قضاوتهای حضرت علی (ع )

تب‌های اولیه

26 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قضاوتهای حضرت علی (ع )

با سلام
سخن گفتن درباره على(ع), شخصیت, مقام و منزلت او, كار ساده اى نیست.
شخصیتى كه سراسر حوادث زندگى او با تاریخ اسلام عجین شده و اسلام به وجود چنین شخصیت عالى مقام ـ كه در بطن تعالیم آن پرورش یافته است.ـ به خود مى بالد.

فرازهاى مهم وحساس تاریخ اسلام حاكى از شهامت, شجاعت, ایثار, فداكارى و حق جویى انسانى است كه جهان تاكنون نظیر آن را به خود ندیده و بعد از این هم نخواهد دید.

به حق باید اعتراف كرد كه على(ع) نه تنها در میان ما مسلمانها ارزشمند بوده و محبوبیت دارد, بلكه شخصیت نادر و استثنایى آن حضرت براى همه بشریت قابل تقدیر و ستایش است و همه خود را مدیون جوانمردى, صفا, صمیمیت و انسان دوستى او مى دانند.

پس بیان ویژگى و شخصیت واقعى آن امام همام, ازتوان بشر عادى خارج است و فقط دركلام روح بخش وحى مى توان جلوه هایى از اوصاف واقعى آن حضرت را دریافت

على(ع) مرد حق و حقیقت بود و مى خواست عدالت را در جامعه پیاده كند و حقوق زیردستان را از ستمگران بگیرد, در این مسیر براى او هیچ تفاوتى بین اشخاص و افراد وجود نداشت.:Sham:

زیرا از منظر على(ع), غلام سیاه حبشى با فرزند دلبندش یكسان بود و باید از مزایایى یكسان در اجتماع برخوردار مى شدند. چون هدف امام ریشه كن نمودن فساد, تبعیض طبقاتى و تحقق عدالت در جامعه بود, براى همین, از ظلم و ستم تبرى مى جست و براى فرماندارانش اصول اخلاقى, راهكارهاى حكومت دارى و عدالت پرورى را یادآور مى شد.

به این هم قناعت نمى كرد و بلكه رفتار آنان را با رعیت و مردم زیرنظر داشت; تا مبادا درحكومت او حقى پایمال گردد و مظلومى محروم شود.

در این تاپیک قصد دارم نمونه هایی از قضاوتهای علی (ع )را بگذارم ! هدیه به کاربران عزیز !

مولا و غلام مشتبه


در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام مردی كوهستانی با غلام خود به حج می رفتند، در بین راه غلام مرتكب تقصیری شده مولایش او را كتك زد.

غلام بر آشفته ، به مولای خود گفت : تو مولای من نیستی بلكه من مولا و تو غلام من می باشی . و پیوسته یكدیگر را تهدید نموده به هم می گفتند: ای دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به كوفه رفته تو را به نزد امیرالمومنین علیه السلام ببرم .
چون به كوفه آمدند هر دو با هم نزد علی رفتند و مولا (ضارب) گفت : این شخص ، غلام من است و مرتكب خلافی شده او را زده ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته ، مرا غلام خود می خواند. دیگری گفت : به خدا سوگند دروغ می گوید و او غلام من می باشد و پدرم وی را به منظور راهنمایی و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع كرده مرا غلام خود می خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید.

امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود:
بروید و امشب با هم صلح و سازش كنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید. چون صبح شد،
امیرالمومنین علیه السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده كن ! و آن حضرت علیه السلام عادت داشت همه روزه پس از ادای فریضه صبح به خواندن دعا و تعقیب مشغول می شد تا خورشید به اندازه نیزه ای در افق بالا می آمد.
آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود كه آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام كرده می گفتند: امروز مشكل تازه ای برای امیرالمومنین روی داده كه از عهده حل آن بر نمی آید! تا اینكه امام علیه السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو كرده ،
فرمود: چه می گویید؟
آنان شروع كردند به قسم خوردن كه من مولا هستم و دیگری غلام .
علی علیه السلام به آنان فرمود: برخیزید كه می دانم راست نمی گویید، و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل كنید، و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم ، غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون كشید، و آن دیگر همچنان سرش را نگهداشت .

امیرالمومنین (ع) به غلام رو كرده ، فرمود:
مگر تو ادعا نمی كردی من غلام نیستم ؟ گفت : آری ، ولیكن این مرد بر من ستم نمود و من مرتكب چنین خطایی شدم .
پس آن حضرت علیه السلام از مولایش تعهد گرفت كه دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وی تسلیم نمود.

ادامه دارد....

[=Century Gothic]انکار زن فرزندش را

[=Century Gothic]
او كه جوانی نورس بود سراسیمه و شوریده حال در كوچه های مدینه گردش می كرد، و پیوسته از سوز دل به درگاه خدا می نالید: ای عادل ترین عادلان !میان من و مادرم حكم كن .

عمر به وی رسید و گفت :
ای جوان ! چرا به مادرت نفرین می كنی ؟!
جوان : مادرم مرا نه ماه در شكم خود نگهداشته و پس از تولد دو سال شیر داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخیص ‍ دادم مرا از خود دور نمود و گفت : تو پسر من نیستی !
عمر رو به زن كرد و گفت
این پسر چه می گوید؟
زن : ای خلیفه ! سوگند به خدایی كه در پشت پرده نور نهان است و هیچ دیده ای او را نمی بیند، و سوگند به محمد صلی الله علیه و آله و خاندانش !
من هرگز او را نشناخته و نمی دانم از كدام قبیله و طایفه است
، قسم به خدا! او می خواهد با این ادعایش مرا در میان عشیره و بستگانم خوار سازد.

