آئینه ی صبر ۩ اشعار با مضمون حضرت زینب(س) ۩

تب‌های اولیه

96 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آئینه ی صبر ۩ اشعار با مضمون حضرت زینب(س) ۩

[="blue"]به مناسبت 5 جمادی الاول 1431 [/]
[="magenta"]آمد آن‏ بانو که ‏فخر هر زن ‏است
هر دلى با ذکر نامش گلشن‏ است

روح تاریک همه سر گشتگان
در شعاع نور عشقش روشن‏است[/]

[="blue"]اى اهل عالم! در دیار شور و شادى
زد خیمه روز پنجم ماه جمادى

دیوان خلقت را خدا زیب و فرى داد
ساقى کوثر را ز کوثر کوثرى داد[/]

[="darkgreen"]ز بیت مرتضی (ع) شاه ولایت اختری سر زد
که از نور رخش، ارض و سما را زیب و زیور زد
بود میلاد زینب (س) آنکه اندر روز میلادش
در آغوش حسینش خنده بر روی برادر زد[/]

[="purple"]این حرفه پرستارى، ترکیب عجیبى است: از یک سو، ترکیبى است از رحمت و عطوفت و مهربانى و مراقبت، و از سوى دیگر، دانش و معرفت و تجربه و مهارت. (مقام معظم رهبری)[/]

[="darkgreen"]هر حرکت انسانى یک پرستار براى بیمار، یک حسنه است و کمکى است به انسانى محتاج کمک، آن هم در شرایطى حساس. پرستارى، در کنار طبابت و هم‏وزن طبابت است. (مقام معظم رهبری)[/]
[="royalblue"]مطالب اول تا این پست برگرفته از سایت تکدید[/]

[="blue"]بلبل طبعم غزل خوان در ثناي زينب است
مرغ روحم پرزنان اندر هواي زينب است
.
.
.
ميلاد زينب کبري-س الگوي حيا و عفت و فداکاري مبارک باد.[/]

زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو عرش خدا را قائمه
یک محمد یک علی یک فاطمه


شب میلاد دختر زهراست
هر کجا بنگری شعف برپاست
خانه مصطفی شده گلشن
دیده مرتضی شده روشن
مونس و یار مجتبی آمد
حامی شاه کربلا آمد
میلاد نور مبارک

نه تنها زینب از دین یاوری کرد
به همت کاروان را رهبری کرد
به دوران اسارت با یتیمان
نوازشها به مهر مادری کرد
میلاد الگوی پرستاران و روز پرستار، مبارک باد

درودهای خدا بر تو پرستار
که هستی ناجی و دلسوز بیمار
ادامه می دهی راه کسی را
که هست الگوی صبر و عشق و ایثار
ولادت حضرت زینب کبری و روز پرستار بر شما مبارکباد

پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: کسی که یک شبانه روز از بیماری پرستاری کند، خداوند او را با ابراهیم خلیل (ع) محشور خواهد کرد و او همانند برق خیره کننده و درخشان از صراط عبور می‏کند. روز پرستار مبارک


ای لباس سپید فرشتگان برتن!
قلب بر کف به عشق بیماران!
روز تو روز یاس سپید
روز عشق و ایثار، روز امید و نوید

[=2 Davat]ولادت پرفروغ تابنده کوثر، بانوی فصاحت و اعجاز، ‌حضرت زینب(س) [=2 Davat]و [=2 Davat]روز پرستار مبارک باد! :goleroz:

[=2 Davat]روز پرستار و [=2 Davat]ولادت با برکت تجسم عینی زهد و علم و عفاف و شهامت، بر رهروان راه زینب(س) مبارک باد! :fireworks:

[=2 Davat]میلاد بزرگ بانوی دشت کربلا و نگهدارنده ایمان و عقیده ، حضرت زینب(س) و روز پرستار مبارک باد! :goleroz:

[=2 Davat]میلاد عقیله بنی‌هاشم، سمبل کمال عقل و بردباری، حضرت زینب(س) و روز پرستارمبارک باد! :fireworks:

[=2 Davat]:badkonaka: :badkonak: :badkonaka:


