جمع بندی اشتیاق خداوند به توبه ی بنده ی گناهکار به چه معناست؟

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اشتیاق خداوند به توبه ی بنده ی گناهکار به چه معناست؟

باسمه التوّاب

عرض سلام و ادب و تسلیت ایّام

در تعریف شوق گفته اند: شوق حرکت به سوی حصول شیء است و لازمه اش فقد الشیء.

شمس الدین شهروزی شارح حکمت الاشراق:

"و جمیع المفارقات لها عشق عقلی الی ذلک الکمال دون الشوق الذی لابد فیه من حصول شیء و فقد شی

و المفارقات جمیع کمالاتها حاصلة لها بالفعل و امّا النفوس و الاجسام فلها شوق و عشق الی ذلک الکمال

اما ارادی ان کان له حیاة و اما طبیعی ان لم یکن ذلک".

از سوی دیگر حدیث قدسی ذیل ناظر به اشتیاق خداوند به توبه و بازگشت بنده ی گناهکار است:

"اگر بندگان گناهکارم بدانند که چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم از شدت شوق می مردند"

در حدیث فوق شوق به چه معناست؟ و نسبت آن به خداوند چگونه است؟

با تشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد کافی

حبیبه;946292 نوشت:
باسمه التوّاب

عرض سلام و ادب و تسلیت ایّام

در تعریف شوق گفته اند: شوق حرکت به سوی حصول شیء است و لازمه اش فقد الشیء.

شمس الدین شهروزی شارح حکمت الاشراق:

"و جمیع المفارقات لها عشق عقلی الی ذلک الکمال دون الشوق الذی لابد فیه من حصول شیء و فقد شی

و المفارقات جمیع کمالاتها حاصلة لها بالفعل و امّا النفوس و الاجسام فلها شوق و عشق الی ذلک الکمال

اما ارادی ان کان له حیاة و اما طبیعی ان لم یکن ذلک".

از سوی دیگر حدیث قدسی ذیل ناظر به اشتیاق خداوند به توبه و بازگشت بنده ی گناهکار است:

"اگر بندگان گناهکارم بدانند که چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم از شدت شوق می مردند"

در حدیث فوق شوق به چه معناست؟ و نسبت آن به خداوند چگونه است؟

با تشکر


باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید
برای منقح شدن بحث، لطفا متن عربی حدیث مذکور را با سند ارائه بفرمایید.

باسمه التوّاب

عرض سلام و ادب

کافی;946439 نوشت:
باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید
برای منقح شدن بحث، لطفا متن عربی حدیث مذکور را با سند ارائه بفرمایید.

حدیث قدسی مذکور را در منابع فرعی گوناگون و با اختلاف جزئی در متن دیده ام:

"یا داودُ، لَو یعلم المُدبِرونَ عَنّی کَیفَ انتِظاری لَهُم وَرِفقی بهم و شَوقی اِلَی تَرکِ مَعاصیهِم لَماتُوا شَوقاً اِلیَّ وَ تَقطَّعَت أوصالُهُم مِن مَحَبَّتی"

(ملا محسن فیض کاشانی، المحجه البیضاء، ج 8، ص 62.)

"یا داود لو علم المدبرون عنی کیف انتظاری لهم و شوقی الی توبتهم لماتوا شوقاً الی و لتفرقت اوصالهم "

میزان الحکمة ج4،ص:2797

با تشکر

[="Tahoma"][="Navy"]

حبیبه;946292 نوشت:
باسمه التوّاب

عرض سلام و ادب و تسلیت ایّام

در تعریف شوق گفته اند: شوق حرکت به سوی حصول شیء است و لازمه اش فقد الشیء.

شمس الدین شهروزی شارح حکمت الاشراق:

"و جمیع المفارقات لها عشق عقلی الی ذلک الکمال دون الشوق الذی لابد فیه من حصول شیء و فقد شی

و المفارقات جمیع کمالاتها حاصلة لها بالفعل و امّا النفوس و الاجسام فلها شوق و عشق الی ذلک الکمال

اما ارادی ان کان له حیاة و اما طبیعی ان لم یکن ذلک".

