جمع بندی جبر و اختیار و پاداش و جزا

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جبر و اختیار و پاداش و جزا

با سلام
چطور ممکنه انسانی که نه ورودش به این دنیا به خواست خودش بوده و نه چگونگی ورودش، به خاطر اعمالش پاداش داده بشه و یا جزا ببینه؟
واضحتر بگم: انسان میتونه به اختیار خودش اعمال خوب یا بد (از دیدگاه دین و شرع و نه از منظر عقل) انجام بده و متناسب با اونها پاداش داده بشه و یا مجازات بشه.
اما سوال اینه که چرا انسان بدون اراده وارد بازی ای میشه که انتهای مهمی داره؟
فکر میکنم یه مثال بتونه منظورمو بهتر برسونه: فرزند شما اصرار میکنه که براش یه اسباب بازی گرون قیمت بخرید (مثلا یه تبلت) و شما با او شرط میکنید که اگه تمیز و سالم نگهش داشتی میتونی بازی های بیشتری نصب کنی و مدت بیشتری بازی کنی (پاداش) اما اگه اون رو شکوندی باید بقیه کودکیت رو بدون تبلت بگذرونی (مجازات). اساسا چنین شرطی زمانی ارزش داره که چیز عطا شده (تبلت / زندگی) خواسته خود فرد باشه و تحمیلی و یا نشات گرفته از عامل خارجی (مثلا علاقه پدر به تبلت / آمیزش والدین که بدون دخالت شخص است) نباشد.
وقتی ما زنده بودن و زندگی کردن رو انتخاب نکردیم چرا باید خوشبختی ابدی و یا شقاوت دائمی رو انتخاب کنیم؟
تذکر: بحث من درباره عالم ذر نیست چرا که پیمان ما در اون عالم بر اساس اختیار نبوده بلکه یک‌پیمان فطری ست.
از کارشناسان محترم و کاربران با اطلاع خواهش میکنم با دلیل و مدرک وارد بحث شوند.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و احترام

الحیاة;939964 نوشت:
چطور ممکنه انسانی که نه ورودش به این دنیا به خواست خودش بوده و نه چگونگی ورودش، به خاطر اعمالش پاداش داده بشه و یا جزا ببینه؟

سوال شما سوال خوب و دقیقی است، بنده چند بار آن را با دقت آن را خواندم، خواهش می کنم با دقت پاسخ آن را مطالعه بفرمایید.

پیش از پاسخ باید نکته ای عرض کنم:
عمده انسان ها زندگی شان ختم به بهشت خواهد شد مگر آنها که در مسیر مخالفت با خدا و دین مسیر لجاجت را بپیمایند، یعنی بدانند خدایی هست و او را انکار کنند، یا برایش شریک قائل شوند و..، بنابراین عموم انسان ها حتی آنها که از روی جهالت در مسیر باطل افتاده اند عاقبت اهل نجات بوده، و به آنچه خداوند بدان ها داده است راضی خواهند شد و اما اقلیتی که برای مطامع دنیوی علی رغم علم به حق در مقابل آن ایستاده اند اصلا حق اعتراض ندارند، چون اعتراض در جایی است که انسان دنیا را واقعا نخواهد، نه اینکه دو دستی به آن بچسبد و بداند عاقبت چنین چسبیدنی دوزخ است، و بعد بگوید خدایا چرا آن را به من داده ای!!
حال که این مقدمه روشن شد به سراغ قسمت اصلی پاسخ می رویم، برای پاسخ به چند نکته باید توجه بفرمایید:

نکته اول
:
این اجازه گرفتن پیش از خلقت به چند دلیل نشدنی است:

اولا: اجازه گرفتن منوط و مشروط به وجود است، خدا برای این که از ما اجازه بگیرد می بایست ما را یکبار بی اجازه خلق کند و باز همین اشکال به وجود می آید که چرا ما را بدون اجازه خلق کرد! بالاخره این اجازه گرفتن برای خلقت باز هم در گرو یک خلق کردن بدون اجازه دیگر است و گرهی باز نمی کند.

