از تنهایی خسته شده ام

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
از تنهایی خسته شده ام

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که امکان طرح با آیدی خودشون ممکن نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام روزتون بخیر
من یه چیزی میخوام بگم قبلا هم تواین صفحه اومدم وحرف زدم
میخوام بگم من یه دختر سی ساله ام که تا حالا نتونستم ازدواج کنم پیشنهاد دوستی تا دلتون بخواد داشتم اما همیشه فکر میکردم که نباید قبول کنم تا در آینده اگر روزی ازدواج کردم شرمنده همسرم ، وجدانم وزندگیم نباشم
اما الان دیگه خسته شدم وقتی ازدواج واسم پیش نیومده وکسی منو نمیخواد ومنم واقعا دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم وگول بزنم که من مقاومم وخیلی از میلهامو میتونم نگه دارم چرا لااقل بایکی یه مدت دوست نباشم تا حداقل یه ذره از بعضی لذتها استفاده کنم.نمی دونم چرا خداوقتی میتونه جلوی این حادثه رو بگیره دست رو دست گذاشته مگه من وامثال من از زندگی چی خواستیم.من به شخصه تنها چیزی که از مرد زندگیم میخوام صداقت ، شرافت ، مهربان واهل خانواده بودن هست حتی من یکبار هم فکر نکردم که باکسی ازدواج کنم که خیلی پول داشته باشه یه کاری معمولی با یک حقوقی که فقط دستمون جلوی کسی دراز نشه وبتونیم زندگی کنیم همیشه مد نظرم بوده.
ولی تا حالا هیچ خواستگاری نداشتم و واقعا دیگه نمیتونم خسته شدم از دیدن اینکه دخترهایی همه کارمیکنن وزندگیهای موفق داشتن.چرا واقعا کسی که بخواد آدم زندگی کنه باید تنها بمونه..

چندوقت پیش بعداز یک عمر یه خواستگارداشتم که تنها خواستگارم توزندگیم بود که اونم به خاطر اینکه من خیلی از خواسته هاش که به اصطلاح خودش میزان محبت من رو به اون نشان میداد وبه نظرمن گناه بود رو با انجام ندادن ازخودم فراری دادمش خواسته اش این بود من میرم باهاش حرف بزنم اول دیدن بهش دست بدم آخه مگه گناه نیست این کار؟من چجوری اینکاررو بکنم.
چرا خدا نمیخواد وقتی برای اون به اندازه یه اشاره کردنه.
من واقعا صبرم تموم شده دیگه تحمل مشکلات رو ندارم چه مشکلات خواهر برادرهام چه پدرو مادرم وچه خودم.
دلم یک همراه میخواد.دلم خیلی چیزها میخواد
میشه منو راهنمایی کنید؟




با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

@};-

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد امیـن

مدیر ارجاع سوالات;951614 نوشت:
سلام روزتون بخیر
من یه چیزی میخوام بگم قبلا هم تواین صفحه اومدم وحرف زدم
میخوام بگم من یه دختر سی ساله ام که تا حالا نتونستم ازدواج کنم پیشنهاد دوستی تا دلتون بخواد داشتم اما همیشه فکر میکردم که نباید قبول کنم تا در آینده اگر روزی ازدواج کردم شرمنده همسرم ، وجدانم وزندگیم نباشم

سلام علیکم.احسنت به شما.کاملا منطقی ،عاقلانه و اخلاقی.

مدیر ارجاع سوالات;951614 نوشت:
اما الان دیگه خسته شدم وقتی ازدواج واسم پیش نیومده وکسی منو نمیخواد

حق با شماست.دیر ازدواج کردن، خسته کننده و کسالت آور است.همه ما نیاز به ازدواج داریم.
با این جمله شما که گفتید "کسی منو نمیخواد" موافق نیستم.این حرف در صورتی درست است که شما شناخته شده باشید ولی کسی خواستار ازدواج با شما نباشد.شرکت در فعالیتهای اجتماعی ازجمله شرکت در فعالیتهای بسیج،مساجد و کلاسهای هنری و... موجب می شود شناخته شوید و دیگران به کمالات شما پی ببرند.به تبع آن،خواستگارها زیاد خواهند شد.شاید اگر دیگران در واسطه گری ازدواج، کوتاهی نکنند،بخت بسیاری از دختران متعهد و محجوب، باز شود.

