جمع بندی چرا از حدیث «اما الحوادث الواقعة» نواب خاص حضرت برداشت نمی شود؟

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا از حدیث «اما الحوادث الواقعة» نواب خاص حضرت برداشت نمی شود؟

سلام
یک حدیثی برای اثبات نیابت عامه ی حضرت ولی عصر در زمان غیبت مطرح میشود که با تحقیقی که من انجام دادم، دو شخص از راویان آن در حدیث شناسی مجهولند. که البته توجیهاتی برای رفع ابهام از آنها نوشته شده است. ولی به فرض صحت این حدیث که درواقع یک خط از یک نامه ی نسبتا طولانی میباشد، چطور این نتیجه گرفته شده است که منظور از "اما الحوادث الواقعه" حوادث کل زمانها بوده است و این یک حکم کلی است؟
و همچنین منظور از "رواه حدیثنا" نواب خاص امام زمان در زمان غیبت صغری نیستند (کما اینکه این نامه در هان زمان نوشته شده است).
و ثالثا، چرا لفظ حدیث مفرد آمده و از "احادیث" استفاده نشده است که حالت جامع و کلی داشته باشد؟
و رابعا، وقتی در آخر این جمله از محمدبن عثمان که یکی از نواب خاص است نام میبرد و او را دعای خیر میکند آیا حضرت بطور غیر مستقیم "رواه حدیثنا" را معرفی نمیکند که کیست؟

پس با توجه به سه اشکال فوق، آیا نمیتوان این قسمت از این نامه را این چنین برداشت کرد:
یک واقعه ای در آن زمان برای نویسنده ی نامه پیش آمده بوده، و یا برایش سوال شده بوده است. برای همین نامه ای برای امام زمان میفرستد و از ایشان سوال میپرسد. امام زمان به او میگوید قضیه را از نواب خاص من(4 نفر مشهور) پیگیری بکند که آنها حجیت دارند از طرف من بر شما. همچنین وقتی لفظ حدیث را مفرد می آورد یعنی منظور یک مسئله ی خاص بوده است که آن مسئله را این افراد نائب خاص میدانند. همچنین نام یکی از آنها را به صراحت در انتهای جمله اش می آورد که معرفی اش کرده باشد!
حتی در آخر نامه میگوید درباره چیزهایی که به تو مربوط نمیشود نیز سوال نپرس. و این احتمال را قوی میکند که سوالات نویسنده ی نامه مربوط به مسائل زمانه ی خود بوده و توصیه امام زمان نیز درباره ی آن مطلب خاص رجوع به نواب خاص ایشان در همان زمان بوده است.

اگر تحلیل فوق را نمیپذیرید لطفا بگویید چرا نمیپذرید و کجای آن مشکل دارد؟
همچنین اثبات کنید که این مسئله تنها یک مسئله مربوط به نویسنده ی نامه نبوده است و منظور کل مسائل عصر غیبت بوده است. همچنین منظور از روایان حدیث ما، نواب خاص نبوده اند و بلکه کل فقهای شیعه بوده اند. و اینکه چرا لفظ حدیث مفرد آمده است و احادیث نیامده که مشخص شود منظور فقها بوده اند که همه ی احادیث را میدانند و نه یک حدیث خاص!

اسحاق بن يعقوب مى گويد : از محمد بن عثمان عمرى ( ره ) خواستم كه نامه اى از من به حضرت قائم برساند ، در آن نامه پيرامون مسائلى برايم دشوار آمده بود سئولاتى كرده بودم ، بعد بخط مولايمان صاحب الزمان " ع " در توقيع چنين آمده بود : " اما آنچه را درباره آن سئوال كرده بودى ، خداوند تورا ارشاد فرمايد ودر قضيه منكرين من از اهل بيت ما وعمو زاده ها يمان خداوند شما را ثابت قدم بدارد ، بدان خداوند با كسى خويشاوندى ندارد ، كسى كه مرا انكار كند از من نيست ، وسرنوشت او سرنوشت پسر نوح ( ع ) است . اما سرنوشت عمويم جعفر وفرزندان او ، سرنوشت برادران يوسف ( ع ) است . نوشيدن آبجو ( فقاع ) حرام است اما نوشيدن شلماب ( نوعى شراب ) مانعى ندارد ، واما اموالتان را نمى پذيريم مگر اينكه پاكيزه شوند ، هر كس مى خواهد ارتباط بر قرار سازد و هركس مى خواهد قطع رابطه نمايد ، آنچه را كه خدا به من داده بهتر از آن است كه به شما داده است واما ظهور فرج ، مربوط به خداى متعال است ووقت گذاران دروغ گفتند . واما سخن كسانى كه مدعى شدند حسين ( ع ) كشته نشده ، كفر است ودورغ است وگمراهى . واما در حوادث ورخدادهايى كه پيش مىآيد به راويان احاديث ما ، رجوع كنيد ، زيرا آنان حجت من بر شما ومن حجت بر آنان هستم . واما محمد بن عثمان ( ره ) مورد اعتماد من بوده ونامه او نامه من است واما محمد بن علي بن مهزيار اهوازى ، خداوند دل او را اصلاح مى گرداند وشك وترديد او را بر طرف مى سازد . وآنچه را كه به ما رساندى ، نمى پذيريم مگر آنچه را كه پاك وپاكيزه باشد ، وپول زن نوازنده ، حرام است . واما محمد بن شاذان بن نعيم ، مردى از شيعيان وپيروان ما اهل بيت است . واما ابو الخطاب محمد بن ابى زينب اجدع ، فردى ملعون بوده ويارانش نيز ملعون هستند با پيروان آنها همنشينى نكن . زيرا من از آنها بيزار وپدرانم نيز از آنها بيزارند .
واما كسانى كه به زور اموال ما را مى گيرند ، پس اگر كسى از آن اموال چيزى را حلال شمرد وآنرا بخورد همانا آتش مى خورد . واما خمس ، براى شيعيان ما مباح شده ، و تا زمان ظهور وفرج ، بر آنها حلال است از آن مصرف نمايند ، تا فرزندانى نكو از آنان بوجود آيد ، نه تبهكار . اما پشيمانى كسانى كه در دين خدا شك وترديد كردند راجع به آنچه به ما رسانده بودند هر كس از اين كار پشيمان شد ما هم بر آن اصرارى نداريم وما نيازى به ارتباط با اهل شك وترديد نداريم . واما بوجود آمدن غيبت ، خداوند عزوجل مى فرمايد : " اى كسانى كه ايمان آورده ايد درباره چيزهايى كه اگر آشكار شود به سود شما نيست ، سئوال نكنيد " هيچ يك از پدران من نبودند مگر اينكه بيعت فرمانرواى ظالم زمان خود بر گردنش بود ، ومن آنگاه كه بايد ظهور كنم ظهور مى كنم وبيعتى از هيچيك از سركشان ستمكار را بر گردن ندارم .
اما چگونگى سود بردن بواسطه من در زمان غيبتم ، مانند سود بردن از خورشيد است آنگاه كه در پشت أبر از ديده ها پنهان شود ، براستى من حافظ ونگاهبان زمينيان هستم همانگونه كه ستارگان حافظ اهل آسمانند ، از آنچه كه ارتباطى به شما ندارد سئوال نكنيد وشما مكلف به آنچه مسئول آن نيستيد نخواهيد بود ودر تعجيل فرج دعاى زياد بكنيد زيرا آن فرج شماست ، وسلام ودرود بر تو اى اسحاق بن يعقوب وبر كسانى كه پيروى حق كنند .

متن روايت:
كمال الدين : ج 2 ص 483 ب 45 ح 4 - حدثنا محمد بن محمد بن عصام الكليني رضي الله عنه قال : حدثنا محمد بن يعقوب الكليني ، عن إسحاق بن يعقوب قال : سألت محمد بن عثمان العمري رضي الله عنه أن يوصل لي كتابا قد سألت فيه عن مسائل أشكلت علي ، فوردت في التوقيع بخط مولانا صاحب الزمان عليه السلام : " أما ما سألت عنه أرشدك الله وثبتك من أمر المنكرين لي من أهل بيتنا وبني عمنا ، فأعلم أنه ليس بين الله عز وجل وبين أحد قرابة ، ومن أنكرني فليس مني ، وسبيله سبيل ابن نوح عليه السلام . أما سبيل عمي جعفر وولده فسبيل إخوة يوسف عليه السلام . أما الفقاع فشربه حرام ، ولا بأس بالشلماب ، وأما أموالكم فلا نقبلها إلا لتطهروا ، فمن شاء فليصل ومن شاء فليقطع ، فما آتاني الله خير مما آتاكم . وأما ظهور الفرج فإنه إلى الله تعالى ذكره ، وكذب الوقاتون . وأما قول من زعم أن الحسين عليه السلام لم يقتل فكفر وتكذيب وضلال . وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا ، فإنهم حجتي عليكم وأنا حجة الله عليهم . وأما محمد بن عثمان العمري رضي الله عنه وعن أبيه من قبل ، فإنه ثقتي وكتابه كتابي . وأما محمد بن علي بن مهزيار الأهوازي فسيصلح الله له قلبه ويزيل عنه شكه . وأما ما وصلتنا به فلا قبول عندنا إلا لما طاب وطهر ، وثمن المغنية حرام . وأما محمد بن شاذان بن نعيم فهو رجل من شيعتنا أهل البيت . وأما أبو الخطاب محمد بن أبي زينب الأجدع فملعون ، وأصحابه ملعونون ، فلا تجالس أهل مقالتهم ، فإني منهم بريء ، وآبائي عليهم السلام منهم براء . وأما المتلبسون بأموالنا ، فمن استحل منها شيئا فأكله فإنما يأكل النيران . وأما الخمس فقد أبيح لشيعتنا وجعلوا منه في حل إلى وقت ظهور أمرنا ، لتطيب ولادتهم ولا تخبث .
وأما ندامة قوم قد شكوا في دين الله عز وجل على ما وصلونا به، فقد أقلنا من استقال ، ولا حاجة ( لنا ) في صلة الشاكين. وأما علة ما وقع من الغيبة فإن الله عز وجل يقول : ( يا أيها الذين آمنوا لا تسألوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم ) . إنه لم يكن أحد من آبائي عليهم السلام إلا وقد وقعت في عنقه بيعة لطاغية زمانه ، وإني أخرج حين أخرج ولا بيعة لاحد من الطواغيت في عنقي . وأما وجه الانتفاع بي في غيبتي فكالانتفاع بالشمس إذا غيبتها عن الابصار السحاب ، وإني لأمان لأهل الأرض كما أن النجوم أمان لأهل السماء ، فأغلقوا باب السؤال عما لا يعنيكم ، ولا تتكلفوا علم ما قد كفيتم ، وأكثروا الدعاء بتعجيل الفرج ، فإن ذلك فرجكم . والسلام عليك يا إسحاق بن يعقوب وعلى من اتبع الهدى

با تشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مشکور

bandekhoda;940615 نوشت:
سلام
یک حدیثی برای اثبات نیابت عامه ی حضرت ولی عصر در زمان غیبت مطرح میشود که با تحقیقی که من انجام دادم، دو شخص از راویان آن در حدیث شناسی مجهولند. که البته توجیهاتی برای رفع ابهام از آنها نوشته شده است. ولی به فرض صحت این حدیث که درواقع یک خط از یک نامه ی نسبتا طولانی میباشد، چطور این نتیجه گرفته شده است که منظور از "اما الحوادث الواقعه" حوادث کل زمانها بوده است و این یک حکم کلی است؟
و همچنین منظور از "رواه حدیثنا" نواب خاص امام زمان در زمان غیبت صغری نیستند (کما اینکه این نامه در هان زمان نوشته شده است).
و ثالثا، چرا لفظ حدیث مفرد آمده و از "احادیث" استفاده نشده است که حالت جامع و کلی داشته باشد؟
و رابعا، وقتی در آخر این جمله از محمدبن عثمان که یکی از نواب خاص است نام میبرد و او را دعای خیر میکند آیا حضرت بطور غیر مستقیم "رواه حدیثنا" را معرفی نمیکند که کیست؟

پس با توجه به سه اشکال فوق، آیا نمیتوان این قسمت از این نامه را این چنین برداشت کرد:
یک واقعه ای در آن زمان برای نویسنده ی نامه پیش آمده بوده، و یا برایش سوال شده بوده است. برای همین نامه ای برای امام زمان میفرستد و از ایشان سوال میپرسد. امام زمان به او میگوید قضیه را از نواب خاص من(4 نفر مشهور) پیگیری بکند که آنها حجیت دارند از طرف من بر شما. همچنین وقتی لفظ حدیث را مفرد می آورد یعنی منظور یک مسئله ی خاص بوده است که آن مسئله را این افراد نائب خاص میدانند. همچنین نام یکی از آنها را به صراحت در انتهای جمله اش می آورد که معرفی اش کرده باشد!
حتی در آخر نامه میگوید درباره چیزهایی که به تو مربوط نمیشود نیز سوال نپرس. و این احتمال را قوی میکند که سوالات نویسنده ی نامه مربوط به مسائل زمانه ی خود بوده و توصیه امام زمان نیز درباره ی آن مطلب خاص رجوع به نواب خاص ایشان در همان زمان بوده است.

اگر تحلیل فوق را نمیپذیرید لطفا بگویید چرا نمیپذرید و کجای آن مشکل دارد؟
همچنین اثبات کنید که این مسئله تنها یک مسئله مربوط به نویسنده ی نامه نبوده است و منظور کل مسائل عصر غیبت بوده است. همچنین منظور از روایان حدیث ما، نواب خاص نبوده اند و بلکه کل فقهای شیعه بوده اند. و اینکه چرا لفظ حدیث مفرد آمده است و احادیث نیامده که مشخص شود منظور فقها بوده اند که همه ی احادیث را میدانند و نه یک حدیث خاص!


سلام و ادب@};-

در پاسخ به سؤالات شما با توجه به اهمیت موضوع و گستردگی و تفصیل بحث، تلاش خواهیم کرد مطالب را با کمی اختصار تقدیم کنیم:

اول. بررسی سندی حدیث: همان طور که مشاهده می کنید این حدیث را شیخ صدوق از شخصی به نام محمد بن محمد بن عصام کلینی نقل می کند و او از محمد بن یعقوب کلینی و وی از اسحاق بن یعقوب و وی از نائب امام زمان (عج) محمد بن عثمان. الف- شیخ صدوق: در وثاقت و جلالت شیخ صدوق هیچ شک و تردیدی وجود ندارد وی از بزرگان علمای شیعه است.(1) ب- محمد بن محمد بن عصام: در کتاب های رجالی برای وی مدح یا قدحی وارد نشده است. پس بنابراین وی برای ما مجهول است. ج- محمد بن یعقوب : در وثاقت و جلالت شأن وی همین مقدار که برترین کتاب از کتاب های چهارگانه شیعه به نام " کافی" از اوست.(2) د- اسحاق بن یعقوب : برای ایشان نیز در کتاب های رجال توصیفی نیامده و همانند محمد بن محمد مجهول است. ه- محمد بن عثمان : که از نواب خاص امام زمان است.

بنابراین دو نفر یعنی محمد بن محمد و اسحاق بن یعقوب در این روایت برای ما ناشناخته هستند. قرائن وثاقت این دو تن: برخی از قرائن حکایت از وثاقت این دو شخص دارد که به آنها اشاره می شود.

الف : محمد بن محمد بن عصام از مشایخ شیخ صدوق است و در روایاتی که از او در وسائل الشیعه و به نقل از کتاب های مختلف شیخ صدوق نقل شده است، شیخ صدوق بدون واسطه از او نقل می کند و در تمام این روایات، محمد بن محمد بن عصام از شیخ کلینی نقل کرده است. به عبارت دیگر اگر چه وی شخص مجهولی است ولی دو تن از بزرگترین محدثان شیعه (کلینی و شیخ صدوق) به ترتیب استاد و شاگرد وی بوده اند. بر این اساس وی را با توجه به دو قاعده رجالی " ثقه بودن مشایخ اجازات" و " کثرت نقل ثقات از شخصی دلالت بر ثقه بودن او دارد "(3) ، می توان جزء ثقات دانست.
ب : اسحاق بن یعقوب نیز از مشایخ کلینی است. وی در امر مهمی مانند صدور توقیعات از امام زمان (عج) که بسیار مهمتر از یک روایت عادی است و در آن زمان بسیار مهم و مورد توجه بوده است، به خبر او اعتماد کرده است.(4) علاوه بر این که خود حضرت در این توقیع برای او دعای خیر کرده است، در آخر توقیعی که در کتاب " کمال الدین " آمده است امام زمان (عج)می فرماید: السلام علیک یا اسحاق بن یعقوب و علی من اتبع الهدی."(5) برخی هم وی را برادر مرحوم کلینی دانسته اند.(6) اگر پرسیده شود: از کجا معلوم که اسحاق بن یعقوب توقیعى دریافت کرده است، شاید او در این ادعا دروغ گفته باشد؟ در پاسخ خواهیم گفت: کلینى که این توقیع را از او نقل مى کند - با توجّه به آنچه گذشت - حتماً او را مورد اعتماد مى ‏دانسته و الاّ هرگز اقدام به این عمل نمى کرده است. با این وصف، جاى تردیدى در سند این روایت باقى نمى ماند. (7) پس خود ارسال نامه از سوى حضرت ‏علیه السلام براى شخصى در آن دوران، دلیل وثاقت آن شخص مى باشد. (8) بر فرض این که کسی این قرائن را به عللی نپذیرد، برخی از شواهد نشان از اعتماد علماء به این روایت و مقبولیت آن در طول تاریخ فقه تشیع دارد. مرحوم صاحب جواهر در این باره می گوید: "بر مضمون این روایت بین علماء اجماع قولی و فعلی وجود دارد."(9) در کتاب های زیادی نیز از فقهاء، بدون آن که به سند حدیث اشکال وارد کنند، از آن در مباحث خود استفاده کرده اند. از جمله این دانشمندان، مرحوم صاحب جواهر، شیخ اعظم مرتضی انصاری، آقا رضا همدانی ، آیت الله سید محمد کاظم یزدی، آیت الله میرزا محمد حسین نائینی، آیت الله سید محمد هادی میلانی و ... است. بنابراین این حدیث سنداً و مضموناً مورد قبول و اتفاق علماء شیعه است.(10)

دوم. اثبات دلالت رواة بر فقها و عالمان دینی: بعنوان پیش فرض توجه به اين مطلب ضروري است که تمام استدلالها مبتني است براينکه مراد از «رواه» در عبارت «فارجعوا إلي رواه حديثنا»، مجتهدان و فقيهان اند، نه کساني که تنها الفاظ روايات را نقل مي کنند و توجهي به صحت سند و چگونگي دلالت آنها ندارند؛ چه اينکه هدف حضرت در اين توقيع، برطرف کردن ابهامي است که براي راوي درباره برخي مسائل پيش آمده است. حضرت به منظور برطرف کردن ابهام او در «حوادث پيش آمده»، وي را به راويان حديث ارجاع مي دهند و آنان را به عنوان حجت بين خود و مردم معرفي مي کنند. در اين سخن، نکات زير جالب توجه است:

الف) مخاطب امام (ع)مجتهدان و فقيهان نيستند، بلکه عموم مردم مورد خطاب حضرت اند، زيرا اولاً بعيد به نظر مي رسد که در آن زمان، افرادي به کار فقاهت مشغول باشند و جزء راويان حديث نيز به شمار نيايند. ثانياً چنانچه مجتهدان مراد بودند، مي بايست «احاديث»، به عنوان مرجع معرفي مي شد نه «راويان احاديث»؛ يعني مناسب اين بود که امام به جاي «فارجعوا إلي رواه أحاديثنا» بفرمايند «فارجعوا إلي أحاديثنا». و ازآنجا که حضرت راويان حديث را مرجع دانسته اند، معلوم مي شود خصوصيتي در راويان وجود دارد. بنابراین با توجه به اینکه مخاطب سخن امام (ع) در توقیع شریف، عموم مردم هستند، این امر (رجوع در حوادث الواقعه) به مردم زمان غیبت صغری ندارد بلکه کل دوران غیبت را شامل می شود.

ب) مراد امام از «رواه»، به طور قطع معناي لغوي آن نمي باشد؛ زيرا اولاً راويان آن زمان، معمولاً مجتهد بوده اند و يا از آنجا که بيان احکام شرعي، نياز چنداني به استنباط نداشته است، به صرف نقل حديث، قابل رجوع مي شده اند (11). لذا ممکن است از اين جهت بر مجتهدان، «رواه» اطلاق شده باشد. ثانياً اگر منظور از «رواه»، معناي لغوي آن باشد، يعني کساني که تنها ناقل روايت اند،در اين فرض هيچ تضميني در مراجعه به راوي براي فهم صحيح مطلب نيست؛ زيرا براي يک راوي ـ بما هو راوي ـ ضرورتي ندارد که حديث را از طريق صحيح نقل کند و يا دلالت آن را بفهمد و تأييد نمايد.

با اين وصف، چگونه امام، مرجعي را براي رخدادها و «حوادث واقعه» معرفي مي کنند که صلاح و فسادش نامشخص است؟ بنابراين، مرجعي که قرار است پاسخ گوي معمول مکلفان در حوادث و رخدادهاي خاص و حجت بين امام و خلق باشد، افزون بر عدالت بايد از قدرت تشخيص و شناسايي سندي و دلالي حديث نيز بهره مند باشد تا پس از بررسيهايي که انجام مي دهد، سخنش از اعتبار لازم برخوردار گردد؛ يعني همان چيزي که در برخي مدارک ديگر همچون مقبوله عمربن حنظله مطرح شده و حضرت براي برطرف شدن نزاع و خصومت، طرفهاي درگير را به افراد آگاه به حلال و حرام الهي و آشناي با احکام ارجاع داده اند (12) که در اصطلاح، وي را فقيه و مجتهد مي نامند (13). براين اساس و با توجه به قرائني که ذکر شد، مراد از واژه «رواه» در اين توقيع، مجتهدان و فقيهان مي باشد (14)؛(15) بنابراین وقتی روشن شد که مقصود امام از واژه "رواة" فقیهان و مجتهدان و عالمان دینی هستند، عمومیت آن نسبت به همه زمانها در همه دورانهای غیبت را نیز شامل می شود نه اینکه به غلط چنین برداشت کنیم که منظور حضرت همان نواب خاص حضرت (عج) در زمان غیبت صغری بوده، که اگر چنین بوده نیاز به معرفی و تعریف و تبیین کلی نداشته و بدلیل محدودیت تعداد افراد نواب خاص و مشخص بودن آنها حضرت مشخصاً رجوع در حوادث واقعه را به نواب خاص اربعه توصیه می فرمودند.