ثانیا:
بر فرض که خدا انسان را یک بار برای اجازه گرفتن خلق کند و از او بپرسد که میخواهی خلق شوی یا خیر؟ روشن است که پاسخ دادن انسان تا زمانی که یک اطلاع دقیق و جامعی از تمام عالم و ویژگی های آن کسب نکند ممکن نیست و نمی تواند تصمیم بگیرد، انسان برای تصمیم گیری یکبار باید این زندگی را تجربه کند، و تا زمانی که زندگی را تجربه نکند نمی تواند بگوید می خواهم بیایم یا نیایم؛ شما فرض کنید از هیچ چیز خبر ندارید و به شما بگویند دنیایی هست اینطوری و آن طوری و... آیا می شود فهمید و تصمیم گیری کرد؟
مهم تر آن که آخرت هم بخشی از این تجربه است، انسان تا آخرت را هم ندیده نمی تواند قضاوت کند، لذا تا زمانی که انسان چنین اطلاع جامعی از دنیا و آخرت کسب نکرده قضاوتش قضاوت بی جا خواهد بود و هرگز قبل از خلقت نمی توانست به خداوند پاسخ دهد.
پس امروز هم ممکن است انسانی گرفتار مشکلات شود و از آمدن به دنیا پشیمان شود، چون انتهای امر را مشاهده نکرده است، اما خدا این پیشگویی را برای ما کرده است که تمام انسان ها با دیدن پایان امر آرزو می کنند ای کاش در تمام طول دنیا گرفتار رنج و عذاب می بودند.:
«أَنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يَوَدُّ أَهْلُ الْبَلَاءِ وَ الْمَرَضِ أَنَّ لُحُومَهُمْ قَدْ قُرِضَتْ بِالْمَقَارِيضِ لِمَا يَرَوْنَ مِنْ جَزِيلِ ثَوَاب‏»؛به درستی که هنگام قیامت اهل بلاء و بیماری وقتی آن ثواب عظیم را مشاهده می کنند آرزو می کنند ای کاش گوشت بدنشان با قیچی چیده شده بود.(1)

همچنین باید توجه کرد هرگز علم کار تجربه را نمی کند، حتی اگر خداوند انسان ها را پیش از خلقت از جزئیات دنیا با خبر میساخت باز هم تا آن را تجربه نکرده بودند نمی توانستند درک کنند، همان طور که در خصوص آخرت چنین است و با وجود این همه روایات و آیات که مزد سختی ها را بیان کرده و می گویند همه انسان ها بلااستثناء از این مشکلات خشنود خواهند شد، باز هم انسان نمیتواند آن را درک کرده و در برابر مشکلات صبوری کند.
عمر انسان برای همیشه و میلیاردها سال به طول خواهد انجامید، این که یک جوان 20، 30 ساله با دیدن همین 20، 30 سال بگوید نمی خواستم به دنیا بیاییم روشن است که نگاه او کاملا ابتدایی است، و دارد زود قضاوت می کند، مَثَل چنین کسی، مانند کودکی است که پدر و مادرش او را به شهر بازی می برند، اما او در همان ابتدای راه با دیدن ترافیک و دود و دم مسیر پشیمان شده و می گوید من نمی خواستم بیایم! پدر و مادری که می دانند او در نهایت راضی خواهد شد آیا باید او را برگردانند یا اینکه به مسیر ادامه دهند؟
آیا خدایی که می داند اینها با دیدن آخرت به وجود داشتن خویش رضایت می دهند نباید آنها را خلق کند یا اینکه خلق کند و در برابر اعتراض آنها بگوید من که می دانم آنها در آخرت راضی خواهند شد.

ثالثا: نکته سوم اینکه اصلا امکان این که چنین علمی هم به شخص داده بشود نیست، چون سرنوشت انسان مشروط است، نه مطلق؛ این خود انسان است که آینده و سرنوشت خود در دنیا را می سازد، نه اینکه از قبل سرنوشت انسان ها مشخص شده و به آنها تحمیل شده باشد، انسان ها هر لحظه توان تغییر سرنوشت خود را دارند پس خداوند چطور می توانست آنها را از سرنوشتشان آگاه سازد؟
اگر برای تحصیل وقت نگذارد در رشته خوب تحصیل نخواهد نمود، اگر در محیط آلوده و پر از دود زندگی کند، اهل تحرک و نشاط نباشد، اهل تغذیه سالم نباشد مثلا مبتلا به سرطان و... می شود، و اگر اهل تلاش باشد خب بدنی سالم و روحی با نشاط خواهد داشت و در تحصیل و کار خودش هم موفق خواهد بود، پس عمده مشکلات انسان های امروز از خود آنان است، پس سرنوشت هر کسی سرنوشت معلّق و مشروطی است که خودش بر می گزیند لذا تا محقق نشده نمی توان به او نشان داد.
پس آگاه کردن انسان به تمام حوادثی که برای او اتفاق می افتد یعنی ورود انسان به راهی که هرگز انگیزه ای برای تغییر آن ندارد.
همچنین باید دقت کرد سرنوشت انسان ها یکسان نیست، لذا خداوند می بایست سرنوشت هر کسی را جدا به او نشان میداد، و این با حکمت الهی ناسازگار است چون خداوند سرنوشت هر کسی را نامعلوم قرار داده است تا هرگز ناامید نشده و همچنان به تلاشش برای رسیدن به اهدافش ادامه دهد لذا برای این که شخص را کاملا آگاه کند می بایست او را به تمام حوادثی که برای او اتفاق می افتد آگاه سازد، مثلا یک جوانی که در سن 16 سالگی به خاطر اشتباه خودش و تک چرخ زدن روی موتور تصادف می کند و می میرد، خداوند اگر او را به این امر آگاه کند، به نظر شما دیگر در این شانزده سال امیدی به زندگی خواهد داشت؟ اگر بگویید خب اگر او را قبل از خلقت از این حادثه آگاه می کرد دیگر به دنیا نمی آمد؛ این هم درست نیست چون این سرنوشت انتخاب خود اوست، نه انتخاب خدا برای او، او به راحتی می توانست سرنوشت خودش را تغییر داده و 80 سال عمر کند.(دقت بفرمایید)

