مسلمان شدن ابن مقفّع

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مسلمان شدن ابن مقفّع

ابن مقفع در ابتدا در كیش مانی بود و سالها با آزادی كامل با اسلام و قرآن به مبارزه پرداخته و شبهات و اشكالات زیادی در میان مردم منتشر ساخته بود.

از همین روست كه می‌گویند او باب بُرزویه طبیب را به قصد شك انداختن در دل مردم بر كتاب «كلیله و دمنه» افزود.[1]

«ابن مقفع» روزی در بغداد از كوچه‌ای می‌گذشت، ناگهان صدای كودكی او را به خود جلب كرد كه با آواز زیبا و صدای دلنشین چنین قرآن می‌خواند:

«أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً وَ جَعَلْنَا اللَّیلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً...»[2]
«آیا زمین را گاهواره و كوهها را میخهایی قرار ندادیم؟ شما را نر و ماده آفریدیم و خواب را برای شما وسیله آسایش و آرامش گردانیدیم و (تاریكی) شب را برای شما لباس و پوشاكی قرار دادیم (تا سیاهی شب همچون پرده شما را بپوشاند) و روزی برای شما وقت كار و كوشش گردانیدیم...»

ابن مقفع به محض شنیدن كلام خدا در حالی كه سكوت سراپای وجودش را فراگرفته بود، بی‌اختیار ایستاد ودر تفكّر و سكوت غرق شد، آنقدر ایستاد تا آن پسر بچه سوره را به پایان رساند.
او سخن نو شنیده بود كه نه شعر بود و نه نثر.
ولی آهنگی زیباتر از شعر و بیان رساتر از نثر داشت.
زیبایی لفظ و شیوایی اسلوب و هماهنگی روشن قرآن نظرش را به خود جلب كرد و موجی از لذت و شادی در روانش پدید آمد.

لذتی كه قرآن به او داد غیر از آن بود كه تا آن وقت از سایر انواع سخن‌ می‌برد.

ابن مقفع كه خود در فصاحت و سخن شناسی بی‌مانند بود با شنیدن این آیات تكان دهنده فطرت دینی او بیدار گشت و با هیجان و جذبه‌ای گفت: شكی نیست كه این گفتار عالی ساخته اندیشه كوتاه بشر نیست.
تصادف كوچكی ابن مقفع را با قرآن آشنا كرد، چهره قرآن در نظرش دگرگون شد. احساس كرد كه دنیای جدیدی را برای او كشف شده است.
بی‌درنگ از همانجا برگشت و با قدمهای محكم به سوی «عیسی بن علی» عموی منصور رفت و گفت: نور اسلام در قلب من تابیده است و دریچه‌ای از جهان وسیع و پهناور در برابر دیدگانم باز شده و دگرگونی عمیقی در من به وجود آمده است و می‌خواهم در حضور تو به دین اسلام مشرف شودم.

عیسی با تعجب گفت: تو كه یك عمر با قرآن مبارزه كرده‌ای علّت روی آوردنت به اسلام چیست؟
وی ماجرا را بیان كرد و عیسی در پاسخ گفت:‌ این كار شایسته است كه در یك مجلس رسمی در حضور علما و امرای لشكر و در نزد طبقات مردم انجام گیرد.
بنابراین فردا به همین منظور پیش من بیا.
..

[=Century Gothic]همان روز شب هنگام ابن مقفع شروع به زمزمه كرد و وردهای مخصوصی كه مانویان و زرتشتیان موقع غذا خوردن،‌می‌خوانند، خواند.

عیسی رو به او كرد و گفت: آیا با اینكه قصد داری مسلمان شوی باز هم طبق روش دیرینه خود به زمزمه مشغول هستی!
ابن مقفع گفت: من كه هنوز به طور رسمی به آیین جدید «اسلام» داخل نشده‌ام و نمی‌توانم مراسم و تشریفات آن را بجا آورم، چگونه می‌توانم از كیش مانوی دست بردارم و شبی را به روز آورم در حالی كه به هیچ مذهب و كیشی پایبند نباشم.
من از اینكه شبی را در بی‌دینی به روز آورم ناراحت هستم. بامداد فردا رسید، از طرف «عیسی بن علی» مجلس با شكوهی برای اسلام آوردن ابن مقفع ترتیب داده شد.
طی مراسمی شهادتین بر زبان جاری كرد و مسلمان شد و موسوم به «عبدالله» و دارای كنیه «ابو محمد» گردید.
آشنایی او با اسلام و تعالیم حیاتبخش قرآن، بینش جدید و عمیقی در او به وجود آورد و طرز فكر جهان‌بینی‌اش را به كلی دگرگون ساخت. او قلم خود را مثل شمشیر برنده بود بر ضد دستگاه خلافت منصور به كار انداخت و طوری جهان را بر منصور تنگ كرد كه منصور فریاد زد آیا كسی هست مرا از شر ابن مقفع نجات دهد؟
سرانجام ابن مقفع به دست یكی از دژخیمان منصور بنام «سفیان بن معاویه» امیر بصره به وضعی سخت و فجیع هلاك گردید و بر او تهمت «زندقه» نهادند،
‌امّا حقیقت آن است كه او بیش از هر چیز قربانی رشك و كینه دشمنان خویش شده است.[3]

[1] . ابن مقفع، مرحوم عباس اقبالی.
[2] . سوره نبأ، آیه 5 و 6 و 7.
[3] . ابن مقفع، تألیف: حنا الفاخوری مصری.

موضوع قفل شده است