جمع بندی نظر امام باقر (علیه‌السلام) درباره عمر و ابوبکر

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نظر امام باقر (علیه‌السلام) درباره عمر و ابوبکر

سلام
لطفا در رابطه با نویسنده این حدیث، منشأ آن و هرآنچه به این نوشته مربوط می‌شود بنده را راهنمایی کنید.

نقل قول:
امام ابوحنیفه فرمود: به مدینه آمدم و به نزد امام محمد باقر رحمه الله رفتم، گفت: ای برادر عراقی! در مجلس ما ننشین.من نشستم و گفتم: خداوند ترا صلاح بخشد، در مورد ابوبکر و عمر رضی الله عنهما چه می‌گویی؟فرمود: خداوند ابوبکر و عمر را مورد رحمت و بخشش خود قرار دهد.گفتم: پیروان شما در عراق می‌گویند که تو از آنان اظهار بیزاری می‌نمایی.فرمود: پناه بر خدا! سوگند به پروردگار کعبه که آنان دروغ گفتند، آیا نمی‌دانی که علی، دخترش ام‌کلثوم بنت فاطمه را به ازدواج عمر بن خطاب درآورد؟! و آیا نمی‌دانی که مادربزرگ ام‌کلثوم خدیجه، سرور زنان بهشت و پدربزرگش رسول الله صلى الله علیه وسلم، خاتم پیامبران، سیدالمرسلین و پیامبر پروردگار جهانیان و مادرش فاطمه سرور زنان جهان و برادرانش حسن و حسین سرور جوانان بهشت و پدرش علی بن ابی‌طالب که در اسلام دارای شرف و فضیلت است، می‌باشد؟ اگر عُمر شایسته‌ی همسری ام‌کلثوم نمی‌بود، علی دخترش را به ازدواج عمر در نمی‌آورد.گفتم: اگر نامه‌ای به آنان بنویسی و این دروغی که بر شما بسته‌اند، را تکذیب کنی، مناسب است!گفت: آنان نامه‌ها را نمی‌پذیرند؛ من به تو آشکارا گفتم که این جا ننشین، قبول نکردی و نشستی، پس چه طور ممکن است که آنان از نامه‌ای اطاعت می‌کنند؟!نویسنده: امام محمد ابوزهره (ابوحنیفه حیاته و عصره، آراؤه و فقهه: ۱۴۴-۱۴۵٫)

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدرا

شوق حرم;952426 نوشت:
سلام
لطفا در رابطه با نویسنده این حدیث، منشأ آن و هرآنچه به این نوشته مربوط می‌شود بنده را راهنمایی کنید.

با سلام و عرض ادب

1) محمد ابوزهره(م1395هـ)، یکی از اندیشوران اهل سنت در حوزه مذاهب اسلامی است که با تألیف کتابهایی همچون: «تاريخ المذاهب الإسلامية» و «الإمام الصادق - حياته وعصرة - آراؤه وفقه»؛[1] و « أبو حنيفة - حياته وعصرة - آراؤه وفقه»؛[2] و.... بدین عرصه خدمت نموده است.

2) مصدر نقل مذکور، از کتاب: «أخبار أبي حنيفة وأصحابه»؛[3] تألیف: ابو عبدالله صیمری حنفی(م436هـ)‌، است.

3) بررسی روایت:
ظاهرا این خبر در هیچ یک از منابع روایی جز کتاب مذکور نقل نشده است؛ و از آنجا که راویان این خبر از ابوحنیفه از راویان مجهول[4] و ضعیف[5] بوده، این نقل بر اساس اصول رجالی اهل سنت، معتبر نمی باشد.

موفق باشید.


[/HR] [1] . بی شک نگارش کتابی با هدف معرفی امام صادق(علیه السلام) و معرفی جایگاه علمی و معرفتی و دیدگاههای فقهی آنحضرت از سوی یک عالم اهل سنت، کار ارزشمندی به شمار می رود؛ هر چند چنین امری به معنای پذیرش همه ی مطالب وی در مورد اهل بیت(علیهم السلام) و شیعه نخواهد بود.

[2] . https://ia600201.us.archive.org/13/items/FPabha/abha.pdf

[3] . أخبار أبي حنيفة وأصحابه، الحسين بن علي بن محمد بن جعفر، أبو عبد الله الصَّيْمَري الحنفي (المتوفى: 436هـ)، ص88، عالم الكتب – بيروت:‌ ««حَدثنَا عمر بن إِبْرَاهِيم المقرىء قَالَ ثَنَا مكرم قَالَ ثَنَا عَليّ بن الْحسن المخرمي قَالَ ثَنَا مُحَمَّد بن هَارُون بن عبد الله بن مياح قَالَ ثَنَا أبي قَالَ ابو هِشَام أَصْرَم بن حَوْشَب الْهَمدَانِي قَالَ ثَنَا عبد الرَّحْمَن بن عبدويه الْيَشْكُرِي قَالَ سَمِعت أَبَا حنيفَة يَقُول قدمت الْمَدِينَة فَأتيت أَبَا جَعْفَر مُحَمَّد بن عَليّ فَقَالَ يَا أَخا أهل الْعرَاق الا تجْلِس إِلَيْنَا فَجَلَست فَقلت أصلحك الله مَا تَقول فِي أبي بكر وَعمر فَقَالَ رحم الله أَبَا بكر وَعمر قلت إِنَّهُم يَقُولُونَ عندنَا بالعراق انك تتبرأ مِنْهُمَا فَقَالَ معَاذ الله كذبُوا وَرب الْكَعْبَة اَوْ لست تعلم ان عليا زوج ابْنَته ام كُلْثُوم ابْنة فَاطِمَة من عمر بن الْخطاب وَهل تَدْرِي من هِيَ لَا ابا لَك جدَّتهَا خَدِيجَة سيدة نسَاء أهل الْجنَّة وجدهَا رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم خَاتم النَّبِيين وَسيد الْمُرْسلين وَرَسُول رب الْعَالمين وَأمّهَا فَاطِمَة سيدة نسَاء الْعَالمين وأخواها الْحسن وَالْحُسَيْن سيدا شباب أهل الْجنَّة وأبوها عَليّ بن أبي طَالب ذُو الشّرف والمنقبة فِي الاسلام فَلَو لم يكن لَهَا أَهلا لَا ابالك لم يُزَوّجهَا أَيَّاهُ قَالَ قلت فَلَو كتبت إِلَيْهِم كتابا فَكَذبت على نَفسك قَالَ لَا يطيعون الْكتب هَذَا أَنْت قد قلت لَك عيَانًا أَلا تجْلِس إِلَيْنَا فعصيتني فَكيف يطيعون الْكتاب».
[4] . «عبد الرَّحْمَن بن عبدويه الْيَشْكُرِي»، مجهول(مبهم) می باشد؛ و هیچ ترجمه ای از وی در کتب رجالی یافت نمی گردد.

[5] . «أَصْرَم بن حَوْشَب الْهَمدَانِي»، از ضعفاء و متروکین بوده که ابن حبان وی را به وضع و جعل حدیث متهم نموده است:

«المجروحين، ابن حبان (المتوفى: 354هـ)، ج1، ص181، ترجمه ی: 121، دار الوعي – حلب: «أَصْرَم بن حَوْشَب الْهَمدَانِي الْخُرَاسَانِي يَرْوِي عَن زِيَاد بْن سَعْد وَغَيره روى عَنْهُ الْحَسَن بْن أَبِي الرَّبِيع كَانَ يضع الْحَدِيث عَلَى الثِّقَات»؛

الضعفاء والمتروكون، الدارقطني (المتوفى: 385هـ)، ج1، ص259، ترجمه ی: 114، مجلة الجامعة الإسلامية بالمدينة المنورة: «أصرم بن حوشب الهمدانى أبو هشام منكر الحديث»؛

الضعفاء، أبو نعيم الأصبهاني (المتوفى: 430هـ)، ج1، ص64، دار الثقافة - الدار البيضاء: «الأصرم بن حَوْشَب الْهَمدَانِي روى عَن قُرَّة وَزِيَاد بن سعد لَا شَيْء».

شخصی در تاپیکی که اخیرا جمع‌بندی شده است چنین پرسشی را مطرح کرده بود:
(( امام ابوحنیفه فرمود: به مدینه آمدم و به نزد امام محمد باقر رحمه الله رفتم، گفت: ای برادر عراقی! در مجلس ما ننشین.من نشستم و گفتم: خداوند ترا صلاح بخشد، در مورد ابوبکر و عمر رضی الله عنهما چه می‌گویی؟فرمود: خداوند ابوبکر و عمر را مورد رحمت و بخشش خود قرار دهد.گفتم: پیروان شما در عراق می‌گویند که تو از آنان اظهار بیزاری می‌نمایی.فرمود: پناه بر خدا! سوگند به پروردگار کعبه که آنان دروغ گفتند، آیا نمی‌دانی که علی، دخترش ام‌کلثوم بنت فاطمه را به ازدواج عمر بن خطاب درآورد؟! و آیا نمی‌دانی که مادربزرگ ام‌کلثوم خدیجه، سرور زنان بهشت و پدربزرگش رسول الله صلى الله علیه وسلم، خاتم پیامبران، سیدالمرسلین و پیامبر پروردگار جهانیان و مادرش فاطمه سرور زنان جهان و برادرانش حسن و حسین سرور جوانان بهشت و پدرش علی بن ابی‌طالب که در اسلام دارای شرف و فضیلت است، می‌باشد؟ اگر عُمر شایسته‌ی همسری ام‌کلثوم نمی‌بود، علی دخترش را به ازدواج عمر در نمی‌آورد.گفتم: اگر نامه‌ای به آنان بنویسی و این دروغی که بر شما بسته‌اند، را تکذیب کنی، مناسب است!گفت: آنان نامه‌ها را نمی‌پذیرند؛ من به تو آشکارا گفتم که این جا ننشین، قبول نکردی و نشستی، پس چه طور ممکن است که آنان از نامه‌ای اطاعت می‌کنند؟!نویسنده: امام محمد ابوزهره (ابوحنیفه حیاته و عصره، آراؤه و فقهه: ۱۴۴-۱۴۵٫) ))
متأسفانه پاسخی که به پرسش کذا داده شد کاملا به دور از واقعیت بود و پاسخ این جانب به شرح زیر است:

سلام علی من اتخذ الی ربه سبیلا
پاسخ ایشان صحیح نیست. آن‌چه در کتاب «ابوحنیفه؛ حیاته وعصره، آراؤه وفقهه» (ج۱، ص۱۸۱ و ۱۸۲) نوشته‌ی شیخ «محمد ابوزهره» (غفر الله سیئاته) (متوفای قرن ۱۴) از قول امام «ابوحنیفه» (رحمه الله علیه) به نقل از شخص «محمد بن علی» (غفرهُ الله) آورده شده است؛ به جهت احراز «استفاضه» خبر آن، قطعاً «معتبر» ارزیابی می‌گردد لذا احتجاج به آن خصوصاً توسط پیروان اصلاح‌گر و مجدد اعظم دین، حضرت شیخ‌الإسلام (اعلی الله مقامه) در برابر نیرنگ‌های روافض به نیت اصلاح مکتب اسلام از بدعت‌ها، جایز بلکه مستحب می‌باشد.

