جمع بندی شبهه «آکل و مأکول»

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شبهه «آکل و مأکول»

خب سلام و درود خدمت رفقا@};-

قبلا اسفارو میخوندم ببینیم این چیزی که ملا بهش مینازه که معاد جسمانی رو ثابت کردیم و حرکت جوهری رو بیان کردیم !و اینکه چقد به ابن سینا خورده گرفته بود در این زمینه!

شیخ الرئیس هم که باز انصافشو شکر!راحت گفته نمیدونم و دلیلی ندارم براش اما چون قول نبی صادق و مصدقه پذیرفتم

حالا یک ایرادی که مطرح میشه ایراد آکل و ماکول(خورنده و خورده شونده)

در قرآن در سوره های یا سین و قیامت،در موردمعاد حرف زده شده که ی کافری ی استخوانو جلو پیامبر پودر میکنه و آیه نازل میشه که خلقت اولیشو فراموش کرده و اینکه پنداشته ما نمی توانیم استخوان هایش را جمع کنیم بلکه قادریم سر انگشتانش را جمع کنیم

در اینجا معلومه که گفته شده استخوان هایش را جمع میکنیم یعنی همین جسم و استخان که مادیه و شیخ الرئیس و سایر رفقا همینجا گیر کردن!

اینجا ایراد ابن کمونه مطرح میشه
میگه فرض میکنیم منِ کافر،آدم خوار هستم!می رم ی آدم مومنی رو میخورم خب طبیعیه که بدنش تجزیه میشه و جذب بدن من میشه و قسمتی هم که خارج میشه!اگه خدا بخواد هنگام معاد منو زنده کنه که دیگه بدن اون فرد ناقصه و بالعکس و در هنگام عذاب قسمتی از بدن مومن عذاب میشه و عکسش

جسم مثالی ملا و نفس و... همون جسم مادی نیست که بنظرم کلا زده صورت مسئله رو پاک کرده!

حالا اگه نظر اساتید و دوستانو بدونیم خوشحال میشیم!

آیا میخواهید مثل صدرالمتالهین بگویید که شخصیت وابسه به روح و ذهن است و هر جسم و عنصری شد شد و مثال ناقص العضو بهشتی که در بهشت بدنش کامل است! یا اینکه مثل ابن سینا به متن قرآن پایبند باشید و بگویید نمیدانیم؟یا اینکه کلا از بیخ و بن رد کنید
سپاسمند نگره خوبتان@};-

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حافظ

herzinand;954924 نوشت:
سلام و درود خدمت رفقا

قبلا اسفارو میخوندم ببینیم ...
آیا میخواهید مثل صدرالمتالهین بگویید که شخصیت وابسه به روح و ذهن است و هر جسم و عنصری شد شد و مثال ناقص العضو بهشتی که در بهشت بدنش کامل است! یا اینکه مثل ابن سینا به متن قرآن پایبند باشید و بگویید نمیدانیم؟یا اینکه کلا از بیخ و بن رد کنید
سپاسمند نگره خوبتان


