جمع بندی به نظرتون برای حل مشکلات زندگی ام چیکار کنم؟

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
به نظرتون برای حل مشکلات زندگی ام چیکار کنم؟

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب و خسته نباشید .

بنده یه پسر 22 ساله هستم که دچار مشکلات خاصی هستم که بهم گفتن جنبه ی ماورایی داره ، یک نفر هم نگفتن بلکه چندین نفر متخصص علوم غریبه بهم گفتن .

اما جریان چیه ؟ به گفته ی یکی از اعضای گروه های علوم غریبه ای حدود 25 سال پیش برای مادر بنده یک طلسم زدن که باعث دیوانگی مادرم شده ، مشکلات مادرمم درست از همین زمان شروع شده .

مادرم به حدی مریض و افسرده است که حتی به صورت غیر عمد اقدام به کشتن من کرده بود یکبارم زمانی که منو حامله بود وقتی که به خاطر افکار منفی میخواست بره توی کمد پنهان بشه کمد افتاده بود و نزدیک بود بیوفته روش که در کمد به صورتی مانع شده بود که کمد کامل بیوفته روش و ... ( البته به گفته ی پدرم )

یک بار میخواست منو بندازه توی چاه ( اون موقع حدود 5 یا 6 سال داشتم فکر کنم ) که من فرار کردم و وقتی دید نمیتونه منو بندازه توی چاه خودش رفت بپره که اون دفعه هم توی راه چاه گیر کرده بود و نتونسته بود خودشو بکشه و منم سریع رفتم و کمک آوردم و مانع شدیم .

خلاصه از وقتی چشممو باز کردم زندگیم به خاطر بیماری روانی مادرم جهنم شده بود ، البته مادرم تقصیری نداشت و طلسم شده بود و یا حداقل مریض بود و من ازش هیچ کینه ای به دل ندارم و حتی خیلی هم دوستش دارم .

ولی این مشکلات ( بیماری مادرم، فقر، دعواهای خانوادگی و ... ) اینقدر بهم فشار آورده بود که کاملا زمینه ی دیوانه شدن من فراهم شده بود تا اینکه حدود 12 سال پیش یه طلسم دیگه هم برای من زدن و از اون زمان قشنگ یادمه که انگار یکی اومد توی ذهنم گفت میخوام یه چیزایی یادت بدم که قوی بشی ولی نباید به هیشکی بگی و ...

البته صدا نمیشنیدم ها ، فکر بود ولی انگار یکی باهام حرف میزد .

خلاصه از اون زمان بیماری منم شروع شد و به زمین و زمان بد بین شدم تا جایی که فکر میکردم بعضی از اعضای خانواده ام واسه شیطان کار میکنن و ...

دیگه خدا میدونه بیماریمو چند تا دکتر رفتیم که درمان کنن ولی هیچ کدوم نتونستن تا اینکه اقدام به یه کاری شبیه خودکشی کردم و افتادم بیمارستان روانی ...

اولش که اینقدر بهم قرص داده بودن حتی نمیتونستم غذامو بجووم ، ولی کم کم که دیدن خطری ندارم و با انتقالم به بخش کودکان داروهامو کمتر کردن و به زندگی تقریبا عادی برگشتم .

الان مشکلاتی مثل افکار و عقاید عجیب غریب دارم ولی دیگه بهشون عمل نمیکنم ، ولی هنوز افکار و عقایدش از من برطرف نشدن ، مثلا فکر میکنم بدن آدما انرژی خاصی داره و دائما نگران انرژی بدنم هستم .

تقریبا عقایدمم داشتم به خاطر اسلام عوض میکردم که وارد گروه های علوم غریبه شدم به صورت اتفاقی و متوجه شدم که واقعا توی بدن انسان انرژی های خاصی به اسم چاکرا وجود داره و ... که تقریبا تاییدی بر عقاید من بود و باعث شد که به عقایدم برگردم .