اسناد چهار‌گانه مثبِت اعتبار گزارش:
۱ـ (( أنا «مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَجَّاجِ»، قَالَ: أنا «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الزُّبَيْرِ»، نا «عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَقَالٍ الْكُوفِيُّ»، قَالَ: نا «عَلِيُّ بْنُ أَسْبَاطٍ»، عَنْ «بَعْضِ أَصْحَابِنَا» قَالَ: قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ لِأَبِي جَعْفَرٍ يَعْنِي مُحَمَّدَ بْنَ الْحُسَيْنِ: «أَجْلِسُ؟» وَأَبُو جَعْفَرٍ قَاعِدٌ فِي الْمَسْجِدِ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ: أَنْتَ رَجُلٌ مَشْهُورٌ، وَلَا أُحِبُّ أَنْ تَجْلِسَ إِلَيَّ. قَالَ: فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَى قَوْلِ أَبِي جَعْفَرٍ وَجَلَسَ، فَقَالَ لِأَبِي جَعْفَرٍ: أَنْتَ إِمَامٌ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَإِنَّ قَوْمًا بِالْكُوفَةِ يَزْعُمُونَ إِنَّكَ إِمَامٌ. قَالَ: فَمَا أَصْنَعُ لَهُمْ؟ قَالَ: تَكْتُبُ إِلَيْهِمْ تُخْبِرُهُمْ. قَالَ: لَا يُطِيعُونَنِي، إِنَّمَا نَسْتَدِلُّ عَلَى مَنْ غَابَ عَنَّا بِمَا حَضَرَنَا، قَدْ أَمَرْتُكَ أَنْ لَا تَجْلِسْ فَلَمْ تُطِعْنِي، وَكَذَلِكَ أُولَئِكَ لَوْ كَتَبْتُ إِلَيْهِمْ مَا أَطَاعُونِي. ))
«شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة، اللالكائي (متوفای ۴۱۸)، ج۸، ص۱۴۸۵.»

۲ـ (( أخبرنا «أبو النجم عباد بن أحمد بن طاهر بن عبد الله الحسن اباذي» أنبأ «أبو علي الحسن بن عمر» ح وأخبرنا «أبو سعد بن البغدادي» أنا «محمود بن جعفر» و«محمد بن أحمد بن إبراهيم» سله قالوا أنا «أبو علي الحسن بن علي بن أحمد البغدادي» ثنا «أبو بكر محمد بن علي بن الحسين بن يزيد الهمذاني» ثنا «محمد بن عمران بن حبيب» ثنا «يحيى بن نصر بن حاجب» ثنا أبو حنيفة عن محمد بن علي قال أتيته فسلمت عليه فقعدت إليه فقال لا تقعد إلينا يا أخا العراق ... . ))
«تاریخ دمشق، ابن‌عساکر (متوفای ۵۷۱)، ج۵۴، ص۲۵۹ و ج۵۴، ص۲۸۹ و ۲۹۰.»

۳ـ (( حَدَّثَنَا «عَلِيٌّ» حَدَّثَنَا «مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الْحَضْرَمِيُّ» حَدَّثَنَا «أَبِي» حَدَّثَنَا «أَصْرَمُ بْنُ حَوْشَبٍ» حَدَّثَنَا «عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ رَبِّهِ» قَالَ سَمِعْتُ رَجُلا يَقُولُ قَدِمْتُ الْمَدِينَةَ فَأَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَجَلَسْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ مَا تَقُولُ فِي أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ قُلْتُ إِنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّكَ تَبْرَأُ مِنْهُمَا قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ كَذَبُوا وَرَبِّ الْكَعْبَةِ أَوَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ زَوَّجَ ابْنَتَهُ أُمَّ كُلْثُومٍ مِنْ فَاطِمَةَ مِنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ وَهَلْ تَدْرِي مَنْ هِيَ جَدَّتُهَا خَدِيجَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَجَدُّهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَسَيِّدُ الْمُرْسَلِينَ وَرَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَأُمُّهَا فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَأَخَوَاهَا الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَأَبُوهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ذُو الشَّرَفِ وَالْمَنْقَبَةِ فِي الإِسْلامِ فَلَوْ لَمْ يَكُنْ لَهَا أَهْلا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَا زَوَّجَهَا إِيَّاهُ. ))
«فضائل أبي بكر الصديق، ابن‌العشاری (متوفای ۴۵۱)، ج۱، ص۸۰.»

۴ـ (( حَدثنَا «عمر بن إِبْرَاهِيم المقرىء» قَالَ ثَنَا «مكرم» قَالَ ثَنَا «عَليّ بن الْحسن المخرمي» قَالَ ثَنَا «مُحَمَّد بن هَارُون بن عبد الله بن مياح» قَالَ ثَنَا «أبي» قَالَ «ابو هِشَام أَصْرَم بن حَوْشَب الْهَمدَانِي» قَالَ ثَنَا «عبد الرَّحْمَن بن عبدويه الْيَشْكُرِي» قَالَ سَمِعت أَبَا حنيفَة يَقُول قدمت الْمَدِينَة فَأتيت أَبَا جَعْفَر مُحَمَّد بن عَليّ فَقَالَ يَا أَخا أهل الْعرَاق الا تجْلِس إِلَيْنَا فَجَلَست ... . ))
«أخبار أبي حنيفة وأصحابه، الصیمری (متوفای ۴۳۶)، ج۱، ص۸۷ و ۸۸.»

«عبد الرَّحْمَن بن عبدويه الْيَشْكُرِي» مذکور در روایت «۴»، مجهول نیست زیرا وی همان «عبدالرحمن بن عبد ربه» مذکور در روایت «۳» است. (نثل النبال بمعجم الرجال، أبو إسحق الحويني، ج۲، ص۱۴۸.) که از جمله مهم‌ترین روات از امام «مالک بن انس» می‌باشد. (إكمال تهذيب الكمال، علاء الدين مغلطاي، ج۱۱، ص۲۳.)
هم‌چنین گرچه «بخاری، مسلم و نسائی»، «أَصْرَم بن حَوْشَب الْهَمدَانِي» را «متروک الحدیث» خوانده و «ابن‌معین»، او را «کذاب خبیث» و دارقطنی، «منکر الحدیث» می‌داند اما ضعف مزبور به جهت اغراق در فضائل خلیفه اول است و چه بسا شخصی در یک موضوع حدیثی (مانند فضائل خلیفه) ضعیف باشد و در موضوعی دیگر، به شرطی که روایت او با عقل سلیم و قرآن هم‌خوان باشد، در بالاترین درجه اعتبار ارزیابی گردد ضمنا، روایت مزبور متفرد به شخص مذکور نیست و به مجرد گفته او مورد پذیرش واقع نمی‌گردد چراکه در روایت «۱» و «۲» چنین شخصی اساساً در سند روایت وجود ندارد.

ضمناً ازدواج ام‌کلثوم (دختر فاطمه و علی و نوه پیامبر) با خلیفه دوم که پس از رضایت علی صورت پذیرفت و در روایت مذکور نیز مورد اشاره واقع گردید، امری مسلم تاریخی است تا آن‌جا که آقای ثقه‌الإسلام شیعه، کلینی در کتاب الکافی روایتی را با سند «صحیح» به شرح ذیل می‌آورد و «مجلسی» ضمن «تصحیح» آن، دلالت مذکور را تصریح می‌نماید:
روایت اول:
(( ۱ـ حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سِنَانٍ وَمُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ :عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ عليه‌السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ الْمُتَوَفّى عَنْهَا زَوْجُهَا : أَتَعْتَدُّ فِي بَيْتِهَا ، أَوْ حَيْثُ شَاءَتْ؟قَالَ : « بَلْ حَيْثُ شَاءَتْ ؛ إِنَّ عَلِيّاً عليه‌السلام لَمَّا تُوُفِّيَ عُمَرُ أَتى أُمَّ كُلْثُومٍ ، فَانْطَلَقَ بِهَا إِلى بَيْتِهِ ))
«الکافی-(ط. دارالحدیث)، الكليني، ج۱۱، ص۶۱۸.»
مجلسی درباره روایت مزبور می‌نویسد:
(( الحديث الأول : موثق. ... ويدل على تزويج أم كلثوم بنت أمير المؤمنين عليه‌السلام من عمر ...)) «مرآه‌العقول، المجلسی، ح۲۱، ص۱۹۷.»
روایت دوم:
(( ۲ـ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَغَيْرُهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ عليه‌السلام عَنِ امْرَأَةٍ تُوُفِّيَ زَوْجُهَا : أَيْنَ تَعْتَدُّ؟ فِي بَيْتِ زَوْجِهَا تَعْتَدُّ ، أَوْ حَيْثُ شَاءَتْ؟قَالَ : « بَلْ حَيْثُ شَاءَتْ » ثُمَّ قَالَ : « إِنَّ عَلِيّاً عليه‌السلام لَمَّا مَاتَ عُمَرُ أَتى أُمَّ كُلْثُومٍ ، فَأَخَذَ بِيَدِهَا ، فَانْطَلَقَ بِهَا إِلى بَيْتِهِ ))
«الکافی-(ط. دارالحدیث)، الكليني، ج۱۱، ص۶۱۹.»
مجلسی درباره سند روایت مزبور که ز نظر متن، مشاببه روایت اول است می‌نویسد:
(( الحديث الثاني : صحيح. )) «مرآه‌العقول، المجلسی، ح۲۱، ص۱۹۹.»
رضایت پدر برای ازدواج دختر باکره نیز شرط است در غیر این‌صورت نکاح باطل است؛ لذا رضایت علی (رضی الله عنه) پیش از تزویج مذکور می‌بایست صریحا اعلام شده باشد.

