جمع بندی من چکار کنم؟ حالم بده

تب‌های اولیه

60 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
من چکار کنم؟ حالم بده

سلام
28 سالمه....بچه وسط هستم و دختر بزرگ. ارشد دارم. مذهبی هستم.
حالم بده
چرا؟ بشمار!!
خواهرم تهران داره درس میخونه و کار میکنه
برادرم تو حال خودشه
با فامیل ارتباطی نداریم به دلایلی چون مادرم نمیخواد داشته باشیم
دوستام متاهل هستن و نمیشه هی مزاحمشون بشم
اهل تفریح خاصی نیستن مامان بابام
اساسا حوصله همم ندارن و پایه منم نیستن
منم به عنوان دختر مجرد نمیتونم تفریح داشته باشم چون جامعه پر گرگه! فارغ از اینکه 7 سال دور از خانواده بودم و مستقل زندگی گردم. اما الان نمیتونم سوار هواپیما بشم برم مشهد پیش دوستم...چون میبینه زنده ام ...کاری هم که ندارم مجبور باشم برم....پس لازم نیست برم
خواستگار دارم زیاد هم دارم اما نمیشه نمیدونم قضیه چیه که در حد زنگ و ادرس گرفتن تموم میشه و دیگه اقدامی نمیکنن. قبلا هم به خاطر اینکه ازشون دور نباشم( چون برام زحمت کشیدن منم نباید تو پیری تنهاشون بذارم!!!) خواستگارهامو که شهر دیگه بودن رد میکردم....اما الان میگم کاش اینکارو نمیکردم
همش از اول بچگی قاضی بودم تو خونه و غصه خور همه. برادرخواهرم تو حال خودشونن. تو هوای مامان بابا نبودن ...همش دلم نمیخواد دوست ندارم..خوشم نمیاد در عوض من همش چشم چشم بهشون کارم بود و من همیشه همراهشون بودم. از خودم زدم برا اینا
دو سال دنبال استخدام تو قوه قضاییه بودم به دلیل محدودیت پذیرش خانوم ها بعد دو سال بهم گفتن فاقد الویت
مربض شدم. دو تا بیماری دارم دو ساله...یکیش مهم نیست برام اما یکیش چرا...
کارم شده تو خونه کار کردن و پخت و پز...و نگرانی و استرس و بیماری

حالم بده...
استقلال ندارم. پدرم منو و نیازهام رو که بارها بهش گفتم طبق صلاحدید خودش در نظر نمیگیره.و کل زندگیمون داره به منطق بابا میگذره و لازم نمیدونه هیچ تنوعی ایجاد کنه چون مستلزم خرج کردنه! اساسا ثروت های معنوی توجیهی نداره براش!چند بار بگم اوضام اینه و کمک میخوام.. و اهمیتی نده .....

28 سالمه....دخترانگی نکردم...جوونی نکردم...هی اجازه اجازه....بزرگ شدم دیگه...دوست ندارم برم بیرون کار کنم کار چ عرض کنم بیگاری!
من اگه ازدواج نکنم و تو این خونه بمونم روانی میشم...
حسرت یه خونه خوب...یه اتاق ....یکم راحت بودن....بالاخره من دخترم...شاید بخوام کمی ازادتر لباس بپوشم...بخوام راحتتر بخوابم...اما بابا توجهی نمیکنه ...نمیفهمه....از نظر بابا همین ک مستاجر نیستیم بسه!

بگید چکار کنم؟ توسلات کردم برای ازدواج نشده...اصلا این مریضیم اگه خدایی نکرده چیزی باشه ک احتمالش هست همون بهتر ک ازدواج نکنم....اونوقت بقیه عمرم رو باید مثل همین 28 سال ک جوونی نکردم تو این خونه بگذرونم....دووم نمیارم....اخه چقدر به روی خودم نیارم...#-o

کل راه حل بابام این بود: مجبور نیستی تو خونه کار کنی!!
منم دیگه نمیکنم...اما ناراحتم چون دکتر به مامانم گفته نباید زیاد بایسته.....
تصمیم گرفتم پنهان کاری کنم...با سینما مخالفه من میرم بهش نمیگم...لذت میبرم از زندگیم...مگه من جند بار جوونم...چند بار 28 سالمه؟ جوونی بچپم تو خونه بعدم ک پیر شدم نه حوصه اش هست نه وقتش...

کمکم کنید

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد امیـن

یاس...;967089 نوشت:
بگید چکار کنم؟ توسلات کردم برای ازدواج نشده...اصلا این مریضیم اگه خدایی نکرده چیزی باشه ک احتمالش هست همون بهتر ک ازدواج نکنم....اونوقت بقیه عمرم رو باید مثل همین 28 سال ک جوونی نکردم تو این خونه بگذرونم....دووم نمیارم....اخه چقدر به روی خودم نیارم...

با سلام و عرض تسلیت به مناسبت شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و آرزوی سلامتی و روزگاری خوش برای شما.
بسیار متأسفیم از اینکه در چنین شرایط نامطلوبی زندگی می کنید.کاملا درک می کنم که یک جوان در سن شما، چقدر نیاز به وجود یک همدم مهربان و همیشگی دارد.راجع به ازدواج، خودتان بهتر میدانید که اگر مانعی به لحاظ جسمی باشد(که دعا میکنیم به حق حضرت زهرا سلام الله علیها بلا از شما دور باشد) باید ابتدا آن مانع برطرف شود و ازدواج به مصلحتتان نیست. اما اگر کسی بخواهد بدون ازدواج زندگی کند، هرچند بسیار سخت است، می تواند با استفاده از راهکارهایی، فشار مجردی را به حداقل برساند. مثلا نیازهای عاطفی خود را به وسیله یک دوست همجنس صمیمی ارضا کند.در مورد شما که می فرمایید دوستانتان اکثرا متأهل هستند، می توانید دوستان جدیدی بیابید و یا با همانها ارتباطی هر چند اندک داشته باشید.باید با آنها درد دل کنید.اگر درد دل نکنید به لحاظ روحی، آسیب می بینید.

یاس...;967089 نوشت:
تصمیم گرفتم پنهان کاری کنم...با سینما مخالفه من میرم بهش نمیگم...لذت میبرم از زندگیم...مگه من جند بار جوونم...چند بار 28 سالمه؟ جوونی بچپم تو خونه بعدم ک پیر شدم نه حوصه اش هست نه وقتش...

این خیلی خوب است که به فکر تفریحتان هستید.بدون تفریح، آدمها پژمرده می شوند.می توانید تفریحاتی را از طریق پایگاههای بسیج و مسجد محل و یا کانونهای فرهنگی محلتان،برای خود ترتیب دهید.بعید است پدرتان با برنامه های تفریحی این نهادها، مخالفتی داشته باشد.

امین;968422 نوشت:

باید با آنها درد دل کنید.اگر درد دل نکنید به لحاظ روحی، آسیب می بینید.


با سلام و احترام
ضمن آرزوی حالی خوش برای دوست عزیزمان
درددل از لحاظ روانشناختی چه تعریفی دارد؟اینکه یک فرد ناراحتی های خود را برای دوستانش بیان کند و اونها هم در جواب مثلا بگویند آخی ،من احساس میکنم حال آدم را بد میکند... اگه کمی این موضوع را تبیین بفرمایید ممنون میشوم.و اینکه اگر درددل کردن برای کسی خوشایند نباشد،این بستگی به تیپ شخصیتی افراد دارد؟

یاس...;967089 نوشت:
سلام
28 سالمه....بچه وسط هستم و دختر بزرگ. ارشد دارم. مذهبی هستم

یکی دو تا سوال می تونم بپرسم؟ اول این که چند وقت است که دانشگاهتان تمام شده و دوم این که آیا زمان دانشجویی هم حالتون مثل حالا بد بود یا نه؟ بعدش چه دلیلی دارد که نمی توانید در خانه ی خودتان لباس آزاد بپوشید؟ یعنی پدرتان مجبورتان می کنه که در خونه چادر بپوشید؟!

