جمع بندی قائل شدن به زمان آغاز آفرینش عالم ماده نه کل عالم؛ آری یا خیر؟

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قائل شدن به زمان آغاز آفرینش عالم ماده نه کل عالم؛ آری یا خیر؟

قائل شدن به زمان آغاز آفرینش عالم ماده نه کل عالم مادی و مجرد . آری یا خیر؟ - با عرض سلام و تشکر فراوان – زمان مقدار حرکت است و حرکت از عوارض ماده . چرا نمی توان برای آفرینش کل جهان زمانی مشخص کرد؟ اینکه زمان هم یک مخلوق است. و بخشی از جهان آفرینش است . گفته می شود به همین دلیل نمی توان زمان آغاز برای کل جهان قائل شد. صدرا قائل است که برای تک تک پدیده ها که از حدوث ذاتی برخوردارند می شود زمان آفرینش قائل شد ولی برای کل جهان خیر. موضوع این است که کل عالم ماده (نه جهان آفرینش که شامل مجردات هم می شود) آفریده شده و از آن لحظه حرکت بوجود آمده و همان لحظه زمان آغاز شده است . آیا می توان گفت کل عالم که عالم مجردات و عالم ماده را شامل می شود را نمی توان برایش زمان آغاز قائل شد ولی عالم ماده آغاز زمانی دارد ؟ - پیشاپیش از پاسخ شما سپاسگذارم.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و احترام

armm1388;961000 نوشت:
قائل شدن به زمان آغاز آفرینش عالم ماده نه کل عالم مادی و مجرد . آری یا خیر؟ - با عرض سلام و تشکر فراوان – زمان مقدار حرکت است و حرکت از عوارض ماده . چرا نمی توان برای آفرینش کل جهان زمانی مشخص کرد؟ اینکه زمان هم یک مخلوق است. و بخشی از جهان آفرینش است . گفته می شود به همین دلیل نمی توان زمان آغاز برای کل جهان قائل شد. صدرا قائل است که برای تک تک پدیده ها که از حدوث ذاتی برخوردارند می شود زمان آفرینش قائل شد ولی برای کل جهان خیر. موضوع این است که کل عالم ماده (نه جهان آفرینش که شامل مجردات هم می شود) آفریده شده و از آن لحظه حرکت بوجود آمده و همان لحظه زمان آغاز شده است . آیا می توان گفت کل عالم که عالم مجردات و عالم ماده را شامل می شود را نمی توان برایش زمان آغاز قائل شد ولی عالم ماده آغاز زمانی دارد ؟ - پیشاپیش از پاسخ شما سپاسگذارم.


در خصوص اینکه آیا جهان مادی به تنهایی آیا آغاز زمانی داشته یا خیر بین متکلمین و حکماء، و همچنین بین خود فیزیکدانان اختلاف نظر وجود دارد؛ اما در میان این اختلافات آنچه که صحیح تر به نظر میرسد این است که اصل خلقت جهان مادی مسئله ای است که آغاز زمانی ندارد.

برای تبیین مسئله باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:

ببینید زمان یک مخلوق مستقلی نیست که مثلا یک غلمبه ای در خارج باشد! زمان به مقدار حرکت گفته میشود(نهایة الحکمه، ص23) بنابراین باید چیز متحرکی در جهان باشد تا زمان از آن انتزاع شود و بگوییم زمان هست.
مثلا من تا سر کوچه میروم، این من هستم و راه رفتن و کوچه! اما از این واقعه که حدودا 10 دقیقه طول میکشد زمانی به اندازه 10 دقیقه انتزاع میشود؛ میگویند این حرکت فلان مقدار (10 دقیقه) زمان برد، طبیعتا اگر من و راه رفتن وکوچه نباشیم آن 10 دقیقه هم نخواهد بود.

پس هر چیز مادی و هر حرکتی برای خودش زمانی دارد(همان، ص231) اما از آنجا که بشر برای معادلات و روابط روزمره نیازمند به یک زمان مشترک بوده، زمان گردش اجرام آسمانی را برای تنظیم امور انتخاب کرده اند، یعنی زمان گردش زمین به دور خودش به عنوان 24 ساعت، و زمان گردش زمین به دور خورشید به عنوان سال لحاظ شده است.