سوم. اثبات دلالت حدیث بر ولایت فقیه: در اين بخش به يكي از طرق استدلال بر اين حديث براي اثبات ولايت فقيه اشاره مي گردد. لازم به تذكر است كه در اين استدلال از پرداختن به مسائل رجالي و درايه اي حديث فوق صرف نظر نموده و صرفا به بيان خلاصه اي از استدلال بر اين حديث براي اثبات ولايت فقيه اكتفا مي گردد: توقيع فوق در واقع پاسخى است كه حضرت ولى عصر امام زمان(عليه السلام) در جواب نامه اسحاق بن يعقوب مرقوم داشته اند. اسحاق بن يعقوب در اين نامه سؤالاتى را به محضر شريف آن حضرت ارسال داشته كه از جمله آنها اين است كه در مورد «حوادث واقعه» كه در زمان غيبت پيش خواهد آمد وظيفه ما چيست؟ آن حضرت در اين باره مى‌فرمايند: وَ اَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةِ فَارْجِعُوا فِيهَا اِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَاِنَّهُمْ حُجَّتِى عَلَيكُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيهِمْ (16) و امّا رخدادهايى كه پيش مى‌آيد پس به راويان حديث ما مراجعه كنيد زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان هستم. اگر منظور از «حوادث واقعه» و «رواة حديث» در اين توقيع معلوم گردد آن گاه دلالت آن بر مدّعاى ما كه اثبات ولايت فقيه است روشن خواهد شد. در توضيحاتي كه در بخش دوم بيان گرديد مقصود از روات حديث مشخص شد و اينكه مقصود همان فقيهان و عالمان دینی مي باشند. اما در مورد توضيح مراد از «حوادث واقعه» كه در متن توقيع شريف آمده بايد بگوييم بسيار بعيد است كه منظور اسحاق بن يعقوب از آن، احكام شرعى و همين مسائلى كه امروزه معمولاً در رساله هاى عمليه نوشته مى‌شود بوده باشد زيرا اوّلا براى شيعيان معلوم بوده كه در اين گونه مسائل بايد به علماى دين و كسانى كه با اخبار و روايات ائمه و پيامبر(عليهم السلام) آشنايى دارند مراجعه كنند و نيازى به سؤال نداشته است. همان‌گونه كه در زمان حضور خود ائمه(عليهم السلام) به علّت مشكلاتى نظير دورى مسافت و امثال آنها كه وجود داشته امامان شيعه مردم را در مورد مسائل شرعى به افرادى نظير يونس بن عبدالرحمن، زكريا بن آدم و امثال آنان ارجاع مى‌دادند. همچنين نوّاب اربعه در زمان غيبت صغراى امام زمان(عليه السلام) (كه هر چهار نفر آنان از فقها و علماى دين بوده اند) گواه روشنى بر اين مطلب است؛ وخلاصه اين مسأله براى شيعه چيز تازه‌اى نبوده است. و ثانياً اگر منظور اسحاق بن يعقوب از حوادث واقعه، احكام شرعى بود قاعدتاً بايد تعبيراتى نظير اين كه «وظيفه ما در مورد حلال و حرام چيست؟» و يا «در مورد احكام الله چه تكليفى داريم؟» و مانند آنها را بكار مى‌برد كه تعبير شايع و رايجى بوده و در ساير روايات هم بسيار بكار رفته است و به هر حال، تعبير «حوادث واقعه» در مورد احكام شرعى به هيچ وجه معمول و متداول نبوده است. و ثالثاً اصولا دلالت الفاظ، تابع وضع آنهاست و كلمه «حوادث واقعه» به هيچ وجه از نظر لغت و دلالت وضعى به معناى احكام شرعى نيست بلكه معناى بسيار وسيع ترى دارد كه حتماً شامل مسائل و مشكلات و رخدادهاى اجتماعى نيز مى‌شود.بنابراين، سؤال اسحاق بن يعقوب از محضر حضرت ولى عصر(عليه السلام) در واقع اين است كه در مورد مسائل و مشكلات اجتماعى جامعه اسلامى كه در زمان غيبت شما پيش مى‌آيد وظيفه ما چيست و به چه مرجعى بايد مراجعه كنيم؟ بعلاوه اینکه تکلیف مواجهه با آن حوادث در زمان غیبت صغری که ارتباط با امام زمان عج از طریق نواب خاصه برقرار بوده نیز روشن بوده و از آنجاییکه مسأله غیبت کبری مسأله ای نبوده که از نظر سائل مخفی باشد مقصود اسحاق بن یعقوب می تواند اشاره به حوادث واقعه در زمانه غیبت کبری که دسترسی به امام عصر (عج) بنحو عادی قطع می شود بوده چنانکه حضرت (عج) در بخشی از همین توقیع به استفاده و بهره مندی از امام برای مردم به همان روایت نبوی که امام (ع) را به خورشید در پس ابر تشبیه می کند تمثیل می زند.

و آن حضرت در جواب مرقوم فرموده‌اند كه در اين مورد به «راويان حديث ما» مراجعه كنيد. و زماني كه روشن شد كه منظور از روات حديث همان فقها هستند معناى توقيع شريف اين مى‌شود كه امام زمان(عليه السلام) فرموده‌اند «درباره مسائل و مشكلات و رخدادهاى اجتماعى كه در زمان غيبت من در جامعه اسلامى پيش مى‌آيد به فقها و علماى دين مراجعه كنيد زيرا آنان حجّت من برشمايند و من حجّت خدا بر آنان هستم.» و بديهي است كه امر اداره ي جامعه ي اسلامي و مديريت آن، از واضح ترين و بديهي ترين مصاديق حوادث واقعه مي باشد و دلالت چنين جمله‌اى بر ولايت فقيه در زمان غيبت بسيار روشن و واضح است.

در اين بخش به بيان نكاتي بيشتر در كيفيت استدلال بر اين حديث مي پردازيم: حضرت امام خميني (ره) در كتاب البيع خويش در مقام بيان كيفيت استدلال بر اين حديث براي اثبات ولايت فقيه مي فرمايند: «مراد از «اما الحوادث الواقعه » احكام آنها نيست بلكه خود حوادث است.علاوه بر آنكه در عصر غيبت رجوع به فقها در مورد احكام از سوي ياران امامان (ع) از واضحات نزد شيعه است و بعيد است در مورد آن سؤال شود.و منظور از اينكه معصوم حجت خداست اين نيست كه او فقط بيان كننده احكام است...بلكه مراد اين است كه خداوند تعالي به واسطه وجود ائمه معصومين - عليهم السلام - و سيره و اعمال و گفتار آنان، بر بندگان خويش در تمامي امور آنان و از جمله عدالت در همه شئون حكومت احتجاج خواهد نمود...و اگر مردم به غير از آنان در امور شرعي و احكام الهي از تدبير امور مسلمانان و اداره سياست آنان و آنچه متعلق به حكومت اسلامي است، مراجعه نمايند، هيچ عذري (نزد خدا) براي آنان با وجود امامان معصوم (ع) وجود ندارد...پس آن بزرگواران حجت خدا بر مردمند و فقها حجت امام (ع) مي باشند و هر آنچه براي امام (ع) است براي فقها نيز به واسطه حجت قرار گرفتن آنان بر بندگان وجود دارد....بنابر اين از قول امام (ع) كه مي فرمايد «انا حجة الله و هم حجتي عليكم » استفاده مي شود كه آنچه براي من از جانب خداوند تعالي است براي فقها از جانب من است، و مشخص است كه اين به مفهوم جعل (نصب) الهي نسبت به امام (ع) و جعل (نصب) امام (ع) نسبت به فقها است.» (17) و مرحوم شيخ انصاري نيز در كتاب مكاسب خويش اولا ارجاع مردم به فقها در اصل حوادث و نه حكم آنها و ثانيا تعبير امام (ع) از فقها به حجتي عليكم و نه حجة الله، و ثالثا بديهي بودن رجوع مردم از دير باز به فقها براي مسائل شرعي و عدم ضرورت جهت پرسش در مورد آنها، را سه دليلي مي داند كه ثابت مي كند مقصود امام (ع) در ارجاع مردم به راويان حديث، اختصاصي به مسائل شرعي ندارد بلكه منظور همان امور اجتماعي و عمومي است. (18)؛(19)

نتیجه آنکه هیچ تعارضی در حدیث "و اما الحوادث الواقعه ..." از حیث سندی و دلالی مبنی بر اینکه خطاب امام (ع) خطاب به مردم در همه زمانها و دورانهای غیبت و بویژه دوران غیبت کبری بوده و منظور امام از راویان حدیث، فقها و عالمان دینی در همه مقاطع غیبت بوده و نیز منظور از حوادث الواقعه، صرف مسائل احکام حلال و حرام نبوده بلکه به جامع امور اجتماعی و عمومی و مسائل حکومتی اشعار دارد.

