جمع بندی آیا حدیثِ «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا» ساختگی است؟

تب‌های اولیه

26 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا حدیثِ «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا» ساختگی است؟

[=&amp]سلام.
[/]
[=&amp]اندک دقتی در روایت جعلی «[/][=&amp]أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا»[/][=&amp] ، ما را به همان گفته «شیخ‌الإسلام» در «منهاج [/][=&amp]السنة النبوية[/][=&amp]» می‌اندازد که فرمودند: (([/][=&amp]وَحَدِيثُ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا» أَضْعَفُ وَأَوْهَى؛ وَلِهَذَا إِنَّمَا يُعَدُّ فِي الْمَوْضُوعَاتِ ... وَالْكَذِبُ يُعْرَفُ مِنْ نَفْسِ مَتْنِهِ فَإِنَّ النَّبِيَّ إِذَا كَانَ مَدِينَةَ الْعِلْمِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهَا إِلَّا بَابٌ وَاحِدٌ، وَلَمْ يُبَلِّغْ عَنْهُ الْعِلْمَ إِلَّا وَاحِدٌ، فَسَدَ أَمْرُ الْإِسْلَامِ[/][=&amp] )) منهاج [/][=&amp]السنة النبوية[/][=&amp]، شیخ الإسلام ابن‌تیمیه، ج۷، ص۵۱۵.
[/]
[=&amp]لازم به ذکر است برخی از راویان روایت مذکور، چنان بدنام هستند که «امام ذهبی»، برخی از آن‌ها را «دجال کذاب» دانسته است. (حاشیه‌ی المستدرك على الصحيحين، ابوعبدالله الحاکم النیشابوری، ج۳، ص۱۳۷.) [/] [=&amp]
حدیث مذکور از نظر اهل سنت و حتی شیعه، جعلی یا دست کم ضعیف است: [/]
[=&amp]اما بررسی روایت:[/] [=&amp]همان‌گونه که امام شوکانی در «الفتح الرباني من فتاوى»، ج۲، ص۹۱۹ روایت مذکور را بررسی کرده است، روایت مذکور از طریق ۳ صحابی (علی، ابن‌عباس و جابر) نقل شده است و از طریق «علی»، «۵» طریق دارد، از «ابن‌عباس»، «۱۰» طریق دارد و از طریق «جابر»، «۲» طریق وجود دارد لذا جمعا ۱۷ طریق باید بررسی شود. [/] [=&amp]
طریق اول از علی: در سندش «محمد بن عمر بن الرومي» که لین الحدیث است وجود دارد و روایت از «شریک» نیز ثابت نیست.
[/]
[=&amp]طریق دوم از علی: در سندش «[/][=&amp]عبد الحميد بن بحر» که سارق حدیث و چیزهایی به ثقات می‌بسته که هیچگاه نمی گفتند بوده و ابن حبان در مجروحین او را آورده است. [/] [=&amp]
طریق سوم از علی: در این سند نیز «عبد الحميد بن بحر» وجود دارد که در طریق دوم ذکرش رفت و گفته شده احتجاج به حدیث او جایز نیست.
[/]
[=&amp]طریق چهارم از علی: در سندش «[/][=&amp]محمد بن قيس» وجود دارد که مجهول است و ابن الجوزي در " الموضوعات " (1/ 350) والسيوطى در "اللآلئ " (1/ 329) آن را از جمله جعلیات خوانده است. [/] [=&amp]
طریق پنجم (آخر) از علی: در سندش چند فرد مجهول است چنان که ابن الجوزي در " الموضوعات " (1/ 350) نیز به آن اشاره می کند.
[/]
[=&amp]اما طرق ۱۰ گاه از ابن‌عباس: [/] [=&amp]
طریق اول از ابن عباس: در سندش «[/]
[=&amp]جعفر بن محمد البغدادي» وجود دارد که او نیز سارق بوده: ابن الجوزي در " الموضوعات " (1/ 350) والسيوطى در " اللآلئ " (1/ 329)[/] [=&amp]
طریق دوم از ابن‌عباس: در سندش «جابر بن سلمة» وجود دارد که متهم به سرقت حدیث است چنان که ابن الجوزي (1/ 354) می گوید.
[/]
[=&amp]طریق سوم از ابن عباس: در سندش «عمر بن اسماعیل» وجود دارد که رجالیون او را «کذاب خبیث» نامیده اند و يحي بن معين می گوید لیس بشیء و الدارقطني: متروك.[/] [=&amp]
طریق چهارم از ابن‌عباس: د این سند نیز «عمر بن اسماعیل» وجود دارد که شرحش چنان است که د طریق پیشین رفت. [/]
[=&amp]
طریق پنجم از ابن‌عباس: گرچه حاکم نیشابوری این حدیث را در مستدرک (ج۳، ۱۳۷) خویش آورده است و می گوید: «هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه» اما:[/]
[=&amp]امام ذهبی درباره این حدیث در حاشیه مستدرک می گوید: «بل موضوع»: این روایت جعلی است. درباره ابوالصلت نیز آورده است: «أبو الصلت: لا والله لا ثقة ولا مأمون»[/]
[=&amp]امام شوکانی درباره تصحیح این روایت (طریق پنجم از ابن عباس) توسط حاکم نیشابوری می نویسد: «[/][=&amp]لا يخفى تساهل الحاكم رحمه آله في تصحيح الأحاديث الضعيفة بل الموضوعة ولذلك لا يعتمد على تصحيحه.» و سپس کتاب هایی را درباره نقدهایی که درباره تصحیحات حاکم نوشته شده است معرفی می نماید. [/]
[=&amp]ابن جوزی نیز این روایت را در الموضوعات (۱، ص۳۵۱) آورده است و طبرانی نیز این روایت را به خاطر «[/][=&amp]عبد السلام بن صالح آلهروي» ضعیف می داند. [/] [=&amp]
طریق ششم از ابن‌عباس: در سند روایت «[/]
[=&amp]احمد بن سلمة» است که اباطیل روایت کرده است و السيوطى در " اللآلئ " (1/ 330) و ابن الجوزى در " الموضوعات " (1/ 351 - 352) آن را جعلی دانسته و ابن‌عدی درباره او می گوید: يحدث عن الثقات بالبواطيل، ويسرق الحديث. وليس هو ممن يحتج بروايته. [/] [=&amp]
طریق هفتم از ابن‌عباس: در سندش «[/]
[=&amp]سعيد بن عقبة» مجهول است. و ابن عدی آن را غیر ثقه می داند. [/] [=&amp]
طریق هشتم از ابن‌عباس: در سندش « أبو سعيد العدوى» جاعل و دروغ‌گوی بزرگ وجود دارد. ابن عدى در " الكامل " (2/ 752 - 753) وابن الجوزي در " الموضوعات " (1/ 352) والسيوطي در " اللآلئ " (1/ 330)[/]
[=&amp]
طریق نهم از ابن‌عباس: در سندش «[/]
[=&amp]إسماعيل بن محمد بن يوسف» جود دارد که سند روایات را تغییر می‌داد و حدیث را می‌دزدید. ابن حبان در " المجروحين " (1/ 130)[/] [=&amp]
طریق دهم (آخر) از ابن‌عباس: در سندش «[/]
[=&amp]الحسن بن عثمان» که ضعیف است و ابن عدی درباره اش می گوید: «[/][=&amp]كان يضع الحديث» و ابن الجوزى در "الموضوعات " (1/ 354) آن را آورده است. [/] [=&amp]
اما ۲ طریق از «جابر»:
[/]
[=&amp]طریق اول از جابر: در سندش «أحمد بن عبد الله ابر جعفر» وجود دارد که امام ذهبی او را «دجال کذاب» می نامد. [/] [=&amp]گرچه این روایت را حاکم نیشابوری در مستدرک، تصحیح کرده است اما امام ذهبی به سختی به او حمله کرده و می‌نویسد: «العجب من الحاكم وجرأته في تصحيحه هذا وأمثآله من البواطيل. وأحمد بن عبد الله ابر جعفر المكتب- هذا دجال كذاب.» [/]
[=&amp]ابن عدی نیز در " الكامل " (1/ 195) می‌نویسد: هذا حديث منكر موضوع لا أعلم رواه عن عبد الرزاق إلا أحمد بن عبد الله بن يزيد المردب أبو جعفر المكتب[/]
[=&amp]طریق دوم از جابر: در سندش « أحمد بن طاهر بن حرملة» وجود دارد که شدیدا ضعیف است و ابن عدي در " الكامل " (1/ 199) می گوید: يكذب في حديث رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إذا روى، ويكذب في حديث الناس إذا حدث عنهم.[/] [=&amp]و البانی در ضعیف الجامع این روایت را ضعیف شمرده است. [/] [=&amp]
لذا به طور کلی ۱۳ نفر از علما این حدیث را در همه طرقش، جعلی دانسته اند.
[/]
[=&amp]۱- الإمام يحي بن معين، فإنه قال كما في " سؤالات ابن الجنيد له " ص 285 رقم 51: " هذا حديث كذب ليس له أصل ".[/]
[=&amp] 2 - الإمام البخاري كما في " العلل الكبير" للترمذي (رقم: 699) بعد أن ذكره من حديث على، قال: "سألت محمدا - يعني البخاري - عنه، فلم يعرفه، وأنكر هذا الحديث "[/]
[=&amp] 3 - الإمام أبو زرعة الرازي، فإنه قال كما في " سؤالات البرذعي له " (2/ 519 - 520): " كم من خلق قد افتضحوا فيه ".[/]
[=&amp] 4 - الإمام الترمذي في سننه (5/ 637 رقم 3723) فإنه قال عن الحديث: " هذا حديث غريب منكر ".[/]
[=&amp] 5 - الإمام ابن حبان، فإنه قال في كتابه "المجروحين " (2/ 94): " هذا خبر لا أصل له عن النبي عليه الصلاة والسلام ".
[/]
[=&amp]6 - الإمام ابن عدي، فإنه قال: " هذا الحديث موضوع يعرف بأبي الصلت " كما في " الموضوعات " لابن الجوزي (35411).
[/]
[=&amp]7 - الإمام الدارقطني، فإنه قال في كتابه "العلل " (3/ 248): " الحديث مضطرب غير ثابت ".[/]
[=&amp] 8 - الإمام ابن الجوزي فإنه قال في كتابه: "الموضوعات " (1/ 353): " هذا حديث لا يصح من جميع الوجوه ".[/]
[=&amp] 9 - الإمام ابن دقيق العيد، فإنه قال كما في "المقاصد الحسنة" ص 170: " هذا الحديث لم يثبتوه. وقيل: إنه باطل ".[/]
[=&amp] 10 - الإمام ابن تيمية، فإنه يقول ي كتابه "أحاديث القصاص " ص 62: " هذا ضعيف، بل موضوع عند أهل المعرفة بالحديث. لكن قد رواه الترمذي وغيره، ومع هذا فهو كذب "، وانظر " مجموع الفتاوى " له (4/ 410 - 413) و (18/ 123 - 124).
[/]
[=&amp]۱۱ - الإمام الذهبي، فإنه صرح بوضعه في الميزان (1/ 415) و (3/ 668).
[/]
[=&amp]12 - الشيخ عبد الرحمن المعلمي اليماني- رحمه الله- في تحقيقه لـ " الفوائد المجموعة " (ص349 - 353) حيث ذهب إلي القول بوضعه في تحقيق مطول.[/]
[=&amp] 13 - المحدث محمد ناصر الدين الألباني- رحمه الله- في ضعيف الجامع الصغير وزياداته رقم (1313) حيث يقول: " موضوع ".[/] [=&amp]حال، از شما می خواهم یک سند «معتبر» از این حدیث در کتب شیعه بیاورید؛ زیرا حتی در کتب شیعه نیز با سند معتبر چنین روایتی وجود ندارد. [/]

سلام علیکم

در برخی سایتهای اهل سنت دیدم که حدیث «انا مدینة العلم و علی بابها» را ساختگی معرفی نمودند؟!!! #-o

لطفا اسناد این حدیث را از اهل سنت بیان فرمائید و به این شبهه پاسخ دهید.

متشکرم.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدرا

Soheil.H;953990 نوشت:
سلام.
اندک دقتی در روایت جعلی «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا» ، ما را به همان گفته «شیخ‌الإسلام» در «منهاج السنة النبوية» می‌اندازد که فرمودند: ((وَحَدِيثُ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا» أَضْعَفُ وَأَوْهَى؛ وَلِهَذَا إِنَّمَا يُعَدُّ فِي الْمَوْضُوعَاتِ ... وَالْكَذِبُ يُعْرَفُ مِنْ نَفْسِ مَتْنِهِ فَإِنَّ النَّبِيَّ إِذَا كَانَ مَدِينَةَ الْعِلْمِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهَا إِلَّا بَابٌ وَاحِدٌ، وَلَمْ يُبَلِّغْ عَنْهُ الْعِلْمَ إِلَّا وَاحِدٌ، فَسَدَ أَمْرُ الْإِسْلَامِ )) منهاج السنة النبوية، شیخ الإسلام ابن‌تیمیه، ج۷، ص۵۱۵. لازم به ذکر است برخی از راویان روایت مذکور، چنان بدنام هستند که «امام ذهبی»، برخی از آن‌ها را «دجال کذاب» دانسته است. (حاشیه‌ی المستدرك على الصحيحين، ابوعبدالله الحاکم النیشابوری، ج۳، ص۱۳۷.)

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب
1) حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) بر اساس روایات موجود در منابع عامه، بیشترین مناقب و فضائل را در بین اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) به خود اختصاص داده؛ چنانچه ابن حجر عسقلانی(م852هـ) به نقل از بزرگان حدیث اهل سنت می نویسد: «قَالَ أَحْمَدُ وَإِسْمَاعِيلُ الْقَاضِي وَالنَّسَائِيُّ وَأَبُو عَلِيٍّ النَّيْسَابُورِيُّ لَمْ يَرِدْ فِي حَقِّ أَحَدٍ مِنَ الصَّحَابَةِ بِالْأَسَانِيدِ الْجِيَادِ أَكْثَرُ مِمَّا جَاءَ فِي عَلِيٍّ»؛[1] ‌«احمد بن حنبل‏، اسماعيل قاضى، نَسايى و ابو على نيشابورى گفته ‏اند: به مقدارى كه حديثِ با سند صحيح درباره على(عليه السلام) آمده، در حقّ هيچ يك از اصحاب نيامده است».

این احادیث که در مواقع متعدد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) صادر شده است، بیانگر شأن و جایگاه اختصاصی امام علی(علی السلام) و برتری مطلق آنحضرت بر سایر صحابه در جهات مختلف بوده که یکی از جهات آن مرجعیت دینی آنحضرت بعد از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) است که نمود آن در اخبار متعددی از منابع عامه مشاهده می گردد.

یکی از این اخبار، حدیث: «انا مدینة العلم و علی بابها»، و حدیث: «انا دارالحکمة و علی بابها»،بوده که با الفاظ هم معنای دیگری نیز از آنحضرت صادر شده است.
حدیث: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا...»؛ از طریق امام علی(علیه السلام) و ابن عباس و جابربن عبدالله انصاری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) روایت شده که هر یک از طرق مذکور خود از طرق مختلف دیگری نقل شده است.

به نقل ابن جوزی(م597هـ) در کتاب «الموضوعات» این خبر به نقل امام علی(علیه السلام) از پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) از پنج طریق و به نقل ابن عباس از ده طریق و به نقل جابر از دو طریق روایت شده؛ لذا مجموع طرق و متابعات آن (تنها با توجه به نقل ابن الجوزی) به هفده طریق می رسد.

2) دیدگاه محدثین اهل سنت در رابطه با این حدیث یکسان نبوده؛‌ گروهی از حفاظ حدیث همچون ابن جریر طبری(م310هـ)؛[2] یحیی بن معین(م233هـ)؛[3] حاکم نیشابوری(م405هـ)؛[4] سمرقندی(م491هـ)؛[5] صلاح الدین علایی(م761هـ)؛[6] زرکشی(م794هـ)؛[7] سخاوی(م902هـ)؛[8] سیوطی(م911هـ)؛[9] ابن حجر مکی(م974هـ)؛[10] عبد الرؤوف مناوی(م1031هـ)؛[11] و ...این حدیث را صحیح و یا حسن دانسته اند.

ابن حجر عسقلانی(م852هـ)؛[12] و به تبع او شوکانی(م1250هـ)؛[13]‌این روایت را نه صحیح و نه موضوع؛ بلکه از قسم «حسن لغیره» دانسته اند؛ که البته چنین امری منطبق بر مبانی اصول حدیث نبوده؛ ‌زیرا کثرت طرق، ضعف موجود در إسناد روایات را جبران نموده که چنین امری بر فرض نپذیرفتن حکم به صحت برخی از طرق روایات به تنهایی خواهد بود.[14]

در مقابل برخی همچون ابن جوزی(م597هـ)؛[15] و ابن تیمیه(م728هـ)؛[16] و ذهبی(م748هـ)؛[17]‌ و از چهره های معاصر حدیثی البانی(م1420هـ)؛[18] پا را فراتر نهاده و بر اساس گفته ی حافظ علایی به خاطر عدم پذیرش قلبی خود این روایت را موضوع و ساختگی دانسته اند؟![19]

3) در این میان حافظ معاصر اهل سنت، احمد بن محمد بن الصدیق الغماری الحسینی(م: 1380هـ)، با تألیف کتاب ارزشمند اجتهادی خود با نام: «فتح الملک العلی بصحه حدیث باب مدینة لعلم علی» به تفصیل به اثبات صحت این روایت پرداخته است.

4) بررسی روایت «مدینة العلم» از طریق ابن عباس

ما در پاسخ به کسانی که مدعی موضوع بودن این روایت شده اند تنها به طریق «ابن عباس» به روایت «ابوالصلت» بسنده نموده و صحت این نقل را ثابت می نمائیم.

ادعای ابن الجوزی:
«ابن جوزی» در کتاب «الموضوعات» بیان نموده که این خبر به نقل ابن عباس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) خود از ده طریق رسیده است و بر اساس روش خود برخی از روایات این طرق را مورد خدشه قرار داده و سپس می نویسد: «هَذَا حَدِيثٌ لَا يَصح من جَمِيع الْوُجُوه».[20] این حدیث از جمیع طرق آن صحیح نیست.

اعتبار جرح ابن جوزی و مقلدان وی:

تشدد و سختگیری ابن جوزی در حدیث بر حدیث شناسان پوشیده نیست. امری که به واسطه ی آن از میزان اعتبار علمی وی کاسته؛ به گونه ای که «ابن حجر» وی را «حاطب اللیل» قلمداد نموده است.[21]

«عبدالحی الکنوی» نیز در کتاب« الرفع و التکمیل» در باره ی عدم اعتبار جرح برخی از متشدّدین در جرح همچون «ابن الجوزی» و به تبع آن «ابن تیمیه» در تقلید از وی می نویسد: بدان که شیوه ی بعضی از محدّثین در وارد کردن اشکال بر احادیث چنین بوده که به واسطه ی سختگیرشان در جرح و تعدیل، بر راویان آن احادیث اشکال نموده و پس از آن به جعلی بودن یا ضعف آن احادیث حکم می نمودند، آنهم تنها به دلیل وجود اشکالی هر چند ناچیز در روایت ...از جمله این افراد ابن جوزی ...و شیخ ابن تیمیه مولّف کتاب منهاج السنّه است. [22]

وی همچنین در کتاب: «الاجوبة الفاضلة» در رابطه با منهج ابن تیمیه می نویسد:
وی برخی از احادیث «حسن» را دروغ شمرده و بسیاری از اخبار ضعیف را ساختگی دانسته و این به تقلید از ابن جوزی و دیگران بوده؛ بلکه در بسیاری از احادیثی که در ساختگی بودن آنها اختلاف بوده و احادیث ضعیفی که همه بر ضعف آنها متفق اند، وی ادعای اجماع بر جعلی و دروغ بودن آنها نموده است.[23]

همچنین محدث بزرگ معاصر اهل سنت احمد بن محمد بن الصدیق الغماری(م:1380هـ) درباره ملاک ذهبی در جرح و تعدیل می نویسد: «اگر فلان راوی را همه ی مردم توثیق نمایند ذهبی در مورد حدیث او می گوید که وی دروغگو است؛ همچنان که در عده ای از احادیث که حاکم آنها را با سند شیخین تخریج نموده است ذهبی بدون هیچ دلیلی و تنها به واسطه ی اعتقاد درونی خویش حکم به وضع و دروغین بودن آن روایات نموده و این نیست مگر اینکه آن روایات در باره ی فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام است».[24]

پر واضح است حکم چنین افرادی درباره احادیث، چندان اعتبار و ارزش علمی نداشته؛ به خصوص فردی همچون ابن تیمیه که انگیزه او در ردّ احادیث فضایل و مناقب اهل بیت(علیهم السلام) بر ارباب علم و تحقیق پوشیده نیست.[25]

ادامه دارد.


[/HR][1] . فتح الباري شرح صحيح البخاري،‌ ج7، ص71، دار المعرفة - بيروت، 1379.

[2] . تهذيب الآثار وتفصيل الثابت عن رسول الله من الأخبار، الطبری،‌ج3، ص105، ح173، مطبعة المدني – القاهرة: «حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الضِّرَارِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ، وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»؛ سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة، الالبانی، ج6، ص518: «وقال ابن جرير والحاكم: (صحيح الإسناد).

[3] . «قَالَ الْقَاسِمُ: سَأَلْتُ يَحْيَى بْنَ مَعِينٍ عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ فَقَالَ: هُوَ صَحِيحٌ». (تاريخ بغداد، الخطيب البغدادي، ج11، ص50، دار الكتب العلمية – بيروت).

[4] . المستدرك على الصحيحين، الحاکم النیسابوری، ج3، ص137، ح4637و 4538و 4639.

[5] . الموضوعات،‌ ابن الجوزی، ج1، ص351: «الطَّرِيق السَّادِس: أَنبأَنَا إسماعيل بن أَحْمد السَّمرقَنْدِي قَالَ أَنبأَنَا إِسْمَاعِيل ابْنُ مَسْعَدَةَ قَالَ أَنْبَأَنَا حَمْزَةُ بْنُ يُوسُفَ قَالَ أَنْبَأَنَا أَبُو أَحْمَدَ بْنِ عَدِيٍّ قَالَ حَدَّثَنَا عبد الرحمن بْنُ سُلَيْمَانَ بْنِ مُوسَى بْنِ عَدِيٍّ قَالَ أَنْبَأَنَا أَحْمَدُ بْنُ سَلَمَةَ أَبُو عَمْرٍو الْجُرْجَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ مَدِينَةَ الْعِلْمِ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا "»؛ فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، احمد بن محمد الصدیق الغماری، ص68، دلیل ما.

[6] . ر.ک: اللآلىء المصنوعة في الأحاديث الموضوعة، ‌السیوطی، ج1، ص306، دار الكتب العلمية – بيروت: «فعلى هَذَا يكون تفرده حسنا فَكيف إِذا انْضَمَّ إِلَى حَدِيث أبي مُعَاويَة وَلَا يرد عَلَيْهِ رِوَايَة من أسقطَ مِنْهُ الصنَابحِي لِأَن سُوَيْد بْن غَفلَة تَابِعِيّ مخضرم أدْرك الْخُلَفَاء الْأَرْبَعَة وَسمع مِنْهُم وَذكر الصنَابحِي فِيهِ من الْمَزِيد فِي مُتَّصِل الْأَسَانِيد ولَمْ يَأْتِ أَبُو الْفرج وَلَا غَيره بعلة قادحة فِي حَدِيث شريك سوى دَعْوَى الْوَضع دفعا بالصدر انْتهى كَلَام الْحَافِظ عَلَاء الدَّين العلائي »؛‌ تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأخبار الشنيعة الموضوعة، الکنانی، ج1، ص378: «وللحافظ العلائي فِي أجوبته عَن الْأَحَادِيث الَّتِي تعقبها السراج الْقزْوِينِي على مصابيح الْبَغَوِيّ فصل طَوِيل فِي الرَّد على ابْن الْجَوْزِيّ وَغَيره مِمَّن حكم بِوَضْع هَذَا الحَدِيث وَحَاصِله الحكم على الحَدِيث بِأَنَّهُ حسن»؛ الفتاوى الحديثية، ابن حجر الهیتمی المکی، ج1، ص192، دار الفكر.

[7] . ر.ک: فيض القدير شرح الجامع الصغير، المناوی، ج3، ص46، المكتبة التجارية الكبرى - مصر : «وقال الزركشي: الحديث ينتهي إلى درجة الحسن المحتج به ولا يكون ضعيفا فضلا عن كونه موضوعا».

[8] . المقاصد الحسنة في بيان كثير من الأحاديث المشتهرة على الألسنة، السَّخاوي،ج1،ص170: «وأحسنها حديث ابن عباس بل هو حسن».

[9] . ر.ک: كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، متقی الهندی، ج13، ص149، مؤسسة الرسالة: «وقد كنت أجيب بهذا الجواب دهرا إلى أن وقفت على تصحيح ابن جرير لحديث علي في تهذيب الآثار مع تصحيح "ك" لحديث ابن عباس فاستخرت الله وجزمت بارتقاء الحديث من مرتبة الحسن إلى مرتبة الصحة - والله أعلم».

[10] . الفتاوى الحديثية ، ابن حجر الهیتمی المکی، ج1، ص192، دار الفكر : «وَأما حَدِيث أَنا مَدِينَة الْعلم وعَلى بَابهَا فَهُوَ حَدِيث حسن بل قَالَ الْحَاكِم صَحِيح وَقَول البُخَارِيّ لَيْسَ لَهُ وَجه صَحِيح وَالتِّرْمِذِيّ مُنكر وَابْن معِين كذب معترض وَإِن ذكره ابْن الْجَوْزِيّ فِي الموضوعات وَتَبعهُ الذَّهَبِيّ وَغَيره على ذَلِك». و ص123: « وَسُئِلَ نفع الله بِهِ: عَن حَدِيث (أَنا مَدِينَة الْعلم وعليّ بَابهَا) من رَوَاهُ؟ فَأجَاب بقوله: رَوَاهُ جمَاعَة، وَصَححهُ الْحَاكِم، وَحسنه الحافظان العلائي وَابْن حجر».

[11] . التيسير بشرح الجامع الصغير، المناوی، ج1،ص766 عق عد طب ك ) وصححه ( عن ابن عباس عد ك عن جابر ) بن عبد الله وهو ( حسن ) باعتبار طرفه لا صحيح ولا ضعيف فضلاً عن كونه موضوعاً ووهم ابن الجوزي. المكتبة التجارية الكبرى - مصر

[12] . اللآلي المصنوعة في الأحاديث الموضوعة، السیوطی، ج1،ص306: «وسئل شيخ الإسلام أبو الفضل ابن حجر عن هذا الحديث في فتيا فقال هذا الحديث أخرجه الحاكم في المستدرك وقال إنه صحيح وخالفه أبو الفرج بن الجوزي فذكره في الموضوعات وقال إنه كذب والصواب خلاف قولهما معا وإن الحديث من قسم الحسن لا يرتقي إلى الصحة ولا ينحط إلى الكذب وبيان ذلك يستدعي طولا ولكن هذا هو المعتمد في ذلك انتهى».

[13] . الفوائد المجموعة في الأحاديث الموضوعة، الشوکانی، ص349، المكتب الإسلامي – بيروت: « وقد ذكر هذا الحديث ابن الجوزي في الموضوعات من طرق عدة وجزم ببطلان الكل وتابعه الذهبي وغيره وأجيب عن ذلك بأن محمد بن جعفر البغدادي الفيدي وقد وثقه يحيى بن معين وأن أبا الصلت الهروي قد وثقه ابن معين والحاكم وقد سئل يحيى عن هذا الحديث فقال صحيح وأخرجه الترمذي عن علي رضي الله عنه مرفوعا وأخرجه الحاكم في المستدرك عن ابن عباس مرفوعا وقال صحيح الإسناد قال الحافظ ابن حجر والصواب خلاف قولهما معا يعني ابن الجوزي والحاكم وأن الحديث من قسم الحسن لا يرتقي إلى الصحة ولا ينحط إلى الكذب انتهى وهذا هو الصواب لأن يحيى بن معين والحاكم قد خولفا في توثيق أبي الصلت ومن تابعه فلا يكون مع هذا الخلاف صحيحا بل حسنا لغيره لكثرة طرقه كما بيناه وله طرق أخرى ذكرها صاحب اللآلىء وغيره».

[14] . ر.ک: فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، الحافظ احمد بن محمد الصدیق الغماری، ص290: «قلت: لا أشك أن الحافظ لم يستحضر ساعة كتابة هذا الجواب إلا الطرق الموجودة في الحاكم، ولو استحضر غيرها لجزم بارتقائه إلى درجة الصحة، فإنه جزم بصحة أحاديث في (القول المسدد) لا تبلغ هذا ولا تقاربه، ثم إنه بنى حكمه بالحسن على قاعدة ذكرها في اللسان ولكنها غير مطردة ولا لازمة ، كما بينته في أصول التخريج».

[15] . الموضوعات، ج1، ص353:« و هذا حديث لا يصح من جميع الوجوه».

[16] . منهاج السنة، ج7، ص378.

[17] . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص137، ذیل روایات حاکم.

[18] . سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة، الالبانی، ج6، ص518.

[19] . اللآلىء المصنوعة في الأحاديث الموضوعة، السیوطی، ج1، ص306: «ولم يأت أبو الفرج ولا غيره بعلة قادحة في حديث شريك سوى دعوى الوضع دفعا بالصدر انتهى كلام الحافظ علاء الدين العلائي».

[20] . الموضوعات، ابن الجوزی، ج1، ص354.

[21] . ابن حجر ابن جوزی را جمع کننده هیزم در شب توصیف نموده که چنین امری کنایه از عدم شناخت کافی وی در جرح و تعدیل است: «ودلت هذه القصة على أن ابن الجوزي حاطب ليل لا ينقد ما يحدث به». (لسان المیزان، ابن حجر، ج2، ص84).

[22] . الرفع والتکمیل، الکنوی، ص320، ایقاظ 19: «وَاعْلَم ان هُنَاكَ جمعا من الْمُحدثين لَهُم تعنت فِي جرح الاحاديث بِجرح رواتها فيبادرون الى الحكم بِوَضْع الحَدِيث اَوْ ضعفه بِوُجُود قدح وَلَو يَسِيرا فِي رِوَايَة اَوْ لمُخَالفَته لحَدِيث اخر مِنْهُم ابْن الْجَوْزِيّ... وَالشَّيْخ ابْن تَيْمِية الْحَرَّانِي مؤلف منهاج السّنة».

[23] . الاجوبة الفاضلة للاسئلة العشرة الکاملة، الکنوی،‌ ص174، مکتب المطبوعات الاسلامیّة: «إنّه جعل بعض الأحادیث الحسنة مکذوبة و کثیراً من الأخبار الضعیفة موضوعةً تبعاً لابن الجوزی و غیره، بل ادّعی فی کثیر من الموضوعة المختلف فی وضعها و الضعیفة المتفق علی ضعفها الاتّفاق علی وضعها و کذبها».

[24]. فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی،احمدبن محمد بن الصدیق الغماری، ص165: «قلت : لو وثقه الناس كلهم لقال الذهبي في حديثه أنه كذب ، كما فعل في عدة أحاديث أخرجها الحاكم بسند الشيخين وادعى هو دفعا بالصدر وبدون دليل أنها موضوعة وما علتها في نظره إلا كونها في فضل علي أحمد بن أبي طالب فالله المستعان».

[25] . در این رابطه ر.ک: مقاله ی «جایگاه ابن تیمیة در علم حدیث» و «ابن تیمیة و اهانت به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)»، ‌تالیف: استاد سید حسن آل مجدد الشیرازی.

Soheil.H;953990 نوشت:
سلام.
اندک دقتی در روایت جعلی «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا» ، ما را به همان گفته «شیخ‌الإسلام» در «منهاج السنة النبوية» می‌اندازد که فرمودند: ((وَحَدِيثُ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا» أَضْعَفُ وَأَوْهَى؛ وَلِهَذَا إِنَّمَا يُعَدُّ فِي الْمَوْضُوعَاتِ ... وَالْكَذِبُ يُعْرَفُ مِنْ نَفْسِ مَتْنِهِ فَإِنَّ النَّبِيَّ إِذَا كَانَ مَدِينَةَ الْعِلْمِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهَا إِلَّا بَابٌ وَاحِدٌ، وَلَمْ يُبَلِّغْ عَنْهُ الْعِلْمَ إِلَّا وَاحِدٌ، فَسَدَ أَمْرُ الْإِسْلَامِ )) منهاج السنة النبوية، شیخ الإسلام ابن‌تیمیه، ج۷، ص۵۱۵.
.

بررسی سخن ابن الجوزی و مقلدان

ابن جوزی در حکم به طریق پنجم این روایت می نویسد: «وفى الطَّرِيق الْخَامِس أَبُو الصَّلْت الْهَرَوِيّ، وَقد سبق أَنه كذب وَهُوَ الَّذِي وضع هَذَا الحَدِيث على أبي مُعَاوِيَة وسرقة مِنْهُ جمَاعَة»؛[1] «در طریق پنجم ابوالصلت هروی قرار گرفته و گذشت که وی دروغگو است و او کسی است که این روایت را به ابومعاویة نسبت جعل داده و جماعتی از او این حدیث را سرقت نموده اند»؟!

این حدیث را حاکم نیشابوری در مستدرک با سند خویش چنین روایت نموده است: «حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْهَرَوِيُّ، بِالرَّمْلَةِ، ثنا أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ، ثنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ».[2]

حاکم نیشابوری بعد از ذکر روایت در رابطه با اعتبار و حکم حدیث می نویسد: «هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ». این حدیث صحیح الإسناد بوده؛ ‌اما با این حال بخاری و مسلم در صحیح خود آنرا روایت ننموده اند.

ابن جوزی با بی پروایی تمام در راستای بی اعتبار دانستن این روایت، نسبت دروغگویی و جعل حدیث را به «عَبْدُ السَّلامِ بْنُ صَالِحٍ، ابوصلت هروی» داده و ذهبی نیز بدون آنکه جرحی بر سند روایت وارد نماید تنها از روی تعصب خود روایت را جعلی پنداشته است که چنین امری قابل نقد و بررسی است.

دیدگاه برخی از ائمه ی حدیث در مورد «ابوالصلت»
ابن جوزی نسبت سرقت به «ابوالصلت» داده و این در حالی است که «یحیی بن معین» که خود از متشددین در جرح و تعدیل بوده و از وی روایت شنیده، نسبت کذب به وی را دفع نموده؛ بلکه وی را توثیق نموده و این روایت را نیز صحیح دانسته است. خطیب بغدادی در کتاب: «تاریخ بغداد» متعرض این گفتار شده است: «حَدَّثَنَا عُمَر بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَالِكٍ قال: سمعت أبي يقول: سألت يحيى بن معين عن أبي الصلت الهروي فقال: ثقة صدوق إلا أنه يتشيع».[3]
«حدثنا إبراهيم بن عبد الله بن الجنيد قَالَ: سألت يَحْيَى بْن معين عَنْ أَبِي الصلت الهروي فقال: قد سمع وما أعرفه بالكذب»؛[4]
«قَالَ الْقَاسِمُ: سَأَلْتُ يَحْيَى بْنَ مَعِينٍ عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ فَقَالَ: هُوَ صَحِيحٌ».
[5]

«حاکم نیشابوری» نیز در بیان حکم این روایت از «یحیی بن معین» و می نویسد: «وَأَبُو الصَّلْتِ ثِقَةٌ مَأْمُونٌ. فَإِنِّي سَمِعْتُ أَبَا الْعَبَّاسِ مُحَمَّدَ بْنَ يَعْقُوبَ فِي التَّارِيخِ يَقُولُ: سَمِعْتُ الْعَبَّاسَ بْنَ مُحَمَّدٍ الدُّورِيَّ يَقُولُ: سَأَلْتُ يَحْيَى بْنَ مَعِينٍ، عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ، فَقَالَ: «ثِقَةٌ» . فَقُلْتُ: أَلَيْسَ قَدْ حَدَّثَ عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ» ؟ فَقَالَ: قَدْ حَدَّثَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْفَيْدِيُّ وَهُوَ ثِقَةٌ مَأْمُونٌ. سَمِعْتُ أَبَا نَصْرٍ أَحْمَدَ بْنَ سَهْلٍ الْفَقِيهَ الْقَبَّانِيَّ إِمَامَ عَصْرِهِ بِبُخَارَى، يَقُولُ: سَمِعْتُ صَالِحَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ حَبِيبٍ الْحَافِظَ يَقُولُ: وَسُئِلَ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ، فَقَالَ: دَخَلَ يَحْيَى بْنُ مَعِينٍ وَنَحْنُ مَعَهُ عَلَى أَبِي الصَّلْتِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، فَلَمَّا خَرَجَ تَبِعْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ: مَا تَقُولُ رَحِمَكَ اللَّهُ فِي أَبِي الصَّلْتِ؟ فَقَالَ: «هُوَ صَدُوقٌ». فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّهُ يَرْوِي حَدِيثَ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنِ النَّبِيِّ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ (وآله)وَسَلَّمَ «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ، وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا» ، فَقَالَ: قَدْ رَوَى هَذَا ذَاكَ الْفَيْدِيُّ، عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ كَمَا رَوَاهُ أَبُو الصَّلْتِ».