رابعا: (این مکمل پاسخ‌های قبلی است) ساختار آفرینش به گونه ای است که انسان از نطفه تبدیل به جنین و سپس به شکل یک نوزاد به دنیا می آید و کم کم رشد می کند و دائما در نظراتش تغییر و تبدل حاصل می شود، و اکثر خاطراتی که می بیند را فراموش میکند، یا از انتخاب هایش پشیمان می شود و... ؛پس خداوند چطور میتوانست از انسانی که رأی ثابتی نداشته و بارها در طول عمرش نظرش عوض می شود بپرسد می خواهی به دنیا بیایی یا خیر؟ مطابق با کدام مقطع سنی او باید از او می پرسید؟ هیچ تضمینی نبود که اولا این ابراز نظرش یادش بماند و ثانیا هیچ تضمینی نبود که بعدها پشیمان نشود چون دیده ایم بارها انسان برای راهی که می داند سختی دارد تصمیم میگیرد اما با برخورد با مشکلات و سختی کار، از تصمیمش منصرف می شود، مثل کسانی که می دانند پزشکی سخت است اما آن را دوست دارد و برای رسیدن به آن تلاش کرده و درس می خواند اما کم کم با دیدن سختی کار پشیمان می شود.
بنابراین اگر خداوند از انسان ها اجازه میگرفت که میخواهید به دنیا بیایید یا خیر و این اجازه در ذهن انسان ها می ماند، حتی یک نفر هم به ندای الهی پاسخ منفی نمی داد همان طور که در شرایط عادی هیچ بچه ای نیست که از به دنیا آمدن پشیمان باشد.
و اگر قرار باشه که این اجازه دادن به یاد انسان ها نماند، شما فرض کنید الان خدا از شما اجازه گرفته و شما به یادتان نیست! این چه گرهی باز می کند؟ باز هم جلوی طرح این سوال رو نمیگیره و انسان ها در دنیا به خدا اعتراض میکنند چرا ما رو خلق کردی؟ و چون اجازه دادن خودشون رو به یاد ندارند آن را به پای بی عدالتی خداوند می گذارند.

نکته دوم:
از نگاه های احساسی که بگذریم و یک مقدار عقلانی به مسئله بنگریم، خواهیم دید که خداوند فیاض علی الاطلاق است و آفرینش لازمه و اقتضاء اوصاف اوست، او چیزی از مردم نگرفته است تا در حق آنان ظلم کرده باشد، بلکه به آنها هستی داده است، و این هستی دادن هم اقتضاء اوصاف اوست، بلاتشبیه مانند رودخانه ای که جاریست و گیاهان و درختان در آستانه او هم سیراب می شوند، می توانند بگویند ما نمی خواهیم سیراب شویم؟!
علاوه بر این که تولد انسان تحت تاثیر علت های گوناگون است و تأثیر معلول در علت جبری است، آیا می توانیم بگوییم ما دوست نداریم دستمان را که روی آتش می گیریم بسوزد، چرا می سوزد؟ خب تاثیر علت بر معلول دست ما نیست؛ ما دوست نداریم معنا ندارد! ترکیب نطفه و تولد و... هم در راستای تاثیر علت بر معلول بوده و جبری است، و در نگاه عقلی می توان دریافت که اجازه گرفتن معلول از علت اصلا بی معنا است.

اینطور نیست که خداوند روح انسان ها را جدا خلق کرده باشد، و سپس هر وقت یک جسم خالی آماده شد، روح را به آن جسم بفرستد!! که یکی بگوید من نمی خواهم بروم داخل اجسام! اصلا «من»ی وجود ندارد! روح بر اثر ادامه حرکت رو به رشد جنین حادث می شود، یعنی خصوصیات ژنتیکی جنین با خصوصیات و ویژگی های روح تناسب دارد، چون روح از همین بستر برخواسته است، بنابراین روح هم معلول این حرکت است، و هر انسانی با هر خصوصیاتی جسمانی و روحی معلول عوامل پیشینی است، و تحقق معلول با تحقق علت قطعی و جبری است، اصلا اختیار اینجا معنا ندارد!

نکته سوم:
شما می فرمایید خداوند باید انسان را یک مرتبه خلق می کرد و به یک نحوی از او اجازه میگرفت، اما خدا بیش از این مقدار به بندگان داده است، اجازه چیست، اصلا خداوند آفرینش انسان را به دست خود او داده است! خداوند انسان را در دو مرحله آفریده، مرحله اول جبری و طبق قوانین عالم طبیعت و ژنتیک و وراثت و... اما برای مدت محدود است که به انسان ها فرصت داده است که در این زندگی محدود خودشان را برای یک زندگی نامحدود به هر صورتی که دوست دارند بیافرینند، لذا انسانی که محشور میشود با جسمی محشور می شود که خودش ساخته است(2) همان طور که پیامبر(ص) می فرماید:
«كَمَا تَعِيشُونَ تَمُوتُونَ وَ كَمَا تَمُوتُونَ تُبْعَثُونَ وَ كَمَا تُبْعَثُونَ تُحْشَرُون‏»؛ همان گونه که زندگی می کنید خواهید مُرد، و همان طور که می میرید مبعوث خواهید شد، و همان گونه که مبعوث می شوید محشور خواهید شد.(3)