Soheil.H;958986 نوشت:

متأسفانه پاسخی که به پرسش کذا داده شد کاملا به دور از واقعیت بود و پاسخ این جانب به شرح زیر است:

سلام علی من اتخذ الی ربه سبیلا
پاسخ ایشان صحیح نیست. آن‌چه در کتاب «ابوحنیفه؛ حیاته وعصره، آراؤه وفقهه» (ج۱، ص۱۸۱ و ۱۸۲) نوشته‌ی شیخ «محمد ابوزهره» (غفر الله سیئاته) (متوفای قرن ۱۴) از قول امام «ابوحنیفه» (رحمه الله علیه) به نقل از شخص «محمد بن علی» (غفرهُ الله) آورده شده است؛ به جهت احراز «استفاضه» خبر آن، قطعاً «معتبر» ارزیابی می‌گردد لذا احتجاج به آن خصوصاً توسط پیروان اصلاح‌گر و مجدد اعظم دین، حضرت شیخ‌الإسلام (اعلی الله مقامه) در برابر نیرنگ‌های روافض به نیت اصلاح مکتب اسلام از بدعت‌ها، جایز بلکه مستحب می‌باشد.
.

با سلام و عرض ادب

1)‌ دعای بر امام باقر (علیه السلام) با جمله ی(غفره الله) و ابن تیمیه ی ناصبی، با جمله ی (اعلی الله مقامه) بیانگر دیدگاه و اعتقاد سؤال کننده است. جای سوال از شما است که چگونه حضرت باقرالعلوم(علیه السلام) را پایینتر از شخص ناصبی قرار دادید؟ ابن تیمیه که دشمنی با امام علی(علیه السلام) در آثارش نمایان است؛ جز در قعر جهنم مأوایی نخواهد داشت. و این شخص نه مجدد؛ بلکه مبتدع و منحرفی بیش نبوده؛ لذا دعایی که مناسب شأن و جایگاه وی بوده(خذله الله) است؛ نه اعلی الله مقامه؟!

2) از اینکه اسناد دیگری بر سند مخدوشی که مورد بحث بود افزودید، تشکر می کنم؛ اما این زحمت ارزشمند تاثیری در نتیجه ی ذکر شده در پاسخ اول نخواهد داشت.

3) رویکرد شما در این تاپیک با رویکردی که در تاپیک (انا مدینة العلم و علی بابها)‌ اتخاذ نمودید کاملا متفاوت است؛ زیرا در آن تاپیک شما ارزش مجموعی اَسناد را نادیده گرفته و تنها بدنبال اعتبار سندی خاص و مستقل بودید؛ لذا حکم به وضع و ساختگی بودن روایت با وجود اسانید متعدد آن داده و معتقد بودید ضعف روایت ضعیف قابل تدارک و جبران نخواهد بود؛ اما در این تاپیک با تغییر موضعی آشکار و به نیت اصلاح مکتب اسلام از بدعتها، احراز استفاضه این خبر را نمودید و پس از آن چنین امری را موجب حکم به اعتبار قطعی سند دانسته و احتجاج بدان را مستحب دانستید؟!

حال ما با همان مبنای پذیرفته شما بدین اسناد پاسخ می دهیم:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=61127

بررسی اسناد:
سند اول: شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة لالکلایی:

سند این خبر بدین شرح است: «أنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: أنا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الزُّبَيْرِ، نا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَقَالٍ الْكُوفِيُّ، قَالَ: نا عَلِيُّ بْنُ أَسْبَاطٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ لِأَبِي جَعْفَرٍ يَعْنِي مُحَمَّدَ بْنَ الْحُسَيْنِ...»(که البته درست آن محمد بن علی علیهما السلام است).
1. محمد بن عبدالله بن الحجاج کیست؟ و چه کسی او را توثیق نموده؟
2. همچنین ما به ترجمه ی «عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَقَالٍ الْكُوفِيُّ» دست نیافتیم که وی کیست و نظر ائمه در مورد وی چگونه است.
3. «علی بن اسباط» شیعه ی فطحی است؛ لذا این سند برای شما و احتجاج شما فاقد ارزش است؛ زیرا وی بر خلاف سایر شیعیانی که در کتب حدیثی عامه دارای ترجمه بوده؛ فاقد ترجمه و تعدیلی از سوی ائمه حدیث عامه است. علاوه بر آنکه وی از دیدگاه شما از جمله ی روافض است که مطلقا به روایات آنها توجه نمی گردد.
4. سند این روایت به امام باقر(علیه السلام) مرسل بوده و حال شیخ ناقل خبر نیز مشخص نیست. سند مرسل نیز در نزد شما فاقد اعتبار بوده؛ بنابراین این سند از جمله اسناد مردود در نزد شما است.

سند دوم: تاریخ مدینه دمشق:
«أخبرنا «أبو النجم عباد بن أحمد بن طاهر بن عبد الله الحسناباذي» أنبأنا «أبو علي الحسن بن عمر» ح وأخبرنا «أبو سعد بن البغدادي» أنا «محمود بن جعفر» و «محمد بن أحمد بن إبراهيم سله»[1] قالوا أنا «أبو علي الحسن بن علي بن أحمد البغدادي» ثنا «أبو بكر محمد بن علي بن الحسين بن يزيد الهمذاني» ثنا «محمد بن عمران بن حبيب» ثنا «يحيى بن نصر بن حاجب» ثنا «أبو حنيفة» عن محمد بن علي قال أتيته فسلمت عليه فقعدت إليه فقال لا تقعد إلينا يا أخا العراق فإنكم قد نهيتم عن القعود إلينا قال فقعدت فقلت يرحمك الله هل شهد علي...».

1.ترجمه ی راوی اول در کتب حدیثی چگونه است: (عباد بن احمد حسن آبادی)؛ مولّف در بیان بیش از ده هزار ترجمه ای که در کتاب خویش ذکر نموده از طریق این شیخ چند روایت نقل نموده است؟
2. «ابوعلی الحسن بن عمر» و «ابو سعد بن البغدادی» و «محمود بن جعفر» و «محمد بن احمد بن ابراهیم» و«أبو بكر محمد بن علي بن الحسين بن يزيد الهمذاني»کیستند و چه کسی آنها را تعدیل نموده است؟
3. «یحیی بن نصر بن حاجب» مختلف فیه است و جرح وی غالب بر تعدیل وی می باشد. عقیلی او را متروک الحدیث دانسته: «يحيى بن نصر بن حاجب القرشي منكر الحديث»؛[2] ابوزرعه در مورد او می نویسد: «لیس بشی ء»؛ و ابن الجوزی وی را در ضعفا و متروکین ذکر نموده: «يحيى بن نصر بن حاجب بن عمرو القرشي حدث عن عاصم الأحول وأبي حنيفة وقال أبو زرعة ليس بشيء».[3] و ابن عدی نیز وی را در کامل ذکر نموده؛[4] و بیهقی وی را قوی ندانسته؛[5]نظر ذهبی نیز بر جرح و تضعیف وی می باشد؛ آنچنان که ترجمه ی وی را در المغنی آورده است: «يحيى بن نصر بن حاجب القرشي عن عاصم الأحول قال أبو زرعة ليس بشيء»؛[6] و از معاصرین نیز «شعیب ارنووط» وی را ضعیف دانسته است. با توجه به موارد ذکر شده این سند قابل احتجاج نمی باشد.

سند سوم: فضائل ابن العشاری:
«حَدَّثَنَا عَلِيٌّ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الْحَضْرَمِيُّ حَدَّثَنَا أَبِي حَدَّثَنَا أَصْرَمُ بْنُ حَوْشَبٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ سَمِعْتُ رَجُلا يَقُولُ قَدِمْتُ الْمَدِينَةَ فَأَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَجَلَسْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ مَا تَقُولُ فِي أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ...».

1. در این سند «اصرم بن حوشب» قرار دارد که بخاری وی را متروک الحدیث دانسته است: «اصرم بن حوشب، متروك الحديث».[7] ابن ابی حاتم در ترجمه ی وی می نویسد: «أصرم بن حوشب أبو هشام الهمذاني روى عن أبي سنان الشيباني سمعت أبي يقول ذلك [ويقول هو متروك الحديث فإنه ذكر أنه سمع من زياد بن سعد فأنكر عليه] وتكلم فيه [يحيى بن معين] ...قال سألت يحيى بن معين قلت: أصرم بن حوشب [تعرفه] ؟ قال: كذاب خبيث».[8]
ذهبی نیز در مورد وی می نویسد:
«أصرم بن حوشب، أبو هشام. قاضى همذان.[أصرم] هالك...قال يحيى: كذاب خبيث. وقال البخاري ومسلم والنسائي: متروك. وقال الدارقطني: منكر الحديث. ... وقال ابن حبان: كان يضع الحديث على الثقات.... قال ابن المديني: كتبت عنه بهمذان، وضربت على حديثه».[9]
از معاصرین نیز البانی وی را متروک الحدیث؛ بلکه کذاب دانسته که به اخبار وی حتی در شواهد و توابع نیز اعتنایی نمی گردد:
«قلت: وهو ضعيف جدّاً؛ أصرم هذا متروك متهم، فهو ممن لا يستشهد به»؛[10] «من طريق أصرم بن حوشب ، يعني : وهو كذاب».[11]

2. در مورد عبدالرحمن بن عبد ربه؛ نام صحیح وی: «عبد الرحمن ابن عبد الله ابن عبد ربه [وقد ينسب إلى جده] الشيباني ويقال اليشكري بتحتانية مفتوحة ومعجمة ساكنة وكاف مضمومة أبو سفيان النسوي بنون ومهملة قاضي نيسابور مقبول من التاسعة».[12] است که ابن حجر وی را مقبول دانسته؛ لذا اشکال ما به ایراد جهالت نسبت به وی وارد نبوده؛ اما با این حال این خبر به واسطه ی اصرم مردود می باشد.

سند چهارم: اخبار ابوحنیفة:
«حَدثنَا عمر بن إِبْرَاهِيم المقرىء قَالَ ثَنَا مكرم قَالَ ثَنَا عَليّ بن الْحسن المخرمي قَالَ ثَنَا مُحَمَّد بنهَارُون بن عبد الله بن مياح قَالَ ثَنَا أبي قَالَ ابو هِشَام أَصْرَم بن حَوْشَب الْهَمدَانِي قَالَ ثَنَا عبد الرَّحْمَن بن عبدويه الْيَشْكُرِي قَالَ سَمِعت أَبَا حنيفَة...».
که این سند همان سند سوم است: «حَدَّثَنَا عَلِيٌّ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الْحَضْرَمِيُّ حَدَّثَنَا أَبِي حَدَّثَنَا أَصْرَمُ بْنُ حَوْشَبٍحَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ سَمِعْتُ رَجُلا يَقُولُ قَدِمْتُ الْمَدِينَةَ فَأَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَجَلَسْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ مَا تَقُولُ فِي أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ...».

بنابراین این خبر، صرف نظر از اختلاف در متن، به شکل مرسل(عن بعض اصحابنا)؛ و از طریق «يحيى بن نصر بن حاجب» و «عبد الرحمن ابن عبد الله ابن عبد ربه»، نقل شده است که همگی دچار ضعف می باشند و این خبر مستفیض مصطلح نبوده؛ و اعتبار قطعی آن از سوی جنابعالی نیز وهمی بیش نیست.