و من دوشیزه ای هستم از قریش و تاكنون شوهر ننموده ام .
عمر: بر این مطلب كه می گویی شاهد داری ؟
زن : آری ، و چهل نفر از برادران عشیره ای خود را جهت شهادت حاضر ساخت .
گواهان نزد عمر شهادت دادند كه این پسر دروغ گفته ، می خواهد با این تهمتش زن را در بین طایفه و قبیله اش خوار و ننگین سازد.
عمر به ماموران گفت : جوان را بگیرید و به زندان ببرید تا از شهود تحقیق زیادتری بشود و چنانچه گواهیشان به صحت پیوست بر جوان حد افتراء جاری كنم .
ماموران جوان را به طرف زندان می بردند
كه اتفاقا حضرت امیرالمومنین علیه السلام در بین راه با ایشان برخورد نمود.
چون نگاه جوان به آن حضرت افتاد فریاد برآورد: ای پسر عم رسول خدا! از من ستمدیده دادخواهی كن . و ماجرای خود را برای آن حضرت شرح داد.
امیرالمومنین علیه السلام به ماموران فرمود:
جوان را نزد عمر برگردانید. جوان را برگرداندند، عمر از دیدن آنان برآشفت و گفت : من كه دستور داده بودم جوان را زندانی كنید چرا او را بازگرداندید؟!
ماموران گفتند: ای خلیفه ! علی بن ابیطالب علیه السلام به ما چنین فرمانی را داد، و ما از خودت شنیده ایم كه گفته ای : هرگز از دستورات علی علیه السلام سرپیچی مكنید.

در این هنگام علی علیه السلام وارد گردید و فرمود:
مادر جوان را حاضر كنید، زن را آوردند و آنگاه به جوان رو كرده و فرمود: چه می گویی ؟
جوان داستان خود را به طرز سابق بیان داشت .

علی علیه السلام به عمر رو كرد و فرمود:
آیا اذن می دهی بین ایشان داوری كنم ؟
عمر: سبحان الله ! چگونه اذن ندهم با این كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه فرمود: علی بن ابیطالب از همه شما داناترست .
امیرالمومنین علیه السلام به زن فرمود: آیا برای اثبات ادعای خود گواه داری ؟
زن : آری ، و شهود را حاضر ساخت و آنان مجددا گواهی دادند.

علی علیه السلام : اكنون چنان بین آنان داوری كنم كه آفریدگار جهان از آن خشنود گردد، قضاوتی كه حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من آموخته است ،
سپس به زن فرمود: آیا ولی و سرپرستی داری ؟

زن : آری ، این شهود همه برادران و اولیای من هستند.
امیرالمومنین علیه السلام به آنان رو كرد و فرمود:
حكم من درباره شما و خواهرتان پذیرفته است ؟
همگی گفتند: آری .
و آنگاه فرمود: گواه می گیرم خدا را و تمام مسلمانانی را كه در این مجلس حضور دارند كه عقد بستم این زن را برای این جوان به مهر چهارصد درهم از مال نقد خودم ، ای قنبر! برخیز درهم ها را بیاور.
قنبر درهم ها را آورد
علی علیه السلام آنها را در دست جوان ریخت و به وی فرمود: این درهم ها را در دامن زنت بینداز و نزد من میا مگر این كه در تو اثر زفاف باشد( یعنی غسل كرده باشی).
جوان برخاست و درهم ها را در دامن زن ریخت و گریبانش را گرفت و گفت:
برخیز!
در این موقع زن فریاد برآورد: آتش ! آتش ! ای پسر عم رسول خدا! می خواهی مرا به عقد فرزندم در آوری !
به خدا سوگند او پسر من است !
و آنگاه علت انكار خود را چنین شرح داد: برادرانم مرا به مردی فرومایه تزویج نمودند و این پسر از او بهمرسید، و چون بزرگ شد آنان مرا تهدید كردند كه فرزند را از خود دور سازم ، به خدا سوگند او پسر من است .
و دست فرزند را گرفت و روانه گردید.
در این هنگام عمر فریاد برآورد: اگر علی نبود عمر هلاك می شد.

:Sham:
[=century gothic]ادامه دارد....

تبانی


در زمان خلافت عمر دو نفر امانتی را نزد زنی به ودیعت گذاشتند و به وی سفارش نمودند كه تنها با حضور هر دوی آنان ودیعه را تحویل دهد.
پس از مدتی یكی از آن دو به نزد زن رفته مدعی شد كه دوستش مرده است و ودیعه را مطالبه نمود.
زن در ابتداء از دادن سپرده امتناع ورزید ولی چون آن مرد زیاد رفت و آمد می نمود و مطالبه می كرد، ودیعه را به وی رد كرد.
پس از گذشت زمانی مرد دیگر به نزد زن آمده خواستار ودیعه گردید، زن داستان را برایش بازگو نمود كه نزاعشان در گرفت ، خصومت به نزد عمر بردند،
عمر به زن گفت : تو ضامن ودیعه هستی .
اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آن مجلس ‍ حضور داشت ، زن از عمر خواست تا علی علیه السلام بین آنان داوری كند،
عمر گفت : یا علی ! میان آنان قضاوت كن .
امیرالمومنین علیه السلام به آن مرد رو كرد و فرمود: مگر تو و دوستت به این زن سفارش نكرده اید كه سپرده را به هر كدامتان به تنهایی ندهد، اكنون ودیعه نزد من است
، برو دیگری را به همراه خود بیاور و آنرا تحویل بگیر، و زن را ضامن ودیعه نكرد و از این راه توطئه آنان را آشكار نمود؛
زیرا آن حضرت علیه السلام می دانست كه آن دو با هم تبانی كرده و خواسته اند هر دو نفرشان از زن مطالبه كنند تا او به هر دو غرامت بپردازد.
ادامه دارد....

علی(ع) و زهد


علی علیه السلام بعد از خاتمه جنگ جمل وارد شهر بصره شد.
در خلال ایامی كه در بصره بود، روزی به عیادت یكی از یارانش ، به نام علاء بن زیاد حارثی رفت . این مرد، خانه مجلل و وسیعی داشت .
علی همین كه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت :این خانه به این وسعت ، به چه كار تو در دنیا می خورد، در صورتی كه به خانه وسیعی در آخرت محتاج تری ؟

ولی اگر بخواهی می توانی كه همین خانه وسیع دنیا را وسیله ای برای رسیدن به خانه وسیع آخرت قرار دهی به اینكه در این خانه از مهمان ، پذیرایی كنی ، صله رحم نمایی ، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشكارا كنی ، این خانه را وسیله زنده ساختن و آشكار نمودن حقوق قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده فردی خارج نمایی . علاء: یا امیرالمؤمنین ! من از برادرم عاصم پیش تو شكایت دارم چه شكایتی داری ؟.