موفق باشید ...@};-

پی نوشتها____________________________________________________
1. نجاشی،ابوالعباس، رجال نجاشی، حرف میم،ذیل نام محمد بن علی بن الحسین.
2. رجال نجاشی، حرف میم، ذیل ترجمه محمد بن یعقوب.
3. سبحانی ، جعفر، کلیات فی علم الرجال ، ص 333 و 353، موسسه نشر اسلامی، قم 1421.
4. برخی دیگر از توضیحات را در این باره می توانید در کتاب ولایت و دیانت، نوشته استاد هادوی تهرانی، ص 100 ببینید.
5. صدوق ،محمد بن علی، کمال الدین ، ج2، ص 458،دار الکتب الاسلامیه، قم ، 1395 قمری.
6. هادوی تهرنی، مهدی،ولایت و دیانت،ص 99، انتشارات خانه خرد،قم، 1381،به نقل از قاموس الرجال مرحوم تستری.
7. ر.ک: سید کاظم حائرى، ولایة الأمر فى عصر الغیبة، صص125 – 122.
8. این مطلب به عنوان یکى از راه‏هاى توثیق که عمومیت دارد در کتاب تحریر المقال فى کلیات علم الرجال آمده است.(ر.ک: مهدى هادوى تهرانى، تحریر المقال فى کلیات علم الرجال، صص111 - 109).
9. نجفی، محمد حسن،جواهر الکلام، ج11، ص 90،دار احیاء الثراث العربی، بیروت،بی تا.
10. ر.ک: سایت اسلام کوئست، بررسی سندی روایت "واما الحوادث الواقعه ..."، با کمی تغییر.
11. امام خميني، 1418: 27.
12. «قال: ينظران [إلي] من کان منکم ممّن قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا فليرضوا به حکماً فإنّي قد جعلته عليکم حاکماً فإذا حکم بحکمنا فلم يقبله منه فإنّما استخفّ بحکم الله و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي الله و هو علي حدّ الشرک بالله» (کليني، 1388: 1 /67).
13. آيت الله خويي در کتاب الاجتهاد و التقليد، نخست مي فرمايند: گاه ارجاع امامان (عليهم السلام) به راويان مطلق بوده و نظرات و اجتهادهاي آنان را نيز دربر مي گيرد.
سپس ايشان همين توقيع شريف را به عنوان نمونه روشن تر آن ذکر مي کنند و مي فرمايند: نمونه روشن تر آن فرمايش امام (ع) در روايت اسحاق بن يعقوب است: «و أمّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها إلي رواه حديثنا»؛ زيرا گاهي ممکن است نصّي راجع به چنين حادثه اي نباشد که در اين صورت بدون اجتهاد و اعمال نظر نمي توان پاسخ گفت. اما دليل استفاده امام از واژه «رواه» به جاي علما يا فقها ممکن است اين باشد که عالمان شيعي در مقابل امامان خود رأي و نظري ندارند و به قياس، استحسان و استقراي ناقص که مخالفان بر آنها تکيه مي کنند، استناد نمي نمايند و تنها طبق رواياتي که از امامان (عليهم السلام) رسيده است، فتوا مي دهند. پس عالمان شيعي تنها راوي سخن پيشوايان خود هستند (غروي تبريزي، 1410: 91). اما ايشان در جايي ديگر از همين کتاب و در اشکال دلالي به اين توقيع، ارجاع به «رواه» را ارجاع بما هم «رواه» مي دانند نه بما هم مجتهدون و اطلاق «رواه» بر مجتهدان را اطلاقي مسامحي قلمداد مي کنند (همان: 358).
14. با اين بيان، اشکال برخي مبني بر اينکه چگونه مي توان منصب خطير ولايت را به کسي واگذارکرد که بر او تنها «راوي» صدق مي کند، مرتفع مي شود: «و التوقيع لم يعلم المراد من الحوادث المذکوره يستبعد من جهه أنّ مقتضي الاستظهار المذکور ثبوت الولايه لکلّ من يروي و يصدق عليه الراوي، و هل يمکن ثبوت هذا المنصب الخطير له»؟ (خوانساري، 1355: 3 /100).
15. ر.ک: سایت راسخون، بررسی دلالی توقیع "و اما الحوادث الواقعه ..."، با کمی تغییر.
16. اكمال الدين، ج 1، ص 483.
17. امام خميني، كتاب البيع، ج 2، ص 474.
18. شيخ انصاري، مرتضي، مكاسب، ص 154.
19. برای مطالعه بیشتر ر.ک: پرسمان دانشجویان، مهدویت، دلالت توقیع "واماالحوادث الواقعه ..." بر ولایت فقیه، با کمی تغییر.

با سلام و تشکر
ضمن تشکر از زحمتی که کشیدین و مطالبی که قرار دادید. راستش استدلال های ضعیفی وجود داشت که به چند مورد اشاره میکنم:
1- "الحوادث الواقعه" را چطور به حوادث کل زمانهای آینده تفسیر کردید؟ آیا معنای عربی این مطلب دقیقا همین است یا تقسیر شماست؟
2-چرا معنای رواه نمیتواند هرکسی که حدیثی را میداند باشد؟ مگر فقها و مراجع را خود ائمه تعیین یا تایید کرده اند که ما حرف آنها را صحیح میدانیم و فسادی در آن نیست؟ عده ای با هر دلیل و حجتی به خودشان القاب مرجع و فقیق و ... داده اند. مگر امامی حکم آن ها را امضا کرده است؟ مثل هزاران نفر که امروز خود را پزشک یا مهندس میدانند ولی هیچ دانشگاهی به آنها مدرک نداده است و تایید نکرده است. من نمیگویم این افراد لزوما بسواد هستند، اما حرف من این است که اگر مرجع را دانشگاه فرض کنیم، هیچ دانشگاهی به آنها حکم نداده است. کما اینکه نامه ی فقاهت و مرجعیت هیچ کسی را هیچ امامی امضا نکرده است.
ضمن اینکه رواه حدیث چرا نمیتواند اشاره به نواب خاصه و نمایندگانی که این نواب تعیین کرده بودند در شهرهای مختلف باشد؟ خصوصا که در انتهای آن جمله، نام یکی از نواب به صراحت برده میشود تا بطور مستقیم تایید کند مظور از رواه حدیث یعنی چه کسی (و احتمالا کسانی که او تعیین کرده)
3-اینکه اسحاق بن یعقوب در زمان نایب دوم، یعنی حدود 65 سال قبل از غیبت کبری، از موضوع غیبت کبری خبر داشته و از حوادثی که در آن زمان پیش خواهد آمد (که احتمالا به سن خودش هم قد نمیداده) سوال کرده خیلی جالب است. من فکر کنم حتی خود نواب خاصه هم خبر نداشتند که غیبت قرار است بصورت کبری بشود!
4-اگر به فرض توصیه امام به مراجعه به فقها در زمان غیبت در امور فقهی را بپذیریم، ولایت فقیه از کجای این مراجعه ی عمومی اثبات میشود؟!!
5- من متوجه این نشدم که چرا کلمه ی حدیث مفرد آمده است؟ جز اینکه طبق استنباط خودم، این فرد یک سوالی درباره واقعه یا وقایع خاصی از حضرت داشته اند، و حضرت توصیه کرده که حدیث مربوطه را از طریق نواب خاصیه یا نماینده آنها پیگیری کند. حال چطور از این نامه ی شخصی که تقریبا همه چیزش مشخص است، یک حکم کلی در میاید، و اینثدر تعبیر و تقسیر میشود که از "رواه حدیث" در "حوادث الواقعه" برسیم به "ولایت فقیه" واقعا هوش بسیار میطلبد فهمیدنش!

اگر امام زمان چنین قصدی داشتند، چرا این حکم کلی را برای همه ی مردم نگفتند که در زمان غیبت به مراجع مراجعه کنید، و یا یک مرجع باید به عنوان ولی فقیه باشد و همه اطاعت کنید؟ دیگر اینقدر پیچ و خم و ابهام برای چیست و چه لزومی به گفتن این حرف بصورت شخصی به یک نفر است؟ اگر این حکم عمومی است چرا نواب خاصبه آن را برای عموم مردم نگفته اند؟

با کمال احترام ، به نظرم همه ی این حرفها توجیه بود و البته خیلی هم ضعیف بود ادله

یک نکته ی حائز اهمیت دیگر این هست که حدیث میگوید در "حوادث واقعه".... یعنی حتی اگر فرض کنیم منظور کل حوادث آینده در زمان غیبت باشد، حدیث دارد حرفی مشابه با آیه ی 59 سوره نساء میزند:
یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُول وَأُولی الأمرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیء فَرُدُّوهُ إِلی اللّهِ وَالرَّسُول إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخر ذلِکَ خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْویلاً؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از خدا و پیامبر خدا و اولی الامرتان پیروی کنید، پس، اگر در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید، این، برای شما بهتر و پایانش نیکوتر است.

شان نزول:
فردی به ظاهر مسلمان (منافق) با یک مرد یهودی بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند، فرد یهودی گفت: موضوع را نزد محمد بن عبدالله ببریم، زیرا مرد یهودی می‌دانست کهمحمد رشوه نمی‌پذیرد، امّا مرد به ظاهر مسلمان گفت: حَکَم میان من و تو کعب بن اشرف یهودی باشد، زیرا می‌دانست که او رشوه می‌گیرد و به نفع رشوه دهنده داوری می‌کند. در این ماجرا آیه اولی الامر و آیه پس از آن نازل گردید. (

مجمع البیان، ج 2، ص 264)

یعنی اگر یک حادثه ای برای شما پیش آمد که سبب اختلاف شد، بروید پیش مراجع. نه اینکه مراجع خودشان بیاید جانشین امام بشوند، و حکومت تشکیل بدهند و بر شما حکومت کنند! و برای خودشان حکم نیابت عمومی قرار بدهند!!
من نمیدانم از توصیه به راویان حدیث در حوادث زمانه، چطور حکومت مطلقه ی فقیه بر مردم استخراج میشود؟!

اگر امام زمان دنبال ولایت فقیه بود، میگفت مردم به رواه حدیث کمک کنید تا حکومت را در دست بگیرند و سپس با آنها بیعت کنید! و یا اصلا نباید این را در یک نامه ی شخصی به یک فرد میگفت. بلکه باید بصورت عمومی برای همه مردم میگفت تا تکلیفشان را بدانند!

bandekhoda;941493 نوشت:
1- "الحوادث الواقعه" را چطور به حوادث کل زمانهای آینده تفسیر کردید؟ آیا معنای عربی این مطلب دقیقا همین است یا تقسیر شماست؟

تر جمه این کلمه

الحوادث : حادثه ها ، پیشامد ها

الوقایع : چیزهایی که واقع شده باشد

ترجمه د. کلمه با هم : حادثه ها و پیشامدهایی که برای شما اتفاق می افتد

با توجه به عام بودن این دو کلمه می‌توان حادثه ها را به هر حادثه ای سرایت داد و با این نگرش حادثه های غیبت صغری و کبری را شامل می شود

bandekhoda;941493 نوشت:
ضمن اینکه رواه حدیث چرا نمیتواند اشاره به نواب خاصه و نمایندگانی که این نواب تعیین کرده بودند در شهرهای مختلف باشد؟ خصوصا که در انتهای آن جمله، نام یکی از نواب به صراحت برده میشود تا بطور مستقیم تایید کند مظور از رواه حدیث یعنی چه کسی (و احتمالا کسانی که او تعیین کرده)

با توجه به جمع بودن روات کلمه حدیث را مفرد آورده است و این از شیوه های دستور زبانی عرب است که گاهی با آوردن فعلی ضمیر را مفرد می آورد یا ضمیر را جمع آورده و فعل را مفرد می آورد و غیره

منظور از روات حدیث هم نواب اربعه هستند و هم دیگر راویان معتمد در شهرها و هم راویان عصر غیبت کبری و آمدن نام یکی از نواب در نامه بخاطر این است که یکی از سوالات پرسشگر از امام درباره او بوده است چنانچه از فرد دیگری هم در این روایت سخن به میان آمده است.

bandekhoda;941493 نوشت:
2-چرا معنای رواه نمیتواند هرکسی که حدیثی را میداند باشد؟ مگر فقها و مراجع را خود ائمه تعیین یا تایید کرده اند که ما حرف آنها را صحیح میدانیم و فسادی در آن نیست؟ عده ای با هر دلیل و حجتی به خودشان القاب مرجع و فقیق و ... داده اند. مگر امامی حکم آن ها را امضا کرده است؟ مثل هزاران نفر که امروز خود را پزشک یا مهندس میدانند ولی هیچ دانشگاهی به آنها مدرک نداده است و تایید نکرده است. من نمیگویم این افراد لزوما بسواد هستند، اما حرف من این است که اگر مرجع را دانشگاه فرض کنیم، هیچ دانشگاهی به آنها حکم نداده است. کما اینکه نامه ی فقاهت و مرجعیت هیچ کسی را هیچ امامی امضا نکرده است.