«ابوالصلت» از شیوخ «عبدالله بن احمد بن حنبل» است و روایت «عبدالله» از وی بیانگر توثیق «ابوالصلت» از دیدگاه «احمد بن حنبل» نیز می باشد؛ زیرا «عبدالله» به دستور پدر خویش تنها از ثقات روایت می نمود؛ چنانچه ابن حجر عسقلانی این امر را در چند موضع از کتاب «تعجیل المنفعة» متذکر شده است.[6] و ابن حجر خود نیز چنین نظری را پذیرفته و شیوخ «عبدالله» را مقبول دانسته است.[7]

«احمد بن حنبل» در مورد روایتی که «ابوالصلت» در مورد حقیقت ایمان از امام رضا(علیه السلام) از آباء طاهرینش(علیهم السلام) روایت نموده نوشته است: «وَقَالَ أَبُو عَلِيٍّ: قَالَ لِي أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ: إِنْ قَرَأْتَ هَذَا الْإِسْنَادَ عَلَى مَجْنُونٍ بُرِئَ مِنْ جُنُونِهِ، وَمَا عَيْبُ هَذَا الْحَدِيثِ إِلَّا جَوْدَةُ إِسْنَادِهِ».[8] که چنین امری خود بیانگر قبول روایت «ابوصلت» می باشد. همچنین ابن شاهین در کتاب:«تاريخ أسماء الثقات» وی را توثیق نموده است.[9] و «ابن حجر» در «تقریب التهذیب» در بیان نظر نهایی خود می نویسد: «عبد السلام ابن صالح ابن سليمان أبو الصلت الهروي مولى قريش نزل نيسابور صدوق له مناكير وكان يتشيع وأفرط العقيلي فقال كذاب [من العاشرة] ق».[10] که در این بیان به صداقت و راستگویی وی تصریح شده است.

این تصریح به ضمیمه ی مطالب قبلی از بیانات ائمه ی جرح و تعدیل عدالت و ضبط «ابوالصلت» را اثبات می نماید و احراز چنین امری بیانگر آن است که حدیث «ابوالصلت» به تنهایی حائز شرایط حدیث «صحیح» و یا «حسن» خواهد بود.

برخی چون «ابن حبان» در اشکال به «ابوالصلت» بیان نموده اند که روایت وی زمانی که متفرد در نقل آن روایت باشد پذیرفته نخواهد بود،[11] واین در حالی است که «ابوالصلت» در نقل این روایت متفرد نبوده و وی دارای متابع است و در نقل این حدیث «محمد بن جعفر الفیدی»،[12] و «ابراهیم بن موسی الرازی»؛[13] از «ابو معاویة» از «اعمش» از «مجاهد» از طریق «ابن عباس» این حدیث را نقل نموده اند.

همچنین جماعت دیگری همچون: «جعفر بن محمد الفقیه»؛[14] و «عمر بن اسماعیل بن مجالد»؛[15] و «احمد بن سلمة الجرجانی»؛[16] و «رجاء بن سلمة»؛[17] و «موسی بن محمد انصاری»؛[18] و «حسن بن علی بن راشد»؛[19] و «ابوعبید القاسم بن سلّام»؛[20] این روایت را طریق «ابو معاویة» روایت نموده اند.

علاوه بر آن نزدیک به ده نفر از راویان خبر این روایت را از «ابوالصلت» روایت نموده اند که برخی از آنان عبارتند از: «صالح بن محمد»؛[21] «محمد بن اسماعیل الضراری»؛[22] «محمد بن عبدالرحیم الهروی»؛[23] «حسن بن علی المعمری»؛[24] «محمد بن علی الصایغ»؛[25] «اسحاق بن حسن بن میمون الحربی»؛[26] «قاسم بن عبدالرحمن الانباری»؛[27] «حسین بن فهم بن عبدالرحمن».[28]

بنابراین این حدیث متفرد به نقل «ابو الصلت» نبوده و وی دارای کثرت متابع بوده؛ علاوه بر آنکه افراد متعددی نیز این خبر را از «ابوالصلت» نقل نموده اند که چنین کثرت نقلی بر فرض آنکه روایت وی به تنهایی حائز شرایط حدیث صحیح نبوده باشد، موجب ارتقای روایت وی به حدیث صحیح خواهد بود؛ چنانچه حافظ سیوطی در بیان نظر نهایی خود در رابطه با این حدیث بیان نموده است.[29]

با توجه به مطالب فوق و کثرت طرق نقل این روایت جایی برای اشکال برخی از متعصبین محدثین اهل سنت بر این حدیث نخواهد بود؛ چنانچه ابن تیمیه خود در مورد کثرت طرق یک روایت و حکم متفرع بر آن می نویسد:
«فَإِنَّ تَعَدُّدَ الطُّرُقِ وَكَثْرَتَهَا يُقَوِّي بَعْضَهَا بَعْضًا حَتَّى قَدْ يَحْصُلُ الْعِلْمُ بِهَا وَلَوْ كَانَ النَّاقِلُونَ فُجَّارًا فُسَّاقًا فَكَيْفَ إذَا كَانُوا عُلَمَاءَ عُدُولًا»؛[30] همانا تعدد طرق و کثرت آن موجب تقویت مجموع آن خواهد بود به گونه ای که گاهی بدان علم حاصل می شود؛هر چند ناقلین حدیث را افراد فاجر و فاسق تشکیل دهند؛ چه رسد به آنجا که ناقلین آنرا علمای عدول تشکیل دهند.
ما در پاسخ به این روایت شریف به همین میزان بسنده نموده و در مورد روایت «انا دارالحکمة و علی بابها» به پاسخ دیگرمان ارجاع می دهیم:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=38865

موفق باشید.


[/HR] [1] . الموضوعات، ابن الجوزی، ج1، ص354.

[2] . المستدرك على الصحيحين، الحاکم النیسابوری، ج3، ص137، ح4637،‌ دار الكتب العلمية – بيروت.

[3] . تاریخ بغداد،‌خطیب البغدادی، ج11، ص50.

[4] . همان.

[5] . همان.

[6] . تعجيل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعة، العسقلاني، ج1، ص258، دار البشائر ـ بيروت: «قلت كَانَ عبد الله بن أَحْمد لَا يكْتب الا عَن من اذن لَهُ أَبوهُ فِي الْكِتَابَة عَنهُ وَكَانَ لَا يَأْذَن لَهُ ان يكْتب الا عَن أهل السّنة حَتَّى كَانَ يمنعهُ ان يكْتب». ایضا،‌ج1، ص256و ج2، ص162، و...

[7] . همان، ج2، ص173: «حكم شُيُوخ عبد الله الْقبُول إِلَّا أَن يثبت فِيهِ جرح مُفَسّر لِأَنَّهُ كَانَ لَا يكْتب إِلَّا عَن من اذن لَهُ أَبوهُ فِيهِ».

[8]. تاريخ أصبهان = أخبار أصبهان، أبو نعيم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران الأصبهاني (المتوفى: 430هـ)، ج1، ص174، دار الكتب العلمية – بيروت: « حَدَّثَنَا أَبُو إِسْحَاقَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ الْمُعَدَّلُ الْأَصْبَهَانِيُّ بنَيْسَابُورَ، ثنا أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ عَلِيٍّ الْأَنْصَارِيُّ وَمَوْلِدُهُ بأَصْبَهَانَ، ثنا أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ، قَالَ: كُنْتُ مَعَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا وَدَخَلَ نَيْسَابُورَ رَاكِبًا بَغْلَةً شَهْبَاءَ أَوْ بَغْلًا أَشْهَبَ، الشَّكُّ مِنْ أَبِي الصَّلْتِ، فَعَدَا فِي طَلَبِهِ عُلَمَاءُ الْبَلَدِ يَاسِينُ بْنُ النَّضْرِ، وَأَحْمَدُ بْنُ حَرْبٍ، وَيَحْيَى بْنُ يَحْيَى، وَعِدَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ، فَتَعَلَّقُوا بِلِجَامِهِ فِي الْمُرَبَّعِ، فَقَالُوا: بِحَقِّ آبَائِكَ الطَّاهِرِينَ، حَدِّثْنَا بِحَدِيثٍ سَمِعْتَهُ مِنْ أَبِيكَ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي الْعَدْلُ الصَّالِحُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، قَالَ مُوسَى: حَدَّثَنِي أَبِي الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنِي أَبِي أَبُو جَعْفَرٍ بِاقِرُ الْعِلْمِ عِلْمِ الْأَنْبِيَاءِ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ، حَدَّثَنِي أَبِي سَيِّدُ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْحُسَيْنُ، حَدَّثَنِي أَبِي سَيِّدُ الْعَرَبِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: مَا الْإِيمَانُ؟ قَالَ: «مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَعَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ» وَقَالَ أَبُو عَلِيٍّ: قَالَ لِي أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ: إِنْ قَرَأْتَ هَذَا الْإِسْنَادَ عَلَى مَجْنُونٍ بُرِئَ مِنْ جُنُونِهِ، وَمَا عَيْبُ هَذَا الْحَدِيثِ إِلَّا جَوْدَةُ إِسْنَادِهِ».

[9]. تاريخ أسماء الثقات، أبو حفص عمر بن أحمد بن عثمان بن أحمد بن محمد بن أيوب بن أزداذ البغدادي المعروف بـ ابن شاهين (المتوفى: 385هـ)، ج1، ص156، الدار السلفية – الكويت: « قَالَ وَأَبُو الصَّلْت الْهَرَوِيّ ثِقَة صَدُوق إِلَّا أَنه يتشيع واسْمه عبد السَّلَام بن صَالح».

[10]. تقريب التهذيب، أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (المتوفى: 852هـ)، ج1، ص355، دار الرشيد – سوريا.

[11]. المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ بن مَعْبدَ، التميمي، أبو حاتم، الدارمي، البُستي (المتوفى: 354هـ)، ج2، ص151، دار الوعي – حلب: «عبد السَّلَام بن صَالح بن سُلَيْمَان بن ميسرَة أَبُو الصَّلْت الْهَرَوِيّ يَرْوِي عَن حَمَّاد بْن زَيْد وَأهل الْعرَاق الْعَجَائِب فِي فَضَائِل عَليّ وَأهل بَيته لَا يجوز الِاحْتِجَاج بِهِ إِذَا انْفَرد وَهُوَ الَّذِي رَوَى عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ بن عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَة فليأت من قِبَلِ الْبَابِ وَهَذَا شَيْءٌ لَا أَصْلَ لَهُ لَيْسَ مِنْ حَدِيثِ بن عَبَّاسٍ وَلا مُجَاهِدٍ وَلا الأَعْمَشِ وَلا أَبُو مُعَاوِيَةَ حَدَّثَ بِهِ وَكُلُّ مَنْ حَدَّثَ بِهَذَا الْمَتْنِ فَإِنَّمَا سَرَقَهُ مِنْ أَبِي الصَّلْتِ هَذَا وَإِنْ أُقْلِبَ إِسْنَادُهُ ...».

[12]. تاریخ بغداد، خطیب البغدادی، ج11، ص51: «رأيت يحيى بن معين يحسن القول فيه، ورأيت يحيى بن معين عنده وسئل عن هذا الحديث الذي روي عن أبي معاوية حديث عليّ «أنا مدينة العلم وعلي بابها» فقال: رواه أيضا الفيدي». این متابعت به تنهایی دارای شرط صحیح است.(فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، الغماری، ص104).

[13]. تهذيب الآثار وتفصيل الثابت عن رسول الله من الأخبار، الطبری، ح174، مطبعة المدني – القاهرة: «حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى الرَّازِيُّ - وَلَيْسَ بِالْفَرَّاءِ - قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، بِإِسْنَادِهِ، مِثْلَهُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: هَذَا الشَّيْخُ لَا أَعْرِفُهُ، وَلَا سَمِعْتُ مِنْهُ غَيْرَ هَذَا الْحَدِيثِ». این متابعت بر اساس شرط ابن حبان و شیخ او ابن خزیمه صحیح می باشد: (اذا لم یکن فی الراوی جرح و لا تعدیل و کان کل من شیخه و الراوی عنه ثقة و لم یات بحدیث منکر فهو ثقة. المفصل فی اصول التخریج، ج1،ص180).

[14] . تاریخ بغداد، خطیب البغدادی، ج7، ص182:« أَخْبَرَنِي بِحَدِيثِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الصَّيْمَرِيُّ، حدّثنا أحمد بن محمّد بن علي الصَّيْرَفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أبي حصين حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ- أَبُو جَعْفَرٍ الحضرميّ- حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَغْدَادِيُّ أَبُو مُحَمَّدٍ الفقيه- وكان في لسانه شيء- حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ. قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ».

[15] . تاریخ بغداد، خطیب البغدادی، ج5، ص110، ترجمه ی: 2502 : «أخبرني أحمد بن محمّد العتيقيّ، حدثنا عَبْد اللَّه بْن مُحَمَّد بْن عَبْد اللَّه الشاهد، حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ أَحْمَدُ بْنُ فَاذَوَيْهِ بْنِ عزرة الطّحّان، حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بن يزيد بن سليم، حدّثني رجاء بن سلمة، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ الضَّرِيرُ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ. قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ». وی از راویات سنن ترمذی می باشد. ابن ابی حاتم در مورد وی می نویسد: «عمر بن اسمعيل بن مجالد روى عن ابيه وابى معاوية كتب عنه أبو زرعة، نا عبد الرحمن أنا عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل فيما كتب إلي قال سمعت يحيى بن معين يقول رأيت عمر بن اسمعيل بن مجالد ليس بشئ كذاب رجل سوء خبيث حدث عن ابى معاوية عن الأعمش عن مجاهد عن ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى الله عليه وسلم " انا مدينة العلم وعلى بابها " وهو حديث ليس له اصل، قال عبد الله وسألت أبي عنه فقال ما اراه الا صدق».( الجرح و التعدیل، ج6، ص99، ترجمه ی : 514).

[16] . الكامل في ضعفاء الرجال، أبو أحمد بن عدي الجرجاني، ج1، ص311: «حَدَّثَنَا عَبد الرَّحْمَنِ بْنُ سُلَيْمَانَ بْنِ مُوسَى بْنِ عَدٍّي الْجُرْجَانِيُّ بِمَكَّةَ، حَدَّثَنا أحمد بن سلمة أبو عَمْرو الْجُرْجَانِيُّ، حَدَّثَنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الأَعْمَش، عَنْ مُجَاهِدٍ، عنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَال: قَال رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلَى بَابِهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ قِبَلِ بَابِهَا».

[17] . تاریخ بغداد، خطیب البغدادی، ج5، ص110: « أخبرني أحمد بن محمّد العتيقيّ، حدثنا عَبْد اللَّه بْن مُحَمَّد بْن عَبْد اللَّه الشاهد، حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ أَحْمَدُ بْنُ فَاذَوَيْهِ بْنِ عزرة الطّحّان، حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بن يزيد بن سليم، حدّثني رجاء بن سلمة، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ الضَّرِيرُ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ. قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ».

[18] . ر.ک: فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، الغماری، ص107: «حدثنا ابن عوف، ثنا محفوظ بن بحر، ثنا موسى ابن محمد الأنصاري الكوفي، عن أبي معاوية، عن الأعمش، عن مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: أنا مدينة الحكمة وعلي بابها».

[19] . الكامل في ضعفاء الرجال، أبو أحمد بن عدي الجرجاني، ج3، ص201، الكتب العلمية - بيروت-لبنان:‌ »حَدَّثَنَا العدوي، حَدَّثَنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ راشد، حَدَّثَنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، حَدَّثَنا الأَعْمَش عَنْ مُجَاهِدٍ، عنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَال: قَال رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ، وَعلي بَابِهَا فَمَنْ أَرَادَ مَدِينَةَ الْعِلْمِ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا».

[20] . المجروحين، ابن حبان، ج1، ص130، ترجمه 52، دار الوعي – حلب: «رَوَى عَنْ أَبِي عُبَيْدٍ الْقَاسِمِ بْنِ سَلَّامٍ عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَن مُجَاهِد عَن بن عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الدَّارَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ قِبَلِ بَابِهَا».

[21]. به نقل سمرقندی در بحر الاسانید. الموضوعات،‌ ابن الجوزی، ج1، ص351.

[22]. تهذيب الآثار وتفصيل الثابت عن رسول الله من الأخبار، الطبری،‌ج3، ص105، ح173، مطبعة المدني – القاهرة.

[23]. المستدرك على الصحيحين، الحاکم النیسابوری، ج3، ص137، ح4637،‌ دار الكتب العلمية – بيروت.

[24]. المعجم الکبیر، الطبرانی، ج11، ص65، ح11061: «حَدَّثَنَا الْمَعْمَرِيُّ، وَمُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الصَّائِغُ الْمَكِّيُّ، قَالَا: ثنا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ، ثنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهِ مِنْ بَابِهِ».

[25]. همان.

[26]. تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج11، ص49: «أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْقَاسِمِ النَّرْسِيُّ، أخبرنا محمّد بن عبد الله الشّافعيّ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ مَيْمُونٍ الْحَرْبِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلامِ بْنُ صَالِحٍ- يَعْنِي الْهَرَوِيَّ- حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وعلى بابها».

[27]. همان، ج11، ص50: «فَأَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بن أحمد بن رزق، أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ مُكْرِمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُكْرَمٍ القاضي، حدّثنا القاسم بن عبد الرّحمن الأنباريّ، حدّثنا أبو الصّلت الهرويّ، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ بَابَهُ».

[28]. المستدرک علی الصحیحین، الحاکم النیسابوری، ج3، ص137، ح4637: «قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ فَهْمٍ، حَدَّثَنَاهُ أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِيُّ، عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ قَالَ الْحَاكِمُ: «لِيَعْلَمَ الْمُسْتَفِيدُ لِهَذَا الْعِلْمِ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ فَهْمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ ثِقَةٌ مَأْمُونٌ حَافَظٌ» وَلِهَذَا الْحَدِيثِ شَاهِدٌ مِنْ حَدِيثِ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ بِإِسْنَادٍ صَحِيحٍ».

[29] . ر.ک: كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، متقی الهندی، ج13، ص149، مؤسسة الرسالة: «وقد كنت أجيب بهذا الجواب دهرا إلى أن وقفت على تصحيح ابن جرير لحديث علي في تهذيب الآثار مع تصحيح "ك" لحديث ابن عباس فاستخرت الله وجزمت بارتقاء الحديث من مرتبة الحسن إلى مرتبة الصحة - والله أعلم».

[30] . مجموع الفتاوی، ج18،ص26،‌ مجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف، المدينة النبوية.

Soheil.H;953990 نوشت:
سلام «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا»

سلام

اصلا نیازی به مدرک و سند معتبر برای این حدیث شریف نیست!!!!! مثل اینکه دنبال دلیلی برای اثبات شیرین بودن شکر باشید

جنابعالی که خودت رو سنّی یا شاید وهابی میدانی، اقلا قبول داری که پیامبر اکرم را اگر شهر علم و آگاه به خیلی از علوم بگوییم درست است و در احادیث مختلف از پیامبر بظاهر بیسوادمان، در خصوص بهداشت، طب و حتی نکاتی در خصوص مسائل زناشویی که هر کسی از آنها آگاه نیست این آگاهی به علوم مختلف جلوه گری میکند!

خب حال چرا امام علی هم دروازه و راه دسترسی به علوم پیامبر حتی علوم لدنی میباشد؟!!!

اگر به آثار و احادیث و روایاتی که از چهار خلیفه بعد پیامبر دقت کنید متوجه خواهید شد که عالم ترین آنها امام علی است طوریکه مانند پیامبر نازنین از ایشان هم انواع دعاها، تعویذات و حرزها،احادیث در خصوص طب، نکاتی در خصوص مسائل زناشویی،بهداشت، خطبه های زیبا و موزون در نهج البلاغه و.... به جای مانده!

اما از سه خلیفه دیگر چه مانده؟ آیا از آنها دعاهای عاشقانه و عارفانه، تعویذ، سخنانی در خصوص طب و... از خودشان هست؟

اینکه بگیم احادیث مختلف از پیامبر درباره مقامات و اخلاص سه خلیفه اول هست کافی نیست! چون جعل کردن حدیث کار بسیار ساده است و تخصص خاصی نمیخواهد! به روایات و مطالبی که در خصوص کرامات خلفا ذکر شده هم نباید اطمینان کرد چون آنها را هم جعل کردند!

تنها مدرک معتبر و قانع کننده که هیچ تحریف و جعلی درش نباشه همین دعاها و تعویذات و ..... هست!

شما حتی یک حدیث پیشگویی از خود عمر یا ابوبکر ندارید!!!!!!! ولی همین الان می بینید که حتی تو منابر و سایتهای اهل سنت، حدیث پیشگویی امام علی در خصوص داعش ذکر میشه!!!

صدرا;955814 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب.

سلام.
خواسته اصلی ام (که در انتهای مطلب قبلی ام نیز عنوان شد)، آوردن روایتی معتبر در باب مورد بحث از کتب خودتان بود که ظاهراً ترجیح دادید آن را نیاورید گرچه به نظر من، آن روایت اصلاً وجود نداشت که نیاوردید.
اما پاسخ به معتبرنمایی تان درباره روایت کذایی در کتب اهل سنت:
الف) تعارض روایت با عقل
1ـ می دانیم علی، شاگرد صحابه بود و آنگاه که حکم «مذی» را نمی دانست و ماه ها به جای وضو، غسل کرد تا آنکه کمرش درد گرفت، یکی از صحابه در شأنیت معلمی خیرخواه، به او یاد داد که غسل لازم نیست و به وضو اکتفا کن! این داستان در کتب اهل سنت به تواتر و میان روافض (با اندکی تحریف و نقصان گوییِ مألوف میان غلوگوها در جایی که عرصه بر آن ها تنگ شود)، به صورت خبر صحیح مستفیض آمده است. حال چگونه علی که خودش در برخی احکام فقهی، شاگرد صحابه محسوب می شد را باید در جایگاه یگانه مرجع علمی دین اسلام محسوب کنیم؟
2ـ. با خود فکر کنید آیا پذیرفتن این که علی، «تنها باب شهر علم و حکمت پیامبر» است، جز با عقل کسانی که به زیارت امام زاده "قِلقِلی" ( یا "بیژن" یا "قفل دم پنجره") می روند و خود را در پله های بارگاهش، قِل می دهند و زخم و کوفته می کنند؛ با خرد دیگری هم سازگار است؟
لذا همانگونه که شیخ الإسلام رحمه الله علیه می فرماید؛ اگر چنین حدیثی را بپذیریم امر اسلام فاسد می شود چراکه هیچ عقل فاسد شده نیز نمی پذیرد که علم را باید فقط به واسطه یک نفر از پیامبر گرفت. اصلا مجموع روایات اهل سنت از علی هم ( که حتی بیشتر از روایات روافض از علی در کتب اربعه شان است) مگر چند روایت است که بخواهیم احکام دین را با آن پی ریزی کنیم؟ لذا از اینجاست که می گوییم دین اسلام فاسد می شود. و اصلا چرا امام پنجم روافض بارها از حضرت جابر روایت نقل کرده است آن هم روایت هایی که جابر آن را از علی نقل نکرده است؟ مگر طبق همین روایت مورد بحث، نباید امام پنجم منحصراً از علی حدیث نقل می کرد؟ پس چرا از جناب جابر روایت نقل کرده است؟ اگر باقر از باب تفضل بر جابر یا تأیید او، از وی روایت نقل کرده، باز هم خلاف امر رسول رفتار کرده است. لذا می بینید که حتی خودتان هم در تناقضی خودساخته و غیرقابل توجیه که رهاورد فرض شما مبنی بر «انحصار نقل روایت از علی از پیامبر» است، می افتید که راه گریزی از آن ندارید.

ب) عدم وجود حتی یک سند معتبر
شما پس از مقدمه های بسیار و یمین و یسارهای پی در پی، گفتید یکی از طرق 17 گانه روایت مورد بحث، معتبر است. اکنون به بررسی این طریق می پردازم.
در سند این روایت شخصی به نام «اباصلت» وجود دارد که «ذهبی» به خدا قسم یاد کرده و می گوید ثقه نیست: « لا والله لا ثقه و لا مأمون».
آقای اباصلت شیعه است و از اصحاب مشهور امام هشتم شیعیان است و شیعیان از او روایات بسیاری دارند. حال چگونه یک شیعه باید برای اهل سنت روایت نقل کند؟
ای کاش همان آدرسی که در تاریخ بغداد، ج12، ص315 داده بودید را کامل خوانده و نظر اهل سنت را درباره اباصلت می نوشتید؛ نمونه ای از نظرات هم نسل های اباصلت درباره او:
حَدَّثَنَا إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني، قال: كان أبو الصلت الهروي زائغا عن الحق، مائلا عن القصد، سمعت من حَدَّثَنِي عن بعض الأئمة أنه قال فيه: هو أكذب من روث حمار الدجال وكان قديما متلوثا في الأقذار
أَخْبَرَنَا عبد الكريم بن أحمد بن شعيب النسائي، قال: أَخْبَرَنِي أبي، قال: أبو الصلت الهروي ليس بثقة
حَدَّثَنَا زكريا بن يحيى الساجي، قال: عبد السلام بن صالح أبو الصلت الهروي يحدث بمناكير هو عندهم ضعيف
أَخْبَرَنَا البرقاني، قال: ذكر أبو الصلت عبد السلام بن صالح الهروي عند أبي الحسن الدارقطني، فقال أبو الحسن وأنا أسمع: كان خبيثا رافضيا
و اباصلت احادیثی را می گفته که هیچ کس دیگر نقل نکرده است.
وَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ: رَوَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَدِيثَ، عَنْ آبَائِهِ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: " الإِيمَانُ إِقْرَارٌ بِالْقَوْلِ، وَعَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ "، الْحَدِيثَ. وَهُوَ مُتَّهَمٌ بِوَضْعِهِ، لَمْ يُحَدِّثْ بِهِ إِلا مَنْ سَرَقَهُ مِنْهُ، فَهُوَ الابْتِدَاءُ فِي هَذَا الْحَدِيثِ وحكى لنا أبو الحسن أنه سمع يقول: كلب للعلوية خير من جميع بني أمية، فقيل: فيهم عثمان، فقال: فيهم عثمان.
دارقطنی، ابن کثیرف هیثمی و بسیاری دیگر، چنین روایتی که راوی اش اباصلت است را ضعیف دانسته اند.
الدارقطني في تعليقاته على المجروحين (179): قيل إن أبا الصلت وضعه على أبي معاوية، وسرقه منه جماعة فحدثوا به عن أبي معاوية .. ثم سرد جماعة.وأشار أبونعيم لنكارته بقوله عن أبي الصلت في الضعفاء (140): يروي عن حماد بن زيد وأبي معاوية وعباد بن العوام وغيرهم أحاديث منكرة.
ابن عساكر في تاريخه (42/ 380) بعد أن سرد عدة طرق للحديث: كل هذه الروايات غير محفوظة، وهذا الحديث يُعرف بأبي الصلت عبد السلام بن صالح الهروي.
ابن كثير في جامع المسانيد والسنن (مسند ابن عباس رقم 1940): عبد السلام بن صالح الهروي، وهو متروك
الهيثمي في مجمع الزوائد (9/ 114): فيه عبد السلام بن صالح الهروي، وهو ضعيف.
تنها کسی که اباصلت را جرح نکرده است ابن معین است که با توجه به این که علمای بسیار و هم عصرهای خود اباصلت علیه او موضع گرفته اند؛ روایت پذیرفته نیست.
در ضمن در نقل هایی که از ابن معین نیز درباره اباصلت آمده است اضطراب وجود دارد و در برخی او را ثقه و در برخی دیگر ضعیف شمرده است چرا که به نظر می رسد خباثت اباصلت در مسکین نماییِ خود، ابتدا اطمینان ابن معین به او را برانگیخته و سپس موجب سلب اعتماد او شده است.
فقال ابن معين في رواية عن الدوري عنه: ثقة.
وقال ابن معين في رواية صالح بن محمد: صدوق. على ما جاء في المستدرك (1/ 127)،
وجاءت العبارة عند الخطيب (11/ 50): رأيت يحيى بن معين يُحسن القول فيه.وقال في رواية عبدالخالق بن منصور: ما أعرفه. رواها الخطيب (11/ 49).
وقال في رواية حاتم بن يونس الجرجاني الحافظ (كما في السير 11/ 448): صدوق أحمق.
رواها الخطيب (11/ 48) وعمر وأبوه ضعيفان.فهذا كلامه في الرجل، وأما الحديث فقد قال في رواية عبد الخالق بن منصور الآنفة لما سئل عن رواية أبي الصلت: ما هذا الحديث بشيء
وسأله أبومنصور يحيى بن أحمد بن زياد الشيباني الهروي (في أحاديثه عن ابن معين رقم 40، ومن طريقه الخطيب 11/ 49) عن حديث أبي الصلت هذا فأنكره جدا.
ورواه الخطيب في موضع آخر (11/ 205) من نفس الطريق، لكن لفظه: سألت يحيى بن معين عن حديث أبي معاوية عن الأعمش عن مجاهد عن ابن عباس أنا مدينة العلم، فأنكره جدا.
وقال ابن محرز (1/ 79 ومن طريقه الخطيب 11/ 50): سألت يحيى بن معين عن أبي الصلت عبد السلام بن صالح الهروي؟ فقيل له في حديث أبي معاوية، عن الأعمش، عن مجاهد، عن ابن عباس: "أنا مدينة العلم، وعلي بابها"، فقال: هو من حديث أبي معاوية، أخبرني ابن نمير قال: حدّث به أبو معاوية قديماً ثم كف عنه. وكان أبو الصلت رجلاً موسراً، يطلب هذه الأحاديث، ويكرم المشايخ، وكانوا يحدّثونه بها.
وقال ابن معين عن رواية عمر بن إسماعيل بن مجالد الآتية: حدّث عن أبي معاوية بحديث ليس له أصل، كذبٌ عن الأعمش: عن مجاهد، عن ابن عباس، عن النبي صلى الله عليه وسلم: عليٌّ مدينة العلم، أو كلام هذا معناه. كما في العلل لعبد الله بن أحمد (3/ 9)، ورواه عنه بمعناه ابن أبي حاتم والعقيلي.
وقال ابن الجنيد (53 ومن طريقه الخطيب 11/ 204): سمعت يحيى بن معين وسئل عن عمر بن إسماعيل بن مجالد بن سعيد، فقال: كذاب، يُحدِّث أيضاً بحديث أبي معاوية عن الأعمش، عن مجاهد، عن ابن عباس، عن النبي صلى الله عليه وسلم: أنا مدينة العلم وعلي بابها، وهذا حديث كذب ليس له أصل.
و أبوزرعة في الضعفاء (520 و الجرح والتعديل 6/ 99 وتاريخ بغداد 11/ 205) أنه سمع من عمر بن إسماعيل هذا الحديث، فأنكره عليه قائلا له: ولا كل هذا بمرة! ثم قال: فأتيتُ ابن معين فذكرتُ ذلك له، فقال: قل له: يا عدو الله! متى كتبت أنت هذا عن أبي معاوية؟ إنما كتبتَ أنت عن أبي معاوية ببغداد، ومتى روى هو هذا الحديث ببغداد؟
لذا همانطور که در اخبار بالا دیدید، ابن معین قائل این روایت را (و از جمله اباصلت را) «عدوالله» خوانده است.
و این آقای اباصلت فقط همین روایت را جعل نکرده؛ روایت جعلی مشهوری دارد که حتی خود سیوطی نیز در الآلی المصنوعه ج1ص 35 از قول طبرانی می آورد که:
حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْت الْهَرَويّ حَدَّثَنَا عَلِيّ بْن مُوسَى الرضى حَدَّثَنَا أَبي مُوسَى حَدَّثَنَا أَبِي جَعْفَر عَن أَبِيهِ مُحَمَّد بْن عَلِيّ عَن أَبِيهِ عَلِيّ بْن الْحُسَيْن عَن أَبِيهِ الْحُسَيْن عَن أَبِيهِ قَالَ قَالَ رَسُول الله: الإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَقَوْلٌ بِاللِّسَانِ وَعَمَلٌ بِالأَرْكَانِ.مَوْضُوع: أَبُو الصَّلْت عَبْد السَّلَام بْن صالِح مُتَّهم لَا يجوز الِاحْتِجَاج بِهِ وَتَابعه عَبْد الله بْن أَحْمَد بْن عَامر بْن سُلَيْمَان الطَّائِي وَهُوَ يروي عَن أهل الْبَيْت نُسْخَة بَاطِلَة.قَالَ الْخَطِيب: أَنْبَأنَا مُحَمَّد بْن عَبْد الْملك الْقُرَشِيّ أَنْبَأنَا عُمَرَ بْن أَحْمَد الْوَاعِظ حَدَّثَنَا عَبْد الله بْن أَحْمَد بْن عَامر بْن سُلَيْمَان الطَّائِي حدَّثَنِي أَبِي حدَّثَنِي عَلِيّ بْن مُوسَى الرضى بِهِ.
لذا خودش و چند تابعی دیگر بدتر از خودش روایات جعلی به ائمه اهل بیت می بسته اند.

اما درباره این که حاکم نیشابوری چنین روایتی را از اباصلت، «صحیح» دانسته است چند نکته نیاز به ذکر است.
یک) حاکم نیشابوری روایتی دیگر در همین زمینه که شخصی معلوم الحال در آن بوده است را نیز صحیح دانسته است که موجب واکنش تند ذهبی به او به شرح ذیل شده است:
ذهبی به خاطر تصحیح روایت «انا مدینه العلم و علی بابها» توسط حاکم نیشابوری در روایتی که «احمد بن عبدالله» در آن وجود دارد؛ می نویسد: « العجب من الحاکم وجرأته في تصحيحه هذا وأمثاله من البواطيل، وأحمد ـاحد رواه الحدیث ـ هذا دجال كذاب»
دو) امام شوکانی درباره این تصحیح حاکم که اباصلت در آن است می گوید:
قلت: لا يخفى تساهل الحاكم رحمه آله في تصحيح الأحاديث الضعيفة بل الموضوعة ولذلك لا يعتمد على تصحيحه. انظر " مدخل إرشاد الأمة إلي فقه الكتاب والسنة "، الفائدة الثالثة: شذرات من علوم الحديث. المسألة: الخامسة عشرة. تأليف: محمد صبحي بن حسن حلاق.وقال العلامة محمد بن إسماعيل الأمير في كتابه: " إرشاد النقاد إلي تيسير الاجتهاد " (ص 18): "ولهم في مستدركه ثلاثة أقوال: إفراط وتفريط وتوسط. فأفرط أبو سعيد الماليني، وقال: ليس فيه حديث على شرط الصحيح، وفرط الحافظ السيوطي فجعله مثل الصحيح وضمه إليهما في كتابه الجامع الكبير، وجعل العزو إليه معلما بالصحة.وتوسط الحافظ الذهبي فقال: فيه نحو الثلث صحيح ونحو الربع حسن وبقية ما فيه مناكير وعجائب "
منبع: فتح الربانی، شوکانی، ج2، ص919
اما درباره حدیث انادارالحکمه و علی بابها توجه بفرمایید که آن چه به عنوان 17 طریق روایت یاد شد؛ شامل همین روایت هم می شد.
دوباره عرض می کنم. یک روایت معتبر السند از شیعه که دلالت بر آن چه حدیث مورد بحث دارد، بیاورید.
ضمناً اباصلت از نظر شیعیان نیز ثقه نیست و تفصیل مطلب در این وجیزه نمی گنجد.