تارك دنیا شده ، جامه كهنه پوشیده ، گوشه گیر و منزوی شده همه چیز و همه كس را رها كرده . او را حاضر كنید!.
عاصم را احضار كردند و آوردند.
علی علیه السلام به او رو كرد و فرمود:
ای دشمن جان خود! شیطان عقل تو را ربوده است ، چرا به زن و فرزند خویش ‍ رحم نكردی ؟ آیا تو خیال می كنی كه خدایی كه نعمتهای پاكیزه دنیا را برای تو حلال و روا ساخته ناراضی می شود از اینكه تو از آنها بهره ببری ؟ تو در نزد خدا كوچكتر از این هستی .

عاصم : یا امیرالمؤمنین ! تو خودت هم كه مثل من هستی ، تو هم كه به خود سختی می دهی و در زندگی بر خود سخت می گیری ، تو هم كه جامه نرم نمی پوشی و غذای لذیذ نمی خوری ، بنابراین من همان كار را می كنم كه تو می كنی و از همان راه می روم كه تو می روی .
اشتباه می كنی ، من با تو فرق دارم ، من سمتی دارم كه تو نداری ، من در لباس ‍ پیشوایی و حكومتم ، وظیفه حاكم و پیشوا وظیفه دیگری است خداوند بر پیشوایان عادل فرض كرده كه ضعیفترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند.
و آن طوری زندگی كنند كه تهیدست ترین مردم زندگی می كنند تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نكند، بنابراین ، من وظیفه ای دارم و تو وظیفه ای.

ادامه دارد....

حیله برامیرمؤمنان

هنگامی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از مكه به مدینه هجرت نمود، امیرالمومنین علیه السلام را در مكه وكیل و نایب خود گرداند، تا آن حضرت امانت ها و سپرده هایی را كه مردم نزد پیامبر داشتند به صاحبانشان رد نموده ، آنگاه به مدینه رود.
در آن روزهایی كه علی علیه السلام امانت ها را به مردم تحویل می داد،
حنظله بن ابی سفیان ، عمیر بن وائل ثقفی را تطمیع نمود تا نزد آن حضرت رفته و هشتاد مثقال طلا از او مطالبه كند، و به وی گفت :
اگر علی از تو گواه بخواهد ما گروه قریش برای تو شهادت خواهیم داد، و صد مثقال طلا به عنوان پاداش به وی داد كه از جمله آنها گردن بندی بود كه به تنهایی سیزده مثقال طلا وزن داشت .

عمیر نزد امیرالمومنین علیه السلام رفت و از آن حضرت مطالبه سپرده نمود.
علی علیه السلام هر چند ودایع و امانات را ملاحظه كرد، سپرده ای به نام عمیر ندید و دانست كه او دروغ می گوید،
پس او را موعظه نمود تا از ادعایش ‍ دست بردارد ولی اندرزها سودی نبخشید و عمیر همچنان برگفته خود ثابت بود و می گفت :
من بر ادعای خود گواهانی از قریش دارم كه آنان برایم گواهی می دهند؛ مانند ابوجهل ، عكرمه ، عقبه بن ابی معیط، ابوسفیان و حنظله .

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: این نیرنگی است كه به تدبیر كننده اش بر می گردد.
و آنگاه دستور داد همه شهود حاضر شده در خانه كعبه بنشینند و به عمیر رو كرده و فرمود: اكنون بگو بدانم امانت را چه وقت تسلیم پیامبر صلی الله علیه و آله نمودی ؟
عمیر: نزدیك ظهر بود كه سپرده را به او تحویل دادم و او آن را از دستم گرفته به غلام خود داد.
و آنگاه ابوجهل را طلبیده همان سوال را از او پرسید،
ولی ابوجهل گفت : مرا حاجتی به پاسخ گفتن نیست ، و بدین وسیله خود را رها كرد.

پس از آن ابوسفیان را به نزد خود فراخواند و همان سوال ها را از او پرسید ابوسفیان گفت : نزدیك غروب آفتاب بود كه عمیر امانتش را تسلیم پیامبر صلی الله علیه و آله نمود و آن حضرت مال از او گرفت و در آستین خود قرار داد.
نوبت به حنظله رسید او گفت : به خاطر دارم كه آفتاب در وسط آسمان بود كه عمیر ودیعه را به پیامبر داد و آن حضرت امانت را در پیش رو گذاشت تا وقتی كه خواست برخیزد، آن را به همراه خود برد.
و سپس عقبه را احضار كرد و كیفیت را از او جویا شد، وی گفت : به هنگام عصر بود كه عمیر امانتش را تحویل پیامبر صلی الله علیه و آله داد و آن حضرت امانت را فورا به منزل فرستاد و پس از او عكرمه را خواست و چگونگی را از او پرسش نمود، عكرمه گفت : اول روز بود كه عمیر امانت را به پیامبر تحویل داده پیامبر آن را تحویل گرفت و فورا به خانه فرستاد.