اونجا بهم گفتن یه زن عاشق تو شده و تو رو طلسم کرده که نمیزاره ازدواج کنی و کاراتو بسته و نمیزاره محتلم بشی و بهت فشار میاد .

ازشون پرسیدم آیا این زنی که عاشق من شده همون زنی هست که مادرمو 25 سال پیش طلسم کرده یا خودمو 12 سال پیش و اونا گفتن نه ! و خیلی خوشحال شدم چون کسی که منو دوست داره نمیخوام دستش آلوده به کارهای بد باشه که عاقبتش بد بشه و نمیخوام بهش آسیبی برسه ، درسته اون از راه دیگه ای وارد شده و رفته منو طلسم کرده و من مجبور میشم گناه کنم تا بدنم منفجر نشه ولی به حرمت همین علاقه ای که به من داره نمیخوام براش مشکلی به وجود بیاد .

خلاصه اینکه من الان با دو تا مشکل اساسی روبرو هستم .

  1. طلسمی که باعث دیوانگی من و مادرم شده و طبیعتا از زندگی عقب افتادم
  2. آوارگی و سرگردانی در امور زندگی

از ترس اینکه مبادا کسی که بهش مراجعه کنم موقع باطل کردن طلسمم به کسی که به من علاقه داره آسیبی وارد کنه یا مشکلی براش به وجود بیاد ( آخه اونم طلسمم کرده ) پیش کسی هم نمیرم که طلسممو باطل کنه ، البته قبلا که اینو نمیدونستم بابام پیش چند نفر رفته بود ولی اونا با تایید اینکه من طلسم دارم نتونسته بودن باطلش کنن .

حالا با توجه به این موضوع که من نیاز به ازدواج دارم و با توجه به بیماریم دو تا راه جلوم دارم .

  1. با استفاده از روش های حرام خودمو آروم کنم که طبیعتا راحت ترین گزینه است .
  2. شما به من راه حل بدید .

البته یه موضوعی که منو بسیار اذیت میکنه اینه که کسایی که به سحر و جادو اعتقاد چندانی ندارن میگن برو پزشک اورولوژی و من میخوام ازشون بپرسم که چرا با اینکه 10 ساله به پزشک اعصاب و روان مراجعه میکنم هنوز بهبودی پیدا نکردم ؟

برای من به خاطر بیماری روانیم و حساسیتم اینکه برم پیش پزشک خیلی ببخشید عورتمو معاینه و آزمایش کنن و عکس برداری سونوگرافی و ... بکنن از مرگ سختره !

خلاصه کلام :

نیاز فوری به ازدواج دارم ولی یه نفر میگن دوستت داره و اونم پیش قدم نمیشه ( نمیدونم نمیخواد یا نمیتونه )

شرایط ازدواجم در حد صفره و شاید منفی هم هست به خاطر بیماری روانی و ...

صبر و طاقتم به سر اومده و به خاطر طلسم مجبورم گناه کنم چون شب ها توی خواب محتلم نمیشم ( یکبار اینقدر مقاومت کردم که بعد از دردهای بسیار شدید مجبور به اون کار شدم )

به خاطر اینکه کسی که دوستم داره هم طلسمم کرده و به خاطر اینکه مشکلی براش پیش نیاد نمیتونم به دعانویس مراجعه کنم تا مشکلی برای او پیش نیاد و بیشتر از این نابود نشم .

امروز هم یه سخنرانی گوش کردم که گفته تشکیل خانواده بدید حتی اگر شرایط کامل ندارید و ... و احساس گناهم بیشتر شد .

با تشکر از شما ببخشید طولانی شد گل

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد امیـن

به من بیاموز;968085 نوشت:
البته یه موضوعی که منو بسیار اذیت میکنه اینه که کسایی که به سحر و جادو اعتقاد چندانی ندارن میگن برو پزشک اورولوژی و من میخوام ازشون بپرسم که چرا با اینکه 10 ساله به پزشک اعصاب و روان مراجعه میکنم هنوز بهبودی پیدا نکردم ؟

با سلام و نشکر از اینکه سؤالتان را به انجمن ارسال کردید.