به نظر می رسه که پدرتون اصلا متوجه مشکلتون نشدن. همون یه تیکه کارم شده پخت و پز رو گرفتن فکر کردن مشکلتون همینه
اگر میتونید چند روزی برید پیش خواهرتون. چند روز از خونه بیرون هستید و هم حال و هواتون عوض میشه، هم با دوستای خواهرتون با هم هستید.
برادرتون با شما زندگی میکنن؟ اگر با شما هستن میتونید کمی به حال و هواشون نزدیک بشید. صحبت های خواهر و برادری. تفریحات دو نفره. شاید کم کم پدر و مادر هم پایه شدن
یه لیست بلندبالا از دوستاتون بذارید جلوتون هفته ای یک بار به هر کدومشون سر بزنید. تا میاید برسید اول لیست نصف سال گذشته. اونام احتمالا از اینکه ببینن کسی که شاید خیلی هم باهاش صمیمی نبودن، دلش هواشونو کرده و بهشون سرزده ذوق زده شن.
کلاس های فنی و حرفه ای رو شرکت کنید. هم رایگانه هم از خونه بیرون می زنید هم تفریح می کنید هم دوستای جدید پیدا می کنید هم کلی بهانه برای بیرون رفتن پیدا می کنید. هم از مدرکش میتونید استفاده کنید. شاید حتی پدر و مادرتون هم از اون کار خوششون بیاد و تو خونه با هم بشینید کارای عملیتونو انجام بدید که کلی توش می گذره. ولی اگه خوششون نیمد هم اشکالی نداره.
وضعیت خونه تون چطوریه؟ کلا اتاق ندارید یا اتاقتون با برادرتون مشترکه؟ اگه مورد دوم باشه میشه یه راه حلایی براش پیدا کرد.

سلام

من کاملا متوجه مشکل اصلی شما نشدم.
آیا پدر و مادرتون تفکرات سنتی دارن یا احساس میکنید شما رو درک نمیکنن؟ و اینکه اصلی ترین خواسته تون چی هست

[="#0000FF"]منظور من درد دل کردن برای دوستان صمیمی است ونه هر دوستی.دوستی که شما خیلی اورا دوست دارید، همدلی کردن او با شما ،حالتان را خراب نمی کند.
بله به تیپ شخصیتی هم مربوط می شود.افراد درون گرا و تودار، معمولا کمتر با کسی درددل می کنند و آنها هم باید یاد بگیرند که این کار را بکنند.
افرادی که سبک دلبستگی نا ایمن و اجتنابی دارند هم همینطور هستند.سعی می کنند با کسی صمیمی نشوند لذا با کسی درد دل نمی کنند.
[/]

آیت‌الله مجتبی تهرانی : اگر در یک جامعه سطح دعا پائین بیاید سطح بلا و گرفتاری بالا می‌‌رود. اگر در جامعه گناه فراگیر شود، بلا هم فراگیر می‌‌شود ولو اینکه من گناهکار نباشم.

امام على عليه السّلام: از گناه خوددارى كنيد، هر گرفتارى و نقصى كه در زندگى پيدا شود به خاطر گناه ميباشد!!! خداوند در قرآن ميفرمايد : «هر چه مصيبت به شما برسد به خاطر كارهائى ميباشد كه انجام داده ايد، و خداوند از گناهان زياد در ميگذرد»

هر چه بر سر شما آيد از گناه ميباشد حتى زخم هاى جزئى و خراش هاى دست و پا و افتادن بر زمين!

در توبه باز است براى هر كس كه بخواهد توبه كند، اينك به درگاه خداوند توبه كنيد و نيتها را خالص گردانيد، اميد است كه خداوند گناهان شما را بيامرزد و از شما درگذرد هر گاه با كسى عهد و پيمان بستيد به عهد خود وفا كنيد هر نعمتى كه از شما دور گردد و يا زندگى خوش شما تغيير يابد همه به خاطر گناه ميباشد و خداوند به بندگان خود هرگز ظلم روا نميدارد، و با دعا و انابه ميتوان جلو عذاب و بلا را گرفت

اگر آنها هنگامى كه بلا بر آنها فرود آمد و گرفتاریِ فراگیر آمد و نعمتها از آنها گرفته شد با نيت هاى پاك بطرف خداوند رفته بودند و سست نميشدند خداوند كارهاى خراب آنها را به لطف خود اصلاح ميكرد و آن چیزهایی که گرفته بود به آن‌‌ها برمی‌‌گرداند و راه سعادت را به آنها نشان ميداد

اگر بنده اى از شيعيان گناهى كه ما او را از آن نهى كرده ايم مرتكب شود او قبل از اينكه از دنيا برود خداوند او را مبتلا ميكند تا گناهانش پاك گردد.
گرفتارى هاى او اين است كه يا مالى از او تلف مى شود و يا فرزندى از او جهان را وداع ميكند و يا خود بيمار ميگردد، تا هنگامى كه به محضر خداوند ميرسد گناهى نداشته باشد و اگر گناهى از وى باقى مانده باشد هنگام مرگ بر وى سخت گرفته مى شود تا گناهانش آمرزيده گردد.

گناهان كم را كوچك مشماريد زيرا كوچك ها به شمارش در ميايند تا بزرگ گردند . از گناهان بترسيد، بنده اى گرفتار گناه ميگردد و روزى او حبس مى شود.

هو العالم

سلام و عرض ادب

من پیشنهاد میکنم برای تخلیه شدن روانی اون تفریحاتی که بهش علاقه دارید رو که در دسترستون هست انجام بدید مثلا:

خوندن کتابهای مورد علاقه - رقصیدن - بازی های کامپیوتری (شطرنج و ...) - استخر - صدقه دادن - نقاشی کشیدن - فیلم نگاه کردن- پرورش دادن گل و گیاه - نگهداری از حیوانات خانگی متناسب

من یه زمانی از تنهایی خوشم نمیاومد ولی وقتی کتابهای مورد علاقم رو پیدا کردم روز به روز نسبت به مطالعه کردن حریص تر شدم

و از تنهاییم فرار نمیکنم که هیچ اوقات لذت بخشی رو در خلوت خودم سپری میکنم

اغاثاذیمون;968563 نوشت:
هو العالم

در ضمن فکر نکن که زندگی مردم گل و بلبل هست ...زندگی یه ایرانی اگر غیر از این باشه بعید هست

وقتی یک ایرانی چنین حرفی می زند از مردم کشورهای خارجی چه انتظاری هست که درباره ما چگونه فکر کنند!!

بهتره بگید تا وقتی که سبک زندگی ما درست نشود, نباید انتظار اصلاح شدن داشته باشیم و اون هم مربوط به یک عده از ایرانی ها (که کم هم نیست) هست نه همه! (منحصر هم به ما نیست برای هر کسی از مردم جهان درست نباشد, وضعیت بد خواهد بود)

مگر اینکه تصور و نوع نگاهتان از زندگی یک ایرانی متفاوت از این چیزها باشد!

[="Tahoma"][="Navy"]

یاس...;967089 نوشت:
بگید چکار کنم؟ توسلات کردم برای ازدواج نشده...اصلا این مریضیم اگه خدایی نکرده چیزی باشه ک احتمالش هست همون بهتر ک ازدواج نکنم....اونوقت بقیه عمرم رو باید مثل همین 28 سال ک جوونی نکردم تو این خونه بگذرونم....دووم نمیارم....اخه چقدر به روی خودم نیارم...

کل راه حل بابام این بود: مجبور نیستی تو خونه کار کنی!!
منم دیگه نمیکنم...اما ناراحتم چون دکتر به مامانم گفته نباید زیاد بایسته.....
تصمیم گرفتم پنهان کاری کنم...با سینما مخالفه من میرم بهش نمیگم...لذت میبرم از زندگیم...مگه من جند بار جوونم...چند بار 28 سالمه؟ جوونی بچپم تو خونه بعدم ک پیر شدم نه حوصه اش هست نه وقتش...