کربلا در کربلا می ماند اگر زينب نبود
شيعه می پژمرد اگر زينب نبود

وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد


پلک صبوری می گشایی
و چشم حماسه ها
روشن می شود
کدام سر انگشت پنهانی
زخمه به تار صوتی تو می زند
که آهنگ خشم صبورت
عیش مغروران را
منغص می کند
می دانیم
تو نایب آن حنجره ی مشبّکی
که به تاراج زوبین رفت
و دلت
مهمانسرای داغ های رشید است
ای زن !
قرآن بخوان
تا مردانگی بماند
قرآن بخوان
به نیابت کل آن سی جزء
که با سر انگشت نیزه
ورق خورد
قرآن بخوان
و تجوید تازه را
به تاریخ بیاموز
و ما را
به روایت پانزدهم
معرفی کن
قرآن بخوان
تا طبل هلهله
از های و هوی بیفتد
خیزران٬
عاجزتر از آن است
که عصای دست
شکستهای بزک شده باشد



شاعران بیچاره
شاعران درمانده
شاعران مضطر
با نام تو چه کردند ؟


تاریخ ِ زن
آبرو می گیرد
وقتی پلک صبوری می گشایی
و نام حماسی ات
بر پیشانی دو جبهه ی نورانی می درخشد :
زینب !

شاعر: زنده یاد سید حسن حسینی

با دست بسته هست ولی دست بسته نیست

گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود

زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم

داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

حتی اگر به صورت او سنگ می خورد

هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

چکامه خون

بخوان چکامه ی خون را زبان به کام نگیر
بخوان اگر چه ببارند بر سرت شمشیر

به خون نشسته نگاهت اگر صبور بزرگ !
وگر که داغ تو را کرده است یک شبه پیر

چقدر شعله ی صبرت قشنگ می رقصد
ودرد را چه بزرگانه می کنی تحقیر

ببار خواهر غمدیده هُرم آهت را
کنار پیکر خونین شیر های د لیر

بگو به گریه نشسته ست آب و آتش و خاک
بگو که آه شقایق شده ست دامنگیر

بگو فرات ، خجالت زده ست از رویت
بگو که پیش تو کوچک شده ست خنجر وتیر

چقدر چشم تو همرنگ لاله ها شده است
گرفته از تب آن چشم آسمان تأثیر

غزل گریستمت باز زخم جاری شد
بیا ودست دلم را به رسم لطف بگیر


زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار

زن مگو عرش خدا را قائمه
یک محمد یک علی یک فاطمه

وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد


نه تنها زینب از دین یاوری کرد
به همت کاروان را رهبری کرد

به دوران اسارت با یتیمان
نوازشها به مهر مادری کرد

وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

عشق با زینب(س) تبانی کرده است
رنگ گل را ارغوانی کرده است

هست عشق دلبریت، عشق او
صبر زانو می زند در پیش او

وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

  • زینب کبری(س) به دنیا آمده بود تا صبر و شکیبایی را از حضور خویش شرمسار کند.

  • آه از نماز شب نشسته و قامت نا گهان خمیده ! آه از موی سپید یک شبه !...آه از دل زینب !

  • آه،ای ام المصائب، تمام داغ‌ها و سوگ‌ها، در حضور مصیبت‌های تو رنگ می‌بازد و از یاد می‌روند.

  • تمام زمین وزمان بر کربلا می‌گریند و تمام کربلا بر زینب(س)
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد



گرچه میدانم به نیش طعنه سنگم می زنید



باز می گویم خدا هم مبتلای زینب (س) است


سوگند بر شكوه دل مرتضایی‌اش

بر جلوه‌های حیدری‌اش مجتبایی‌اش



سوگند بر تقدس كرب و بلایی‌اش

بر ریشه‌های چادر سبز خدایی‌اش



سوگند بر نماز شب كبریایی‌اش



تا روز حشر كعبه ایثار زینب است

آسمان عشق را یک کوکب است

عشق اگر عشق است
عشق زینب است


صبح ازل طلیعه ایّام زینب است

پاینده تا به شام ابد نام زینب است



در راه دین لباس شهامت چو دوختند

زیبنده آن لباس بر اندام زینب است

سرشارترین شعر خدایی؛ زینب

اسطورۀ طاقت و حیایی؛ زینب



تو زینت نقطه‌های بسم‌الله‌ وُ

تفسیر فصیح کربلایی؛ زینب



سر قافله شام بلایى زینب

تو شیر زن کرب و بلایى زینب

نون و قلم‌نبی ست و ما یسترون حسین

طاق فلك علی است به عالم ستون حسین



خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین

هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین



با یك قیامت‌ست هم الغالبون حسین

در این قیام نقطه پرگار زینب است

در عصر به خون نشسته ی عاشورا

سرچشمه اى از صبر خدایى زینب



ای کاش فراغتی فراهم می شد

از وسعت دردهای تو کم می شد



این بار مصیبتی که بر شانه توست

ایوب اگر داشت قدش خم می شد

سردار سرسپرده جولان عشق كیست

تنها امیر فاتح میدان عشق كیست



عشق است حسین و گوش بفرمان عشق كیست

روح دمیده بر تن بی‌جان عشق كیست



اذن دخول در حرم یار زینب است

منصوره نرفته سر دار زینب است

- اگر مقیاس كربلا نبود و اگر زینب(س) نبود چه بسیار مردان و زنانی كه در نیمه‌ی راه باز می‌ماندند.


- صبر زینب یك شورش بر اساس حیاتی معقول است كه همواره در بحرانی‌ترین شرایط، بهترین جهت را برای تاریخ و زمانه ساخته و پرداخته كرده و عالمی را درس داده است.


- بانویی كه وقتی بر عمرسعد خطابه میخواند, مصیبت را بزرگتر از فهم و عقل او میشمرد.


- زمانی كه فقط خود اوست و خدا و كشتهی غرقه به خونش، دستان خود را به زیر آن پاره پاره تن میبرد و تمام وجودش غرق در محبت و معرفت به خداوند التماس میكند: «ربنا تقبل منا هذا القربان»


- این ایمان و باور است كه زینب را به چنان صبوری فرامیخواند و صبوری او عین علم اوست.