سلام علیکم
می‌توان گفت تاریخ پیدایش شبهه آکل و مأکول به یونان باستان باز میگردد.
این شبهه بر کسانی وارد است که قائل به معاد جسمانی یا معاد جسمانی و روحانی می‌باشند و الا کسانی که فقط قائل به معاد روحانی اند، این شبهه به آنها وارد نیست.
از معتقدات شیعه است که انسان شخص و هویت دنیایی اش محشور می‌شود.
در حقیقت این شبهه از شبهات وارد بر معاد جسمانی است.
بیان شبهه:
هر گاه انسانی، انسانی دیگر را بخورد، طبیعتا اجزاء خورده شده، جزء بدن آکل (خوردنده) خواهند شد. پس ازمرگ و حشر هر دو، این سؤال رخ می‌نماید: آیا اجزآئ انسان خورده شده از انسان مأکول که جزء بدن خورنده گردیده‌اند، با اجزاء انسان آکل محشور می‌شود؟ یا با اجزاء خود انسان مأکول؟ (چون جزء بدن هر دو بوده است) حال اگر آکل کافر باشد، و آن مأکول، مؤمن باشد، چگونه اجزاء مومن در بدن کافر و با او زنده می‌شود؟‌ مثلا اگر آن انسان خورده شده مومن باشد و آن انسان خورنده (مأکول) کافر باشد خداوند اگر بخواهد بدن کافر را عذاب کند، نیمی از بدن مومن را که جزء بدن کافر است نیز عذاب کرده است. اگر هم به ملاحظه این نیمه از بدن مومن، بدن کافر را به نعمت برساند، در این صورت شخص کافر با بدن مومن مورد نعمت و رحمت واقع شده است. بدن واحد را هم که نمی‌توان هم مورد رحمت قرار داد و هم مورد غضب! همچنین اگر خداوند به بدن مومن نعمت بدهد، به نیمی از بدن کافر که جزء بدن مومن است نیز نعمت داده است. اگر هم به سبب اعضای بدن کافر، بدن مومن را عذاب کند، در این صورت شخص مومن را عذاب کرده است. بنابراین یا باید خداوند دست از رحمت به مومن و عذاب کافر بردارد یا باید اجزاء مطیع بدن مومن را عذاب کندو اجزای عاصی بدن کافر را رحمت نماید. این هر دو نیز خلاف فرض است چون اولا عالم حشر برای جزای اعمال است؛ ثانیا مومن و مطیع باید مورد رحمت و تفقد الهی واقع شوند و کافر و عاصی مورد قهر و غضب الهی.
همچنین اگر گرگی انسانی را بخورد، بر فرض که حشر شامل حال حیوانات هم بشود، آیا در روز حشر اجزاء انسان، جزء بدن گرگ، حشر می‌شود و یا جزء بدن اصل که انسان باشد؟ در این صد سال اجزای بدنش هزاران بار عوض شده است. در روز قیامت، کدام بدن محشور می‌شود: بدنی که مثلا معصیت کرده یا بدنی که خدا را عبادت کرده است؟‌ (تحول فکری چندین باره این انسان در زندگی‌ی دنیایی‌اش مفروض گرفته شده).
اشکال دیگر این است که اگر خداوند بخواهد آنها را محشور کند، کدام یک را مقدم بدارد؟ معاد هر کدام از آنها ترجیح بلا مرجح است. زیرا معاد هر دو با هم به صورت جمعی نیز غیر ممکن است،‌زیرا مستلزم تعلق نفوس مختلفه به بدن واحد می شود.
اشکال دیگر این که معاد انسان مأکول چگونه خواهد بود: چند احتمال متصور است:‌
الف. اگر انسانی انسان دیگری را به کلی خورده باشد و همه بدن مأکول جزء بدن آکل شده باشد،‌در روز محشر کدام بدن محشور می‌شود؟ در این جا پنج صورت متصور است:
1. بدن آکل محشور شود 2. بدن مأکول محشور شود 3. بدن هر دو محشور شود 4 اجزائ آکل و مأکول در یک بدن محشور شوند 5. نه اجزاء بدن آکل و نه اجزای بدن مأکول محشور نشوند.
فرض اول و دوم باطل است چون ترجیح بدون مرجح است. فرض سوم نیز محال است. چون مستلزم حضور یک چیز در یک زمان در دو مکان است و این به تناقض می‌انجامد فرض چهارم نیز محال است چون مستلزم اجتماع دو نفس در یک بدن است و باطل است. فقط می‌ماند فرض پنجم که بدن هیچ کدام محشور نشود اما این مستلزم نفی معاد جسمانی میشود که منکران معاد جسمانی این فرض را علَم می‌کنند.