سلام
ما باید باور کنیم بخشی از وجود ما برای دیگران بودن است. یک بخش مهم ماموریت چند روزه ما در دنیا کمک به دیگران است. چیزهایی باعث شده شما به خودتون و نیازهاتون و آرزوهاتون متمایلتر بشین. شایدم حق داشته باشین اما مسیر چیز دیگه است. ازدواج هم که بکنید با این فکرها تنها ممکنه در کنار یک همسر خیلی خیلی عاشق بتونید دوام بیارید وگرنه با او هم مشکل پیدا می کنید. برای دیگران باشید تا بزودی کسی که برای شماست سر برسد...
یا علیم[/]

سلام. شاید تنها کسی در این سایت بفهمه که شما چی می کشی من هستم. مشکلاتت رو در 2 ضرب کن میشه مال من، من 30 سالمه و فقط و فقط یک توصیه بهت دارم. دلت برای پدر و مادر نسوزه، به خودت فکر کن و بس. آره اگه الان یکی اینو ببینه میگه خدمت به مادر از هزار سال عبادت برتره و یه چشم به پدر دنیا رو زیر و رو میکنه و .... اما اینا همش الکیه. شما همین که دوست پسر نداری و نداشتی، دختر بی بند و باری نبودی، تو خیابون دنبال جوون مردم نیفتادی والدین باید کلاشونو بندازن هوا دیگه توقع بیشتر از این نداشته باشن. از کارهای کوچیک شروع کن تا استقلال بدست بیاری، کارهای بدون بیمه با ماهی مثلا 200 یا 300 ، تدریس خصوصی با قیمت کم و ... . گذشته و کارهایی که برای والدینت کردی رو فراموش کن عین یک معتادی که پاک شده و نباید به دوران اعتیادش فکر کنه. توکل به خدا کن و زندگیتو بساز. به دنبال مرد زندگی هم زیاد نباش. مطمئن باش در این زمانه اون مردی هم که میاد طرف تو حتی اگر آشنایی سنتی باشه ، یک سری کمبودهای روحی قابل ملاحظه داره که شاید برات قابل هضم نباشه

از خدا میتوان که تموم اون کسایی که ما دخترها رو با وعده های توخالی در قبال خدمت به والدین به این روز انداختن یک روز جواب کارها و حرفاشونو بگیرن.

یاس جون، خدا میدونه من حدود دو سالی بود که وقتی راه میرفتم سعی میکردم طوری باشه که به کفشهام آسیب وارد نشه چون پدرم با خفت بهم پول میداد در حالی که 6 واحد منزل مسکونی و ماهی 6 ملیون حقوق داره. چقدر رعایتشونو کردم خدا میدونه. اون دانشگاه و رشته ایی که دوست داشتم و تهران و دولتی بود نرفتم چرا چون میترسیدم برای رفت و آمد!!! و هزینه کارهای تحقیقاتی!!! و هزینه کتاب های زبان اصلی که باید میخریدیم!!! بهشون فشار بیاد. الان میگن به ما چه میخواستی نکنی!. خیلی صرفه جویی کردم من خر، من احمق، من نفهم! . به خدا قسم با خواستگارها اینقدر سر جهیزیه چونه میزد که تمام وسایل برقی و چوبی رو باید شما بگیرید! و مهریه 500 تا سکه و ... که میگذاشتن میرفتن . حالا تو حسابشون حدود 70 تومن نقد دارن ها.

اینقدر از خودت نزن. بگذار بدونن که شما عیال اونهایی، و دادن خرج شما وظیفشونه. رفت و آمد کردن با دوستهات حقته، کلاس بیرون شرکت کردن حقته. من تافل گرفتم خود خوان، فقط برای اینکه هی میگفتن نداریم و من دلم براشون میسوخت. یعنی پوستم کنده شد اینقدر سخت بود که نگو. خیاطی خودم یاد گرفتم. در حالی که خیلی اذیت شدم بدون کلاس. باز شما خوبه سینما میری. من فقط یکبار کلاس چهارم با مدرسه رفتم. اگر برم و بفهمن طوری رفتار میکنن انگار بی ناموسی شده.

خودت رو بالا بکش. بشین بخون برا دکتری. سال دیگه و بزن یک دانشگاه بسیار خوب و برو یک شهر خوب، اونجاها موقعیت کاری خیلی خوبه. پدر مادرتم اگه خیلی لنگ موندن نوکر و کلفت میگیرن.

محی الدین;968673 نوشت:

سلام
ما باید باور کنیم بخشی از وجود ما برای دیگران بودن است. یک بخش مهم ماموریت چند روزه ما در دنیا کمک به دیگران است. چیزهایی باعث شده شما به خودتون و نیازهاتون و آرزوهاتون متمایلتر بشین. شایدم حق داشته باشین اما مسیر چیز دیگه است. ازدواج هم که بکنید با این فکرها تنها ممکنه در کنار یک همسر خیلی خیلی عاشق بتونید دوام بیارید وگرنه با او هم مشکل پیدا می کنید. برای دیگران باشید تا بزودی کسی که برای شماست سر برسد...
یا علیم

شایدم حق داشته باشید؟؟؟؟ تازه شایدم حق داشته باشه؟؟؟؟؟ شوهر هم بکنه با این طرز فکرش بدبخت میشه هان؟؟

چقدر زنها بدبخت اند در ایران. دختر داره داد میزنه میگه من یک نیازهایی دارم، نیازهایی که خدا از ابتدای تولد در من قرار داده. اینکه پدرم به من محبت کنه، لبخند بزنه، باهام حرف بزنه، بگم ، بخندم، استعدادهام رو شکوفا کنم.
کدوم آدمیه که آرزو نداشته باشه، نیاز و خواسته نداشته باشه، آره باید همش رو زیر گل کنه چون مسیر یک چیز دیگه است!!! این طرز فکر رو غار نشینها هم نداشتن، اونهام رو دیوار نقاشی میکردن، احساسات و عواطفشون رو نشون میدادن، ازدواج میکردن، برای زنهاشون گردنبند از دندان تمساح درست میکردن، از پنجه خرس.

امین;968491 نوشت:
منظور من درد دل کردن برای دوستان صمیمی است ونه هر دوستی.دوستی که شما خیلی اورا دوست دارید، همدلی کردن او با شما ،حالتان را خراب نمی کند.
بله به تیپ شخصیتی هم مربوط می شود.افراد درون گرا و تودار، معمولا کمتر با کسی درددل می کنند و آنها هم باید یاد بگیرند که این کار را بکنند.
افرادی که سبک دلبستگی نا ایمن و اجتنابی دارند هم همینطور هستند.سعی می کنند با کسی صمیمی نشوند لذا با کسی درد دل نمی کنند.
ب

بخشید استاد ولی امام علی می فرمایند درد دل کردن انسان رو خوار میکنه!
مخالف صد در صد درد دل برای دوستان هستم حتی اگر وصله تن باشند، حتی اگر پدر و مادر باشند. چون همین حرف ها را چماق میکنند بر سر شما می زنند.
درد دل فقط با مشاور روانشناس غریبه درسته.

فیزیکدان;968840 نوشت:
ب

بخشید استاد ولی امام علی می فرمایند درد دل کردن انسان رو خوار میکنه!
مخالف صد در صد درد دل برای دوستان هستم حتی اگر وصله تن باشند، حتی اگر پدر و مادر باشند. چون همین حرف ها را چماق میکنند بر سر شما می زنند.
درد دل فقط با مشاور روانشناس غریبه درسته.

ممنون از شما.میشه لطف کنید روایت رو نقل بفرمایید.

امین;968842 نوشت:
ممنون از شما.میشه لطف کنید روایت رو نقل بفرمایید.

سلام. عین روایت رو نمیدونم اما یک روز در برنامه شبکه قران، خانم همیز که به پرسشها پاسخ میدن این روایت رو گفتند و توضیحش دادند و بسیار هم منطقی و عالی بود. آره 20 سال پیش میشد درد دل کنی اما الان نه!

[="#0000FF"]

فیزیکدان;968843 نوشت:
سلام. عین روایت رو نمیدونم اما یک روز در برنامه شبکه قران، خانم همیز که به پرسشها پاسخ میدن این روایت رو گفتند و توضیحش دادند و بسیار هم منطقی و عالی بود. آره 20 سال پیش میشد درد دل کنی اما الان نه!

