذاق شما خوش نیومد نمیشه ردش کرد

این حدیث معروفیه چطور مسلمونی هستی که تا حالا نشنیدی؟

نزد خداوند کافر خوشرو از مؤمن ترشرو عزیزتر است. (امام رضا علیهالسلام)
کافر خوش خلق نزد خدا محبوب تر از مومن بد اخلاق است(معصوم)


با سلام
مسلمانی بنده را شما تعیین میکنید؟؟؟
کسی حدیث را رد نکرده !!دقت بفرماید !!مثل اینکه واقعا عدم درک مطلب دارید سرکار منتقد از شما خواستار سند شدیم !!
میدانید سند چیست!!؟
لطفا سند ان را ارائه دهید !
در کدام کتاب آمده!!

نقل قول:
مسلمانی بنده را شما تعیین میکنید؟؟؟

این یه اصطلاحه که میگیم چجوری مسلمون، دختر،دانشجو و غیره ای هستی که مثلا فلان چیزو نمیدونی!

شما همه چیزو به خودتون میگیرن

نقل قول:
خواستار سند شدیم !!
میدانید سند چیست!!؟

نه، شما دیدین که یه مقدار به مذاقتون خوش نمیاد و از لحنتونم پیدا بود ،حالا که چی؟ شما به مذاقتون بیشتر خوش میومد که اون حدیث سند نداشته باشهچرا میخواین هرچیزیو حاشا کنین؟
میگردم سندشم پیدا میکنم

سینا;118213 نوشت:
ما اگر بخواهیم ببینیم كه این نظریه درست است‏ یا نه اول باید ببینیم ما دین را چه می دانیم، در این صورت است‏ كه معلوم می شود آیا این نظر را می توان پذیرفت‏ یا خیر؟

سلام
به نظر حقیر ابتدا ما باید هستی را بشناسیم چه اینکه به نظر می رسد تمام آنچه که فطرت انسان و دین به آن هدایت می کند در ارتباط با حق حقایق هستی در خصوص ماست . یعنی اینکه ما در ارتباط با هستی حقوقی بر گردنمان هست که تا آنها را ادا نکنیم به کمال و رضایت درونی مطلوبمان نمی رسیم . و این ادای حق مستلزم شناخت صاحب حق است . ما باید بدانیم چرا در خصوص یک کودک موظف به مهر و ترحم هستیم و چرا در مقابل یک فرد مسن موظف به احترام هستیم . چه حقیقتی در پشت این ظواهر وجود دارد که چنین اقتضائاتی را بر می انگیزد . ما فی الجمله ندایی از درونمان بسوی این وظایف حس می کنیم این ندای درونی که با قانون بیرونی فطرت یعنی دین روشن و واضح می شود چیزی جز لزوم یک ارتباط صحیح برای ادای حقی بالفعل شده نیست .
همه این گرایشها و وظایف باید به حقی اساسی راجع شوند و بدان تکیه بزنند . به نظر بنده همه وظایف اخلاقی به حقوقی بازمی گردند که مرجع همه آنها حق حقیقت هستی است . این حق اساسی است که هر جایی جلوه ای نموده و متکثر شده است . این حق اساسی خودفراموشی در مقابل خداست . یک خودفراموشی که از اوج شیفتگی و محبت ناشی می شود . یک خود فراموشی که یاد حق سراسر آن را فراگرفته است . خود فراموشی که در عرصه ظاهر و باطن منجر به اظهار امر حق می شود تا همه جا او جلوه داشته باشد و لاغیر و تنها او بطور واضح و روشن می داند که هر جا جلوه کرده چه حقی دارد . لذا در اخلاق ما به راهنمایی خود او برای کشف این حقوق و ادای آنها نیازمندیم .
بر این اساس عرصه اخلاق تمام شوون زندگی است چه اینکه در هر شانی از شوون زندگی ما ، مواجهه با جلوه یا جلوه هایی از حق است .
موفق باشید