لطفا بفرمایید که تشخیص دکتر اعصاب و روان در مورد شما چه بوده؟

چه قرصهایی الان مصرف می کنید؟
ویا قبلا چه قرصهایی مصرف کرده اید؟

با تشکر

امین;969259 نوشت:

با سلام و نشکر از اینکه سؤالتان را به انجمن ارسال کردید.

لطفا بفرمایید که تشخیص دکتر اعصاب و روان در مورد شما چه بوده؟

چه قرصهایی الان مصرف می کنید؟
ویا قبلا چه قرصهایی مصرف کرده اید؟

با تشکر

سلام ، اولش که گیج شده بودن ، ولی بعد از یه مدت او سی دی ocd و اسکیزوفرنی تشخیص دادن .

خیلی قرص ها خوردم ، تقریبا بیشتر و انواع قرص هارو روم آزمایش کردن ، ولی الان بعد از حدود چندین سال بعد از اینکه به حضرت محمد ایمانم قویتر شد و باورم به اسلام بیشتر شد ، داروهام رو کم کردن چون روی رفتارم این اعتقاد تاثیر داشت و دیگه به خدا توکل کرده بودم و زیاد نگران این چیزا نبودم .

ولی خانواده ام میگه به خاطر قرص هاست که ایمانت قویتر شده و اونا درستت کردن

الان ریسپریدون ، بایوپیپرازول (آریپیپرازول) ، بوسپیرون ، کلومیپرامین ، و اس سیتالوپرام میخورم .

ریسپریدون در طی این چند سال اخیر از شش میلی به دو میلی کاهش پیدا کرده .

آریپیپرازول پانزده میلی میخورم ، هر وعده یک پنج میلی .

کلومیپرامین 25 هستش ولی نصفشو میخورم ( جدیدا تغییر داده دکتر )

لگزوپرام ( اس سیتالوپرام ) 10 هستش که من صبح و شام نصفشو میخورم .

بوسپیرون 10 رو هم روزی سه تا میخورم . یعنی جمعا 30 میخورم .

البته شاید بگین اینکه میگم بعد 10 سال بهبودی حاصل نشده با اینکه میگم دکتر داروهامو از شش میلی به دو میلی کاهش داده تناقض بینشون باشه !

ولی حقیقت اینه که من اولا به خاطر اسلام و ... یکم از رفتارهامو به صورت اختیاری کنار گذاشتم و به نظرم ربط زیادی به قرص ها نداشت جز اینکه قرص ها منو آروم کردن تا راحت تر رفتارمو ترک کنم .

ولی واقعیت اینه که هنوز همون عقاید و اعتقاداتمو دارم و ذره ای کمتر نشدن که شاید بیشتر هم شدن !

یعنی مثلا اگه کسی دست روی سرم بکشه و بهم بگه یه چیزی ازت گرفتم من خیلی ناراحت میشم و اعتقاد دارم که ممکنه دارایی ها و وجودم به خطر بیوفته !

ولی در عمل کاری نمیکنم به دو دلیل اساسی : اولا چون اگه کاری بکنم منو میبرن بستری میکنن و اونجا شکنجه میشم ( به خاطر نبود هیچ نوع امکانات تفریحی و رفاهی یعنی وضعیت بیمارستان روانی جوری بود که گاهی روی زمین میخوابیدم )

دوما میگم خدا از من حمایت میکنه و اگه چیزی ازم بدزدن حتما اون حق منو ازشون پس میگیره و بهم بر میگردونه .

البته دلایل دیگه ای هم دارم .

و چون الان در عمل کاری نمیکنم میگن حتما بیماریش بهتر شده و داروهامو کم کردن ، و چون در عمل کاری نمیکنم به تدریج افکار وسواسی کمتر میشن و تا جایی که حتی فکری هم نمیاد که اینکارو بکن اون کارو بکن چون میبینه دیگه بهش محل نمیزارم .