ب- اگر انسانی قسمتی از بدن انسان دیگر را خورده باشد. در این صورت بخشی از اجزاء بدن انسان خورده شده با بدن خورنده ترکیب شده است. حال سوال این است که در روز قیامت کدام یک از این دو بدن محشور خواهد شد در این جا نیز چند صورت متصور است:
1. جزء خورده شده با هر د و بدن محشور شود؛ 2. با بدن آکل محشور شود 3. با بدن مأکول محشور شود 4. این جزء با هیچ کدام محشور نشود.
فرض اول محال است چون مستلزم حضور یک شیء در آن واحد در دو مکان است و این تناقض است و محال. فرض دوم و سوم نیز محال است چون لازمه‌اش این است که یکی از آن دو بدن، ناقص محشور شود. فرض چهارم نیز باطل است زیرا مستلزم ناقص محشور شدن هر دو بدن است.
ج- اجزاء مأکول در بدن آکل به گونه‌ای جذب شود که سبب ساختن نطفه آکل گردد و از آن نطفه شخص سومی متولد شود. حال از این سه نفر کدام یک محشور می‌گردد؟
د- بعد از مردن، بدن انسان خاک می‌شود از آن خاک گیاه یا درختی می روید پس از مرور زمان، آن درخت رشد می‌کند و میوه می‌دهد و آن را کسی دیگر می‌خورد بعد آن شخص می‌میرد و خاک می‌شود و او را شخص سومی می‌خورد و ... . این جریان تا قیامت ادامه می‌یابد و چه بسا اجزای بدن یک نفر، جزء بدن هزاران نفر بشود. در این صورت کدام یک از این بدنها محشور می‌شود؟
به این شبهه متکلمانی مثل خواجه نصیر الدین طوسی پاسخ‌هایی داده‌اند.
ملاصدرا نیز بعد از طرح این شبهه بدان پاسخ داده است.
وی بر این عقیده است که انسان در روز قیامت محشور می شود اما نه با بدن مثالی و نه با بدن عنصری دیگری غیر از بدن عینی انسان در دنیا. آنچه که در روز قیامت محشور می‌شود، بعینه نفس و بدن انسان است. به طوری که این فرد برای افراد دیگر به خوبی قابل شناسایی است. یعنی هر کس او را ببیند به خوبی می‌گوید این همانی است که در دنیا با او ارتباط داشتم.
جناب صدرا، ملاک حقیقت و تشخص انسان را نفس ناطقه می‌داند. و بدن از آن جهت که بدن است جز با نفس تشخص نمی‌یابد. به دیگر سخن، صرف نظر از تعلق نفس به بدن، بدن دارای ذات و حقیقت نیست و تعین خاص نیز ندارد. پس وقتی انسانی خورده شد و اجزاء بدنش از طریق تغذیه جزء بدن یک درنده یا انسان دیگری گشت، به شخصیت انسانی وی آسیبی نمی‌رساند. و وی در روز قیامت با بدنی که به نفس ناطقه‌اش متشخص و متعین است محشور می‌شود، اگر چه اجزاء آن دچار تغییر و تحولاتی شده اند.
این بیان صدرا متقوم به مبانی یا اصول خاصی است. این مبانی یا اصول در زیر فهرست می‌شوند:
اصل 1- قوام و تحصل هر چیز به صورت نوعیه و فصل اخیر اوست.
تحصل و هستی مرکب طبیعی به صورت نوعیه اوست. و نیاز به ماده، در این این مورد، تنها از ناحیه قصور در استقلال است؛ زیرا بدون عوارض لاحقه، در این عالم تحقق‌پذیر نیست. در نتیجه، اگر امکان داشته باشد که به صورت یک شیء در حال تجرد از ماده، در این عالم تحقق یابد، به هویتش آسیب نمی‌رسد زیرا ماده از آن جهت که ماده است،‌در صورت مستهلک است و نسبتش با آن، مانند نسبت نقص به تمام و ضعف به قوه است.
اصل 2- وحدت نفس ناطقه:
ملاک تشخص انسان وحدت نفس ناطقه است که با همه تغییرات و تحولاتی که در اعضای بدن وی از کودکی تا آخر عمر رخ می‌دهد، همواره باقی است. پس تا زمانی که نفس ناطقه باقی است انسان نیز باقی است اگر چه اعضای او تغییر کرده باشد.