از سوی دیگر حدیث قدسی ذیل ناظر به اشتیاق خداوند به توبه و بازگشت بنده ی گناهکار است:

"اگر بندگان گناهکارم بدانند که چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم از شدت شوق می مردند"

در حدیث فوق شوق به چه معناست؟ و نسبت آن به خداوند چگونه است؟

با تشکر


سلام
باید دانست که ظهور چیزی است که ذات الهی بدان شوق دارد همچنانکه در روایت عرشی کنز آمد: کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف
چه اینکه ظهور و نمود چیزی است که در مرتبه ذات نیست
جناب حافظ این معنا را مودبانه چنین بیان فرموده است: سایه معشوق گر افتاد بر عاشق چه شد / ما بدو محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
اما بعضی از اهل معرفت به صراحت چنین گفته اند که ما در وجود به او محتاجیم و او در ظهور به ما
یا علیم[/]

باسمه العلیم

با سلام و احترام

محی الدین;946481 نوشت:
باید دانست که ظهور چیزی است که ذات الهی بدان شوق دارد همچنانکه در روایت عرشی کنز آمد: کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف
چه اینکه ظهور و نمود چیزی است که در مرتبه ذات نیست
جناب حافظ این معنا را مودبانه چنین بیان فرموده است: سایه معشوق گر افتاد بر عاشق چه شد / ما بدو محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
اما بعضی از اهل معرفت به صراحت چنین گفته اند که ما در وجود به او محتاجیم و او در ظهور به ما
یا علیم

در حدیث قدسی فوق:"کنت کنزا مخفیا...."سخن از حبّ است نه شوق،گرچه حبّ موجد شوق است.

شوق حرکتی است از سوی اسفل به سوی اعلی به جهت تحصیل کمالی که در او(اسفل)نیست

لذا حتی اگر شوق حق را به ظهورات اسمائی نسبت دهیم باز هم این مشکل وجود دارد.

به تعبیری در شوق، حرکت به سوی محبوب به لحاظ کمال و جمال وی ملحوظ است،چگونه می توان به وجودی که کمال مطلق

و مطلق کمال و جمال است چنین حرکتی را نسبت داد؟لذا به نظر می رسد اگر در حدیث مورد بحث شوق به خداوند

نسبت داده شده باید معنای دیگری داشته باشد.

[="Tahoma"][="Navy"]

حبیبه;946487 نوشت:
در حدیث قدسی فوق:"کنت کنزا مخفیا...."سخن از حبّ است نه شوق،گرچه حبّ موجد شوق است.

شوق حرکتی است از سوی اسفل به سوی اعلی به جهت تحصیل کمالی که در او(اسفل)نیست

لذا حتی اگر شوق حق را به ظهورات اسمائی نسبت دهیم باز هم این مشکل وجود دارد.

به تعبیری در شوق، حرکت به سوی محبوب به لحاظ کمال و جمال وی ملحوظ است،چگونه می توان به وجودی که کمال مطلق

و مطلق کمال و جمال است چنین حرکتی را نسبت داد؟لذا به نظر می رسد اگر در حدیث مورد بحث شوق به خداوند

نسبت داده شده باید معنای دیگری داشته باشد.


سلام
اهل معرفت می فرمایند بهجت ناشی از مشاهده حق تعالی خود را در آینه مظاهر غیر از بهجت ذاتیه حق است
نباید فراموش کرد که برای حق مشاهده خود در چهره مظاهر مشاهده غیر نیست بلکه مشاهده خود به نحو دیگر است لذا برای حق تعالی اسفل و اعلی بودن مشهود مطرح نیست چون هرچه است خود اوست
که یکی هست و هیچ نیز جز او ...
یا علیم[/]

باسمه العلیم

محی الدین;946492 نوشت:

سلام
اهل معرفت می فرمایند بهجت ناشی از مشاهده حق تعالی خود را در آینه مظاهر غیر از بهجت ذاتیه حق است
نباید فراموش کرد که برای حق مشاهده خود در چهره مظاهر مشاهده غیر نیست بلکه مشاهده خود به نحو دیگر است لذا برای حق تعالی اسفل و اعلی بودن مشهود مطرح نیست چون هرچه است خود اوست
که یکی هست و هیچ نیز جز او ...
یا علیم

بله صحیح می فرمائید ولی اشکال حقیر مبنی بر تعریف شوق از سوی بزرگان

و نیز محتوای حدیث است که شوق خداوند را نسبت به بازگشت بنده ی گناهکار بیان می فرماید