Soheil.H;956200 نوشت:
سلام.
الف) تعارض روایت با عقل
1ـ می دانیم علی، شاگرد صحابه بود و آنگاه که حکم «مذی» را نمی دانست و ماه ها به جای وضو، غسل کرد تا آنکه کمرش درد گرفت، یکی از صحابه در شأنیت معلمی خیرخواه، به او یاد داد که غسل لازم نیست و به وضو اکتفا کن! این داستان در کتب اهل سنت به تواتر و میان روافض (با اندکی تحریف و نقصان گوییِ مألوف میان غلوگوها در جایی که عرصه بر آن ها تنگ شود)، به صورت خبر صحیح مستفیض آمده است. حال چگونه علی که خودش در برخی احکام فقهی، شاگرد صحابه محسوب می شد را باید در جایگاه یگانه مرجع علمی دین اسلام محسوب کنیم؟

باسلام

فرض میگیریم حدیث مذکور جعلی است و علی ابن ابیطالب شاگرد صحابه بوده و احکام و احادیث پیامبر را نمیدانسته و....

خب چرا باید یک شاگرد صحابه بنابر تفسیر شما از حدیث غدیر، دوست پیامبر معرفی شود؟!

چرا باید از شخصی بقول شما تا این حد ناآگاه که حکم مذی را نمیداند، انواع دعاهای پر از معارف و توصیه ها در زمینه های مختلف و خطبه های زیبا و فصیح ،.... از ایشان بر جای ماند اما از صحابه بقول شما علامه دهر، هیچکدام از این موارد در دسترس نیست که نیست که نیست!!!!!!!!!!!!!

چرا باید پیامبر باید عزیزترین کس خود را به جای اینکه به یک صحابه عالم بدهد، به یک شاگرد صحابه عطا میکند؟

چرا از بین صحابه معاصرِ امام علی، یک شخصی در حد شاگرد صحابه، خلیفه چهارم مسلمین شد؟

و...........

واقعا شما اهل سنت به چی میگید عقلانیت؟!

واقعا از این همه دروغ و توجیه خسته نشدید؟!

Soheil.H;956200 نوشت:

دوباره عرض می کنم. یک روایت معتبر السند از شیعه که دلالت بر آن چه حدیث مورد بحث دارد، بیاورید.

با سلام و عرض ادب

طرق این روایت به نقل از صدوق و مفید و طوسی (رحمهم الله) با توجه به نقل کتاب، از طریق امام باقر و امام صادق و امام رضا(علیهم السلام) و اصبغ بن نباته و ابن عباس و ریّان بن صلت و مکحول [1]و عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ الْأَوْدِيِّ[2] بدین صورت است.

التوحيد (للصدوق)، ص304: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالا حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي السَّرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يُونُسَ عَنْ‏ سَعْدٍ الْكِنَانِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ...‏ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) يَقُولُ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ‏ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ هَلْ تُدْخَلُ الْمَدِينَةُ إِلَّا مِنْ بَابِهَا».

أمالي الصدوق، ص125: «حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَاشِمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ فُرَاتٍ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ ظَهِيرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيُّ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ (علیهم السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ أَفْضَلُ أَعْيَادِ أُمَّتِي وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَمَرَنِي اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ فِيهِ بِنَصْبِ أَخِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) عَلَماً لِأُمَّتِي يَهْتَدُونَ بِهِ مِنْ بَعْدِي وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَكْمَلَ اللَّهُ فِيهِ الدِّينَ وَ أَتَمَّ عَلَى أُمَّتِي فِيهِ النِّعْمَةَ وَ رَضِيَ لَهُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً ثُمَّ قَالَ‏ (صلی الله علیه وآله) مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ خُلِقَ مِنْ طِينَتِي وَ هُوَ إِمَامُ الْخَلْقِ بَعْدِي يُبَيِّنُ لَهُمْ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ سُنَّتِي وَ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ خَيْرُ الْوَصِيِّينَ وَ زَوْجُ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ أَبُو الْأَئِمَّةِ الْمَهْدِيِّينَ مَعَاشِرَ النَّاسِ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً أَحْبَبْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً أَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ وَصَلَ عَلِيّاً وَصَلْتُهُ وَ مَنْ قَطَعَ عَلِيّاً قَطَعْتُهُ وَ مَنْ جَفَا عَلِيّاً جَفَوْتُهُ وَ مَنْ وَالَى عَلِيّاً وَالَيْتُهُ وَ مَنْ عَادَى عَلِيّاً عَادَيْتُهُ مَعَاشِرَ النَّاسِ أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ بَابُهَا وَ لَنْ تُؤْتَى الْمَدِينَةُ إِلَّا مِنْ قِبَلِ الْبَابِ وَ كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَ يُبْغِضُ عَلِيّاً ...».

أمالي الصدوق، ص269: «حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ ثَابِتِ بْنِ دِينَارٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) يَا عَلِيُّ أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ أَنْتَ بَابُهَا وَ لَنْ تُؤْتَى الْمَدِينَةُ إِلَّا مِنْ قِبَلِ الْبَابِ ...». الأمالي( للصدوق)، ص341: «حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْفَقِيهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى الدَّقَّاقُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنِي أبي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي السَّرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يُونُسَ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ الْكِنَانِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَال‏...».

أمالي الصدوق، ص388: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ اللَّيْثِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِيُّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ حَمَّادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ(علیه السلام) عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیهم السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا فَكَيْفَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدِي إِلَى الْجَنَّةِ وَ لَا يَهْتَدِي إِلَيْهَا إِلَّا مِنْ بَابِهَا...».

أمالي الصدوق، ص523: «حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْفَقِيهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ شَاذَوَيْهِ الْمُؤَدِّبُ وَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ حَضَرَ الرِّضَا (علیه السلام) مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ بِمَرْوَ وَ قَدِ اجْتَمَعَ فِي مَجْلِس...مَنْ يُنْكِرُ لَنَا ذَلِكَ وَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) يَقُولُ أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا».

أمالي الصدوق، ص562: «حَدَّثَنَا أَبِي رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) قَالَ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) عَلَى مِنْبَرِهِ يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَهَبَ لَكَ حُبَّ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ فَرَضِيتَ بِهِمْ إِخْوَاناً وَ رَضُوا بِكَ إِمَاماً فَطُوبَى لِمَنْ أَحَبَّكَ وَ صَدَّقَ عَلَيْكَ وَ وَيْلٌ لِمَنْ أَبْغَضَكَ وَ كَذَّبَ عَلَيْكَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ الْعَالِمُ [الْعَلَمُ‏] لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ أَحَبَّكَ فَازَ وَ مَنْ أَبْغَضَكَ هَلَكَ يَا عَلِيُّ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ أَنْتَ بَابُهَا وَ هَلْ تُؤْتَى الْمَدِينَةُ إِلَّا مِنْ بَابِهَا...».

كمال الدين و تمام النعمة، الصدوق، ج1، ص241: «حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ ثَابِتِ بْنِ دِينَارٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) يَا عَلِيُّ أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ أَنْتَ بَابُهَا وَ لَنْ تُؤْتَى الْمَدِينَةُ إِلَّا مِنْ قِبَلِ الْبَابِ ...».

الخصال، الصدوق، ج‏2، ص572: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ وَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الدَّقَّاقُ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُكَتِّبُ‏ وَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ حُكَيْمٍ عَنْ ثَوْرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مَكْحُولٍ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب‏...وَ أَمَّا الْحَادِيَةُ وَ الْعِشْرُونَ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ‏ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ لَنْ تُدْخَلِ الْمَدِينَةُ إِلَّا مِنْ بَابِهَا».

عيون أخبار الرضا (عليه السلام)،ج1، ص229: « حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ شَاذَوَيْهِ الْمُؤَدِّبُ وَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ‏ قَالَ حَضَرَ الرِّضَا (علیه السلام) مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ بِمَرْوَ وَ قَد... وَ رَسُولُ اللَّهِ يَقُولُ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا».

معاني الأخبار، الصدوق، ص58: «حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى الْجَلُودِيُّ بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنِي الْمُغِيرَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا رَجَاءُ بْنُ سَلَمَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنَ عَلِيٍّ (علیه السلام) قَال‏... أَنَا سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ وَ وَصِيُّ خَيْرِ الْأَنْبِيَاءِ أَنَا بَابُ مَدِينَةِ الْعِلْمِ وَ خَازِنُ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ وَارِثُهُ وَ أَنَا زَوْجُ الْبَتُولِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ- فَاطِمَةَ التَّقِيَّة...أَنَا سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ وَ وَصِيُّ خَيْرِ الْأَنْبِيَاءِ أَنَا بَابُ مَدِينَةِ الْعِلْمِ‏ وَ خَازِنُ عِلْمِ رَسُولِ اللَّه‏...».

الأمالي (للمفيد)، ص76: «قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْجِعَابِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدِ بْنِ زِيَادٍ الْمُقْرِي‏ مِنْ كِتَابِهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عِيسَى بْنِ الْحَسَنِ الْحوبيُ‏ قَالَ حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ حَمَّادٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ (علیه السلام) عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَال‏...».

الاختصاص، المفید، ص238: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الشَّعْرَانِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ عِيسَى بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ بَسَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي السَّرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يُونُسَ عَنْ سَعْدٍ الْكِنَانِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ لَمَّا جَلَسَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) فِي الْخِلَافَة ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله)يَقُولُ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا...».

الأمالي ( للشيخ الطوسي )، ص431: «وَ بِالْإِسْنَادِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ اللَّيْثِيُّ، قَالَ:حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَمَدَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ زِيَادٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ حَمَّادٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ، وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا، فَكَيْفَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدِي إِلَى الْجَنَّةِ، وَ لَا يُهْتَدَى إِلَيْهَا إِلَّا مِنْ بَابِهَا!».

الأمالي (للشيخ الطوسي)، ص578: «وَ عَنْهُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عِيسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَّاءِ الْكَبِيرُ بِبَغْدَادَ سَنَةَ عَشْرٍ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ مُسْلِمٍ اللَّاحِقِيُّ الصَّفَّارُ بِالْبَصْرَةِ سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَتَيْنِ، قَالَ:حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا، عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ‏ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِمُ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ لِيَ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ أَنْتَ الْبَابُ، وَ كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَصِلُ إِلَى الْمَدِينَةِ لَا مِنْ قِبَلِ الْبَابِ».

الأمالي (للشيخ الطوسي)، ص558: «وَ عَنْهُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُورِيَهْ الْجُنْدَيسَابُورِيُّ مِنْ أَصْلِ كِتَابِهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مَنْصُورٍ التَّرْجُمَانِيُّ، قَالَ: أَخْبَرَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَنْبَسَةَ النَّهْشَلِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا شَرِيكُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ النَّخَعِيُّ الْقَاضِي، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ الْأَوْدِيِّ، أَنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَقَالَ: إِنَّ قَوْماً يَنَالُونَ مِنْهُ، أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ عِدَّةً مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) مِنْهُمْ حُذَيْفَةُ بْنُ الْيَمَانِ وَ كَعْبُ بْنُ عُجْرَةَ يَقُولُ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ: لَقَدْ أُعْطِيَ عَلِيٌّ مَا لَمْ يُعْطَهِ بَشَرٌ: هُوَ زَوْجُ فَاطِمَةَ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ، ...وَ هُوَ عَيْبَةُ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، وَ مَنْ قَالَ لَهُ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ):" أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ، وَ عَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْمَدِينَةَ مِنْ بَابِهَا" كَمَا أَمَرَ اللَّهُ فَقَالَ: «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها».

الأمالي ( للشيخ الطوسي )، ص118: «أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْجِعَابِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدِ بْنِ زِيَادٍ مِنْ كِتَابَةٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عِيسَى بْنِ الْحَسَنِ الْجَرْمِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ حَمَّادٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): إِنَّ جَبْرَئِيلَ نَزَلَ عَلَيَّ وَ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقُومَ بِتَفْضِيلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ خَطِيباً عَلَى أَصْحَابِكَ لِيُبَلِّغُوا مَنْ بَعْدَهُمْ ذَلِكَ عَنْكَ، وَ يَأْمُرُ جَمِيعَ الْمَلَائِكَةِ أَنْ تَسْمَعَ مَا تَذْكُرُهُ، وَ اللَّهُ يُوحِي إِلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ أَنَّ مَنْ خَالَفَكَ فِي أَمْرِهِ دَخَلَ النَّارَ، وَ مَنْ أَطَاعَكَ فَلَهُ الْجَنَّةُ...وَ جَعَلَنِي مَدِينَةَ الْعِلْمِ وَ جَعَلَهُ الْبَابَ، وَ جَعَلَهُ خَازِنَ الْعِلْمِ وَ الْمُقْتَبَسَ مِنْهُ الْأَحْكَامُ، وَ خَصَّهُ بِالْوَصِيَّةِ، وَ أَبَانَ أَمْرَهُ، وَ خَوَّفَ مِنْ عَدَاوَتِهِ، وَ أَزْلَفَ مَنْ وَالاهُ، وَ غَفَرَ لِشِيعَتِهِ، وَ أَمَرَ النَّاسَ جَمِيعاً بِطَاعَتِهِ. وَ إِنَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) يَقُولُ: مَنْ عَادَاهُ عَادَانِي، وَ مَنْ وَالاهُ وَالانِي، وَ مَنْ نَاصَبَهُ نَاصَبَنِي، وَ مَنْ خَالَفَهُ خَالَفَنِي، وَ مَنْ عَصَاهُ عَصَانِي، وَ مَنْ آذَاهُ آذَانِي، وَ مَنْ أَبْغَضَهُ أَبْغَضَنِي، وَ مَنْ أَحَبَّهُ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَرْدَاهُ أَرْدَانِي، وَ مَنْ كَادَهُ كَادَنِي، وَ مَنْ نَصَرَهُ نَصَرَنِي».


[/HR] [1] . وی از رجال صحیح مسلم است.

[2] . وی از رجال صحیح بخاری است.

Soheil.H;956200 نوشت:

ب) عدم وجود حتی یک سند معتبر
شما پس از مقدمه های بسیار و یمین و یسارهای پی در پی، گفتید یکی از طرق 17 گانه روایت مورد بحث، معتبر است. اکنون به بررسی این طریق می پردازم.
در سند این روایت شخصی به نام «اباصلت» وجود دارد که «ذهبی» به خدا قسم یاد کرده و می گوید ثقه نیست: « لا والله لا ثقه و لا مأمون».
آقای اباصلت شیعه است و از اصحاب مشهور امام هشتم شیعیان است و شیعیان از او روایات بسیاری دارند. حال چگونه یک شیعه باید برای اهل سنت روایت نقل کند؟
ای کاش همان آدرسی که در تاریخ بغداد، ج12، ص315 داده بودید را کامل خوانده و نظر اهل سنت را درباره اباصلت می نوشتید؛ نمونه ای از نظرات هم نسل های اباصلت درباره او:

با سلام و عرض ادب

1) مشکل این حدیث آن است که پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) آنرا در حق امیر المومنین علی(علیه السلام) بیان نمود و نه در مورد شخص دیگری؛ در غیر این صورت اگر نظیر این مناقب با همین اسانید در مورد ابوبکر و یا عمر صادر می گشت؛ دیگر برخی از چهره های حدیثی متعصب عامه بدنبال خدشه در سند آن نمی بودند؛ بلکه آنرا به عنوان اصلی مسلّم تلقی به قبول می نمودند؛ آنچنا ن که در مناقب ساختگی آنان موجود است.

2) پاسخ ما مبتنی بر قواعد جرح و تعدیل و رویه ی محدثین در پذیرش و عدم پذیرش یک خبر است. در مورد راویانی که در وثاقت و عدم وثاقت آنان اختلاف نظر است؛ جرح جارح زمانی پذیرفته است که علت جرح نیز مشخص بوده؛ لذا در مبانی جرح و تعدیل آمده است که جرح مبهم فاقد اعتبار بوده؛ خصوصا زمانی که از سوی متشددین چنین امری صورت پذیرفته باشد.[1] که تفصیل آن در کتاب: « الرفع و التکمیل» در ایقاظ 19 آمده است.

3) این حدیث شریف به اسانید مختلف و از افراد مختلف؛ غیر از «ابوصلت» نقل شده است؛ لذا بدترین وضع آن سخن ابن حجر در مورد آن است که حکم آنرا نه موضوع و نه صحیح؛ بلکه «حسن لغیره» دانسته است؛ که البته گفته شد چنین امری با مبانی اصول حدیث از جمله عملکرد خود ابن حجر در روایات مشابه سازگاری ندارد.

لذا برخی دیگر از ائمه ی حدیث همچون ابن جریر طبری(م310هـ)؛[2] یحیی بن معین(م233هـ)؛[3][4] حاکم نیشابوری(405هـ)؛[5] سمرقندی(م491هـ)؛[6] صلاح الدین علایی(م761هـ)؛[7] زرکشی(م794هـ)؛[8] سخاوی(م902هـ)؛[9] سیوطی(م911هـ)؛[10] ابن حجر هیتمی مکی(م974هـ)؛[11] عبد الرؤوف مناوی(م1031هـ)؛[12] و ...این حدیث را صحیح و یا حسن دانسته اند.

و نکته ای که بزرگان سلفی شما بدان عمدا توجه نداشته اند آن است که این روایت دارای متابعاتی در طبقه ی ابوصلت و راویان از وی بوده که شمار این افراد قریب به بیست نفر است. متابعت افرادی همچون «محمد بن جعفر الفیدی»،[13] [14]و «ابراهیم بن موسی الرازی»؛[15] از «ابو معاویة» از «اعمش» از «مجاهد» از طریق «ابن عباس» که این متابعات به مفردشان دارای شرط صحیح بوده و متابعت افراد دیگری همچون «صالح بن محمد»؛[16] «محمد بن اسماعیل الضراری»؛[17] «محمد بن عبدالرحیم الهروی»؛[18] «حسن بن علی المعمری»؛[19] «محمد بن علی الصایغ»؛[20] «اسحاق بن حسن بن میمون الحربی»؛[21] «قاسم بن عبدالرحمن الانباری»؛[22] «حسین بن فهم بن عبدالرحمن».[23] و گفته شد ایراد برخی همچون «ابن حبان» آن بود که روایت «ابوالصلت» زمانی که متفرد در نقل روایت است پذیرفته نیست،[24] حال با این متابعت متعدد چگونه چنین روایتی مقبول نخواهد بود؟!! و چگونه با این کثرت نقل توابع حکم به وضع آن می نمائید؟ بنابراین تنها دلیل مخالفت با این حدیث؛ عدم پذیرش قلبی این روایت است؛ چنانچه حافظ علایی به این امر اشاره نموده است؟![25]

4) در پاسخ به مشی اعتدالی ذهبی در حکم به روایات حاکم! علاوه بر نکته ای که حافظ احمد بن محمد الصدیق بیان نموده[26] توجه به تعارض گفتاری وی در مورد «ابوصلت» قابل توجه است: وی در کتاب: «سیر اعلام النبلاء» می نویسد: «أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلاَمِ بنُ صَالِحٍ الهَرَوِيُّ(ق) الشَّيْخُ، العَالِمُ، العَابِدُ، شَيْخُ الشِّيْعَةِ، أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلاَمِ بنُ صَالِحٍ الهَرَوِيُّ، ثُمَّ النَّيْسَابُوْرِيُّ، مَوْلَى قُرَيْشٍ، لَهُ فَضلٌ وَجَلاَلَةٌ، فَيَا لَيْتَهَ ثِقَةٌ».[27] و در کتاب: «ميزان الاعتدال في نقد الرجال»، نیز می نویسد: «عبد السلام بن صالح [ق] ، أبو الصلت الهروي الرجل الصالح، إلا أنه شيعي جلد».[28] که در این سخن، او به علم و عبودیت وجلالت و فضل و صلاح «ابوصلت» اعتراف نموده؛ اما با این وصف در رویکری مقابل در ذیل حدیث حاکم آورده است: «لا والله لا ثقة و لا مأمون»؟!

5) نسبت تشیع در اصطلاح علمای رجال بر برخی راویان؛ به معنای تشیع اصطلاحی نیست؛ در غیر این صورت بسیاری از عالمان سنی مذهب و بسیاری از راویان خبر شیعه بوده، و در صورت رد اخبار این گروه کثیر بسیاری از آثار نبوی(صلی الله علیه وآله) از بین می رود که «ابن حجر» در لسان المیزان در ترجمه «ابان بن تغلب» بدان پرداخته و در قسمتی از کلام خویش می نویسد: «ان البدعة على ضربين فبدعة صغرى كغلو التشيع أو كالتشييع بلا غلو ولا تحرق فهذا كثير في التابعين واتباعهم مع الدين والورع والصدق فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبوية».[29]

بنابراین رد این اخبار به واسطه ی اتهام ناقلین آن به تشیع و تشیع آنان به واسطه ی نقل این روایات به مثابه ی دمیدن شخص بیمار دل است؛ چنانچه حافظ عبدالعزیز غماری در این رابطه می نویسد: «انّ هذه تهمة لا یعمل بها النقاد من اهل الحدیث، و انما هی نفثة مصدور ضاق ذرعا بما ورد فی مناقب علی علیه السلام فلم یجد طریقا لردّها الا بهذه الخرافة»؛ هيچ کدام از جارحين اهل حديث اين تهمت را مورد توجه قرار نمي دهند -و آن را به عنوان ضعف راوی محسوب نمي کنند- اين گونه تهمتها مانند دمیدن شخصی است که بیماری سینه دارد و در کارش فرو مانده است – يعني کارش بيهوده و بي فايده است ودر مقابل فضائل امیر المؤمنین (علیه السلام) در مانده است وراهی برای رد آنها جز به وسیله ی این خرافه ندارد.

6) سستر از اشکال به حدیث «انا مدینة العلم» اشکال به حدیث: «انا دارالحکمة» است،‌ اشکال را ذکر کنید پاسخ را دریافت نمائید.


[/HR] [1] . ر.ک: الرفع والتعدیل، الکنوی، ص120-110.

[2] . تهذيب الآثار وتفصيل الثابت عن رسول الله من الأخبار، الطبری،‌ج3، ص105، ح173، مطبعة المدني – القاهرة: «حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الضِّرَارِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ، وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»؛ سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة، الالبانی، ج6، ص518: «وقال ابن جرير والحاكم: (صحيح الإسناد).

[3] . «قَالَ الْقَاسِمُ: سَأَلْتُ يَحْيَى بْنَ مَعِينٍ عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ فَقَالَ: هُوَ صَحِيحٌ». (تاريخ بغداد، الخطيب البغدادي، ج11، ص50، دار الكتب العلمية – بيروت).

[4] . در مورد اختلاف قول یحیی به سخن خطیب توجه شود که می نویسد: «قلت: أحسب عبد الخالق سأل يحيى بن معين عن حال أبي الصلت قديما ولم يكن يحيى إذ ذاك يعرفه، ثم عرفه بعد. فأجاب إبراهيم بْن عبد اللَّه بْن الجنيد عَنْ حاله، وَأَمَّا حَدِيثُ الأَعْمَشِ فَإِنَّ أَبَا الصَّلْتِ كَانَ يَرْوِيهِ عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ عَنْهُ فَأَنْكَرَهُ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ، وَيَحْيَى بْنُ مَعِينٍ مِنْ حَدِيثِ أَبِي مُعَاوِيَةَ، ثُمَّ بَحَثَ يَحْيَى عَنْهُ فَوَجَدَ غَيْرَ أَبِي الصَّلْتِ قَدْ رَوَاهُ عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ...قَالَ الْقَاسِمُ: سَأَلْتُ يَحْيَى بْنَ مَعِينٍ عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ فَقَالَ: هُوَ صَحِيحٌ». (تاریخ بغداد، خطیب البغدادی، ج11، ص50).

[5] . المستدرك على الصحيحين، الحاکم النیسابوری، ج3، ص137، ح4637و 4538و 4639.

[6] . الموضوعات،‌ ابن الجوزی، ج1، ص351: «الطَّرِيق السَّادِس: أَنبأَنَا إسماعيل بن أَحْمد السَّمرقَنْدِي قَالَ أَنبأَنَا إِسْمَاعِيل ابْنُ مَسْعَدَةَ قَالَ أَنْبَأَنَا حَمْزَةُ بْنُ يُوسُفَ قَالَ أَنْبَأَنَا أَبُو أَحْمَدَ بْنِ عَدِيٍّ قَالَ حَدَّثَنَا عبد الرحمن بْنُ سُلَيْمَانَ بْنِ مُوسَى بْنِ عَدِيٍّ قَالَ أَنْبَأَنَا أَحْمَدُ بْنُ سَلَمَةَ أَبُو عَمْرٍو الْجُرْجَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ مَدِينَةَ الْعِلْمِ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا "»؛ فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، احمد بن محمد الصدیق الغماری، ص68، دلیل ما.

[7] . ر.ک: اللآلىء المصنوعة في الأحاديث الموضوعة، ‌السیوطی، ج1، ص306، دار الكتب العلمية – بيروت: «فعلى هَذَا يكون تفرده حسنا فَكيف إِذا انْضَمَّ إِلَى حَدِيث أبي مُعَاويَة وَلَا يرد عَلَيْهِ رِوَايَة من أسقطَ مِنْهُ الصنَابحِي لِأَن سُوَيْد بْن غَفلَة تَابِعِيّ مخضرم أدْرك الْخُلَفَاء الْأَرْبَعَة وَسمع مِنْهُم وَذكر الصنَابحِي فِيهِ من الْمَزِيد فِي مُتَّصِل الْأَسَانِيد ولَمْ يَأْتِ أَبُو الْفرج وَلَا غَيره بعلة قادحة فِي حَدِيث شريك سوى دَعْوَى الْوَضع دفعا بالصدر انْتهى كَلَام الْحَافِظ عَلَاء الدَّين العلائي »؛‌ تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأخبار الشنيعة الموضوعة، الکنانی، ج1، ص378: «وللحافظ العلائي فِي أجوبته عَن الْأَحَادِيث الَّتِي تعقبها السراج الْقزْوِينِي على مصابيح الْبَغَوِيّ فصل طَوِيل فِي الرَّد على ابْن الْجَوْزِيّ وَغَيره مِمَّن حكم بِوَضْع هَذَا الحَدِيث وَحَاصِله الحكم على الحَدِيث بِأَنَّهُ حسن»؛ الفتاوى الحديثية، ابن حجر الهیتمی المکی، ج1، ص192، دار الفكر.

[8] . ر.ک: فيض القدير شرح الجامع الصغير، المناوی، ج3، ص46، المكتبة التجارية الكبرى - مصر : «وقال الزركشي: الحديث ينتهي إلى درجة الحسن المحتج به ولا يكون ضعيفا فضلا عن كونه موضوعا».

[9] . المقاصد الحسنة في بيان كثير من الأحاديث المشتهرة على الألسنة، السَّخاوي،ج1،ص170: «وأحسنها حديث ابن عباس بل هو حسن».

[10] . ر.ک: كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، متقی الهندی، ج13، ص149، مؤسسة الرسالة: «وقد كنت أجيب بهذا الجواب دهرا إلى أن وقفت على تصحيح ابن جرير لحديث علي في تهذيب الآثار مع تصحيح "ك" لحديث ابن عباس فاستخرت الله وجزمت بارتقاء الحديث من مرتبة الحسن إلى مرتبة الصحة - والله أعلم».

[11] . الفتاوى الحديثية ، ابن حجر الهیتمی المکی، ج1، ص192، دار الفكر : «وَأما حَدِيث أَنا مَدِينَة الْعلم وعَلى بَابهَا فَهُوَ حَدِيث حسن بل قَالَ الْحَاكِم صَحِيح وَقَول البُخَارِيّ لَيْسَ لَهُ وَجه صَحِيح وَالتِّرْمِذِيّ مُنكر وَابْن معِين كذب معترض وَإِن ذكره ابْن الْجَوْزِيّ فِي الموضوعات وَتَبعهُ الذَّهَبِيّ وَغَيره على ذَلِك». و ص123: « وَسُئِلَ نفع الله بِهِ: عَن حَدِيث (أَنا مَدِينَة الْعلم وعليّ بَابهَا) من رَوَاهُ؟ فَأجَاب بقوله: رَوَاهُ جمَاعَة، وَصَححهُ الْحَاكِم، وَحسنه الحافظان العلائي وَابْن حجر».

[12] . التيسير بشرح الجامع الصغير، المناوی، ج1،ص766، عق عد طب ك ) وصححه ( عن ابن عباس عد ك عن جابر ) بن عبد الله وهو ( حسن ) باعتبار طرفه لا صحيح ولا ضعيف فضلاً عن كونه موضوعاً ووهم ابن الجوزي. المكتبة التجارية الكبرى - مصر.

[13]. تاریخ بغداد، خطیب البغدادی، ج11، ص51: «رأيت يحيى بن معين يحسن القول فيه، ورأيت يحيى بن معين عنده وسئل عن هذا الحديث الذي روي عن أبي معاوية حديث عليّ «أنا مدينة العلم وعلي بابها» فقال: رواه أيضا الفيدي». این متابعت به تنهایی دارای شرط صحیح است.(فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، الغماری، ص104).

[14] . یحیی بن معین در پاسخ به کسانی که به نقل ابو صلت خرده گرفته اند؛ با بیان اعتراضی خویش گفته است: «ما تريدون من هذا المسكين؟! أليس قد حدث به محمد بن جعفر الفيدي عن أبي معاوية، هذا أو نحوه».( تاریخ بغداد، ج11، ص50).

[15]. تهذيب الآثار وتفصيل الثابت عن رسول الله من الأخبار، الطبری، ح174، مطبعة المدني – القاهرة: «حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى الرَّازِيُّ - وَلَيْسَ بِالْفَرَّاءِ - قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، بِإِسْنَادِهِ، مِثْلَهُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: هَذَا الشَّيْخُ لَا أَعْرِفُهُ، وَلَا سَمِعْتُ مِنْهُ غَيْرَ هَذَا الْحَدِيثِ». این متابعت بر اساس شرط ابن حبان و شیخ او ابن خزیمه صحیح می باشد: (اذا لم یکن فی الراوی جرح و لا تعدیل و کان کل من شیخه و الراوی عنه ثقة و لم یات بحدیث منکر فهو ثقة. المفصل فی اصول التخریج، ج1،ص180).

[16]. به نقل سمرقندی در بحر الاسانید. الموضوعات،‌ ابن الجوزی، ج1، ص351.

[17]. تهذيب الآثار وتفصيل الثابت عن رسول الله من الأخبار، الطبری،‌ج3، ص105، ح173، مطبعة المدني – القاهرة.

[18]. المستدرك على الصحيحين، الحاکم النیسابوری، ج3، ص137، ح4637،‌ دار الكتب العلمية – بيروت.

[19]. المعجم الکبیر، الطبرانی، ج11، ص65، ح11061: «حَدَّثَنَا الْمَعْمَرِيُّ، وَمُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الصَّائِغُ الْمَكِّيُّ، قَالَا: ثنا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ، ثنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهِ مِنْ بَابِهِ».

[20]. همان.

[21]. تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج11، ص49: «أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْقَاسِمِ النَّرْسِيُّ، أخبرنا محمّد بن عبد الله الشّافعيّ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ مَيْمُونٍ الْحَرْبِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلامِ بْنُ صَالِحٍ- يَعْنِي الْهَرَوِيَّ- حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وعلى بابها».

[22]. همان، ج11، ص50: «فَأَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بن أحمد بن رزق، أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ مُكْرِمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُكْرَمٍ القاضي، حدّثنا القاسم بن عبد الرّحمن الأنباريّ، حدّثنا أبو الصّلت الهرويّ، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ بَابَهُ».

[23]. المستدرک علی الصحیحین، الحاکم النیسابوری، ج3، ص137، ح4637: «قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ فَهْمٍ، حَدَّثَنَاهُ أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِيُّ، عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ قَالَ الْحَاكِمُ: «لِيَعْلَمَ الْمُسْتَفِيدُ لِهَذَا الْعِلْمِ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ فَهْمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ ثِقَةٌ مَأْمُونٌ حَافَظٌ» وَلِهَذَا الْحَدِيثِ شَاهِدٌ مِنْ حَدِيثِ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ بِإِسْنَادٍ صَحِيحٍ».

[24]. المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ بن مَعْبدَ، التميمي، أبو حاتم، الدارمي، البُستي (المتوفى: 354هـ)، ج2، ص151، دار الوعي – حلب: «عبد السَّلَام بن صَالح بن سُلَيْمَان بن ميسرَة أَبُو الصَّلْت الْهَرَوِيّ يَرْوِي عَن حَمَّاد بْن زَيْد وَأهل الْعرَاق الْعَجَائِب فِي فَضَائِل عَليّ وَأهل بَيته لَا يجوز الِاحْتِجَاج بِهِ إِذَا انْفَرد وَهُوَ الَّذِي رَوَى عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ بن عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَة فليأت من قِبَلِ الْبَابِ وَهَذَا شَيْءٌ لَا أَصْلَ لَهُ لَيْسَ مِنْ حَدِيثِ بن عَبَّاسٍ وَلا مُجَاهِدٍ وَلا الأَعْمَشِ وَلا أَبُو مُعَاوِيَةَ حَدَّثَ بِهِ وَكُلُّ مَنْ حَدَّثَ بِهَذَا الْمَتْنِ فَإِنَّمَا سَرَقَهُ مِنْ أَبِي الصَّلْتِ هَذَا وَإِنْ أُقْلِبَ إِسْنَادُهُ ...».

[25] . اللآلىء المصنوعة في الأحاديث الموضوعة، السیوطی، ج1، ص306: «ولم يأت أبو الفرج ولا غيره بعلة قادحة في حديث شريك سوى دعوى الوضع دفعا بالصدر انتهى كلام الحافظ علاء الدين العلائي».

[26] . «اگر فلان راوی را همه مردم توثیق نمایند ذهبی در مورد حدیث او می گوید که وی دروغگو است؛ همچنان که در عده ای از احادیث که حاکم آنها را با سند شیخین تخریج نموده است ذهبی بدون هیچ دلیلی و تنها به واسطه ی اعتقاد درونی خویش حکم به وضع و دروغین بودن آن روایات نموده است و این نیست مگر اینکه آن روایات در باره ی فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام است». (فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی،احمدبن محمد بن الصدیق الغماری، ص165).

[27]. سير أعلام النبلاء، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (المتوفى : 748هـ)، ج11، ص446، مؤسسة الرسالة.

[28]. ميزان الاعتدال في نقد الرجال، الذهبی، ج2، ص616، دار المعرفة للطباعة والنشر، بيروت – لبنان: «عبد السلام بن صالح [ق] ، أبو الصلت الهروي الرجل الصالح، إلا أنه شيعي جلد».

[29] . لسان المیزان، ج1، ص9.

Soheil.H;956200 نوشت:
سلام.

1ـ می دانیم علی، شاگرد صحابه بود و آنگاه که حکم «مذی» را نمی دانست و ماه ها به جای وضو، غسل کرد تا آنکه کمرش درد گرفت، یکی از صحابه در شأنیت معلمی خیرخواه، به او یاد داد که غسل لازم نیست و به وضو اکتفا کن! این داستان در کتب اهل سنت به تواتر و میان روافض (با اندکی تحریف و نقصان گوییِ مألوف میان غلوگوها در جایی که عرصه بر آن ها تنگ شود)، به صورت خبر صحیح مستفیض آمده است. حال چگونه علی که خودش در برخی احکام فقهی، شاگرد صحابه محسوب می شد را باید در جایگاه یگانه مرجع علمی دین اسلام محسوب کنیم؟



هر چند که ما در پاسخ به هر تاپیک تنها به محور اصلی مورد سوال توجه می نمائیم و از حواشی پرهیز می کنیم؛ اما در مورد این متن دروغین و مضحک، متن روایی آنرا از ابتدا تا انتها به همین شکل که نقل نمودید و ساختید از منابع معتبر خودتان ذکر نمایید تا ما به روایتی که جنابعالی بدان اعتماد نمودید آشنا شویم که چگونه علی(علیه السلام) شاگرد صحابه بوده و یکی از صحابه به او یاد داد که به جای غسل وضو بگیرد؟!