(احکام قطعی وارده از سوی شما بر احادیث جالب است حدیثی را قطعا محکوم به وضع می کنید و حدیثی را قطعا متصف به اعتبار می نمائید. که ملاک همگی آنها ناشی از پذیرش و عدم پذیرش وجدانی شما است).

http://www.askdin.com/showthread.php?t=61127


[/HR] [1] . شما در درج نام وی دچار اشتباه شدید.

[2] . ضعفاء العقيلي، ج4، ص433.

[3] . الضعفاء والمتروكين، ج3، ص204.

[4] . الکامل، ج7، ص246.

[5] . قال البيهقي : ( ونصر بن حاجب المروزي ليس بالقوي وابنه يحيى كذلك ). الثمر المستطاب في فقه السنة والكتاب، الالبانی، ص226.البانی نیز وی را ضعیف می داند و وجود وی را در سند مبناء موجب تضعیف آن می داند.

[6] . المغنی، ج2، ص745.

[7] . تاریخ کبیر، ج2، ص56.

[8] . الجرح و التعدیل، ج2، ص336.

[9] . میزان الاعتدال، ج1، ص272.

[10] . سلسلة الأحاديث الصحيحة، ج7، ص979».

[11] . سلسلة الأحاديث الضعيفة ، ج1، ص430.

[12] . تقریب التهذیب، ص577.

Soheil.H;958986 نوشت:

هم‌چنین گرچه «بخاری، مسلم و نسائی»، «أَصْرَم بن حَوْشَب الْهَمدَانِي» را «متروک الحدیث» خوانده و «ابن‌معین»، او را «کذاب خبیث» و دارقطنی، «منکر الحدیث» می‌داند اما ضعف مزبور به جهت اغراق در فضائل خلیفه اول است و چه بسا شخصی در یک موضوع حدیثی (مانند فضائل خلیفه) ضعیف باشد و در موضوعی دیگر، به شرطی که روایت او با عقل سلیم و قرآن هم‌خوان باشد، در بالاترین درجه اعتبار ارزیابی گردد.
.

1) این سخن شما مصداق «ما یضحک به الثکلی» است. گویا اعتقادات شما به شما اجازه ی ساختن قاعده ی حدیثی را نیز داده است. به شما پیشنهاد می کنم که این سخن را به عنوان قاعده ای در تعدیل به ثبت برسانید.

2) موضوع داستان ازدواج ام کلثوم(رضوان الله علیها) با عمر مربوط به این تاپیک نیست؛ و داستان آن در جاهای مختلف به تفصیل بحث شده است. از نظر ما دختر صغیره با مرد 57 ساله ای که خلق تند و خشونت وی زبانزد عام و خاص بوده؛ هیچ تناسبی نداشته تا امام علی(علیه السلام) دو دستی دختر خویش را به وی تقدیم نماید. همچنان که عایشه نیز از تقدیم خواهر خود ام کلثوم به عمر استنکاف ورزید؛ در حالی که نزدیکترین ارتباط اعتقادی با وی را داشت.

صدرا;961398 نوشت:

[1] در مورد [...] عبد الرحمن ابن عبد الله ابن عبد ربه [...] ابن حجر وی را مقبول دانسته؛ لذا اشکال ما به ایراد جهالت نسبت به وی وارد نبوده ...

[2] بنابراین این خبر، صرف نظر از اختلاف در متن، به شکل مرسل(عن بعض اصحابنا)؛ و از طریق «يحيى بن نصر بن حاجب» و «عبد الرحمن ابن عبد الله ابن عبد ربه»، نقل شده است که همگی دچار ضعف می باشند ...

اولا گزاره 1 و 2 در پاسخی که نگاشتید معارض یک دیگر است.
ثانیا این یک روایت تاریخی است و حدیث از پیامبر نیست و معارض عقل، قرآن و سنت نیز نیست که نیاز به سخت گیری داشته باشد. مثلا روایت های دال بر افسانه شهادت فاطمه چه بسا فرای مستفیض باشد اما به جهت وجود قرائن نافی ادعای مذکور، سخت گیری، اعمال می شود و پس از اعمال بررسی، مشخص می شود حتی یک سند متصل (ولو ضعیف) که دلالت بر امر کذا داشته باشد در کتب اهل سنت یافت نمی شود و حتی یک سند متصل صحیح یا حسن یا موثق که دلالت بر امر مذکور داشته باشد در کتب شیعه نیز یافت نمی شود. لذا مثال مذکور برای تفهیم یکی از ملاک های سخت گیری روایات است که در روایت مورد بحث، هیچ دلیلی بر چنین امری نداریم و اعتراف رافضیِ موجود در سند روایت به این امر (علی بن اسباط)، از باب اعتراف العقلاء علی انفسهم جائز پذیرفته است. مگر این که شما رافضی را عاقل ندانید که پاسخ ما این است که چه بسا برخی رافضی های آن زمان عاقل بودند و مانند همه روافض کنونی نبودند.

Soheil.H;961996 نوشت:
اولا گزاره 1 و 2 در پاسخی که نگاشتید معارض یک دیگر است.
ثانیا این یک روایت تاریخی است و حدیث از پیامبر نیست و معارض عقل، قرآن و سنت نیز نیست که نیاز به سخت گیری داشته باشد. مثلا روایت های دال بر افسانه شهادت فاطمه چه بسا فرای مستفیض باشد اما به جهت وجود قرائن نافی ادعای مذکور، سخت گیری، اعمال می شود و پس از اعمال بررسی، مشخص می شود حتی یک سند متصل (ولو ضعیف) که دلالت بر امر کذا داشته باشد در کتب اهل سنت یافت نمی شود و حتی یک سند متصل صحیح یا حسن یا موثق که دلالت بر امر مذکور داشته باشد در کتب شیعه نیز یافت نمی شود. لذا مثال مذکور برای تفهیم یکی از ملاک های سخت گیری روایات است که در روایت مورد بحث، هیچ دلیلی بر چنین امری نداریم و اعتراف رافضیِ موجود در سند روایت به این امر (علی بن اسباط)، از باب اعتراف العقلاء علی انفسهم جائز پذیرفته است. مگر این که شما رافضی را عاقل ندانید که پاسخ ما این است که چه بسا برخی رافضی های آن زمان عاقل بودند و مانند همه روافض کنونی نبودند.

سلام علیکم

متن را بدقت بخوانید این پاسخ ما نبود. کدام تعارض؟ !!!!به شکل علمی که از نظر قواعد بررسی سند مورد پذیرش است و با کمک از گفتار عالمان حدیث سخن ما را نقد کنید؛ نه با پیش فرض ذهنی خود که آنجا که مطابق با اعتقادتان است هر نقلی از هر طریقی حجت بوده و آنجا که مخالف پیش فرض ذهنی خود بوده بدون تامل آنرا موضوع بدانید.

این خبر نیز به سه نقل مذکور همگی ضعیف و غیر قابل احتجاج است. سند خبر علی بن اسباط علاوه بر نبود ترجمه ی وی چه رسد به توثیق وی در کتب رجالی شما؛ دچار ارسال سند است و روایت وی در نزد ما علاوه بر آنکه چنین خبری در اسناد شیعی نبوده، بر فرض وجود حمل بر تقیه می گردد که نظائر آن در روایات تقیه ای موجود است.

این خبر روایت تاریخی صرف نبوده؛ بلکه این خبر بیانگر امری اعتقادی است؛ علاوه بر اینکه اگر هر خبری در تاریخ مورد قبول بوده باشد رفتار غیر شرعی و تبعیت از هوا ی نفس خلفای سه گانه، امری معارض با عقل و وحی نبوده که این حوادث را نپذیرفت؛ مگر آنکه شما آنها را معصوم دانسته باشید و این رفتارهای ناشایست در کتب حدیث و رجال و تاریخ اهل سنت نقل شده است که خارج از موضوع این تاپیک است.

صدرا;961398 نوشت:


1)‌ دعای بر امام باقر (علیه السلام) با جمله ی(غفره الله)

اهم علل دعای مذکور، «تلاش ناکافی ایشان جهت ریشه‌کنی بهره‌کشی روافض از وی» که برآمده از «عدم شناخت او از عمق خباثت جماعت مزبور» بود، می‌باشد زیرا کم‌دغدغگی کذایی دعاشده، عوارض سخت‌جبران‌پذیری بر پیکره‌ی اسلام وارد آورد گرچه برخی پی‌آمدها توسط حضرت شیخ‌الإسلام (رفع الله فی الدارین اعلامه) که سطحی اُسوه از بدعت‌کُشی در تاریخ اسلام را رونمایی فرمودند، تصحیح گردید.

ذیلاً نمونه‌ای از خباثت‌پراکنی‌های روافض پلید به «محمد بن علی» را که دلالت بر «تمسخر قرآن توسط او» (به زعم روافض) دارد؛ به نیت تبیین اشتباه وی در عدم موضع‌گیری «کافی» علیه دنائت‌پیشگی جماعت یادشده، بیان می‌دارم:

«کُلینی» در روایتی که به‌زعم شیعه «صحیح» و از دیدگاه ما «مجعول توسط "جمیل بن صالح"» است؛ تمسخر قرآن را به «ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب» (غفر الله سیئاته) نسبت می‌دهد.

«متن» گزارش:
((۱۱۰۴/۱۷ـ "مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى [العطار]"، عَنْ "أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ [بن عیسی]"، عَنِ "[حسن] بْنِ مَحْبُوبٍ"، عَنْ "جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ"، عَنْ "زُرَارَةَ [بن أعین]":عَنْ "أَبی‌جَعْفَرٍ [محمد بن علی]" فِي قَوْلِهِ ]أو: قول الله[ تَعَالى: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» [الإنشقاق (٨٤):١٩] قَالَ: «يَا زُرَارَةُ، أَو لَمْ تَرْكَبْ هذِهِ الْأُمَّةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ فِي أَمْرِ فُلَانٍ وفُلَانٍ وفُلَانٍ؟ )) «الکافی (ط. دارالحدیث)، الکلینی، ج۲، ص۳۷۱.»

«اعتبار» گزارش:
یک) تصحیح مجلسی: «الحديث السابع عشر: صحيح.» «مرآه العقول في شرح أخبار آل الرسول، المجلسی، ج۵، ص۲۰.»
دو) تصحیح بهبودی: «صحیح الکافی، البهبودی،‌ ج۱، ص۵۰، (حدیث ۱۴۷/۷).»