با این اوصاف روشن میشود که عالم ماده نمی تواند بعد از خلقت زمان خلق شده باشد، چون اصلا تا چیز مادی ای نباشد زمان هم نیست این دو با هم هستند! زمان با خلقت عالم ماده شروع میشود.
مثلا معنا ندارد که بگوییم خداوند بوده و هیچ چیز نبوده و بعد از گذشت مثلا دو هزار سال جهان ماده را خلق کرده! چون هر سال یعنی یک دور گردش زمین به دور خورشید، وقتی زمین و خورشیدی وجود ندارد اصلا هچ چیزی وجود ندارد چطور میشود گفت دو هزار سال بعد...؟! این دو هزار سال طبق چه حرکتی لحاظ شده است؟

نکته دوم

با چشم پوشی از اشکال فوق، آغاز زمانی قائل شدن برای خلقت جهان مادی موجب یک اشکال دیگر نیز میشود.
اگر ما بر فرض برای خلقت جهان، زمانی را قائل بشویم و بگوییم زمانی بوده که خداوند عالم ماده را خلق نکرده تا اینکه مثلا دو هزار سال گذشت و خداوند عالم ماده را خلق کرد خب سوال پیش می آید که جز خداوند که هیچ چیز نبوده، پس چرا خداوند خلقت ماده را به دو هزار سال عقب موکول کرد؟

اینکه خلقت دو هزار سال به تعویق افتاده یعنی در سال دو هزارم یک تغییری اتفاق افتاده که قبلا نبوده است، شرایط پیش از این مهیا نبوده و تازه مهیا شده است؛ خب این تغییر شرایط یا باید در خدا اتفاق افتاده باشد یا در بیرون! از آنجا که بیرونی در کار نیست چون هنوز جهانی خلق نشده پس نعوذ بالله این تغییر باید در ذات خداوند اتفاق افتاده باشد که محال است!

بنابراین از آنجا که در ذات خداوند تغییر راه ندارد از ازل که خداوند وجود داشته، خالق هم بوده و خلق میکرده است، و تا خدا هست خلقت از جانب او هم هست.

نکته سوم:

اینکه باید توجه داشت اینکه می گوییم عالم ماده قدیم زمانی است نه اینکه مثلا کره زمین و منظومه ها قدیم زمانی هستند، خیر! تک تک اینها آغاز و انتهایی دارند، منظور این است که اصل آغاز خلقت عالم ماده ابتدای زمانی نداشته و انتهای زمانی ندارد.

روایاتی هم این مطلب را تأیید می­کنند:
ابو حمزه ثمالى از امام سجاد (ع) نقل می کند که فرموند:آیا تو خيال مي كنى خداوند جز شما چيزى نيافريده است؟ به خدا سوگند، خداوند هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفريده كه تو در آخرين عالم، قرار گرفته‏اى»(‏مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، ج‏ 25، ص25)

جابر بن يزيد نیز میگويد: از امام باقر (ع) در باره آيه «آيا ما از آفرينش نخست ناتوان شديم؟ بلكه آنان در آفرينش جدیدی هستند.» پرسيدم، حضرت فرمود: اى جابر! تأويل آيه، اين است كه خداوند متعال آنگاه كه اين آفريدگان و اين جهان را نابود ساخته و بهشتيان را در بهشت و دوزخيان را در دوزخ جاى دهد، جهان ديگرى غير از اين جهان را از نو پديد مى‏آورد، بدون نر و ماده، تا او را پرستيده و يگانه دانند و برای آنان زمينى غير از اين زمين مى‏آفريند كه در آن استقرار يافته و آسمان ديگرى كه بر آنان سايه افكند. شايد تو بر اين پنداری كه خداوند تنها اين جهان را آفريده و به جز شما بشرى را نيافريده است؟ آرى به خدا سوگند! به طور حتم خداوند متعال هزار هزار جهان و هزار هزار آدم آفريده كه تو در پايان اين جهان‏ها و آن آدميان هستى»(صدوق، محمد بن علی، الخصال، ج‏2، ص652)