لذا نمی توان بنده ی عاصی را از جهت عصیانش ظهور حق دانست بلکه نقصی که در اوست

منسوب به خود اوست.شاید بفرمائید خداوند مشتاق طهارت بنده از رذایل،ارجاس و پلیدیهاست

که ظهور قدس و نزاهت حق است ولی چنین تأویلی هم بی تکلّف نیست؟

حبیبه;946478 نوشت:
باسمه التوّاب

عرض سلام و ادب

حدیث قدسی مذکور را در منابع فرعی گوناگون و با اختلاف جزئی در متن دیده ام:

"یا داودُ، لَو یعلم المُدبِرونَ عَنّی کَیفَ انتِظاری لَهُم وَرِفقی بهم و شَوقی اِلَی تَرکِ مَعاصیهِم لَماتُوا شَوقاً اِلیَّ وَ تَقطَّعَت أوصالُهُم مِن مَحَبَّتی"

(ملا محسن فیض کاشانی، المحجه البیضاء، ج 8، ص 62.)

"یا داود لو علم المدبرون عنی کیف انتظاری لهم و شوقی الی توبتهم لماتوا شوقاً الی و لتفرقت اوصالهم "

میزان الحکمة ج4،ص:2797

با تشکر



باسمه تعالی
با تشکر از منابعی که در اختیار قرار دادید
روشن است که شوق در حدیث قدسی، به معنای شوق اصطلاحی در بیان جناب شهروزی که بیانگر نقصی در شائق می باشد، نخواهد بود، بلکه آن را باید به منشاء شوق، یعنی محبت حمل نمود، که بیانگر شدت علاقه، توجه و عنایت حق تعالی نسبت به انسان های تائب می باشد.

باسمه العلیم

کافی;946510 نوشت:
روشن است که شوق در حدیث قدسی، به معنای شوق اصطلاحی در بیان جناب شهروری که بیانگر نقصی در شائق می باشد، نخواهد بود، بلکه آن را باید به منشاء شوق، یعنی محبت حمل نمود، که بیانگر شدت علاقه، توجه و عنایت حق تعالی نسبت به انسان های تائب می باشد.

از پاسخ حضرتعالی متشکرم.

شاید آیاتی چون:"ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین" و نظائر آن تأییدی بر شرح فوق باشد(الله اعلم).

نقلهای دیگری نیز در ارتباط با همین معنا وجود دارد از جمله اینکه در منابع کهن هم شوق به خداوند نسبت داده

شده است مانند اینکه مسلمین از تورات نقل کرده اند که خداوند به حضرت داود فرمان داد تا از جوانان بنی اسرائیل بپرسد

چرا در حالیکه خداوند مشتاق آنان است آنها خویش را به چیزهایی غیر خداوند مشغول کرده اند؟!

"لِمَ تشغَلون انفسکم بغیری واَنامشتاقٌ «چراخود را به غیرمن مشغول می کنید(درحالی که)من به شما اشتیاق دارم»"

و نیز دراحادیث (قدسی )سخن ازشوق دو سویه ی انسان به خدا و خداوند به انسان بسیار است ازجمله:

"اَلا طالَ شوقُ الابرار الی لقائی و اِنّی الی لقائهم اشد شوقاً"

اشتیاق دوستان ما به درازا کشید،وشوق به دیدار ایشان زیادت است.(نقل از مقاله ی شوق استاد شاهرودی،گردآورنده گنجی)

آیا ممکن است شوقِ منسوب به خداوند ما به ازاء شوق،یعنی رساندن به مقصود و محبوب باشد؟

[="Tahoma"][="Navy"]

حبیبه;946498 نوشت:
منسوب به خود اوست.شاید بفرمائید خداوند مشتاق طهارت بنده از رذایل،ارجاس و پلیدیهاست

که ظهور قدس و نزاهت حق است ولی چنین تأویلی هم بی تکلّف نیست؟


سلام
بدیهای ما محل ظهور اسماء جلال و خوبیها محل ظهور اسماء جمال است و از جهت مظهریت برای او تعالی فرق ندارند. این تفاوتها از جهت ماست و او به ما لطف دارد که می خواهد از جلال رها و به جمال آراسته شویم "یریدالله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر"
یا علیم[/]