اگر دلالت حدیث را قبول کنیم خود این بالاترین دلیل بر تایید شدن مرجع تقلید از سوی امام است منتها در نواب خاص به اسم بود و در نواب عام تایید به صفت است یعنی هر کسی که این صفت را دارد مورد تایید امام است

مراجع و فقها این امتیاز خودشان به خودشان نداده اند و بلکه از این روایت و روایات دیگر استفاده می شود که تقلید از آنها لازم است و عقل هم همین حکم را دارد یعنی رجوع غیر متخصص به متخصص مانند رجوع بیمار به دکتر، رجوع به لوله کش ، رجوع بع بنا و غیره

bandekhoda;941493 نوشت:
با سلام و تشکر
2-چرا معنای رواه نمیتواند هرکسی که حدیثی را میداند باشد؟ مگر فقها و مراجع را خود ائمه تعیین یا تایید کرده اند که ما حرف آنها را صحیح میدانیم و فسادی در آن نیست؟

4-اگر به فرض توصیه امام به مراجعه به فقها در زمان غیبت در امور فقهی را بپذیریم، ولایت فقیه از کجای این مراجعه ی عمومی اثبات میشود؟!!

اگر امام زمان چنین قصدی داشتند، چرا این حکم کلی را برای همه ی مردم نگفتند که در زمان غیبت به مراجع مراجعه کنید، و یا یک مرجع باید به عنوان ولی فقیه باشد و همه اطاعت کنید؟ دیگر اینقدر پیچ و خم و ابهام برای چیست و چه لزومی به گفتن این حرف بصورت شخصی به یک نفر است؟ اگر این حکم عمومی است چرا نواب خاص به آن را برای عموم مردم نگفته اند؟

باسلام

ائمه نازنین در زمان حیاتشان شاگردانی تربیت کردند و در شهرها نمایندگانی داشتند که از طرف امام پاسخگوی مردم بودند! لذا در قدیم هم کسانی مانند فقهای امروزی بودند که هر کدام به نوبه خود شاگردانی تعلیم دادند تا به زمان حال! و الان باز بین خود همین فقهاء، عالم ترین آنها را مرجع تقلید معرفی میکنند

الان هم که امام در غیبت هستند باید کسانی باشند که پاسخگوی مردم در خصوص دین باشند!

البته این را قبول دارم که مراجع تقلید بعضا عالم حقیقی و کامل نیستند و سوادشان در حد احکام و سایر مباحث فقهی هست و حتی میتوان به تفسیر قرآن و بعضی موضع گیری ها و حرفهایشان انتقاد جدی وارد کرد! و باید حتما حتما معیارهای انتخاب مرجع تقلید تغییرات اساسی کند تا علمای حقیقی مانند آیت الله جوادی آملی، مرجع تقلید و راهنمای دینی مردم و فقهای دیگر باشند!

در خصوص ولایت فقیه و تشکیل حکومت اسلامی و... بنده کار ندارم از کدام احادیث استخراج کردند و... مردم شیعه خواستار حکومت اسلامی هستند و نمیتوانند با وجودی که شرایط تشکیل حکومت را دارند، همینطور منتظر بمانند تا خود حضرت ظهور کنند!

احادیثی که از آنها استناد میکنند که نباید تشکیل حکومت و قیام کرد یا جعلی است یا درست فهم و درک نشده!

حتی بنده قیام امام خمینی را مرحله اول قیام امام زمان میدانم. حتی ما الان به مرحله بعدی ظهور نزدیک و نزدیکتر میشویم و شما علائم این مرحله را می بینید همچون زلزله بی سابقه خراسان، داعش، قحطی و خشکسالی، فاجعه منا و....

درسته که در زمان ما، امام در غیبت هستند اما خداوند کسانی را برای هدایت این امت فرستاده و میفرستد که همان عارفان و اولیای الهی هستند که شبیه ترین مردم به امام و پیامبر هستند که مردم تنها 34 نفر از آنها را نمیشناسند و بقیه تقریبا در بین مردم شناخته شده هستند!

خود اولیای الهی به امام زمان قرب و ارتباط دارند و بعضی هایشان مثل ابدال در خدمت همیشگی امام زمان هستند! لذا نباید غیبت امام را بهانه کرد! خود همین قیام امام خمینی با اجازه امام زمان صورت گرفت چون شرایطش موجود بود اما در دوره های قبل شرایط تشکیل حکومت میسر نبود!

اگر دنبال نواب خاص میگردید، نواب خاص امام زمان همین عارفان الهی هستند. فقط اجازه ندارند خود را نایب امام معرفی کنند! چون زمان غیبت دوره امتحان شیعیان هم هست و چه بسا شیعیانی که از اولیای الهی مثل امام خمینی پیروی نکنند و حتی مقابل ایشان بایستند و اینها در احادیث هم آمده شما شیعیان سخت امتحان شده و دسته دسته میشوید!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: في كُلِّ قَرنٍ مِن اُمَّتي سابِقونَ . در هر قرن و نسلى از امّت من پيشتازانى(مقرّبان الهی) هستند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : إنّ اللّه َ تعالى يَبعَثُ لهذهِ الاُمّةِ على رَأسِ كُلِّ مِئةِ سَنةٍ مَن يُجَدِّدُ لها دِينَها .
خداوند متعال، در رأس هر يكصد سال براى اين امت كسى را مى فرستد تا دين آنها را برايشان تجديد كند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: يَحمِلُ هذا الدِّينَ في كُلِّ قَرنٍ عُدولٌ يَنفُونَ عَنهُ تَأويلَ المُبطِلينَ ، و تَحريفَ الغالِينَ ، و انتِحالَ الجاهِلينَ ، كما يَنفي الكِيرُ خُبثَ الحَديدِ .
اين دين در هر قرنى و نسلى افراد عادلى با خود دارد كه تأويلاتِ باطل گرايان و تحريفِ غلو كنندگان و دستبردِ نادانان را از آن مى زدايند، چنان كه كوره زنگار و ناخالصى آهن را مى زدايد.

امام على عليه السلام : إنَّ اللّه َ تعالى اختَصَّ لنفسِهِ بعدَ نَبيِّهِ صلى الله عليه و آله مِن بَرِيَّتِهِ خاصّةً عَلاّهُم بتَعليَتِهِ ، و سَما بهِم إلى رُتبَتِهِ ، و جَعَلَهُمُ الدُّعاةَ بالحَقِّ إلَيهِ، و الأدِلاّءَ بالإرشادِ علَيهِ ، لِقَرنٍ قَرنٍ ، و زَمَنٍ زَمَنٍ .
خداوند، بعد از پيامبرش صلى الله عليه و آله ، از ميان آفريدگان خود خاصگانى به خويش اختصاص داد و با ارج نهادن خود، آنان را ارجمند و بلند مرتبه گردانيد و به سوى رتبه و منزلت خويش ارتقايشان داد و آنان را دعوتگران به سوى خود و راهنمايان به وجود خويش قرار داد و اينان قرنى از پى قرنى و دوره اى از پس دوره اى مى آيند.

الإمامُ الباقرُ عليه السلام : تَفسيرُها بالباطِنِ أنَّ لِكُلِّ قَرنٍ مِن هذهِ الاُمّةِ رَسولاً مِن آلِ محمّدٍ يَخرُجُ إلَى القَرنِ الذي هُو إلَيهِم رَسولٌ ، و هُمُ الأولياءُ و هُمُ الرُّسُلُ .
امام باقر عليه السلام فرمود : تفسير باطنى آن، اين است كه براى هر قرن و نسلى از اين امّت، رسولى از خاندان محمّد است كه در ميان آن نسل كه فرستاده به سوى آنهاست ظهور مى كند. همينان هستند اولياء و همينانند رسولان.

عن أبى جعفرٍ علیه‌السلام قال: وَجَدْنا فی کِتابِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: «أذا ظَهَرَ الزِّنا مِنْ بَعْدى کَثُرَ مَوْتُ الْفَجْأَةِ، وَ اذا طُّفِفَ الْمِکْیالُ و المیزانُ أَخَذَهُم اللَّهُ بِالسّنینَ وَالنَّقْصِ، وَاذا مَنَعوا الزَّکاةَ مَنَعَتِ الأرْضُ بَرَکاتِها مِنَ الزَّرْعِ وَالثِّمارِ وَالْمَعادِنِ کُلِّها، وَإذا جارُوا فى الأَحْکامِ تَعاوَنوا عَلَى الظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، وَ اذا نَقَضوا العَهْدَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ عَدُوَّهُمْ، وَاذا قَطَعوا الْأرْحامَ جُعِلَتِ الأموالُ فى أَیْدىِ الأشْرارِ، وَاذا لَمْ یَأْمُروا بِالمَعْروفِ وَ لَمْ یَنْهَوا عَنِ المُنْکَرِ وَ لَمْ یَتَّبِعوا الأَخْیارَ مِنْ أَهْلِ‏ بَیْتى سَلَّطَ اللَّهُ عَلیهمْ شِرارَهُمْ فَیَدْعو خِیارُهُمْ فَلا یُسْتَجابُ لَهُمْ».

رسول خدا صلى الله علیه و آله : هرگاه پس از من زنا پدیدار شود، مرگ ناگهانى فراوان شود، و هرگاه از پیمانه و ترازو کم شود، خداوند آنان را به قحطى و کمى (خواربار و سایر وسایل زندگى) گرفتار مى‌‏کند، و هرگاه از دادن زکات دریغ کنند، زمین برکات خود را از زراعت و میوه‏‌ها و معادن از آنها دریغ مى‌‏کند، وهرگاه در احکام به ناحق حکم کنند، در ستم و دشمنى با هم گرفتار مى‏‌شوند و چون پیمان‏‌شکنى کنند خداوند دشمنانشان را بر آنان مسلّط کند، و چون قطع رحم کنند خداوند اموال (و ثروتها) را در دست اشرار قرار دهد، و چون امر به معروف و نهى از منکر نکنند و پیروى از نیکان اهل بیت من ننمایند، خداوند اشرار آنان را بر ایشان مسلّط گرداند، پس نیکان آنها دعا کنند و مستجاب نشود».

bandekhoda;941493 نوشت:
با سلام و تشکر
ضمن تشکر از زحمتی که کشیدین و مطالبی که قرار دادید. راستش استدلال های ضعیفی وجود داشت که به چند مورد اشاره میکنم:
1- "الحوادث الواقعه" را چطور به حوادث کل زمانهای آینده تفسیر کردید؟ آیا معنای عربی این مطلب دقیقا همین است یا تقسیر شماست؟
2-چرا معنای رواه نمیتواند هرکسی که حدیثی را میداند باشد؟ مگر فقها و مراجع را خود ائمه تعیین یا تایید کرده اند که ما حرف آنها را صحیح میدانیم و فسادی در آن نیست؟ عده ای با هر دلیل و حجتی به خودشان القاب مرجع و فقیق و ... داده اند. مگر امامی حکم آن ها را امضا کرده است؟ مثل هزاران نفر که امروز خود را پزشک یا مهندس میدانند ولی هیچ دانشگاهی به آنها مدرک نداده است و تایید نکرده است. من نمیگویم این افراد لزوما بسواد هستند، اما حرف من این است که اگر مرجع را دانشگاه فرض کنیم، هیچ دانشگاهی به آنها حکم نداده است. کما اینکه نامه ی فقاهت و مرجعیت هیچ کسی را هیچ امامی امضا نکرده است.
ضمن اینکه رواه حدیث چرا نمیتواند اشاره به نواب خاصه و نمایندگانی که این نواب تعیین کرده بودند در شهرهای مختلف باشد؟ خصوصا که در انتهای آن جمله، نام یکی از نواب به صراحت برده میشود تا بطور مستقیم تایید کند مظور از رواه حدیث یعنی چه کسی (و احتمالا کسانی که او تعیین کرده)
3-اینکه اسحاق بن یعقوب در زمان نایب دوم، یعنی حدود 65 سال قبل از غیبت کبری، از موضوع غیبت کبری خبر داشته و از حوادثی که در آن زمان پیش خواهد آمد (که احتمالا به سن خودش هم قد نمیداده) سوال کرده خیلی جالب است. من فکر کنم حتی خود نواب خاصه هم خبر نداشتند که غیبت قرار است بصورت کبری بشود!
4-اگر به فرض توصیه امام به مراجعه به فقها در زمان غیبت در امور فقهی را بپذیریم، ولایت فقیه از کجای این مراجعه ی عمومی اثبات میشود؟!!
5- من متوجه این نشدم که چرا کلمه ی حدیث مفرد آمده است؟ جز اینکه طبق استنباط خودم، این فرد یک سوالی درباره واقعه یا وقایع خاصی از حضرت داشته اند، و حضرت توصیه کرده که حدیث مربوطه را از طریق نواب خاصیه یا نماینده آنها پیگیری کند. حال چطور از این نامه ی شخصی که تقریبا همه چیزش مشخص است، یک حکم کلی در میاید، و اینثدر تعبیر و تقسیر میشود که از "رواه حدیث" در "حوادث الواقعه" برسیم به "ولایت فقیه" واقعا هوش بسیار میطلبد فهمیدنش!