صدرا;957158 نوشت:
با سلام و عرض ادب

طرق این روایت به نقل از صدوق و مفید و طوسی (رحمهم الله) با توجه به نقل کتاب، از طریق امام باقر و امام صادق و امام رضا(علیهم السلام) و اصبغ بن نباته و ابن عباس و ریّان بن صلت و مکحول [1]و عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ الْأَوْدِيِّ[2] بدین صورت است.

سلام و تشکر از پاسخگویی‌تان.
شما جمعاً تعداد «۱۷» روایت از کتب شیعه که در آن به روایت «مدینه العلم» [یا «دارالحکمه» یا مانند آن] اشاره شده است، آوردید که متأسفانه هیچ کدام از آن‌ها از نظر رجالیون شیعه معتبر نیست.
در سندِ «۵» روایت از «۱۷» روایت مذکور، شخصی به نام «عمرو بن شمر» وجود دارد که از نظر رجالیون شیعه، «بسیار ضعیف» است، در سند «۵» روایت دیگر، «سعد بن طریف» وجود دارد که علمای شیعه درباره وثاقت او اختلاف دارند. بنابراین ۱۰ روایت از ۱۷ روایت مذکور، ضعیف یا مختلف فیه محسوب شده و «معتبر» ارزیابی نمی‌شوند. اما در مورد «۷» روایت باقی‌مانده:
در سند «۲» روایت از آن‌ها «ابی‌المفضل» وجود دارد که از نظر علمای شیعه «جاعل حدیث» است و در سند «۲» روایت دیگر، «شاذویه المودب و محمد بن مسرور» وجود دارد که علمای شیعه اولی را توثیق نکرده و دومی را ضعیف شمرده اند. و ۳ روایت باقی مانده نیز بنا بر راویان ضعیف آن ها که در جای خود بحث می شود، طبق نظر علمای شیعه بی اعتبار است. لذا هیچ روایت معتبری ارایه نفرمودید در حالی که درخواست من این بود که دست کم یک روایت «معتبر» ارایه بدهید نه «۱۷» روایت «نامعتبر».

تعداد ۵ روایت از «عمرو بن شمر» است
۱ـ معاني الأخبار، الصدوق، ص۵۸؛ ۲ـ الأمالي ( للشيخ الطوسي )، ص۱۱۸؛ ۳ـ الأمالي (للمفيد)، ص۷۶؛ ۴ـ أمالي الصدوق، ص۳۸۸ و ۵ـ الأمالي ( للشيخ الطوسي )، ص۴۳۱.
شخص مذکور از نظر رجالیون شیعه، «بسیار ضعیف» است.
«ابن‌غضائری»، او [=عمرو بن شمر] را از راویان «ضعیفی» می‌داند که از جابر جعفی روایت نقل کرده است و چنین می‌نویسد: (( فمِمّنْ أكْثَرَ عنه ]جابِرُ بنُ يَزيد، الجُعفيّ[ من الضُعفاء، "عَمْرُو بنُ شمر الجُعْفيُّ" ... )) «الرجال، ابن‌الغضائری، ج۱، ص۱۱۰.»
و در ذیل شخصیت شماره ۷۸/۳ [عَمْرُو بنُ شمر، أبو عَبْدِاللّه، الجُعْفيُّ] او را «ضعیف» دانسته و می‌نویسد: (( روى عن أبي عَبْدِاللّه عليه السلام وجابِر. «ضَعِيْفٌ». )) «الرجال، ابن‌الغضائری، ج۱، ص۷۴.»
"نجاشی"، او [شخصیت ۷۶۵] را با عبارت «ضعیف جداً» توصیف کرده و می‌نویسد: (( أبو عبد الله الجعفي عربي، روى عن أبي عبد الله، «ضعيف جدا»، زيد أحاديث في كتب جابر الجعفي ينسب بعضها إليه، والامر ملبس.)) «رجال،‌ النجاشی، ج۱، ص۲۸۷.»
"خویی" درباره او [شخصیت ۸۹۳۸: عمرو بن شمر ابوعبدالله الجعفی] می‌نویسد: (( أقول: الرجل لم تثبت وثاقته ... اعتماد القدماء عليه لا تدل على وثاقته ... و طريق "الصدوق" إليه ... صحيح، إلا أن طريق الشيخ [المفید] إليه ضعيف "بأبي المفضل" و بالإرسال ... )) «معجم رجال الحدیث، الخویی، ج۱۴، ص۱۱۷»
"حِلّی"، پس از نقل سخن "نجاشی"، نظر خود را درباره راوی مذکور، چنین بیان می‌دارد: (( فلا اعتمد على شئ مما يرويه. )) «خلاصه الأقوال، حلی، ج۱، ص۳۷۸.»

اما ۵ روایت دیگر که آوردید، از «سعد بن طریف» است:
۱ـ الاختصاص، المفید، ص۲۳۸؛ ۲ـ كمال الدين و تمام النعمة، الصدوق، ج۱، ص۲۴۱؛ ۳ـ الأمالي( للصدوق)، ص۳۴۱؛ ۴ـ أمالي الصدوق، ص۲۶۹ و ۵ـ التوحيد (للصدوق)، ص۳۰۴.
وثاقت ابن طریف از نظر علمای رجال شیعه ثابت شده نیست.
"ابن‌غضائری" او [=۵۶: سَعْدُ بنُ طَرِيْف] را «ضعیف» می‌داند و می‌نویسد: (( سَعْدُ بنُ طَرِيْف، الحَنْظَليُّ، الخَفّافُ. روى عن الأصْبَغِ بن نُباتَة. «ضَعِيْفٌ». )) «الرجال، ابن‌الغضائری، ج۱، ص۶۴.»
"الکشی": «کان ناووسیا وفد علی أبی عبد الله ( علیه السلام ).» «رجال، الکشی، ج۱، ص۲۱۵.»
"نجاشی"، او [=۴۶۸: سعد بن طريف] را توثیق نمی‌کند و می‌نویسد: (( الحنظلي مولاهم، الاسكاف، كوفى، «يعرف وينكر». )) «رجال، نجاشی، ج۱، ص۱۷۸.»
«طوسی»، با «صحیح الحدیث» خواندن او، لفظ «ثقه» را درباره‌اش به کار نمی‌برد و می‌نویسد: (( وهو صحيح الحديث. )) «رجال، الطوسی، ص۱۱۵.»
اما "خویی" با چشم‌پوشی از تضعیف "ابن غضائری" و عدم توثیق "نجاشی" و مستقیم العقیده نخواندن او توسط الکشی، به دلیل تمجید "طوسی"؛ او را "ثقه" دانسته و می‌نویسد: (( أقول: ... إن الظاهر وثاقة الرجل، لقول الشيخ: "و هو صحيح الحديث" ... و لا يعارض ذلك قول النجاشي: "يعرف و ينكر!" و ذلك لأن المراد بذلك أنه قد يروي ما لا تقبله العقول العادية المتعارفة، و هذا لا ينافي الوثاقة، و لا ما عن "ابن الغضائري" من تضعيفه إياه، فإنا قد ذكرنا أنه لم تثبت صحة نسبة الكتاب إليه، فلم يعلم صدور التضعيف منه، إذا فشهادة الشيخ و علي بن إبراهيم بن هاشم متبعة. )) «معجم رجال، الخویی، ج۹، ص۷۲ و ۷۳.»
البته خود "خویی" نیز اعتراف می‌کند که روایات "ابن طریف" با "عقل سالم" همخوانی ندارد.
لذا وثاقت شخص مذکور از نظر رجالیون شیعه، محل اختلاف است تا آن جا که "مجلسی" وقتی نام او را در سند روایتی می‌بیند؛ آن روایت را معتبر نمی‌داند؛ برای نمونه:
درباره روایت ذیل از الکافی، می‌نویسد:
(( ۲ـ علي بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن ابن أبي عمير ، عن سعد بن طريف ، عن أبي جعفر عليه‌السلام قال ))‌
«الحديث الثاني : مختلف فيه.» «مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، المجلسی، ج۱۳، ص۳۴۶.»
روشن است که هیچ کدام از راویان، از «علی بن ابراهیم» و «ابراهیم بن هاشم» گرفته تا «ابن ابی عمیر» از نظر علمای شیعه باعث بی‌اعتباری روایت نمی‌شوند و تنها شخصی که باعث شده که مجلسی روایت را معتبر نداند، شخص «سعد بن طریف» بوده است.
یا در جای دیگر، مجلسی به صراحت عنوان کرده است که «ابن طریف» وثاقتش ثابت نیست:
«۷ـ محمد بن يحيى ، عن أحمد بن محمد بن عيسى ، عن الحسين بن سعيد ، عن الحسين بن علوان ، عن سعد بن طريف ، عن الأصبغ بن نباتة قال قال أمير المؤمنين ...»
«الحديث السابع : الخبر مختلف فيه بابن ظريف. فإن عد ممدوحا فالخبر إما حسن ، أو موثق ، وإلا فالخبر ضعيف.» «مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، المجلسی، ج۱۴، ص۲۲.»
لذا ۵ روایتی که در سندش «ابن طریف» وجود دارد، از نظر علمای رجال شیعه «معتبر» محسوب نمی‌شود.

در سند «۲» روایت دیگر، «ابی المفضل» وجود دارد.
۱ـ الأمالي (للشيخ الطوسي)، ص۵۷۸ و ۲ـ الأمالي (للشيخ الطوسي)، ص۵۵۸.
ابن غضاری او را «جاعل» می داند: ((قال ابن الغضائري: «محمد بن عبد الله بن المطلب الشيباني أبو المفضل: وضاع، كثير المناكير، و رأيت كتبه، و فيها الأسانيد من دون المتون، و المتون من دون الأسانيد، و أرى ترك ما ينفرد به» ))‌
"خویی" در روایتی از طوسی، علت ضعف روایت را وجود شخص ابی المفضل در روایت می داند: (( طريق الشيخ ]المفید[ إليه ضعيف "بأبي المفضل" و بالإرسال ... )) «معجم رجال الحدیث، الخویی، ج۱۴، ص۱۱۷» طریق "مفید" به «عمرو بن شمر» به خاطر "ابی‌المفضل" ضعیف است.

در سند تعداد ۲ روایت، دو نفر در یک طبقه حضور دارند به نام های: شَاذَوَيْهِ الْمُؤَدِّبُ وَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ:
۱ـ أمالي الصدوق، ص۵۲۳ و ۲ـ عيون أخبار الرضا (عليه السلام)،ج۱، ص۲۲۹
«علي بن الحسين بن شاذويه» هیچ توثیقی در کتاب های رجال شیعه ندارد جز این که صدوق از او روایت کرده است و این دلیل بر توثیق نیست.
نفر دوم شخصی به نام «جعفر بن محمد بن مسرور» که شیخ طوسی و خویی هر جا او را در سند روایتی می دیدند، روایت را ضعیف می دانستند؛ برای مثال:
« و كلا الطريقين ضعيف، الأول بجعفر بن محمد بن مسرور، و الثاني بعلي بن أحمد بن موسى.» «معجم رجال، خویی، ج۴، ص۸۰.»
خویی درباره «جعفر بن محمد بن مسرور» صراحتا می گوید که ثقه نیست: « أقول: لا دلالة في شيء من ذلك على وثاقة الرجل، و لا على حسنه» «معجم رجال، خویی، ج۵، ص۹۰.»
لذا بی اعتباری دو روایتی که دو شخص مذکور در یک طبقه وجود دارند؛ ثابت است.
نتیجه این که تاکنون بی اعتباری ۱۴ روایت از ۱۷ روایت ثابت شد. اما ۳ روایت باقی مانده:

روایت الخصال، الصدوق، ج‏۲، ص۵۷۲. که به دروغ به «مکحول» نسبت داده اند:
در سندش « أحمد بن يحيى بن زكريا القطان أبو العباس» وجود دارد که میان رجالیون شیعه هیچ توثیقی ندارد.
ایضا « بكر بن عبد الله بن حبيب» در سند روایت است که از نظر رجالیون شیعه، «مختلف فیه» است.
خویی درباره او می گوید: (( ۱۸۶۰- بكر بن عبد الله: قال النجاشي: «بكر بن عبد الله بن حبيب المزني، يعرف و ينكر،)) «معجم، خویی، ، ص۲۵۵».

روایت بعدی که در أمالي الصدوق، ص۵۶۲ آمده است دارای سندی است که بارها در کتاب «الکافی» تکرار شده است و در تمام موارد «مجلسی» آن را «ضعیف» دانسته است:
سندی که در امالی صدوق آمده به این شرح است: « حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ...»
بارها چنین سندی در الکافی آمده است و نظر مجلسی در ذیل ارایه می گردد:
(( ۵ـ محمد بن يحيى ، عن أحمد بن محمد بن عيسى ، عن القاسم بن يحيى ، عن جده الحسن بن راشد ، عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليه‌السلام قال قال أمير المؤمنين
الحديث الخامس : ضعيف. )) «مرآه العقول، المجلسی، ج۲۲، ص۴۱۵.»
بدیهی است روایت از نظر مجلسی، به خاطر محمد بن یحیی یا احمد بن محمد بن عیسی یا ابوبصیر، ضعیف نیست بلکه به خاطر راویانی همچون قاسم بن یحیی یا جدش یا الحسن بن راشد که مشترک میان این روایت و روایت امالی صدوق است، ضعیف می باشد.
(( ١ ـ علي بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن القاسم بن يحيى ، عن جده الحسن بن راشد ، عن أبي عبد الله ...
الحديث الأول : ضعيف )) «مرآه العقول، المجلسی، ج۱۶، ص۳۶۴.»
(( ١ ـ علي بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن ابن أبي عمير ، عن الحسن بن راشد قال قلت لأبي عبد الله أو لأبي الحسن ...
الحديث الأول : ضعيف. )) «مرآه العقول، المجلسی، ج۱۶، ص۳۵۸.»
این روایت نشان می دهد که مشخصا «الحسن بن راشد» ضعیف است.
و از این دست روایات که مجلسی همه آن ها را ضعیف دانسته است بسیار است.
لذا روایت مذکور نیز از نظر رجالیون شیعه، معتبر نیست.
اکنون، بررسی روایت پایانی:
أمالي الصدوق، ص۱۲۵: «حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَاشِمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ فُرَاتٍ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ ظَهِيرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيُّ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ (علیهم السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ
اولا «محمد بن ظهیر» هیچ توثیقی در کتب رجالی شیعه ندارد لذا روایت «معتبر» نیست.
ثانیا: «فرات بن ابراهیم بن فرات» نیز هیچ توثیقی در کتب رجالی ندارد.
علی بروجردی در طرائف المقال، ج۱، ص۲۴۸ در همین باره درباره فرات بن ابراهیم می نویسد: « فرات بن ابراهيم ... لم أجده في كتب الرجال...»
و محسن امین در اعیان الشیعه، ج۸، ص۳۹۶ در همین باره می نویسد: « فرات بن إبراهيم بن فرات الكوفي ... قال عنه في البحار:لم يتعرض الأصحاب لمؤلفه بمدح ولا ذم. »
لذا وقتی دو راوی از روایت مذکور، هیچ گونه توثیق یا حتی مدح و تمجیدی ندارند چگونه می توان روایت را معتبر دانست؟
لذا از میان ۱۷ روایت مذکور، هیچ روایتی معتبر نیست.
در کل کتب شیعه نیز نمی توان روایتی معتبر که دلالتی به حدیث انا دارالحکمه وعلی بابها یا انا مدینه العلم و علی بابها یا هر روایتی که مضمون یا دلالت نزدیک به این دو داشته باشد پیدا کرد زیرا این روایت اولا با عقل ناسازگار است و ثانیا پیامبر اسلام چنین نگفته است.
درباره مطالبی که درباره اباصلت مطرح شد و نیز حکم مذی که علی بن ابی طالب رضی الله عنه نمی دانست متعاقبا مستنداتی غیرقابل انکار از خود کتب شیعه و نیز کتب اهل سنت ارایه می گردد.
ضمنا وقتی نوبت به فضائل خلفاء و صحابه برسد، با سخت گیری بسیار بیشتری روایات بررسی می شود زیرا اگر قرار باشد روایات شیعه را با کوچکترین سخت گیری بررسی کنیم؛ حتی یک روایت معتبر را نمی توان در میان فرقه به اصطلاح ناجیه یافت بنابراین ما در بررسی سندی روایات شیعه (از منظر منهج خود شیعه) بسیار مدارا می کنیم. فضائل صحابه و خلفا با آیات محکم قرآن ثابت است.
لذا دوباره درخواست می شود اگر یک روایت معتبر از شیعه درباره موضوع مورد بحث یا حتی مضامین نزدیک به آن وجود دارد، از ارایه آن دریغ نفرمایید.

[=Calibri]شيخ عبد الحي كتاني در باره علم اميرمؤمنان عليه السلام مي نويسد:

[=Calibri]وقال ابن المسيب ما كان أحد يقول سلوني غير علي وقال ابن عباس أعطي علي تسعة اعشار العلم ووالله لقد شاركهم في العشر الباقي قال واذ اثبت الشيء عن علي لم نعدل إلي غيره وسؤال كبار الصحابة له ورجوعهم إلي فتاويه واقواله في المواطن والمعضلات مشهور وناهيك أن انتهاء طرق علوم القوم وسلاسلهم اليه فلست تري من طريقة في الاسلام الا وانتهاؤها اليه ومنتهي سندها عنه رضي الله عنه تصديقا لكونه باب مدينة العلم. [=Calibri]سعيد بن مسيب گفته: هيچ كس غير از علي (عليه السلام) نگفت كه هر چه مي خواهيد از من سؤال كنيد. از ابن عباس نقل شده است كه به علي (عليه السلام) نه دهم تمام علوم داده شده بود، به خدا سوگند كه او در يك دهم باقي مانده نيز شريك بود. همچنين گفت: وقتي چيزي از طريق علي (عليه السلام) براي من ثابت مي شد، به ديگري رجوع نمي كردم. [=Calibri]سؤال بزرگان صحابه از او، رجوع آن ها به فتواها و گفته هاي علي (عليه السلام) در موارد و مشكلات مشهور است. توجه داشته باش كه تمام راه هاي علوم قوم و رشته هاي آن به او برمي گردد، پس نمي بيني هيچ راهي از راه هاي اسلامي را؛ مگر اين كه پايانش به سوي او باشد و آخر سند به او برسد؛ تا تصديق شده باشد اين سخن پيامبر را كه او دروازه علم است.
[=Calibri]الكتاني، عبد الحي بن عبد الكبير (متوفاي1383هـ)، نظام الحكومة النبوية المسمي التراتيب الإدراية، ج2، ص370، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت.

[=Calibri]ابن حمدن سخناني زني به نام أم الخير بنت الحريش البارقية را نقل مي كند كه در حضور معاويه سخنراني غرائي كرده است و از جمله گفته: [=Calibri]فإلي أين تريدون رحمكم الله عن ابن عم رسول الله صلي الله عليه وسلم وزوج ابنته وأبي ابنيه، خلق من طينته، وتفرع من نبعته، وخصه بسره، وجعله باب مدينة علمه وعلم المسلمين، وأبان ببغضه المنافقين. [=Calibri]به كجا مي خواهيد برويد، از (پيش) پسر عموي رسول خدا (ص)، شوهر دخترش، پدر دو فرزندش بود، همان كسي كه از طينت او خلق شده بود، از سرچشمه او گرفته شده بود، محرم اسرارش بود، همان كسي كه رسول خدا (ص) او را دروازه علمش و علم تمام مسلمانان قرار داد؛ اما منافقان آشكارا با او دشمني كردند.
[=Calibri]ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاي 608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج5، ص186 188، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولي، 1996م.
[=Calibri]صلاح الدين صفدي در كتاب الوافي بالوفيات، شعري از از صفي الدين حلي در باره رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل مي كند كه در آن از دروازه علم آن حضرت نيز سخن به ميان آمده است. وي ابتدا شاعر را اين چنين مي ستايد: [=Calibri]صفي الدين الحلي. عبد العزيز بن سرايا بن علي بن أبي القاسم بن أحمد بن نصر بن أبي العز ابن سرايا بن باقي بن عبد الله بن العريض هو الإمام العلامة البليغ المفوه الناظم الناثر شاعر عصرنا علي الإطلاق صفي الدين الطائي السنبسي الحلي... [=Calibri]صفي الدين حلي... همان كسي كه پيشوا، علامه، كسي كه در نظم و نثر، زيبا سخن مي گفت، شاعر علي الإطلاق زمان ما بود (وقتي مردم صورت مطلق مي گفتند «شاعر»، منظور او بود). [=Calibri]و سپس مي گويد: [=Calibri]ونقلت من خطه قصيدة يمدح بها سيدنا رسول الله(ص) الطويل... [=Calibri]من اين شعر طولاني را از دست خط خودش كه در آن رسول خدا (ص) را ستوده نقل مي كنم:... [=Calibri]لأنك سر الله والآية التي تجلت فجلي ظلمة الشرك نورها [=Calibri]مدينة علم وابن عمك بابها فمن غير ذاك الباب لم يؤت سورها [=Calibri]... چرا كه تو راز خدا بودي و نشانه اي كه متجلي شد و نور او ظلمت شرك را از بين برد، شهر علمي بودي كه پسر عمويت دروازه آن بود، پس به غيز از در كسي سراغ ديوار نمي رود.
[=Calibri]الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج18، ص299، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفي، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م.

صدرا;957167 نوشت:
با سلام و عرض ادب

سلام و تشکر از پاسخگویی‌تان
در ذیل، پاسخ به بندهایی که مطرح فرمودید، ارایه می‌گردد:

۱ـ مشکل حدیث «"انا مدینه العلم وعلی بابها" یا "انا دارالحکمه وعلی بابها" (که جعلی‌تر از حدیث "انا مدینه العلم" است) یا احادیث موضوعی چون "سلونی قبل ان تفقدونی" یا "سلونی عما شئتم" یا مانند آن»، تمجید از «علی» نیست، بلکه مخالفت آن با «عقل»، «عدم وجود حتی یک سند معتبر از آن در میان اهل سنت یا شیعه» و «وجود روایات معتبر مخالف آن در میان اهل سنت و شیعه» است.
«عقل»، در راستای عدم پیروی از معیاری چندگانه برای جایگاه‌شناسی اصحاب رسول؛ در فرض صدور روایاتی با مضمون یا دلالت مذکور در شأن سایر اصحاب جلیل القدر هم‌چون «معاویه بن ابی‌سفیان» یا «خالد بن ولید» نیز، تنها به دلایل یادشده (نه کم‌تر و نه بیش‌تر)، از پذیرش محتوای آن‌ها امتناع ورزیده و بدون قائلیت به معیارهای دوگانه منبعث از حُب و بغض‌هایی که شیعیان مباهته‌وارانه به قضاوت‌گر مسلمان نسبت می‌دهند، احادیث مزبور را نیز مجعول می‌خواند.
لذا، در صورت مواجهه با گزارشی که «مضمون یا دلالت کذایی» را داشته باشد؛ قضاوتی یکسان صورت گرفته و روایت مردود اعلام می‌گردد اما اگر با «سندی مشابه» مواجه شویم به شرطی که مضمون یا دلالت آن مانند موارد یاد شده نباشد (یعنی مخالف عقل یا آیات محکم قرآن یا دلالت روایات معتبر نباشد)؛ هرچند راویان آن رافضی باشند، از باب «اعتراف رافضیِ دشمنِ صحابه به فضائل صحابه» آن را موید سایر احادیث صحیح می‌دانیم اما فی‌نفسه حجت نمی‌دانیم مانند اعتراف آن‌ها به مصداقیت «ثانی اثنین» بر «خلیفه اول».

۲ـ میان علمای رجالی طراز اول اهل سنت در عدم وثاقت «اباصلت» اختلافی نیست.
العقیلی: «رَافِضِيَّاً خَبِيثَاً» «الضعفاء الکبیر، العقیلی، ج۳، ص۷۰»
ابوزرعه: «لا أُحَدِّثُ عَنْهُ وَلا أَرْضَاهُ» «الضعفاء، ابوزرعه، ج۳، ص۸۱۴»
ابوحاتم: «لَمْ يَكُنْ عِنْدِي بِصَدُوقٍ، وَهُوَ ضَعِيفٌ» «الجرح والتعدیل، ابن‌ابی‌حاتم، ج۶، ص۴۸»
نسائی: «لَيْسَ بِثِقَةٍ»
ابن‌عُدی: «مُتَّهَمٌ»
الخلیلی: «مَشْهُورٌ رَوَى عَنْهُ الْكِبَارُ، وَلَيْسَ بِقَوِيٍّ عِنْدَهُمْ» «الإرشاد فی معرفه علماء الحدیث، الخلیلی، ج۳، ص۸۷۲»
جوزجانی: «كَانَ زَائِغَاً عَنِ الْحَقِّ، مَائِلاً عَنِ الْقَصْدِ، سَمِعْتُ مَنْ حَدَّثَنِي عَنْ بَعْضِ الأَئِمَّةِ أنَّهُ قَالَ فِيهِ: هُوَ أَكْذَبُ مِنْ رَوَثِ حِمَارِ الدَّجَال وكان قديما متلوثا في الأقذار» «احوال الرجال، جوزجانی، ج۱، ص۳۴۸»
دارَقُطنی: «رَافِضِيُّ خَبِيثٌ، مُتَّهَمٌ بِوَضْعِ حَدِيثِ ]...[ لَمْ يُحَدِّثْ بِهِ إِلا مَنْ سَرَقَهُ مِنْهُ»
ابن‌حجر: «ضَعِيفٌ يَسْرِقُ الْحَدِيثَ» «مَتْرُوكُ» «صَدُوقٌ لَهُ مَنَاكِيْرٌ وَأَفْرَطَ الْعُقَيْلِيُّ فَقَالَ: كَذَّابٌ»
ابن‌حبان: «يَرْوِي ]...[ الْعَجَائِبَ فِي فَضَائِلِ عَلِيٍّ وَأَهْلِ بَيْتِهِ، لا يَجُوزُ الاحْتِجَاجُ بِهِ إِذَا انْفَرَدَ»
بنابراین در اصل «ضعف» او اختلافی نیست بلکه تنها ابن‌حبان ـ که متساهل است ـ به شرط عدم تفرد در نقل، احتجاج به او را جایز می‌داند و ابن‌حجر او را «متروک و ضعیف» می‌داند و «کذاب» نمی‌داند. لذا، با توجه به نظر اکثریت علمای رجال مبنی بر عدم احتجاج به روایات او در هیچ حالتی (به جز عالمی متساهل)، و مردود دانستن توثیق مضطرب ابن‌معین، روایتی که اباصلت در سند آن باشد را بنا به نظر اهل سنت، «ضعیف» می‌دانیم.
برای نمونه، آقای «أبو إسحق الحويني» در کتاب «نثل النبال بمعجم الرجال» (ج۴، ص۱۴۹) درباره سند روایتی که «ابا صلت» در آن وجود دارد، می‌نویسد:
(( وهذا سندٌ ضعيفٌ جدًا، وعبد السلام بنُ صالح هو أبو الصلت الهروي، تالف البتة. وتوثيق ابن معين له مردود في مقابل الجرح المفسر الصادر من سائر الأئمة، فقد كذبه بعضهم، وتركه آخرون. ))

اشکال و پاسخ به آن:
اشکال:
آیا به خاطر تشیع او، وی را تضعیف می‌کنیم؟
برای نمونه «الغماری» گفته است که وی به خاطر مذهبش، توسط علمای جرح و تعدیل مورد ظلم واقع شده است: (( "ثمَّ إنَّ "اباصلت" ليس هو علَّةُ الحديث، ولا هُو مُجمَعٌ على ضَعفِه، بل وَثَّقَهُ إمامُ أهل الفَنِّ وغيرُهُ، ومَن تَكلَّم فيه إِنَّما تكلَّمَ لأَجلِ التَّشَيُّعِ، على عادَتِهم مع شِيعَة أهلِ البَيتِ ... وهذا الرَّجُلُ ممَّن ظَلَمَهُ أهلُ الجَرح والتَّعديل، لأجل تَشَيُّعِهِ لأهل البَيت، وقد وثَّقهُ أهلُ التحقيق منهم )) «المُداوِي لعِلَل الجَامِع الصَّغير وشَرحَي المُناوِي، أبي الفَيضِ الغُمَارِيِّ، ج۵، ص ۳۳۱ و ج۱، ص۲۰۷»
پاسخ:
برای توثیق باید دلیل داشت که درباره اباصلت هیچ توثیق صریحی نداریم، بلکه جرحی که برآمده از مذهب وی نباشد (هم‌چون اقوال ابوحاتم و جوزجانی و دارقطنی درباره او) نیز موجود است لذا وی را ثقه نمی‌دانیم. البته آقای «غُماری» در کتاب «فتح المَلِك العَلِيِّ» سعی ناکامی برای اثبات وثاقت اباصلت دارد از جمله این‌که می‌گوید ابن‌معین، ابی‌سعید الهروی و ابی‌داود، «اباصلت» را توثیق کرده‌اند.
اما توثیق ابن‌معین مضطرب است و همان‌گونه که در مطلب پیشین گفته شد، در جایی توثیق کرده و در جایی دیگر توثیقش را پس گرفته است. توثیق دیگران نیز در مقابل جرح علمای دیگر، پذیرفته نخواهد بود.
ایضا «اباصلت» حدیثی دارد که می گوید «کلب علوی ها» بهتر از «کل بنی امیه» است؛ آیا چنین سخنی حکایت از بی‌غرضی وی در نقل حدیث دارد؟! چگونه «کلب علوی ها» بهتر از امثال «معاویه بن یزید بن معاویه بن ابی سفیان» است؟ كَلْبٌ للعَلَوِيَّة خيرٌ من جميع بني أُميَّة قال اباصلت.
در ضمن گفته می‌شود متابعین روایت وی از ابی‌معاویه بسیار هستند اما همانگونه که علما گفته اند: "والحديث لأبي الصلت عن أبي معاوية، وبه يُعرف، وعندي أن هؤلاء كلهم سرقوا منه." که دارقطنی نیز به آن اشاره داشته است.
حتی هم‌شهری‌های اباصلت نیز او را ثقه نمی‌دانستند و البته در این امر با او مدارا می کردند و اگر از آن ها می پرسیدند آیا او ثقه است؟ جواب می‌دادند فلان فرد (نام شخص دیگری را می بردند) ثقه است. برای نمونه: (( قال لي "دعلج": إنه سمع "أبا سعد الهروي" الزاهد وقيل له، ما تقول في "عبد السام بن صالح (اباصلت)"؟ فقال: "نعيم بن الهيصم" ثقة. فقيل: إنما سألتك عن "عبد السلام (اباصلت)"؟ فقال: "نعيم" ثقة. لم يزد على هذا. )) «تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، المزی، ج۱۸، ص۸۰»

۳ـ ابن حجر این روایت را ضعیف می داند و موضوع نمی داند. ((قَالَ: إِنَّهُ مَوْضُوعٌ، وَلِمَنْ قَالَ: ضَعِيفٌ إِلَّا أَنْ يُرِيدَ أَنَّهُ بِاعْتِبَارِ إِفْرَادِ طُرُقِهِ كَمَا ذَكَرَهُ ابْنُ حَجَرٍ)) « مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ملاعلی قاری، ج۴، ص۱۴۷۲».
اما درباره ابن معین و تصحیح چنین روایتی، همان گونه که پیش از این آورده شد، اضطراب وجود دارد و در برخی روایت از اباصلت را معتبر دانسته و در برخی دیگر کذب دانسته است. درباره تصحیح حاکم نیشابوری و عدم حجیت آن پیش از این توضیح داده شد.
سایر افراد از ائمه حدیث نیستند.

۴ـ مشی امام ذهبی چنین است که مدح و ذم را با هم ذکر می کند و این دلیل بر تناقض نیست. برای نمونه او درباره «ابن‌ابی‌دارم» که معتقد به افسانه کسر ضلع الزهرا بود می‌نویسد:
(( الإِمَامُ، الحَافِظُ، الفَاضِلُ، ... كَانَ مَوْصُوَفاً بِالحِفْظِ وَالمعرفَةِ ... وَهُوَ مَعَ ذَلِكَ لَيْسَ بِثِقَةٍ فِي النَّقْل... كَانَ مُسْتَقِيْمَ الأَمْر عَامَّة دَهْره، ثُمَّ فِي آخر أَيَّامه كَانَ أَكْثَرَ مَا يُقرأُ عَلَيْهِ المَثَالب، حَضَرْتُه وَرَجُل يَقْرأُ عَلَيْهِ أَنَّ عُمر رفَسَ فَاطِمَة حَتَّى أَسقطتْ محسّناً.وفِي خبرٍ آخر قَوْله تَعَالَى: «وَجَاءَ فِرْعَوْن» أی: عُمر، «وَمَنْ قَبْلَهُ» أی: أَبُو بَكْرٍ، وَ «المُؤتَفِكَاتُ» أی: عَائِشَة وَحَفْصَة. فَوَافقتُه وَتركتُ حَدِيْثه. قُلْتُ: شَيْخٌ ضَالٌّ مُعَثَّر. ))
«سير أعلام النبلاء (ط. الرسالة)، الذهبي، ج۱۵، ص۵۷۸ و۵۷۶ و ط. الحدیث، ج۱۲، ص۱۲۶ (رجل: ۳۱۹۶).
بنابراین امام ذهبی تنها در یک صفحه درباره او چنین می‌نویسد: (( الإِمَامُ، الحَافِظُ، الفَاضِلُ، ... كَانَ مَوْصُوَفاً بِالحِفْظِ وَالمعرفَةِ ... وَهُوَ مَعَ ذَلِكَ لَيْسَ بِثِقَةٍ فِي النَّقْل ... . قُلْتُ: شَيْخٌ ضَالٌّ مُعَثَّر. ))
در این نمونه نیز چنین است لذا نشان دهنده تناقض نیست. زیرا در مثال بالا، چنین شخصی که ابتدا انسان مستقیم‌الامری بود؛ اما در اواخر عمر، «عُمَر» را فرعون نامیده است و «ابوبکر» را «آن‌که قبل از فرعون بود» می‌نامد و «موتفکات» را «عایشه و حفصه» قلم داد می‌کند و چنین تفسیری از قرآن را بیان می‌دارد که با هر عقل فاسدی نیز تعارض دارد و انسان را به یاد تفاسیر فرقه خطابیه می‌اندازد که: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً یعنی: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا عائشة یا لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ یعنی: لَئِنْ أَشْرَكْتَ بَيْنَ أَبِي بَكْرٍ وَعَلِيٍّ فِي الْوِلَايَةِ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ یا فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ یعنی: فَقَاتِلُوا طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ. و یا فرقه شیعه اثنی عشریه که می‌گوید: لترکبن طبقا عن طبق یعنی لترکبن طبقا عن طبق فی امر ابابکر و عمر و عثمان!
بدیهی است امام ذهبی باید از تعاریف پیشین که مربوط به ابتدای عمر شخص مزبور بود ـ و درست هم بود ـ دست بکشد و در انتهای متن‌اش، چنین هم کرد. درباره اباصلت نیز موضوع چنین است و نشان‌گر تعارض گفتار امام ذهبی نیست.

۵ـ من بر این باورم برخی فضائل غیر واقعی از «علی» که قطعا او نیز به آن‌ها باور نداشته و متأسفانه در مواردی اندک به صحیحین نیز راه یافته به دلیل عدم تصفیه دقیق رجال اهل سنت از غالیان شیعه است. اما در این باره، علت تضعیف اباصلت، صرفاً تشیع او نبوده است.

۶ـ روایت انا دارالحکمه و مانند آن، طرقی هم‌پوشان با این روایت دارد که در همین سرنگار به آن پرداخته شد و از نظر سندی بسیار ضعیف‌تر از این روایت است.