پس همانطور که تشخص انسان به نفس ناطقه‌ اوست، تشخص بدن و اعضای جسمی نیز به قوای نفسانی است که در آنها جاری است اگر چه در مواد آنها دگرگونی و تحول ایجاد شده باشد.
بر این اساس میان اعضایی که نفس ناطقه در عالم بیداری آنها را به کار می‌برد و اعضایی که در عالم خواب از آنها استفاده می‌کند، تفاوتی نیست. همانطور که میان بدنی که در عالم آخرت وجود دارد از این جهت که به وحدت نفس متشخص می‌گردند تفاوتی نیست.
بر همین اساس، اگر کسی در خواب پیامبر صلی الله علیه و آله را زیارت کند ولو این که پیامبر یک شخص بیشتر نیست اما حقیقتا آن شخص ایشان را دیده است (روایات گویای این مطلب اند که شیطان نمی‌تواند به صورت شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله در آید). ممکن است هزاران نفر در یک شب شخص پیامبر را در خواب می‌بینند د رحالی که جسد عنصری ایشان در مدینه مدفون است و از جایش حرکت نکرده است.
این به این دلیل است که حقیقت ایشان، نفس شریف اوست و هر کس نفس ناطقه وی را ببیند، به هر صورت که متمثل شود در حقیقت او را دیده است.
خداوند در قرآن نیز در مورد کافرانی که به آتش عذاب می شوند می‌فرماید: کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها (نساء 56) هر اندازه که پوستشان بسوزد، پوستهایشان را به پوستهای دیگر بدل می سازیم.
پس بدن برای یک انسان به منزله ابزار و ماده مطلق است و وجود ماده، که به خودی خد در نهایت ابهام است، تنها در پرتو صورت تعین می‌یابد.
اصل 3- تشخص هر چیز به وجود خاص اوست:
تشخص هر شیئی از اشیاء نحو هستی خاص او را تشکیل می‌دهد خواه مجرد باشد خواه مادی.
به این سخن ایراد وارد نشود که فلاسفه می‌گویند عوارض مادی در یک چیز مشخصات آن به شمار می‌آیند زیرا معنای این سخن آن است که یک موجود مادی تا وقتی که در قید ماده است، متعلق یک سلسله عوارض است که نوعی کمیت، کیفیت، وضع، مکان و زمان را تشکیل می‌دهد. هر یک از این عوارض در عرض عریض از یک حد خاص به حد خاص دیگر محدود است به طوری که هر گاه یکی از آنها از یکی از دو حد خاص تجاور کند آن موجود مشخص معدوم می‌گردد، زیرا اعراض مشخصه، از لوازم وجود یک شیء اند و تنها امارات و علامات تشخص را تشکیل می‌دهند. اما این سخن به این معنا نیست که نمی‌توان تصور کرد شخصی بدون این عوارض، دیگر باقی نباشد؛ زیرا فرض یک موجودی که از حیث هستی قوی است و از طریق علت فیاضِ خود از هر گونه مقارنات حسی و اعراض جسمانی بی‌نیاز است، امکان پذیر است. این سخن در مورد نفوس انسانی آن وقتی که به مرحله تجرد و استقلال می‌رسند، صدق می‌کند.
اصل 4- یکسان نبودن وحدت شخص در اشیاء
مثلا حکم وحدت شخصی در مورد یک جوهر مجرد، غیر از حکم وحدت شخصی در مورد جوهر مادی است. چرا که در مورد جسم که یک جوهر مادی است به علت ضعف ذاتی و نارسایی بُرد هستی‌اش، جمع صفات متضاد و اعراض متقابل مثل سیاهی و سفیدی و سعادت و شقاوت و لذت و الم و علو و سفل ... امکان پذیر نیست در حالی که جنبه نطقی انسان در آن واحد، ضمن این که با ادراک و تصور یک امر قدسی در اعلی علیین جای دارد، با تصور یک امر شهوانی در اسفل سافلین هم جای می‌گیرد. از همین رو، انسان در آن واحد به یک اعتبار فرشته و به اعتبار دیگر شیطان است. چرا که بر اساس اصل اتحاد عاقل و معقول، ادراک شیء، جز نوعی اتحاد با آن، چیز دیگری نیست.
اصل 5- تحقق صور و مقادیر بدون نیاز به ماده:
توضیحات بعدی در پست بعدی خواهد آمد.