شنیدستم که از راویان کلام

که در عهد عیسی علیه‌السلام

یکی زندگانی تلف کرده بود

به جهل و ضلالت سر آورده بود

دلیری سیه نامه‌ای سخت دل

ز ناپاکی ابلیس در وی خجل

بسر برده ایام، بی حاصلی

نیاسوده تا بوده از وی دلی

سرش خالی از عقل و پر ز احتشام

شکم فربه از لقمه‌های حرام

به ناراستی دامن آلوده‌ای

به ناداشتی دوده اندوده‌ای

به پایی چو بینندگان راست رو

نه گوشی چو مردم نصیحت شنو

چو سال بد از وی خلایق نفور

نمایان به هم چون مه نو ز دور

هوی و هوس خرمنش سوخته

جوی نیک نامی نیندوخته

سیه نامه چندان تنعم براند

که در نامه جای نبشتن نماند

گنهکار و خودرای و شهوت پرست

بغفلت شب و روز مخمور و مست

شنیدم که عیسی درآمد ز دشت

به مقصوره عابدی برگذشت

بزیر آمد از غرفه خلوت نشین

به پایش در افتاد سر بر زمین

گنهکار برگشته اختر ز دور

چو پروانه حیران در ایشان ز نور

تأمل به حسرت کنان شرمسار

چو درویش در دست سرمایه‌دار

خجل زیر لب عذرخواهان به سوز

ز شبهای در غفلت آورده روز

سرشک غم از دیده باران چو میغ

که عمرم به غفلت گذشت ای دریغ!

برانداختم نقد عمر عزیز

به دست از نکویی نیاورده چیز

چو من زنده هرگز مبادا کسی

که مرگش به از زندگانی بسی

برست آن که در عهد طفلی بمرد

که پیرانه سر شرمساری نبرد

گناهم ببخش ای جهان آفرین

که گر با من آید فبس القرین

در این گوشه نالان گنهکار پیر

که فریاد حالم رس ای دستگیر

نگون مانده از شرمساری سرش

روان آب حسرت به شیب و برش

وز آن نیمه عابد سری پر غرور

ترش کرده با فاسق ابرو ز دور

که این مدبر اندر پی ماچراست؟

نگون بخت جاهل چه در خورد ماست؟

به گردن به آتش در افتاده‌ای

به باد هوی عمر بر داده‌ای

چه خیر آمد از نفس تر دامنش

که صحبت بود با مسیح و منش؟

چه بودی که زحمت ببردی ز پیش

به دوزخ برفتی پس کار خویش

همی رنجم از طلعت ناخوشش

مبادا که در من فتد آتشش

به محشر که حاضر شوند انجمن

خدایا تو با او مکن حشر من

در این بود و وحی از جلیل الصفات

درآمد به عیسی علیه‌الصلوة

که گر عالم است این و گر وی جهول

مرا دعوت هر دو آمد قبول

تبه کرده ایام برگشته روز

بنالید بر من بزاری و سوز

به بیچارگی هر که آمد برم

نیندازمش ز آستان کرم

عفو کردم از وی عملهای زشت

به انعام خویش آرمش در بهشت

وگر عار دارد عبادت پرست

که در خلد با وی بود هم نشست

بگو ننگ از او در قیامت مدار

که آن را به جنت برند این به نار

که آن را جگر خون شد از سوز و درد

گر این تکیه بر طاعت خویش کرد

ندانست در بارگاه غنی

که بیچارگی به ز کبر و منی

کرا جامه پاک است و سیرت پلید

در دوزخش را نباید کلید

بر این آستان عجز و مسکینیت

به از طاعت و خویشتن بینیت

چو خود را ز نیکان شمردی بدی

نمی‌گنجد اندر خدایی خودی

اگر مردی از مردی خود مگوی

نه هر شهسواری بدر برد گوی

پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست

که پنداشت چون پسته مغزی در اوست

از این نوع طاعت نیاید بکار

برو عذر تقصیر طاعت بیار

چه رند پریشان شوریده بخت

چه زاهد که بر خود کند کار سخت

به زهد و ورع کوش و صدق و صفا

ولیکن میفزای بر مصطفی

نخورد از عبادت بر آن بی خرد

که با حق نکو بود و با خلق بد

سخن ماند از علاقلان یادگار

ز سعدی همین یک سخن یاددار

گنهکار اندیشناک از خدای

به از پارسای عبادت نمای

شعری که فرستادم از سعدی هست بلنده اما قشنگه درباب توبه است بخونید دوستان عزیز منم از دعاتون محروم نکنید

حبیبه;946515 نوشت:
باسمه العلیم

از پاسخ حضرتعالی متشکرم.

