جمع بندی در طول تاریخ ، چند ذوالقرنین داشته ایم؟

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
در طول تاریخ ، چند ذوالقرنین داشته ایم؟

سلام علیکم
شنیده ام ذوالقرنین یک نفر نبوده ؟ چند ذوالقرنین در طول تاریخ داشته ام؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد عماد

سلام علیکم

طبری در گزارشی از ذوالقرنین اکبر(بزرگ) نام برده که در زمان حضرت ابراهیم می زیسته است. او بیان می کند:«ذو القرنين بزرگ بود كه در ايام ابراهيم خليل الرحمن صلى الله عليه و سلم مى‏زيست و در كار چاه به نفع او داورى كرد. اين چاهى بود كه ابراهيم در صحراى اردن براى گوسفندان خويش حفر كرده بود و گروهى از مردم اردن مدعى زمين چاه شدند و ابراهيم از ذو القرنين داورى خواست»
سپس ادامه می دهد «به گفته بعضى‏ها ذو القرنين كه به دوران ابراهيم صلى الله عليه و سلم مى‏زيست همان افريذون بن اثفيان بود و خضر همراه وى بود.»(1)

از آنجا که گفته ذوالقرنینی که در زمان حضرت ابراهیم می زیسته، مشخص می شود که به چند ذوالقرنین قائل است مخصوصا وقتی اسکندر را نیز ذوالقرنین می داند که همزمان با حضرت ابراهیم علیه السلام نیست.

1. تاريخ‏ الطبري،ج‏1،ص:365

در کجا گفته اسکندر همان ذوالقرنینه

سید معصوم;960385 نوشت:
در کجا گفته اسکندر همان ذوالقرنینه

بله می گویددرتاريخ‏ الطبري ج‏لد اول صحفه 577 آمده که اسکندر ذوالقرنین است

داستان ذوالقرنین در قرآن کریم به طور خلاصه آمده است و به نظر نمی رسد که ما چند ذوالقرنین داشته باشیم و بلکه آنچه محل اختلاف است، کیستی ذوالقرنین است که هر کسی آن را به فردی در تاریخ تفسیر می‌کند

بنابراین ذوالقرنین یک نفر بیشتر نیست و در مصداق تفاوت وجود دارد

عماد;960384 نوشت:
سلام علیکم

طبری در گزارشی از ذوالقرنین اکبر(بزرگ) نام برده که در زمان حضرت ابراهیم می زیسته است. او بیان می کند:«ذو القرنين بزرگ بود كه در ايام ابراهيم خليل الرحمن صلى الله عليه و سلم مى‏زيست و در كار چاه به نفع او داورى كرد. اين چاهى بود كه ابراهيم در صحراى اردن براى گوسفندان خويش حفر كرده بود و گروهى از مردم اردن مدعى زمين چاه شدند و ابراهيم از ذو القرنين داورى خواست»
سپس ادامه می دهد «به گفته بعضى‏ها ذو القرنين كه به دوران ابراهيم صلى الله عليه و سلم مى‏زيست همان افريذون بن اثفيان بود و خضر همراه وى بود.»(1)

از آنجا که گفته ذوالقرنینی که در زمان حضرت ابراهیم می زیسته، مشخص می شود که به چند ذوالقرنین قائل است مخصوصا وقتی اسکندر را نیز ذوالقرنین می داند که همزمان با حضرت ابراهیم علیه السلام نیست.

1. تاريخ‏ الطبري،ج‏1،ص:365

طبری در مقدمه کتابش گفته من تمام اقوال چه راست و چه دروغ را جمع کردم و نگفته به تمام این اقوال اعتقاد دارم.