مدیر ارجاع سوالات;951614 نوشت:
چرا لااقل بایکی یه مدت دوست نباشم تا حداقل یه ذره از بعضی لذتها استفاده کنم.نمی دونم چرا خداوقتی میتونه جلوی این حادثه رو بگیره دست رو دست گذاشته مگه من وامثال من از زندگی چی خواستیم.
خودتان بهتر می دانید که این حادثه،هزینه سنگینی برای شما خواهد داشت.خداوند متعال اینگونه اراده کرده که امورات این عالم بر اساس اسبابش بچرخد.اراده کرده کسی که طالب روزی است با سعی و تلاش به آن برسد و در مورد ازدواج هم اراده کرده که خواستگاران با جستجو کردن به کیس مورد نظر خود برسند.بنابرین نباید تقصیرها را گردن خدا انداخت.خیلی ها مسئول هستند.کسانی که شما را می شناسند ولی اقدامی برای معرفی شما به خواستگاران نمی کنند.حتی خیلی از خواستگاران هستند که شما را می خواهند ولی شرایط ازدواجشان فراهم نیست و نمی توانند جلو بیایند و...

مدیر ارجاع سوالات;951614 نوشت:
چندوقت پیش بعداز یک عمر یه خواستگارداشتم که تنها خواستگارم توزندگیم بود که اونم به خاطر اینکه من خیلی از خواسته هاش که به اصطلاح خودش میزان محبت من رو به اون نشان میداد وبه نظرمن گناه بود رو با انجام ندادن ازخودم فراری دادمش خواسته اش این بود من میرم باهاش حرف بزنم اول دیدن بهش دست بدم آخه مگه گناه نیست این کار؟من چجوری اینکاررو بکنم.

کار شما درست بوده و اصلا ایشان با این طرز تفکر، نمی توانستند با شما تفاهم داشته باشد.ایراد از شما نیست.شما باید با همشأن و همفکر خود ازدواج کنید.

مدیر ارجاع سوالات;951614 نوشت:
من واقعا صبرم تموم شده دیگه تحمل مشکلات رو ندارم چه مشکلات خواهر برادرهام چه پدرو مادرم وچه خودم.
دلم یک همراه میخواد.دلم خیلی چیزها میخواد

تا زمانیکه انتظار ازدواج را می کشید همینطور زجر خواهید کشید.از این به بعد فرض کنید که در تقدیر شما همسری وجود ندارد.آنگاه چه خواهید کرد؟؟؟
طبیعتا به دنبال جایگزین خواهید گشت.اما این جایگزین ها چه هستند؟قبل از اینکه آنها را متذکر شوم، شما باید به این نکته توجه کنید که متأسفانه خیلی ها در جامعه ی ما هستند که شرایط شما را دارند و ازدواج نکرده اند.خانومهای با کمالاتی هستند ولی...آنها چگونه خودشان را با این شرایط تطبیق داده اند؟شما میتوانید با راهکارهایی که ارائه می شود نشاط را به زندگیتان برگردانید.
و اما راهکارها و جایگزینها:
نیازهای عاطفیتان را با پیدا کردن دوستان همجنس صمیمی و همچنین با ارتباط با خدا و معنویت ارضا کنید.(البته اینها نمی توانند به طور کامل نیاز شما به همسر را برطرف کنند ولی درصدی از نیازهای عاطفی شما را برطرف می کنند که خود، مرهمی بر درد مجردی است).
با دوستانتان دیدار داشته باشید و اگر امکانش هست باهم به سفر بروید و یا به سینما و پارک و جاهای تفریحی بروید و خوش باشید.
اوقات فراغت، موجب می شود شما به فکر ازدواج بیفتید و احساس تنهایی کنید.بنابراین سعی کنید اوقات خالی خودتان را پرکنید.در کلاسهای هنری شرکت کنید.در بسیج محل و در مسجد محل و سایر مکانهای فرهنگی،شرکت داشته باشید.
در مورد نیاز جنسیتان همتوصیه می کنم با متخصص طب سنتی مشورت کنید.باید غذاهایی مصرف کنید که میل جنسی را کم می کند.غذاهای با طبع گرم میل را زیاد می کند و غذاهای سرد مثل ماست و آبلیمو و ترشیجات و...میل را کم می کند.
همچنین باید از دیدن و خواندن مطالب جنسی، اجتناب کنید. از دیدن فیلمهای رمانتیک و عاشقانه، دوری کنید، حتی اگر صحنه غیر اخلاقی نداشته باشد.