شاید آیاتی چون:"ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین" و نظائر آن تأییدی بر شرح فوق باشد(الله اعلم).

نقلهای دیگری نیز در ارتباط با همین معنا وجود دارد از جمله اینکه در منابع کهن هم شوق به خداوند نسبت داده

شده است مانند اینکه مسلمین از تورات نقل کرده اند که خداوند به حضرت داود فرمان داد تا از جوانان بنی اسرائیل بپرسد

چرا در حالیکه خداوند مشتاق آنان است آنها خویش را به چیزهایی غیر خداوند مشغول کرده اند؟!

"لِمَ تشغَلون انفسکم بغیری واَنامشتاقٌ «چراخود را به غیرمن مشغول می کنید(درحالی که)من به شما اشتیاق دارم»"

و نیز دراحادیث (قدسی )سخن ازشوق دو سویه ی انسان به خدا و خداوند به انسان بسیار است ازجمله:

"اَلا طالَ شوقُ الابرار الی لقائی و اِنّی الی لقائهم اشد شوقاً"

اشتیاق دوستان ما به درازا کشید،وشوق به دیدار ایشان زیادت است.(نقل از مقاله ی شوق استاد شاهرودی،گردآورنده گنجی)

آیا ممکن است شوقِ منسوب به خداوند ما به ازاء شوق،یعنی رساندن به مقصود و محبوب باشد؟

باسمه تعالی
به هر حال

تا که از جانب معشوق نباشد کششی/کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد.

بسم الله الرحمن الرحیم

کافی;946645 نوشت:
باسمه تعالی
به هر حال

تا که از جانب معشوق نباشد کششی/کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد.

انسان گناهکار که عاشق نیست غافل است،معصیت الله با محبت حق جمع نمی شود:

قال الصادق علیه السلام:

"ما أحب الله من عصاه"کسی که خداوند را نافرمانی می کند حضرتش را دوست ندارد".

بیتی را که عنایت فرمودید بیشتر با آیه شریفه ی:"یحبهم و یحبونه" مطابقت دارد.

کافی;946510 نوشت:
بلکه آن را باید به منشاء شوق، یعنی محبت حمل نمود، که بیانگر شدت علاقه، توجه و عنایت حق تعالی نسبت به انسان های تائب می باشد.

تأمل مجددی هم بر فرمایش فوق داشتم اشکالی به نظرم رسید و آن اینکه اشاره ی حدیث به شوق خداوند برای بازگشت

انسان گناهکار است نه تائب"لَو یعلم المُدبِرونَ"مدبر کسی است که از خداوند روی برگردانده است نه کسی که با توبه به سوی

خداوند رو کرده و بازگشته است،پس شوق نمی تواند به معنای حبّ باشد چون انسان گناهکار از جهت گناهکار بودنش متعلَق

حبّ خداوند قرار نمی گیرد.

باسمه الذی ذو الجلال و الإکرام

سلام علیکم

محی الدین;946566 نوشت:

سلام
بدیهای ما محل ظهور اسماء جلال و خوبیها محل ظهور اسماء جمال است و از جهت مظهریت برای او تعالی فرق ندارند. این تفاوتها از جهت ماست و او به ما لطف دارد که می خواهد از جلال رها و به جمال آراسته شویم "یریدالله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر"
یا علیم

با تشکر از توضیحات حضرتعالی.

از نظر شما "شوق"به چه معناست؟

ابتهاج؟

حبّ؟

یا معنایی دیگر؟

حبیبه;946666 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

انسان گناهکار که عاشق نیست غافل است،معصیت الله با محبت حق جمع نمی شود:

قال الصادق علیه السلام:

"ما أحب الله من عصاه"کسی که خداوند را نافرمانی می کند حضرتش را دوست ندارد".

بیتی را که عنایت فرمودید بیشتر با آیه شریفه ی:"یحبهم و یحبونه" مطابقت دارد.

تأمل مجددی هم بر فرمایش فوق داشتم اشکالی به نظرم رسید و آن اینکه اشاره ی حدیث به شوق خداوند برای بازگشت

انسان گناهکار است نه تائب"لَو یعلم المُدبِرونَ"مدبر کسی است که از خداوند روی برگردانده است نه کسی که با توبه به سوی

خداوند رو کرده و بازگشته است،پس شوق نمی تواند به معنای حبّ باشد چون انسان گناهکار از جهت گناهکار بودنش متعلَق

حبّ خداوند قرار نمی گیرد.