به نظر میرسه یک خلطی بین درد دل کردن و گفتن راز شده است.درد دل کردن یعنی اینکه دوستت را در جریان فشارهایی که در زندگی تحمل می کنی قرار دهی و خودت را تخلیه کنی ولی راز چیزی است که نباید دیگران در جریان قرار گیرند هرچند بعضی درد دلها راز هستند ولی اینطور نیست که همه ی درد دلها راز باشد. اینطور باشد که دیگر ما هیچ دوست صمیمیی نخواهیم داشت.دوست صمیمی کسی است که در جریان مشکلات شما باشد.[/]

امین;968847 نوشت:

به نظر میرسه یک خلطی بین درد دل کردن و گفتن راز شده است.درد دل کردن یعنی اینکه دوستت را در جریان فشارهایی که در زندگی تحمل می کنی قرار دهی و خودت را تخلیه کنی ولی راز چیزی است که نباید دیگران در جریان قرار گیرند هرچند بعضی درد دلها راز هستند ولی اینطور نیست که همه ی درد دلها راز باشد. اینطور باشد که دیگر ما هیچ دوست صمیمیی نخواهیم داشت.دوست صمیمی کسی است که در جریان مشکلات شما باشد.


سلام استاد. آیا فشارهایی که در زندگی بر روی ما وارد میشوم رازهای ما نیستند؟
پدرم خرجی نمیدهد، با من بگو بخند نمیکند، مادرم بیمارشده و من کارها را انجام میدهم، روی برادر و خواهرم نمیتوانم حساب کنم، فلان بیماری را دارم و با آن مدارا میکنم و ... فشارهای زندگی اند که البته رازهای زندگی هم محسوب میشوند. حالا این دختر چطور فشارها را در میان بگذارد که رازها بر ملا نشود و این که از نظر روحی هم نسبتا تخلیه شود؟؟؟ الان این مطالبی که این دختر در اینجا تایپ کرده مصداق درد دل است یا راز؟ آیا با گفتن کمتر از اینها میتوان سبک شد؟؟
دوست صمیمی به نظر من کسی است که در شرایط عادی زیراب ما را نمیزند و گاهی در حق ما ایثار میکند و توقع جبران از ما ندارد و درباره برخی تصمبم گیریها با او مشورت میکنیم یا با ما مشورت میکند و در شادیهایش بدون چشم داشت شریکمان میکند و ما نیز شریکش میکنیم. بیشتر از این الان در جامعه ایران جواب نمیدهد.

امین;968842 نوشت:
ممنون از شما.میشه لطف کنید روایت رو نقل بفرمایید.[="#0000FF"][/]

«کسى که سفره دل خویش را (نزد این و آن بدون هیچ فایده) باز کند (و مشکلات خود را فاش سازد) رضایت به ذلت خود داده است»؛

(وَرَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ)

منبع : نهج البلاغه

سلام دوست عزیز فیزیکدان با بسیاری ازحرفای شما موافقم واقعا همینطوره بنظرم درایران خیلی بد اطاعت از پدرومادر بازگوشده دوست من تن به ازدواج اجباری داد چون والدین ایشون گفتن تاآخرعمر ازدستت ناراحت میمونیم ازته قلب الانم ازدواج کرده میگه من خوشحالم که اینکاروکردم بعد درحسرت یکی دیگه داره میسوزه کلا سرمون نمیشه کی نباید درهیچ شرایطی نباید برامون نظر پدرومادرمون مهم باشه البته این فقط یکیش بود دختر فامیل ما پدرش سوپر نگامیکرد دخترشم پیشش یاپدرومادرش ارتباط داشتن عین خیالشون نبود که دختر توسن بلوغ پیششونه بعد فیلمش بایه پسر پخش شد مادرش چقدخرج کرد این فیلمه ازبین رفت دکتربردن این دخترو حالا پروفایل دختره مادر مرا ببخش چقدر زجرت دادم چیو زجرت داده همین مادر وسیله ی تمام انحرافات تو بوده.
خیلی چیزای دیگه هست بنظرم مافقط وظیفمونه باپدرومادر خوب باشیم همین وبس
هیچ وظیفه ای نیست یه دختر بمونه پیش پدرومادری که خودشون ازعهده کاراشون برمیان بره یه شهردیگه پیرهم شدن پرستار براشون بگیره سربزنه بهشون دائما وتلفنی هرروز جویای احوالشون باشه.

پدرومادر میگن حق نداری به دوستات زنگ بزنی یا میگن پول تلفن میاد درصورتیکه میدونی دارن وخودشونو میزنن به نداری چه لزومی داره تواطاعت کنی بااحترام رفتارکن ولی اصلاگوش نده تازه بایدم بگی که چراپول نیست و میدونیکه پول هست ناراحت شدن که شدن اینجوری میفهمن که با عذرمیخوام هالو طرف نیستن
من خودم خواهرم خیلی به حرف پدرم گوش میده اینقد اززندگیش میزد خیلی هم دوسش داشت همیشه دلش میخواست بابام ببرش مثلا مدرسه یادانشگاه مثل داستان استارترمون ولی من نه هم پولمو میگرفتم هم باهاش خوب بودم هم اززندگیم نزدم هم دلم نمیخواست ببرم مدرسه یادانشگاه جالبه که دقیقا به اون پول نمیداد چندان به فکراون نبود نمیبردش هم جایی ودقیقا همه اینکارارو برامن میکرد
مادرم خواهرمو دعوا کنه بعدش خواهرم پیشقدم اشتی میشه یاسریع ازدلش میره اما اگرمادرم منو دعوا کنه من بشدت ناراحت میشم وبلن میشم میرم ازروبروم هم ردشه نگاش نمیکنم میخوام بفهمه که کارش اشتباه بوده جالبه که دفعه بعد باخواهرم بازدراونمورد دعوامیکنه ولی بامن اصلاااا چون میدونه من شوخی و مهربونی بیجا خرج نمیکنم

ازاینموارد زیاددیدم وشنیدم و خودمم تجربه ش کردم اونم توخونواده م زیاد باخواهرم صحبت کردم ولی متاسفانه شخصیت مهرطلبی داره چندان توگوشش نمیره اما اون یکی خواهرم یه جدیدنظرایی تورفتارش داده خودشم اعتراف میکنه ازمن یادگرفته وواقعاکاملاجواب گرفته من بازهم میگم اصلا بابی احترامی موافق نیستم واقعا باید با احترام رفتارکرد باهاشون .تاجایی که میشه درکل هم نباید باهاشون دهن به دهن شد توکارخودتو بکن احترامتم سرجاش راجب دردودل هم که منم شنیدم میگن دردودل نکنید دقیقا همین حدیثی که دوستان گفتن
بنظرمن که نباید بشینید به دردو دل دیگران هم گوش بدین البته نه هر درددلی

همین دوستی که گفتم ازدواج کرد بخاطر پدرومادرش این قبلا میشست پیشم ازعلاقه ش به یه پسری میگفت زنگ میزد بهم نیم ساعت راجب این پسر واتفاقاتش میگفت دوستشم نبود پسرخاله ش بود گذشت و تن به ازدواج داد بایکی دیگه خبرازش نداشتم یکی دوماهی بعد خبرگرفتم ازش گفت نیومدی بله برونم نمیدونم همچین چیزی بعدهمسایه بودیم کلی ناراحت منم حقیقتو بهش کفتم که خیلی ناراحتم بخاطراین اتفاق میبینم دراوردگفت والامن ناراحت نیستم نمیدونم توچته دقیق یادم نیست اما رسما حرف عالیی بهم زد

بعد نمیدونم چی شد ازگذشته یه چی گفتم گفت وای من خودم این یادم نیست توچطور یادته خخخخخخخ ماشاالله چیزی یادت نره یوقت
وای اصلاموندم گفتم چرا من وقتمو صرف این کردم که این برامن دردودل کنه
هیچوقت توصیه میکنم نشینید پیش همچین ادمایی تادردودل براتون کنن یجوری طفره برید دررید بنظرمن که درارید مثل یکی دیگه از دوستام بگید خوشم نمیاد راجب اینچیزا اینهمه صحبت کنیم سرم دردمیگیره کاردرستو اون کرد کلا نشینید کسی زیاد از غماش بگه پای دردودل کسی بشینید که دنبال راه چاره باشه