«دلالت» گزارش:
الف) دلالت «فلان وفلان وفلان»، «ابوبکر، عمر و عثمان» (رضی الله عنهم) می‌باشد، زیرا:
رمزگشایی تعبیر بالا در مسلک شتم تقیه‌وار روافض، متعاقب بررسی سایر روایاتی که عناوین مزبور با گستردگی بیش‌تری به کار رفته است، ساده است. برای نمونه:

(( ۵۱۲۳/۱۰ـ "مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى"، عَنْ "مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ"، عَنْ "مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ"، عَنِ "الْخَيْبَرِيِّ"، عَنِ "الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرٍ وَأَبِي سَلَمَةَ السَّرَّاجِ"، قَالَا: سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللهِ وَهُوَ يَلْعَنُ فِي دُبُرِ كُلِّ مَكْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ الرِّجَالِ ، وَأَرْبَعاً مِنَ النِّسَاءِ: فُلَانٌ وَفُلَانٌ وَفُلَانٌ وَمُعَاوِيَةُ‌ ـ وَيُسَمِّيهِمْ ـ وَفُلَانَةُ وَفُلَانَةُ وَهِنْدٌ وَأُمُّ الْحَكَمِ أُخْتُ مُعَاوِيَةَ. )) «الکافی (ط. دارالحدیث)، الکلینی، ج۶، ص۲۳۴ و ۲۳۵.»
مجلسی درباره مصداق تعابیر مذکور می‌نویسد: «والكنايات الأول عباره عن الثلاثه بترتيبهم والكنائتان الأخيرتان عن عائشه وحفصه.» «مرآه العقول في شرح أخبار آل الرسول، المجلسی، ج۱۵، ص۱۷۵.»
در پاورقی الکافی، (ط. دارالحدیث) نيز آمده است که مطلب مذکور با صراحت بیش‌تری در دیگر کتب آورده شده است: (( في الوافي والبحار، ج٨٦ والتهذيب: «التيمي والعدوي وفلان» بدل «فلان وفلان وفلان». )) «الکافی (ط. دارالحدیث)، الکلینی، ج۶، ص۲۳۴.»

لذا مکشوف می‌گردد که در منهج «فحاشی روافض»، تعارفی با معاویه یا خواهر او و به طریق اولی با سایر بنی‌امیه و بنی‌عباس در کار نیست؛ بلکه منحصراً از خلفای اول تا سوم و دختران خلیفه اول و دوم که همسر پیامبر بودند؛ به عدم تصریح یاد می‌شود. ضمناً از تعبیر «بعد نبیهم» در روایت اصلی مورد بحث نیز همان مفهوم «الثلاثه بترتیبهم» یعنی خلفای اول تا سوم دریافت می‌شود چنان‌که مجلسی نیز درباره روایت مذکور می‌نویسد: «بيان: أي كانت ضلالتهم بعد نبيهم مطابقه لما صدر من الأمم السابقه من ترك الخليفه واتباع العجل والسامري وأشباه ذلك» «بحارالأنوار (ط. دارالإحیاءالتراث)، المجلسی، ج۲۴، ص۳۵۰.»

نتیجه: با توجه به آن‌چه گذشت، یکی از تأویلات آیه ۱۹ سوره انشقاق چنین می‌شود: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ فِي أَمْرِ ابابکر وعمر وعثمان»

ب) چرا آن‌چه در «الف» نتیجه گرفته شد، «تمسخر قرآن» است؟
اگر آیه ۱۹ انشقاق را به چنین مفهومی بدانیم: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ فِي أَمْرِ ابابکر وعمر وعثمان» تکلیف مفهوم آیهبعد یعنی آیه ۲۰ سوره انشقاق چه می‌شود؟ آیه ۲۰ چنین است: «فما لهم لا یومنون». آیا مفهومش چنین می‌شود: «فما لهم لا یؤمنون بولایه امیرالمؤمنین»؟
پس تکلیف مفهوم آیه بعد یعنی آیه ۲۱ سوره انشقاق چه می‌شود که می‌فرماید: «و اذا قری علیهم القرآن لا یسجدون»؛ آیا مفهومش چنین می‌شود: «و إذا قُری علیهم التأویل القرآن لا یسجدون؟
آیا چنین مفاهیمی ـ که به نظر تنها راه توجیه خشت کج اول (آیه ۱۹) است ـ تمسخر قرآن نیست؟ آیا چنین تأویلات تمسخرآمیزی (مخصوصا آیه ۱۹ که از روایت برآمده) هجو قرآن نیست؟

حال چرا محمد باقر العلوم!!! یا فرزندانش درباره نسبت «تمسخر قرآن» به او گرچه به نظر ما دروغ بوده (و از نظر شیعه، واقعا محمد بن علی چنین گفته)، واکنش بایسته‌ای نشان ندادند و ابراز برائت نکردند؟ حال آیا من جز طلب غفران برای اشتباهات محمد بن علی، کار دیگری می‌توانم برای کاهش آلام اخروی‌اش انجام دهم؟

صدرا;962023 نوشت:

متن را بدقت بخوانید این پاسخ ما نبود. کدام تعارض؟ !!!!

صدرا;962023 نوشت:
عبد الرحمن ابن عبد الله ابن عبد ربه [وقد ينسب إلى جده] الشيباني ويقال اليشكري بتحتانية مفتوحة ومعجمة ساكنة وكاف مضمومة أبو سفيان النسوي بنون ومهملة قاضي نيسابور مقبول من التاسعة».[12] است که ابن حجر وی را مقبول دانسته؛ لذا اشکال ما به ایراد جهالت نسبت به وی وارد نبوده؛ اما با این حال این خبر به واسطه ی اصرم مردود می باشد.


بنابراین این خبر، صرف نظر از اختلاف در متن، به شکل مرسل(عن بعض اصحابنا)؛ و از طریق «يحيى بن نصر بن حاجب» و «عبد الرحمن ابن عبد الله ابن عبد ربه»، نقل شده است که همگی دچار ضعف می باشند و این خبر مستفیض مصطلح نبوده؛ و اعتبار قطعی آن از سوی جنابعالی نیز وهمی بیش نیست.

نوشتی عبدالرحمن بن عبدالله بن عبد ربه مجهول نیست و مقبول است، اما پایینتر نوشتی ضعیف است. این تعارض نیست؟

Soheil.H;958986 نوشت:
امری مسلم تاریخی است

با سلام
.
از این روایت ها زیاد هست تا ماجرا روشن بشه که چند تا رو ذکر می کنم
.
ابن قتیبه در کتاب المعارف صفحه 175 می نویسد:وأما «أم كلثوم بنت أبى بكر» ، فخطبها «عمر» إلى «عائشة» که ابن قتیبه اشاره میکنه ام کلثوم دختر ابی بکر است

همچنین نووی از شارحان صحیح مسلم در کتاب تهذيب الأسماء واللغات جلد 2 صفحه 369 به این مطلب اشاره میکنه که ام کلثوم دختر ابی بکر و همین ام کلثوم همسر عمر بن خطاب بوده است

اللتان أرادهما أبو بكر الصديق، رضى الله عنه، بقوله لعائشة: إنما هما أخواك وأختاك، قالت: هذان أخواى، فمن أختاى؟ فقال: ذو بطن بنت خارجة، فإنى أظنها جارية. ذكر هذه القصة فى باب الهبة من المهذب، وقد تقدم بيانهما فى أسماء الرجال فى النوع الرابع فى الأخوة، وهاتان الأختان هما أسماء بنت أبى بكر، وأم كلثوم، وهى التى كانت حملاً، وقد تقدم هناك إيضاح القصة، وأم كلثوم هذه تزوجها عمر بن الخطاب، رضى الله عنه.

حالا برای روشن شدن موضوع به این روایت دقت کنید

ابن ابی شیبه در کتاب المصنف جلد 6 صفحه 44 و احمد حنبل در کتاب مسند خودش جلد 41 صفحه 474 می گوید:

حَدَّثَنَا عَفَّانُ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، أَخْبَرَنَا جَبْرُ بْنُ حَبِيبٍ، عَنْ أُمِّ كُلْثُومٍ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ، عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَّمَهَا هَذَا الدُّعَاءَ: «§اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّهِ عَاجِلِهِ وَآجِلِهِ مَا عَلِمْتَ مِنْهُ وَمَا لَمْ أَعْلَمْ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنَ الشَّرِّ كُلِّهِ مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَمَا لَمْ أَعْلَمْ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ مَا سَأَلَكَ عَبْدُكَ وَنَبِيُّكَ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا عَاذَ بِهِ عَبْدُكَ وَنَبِيُّكَ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْجَنَّةَ وَمَا قَرَّبَ إِلَيْهَا مِنْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنَ النَّارِ وَمَا قَرَّبَ إِلَيْهَا مِنْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ، وَأَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ كُلَّ قَضَاءٍ تَقْضِيهِ لِي خَيْرًا»

اما اسحاق بن راهویه در مسند خودش جلد 2 صفحه 590 قریب به همین موضوع رو از ام کلثوم دختر امام علی بن ابی طالب علیه السلام نقل میکنه

أَخْبَرَنَا النَّضْرُ، نا شُعْبَةُ، نا جَبْرُ بْنُ حَبِيبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أُمَّ كُلْثُومٍ بِنْتَ عَلِيٍّ، تُحَدِّثُ عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ أَبَا بَكْرٍ، دَخَلَ عَلَى -[591]- رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِيُكَلِّمَهُ فِي حَاجَةٍ وَعَائِشَةُ تُصَلِّي فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَا عَائِشَةُ عَلَيْكِ بِالْجَوَامِعِ وَالْكَوَامِلِ قُولِي §اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّهِ عَاجِلِهِ وَآجِلِهِ مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَمَا لَمْ أَعْلَمْ وَأَعُوذُ بِكَ مِنَ الشَّرِّ كُلِّهِ عَاجِلِهِ وَآجِلِهِ مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَمَا لَمْ أَعْلَمُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْجَنَّةَ وَمَا قَرَّبَ إِلَيْهَا مِنْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ وَأَعُوذُ بِكَ مِنَ النَّارِ وَمَا قَرَّبَ إِلَيْهَا مِنْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِمَّا سَأَلَكَ مِنْهُ مَحَمَّدٌ وَأَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعَاذَ مِنْهُ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ اللَّهُمَّ مَا قَضَيْتَ لِي مِنْ قَضَاءٍ فَاجْعَلْ عَاقِبَتَهُ لِي رُشْدًا

که این مطلب می‌رساند ام کلثوم دختر ابوبکر بوده و به دلیل ربیبه بودن و بزرگ شدن در خانه امیرالمؤمنین، ام کلثوم دختر علی هم نامیده می‌شده است، و عمر با او ازدواج کرده است.