این حدیث هم از نظر من سندش معتبر و اشاره به همراهی خضر و ذوالقرنین داره:

إكمال الدين ، عن أبيه ومحمد بن الحسن عن سعد بن عبد الله ومحمد بن يحيى العطار وأحمد بن إدريس جميعا عن أحمد بن أبي عبد الله البرقي ويعقوب بن يزيد وإبراهيم بن هاشم جميعا عن الحسن بن علي بن فضال عن أيمن بن محرز عن محمد بن سماعة عن إبراهيم بن أبي يحيى المدني عن أبي عبد الله عليه‌السلام مثله إلا أنه قال قال اليهودي أخبرني عن أول شجرة نبتت على وجه الأرض وعن أول عين نبعت على وجه الأرض وعن أول حجر وضع على وجه الأرض فقال أمير المؤمنين عليه‌السلام أما أول شجرة نبتت على وجه الأرض فإن اليهود يزعمون أنها الزيتونة وكذبوا وإنما هي النخلة من العجوة هبط بها آدم عليه‌السلام معه من الجنة فغرسها وأصل النخلة كله منها وأما أول عين نبعت على وجه الأرض فإن اليهود يزعمون أنها العين التي ببيت المقدس وتحت الحجر وكذبوا هي عين الحياة التي ما انتهى إليها أحد إلا حيي وكان الخضر على مقدمة ذي القرنين فطلب عين الحياة فوجدها الخضر عليه‌السلام وشرب منها ولم يجدها ذو القرنين وأما أول حجر وضع على وجه الأرض فإن اليهود يزعمون أنه الجحر الذي ببيت المقدس وكذبوا إنما هو الحجر الأسود هبط به آدم عليه‌السلام معه من الجنة فوضعه في الركن والناس يستلمونه وكان أشد بياضا من الثلج فاسود من خطايا بني آدم.
http://lib.eshia.ir/11008/60/40

[="Navy"]

عماد;960384 نوشت:
ين چاهى بود كه ابراهيم در صحراى اردن براى گوسفندان خويش حفر كرده بود و گروهى از مردم اردن مدعى زمين چاه شدند و ابراهيم از ذو القرنين داورى خواست

حضرت علی (ع):
من همه پیامبران را یکبار نصرت کردم!

مثل وقتی که موسی و هارون به قصر فرعون میرفتن و موسی (ع) می دانست که فرعون انها یا راه نمیدهد یا خواهد میکشد که ناگهان حضرت علی (ع) با شمشیری از طلا سوار بر اسب قبل از انها رفت داخل و ریش فرعون و محکم کشید و از اون در قصرش موقع خواب بعد از ظهر به پایین کشید و زهر چشم گرفت (در حالی که هیچ کس او را نه موقع رفتن و نه موقع برگشت ندید الا موسی و هارون که براشون جای تعجب بود که این کیه دیگه!)[/]

عماد;960384 نوشت:
سلام علیکم

طبری در گزارشی از ذوالقرنین اکبر(بزرگ) نام برده که در زمان حضرت ابراهیم می زیسته است. او بیان می کند:«ذو القرنين بزرگ بود كه در ايام ابراهيم خليل الرحمن صلى الله عليه و سلم مى‏زيست و در كار چاه به نفع او داورى كرد. اين چاهى بود كه ابراهيم در صحراى اردن براى گوسفندان خويش حفر كرده بود و گروهى از مردم اردن مدعى زمين چاه شدند و ابراهيم از ذو القرنين داورى خواست»
سپس ادامه می دهد «به گفته بعضى‏ها ذو القرنين كه به دوران ابراهيم صلى الله عليه و سلم مى‏زيست همان افريذون بن اثفيان بود و خضر همراه وى بود.»(1)

از آنجا که گفته ذوالقرنینی که در زمان حضرت ابراهیم می زیسته، مشخص می شود که به چند ذوالقرنین قائل است مخصوصا وقتی اسکندر را نیز ذوالقرنین می داند که همزمان با حضرت ابراهیم علیه السلام نیست.

با سلام و عرض ادب و احترام

سرور مکرم جناب استاد عماد بزرگوار ، یک تفسیر و برداشت دیگری که از قصص قرآنی می شود این است که اینها الزاما حقیقت خارجی نداشته اند و ممکن است برخی یا همه آنها افسانه بوده باشند . در این نگاه نکات تربیتی که قرآن از ذکر این داستان ها بیان می کند اصل هستند و به عبارت دیگر نتیجه ای که از داستان ها گرفته می شود مهم است ، نه خود داستان !