بسم الله السلام
بنده این روایت و ندیده بودم ولی احساسم اینه که درددل کردن چند اثر مخرب دارد:اول اینکه عزت نفس انسان رو از بین میبره.دوم اینکه به زبان آوردن مشکلاتت باعث میشه اون مشکل خیلی عمیق‌تر در وجودت ریشه بدوانه .انگار باعث میشه این باور در تو عمیق و ریشه دار بشه که تو مشکل بزرگی داری که همیشه باید بابتش ناراحت باشی و هیچ وقت این درد از تو جدا نمیشه و انگار موظفی که در تمام لحظاتت بابتش ناراحت باشی.یک بار دیگه که اون فرد رو میبینی یادت میاد که باید یه سفره پهن کنید دو نفری بنشینید غصه بخورید مثل پیرزنها ناله کنید.البته بنده هیچ ادعایی ندارم که این حرفهایی که میزنم پشتوانه ی علمی داشته باشه اینها صرفا حسی است که من از درد دل کردن دارم.بله اگر مشکل یک مشکل گذرا و کوچکی باشه،یک ظلمی باشه که یک نفر در حق شما مرتکب شده و تمام شده رفته،با بیانش برای یک نفر دیگه سبک میشید،مثل انتقال یک تجربه میمونه که یک پیامد مثبتی هم شاید برای طرف مقابل داشته باشه.ولی در مورد مشکلات پایه ای به نظرم میاد تکرارش ،عین بیشتر و بیشتر باور کردنش هست.به جای این کار باید سعی کنی تا جاییکه میتونی ازش دور بشی،فراموشش کنی،مثل یک تکه گندیده میوه جداش کنی و بریزیش دور.هرچند این کار عملا و به تمام معنا ممکن نیست ولی گفتن ازش ذهنت رو خرابتر می‌کند.در این موارد تنها با کسی باید حرف زد که احتمال بدی یک راه حل یا یک کمک تخصصی محسوس ممکنه بهت بشه

باسمه الواسع

عرض سلام و ادب

یاس...;967089 نوشت:
منم به عنوان دختر مجرد نمیتونم تفریح داشته باشم چون جامعه پر گرگه! فارغ از اینکه 7 سال دور از خانواده بودم و مستقل زندگی گردم. اما الان نمیتونم سوار هواپیما بشم برم مشهد پیش دوستم

یاس...;967089 نوشت:
دو سال دنبال استخدام تو قوه قضاییه بودم

یاس...;967089 نوشت:
حسرت یه خونه خوب...یه اتاق ....یکم راحت بودن..

یاس...;967089 نوشت:
من اگه ازدواج نکنم و تو این خونه بمونم روانی میشم

تمرکز بر نداشته ها انسان را افسرده می کند،در حالیکه حتما و قطعا در کنار خلأ نداشته ها هر انسانی دارایی های

ذاتی،اکتسابی و پیرامونی ارزشمندی دارد که با توجه به آنها می تواند زندگی و آینده اش را بسازد و از خمودی و افسردگی

و ایستایی رها شود؛بهتر نیست زندگی را از این زاویه و با این دید بنگرید؟

به عنوان مثال اگر نمی توانید با هواپیما به مشهد بروید برایش یک جایگزین سهل الوصول تر بیابید مثل زیارت امکنه مقدسی

که در شهر خودتان دارید.

اگرخانواده برای تفریح با شما همراه نیستند،ورزش و تفریح را در مکانهای مختص بانوان در برنامه ی هفتگیتون بگنجانید مثل پارک بانوان.

نقاشی از علاقمندی های شماست خب نقاشی کردن هم می تواند قسمتی از اوقات شما را پر کند.

و اصل اصل توکل به خدا و توسل به حضرات معصومین علیهم السلام است که ارزاق مادی و معنوی به دست خداست

و از مجرای فیض آن حضرات ساری و جاری می شود و تقوا،شکر گزاری و خدمت به پدر و مادر و احسان و توجه خالصانه

به آنها قابلیت انسان را برای دریافت این ارزاق بیشتر می کند.

به امید رفع گرفتاری و حل مشکلات شما و همه ی مؤمنین و مؤمنات.

یاس...;967089 نوشت:
کمکم کنید

باسلام
به نظر بنده هر از گاهی زندگینامه افرادی که در شرایط سخت بودن رو بخونید

گاهی ما فقط خودمون رو مبینیم فکر میکنیم کسی نیست تو شرایط که ما قرار داریم باشه و ما خیلی شرایطمون سخته

اگه هی به این فکر بکنید ببین بقیه چطوری زندگی میکنند من چی و... شرایط براتون بدتر میشه

بنده شرایط شما رو خوب متوجه میشم Wink

دوست داشتم یه کاری انجام بدم مخالفت میکردند بعد یه مدت که گذشت پدرم گفتش پدرا همیشه سختگیرهاشون رو دارند شما باید هر از گاهی توجه نکنید :d یعنی همیشه پیش داوری نکنید که مثلا مخالفت میکنند ولش کن وقتی دوست دارید کاری انجام بدید حتمی مطرحش بکنید بعد بگید

یاس...;967089 نوشت:
کل زندگیمون داره به منطق بابا میگذره

امیدوارم هر چه زودتر مشکلتون حل بشه :Doaa:

سلام یاس عزیز امیدوارم مشکلاتت هر چه سریعتر حل بشه.
گفته بودی:
من اگه ازدواج نکنم و تو این خونه بمونم روانی میشم...
اگه این طرز فکر شما باشه که خیلی آسیب زاست. یعنی با ازدواج نکردن باید دچار مشکلات روانی بشی؟ خوب بعد ازدواج هم قرار نیست هیچ مشکلی وجود نداشته باشه اون موقع میخوای چی کار کنی؟ اگه اینقدر راحت تسلیم مشکلات بشی البته که مشکلات روحی و روانی ازشون گریزی نیست پس دو راه بیشتر جلوی پات نیست یا محکم بایستی در برابر مشکلات یا احساس ضعف کنی اختیار با خودته.
اونقدر راه برای پرکردن اوقات فراغت هست که اگه فقط چند موردش رو انجام بدی اصلا فرصت فکرکردن به غصه هات رو نخواهی داشت. البته پیدا کردن یه شغل مناسب هم بد نیست البته اختیار با خودتونه ولی اگه مستقل بشی و کار کنی حست نسبت به خودت بسیار بهتر میشه و احساس مفیدبودن میکنی.
شاید پدر و مادرت حال شما رو درک نکنند اما این دلیل بر این نمیشه که بخواهی رابطت رو با اونها بدتر کنی. هر چی باشه پدر و مادرند و احترامشون واجب.
در ضمن پدر و مادرت که علم غیب ندارند وقتی میری یه گوشه کز میکنی بفهمند دقیقا چته باید خودت بهشون بگی اگه اونها آغازکننده نیستند تو آغازکننده باش. تو صحبت را شروع کن.
اگه خیلی اهل محبت و دلجویی نیستند تو محبت بکن تو همدلی کن مطمئن باش بی تاثیر نیست.
"واخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا:
و با آنها خاکساری و مهربانی کن و بگو پروردگارا همانگونه که آنها مرا در کودکی پرورش دادند تو نیز آنها را مشمول رحمت خود قرار بده". "سوره اسرا آیه ۲۴"
از گذشته پشیمان نباش که چرا خواستگارها رو رد کردی گذشته بر نمیگرده پس فکرشو نکن.
ببخشید حرفهام رنگ نصیحت گرفت ولی منم نفسم از جای گرم بلند نمیشه ولی خوب میدونم با غصه خوردن هم چیزی حل نمیشه.
خیلی ها هستند وضعیتشون از من و شما بدتره این رو همیشه به خودت یادآوری کن و خدا را بابت داشته هات سپاسگزار باش.
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

سلام علیکم

ناراحت نباش ، بدی محدودیت های این دنیا همه را بشکلی آزار میدهد ولی چند نکته دارد که باید متوجه آن باشیم

یکی اینکه هیچ شریاطی چه خوب چه بد ثابت نمیماند . همه شرایط بلند یا کوتاه تغئیر پذیرند

دوم اینکه اگر منفعلانه عمل نکنیم و آگاهانه با توکل بر خدا عمل کنیم شرایط خوب پایدار و شرایط بد کوتاه تر میشود

سوم اینکه دنیائی که خداوند خاق کرده وسیع تر از آن است که بنده او در تنگنا قرار گیرد . چه بلحاظ مکانی و چه بلحاظ معنی و مفهوم . هر کسی میتواند شرایط جدیدی با تغئیر در مکان یا اخذ تصمیم صحیح و ایجاد امکانات جدید مفهوم و هدفی را برای خودش ایجاد کند و پوچی استمرار و استرس انفعال و بی تکلیفی را با کسب توانمندی و توفیقات جدید عوض نماید.