شمع جان سوخته بزم وفايى زينب

گل نيلوفر گلزار ولايى زينب

تو جگر سوخته‏اى صابره دشت بلا

اى كه از عرش نشينان وفايى زينب

خمسه طيّبه را وارثى اى مظلومه

يادگار حرم اهل كسايى زينب

تا گشودى تو پر و بال مصيبت ديدى

در سپهر غم و اندوه هُمايى زينب

اى كه همسايه ديوار به ديوار غمى

غصّه را جز دل تو نيست سرايى زينب

تو همانى كه مدينه قد و بالات نديد

گشت فرجام تو، انگشت نمايى زينب

از همان روز كه تو زاده شدى دل مى‏گفت

كاشكى تا به ابد كوفه نيايى زينب

بعد از آن جلوه كه در كوفه نوميدى شد

قبله‏ات گشت همان نور سمايى زينب

كس نپرسيد كه اى غمزده حالت چون است؟

كس نپرسيد كه آواره چرايى زينب

روز قربانى ابناءِ تو ايمان مى‏گفت

به خداوند قسم روح منايى زينب

پهلوانى ز عرب با تو همآورد نشد

قهرمان سفر شام بلايى زينب

اى كه دلگرم به تو جمله يتيمان حسين

چلچراغ شب تار اُسرايى زينب

كنج ويرانه غربت به اسارت رفتى

نه پناهى و نه آبى نه غذايى زينب

هيچكس چون تو اسير غم دلدار نشد

اولين عاشق شاه شهدايى زينب

يا قتيل العبرة گفتى و جان مى‏دادى

تا كه ثابت شود از اهل كجايى زينب

گوش جانها پس از آن واقعه عاشورا

جز «حسينم» نشنيد از تو صدايى زينب

كهنه پيراهن صد چاك و دلى صد پاره

آفتاب و دل سوزان، چه فضايى زينب

به سلامت برو جمع شهدا منتظرند

زائر خسته دلِ كرب و بلايى زينب


بود آخرين لحظه عمر من
الا شام غم با تو گويم سخن

چه خوش بود آئين غمخواريت
ز آل علي ميهمانداريت

دگر جانم از غصه بر لب رسيد
گذشت آنچه از توبه زينب رسيد

خداحافظ اي شهر آزارها
خداحافظ اي كوي بازارها

خداحافظ اي شهر چنگ ها
خدا حافظ اي بارش سنگ ها

خداحافظ اي شهر رنج و بلا
خداحافظ اي چوب طشت و طلا

خداحافظ اي قصه بزم مي
خداحافظ اي رأس بالاي ني

خداحافظ اي اشگ جمازه ها
خداحافظ اي زيب درازه ها

خداحافظ اي شهر دشنام ها
خداحافظ اي كوچه ها بامها

خداحافظ اي دست در سلسله
خداحافظ اي پاي پر آبله

خداحافظ اي سنگ وخون جبين
خداحافظ اي سيد و الساجدين

خداحافظ اي رنج ها درد ها
خدا حافظ اي خاك ها گرد ها

خداحافظ اي ناقه بي جهاز
خداحافظ اي اختران حجاز

خداحافظ اي گوش پاره شده
ز تو غارت گوشواره شده

خداحافظ اي خاك ويران سرا
خداحافظ اي آل خير الورا

خداحافظ اي ياس نيلي شده
يتيم نوازش به سيلي شده

من اينجا خودم ديدم از خون خضاب
سر نيزه ها هيجده آفتاب

همين جا كنارم ني و دف زدند
به ديدار هجده گلم كف زدند

همين جا دلم شد زغم چاك چاك
كه خورشيدم افتاده برروي خاك

همين جا به زخمم نمك مي زدند
عزيز دلم را كتك مي زدند

همين جا به فرقم ادو خاك ريخت
به گل هاي من خارو خاشاك ريخت

همين جا ز غم جان من خسته بود
كه ده تن به يك ريسمان بسته بود

همين جا دوو چشمم زخون تر شده
كه ياسم به ويرانه پرپر شده

همين جا به ويرتنه بلبل گريست
فريبانه بر غربت گل گريست

همين جا زغم جانم آمد به لب
كه در گل گلم دفن شد نيمه شب

دريغا كه آن گوهر پاك رفت
چو زهرا غريبانه در خاك رفت

الا اي همه نسلهل بعد من
بگوئيد از غول من اين سخن

كه زينب از اين كوه اندوه و درد
به موج بلا جون علي صبر كرد

خدا داند و غصه هاي دلش
كه داغ حسينش بود قاتلش

مرا يك جهان درد و واغ و غم است
كه توصيف آن بر لب ميثم است


حاج غلامرضا سازگار(ميثم)




سِرّ نی در نینوا می مانْد اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

چشمه فریاد مظلومیّتِ لب تشنگان
در کویر تفته جای می ماند اگر زینب نبود

زخمه زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشم ما می ماند اگر زینب نبود

ذوالجناح دادخواهی، بی سوار و بی لگام
در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشتِ کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود




بی صبر شده صبر ز استقامت زینب

داغ حسین شکسته سرو قامت زینب


قاصر شده زبان حلیمان ز وصف او

زیرا خدا ستوده و بس شجاعت زینب



کربلا اى عاشقان چشم انتظار زینب است
راههاى شام و غربت شرمسار زینب است



تا قیامت آسمانیها عزادار حسین
رودها تفسیر اشک بى‏شمار زینب است

نهضت سرخ حسینى گرچه در یک روز بود
همت ابلاغ بر تاریخ کار زینب است

اى علمها سر فرود آرید بهر احترام
رایت عباس اینک بى‏قرار زینب است

این محرّمها که پى‏درپى شکوفا مى‏شود
حکمتش تا صبح محشر یادگار زینب است

نهضت سرخ حسینى گرچه در یک روز بود
همت ابلاغ بر تاریخ کار زینب است

بلاغت چون علي در فصاحت چون حسن

د ر شهامت چون حسين و در حيا چون مادر است

از كمال علم و تقوي شد عقيله نام او

همچو زهرا از همه زنهاي عالم برتر است


جلوه گري به روي ني سرت چو ماه مي كند

غروبت اي هلال من عمر تباه مي كند

درون محمل مرا ز روي ني نگاه كن

ببين چگونه دخترت تو را نگاه مي كند

ای سلیمان از چه می نازی به جاه و حشمتت
صد هزاری چون سلیمان ریزه خوار زینب است

سالروز وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد.