درباره حکم مذی، و این که «علی» رضی الله عنه آن را نمی دانست تا آن که در زمستان وقتی بسیار دچار مذی می‌شد (ان علیا کان رجلا مذاء) و به علت ندانستن حکم، مرتب غسل می کرد تا آن که کمر ایشان در حال تا شدن بود (حتی تشقق ظهری) و سپس صحابی در شأنیت پیک، به او تعلیم داد همچنانکه جبریئل در شأنیت پیک به پیامبر تعلیم می‌دهد (علمه شدید القوی) در این باره در روزهای آتی مطالبی مستند از کتب شیعه و اهل سنت که به هیچ وجه قابلیت انکار آن وجود ندارد، آورده خواهد شد.

صدرا;957170 نوشت:

هر چند که ما در پاسخ به هر تاپیک تنها به محور اصلی مورد سوال توجه می نمائیم و از حواشی پرهیز می کنیم؛ اما در مورد این متن دروغین و مضحک، متن روایی آنرا از ابتدا تا انتها به همین شکل که نقل نمودید و ساختید از منابع معتبر خودتان ذکر نمایید تا ما به روایتی که جنابعالی بدان اعتماد نمودید آشنا شویم که چگونه علی(علیه السلام) شاگرد صحابه بوده و یکی از صحابه به او یاد داد که به جای غسل وضو بگیرد؟!

سلام و رحمه الله
نوشتار پیش رو، درصدد شرح واقعه ای است. اتفاق مذکور در زمان حیات پیامبر اسلام رخ داده است. زمان دقیق‌تر آن، پس از ازدواج علی (رضی الله عنه) با دخترپیامبر (رضی الله عنها) است. رویداد مزبور که طبق گزارشات مسلم روایت می‌شود، به شرح زیر است:
علی، شخصی مذاء بود. یعنی بسیار دچار مذی می شد. مذی، مایعی است که پیش از منی، از آلت تناسلی خارج می شود و ویژگی دیگر آن، خروج بدون شهوت است و همانگونه که ذکر شد، علی بسیار دچار حالت مذکور می‌گردید. سه فقیه از چهار فقیه اهل سنت (امام ابوحنیفه، امام حنبل و امام شافعی) می گویند یک مسلمان واجب است پس از خروج مذی از آلت وی، آن را شسته و وضو بگیرد و فقیه چهارم (یعنی امام مالک) می گوید چنین کاری واجب نبوده و صرفا مستحب است. فقهای شیعه نیز سه گروه هستند، گروه اول بر همان عقیده ای هستند که امام مالک بیان فرمودند و در بالا ذکر شد، یعنی می گویند پس از خروج مذی، وضو مستحب است و گروهی دیگر نیز می گویند اگر مذی با شهوت همراه بود (که البته دیدگاه این جماعت مبنی بر همراه شهوت دانستن مذی، بسیار عجیب است) وضو لازم است و اگر بدون شهوت باشد، وضو لازم نیست و دیدگاه گروه سوم نیز چنین است که می گویند از آنجایی که مذی همواره بدون شهوت است و مخالفت با احکام شرعی اهل سنت نیز اولی است، لذا وضو در هیچ حالتی لازم نبوده و حتی مستحب هم نیست. اکنون بازمی گردیم به داستانی که در ابتدا اشاره کردیم. جناب علی، بسیار دچار مذی می شدند. متأسفانه ایشان، حکم مذی را هم نمی دانستند و از آنجایی که متأسفانه شرم هم داشتند که حکم کذا را از پیامبر بپرسند، تصمیم گرفتند خودشان اجتهاد کرده و بنا به اجتهاد خویش، عمل نمایند. باز هم متأسفانه، اجتهاد ایشان نادرست بود. ایشان در اجتهادشان به این نتیجه رسیدند که حکم مذی، «غسل» است! در حالی که هیچ گاه چنین نبود. ایشان در زمستان بسیار بیشتر از سایر فصول، دچار مذی می شدند و طبیعتا هر بار که این اتفاق می افتاد، بنا به اجتهاد خویش، غسل می کردند. بدیهی است چون ایشان بسیار دچار مذی می شدند، و برای هر مذی نیز یک غسل می کردند، مجبور بودند بسیار غسل کنند. این غسل های بسیار، باعث شد کمر ایشان درد بگیرد و حتی خودشان بعدها تصریح داشتند که احساس می کردند کمرشان به علت غسل های مکرر، در حال دو نیم شدن است. ایشان البته به جهت ایمان بالایی که داشتند بر این دردها و سختی ها صبر پیشه ساختند و به خاطر رضای خدا و در راه اجرای احکام دین (البته احکام دین به اجتهاد خودشان)، دردها را تحمل کردند. خلاصه مدت ها اوضاع به همین منوال گذشت. علی، یک روز در حال ملاعبه با دختر پیامبر اسلام بودند. ایشان در حین انجام ملاعبه، دچار مذی شدند. طبیعتا در این هنگام باید مانند همیشه غسل می کردند. اما احتمالا جناب ایشان یا به خاطر این که دچار تردید شده بودند که حکم این مسئله غسل هست یا نیست (که البته صرف این احتمال بعید است) یا به خاطر این که می خواستند مطمئن شوند که اجتهادشان درست است یا خیر (که البته صرف این احتمال نیز مانند احتمال پیشین بعید است) یا به خاطر این که ایشان با خودشان اندیشیده اند که در این حالتی که دختر پیامبر اسلام کنار او قرار دارند، آن بانوی گرامی متوجه خواهند شد که ایشان به خاطر مذی، غسل کرده اند و اگر فرضاً اجتهادشان اشتباه باشد (که واقعا چنین هم بود)، نزد دختر پیامبر اسلام و نیز حتی نزد شخص پیامبر، خجالت زده خواهند شد؛ لذا جناب علی رضی الله عنه مجبور شدند این داستان را برای همیشه تمام کنند و تصمیم گرفتند با واسطه ساختن شخص ثالثی، موضوع مزبور را از پیامبر بپرسند که حکم مذی چیست؟ شخص ثالث که یکی از اصحاب رسول بودند، از سرخیرخواهی برادر مسلمان خود، رفتند و از پیامبر حکم مزبور را پرسیدند و پیامبر فرمودند: حکم مذی وضو است. البته شیعیان می گویند: پیامبر فرمود: حکم مذی، چیزی نیست (یعنی نه غسل لازم دارد و نه وضو). خلاصه آن فرد آمد و به علی حکم دین را آموزش داد و علی نیز از این که حکم شرعی را دریافته است و دیگر مجبور نیست غسل کرده و سختی های آن را تحمل کند و نیز با عدم عمل به اجتهاد نادرست خویش، نزد دختر پیامبر اسلام و شخص پیامبر دیگر خجل نخواهند شد، خدا را سپاس گفتند.

گزارش اول:
شیخ طوسی در کتاب تهذیب الأحکام می نویسد:
(( ۴۳ـ رَوَى "الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ" عَنْ "مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ" عَنْ أَبِي‌الْحَسَنِ علیه‌السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَذْيِ فَأَمَرَنِي بِالْوُضُوءِ مِنْهُ ثُمَّ أَعَدْتُ عَلَيْهِ سَنَةً أُخْرَى فَأَمَرَنِي بِالْوُضُوءِ مِنْهُ وَ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً أَمَرَ الْمِقْدَادَ أَنْ يَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ وَ اسْتَحْيَا أَنْ يَسْأَلَهُ فَقَالَ فِيهِ الْوُضُوءُ قُلْتُ فَإِنْ لَمْ أَتَوَضَّأْ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ. )) « تهذیب الأحکام، شيخ الطائفة، ج۱، ص۱۸ و الإستبصار، شيخ الطائفة، ج۱، ص۹۲ (ح۲۹۶/۶).»
می‌گوید: جناب علی، به جهت این‌که شرم داشتند که مستقیم از پیامبر حکم مذی را ـ که از کیفیتش اطلاعی نداشتند ـ بپرسند؛ یکی از اصحاب رسول را واسطه پرسش کذا قرار دادند.

اعتبار گزارش اول نزد شیعه:
تصحیح روایت مزبور توسط ۱۰ تن از بزرگترین علمای تاریخ و معاصر شیعه، گواهی بر معتبر دانستن گزارش نزد شیعه دارد.
۱ـ تصحیح مجلسی: «الحديث الثالث و الأربعون: صحيح أيضا.» منبع: «ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، علامه مجلسی، ج۱، ص۱۰۱.»
۲ـ تصحیح فیض‌کاشانی: «أمّا الأوّل فلصحيحة محمّد بن إسماعيل عن الكاظم (عليه السلام)؛ قال: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَذْيِ ... » «معتصم الشيعة في أحكام الشريعة، الفیض الکاشانی، ج۱، ص۲۷۰.»
۳ـ تصحیح سبزواری: «وعن محمد بن إسماعيل في الصحيح عن أبي الحسن عليه السلام قال سألته عن المذي» «‌ذخیره‌المعاد، محقق سبزواری، ج۱، ص۱۴»
۴ـ تصحیح مازندرانی: «في الاستبصار؛ لصحيحة محمّد بن إسماعيل بن بزيع، عن أبي الحسن (عليه السلام)، قال: سألته عن المذي ...» «شرح فروع کافی، الشيخ محمد هادي المازندراني، ج۱، ص۳۶۶.»
۵ـ تصحیح حلی: «روى الحسين بن سعيد في الصحيح عن محمد بن إسماعيل عن أبي الحسن (ع) قال سألته عن المذي» «منتهی‌المطلب، علامه حلی، ج۱، ص۳۲.»
۶ـ تصحیح خوانساری: «في باب الأحداث، في الصحيح، عن محمد بن إسماعيل بن بزيع، عن أبي الحسن قال سألته عن المذي ... » «مشارق الشموس في شرح الدروس، الشيخ آقاحسين الخوانساري، ج۱، ص۱۸۵.»
۷ـ تصحیح وحیدبهبهانی: «وصحيحة محمّد بن إسماعيل ، عن الرضا عليه‌السلام أنّه قال : سألته عن المذي ... » «مصابیح الظلام، محمدباقر وحیدبهبهانی، ج۳، ص۱۳۳.»
۸ـ تصحیح بحرانی: «روى في الصحيح عن أبي الحسن (عليه السلام) قال: «سألته عن المذي فأمرني ... » «الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، الشیخ یوسف البحرانی، ج۲، ص۱۰۹.»
۹ـ تصحیح نجفی‌اصفهانی: «ويدلّ على الأخير صحيحة ابن بزيع : سألته عن المذي ، فأمرني ... » «تبصرة الفقهاء، محمدتقي الرازي النجفي الاصفهاني، ج۱، ص۳۷۶.»
۱۰ـ تصحیح روحانی: «صحيح محمد بن إسماعيل عن أبي الحسن (عليه السلام): سألته عن المذي ... » «فقه الصادق، السیدمحمدصادق الروحانی، ج۱، ص۱۶۴.»

دلالت گزارش اول:
شریف مرتضی؛ در کتاب «الشافی فی الإمامه، ج۲، ص۳۴ و ۳۶» در پاسخ به کتاب المغنی اثر قاضی عبدالجبار معتزلی به دلالت گزارش اول اشاره می‌کنند:
(( قال صاحب الكتاب: " ثم يقال لهم: أليس قد ثبت أن أمير المؤمنين عليه السلام كان يرجع في تعرف الأحكام إلى غيره نحو ما ثبت عنه في المذي ... فكيف يقال مع ذلك: أن الإمام يجب أن يكون عالما بجميع الأحكام، والإمام الأول الذي هو أعلاهم رتبة حاله ما ذكرنا، وثبت عنه عليه السلام أنه كان يجتهد فيرجع من رأي إلى رأي وكل ذلك يبطل تعلقهم بما ذكروه،... ".يقال له: قد جمعت بين أشياء ما كنا نظن أن مثلك يجعلها شبهة في هذا الموضع.أما خبر المذي ورجوع أمير المؤمنين عليه السلام في الحكم إلى مراسلة النبي صلى الله عليه وآله بالمقداد على ما ثبتت به الرواية، فلا شبهة في أنه ليس بقادح فيما ذهبنا إليه من كونه عالما بجميع الأحكام، لأنا لا نوجب ذلك في الإمام من لدن خلقه وكمال عقله، وإنما نوجبه في الحال التي يكون فيها إماما، وسؤال أمير المؤمنين عليه السلام في المذي إنما كان في زمان الرسول صلى الله عليه وآله وفي تلك الحال لم يكن إماما فيجب أن يكون محيطا بجميع الأحكام، ولا فرق بين حكم المذي الذي لم يعرفه ثم عرفه، وبين غيره من الأحكام التي استفادها من جهة النبي صلى الله عليه وآله وعلمها بعد أن لم يكن عالما بها فالاقتصار على ذكر المذي وحكم سائر الدين حكمه ليس له معنى. »
لذا ایشان ضمن این که می‌پذیرش که این روایت با خبر ثابت شده است؛ به دلالت زیر اشاره می‌نماید که:
(( علی بن ابی طالب رضی الله عنه، حکم مذی را نمی‌دانست و سپس به‌واسطه صحابی رسول، آن را دانست. ))

لذا بدیهی است که صحابی رسول در جایگاه «تعلیم دهنده احکام فقهی» به علی قرار می‌گیرد زیرا از آنجائیکه صحابی در این داستان، شأنیت «پیک حکم فقهی» را دارد و بنا بر قرآن می‌دانیم که جبرئیل ـ که او نیز شأنیت پیک احکام اسلام را داشت ـ در جایگاه «معلم پیامبر» شناسایی می‌شود (علمه شدید القوی)؛ صحابی مذکور نیز که در جایگاه «پیک احکام اسلام» است؛ تعلیم دهنده و معلم علی در مسائل مذکور می‌باشد و علی نیز شاگرد او در آن حکم فقهی محسوب می‌گردد. لذا، نتیجه: علی در برخی احکام فقهی شاگرد صحابه بود.

گزارش دوم:
شیخ طوسی در کتاب تهذیب الأحکام می نویسد:
(( وَ أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ أَيَّدَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ جَمِيعاً عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَذْيِ فَقَالَ إِنَّ عَلِيّاً كَانَ رَجُلًا مَذَّاءً وَ اسْتَحْيَا أَنْ يَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ لِمَكَانِ فَاطِمَةَ فَأَمَرَ الْمِقْدَادَ أَنْ يَسْأَلَهُ وَ هُوَ جَالِسٌ فَسَأَلَهُ فَقَالَ لَهُ لَيْسَ بِشَيْ‌ءٍ. )) «تهذیب الأحکام، شیخ الطائفه، ج۱، ص۱۷.»

اعتبار گزارش دوم نزد شیعه:
این گزارش نیز نزد برخی علمای شیعه «صحیح» است و نزد برخی دیگر «موثق» (از اقسام معتبر) ارزیابی می‌شود، لذا نزد شیعه معتبر است.
۱ـ تصحیح صاحب معالم: «وفي الصحيح عن إسحاق بن عمّار عن أبي عبد الله قال: سألته عن المذي؟ فقال : إنّ عليّا كان رجلا مذاء ،واستحيى أن يسأل رسول الله لمكان فاطمة» «معالم الدين وملاذ المجتهدين، الشيخ حسن بن زين الدين العاملي، ج۲، ص۳۲.»
۲ـ تصحیح حلی: «وروي في الصحيح عن إسحاق بن عمار عن أبي عبد الله قال: سألته عن المذي فقال: إن عليا كان رجلا مذاء استحيا أن يسأل رسول الله لمكان فاطمة» «منتهی‌المطلب، علامه حلی، ج۱، ص۳۲.»
۳ـ تصحیح بحرانی: «و عن إسحاق بن عمار في الصحيح عن الصادق قال: سألته عن المذي فقال ان عليا كان رجلا مذاء و استحيي أن يسأل رسول الله لمكان فاطمة ... » «الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، الشیخ یوسف البحرانی، ج۵، ص۳۷.»

دلالت گزارش دوم:
دلالت صریحی برای بخشی از داستان که کثیرالمذی بودن علی رضی الله عنه است و نیز وجود شرم به خاطر دختر پیامبر رضی الله عنها دارد.

نتیجه دو گزارش: بنا بر دو گزارش یاد شده از شیعه، علی که شخصی مذاء بود، به خاطر دختر پیامبر شرم داشت حکم مذی که نسبت به آن جهل داشت را از پیامبر بپرسد لذا یک صحابی را واسطه طرح پرسش ساخت و آن صحابی، حکم فقهی مزبور را به علی تعلیم داد.

گزارش سوم:
بدیهی است که از شیعیان با آن همه اغراقی که درباره فضائل علی رضی الله عنه دارند، نباید انتظار داشت کل داستان را بی کم و کاست طرح کنند.
این روایت به تواتر و با گزارشات کاملا صحیح در کتب اهل سنت آمده است و ۱۱ نفر به شرح ذیل به صورت مستقیم آن را از علی شنیده اند:
۱ـ حُصَيْنِ بْنِ قَبِيصَةَ
۲ـ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى
۳ـ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيِّ
۴ـ يَزِيدَ بْنِ شَرِيكٍ يَعْنِي التَّيْمِيَّ
۵ـ مُحَمَّدِ ابْنِ الحَنَفِيَّةِ
۶ـ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ
۷ـ عَائِشِ بْنِ أَنَسٍ
۸ـ ابْنِ عَبَّاسٍ
۹ـ هَانِئِ بْنِ هَانِئٍ
۱۰ـ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ
۱۱ـ رَافِعِ بْنِ خَدِيجٍ
برای نمونه، صرفا به آوردن یک گزارش صحیح از سنن ابی‌داود، اکتفا می‌کنم:
(( حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا عَبِيدَةُ بْنُ حُمَيْدٍ الْحَذَّاءُ، عَنِ الرَّكِينِ بْنِ الرَّبِيعِ، عَنْ حُصَيْنِ بْنِ قَبِيصَةَ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: كُنْتُ رَجُلًا مَذَّاءً فَجَعَلْتُ أَغْتَسِلُ ]فِي الشِّتَاءِ[ حَتَّى تَشَقَّقَ ظَهْرِي، فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - أَوْ ذُكِرَ لَهُ - فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: "لَا تَفْعَلْ إِذَا رَأَيْتَ الْمَذْيَ فَاغْسِلْ ذَكَرَكَ، وَتَوَضَّأْ وُضُوءَكَ لِلصَّلَاةِ، فَإِذَا فَضَخْتَ الْمَاءَ فَاغْتَسِلْ" )) «سنن ابی‌داود، ج۱، ص۵۳.»

اعتبار گزارش:
اعتبار روایت به جهت تواتر آن که ناشی از صحیح بودن بخش زیادی از گزارشات آن است؛ جای هیچ گونه تردیدی ندارد. علاوه بر این، همین روایت را نیز «البانی» و دیگران تصحیح کرده اند:
۱ـ (( تحقيق الألباني: صحيح.)) «صحيح وضعيف سنن أبي داود، ناصر الدين الألباني، ج۱، ص۲.»
۲ـ (( قال الأعظمي: إسناده صحيح ))‌ «المسند الموضوعي الجامع للكتب العشرة، صهيب عبد الجبار، ج۱۰، ص۲۴.»
البته این از فضائل علی است زیرا چنان که برخی علما گفته اند: «تأمل ... حرص الصحابة على سلامة دينهم فهاهو علي يغتسل كل يوم حتى تشقق ظهره من البرد.» اما موضوع درباره علم علی بود نه تقوا یا ایمان ایشان که البته تصریح به این مسئله (یعنی ایمان ایشان) نیز در نوشتار اول مورد نگارش واقع شد.

نتیجه: دلالت آن چه ذکر شد؛ همان است که در ابتدای نوشتار در قالب داستانی که حاصل جمع میان گزارشات معتبر و احتمالات عقلانی است، آمده است.

مدیر فرهنگی;957598 نوشت:
[=Calibri]شيخ عبد الحي كتاني در باره علم اميرمؤمنان عليه السلام مي نويسد:

[=Calibri]وقال ابن المسيب ما كان أحد يقول سلوني غير علي وقال ابن عباس أعطي علي تسعة اعشار العلم ووالله لقد شاركهم في العشر الباقي قال واذ اثبت الشيء عن علي لم نعدل إلي غيره وسؤال كبار الصحابة له ورجوعهم إلي فتاويه واقواله في المواطن والمعضلات مشهور وناهيك أن انتهاء طرق علوم القوم وسلاسلهم اليه فلست تري من طريقة في الاسلام الا وانتهاؤها اليه ومنتهي سندها عنه رضي الله عنه تصديقا لكونه باب مدينة العلم. [=Calibri]سعيد بن مسيب گفته: هيچ كس غير از علي (عليه السلام) نگفت كه هر چه مي خواهيد از من سؤال كنيد. از ابن عباس نقل شده است كه به علي (عليه السلام) نه دهم تمام علوم داده شده بود، به خدا سوگند كه او در يك دهم باقي مانده نيز شريك بود. همچنين گفت: وقتي چيزي از طريق علي (عليه السلام) براي من ثابت مي شد، به ديگري رجوع نمي كردم. [=Calibri]سؤال بزرگان صحابه از او، رجوع آن ها به فتواها و گفته هاي علي (عليه السلام) در موارد و مشكلات مشهور است. توجه داشته باش كه تمام راه هاي علوم قوم و رشته هاي آن به او برمي گردد، پس نمي بيني هيچ راهي از راه هاي اسلامي را؛ مگر اين كه پايانش به سوي او باشد و آخر سند به او برسد؛ تا تصديق شده باشد اين سخن پيامبر را كه او دروازه علم است.
[=Calibri]الكتاني، عبد الحي بن عبد الكبير (متوفاي1383هـ)، نظام الحكومة النبوية المسمي التراتيب الإدراية، ج2، ص370، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت.

[=Calibri]ابن حمدن سخناني زني به نام أم الخير بنت الحريش البارقية را نقل مي كند كه در حضور معاويه سخنراني غرائي كرده است و از جمله گفته: [=Calibri]فإلي أين تريدون رحمكم الله عن ابن عم رسول الله صلي الله عليه وسلم وزوج ابنته وأبي ابنيه، خلق من طينته، وتفرع من نبعته، وخصه بسره، وجعله باب مدينة علمه وعلم المسلمين، وأبان ببغضه المنافقين. [=Calibri]به كجا مي خواهيد برويد، از (پيش) پسر عموي رسول خدا (ص)، شوهر دخترش، پدر دو فرزندش بود، همان كسي كه از طينت او خلق شده بود، از سرچشمه او گرفته شده بود، محرم اسرارش بود، همان كسي كه رسول خدا (ص) او را دروازه علمش و علم تمام مسلمانان قرار داد؛ اما منافقان آشكارا با او دشمني كردند.
[=Calibri]ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاي 608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج5، ص186 188، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولي، 1996م.
[=Calibri]صلاح الدين صفدي در كتاب الوافي بالوفيات، شعري از از صفي الدين حلي در باره رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل مي كند كه در آن از دروازه علم آن حضرت نيز سخن به ميان آمده است. وي ابتدا شاعر را اين چنين مي ستايد: [=Calibri]صفي الدين الحلي. عبد العزيز بن سرايا بن علي بن أبي القاسم بن أحمد بن نصر بن أبي العز ابن سرايا بن باقي بن عبد الله بن العريض هو الإمام العلامة البليغ المفوه الناظم الناثر شاعر عصرنا علي الإطلاق صفي الدين الطائي السنبسي الحلي... [=Calibri]صفي الدين حلي... همان كسي كه پيشوا، علامه، كسي كه در نظم و نثر، زيبا سخن مي گفت، شاعر علي الإطلاق زمان ما بود (وقتي مردم صورت مطلق مي گفتند «شاعر»، منظور او بود). [=Calibri]و سپس مي گويد: [=Calibri]ونقلت من خطه قصيدة يمدح بها سيدنا رسول الله(ص) الطويل... [=Calibri]من اين شعر طولاني را از دست خط خودش كه در آن رسول خدا (ص) را ستوده نقل مي كنم:... [=Calibri]لأنك سر الله والآية التي تجلت فجلي ظلمة الشرك نورها [=Calibri]مدينة علم وابن عمك بابها فمن غير ذاك الباب لم يؤت سورها [=Calibri]... چرا كه تو راز خدا بودي و نشانه اي كه متجلي شد و نور او ظلمت شرك را از بين برد، شهر علمي بودي كه پسر عمويت دروازه آن بود، پس به غيز از در كسي سراغ ديوار نمي رود.
[=Calibri]الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج18، ص299، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفي، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م.


حضرت‌عالی «۳» نقل، ارایه فرمودید:
۱ـ در اولین گزارش، آقای «عبدالحی الکتانی» (متوفای قرن چهاردهمادعایی نادرست مبنی بر این‌که در سند روایت «ابن‌مسیب» به «باب شهر علم» اشاره شده است را آورده است که صحیح نیست؛ بلکه آن‌چه در المصنف نوشته ابن‌ابی‌شیبه از قول «ابن مسیب» آمده است نه تنها به این موضوع دلالتی ندارد بلکه کوچکترین اشاره ای نیز به آن نشده است.
متن روایت چنین است: «قَالَ: «لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ يَقُولُ: سَلُونِي، إِلَّا عَلِيَّ»
که البته در همین روایت که تنها «سلونی» به کار رفته است نیز به فرض صحت، با توجه به این که خطابش منحصرا به اهل کوفه ـ که جاهل به علم دین بودند ـ بوده است لذا به‌معنای اعلمیت علی یا فضیلتی اختصاصی نیست.
«شیخ الإسلام» رحمه الله علیه در «منهاج السنه» در این باره می‌فرمایند:
(( قَالَ الرَّافِضِيُّ: [...] لَا نَعْلَمُ أَحَدًا قَالَ بَعْدَ نَبِيِّهِ: "سَلُونِي" إِلَّا عَلِيٌّ [...] وَالْجَوَابُ: هَذَا النَّقْلَ إِنْ صَحَّ [...] أَبُو بَكْرٍ فَلَمْ يَسْأَلْ عَلِيًّا قَطُّ عَنْ شَيْءٍ. وَأَمَّا عُمَرُ فَكَانَ يُشَاوِرُ الصَّحَابَةَ فَكَانَ عَلِيٌّ مِنْ أَهْلِ الشُّورَى، كَعُثْمَانَ وَابْنِ مَسْعُودٍ وَغَيْرِهِمَا، وَلَمْ يَكُنْ أَبُو بَكْرٍ وَلَا عُمَرُ وَلَا غَيْرُهُمَا، يَخُصَّانِ عَلِيًّا بِسُؤَالٍ. وَالْمَعْرُوفُ أَنَّ عَلِيًّا أَخَذَ الْعِلْمَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ، كَمَا فِي السُّنَنِ عَنْ عَلِيٍّ قال حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرٍ، وَصَدَقَ أَبُو بَكْرٍ [...] » )) «منهاج السنه، شیخ الإسلام، ج۵، ص۵۱۱-۵۱۳»
سپس شیخ الإسلام (رحمه الله علیه) توضیح می‌دهند که اگر به فرض محال نیز بپذیریم که «علی» چنین گفته باشد؛ فضیلتی برای او نخواهد بود:
(( قَالَ الرَّافِضِيُّ: "فَأَيُّ نِسْبَةٍ لَهُ بِمَنْ قَالَ: سَلُونِي [...]" وَالْجَوَابُ: أَمَّا قَوْلُ عَلِيٍّ "سَلُونِي" فَإِنَّمَا كَانَ يُخَاطِبُ بِهَذَا أَهْلَ الْكُوفَةِ لِيُعَلِّمَهُمُ الْعِلْمَ وَالدِّينَ فَإِنَّ غَالِبَهُمْ كَانُوا جُهَّالًا لَمْ يُدْرِكُوا النَّبِيَّ وَأَمَّا أَبُو بَكْرٍ فَكَانَ الَّذِينَ حَوْلَ مِنْبَرِهِ هُمْ أَكَابِرُ أَصْحَابِ النَّبِيِّ، الَّذِينَ تَعَلَّمُوا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ الْعِلْمَ وَالدِّينَ، فَكَانَتْ رَعِيَّةُ أَبِي بَكْرٍ أَعْلَمَ الْأُمَّةِ وَأَدْيَنَهَا، وَأَمَّا الَّذِينَ كَانَ عَلِيٌّ يُخَاطِبُهُمْ فَهُمْ مِنْ جُمْلَةِ عَوَامِّ النَّاسِ التَّابِعِينَ، وَكَانَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ مِنْ شِرَارِ التَّابِعِينَ [...] وَكَانَ التَّابِعُونَ بِمَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ وَالشَّامِ وَالْبَصْرَةِ خَيْرًا مِنْهُمْ. وَقَدْ جَمَعَ النَّاسُ الْأَقْضِيَةَ وَالْفَتَاوَى الْمَنْقُولَةَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ، فَوَجَدُوا أَصْوَبَهَا وَأَدَلَّهَا عَلَى عِلْمِ صَاحِبِهَا أُمُورَ أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ عُمَرَ. وَلِهَذَا كَانَ مَا يُوجَدُ مِنَ الْأُمُورِ الَّتِي وُجِدَ نَصٌّ يُخَالِفُهَا عَنْ عُمَرَ أَقَلَّ مِمَّا وُجِدَ عَنْ عَلِيٍّ، وَأَمَّا أَبُو بَكْرٍ فَلَا يَكَادُ يُوجَدُ نَصٌّ يُخَالِفُهُ، وَكَانَ هُوَ الَّذِي يَفْصِلُ الْأُمُورَ الْمُشْتَبِهَةَ عَلَيْهِمْ، وَلَمْ يَكُنْ يُعْرَفُ مِنْهُمُ اخْتِلَافٌ عَلَى عَهْدِهِ. وَعَامَّةُ مَا تَنَازَعُوا فِيهِ مِنَ الْأَحْكَامِ كَانَ بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ.وَالْحَدِيثُ الْمَذْكُورُ عَنْ عَلِيٍّ كَذِبٌ ظَاهِرٌ لَا تَجُوزُ نِسْبَةُ إِلَى عَلِيٍّ. )) «منهاج السنه، شیخ الإسلام، ج۵، ص۵۰۶-۵۰۸»

۲ـ مصدر دومین گزارش (که ابن‌حمدون متوفای قرن هفتم نیز از مصدر نقل کرده است)، کتاب «اخبار الوافدات علی النساء علی معاویه بن ابی‌سفیان» (ج۱، ص۲۷)، نوشته «عباس بن بکار» (متوفای قرن سوم)، می‌باشد.
نویسنده کتاب مذکور از نظر علمای عامه، «کذاب» و از نظر علمای شیعه، «فاقد توثیق» است لذا: «محتوای کتاب او که یک کذاب است، حجت نیست

۳ـ مصدر سومبن گزارش، از کتاب «الوافی بالوفیات» (ج۱۸، ص۲۹۹) نوشته «الصفدی» (متوفای قرن هشتم) می‌باشد.
ایشان در گزارش خویش، از قول شاعری هم‌عصر خود، شعری را نقل می‌نماید که در آن پیامبر، «علی» را «باب شهر علم خویش» می‌داند.
از آن‌جایی‌که شاعر مذکور، اولا محدث نیست و طبیعتا وثاقتش در میان عامه و خاصه به عنوان محدث ثابت نیست و ثانیا قرن هشتم یا دست‌کم هفتم می‌زیسته است اما برای گفته خویش، سندی متصل به پیامبر یا صحابی یا یکی از ائمه اهل بیت ارایه نکرده است و صرفا به ارایه آن در قالب شعر بسنده کرده است، لذا: «احتجاج به سخن او که محدث نبوده و روایت وی خالی از سند است، فاقد حجیت می‌باشد

Soheil.H;957571 نوشت:
سلام و تشکر از پاسخگویی‌تان.
شما جمعاً تعداد «۱۷» روایت از کتب شیعه که در آن به روایت «مدینه العلم» [یا «دارالحکمه» یا مانند آن] اشاره شده است، آوردید که متأسفانه هیچ کدام از آن‌ها از نظر رجالیون شیعه معتبر نیست.
....

با سلام و عرض ادب

1) علت اصلی عدم پذیرش این خبر از سوی شما مخالفت با عقل دانسته شده؟ کدام عقل؟! اینکه علی(علیه السلام) مبیّن معصوم قرآن و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) است مخالف با عقل است؟! اما سنت متلقی از غیر اهل بیت(علیهم السلام) موافق با حکم عقل است؟! چنین امری حکم عقل نبوده؛ بلکه حکم وهم است به ضمیمه ی آنچه که عبدالعزیز غماری بیان فرمود.

2) اسناد این خبر به روایت عامه و احکام روایی برخی از محدثین بزرگ عامه گذشت. سوالی که باقی است آن است که بر اساس کدام ملاک جرح جارحین بر حکم به صحت این روایت و یا لااقل «حسن» بودن آن غلبه نموده است؟ آیا جارحین این خبر از نظر شناخت حدیث برتر از طبری و ابن معین و حاکم و سمرقندی و علائی و ابن حجر و زرکشی و سخاوی و سیوطی و هیتمی و مناوی و شوکانی و...بوده اند؟ و با وجود چنین امری چگونه این روایت را به شکل قطع موضوع می خوانید؟!

3) اسناد ارائه شده بر اساس مبانی جرح و تعدیل به تنهایی و یا به ضمیمه ی سایر طرق صحیح می باشد؛ آنچنان که سیوطی در این رابطه می نویسد: «وقد كنت أجيب بهذا الجواب دهرا إلى أن وقفت على تصحيح ابن جرير لحديث علي في تهذيب الآثار مع تصحيح "ك" لحديث ابن عباس فاستخرت الله وجزمت بارتقاء الحديث من مرتبة الحسن إلى مرتبة الصحة - والله أعلم». و یا اینکه به نقل علایی می نویسد: «فعلى هَذَا يكون تفرده حسنا فَكيف إِذا انْضَمَّ إِلَى حَدِيث أبي مُعَاويَة وَلَا يرد عَلَيْهِ رِوَايَة من أسقطَ مِنْهُ الصنَابحِي لِأَن سُوَيْد بْن غَفلَة تَابِعِيّ مخضرم أدْرك الْخُلَفَاء الْأَرْبَعَة وَسمع مِنْهُم وَذكر الصنَابحِي فِيهِ من الْمَزِيد فِي مُتَّصِل الْأَسَانِيد ولَمْ يَأْتِ أَبُو الْفرج وَلَا غَيره بعلة قادحة فِي حَدِيث شريك سوى دَعْوَى الْوَضع دفعا بالصدر انْتهى كَلَام الْحَافِظ عَلَاء الدَّين العلائي ». بنابراین رد این خبر نه از جهت آن است که این روایت مخالف با عقل است؛ بلکه رد آن بخاطر عدم پذیرش قلبی است؛ آنهم از سوی افراد مریضی همچون ابن تیمیه و ذهبی.

4) مدام مدعی عدم وجود روایت معتبر در این باب می باشید. گویا یا نمی دانید و یا خود را به ندانستن واداشته اید که حدیث معتبر شامل حدیث ضعیف دارای شواهد و توابع نیز خواهد بود؛ زیرا کثرت شواهد و توابع ضعف حدیث را جبران ساخته و آنرا به مرتبه ای بالاتر وارد ساخته؛ که چنین امری در باب فضایل اعمال و مناقب سهل تر است.

5)‌ بر اساس رویه ی نویسنده مطالب فوق، هر حدیثی که دارای راوی ای مختلف فیه نیز بوده، ضعیف تلقی گردیده و فاقد اعتبار است؛ گویا نویسنده توجه ننموده که با این رویکرد چیزی از حدیث و آثار نبوی(صلی الله علیه وآله) باقی نمانده؛ زیرا بسیاری از راویان اخبار دارای جرح بوده که در این میان حتی به بزرگان و اساطین فقهی اهل سنت نیز رحم نشده است. به عنوان نمونه در صحیح بخاری و مسلم که بر اساس مشرب جمهور عامه احادیث آن تلقی به قبول شده که چنین امری به معنای توثیق ضمنی راویان آن نیز خواهد بود، تنها در صحیح بخاری اسامی قریب به 300 نفر از ضعفا و متروکین و وضاعین و سارقین حدیث مشاهده می گردد؛ افرادی همچون: محمد بن سعید و حریز بن عثمان و عمران بن حطان و اسماعیل بن ابی اویس و اسید بن زید جمال و حسن بن مدرک سدوسی و احمد بن عیسی بن حسان مصری و نعیم بن حماد و عکرمه و افلح بن سعید و قطن بن نسیر و عبدالکریم بن ابی المخارق... که از رجال بخاری و مسلم می باشند. چگونه با وجود این افراد ضعیف که ضعف بسیاری از آنان از ناحیه ی عدالت آنان بوده؛ خدشه ای بر صحت احادیث آنان در صحیح بخاری و مسلم نشده است؟ آیا چنین رویه ای را در مورد صحیحین نیز اعمال می کنید؟!