مسلم;961985 نوشت:
ببینید زمان یک مخلوق مستقلی نیست که مثلا یک غلمبه ای در خارج باشد! زمان به مقدار حرکت گفته میشود(نهایة الحکمه، ص23) بنابراین باید چیز متحرکی در جهان باشد تا زمان از آن انتزاع شود و بگوییم زمان هست.
مثلا من تا سر کوچه میروم، این من هستم و راه رفتن و کوچه! اما از این واقعه که حدودا 10 دقیقه طول میکشد زمانی به اندازه 10 دقیقه انتزاع میشود؛ میگویند این حرکت فلان مقدار (10 دقیقه) زمان برد، طبیعتا اگر من و راه رفتن وکوچه نباشیم آن 10 دقیقه هم نخواهد بود.

سلام....آیا شده و امکان داشته ما، تجربه ای را به خاطر داشته باشیم که، و تجربه ای را از سرگذرانده باشیم که در آن زمان مطرح نباشد؟؟؟ مثلا می گویند که ما در خواب از بدن می توانیم جدا شویم و با روح و یک موجود مجرد سر کنیم...حالا از نظر شما ما که با این موجود مجرد و فارق از ماده که حرکت ندارد، مشغولیم، برای ما زمان مطرح نیست؟؟؟و دیگر گذر زمان و امثال اینها مطرح نیست؟؟
آیا شدنی هست که ما حس خود آگاهی خود را داشته باشیم، ولی زمان را و گذر زمان را حس نکنیم یا برای ما بی معنی باشد؟؟؟آیا می شود ما قدرت اراده و اختیار خود را داشته باشیم و حس کنیم ولی گذر زمان و وجود زمان را حس نکنیم یا شامل حال ما نشود؟؟؟

این تعریفی که شما از زمان دارید، و دادید، فکر نمی کنید یک از اشکالی زمان هست که برای ما قابل تصور هست؟؟

مسلم;961985 نوشت:
ببینید زمان یک مخلوق مستقلی نیست که مثلا یک غلمبه ای در خارج باشد! زمان به مقدار حرکت گفته میشود

سلام بر برادر مسلم عزیزمان
نور قبول دارید که متحرک است
در سرعت نور ؛تغییر زمان داریم؟؟؟؟

armm1388;961000 نوشت:
زمان مقدار حرکت است و حرکت از عوارض ماده . چرا نمی توان برای آفرینش کل جهان زمانی مشخص کرد؟ اینکه زمان هم یک مخلوق است. و بخشی از جهان آفرینش است . گفته می شود به همین دلیل نمی توان زمان آغاز برای کل جهان قائل شد.

بسم الله الرحمن الرحیم

در نسبیت عام انیشتین زمان بعدی از ابعاد چهار گانه هست که منجر به تشکیل فضا - زمان میشه
نسبی هست ==> در جایی که گرانش قوی تر هست زمان کندتر میگذره
حرکت در زمان تاثیرگذار هست ==> اگر ما سوار یک راکت فضایی بشیم و در فضا بدون گرانش و با سوختی شتاب بگیریم نسبت به هم سن خود که در زمین نشسته هست جوان تر خواهیم بود

اما در مکانیک کوانتومی مفهوم دیگه داره => [=IRANSans]در [=IRANSans]مکانیک کوانتومی[=IRANSans]، زمان، جهانی و مطلق است و تیک‌تاک‌های پایدار آن، درهم‌‌تنیدگی‌های در حال تحول ذرات را مشخص می‌‌کنند.