اگر امام زمان چنین قصدی داشتند، چرا این حکم کلی را برای همه ی مردم نگفتند که در زمان غیبت به مراجع مراجعه کنید، و یا یک مرجع باید به عنوان ولی فقیه باشد و همه اطاعت کنید؟ دیگر اینقدر پیچ و خم و ابهام برای چیست و چه لزومی به گفتن این حرف بصورت شخصی به یک نفر است؟ اگر این حکم عمومی است چرا نواب خاصبه آن را برای عموم مردم نگفته اند؟

با کمال احترام ، به نظرم همه ی این حرفها توجیه بود و البته خیلی هم ضعیف بود ادله


سلام و ادب@};-

اولاً در یادداشت اخیرتان مطلب جدیدی یافت نشد جز تکرار همان ابهاماتی که پاسخ آنها در پست شماره 3 بنده و بیان دیگر کاربران عزیز بطور مستدل بیان گردید. و نیز اظهار و ادعای اینکه مطالب ما را توجیه و عاری از استدلال دانسته اید! ملالی نیست، قضوت را به عهده خوانندگان می گذاریم.

ثانیاً دلیل اینکه در حدیث مزبور حدیث بطور مفرد آمده می تواند از این جهت باشد که با توجه به اینکه دامنه احادیث اهل بیت(ع)، جامعیت داشته و به همه ابعاد مسائل احکام دین و دنیا و زندگی فردی و اجتماعی و ... مربوط می شود از انجاییکه ضمیر بحث در این سخن امام "حوادث الواقعه" است، حضرت می خواهد اشاره کند که در حوادث واقعه به روایان حدیث (حدیث حوادث واقعه) رجوع کنید و همین تأکید حضرت حاکی از این است چنانکه گفتیم حوادث واقعه مسائل اجتماعی و مسائل مربوط به اداره حکومت را شامل می شود نه احکام حلال و حرام دین و ... بنابراین، این مطلب نیز، نظریه ای که در پست 3 در باره و اما الحوادث الواقعه بیان کردیم را تأیید می کند.

ثالثاً چنانکه مسأله غیبت کبری چیزی نبوده که از منظر اسحاق بن یعقوب مخفی بوده باشد زیرا در روایات بسیاری از معصومین(ع) بمنظور زمینه سازی برای آمادگی مردم جهت ورود به دوران غیبت به امر غیبت حتمی و طولانی که تبعات گوناگون و گسترده ای نظیر حیرت و ضلالت؛ بروز فتنه و یأس؛ گسترش بلا و محنت؛ اختلاف و درگیری و انکار وجود امام (ع) داشته اشاره شده است،(برای آگاهی بیشتر ر.ک: نشریه حدیث اندیشه، شماره7، عبدالهادی مسعودی، بنقل از تبیان) تبعات و آسیبهایی که بدلیل ارتباط مردم با نواب خاص امام زمان (عج) د رعصر غیبت صغری یا اساساً مطرح نبوده و یا کمتر مطرح بوده است. فلذا بر اساس این روایات دینی، اسحاق بن یعقوب از حوادث آینده در دوران غیبت کبری مطلع بوده و سؤال ایشان معطوف به آن جهت بوده است.

موفق باشید ...@};-

[="Tahoma"][="Navy"]

bandekhoda;940615 نوشت:
پس با توجه به سه اشکال فوق، آیا نمیتوان این قسمت از این نامه را این چنین برداشت کرد:
یک واقعه ای در آن زمان برای نویسنده ی نامه پیش آمده بوده، و یا برایش سوال شده بوده است. برای همین نامه ای برای امام زمان میفرستد و از ایشان سوال میپرسد. امام زمان به او میگوید قضیه را از نواب خاص من(4 نفر مشهور) پیگیری بکند که آنها حجیت دارند از طرف من بر شما. همچنین وقتی لفظ حدیث را مفرد می آورد یعنی منظور یک مسئله ی خاص بوده است که آن مسئله را این افراد نائب خاص میدانند. همچنین نام یکی از آنها را به صراحت در انتهای جمله اش می آورد که معرفی اش کرده باشد!
حتی در آخر نامه میگوید درباره چیزهایی که به تو مربوط نمیشود نیز سوال نپرس. و این احتمال را قوی میکند که سوالات نویسنده ی نامه مربوط به مسائل زمانه ی خود بوده و توصیه امام زمان نیز درباره ی آن مطلب خاص رجوع به نواب خاص ایشان در همان زمان بوده است.

سلام
اگر منظور حضرت نائب خاصی بود نمی فرمود رواه حدیثنا بلکه میفرمود راوی حدیثنا تا با نام فرد خاص تناسب داشته باشد.
یا علیم[/]

مشکور;941593 نوشت:

سلام و ادب@};-

اولاً در یادداشت اخیرتان مطلب جدیدی یافت نشد جز تکرار همان ابهاماتی که پاسخ آنها در پست شماره 3 بنده و بیان دیگر کاربران عزیز بطور مستدل بیان گردید. و نیز اظهار و ادعای اینکه مطالب ما را توجیه و عاری از استدلال دانسته اید! ملالی نیست، قضوت را به عهده خوانندگان می گذاریم.

ثانیاً دلیل اینکه در حدیث مزبور حدیث بطور مفرد آمده می تواند از این جهت باشد که با توجه به اینکه دامنه احادیث اهل بیت(ع)، جامعیت داشته و به همه ابعاد مسائل احکام دین و دنیا و زندگی فردی و اجتماعی و ... مربوط می شود از انجاییکه ضمیر بحث در این سخن امام "حوادث الواقعه" است، حضرت می خواهد اشاره کند که در حوادث واقعه به روایان حدیث (حدیث حوادث واقعه) رجوع کنید و همین تأکید حضرت حاکی از این است چنانکه گفتیم حوادث واقعه مسائل اجتماعی و مسائل مربوط به اداره حکومت را شامل می شود نه احکام حلال و حرام دین و ... بنابراین، این مطلب نیز، نظریه ای که در پست 3 در باره و اما الحوادث الواقعه بیان کردیم را تأیید می کند.

ثالثاً چنانکه مسأله غیبت کبری چیزی نبوده که از منظر اسحاق بن یعقوب مخفی بوده باشد زیرا در روایات بسیاری از معصومین(ع) بمنظور زمینه سازی برای آمادگی مردم جهت ورود به دوران غیبت به امر غیبت حتمی و طولانی که تبعات گوناگون و گسترده ای نظیر حیرت و ضلالت؛ بروز فتنه و یأس؛ گسترش بلا و محنت؛ اختلاف و درگیری و انکار وجود امام (ع) داشته اشاره شده است،(برای آگاهی بیشتر ر.ک: نشریه حدیث اندیشه، شماره7، عبدالهادی مسعودی، بنقل از تبیان) تبعات و آسیبهایی که بدلیل ارتباط مردم با نواب خاص امام زمان (عج) د رعصر غیبت صغری یا اساساً مطرح نبوده و یا کمتر مطرح بوده است. فلذا بر اساس این روایات دینی، اسحاق بن یعقوب از حوادث آینده در دوران غیبت کبری مطلع بوده و سؤال ایشان معطوف به آن جهت بوده است.

موفق باشید ...@};-

سلام
اینکه همه مسائل بنده را تکراری خواندید! و البته مطلب کپی شده ی خودتان که من قبلا در سایت ویکی فقه و ... خوانده بودم را کامل! نشان از توجه دقیق شما به بحث دارد.
ولی برای اینکه بتوانید به طور یکی یکی پاسخ بدهید، شما اول از همه به بنده پاسخ بدید که چطور از رواه حدیث، حتی اگر فرض کنیم معنایش فقها در زمان غیبت هستند، تنها یک ولی فقیه را استخراج نمودید؟

محی الدین;941696 نوشت:

سلام
اگر منظور حضرت نائب خاصی بود نمی فرمود رواه حدیثنا بلکه میفرمود راوی حدیثنا تا با نام فرد خاص تناسب داشته باشد.
یا علیم

سلام
من هم نمیگویم یک فرد خاص منظور حضرت بوده است. بلکه میگویم منظورشان نواب خاص و نمایندگان مخصوص این نواب بوده که همگی بصورت مستقیم توسط حضرت انتخاب(یا تایید) شده بودند. نه فقیهی که در دوران غیبت کبری بیاید و بدون هیچ ارتباط مستقیم و گرفتن هیچ تایید از حضرت، تنها با فکر و دانش محدود خودش دین را تفسیر کند، و از آن بالاتر، یک جایگاه جدید به اسم ولی فقیه تعریف کند و حکومت تشکیل بدهد! این مطالب از کجای این نامه استخراج میشود، برای من سوال شده است

bandekhoda;941718 نوشت:
سلام
اینکه همه مسائل بنده را تکراری خواندید! و البته مطلب کپی شده ی خودتان که من قبلا در سایت ویکی فقه و ... خوانده بودم را کامل! نشان از توجه دقیق شما به بحث دارد.
ولی برای اینکه بتوانید به طور یکی یکی پاسخ بدهید، شما اول از همه به بنده پاسخ بدید که چطور از رواه حدیث، حتی اگر فرض کنیم معنایش فقها در زمان غیبت هستند، تنها یک ولی فقیه را استخراج نمودید؟

سلام مجدد@};-

وقتی از عبارت (و اما الحوادث الواقعه) مسائل اجتماعی و حکومتی و عمومی جامعه نتیجه گیری شد چنانکه در بحث ولایت فقیه، و در جای خود گفته شده؛ ولی فقیه(رواة حدیثنا) بحکم عقل و نقل بعنوان رهبر و امام جامعه مسلمین متصدی اداره امور می شود زیرا دخالت همه فقها در مسائل حکومتی و سیاسی و اجتماعی موجب بی نظمی و اخلال در امور است. برای اطلاع بیشتر می توانید به مباحث ولایت فقیه و نحوه تعیین آن مراجعه کنید.