3) اگر نگاهی به کتب جرح و تعدیل بفرمائید مشاهده می کنید که بیان شده جرح برخی از شیوخ همچون ابن جوزی و عقیلی و عمر بن بدر موصلی و صغانی و جوزقانی و ابن تیمیه و مجد لغوی و ...بدون تحقیق و بررسی مورد قبول واقع نمی گردد؛ چرا؟ به علت آنکه این افراد در جرح دچار اسراف بوده اند؛ لذا در جواب مطالب مربوط به ابوالصلت کافی بود به نظر نهایی ابن حجر در رابطه با ابوصلت توجه می فرمودید نه اینکه نظر وی را به شکل واسطه ای نقل فرمائید: «عبد السلام بن صالح بن سليمان أبو الصلت الهروي مولى قريش نزل نيسابور صدوق له مناكير وكان يتشيع وأفرط العقيلي فقال كذاب». بنابراین ابو صلت از نظر ابن حجر شخصی راستگو بوده و اگر روایات منکری نیز از وی نقل شده این روایات زمانی که وی متفرد در نقل آن بوده حجت نبوده؛ ‌نه آن زمان که نزدیک به ده نفر متابع او بوده و این روایت را از «ابو معاویه» نقل نمایند؛ چنانچه نظر ابن حبان که خود در جرح از متشددین بوده بر این امر استقرار یافته است. اما اینکه گفته شود نزدیک به ده نفر از راویان (این خبر از ابومعاویه) این خبر را از ابوصلت سرقت نموده باشند خود بیانگر شدت تعصب گوینده ی این سخنان است که چگونه بدون مبنا و دلیل سخن می گوید.

4) نظر ابن معین در رابطه با ابوصلت متزلزل نبوده و اینگونه نیست که وی گاهی وی را تضعیف و گاهی تعدیل نماید که و قوع چنین امری خود خدشه ی بزرگ بر امام جرح و تعدیل است؛‌ بلکه چنین امری بخاطر اظهار نظر وی در رابطه با این حدیث قبل و بعد از آشنایی با ابوصلت است؛ همچنان که خطیب در وجه آن بدان اشاره نمود که در پاسخ قبلی بیان گردید.(نظیر چنین امری در مورد جرح و تعدیل ابن حبان در ثقات و مجروحین نیز وجود داشته که یک راوی واحد در هر دو کتاب آمده است). بنابراین توثیق ابن معین و تصحیح این خبر بعد از آشنایی با وی بوده؛ علاوه بر آنکه از زبان ابن معین شنیدید که این خبر از غیر ابو صلت نیز نقل شده است.

5) نکته ای که در باب جرح و تعدیل ذهبی بیان نمودید خود بیانگر تعصب ورزی این شخص و دیدگاه وارونه و معارض وی در عدم پذیرش روایات برخی از راویان و مشایخ است. اگر ملاک در پذیرش خبر راوی وثاقت (عدالت +ضبط) بوده؛ چگونه با احراز این دو امر باز وی مورد وثوق در نقل نیست؟! «ابن أبي دارم * الامام الحافظ الفاضل،...كان موصوفا بالحفظ والمعرفة إلا أنه يترفض، قد ألف في الحط على بعض الصحابة، وهو مع ذلك ليس بثقة في النقل». گویا ملاک وثاقت حرکت در مسیر شیخین و عدم تعرض به شجره ی ملعونه است؛ هر چند که این افراد ناصبی بوده باشند؛ یعنی از دیدگاه این افراد روایت نواصب نیز مورد قبول بوده؛ اما روایتی کسانی که کمترین تعرضی به حریم شیخین و منحرف از معاویه (لعنه الله) بوده باشند مورد پذیرش نخواهد بود. این همان حکم عقلی است که شما نیز دم از آن می زنید.

6) در نقد اسانید شیعی باید در چارچوب پذیرش و عدم پذیرش آنان سلوک نمود. بدیهی است که مشرب متقدمین شیعه با متاخرین متفاوت بوده؛ از دیدگاه متقدمین وثوق صدوری حدیث مورد اعتبار بوده؛ در حالی که در نزد متاخرین به واسطه ی عدم وجود قرائن وثوق سندی مورد اعتبار است. بر اساس دیدگاه اول اشکال کننده می بایست به نقد این حدیث از دیدگاه متقدمین پرداخته و بیان دارد که محدثین متقدم شیعه این روایت را معتبر نمی دانستند؛ نه آنکه بر اساس دیدگاههای متاخر از آنان برخی از راویان خبر و به تبع آن اخبار آنان را زیر سوال برد؛ اما از دیدگاه متاخرین شیعه؛ آیا عالمی از شیعه این خبر را به واسطه ی وجود این راویان زیر سوال برده است؟ و در عبارتی دیگر اگر راوی ای در سندی مورد انکار برخی بود؛ آیا چنین امری به منزله ی عدم اعتبار هر حدیثی از وی در هر شرایطی خواهد بود؟
بدیهی است که راویانی همچون : «عمرو بن شمرو» و «سعد بن طریف» از راویان پر حدیث در کتب مشایخ حدیث شیعه بوده و اینگونه نیست که تمامی روایات آنها بی اعتبار بوده باشد چنانچه فقها به روایت این افراد استناد نموده اند و نظر بزرگان حدیث نیز نسبت به آنان متفاوت است.
اما بر فرض آنکه جانب جرح این راویان نیز غلبه ی بر جانب تعدیل آنها داشته باشد،‌ سؤالی که مطرح است آن است که با چه مبنایی روایات متفق علیه آنها مورد پذیرش نخواهد بود. آنچه بر شما لازم است آن است که چنین مبنایی را از کتب اصول حدیث شیعه بیان دارید که روایات این افراد حتی در صورت وجود متابع و شواهد نیز معتبر نخواهد بود.(فافهم). لذا کثرت طرق ذکر شده جابر ضعف اسناد انفرادی این اخبار بوده و حدیث مجموعا صحیح می باشد؛ همچنان که صحت آن از طریق اهل سنت گذشت.

7) بسیار ضعیفتر بودن روایت«انا دارالحکمة» را بیان فرمائید. چگونه این خبر ضعیفتر بوده و چگونه مجموع طرق از دیدگاه محدثین معتبر نمی باشد؟

ای کاش جمعی از مومنین موفق به رویت این بحث میشدن تا برای همه روشن بشه چطور یک سلفی از ترس اثبات فضیلتی از امیرالمومنین علی علیه السلام تمام منابع ، مصادر و راویات منتسب به خودشون رو زیر سوال برد و با خاک یکسان کرد.
الله اکبر از عظمت مولانا امیرالمومنین علی علیه السلام والحمدلله برای روشن کردن حقانیت مولی با بیان خود خصم.

Soheil.H;957945 نوشت:
سلام و رحمه الله
نوشتار پیش رو، درصدد شرح واقعه ای است. اتفاق مذکور در زمان حیات پیامبر اسلام رخ داده است. زمان دقیق‌تر آن، پس از ازدواج علی (رضی الله عنه) با دخترپیامبر (رضی الله عنها) است. رویداد مزبور که طبق گزارشات مسلم روایت می‌شود، به شرح زیر است:
علی، شخصی مذاء بود. یعنی بسیار دچار مذی می شد. مذی، مایعی است که پیش از منی، از آلت تناسلی خارج می شود و ویژگی دیگر آن، خروج بدون شهوت است و همانگونه که ذکر شد، علی بسیار دچار حالت مذکور می‌گردید. سه فقیه از چهار فقیه اهل سنت (امام ابوحنیفه، امام حنبل و امام شافعی) می گویند یک مسلمان واجب است پس از خروج مذی از آلت وی، آن را شسته و وضو بگیرد و فقیه چهارم (یعنی امام مالک) می گوید چنین کاری واجب نبوده و صرفا مستحب است. فقهای شیعه نیز سه گروه هستند، گروه اول بر همان عقیده ای هستند که امام مالک بیان فرمودند و در بالا ذکر شد، یعنی می گویند پس از خروج مذی، وضو مستحب است و گروهی دیگر نیز می گویند اگر مذی با شهوت همراه بود (که البته دیدگاه این جماعت مبنی بر همراه شهوت دانستن مذی، بسیار عجیب است) وضو لازم است و اگر بدون شهوت باشد، وضو لازم نیست و دیدگاه گروه سوم نیز چنین است که می گویند از آنجایی که مذی همواره بدون شهوت است و مخالفت با احکام شرعی اهل سنت نیز اولی است، لذا وضو در هیچ حالتی لازم نبوده و حتی مستحب هم نیست. اکنون بازمی گردیم به داستانی که در ابتدا اشاره کردیم. جناب علی، بسیار دچار مذی می شدند. متأسفانه ایشان، حکم مذی را هم نمی دانستند و از آنجایی که متأسفانه شرم هم داشتند که حکم کذا را از پیامبر بپرسند، تصمیم گرفتند خودشان اجتهاد کرده و بنا به اجتهاد خویش، عمل نمایند. باز هم متأسفانه، اجتهاد ایشان نادرست بود. ایشان در اجتهادشان به این نتیجه رسیدند که حکم مذی، «غسل» است! در حالی که هیچ گاه چنین نبود. ایشان در زمستان بسیار بیشتر از سایر فصول، دچار مذی می شدند و طبیعتا هر بار که این اتفاق می افتاد، بنا به اجتهاد خویش، غسل می کردند. بدیهی است چون ایشان بسیار دچار مذی می شدند، و برای هر مذی نیز یک غسل می کردند، مجبور بودند بسیار غسل کنند. این غسل های بسیار، باعث شد کمر ایشان درد بگیرد و حتی خودشان بعدها تصریح داشتند که احساس می کردند کمرشان به علت غسل های مکرر، در حال دو نیم شدن است. ایشان البته به جهت ایمان بالایی که داشتند بر این دردها و سختی ها صبر پیشه ساختند و به خاطر رضای خدا و در راه اجرای احکام دین (البته احکام دین به اجتهاد خودشان)، دردها را تحمل کردند. خلاصه مدت ها اوضاع به همین منوال گذشت. علی، یک روز در حال ملاعبه با دختر پیامبر اسلام بودند. ایشان در حین انجام ملاعبه، دچار مذی شدند. طبیعتا در این هنگام باید مانند همیشه غسل می کردند. اما احتمالا جناب ایشان یا به خاطر این که دچار تردید شده بودند که حکم این مسئله غسل هست یا نیست (که البته صرف این احتمال بعید است) یا به خاطر این که می خواستند مطمئن شوند که اجتهادشان درست است یا خیر (که البته صرف این احتمال نیز مانند احتمال پیشین بعید است) یا به خاطر این که ایشان با خودشان اندیشیده اند که در این حالتی که دختر پیامبر اسلام کنار او قرار دارند، آن بانوی گرامی متوجه خواهند شد که ایشان به خاطر مذی، غسل کرده اند و اگر فرضاً اجتهادشان اشتباه باشد (که واقعا چنین هم بود)، نزد دختر پیامبر اسلام و نیز حتی نزد شخص پیامبر، خجالت زده خواهند شد؛ لذا جناب علی رضی الله عنه مجبور شدند این داستان را برای همیشه تمام کنند و تصمیم گرفتند با واسطه ساختن شخص ثالثی، موضوع مزبور را از پیامبر بپرسند که حکم مذی چیست؟ شخص ثالث که یکی از اصحاب رسول بودند، از سرخیرخواهی برادر مسلمان خود، رفتند و از پیامبر حکم مزبور را پرسیدند و پیامبر فرمودند: حکم مذی وضو است. البته شیعیان می گویند: پیامبر فرمود: حکم مذی، چیزی نیست (یعنی نه غسل لازم دارد و نه وضو). خلاصه آن فرد آمد و به علی حکم دین را آموزش داد و علی نیز از این که حکم شرعی را دریافته است و دیگر مجبور نیست غسل کرده و سختی های آن را تحمل کند و نیز با عدم عمل به اجتهاد نادرست خویش، نزد دختر پیامبر اسلام و شخص پیامبر دیگر خجل نخواهند شد، خدا را سپاس گفتند.

با سلام

نحوه شرح مغرضانه شما کامل بر این موضوع دلالت داره که شما چیزی از علی(درود خدا بر او) به دل دارید که باعث شده اینگونه در مورد ایشون واقعه رو شرح بدید.

شما در مورد یه خط روایت چنان شرح مغرضانه ای نوشتید که حتی یک سنی مذهب هم از خواندن آن شرم می کند

واژه هایی که در مورد خلیفه چهارم به کار بردید واقعا دور از ادب هست !!!

شما برای ثابت کردن حرف علما حاضر شدید خلیفه چهارم را به سخره بگیرید!!!! العیاذ بالله

Soheil.H;957945 نوشت:

نوشتار پیش رو، درصدد شرح واقعه ای است. اتفاق مذکور در زمان حیات پیامبر اسلام رخ داده است. زمان دقیق‌تر آن، پس از ازدواج علی (رضی الله عنه) با دخترپیامبر (رضی الله عنها) است. رویداد مزبور که طبق گزارشات مسلم روایت می‌شود، به شرح زیر است:
علی، شخصی مذاء بود. یعنی بسیار دچار مذی می شد. مذی، مایعی است که پیش از منی، از آلت تناسلی خارج می شود و ویژگی دیگر آن، خروج بدون شهوت است و همانگونه که ذکر شد، علی بسیار دچار حالت مذکور می‌گردید. سه فقیه از چهار فقیه اهل سنت (امام ابوحنیفه، امام حنبل و امام شافعی) می گویند یک مسلمان واجب است پس از خروج مذی از آلت وی، آن را شسته و وضو بگیرد و فقیه چهارم (یعنی امام مالک) می گوید چنین کاری واجب نبوده و صرفا مستحب است. فقهای شیعه نیز سه گروه هستند، گروه اول بر همان عقیده ای هستند که امام مالک بیان فرمودند و در بالا ذکر شد، یعنی می گویند پس از خروج مذی، وضو مستحب است و گروهی دیگر نیز می گویند اگر مذی با شهوت همراه بود (که البته دیدگاه این جماعت مبنی بر همراه شهوت دانستن مذی، بسیار عجیب است) وضو لازم است و اگر بدون شهوت باشد، وضو لازم نیست و دیدگاه گروه سوم نیز چنین است که می گویند از آنجایی که مذی همواره بدون شهوت است و مخالفت با احکام شرعی اهل سنت نیز اولی است، لذا وضو در هیچ حالتی لازم نبوده و حتی مستحب هم نیست. اکنون بازمی گردیم به داستانی که در ابتدا اشاره کردیم. جناب علی، بسیار دچار مذی می شدند. متأسفانه ایشان، حکم مذی را هم نمی دانستند و از آنجایی که متأسفانه شرم هم داشتند که حکم کذا را از پیامبر بپرسند، تصمیم گرفتند خودشان اجتهاد کرده و بنا به اجتهاد خویش، عمل نمایند. باز هم متأسفانه، اجتهاد ایشان نادرست بود. ایشان در اجتهادشان به این نتیجه رسیدند که حکم مذی، «غسل» است! در حالی که هیچ گاه چنین نبود. ایشان در زمستان بسیار بیشتر از سایر فصول، دچار مذی می شدند و طبیعتا هر بار که این اتفاق می افتاد، بنا به اجتهاد خویش، غسل می کردند. بدیهی است چون ایشان بسیار دچار مذی می شدند، و برای هر مذی نیز یک غسل می کردند، مجبور بودند بسیار غسل کنند. این غسل های بسیار، باعث شد کمر ایشان درد بگیرد و حتی خودشان بعدها تصریح داشتند که احساس می کردند کمرشان به علت غسل های مکرر، در حال دو نیم شدن است.

سلام علیکم

هر چند که موضوع تاپیک تنها بررسی سند بوده؛ اما از آنجا که نویسنده تعارض این روایت شریف را با خبر سوال از حکم مذی بیان نمود نکاتی عرض می گردد.

1) عدم رعایت حیای نوشتاری نویسنده و وارد ساختن افکار ساختگی خود در میان نقلهای حدیثی، امری مشهود که نویسنده ی مطالب با این رویکرد روی داستان سرایان و مدرجین در حدیث را سپید نمود؛ گویا نویسنده در راستای خدشه ی بر باب علم پیامبر(صلی الله علیه و آله) هر امری را بر خود روا دانسته، نمی دانم نویسنده مطالب همین رویه را در نقل برخی داستانهای خلفا و صحابه ی محبوبش به خود می دهد؟ یا در آنجا حفظ حریم آنان را لازم دانسته و اجازه ی چنین امری را به خود نمی دهد؟[1]

2) ما از شما درخواست متن حدیثی که منطبق بر داستان شما بوده را طلب کردیم نه اینکه داستانی بر آن داستان بیفزائید؟ و در نقل برخی جزئیات از ناقلین حدیث نیز پیش تاخته و مطالبی بر نقل آنان افزوده و در ترجمه ی برخی فقرات نیز دچار اشتباه شوید و «تشقق ظهر» را به معنای دو نیم شدن کمر تلقی نمائید؛ در حالی که به معنای خشکی پوست و ترک خوردگی آن است.

3) عدم اتقان در نقل فقه مذاهب؛ نظر مشهور در فقه مالکی آن است که مذی در صورتی که با لذت خارج گردد نجاست آن تنها با آب زایل می گردد؛[2] اما در صورتی که بدون شهوت خارج گردد طهارت با سنگ نیز کافی بوده بر خلاف نظر مذاهب دیگر که استجمار را در هر دو صورت کافی دانسته اند؛ همچنین در اینکه مذی موجب وضو است خلافی در فقه مذاهب نیست.[3] و این در حالی است که نظر شیعه مخالف با فقه اهل سنت از جمله مذهب مالکی است. مرحوم سید مرتضی در این رابطه می نویسند: «و مما انفردت الإمامية عن القول بأن المذي و الوذي لا ينقضان الوضوء على كل حال، لأن مالكا و إن ذهب إلى أنهما لا ينقضان الوضوء متى خرجا على وجه يخالف العادة، فإنه يذهب إلى نقض الطهر بهما إذا كانا معتادين، فالانفراد من الإمامية ثابت على كل حال».[4]

4) نگارنده هنوز به این درک واقف نشده است که اعتقاد شیعه نسبت به جهات علمی گسترده ی امام(علیه السلام)مربوط به زمان امامت فعلی اوست؛ لذا قبل از رسیدن به مقام امامت، امام لاحق شاگرد مکتب امام بالفعل است؛ اما زمانی که او به امامت رسید جهل و عدم علم در مورد او معنایی نداشته؛ لذا شما می بایست به دنبال مساله ای می رفتید که امام در زمان امامتش بدان علم نداشته نه بیان مساله ای قبل از دوران امامت(فافهم).

5) بدیهی است که امام علی(علیه السلام) افضل صحابه و اعلم آنان بوده است و وجود چنین روایتی(بر اساس پذیرش نقل عامه) قدحی به مقام علمی آن حضرت وارد نساخته؛ همچنان که مرحوم سید مرتضی در پاسخ «عبدالجبار» بیان فرمود؛ [5] بلکه چنین امری فضیلت علمی و عملی آنحضرت است؛ زیرا آنجا که پیامبر(صلی الله علیه وآله) است، علی(علیه السلام)‌شاگرد و متعلّم آنحضرت است؛ چه اینکه علوم علی(علیه السلام) از مصدر و چشمه ی نبوی(صلی الله علیه وآله) جاری و ساری است؛ و آنگاه که علی(علیه السلام) حکم موضوعی فقهی را سؤال نماید به معنای آن است که آن حکم هنوز تبیین و تشریح نشده؛ همچنان که فرمود: «كُنْتُ إِذَا سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ أَعْطَانِي، وَ إِذَا سَكَتُّ ابْتَدَأَنِي»؛[6]‏زیرا تبیین احکام امری تدریجی بوده و از این سوال نیز مشخص می گردد که نه تنها علی(علیه السلام) بلکه هیچ یک از صحابه حکم چنین مساله ای را نمی دانست؛ اما علی(علیه السلام) بر خلاف سایرین اهل پرسش بود؛ اما در چنین سوالی حیاء مانع از سوال آن شده؛[7] لذا آن حضرت به مقداد و یا عمار دستور و امر به سوال از محضر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را فرمودند و مقداد و یا عمار که شاگرد مکتب علوی بوده سوال را پرسیده و جواب آنرا به علی(علیه السلام) رسانده که در این امر واسطه معلّم نیست؛ بلکه تنها پیغام آور است(فافهم)! [8]

6) در ترتیب داستان خود به بیان حکم پیامبر(صلی الله علیه وآله) نپرداختید که آن حضرت در رابطه با این سوال چه پاسخی دادند؟ آیا عمل علی(علیه السلام) را مذمت نمودند؟! یا عمل امام علی(علیه السلام) عملی مطابق با احتیاط بود؟

7) این داستان در منابع روایی شیعه با اختلافی در بیان حکم آن روایت شده است. که در روایت(موثقه) اسحاق بن عمار از امام صادق(علیه السلام) و روایت (صحیحه) محمد بن اسماعیل از امام کاظم (علیه السلام) آمده است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند مذی چیزی نیست (یعنی موجب نجاست نبوده و موجب ازاله ی طهارت نیز نمی باشد): «عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَذْيِ‏ فَقَالَ إِنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ كَانَ رَجُلًا مَذَّاءً فَاسْتَحْيَا أَنْ يَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِمَكَانِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ فَأَمَرَ الْمِقْدَادَ أَنْ يَسْأَلَهُ وَ هُوَ جَالِسٌ فَسَأَلَهُ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَيْسَ بِشَيْ‏ءٍ».[9]
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَذْيِ‏ فَأَمَرَنِي بِالْوُضُوءِ مِنْهُ ثُمَّ أَعَدْتُ عَلَيْهِ سَنَةً أُخْرَى فَأَمَرَنِي بِالْوُضُوءِ مِنْهُ وَ قَالَ «إِنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ أَمَرَ الْمِقْدَادَ أَنْ يَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اسْتَحْيَا أَنْ يَسْأَلَهُ فَقَالَ «فِيهِ الْوُضُوءُ»» قُلْتُ فَإِنْ لَمْ أَتَوَضَّأْ قَالَ «لَا بَأْسَ بِهِ»؛‌[10] و در روایت «عنبسة بن مصعب» نیز آمده که امام علی(علیه السلام) در مذی وضو را لازم نمی دانست.[11] و در روایت ضعیف (به اعتبار غرابت) بیان شده است که خروج مذی موجب وضو است[12] که فقها در جمع میان اخبار، امر به وضو را حمل بر استحباب آن در صورت خروج مذی به همراه شهوت دانسته اند.

8) این داستان (که البته خارج از موضوع اصلی تاپیک بود)، بیانگر جایگاه علمی و ایمانی امام علی(علیه السلام)بود؛ در مقابل رفتار برخی از صحابه ی مورد احترام شما از خلفا است که با وجود تبیین احکام شریعت، نسبت به برخی از تکالیف بدیهی دینی نیز بی اطلاع بوده که به عنوان نمونه یکی از موارد آن در این تاپیک بیان شده است.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=30747

http://www.askdin.com/showthread.php?t=43647


[/HR] [1] . به عنوان نمونه آیا نويسنده در مورد میل جنسی خلیفه ی دوم در نکاح و یا داستان وی و عاتکه و رضاع کبیر عایشه و ... همین داستان سرایی را دارند.

[2]. همان امری که اشکال نمودید در حالی که چنین امری در فقه مالکی نیز آمده است.

[3]. الموسوعة الکویتیة، ج4ف ص117:«أَمَّا فِي الْمَشْهُورِ عِنْدَ الْمَالِكِيَّةِ ، وَهِيَ الرِّوَايَةُ الأْخْرَى عِنْدَ الْحَنَابِلَةِ ، فَيَتَعَيَّنُ فِيهِ الْمَاءُ وَلاَ يُجْزِئُ الْحَجَرُ...وَإِنَّمَا يَتَعَيَّنُ فِيهِ الْغُسْل عِنْدَ الْمَالِكِيَّةِ إِذَا خَرَجَ بِلَذَّةٍ مُعْتَادَةٍ، أَمَّا إِنْ خَرَجَ بِلاَ لَذَّةٍ أَصْلاً فَإِنَّهُ يَكْفِي فِيهِ الْحَجَرُ...»،‌همان، ج36، ص315: « ذَهَبَ الْفُقَهَاءُ إِلَى نَجَاسَةِ الْمَذْيِ لِلأْمْرِ بِغَسْل الذَّكَرِ مِنْهُ وَالْوُضُوءِ».

[4]. الانتصار في انفرادات الإمامية، الشریف المرتضی، ص: 119.

[5]. که شما نیز بدون تفکیک دو کلام آنرا به گونه ای آمیخته به هم ذکر نمودید. پاسخ سید مرتضی این قسمت است: «... أمّا خبر المذي و رجوع أمير المؤمنين عليه السلام في الحكم إلى مراسلة النبي صلّى اللّه عليه و آله بالمقداد على ما ثبتت به الرواية، فلا شبهة في أنه ليس بقادح فيما ذهبنا إليه من كونه عالما بجميع الأحكام، لأنّا لا نوجب ذلك في الامام من لدن خلقه و كمال عقله، و انما نوجبه في الحال التي يكون فيها إماما، و سؤال أمير المؤمنين عليه السلام في المذي انما كان في زمان الرسول صلّى اللّه عليه و آله و في تلك الحال لم يكن إماما فيجب أن يكون محيطا بجميع الأحكام، و لا فرق بين حكم المذي الذي لم يعرفه ثمّ عرفه، و بين غيره من الأحكام التي استفادها من جهة النبي صلّى اللّه عليه و آله و علمها بعد أن لم يكن عالما بها فالاقتصار على ذكر المذي و حكم سائر الدين حكمه ليس له معنى».
[6]. سنن الترمذی، ح3722.

[7] . در پاسخ گفتار شما مفتی هم مسلک شما ابن جبرین می نویسد: «وليس ذلك استحياء منه في طلب العلم، وإنما هو حياء أن يذكر له شيئاً مما يقع بينه وبين ابنته، فعند ذلك أفتاه النبي صلى الله عليه وسلم بأنه عادة؛ لقوله في بعض الروايات: ( وكل فحل يمذي )، هذا المذي يخرج غالباً من كل فحل، أي: من كل ذكر، ثم رخص له بترك الاغتسال وأمره بالاستنجاء وبالوضوء». (شرح عمدة الأحكام، عبد الله بن عبد الرحمن بن عبد الله بن جبرين، ج4، ص3).

[8] . تعجب از نویسنده است که نگاهی به مکارم خلیفه دوم و علم فراوان آنجناب بیندازند که زنان عجوزه نیز افقه از او بودند.

[9]. تهذیب الاحکام، الطوسی، ج1، ص18، ح39.

[10]. همان، ح43.

[11] . همان، ح41.

[12]. همان، ح42.

Soheil.H;958153 نوشت:
حضرت‌عالی «۳» نقل، ارایه فرمودید:
۱ـ در اولین گزارش، آقای «عبدالحی الکتانی» (متوفای قرن چهاردهمادعایی نادرست مبنی بر این‌که در سند روایت «ابن‌مسیب» به «باب شهر علم» اشاره شده است را آورده است که صحیح نیست؛ بلکه آن‌چه در المصنف نوشته ابن‌ابی‌شیبه از قول «ابن مسیب» آمده است نه تنها به این موضوع دلالتی ندارد بلکه کوچکترین اشاره ای نیز به آن نشده است.
متن روایت چنین است: «قَالَ: «لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ يَقُولُ: سَلُونِي، إِلَّا عَلِيَّ»
که البته در همین روایت که تنها «سلونی» به کار رفته است نیز به فرض صحت، با توجه به این که خطابش منحصرا به اهل کوفه ـ که جاهل به علم دین بودند ـ بوده است لذا به‌معنای اعلمیت علی یا فضیلتی اختصاصی نیست.
«شیخ الإسلام» رحمه الله علیه در «منهاج السنه» در این باره می‌فرمایند:
(( قَالَ الرَّافِضِيُّ: [...] لَا نَعْلَمُ أَحَدًا قَالَ بَعْدَ نَبِيِّهِ: "سَلُونِي" إِلَّا عَلِيٌّ [...] وَالْجَوَابُ: هَذَا النَّقْلَ إِنْ صَحَّ [...] أَبُو بَكْرٍ فَلَمْ يَسْأَلْ عَلِيًّا قَطُّ عَنْ شَيْءٍ. وَأَمَّا عُمَرُ فَكَانَ يُشَاوِرُ الصَّحَابَةَ فَكَانَ عَلِيٌّ مِنْ أَهْلِ الشُّورَى، كَعُثْمَانَ وَابْنِ مَسْعُودٍ وَغَيْرِهِمَا، وَلَمْ يَكُنْ أَبُو بَكْرٍ وَلَا عُمَرُ وَلَا غَيْرُهُمَا، يَخُصَّانِ عَلِيًّا بِسُؤَالٍ. وَالْمَعْرُوفُ أَنَّ عَلِيًّا أَخَذَ الْعِلْمَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ، كَمَا فِي السُّنَنِ عَنْ عَلِيٍّ قال حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرٍ، وَصَدَقَ أَبُو بَكْرٍ [...] » )) «منهاج السنه، شیخ الإسلام، ج۵، ص۵۱۱-۵۱۳»
سپس شیخ الإسلام (رحمه الله علیه) توضیح می‌دهند که اگر به فرض محال نیز بپذیریم که «علی» چنین گفته باشد؛ فضیلتی برای او نخواهد بود:
(( قَالَ الرَّافِضِيُّ: "فَأَيُّ نِسْبَةٍ لَهُ بِمَنْ قَالَ: سَلُونِي [...]" وَالْجَوَابُ: أَمَّا قَوْلُ عَلِيٍّ "سَلُونِي" فَإِنَّمَا كَانَ يُخَاطِبُ بِهَذَا أَهْلَ الْكُوفَةِ لِيُعَلِّمَهُمُ الْعِلْمَ وَالدِّينَ فَإِنَّ غَالِبَهُمْ كَانُوا جُهَّالًا لَمْ يُدْرِكُوا النَّبِيَّ وَأَمَّا أَبُو بَكْرٍ فَكَانَ الَّذِينَ حَوْلَ مِنْبَرِهِ هُمْ أَكَابِرُ أَصْحَابِ النَّبِيِّ، الَّذِينَ تَعَلَّمُوا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ الْعِلْمَ وَالدِّينَ، فَكَانَتْ رَعِيَّةُ أَبِي بَكْرٍ أَعْلَمَ الْأُمَّةِ وَأَدْيَنَهَا، وَأَمَّا الَّذِينَ كَانَ عَلِيٌّ يُخَاطِبُهُمْ فَهُمْ مِنْ جُمْلَةِ عَوَامِّ النَّاسِ التَّابِعِينَ، وَكَانَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ مِنْ شِرَارِ التَّابِعِينَ [...] وَكَانَ التَّابِعُونَ بِمَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ وَالشَّامِ وَالْبَصْرَةِ خَيْرًا مِنْهُمْ. وَقَدْ جَمَعَ النَّاسُ الْأَقْضِيَةَ وَالْفَتَاوَى الْمَنْقُولَةَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ، فَوَجَدُوا أَصْوَبَهَا وَأَدَلَّهَا عَلَى عِلْمِ صَاحِبِهَا أُمُورَ أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ عُمَرَ. وَلِهَذَا كَانَ مَا يُوجَدُ مِنَ الْأُمُورِ الَّتِي وُجِدَ نَصٌّ يُخَالِفُهَا عَنْ عُمَرَ أَقَلَّ مِمَّا وُجِدَ عَنْ عَلِيٍّ، وَأَمَّا أَبُو بَكْرٍ فَلَا يَكَادُ يُوجَدُ نَصٌّ يُخَالِفُهُ، وَكَانَ هُوَ الَّذِي يَفْصِلُ الْأُمُورَ الْمُشْتَبِهَةَ عَلَيْهِمْ، وَلَمْ يَكُنْ يُعْرَفُ مِنْهُمُ اخْتِلَافٌ عَلَى عَهْدِهِ. وَعَامَّةُ مَا تَنَازَعُوا فِيهِ مِنَ الْأَحْكَامِ كَانَ بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ.وَالْحَدِيثُ الْمَذْكُورُ عَنْ عَلِيٍّ كَذِبٌ ظَاهِرٌ لَا تَجُوزُ نِسْبَةُ إِلَى عَلِيٍّ. )) «منهاج السنه، شیخ الإسلام، ج۵، ص۵۰۶-۵۰۸»

سلام علیکم

شما متاسفانه با پیش فرض ذهنی خود و با اعتماد به گفتار ابن تیمیه ناصبی که دشمنی با علی(علیه السلام) چشم ظاهر و باطن او را کور نموده به ریسمان پوسیده وی تمسک نموده اید؟ جهات علمی امام علی(علیه السلام) و فضایل مختص به آنحضرت با وجود منع از نقل فضایل او باز بیش از همه ی صحابه بوده؛ به گونه ای که حافظان حدیث خود اجزای حدیثی ویژه ای در فضائل آنحضرت تالیف نموده که چنین امری برای شخص دیگری از صحابه اتفاق نیفتاده با اینکه منعی در نشر مناقب فرضی آنان وجود نداشته است.
ما متعرض شیخین نمی گردیم؛‌ و تعریضی داشته ی علمی آنان در مسایل معارف و احکام دین نمی زنیم؛‌ اما شما را به تفکر می خوانیم که چگونه مخاطبین علی(علیه السلام) و اهل کوفه را با اعتماد بر گفتار ناصبی، جاهل و از شرار تابعین دانستید؟!!!؛ گویا علی(علیه السلام) یکه و تنها خود به کوفه رفته و به این شهر تا آن زمان خبری از معارف دین نرسیده است و کسی از صحابه نیز در رکاب علی(علیه السلام) حضور نداشته
است؛ اما با این حال همین اشرار ناقلان حدیث معتبرترین کتب عامه نیز بوده اند؟!(وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى)؛[1] «دشمنى با جمعيتى شما را به گناه ترك عدالت نكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است». آیا فکر نمی کنید که اگر این کلام ارزش علمی ای نمی داشت چگونه این امر از فضایل علی(علیه السلام) شناخته شده و نه احد دیگری؟

ما در اینجا مصادر اصلی نقلی که (مدیر فرهنگی) بیان داشتند را نقل می کنیم:

الف) روایت سلونی:
1. روایت حاکم نیشابوری با تصحیح ذهبی: «أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُقْبَةَ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَفَّانَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدٍ الطَّنَافِسِيُّ، ثنا بَسَّامُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الصَّيْرَفِيُّ، ثنا أَبُو الطُّفَيْلِ، قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَامَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَقَالَ: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ لَا تَسْأَلُونِي وَلَنْ تَسْأَلُوا بَعْدِي مِثْلِي».[2] ...[التعليق - من تلخيص الذهبي] 3736 – صحيح.