سؤال:
پاسخ به شبهه آکل و مأکول بر طبق مبانی صدر‌المتألهین چیست؟


پاسخ:

بسم‌الله الرحمن الرحیم
می‌توان گفت تاریخ پیدایش شبهه آکل و مأکول به یونان باستان باز میگردد.
این شبهه بر کسانی وارد است که قائل به معاد جسمانی یا معاد جسمانی و روحانی می‌باشند و الا کسانی که فقط قائل به معاد روحانی اند، این شبهه به آنها وارد نیست.
از معتقدات شیعه است که انسان شخص و هویت دنیایی اش محشور می‌شود.
در حقیقت این شبهه از شبهات وارد بر معاد جسمانی است.
بیان شبهه:
هر گاه انسانی، انسانی دیگر را بخورد، طبیعتاً اجزاء خورده شده، جزء بدن آکل (خوردنده) خواهند شد. پس ازمرگ و حشر هر دو، این سؤال رخ می‌نماید: آیا اجزای انسان خورده شده از انسان مأکول که جزء بدن خورنده گردیده‌اند، با اجزاء انسان آکل محشور می‌شود؟ یا با اجزاء خود انسان مأکول؟ (چون جزء بدن هر دو بوده است) حال اگر آکل کافر باشد، و آن مأکول، مؤمن باشد، چگونه اجزاء مومن در بدن کافر و با او زنده می‌شود؟‌ مثلا اگر آن انسان خورده شده مومن باشد و آن انسان خورنده (آکل) کافر باشد خداوند اگر بخواهد بدن کافر را عذاب کند، نیمی از بدن مومن را که جزء بدن کافر است نیز عذاب کرده است. اگر هم به ملاحظه این نیمه از بدن مومن، بدن کافر را به نعمت برساند، در این صورت شخص کافر با بدن مومن مورد نعمت و رحمت واقع شده است. بدن واحد را هم که نمی‌توان هم مورد رحمت قرار داد و هم مورد غضب!
همچنین اگر خداوند به بدن مومن نعمت بدهد، به نیمی از بدن کافر که جزء بدن مومن است نیز نعمت داده است. اگر هم به سبب اعضای بدن کافر، بدن مومن را عذاب کند، در این صورت شخص مومن را عذاب کرده است. بنابراین یا باید خداوند دست از رحمت به مومن و عذاب کافر بردارد یا باید اجزاء مطیع بدن مومن را عذاب کند و اجزاء عاصی بدن کافر را رحمت نماید. این هر دو نیز خلاف فرض است؛ زیرا، اولاً عالم حشر برای جزای اعمال است؛ ثانیاً مومن و مطیع باید مورد رحمت و تفقد الهی واقع شوند و کافر و عاصی مورد قهر و غضب الهی.
همچنین اگر گرگی انسانی را بخورد، بر فرض که حشر شامل حال حیوانات هم بشود، آیا در روز حشر اجزاء انسان، که جزء بدن گرگ شده است، حشر می‌شود و یا جزء بدن اصل که انسان باشد؟ در این صد سال اجزای بدنش هزاران بار عوض شده است. در روز قیامت، کدام بدن محشور می‌شود: بدنی که مثلا معصیت کرده یا بدنی که خدا را عبادت کرده است؟‌ (تحول فکری چندین باره این انسان در زندگی‌ی دنیایی‌اش مفروض گرفته شده)
اشکال دیگر این است که اگر خداوند بخواهد آنها را محشور کند، کدام یک را مقدم بدارد؟ معاد هر کدام از آنها ترجیح بلا مرجح است. زیرا معاد هر دو با هم به صورت جمعی نیز غیر ممکن است،‌زیرا مستلزم تعلق نفوس مختلفه به بدن واحد می شود.
اشکال دیگر این که معاد انسان مأکول چگونه خواهد بود: چند احتمال متصور است:‌
الف. اگر انسانی انسان دیگری را به کلی خورده باشد و همه بدن مأکول جزء بدن آکل شده باشد،‌در روز محشر کدام بدن محشور می‌شود؟ در این جا پنج صورت متصور است:
1. بدن آکل محشور شود 2. بدن مأکول محشور شود 3. بدن هر دو محشور شود 4 اجزاء آکل و مأکول در یک بدن محشور شوند 5. نه اجزاء بدن آکل و نه اجزای بدن مأکول محشور نشوند.
فرض اول و دوم باطل است چون ترجیح بدون مرجح است. فرض سوم نیز محال است. چون مستلزم حضور یک چیز در یک زمان در دو مکان است و این به تناقض می‌انجامد فرض چهارم نیز محال است چون مستلزم اجتماع دو نفس در یک بدن است و باطل است. فقط می‌ماند فرض پنجم که بدن هیچ کدام محشور نشود اما این مستلزم نفی معاد جسمانی میشود که منکران معاد جسمانی بر این فرض اصرار می‌ورزند.
ب- اگر انسانی قسمتی از بدن انسان دیگر را خورده باشد. در این صورت بخشی از اجزاء بدن انسان خورده شده با بدن خورنده ترکیب شده است. حال سوال این است که در روز قیامت کدام یک از این دو بدن محشور خواهد شد در این جا نیز چند صورت متصور است:
1. جزء خورده شده با هر دو بدن محشور شود؛ 2. با بدن آکل محشور شود 3. با بدن مأکول محشور شود 4. این جزء با هیچ کدام محشور نشود.
فرض اول محال است چون مستلزم حضور یک شیء در آن واحد در دو مکان است و این تناقض است و محال. فرض دوم و سوم نیز محال است چون لازمه‌اش این است که یکی از آن دو بدن، ناقص محشور شود. فرض چهارم نیز باطل است زیرا مستلزم ناقص محشور شدن هر دو بدن است.
ج- اجزاء مأکول در بدن آکل به گونه‌ای جذب شود که سبب ساختن نطفه آکل گردد و از آن نطفه شخص سومی متولد شود. حال از این سه نفر کدام یک محشور می‌گردد؟
د- بعد از مردن، بدن انسان خاک می‌شود از آن خاک گیاه یا درختی می روید. پس از مرور زمان، آن درخت رشد می‌کند و میوه می‌دهد و آن را شخص دیگری می‌خورد سپس، آن شخص می‌میرد و خاک می‌شود و او را شخص سومی می‌خورد و ... . این جریان تا قیامت ادامه می‌یابد و چه بسا اجزاء بدن یک نفر، جزء بدن هزاران نفر بشود. در این صورت کدام یک از این بدنها محشور می‌شود؟