موفق باشید ...@};-

[="Tahoma"][="Navy"]

bandekhoda;941719 نوشت:
سلام
من هم نمیگویم یک فرد خاص منظور حضرت بوده است. بلکه میگویم منظورشان نواب خاص و نمایندگان مخصوص این نواب بوده که همگی بصورت مستقیم توسط حضرت انتخاب(یا تایید) شده بودند. نه فقیهی که در دوران غیبت کبری بیاید و بدون هیچ ارتباط مستقیم و گرفتن هیچ تایید از حضرت، تنها با فکر و دانش محدود خودش دین را تفسیر کند، و از آن بالاتر، یک جایگاه جدید به اسم ولی فقیه تعریف کند و حکومت تشکیل بدهد! این مطالب از کجای این نامه استخراج میشود، برای من سوال شده است

سلام
نواب خاص نماینده ای نداشته اند که جمعی را تشکیل بدهند و بشوند رواه حدیث بلکه یک نائب بوده پس باید می فرمود راوی حدیثنا فلان بن فلان. ضمن اینکه این نامه خود از طریق نائب خاص بدست حضرت رسیده بوده و طرف می دانسته در آن شرایط به چه کسی مراجعه کند پس سوال او از زمان دسترسی به نائب خاص نبوده بلکه سوال در مورد زمانی بوده که چنین دسترسی وجود ندارد.
البته این تنها روایت نقل شده از حضرت در خصوص ولایت فقها نیست بلکه روایات دیگری هم در این زمینه وجود دارد که می توانید به آنها مراجعه کنید.
یا علیم[/]

bandekhoda;941719 نوشت:
سلام
من هم نمیگویم یک فرد خاص منظور حضرت بوده است. بلکه میگویم منظورشان نواب خاص و نمایندگان مخصوص این نواب بوده که همگی بصورت مستقیم توسط حضرت انتخاب(یا تایید) شده بودند. نه فقیهی که در دوران غیبت کبری بیاید و بدون هیچ ارتباط مستقیم و گرفتن هیچ تایید از حضرت، تنها با فکر و دانش محدود خودش دین را تفسیر کند، و از آن بالاتر، یک جایگاه جدید به اسم ولی فقیه تعریف کند و حکومت تشکیل بدهد! این مطالب از کجای این نامه استخراج میشود، برای من سوال شده است

سلام

یعنی منظور شما اینست این مذهب تشیع بی در و پیکر است و خود فقهاء هر چه خواستند انجام دهند؟! خدا و امام زمان هم فقط تماشاگرند؟!!!

این همه حدیث و روایت هست و شما گیر دادی به این روایت؟!!!

از این چند پست اخیرتون معلوم میشه شما دنبال حقیقت نیستید و مثل مخالفان عرفان اسلامی و ولایت فقیه فقط یه جوری میخواید ولایت فقیه رو زیر سوال ببرید!!! چون جواب شما در همان پست قبلی بنده داده شد ولی به آن توجه نکردید!

اگر این حکومت با اذن امام زمان و برای اجرای احکام الهی، توسط آیت الله خمینی تشکیل نمیشد تا الان چیزی از آن باقی نمی ماند!

پرسش:
[=book antiqua]چرا از حدیث «اما الحوادث الواقعة» نواب خاص حضرت برداشت نمی شود؟

جمعبندی:
سلام و ادب@};-
در پاسخ به سؤالات شما با توجه به اهمیت موضوع و گستردگی و تفصیل بحث، تلاش خواهیم کرد مطالب را با کمی اختصار تقدیم کنیم:

اول. بررسی سندی حدیث: همان طور که مشاهده می کنید این حدیث را شیخ صدوق از شخصی به نام محمد بن محمد بن عصام کلینی نقل می کند و او از محمد بن یعقوب کلینی و وی از اسحاق بن یعقوب و وی از نائب امام زمان (عج) محمد بن عثمان. دو نفر یعنی محمد بن محمد و اسحاق بن یعقوب در این روایت برای ما ناشناخته هستند. قرائن وثاقت این دو تن: برخی از قرائن حکایت از وثاقت این دو شخص دارد که به آنها اشاره می شود.

الف : محمد بن محمد بن عصام از مشایخ شیخ صدوق است و در روایاتی که از او در وسائل الشیعه و به نقل از کتاب های مختلف شیخ صدوق نقل شده است، شیخ صدوق بدون واسطه از او نقل می کند و در تمام این روایات، محمد بن محمد بن عصام از شیخ کلینی نقل کرده است. به عبارت دیگر اگر چه وی شخص مجهولی است ولی دو تن از بزرگترین محدثان شیعه (کلینی و شیخ صدوق) به ترتیب استاد و شاگرد وی بوده اند. بر این اساس وی را با توجه به دو قاعده رجالی " ثقه بودن مشایخ اجازات" و " کثرت نقل ثقات از شخصی دلالت بر ثقه بودن او دارد "(1) ، می توان جزء ثقات دانست.
ب : اسحاق بن یعقوب نیز از مشایخ کلینی است. وی در امر مهمی مانند صدور توقیعات از امام زمان (عج) که بسیار مهمتر از یک روایت عادی است و در آن زمان بسیار مهم و مورد توجه بوده است، به خبر او اعتماد کرده است.(2) علاوه بر این که خود حضرت در این توقیع برای او دعای خیر کرده است، در آخر توقیعی که در کتاب " کمال الدین " آمده است امام زمان (عج)می فرماید: السلام علیک یا اسحاق بن یعقوب و علی من اتبع الهدی."(3) برخی هم وی را برادر مرحوم کلینی دانسته اند.(4) ضمن آنکه خود ارسال نامه از سوى حضرت ‏علیه السلام براى شخصى در آن دوران، دلیل وثاقت آن شخص مى باشد. (5) بر فرض این که کسی این قرائن را به عللی نپذیرد، برخی از شواهد نشان از اعتماد علماء به این روایت و مقبولیت آن در طول تاریخ فقه تشیع دارد. از جمله این علماء و دانشمندان، مرحوم صاحب جواهر، شیخ اعظم مرتضی انصاری، آقا رضا همدانی ، آیت الله سید محمد کاظم یزدی، آیت الله میرزا محمد حسین نائینی، آیت الله سید محمد هادی میلانی و ... است. بنابراین این حدیث سنداً و مضموناً مورد قبول و اتفاق علماء شیعه است.(6)

دوم. اثبات دلالت رواة بر فقها و عالمان دینی: بعنوان پیش فرض توجه به اين مطلب ضروري است که تمام استدلالها مبتني است براينکه مراد از «رواه» در عبارت «فارجعوا إلي رواه حديثنا»، مجتهدان و فقيهان اند، نه کساني که تنها الفاظ روايات را نقل مي کنند و توجهي به صحت سند و چگونگي دلالت آنها ندارند؛ چه اينکه هدف حضرت در اين توقيع، برطرف کردن ابهامي است که براي راوي درباره برخي مسائل پيش آمده است. حضرت به منظور برطرف کردن ابهام او در «حوادث پيش آمده»، وي را به راويان حديث ارجاع مي دهند و آنان را به عنوان حجت بين خود و مردم معرفي مي کنند. در اين سخن، نکات زير جالب توجه است:

الف) مخاطب امام (ع)مجتهدان و فقيهان نيستند، بلکه عموم مردم مورد خطاب حضرت اند، زيرا اولاً بعيد به نظر مي رسد که در آن زمان، افرادي به کار فقاهت مشغول باشند و جزء راويان حديث نيز به شمار نيايند. ثانياً چنانچه مجتهدان مراد بودند، مي بايست «احاديث»، به عنوان مرجع معرفي مي شد نه «راويان احاديث»؛ يعني مناسب اين بود که امام به جاي «فارجعوا إلي رواه أحاديثنا» بفرمايند «فارجعوا إلي أحاديثنا». و ازآنجا که حضرت راويان حديث را مرجع دانسته اند، معلوم مي شود خصوصيتي در راويان وجود دارد. بنابراین با توجه به اینکه مخاطب سخن امام (ع) در توقیع شریف، عموم مردم هستند، این امر (رجوع در حوادث الواقعه) به مردم زمان غیبت صغری ندارد بلکه کل دوران غیبت را شامل می شود.
ب) مراد امام از «رواه»، به طور قطع معناي لغوي آن نمي باشد؛ زيرا اولاً راويان آن زمان، معمولاً مجتهد بوده اند و يا از آنجا که بيان احکام شرعي، نياز چنداني به استنباط نداشته است، به صرف نقل حديث، قابل رجوع مي شده اند (7). لذا ممکن است از اين جهت بر مجتهدان، «رواه» اطلاق شده باشد. ثانياً اگر منظور از «رواه»، معناي لغوي آن باشد، يعني کساني که تنها ناقل روايت اند،در اين فرض هيچ تضميني در مراجعه به راوي براي فهم صحيح مطلب نيست؛ زيرا براي يک راوي ـ بما هو راوي ـ ضرورتي ندارد که حديث را از طريق صحيح نقل کند و يا دلالت آن را بفهمد و تأييد نمايد.
با اين وصف، چگونه امام، مرجعي را براي رخدادها و «حوادث واقعه» معرفي مي کنند که صلاح و فسادش نامشخص است؟ بنابراين، مرجعي که قرار است پاسخ گوي معمول مکلفان در حوادث و رخدادهاي خاص و حجت بين امام و خلق باشد، افزون بر عدالت بايد از قدرت تشخيص و شناسايي سندي و دلالي حديث نيز بهره مند باشد تا پس از بررسيهايي که انجام مي دهد، سخنش از اعتبار لازم برخوردار گردد؛ يعني همان چيزي که در برخي مدارک ديگر همچون مقبوله عمربن حنظله مطرح شده و حضرت براي برطرف شدن نزاع و خصومت، طرفهاي درگير را به افراد آگاه به حلال و حرام الهي و آشناي با احکام ارجاع داده اند (8) که در اصطلاح، وي را فقيه و مجتهد مي نامند (9). براين اساس و با توجه به قرائني که ذکر شد، مراد از واژه «رواه» در اين توقيع، مجتهدان و فقيهان مي باشد (10)؛(11) بنابراین وقتی روشن شد که مقصود امام از واژه "رواة" فقیهان و مجتهدان و عالمان دینی هستند، عمومیت آن نسبت به همه زمانها در همه دورانهای غیبت را نیز شامل می شود نه اینکه به غلط چنین برداشت کنیم که منظور حضرت همان نواب خاص حضرت (عج) در زمان غیبت صغری بوده، که اگر چنین بوده نیاز به معرفی و تعریف و تبیین کلی نداشته و بدلیل محدودیت تعداد افراد نواب خاص و مشخص بودن آنها حضرت مشخصاً رجوع در حوادث واقعه را به نواب خاص اربعه توصیه می فرمودند.