من زينبم مي خواهم از غم ها بگويم
من بلبلم مي خواهم از گلها بگويم

از دامن مادر گرفته تا اسارت
از آنچه ديدم در مصيبتها بگويم

چون خاطرات ديني بسيار دارم
از كوچه ها تا دامن صحرا بگويم

دارم هزاران خاطرات تلخ وشيرين
از كربلا تا شام را يكجا بگويم

از مادرم زهرا بگويم آنچه ديدم
يا آنچه ديدم در اسارتها بگويم

من زينبم گل پرور باغ بلايم
من باغبان لاله هاي كربلايم

من كشتي صبر علي را ناخدايم
فرمانده گردان صبر كربلايم

من تيغه لا سيف الا ذوالفقارم
انگشتر دست شه خيبر گشايم

من در اسارت نمراي ممتاز دارم
رفته به معراج فلك صوت رسايم

من زينبم پرورده دامان غصمت
شيوا ترين غمنامه شهر صفايم

من آستانه بوس در بار حسينم
چون دوره گرد خيمه آل كسايم

من قهرمان ساحل درياي صبرم
من نسخه پيچ داروي دارالشفايم

من زينبم من زينب مشكل گشايم
تنها ترين شبگرد دشت كربلايم

من تازيانه دست يك ديوانه ديدم
ديوانه اي را مست يك پيمانه ديدم

ديدم زگوشي گوشواره مي كشيدند
يك دختري با اشك مظلومانه ديدم

ديدم لب خاكسري با خيزران را
بزم شراب و مجلس شاهانه ديدم

ديدم لبي را مي كند قرآن تلاوت
مهمان نوازي دل هم از ويرانه ديدم

ديدم به روي گل آثار سيلي
مجروح پاي كودكي دردانه ديدم

ديدم به مهماني سري را در تنوري
بس گفتني از زاده مرجانه ديدم

من ديده ام پاي پياده از مدينه
زهرا كه از داغ دلش ميزد به سينه

من ديدهام يك ارغوان سر بريده
هفتادو دو نيلوفر در خون كشيده

من چهره مهتاب را در آب ديدم
خورشيد را ديدم كه در خاك آرميده

من شاهد لبهاي خشك بسته داغم
بوسيده ام حلقوم و رگهاي بريده

من صبر خود را كنج مقتل آزموده ام
آندم كه ديدم دست و انگشت بريده

من اشكها را قطره قطره مي شمردم
آن لحظه كه ميريخت هر قطره ز ديده

من باغ خشك نينوا را آب دادم
چون پاي هر يك بوته اش اشكم چكيده

چون صابرم ، شد قسمتم محمل سواري
با اشك كردم لاله ها را آبياري

من اشكبوس لاله هاي داغدار دارم
از شام تا شهر مدينه پاسدارم

مي شير يرخ بيشه دشت حجازم
از كربلا تا كربلا در اقتدارم

من ناظر سر نيزه هاي داغ بودم
شبگرد يك صحراي يرخ مرگبارم

من پيكري ديدم كنار يك مشك بي آب
اين صحنه كرده تا قيامت بي قرارم

من ياس را در رشته زنجير ديدم
خشكيده از گرما گل سرخ بهارم

بار سفر را روي محمل ها ببستم
دست رقيه بود آن شب بين دستم

حاج داود يداللهي(قطره)




ستاره گريد و الماس با من

شب است و بوي زخم ياس با من

تمام حزن زينب را بخوان باز

گلوي زخمي احساس با من!


[="Indigo"]اى زینبى كه محنت عالم كشیـده‏اى
غیر از بلا و درد به عالم چه دیده‏اى؟

یارب زنى و این همه استوارى و علو
چــون زینــب صبــور مگــر آفریـده‏اى؟[/]

[="blue"]بگو بگو چه دیده ای، که زار و قد خمیده ای

تو ای شکسته دل مگر،چقدر داغ دیده ای؟

سپید گشته موی تو، چه خسته است رو ی تو

فلک گواه می دهد، که دردها کشیده ای

چه بوده راز این سفر، که اینچنین شکسته سر

گشوده ای تو بال و پر، به این مکان رسیده ای؟

صدای اکبر حسین، چه کرد بادلت بگو

که بعد رفتنش چنین، دل از جهان بریده ای؟

زداغ قاسم حسن، فتاده ای به بحر غم

عروس دل شکسته و جوان دل بریده ای

کدام گوشه ی دلت، بسوخت زآتشی که زد

ز تیر کین حرمله، به طفل نو رسیده ای؟

هنوز هم به علقمه، امیدوار مانده ای؟

مگر حسین خویش را، تو قد کمان ندیده ای؟

تو دیده ای به چشم جان، حسین را به خون تپان

به لحظه ی شهادتش،چو قلب او تپیده ای

در اضطراب و واهمه، تو ای عزیز فاطمه

برای حفظ کودکان ،چه زخم ها چشیده ای

بگو چه شد در آن زمان، که آن گروه ناکسان

زدند تازیانه بر، دختر داغ دیده ای؟

اگر چه قصه ی تو را، به گوش جان شنیده ام

نگفته ای چه حرفها ز دشمنان شنیده ای؟

اگر چه داغ دیده ای، اگر چه قد خمیده ای

ولی پس از غروب غم، تو معنی سپیده ای

[="darkgreen"] شاعر: سیده زینب حسینی[/]
[/]
[="red"]منبع: کمیت[/]