2. روایت ابن ابی شیبه در المصنف: «ابْنُ نُمَيْرٍ، عَنِ الصَّلْتِ بْنِ بَهْرَامَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَسْعُودٍ أَبِي الْمُعْتَمِر ِ أَوْ أَبِي الْجُوَيْرِيَةِ، قَالَ: نَادَى عَلِيٌّ عَلَى الْمِنْبَرِ فَقَالَ: «سَلُونِي؟» ...[3]

3. مسند شاشی: «حَدَّثَنَا عِيسَى، نا أَبُو مُعَاوِيَةَ، نا بَسَّامٌ، نا أَبُو الطُّفَيْلِ قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ: «سَلُونِي؛ فَإِنَّكُمْ لَا تَسْأَلُونَ بَعْدِي مِثْلِي» قَالَ: فَقَامَ ابْنُ الْكَوَّا، فَقَالَ: مَا {الذَّارِيَاتِ ذَرْوًا}...[4]

4. روایت اجری در الشریعة: «...قَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ , فَحَدِّثْنَا عَنْ نَفْسِكَ , قَالَ: مَهْ, نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَنِ التَّزْكِيَةِ. قَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ, إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ قَالَ {وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ} [الضحى: 11] قَالَ: كُنْتُ امْرَأً أَبْتَدِئُ فَأُعْطِي, وَإِنْ سَكَتُّ فَأُبْتَدَأُ, وَإِنَّ تَحْتَ الْجَوَانِحِ مِنِّي لَعِلْمًا جَمًّا, سَلُونِي». [5]

5. روایت ازرقی در اخبار مکة: «حَدَّثنَا أَبُو الْوَلِيدِ قَالَ: حَدَّثَنَا مَهْدِيُّ بْنُ أَبِي الْمَهْدِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُعَاذٍ الصَّنْعَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ أَبِي الطُّفَيْلِ، قَالَ: شَهِدْتُ عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، وَهُوَ يَخْطُبُ، وَهُوَ يَقُولُ: «سَلُونِي، فَوَاللَّهِ لَا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِلَّا حَدَّثْتُكُمْ بِهِ، وَسَلُونِي عَنْ كِتَابِ اللَّهِ، فَوَاللَّهِ مَا مِنْهُ آيَةٌ إِلَّا وَأَنَا أَعْلَمُ أَنَّهَا بِلَيْلٍ نَزَلَتْ أَمْ بِنَهَارٍ، أَمْ بِسَهْلٍ نَزَلَتْ أَمْ بِجَبَلٍ» فَقَامَ ابْنُ الْكَوَّاءِ، وَأَنَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، وَهُوَ خَلْفِي، قَالَ: أَفَرَأَيْتَ الْبَيْتَ الْمَعْمُورَ، مَا هُوَ؟ قَالَ: «ذَاكَ الضُّرَاحُ فَوْقَ سَبْعِ سَمَوَاتٍ تَحْتَ الْعَرْشِ يَدْخُلُهُ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ لَا يَعُودُونَ فِيهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ».[6]

ب) شهادت امام مجتبی(علیه السلام) بر برتی امام علی (علیه السلام)

1. احمد بن حنبل، در مسند روایت می کند: «حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، عَنْ إِسْرَائِيلَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ حُبْشِيٍّ، قَالَ: خَطَبَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ بَعْدَ قَتْلِ عَلِيٍّ، رَضْيِ اللَّهُ عَنْهُمَا، فَقَالَ:" لَقَدْ فَارَقَكُمْ‏ رَجُلٌ‏ بِالْأَمْسِ مَا سَبَقَهُ الْأَوَّلُونَ بِعِلْمٍ، وَلا أَدْرَكَهُ الْآخِرُونَ، إِنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، لَيَبْعَثُهُ وَيُعْطِيهِ الرَّايَةَ، فَلا يَنْصَرِفُ حَتَّى يُفْتَحَ لَهُ، وَمَا تَرَكَ مِنْ صَفْرَاءَ وَلا بَيْضَاءَ، إِلا سَبْعَ مِائَةِ دِرْهَمٍ مِنْ عَطَائِهِ كَانَ يَرْصُدُهَا لِخَادِمٍ لِأَهْلِه».[7]

«حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، عَنْ شَرِيكٍ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ هُبَيْرَةَ، خَطَبَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقَالَ:" لَقَدْ فَارَقَكُمْ‏ رَجُلٌ‏ بِالْأَمْسِ لَمْ يَسْبِقْهُ الْأَوَّلُونَ بِعِلْمٍ، وَلا يُدْرِكُهُ الْآخِرُونَ، كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، يَبْعَثُهُ بِالرَّايَةِ جِبْرِيلُ عَنْ يَمِينِهِ، وَمِيكَائِيلُ عَنْ شِمَالِهِ لَا يَنْصَرِفُ حَتَّى يُفْتَحَ لَه».[8]

2. ابو نعیم نیز این خبر را به سند خویش اینگونه روایت نموده است: حَدَّثَنَا أَبُو بَحْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ بْنِ الْحَارِثِ، ثَنَا عُبَيْدُ اللهِ بْنُ مُوسَى، ثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ هُبَيْرَةَ بْنِ يَرِيمَ، أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، رَضِيَ اللهُ تَعَالَى عَنْهُمَا " قَامَ وَخَطَبَ النَّاسَ وَقَالَ: لَقَدْ فَارَقَكُمْ رَجُلٌ بِالْأَمْسِ لَمْ يَسْبِقْهُ الْأَوَّلُونَ، وَلَا يُدْرِكُهُ الْآخِرُونَ بِعِلْمٍ، كَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَبْعَثُهُ فَيُعْطِيهِ الرَّايَةَ فَلَا يَرْتَدُّ حَتَّى يَفْتَحَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلَيْهِ، جِبْرِيلُ عَنْ يَمِينِهِ، وَمِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهِ،...».[9]

ج) شهادت سعید بن مسیّب بر اعلمیت امام علی(علیه السلام) به نقل برخی از کتب حدیث و تراجم:

1. روایت احمد بن حنبل در کتاب «فضائل الصحابة»: «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ، نا عُثْمَانُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، نا سُفْيَانُ، عَنْ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ قَالَ: أُرَاهُ عَنْ سَعِيدٍ قَالَ: لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: سَلُونِي، إِلَّا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ».[10]

2. روایت ابن ابی شیبة در المصنف: «حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ، عَنْ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ، قَالَ: لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، يَقُولُ: «سَلُونِي» إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ».[11]

3. تاریخ ابن معین: «حَدثنَا يحيى قَالَ حَدثنَا سُفْيَان بن عُيَيْنَة عَن يحيى بن سعيد عَن سعيد بن الْمسيب قَالَ مَا كَانَ فِي أَصْحَاب النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم أحد يَقُول سلونى غير على بن أَبى طَالب».[12]

4. روایت دولابی در الکنی: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ صَالِحٍ، وَسَعِيدِ بْنِ عَنْبَسَةَ، قَالَا: حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ الْعَوَّامِ أَبُو سَهْلٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْمُسَيِّبِ، قَالَ: مَا كَانَ أَحَدٌ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَعْلَمَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ».[13]

5. روایت ابن عبدالبر قرطبی در کتاب «جامع بیان العلم»: وَأَخْبَرَنَا عَبْدُ الْوَارِثِ بْنُ سُفْيَانَ، حَدَّثَنَا قَاسِمُ بْنُ أَصْبَغَ، نا أَحْمَدُ بْنُ زُهَيْرٍ نا إِبْرَاهِيمُ بْنُ بَشَّارٍ، نا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيِّبِ قَالَ: " مَا كَانَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يَقُولُ: سَلُونِي غَيْرَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ ».[14]

6. قرطبی در الاستیعاب: «قَالَ أَحْمَدُ بْنُ زُهَيْرٍ: وَأَخْبَرَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ بَشَّارٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيِّبِ، قَالَ: مَا كَانَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يقول: سلوني غير على بن طالب رضى الله تعالى عنه».[15]

7. ابن اثیر در اسد الغابة: «وقَالَ سَعِيد بْن المسيب: ما كَانَ أحد من النَّاس، يَقُولُ: سلوني، غير عليّ بْن أَبِي طَالِب».[16]


[/HR] [1] . المائده(5)، 8.

[2] . المستدرك على الصحيحين، أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحكم الضبي الطهماني النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ)، ج2، ص506، ح3736، دار الكتب العلمية – بيروت.

[3]. المصنف في الأحاديث والآثار، أبو بكر بن أبي شيبة، عبد الله بن محمد بن إبراهيم بن عثمان بن خواستي العبسي (المتوفى: 235هـ)، ج3، ص530، ح16812، مكتبة الرشد – الرياض.

[4] . المسند للشاشي، أبو سعيد الهيثم بن كليب بن سريج بن معقل الشاشي البِنْكَثي (المتوفى: 335هـ)، ج2، ص96، مكتبة العلوم والحكم - المدينة المنورة.

[5] . الشريعة، أبو بكر محمد بن الحسين بن عبد الله الآجُرِّيُّ البغدادي (المتوفى: 360هـ)، ج5، ص2333، ح1825، دار الوطن - الرياض / السعودية.

[6] . أخبار مكة وما جاء فيها من الأثار، أبو الوليد محمد بن عبد الله بن أحمد بن محمد بن الوليد بن عقبة بن الأزرق الغساني المكي المعروف بالأزرقي (المتوفى: 250هـ)، ج1، ص50، دار الأندلس للنشر – بيروت.

[7] . مسند احمد، ج1، ص199، ح1720، مؤسسة قرطبة – القاهرة.

[8] . همان، ح1719.

[9] . حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، أبو نعيم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران الأصبهاني (المتوفى: 430هـ)، ج1، ص65، الناشر: السعادة - بجوار محافظة مصر، 1394هـ - 1974م.

[10] . فضائل الصحابة، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيباني (المتوفى: 241هـ)، ج2، ص646، ح1098، مؤسسة الرسالة – بيروت.

[11] . المصنف في الأحاديث والآثار، أبو بكر بن أبي شيبة، عبد الله بن محمد بن إبراهيم بن عثمان بن خواستي العبسي (المتوفى: 235هـ)، ج5، ص312، 26420، مكتبة الرشد – الرياض.

[12] . تاريخ ابن معين (رواية الدوري)، أبو زكريا يحيى بن معين بن عون بن زياد بن بسطام بن عبد الرحمن المري بالولاء، البغدادي (المتوفى: 233هـ)، ج3، ص143، مركز البحث العلمي وإحياء التراث الإسلامي - مكة المكرمة.

[13] . الكنى والأسماء، أبو بِشْر محمد بن أحمد بن حماد بن سعيد بن مسلم الأنصاري الدولابي الرازي (المتوفى: 310هـ)، ج2، ص613، دار ابن حزم - بيروت/ لبنان.

[14] . جامع بيان العلم وفضله، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (المتوفى: 463هـ)، ج1، ص463، ح725، دار ابن الجوزي، المملكة العربية السعودية.

[15] . الاستيعاب في معرفة الأصحاب، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (المتوفى: 463هـ)، ج3، ص1103، دار الجيل، بيروت.

[16] . أسد الغابة في معرفة الصحابة، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد الشيباني الجزري، عز الدين ابن الأثير (المتوفى: 630هـ)، ج4، ص87، دار الكتب العلمية.

صدرا;958347 نوشت:
سلام علیکم

هر چند که موضوع تاپیک تنها بررسی سند بوده؛ اما از آنجا که نویسنده تعارض این روایت شریف را با خبر سوال از حکم مذی بیان نمود نکاتی عرض می گردد.

1) عدم رعایت حیای نوشتاری نویسنده و وارد ساختن افکار ساختگی خود در میان نقلهای حدیثی، امری مشهود که نویسنده ی مطالب با این رویکرد روی داستان سرایان و مدرجین در حدیث را سپید نمود؛

آن چه عنوان شد چنین بود که بنا بر روایات معتبر شیعه که شما نیز بر آن صحه گذاشتید ثابت است که علی در زمان حیات پیامبر، حکمی فقهی را که از کیفیت آن اطلاع نداشت، از یک صحابی آموخت.
دلیل هم این که: صحابی در فاصله پس از دریافت پاسخ پرسش خود از پیامبر تا پیش از ابلاغ آن پاسخ به علی، حکم فقهی را می دانست و علی آن حکم فقهی را نمی دانست (اگر جز این است بفرمایید) و لذا صحابی (که حکم را می دانسته) حکم را به علی (که آن را نمی دانسته) تعلیم داده است و پیک بودن صحابی دلیل بر معلم نبودن او نسبت به علی نیست زیرا جبرئیل نیز پیک است اما خدا او را معلم پیامبر می داند آن جا که می فرماید علمه شدید القوی.
لذا، شاگرد صحابی بودن علی در برخی احکام فقهی اثبات شده است و همین دلیل بر رد دلالت انا مدینه العلم و علی بابها کفایت می کند خارج از این که هیچ سند معتبری برای این روایت چنان که گذشت در میان شیعه و اهل سنت وجود ندارد و هیچ روایت ضعیفی روایت ضعیف دیگر را تقویت نمی کند همانطور که روایت طلب العلم فریضه علی کل مسلم را 20 نفر صحابی نقل کرده اند اما به جهت این که هیچ طریقی سند معتبر ندارد، این روایت را نه تنها متواتر نمی دانند بلکه معتبر هم نخوانده و آن را ضعیف می دانند.
اما متعجبم از این که شما من را فاقد حیای نوشتاری توصیف کردید در حالی که هر آنچه نوشته شد برگرفته از کتب خود شیعه بود. آیا شیخ طوسی که این مطالب را در تهذیب الأحکام نوشته است حیای نوشتاری نداشتند؟ یا مجلسی و حلی و فیض کاشانی و وحیدبهبهانی که این روایت را تصحیح کرده اند، بی حیا بوده اند؟ در این صورت ارتباطش به من که تنزل کرده ام به منطق خصم چیست؟
شما که اینقدر ادعای مبادی آداب دارید، نظرتان را درباره نقمت الله جزایری (صحاب انوار النعمانیه) که بزرگداشت برای او برگزار می کنید و رهبر شما او را شخصیت برجسته و بزرگ معرفی می کند چیست؟
ایشان به دروغ در کتاب انوار النعمانیه (که این بی سواد صرفا به خاطر همین کتاب معروف شده) در جمله ای (که کتابش هم صرفا به خاطر این فحاشی و نسبت غیرمستدل معروف شده) می گوید که سیوطی! در حواشی قاموس!! در ذیل لغت «اُبنه» در خصوص خلیفه دوم گفته است: «و کانت فی جماعه فی الجاهلیه احدهم سیدنا عمر»!!! (انوار النعمانیه، نعمت الله جزایری، ص71) در حالی که مصدر مذکوری که اریه کرده خیالی بوده و سیوطی نه کتابی به این نام نوشته و نه به آن حاشیه زده!
وی در دروغی بزرگ تر در همان صفحه از همان کتاب، نسبتی نارواتر را این بار به ابن اثیر بدون این که حتی نام کتابش را بگویدند وارد می کند که او در باره خلیفه دوم گفته است: «زعمت الروافض ان سیدنا عمر کان مخنثا کذبوا، ولکن کان به داء دواؤه ماء الرجال»!!! در حالی که ابن اثیر در هیچ کتاب خود چنین مطلبی را نیاورده است حاشا و کلا.
و در دروغی شاخ دار تر می گوید این مطالب در کتاب صحیح بخاری!!! چاپ هند!!! آمده اما بعدا حذف شده است!!!
لذا می بینید که این رافضی خبیث، هر آن چه خود دلش خواسته که به خلیفه دوم بگوید را از قول ابن اثیر و سیوطی و امام بخاری به او نسبت داده است.
این سخنان رافضی خبیث اینقدر بی پایه و غیر قابل دفاع است و حجم جعلیات کتاب مزبور به حدی است که مؤسسه تحقیقاتی ولی عصر وابسته به شبکه ولایت با مسئولیت سابق آقای قزوینی و نظارت ناصر مکارم، اعتراف می کند: «كتاب انوار نغمانية مرحوم جزائري ، كتاب روايي است كه در آن ... رواياتي ... حتي در بعضي موارد مجعول موجود است و باتوجه به برخي از مطالب تندي كه در اين كتاب وجود دارد برخي از بزرگان همانند مرحوم انگجي در پاروقي جلد 2 صفحه 108 انوار نعمانيه مي نويسد: خواندن برخي از كتب سيد نعمت الله جزايري شرعا اشكال دارد.»

اما مسئولین موسسه ولی عصر توجه ندارند که رهبر شما «علی خامنه ای» متداوما مراسم های بزرگداشتی در ایران برای او برگزار می کند و شخص او برای مراسم مزبور سخنرانی کرده و پیام می فرستد. برای نمونه، بخشی از سخنان رهبر شما آقای خامنه ای در تمجید از او در سال 91 به شرح زیر است:
«خیلی متشکّریم از ... آقایان که به فکر افتادند این شخصیّت بزرگ و گمنام [نعمت الله جزائری] را معرفی کنند ... مرحوم سیّد نعمت‌اللّه جزائری با دو کتاب معروف است: زهر الرّبیع و انوار نعمانیّه، لکن شأن مرحوم سیّد نعمت‌اللّه خیلی بالاتر از اینها است. ایشان، هم فقیه بودند ــ فقیه ماهری است مرحوم سیّد نعمت‌اللّه ــ و هم محدّث خبیر و متوسّعِ در کتابهای اخبار بودند، هم ادیب بودند... مرحوم سیّد نعمت‌اللّه با اینکه اخباری است، به آراء و نظرات اصولیّین توجّه دارد ... مرد بزرگی است ایشان. آثار و تألیفات ایشان زیاد است. ... یک شخصیّت بسیار برجسته‌ای است ایشان در تبحّر و احاطه‌ی بر حدیث شیعه؛ و همراه با نگاه دقیق فقهی، نه فقط حدیث. ایشان شاگرد علّامه‌ی مجلسی است ... مرحوم سیّد نعمت‌اللّه شاگرد یک چنین کسی است، شاگرد مرحوم علّامه مجلسی ... به هر حال شخصیّت برجسته‌ای است ... به هر حال به نظر ما شخصیّت برجسته‌ای است مرحوم سیّد نعمت‌اللّه. و خب خاندان هم خاندان علم‌اند، بحمداللّه تا امروز هم این خاندان خاندان علم بوده‌اند، و امیدواریم همیشه همین‌جور باشد. و تجلیل از ایشان تجلیل از علم است و تجلیل از معارف الهیّه است؛ این بزرگواران معرفی بشوند خیلی خوب است. بخصوص اگر بتوانید، کتابهای ایشان را تحقیق بکنید، چاپ کنید. انوار نعمانیّه مکرّر چاپ شده البتّه، آن کتاب کتاب معروفی است، لکن کتابهای دیگر ایشان در دسترس نیست، یعنی کمتر توجّه شده به کتابهای حدیثی ایشان و شروحی که ایشان بر احادیث نوشتند. ان‌شاءاللّه موفّق و مؤیّد باشید ... »
«بیانات در دیدار اعضای ستاد برگزاری همایش محدّث کبیر علّامه سیّد نعمت‌اللّه جزایری، علی خامنه ای، 7/12/1391 ه.ش»

حال، شما که اینقدر نگران جعل حدیث و ادراج در آن هستید، نظرتان درباره نقمت اللهی که داستان جعل می کند و از یک سو موسسه ولی عصر هم نمی تواند از او دفاع کند و از طرف دیگر رهبر بزرگوارتان آنچنان از او تمجید و تعریف می کند چیست؟ آیا ایشان روی جاعلان را سفید نکرده اند؟ یا در اینجا دچار معیار دوگانه در ارزیابی می شوید؟ آن گاه من که کلمه به کلمه خود را بنا بر روایات صحیح السند شیعه مطرح کردم و دلالت روایت را نیز از طریق علمای خودتان بیان داشتم می شوم مدرج در حدیث؟
هداکم الله

Soheil.H;953990 نوشت:
حدیث مذکور از نظر اهل سنت و حتی شیعه، جعلی یا دست کم ضعیف است

سلام
روزی یک عالم اهل سنت به نیشابور رفت و در جمعی حاضر شد
انجا اکثریت شیعه بودن و علمای شیعه با او به بحث پرداختن

یک عالمی از این عالم اهل سنت پرسید حدیثی وجود دارد که امام علی (ع) 24 هزار بار جبرییل (ع) رو ملاقات کرد در حالی که پیامبر (ص) 12 هزار بار!..ایا این را شنیده بودید؟

ان عالم گفت بله این صحت دارد
بعد عالم شیعه گفت این چطور ممکن هست؟
عالم سنی جوابی نداشت و در اون مسجد شیعیان نگاه ها همه به او خیره شد که چرا هیچ جوابی ندارد!

همین موقع امام علی (ع) به دل او الهام کرد که بگو چون من (علی) دربان شهر (علم) بودم و پیامبر در داخل آن ساکن هست
پس من هر بار دو مرتبه جبرییل را ملاقات میکردم!(یک بار حین ورود و یک بار حین خروج!)

ان عالم اهل سنت وقتی اینو گفت همه او را تحسین کردند و او را به بالای مجلس بردند

منبع کتاب معجزات امام علی (ع) ...کتاب عباس عزیزي

Soheil.H;958756 نوشت:
آن چه عنوان شد چنین بود که بنا بر روایات معتبر شیعه که شما نیز بر آن صحه گذاشتید ثابت است که علی در زمان حیات پیامبر، حکمی فقهی را که از کیفیت آن اطلاع نداشت، از یک صحابی آموخت.
دلیل هم این که: صحابی در فاصله پس از دریافت پاسخ پرسش خود از پیامبر تا پیش از ابلاغ آن پاسخ به علی، حکم فقهی را می دانست و علی آن حکم فقهی را نمی دانست (اگر جز این است بفرمایید) و لذا صحابی (که حکم را می دانسته) حکم را به علی (که آن را نمی دانسته) تعلیم داده است و پیک بودن صحابی دلیل بر معلم نبودن او نسبت به علی نیست زیرا جبرئیل نیز پیک است اما خدا او را معلم پیامبر می داند آن جا که می فرماید علمه شدید القوی.
لذا، شاگرد صحابی بودن علی در برخی احکام فقهی اثبات شده است و همین دلیل بر رد دلالت انا مدینه العلم و علی بابها کفایت می کند خارج از این که هیچ سند معتبری برای این روایت چنان که گذشت در میان شیعه و اهل سنت وجود ندارد و هیچ روایت ضعیفی روایت ضعیف دیگر را تقویت نمی کند همانطور که روایت طلب العلم فریضه علی کل مسلم را 20 نفر صحابی نقل کرده اند اما به جهت این که هیچ طریقی سند معتبر ندارد، این روایت را نه تنها متواتر نمی دانند بلکه معتبر هم نخوانده و آن را ضعیف می دانند.


1) شما در همان وهم خود باقی بمانید، و امام علی(علیه السلام) را به واسطه ی پرسش از پیامبر(صلی الله علیه وآله)، شاگرد شاگرد خود بدانید؟! مفاد روایت چنان است که امام علی (علیه السلام) به واسطه ی حیای در پرسش از این سوال، به مقداد امر نموده که حکم شرعی این موضوع را از پیامبر(صلی الله علیه وآله) بپرسد. مقداد نیز دستور امام علی(علیه السلام) را انجام می دهد.

پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) بنابر روایت شیعه می فرماید مذی حکمی ندارد: (فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَيْسَ بِشَيْ‏ءٍ) و طبق نقل منابع شما امام علی (علیه السلام) خود و یا از طریق واسطه(مقداد) این سؤال را مطرح نمود: «قَالَ: فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَوْ ذُكِرَ لَهُ»؛ و پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند: «إِذَا وَجَدَ أَحَدُكُمْ ذَلِكَ فَلْيَنْضَحْ فَرْجَهُ، وَ لْيَتَوَضَّأْ وُضُوءَهُ لِلصَّلَاةِ»؛ [1] هنگامی که یکی از شما مذی را دید خود را بشوید و برای نماز وضو بگیرد.

حال انتقال این جمله ی اخباری و بیان بدون تصرف در آن، که بعد از مذی خود را تطهیر کن و وضو بگیر، به معنای تعلیم است. شما متاسفانه بدیهیات را نیز متوجه نمی شوید که ابلاغ و رساندن این کلام پیامبر(صلی الله علیه وآله) اخباری و نه تعلیمی است؛ زیرا نحوه ی انجام تطهیر خود از نجاست خبثی و وضو گرفتن امری است که کودکان زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز آنرا می دانستند؛ لذا بر فرض اینکه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تعلیمی جدید را نیز تبیین می نمودند؛ باز بیان چنین تبیینی از سوی صحابه ای که خود شاگرد مکتب علی بن ابی طالب(علیه السلام) است، نیز به منزله ی شاگردی آنحضرت از وی نبوده که: «رب حامل فقه إلى من هو أفقه و رب حامل فقه ليس بفقيه»(فافهم). شما مطلبی از صحابه دارید که خود را معلم علی(علیه السلام) و یا برتر از او در جهات مختلف بدانند؟! مراجعه کنید به برخی از نصوص که در تاپیک 21 گذشت.

2) در تعلیل استدلال خود مبنی بر شاگردی امام علی(علیه السلام)، به تعلیم قرآن کریم توسط جبرئیل (علیه السلام) نسبت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اشاره نمودید؛ گویا نمی دانید که انتقال وحی به تمام مراتب آن از حوزه ی ادراک ما خارج بوده و در صحیح بخاری در چگونگی چنین القایی داستانهایی بیان شده که به آنجا مراجعه کنید که بدانید داستان جبرئیل با موضوع محل بحث هیچ ارتباطی ندارد.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=30768

3) البته تعمیم ملاک شما به موارد مشابه، موجب آن خواهد شد که جنابعالی پیامبر (صلی الله علیه وآله) را نیز شاگرد صحابه بدانید و منکر برتری مطلق پیامبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به صحابی خود شوید؛ زیرا در مواردی بنابر دیدگاه عامه تشریع احکام توسط خواب برخی صحابه و تبیین آنها همچون عبدالله بن زید و جناب خلیفه ی دوم؟! اتفاق افتاده باشد. و چنین امری صرف نظر از موافقات عمر است.

سنن ابو داود، ج1، ص210، باب کیف الاذان،‌ح499، داراحیاء التراث العربی: «...إنَّهَا لَرُؤْيَا حَقٌّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَقُمْ‏ مَعَ‏ بِلَالٍ‏ فَأَلْقِ عَلَيْهِ مَا رَأَيْتَ فَلْيُؤَذِّنْ بِهِ، فَإِنَّهُ أَنْدَى صَوْتًا مِنْكَ» فَقُمْتُ مَعَ بِلَالٍ فَجَعَلْتُ أُلْقِيهِ عَلَيْهِ وَ يُؤَذِّنُ بِهِ، قَالَ: فَسَمِعَ ذَلِكَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ، فَخَرَجَ يَجُرُّ رِدَاءَهُ وَ يَقُولُ: وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَقَدْ رَأَيْتُ مِثْلَ مَا رَأَى، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ».

http://www.askdin.com/showthread.php?t=56770

4) اما اینکه بیان نمودید هیچ روایت ضعیفی روایت ضعیف دیگر را تقویت نمی کند؛ بیانگر عدم ورود و اطلاع شما نسبت به مبانی اصول حدیث است. لازمه ی این سخن غیر علمی حذف حدیث «حسن لغیره» از تقسیمات حدیثی است؛ زیرا ارتقای این دسته از احادیث به واسطه ی متابعات و شواهد بوده؛ متابعات و شواهدی که خود نیز دچار ضعف می باشند.

جمال الدین قاسمی سلفي در کتاب: «قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث»، درمطلب 26 بابی را با این عنوان باز نموده است: « بحث الضعيف إذا تعددت طرقه». كه متن أن دنين است:
(أعلم أن الضعيف لكذب راويه أو لفسقه لا ينجبر بتعدد طرقة المثاثلة له لقوة الضعف وتقاعد هذا الجابر نعم يرتقى بمجموعه عن كونه منكراً أو لا أصل له وربما كثرت الطرق حتى أوصلته إلى درجة المستور والسيىء الحفظ بحيث إذا وجد له طريق آخر فيه ضعف قريب محتمل ارتقى بمجموع ذلك درجة الحسن) نقله في التدريب عن الحافظ ابن حجر.
وقال السخاوي في فتح المغيث إن الحسن لغيره يلحق فيما يحتج به لكن فيما تكثر طرقه ولذلك قال النووي في بعض الأحاديث (وهذه وإن كانت أسانيد مفرداتها ضعيفة فمجموعها بقوى بعضه بعضاً ويصير الحديث حسناً ويحتج به)
وسبقه البهقي في تقوية الحديث بكثرة الطرق الضعيفة وظاهر كلام أبي الحسن بن القطان يرشد إليه فإنه قال (هذا القسم لا يحتج به كله بل يعمل به في فضائل الأعمال ويتوقف عن العمل به في الأحكام إلا إذا كثرت طرفه أو عضده اتصال عمل أو موافقة شاهد صحيح أو ظاهر القرآن واستحسنه شيخنا - يعنى ابن حجر - وصرح في موضع آخر بأن الضعف الذي ضعفه ناشي عن سوء حفظه إذا كثرت طرقه ارتقى إلى مرتبة الحسن.
وفي عون الباري نقلاً عن النووي أنه قال (الحديث الضعيف عند تعدد الطرق يرتقى عن الضعف إلى الحسن ويصير مقبولاً معمولاً به).
قال الحافظ السخاوي (ولا يقتضى ذلك الاحتجاج بالضعيف فإن الاحتجاج إنما هو بالهيئة المجموعة كالمرسل حيث أعتضد بمرسل آخر ولو ضعيفاً كما قاله الشافعي والجمهور) انتهى).[2]

5) در موردحديث «اطلبوا العلم» با اینکه حکم مفردات آن همگی ضعف شدید از ناحیه ی عدالت راویان بوده؛ اما با این حال این خبر با مجموع طرق آن از سوی برخی از حفاظ حدیث؛ همچون «مزّی»[3] و «سیوطی»[4] و «مناوی»؛[5] و «البانی»؛[6] و ...[7]تلقی به قبول شده است؛ چنانکه حافظ معاصر اهل سنت «احمد بن محمد الصدیق» تألیف مستقلی در مورد این حدیث دارد.[8] بنابراین در مورد این حدیث نیز سخن شما درست نمی باشد.

6) مطلب پایانی شما هیچ ارتباطی با موضوع بحث نداشت: «الغریق یتشبث بکل حشیش»، و ما نیز به موضوعات خارج از عنوان تاپیک پاسخ نمی دهیم؛ و موضوعاتی نیز که مربوط به مطاعن خلفا است در این انجمن منتشر نمی گردد؛ اما در مورد سید نعمت الله جزایری(رحمه الله) و مراسم بزرگداشت این عالم؛ باید توجه بفرمائید که کنگره ایشان برای ذکر مطلب شما(چه به انتساب درست و چه نادرست) در کتاب ایشان نبوده؛ بلکه بزرگداشت این عالم به واسطه ی جایگاه فقهی و حدیثی این عالم و روش وی در استخراج احکام شرعی در حوزه ی فقهی شیعه بوده که اساسا ربطی به مطالب بی ارتباط شما ندارد؛ لذا از ارسال مطالب بی ارتباط با عنوان اصلی موضوع خود داری فرمائید و در ذکر نام عالمان شیعه نیز ادب گفتاری خود را رعایت نمائید.

(أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون)


[/HR] [1] . سننن ابو داود، ج1، ص103، باب فی المذی، ح207و 206.

[2]. قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث، العلامة جمال الدين القاسمي الدمشقي، ص66.

[3] . اليواقيت والدرر في شرح نخبة ابن حجر، عبد الرؤوف المناوي، ج1،‌ص277، الناشر مكتبة الرشد: «ومثاله وهو حسن : حديث ' طلب العلم فريضة على كل مسلم ' . فقد أفاد المزي أن طرقه يرتقى بها إلى الحسن».

[4] . الجامع الصغیر، السیوطی، ج2، 132، ح5266، و 5267،‌ دارالفکر؛ المقترح، مقبل بن هادي الوادعي، ص4: « لكن الإمام السيوطي رحمه الله تعالى يقول: إنه وجد له قدر خمسين طريقًا، ومن ثمّ حكم بصحته».

[5] . التيسير بشرح الجامع الصغير، زين الدين عبد الرؤوف المناوي، ج2، ص226: «وأسانيده ضعيفة لكن تقوى بكثرة طرقه».

[6] . صحيح وضعيف الجامع الصغير وزيادته، محمد ناصر الدين الألباني، ج1، ص737، ح7361،المكتب الإسلامي: « طلب العلم فريضة على كل مسلم و إن طالب العلم يستغفر له كل شيء حتى الحيتان في البحر ( ابن عبدالبر في العلم ) عن أنس . قال الشيخ الألباني : ( صحيح ) انظر حديث رقم : 3914 في صحيح الجامع».

[7] . شرح التبصرة والتذكرة، الحافظ العراقي، ج1، ص191« وَمَثَّلَ ابنُ الصلاحِ المشهورَ الذي ليسَ بصحيحٍ ، بحديثِ: (( طلبُ العلمِ فريضةٌ على كُلِّ مُسلمٍ )) ، وتبعَ في ذلكَ أيضاً الحاكمَ ،وقد صَحَّحَ بعضُ الأئِمَّةِ بعضَ طرقِ الحديثِ ، كما بَيَّنْتُهُ في تخريجِ أحاديثِ " الإحياءِ "».