و دانشمندان نتوانسته اند این دو رو وحدت بخشند

شاید این زمانی که ما میبینیم (=جلو رونده) در سطح ماکروسکوپی معنا پیدا میکنه و بصورت بعدی از ابعاد چهارگانه مارو درگیر میکنه

در یه سطحی (مثلا در سطح کوانتومی) میشه وجود و عدم وجود رو یک نوع زمان تلقی کرد

با سلام و احترام

پارسا مهر;961995 نوشت:
سلام....آیا شده و امکان داشته ما، تجربه ای را به خاطر داشته باشیم که، و تجربه ای را از سرگذرانده باشیم که در آن زمان مطرح نباشد؟؟؟ مثلا می گویند که ما در خواب از بدن می توانیم جدا شویم و با روح و یک موجود مجرد سر کنیم...حالا از نظر شما ما که با این موجود مجرد و فارق از ماده که حرکت ندارد، مشغولیم، برای ما زمان مطرح نیست؟؟؟و دیگر گذر زمان و امثال اینها مطرح نیست؟؟
آیا شدنی هست که ما حس خود آگاهی خود را داشته باشیم، ولی زمان را و گذر زمان را حس نکنیم یا برای ما بی معنی باشد؟؟؟آیا می شود ما قدرت اراده و اختیار خود را داشته باشیم و حس کنیم ولی گذر زمان و وجود زمان را حس نکنیم یا شامل حال ما نشود؟؟؟

این تعریفی که شما از زمان دارید، و دادید، فکر نمی کنید یک از اشکالی زمان هست که برای ما قابل تصور هست؟؟

ببینید در فلسفه از کلیات و قواعد وجودی موجودات بحث میشود، اما جزئیات هر کدام مربوط به علوم مختلف میباشد، من هم به همین تناسب در اقسام زمان نظر ندادم فقط بیان فاعده کردم
حرکت باشد زمان هم هست، حرکت نباشد زمان هم نیست؛ اگر امر مجرد محض باشد که هیچ حرکتی در او نیست طبیعتا زمان هم برای او معنا نخواهد داشت.
انسان ها هم دو بُعد دارند، روح که فرازمانی و جسم ما که مادی و زمانی است، اما روح به واسطه تعلقی که به بدن دارد رفتارها و ادراکتش زمانمند خواهند شد، مثلا دیده اید گاهی تلویزون روشن است و شما هم زمان صدای تلویزیون را در شکل خواب برای خودتان میبینید خب این روشن است که گوش و مغز شما فعالیت دارد.
در هر صورت من فقط میتوانم کلّی پاسخ بدهم، ورود به جزئیات از حیطه فلسفه خارج است، خصوصا مسئله خواب که حقیقتا امر پیچیده ای است.
بنابراین در خصوص پخش پایانی سوال شما باید عرض کنم زمان کم و زیاد دارد ولی قاعده همین است که اگر حرکت باشد زمان هم هست.

حسام 1999;962008 نوشت:
سلام بر برادر مسلم عزیزمان
نور قبول دارید که متحرک است
در سرعت نور ؛تغییر زمان داریم؟

فلسفه از کلیات احوال موجود سخن می گوید، یعنی احوالی که در بین موجود به لحاظ وجودی شان مشترک است اما جزئیات موجودات در هر علمی در همان علوم بحث میشود
بنابراین از نظر فلسفه به طور کلی هر حرکت مادی با زمان است، اما انکه حرکت نور ثابت است یا متغیر در فلسفه از آن بحث نمیشود، لذا ابراز نظر بنده هم قطعا غیر کارشناسانه خواهد بود.

مسلم;962200 نوشت:
فلسفه از کلیات احوال موجود سخن می گوید، یعنی احوالی که در بین موجود به لحاظ وجودی شان مشترک است اما جزئیات موجودات در هر علمی در همان علوم بحث میشود
بنابراین از نظر فلسفه به طور کلی هر حرکت مادی با زمان است، اما انکه حرکت نور ثابت است یا متغیر در فلسفه از آن بحث نمیشود، لذا ابراز نظر بنده هم قطعا غیر کارشناسانه خواهد بود.