از این جهت این مطلب را خدمت شما عرض کردم که مطالبی در خصوص همین داستان ذو القرنین وجود دارد که در تاریخی بودن آن تردید جدی ایجاد می کند ، مثلا در داستان ذو القرنین در قرآن آمده که او به محل طلوع و غروب خورشید در شرق و غرب عالم سفر می کند ! با رشد علم امروزه برای ما بدیهی است که اولا چیزی به اسم محل طلوع و غروب خورشید نداریم و ثانیا اساسا در زمین مکانی به اسم سر حد مشرق و سر حد مغرب نمی توان متصور بود ( جابلقا و جابلسا که در ادبیات دینی و سپس در برخی اشعار فارسی نیز راه یافته است )

همچنین در داستان ذوالقرنین از ساختن سد یاجوج و ماجوج در دره میان دو کوه صحبت می شود که بنابر ظاهر قرآن باید هنوز هم وجود داشته باشد . اما هیچ نشانی تاریخی از وجود این سد و اقوام محبوس در آن در کتاب ها گزارش نشده و به علاوه در عصر حاضر هم نشانی از این سد در جهان یافت نشده است !

این دو اشکالی که در خصوص داستان ذو القرنین وجود دارد جنبه اسطوره ای بودن آن را تقویت کرده و در مقابل تاریخی بودنش را به شدت مورد تردید قرار می دهد . از شما درخواست دارم با دید تاریخ محور به این دو اشکال پاسخی مرحمت بفرمائید .

با تشکر فراوان .

پ.ن : داستان ذو القرنین در خلال آیات 83 الی 100 سوره کهف (18) توضیح داده شده است .

جناب حسام الدین سلام علیکم
در مورد قصه های قرانی به تصریح در قرآن آمده «مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَى»(سوره یوسف111)
ترجمه: سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد
و نیز خداوند تبارک و تعالی در مورد قصه های قرآن می فرماید
"وَ کُـلّاً نَّقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءکَ فِی هَـذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ"؛(سوره هود120)
و هر یک از سرگذشت هاى پیامبران [خود] را که بر تو حکایت مى کنیم چیزى است که دلت را بدان استوار مى گردانیم و در اینها، حقیقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذکرى است.
با توجه به این آیات، روشن می شود که تمام قصه های قرآن، از نوع حقایق هستند، اگر چه در قالب داستان و تمثیل بیان شده باشند؛ زیرا قرآن کتاب هدایت و از سوی حق مطلق است و امکان ندارد قصه های ساختگی را برای هدایت بیان کند
علامه طباطبائى در نقد کسانی که داستان های قرآن را سمبلیک می دانند، در ذیل داستان آزر عموى حضرت ابراهیم (ع) می گوید: برخى پژوهشگران گمان کرده اند این که قرآن کریم در بسیارى از داستان هاى گذشتگان، عناصر اصلى قصه مانند زمان، مکان و شرایط طبیعى، اجتماعى و سیاسى را ذکر نمى کند، از آن رو است که قرآن در قصه گویى روشى برگزیده است که بهتر به هدف و مقصد برسد، بى آن که در صدد بازشناساندن درست از نادرست باشد؛ از این رو، ممکن است در راه رسیدن به مقصد خویش (یعنى هدایت آدمیان به سعادت)، از داستان هاى متداول میان مردم یا اهل کتاب بهره گیرد، هرچند به صحّت آنها اطمینانى نباشد یا حتى قصه اى خیالى باشد. این سخن خطا است؛ زیرا قرآن کتاب تاریخ یا نوشته اى تخیلى نیست، بلکه کتابى نفوذناپذیر است که باطل از هیچ سو بدان راه ندارد، سخن خدایى است که جز حق نگوید و براى رسیدن به حق، از باطل مدد نجوید. چگونه قابل تصور است که مقصدى حق مطلق باشد، در عین حال از طریقى، باطل بدان نفوذ کند؟!(1)
شهید مطهری دراین باره می فرماید:محال است انبیا در منطق نبوّت، براى یک حقیقت ـ العیاذ باللّه ـ یک امر واقع نشده و یک دروغ را ـ و لو به صورت تمثیل ـ بیان کنند".(2)