سلام...شاید جن پری زده شدی؟!

باسلام و آرزوي سلامتي
آقاي تبريزيان(از اطباي طب اسلامي)در مورد جن زده شدن و اينا مطالب و دارو هايي داشت.شايد مراجعه به ايشون مفيد باشه.به طب سنتي آقاي روازاده هم مراجعه كنيد.كارشون خوبه از هيچي بهتره.شايد ماليخوليا يا جن زدگي و ... داشته باشين.

سلام
برای من جالب بود که چطور با افزایش سطح آگاهی و شناخت ترس هاتون و کنترل و خودتون و درمان کردید و اینکه قدرت ذهن چقدر زیاد هست مثل شمشیر دولبه از خودش بر علیه خودش استفاده کردین.

پس به نظرم همین درمان ها رو با کمک رفتار درمانی (البته باید کارشناس تاپیک تایید کنن) ادامه بدین تا بهبودی کامل ان شاء الله.
همه ما انسان ها ترس هایی در وجودمون داریم حتا اگر خیلی هم منطقی باشیم باز از چیزی میترسیم و اگر به ترس هامون بها بدیم اون ها قدرت میگیرند و ما رو غرق در خودشون میکنند ولی اگر نترسیم میبینیم یک اژدهای بزرگ تبدیل به یک دود شد و در هوا ناپدید! این واقعیته
نهایت هرچیزی مرگ هست اما مرگ هم دنیایی بزرگتر از اینجا که مکان اصلی ماست منتقل میشیم.
ببینید وقتی منطقی فکر کنیم این جن در ولقع خود ما هستیم هیچ جنی به ما نزدیک نمیشه مگر خودمون جن درونمون فعال شده باشه.
توکل بر خدا کنید که لطفش شامل حالتون هست و اگر بتونید از مکان ها و افرادی که باعث تشدید حالتتون میشن دور بمونید یا نه که همینطور ادامه بدین..
و سعی کنین نفستون و مشغول به کارهای دلپذیر بکنین و با نماز به خدا نزدیک بشین.
موفق باشین

به من بیاموز;968085 نوشت:
حالا با توجه به این موضوع که من نیاز به ازدواج دارم و با توجه به بیماریم دو تا راه جلوم دارم .

با استفاده از روش های حرام خودمو آروم کنم که طبیعتا راحت ترین گزینه است .
شما به من راه حل بدید .


در مورد اینکه آیا ازدواج بکنید یا خیر حتما با دکتر اعصاب و روانتان که تحت نظرش هستید،مشورت کنید.
به طور کلی در مواردی که بیماری کنترل شده، چنانچه کسی حاضر باشد که شرایط شما را بپذیرد،ازدواج می تواند باعث آرامش شما شود، هرچند طرف مقابلتان به دردسر می افتد و اگر کسی نباشد که بپذیرد، ازدواج غیر دائم، گزینه ی مناسبی است.
البته تا زمانیکه شرایط ازدواج فراهم شود، می توانید با تغذیه مناسب از فشار جنسی خود بکاهید و یا از پزشکتان بخواهید دارویی به شما بدهد که میلتان کم شود.

توصیه اینکه به افکار عجیب و غریب خودتان توجه نکنید و سعی کنید با آنها کنار بیایید و ترتیب اثر ندهید.
دیدن فیلم سینمایی "ذهن زیبا" که راجع به زندگانی یک فرد اسکیزوفرنی است هم توصیه می شود.