و عمیر آنجا نشسته بود و تمام جریانات و تناقض گویی های آنان را می شنید.
آنگاه امیرالمومنین علیه السلام به عمیر رو كرده فرمود:
می بینم رنگ صورتت زرد شده و حالت دگرگون گشته است !
عمیر گفت : الان حقیقت حال را به شما خواهم گفت : زیرا شخص حیله گر، رستگار نخواهد شد. به خدا سوگند من هرگز امانتی را نزد محمد نداشته ام و تنها عامل محرك من حنظله و ابوسفیان بوده اند و اینكه دینارهایی كه مهر هند، زن ابوسفیان بر آنها نقشین است نزد من موجود می باشند كه آنها را به عنوان پاداش به من داده اند.
و آنگاه امیرالمومنین علیه السلام فرمود: بیاورید شمشیری را كه در گوشه خانه پنهان است ، شمشیر را آوردند. علی علیه السلام شمشیر را به دست گرفت و به حاضران نشان داد و فرمود: آیا این شمشیر را می شناسید؟
گفتند: آری ، این شمشیر حنظله می باشد، از آن میان ابوسفیان گفت : این شمشیر از حنظله سرقت شده است .
امیرالمومنین به وی فرمود: اگر راست می گویی پس غلام تو مهلع ؛ سیاه چكار كرد؟ ابوسفیان گفت : او فعلا برای انجام ماموریتی به طائف رفته است .
آن حضرت فرمود: ای كاش ! می آمد و تو یك بار دیگر او را می دیدی و اگر راست می گویی او را احضار كن بیاید.
ابوسفیان خاموش شده سخنی نگفت سپس آن حضرت به ده نفر از غلامان اشراف قریش فرمود تا محل معینی را حفر كنند، چون حفر كردند ناگهان به جسد كشته مهلع برخوردند، آن حضرت فرمود: آن را بیرون بیاورید، جسد را بیرون آورده و به طرف خانه كعبه حمل كردند، مردم از مشاهده پیكر بیجان مهلع در شگفت شده سبب قتلش را از آن حضرت پرسیدند.
امام علیه السلام فرمود: ابوسفیان و پسرش این غلام را تطمیع كرده وبه پاداش آزادیش او را وادار نمودند تا مرا به قتل برساند تا این كه در راهی برایم كمین كرد و بناگاه به من حمله نمود و من هم مهلتش نداده گردنش را زدم و شمشیرش ‍ را گرفتم .
و چون مكر و نیرنگ آنان در این دفعه بجایی نرسید خواستند بار دیگر حیله ای به كار برند ولی آن هم نقش بر آب گردید.

ادامه دارد....

زد و خورد در حال مستی


در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام به آن حضرت گزارش رسید كه چهار نفر در حال مستی یكدیگر را با كارد مجروح نموده اند
امام علیه السلام دستور داد آنان را توقیف نموده تا پس از هشیاری به وضعشان رسیدگی كند، دو نفر از آنان در بازداشتگاه جان سپردند.
اولیای مقتولین نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و خواستار قصاص از زندگان شدند،
آن حضرت علیه السلام به آنان فرمود:
شما از كجا می دانید كه این دو نفر زنده ایشان را كشته اند و شاید خودشان یكدیگر را مجروح نموده و مرده اند؟ گفتند: نمی دانیم ،
پس شما خودتان با استفاده از دانش ‍ خدادادی تان بین آنان حكم كنید.
امام علیه السلام فرمود: دیه آن دو مقتول به عهده هر چهار قبیله است و بعد از اخراج خون بهای زخم های دو نفر زخمی ، باقیمانده به اولیای آن دو مقتول رد می گردد.
ادامه دارد....

غرق کردن در آب


شش نفر در آب فرات سرگرم بازی بودند، یكی از آنان غرق شد،
نزاع را نزد امیرالمومنین علیه السلام بردند،
دو نفر از آنان گواهی دادند كه آن سه نفر دیگر او را غرق كرده اند، و آن سه نفر گواهی دادند كه آن دو نفر دیگر او را غرق كرده اند،
امیرالمومنین علیه السلام دیه او را به پنج قسمت مساوی تقسیم نمود، دو قسمت به عهده آن سه نفری كه دو نفر بر علیه ایشان گواهی داده اند، و سه قسمت به عهده آن دو نفری كه سه نفر بر علیه ایشان گواهی داده اند.
شیخ مفید در ارشاد پس از نقل این خبر می گوید: در این قضیه هیچ قضاوتی تصور نمی شود كه از قضاوت آن حضرت به صواب نزدیكتر باشد.

طعمه شیر

شیری را در گودالی دستگیر كرده بودند، مردم برای تماشای شیر ازدحام نمودند، یك نفر در نزدیكی گودال ایستاده بود، ناگهان قدمش لغزید و دست به دیگری زد و دومی به سومی و سومی به چهارمی و همه در گودال افتاده طعمه شیر شدند.


این ماجرا در یمن اتفاق افتاد،
امیرالمومنین علیه السلام نیز آنجا تشریف داشت ، خبر به آن حضرت رسید، پس درباره آنان چنین قضاوت نمود،
كه اولی طعمه شیر بوده و به علاوه باید یك سوم دیه به دومی بپردازد، و دومی نیز دو سوم دیه به سومی و سومی دیه كاملی به چهارمی باید بپردازد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله از این قضاوت خبردار گردیده فرمود: اباالحسن به حكم خدا داوری نموده است.
مؤ لّف : علت این تفصیل این است كه نفر اول خودش افتاده ، به علاوه افراد دیگری را با خود انداخته ، از این جهت دیه ای طلب ندارد؛ زیرا مرگش مستند به خودش بوده است .

و سبب مرگ نفر دوم ممكن است یكی از سه چیز باشد، كشیدن نفر اول و یا افتادن نفر سوم و یا چهارم بر روی او كه خودش عامل آن بوده است بنابراین ،
احتمال استناد قتلش به نفر اول 33/0 است و امام علیه السلام هم 33/0 دیه اش را به عهده نفر اول قرار داده است ،
و اما نفر سوم ممكن است علت مرگش ‍ كشیدن و افتادن نفر چهارم بر روی او باشد كه خودش عامل آن بوده و یا افتادن نفر اول و یا دوم بر روی او كه عاملش نفر دوم بوده است
و امام علیه السلام نیز دو سوم دیه او را بر عهده نفر دوم گذاشته است .
و اما نفر چهارم تمام علت مرگش ‍ مستند به نفر سوم بوده ، بنابراین ، تمام دیه اش بر عهده نفر سوم می باشد چنانچه امام علیه السلام حكم نموده است.
.

ادامه دارد....

[=Century Gothic]قرار از روی تهدید

[=Century Gothic]
زنی آبستن را كه به زنا متهم بود نزد عمر آوردند،
عمر از او پرسش كرد، زن به زنای خود اعتراف نمود، عمر دستور داد او را سنگسار كنند، در حالی كه زن را می بردند.