پس بهشت و جهنم اگرچه جبری است اما ساخته خود انسان است، این که خداوند فرموده سزای بدکاران جهنم است بدین معنا نیست که هر انسانی که بدکار باشد برای تنبیه او آتشی خلق می کنم که ربطی به اعمال او ندارد و او را وارد آن می سازم، بلکه نفس اعمال بدی که انجام داده است جهنم او خواهد بود، کسی که مثلا به شکل سگ محشور می شود، این بدنی است که خودش برای خود ساخته است، و تکالیف الهی برای این است که انسان ها بدانند چطور می توانند به بهترین نحو خودشان را بسازند، نه اینکه خداوند آنها را مجبور کند به راهی که او می خواهد بروند و با آتش جهنم آنها را تهدید کند، دقت کنید آتش جهنم خود آن چیزی است که بدکاران ساخته اند، نه این که خداوند آن را تهدیدی برای ظالمان قرار داده باشد، اگرچه ذکر نتیجه عمل می تواند موجب بیدار شدن انسان ها شده و آنها را از راهی که به آن نتیجه ختم می شود بازدارد.


_________________________________
1. نوری، حسین بن محمد، مستدرک الوسائل، ج2، ص65.
2. صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم، ج4، ص284.
3. محمدبن ابی جمهور، عوالی الئالی، ج4، ص72.

با سلام

[=&quot] اگر ثابت شد که موجودی مختار است ، دیگر معنا ندارد که گفته شود: او تا حدودی مختار است و تا حدودی مجبور. چون اختیار و جبر محال است در یک موضوع جمع شوند. فاعل مجبور یک مفهوم توخالی مثل مفهوم عدم یا مثل مفهوم دایره ی چهارگوش است ؛ که طبق براهین فلسفی ، هیچ مصداق خارجی نمی تواند داشته باشد. مخلوقات ، ظهور اسماء الله اند ؛ و خدا اسمی با عنوان المجبور ندارد تا ظهوری داشته باشد. [=&quot]برخی برای اینکه ثابت کنند انسان در برخی امور مجبور است ، می گویند: حرکت قلب انسان یا عملکرد معده ی او جبری است ؛ یا مردن انسان یا حادثه ای که برای او رخ می دهد ، جبری هستند.
[=&quot]در پاسخ این گفتار عرض می شود: کار قلب و معده ، کار قلب و معده است نه کار انسان. پس انسان نسبت به کار این دو ، نه مجبور است نه مفوّض است و نه مختار . نسبت بنده به کار قلب خودم ، مثل نسبت بنده است به کار شخصی دیگر ، که ربطی به بنده ندارد. بلی کار قلب به اختیار خود قلب انجام می شود ؛ همانگونه که به تصریح قرآن کریم ، زمین و آسمانِ به ظاهر غیر زنده ، دارای اختیار می باشند. در اموری مثل مردن یا متولّد شدن یا گرفتار حوادث شدن نیز انسان ، فاعل نیست تا متّصف به فاعل مجبور یا فاعل مفوّض یا فاعل مختار شود. در این گونه امور ، انسان محلّ کار موجودی دیگر است. مثلاً آنگاه که کسی می میرد ، فاعل مختار ، جناب عزرائیل (ع) است یا آنگاه که بیمار می شود ، فاعل مختار میکروبها و ویروسها هستند که بدن این شخص را محلّ کار خود قرار داده اند.
[=&quot]پس باید دقّت داشت که موضوع جبر و تفویض و اختیار ، فعل انسان است نه هر امری که مربوط به انسان می شود. لذا بحث جبر و تفویض و اختیار ، یعنی بحث فاعل مجبور و فاعل مفوّض و فاعل مختار. اینکه کسی اموری مثل مردن و تولّد و گرفتار حوادث شدن را جزء افعال جبری بداند مثل این است که بگوید: من مجبور بودم که برادرم به من سلام دهد. سلام دادن کار برادر من است ؛ چه ربطی به من دارد تا من نسبت به آن مجبور باشم یا مختار؟ پس باید دانست که وقتی گفته می شود: فلانی مرد یا بیمار شد ، در حقیقت مجاز گویی شده است. اصل این قضایا چنین است: عزرائیل فلانی را قبض روح کرد ؛ میکروبها فلانی را بیمار نمودند. پس در چنین اموری ، اساساً خود شخص فاعل نیست تا متّصف به جبر و تفویض و اختیار شود. خلاصه آنکه فاعل نحوی را با فاعل فلسفی خلط نکنیم.
[=&quot]با توجّه به آنچه گفته شد ، معلوم می شود که مثلاً بریده شدن سر گوسفند غایت فعل گوسفند نیست ؛ بلکه پایان حیات مادّی اوست و او بعد از مردن است که غایت تمام افعال اختیاری خود را خواهد دید. خود ذبح شدن ـ نه ذبح کردن ـ نیز فعل گوسفند نیست تا غایتی داشته باشد. همچنین، رسیدن میوه ی کال ، غایت خود اوست ؛ امّا خورده شدنش کار او نیست. لذا رسیدن به اختیار خود میوه است ؛ امّا خورده شدن یعنی محلّ فعل موجود دیگر واقع شدن.