1.طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ج 7، ص 165- 166، جامعه مدرّسین، قم.
2.
مطهّرى، مرتضی، مجموعه آثار، ج 16، ص 99ـ 100، تهران، صدرا، 1378 ش.

عماد;961846 نوشت:
جناب حسام الدین سلام علیکم
در مورد قصه های قرانی به تصریح در قرآن آمده «مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَى»(سوره یوسف111)
ترجمه: سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد
و نیز خداوند تبارک و تعالی در مورد قصه های قرآن می فرماید
"وَ کُـلّاً نَّقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءکَ فِی هَـذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ"؛(سوره هود120)
و هر یک از سرگذشت هاى پیامبران [خود] را که بر تو حکایت مى کنیم چیزى است که دلت را بدان استوار مى گردانیم و در اینها، حقیقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذکرى است.
با توجه به این آیات، روشن می شود که تمام قصه های قرآن، از نوع حقایق هستند، اگر چه در قالب داستان و تمثیل بیان شده باشند؛ زیرا قرآن کتاب هدایت و از سوی حق مطلق است و امکان ندارد قصه های ساختگی را برای هدایت بیان کند
علامه طباطبائى در نقد کسانی که داستان های قرآن را سمبلیک می دانند، در ذیل داستان آزر عموى حضرت ابراهیم (ع) می گوید: برخى پژوهشگران گمان کرده اند این که قرآن کریم در بسیارى از داستان هاى گذشتگان، عناصر اصلى قصه مانند زمان، مکان و شرایط طبیعى، اجتماعى و سیاسى را ذکر نمى کند، از آن رو است که قرآن در قصه گویى روشى برگزیده است که بهتر به هدف و مقصد برسد، بى آن که در صدد بازشناساندن درست از نادرست باشد؛ از این رو، ممکن است در راه رسیدن به مقصد خویش (یعنى هدایت آدمیان به سعادت)، از داستان هاى متداول میان مردم یا اهل کتاب بهره گیرد، هرچند به صحّت آنها اطمینانى نباشد یا حتى قصه اى خیالى باشد. این سخن خطا است؛ زیرا قرآن کتاب تاریخ یا نوشته اى تخیلى نیست، بلکه کتابى نفوذناپذیر است که باطل از هیچ سو بدان راه ندارد، سخن خدایى است که جز حق نگوید و براى رسیدن به حق، از باطل مدد نجوید. چگونه قابل تصور است که مقصدى حق مطلق باشد، در عین حال از طریقى، باطل بدان نفوذ کند؟!(1)
شهید مطهری دراین باره می فرماید:محال است انبیا در منطق نبوّت، براى یک حقیقت ـ العیاذ باللّه ـ یک امر واقع نشده و یک دروغ را ـ و لو به صورت تمثیل ـ بیان کنند".(2)

با سلام و عرض ادب و احترام

اگرچه بنده در معنای همان دو آیه ای که فرمودید مناقشاتی دارم ، اما از محضر شما اجازه می خواهم تا بحث را معطوف به قضایای تاریخی کنم . اگر نظر حضرت علامه طباطبایی صحیح باشد ، چگونه می توان داستان ذو القرنین را با وجود اشکالاتی که به آن وارد کرده اند از نظر تاریخی صحیح دانست ؟!