و اینکه شما اشاره کردید چنین ازدواجی رو ثقه الاسلام کلینی هم ذکر کرده خب چنین ازدواجی بوده اما نه با ام کلثوم دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام بلکه ام کلثوم دختر ابوبکر و اسما بنت عمیس که روایت هایی که در بالا ذکر شد از کتاب های اهل سنت هست

Soheil.H;961996 نوشت:
مثلا روایت های دال بر افسانه شهادت فاطمه چه بسا فرای مستفیض باشد اما به جهت وجود قرائن نافی ادعای مذکور، سخت گیری، اعمال می شود و پس از اعمال بررسی، مشخص می شود حتی یک سند متصل (ولو ضعیف) که دلالت بر امر کذا داشته باشد در کتب اهل سنت یافت نمی شود و حتی یک سند متصل صحیح یا حسن یا موثق که دلالت بر امر مذکور داشته باشد در کتب شیعه نیز یافت نمی شود.

با سلام
.
با اینکه دوستان در تاپیک های دیگه در این باره بحث کردن و همه چی روشن شده ولی برای کسانی که این تاپیک رو می خونند شاید خوب باشه بدونند

بنده خدا,افسانه چی!!!!

شهرستانی در ملل و نحل جلد 1 صفحه 57 می نویسد:
قال إبراهيم بن سيار بن هاني النظام إن عمر ضرب بطن فاطمة حتى ألقت الجنين من بطنها وكان يصيح : احرقوا دارها بمن فيها

مرحوم سید بن طاووس رحمت الله علیه در کتاب طرف من الأنباء والمناقب صفحه 397 می نویسد:
ولم تقتصر رواية ضرب فاطمة وإسقاطها محسنا على رواة الشيعة ، بل نصّ عليه غير واحد من السنّة أيضا ، لكنّ السياسة الأمويّة والعبّاسيّة هي الّتي حاولت إخفاء الحقائق عبثا ، كمن يحاول أن يغطي الشمس بغربال.

می گوید این واقعه مختص شیعه نیست و اهل سنت هم آن را ذکر کرده اند اما این سیاست اموی و عباسی بود و الی آخر....

مسعودی در کتاب إثبات الوصية صفحه 143 می نویسد:
وضغطوا سيدة النساء بالباب حتى أسقطت محسنا

ناصر حسين بن حامد حسين الموسوي الهندي در کتاب افحام الأعداء والخصوم صفحه 93 می گوید:

كتابه ـ الشافي ـ عن بعض كبار العامة حيث قال : قد روى البلاذري عن المدائني عن مسلم بن محارب عن سليمان التيمي ، عن إبن عون : إن أبا بكر ارسل الى علي يريده على البيعة فلم يبايع فجاء عمر ومعه قبس فلقيته فاطمة على الباب فقالت : يا أبن الخطاب اتراك محرقا علي بأبي؟ فقال : نعم ، وذلك أقوى فيما جاء به أبوك ، وجاء علي فبايع ، وهذا الخبر قد روته الشيعة من طرق كثيرة ، وانما الطريق أن ترويه شيوخ محدثي العامة

یعنی آتش زدن خانه!

همچنین سید بن طاووس در کتاب طرف من الأنباء والمناقب صفحه 393 می گوید: (درباره آتش زدن خانه)

وفي شرح النهج ( ج ٢٠ ؛ ١٤٧ ) قال : قال المسعوديّ : وكان عروة بن الزبير يعذر أخاه عبد الله في حصر بني هاشم في الشعب وجمعه الحطب ليحرقهم ... كما فعل عمر بن الخطّاب ببني هاشم لمّا تأخّروا عن بيعة أبي بكر ، فإنّه أحضر الحطب ليحرق عليهم الدار ...

وانظر تهديد أهل البيت بحرق الدار في تاريخ الطبريّ ( ج ٣ ؛ ١٩٨ ) عن زياد بن كليب و ( ج ٣ ؛ ١٩٩ ) عن حميد الحميريّ ، والسقيفة وفدك ( ٣٨ ، ٥٠ ، ٧١ ) وشرح النهج ( ج ٢ ؛ ٤٥ ، ٥٦ ) والإمامة والسياسة ( ج ١ ؛ ٣٠ ) والعقد الفريد ( ج ٥ ؛ ١٣ ) ومروج الذهب ( ج ٢ ؛ ٣٠٨ ) والملل والنحل ( ج ١ ؛ ٥٩ ) والاستيعاب ( ج ٣ ؛ ٩٧٥ ) والشافي في الإمامة ( ج ٣ ؛ ٢٤٠ ـ ٢٤١ ) نقلا عن البلاذريّ ، وكنز العمال ( ج ٣ ؛ ١٤٠ ) وتفسير العيّاشي ( ج ٢ ؛ ٣٣٠ ) والاحتجاج ( ج ١ ؛ ٨٠ ) والخصال (٦٠٧) والطرائف ( ج ١ ؛ ٢٣٩ ) والغرر لابن خنزابة (٥١٦) والمصنف لابن أبي شيبة ( ج ٧ ؛ ٤٣٢ ) ومسند فاطمة للسيوطي (٣٦) ونهاية الارب ( ج ١٩ ؛ ٤٠ ) وإزالة الخفاء ( ج ٢ ؛ ٢٩ ، ١٧٩ ).

و در ادامه می گوید:إنّ من مصائب الهجوم على بيت النبوّة ـ بعد إحراق الباب ـ هو عصر فاطمة عليها‌السلام أو رفسها حتّى أسقطت محسنا قتيلا ، وذلك ما تناقله الأعلام من أئمّة المسلمين ورواتهم ومؤرخيهم.

با سلام خدمت دوستان گرامی

لطفا از ارسال مطالب خارج از عنوان تاپیک مورد سوال خود داری فرمائید.

با تشکر از همه بزرگواران.

Soheil.H;962181 نوشت:
اهم علل دعای مذکور، «تلاش ناکافی ایشان جهت ریشه‌کنی بهره‌کشی روافض از وی» که برآمده از «عدم شناخت او از عمق خباثت جماعت مزبور» بود، می‌باشد زیرا کم‌دغدغگی کذایی دعاشده، عوارض سخت‌جبران‌پذیری بر پیکره‌ی اسلام وارد آورد گرچه برخی پی‌آمدها توسط حضرت شیخ‌الإسلام (رفع الله فی الدارین اعلامه) که سطحی اُسوه از بدعت‌کُشی در تاریخ اسلام را رونمایی فرمودند، تصحیح گردید.
.....
ذیلاً نمونه‌ای از خباثت‌پراکنی‌های روافض پلید به «محمد بن علی» را که دلالت بر «تمسخر قرآن توسط او» (به زعم روافض) دارد؛ به نیت تبیین اشتباه وی در عدم موضع‌گیری «کافی» علیه دنائت‌پیشگی جماعت یادشده، بیان می‌دارم:

حال چرا محمد باقر العلوم!!! یا فرزندانش درباره نسبت «تمسخر قرآن» به او گرچه به نظر ما دروغ بوده (و از نظر شیعه، واقعا محمد بن علی چنین گفته)، واکنش بایسته‌ای نشان ندادند و ابراز برائت نکردند؟ حال آیا من جز طلب غفران برای اشتباهات محمد بن علی، کار دیگری می‌توانم برای کاهش آلام اخروی‌اش انجام دهم؟

1) البته خباثت از آن ابن تیمیه گمراه(لعنه الله) و اتباع و تابعین او است و نه شیعه ی اهل بیت(علیهم السلام). شما از فضای آزاد سایت سوء استفاده نکنید که این اولین باری نیست که با نوشتاری که بوی نصب و دشمنی با اهل بیت(علیهم السلام) و شیعه ی اهل بیت از آن نمایان است، بدانها جسارت ورزیده که نمونه ی آخر آن نیز صدر و ذیل این نوشتارتان است.

2) مطالب تاپیک نهم ارسالی شما در واقع بیانگر بطلان ادعایتان در تاپیک چهارمتان است؛ زیرا خود با ذکر دعای (غفره الله) برای امام باقر(علیه آلاف التحیة و الثناء) و جزم بر آن، اذعان نمودید که اهل بیت(علیهم السلام) خلفای سه گانه را سبب انحراف امت پیامبر(صلی الله علیه وآله) می دانستند و با این حال چگونه اهل بیت(علیهم السلام) می توانند برای آنها در غیر موضع تقیه طلب مغفرت نمایند؟! و این در حالی است که اگر اهل بیت (علیهم السلام) آنچنان که شما می پندارید رابطه ای حسنه با خلفا داشتند؛ طلب مغفرتتان چه معنا و مفهومی جز انحراف شما از آنان خواهد داشت؟!

بنابراین اگر اهل بیت(علیهم السلام) آنگونه اند که شیعه معتقد است (و شما نیز آنرا تصدیق نمودید در جزم بر طلب مغفرت برای امام باقر(علیه السلام) و تردید در باقر العلوم بودن آنحضرت)؛ اساسا مطالب و نقلیات ذکر شده در منابع عامه در انطباق دیدگاه اهل بیت(علیهم السلام) با معتقدات اهل سنت، خلافی بیش نخواهد بود.

3) برداشت شما از روایات مذکور؛ که آنرا تمسخر قرآن دانستید ناشی از عدم اطلاع به مبانی و اسلوب تفسیر است؛ از آنجا که این قسمت ارتباطی با این تاپیک نداشته، این قسمت را در تاپیکی مجزا سوال نمائید تا پاسخ آن بیان شود .

4) سخن ابن حجر هیتمی توجهی بر انحراف کلام شما در مورد امام باقر(علیه السلام) است؛ آنچنان که می نویسد:
«أَبُو جَعْفَر مُحَمَّد الباقر سمي بذلك من بقر الأَرْض أَي شقها وأثار مخبئاتها ومكامنها فَكَذَلِك هُوَ أظهر من مخبئات كنوز المعارف وحقائق الْأَحْكَام وَالْحكم واللطائف مَا لَا يخفى إِلَّا على منطمس البصيرة أَو فَاسد الطوية السريرة وَمن ثمَّ قيل فِيهِ هُوَ باقر الْعلم وجامعه وشاهر علمه وعمرت أوقاته بِطَاعَة الله وَله من الرسوخ فِي مقامات العارفين مَا تكل عَنهُ أَلْسِنَة الواصفين وَله كَلِمَات كَثِيرَة فِي السلوك والمعارف لَا تحتملها هَذِه العجالة وَكَفاهُ شرفا أَن ابْن الْمَدِينِيّ روى عَن جَابر أَنه قَالَ لَهُ وَهُوَ صَغِير رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم يسلم عَلَيْك فَقيل لَهُ وَكَيف ذَاك قَالَ كنت جَالِسا عِنْده وَالْحُسَيْن فِي حجره وَهُوَ يداعبه فَقَالَ (يَا جَابر يُولد لَهُ مَوْلُود اسْمه عَليّ إِذا كَانَ يَوْم الْقِيَامَة نَادَى مُنَاد ليقمْ سيد العابدين فَيقوم وَلَده ثمَّ يُولد لَهُ ولد اسْمه مُحَمَّد فَإِن أَدْرَكته يَا جَابر فأقرئه مني السَّلَام)».