باسمه تعالی
بزرگوار اگر خدا شوق به برگشت چنین انسان هایی دارد، روشن است که این شوق از باب توبه چنین بندگانی است. در واقع خدا این شوق را دارد که چنین بندگانی تغییر رویه دهند و به سوی او برگردند.
و در رابطه با بیت مذکور به این آیه شریفه توجه کنید:
« ثُمَ‌ تَابَ‌ عَلَيْهِمْ‌ لِيَتُوبُوا إِنَ‌ اللَّهَ‌ هُوَ التَّوَّابُ‌ الرَّحِيمُ‌[توبه/118]

باسمه العلیم

عرض سلام و ادب و تشکر از حضرتعالی

کافی;946679 نوشت:
در واقع خدا این شوق را دارد که چنین بندگانی تغییر رویه دهند و به سوی او برگردند.

ظهور این شوق چگونه و چیست؟

کافی;946679 نوشت:
و در رابطه با بیت مذکور به این آیه شریفه توجه کنید:
« ثُمَ‌تَابَ‌عَلَيْهِمْ‌لِيَتُوبُواإِنَ‌اللَّهَ‌هُوَالتَّوَّابُ‌الرَّحِيمُ‌[توبه/118]

بله می تواند در مراتبی چون توبه از توجه به ماسوی الله که از نتایج عشق به خداوند است مطابق باشد.

[="Tahoma"][="Navy"]

حبیبه;946672 نوشت:
با تشکر از توضیحات حضرتعالی.

از نظر شما "شوق"به چه معناست؟

ابتهاج؟

حبّ؟

یا معنایی دیگر؟


سلام
شوق میلی شادمانه است که از حب ناشی می شود و ابتهاج حالتی است که از ملاقات محبوب حاصل می گردد. پس حب به شوق و شوق به ابتهاج منتهی میگردد.
یا علیم[/]

باسمه اللطیف

سلام علیکم

محی الدین;946735 نوشت:

سلام
شوق میلی شادمانه است که از حب ناشی می شود و ابتهاج حالتی است که از ملاقات محبوب حاصل می گردد. پس حب به شوق و شوق به ابتهاج منتهی میگردد.
یا علیم

دیدگاه حضرتعالی به این مسئله دیدگاهی عرفانی است و در جای خویش بسیار خوب.

امّا اشکالاتی دارد یا لااقل در ذهن حقیر اشکالاتی را ایجاد می کند از جمله اینکه

متعلق محبتی که موجد شوق است زیبایی و جمال و خوبی و کمالات است چگونه

شخصی عاصی متعَلق محبت خداوند و در نتیجه شوق حضرتش قرار می گیرد؟

البته این سؤال را قبلا پاسخ فرمودید:

محی الدین;946566 نوشت:
بدیهای ما محل ظهور اسماء جلال و خوبیها محل ظهور اسماء جمال است و از جهت مظهریت برای او تعالی فرق ندارند. این تفاوتها از جهت ماست و او به ما لطف دارد که می خواهد از جلال رها و به جمال آراسته شویم "یریدالله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر"

ولی به این پاسخ نیز اشکالاتی وارد است و بزرگترین آن مخالفت این معنا با کلام الهی است که در جای جای قران وجود دارد:

"ان الله لا یحب المسرفین""لا یحب الظالمین" لا یحب المعتدین""لا یحب من کان مختالا کفورا""لا یحب الخائنین"ووووو

متن حدیث شریف نیز به نظر خلاف فرمایش حضرتعالی است چرا که ناظر بر شوق خداوند به بازگشت و توبه گناهکار است

نه شوق حق به تجلیّات جلالی خویش که عبد عاصی محل ظهور آن است.

حبیبه;946736 نوشت:
ولی به این پاسخ نیز اشکالاتی وارد است و بزرگترین آن مخالفت این معنا با کلام الهی است که در جای جای قران وجود دارد:

"ان الله لا یحب المسرفین""لا یحب الظالمین" لا یحب المعتدین""لا یحب من کان مختالا کفورا""لا یحب الخائنین"ووووو

متن حدیث شریف نیز به نظر خلاف فرمایش حضرتعالی است چرا که ناظر بر شوق خداوند به بازگشت و توبه گناهکار است

نه شوق حق به تجلیّات جلالی خویش که عبد عاصی محل ظهور آن است.