سلام برادر جان ممنون،خوبین؟
خب کلیات ،جزئیات رو در بر داره، و در جزئیات اشتباه کرده،پس کل باطله
تو همون فلسفه که از نهایة الحکمة آوردین،از پدیده تجربی به گزاره فلسفی رسیده،
من ابدا نظر شما رو نمیخوام رد کنم،منظور من،ردِ نظر اون رفرنس هستش که قدیمی شده،
مثلا شما از منظر زمان فلسفی
دو قلوی انیشتین رو چگونه میخواین تبیین کنید؟
آیا جز اینه که بفرمایید واسه هر دوتا قلو زمان یکسانه؟خب این از نظر علمی غلطه دیگه!
اصن منظورم تنها فلسفه اسلامی نیست،هر فلسفه ای اینجوریه،بقول دانشمندی فلسفه کور هستش،دستشو علم باید بگیره تا خراب کاری نکنه!
یا مثل همین سرعت نور ،که در سرعت نور زمان ثابت است،
در صورتی که نور حرکت میکند ولی زمان برایش ثابته
مسلم;961985 نوشت:
پس هر چیز مادی و هر حرکتی برای خودش زمانی دارد(همان، ص231)

حسام 1999;962252 نوشت:
مثلا شما از منظر زمان فلسفی
دو قلوی انیشتین رو چگونه میخواین تبیین کنید؟
آیا جز اینه که بفرمایید واسه هر دوتا قلو زمان یکسانه؟خب این از نظر علمی غلطه دیگه!
اصن منظورم تنها فلسفه اسلامی نیست،هر فلسفه ای اینجوریه،بقول دانشمندی فلسفه کور هستش،دستشو علم باید بگیره تا خراب کاری نکنه!
یا مثل همین سرعت نور ،که در سرعت نور زمان ثابت است،
در صورتی که نور حرکت میکند ولی زمان برایش ثابته

بنده چنین اعتقادی ندارم که علم باید دست فلسفه را بگیرد، بلکه معتقدم هر دو دست بشر را می گیرند، از هر علمی باید توقع متناسب با خودش داشت، وظیفه فلسفه تبیین احوال کلی وجود است، مثلا در فلسفه از اصل علیت سخن میشود، اما اینکه حالا علت فلان پدیده چیست دیگر بر عهده فلسفه نیست، البته از طریق فلسفه میتوان اوصاف آن را تببین کرد. در مورد زمان و حرکت هم فلسفه اصلا از میزان حرکت جزئیات سخن نمی گوید، اگر کسی چنین توقعی داشته باشد قطعا از فلسفه انتظاری دارد که خود فلاسفه چنین ادعایی ندارند!
مثال های دیگری هم میشود زد، مثلا در اخبار شنیدم که جنین یک قل از یک دوقلو را در حالت انجماد نگه داشتند اما دیگری به دنیا آمد، و دومی را بعد از مدتی از حال انجماد خارج کردند و خلاصه بعد از چند سال به دنیا آمد.
این تغییر شرایط و تغییر در حرکت ها مطلقا در فلسفه بحث نمیشود.
همچنین باید دقت کرد منظور از حرکت در فلسفه حرکت به معنا انتقال مکان نیست، مثلا تبدیل یک شکوفه سیب به یک سیب رسیده، این یک حرکت است.

[="Arial Black"][="Blue"]

مسلم;962264 نوشت:
بنده چنین اعتقادی ندارم که علم باید دست فلسفه را بگیرد

سلام استاد
از این جمله دوستمان میشود تعبیر صحیحی هم داشت. و آن اینکه فلسفه برخی "اصل موضوع" ها را از علم می گیرد.
حتی علامه طباطبایی هم گویا توصیه می نمودند که با علم روز آشنا شوید.[/]

عبد شکور;962285 نوشت:
از این جمله دوستمان میشود تعبیر صحیحی هم داشت. و آن اینکه فلسفه برخی "اصل موضوع" ها را از علم می گیرد.
حتی علامه طباطبایی هم گویا توصیه می نمودند که با علم روز آشنا شوید.

