جمع بندی نسبت ما و خدا

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نسبت ما و خدا

سلام.من واقعا به يك مشكل اساسي برخوردم...ما ميكيم كه خدا روحش رو در ما دميده و ازطرفي ميكيم خدا از رك كردن به ما نزديك تره .بس يعني ممكنه ما خود خدا باشيم?يعني منظور ازخدا صرفا نيروهاي مثبت وجودمون و منظور از شيطان همون فكراي بدمون باشه?

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد عامل

بسم الله الرحمن الرحيم

[=Book Antiqua]



سوال:
با توجه به آیاتی که خدا روحش را در انسان دمیده و از رگ گردن به انسان نزدیک تر است، آیا ممکن است منظور از خدا همان نیروهای مثبت در وجود ما باشد؟

پاسخ:
براي بررسي بهتر اين مساله طرح دو آيه مورد نظر ضروری است:
اولين آيه مد نظر در دو جاي قرآن وارد شده است: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»؛ پس وقتى آن را درست كردم و از روح خود در آن دميدم، پيش او به سجده درافتيد.(1)
همانطور كه مشاهده مي شود، در اين آيه خداوند ابتدا خلق انسان را به خودش نسبت داده و پس از آن دميدن روح او را نيز فعل خود معرفي مي كند. در اين آيه ضمير ها به روشني دوئيت انسان و خالقش را مطرح كرده است. در پايان آيه هم به فرشتگان امر مي كند به او سجده كنيد؛ در اين آيه امر كننده يكي(خدا) است و كسي كه بر او سجده مي كنند، كس ديگري است. بنابراين ظاهر آيه به وضوح تفاوت خالق و مخلوق را بيان كرده و جاي هيچ شكي را باقي نگذاشته است.

اما در اين مورد كه چرا خداوند رو ح انسان را به خود نسبت داده، بايد گفت: خدا نه جسم دارد و نه روح، و اضافه روح به خدا به اصطلاح "اضافه تشريفى" است و دليل بر اين است كه روحى بسيار پر عظمت در كالبد انسان دميده شده، همانگونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش "بيت اللَّه" مى‏ خوانند، و ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش "شهر اللَّه" (ماه خدا) مى‏ نامند.(2) علامه طباطبايي نيز در اين رابطه مي فرمايد: در آيه مورد بحث اگر روح را به خود نسبت داده و اضافه كرده به منظور تشريف و احترام بوده، و از باب اضافه لامى است كه اختصاص و ملكيت را مى‏ رساند.(3) يعني اين انساني كه خلق كردم چون مخلوق من است، پس متعلق به خودم بوده و مالك او من هستم. معناي نفخ روح نيز ارتباط دادن و بر قرار كردن رابطه ميان بدن و روح است‏.

اما در مورد نزديكي خدا به انسان نيز آيه مد نظر اينست: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ»؛ و ما انسان را آفريده ‏ايم و مى‏ دانيم كه نفس او چه وسوسه‏ اى به او مى‏ كند، و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم.(4)
باز در اين آيه نيز خداوند خلقت انسان را به خود نسبت مي دهد و پس از آن بحث نزديكي خود به او را مطرح مي كند. در اين آيه نيز تفاوت ضماير، نشان از دوئيت و تفاوت خالق و مخلوق دارد.
گذشته از شواهدي كه در خود اين آيات مطرح شد، دلايل عقلي و نقلي بسياري دلالت بر وجود خداي عالم و قادر مي كند كه غني مطلق است، در حالي كه ديگر مخلوقات از جمله انسان، سراسر عجز و نياز اند و خدا بودن با عجز و نياز سازگار نيست. علاوه بر اينكه انسان، خود حادث است؛ يعني قبلا نبود و بعدا بوجود آمد. چنين موجودي چطور مي تواند اوصاف خدايي مانند ازلي بودن را داشته باشد. همچنين چطور ممكن است چيزي كه قبلا نبوده، خود را بوجود بياورد؟

بنابراين علاوه بر اينكه آيات ذکر شده، هيچ دلالتي بر خدا بودن انسان يا نيروهاي مثبت او ندارند، ديگر دلايل عقلي و نقلي نيز صراحتا بر خلاف اين نظر است. البته انسان با توجه به مراتبي از نفس مانند نفس اماره، يك امر كننده به منكرات در درون خود دارد اما اين مطلب نفي كننده شيطان و وجود خارجي او نيست. همانطوركه وجدان و فطرت انسان، او را به اعمال خير ترغيب مي كنند. در حالي كه وجود چنين نيروهاي مثبت و منفي، به معناي نفي خدا و يا شيطان در خارج از نفس انسان نيستند.

[=Book Antiqua]پی نوشت ها:
1. حجر: 29؛ ص: 72.
2. مكارم شيرازي، ناصر،(1374)، تفسير نمونه، اول، تهران، دارالكتب، ج‏11، ص: 78.
3. طباطبایی، سید محمد حسین، (1374)، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوى همدانى سيد محمد باقر، پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ ى مدرسين حوزه علميه قم، ج‏12، ص: 227.
4. ق: 16.

موضوع قفل شده است