سلام
اول اینکه وقتی فرد متلبس به جلال شد، مظهر قهر و انتقام می گردد همانطور که تلبس به جمال اورا محل جریان لطف و مهر می کند.
دوم اینکه وجود مساوی رحمت است. این معنایی است که به حسب اسم رحمان می توان بدان قائل شد بلکه برخی علماء بدان تصریح کرده اند لذا هر موجودی از آن جهت که موجود است در رحمت الهی غرق است پس در ورای مظهریت جمال و جلال که اینسویی است مهری است که همه را شامل می شود.
باید دانست که توسعه وجود مساوی توسعه رحمت است و تحقق آن در انسان، اساس برنامه دین می باشد.

نتیجه اینکه شوقی که در روایت است به سبب توسعه رحمتی است که با توبه حاصل می شود. در روایت در حقیقت از افزونی شوقی سخن به میان آمده که نتیجه جلوه گری اسم غافر است. جلوه گری که موجب توسعه وجود و رحمت است و به همین خاطر است که بطور خاص مورد عنایت دین قرار گرفته است.
نمی دانم توانستم حق مطلب را ادا کنم یا نه؟
خلاصه مطلب اینکه در اثبات عمومیت مهر الهی استدلال به معنای اسم رحمان که متفق علیه بین علماست کافی است
اما اینکه در مساله توبه چرا دست روی شوق الهی گذاشته شده به جهت جلوه گری اسم غافر و توسعه رحمت است که شوق مضاعف را می طلبد.
یا علیم

باسمه التوّاب

محی الدین;946740 نوشت:
نتیجه اینکه شوقی که در روایت است به سبب توسعه رحمتی است که با توبه حاصل می شود. در روایت در حقیقت از افزونی شوقی سخن به میان آمده که نتیجه جلوه گری اسم غافر است. جلوه گری که موجب توسعه وجود و رحمت است و به همین خاطر است که بطور خاص مورد عنایت دین قرار گرفته است.
یا علیم

امّا حدیث ناظر به شوق خداوند به توبه است نه حاصل از توبه،یعنی خداوند شوق به توبه ی عبد عاصی دارد شوقی

قبل از توبه ی او:

"یا داودُ، لَو یعلم المُدبِرونَ عَنّی کَیفَ انتِظاری لَهُم وَرِفقی بهم و شَوقی اِلَی تَرکِ مَعاصیهِم لَماتُوا شَوقاً اِلیَّ وَ تَقطَّعَت أوصالُهُم مِن مَحَبَّتی"

"یا داود لو علم المدبرون عنی کیف انتظاری لهم و شوقی الی توبتهم لماتوا شوقاً الی و لتفرقت اوصالهم "

معنای حدیث این است که خداوند مشتاق توبه ی بنده است:

"لِمَ تشغَلون انفسکم بغیری واَنامشتاقٌ «چراخود را به غیر من مشغول می کنید(درحالی که)من به شما اشتیاق دارم»"

گمان حقیر این است که شوق در این حدیث به معنای نوعی هدایت است برای بندگان که مصادیق و مظاهر خارجی آن

ارسال رسل و تنزیل کتب است و نیز حجج باطنی مانند عقل و فطرت و نفس لوامه و هدایات خاصی که ممکن است

برای هر شخص به گونه ای ظهور کند،اینها مظاهر شوق حضرت حق به رجوع و بازگشت بندگانش به سوی او و اصل خویش

است.

و از آنجائیکه هر گناهی که انسان مرتکب می شود ناشی از جهل و غفلت است خداوند می فرماید:

"لو علم المدبرون"اگر پشت کنندگان به ما می دانستند که......

هدایت الهی نشانه ی شوق خداوند و محبت او نسبت به بندگان است گرچه آنها نفهمند،نپذیرند و حتی با آن مقابله کنند:

آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت

در این صورت به تعبیر مولانا خداوند بعضی را گوش کشان به سوی خویش می کشاند(با بلایا و سختی ها ووو)تا آنها را متوجه

خویش کرده و از فرو رفتن در تعلقات دنیا رهایشان سازد. اینها همگی مظاهر شوق پروردگار به بندگان خویش است.