مکتب اخلاق انتفاعي غرب ، امروز در دنياي غرب معمول است و اين همان اخلاق مادي است که اساس آن را روانشناسان امريکائي تشکيل داده اند و مانند ( ديل کارنگي ) پيرو آنها بوده و کتابهاي اخلاقي خود را بر اساس اين مبنا نوشته اند و ماهيت تعريف اين اخلاق آن است که چه بکنيم که درآمد بيشتر داشته و نفع شخصي و لذت بيشتر داشته باشيم تا موقعيت و شخصيت ما در اجتماع افزايش پيداکند . اگر ملت غرب به بسياري از اصول اخلاقي آراسته اند مثلا دروغ نمي گويند نيرنگ و خيانت در داد و ستد ندارند براي اين است که اين صفات به صورت ابزار انتفاعي تلقي شده و موجب رونق بازار آنها گرديده است و باعث به گردش در آمدن چرخ هاي اقتصادي آنان است و اگر روزي نفع مادي خود را در ضد آن ببيند که به دروغ گفتن و خيانت کردن سود بيشتري مي توان برد ، چون اصالت اخلاقي ندارند دروغ مي گويند و خيانت مي کنند و از اين رو براي اخلاق ذاتا حسن و قبحي قائل نيستند بلکه حسن و قبح اخلاقي را از دريچه منافع مادي مي پندارند.

اخلاق انتفاعي مبتني بر جذب منافع مادّي و ارضاي غريزه خودخواهي است .

و اخلاق ايماني متكي بر جلب رضايت الهي و اداي تكاليف ديني است.

اخلاق انتفاعي مردم را خوشبخت و سعادتمند نمي كند. زيرا قادر نيست آنان را در مواقع طغيان غرايز و شهوات، از گناه بازدارد.

ولي اخلاق ايماني مايه سلامت و سعادت فرد و اجتماع است. زيرا نيروي ايمان، غرايز سركش را مهار مي كند و مردم را از حيات انساني و سلامت اخلاق برخوردار مي سازد.

اخلاق مقدم بر دین است. یعنی زمانی که مردم دین نداشتند هنوز اخلاق داشتند. وقتی دینی به جامعه عرضه می شود مبنای پذیرش آن در ابتدا این است که این دین چقدر اخلاقی است. اگر دین عرضه شده با اخلاق منافات داشته باشد اصلا مورد توجه و پذیرش قرار نمی گیرد.

پس خلاصه کنم: مبنای پذیرش خود دین اخلاقی بودن آن است و مردم با اخلاق خود آن دین را می سنجند قبل از آن که به آن ایمان بیاورند.

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

اخلاق از نظر نقش در زندگی انسانها یک علم و یک صفت کاربردی است

میتوانیم در این مقوله اخلاق را بنا به کاربردی که دارد ویا بنا به موصوف خود به چند بخش ویا چند نوع تقسیم نمود

مثل اخلاق در اجتماع درجامعه - اخلاق در خانواده - اخلاق در دین
ویا مثل:

دین در اجتماع - دین در خانواده - دین در اخلاق

با توجه به بیان این دو مثال میبینیم که ورود اخلاق به جنبه های مختلف زندگی یک ورودسهل و ورود دین در این جهات یک ورود ممتنع است

گرچه دین یک امر فطری و اخلاق یک امر اکتسابی است

به نظرم اکثر شما دوستان بر دلایل مطلب آگاهی دارید پس بنده زیاده گویی دراین مورد نمی کنم

اما اینکه آیا اخلاق بر دین مقدم است یا دین بر اخلاق باید بحث به صورت تحلیلی مورد بررسی قرار گیرد .

درصورت بیان اجمالی می توان اخلاق ودین را توأما" مکمل انسان نامید
وهدف زندگی انسانرا که همان صعود کمالی به مقصد نهایی (قرب الهی) است را از ترکیب تکاملی این دو انتظار داشت .

.................................................................................. حق یارتان :roz:..................................................................................................

منتقد;118235 نوشت:

این یه اصطلاحه که میگیم چجوری مسلمون، دختر،دانشجو و غیره ای هستی که مثلا فلان چیزو نمیدونی!