[=&quot]نیز دردی که موجودی از کشته شدن یا بیمار شدن یا سوخته شدن و امثال آن احساس می کند ، غایت فعل خود آن موجود نیست ؛ بلکه اساساً این امور غایت نیستند. چون غایت همواره باید امر وجودی باشد ؛ در حالی که درد ، ظهور امری عدمی است؛ یعنی از بین رفتن یک کمال یا قطع شدن یک سیر کمالی است که به صورت درد و رنج خود را نشان می دهد ؛ همانگونه که نبود چشم ، خود را به صورت عصا برداشتن ظاهر می سازد.
[=&quot]بر این اساس ، بهشت غایت فعل اختیاری انسانها تلقّی می شود ؛ امّا عذاب جهنّم بر دو گونه است: برخی از آنها ظهور ترک طاعت انسان هستند ؛ و ترک طاعت ، حقیقتاً فعل نیست. لذا چون شخص فعلی را انجام نداده ، از غایت وجودی آن نیز محروم خواهد بود. بر این اساس ، برخی از عذابهای جهنّم ، در حقیقت نبود کمالی هستند و امر وجودی نیستند ؛ مثل رنج ناشی از نابینایی که در حقیقت از ادراک عدم کمال ناشی می شود. یعنی شخص می داند که باید کمالی را می داشت ولی ندارد ؛ لذا عذاب می کشد. شخص جهنّمی آنچه باید می بود را می بیند و در قیاس با آن ، خود را مغبون می یابد. لذا روز قیامت را یوم التغابن و یوم الحسرة نامیدند. امّا قسم دیگر عذابهای جهنّم ، غایت افعال حیوانی شخص است ؛ لذا غایت آنها نیز در حدّ حیوانی است. در این فرض نیز شخص در حقیقت فاقد کمالی انسانی است. لذا باز نبود کمال است که به صورت عذاب جلوه می کند. پس جهنّم در حقیقت نرسیدن به غایت است نه رسیدن به غایت.
[=&quot]انسانها دو گونه غذا می خورند و دو گونه اعمال جنسی دارند و ... . اگر این امور را به حکم عقل و در چهارچوب شریعت انجام دهند ، این کارها ، انسانی و الهی بوده ، غایت الهی نیز خواهند داشت که به نحو اولی حدّ حیوانی را هم در خود دارد. چون هر شدیدی ، ضعیف را برخوردار است. امّا اگر کسی همین افعال را به جنبه ی حیوانی خود مرتکب شد ، او تنها به غایت حیوانی آنها رسیده در حدّ حیوانات محشور می شود. لذا از فقدان حدّ انسانی خود و از اینکه به غایت خود نرسیده است ، معذّب خواهد بود ؛ در حالی که حیواناتِ هم رتبه ی او ، در جهنّم او خوش و خرّم خواهند بود. چون آنها به غایت خود رسیده اند.

مسلم;940617 نوشت:
«أَنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يَوَدُّ أَهْلُ الْبَلَاءِ وَ الْمَرَضِ أَنَّ لُحُومَهُمْ قَدْ قُرِضَتْ بِالْمَقَارِيضِ لِمَا يَرَوْنَ مِنْ جَزِيلِ ثَوَاب‏»؛به درستی که هنگام قیامت اهل بلاء و بیماری وقتی آن ثواب عظیم را مشاهده می کنند آرزو می کنند ای کاش گوشت بدنشان با قیچی چیده شده بود.(1)

سلام...اگراشتباه منظور شما رو نفهیده باشم...سوالی دارم...به فرض به قول شما بنده، آن ثواب عظیم را دیدم، آرزو می کنم کاش گوشت بدنم با قیچی چیده شده بود...این گفته من که کاش گوشت بدنم چیده می شود، یک سخن از روی احساسات است یا یک حرف خردمندانه؟؟فرض کنید که کسی به شما بگوید که فلان بچه را زجرش بده..شما قطعا این کار را نمی کنید...و می گویید زجر دادن آن کودک به دور از خرد و انسانیت است....ولی اگر طعم بهترین نعمت ها را به شما بچشانند و شما سرشار پاداش و نعمتید و بعد در این شرایط به شما بگویند که کودکی را زجر کش کن...وگرنه این نعمت کثیر را از تو می گیریم...آیا شما اینبار از سر احساسات که بر شما وارد می شود، کودک را زجر کش نمی کنید؟؟به نظر من که جسارت نباشد شما کودک معصوم که هیچ، دور از جون عزیزترین کستان را هم زجر می دهید...اینجا هم همینطور...طرف رفته بهشت، به قول شما آن ثواب عظیم را مشاهده کرده و بعد از روی احساسات می گوید که بابا کاش گوشت بدنم با قیچی چیده می شد....خوب این شخص احساسی حرف نمی زند؟؟آدم عاقل چرا باید یک عمر زجر کش بشی و گوشت بدنت تیکه تیکه بکنن که یک عمر تو خوشی بگذرون...؟اگر از اول بدنیا نیومده بودی بهتر نبود؟؟اونوقت نه اون زجر دنیا و تیکه تیکه شدن گوشت بدنت رو می دیدی و نه حسرت این بهشت و ثواب آنچنانی رو داشتی...با خیال راحت در عدم خواب بودی...آیا آدم خردمند نمی گه، خدا قربونت منو اصلا بدنیا نمی آوردید، من نه اون زجر و بلاتو می خوام و نه اون نعمتای آنچنانیتو!!!