سوم. اثبات دلالت حدیث بر ولایت فقیه: اگر منظور از «حوادث واقعه» و «رواة حديث» در اين توقيع معلوم گردد.(12) آن گاه دلالت آن بر مدّعاى ما كه اثبات ولايت فقيه است روشن خواهد شد. در توضيحاتي كه در بخش دوم بيان گرديد مقصود از روات حديث مشخص شد و اينكه مقصود همان فقيهان و عالمان دینی مي باشند. اما در مورد توضيح مراد از «حوادث واقعه» كه در متن توقيع شريف آمده بايد بگوييم بسيار بعيد است كه منظور اسحاق بن يعقوب از آن، احكام شرعى و همين مسائلى كه امروزه معمولاً در رساله هاى عمليه نوشته مى‌شود بوده باشد زيرا اوّلا براى شيعيان معلوم بوده كه در اين گونه مسائل بايد به علماى دين و كسانى كه با اخبار و روايات ائمه و پيامبر(عليهم السلام) آشنايى دارند مراجعه كنند و نيازى به سؤال نداشته است. همان‌گونه كه در زمان حضور خود ائمه(عليهم السلام) به علّت مشكلاتى نظير دورى مسافت و امثال آنها كه وجود داشته امامان شيعه مردم را در مورد مسائل شرعى به افرادى نظير يونس بن عبدالرحمن، زكريا بن آدم و امثال آنان ارجاع مى‌دادند. همچنين نوّاب اربعه در زمان غيبت صغراى امام زمان(عليه السلام) (كه هر چهار نفر آنان از فقها و علماى دين بوده اند) گواه روشنى بر اين مطلب است؛ وخلاصه اين مسأله براى شيعه چيز تازه‌اى نبوده است.(13) و ثانياً اگر منظور اسحاق بن يعقوب از حوادث واقعه، احكام شرعى بود قاعدتاً بايد تعبيراتى نظير اين كه «وظيفه ما در مورد حلال و حرام چيست؟» و يا «در مورد احكام الله چه تكليفى داريم؟» و مانند آنها را بكار مى‌برد كه تعبير شايع و رايجى بوده و در ساير روايات هم بسيار بكار رفته است و به هر حال، تعبير «حوادث واقعه» در مورد احكام شرعى به هيچ وجه معمول و متداول نبوده است. و ثالثاً اصولا دلالت الفاظ، تابع وضع آنهاست و كلمه «حوادث واقعه» به هيچ وجه از نظر لغت و دلالت وضعى به معناى احكام شرعى نيست بلكه معناى بسيار وسيع ترى دارد كه حتماً شامل مسائل و مشكلات و رخدادهاى اجتماعى نيز مى‌شود.(14)

بنابراين، سؤال اسحاق بن يعقوب از محضر حضرت ولى عصر(عليه السلام) در واقع اين است كه در مورد مسائل و مشكلات اجتماعى جامعه اسلامى كه در زمان غيبت شما پيش مى‌آيد وظيفه ما چيست و به چه مرجعى بايد مراجعه كنيم؟ بعلاوه اینکه تکلیف مواجهه با آن حوادث در زمان غیبت صغری که ارتباط با امام زمان عج از طریق نواب خاصه برقرار بوده نیز روشن بوده و از آنجاییکه مسأله غیبت کبری مسأله ای نبوده که از نظر سائل مخفی باشد مقصود اسحاق بن یعقوب می تواند اشاره به حوادث واقعه در زمانه غیبت کبری که دسترسی به امام عصر (عج) بنحو عادی قطع می شود بوده چنانکه حضرت (عج) در بخشی از همین توقیع به استفاده و بهره مندی از امام برای مردم به همان روایت نبوی که امام (ع) را به خورشید در پس ابر تشبیه می کند تمثیل می زند.
و آن حضرت در جواب مرقوم فرموده‌اند كه در اين مورد به «راويان حديث ما» مراجعه كنيد. و زماني كه روشن شد كه منظور از روات حديث همان فقها هستند معناى توقيع شريف اين مى‌شود كه امام زمان(عليه السلام) فرموده‌اند «درباره مسائل و مشكلات و رخدادهاى اجتماعى كه در زمان غيبت من در جامعه اسلامى پيش مى‌آيد به فقها و علماى دين مراجعه كنيد زيرا آنان حجّت من برشمايند و من حجّت خدا بر آنان هستم.» و بديهي است كه امر اداره ي جامعه ي اسلامي و مديريت آن، از واضح ترين و بديهي ترين مصاديق حوادث واقعه مي باشد و دلالت چنين جمله‌اى بر ولايت فقيه در زمان غيبت بسيار روشن و واضح است.(15)

نتیجه آنکه هیچ تعارضی در حدیث "و اما الحوادث الواقعه ..." از حیث سندی و دلالی مبنی بر اینکه خطاب امام (ع) خطاب به مردم در همه زمانها و دورانهای غیبت و بویژه دوران غیبت کبری بوده و منظور امام از راویان حدیث، فقها و عالمان دینی در همه مقاطع غیبت بوده و نیز منظور از حوادث الواقعه، صرف مسائل احکام حلال و حرام نبوده بلکه به جامع امور اجتماعی و عمومی و مسائل حکومتی اشعار دارد.

موفق باشید ...@};-

پی نوشتها_______________________________________________
1. سبحانی ، جعفر، کلیات فی علم الرجال ، ص 333 و 353، موسسه نشر اسلامی، قم 1421.
2. برخی دیگر از توضیحات را در این باره می توانید در کتاب ولایت و دیانت، نوشته استاد هادوی تهرانی، ص 100 ببینید.
3. صدوق ،محمد بن علی، کمال الدین ، ج2، ص 458،دار الکتب الاسلامیه، قم ، 1395 قمری.
4. هادوی تهرنی، مهدی،ولایت و دیانت،ص 99، انتشارات خانه خرد،قم، 1381،به نقل از قاموس الرجال مرحوم تستری.
5. این مطلب به عنوان یکى از راه‏هاى توثیق که عمومیت دارد در کتاب تحریر المقال فى کلیات علم الرجال آمده است.(ر.ک: مهدى هادوى تهرانى، تحریر المقال فى کلیات علم الرجال، صص111 - 109).
6. ر.ک: سایت اسلام کوئست، بررسی سندی روایت "واما الحوادث الواقعه ..."، با کمی تغییر.

7. امام خميني، 1418: 27.
8. «قال: ينظران [إلي] من کان منکم ممّن قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا فليرضوا به حکماً فإنّي قد جعلته عليکم حاکماً فإذا حکم بحکمنا فلم يقبله منه فإنّما استخفّ بحکم الله و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي الله و هو علي حدّ الشرک بالله» (کليني، 1388: 1 /67).
9. آيت الله خويي در کتاب الاجتهاد و التقليد، نخست مي فرمايند: گاه ارجاع امامان (عليهم السلام) به راويان مطلق بوده و نظرات و اجتهادهاي آنان را نيز دربر مي گيرد. سپس ايشان همين توقيع شريف را به عنوان نمونه روشن تر آن ذکر مي کنند و مي فرمايند: نمونه روشن تر آن فرمايش امام (ع) در روايت اسحاق بن يعقوب است: «و أمّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها إلي رواه حديثنا»؛ زيرا گاهي ممکن است نصّي راجع به چنين حادثه اي نباشد که در اين صورت بدون اجتهاد و اعمال نظر نمي توان پاسخ گفت. اما دليل استفاده امام از واژه «رواه» به جاي علما يا فقها ممکن است اين باشد که عالمان شيعي در مقابل امامان خود رأي و نظري ندارند و به قياس، استحسان و استقراي ناقص که مخالفان بر آنها تکيه مي کنند، استناد نمي نمايند و تنها طبق رواياتي که از امامان (عليهم السلام) رسيده است، فتوا مي دهند. پس عالمان شيعي تنها راوي سخن پيشوايان خود هستند (غروي تبريزي، 1410: 91). اما ايشان در جايي ديگر از همين کتاب و در اشکال دلالي به اين توقيع، ارجاع به «رواه» را ارجاع بما هم «رواه» مي دانند نه بما هم مجتهدون و اطلاق «رواه» بر مجتهدان را اطلاقي مسامحي قلمداد مي کنند (همان: 358).
10. با اين بيان، اشکال برخي مبني بر اينکه چگونه مي توان منصب خطير ولايت را به کسي واگذارکرد که بر او تنها «راوي» صدق مي کند، مرتفع مي شود: «و التوقيع لم يعلم المراد من الحوادث المذکوره يستبعد من جهه أنّ مقتضي الاستظهار المذکور ثبوت الولايه لکلّ من يروي و يصدق عليه الراوي، و هل يمکن ثبوت هذا المنصب الخطير له»؟ (خوانساري، 1355: 3 /100).
11. ر.ک: سایت راسخون، بررسی دلالی توقیع "و اما الحوادث الواقعه ..."، با کمی تغییر.

12. اكمال الدين، ج 1، ص 483.
13. حضرت امام خميني (ره) در كتاب البيع خويش در مقام بيان كيفيت استدلال بر اين حديث براي اثبات ولايت فقيه مي فرمايند: «مراد از «اما الحوادث الواقعه » احكام آنها نيست بلكه خود حوادث است.علاوه بر آنكه در عصر غيبت رجوع به فقها در مورد احكام از سوي ياران امامان (ع) از واضحات نزد شيعه است و بعيد است در مورد آن سؤال شود.و منظور از اينكه معصوم حجت خداست اين نيست كه او فقط بيان كننده احكام است...بلكه مراد اين است كه خداوند تعالي به واسطه وجود ائمه معصومين - عليهم السلام - و سيره و اعمال و گفتار آنان، بر بندگان خويش در تمامي امور آنان و از جمله عدالت در همه شئون حكومت احتجاج خواهد نمود...و اگر مردم به غير از آنان در امور شرعي و احكام الهي از تدبير امور مسلمانان و اداره سياست آنان و آنچه متعلق به حكومت اسلامي است، مراجعه نمايند، هيچ عذري (نزد خدا) براي آنان با وجود امامان معصوم (ع) وجود ندارد...پس آن بزرگواران حجت خدا بر مردمند و فقها حجت امام (ع) مي باشند و هر آنچه براي امام (ع) است براي فقها نيز به واسطه حجت قرار گرفتن آنان بر بندگان وجود دارد....بنابر اين از قول امام (ع) كه مي فرمايد «انا حجة الله و هم حجتي عليكم » استفاده مي شود كه آنچه براي من از جانب خداوند تعالي است براي فقها از جانب من است، و مشخص است كه اين به مفهوم جعل (نصب) الهي نسبت به امام (ع) و جعل (نصب) امام (ع) نسبت به فقها است.»، امام خميني، كتاب البيع، ج 2، ص 474.
14. و مرحوم شيخ انصاري نيز در كتاب مكاسب خويش اولا ارجاع مردم به فقها در اصل حوادث و نه حكم آنها و ثانيا تعبير امام (ع) از فقها به حجتي عليكم و نه حجة الله، و ثالثا بديهي بودن رجوع مردم از دير باز به فقها براي مسائل شرعي و عدم ضرورت جهت پرسش در مورد آنها، را سه دليلي مي داند كه ثابت مي كند مقصود امام (ع) در ارجاع مردم به راويان حديث، اختصاصي به مسائل شرعي ندارد بلكه منظور همان امور اجتماعي و عمومي است.، شيخ انصاري، مرتضي، مكاسب، ص 154.
15. برای مطالعه بیشتر ر.ک: پرسمان دانشجویان، مهدویت، دلالت توقیع "واماالحوادث الواقعه ..." بر ولایت فقیه، با کمی تغییر.

موضوع قفل شده است