شما تحصیلکرده اید گفتگو با دوستان از شدت استرس و ناراحتی کم میکند دل مشغولی و فعالیت جدید امکانات جدید را برایتان فراهم میکند. این شرایط را هر کسی میتواند برای خودش و حتی برای دیگران ایجاد نماید

با توجه به توانمندیتان هدف جدیدی را پیدا کنید و با توکل پیش بروید شاید کلید حل مشکلات بزرگ در اهداف کوچک باشد

[="Tahoma"][="Navy"]

فیزیکدان;968838 نوشت:
شایدم حق داشته باشید؟؟؟؟ تازه شایدم حق داشته باشه؟؟؟؟؟ شوهر هم بکنه با این طرز فکرش بدبخت میشه هان؟؟

چقدر زنها بدبخت اند در ایران. دختر داره داد میزنه میگه من یک نیازهایی دارم، نیازهایی که خدا از ابتدای تولد در من قرار داده. اینکه پدرم به من محبت کنه، لبخند بزنه، باهام حرف بزنه، بگم ، بخندم، استعدادهام رو شکوفا کنم.
کدوم آدمیه که آرزو نداشته باشه، نیاز و خواسته نداشته باشه، آره باید همش رو زیر گل کنه چون مسیر یک چیز دیگه است!!! این طرز فکر رو غار نشینها هم نداشتن، اونهام رو دیوار نقاشی میکردن، احساسات و عواطفشون رو نشون میدادن، ازدواج میکردن، برای زنهاشون گردنبند از دندان تمساح درست میکردن، از پنجه خرس.


سلام
اگر واقع بین باشیم وقتی کسی میگه دیگران در مورد من تغییر مثبتی ندارند هیچ راهی نمی ماند جر اینکه اورا به تغییر تشویق کنیم. اگر برای تغییر شرایط همیشه منتظر دیگران بنشینیم هیچوقت تغییری رخ نمی دهد. شرایط زندگی گاهی برای تغییرهای مثبت ماست.
یا علیم[/]

یاس...;967089 نوشت:
سلام 28 سالمه....بچه وسط هستم و دختر بزرگ. ارشد دارم. مذهبی هستم. حالم بده چرا؟ بشمار!! کمکم کنید
با سلام تقریبا نود درصد افراد جامعه همینطوری هستن یعنی چه مرد ها و چه زن ها همش اینطوری هستن شما باید یک هنری یاد بگیرین که دیگران به شما نیاز داشته باشن اینطوری همش به شما مراجعه می کنن و احساس مفید بودن بهتون دست میده

ابوالبرکات;968471 نوشت:
اول این که چند وقت است که دانشگاهتان تمام شده و دوم این که آیا زمان دانشجویی هم حالتون مثل حالا بد بود یا نه

2 -3 سال. نه بد نبود

ابوالبرکات;968471 نوشت:
چه دلیلی دارد که نمی توانید در خانه ی خودتان لباس آزاد بپوشید؟ یعنی پدرتان مجبورتان می کنه که در خونه چادر بپوشید

نه اصلا...منظورم حیای خودم هست..

الرحیل;968473 نوشت:
یه لیست بلندبالا از دوستاتون بذارید جلوتون هفته ای یک بار به هر کدومشون سر بزنید
اینحوری که فقط عمرم الکی میره

روزنه;968480 نوشت:
آیا پدر و مادرتون تفکرات سنتی دارن یا احساس میکنید شما رو درک نمیکنن؟
مامانم که از هر تغییر و تصمیمی استقبال میکنه. منتهی بابا ادمی هست ک ارامش الانشو به هیج ریسک و استرسی نمیفروشه برا همین همش میخوای چکار؟ که چی بشه؟ فایده نداره؟ خودتو درگیر نکن! از این حرفا زده تو ذوق ما...ماها رو وابسته به خودش و ریسک ناپذیر بار اورده

فیزیکدان;968834 نوشت:
مشکلاتت رو در 2 ضرب کن میشه مال من،
الان وضعیتت چطوره؟ چکار میکنی؟

فیزیکدان;968836 نوشت:
ینقدر از خودت نزن. بگذار بدونن که شما عیال اونهایی، و دادن خرج شما وظیفشونه. رفت و آمد کردن با دوستهات حقته، کلاس بیرون شرکت کردن حقته.
حقمه...ولی از سوال جواب بدم میاد...دلم ارامش میخ.واد...ولی مثل اینکه یه بار باید بجنگم8-|

فیزیکدان;968836 نوشت:
شین بخون برا دکتری. سال دیگه و بزن یک دانشگاه بسیار خوب و برو یک شهر خوب، اونجاها موقعیت کاری خیلی خوبه
خیلی پیشنهاد خوبیه....اما انگار توان درس خوندن زیاد رو دیگه ندارم....به قول یکی از دوستام همه عمرت به درس خوندن گذشت

فیزیکدان;968849 نوشت:
وست صمیمی به نظر من کسی است که در شرایط عادی زیراب ما را نمیزند و گاهی در حق ما ایثار میکند و توقع جبران از ما ندارد و درباره برخی تصمبم گیریها با او مشورت میکنیم یا با ما مشورت میکند و در شادیهایش بدون چشم داشت شریکمان میکند و ما نیز شریکش میکنیم.

خوشبختانه دوستای من همینن.... اگه نبودن اگه راه نمیذاشتن جلو پام که الان معلوم نبود تو چ وضعیتی ام...
اونام میگن اینقد بابام بابام نکن...خودت بجنب...

nazak;968852 نوشت:
ن خودم خواهرم خیلی به حرف پدرم گوش میده اینقد اززندگیش میزد خیلی هم دوسش داشت همیشه دلش میخواست بابام ببرش مثلا مدرسه یادانشگاه مثل داستان استارترمون ولی من نه هم پولمو میگرفتم هم باهاش خوب بودم هم اززندگیم نزدم هم دلم نمیخواست ببرم مدرسه یادانشگاه جالبه که دقیقا به اون پول نمیداد چندان به فکراون نبود نمیبردش هم جایی ودقیقا همه اینکارارو برامن میکرد
مادرم خواهرمو دعوا کنه بعدش خواهرم پیشقدم اشتی میشه یاسریع ازدلش میره اما اگرمادرم منو دعوا کنه من بشدت ناراحت میشم وبلن میشم میرم ازروبروم هم ردشه نگاش نمیکنم میخوام بفهمه که کارش اشتباه بوده جالبه که دفعه بعد باخواهرم بازدراونمورد دعوامیکنه ولی بامن اصلاااا چون میدونه من شوخی و مهربونی بیجا خرج نمیکنم

دقیقا داستان من و خواهرمه....
ولی تغییرش هم سخته...انگار وظیفه مون شده...
جوری شده ک الان احساس میکنم نسبت به خواهر کوچکترم ضعبف ترم....حس بدی دارم ک اون تونست خودشو بکشه بالا و من موندم...حتی اینکه حالم بد شده و پیش بابا مامانم(که البته مامان بهم حق میده) احساس ضعف نشون دادم ناراحتم

حبیبه;968898 نوشت:
تمرکز بر نداشته ها انسان را افسرده می کند،در حالیکه حتما و قطعا در کنار خلأ نداشته ها هر انسانی دارایی های

ذاتی،اکتسابی و پیرامونی ارزشمندی دارد که با توجه به آنها می تواند زندگی و آینده اش را بسازد و از خمودی و افسردگی

و ایستایی رها شود؛بهتر نیست زندگی را از این زاویه و با این دید بنگرید؟


بابای من از بس افراط گونه این دید رو داره زندگی ما . سر و وضع خونمون....ثابت و ساکن مونده...و این حال بد من و بقیه خانواده لجنی هست که از این سکون حاصل شده و بابا نمیفهمه....

مهربون;968947 نوشت:
یا محکم بایستی در برابر مشکلات یا احساس ضعف کنی اختیار با خودته.

مسلما اولی...منتهی نمیدونم به چه معنیه!