يا اخا درد هم آغوش من است

پرچم عشق تو بر دوش من است

شکوه ای نيست در اين ابرازم

به حديث غم تو می نازم

نه غم و رنج کنون می کشدم

شوق ديدار رخت می کشدم

مرغ بشکسته پر و بال

من راوی مقتل گودالم من

زائر تشنه لب علقمه ام

سند مستند فاطمه ام

آنکه با خصم تو جنگيده منم

بانی عشق پسنديده منم

صاحب نافلهء زندانم

شاهد قافلهء طفلانم

ناظر چشم گهربار منم

روح آرامش بيمار منم

بر حرم حملهء مردم ديدم

خيمه ها را به تلاطم ديدم

ديده ام سيلی نامردان را

طفل گم گشته و سرگردان را

پيش مجنون گل ليلی چيدند

راس معشوق مرا ببريدند

ماجرايی که ز محمل دارم

خاطراتی است که در دل دارم

چون که انگشت نما شد سر تو

باز شد تازه لب خواهر تو

دامنم خيس شد از چشم ترم

چوبه محملم از خون سرم

آن زمان ناطقم از حيدر بود

اثر خطبه ام از کوثر بود

کاخ ها را همه ويران کردم

ز غم آزاد اسيران کردم

ليک از شام شده خم کمرم

من نگويم که چه آمد به سرم

تهمت دشمن و لبخند پليد

چوب خزران و لب سرخ شهيد

از همان روز پريشان ماندم

تا کنون يکسره گريان ماندم

منکه عمری است تو را می جويم

. اينکه از وصل سخن می گويم

آمدم روی حسينم بينم

چهره نور دو عينم بينم

ذکرت ای يار بر اين لب دارم

شوقت ای هستی زينب دارم


زینب آن بانوی عظمائی که دست قدرتش

کهکشان چرخ را بر پا طناب انداخته

شمسة کاخ جلال و رفعتش از فرط نور

مهر عالمتاب را از آب و تاب انداخته

دختر مرد دو عالم آنکه گاه خشم خویش

رعشه بر این چار مام و هفت باب انداخته

این همان بانواست کز نطق بیان مثل علی

انقلاب از کوفه تا شام خراب انداخته

مرتضی از تیغ آتشبار رأس پر دلان

دریم خون روز هیجا چون حباب انداخته

دخترش در کوه از تیغ بیان چون ذوالفقار

مغز جان خصم را در التهاب انداخته

همّتش چون بازوی خیبر گشای حیدری

بارگاه کفر را در انقلاب انداخته

سینه­اش گر مخزن علم علی نبود چسان

از تکلم شور اندر شیخ و شاب انداخته

از خطابی آل سفیان را به رسوائی کشید

پرده از کار پلید زان خطاب انداخته

تا بسرعت بگذرد کوته شود دور یزید

چرخ را دست بلندش در شتاب انداخته

وادی تسلیم طی میکرد و می­پنداشت خصم

کز طناب ظلم او را در ایاب انداخته

کشتی دین کربلا شد غرق از طغیان کفر

همت زینب زنو او را بر آب انداخته

علم او صبر و توانائی زدست صبر برد

علم او از دست هر دانا کتاب انداخته

تا قیامت وصف او موزون اگر گوئی کم است

زانکه حق او را چو خود در احتجاب انداخته

از موزون اصفهانی


صبح از طليعه ايام زينب است

پاينده تا به شام ابد نام زينب است

در راه دين لباس شهامت چو دوختند

زيبنده آن لباس بر اندام زينب است


جلوه گري به روي ني سرت چو ماه مي كند

غروبت اي هلال من عمر تباه مي كند

درون محمل مرا ز روي ني نگاه كن

ببين چگونه دخترت تو را نگاه مي كند

از کوفه سوی شام روان شد چو قافله

افتاد در سر ادق افلاک ولوله

شد از خروش وناله جهان پر ز انقلاب

گشت از شرار آه فلک پر ز مشعله

روز قیامت است تو پنداشتی که بود

از شش جهت زمانه پر آشوب و غلغله

ابری که میگریست در آن دشت هولناک

چشم سکینه بود بدنبال قافله

نیلی رخش زسیلی شمر ای دریغ