الحیاة;939964 نوشت:
با سلام
چطور ممکنه انسانی که نه ورودش به این دنیا به خواست خودش بوده و نه چگونگی ورودش، به خاطر اعمالش پاداش داده بشه و یا جزا ببینه؟
واضحتر بگم: انسان میتونه به اختیار خودش اعمال خوب یا بد (از دیدگاه دین و شرع و نه از منظر عقل) انجام بده و متناسب با اونها پاداش داده بشه و یا مجازات بشه.
اما سوال اینه که چرا انسان بدون اراده وارد بازی ای میشه که انتهای مهمی داره؟
فکر میکنم یه مثال بتونه منظورمو بهتر برسونه: فرزند شما اصرار میکنه که براش یه اسباب بازی گرون قیمت بخرید (مثلا یه تبلت) و شما با او شرط میکنید که اگه تمیز و سالم نگهش داشتی میتونی بازی های بیشتری نصب کنی و مدت بیشتری بازی کنی (پاداش) اما اگه اون رو شکوندی باید بقیه کودکیت رو بدون تبلت بگذرونی (مجازات). اساسا چنین شرطی زمانی ارزش داره که چیز عطا شده (تبلت / زندگی) خواسته خود فرد باشه و تحمیلی و یا نشات گرفته از عامل خارجی (مثلا علاقه پدر به تبلت / آمیزش والدین که بدون دخالت شخص است) نباشد.
وقتی ما زنده بودن و زندگی کردن رو انتخاب نکردیم چرا باید خوشبختی ابدی و یا شقاوت دائمی رو انتخاب کنیم؟
تذکر: بحث من درباره عالم ذر نیست چرا که پیمان ما در اون عالم بر اساس اختیار نبوده بلکه یک‌پیمان فطری ست.
از کارشناسان محترم و کاربران با اطلاع خواهش میکنم با دلیل و مدرک وارد بحث شوند.

خداوند این حیاتی که به انسان هدیه داده از روی لطف بوده هرچند به جبر باشد و راه سعادت و شقاوت را هم برایش مشخص کرده است و در اختیار فرد گذاشته تا انتخاب کند و بهشت یا جهنم نتیجه عمل شخص است و اینکه بگوییم چرا خداوند ما را به جبر خلق کرده و به حکمتش ایراد بگیریم شاید از ضعف نفس ماست که نمیتوانیم بر نفسمان غلبه کرده و راه سعادت که مطابق فطرتمان است در پیش بگیریم.