*حسام الدین*;961517 نوشت:
مثلا در داستان ذو القرنین در قرآن آمده که او به محل طلوع و غروب خورشید در شرق و غرب عالم سفر می کند ! با رشد علم امروزه برای ما بدیهی است که اولا چیزی به اسم محل طلوع و غروب خورشید نداریم و ثانیا اساسا در زمین مکانی به اسم سر حد مشرق و سر حد مغرب نمی توان متصور بود ( جابلقا و جابلسا که در ادبیات دینی و سپس در برخی اشعار فارسی نیز راه یافته است )

همچنین در داستان ذوالقرنین از ساختن سد یاجوج و ماجوج در دره میان دو کوه صحبت می شود که بنابر ظاهر قرآن باید هنوز هم وجود داشته باشد . اما هیچ نشانی تاریخی از وجود این سد و اقوام محبوس در آن در کتاب ها گزارش نشده و به علاوه در عصر حاضر هم نشانی از این سد در جهان یافت نشده است !

این دو اشکالی که در خصوص داستان ذو القرنین وجود دارد جنبه اسطوره ای بودن آن را تقویت کرده و در مقابل تاریخی بودنش را به شدت مورد تردید قرار می دهد . از شما درخواست دارم با دید تاریخ محور به این دو اشکال پاسخی مرحمت بفرمائید .

با تشکر فراوان .

*حسام الدین*;961861 نوشت:
اگر نظر حضرت علامه طباطبایی صحیح باشد ، چگونه می توان داستان ذو القرنین را با وجود اشکالاتی که به آن وارد کرده اند از نظر تاریخی صحیح دانست ؟!


بحث مناقشه در مورد دو آیه قبل بیشتر به انجمن قرآن و حدیث مربوط است اما همان بحث تاریخی خودمان را ادامه دهیم
با توجه به فرمایش علامه چه اشکالی بر داستان ذوالقرنین قرآن وارد است؟
یا به داستان ذوالقرنین چه اشکالاتی وارد است که با سخن علامه جمع نمی شود؟

عماد;961993 نوشت:
اشکالش در کجاست؟

1 - محل برآمدن خورشید در مشرق و محل غروب خورشید در مغرب زمین دقیقا چه نقطه ای است ؟! آیا همان دو شهر افسانه ای جابلقا و جابلسا که در روایات هم آمده منظور است ؟!

2 - سد یاجوج ماجوج کجاست ؟

پرسش:
در طول تاریخ ، چند ذوالقرنین داشته ایم؟

پاسخ

بحث در مورد ذوالقرنین بسیار مفصل است و در طول تاریخ افراد مختلفی را به عنوان مصداق آن معرفی کرده اند، اما همه ذوالقرنین را یکی و در مصداق تردید دارند. طبری تنها کسی است که از دو ذوالقرنین یاد کرده و اولی را ذوالقرنین اکبر نامیده است. او در گزارشی از ذوالقرنین اکبر(بزرگ) نام برده که در زمان حضرت ابراهیم می زیسته است. او بیان می کند:«ذو القرنين بزرگ بود كه در ايام ابراهيم خليل الرحمن (علیه السلام) مى ‏زيست و در كار چاه به نفع او داورى كرد. اين چاهى بود كه ابراهيم در صحراى اردن براى گوسفندان خويش حفر كرده بود و گروهى از مردم اردن مدعى زمين چاه شدند و ابراهيم از ذو القرنين داورى خواست»
سپس ادامه می دهد «به گفته بعضى‏ها ذو القرنين كه به دوران ابراهيم (علیه السلام) مى‏ زيست همان افريذون بن اثفيان بود و خضر همراه وى بود.»(1)

از آنجا که گفته ذوالقرنینی که در زمان حضرت ابراهیم می زیسته، مشخص می شود که به چند ذوالقرنین قائل است مخصوصا وقتی اسکندر را نیز ذوالقرنین می داند که همزمان با حضرت ابراهیم (علیه السلام) نیست.(2)

بنابراین به گفته طبری دو ذوالقرنین وجود داشته است.

منابع:
1. طبری، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك ، ، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دار التراث ، ط الثانية، 1387،ج‏1،ص:365
2.همان، ج1، ص577

موضوع قفل شده است