امیرالمومنین علیه السلام به آنان برخورد نموده به ماموران فرمود:
به این زن چكار دارید؟ گفتند: عمر فرمان قتلش را داده است !
امیرالمومنین علیه السلام آنان را نزد عمر برگردانده به او فرمود:
آیا تو گفته ای این زن سنگسار شود؟
عمر گفت : آری ؛ زیرا او به زنای خود اقرار كرد.
امام علیه السلام به او فرمود: این زن خودش گناهكار است و حق داری درباره او چنین حكم كنی ، اما بر طفلی كه در شكم دارد چه حقی داری ؟
و گمانم او را ترسانده ای و در نتیجه اقرار كرده است .
عمر گفت : آری ، چنین بوده است .
امیرالمومنین علیه السلام به وی فرمود: آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنیدی كه فرمود: كسی كه از روی شكنجه اقرار كند حدی بر او نیست ، و كسی كه با حبس و تهدید اعتراف كند اقرارش نافذ نیست .
عمر زن را آزاد نمود و گفت : زنان جهان عاجزند از این كه پسری مانند علی بن ابیطالب بزایند. سپس گفت :
لولا علی لهلك عمر؛ اگر علی نبود عمر هلاك می شد.:Sham:
.

[=century gothic]ادامه دارد....

[=Century Gothic]استدلال به قرآن

[=Century Gothic]
هنگامی كه هیثم از بعض غزوات به خانه خود بازگشت ، پس ‍ از شش ماه تمام زنش فرزندی به دنیا آورد.
هیثم فرزند را از خود ندانسته وی را نزد عمر برد و قصه را برایش بیان داشت . عمر دستور داد زن را سنگسار كنند.

اتفاقا پیش از آن كه او را سنگسار كنند،

امیرالمومنین علیه السلام او را دید و از قضیه باخبر گردید، پس به عمر فرمود: باید بگویی زن راست می گوید؛

زیرا خداوند در قرآن می فرماید: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا؛ مدت حمل و از شیر گرفتن فرزند، سی ماه است

و در آیه دیگر می فرماید: والوالدات یرضعن اولادهن حولین كاملین ؛ مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند.

و وقتی كه بیست و چهار ماه دوران شیر دادن از سی ماه كم شود شش ماه می ماند كه كمترین دوران حاملگی است .

عمر گفت : اگر علی نبود عمر به هلاكت می رسید و زن را آزاد نمود.:Sham:

[=century gothic]ادامه دارد...

[=century gothic]دیه نوزاد[=century gothic]

[=century gothic]
از زنی بدكار نزد عمر گزارش دادند، عمر ابتداء او را تهدید نموده آنگاه احضارش كرد.

زن سخت بهراسید و از شدت فزع او را درد زاییدن عارض شده به خانه ای پناه برد و پسری از او متولد گردید نوزاد پیوسته گریه می كرد تا این كه درگذشت ،

عمر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت گردید،
ترسی فوق العاده به او دست داد، گروهی از مجلسیان او را دلداری داده و گفتند: ای خلیفه! چیزی بر تو نیست .

عمر گفت : بروید و مساله را از علی علیه السلام بپرسید،:Sham:

و چون پرسیدند حضرت علیه السلام به آنان فرمود: اگر اجتهاد كرده این حكم را به او گفته اید به حق نرسیده اید، و اگر بدون تامل گفته اید باز هم خطا كرده اید.

و آنگاه به عمر فرمود: دیه فرزند.[=Century Gothic]ا ش[=century gothic] بر عهده ات می باشد.
.

فرق سگ و گوسفند

مردی اعرابی از امیرالمومنین علیه السلام پرسید؛

سگی را دیدم با گوسفندی جستن كرد و از آنها حملی به هم رسید، آیا این حمل به كدامیك ملحق است ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: او را در كیفیت خوراكش ‍ آزمایش كن ، اگر گوشتخوار بود سگ است و اگر علف خوار بود گوسفند.
اعرابی : او را دیده ام گاهی گوشت خورده و گاهی علف .

علی علیه السلام او را در آب آشامیدن آزمایش كن ، اگر با دهان آب می خورد گوسفند است و اگر با زبان آب می خورد سگ است .
اعرابی : هر دو جور آب می خورد.

علی علیه السلام او را در راه رفتن آزمایش كن ، اگر دنبال گله می رود سگ است و اگر وسط یا جلو گله می رود گوسفند است .

اعرابی : گاهی چنین است و گاهی چنان .
علی علیه السلام او را در كیفیت نشستن ملاحظه كن ، اگر بر شكم می خوابد گوسفند است و اگر بر دم می نشیند سگ است .
اعرابی : گاهی به این ترتیب می نشیند و زمانی به آن ترتیب .
علی علیه السلام او را ذبح كن اگر در شكمش شكنبه دیدی گوسفند است و اگر روده وامعاء دیدی سگ است .
اعرابی از شنیدن این نكات دقیق و متحیر و مبهوت شد.
.

استمداد عمر از امیرالمومنین (ع)


در زمان خلافت عمر مردی به نام معن بن زائده مهری شبیه مهر خلیفه جعل كرده و با آن اموالی از مالیات كوفه را تصرف كرد.
و پس از آن كه او را دستگیر نمودند، روزی عمر بعد از نماز صبح به مردم رو كرده و گفت : همگی بر جای خود بنشینید.

و آنگاه قضیه معن را نقل كرده ، در كیفیت مجازات او با آنان به مشورت پرداخت ،
آن میان مردی گفت : ای خلیفه ! دستش را قطع كن ! و دیگری گفت : او را دار بزن !

امیرالمومنین علیه السلام آنجا نشسته و سخنی نمی فرمود.
عمر به آن حضرت رو كرده و گفت : یا اباالحسن ! نظر شما چیست ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: این مرد مرتكب دروغی شده باید تادیب گردد، پس عمر او را به شدت زد و آنگاه وی را به زندان انداخت
..