yalda solimani;940640 نوشت:
با سلام

اگر ثابت شد که موجودی مختار است ، دیگر معنا ندارد که گفته شود: او تا حدودی مختار است و تا حدودی مجبور. چون اختیار و جبر محال است در یک موضوع جمع شوند. فاعل مجبور یک مفهوم توخالی مثل مفهوم عدم یا مثل مفهوم دایره ی چهارگوش است ؛ که طبق براهین فلسفی ، هیچ مصداق خارجی نمی تواند داشته باشد. مخلوقات ، ظهور اسماء الله اند ؛ و خدا اسمی با عنوان المجبور ندارد تا ظهوری داشته باشد. برخی برای اینکه ثابت کنند انسان در برخی امور مجبور است ، می گویند: حرکت قلب انسان یا عملکرد معده ی او جبری است ؛ یا مردن انسان یا حادثه ای که برای او رخ می دهد ، جبری هستند.
در پاسخ این گفتار عرض می شود: کار قلب و معده ، کار قلب و معده است نه کار انسان. پس انسان نسبت به کار این دو ، نه مجبور است نه مفوّض است و نه مختار . نسبت بنده به کار قلب خودم ، مثل نسبت بنده است به کار شخصی دیگر ، که ربطی به بنده ندارد. بلی کار قلب به اختیار خود قلب انجام می شود ؛ همانگونه که به تصریح قرآن کریم ، زمین و آسمانِ به ظاهر غیر زنده ، دارای اختیار می باشند. در اموری مثل مردن یا متولّد شدن یا گرفتار حوادث شدن نیز انسان ، فاعل نیست تا متّصف به فاعل مجبور یا فاعل مفوّض یا فاعل مختار شود. در این گونه امور ، انسان محلّ کار موجودی دیگر است. مثلاً آنگاه که کسی می میرد ، فاعل مختار ، جناب عزرائیل (ع) است یا آنگاه که بیمار می شود ، فاعل مختار میکروبها و ویروسها هستند که بدن این شخص را محلّ کار خود قرار داده اند.
پس باید دقّت داشت که موضوع جبر و تفویض و اختیار ، فعل انسان است نه هر امری که مربوط به انسان می شود. لذا بحث جبر و تفویض و اختیار ، یعنی بحث فاعل مجبور و فاعل مفوّض و فاعل مختار. اینکه کسی اموری مثل مردن و تولّد و گرفتار حوادث شدن را جزء افعال جبری بداند مثل این است که بگوید: من مجبور بودم که برادرم به من سلام دهد. سلام دادن کار برادر من است ؛ چه ربطی به من دارد تا من نسبت به آن مجبور باشم یا مختار؟ پس باید دانست که وقتی گفته می شود: فلانی مرد یا بیمار شد ، در حقیقت مجاز گویی شده است. اصل این قضایا چنین است: عزرائیل فلانی را قبض روح کرد ؛ میکروبها فلانی را بیمار نمودند. پس در چنین اموری ، اساساً خود شخص فاعل نیست تا متّصف به جبر و تفویض و اختیار شود. خلاصه آنکه فاعل نحوی را با فاعل فلسفی خلط نکنیم.
با توجّه به آنچه گفته شد ، معلوم می شود که مثلاً بریده شدن سر گوسفند غایت فعل گوسفند نیست ؛ بلکه پایان حیات مادّی اوست و او بعد از مردن است که غایت تمام افعال اختیاری خود را خواهد دید. خود ذبح شدن ـ نه ذبح کردن ـ نیز فعل گوسفند نیست تا غایتی داشته باشد. همچنین، رسیدن میوه ی کال ، غایت خود اوست ؛ امّا خورده شدنش کار او نیست. لذا رسیدن به اختیار خود میوه است ؛ امّا خورده شدن یعنی محلّ فعل موجود دیگر واقع شدن.

نیز دردی که موجودی از کشته شدن یا بیمار شدن یا سوخته شدن و امثال آن احساس می کند ، غایت فعل خود آن موجود نیست ؛ بلکه اساساً این امور غایت نیستند. چون غایت همواره باید امر وجودی باشد ؛ در حالی که درد ، ظهور امری عدمی است؛ یعنی از بین رفتن یک کمال یا قطع شدن یک سیر کمالی است که به صورت درد و رنج خود را نشان می دهد ؛ همانگونه که نبود چشم ، خود را به صورت عصا برداشتن ظاهر می سازد.
بر این اساس ، بهشت غایت فعل اختیاری انسانها تلقّی می شود ؛ امّا عذاب جهنّم بر دو گونه است: برخی از آنها ظهور ترک طاعت انسان هستند ؛ و ترک طاعت ، حقیقتاً فعل نیست. لذا چون شخص فعلی را انجام نداده ، از غایت وجودی آن نیز محروم خواهد بود. بر این اساس ، برخی از عذابهای جهنّم ، در حقیقت نبود کمالی هستند و امر وجودی نیستند ؛ مثل رنج ناشی از نابینایی که در حقیقت از ادراک عدم کمال ناشی می شود. یعنی شخص می داند که باید کمالی را می داشت ولی ندارد ؛ لذا عذاب می کشد. شخص جهنّمی آنچه باید می بود را می بیند و در قیاس با آن ، خود را مغبون می یابد. لذا روز قیامت را یوم التغابن و یوم الحسرة نامیدند. امّا قسم دیگر عذابهای جهنّم ، غایت افعال حیوانی شخص است ؛ لذا غایت آنها نیز در حدّ حیوانی است. در این فرض نیز شخص در حقیقت فاقد کمالی انسانی است. لذا باز نبود کمال است که به صورت عذاب جلوه می کند. پس جهنّم در حقیقت نرسیدن به غایت است نه رسیدن به غایت.
انسانها دو گونه غذا می خورند و دو گونه اعمال جنسی دارند و ... . اگر این امور را به حکم عقل و در چهارچوب شریعت انجام دهند ، این کارها ، انسانی و الهی بوده ، غایت الهی نیز خواهند داشت که به نحو اولی حدّ حیوانی را هم در خود دارد. چون هر شدیدی ، ضعیف را برخوردار است. امّا اگر کسی همین افعال را به جنبه ی حیوانی خود مرتکب شد ، او تنها به غایت حیوانی آنها رسیده در حدّ حیوانات محشور می شود. لذا از فقدان حدّ انسانی خود و از اینکه به غایت خود نرسیده است ، معذّب خواهد بود ؛ در حالی که حیواناتِ هم رتبه ی او ، در جهنّم او خوش و خرّم خواهند بود. چون آنها به غایت خود رسیده اند.