متکلمان مسلمان پاسخ‌هایی را به این شبهه داده‌اند.
ملاصدرا نیز پس از طرح این شبهه بدان پاسخ داده است.
وی بر این عقیده است که انسان در روز قیامت محشور می شود اما نه با بدن مثالی و نه با بدن عنصری دیگری غیر از بدن عینی انسان در دنیا. آنچه که در روز قیامت محشور می‌شود، بعینه نفس و بدن انسان است. به طوری که این فرد برای افراد دیگر به خوبی قابل شناسایی است. یعنی هر کس او را ببیند به خوبی می‌گوید این همانی است که در دنیا با او در ارتباط بوده‌ام.
جناب صدرا، ملاک حقیقت و تشخص انسان را نفس ناطقه می‌داند. و بدن از آن جهت که بدن است جز با نفس تشخص نمی‌یابد. به دیگر سخن، صرف نظر از تعلق نفس به بدن، بدن دارای ذات و حقیقت نیست و تعین خاص نیز ندارد. پس وقتی انسانی خورده شد و اجزاء بدنش از طریق تغذیه جزء بدن یک درنده یا انسان دیگری گشت، به شخصیت انسانی وی آسیبی نمی‌رساند. و وی در روز قیامت با بدنی که به نفس ناطقه‌اش متشخص و متعین است محشور می‌شود، اگر چه اجزاء آن دچار تغییر و تحولاتی شده اند.
بیان صدرالمتألهین متقوم به مبانی یا اصول خاصی است. این مبانی یا اصول در زیر فهرست می‌شوند:
اصل 1- قوام و تحصل هر چیز به صورت نوعیه و فصل اخیر اوست.
تحصّل و هستی یک مرکب طبیعی به صورت نوعیه اوست. و نیاز به ماده، تنها از ناحیه قصور در استقلال است؛ زیرا بدون عوارض لاحقه، در این عالم تحقق‌پذیر نیست. در نتیجه، اگر امکان داشته باشد که به صورت یک شیء در حال تجرد از ماده، در این عالم تحقق یابد، به هویتش آسیب نمی‌رسد زیرا ماده از آن جهت که ماده است،‌در صورت مستهلک است و نسبتش با آن، مانند نسبت نقص به تمام و ضعف به قوه است.
اصل 2- وحدت نفس ناطقه:
ملاک تشخص انسان وحدت نفس ناطقه است که با همه تغییرات و تحولاتی که در اعضای بدن وی از کودکی تا آخر عمر رخ می‌دهد، همواره باقی است. پس تا زمانی که نفس ناطقه باقی است انسان نیز باقی است اگر چه اعضای او تغییر کرده باشد.
پس همانطور که تشخص انسان به نفس ناطقه‌ اوست، تشخص بدن و اعضای جسمی نیز به قوای نفسانی است که در آنها جاری است اگر چه در مواد آنها دگرگونی و تحول ایجاد شده باشد.
بر این اساس، میان اعضایی که نفس ناطقه در عالم بیداری آنها را به کار می‌برد و اعضایی که در عالم خواب از آنها استفاده می‌کند، تفاوتی نیست. همانطور که میان بدنی که در عالم آخرت وجود دارد از این جهت که به وحدت نفس متشخص می‌گردند تفاوتی نیست.
از همین رو، اگر کسی در خواب پیامبر صلی الله علیه و آله را زیارت کند اگرچه پیامبر یک شخص بیشتر نیست؛ اما حقیقتا آن شخص ایشان را دیده است (روایات گویای این مطلب اند که شیطان نمی‌تواند به صورت شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله در آید). ممکن است هزاران نفر در یک شب شخص پیامبر را در خواب ببینند درحالی که جسد عنصری ایشان در مدینه مدفون است و از جایش حرکت نکرده است.
این به دلیل آن است که حقیقت ایشان، نفس شریف اوست و هر کس نفس ناطقه وی را ببیند، به هر صورت که متمثل شود در حقیقت ایشان را دیده است.
خداوند در قرآن نیز در مورد کافرانی که به آتش عذاب می شوند می‌فرماید«کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها»[1] ترجمه: هر اندازه که پوستشان بسوزد، پوستهایشان را به پوستهای دیگر بدل می سازیم.
پس بدن برای یک انسان به منزله ابزار و ماده مطلق است و وجود ماده، که به خودی خود در نهایت ابهام است، تنها در پرتو صورت تعین می‌یابد.
اصل 3- تشخص هر چیز به وجود خاص اوست:
تشخص هر شیئی از اشیاء نحوه هستی خاص او را تشکیل می‌دهد خواه مجرد باشد خواه مادی.
به این سخن ایراد وارد نشود که فلاسفه می‌گویند عوارض مادی در یک چیز مشخصات آن به شمار می‌آیند؛ زیرا معنای این سخن آن است که یک موجود مادی تا وقتی که در قید ماده است، متعلق یک سلسله عوارض است که نوعی کمیت، کیفیت، وضع، مکان و زمان را تشکیل می‌دهد. هر یک از این عوارض در عرض عریضی، از یک حد خاص به حد خاص دیگر محدود است به طوری که هر گاه یکی از آنها از یکی از دو حد خاص تجاور کند آن موجود مشخص معدوم می‌گردد، زیرا اعراض مشخصه، از لوازم وجود یک شیء اند و تنها امارات و علامات تشخص را تشکیل می‌دهند. اما این سخن به این معنا نیست که نمی‌توان تصور کرد شخصی بدون این عوارض، دیگر باقی نباشد؛ زیرا فرض یک موجودی که از حیث هستی قوی است و از طریق علت فیاضِ خود از هر گونه مقارنات حسی و اعراض جسمانی بی‌نیاز است، امکان پذیر است. این سخن در مورد نفوس انسانی آن وقتی که به مرحله تجرد و استقلال می‌رسند، صدق می‌کند.
اصل 4- یکسان نبودن وحدت شخص در اشیاء
مثلاً حکم وحدت شخصی در مورد یک جوهر مجرد، غیر از حکم وحدت شخصی در مورد جوهر مادی است. چرا که در مورد جسم که یک جوهر مادی است به علت ضعف ذاتی و نارسایی بُرد هستی‌اش، جمع صفات متضاد و اعراض متقابل مثل سیاهی و سفیدی و سعادت و شقاوت و لذت و الم و علو و سفل ... امکان پذیر نیست در حالی که جنبه نطقی انسان در آنِ واحد، ضمن این که با ادراک و تصور یک امر قدسی در اعلی علیین جای دارد، با تصور یک امر شهوانی در اسفل سافلین هم جای می‌گیرد. از همین رو، انسان در آن واحد به یک اعتبار فرشته و به اعتبار دیگر شیطان است. چرا که بر اساس اصل اتحاد عاقل و معقول، ادراک شیء، جز نوعی اتحاد با آن، چیز دیگری نیست.
اصل 5- تحقق صور و مقادیر بدون نیاز به ماده:
صورتها و مقادیری مثل شکل و هیأت، همانطور که می‌توانند به جهت قابلی منسوب شوند، می‌توانند از جهت فاعلی و حیثیتهای ادراکی بدون مداخله هیچ ماده‌ی عنصری، هستی‌ یابند؛ همانطور که صدور افلاک و ستارگان از ناحیه مبادی عالی‌شان اینگونه است؛ زیرا قبل از افلاک و ستارگان که دیگر هیولایی نیست که آن هیولا علت قابلی برای آنها به حساب آید. پس آفرینش آنها به صورت ابداعی صورت گرفته است (از تصورات مبادی عالیه ناشی شده‌اند).
صور خیالیه نیز بسان این افلاک و ... از مبدعات اند چرا که به لحاظ جثه و بزرگی حتی می‌توانند از افلاک بزرگ‌تر باشند چون قائم به جرم دماغی نیستند.
اصل 6- قدرت نفس ناطقه بر ابداع صور غایب از حواس:
خلقت نفس ناطقه به گونه‌ای است که می‌تواند صور باطنی را ابداع و خلق کند. نکته‌ای که باید آنرا در نظر داشت این است که حصول شیء برای شیء دیگر بدون آن که به شکل حلول و اتصاف قائم به او باشد، امکان‌پذیر است.
حضور صور موجودات در نزد حق‌تعالی از حصول آنها برای خودشان و قابلشان به مراتب شدید‌تر است. همچنین، قیام صور علمیه در حق‌تعالی از نوع قیام حلولی نیست. بلکه به صورت کلی حصول و حضور صورت یک شیء در نزد یک موجود مجرد، ملاک و مناط عالم بودن او به شمار می‌آید. در نتیجه از حضور صور مجودات در درون نفس ناطقه ، علم او به آن صور شکل می‌گیرد به طوری که در این حصول به حصول دیگری نیازمند نیست. به تعبیر دیگر آگاهی نفس به صور در درونش، عین توانایی نفس بر آنهاست. این به خاطر آن است که خداوند نفس ناطقه انسانی را مانند ذات و صفات و افعال خودش خلق کرده است.
اصل 7- حقیقت ماده فقط قوه بودن و امکان استعدادی است.