سلام بله اینکه گاهی میشود مسئله ای را به عنوان اصل موضوعی از علوم دیگر گرفته و در فلسفه به کار برد درست است اما:

اولا: این به معنای کور بودن فلسفه نیست، یعنی فلسفه در حیطه خودش راهگشاست.
ثانیا: این مسئله و تأثیر متقابل است، اگر گاهی در فلسفه از اصل موضوعی در علوم در فلسفه کمک گرفته میشود، اثبات موضوع علوم هم بر عهده فلسفه است
ثالثا: استفاده از اصول موضوعی در فلسفه برای استدلال های جزئی است، گاهی برای یک علیت خاص دنبال نتیجه هستیم خب می توانیم یک اصل موضوعی بنا کنیم. اما در احوال کلی وجود و مسائل کلی فلسفی نیازی به اصول موضوعه گرفته شده از علوم نیست.

[="Tahoma"][="Navy"]

armm1388;961000 نوشت:
قائل شدن به زمان آغاز آفرینش عالم ماده نه کل عالم مادی و مجرد . آری یا خیر؟ - با عرض سلام و تشکر فراوان – زمان مقدار حرکت است و حرکت از عوارض ماده . چرا نمی توان برای آفرینش کل جهان زمانی مشخص کرد؟ اینکه زمان هم یک مخلوق است. و بخشی از جهان آفرینش است . گفته می شود به همین دلیل نمی توان زمان آغاز برای کل جهان قائل شد. صدرا قائل است که برای تک تک پدیده ها که از حدوث ذاتی برخوردارند می شود زمان آفرینش قائل شد ولی برای کل جهان خیر. موضوع این است که کل عالم ماده (نه جهان آفرینش که شامل مجردات هم می شود) آفریده شده و از آن لحظه حرکت بوجود آمده و همان لحظه زمان آغاز شده است . آیا می توان گفت کل عالم که عالم مجردات و عالم ماده را شامل می شود را نمی توان برایش زمان آغاز قائل شد ولی عالم ماده آغاز زمانی دارد ؟ - پیشاپیش از پاسخ شما سپاسگذارم.

سلام
ذهن ما عادت کرده امور را زمانی ببیند لذا وقتی به پیش از آغاز جهان می اندیشد بازهم به نحو زماندار به آن توجه می کند حال اگر خوب به این مساله دقت کنیم که پیش از آغاز جهان زمان نبوده تقریبا تعیین آغاز دچار مشکل فلسفی و عقلی می شود پس آغاز جهان هم آغاز است هم آغاز نیست چرا که تعیین آغاز هرچند نسبت به بعد قابل تصور است اما نسب به قبل تصور ندارد چون قبل ندارد و ذهن ما با چنین آغازی ناآشناست بنابراین جهان مادی در عین زمان مند بودن نمی تواند به یک آغاز متعینی منتهی شود.
یا علیم[/]

محی الدین;962444 نوشت:

سلام
ذهن ما عادت کرده امور را زمانی ببیند لذا وقتی به پیش از آغاز جهان می اندیشد بازهم به نحو زماندار به آن توجه می کند حال اگر خوب به این مساله دقت کنیم که پیش از آغاز جهان زمان نبوده تقریبا تعیین آغاز دچار مشکل فلسفی و عقلی می شود پس آغاز جهان هم آغاز است هم آغاز نیست چرا که تعیین آغاز هرچند نسبت به بعد قابل تصور است اما نسب به قبل تصور ندارد چون قبل ندارد و ذهن ما با چنین آغازی ناآشناست بنابراین جهان مادی در عین زمان مند بودن نمی تواند به یک آغاز متعینی منتهی شود.
یا علیم

سلام

إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ (آل عمران/47 و…)
إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَیَكُونُ (نحل/40)
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ (یس/82)
خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ كُن فَیَكُونُ (آل‏عمران، 59)
وَیَوْمَ یَقُولُ كُن فَیَكُونُ (انعام، 73)

اگر در آیه آمده " أَن نَّقُولَ لَهُ كُن …" ، از باب ضیق لفظ است وگرنه همین که حق تعالی اراده کند، اراده اش محقق می شود
و قول او همان ایجاد است ، نه این که خدا لفظ "کن=باش" را می گوید و بعد محقق می شود.به عبارتی كن، اشاره به اراده تكوینى الهى است
و معناى این آیات این است كه هنگامى كه خداوند اراده آفرینش موجودى را كرد، آن موجود ایجاد مى‏شود.