[="Tahoma"][="Navy"]

حبیبه;946744 نوشت:
امّا حدیث ناظر به شوق خداوند به توبه است نه حاصل از توبه،یعنی خداوند شوق به توبه ی عبد عاصی دارد شوقی

قبل از توبه ی او:

"یا داودُ، لَو یعلم المُدبِرونَ عَنّی کَیفَ انتِظاری لَهُم وَرِفقی بهم و شَوقی اِلَی تَرکِ مَعاصیهِم لَماتُوا شَوقاً اِلیَّ وَ تَقطَّعَت أوصالُهُم مِن مَحَبَّتی"

"یا داود لو علم المدبرون عنی کیف انتظاری لهم و شوقی الی توبتهم لماتوا شوقاً الی و لتفرقت اوصالهم "

معنای حدیث این است که خداوند مشتاق توبه ی بنده است:

"لِمَ تشغَلون انفسکم بغیری واَنامشتاقٌ «چراخود را به غیر من مشغول می کنید(درحالی که)من به شما اشتیاق دارم»"

گمان حقیر این است که شوق در این حدیث به معنای نوعی هدایت است برای بندگان که مصادیق و مظاهر خارجی آن

ارسال رسل و تنزیل کتب است و نیز حجج باطنی مانند عقل و فطرت و نفس لوامه و هدایات خاصی که ممکن است

برای هر شخص به گونه ای ظهور کند،اینها مظاهر شوق حضرت حق به رجوع و بازگشت بندگانش به سوی او و اصل خویش

است.

و از آنجائیکه هر گناهی که انسان مرتکب می شود ناشی از جهل و غفلت است خداوند می فرماید:

"لو علم المدبرون"اگر پشت کنندگان به ما می دانستند که......

هدایت الهی نشانه ی شوق خداوند و محبت او نسبت به بندگان است گرچه آنها نفهمند،نپذیرند و حتی با آن مقابله کنند:

آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت

در این صورت به تعبیر مولانا خداوند بعضی را گوش کشان به سوی خویش می کشاند(با بلایا و سختی ها ووو)تا آنها را متوجه

خویش کرده و از فرو رفتن در تعلقات دنیا رهایشان سازد. اینها همگی مظاهر شوق پروردگار به بندگان خویش است.


سلام
بله اینها که فرمودید نیز می توانند مظاهر شوق الهی باشند که متعلق همه آنها همان توسعه وجودی و رحمت اوست به عبارت دیگر اینها همه مقدمه آن توسعه وجود و رحمتی است که مقصود و هدف است لذا عرض شد به "سبب توسعه وجود و رحمت" که به معنای غایت بودن آن است همانطور که شوق به کاشتن دانه برای تحقق درخت است. البته همه اینها در مرتبه مظاهر اسمائی حق متعال است.
یا علیم[/]

باسمه الشکور

سلام علیکم

محی الدین;946740 نوشت:
نمی دانم توانستم حق مطلب را ادا کنم یا نه؟
خلاصه مطلب اینکه در اثبات عمومیت مهر الهی استدلال به معنای اسم رحمان که متفق علیه بین علماست کافی است
اما اینکه در مساله توبه چرا دست روی شوق الهی گذاشته شده به جهت جلوه گری اسم غافر و توسعه رحمت است که شوق مضاعف را می طلبد.

ظاهرا چندین مرتبه پست 21 را ویرایش فرموده اید لذا فرمایشات فوق را ندیده بودم.

از دیدگاه و شرح عرفانی حضرتعالی و نیز حضور مفیدتان در بحث بهره بردیم متشکر.

جمع بندی
اشتیاق به توبه
پرسش
در تعریف شوق گفته اند: شوق حرکت به سوی حصول شیء است و لازمه اش فقد الشیء. از سوی دیگر در حدیث آمده « اگر بندگان گناهکارم بدانند که چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم از شدت شوق می مردند».[1]
در حدیث فوق شوق به چه معناست؟ و نسبت آن به خداوند چگونه است؟
پاسخ:
روشن است که شوق در حدیث قدسی، به معنای شوق اصطلاحی که بیانگر نقصی در شائق می باشد، نخواهد بود، بلکه آن را باید به منشاء شوق، یعنی محبت حمل نمود، که بیانگر شدت علاقه، توجه و عنایت حق تعالی نسبت به انسان های تائب می باشد.

___________________________
پی نوشت:
[1]. ملا محسن فیض کاشانی، المحجه البیضاء، ج 8، ص 62
.

موضوع قفل شده است