موفق باشید.

مدیر ارجاع سوالات;951614 نوشت:
ولی تا حالا هیچ خواستگاری نداشتم و واقعا دیگه نمیتونم خسته شدم از دیدن اینکه دخترهایی همه کارمیکنن وزندگیهای موفق داشتن.چرا واقعا کسی که بخواد آدم زندگی کنه باید تنها بمونه..

سلام
تا زمانی که زندگی و خوشبختی را در ازدواج خلاصه کنید هر روز خسته تر از دیروز خواهید بود

ازدواج بخشی از زندگی است، که می تواند باشد می تواند نباشد، در واقع باید گفت می توانیم آنرا وارد زندگیمان کنیم میتوانیم نکنیم...

تنها راه رسیدن به موفقیت ازدواج نیست بلکه یکی از راههاست، کمی دید خودتان را وسیع کنید و از نگاه محدود به زندگی خودداری کنید،

و یک جمله تکراری و کلیدی : هرگز ظاهر زندگی دیگران با با باطن زندگی خود مقایسه نکنید.

کاش کمی از داشته های زندگیتان هم برایمان می نوشتید !

سعی کن کاری پیدا کنی....اگه کار کنی و پول داشته باشی و دوست! دیگه شوهر نمیخوای:d باور کن انقد کمرنگ میشه که کمتر بهش فکر میکنی

مدیر ارجاع سوالات;951614 نوشت:
چرا خدا نمیخواد وقتی برای اون به اندازه یه اشاره کردنه.

حضرت معصومه (س) هم ازدواج نکردند. چون شخصی که در شأن ایشان باشد وجود نداشت. پس اینطور نیست که ازدواج نکردن ، یک امتیاز منفی برای شما باشد.

طبق احادیث ، شما اگر در شرایط فعلی از گناهان خودداری کنید ، اجر شهید دارید.

نیاز به ازدواج (غریزه) تا حدود سن سی سالگی در اوج است. بعد رو به کاهش میرود و مسایل دیگری در الویتهای مقدم بر آن قرار می گیرند.

شما دنبال کارهایی بروید که باعث پیشرفتتان می شود. مثل ادامه تحصیلات عالیه ، کلاسهای مختلف ، هنرها . اینجوری احساس عقب تر بودن از دیگران سراغتان نمی آید.
این کلاسها باعث میشود روابط اجتماعی تان (البته با همجنس خود) زیاد شود. اینطوری احساس تنهایی هم نخواهید کرد.
اگر این کلاسها باعث ایجاد یک شغل برای شما بشوند (مثل تدریس درس یا آموزش یک هنر یا ... ) خیلی بهتر است.

این پست را هم ببینید:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=60948&p=952668&viewfull=1#post952668

در تاريخ ابن هشام است که می‌گويد: راستگويي و امانت و خوش خلقي رسول خدا(ص) که زبانزد همگان شده بود، به گوش خديجه نيز رسيد و همين موجب شد که خديجه خود به نزد آن حضرت فرستاد و پيشنهاد کرد که همراه کاروان به شام رود و براي او تجارت کند و در برابر بيش از مزدي که به ديگران پرداخت مي‏کرد به آن حضرت بدهد.