شما همه چیزو به خودتون میگیرن

نه، شما دیدین که یه مقدار به مذاقتون خوش نمیاد و از لحنتونم پیدا بود ،حالا که چی؟ شما به مذاقتون بیشتر خوش میومد که اون حدیث سند نداشته باشهچرا میخواین هرچیزیو حاشا کنین؟
میگردم سندشم پیدا میکنم



آدرس
این پست و پست قبلی از منتقد گرامی بعید بود. :Esteghfar: سرکار منتقد این گونه نوشتن شایسته جمع ما نیست.:offlow:
رضا درخواست درستی داشتند و شما هم آدرس این حدیث رو نقل بفرمایید تا شرط احترام به مومن رعایت شده باشد.:ok:

alamuti;134768 نوشت:
اخلاق مقدم بر دین است. یعنی زمانی که مردم دین نداشتند هنوز اخلاق داشتند. وقتی دینی به جامعه عرضه می شود مبنای پذیرش آن در ابتدا این است که این دین چقدر اخلاقی است. اگر دین عرضه شده با اخلاق منافات داشته باشد اصلا مورد توجه و پذیرش قرار نمی گیرد. پس خلاصه کنم: مبنای پذیرش خود دین اخلاقی بودن آن است و مردم با اخلاق خود آن دین را می سنجند قبل از آن که به آن ایمان بیاورند.

سلام
1- کدام زمان مردم بودند و اخلاق داشتند اما دین نبود ؟ ظاهرا بر اساس عقیده دینی ما دین همراه با اولین فرد آدمی آمده است . این تقدم زمانی کجاست ؟ دیگر اینکه از کجا معلوم اخلاقی بودن افراد تابع تفکر دینی صحیح یا غلطی نبوده است ؟
2- هرچند مایه های اصلی اخلاق در آفرینش و تکوین انسان موجود است اما پذیرش دین الزاما تابع صرف تطابق اخلاق فرد با اخلاق دینی نیست
3- آن اخلاقی که در افراد عادی بنحو مبهم و غبارگرفته موجود است در دین بطور واضح و روشن عرضه می شود لذا دین در جلوه گری اخلاق حقیقی انسان نقش بسیار مهمی دارد بطوری که دوام اخلاق انسانی را باید مرهون حضور دین در عرصه حیات بشری دانست
موفق باشید

حامد;134851 نوشت:
مبنای پذیرش خود دین اخلاقی بودن آن است و مردم با اخلاق خود آن دین را می سنجند قبل از آن که به آن ایمان بیاورند.

اولین کسی که پاشو روی این کره خاکی گذاشت آدم بود که پیامبر بود.پس اول دین آمده بعد اخلاق.اون اخلاقی که شما میگید شاید بازمانده ادیان قبلی بوده که دین ازبین رفته ولی اخلاق باقی مونده.

هست هستی;134896 نوشت:
اولین کسی که پاشو روی این کره خاکی گذاشت آدم بود که پیامبر بود.پس اول دین آمده بعد اخلاق.اون اخلاقی که شما میگید شاید بازمانده ادیان قبلی بوده که دین ازبین رفته ولی اخلاق باقی مونده.

دین اسلام و دیگر ادیان الهی بهترین مبین اخلاق بوده و هستند.

ممکن است انسان در هر دوره ای اخلاقی را برای خود و بر اساس عقل و درایتش تعریف کرده باشد.
ولی ادیان الهی

از این نظر که انسان را بهتر از خودش میشناختند اصولی را ارائه دادند که برترین شکل اخلاق ارائه شد.

در قرآن کریم خداوند خود را خالق انسان و جهان خلقت معرفی میکند.
و ضمنا به انسان متذکر میشود که هیچ کس به اندازه صانع از مصنوع خود خبر ندارد لذا اگر صانع شما ( خدایی که خالق شماست ) و از روح خود در شما دمیده و با این توصیفات از رگ گردن به شما نزدیکتر است اصولی را برای شما تبئین و بیان میکند ( در باب تمام مفاهیم دین و در نتیجه زندگی دنیوی و اخروی ) برای شما بهتر است این اصول را رعایت وبه آن پایبند باشید.

همینطور کسانی بودند که به فرمان خداوند ایمان آوردند و مسیر بندگی را تا عالی ترین سطحش ادامه دادند.

اگر درک مفاهیم قرآنی برای ما سخت است
توجه به آموزه های آنها میتواند پاسخگوی تمام سوالات ما باشد.

یاحق

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
در ادامه ی مبحث در مورد دین و اخلاق باید به این نکته اشاره کنم که دین واخلاق دارای مشترکات و تفاوتها یی میباشند .که همین تفاوتها سبب تفکیک آن دو از یکدیگر وقضاوت در باره یاین دو مقوله است .

تفاوت عمده : دین عبارت است از یک نیاز فطری و یک سری دستورالعمل شرعی در راستای این نیاز !
شرع قانون الهی است که چند ویژگی مهم دارد

1-قانون گذار در شرع خداوند است که به دلیل خلقت از سود وزیان قوانین برای مخلوق خود اطلاع دارد .