شرط عدم ازدواج


در اغانی آورده : عبدالله بن ابی بكر به همسر خود عاتكه باغستانی بخشید تا پس از مرگ او ازدواج ننماید، پس ‍ هنگامی كه عبدالله بر اثر تیری كه در طائف به او رسید از دنیا رفت ،
عمر عاتكه را خواستگاری كرد عاتكه جریان را به عمر گفت ،
عمر به او گفت : حكم مساله را بپرس ،
عاتكه از علی علیه السلام سوال كرد، آن حضرت به او فرمود: باغستان را به اهلش برگردان و ازدواج نما؛ عاتكه چنین كرد و با عمر ازدواج نمود.
ادامه دارد....

حکم نقص زبان


مردی ضربه ای بر زبان دیگری زد به طوری كه قدری از زبان مضروب بریده شده نتوانست بعض حروف را ادا كند.
نزاع نزد عمر بردند عمر حكمش را ندانست .
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: حروف الفباء بیست و هشت تاست و باید دید كه مضروب چند حرف را اداء نمی كند، پس به همان نسبت از جانی ارش جنایت می گیرد.

لا ضرر و لا ضرار


دو نفر نزد عمر آمدند؛ یكی از آنان گفت : گاو این مرد شكم شترم را پاره كرده ،
عمر گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله جنایات بهائم را موجب ضمان ندانسته است . امیرالمومنین علیه السلام به عمر فرمود: رسول خدا فرموده : لا ضرر ولا ضرار یعنی در اسلام ضرر رسانیدن و تحمل ضرر روا نیست .
در این مورد اگر صاحب گاو گاوش را در راه شتر بسته ضامن شتر است ،
و گرنه ضامن نیست ،
و چون رسیدگی كردند دیدند صاحب گاو گاوش را از روستا آورده و در راه شتر بسته است ، پس عمر طبق فرموده آن حضرت حكم كرد و بهای شتر را از صاحب گاو گرفت و به صاحب شتر داد
.


عفو و بخشش دشمن


روزی ابوهریره (آن منافق دنیاپرست که جعل حدیث می‎کرد تا رضایت خلفاء و معاویه را جلب کند)، خدمت حضرت علی علیه السلام رسید و با الفاظی اهانت آمیز به امام جسارت کرد، اما حضرت سکوت کرد و پاسخی نداد.
اما روز دیگر دوباره خدمت امام رسید و تقاضای کمک کرد.
امیرالمومنین علیه السلام نیازهای او را داد.
یکی از یاران امام اعتراض کرد، و گفت: یا امیرالمومنین این مرد منافق است و دیروز به شما اهانت کرد،
چرا به او اموالی می‎بخشی؟
حضرت فرمود: من از خدا شرم می‎کنم که نادانی او بر علم و عفو من و درخواست او بر کرم من غلبه کند. (9) 9- کوکب دری، ج1، ص139 .
منبع:
امام علی علیه السلام و مسائل سیاسی، محمد دشتی، ج 2 .

علی علیه السلام ستمگر نیست

[=Century Gothic]هنگامی كه امیرالمومنین علیه السلام از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله در یمن بود، روزی چند نفر بر آن حضرت وارد شده ، نزاع خود را چنین مطرح كردند :
اسب یكی از آنان گریخته و به مردی لگد زده و او را كشته است .
صاحب اسب گواه آورد كه اسب ، خود از خانه فرار كرده است .
علی علیه السلام حكم به عدم ضمان نمود اولیای مقتول از یمن به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده و گفتند:
علی در حق ما ظلم نموده و خون بهای كشته ما را پایمال كرده است .
پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: علی ستمگر نیست ، و برای ستم نمودن آفریده نشده است و ولایت و خلافت پس از من از آن اوست ، حكم و سخنش حق ، و منكر ولایتش كافر است.:Sham:

احكام ناحق شریح


عبدالرحمن بن حجاج می گوید: حكم بن عتیبه و سلمه بن كهیل بر ابی جعفر علیه السلام (امام محمد باقر) وارد شده از آن حضرت از حكم شاهد با سوگند پرسش نمودند.

امام علیه السلام فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله به وسیله آن
حكم نموده و همچنین علی علیه السلام نزد شما در كوفه بدان حكم نموده است ،
تا این كه فرمود علی علیه السلام در مسجد كوفه نشسته بود ناگهان عبدالله بن قفل تمیمی در حالی كه زرهی به همراه داشت بر آن حضرت گذشت .
علی علیه السلام به عبدالله گفت : این زره طلحه است كه در روز بصره (جنگ صفین) از او ربوده شده است .
عبدالله گفت : به نزد شریح قاضی می رویم ، رفتند، شریح به قضاوت نشست ،
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: این زره طلحه است كه در روز بصره از او ربوده شده است . شریح : در این باره شاهد بیاور!
علی علیه السلام امام حسن را آورده بر آن گواهی داد. شریح : با گواهی یك نفر حكم نمی كنم مگر این كه دیگری با او باشد.
حضرت علی قنبر را آورد و او بر آن گواهی داد. شریح : قنبر برده است و شهادتش نافذ نیست .

علی علیه السلام خشمگین شده به قنبر فرمود: بگیر زره را كه این مرد (شریح) سه بار قضاوت به ناحق نمود.
در این موقع شریح تكانی خورده و به آن حضرت عرضه داشت : من پس از این ، هیچ وقت بین دو نفر قضاوت نخواآن

هم كرد مگر این كه علت سه بار قضاوت ناحق مرا به من بگویید.

امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: وای بر تو! هنگامی كه طرح دعوا كردم گفتی : گواه بیاور با این كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده مال ربوده شده هر جا كه یافت شود بدون اقامه گواه گرفته می شود، پس من گفتم : شاید او این حدیث رسول خدا را نشنیده ،

آنگاه حسن علیه السلام را آوردم و بر آن گواهی داد، پس ‍ گفتی : او یك شاهد است و من با شهادت یك شاهد حكم نمی كنم ، با این كه رسول خدا صلی الله علیه و آله با یك شاهد و سوگند، حكم نموده است .
سپس قنبر را آوردم و گواهی داد، پس گفتی : او برده است و من با گواهی برده حكم نمی كنم ، با این كه گواهی برده اگر عادل باشد پذیرفته است .
و آنگاه فرمود: وای بر تو! امام مسلمین بر امور بزرگتر مسلمین مامون و مورد اعتماد است.