منشأ قوه و امکان استعدادی نیز امکان ذاتی است.
تا وقتی که یک شیء دارای قصو ذاتی است و نسبتی با قوه دارد، منشأ تجدد و تغییر و مباشر حرکات نیز هست.
نفوس مانند عقول در فلسفه اشراق که به انوار اعلون و ارباب انواع تقسیم شده است به نفوس غیر مستکفی به ذات خود و نفوس مستکفی به ذات خود تقسیم می‌شوند.
نفوس غیر مستکفی به ذات خود آنهایی اند که خاصیت بالقوه‌ای در آنها هست و به بدنهایی تعلق دارند که دائما در حال تحول و دگرگونی است در نتیجه از عوارض مادی آن منفعل می‌شوند.
نفوس مستکفی به ذات خود آنهایی‌اند که پیکرها و جسدها و ابدان از آن پدید می‌آیند. اگر این نفوس از مرتبه‌ی خیال نیز مجرد شوند، در زمره‌ی عقول قرار می‌گیرند. بدین ترتیب هرگاه نفس از طریق خواب یا مرگ از بدن عنصری مجرد شود، با وجود قوه‌ی خیالی که دارد، نوعی بدن را ایجاد می‌کند که از نفسش سرچشمه می‌گیرد.[2]
پس تشخص هر انسانی به نفس اوست نه به بدنش. بدن در انسان به صورت امر مبهم اعتبار می‌شود و جز با نفس او تحصلی ندارد. پس بدن با قطع نظر از نفس نه تعینی دارد و نه ذاتی.
در نتیجه از محشور شدن آقای «الف» در قیامت لازم نمی‌آید که جسم او که خوراک حیوانی شده یا انسانی او را خورده است نیز محشور شود بلکه هر چه نفسش بدان تعلق می‌گیرد همان بعینه بدن اوست.
حد نصاب اعتقاد به حشر ابدان در قیامت این مقدار است که بدنها از قبرها به در آیند به گونه‌ای که هر کسی که آنها را می‌بیند می‌گوید این بعینه فلانی است یا این بدن فلان کس است.[3]
مرحوم سبزواری می‌گوید: انسان دارای دو بدن است یکی بدنی که با غذا رشد و نمو دارد و اگر غذا به او نرسد ضعیف شده خودش غذای جسم دیگری می شود این همان بدن دنیایی است
اما بدن دیگر، بدن اخروی است که در طول این بدن است این همانی است که با او محشور می‌شود این همانی است که غذای جسمانی، جزء او نمی‌شود. این جسمی است که غذای او،‌ علم و عمل است.
غذای جسمانی برای نفس ناطقه قدسیه معدّ و زمینه‌ساز است که با زمینه‌سازی او بدن اخروی مثل و شبیه بدن دنیوی ساخته می‌شود. و این بدن اخروی، خوراک خاک و طعمه حیوانات نمی شود.[4]
علامه طباطبایی نیز در پاسخ به این شبهه می‌گوید: شخصیت یک انسان به نفس و یا به روح اوست نه به بدن او، به شهادت این که میدانیم یک بدن هشتاد ساله در مدت عمرش چند بار تحلیل می‌رود و اجزا و سلولهایش می‌میرد و مجددا سلولهای دیگری جای آنها را پر می‌کند. با این وجود، شخص هشتاد ساله همان شخصی است که از فلان پدر و از فلان مادر در فلان روز به دنیا آمده بود.[5]

نتیجه
:

حقیقت هر انسان به نفس و روح اوست و مشخص کننده‌ی بدن هر روح، خود انسان است بدین معنا که روح به هر بدنی که تعلق گرفت، همان بدن او خواهد بود و حد نصاب حشر ابدان، انتساب بدن به هر نفس است .

منبع:
مجتبی، حسن؛ ایجاد، حسین، کوثر معارف: نقد شبهه‌ی آکل و مأکول از دیدگاه ملاصدرا، پاییز 87، ش 7، ص 179 - 205.


[/HR][1]. نساء/ 4: 56.

[2]. صدرالمتألهین، المبدأ و العاد، تصحیح سید جلال آشتیانی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ سوم، 1422 ق، ص 497 – 509.

[3]. صدرالمتألهین، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، مکتبة المصطفی، قم، چاپ دوم، 1368، ج6، ص 200.

[4]. سبزواری، شرح المنظومه، تصحیح حسن‌زاده آملی، نشر ناب، تهران، 1369 – 1379، چاپ اول، ج5، ص 341.

[5]. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1417ق، چاپ پنجم، ج20، ص 259.


موضوع قفل شده است