مهربون;968947 نوشت:
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
ان شالله

یاس...;969292 نوشت:
2 -3 سال. نه بد نبود

نه اصلا...منظورم حیای خودم هست..

اینحوری که فقط عمرم الکی میره

مامانم که از هر تغییر و تصمیمی استقبال میکنه. منتهی بابا ادمی هست ک ارامش الانشو به هیج ریسک و استرسی نمیفروشه برا همین همش میخوای چکار؟ که چی بشه؟ فایده نداره؟ خودتو درگیر نکن! از این حرفا زده تو ذوق ما...ماها رو وابسته به خودش و ریسک ناپذیر بار اورده

سلام
خب بالاخره مشکل شما چیه؟
از یه طرف از تنهایی می نالید که خواهرتون نیست، با فامیل ارتباط ندارید پیش دوستاتون هم نمیتونید برید.
از طرف دیگه به نظر خودتون هم سرزدن به دوست مساوی با اتلاف عمره. به نظر می رسه که پدرتون با شناختی که از روحیه شما دارن تصمیم درستی براتون گرفتن. فقط چون الان راه خودتونو پیدا نکردید ناخوش بودن این روزاتون رو از چشم ایشون می بینید

الرحیل;969307 نوشت:
ز طرف دیگه به نظر خودتون هم سرزدن به دوست مساوی با اتلاف عمره

شما گفتی یه لیست بذار جلو دستت از دوستات از اول تا اخر هی بهشون سر بزن هفته تموم شده برات....میگم این ک راه حل نیست... اینجوری عمر فقط میگذره...

نگفتم هفته تموم شده
گفتم هفته ای یه بار سر بزن، سال تموم میشه

ولی خب الان فکر می کنم مشکلتون واقعا دوست نیست. روزمرگیه. شاید الانم اشتباه کنم. به هر حال من فقط میتونم حدس بزنم Smile

سلام
من واقعا تعجب میکنم که چرا انقدر پدرتون در زندگیتون تاثیر گذار هست و همه چیزو با معیار ایشون میسنجین. چرا انقدر وابسته این؟ جای تعجب داره
همه پدر مادرها تفاوت نسل دارن. پدر و مادر خصوصیاتشون برای هم دیگه کافیه اونا هستن که باید باهم تفاهم داشته باشتد و اینکه شما باهاشون افاوت دارین و پدرتون علاقه ندارن طبیعیه.

من به میونه پدر و مادرم و رفتارهاشون دخالتی ندارم فقط گاهی همراهیشون میکنم در ضمن اخلاقشونم میدونم که چطور تاییدی بگیرم.
من زندگی خودمو دارم و اونا خودشون و
انسان در برابر تمام رفتارهای خودش مسئوله و باید برای خودش برنامه ریزی بکنه. شما این انتظارات و باید از همسرتون داشته باشین تازه اونم در حد نرمال تر.
موفق باشین

روزنه;969313 نوشت:
همه چیزو با معیار ایشون میسنجین. چرا انقدر وابسته این؟ جای تعجب داره

خب وقتی انتطار داشته و داره که باهاش هماهنگ باشی....وقتی کوچکترین استقلالی میخوای از خودت نشون بدی اخماش تو هم میره....وقتی از اول این بوده طبیعتا منو وابسته بار اورده...حالا بگید چکار کنم#-o یه بار بهش گفتم میخوام برم فلان شهر( استان همسایه ک حدود 1 ساعت و نیم راهه) یه نگاه سنگینی کردو گفت: خودت تصمیم گرفتی؟! ( مثلا با این مضمون خب؟ دیگه چی؟؟؟؟)

یاس...;969394 نوشت:
خب وقتی انتطار داشته و داره که باهاش هماهنگ باشی....وقتی کوچکترین استقلالی میخوای از خودت نشون بدی اخماش تو هم میره....وقتی از اول این بوده طبیعتا منو وابسته بار اورده...حالا بگید چکار کنم یه بار بهش گفتم میخوام برم فلان شهر( استان همسایه ک حدود 1 ساعت و نیم راهه) یه نگاه سنگینی کردو گفت: خودت تصمیم گرفتی؟! ( مثلا با این مضمون خب؟ دیگه چی؟؟؟؟)

بعدش چی شد؟ گذاشتن بری؟ اصرار کردی؟

یاس...;969394 نوشت:
خب وقتی انتطار داشته و داره که باهاش هماهنگ باشی....وقتی کوچکترین استقلالی میخوای از خودت نشون بدی اخماش تو هم میره....وقتی از اول این بوده طبیعتا منو وابسته بار اورده...حالا بگید چکار کنم#-o یه بار بهش گفتم میخوام برم فلان شهر( استان همسایه ک حدود 1 ساعت و نیم راهه) یه نگاه سنگینی کردو گفت: خودت تصمیم گرفتی؟! ( مثلا با این مضمون خب؟ دیگه چی؟؟؟؟)

برای استقلال باید محدوده اش و شناخت به نظرم باید از نظرات دیگران هم استفاده کرد.
من شخصا در این مورد با پدرتون موافقم.
شما باید بنظرم تعیین کتید آزادی و چی میدونید و یک لیست از کارهایی که میخواین انجام بدین تهیه کنین.
خواسته تون چی هست و چه چیزی واقعا آزاردتون میکنه

zahra*;969399 نوشت:
بعدش چی شد؟ گذاشتن بری؟ اصرار کردی؟

بعدش بهش گفتم باید برم! میخوام برم دکتر! دیگه هیچی نگفت
البته گاهی هم برای خونه دوستم میگفتم. دوست 20 ساله ام. که همه خانواده اش رو میشناسه .اول مخالفت میکرد. بعد مامان باهاش حرف میزد ک این ک دیگه بچه نیس! نمیشه که حبسش کنی تو خونه... تا نرم شده

روزنه;969488 نوشت:
یک لیست از کارهایی که میخواین انجام بدین تهیه کنی
دادم. گفت دختر مجرد هیچ وقت مستقل نمیشه.

گفتم دوست دارم برم بیرون تو طبیعت با دوستام( که همه چادری و سنگین هستن و اابته اجازه سفر و این جور چیزاهم دارن). دلم می خواد برم سفر. اونم نه زمینی که طولانی بشه. سریع با هواپیما میرم اونورم میان دنبالم..... اصلا موافق نیست. خودشم اصلا اهل سفر و گشت و گذار نیست. ینی همین 4 تا اردوی مدرسه ای و دانشگاهی هم نرفته بودم هیچی دیگه!
سفر واقعا لازمه... دیدن طبیعت و ...اون شاید متناسب با سنش دوست داشته باشه صبح تا شب تو خونه لم بده پای اخبار و گوشی و لب تاپ و منم بهش برسم....اما من تحرک لازم دارم. هیجان...هر کی ار دوستای قدیمی منو میبینه یا حتی مادر و خواهرم اذعان میکنن که جقد پر شور و حرارت بودی شیطون بودی...الان تو خودتی...اروم شدی خیلی

یاس جان. آموزش و پرورش قراره تا 15 اسفند ثبت نام ازمون جدید کنه و اردیبهشت 97 هم آزمونشه. دستگاههای اجرایی هم اول تابستون آزمونشه. بشین بخون به نظرم. میدونم سخته و انرژی و انگیزه زیادی میخواد اما به خودت فشار بیار و این دو سه ماهه رو درس بخون. مشکل شما فقط با یه تغییر بزرگ حل میشه و کارهای کوچیک زیاد کمکی نمیکنه، من تجربه دارم. میرفتم برای خودم گلدون میخریدم ، کلاسهای مختلف رو از نت میگرفتم و تو خونه کار میکردم و ... ، اما همه اینا مسکن چند روزه است. ازدواج موفق، سر کار رفتن و درامد داشتن از اون جمله راه حل های خوب است. من دارم میخونم برا آزمون شما هم شروع کن. به خدا توکل کن.