[8]. «المسهم بطریق حدیث طلب العلم فریضة علی کل مسلم»

سؤال: اهمیّت حدیث: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا» و دیدگاه محدثین اهل سنت نسبت به این حدیث چگونه است؟

جواب:
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) بر اساس روایات موجود در منابع عامه، بیشترین مناقب و فضائل را در بین اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) به خود اختصاص داده؛ چنانچه ابن حجر عسقلانی(م852هـ) به نقل از بزرگان حدیث اهل سنت می نویسد: «قَالَ أَحْمَدُ وَإِسْمَاعِيلُ الْقَاضِي وَالنَّسَائِيُّ وَأَبُو عَلِيٍّ النَّيْسَابُورِيُّ لَمْ يَرِدْ فِي حَقِّ أَحَدٍ مِنَ الصَّحَابَةِ بِالْأَسَانِيدِ الْجِيَادِ أَكْثَرُ مِمَّا جَاءَ فِي عَلِيٍّ»؛[1] ‌«احمد بن حنبل‏، اسماعيل قاضى، نَسايى و ابو على نيشابورى گفته ‏اند: به مقدارى كه حديثِ با سند صحيح درباره على(عليه السلام) آمده، در حقّ هيچ يك از اصحاب نيامده است».
این احادیث که در مواقع متعدد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) صادر شده است، بیانگر شأن و جایگاه اختصاصی امام علی(علی السلام) و برتری مطلق آنحضرت بر سایر صحابه در جهات مختلف بوده که یکی از جهات آن مرجعیّت دینی آنحضرت بعد از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) است که نمود آن در اخبار متعددی از منابع عامه مشاهده می گردد.
یکی از این اخبار، حدیث: «انا مدینة العلم و علی بابها»، و حدیث: «انا دارالحکمة و علی بابها»،بوده که با الفاظ هم معنای دیگری نیز از آنحضرت صادر شده است.
حدیث: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا...»؛ از طریق امام علی(علیه السلام) و ابن عباس و جابربن عبدالله انصاری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) روایت شده که هر یک از طرق مذکور خود از طرق مختلف دیگری نقل شده است.
به نقل ابن جوزی(م597هـ) در کتاب «الموضوعات» این خبر به نقل امام علی(علیه السلام) از پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) از پنج طریق و به نقل ابن عباس از ده طریق و به نقل جابر از دو طریق روایت شده؛ لذا مجموع طرق و متابعات آن (تنها با توجه به نقل ابن الجوزی) به هفده طریق می رسد.
دیدگاه محدثین اهل سنت در رابطه با این حدیث یکسان نبوده؛‌ گروهی از حفاظ حدیث همچون ابن جریر طبری(م310هـ)؛[2] یحیی بن معین(م233هـ)؛[3] حاکم نیشابوری(م405هـ)؛[4] سمرقندی(م491هـ)؛[5] صلاح الدین علایی(م761هـ)؛[6] زرکشی(م794هـ)؛[7] سخاوی(م902هـ)؛[8] سیوطی(م911هـ)؛[9] ابن حجر مکی(م974هـ)؛[10] عبد الرؤوف مناوی(م1031هـ)؛[11] و ...این حدیث را صحیح و یا حسن دانسته اند.
ابن حجر عسقلانی(م852هـ)؛[12] و به تبع او شوکانی(م1250هـ)؛[13]‌این روایت را نه صحیح و نه موضوع؛ بلکه از قسم «حسن لغیره» دانسته اند؛ که البته چنین امری منطبق بر مبانی اصول حدیث نبوده؛ ‌زیرا کثرت طرق، ضعف موجود در إسناد روایات را جبران نموده که چنین امری بر فرض نپذیرفتن حکم به صحت برخی از طرق روایات به تنهایی خواهد بود.[14]
در مقابل برخی همچون ابن جوزی(م597هـ)؛[15] و ابن تیمیه(م728هـ)؛[16] و ذهبی(م748هـ)؛[17]‌ و از چهره های معاصر حدیثی البانی(م1420هـ)؛[18] پا را فراتر نهاده و بر اساس گفته ی حافظ علایی به خاطر عدم پذیرش قلبی خود این روایت را موضوع و ساختگی دانسته اند؟![19]
در این میان حافظ معاصر اهل سنت، احمد بن محمد بن الصدیق الغماری الحسینی(م: 1380هـ)، با تألیف کتاب ارزشمند اجتهادی خود با نام: «فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی» به تفصیل به اثبات صحت این روایت پرداخته است.[20]

پی نوشت:

[1] . العسقلانی، فتح الباري شرح صحيح البخاري،‌ ج7، ص71، دار المعرفة - بيروت، 1379.
[2] . الطبری،‌ تهذيب الآثار وتفصيل الثابت عن رسول الله من الأخبار، ج3، ص105، ح173، مطبعة المدني – القاهرة: «حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الضِّرَارِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ، وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»؛ الالبانی، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة، ج6، ص518: «وقال ابن جرير والحاكم: (صحيح الإسناد)».
[3] . «قَالَ الْقَاسِمُ: سَأَلْتُ يَحْيَى بْنَ مَعِينٍ عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ فَقَالَ: هُوَ صَحِيحٌ». (الخطيب البغدادي، تاریخ بغداد، ج11، ص50، دار الكتب العلمية – بيروت).
[4] . الحاکم النیسابوری، المستدرك على الصحيحين، ج3، ص137، ح4637و 4538و 4639.
[5] . ابن الجوزی، الموضوعات،‌ ج1، ص351: «الطَّرِيق السَّادِس: أَنبأَنَا إسماعيل بن أَحْمد السَّمرقَنْدِي قَالَ أَنبأَنَا إِسْمَاعِيل ابْنُ مَسْعَدَةَ قَالَ أَنْبَأَنَا حَمْزَةُ بْنُ يُوسُفَ قَالَ أَنْبَأَنَا أَبُو أَحْمَدَ بْنِ عَدِيٍّ قَالَ حَدَّثَنَا عبد الرحمن بْنُ سُلَيْمَانَ بْنِ مُوسَى بْنِ عَدِيٍّ قَالَ أَنْبَأَنَا أَحْمَدُ بْنُ سَلَمَةَ أَبُو عَمْرٍو الْجُرْجَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ مَدِينَةَ الْعِلْمِ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا "»؛ احمد بن محمد الصدیق الغماری، فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، ص68، دلیل ما.
[6] . ر.ک: السیوطی، اللآلىء المصنوعة في الأحاديث الموضوعة، ‌ج1، ص306، دار الكتب العلمية – بيروت: «فعلى هَذَا يكون تفرده حسنا فَكيف إِذا انْضَمَّ إِلَى حَدِيث أبي مُعَاويَة وَلَا يرد عَلَيْهِ رِوَايَة من أسقطَ مِنْهُ الصنَابحِي لِأَن سُوَيْد بْن غَفلَة تَابِعِيّ مخضرم أدْرك الْخُلَفَاء الْأَرْبَعَة وَسمع مِنْهُم وَذكر الصنَابحِي فِيهِ من الْمَزِيد فِي مُتَّصِل الْأَسَانِيد ولَمْ يَأْتِ أَبُو الْفرج وَلَا غَيره بعلة قادحة فِي حَدِيث شريك سوى دَعْوَى الْوَضع دفعا بالصدر انْتهى كَلَام الْحَافِظ عَلَاء الدَّين العلائي »؛‌ تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأخبار الشنيعة الموضوعة، الکنانی، ج1، ص378: «وللحافظ العلائي فِي أجوبته عَن الْأَحَادِيث الَّتِي تعقبها السراج الْقزْوِينِي على مصابيح الْبَغَوِيّ فصل طَوِيل فِي الرَّد على ابْن الْجَوْزِيّ وَغَيره مِمَّن حكم بِوَضْع هَذَا الحَدِيث وَحَاصِله الحكم على الحَدِيث بِأَنَّهُ حسن»؛ ابن حجر الهیتمی المکی، الفتاوى الحديثية، ج1، ص192، دار الفكر.
[7] . ر.ک: المناوی، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج3، ص46، المكتبة التجارية الكبرى - مصر : «وقال الزركشي: الحديث ينتهي إلى درجة الحسن المحتج به ولا يكون ضعيفا فضلا عن كونه موضوعا».
[8] . السَّخاوي، المقاصد الحسنة في بيان كثير من الأحاديث المشتهرة على الألسنة،ج1،ص170: «وأحسنها حديث ابن عباس بل هو حسن».
[9] . ر.ک: متقی الهندی، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج13، ص149، مؤسسة الرسالة: «وقد كنت أجيب بهذا الجواب دهرا إلى أن وقفت على تصحيح ابن جرير لحديث علي في تهذيب الآثار مع تصحيح "ك" لحديث ابن عباس فاستخرت الله وجزمت بارتقاء الحديث من مرتبة الحسن إلى مرتبة الصحة - والله أعلم».
[10] . ابن حجر الهیتمی المکی، الفتاوى الحديثية، ج1، ص192، دار الفكر: «وَأما حَدِيث أَنا مَدِينَة الْعلم وعَلى بَابهَا فَهُوَ حَدِيث حسن بل قَالَ الْحَاكِم صَحِيح وَقَول البُخَارِيّ لَيْسَ لَهُ وَجه صَحِيح وَالتِّرْمِذِيّ مُنكر وَابْن معِين كذب معترض وَإِن ذكره ابْن الْجَوْزِيّ فِي الموضوعات وَتَبعهُ الذَّهَبِيّ وَغَيره على ذَلِك». و ص123: «وَسُئِلَ نفع الله بِهِ: عَن حَدِيث (أَنا مَدِينَة الْعلم وعليّ بَابهَا) من رَوَاهُ؟ فَأجَاب بقوله: رَوَاهُ جمَاعَة، وَصَححهُ الْحَاكِم، وَحسنه الحافظان العلائي وَابْن حجر».
[11] . المناوی، التيسير بشرح الجامع الصغير، ج1،ص766 (عق عد طب ك ) وصححه ( عن ابن عباس عد ك عن جابر ) بن عبد الله وهو ( حسن ) باعتبار طرفه لا صحيح ولا ضعيف فضلاً عن كونه موضوعاً ووهم ابن الجوزي. المكتبة التجارية الكبرى - مصر.
[12] .السیوطی، اللآلي المصنوعة في الأحاديث الموضوعة، ج1،ص306: «وسئل شيخ الإسلام أبو الفضل ابن حجر عن هذا الحديث في فتيا فقال هذا الحديث أخرجه الحاكم في المستدرك وقال إنه صحيح وخالفه أبو الفرج بن الجوزي فذكره في الموضوعات وقال إنه كذب والصواب خلاف قولهما معا وإن الحديث من قسم الحسن لا يرتقي إلى الصحة ولا ينحط إلى الكذب وبيان ذلك يستدعي طولا ولكن هذا هو المعتمد في ذلك انتهى».
[13] . الشوکانی، الفوائد المجموعة في الأحاديث الموضوعة، ص349، المكتب الإسلامي – بيروت: «وقد ذكر هذا الحديث ابن الجوزي في الموضوعات من طرق عدة وجزم ببطلان الكل وتابعه الذهبي وغيره وأجيب عن ذلك بأن محمد بن جعفر البغدادي الفيدي وقد وثقه يحيى بن معين وأن أبا الصلت الهروي قد وثقه ابن معين والحاكم وقد سئل يحيى عن هذا الحديث فقال صحيح وأخرجه الترمذي عن علي رضي الله عنه مرفوعا وأخرجه الحاكم في المستدرك عن ابن عباس مرفوعا وقال صحيح الإسناد قال الحافظ ابن حجر والصواب خلاف قولهما معا يعني ابن الجوزي والحاكم وأن الحديث من قسم الحسن لا يرتقي إلى الصحة ولا ينحط إلى الكذب انتهى وهذا هو الصواب لأن يحيى بن معين والحاكم قد خولفا في توثيق أبي الصلت ومن تابعه فلا يكون مع هذا الخلاف صحيحا بل حسنا لغيره لكثرة طرقه كما بيناه وله طرق أخرى ذكرها صاحب اللآلىء وغيره».
[14] . ر.ک: الحافظ احمد بن محمد الصدیق الغماری، فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، ص290: «قلت: لا أشك أن الحافظ لم يستحضر ساعة كتابة هذا الجواب إلا الطرق الموجودة في الحاكم، ولو استحضر غيرها لجزم بارتقائه إلى درجة الصحة، فإنه جزم بصحة أحاديث في (القول المسدد) لا تبلغ هذا ولا تقاربه، ثم إنه بنى حكمه بالحسن على قاعدة ذكرها في اللسان ولكنها غير مطردة ولا لازمة ، كما بينته في أصول التخريج».
[15] . ابن الجوزی، الموضوعات، ج1، ص353:« و هذا حديث لا يصح من جميع الوجوه».
[16] . ابن تیمیة، منهاج السنة، ج7، ص378.
[17] . النیسابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص137، ذیل روایات حاکم.
[18] . الالبانی، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة، ج6، ص518.
[19] . السیوطی، اللآلىء المصنوعة في الأحاديث الموضوعة، ج1، ص306: «ولم يأت أبو الفرج ولا غيره بعلة قادحة في حديث شريك سوى دعوى الوضع دفعا بالصدر انتهى كلام الحافظ علاء الدين العلائي».
[20]. الغماری،‌ فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، انتشارات دلیل ما.

سؤال:
بررسی سندی روایت «انا مدینة العلم و علی بابها» از طریق «ابن عباس»، با توجه به اشکال «ابن جوزی» بر این سند چگونه است؟

جواب:
«ابن الجوزی» در کتاب «الموضوعات» تصریح نموده که این روایت بنابر نقل ابن عباس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) خود از ده طریق رسیده است. وی بر اساس روش خود برخی از روایات این طرق را مورد خدشه قرار داده و سپس می نویسد: «هَذَا حَدِيثٌ لَا يَصح من جَمِيع الْوُجُوه».[1] این حدیث از جمیع طرق آن صحیح نیست.

میزان اعتبار جرح ابن جوزی و مقلدان وی:

تشدد و سختگیری ابن جوزی در حدیث بر حدیث شناسان پوشیده نیست. امری که به واسطه ی آن از میزان اعتبار علمی وی کاسته؛ به گونه ای که «ابن حجر» وی را «حاطب اللیل» قلمداد نموده است.[2]
«عبدالحی الکنوی» نیز در کتاب: «الرفع و التکمیل» در باره ی عدم اعتبار جرح برخی از متشدّدین در جرح همچون «ابن الجوزی» و به تبع آن «ابن تیمیه» در تقلید از وی می نویسد: «بدان که شیوه ی برخی از محدّثین در وارد کردن اشکال بر احادیث چنین بوده که به واسطه ی روش سختگیرانه تر آنان در جرح و تعدیل، بر راویان آن احادیث اشکال نموده و پس از آن به جعلی بودن یا ضعف آن احادیث حکم می نمودند، آنهم تنها به دلیل وجود اشکالی هر چند ناچیز در روایت ...از جمله این افراد ابن جوزی ...و شیخ ابن تیمیه مولّف کتاب منهاج السنّه است». [3]
وی همچنین در کتاب: «الاجوبة الفاضلة» در رابطه با منهج «ابن تیمیه» می نویسد:
وی برخی از احادیث «حسن» را دروغ شمرده و بسیاری از اخبار ضعیف را ساختگی دانسته و این به تقلید از ابن جوزی و دیگران بوده؛ بلکه در بسیاری از احادیثی که در ساختگی بودن آنها اختلاف بوده و احادیث ضعیفی که همه بر ضعف آنها متفق اند، وی ادعای اجماع بر جعلی و دروغ بودن آنها نموده است.[4]

همچنین محدث بزرگ معاصر اهل سنت احمد بن محمد بن الصدیق الغماری(م:1380هـ) درباره ملاک ذهبی در جرح و تعدیل می نویسد: «اگر فلان راوی را همه ی مردم توثیق نمایند ذهبی در مورد حدیث او می گوید که وی دروغگو است؛ همچنان که در عده ای از احادیث که حاکم آنها را با سند شیخین تخریج نموده است ذهبی بدون هیچ دلیلی و تنها به واسطه ی اعتقاد درونی خویش حکم به وضع و دروغ بودن آن روایات نموده و این نیست مگر اینکه آن روایات در باره ی فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام است».[5]
پر واضح است حکم چنین افرادی درباره ی احادیث، چندان اعتبار و ارزش علمی نداشته؛ به خصوص فردی همچون ابن تیمیه که انگیزه ی او در ردّ احادیث فضایل و مناقب اهل بیت(علیهم السلام) بر ارباب علم و تحقیق پوشیده نیست.[6]

بررسی سخن ابن الجوزی و مقلدان وی در مورد حدیث «مدینة العلم»
ابن جوزی در حکم به طریق پنجم این روایت می نویسد: «وفى الطَّرِيق الْخَامِس أَبُو الصَّلْت الْهَرَوِيّ، وَقد سبق أَنه كذب وَهُوَ الَّذِي وضع هَذَا الحَدِيث على أبي مُعَاوِيَة وسرقة مِنْهُ جمَاعَة»؛[7] «در طریق پنجم ابوالصلت هروی قرار گرفته و گذشت که وی دروغگو است و او کسی است که این روایت را به ابومعاویة نسبت جعل داده و جماعتی از او این حدیث را سرقت نموده اند»؟!
این حدیث را حاکم نیشابوری در مستدرک با سند خویش چنین روایت نموده است: «حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْهَرَوِيُّ، بِالرَّمْلَةِ، ثنا أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ، ثنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ».[8]
حاکم نیشابوری بعد از ذکر روایت در رابطه با اعتبار و حکم حدیث می نویسد:
«هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ».این حدیث صحیح الإسناد بوده؛ ‌اما با این حال بخاری و مسلم در صحیح خود آنرا روایت ننموده اند.
ابن جوزی با بی پروایی تمام در راستای بی اعتبار دانستن این روایت، نسبت دروغگویی و جعل حدیث را به «
عَبْدُ السَّلامِ بْنُ صَالِحٍ، ابوصلت هروی» داده و ذهبی نیز بدون آنکه جرحی بر سند روایت وارد نماید تنها از روی تعصب خود روایت را جعلی پنداشته است که چنین امری قابل نقد و بررسی است.

دیدگاه برخی از ائمه ی حدیث در مورد «ابوالصلت»

ابن جوزی نسبت سرقت به «ابوالصلت» داده و این در حالی است که «یحیی بن معین» که خود از متشددین در جرح و تعدیل بوده و از وی روایت شنیده، نسبت کذب به وی را دفع نموده؛ بلکه وی را توثیق نموده و این روایت را نیز صحیح دانسته است. خطیب بغدادی در کتاب: «تاریخ بغداد» متعرض این گفتار شده است: «حَدَّثَنَا عُمَر بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَالِكٍ قال: سمعت أبي يقول: سألت يحيى بن معين عن أبي الصلت الهروي فقال: ثقة صدوق إلا أنه يتشيع».[9]
«حدثنا إبراهيم بن عبد الله بن الجنيد قَالَ: سألت يَحْيَى بْن معين عَنْ أَبِي الصلت الهروي فقال: قد سمع وما أعرفه بالكذب»؛[10]
«قَالَ الْقَاسِمُ: سَأَلْتُ يَحْيَى بْنَ مَعِينٍ عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ فَقَالَ: هُوَ صَحِيحٌ».
[11]
«حاکم نیشابوری» نیز در بیان حکم این روایت از «یحیی بن معین» و می نویسد:
«وَأَبُو الصَّلْتِ ثِقَةٌ مَأْمُونٌ. فَإِنِّي سَمِعْتُ أَبَا الْعَبَّاسِ مُحَمَّدَ بْنَ يَعْقُوبَ فِي التَّارِيخِ يَقُولُ: سَمِعْتُ الْعَبَّاسَ بْنَ مُحَمَّدٍ الدُّورِيَّ يَقُولُ: سَأَلْتُ يَحْيَى بْنَ مَعِينٍ، عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ، فَقَالَ: «ثِقَةٌ» . فَقُلْتُ: أَلَيْسَ قَدْ حَدَّثَ عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ» ؟ فَقَالَ: قَدْ حَدَّثَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْفَيْدِيُّ وَهُوَ ثِقَةٌ مَأْمُونٌ. سَمِعْتُ أَبَا نَصْرٍ أَحْمَدَ بْنَ سَهْلٍ الْفَقِيهَ الْقَبَّانِيَّ إِمَامَ عَصْرِهِ بِبُخَارَى، يَقُولُ: سَمِعْتُ صَالِحَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ حَبِيبٍ الْحَافِظَ يَقُولُ: وَسُئِلَ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ، فَقَالَ: دَخَلَ يَحْيَى بْنُ مَعِينٍ وَنَحْنُ مَعَهُ عَلَى أَبِي الصَّلْتِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، فَلَمَّا خَرَجَ تَبِعْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ: مَا تَقُولُ رَحِمَكَ اللَّهُ فِي أَبِي الصَّلْتِ؟ فَقَالَ: «هُوَ صَدُوقٌ». فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّهُ يَرْوِي حَدِيثَ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنِ النَّبِيِّ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ (وآله)وَسَلَّمَ «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ، وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا» ، فَقَالَ: قَدْ رَوَى هَذَا ذَاكَ الْفَيْدِيُّ، عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ كَمَا رَوَاهُ أَبُو الصَّلْتِ».
«ابوالصلت» از شیوخ «عبدالله بن احمد بن حنبل» است و روایت «عبدالله» از وی بیانگر توثیق «ابوالصلت» از دیدگاه «احمد بن حنبل» نیز می باشد؛ زیرا «عبدالله» به دستور پدر خویش تنها از ثقات روایت می نمود؛ چنانچه ابن حجر عسقلانی این امر را در چند موضع از کتاب «تعجیل المنفعة» متذکر شده است.[12] و ابن حجر خود نیز چنین نظری را پذیرفته و شیوخ «عبدالله» را مقبول دانسته است.[13]
«احمد بن حنبل» در مورد روایتی که «ابوالصلت» در مورد حقیقت ایمان از امام رضا(علیه السلام) از آباء طاهرینش(علیهم السلام) روایت نموده نوشته است: «وَقَالَ أَبُو عَلِيٍّ: قَالَ لِي أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ: إِنْ قَرَأْتَ هَذَا الْإِسْنَادَ عَلَى مَجْنُونٍ بُرِئَ مِنْ جُنُونِهِ، وَمَا عَيْبُ هَذَا الْحَدِيثِ إِلَّا جَوْدَةُ إِسْنَادِهِ».[14] که چنین امری خود بیانگر قبول روایت «ابوصلت» است.
همچنین ابن شاهین در کتاب: «تاريخ أسماء الثقات» وی را توثیق نموده است.[15] و «ابن حجر» در «تقریب التهذیب» در بیان نظر نهایی خود می نویسد: «عبد السلام ابن صالح ابن سليمان أبو الصلت الهروي مولى قريش نزل نيسابور صدوق له مناكير وكان يتشيع وأفرط العقيلي فقال كذاب [من العاشرة] ق».[16] که در این بیان به صداقت و راستگویی وی تصریح شده است.
این تصریح به ضمیمه ی مطالب قبلی از بیانات ائمه ی جرح و تعدیل عدالت و ضبط «ابوالصلت» را اثبات می نماید و احراز چنین امری بیانگر آن است که حدیث «ابوالصلت» به تنهایی حائز شرایط حدیث «صحیح» و یا «حسن» خواهد بود.

برخی چون «ابن حبان» در اشکال به «ابوالصلت» بیان نموده اند که روایت وی زمانی که متفرد در نقل آن روایت باشد پذیرفته نخواهد بود،[17] واین در حالی است که «ابوالصلت» در نقل این روایت متفرد نبوده و وی دارای متابع است و در نقل این حدیث «محمد بن جعفر الفیدی»،[18] و «ابراهیم بن موسی الرازی»؛[19] از «ابو معاویة» از «اعمش» از «مجاهد» از طریق «ابن عباس» این حدیث را نقل نموده اند.
همچنین جماعت دیگری همچون: «جعفر بن محمد الفقیه»؛[20] و «عمر بن اسماعیل بن مجالد»؛[21] و «احمد بن سلمة الجرجانی»؛[22] و «رجاء بن سلمة»؛[23] و «موسی بن محمد انصاری»؛[24] و «حسن بن علی بن راشد»؛[25] و «ابوعبید القاسم بن سلّام»؛[26] این روایت را طریق «ابو معاویة» روایت نموده اند.

علاوه بر آن نزدیک به ده نفر از راویان خبر این روایت را از «ابوالصلت» روایت نموده اند که برخی از آنان عبارتند از: «صالح بن محمد»؛[27] «محمد بن اسماعیل الضراری»؛[28] «محمد بن عبدالرحیم الهروی»؛[29] «حسن بن علی المعمری»؛[30] «محمد بن علی الصایغ»؛[31] «اسحاق بن حسن بن میمون الحربی»؛[32] «قاسم بن عبدالرحمن الانباری»؛[33] «حسین بن فهم بن عبدالرحمن».[34]
بنابراین این حدیث متفرد به نقل «ابو الصلت» نبوده و وی دارای کثرت متابع بوده؛ علاوه بر آنکه افراد متعددی نیز این خبر را از «ابوالصلت» نقل نموده اند که چنین کثرت نقلی بر فرض آنکه روایت وی به تنهایی حائز شرایط حدیث صحیح نبوده باشد، موجب ارتقای روایت وی به حدیث صحیح خواهد بود؛ چنانچه حافظ سیوطی در بیان نظر نهایی خود در رابطه با این حدیث بیان نموده است.[35]

با توجه به مطالب فوق و کثرت طرق نقل این روایت جایی برای اشکال برخی از متعصبین محدثین اهل سنت بر این حدیث نخواهد بود؛ چنانچه ابن تیمیه خود در مورد کثرت طرق یک روایت و حکم متفرع بر آن می نویسد:
«فَإِنَّ تَعَدُّدَ الطُّرُقِ وَكَثْرَتَهَا يُقَوِّي بَعْضَهَا بَعْضًا حَتَّى قَدْ يَحْصُلُ الْعِلْمُ بِهَا وَلَوْ كَانَ النَّاقِلُونَ فُجَّارًا فُسَّاقًا فَكَيْفَ إذَا كَانُوا عُلَمَاءَ عُدُولًا»؛[36]
همانا تعدد طرق و کثرت آن موجب تقویت مجموع آن خواهد بود به گونه ای که گاهی بدان علم حاصل می شود؛هر چند ناقلین حدیث را افراد فاجر و فاسق تشکیل دهند؛ چه رسد به آنجا که ناقلین آنرا علمای عدول تشکیل دهند.
بنا براین این حدیث بر اساس نقل ابن عباس که از طریق «ابوالصلت» نقل شده صحیح بوده و اشکال ابن جوزی بر آن وارد نیست.

پی نوشت:
[1] . ابن الجوزی، الموضوعات، ج1، ص354.
[2] . ابن حجر عسقلانی ابن جوزی را جمع کننده هیزم در شب توصیف نموده که چنین امری کنایه از عدم شناخت کافی وی در جرح و تعدیل است: «ودلت هذه القصة على أن ابن الجوزي حاطب ليل لا ينقد ما يحدث به». (
ابن حجر،لسان المیزان، ج2، ص84).
[3] .
الکنوی، الرفع والتکمیل، ص320، ایقاظ 19: «وَاعْلَم ان هُنَاكَ جمعا من الْمُحدثين لَهُم تعنت فِي جرح الاحاديث بِجرح رواتها فيبادرون الى الحكم بِوَضْع الحَدِيث اَوْ ضعفه بِوُجُود قدح وَلَو يَسِيرا فِي رِوَايَة اَوْ لمُخَالفَته لحَدِيث اخر مِنْهُم ابْن الْجَوْزِيّ... وَالشَّيْخ ابْن تَيْمِية الْحَرَّانِي مؤلف منهاج السّنة».
[4] .
الکنوی،‌ الاجوبة الفاضلة للاسئلة العشرة الکاملة، ص174، مکتب المطبوعات الاسلامیّة: «إنّه جعل بعض الأحادیث الحسنة مکذوبة و کثیراً من الأخبار الضعیفة موضوعةً تبعاً لابن الجوزی و غیره، بل ادّعی فی کثیر من الموضوعة المختلف فی وضعها و الضعیفة المتفق علی ضعفها الاتّفاق علی وضعها و کذبها».
[5]. الغماری، فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، ص165: «قلت: لو وثقه الناس كلهم لقال الذهبي في حديثه أنه كذب ، كما فعل في عدة أحاديث أخرجها الحاكم بسند الشيخين وادعى هو دفعا بالصدر وبدون دليل أنها موضوعة وما علتها في نظره إلا كونها في فضل علي أحمد بن أبي طالب فالله المستعان».
[6] . در این رابطه ر.ک: مقاله ی «جایگاه ابن تیمیة در علم حدیث» و «ابن تیمیة و اهانت به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)»، ‌سید حسن آل مجدد الشیرازی.
[7] .
ابن الجوزی، الموضوعات، ج1، ص354.
[8] . المستدرك على الصحيحين، الحاکم النیسابوری، ج3، ص137، ح4637،‌ دار الكتب العلمية – بيروت.
[9] .
خطیب البغدادی، تاریخ بغداد،‌ ج11، ص50.
[10] . همان.
[11] . همان.
[12] .
العسقلاني، تعجيل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعة، ج1، ص258، دار البشائر ـ بيروت: «قلت كَانَ عبد الله بن أَحْمد لَا يكْتب الا عَن من اذن لَهُ أَبوهُ فِي الْكِتَابَة عَنهُ وَكَانَ لَا يَأْذَن لَهُ ان يكْتب الا عَن أهل السّنة حَتَّى كَانَ يمنعهُ ان يكْتب». ایضا،‌ج1، ص256و ج2، ص162، و...
[13] . همان، ج2، ص173: «حكم شُيُوخ عبد الله الْقبُول إِلَّا أَن يثبت فِيهِ جرح مُفَسّر لِأَنَّهُ كَانَ لَا يكْتب إِلَّا عَن من اذن لَهُ أَبوهُ فِيهِ».
[14].
أبو نعيم الأصبهاني، تاريخ أصبهان = أخبار أصبهان، ج1، ص174، دار الكتب العلمية – بيروت: « وَقَالَ أَبُو عَلِيٍّ: قَالَ لِي أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ: إِنْ قَرَأْتَ هَذَا الْإِسْنَادَ عَلَى مَجْنُونٍ بُرِئَ مِنْ جُنُونِهِ، وَمَا عَيْبُ هَذَا الْحَدِيثِ إِلَّا جَوْدَةُ إِسْنَادِهِ».
[15]. ابن شاهین، تاريخ أسماء الثقات، ج1، ص156، الدار السلفية – الكويت: «قَالَ وَأَبُو الصَّلْت الْهَرَوِيّ ثِقَة صَدُوق إِلَّا أَنه يتشيع واسْمه عبد السَّلَام بن صَالح».
[16]. ابن حجر العسقلانی،‌تقريب التهذيب، ج1، ص355، دار الرشيد – سوريا.
[17]. ابن حبان، المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، ج2، ص151، دار الوعي – حلب: «عبد السَّلَام بن صَالح بن سُلَيْمَان بن ميسرَة أَبُو الصَّلْت الْهَرَوِيّ يَرْوِي عَن حَمَّاد بْن زَيْد وَأهل الْعرَاق الْعَجَائِب فِي فَضَائِل عَليّ وَأهل بَيته لَا يجوز الِاحْتِجَاج بِهِ إِذَا انْفَرد وَهُوَ الَّذِي رَوَى عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ بن عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَة فليأت من قِبَلِ الْبَابِ وَهَذَا شَيْءٌ لَا أَصْلَ لَهُ لَيْسَ مِنْ حَدِيثِ بن عَبَّاسٍ وَلا مُجَاهِدٍ وَلا الأَعْمَشِ وَلا أَبُو مُعَاوِيَةَ حَدَّثَ بِهِ وَكُلُّ مَنْ حَدَّثَ بِهَذَا الْمَتْنِ فَإِنَّمَا سَرَقَهُ مِنْ أَبِي الصَّلْتِ هَذَا وَإِنْ أُقْلِبَ إِسْنَادُهُ ...».
[18].
خطیب البغدادی، تاریخ بغداد، ج11، ص51: «رأيت يحيى بن معين يحسن القول فيه، ورأيت يحيى بن معين عنده وسئل عن هذا الحديث الذي روي عن أبي معاوية حديث عليّ «أنا مدينة العلم وعلي بابها» فقال: رواه أيضا الفيدي». این متابعت به تنهایی دارای شرط صحیح است.(الغماری، فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، ص104).
[19].
الطبری، تهذيب الآثار وتفصيل الثابت عن رسول الله من الأخبار، ح174، مطبعة المدني – القاهرة: «حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى الرَّازِيُّ - وَلَيْسَ بِالْفَرَّاءِ - قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، بِإِسْنَادِهِ، مِثْلَهُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: هَذَا الشَّيْخُ لَا أَعْرِفُهُ، وَلَا سَمِعْتُ مِنْهُ غَيْرَ هَذَا الْحَدِيثِ». این متابعت بر اساس شرط ابن حبان و شیخ او ابن خزیمه صحیح می باشد: (اذا لم یکن فی الراوی جرح و لا تعدیل و کان کل من شیخه و الراوی عنه ثقة و لم یات بحدیث منکر فهو ثقة. المفصل فی اصول التخریج، ج1،ص180).
[20] .
خطیب البغدادی، تاریخ بغداد، ج7، ص182: « أَخْبَرَنِي بِحَدِيثِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الصَّيْمَرِيُّ، حدّثنا أحمد بن محمّد بن علي الصَّيْرَفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أبي حصين حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ- أَبُو جَعْفَرٍ الحضرميّ- حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَغْدَادِيُّ أَبُو مُحَمَّدٍ الفقيه- وكان في لسانه شيء- حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ. قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ».
[21] .
خطیب البغدادی، تاریخ بغداد، ج5، ص110، ترجمه ی: 2502 : «أخبرني أحمد بن محمّد العتيقيّ، حدثنا عَبْد اللَّه بْن مُحَمَّد بْن عَبْد اللَّه الشاهد، حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ أَحْمَدُ بْنُ فَاذَوَيْهِ بْنِ عزرة الطّحّان، حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بن يزيد بن سليم، حدّثني رجاء بن سلمة، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ الضَّرِيرُ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ. قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ». وی از راویات سنن ترمذی می باشد. ابن ابی حاتم در مورد وی می نویسد: «عمر بن اسمعيل بن مجالد روى عن ابيه وابى معاوية كتب عنه أبو زرعة، نا عبد الرحمن أنا عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل فيما كتب إلي قال سمعت يحيى بن معين يقول رأيت عمر بن اسمعيل بن مجالد ليس بشئ كذاب رجل سوء خبيث حدث عن ابى معاوية عن الأعمش عن مجاهد عن ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى الله عليه وسلم " انا مدينة العلم وعلى بابها " وهو حديث ليس له اصل، قال عبد الله وسألت أبي عنه فقال ما اراه الا صدق».( الجرح و التعدیل، ج6، ص99، ترجمه ی : 514).
[22] .
أبو أحمد بن عدي الجرجاني، الكامل في ضعفاء الرجال، ج1، ص311: «حَدَّثَنَا عَبد الرَّحْمَنِ بْنُ سُلَيْمَانَ بْنِ مُوسَى بْنِ عَدٍّي الْجُرْجَانِيُّ بِمَكَّةَ، حَدَّثَنا أحمد بن سلمة أبو عَمْرو الْجُرْجَانِيُّ، حَدَّثَنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الأَعْمَش، عَنْ مُجَاهِدٍ، عنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَال: قَال رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلَى بَابِهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ قِبَلِ بَابِهَا».
[23] .
خطیب البغدادی، تاریخ بغداد، ج5، ص110: « أخبرني أحمد بن محمّد العتيقيّ، حدثنا عَبْد اللَّه بْن مُحَمَّد بْن عَبْد اللَّه الشاهد، حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ أَحْمَدُ بْنُ فَاذَوَيْهِ بْنِ عزرة الطّحّان، حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بن يزيد بن سليم، حدّثني رجاء بن سلمة، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ الضَّرِيرُ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ. قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ».
[24] . ر.ک:
الغماری، فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، ص107: «حدثنا ابن عوف، ثنا محفوظ بن بحر، ثنا موسى ابن محمد الأنصاري الكوفي، عن أبي معاوية، عن الأعمش، عن مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: أنا مدينة الحكمة وعلي بابها».
[25] .
ابن عدی، الكامل في ضعفاء الرجال، ج3، ص201، الكتب العلمية - بيروت-لبنان:‌ »حَدَّثَنَا العدوي، حَدَّثَنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ راشد، حَدَّثَنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، حَدَّثَنا الأَعْمَش عَنْ مُجَاهِدٍ، عنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَال: قَال رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ، وَعلي بَابِهَا فَمَنْ أَرَادَ مَدِينَةَ الْعِلْمِ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا».
[26] .
ابن حبان، المجروحين،ج1، ص130، ترجمه 52، دار الوعي – حلب: «رَوَى عَنْ أَبِي عُبَيْدٍ الْقَاسِمِ بْنِ سَلَّامٍ عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَن مُجَاهِد عَن بن عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الدَّارَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ قِبَلِ بَابِهَا».
[27]. به نقل سمرقندی در بحر الاسانید.
ابن الجوزی، الموضوعات،‌ ج1، ص351.
[28].
الطبری،‌تهذيب الآثار وتفصيل الثابت عن رسول الله من الأخبار،ج3، ص105، ح173، مطبعة المدني – القاهرة.
[29].
الحاکم النیسابوری، المستدرك على الصحيحين، ج3، ص137، ح4637،‌ دار الكتب العلمية – بيروت.
[30].
الطبرانی، المعجم الکبیر،ج11، ص65، ح11061: «حَدَّثَنَا الْمَعْمَرِيُّ، وَمُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الصَّائِغُ الْمَكِّيُّ، قَالَا: ثنا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ، ثنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهِ مِنْ بَابِهِ».
[31]. همان.
[32].
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد،ج11، ص49: «أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْقَاسِمِ النَّرْسِيُّ، أخبرنا محمّد بن عبد الله الشّافعيّ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ مَيْمُونٍ الْحَرْبِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلامِ بْنُ صَالِحٍ- يَعْنِي الْهَرَوِيَّ- حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وعلى بابها».
[33]. همان، ج11، ص50: «فَأَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بن أحمد بن رزق، أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ مُكْرِمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُكْرَمٍ القاضي، حدّثنا القاسم بن عبد الرّحمن الأنباريّ، حدّثنا أبو الصّلت الهرويّ، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ بَابَهُ».
[34].
الحاکم النیسابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص137، ح4637: «قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ فَهْمٍ، حَدَّثَنَاهُ أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِيُّ، عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ قَالَ الْحَاكِمُ: «لِيَعْلَمَ الْمُسْتَفِيدُ لِهَذَا الْعِلْمِ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ فَهْمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ ثِقَةٌ مَأْمُونٌ حَافَظٌ» وَلِهَذَا الْحَدِيثِ شَاهِدٌ مِنْ حَدِيثِ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ بِإِسْنَادٍ صَحِيحٍ».
[35] . ر.ک:
متقی الهندی،كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج13، ص149، مؤسسة الرسالة: «وقد كنت أجيب بهذا الجواب دهرا إلى أن وقفت على تصحيح ابن جرير لحديث علي في تهذيب الآثار مع تصحيح "ك" لحديث ابن عباس فاستخرت الله وجزمت بارتقاء الحديث من مرتبة الحسن إلى مرتبة الصحة - والله أعلم».
[36] . ابن تیمیة، مجموع الفتاوی، ج18،ص26،‌ مجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف، المدينة النبوية.


موضوع قفل شده است