Soheil.H;962183 نوشت:


گزاره 1 و 2 در پاسخی که نگاشتید معارض یک دیگر است... نوشتی عبدالرحمن بن عبدالله بن عبد ربه مجهول نیست و مقبول است، اما پایینتر نوشتی ضعیف است. این تعارض نیست؟

بیان این سخن نشانه ی آن است که نویسنده از بدیهیات مصطلح الحدیث و احکام حدیث و مبانی جرح و تعدیل بی بهره است.

در سند سوم و چهارم شما دو نفر وجود داشتند. یکی «اصرم بن حوشب» که علمای رجال اتفاق در جرح شدید وی داشته و دیگری «عبد الرحمن ابن عبد الله ابن عبد ربه» که نام وی به اختلاف در منابع حدیثی آمده و ما به گفتار ابن حجر در تعریف وی اعتماد نموده و اشکال ابهام در وی را وارد ندانستیم؛ اما آیا عدم پذیرش این اشکال و مقبول بودن روایات وی به معنی حکم بر مقبول بودن هر حدیث منقولی از وی خواهد بود؟

گویا نمی دانید که در حکم به مقبولیت یک خبر عدالت و ضبط همه ی راویان(ونه یک راوی) و متصل بودن سند آن شرط بوده؛ لذا اگر یکی از راویان در عدالت و یا ضبط دچار مشکل باشد به حسب میزان ضعف وی سند نیز دچار خدشه می گردد. یک بار دیگر سند دو نقل خود را که در واقع یک سند است را مشاهده فرمائید:

«حَدَّثَنَا عَلِيٌّ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الْحَضْرَمِيُّ حَدَّثَنَا أَبِي حَدَّثَنَا أَصْرَمُ بْنُ حَوْشَبٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ سَمِعْتُ رَجُلا يَقُولُ قَدِمْتُ الْمَدِينَةَ فَأَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَجَلَسْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ مَا تَقُولُ فِي أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ...»

«حَدَّثَنَا عَلِيٌّ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الْحَضْرَمِيُّ حَدَّثَنَا أَبِي حَدَّثَنَا أَصْرَمُ بْنُ حَوْشَبٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ سَمِعْتُ رَجُلا...».

گفته شد: در این سند «اصرم بن حوشب» قرار دارد که بخاری وی را متروک الحدیث دانسته است: «اصرم بن حوشب، متروك الحديث».[1]

ابن ابی حاتم در ترجمه ی وی می نویسد که پدرش او را متروک الحدیث و یحیی بن معین او را کذاب و خبیث دانسته است: «أصرم بن حوشب أبو هشام الهمذاني روى عن أبي سنان الشيباني سمعت أبي يقول ذلك [ويقول هو متروك الحديث فإنه ذكر أنه سمع من زياد بن سعد فأنكر عليه] وتكلم فيه [يحيى بن معين] ...قال سألت يحيى بن معين قلت: أصرم بن حوشب [تعرفه] ؟ قال: كذاب خبيث».[2]

ذهبی که شما علاقه ی خاصی به وی داشته و در تاپیک قبلی سخنانی در معیار جرح و تعدیل وی بیان داشتید؛[3] نیز وی را هالک دانسته و بیان نموده که یحیی او را کذاب و بخاری و مسلم و نسایی او را متروک دانسته و دارقطنی وی را منکر الحدیث معرفی نموده و ابن حبان نیز بیان نموده که وی احادیث جعلی را به ثقات نسبت داده است(فتامل): «أصرم بن حوشب، أبو هشام. قاضى همذان.[أصرم] هالك...قال يحيى: كذاب خبيث. وقال البخاري ومسلم والنسائي: متروك. وقال الدارقطني: منكر الحديث. ... وقال ابن حبان: كان يضع الحديث على الثقات.... قال ابن المديني: كتبت عنه بهمذان، وضربت على حديثه».[4]

و گفته شد از معاصرین نیز البانی وی را متروک الحدیث؛ بلکه کذاب دانسته که به اخبار وی حتی در شواهد و توابع نیز اعتنایی نمی گردد: «قلت: وهو ضعيف جدّاً؛ أصرم هذا متروك متهم، فهو ممن لا يستشهد به»؛[5] «من طريق أصرم بن حوشب ، يعني : وهو كذاب».[6]

با حفظ این امر اگر تمامی راویان این خبر نیز از راویان صحیح می بودند؛ اما وجود چنین راوی ای در سند این خبر دلیل بر کذب اِسناد این خبر خواهد بود؛ لذا حتی احادیثی که وی در سند آن قرار دارد صلاحیت قرار گرفتن در رتبه ی شواهد و توابع نیز نخواهد داشت؛ آنچنان که شیختان البانی بیان نمود.(فافهم)!!!


[/HR] [1] . تاریخ کبیر، ج2، ص56.

[2] . الجرح و التعدیل، ج2، ص336.

[3] . http://www.askdin.com/showthread.php?t=61127&page=2

[4] . میزان الاعتدال، ج1، ص272.

[5] . سلسلة الأحاديث الصحيحة، ج7، ص979».

[6] . سلسلة الأحاديث الضعيفة ، ج1، ص430.


سؤال:
محمد ابوزهره بیان داشته که امام باقر(علیه السلام) ابوبکر و عمر را ستوده است؟ ‌اعتبار چنین نقلی چگونه است؟
توضیح: ابو زهره می نویسد: «امام ابوحنیفه فرمود: به مدینه آمدم و به نزد امام محمد باقر رحمه الله رفتم، گفت: ای برادر عراقی! در مجلس ما ننشین. من نشستم و گفتم: خداوند ترا صلاح بخشد، در مورد ابوبکر و عمر رضی الله عنهما چه می‌گویی؟ فرمود: خداوند ابوبکر و عمر را مورد رحمت و بخشش خود قرار دهد. گفتم: پیروان شما در عراق می‌گویند که تو از آنان اظهار بیزاری می‌نمایی. فرمود: پناه بر خدا! سوگند به پروردگار کعبه که آنان دروغ گفتند، آیا نمی‌دانی که علی، دخترش ام‌کلثوم بنت فاطمه را به ازدواج عمر بن خطاب درآورد؟! و آیا نمی‌دانی که مادربزرگ ام‌کلثوم خدیجه، سرور زنان بهشت و پدربزرگش رسول الله (صلى الله علیه(وآله) وسلم)، خاتم پیامبران، سیدالمرسلین و پیامبر پروردگار جهانیان و مادرش فاطمه سرور زنان جهان و برادرانش حسن و حسین سرور جوانان بهشت و پدرش علی بن ابی‌طالب که در اسلام دارای شرف و فضیلت است، می‌باشد؟ اگر عُمر شایسته‌ی همسری ام‌کلثوم نمی‌بود، علی دخترش را به ازدواج عمر در نمی‌آورد. گفتم: اگر نامه‌ای به آنان بنویسی و این دروغی که بر شما بسته‌اند، را تکذیب کنی، مناسب است!گفت: آنان نامه‌ها را نمی‌پذیرند؛ من به تو آشکارا گفتم که این جا ننشین، قبول نکردی و نشستی، پس چه طور ممکن است که آنان از نامه‌ای اطاعت می‌کنند؟!». (ابوحنیفه حیاته و عصره، آراؤه و فقهه:صص145و144).

جواب:
محمد ابوزهره(متوفی: 1395هـ)، یکی از اندیشوران اهل سنت در حوزه ی مذاهب اسلامی است که با تألیف کتابهایی همچون: «تاريخ المذاهب الإسلامية» و «الإمام الصادق - حياته وعصرة - آراؤه وفقه»؛[1] و « أبو حنيفة - حياته وعصرة - آراؤه وفقه»؛[2] و... در راستای تقریب مذاهب تلاش نموده است.
مصدر نقل مذکور در کتاب وی به اسنادی باز می گردد که از نظر بررسی سندی دچار اشکالات جدی است که اعتماد به این نقل را سست و واهی می کند که ما اجمالا به نقد این اسناد می پردازیم.

بررسی سند اول:
در سند نخست این خبر که به نقل «لالکلایی»[3] در کتاب:
«شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة» است،[4] افرادی همچون: «محمد بن عبدالله بن الحجاج» و «عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَقَالٍ الْكُوفِيُّ» قرار داشته که ترجمه ی آنان مشخص نیست. همچنین در این سند «علی بن اسباط» قرار گرفته که شیعه ی فطحی بوده؛ که از منظر هر دو مذهب ضعیف بوده و در پایان نیز سند این روایت مرسل بوده و مشخص نیست که وی این خبر را با واسطه ی چه شخصی روایت نموده است؛ لذا این سند معتبر نمی باشد.
بررسی سند دوم:
در سند دوم این روایت که به نقل «ابن عساکر»[5] در کتاب «تاریخ مدینة دمشق» است[6]
ترجمه ی راوی اول «عباد بن احمد الحسناباذي» مشخص نیست. همچنین در این سند افرادی همچون: «ابوعلی الحسن بن عمر» و «ابو سعد بن البغدادی» و «محمود بن جعفر» و «محمد بن ابراهیم» و «أبو بكر محمد بن علي بن الحسين بن يزيد الهمذاني» قرار داشته که فاقد تعدیل می باشند.
همچنین در سند این خبر «یحیی بن نصر بن حاجب» قرار داشته که مختلف فیه است. عقیلی او را منکر الحدیث دانسته:
«يحيى بن نصر بن حاجب القرشي منكر الحديث»؛[7] ابوزرعه در مورد او می نویسد: «لیس بشی ء»؛ و ابن الجوزی وی را در ضعفا و متروکین ذکر نموده: «يحيى بن نصر بن حاجب بن عمرو القرشي حدث عن عاصم الأحول وأبي حنيفة وقال أبو زرعة ليس بشيء».[8] و ابن عدی نیز وی را در کامل ذکر نموده؛[9] و بیهقی وی را قوی ندانسته؛[10]نظر ذهبی نیز بر جرح و تضعیف وی بوده؛ چنانکه ترجمه ی وی را در المغنی آورده است: «يحيى بن نصر بن حاجب القرشي عن عاصم الأحول قال أبو زرعة ليس بشيء»؛[11] و از معاصرین نیز «شعیب ارنووط» وی را ضعیف دانسته است. با توجه به موارد ذکر شده این سند نیز قابل احتجاج نمی باشد.
بررسی سند سوم:
در سند سوم این خبر نیز که به نقل ابن العشاری[12] در کتاب: « فضائل أبي بكر » است[13] «اصرم بن حوشب» قرار داشته که بخاری وی را متروک الحدیث دانسته است: «اصرم بن حوشب، متروك الحديث».[14] ابن ابی حاتم در ترجمه ی وی می نویسد: «أصرم بن حوشب أبو هشام الهمذاني روى عن أبي سنان الشيباني سمعت أبي يقول ذلك [ويقول هو متروك الحديث فإنه ذكر أنه سمع من زياد بن سعد فأنكر عليه] وتكلم فيه [يحيى بن معين] ...قال سألت يحيى بن معين قلت: أصرم بن حوشب [تعرفه] ؟ قال: كذاب خبيث».[15] ذهبی نیز در مورد وی می نویسد: «أصرم بن حوشب، أبو هشام. قاضى همذان.[أصرم] هالك...قال يحيى: كذاب خبيث. وقال البخاري ومسلم والنسائي: متروك. وقال الدارقطني: منكر الحديث. ... وقال ابن حبان: كان يضع الحديث على الثقات.... قال ابن المديني: كتبت عنه بهمذان، وضربت على حديثه».[16] و از معاصرین نیز البانی وی را متروک الحدیث؛ بلکه کذاب دانسته که به اخبار وی حتی در شواهد و توابع نیز اعتنایی نمی گردد: «قلت: وهو ضعيف جدّاً؛ أصرم هذا متروك متهم، فهو ممن لا يستشهد به»؛[17] «من طريق أصرم بن حوشب ، يعني : وهو كذاب».[18]
بررسی سند چهارم:
سند چهارم این خبر که مصدر نقل ابوزهره نیز بوده کتاب : «اخبار ابوحنیفة و اصحابه».[19] تألیف «ابو عبدالله صیمیری»[20] است که این سند همان سند سوم (نقل ابن العشاری) است و همان اشکال سند قبل بر آن وارد است.