یاس...;967089 نوشت:
سلام
28 سالمه....بچه وسط هستم و دختر بزرگ. ارشد دارم. مذهبی هستم.
حالم بده
چرا؟ بشمار!!
خواهرم تهران داره درس میخونه و کار میکنه
برادرم تو حال خودشه
با فامیل ارتباطی نداریم به دلایلی چون مادرم نمیخواد داشته باشیم
دوستام متاهل هستن و نمیشه هی مزاحمشون بشم
اهل تفریح خاصی نیستن مامان بابام
اساسا حوصله همم ندارن و پایه منم نیستن
منم به عنوان دختر مجرد نمیتونم تفریح داشته باشم چون جامعه پر گرگه! فارغ از اینکه 7 سال دور از خانواده بودم و مستقل زندگی گردم. اما الان نمیتونم سوار هواپیما بشم برم مشهد پیش دوستم...چون میبینه زنده ام ...کاری هم که ندارم مجبور باشم برم....پس لازم نیست برم
خواستگار دارم زیاد هم دارم اما نمیشه نمیدونم قضیه چیه که در حد زنگ و ادرس گرفتن تموم میشه و دیگه اقدامی نمیکنن. قبلا هم به خاطر اینکه ازشون دور نباشم( چون برام زحمت کشیدن منم نباید تو پیری تنهاشون بذارم!!!) خواستگارهامو که شهر دیگه بودن رد میکردم....اما الان میگم کاش اینکارو نمیکردم
همش از اول بچگی قاضی بودم تو خونه و غصه خور همه. برادرخواهرم تو حال خودشونن. تو هوای مامان بابا نبودن ...همش دلم نمیخواد دوست ندارم..خوشم نمیاد در عوض من همش چشم چشم بهشون کارم بود و من همیشه همراهشون بودم. از خودم زدم برا اینا
دو سال دنبال استخدام تو قوه قضاییه بودم به دلیل محدودیت پذیرش خانوم ها بعد دو سال بهم گفتن فاقد الویت
مربض شدم. دو تا بیماری دارم دو ساله...یکیش مهم نیست برام اما یکیش چرا...
کارم شده تو خونه کار کردن و پخت و پز...و نگرانی و استرس و بیماری

حالم بده...
استقلال ندارم. پدرم منو و نیازهام رو که بارها بهش گفتم طبق صلاحدید خودش در نظر نمیگیره.و کل زندگیمون داره به منطق بابا میگذره و لازم نمیدونه هیچ تنوعی ایجاد کنه چون مستلزم خرج کردنه! اساسا ثروت های معنوی توجیهی نداره براش!چند بار بگم اوضام اینه و کمک میخوام.. و اهمیتی نده .....

28 سالمه....دخترانگی نکردم...جوونی نکردم...هی اجازه اجازه....بزرگ شدم دیگه...دوست ندارم برم بیرون کار کنم کار چ عرض کنم بیگاری!
من اگه ازدواج نکنم و تو این خونه بمونم روانی میشم...
حسرت یه خونه خوب...یه اتاق ....یکم راحت بودن....بالاخره من دخترم...شاید بخوام کمی ازادتر لباس بپوشم...بخوام راحتتر بخوابم...اما بابا توجهی نمیکنه ...نمیفهمه....از نظر بابا همین ک مستاجر نیستیم بسه!

بگید چکار کنم؟ توسلات کردم برای ازدواج نشده...اصلا این مریضیم اگه خدایی نکرده چیزی باشه ک احتمالش هست همون بهتر ک ازدواج نکنم....اونوقت بقیه عمرم رو باید مثل همین 28 سال ک جوونی نکردم تو این خونه بگذرونم....دووم نمیارم....اخه چقدر به روی خودم نیارم...#-o

کل راه حل بابام این بود: مجبور نیستی تو خونه کار کنی!!
منم دیگه نمیکنم...اما ناراحتم چون دکتر به مامانم گفته نباید زیاد بایسته.....
تصمیم گرفتم پنهان کاری کنم...با سینما مخالفه من میرم بهش نمیگم...لذت میبرم از زندگیم...مگه من جند بار جوونم...چند بار 28 سالمه؟ جوونی بچپم تو خونه بعدم ک پیر شدم نه حوصه اش هست نه وقتش...

کمکم کنید

با سلام

یه پسر خوب پیدا کنید و از ش خواستگاری کنید

فقط جون هر کی رو دوست دارید نگید نمیشه...

اعتقاداتمون کجا رفته؟

مگه پیامبر(ص) الگوی ما نیست؟

مگه حضرت خدیجه(س) الگوی ما نیست؟

حضرت خدیجه(س) خودش از پیامبر(ص) خواستگاری کرد...

بالاخره تو این همه پسر یه نفر پیدا می شه به درد شما بخوره

در پناه حق...

مشکلت بیشتر با توی خونه موندن هست. همین باعث شده به رفتار پدر و مادرت هم حساس بشی. باید یک جوری از خونه بزنی بیرون. این که چطوری بزنی خودت بهتر می دونی. یک کار پیدا کنی. ورزش بری. پیدا کردن کار خیلی خیلی سخته اما سر کار رفتن خیلی بهت کمک می کنه که روحیه ات عوض بشه.
کلا فکر نکن خودت همین شرایط رو داری. خیلی ها این طوری شدند. نه میشه ازدواج کرد نه به راحتی کار پیدا کرد و اگر هم کار پیدا کنیم کار مناسب باشه. اما تو خونه موندن از همه بدتره. روزمرگی و تکرار حالم آدم رو روز به روز بدتر می کنه. بزن از خونه بیرون. کار هر چند با درآمد کم پیدا کن. نمی دونم چی اما یکاری برای خودت انجام بده.

یاس...;969588 نوشت:
دادم. گفت دختر مجرد هیچ وقت مستقل نمیشه.

گفتم دوست دارم برم بیرون تو طبیعت با دوستام( که همه چادری و سنگین هستن و اابته اجازه سفر و این جور چیزاهم دارن). دلم می خواد برم سفر. اونم نه زمینی که طولانی بشه. سریع با هواپیما میرم اونورم میان دنبالم..... اصلا موافق نیست. خودشم اصلا اهل سفر و گشت و گذار نیست. ینی همین 4 تا اردوی مدرسه ای و دانشگاهی هم نرفته بودم هیچی دیگه!
سفر واقعا لازمه... دیدن طبیعت و ...اون شاید متناسب با سنش دوست داشته باشه صبح تا شب تو خونه لم بده پای اخبار و گوشی و لب تاپ و منم بهش برسم....اما من تحرک لازم دارم. هیجان...هر کی ار دوستای قدیمی منو میبینه یا حتی مادر و خواهرم اذعان میکنن که جقد پر شور و حرارت بودی شیطون بودی...الان تو خودتی...اروم شدی خیلی

سلام و عرض ادب و احترام

خودتون رو پیدا کنید

اگر فکر می کنید خدا شما رو برای خدمت به خانواده خلق کرده ادامه بدید

اگر نه روش زندگی رو عوض کنید

اون جوری زندگی کنید که صدای درونتون بهتون می گه...

به بقیه کمک کنید اما برده اون ها نباشید...

افراط در محبت کردن باعث می شه بقیه فکر کنن محبت کردن وظیفه شماست و شما برده اون ها هستید...

به بقیه بفهمونید که این کار وظیفه شما نیست خواست قلبی شماست...

به پیشرفت فکر کنید

ببینید به چه رشته ای علاقه دارید... دنبالش رو بگیرید...

تست روانشناسی زیاد هست برای کشف علایقتون...

با همین اینترنت تو خونه هم می تونید پیشرفت کنید...

در پناه حق

با توجه به گفته های دوستان فکر کنم متوجه مطلب شدم
شما الان در سنی هستین که نیاز دارین در جامعه حضور فعال داشته باشین و مسئولیت هایی توی زندگیتون برعهده بگیرین.
باید شاغل باشید و متاهل.
متاسفانه این روزمرگی برای همه افرادی که تحصیلات دارن و شاغل نیستند پیش میاد
باید در مرحله اول شغل داشته باشین چون آدم هرچقدرم تفریح بکنه وقتی هدفی نداره واقعا زندگی سخته

ای کاش تاپیکی در اسک دین ایجاد میشد که برای اشتغال مفید بود.
چون علت اصلی بیشتر مشکلات مثل افسردگی و ... بیکاری هست به نظرم.
اگر تاپیکی باشه که اطلاعات کافی برای اشتغال در شهرهای مختلف و بنویسه و کسانی که تجربه موفق داشتند هم از تجربیاتشون بگند خیلی مفید خواهد بود.

موضوع قفل شده است