2- غیر قابل تغییر است و اساس حکم شرع حکم ابدی است .

3-پاداش وعقاب این قانون از طرف خداوند تضمین شده و این ضمانت ضمانت اجرا ازطرف خود خداوند هم دارد.

4- مهمترین ویژگی دین یکپارچه بودن آن در تعریف از وظایف عملی و ضمانت اجرای آن است (نیکی -تقوا - رعایت حدود شرعی =بهشت و بدی - بی تقوایی - بی بندو باری = جهنم)

اما در اخلاق:
1- اخلاق جند جزء دارد و هر جزءآن دارای ویزگیهای خاص خود است . وشاخه های متعددی بر آن مترتب است

2- اخلاق امری نسبی است و مثلا" ممکن است موضوعی در یک نقطه از جهان مورد قبول عرف باشد ودر نقطهای دیگر خلاف عرف
یا در مورد تعدادی از مردم شایسته باشد ودر مورد تعدادی دیگر ناشایست . مثل دست دادن که مثلا" در همه ینقاط جهان یک عمل اخلاقی در اظهار دوستی میباسد مگر در هندوستان ویا میان بوداییان که این عمل به وسیلهی چسباندن دودست به یکدیگر و نگه داتن دستها در این حالت مقابل صورت میباشد ویا حرمت دست دادن خانمها با آقایان

3- در تمام مواردبرای امور اخلاقی ضمانت اجرایی وجود نداردوگاها" امری زشت است از نظر اخلاقی اما حکمی در باره ی آن نمیتوانیم بیابیم مثل جلوزدن از دیگران در صف بانک (که البته تعریف فقهی از گناه را دارد) اما علی الظاهر تنها ضمانت اجرای آن دفاع دیگران از حق خود میباشد (که بحثی مفصل وجداگانه دارد )

4- اخلاق قابل تبدیل وتغییر است .مثلا" تا حدود 50 یا60 سال قبل حضور زنان در جمع مردان عملی غیر اخلاقی بوده یا حتی خنیدن زنان در مقابل یک مرد نامحرم وحتی محارم(جهت احترام)عملی غیر اخلاقی بوده ویا نحوه یبرخورد فرزندان با والدین نیز در همین تعریف میباشد حال آنکه امروزه این مسایل به دست فراموشی سپرده شده و رنگ اخلاقی خود را تا حدود زیادی در اجتماع از دست داده

از همه مهمتر دین یک نیاز فطری است اما اخلاق یک صفت اکتسابی وتابع عوامل متعدد میباشد

.................................................. ............................. حق یارتان :roz:............................................. .................................

هست هستی;134896 نوشت:
اولین کسی که پاشو روی این کره خاکی گذاشت آدم بود که پیامبر بود.پس اول دین آمده بعد اخلاق.اون اخلاقی که شما میگید شاید بازمانده ادیان قبلی بوده که دین ازبین رفته ولی اخلاق باقی مونده.

سلام
مطلب نقل شده مطلب بنده نیست
اما فی الجمله قائل نیستیم قبل از آدم ع انسانهایی بوده اند که دینشان از بین رفته و اخلاق برایشان باقی بوده است . این حرف اساسی ندارد
موفق باشید

ممکن است یک ادم بی دین به خاطر اینکه دزدی زیانی به همنوع او می رساند از ان کار دوری کند.و ممکن است ادمی ظاهرا مذهبی با داشتن همسر صیغه کند و پنهانی رابطه بر قرار کند.
یکی به نام اخلاق یکی با اجازه دین.
کدام صحیح است؟
اخلاق ثمره هزاران سال تجربه بشری است و اما حکم دین در برخی موارد در ادیان متفاوت.
اخلاق فطری است.انسانها تلاش برای پاکی دارند.در گذشته که دین هم نبوده سعی می کردند با ساخت بت و ترس عوام از او اخلاق را نهادینه کنند.
اصالت با اخلاق است.
چون قبل از وجود دین به صورت گسترده اخلاق در کشورهای مختلف جاری بوده است.
گذاری بزنید به تاریخ مصر باستان قبل از امدن موسی و تاریخ اساطیری ایران قبل از زرتشت.