بنابراین این خبر، در هر چهار نقل دارای اشکالات اساسی بوده و فاقد وجاهت و اعتبار است.

پی نوشت:
[1] . بی شک نگارش کتابی با هدف معرفی امام صادق(علیه السلام) و معرفی جایگاه علمی و معرفتی و دیدگاههای فقهی آنحضرت از سوی یک عالم اهل سنت برای جامعه ی اهل تسنن کار ارزشمندی به شمار می رود؛ هر چند چنین امری به معنای پذیرش همه ی مطالب وی در مورد اهل بیت(علیهم السلام) نخواهد بود.
[2] . https://ia600201.us.archive.org/13/items/FPabha/abha.pdf
[3] . أبو القاسم هبة الله بن الحسن بن منصور الطبري الرازي اللالكائي (المتوفى: 418هـ).
[4] . اللالكائي، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة، ج۸، ص۱۴۸۵، الناشر: دار طيبة – السعودية: «أنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: أنا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الزُّبَيْرِ، نا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَقَالٍ الْكُوفِيُّ، قَالَ: نا عَلِيُّ بْنُ أَسْبَاطٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ لِأَبِي جَعْفَرٍ يَعْنِي مُحَمَّدَ بْنَ الْحُسَيْنِ: «أَجْلِسُ؟» وَأَبُو جَعْفَرٍ قَاعِدٌ فِي الْمَسْجِدِ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ: أَنْتَ رَجُلٌ مَشْهُورٌ، وَلَا أُحِبُّ أَنْ تَجْلِسَ إِلَيَّ. قَالَ: فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَى قَوْلِ أَبِي جَعْفَرٍ وَجَلَسَ، فَقَالَ لِأَبِي جَعْفَرٍ: أَنْتَ إِمَامٌ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَإِنَّ قَوْمًا بِالْكُوفَةِ يَزْعُمُونَ إِنَّكَ إِمَامٌ. قَالَ: فَمَا أَصْنَعُ لَهُمْ؟ قَالَ: تَكْتُبُ إِلَيْهِمْ تُخْبِرُهُمْ. قَالَ: لَا يُطِيعُونَنِي، إِنَّمَا نَسْتَدِلُّ عَلَى مَنْ غَابَ عَنَّا بِمَا حَضَرَنَا، قَدْ أَمَرْتُكَ أَنْ لَا تَجْلِسْ فَلَمْ تُطِعْنِي، وَكَذَلِكَ أُولَئِكَ لَوْ كَتَبْتُ إِلَيْهِمْ مَا أَطَاعُونِي. فَلَمْ يَقْدِرْ أَبُو حَنِيفَةَ أَنْ يُدْخِلَ فِي الْكَلَامِ حَرْفًا وَاحِدًا».
[5] . أبو القاسم علي بن الحسن بن هبة الله المعروف بابن عساكر (المتوفى: 571هـ).
[6] . ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج54، ص289، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع: « أخبرنا أبو النجم عباد بن أحمد بن طاهر بن عبد الله الحسناباذي أنبأا أبو علي الحسن بن عمر ح وأخبرنا أبو سعد بن البغدادي أنا محمود بن جعفر ومحمد بن أحمد بن إبراهيم سله قالوا أنا أبو علي الحسن بن علي بن أحمد البغدادي ثنا أبو بكر محمد بن علي بن الحسين بن يزيد الهمذاني ثنا محمد بن عمران بن حبيب ثنا يحيى بن نصر بن حاجب ثنا أبو حنيفة عن محمد بن علي قال أتيته فسلمت عليه فقعدت إليه فقال لا تقعد إلينا يا أخا العراق فإنكم قد نهيتم عن القعود إلينا قال فقعدت فقلت يرحمك الله هل شهد علي موت عمر فقال سبحان الله أو ليس القائل ما أحد من الناس ألقى الله عز وجل بمثل عمله أحب إلي من هذا المسجى عليه ثوبه ثم زوجه ابنته فلولا أنه رآه لها أهلا أكان يزوجها إياه وتدرون من كانت لا أبا لك اليوم كانت أشرف نساء العالمين انتهى حديث عباد...».
[7] . العقیلی، ضعفاء العقيلي، ج4، ص433.
[8] . ابن الجوزی، الضعفاء والمتروكين، ج3، ص204.
[9] . ابن عدی، الکامل، ج7، ص246.
[10] . ر. ک: الالبانی، الثمر المستطاب في فقه السنة والكتاب، ص226: «قال البيهقي : (ونصر بن حاجب المروزي ليس بالقوي وابنه يحيى كذلك ). همچنین البانی وجود وی را در اسناد موجب خدشه ی روایات می داند.
[11] . الذهبی، المغنی فی الضعفاء، ج2، ص745.
[12] . محمد بن علي بن الفتح بن محمد بن علي أبو طالب الحربي، ابن العشاري الحنبلي (المتوفى: 451هـ).
[13] . ابن العشاری الحنبلی، فضائل أبي بكر، ص80، دار الصحابة للتراث بطنطا: «حدثنا علي حدثنا محمد بن هارون الحضرمي حدثنا أبي حدثنا أصرم بن حوشب حدثنا عبد الرحمن ابن عبد ربه قال سمعت رجلا يقول قدمت المدينة فأتيت أبا جعفر محمد بن علي فجلست إليه فقلت أصلحك الله ما تقول في أبي بكر وعمر قال رحم الله أبا بكر وعمر قلت إنهم يقولون إنك تبرأ منهما قال معاذ الله كذبوا ورب الكعبة أَوَ لست تعلم أن علي بن أبي طالب زوج ابنته أم كلثوم من فاطمة من عمر بن الخطاب وهل تدري من هي جدتها خديجة سيدة نساء أهل الجنة وجدها رسول الله خاتم النبيين وسيد المرسلين ورسول رب العالمين وأمها فاطمة سيدة نساء العالمين وأخواها الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة وأبوها علي بن أبي طالب ذو الشرف والمنقبة في الإسلام فلو لم يكن لها أهلا عمر بن الخطاب ما زوجها إياه».
[14] . البخاری، تاریخ الکبیر، ج2، ص56.
[15] . ابن ابی حاتم الرازی، الجرح و التعدیل، ج2، ص336.
[16] . الذهبی، میزان الاعتدال، ج1، ص272.
[17] . الالبانی، سلسلة الأحاديث الصحيحة، ج7، ص979».
[18] . الالبانی، سلسلة الأحاديث الضعيفة ، ج1، ص430.
[19] . أبو عبد الله الصَّيْمَري الحنفي، أخبار أبي حنيفة وأصحابه، ص88، عالم الكتب – بيروت:‌ «حَدثنَا عمر بن إِبْرَاهِيم المقرىء قَالَ ثَنَا مكرم قَالَ ثَنَا عَليّ بن الْحسن المخرمي قَالَ ثَنَا مُحَمَّد بن هَارُون بن عبد الله بن مياح قَالَ ثَنَا أبي قَالَ ابو هِشَام أَصْرَم بن حَوْشَب الْهَمدَانِي قَالَ ثَنَا عبد الرَّحْمَن بن عبدويه الْيَشْكُرِي قَالَ سَمِعت أَبَا حنيفَة يَقُول قدمت الْمَدِينَة فَأتيت أَبَا جَعْفَر مُحَمَّد بن عَليّ فَقَالَ يَا أَخا أهل الْعرَاق الا تجْلِس إِلَيْنَا فَجَلَست فَقلت أصلحك الله مَا تَقول فِي أبي بكر وَعمر فَقَالَ رحم الله أَبَا بكر وَعمر قلت إِنَّهُم يَقُولُونَ عندنَا بالعراق انك تتبرأ مِنْهُمَا فَقَالَ معَاذ الله كذبُوا وَرب الْكَعْبَة اَوْ لست تعلم ان عليا زوج ابْنَته ام كُلْثُوم ابْنة فَاطِمَة من عمر بن الْخطاب وَهل تَدْرِي من هِيَ لَا ابا لَك جدَّتهَا خَدِيجَة سيدة نسَاء أهل الْجنَّة وجدهَا رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم خَاتم النَّبِيين وَسيد الْمُرْسلين وَرَسُول رب الْعَالمين وَأمّهَا فَاطِمَة سيدة نسَاء الْعَالمين وأخواها الْحسن وَالْحُسَيْن سيدا شباب أهل الْجنَّة وأبوها عَليّ بن أبي طَالب ذُو الشّرف والمنقبة فِي الاسلام فَلَو لم يكن لَهَا أَهلا لَا ابالك لم يُزَوّجهَا أَيَّاهُ قَالَ قلت فَلَو كتبت إِلَيْهِم كتابا فَكَذبت على نَفسك قَالَ لَا يطيعون الْكتب هَذَا أَنْت قد قلت لَك عيَانًا أَلا تجْلِس إِلَيْنَا فعصيتني فَكيف يطيعون الْكتاب».
[20] . الحسين بن علي بن محمد بن جعفر، أبو عبد الله الصَّيْمَري الحنفي (المتوفى: 436هـ).

موضوع قفل شده است