داستان قدامه


قدامه بن مظعون ، شراب نوشید، عمر تصمیم گرفت بر او حد جاری كند،
قدامه به عمر گفت : حد بر من روا نیست .
زیرا خداوند در قرآن مجید می فرماید : لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا بر آنان كه ایمان آورده اند و كردار شایسته انجام داده اند، گناهی نیست در آنچه خورده اند، هرگاه بپرهیزند و ایمان بیاورند و كارهای شایسته بكنند.

پس عمر از او صرف نظر كرد.

امیرالمومنین علیه السلام این را شنید نزد عمر رفت و به وی فرمود: چرا به قدامه حد نزدی ؟
عمر: قدامه این آیه را برایم خواند و خود را از مصادیق آن دانست .
علی علیه السلام : قدامه از مصادیق این آیه نیست ؛ زیرا كسانی كه ایمان آورده و كردار نیك انجام می دهند هرگز حرامی را حلال نمی شمرند،
اینك قدامه را برگردان و او را از آن گفتارش توبه بده و بر او حد جاری كن .
و اگر توبه نكرد او را به قتل برسان ؛
زیرا از اسلام خارج شده است .
عمر به خود آمد و قدامه را طلبید، و چون قدامه از جریان باخبر شد نزد عمر اظهار ندامت و توبه كرد و عمر از حكم قتلش درگذشت و آنگاه كه خواست به او تازیانه بزند مقدارش را نمی دانست ، باز از آن حضرت راهنمایی خواست .
علی علیه السلام به او فرمود: حدش هشتاد تازیانه است ؛ زیرا كسی كه شراب نوشد مست می شود، و در آن هنگام هذیان می گوید و به مردم تهمت می زند پس عمر طبق دستور آن حضرت عمل كرد.

[=Century Gothic]جلوگیری از دو بار قصاص

[=Century Gothic]مردی مرد دیگری را كشت ،
برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد، عمر به وی دستور داد قاتل را بكشند، برادر مقتول قاتل را به قدری زد كه یقین كرد او را كشته است .

اولیای قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقی در بدن داشت به معالجه اش پرداختند و پس از مدتی حالش خوب شد.

برادر مقتول چون قاتل را دید دوباره او را گرفت و گفت : تو قاتل برادر من هستی باید تو را بكشم ، مرد فریاد برآورد تو یك بار مرا كشته ای و حقی بر من نداری .

مجددا نزاع را به نزد عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را بكشند، ولی نزاع ادامه یافت تا این كه به نزد حضرت امیر علیه السلام رفته و از او داوری خواستند.

علی علیه السلام به قاتل فرمود: شتاب مكن ، و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وی فرمود: حكمی كه درباره آنان گفته ای صحیح نیست .

عمر گفت : پس حكمشان چیست ؟

علی علیه السلام : ابتدا قاتل شكنجه هایی را كه برادر مقتول بر او وارد ساخته از او قصاص می گیرد و آنگاه برادر مقتول می تواند او را بكشد.

برادر مقتول با خود فكری كرد كه در این صورت جانش در معرض خطر است پس از كشتن او صرف نظر كرد.
و همین خبر را ابن شهر آشوب در مناقب با اندك اختلافی نقل كرده و در آخر آن می گوید:
عمر دست به دعا برداشت و گفت : سپاس خدای را، یا اباالحسن ! شما خاندان رحمتید، و آنگاه گفت : اگر علی نبود عمر هلاك می شد.:Sham:

گروهی آهنگر دری آهنی را به وزنی که صاحبان در برا آن تعیین نمودند معامله نموده در را به طرف مقصد می بردند٬ در بین راه کسانی وزن در را از آنان پرسیده و خریداران جریان را گفتند آنان اظهار داشتند وزن در هرگز به این مقدار نمی باشد.


خریداران برگشته از فروشندگان تقاضای کم نمودن قیمت در را نمودند ٬ آنان ابا کردند نزاعشان درگرفت ٬
نزد امیرالمومنین (ع) رفتند ٬
آن حضرت به آنان فرمود : در را به طرف رودخانه ببرید و آنگاه فرمود : آن را میان قایقی گذارده و اندازه فرورفتگی قایق را در آب نشانه کنید ٬

و سپس فرمود : حالا به جای در ٬ خرمای وزن شده قراردهید تا به همان اندازه در آب فرو رود ٬ پس فرمود : وزن در به مقدار وزن خرماهاست.

* - بحار ج ۴۰ ص ۲۸۶

مردى که به زناى خود اقرار کرد!


مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده گفت : یا امیرالمومنین ! زنا کرده ام مرا پاک کن .
امام علیه السلام از او روى گردانده و به وى فرمود: بنشین ! و آنگاه به حاضران رو کرده و فرمود: آیا نمى تواند کسى از شما که مرتکب گناهى شده ، گناهش را پنهان بدارد چنانچه خداوند آن را پنهان داشته است .

(کنایه از این که باید پنهان کند و اظهار ننماید. و مقصود اصلى آن حضرت تعریض به اقرار کننده بود تا از اقرار خوددارى کند).

بار دیگر مرد برخاسته گفت : یا امیرالمومنین ! زنا کرده ام مرا پاک گردان .
آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: چه چیز سبب شد که چنین اقرارى بر خود بکنى ؟!
گفت : براى این که پاک شوم .

امام علیه السلام به وى فرمود: چه پاکى برتر از توبه ؟ و به اصحاب خود رو کرده با آنان به گفتگو مشغول گردید.

مرد بازخاسته گفت : یا امیرالمومنین ! زنا کرده ام مرا پاک کن .
آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: قرآن مى خوانى ؟
گفت : آرى .

فرمود: بخوان ! مرد چند آیه از قرآن را صحیح تلاوت کرد. باز امیرالمومنین ، از او پرسید؛ آیا مسائل لازم خود را از حقوق خداوند در نماز و زکات مى دانى ؟
گفت : آرى .