به هر ترتيب که بود رسول خدا عازم سفر شام و تجارت براي خديجه(س) گردید. وقتي ميسره -غلام خدیجه- و محمد از سفر پر سود شام برگشتند، غلام گزارش سفر را جزء به جزء به خديجه(س) داد و برایش تعريف کرد: وقتي به بصري رسيديم، امين براي استراحت زير سايه درختي نشست. در اين موقع، چشم راهبي که (نسطورا) در عبادتگاه خود بود به امين افتاد. پيش من آمد و نام او را از من پرسيد و سپس چنين گفت: اين مرد که زير درخت نشسته، همان پيامبري است که در تورات و انجيل درباره او مژده داده ‌اند.

اين جريانات، او را بيش از پيش مشتاق همسري با محمد(ص) کرد. وی در صدد برآمد تا به وسيله‏ اي علاقه خود را به ازدواج با محمد(ص) به اطلاع آن حضرت برساند و از اين رو به دنبال نفيسه که يکي از زنان قريش و دوستان خديجه بود فرستاد و به طور خصوصي درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد(ص) برود و هرگونه که خود صلاح مي‏داند موضوع را به آن حضرت بگويد. نفيسه به نزد محمد(ص) آمد و ازدواج با حضرت خدیجه را به ایشان پیشنهاد کرد. و سرانجام ترتيب مجلس خواستگاري و عقد داده شد. البته برخی از مورخان معتقدند که خديجه خود موضوع را با «محمد امين‏» در ميان گذاشت، و به گفته «ابن هشام‏» مورخ مشهور به وي گفت: «عموزاده من! به واسطه خويشاوندي که ميان من و تو وجود دارد، و عظمت و احترامي که در نزد قوم خود داري، و امانت و خوي نيکو و راستگویي که در تو هست، مي‏خواهم صريحاً به تو بگويم که مايلم به همسري تو درآيم‏».(5)

بعد از ازدواج، حضرت خدیجه اعلام کرد که تمام آنچه را دارد، به حضرت محمد(ص) می‌بخشد. به گواهی تاریخ ایشان حقیقتاً در عمل نيز گفتارش را به اثبات رساند.

اگر کسی رو می شناسید که لیاقت ازدواج با شما رو داره پا پیش بزارید . این کار به هیچ وجه نکوهیده نیست و روش ازدواج حضرت خدیجه و پیامبر گرامی اسلام سلام الله علیهم هست.

سلام. من هم امروز داشتم به همین قضیه فکر میکردم که چرا هیجکس منو دوست نداره :d
بعد این حرف را به خاله ام گفتم که هم باهاش صمیمی هستم و هم کلاس قرآن و مسجد همیشه میره. بهم گفت ازدواج الان خیلی سخت شده. خیلی ها را من سراغ دارم که خواهان تو و خانوادت هستن ولی شرایط اینقدر سخت شده که به خودشون اجازه نمیدن پا پیش بذارن. برای شما هم همینظوره. خدا لعنت کنه اون باعث و بانی این سختی ها را که اکثر جوانان را توی یه بحران عاطفی گرفتار کرده..
فعلا هم همه فعلا درگیر غم زلزله کرمانشاه هستن ؛ از خواستگار اومدن خبری نیست :d برو خوش باش خخ
بعد هم به قول دوستان تا وقتی درگیر ذهنی برای خودت ایجاد کنی انرژی منفی ساطع میکنی. کمی بیخیال باش. خودت تنهایی برو تفریح .تنها برو سینما بخدا اینقدر حال میده تنهایی خودت را دعوت کن به کافی شاپ...خیلی حال میده. تجربه کردم که میگم Smile با خودت و دنیای خودت حال کن... شما تنها نیستی که اینگونه هستی ..خیلی ها همینجورن.دیگه خودت با خودت خوش باش... همسر اومد که قدمش رو چشم. اگر هم نیومد خدا پشت و پناهش :دی

دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد

موضوع قفل شده است