ترجیح دادم برای روشن شدن بحث در لابلای صحبتهای خودم از سخنان شهید مطهری هم استفاده کنم .

اخلاق عبارت است از یک سلسله خصلتها و سجایا و ملکات‏اکتسابی که بشر آنها را به‏عنوان اصول اخلاقی می‏پذیرد .

استاد مطهری می‏گوید:
اخلاق‏مرتبط با ساختمان روحی انسان است و بر این اساس با آداب ورسوم مرسوم در جوامع تفاوت دارد; چرا که آداب و رسوم‏ یک سلسله قراردادهای صرف می‏باشند که ربطی به ملکات وخلقیات و قالبهای روحی درونی ندارد.


اخلاق، استعدادی است که در وجود انسان نهفته است و برای‏آنکه انسان به کمال لایق خود برسد باید این جنبه از وجودش رانیز شکوفا سازد و این نوع کمال به‏واسطه یک سیستم اخلاقی‏میسور است.

دین می‏تواند بنیاد اخلاق باشد و از این طریق می‏تواندآن را ضمانت کند. اساسا اگر قرار است اخلاق به‏طور کامل‏تحقق یابد باید براساس دین و با تکیه بر دین (معرفة‏ا...) باشد.قدر مسلم این است که دین حداقل به‏عنوان پشتوانه برای اخلاق‏بشر ضروری است. چرا که اولا تاریخ و تجربه نشان داده آنجاکه دین از اخلاق جدا شده، اخلاق خیلی عقب مانده است. ثانیادین براحتی می‏تواند انضباطهای اخلاقی محکم و پولادین رابه‏وجود آورد.

وجود اخلاق و نیاز بشر به آن، دلیلی بر نیاز به دین‏است. بدین بیان که انسانها هرگز بدون اخلاق نمی‏توانند زندگی‏کنند، جامعه بشری لزوما نیازمند اخلاق است. از طرف دیگراخلاق مورد نیاز جوامع بشری باید اخلاقی همه‏جانبه و با مبنا وپایه و اساسی محکم باشد. این نوع اخلاق نیز تنها با وجود دین‏و معنویت دینی امکان‏پذیر است که بهترین تغذیه‏کننده چنین‏اخلاقی است و تنها راه آن است. پس بشر به دین نیز محتاج ونیازمند است. حتی باید افزود که این نیاز و احتیاج‏همیشگی و دایمی است چرا که بشر همواره نیازمند اخلاق است.

ریشه اخلاق‏ورزی را در انسان باید در گرایش خاصی که دراعماق وجود او نهفته است، جویا شد. یکی از گرایشهای انسان‏که از مقوله خیر و فضیلت و از مقوله اخلاق است، گرایش به‏حس اخلاقی است. برخی از گرایشهای انسانی به‏خاطر منفعت وسود اوست و افعالی را که انجام می‏دهد به‏خاطر سودی است که‏در آن نهفته است مانند وسایلی که حوایج مادی او را رفع‏می‏کند. گرایش انسان به منفعت همان «خودمحوری‏» اوست. این نوع‏افعال عامل حفظ و بقای حیات انسان است. اما اموری هست که‏انسان به آنها گرایش دارد ولی نه به‏دلیل اینکه منفعت دارندبلکه به‏دلیل اینکه فضیلت و خیر عقلانی است. ...
گرایش اخلاقی انسان در آغاز تولد امر متعین و مشخصی درنفس انسان نمی‏باشد. انسان با یک نفس قالب‏بندی‏شده نسبت‏به‏گرایشهای اخلاقی به این دنیا نمی‏آید. بلکه انسان با استعداداخلاق‏ورزی به این دنیا گام می‏نهد. گرایشات ارزشی به‏صورت‏استعداد در نفس انسان وجود دارند. به بیان دیگر انسان در آغازتنها مستعد اخلاق‏ورزی است و بس. گرایش اخلاقی انسان‏آنگاه به منصه ظهور می‏رسد و آنگاه از قوه به فعل می‏گراید که‏انسان شروع به رفتار کند. زندگی فردی و اجتماعی انسان بستری‏را برای شکوفایی فطرت اخلاقی او فراهم می‏آورند. انسان‏می‏تواند در زندگی خود با تقویت تدریجی شامه نفس خود وشکوفایی گام به گام آن، ارزشهای اخلاقی را درک و بدان‏گرایش یابد.

موضوع قفل شده است