آن حضرت علیه السلام مسائلى از او پرسید و آن مرد درست پاسخ گفت . باز به او فرمود: آیا بیمار نیستى ؟ و درد سر یا گرفتگى سینه اى در خود احساس نمى کنى ؟
گفت : نه .
امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: واى بر تو! برو تا همان طورى که آشکارا از حالت پرسیده ایم در غیابت نیز از حالت جویا شویم ، و اگر بازنگردى تو را احضار نخواهیم کرد، و چون مرد دور شد آن حضرت از وضع جسمى و روانى او از اصحاب خود پرسش نمود، گفتند: کاملا سالم و حالش ‍ طبیعى است .

پس از چندى مرد باز آمده گفت : یا امیرالمومنین ! زنا کرده ام مرا پاک گردان .

آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: اگر باز نمى آمدى تو را طلب نمى کردیم اکنون که دفعه چهارم اقرار توست و حکم خدا بر تو لازم شده ، تو را آزاد نخواهیم کرد.

سپس آن حضرت به افرادى که آنجا حضور داشتند فرمود: شما براى اجراى حد کافى هستید و نیازى به اعلام دیگران نیست

شما را به خدا سوگند مى دهم بامدادان که مى آیید باید به صورتهایتان نقاب بسته باشید به طورى که هیچ کدامتان دیگرى را نشناسد و فردا صبح در وقت تاریکى هوا حاضر شوید؛ زیرا ما به صورت کسى که او را سنگسار مى کنیم نگاه نمى نماییم .

فردا صبح طبق فرموده آن حضرت به هنگام تاریکى هوا در محل مقرر حاضر شدند.
امیرالمومنین علیه السلام نیز به آنجا تشریف برد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم حد نزند کسى از شما که خودش مستحق چنین حدى مى باشد؛ زیرا آن کس که خداوند بر او چنین حقى دارد نمى تواند مثل آن حق را از دیگران مطالبه نماید.

در این هنگام عده زیادى از حاضران برگشتند، که راوى مى گوید: به خدا قسم تا این ساعت نفهمیدم آنها چه کسانى بودند، سپس آن حضرت چهار سنگ به طرف او انداخت و سایرین نیز به او سنگ زدند .

فروع کافى ، کتاب الحدود، باب آخر

توطئه اى که فاش گردید.

در زمام خلافت عمر دو نفر امانتى را نزد زنى به ودیعت گذاشتند و به وى سفارش نمودند که تنها با حضور هر دوى آنان ودیعه را تحویل دهد.
پس از مدتى یکى از آن دو به نزد زن رفته مدعى شد که دوستش مرده است و ودیعه را مطالبه نمود.
زن در ابتداء از دادن سپرده امتناع ورزید ولى چون آن مرد زیاد رفت و آمد مى نمود و مطالبه مى کرد، ودیعه را به وى رد کرد. پس از گذشت زمانى مرد دیگر به نزد زن آمده خواستار ودیعه گردید،
زن داستان را برایش بازگو نمود که نزاعشان در گرفت ، خصومت به نزد عمر بردند،
عمر به زن گفت : تو ضامن ودیعه هستى .
اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آن مجلس ‍ حضور داشت ،
زن از عمر خواست تا على علیه السلام بین آنان داورى کند، عمر گفت : یا على ! میان آنان قضاوت کن .
امیرالمومنین علیه السلام به آن مرد رو کرد و فرمود: مگر تو و دوستت به این زن سفارش نکرده اید که سپرده را به هر کدامتان به تنهایى ندهد، اکنون ودیعه نزد من است ،
برو دیگرى را به همراه خود بیاور و آنرا تحویل بگیر، و زن را ضامن ودیعه نکرد و از این راه توطئه آنان را آشکار نمود؛ زیرا آن حضرت علیه السلام مى دانست که آن دو با هم تبانى کرده و خواسته اند هر دو نفرشان از زن مطالبه کنند تا او به هر دو غرامت بپردازد (۱۳)
**
۱۳- فروع کافى ، کتاب القضاء و الاحکام باب النوادر، حدیث ۱۲. تهذیب باب الزیادات فى القضایا والاحکام ، حدیث ۱۱.

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا صاحب الزمان(ع)
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته


زنی که شش ماهه زاده بود :

مالک در موطاء و دیگران در دیگر مصادر حدیثی و تفسیری از بعجه بن عبدالله جهنی نقل کرده اند که گفت :
مردی از ما با زنی از جهنیه ازدواج کرد و ان زن پس از گذشتن شش ماه بچه ای به دنیا اورد. شوهر او به عثمان گزارش داد و او حکم به سنگسار ان زن کرد و چون خبر به امیرالمومنین(ع) رسید, به نزد عثمان رفت و فرمود : چه می کنی؟ این زن محکوم به چنین حکمی نیست,

خداوند می فرماید و حمله و فصاله ثلاثون شهرا))
دوران حمل و از شیر بازگرفتن سی ماه است و نیز می فرماید : والوالدات یرضعن اولادهن حواین کاملین
مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند. پس مدت شیرخوارگی بیست و چهار ماه می شود و مدت حمل و بارداری شش ماه.
عثمان گفت : والله من متوجه این موضوع نشده بودم و دستور داد از سنگسار کردن ان زن خودداری شود
ولی کار از کار گذشته و او سنگسار شده بود و به هنگام اجرای حکم به خواهرش گفته بود : ای خواهر! ناراحت نباش,به خدا سوگند که جز شوهرم کسی با من در ارتباط نبوده است

پس نوزاد به سرحد جوانی رسید و ان مرد(شوهرش) اعتراف به پدری وی داشت و ان جوان شبیه ترین افراد به او بود. راوی اضافه کرد که بعد از این واقعه شوهر - به مکافات چنین برخورد مرگ اوری
با زوجه اش - اعضای بدنش (بر اثر بیماری) یکی پس از دیگری در رختخواب ساقط می شد.

کتاب قضاوت ها و معجزات حضرت امیرالمومنین,علی (ع) نوشته حبیب الله اکبرپور





موضوع قفل شده است