جز ذات مقدس الهی همه چیز ( عوالم و . . .) موجود هست درست ؟

در عوالم بالاتر = ( کلا هر عالمی) این بودن و نبودن رو میتونیم یه نوع زمان در نظر بگیریم
خداوند اراده کرد که موجود شود (یعنی قبلا موجود نبود)

این نتیجه گیری خودم هست :
با توجه به این :

جز ذات مقدس الهی می تونیم به هر موجودیتی یه زمان در نشظر بگیریم ( اما این زمان میتونه در هر عالمی یه تعریف خاصی داشته باشه)

[="Tahoma"][="Navy"]

ابوالفضل;962490 نوشت:
در عوالم بالاتر = ( کلا هر عالمی) این بودن و نبودن رو میتونیم یه نوع زمان در نظر بگیریم
خداوند اراده کرد که موجود شود (یعنی قبلا موجود نبود)

این نتیجه گیری خودم هست :
با توجه به این :

جز ذات مقدس الهی می تونیم به هر موجودیتی یه زمان در نشظر بگیریم ( اما این زمان میتونه در هر عالمی یه تعریف خاصی داشته باشه)


سلام
این بودن زمان در عین نبودن، فراتر از فهم عادی ماست لذا هرچند می توان الفاظش را بکار برد اما مطمئنا با معیارهای عادی ما خوانایی ندارد.
در اکثر آیات مد نظر شما هم اذا که ظرف زمان وجود دارد که می تواند در مورد پدیده های مادی باشد نه کل عالم ماده که زمانی یعنی مسبوق به زمان نیست.
یا علیم[/]

پرسش
ملاصدرا قائل است که برای تک تک پدیده های مادی که از حدوث ذاتی برخوردارند می شود زمان آفرینش قائل شد ولی برای کل جهان مادی خیر؛ اگر زمان مقدار حرکت است و حرکت از عوارض ماده، پس چرا نمی توان برای آغاز فرینش جهان مادی زمانی مشخص کرد؟


پاسخ

در خصوص اینکه آیا جهان مادی به تنهایی آیا آغاز زمانی داشته یا خیر بین متکلمین و حکماء، و همچنین بین خود فیزیکدانان اختلاف نظر وجود دارد؛ اما در میان این اختلافات آنچه که صحیح تر به نظر میرسد این است که اصل خلقت جهان مادی مسئله ای است که آغاز زمانی ندارد.

برای تبیین مسئله باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:
ببینید زمان یک مخلوق مستقلی نیست که مثلا یک غلمبه ای در خارج باشد! زمان به مقدار حرکت گفته میشود(1) بنابراین باید چیز متحرکی در جهان باشد تا زمان از آن انتزاع شود و بگوییم زمان هست.
مثلا من تا سر کوچه میروم، این من هستم و راه رفتن و کوچه! اما از این واقعه که حدودا 10 دقیقه طول میکشد زمانی به اندازه 10 دقیقه انتزاع میشود؛ میگویند این حرکت فلان مقدار (10 دقیقه) زمان برد، طبیعتا اگر من و راه رفتن وکوچه نباشیم آن 10 دقیقه هم نخواهد بود.

پس هر چیز مادی و هر حرکتی برای خودش زمانی دارد(2) اما از آنجا که بشر برای معادلات و روابط روزمره نیازمند به یک زمان مشترک بوده، زمان گردش اجرام آسمانی را برای تنظیم امور انتخاب کرده اند، یعنی زمان گردش زمین به دور خودش به عنوان 24 ساعت، و زمان گردش زمین به دور خورشید به عنوان سال لحاظ شده است.