شد آن بانوئیکه ماه نبودش مقابله

طفلی که در کنار چو جان داشتی حسین

دور از پدر فتاد زجان چند مرحله

غلطان چو اشک خویش بدنبال کاروان

تن خسته و پیاده و بی زاد و راحله

گه خاک کرد پاک ز رخسار همچو ماه

گه برکشید خار زپای پر آبله

آتش بروزگار زد از آه شعله بار

وقتی که کرد از ستم آسمان گله

جز او که بسته پای بزنجیر ظلم داشت

بیمار را که بسته کسی پا بسلسله

نشکفته غنچة چمن مرتضی دریغ

سیراب شد زغنچه­ی پیکان حرمله

دور از پدر فتاد بد انسان که جان زتن

گردون میان جان و تن افکند فاصله

ای کاشکی که خامه­ی تقدیر میکشید

یکسر بدفتر دو جهان خط باطله

همای شیرازی

کیست زینب آنکه عالم واله و حیران اوست

نور عصمت جلوه­گر از چهره تابان اوست

گوهر پاکی که از پستان عصمت خورده شیر

جان بقربانش که جان عالمی قربان اوست

زهره­ای کاندر سپهر عزت و جاه وجلال

روشنی بخش کواکب شمسة ایوان اوست

رونق رضوان ز انفاس نسیم گلشنش

نکهت جنت ز گیسوی عبیر افشان اوست

سیل نطق آتشینش کند کاخ کفر را

کاخ ایمان متکی بر پایه ایمان اوست

کیست این آشفته کز او عالمی آشفته است

کیست این سر گشته کاینسان چرخ سرگردان اوست

میوه بستان زهراء پارة قلب علی

آنکه عالم خوشه چین خرمن احسان اوست

آفتاب برج عصمت آنکه اهل فضل را

دیده روشن از فروغ دانش و عرفان اوست

جلوة حق کرد روشن کوفة تاریک را

گرمی بازار شام از خطبة سوزان اوست

داستانی کآتش اندر دامن هستی فکند

داستان محنت و اندوه بی پایان اوست

همت مردانة او بگسلد زنجیر عهد

خوشتر از پیوند هستی رشتة پیمان اوست

ای رسا بر ماتم او تا قیام رستخیز

آسمان را گریه­ها بر دیدة گریان اوست

دکتر قاسم رسا

ترویج دین اگر چه به قتل حسین بود



تکمیل آن به نطق درخشان زینب است



زینب که نماینده بود زهرا را

بگرفته بدست رشته ی دلها را

از صبر خدائی است که با آن همه غم

شیرازه کند کتاب عاشورا را



آسمان عشق را یک کوکب است



عشق اگر عشق است عشق زینب است



زینب آن بانوی عظمائی که دست قدرتش
کهکشان چرخ را بر پا طناب انداخته

شمسة کاخ جلال و رفعتش از فرط نور
مهر عالمتاب را از آب و تاب انداخته

دختر مرد دو عالم آنکه گاه خشم خویش
رعشه بر این چار مام و هفت باب انداخته

این همان بانواست کز نطق بیان مثل علی
انقلاب از کوفه تا شام خراب انداخته

مرتضی از تیغ آتشبار رأس پر دلان
دریم خون روز هیجا چون حباب انداخته

دخترش در کوه از تیغ بیان چون ذوالفقار
مغز جان خصم را در التهاب انداخته

همّتش چون بازوی خیبر گشای حیدری
بارگاه کفر را در انقلاب انداخته

سینه­اش گر مخزن علم علی نبود چسان
از تکلم شور اندر شیخ و شاب انداخته

از خطابی آل سفیان را به رسوائی کشید
پرده از کار پلید زان خطاب انداخته

تا بسرعت بگذرد کوته شود دور یزید
چرخ را دست بلندش در شتاب انداخته

وادی تسلیم طی میکرد و می­پنداشت خصم
کز طناب ظلم او را در ایاب انداخته

کشتی دین کربلا شد غرق از طغیان کفر
همت زینب زنو او را بر آب انداخته

علم او صبر و توانائی زدست صبر برد
علم او از دست هر دانا کتاب انداخته

تا قیامت وصف او موزون اگر گوئی کم است
زانکه حق او را چو خود در احتجاب انداخته

از موزون اصفهانی