سؤال:
بنده یه پسر 22 ساله هستم که دچار مشکلات خاصی هستم که بهم گفتن جنبه ی ماورایی داره ، حدود 25 سال پیش برای مادر بنده یک طلسم زدن که باعث دیوانگی مادرم شده ، مشکلات مادرمم درست از همین زمان شروع شده .مادرم به حدی مریض و افسرده است که حتی به صورت غیر عمد اقدام به کشتن من کرده بود .یک بار میخواست منو بندازه توی چاه ( اون موقع حدود 5 یا 6 سال داشتم فکر کنم ) که من فرار کردم و وقتی دید نمیتونه منو بندازه توی چاه خودش رفت بپره که اون دفعه هم توی راه چاه گیر کرده بود و نتونسته بود خودشو بکشه و منم سریع رفتم و کمک آوردم و مانع شدیم .خلاصه از وقتی چشممو باز کردم زندگیم به خاطر بیماری روانی مادرم جهنم شده بود ، البته مادرم تقصیری نداشت و طلسم شده بود و یا حداقل مریض بود و من ازش هیچ کینه ای به دل ندارم و حتی خیلی هم دوستش دارم .

تا اینکه حدود 12 سال پیش یه طلسم دیگه هم برای من زدن و از اون زمان یادمه که انگار یکی اومد توی ذهنم گفت میخوام یه چیزایی یادت بدم که قوی بشی ولی نباید به هیشکی بگی و ...البته صدا نمیشنیدم ها ، فکر بود ولی انگار یکی باهام حرف میزد .
خلاصه از اون زمان بیماری منم شروع شد و به زمین و زمان بد بین شدم تا جایی که فکر میکردم بعضی از اعضای خانواده ام واسه شیطان کار میکنن و ...
دیگه خدا میدونه بیماریمو چند تا دکتر رفتیم که درمان کنن ولی هیچ کدوم نتونستن تا اینکه اقدام به یه کاری شبیه خودکشی کردم و افتادم بیمارستان روانی ...
دکترها بعد از یه مدت او سی دی ocd و اسکیزوفرنی تشخیص دادن .

الان مشکلاتی مثل افکار و عقاید عجیب غریب دارم ولی دیگه بهشون عمل نمیکنم ، ولی هنوز افکار و عقایدش از من برطرف نشدن ، مثلا فکر میکنم بدن آدما انرژی خاصی داره و دائما نگران انرژی بدنم هستم .

بهم گفتن یه زن عاشق تو شده و تو رو طلسم کرده که نمیزاره ازدواج کنی و کاراتو بسته و نمیزاره محتلم بشی و بهت فشار میاد .

خلاصه اینکه من الان با دو تا مشکل اساسی روبرو هستم .


  1. طلسمی که باعث دیوانگی من و مادرم شده و طبیعتا از زندگی عقب افتادم
  2. آوارگی و سرگردانی در امور زندگی

حالا با توجه به این موضوع که من نیاز به ازدواج دارم و با توجه به بیماریم دو تا راه جلوم دارم .


  1. با استفاده از روش های حرام خودمو آروم کنم که طبیعتا راحت ترین گزینه است .
  2. شما به من راه حل بدید .

پاسخ:

در مورد استفاده از روش های حرام،همانطور که خودتان هم می دانید،آسیبهایی جدی خواهید دید اما راه حلال، ازدواج است.در مورد اینکه آیا ازدواج بکنید یا خیر حتما با دکتر اعصاب و روانتان که تحت نظرش هستید،مشورت کنید.
به طور کلی در مواردی که بیماری کنترل شده، چنانچه کسی حاضر باشد که شرایط شما را بپذیرد،ازدواج می تواند باعث آرامش شما شود، هرچند طرف مقابلتان به دردسر می افتد و اگر کسی نباشد که بپذیرد، ازدواج غیر دائم، گزینه ی مناسبی است.البته تا زمانیکه شرایط ازدواج فراهم شود، می توانید با تغذیه مناسب از فشار جنسی خود بکاهید و یا از پزشکتان بخواهید دارویی به شما بدهد که میلتان کم شود.
توصیه اینکه به افکار عجیب و غریب خودتان توجه نکنید و سعی کنید با آنها کنار بیایید و ترتیب اثر ندهید.
دیدن فیلم سینمایی "ذهن زیبا" که راجع به زندگانی یک فرد اسکیزوفرنی است هم توصیه می شود.

موضوع قفل شده است