با این اوصاف روشن میشود که عالم ماده نمی تواند بعد از خلقت زمان خلق شده باشد، چون اصلا تا چیز مادی ای نباشد زمان هم نیست این دو با هم هستند! زمان با خلقت عالم ماده شروع میشود.
مثلا معنا ندارد که بگوییم خداوند بوده و هیچ چیز نبوده و بعد از گذشت مثلا دو هزار سال جهان ماده را خلق کرده! چون هر سال یعنی یک دور گردش زمین به دور خورشید، وقتی زمین و خورشیدی وجود ندارد اصلا هچ چیزی وجود ندارد چطور میشود گفت دو هزار سال بعد...؟! این دو هزار سال طبق چه حرکتی لحاظ شده است؟

نکته دوم
با چشم پوشی از اشکال فوق، آغاز زمانی قائل شدن برای خلقت جهان مادی موجب یک اشکال دیگر نیز میشود.
اگر ما بر فرض برای خلقت جهان، زمانی را قائل بشویم و بگوییم زمانی بوده که خداوند عالم ماده را خلق نکرده تا اینکه مثلا دو هزار سال گذشت و خداوند عالم ماده را خلق کرد خب سوال پیش می آید که جز خداوند که هیچ چیز نبوده، پس چرا خداوند خلقت ماده را به دو هزار سال عقب موکول کرد؟

اینکه خلقت دو هزار سال به تعویق افتاده یعنی در سال دو هزارم یک تغییری اتفاق افتاده که قبلا نبوده است، شرایط پیش از این مهیا نبوده و تازه مهیا شده است؛ خب این تغییر شرایط یا باید در خدا اتفاق افتاده باشد یا در بیرون! از آنجا که بیرونی در کار نیست چون هنوز جهانی خلق نشده پس نعوذ بالله این تغییر باید در ذات خداوند اتفاق افتاده باشد که محال است!
بنابراین از آنجا که در ذات خداوند تغییر راه ندارد از ازل که خداوند وجود داشته، خالق هم بوده و خلق میکرده است، و تا خدا هست خلقت از جانب او هم هست.

نکته سوم:
اینکه باید توجه داشت اینکه می گوییم عالم ماده قدیم زمانی است نه اینکه مثلا کره زمین و منظومه ها قدیم زمانی هستند، خیر! تک تک اینها آغاز و انتهایی دارند، منظور این است که اصل آغاز خلقت عالم ماده ابتدای زمانی نداشته و انتهای زمانی ندارد.

روایاتی هم این مطلب را تأیید می­کنند:
ابو حمزه ثمالى از امام سجاد (علیه السلام) نقل می کند که فرموند:آیا تو خيال مي كنى خداوند جز شما چيزى نيافريده است؟ به خدا سوگند، خداوند هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفريده كه تو در آخرين عالم، قرار گرفته‏اى»(‏3)

جابر بن يزيد نیز میگويد: از امام باقر(علیه السلام) در باره آيه «آيا ما از آفرينش نخست ناتوان شديم؟ بلكه آنان در آفرينش جدیدی هستند.» پرسيدم، حضرت فرمود: اى جابر! تأويل آيه، اين است كه خداوند متعال آنگاه كه اين آفريدگان و اين جهان را نابود ساخته و بهشتيان را در بهشت و دوزخيان را در دوزخ جاى دهد، جهان ديگرى غير از اين جهان را از نو پديد مى‏آورد، بدون نر و ماده، تا او را پرستيده و يگانه دانند و برای آنان زمينى غير از اين زمين مى‏آفريند كه در آن استقرار يافته و آسمان ديگرى كه بر آنان سايه افكند. شايد تو بر اين پنداری كه خداوند تنها اين جهان را آفريده و به جز شما بشرى را نيافريده است؟ آرى به خدا سوگند! به طور حتم خداوند متعال هزار هزار جهان و هزار هزار آدم آفريده كه تو در پايان اين جهان‏ها و آن آدميان هستى»(4)

پی نوشت ها:
1. طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمه، موسسه امام خمینی(ره)، 1388ش، چاپ سوم، ص23.
2. همان، ص231.
3. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، دار إحياء التراث العربي‏، 1403ق، بیروت، چاپ دوم، ج‏ 25، ص25.
4. صدوق، محمد بن علی، الخصال، جامعه مدرسين‏، 1362ش،قم، چاپ اول، ج‏2، ص652.

موضوع قفل شده است