در مورد جبر و اختیار باید بگویم انسان نه مختار مطلق است نه مجبور مطلق. انسان در انتخاب اعمالش مختار است ولی نتیجه عملش به جبر بدل میشود که سه حالت دارد. یا ثواب و عقاب است در صورت انجام عمل و یا ثواب است و نه عقاب در صورت عدم نیل به انجام عمل و یا سعادت و شقاوت ابدی است در صورت مرگ با نیت به انجام عمل یا ارتکاب عمل. بله خدا اسمی با نام مجبور ندارد ولی جبار چی؟ حرکت قلب یا معده انسان یا مرگ انسان اگر براساس حوادث عارضی باشد مانند تغذیه غلط یا خوردن سم امری جبری است که توضیحش به مسایل پزشکی (طب سنتی و مدرن) مربوطه که اینجا قابل توضیح نیست. در گرفتاری در حوادث مانند سیل و زلزله نیز هم اختیار انسان دخیله وهم عوامل جبری.

این تصور که انجام و ارتکاب گناه عمل نیست بی عملی است تئوری باطلی است چون گناه در اثر پیروی از هوای نفس ایجاد میشود و هوا در لغت عرب به چیزی اطلاق میشود که باعث سقوط انسان میشود پس نمیشود گناه را بی عملی دانست. اینکه فرد گناهکار از رسیدن به کمال بازمانده است ولی بهرحال با اختیار خود به اینجا رسیده و اختیار و انتخاب نیازمند عمل است. درسته انسان به غایت انسانی خود نرسیده است ولی طبق فرموده قرآن کریم به غایت حیوانی رسیده است و بلکه پست تر و عذاب نتیجه عملی است که انسان را به این غایت رسانده است.

پارسا مهر;940739 نوشت:
سلام...اگراشتباه منظور شما رو نفهیده باشم...سوالی دارم...به فرض به قول شما بنده، آن ثواب عظیم را دیدم، آرزو می کنم کاش گوشت بدنم با قیچی چیده شده بود...این گفته من که کاش گوشت بدنم چیده می شود، یک سخن از روی احساسات است یا یک حرف خردمندانه؟؟فرض کنید که کسی به شما بگوید که فلان بچه را زجرش بده..شما قطعا این کار را نمی کنید...و می گویید زجر دادن آن کودک به دور از خرد و انسانیت است....ولی اگر طعم بهترین نعمت ها را به شما بچشانند و شما سرشار پاداش و نعمتید و بعد در این شرایط به شما بگویند که کودکی را زجر کش کن...وگرنه این نعمت کثیر را از تو می گیریم...آیا شما اینبار از سر احساسات که بر شما وارد می شود، کودک را زجر کش نمی کنید؟؟به نظر من که جسارت نباشد شما کودک معصوم که هیچ، دور از جون عزیزترین کستان را هم زجر می دهید...اینجا هم همینطور...طرف رفته بهشت، به قول شما آن ثواب عظیم را مشاهده کرده و بعد از روی احساسات می گوید که بابا کاش گوشت بدنم با قیچی چیده می شد....خوب این شخص احساسی حرف نمی زند؟؟آدم عاقل چرا باید یک عمر زجر کش بشی و گوشت بدنت تیکه تیکه بکنن که یک عمر تو خوشی بگذرون...؟اگر از اول بدنیا نیومده بودی بهتر نبود؟؟اونوقت نه اون زجر دنیا و تیکه تیکه شدن گوشت بدنت رو می دیدی و نه حسرت این بهشت و ثواب آنچنانی رو داشتی...با خیال راحت در عدم خواب بودی...آیا آدم خردمند نمی گه، خدا قربونت منو اصلا بدنیا نمی آوردید، من نه اون زجر و بلاتو می خوام و نه اون نعمتای آنچنانیتو!!!

الان که خلق شدیم بهتر نیست به جای گله و شکایت به انتخاب اگاهانه اعمالمون بپردازیم حالا چه اینوری چه اونوری

پارسا مهر;940739 نوشت:
خوب این شخص احساسی حرف نمی زند؟؟آدم عاقل چرا باید یک عمر زجر کش بشی و گوشت بدنت تیکه تیکه بکنن که یک عمر تو خوشی بگذرون...؟اگر از اول بدنیا نیومده بودی بهتر نبود؟؟اونوقت نه اون زجر دنیا و تیکه تیکه شدن گوشت بدنت رو می دیدی و نه حسرت این بهشت و ثواب آنچنانی رو داشتی...با خیال راحت در عدم خواب بودی...آیا آدم خردمند نمی گه، خدا قربونت منو اصلا بدنیا نمی آوردید، من نه اون زجر و بلاتو می خوام و نه اون نعمتای آنچنانیتو!!!

در اینکه ابتدا چنین انتخابی احساسی به نظر میرسد درست است اما عقلی است:

اولا: انتخاب یک زجر حداقلی با پاداش حداکثری کاملا منطقی و عقلی است، نه احساسی؛ اینکه یک کارگر از صبح تا غروب تن به سختی کار می دهد برای آنچه که قرار است غروب به دستش برسد کاملا عقلی است، کسی نمی گوید اینکه تو به خاطر یک ثواب یا اجر و مزد تن به سختی داده ای احساساتی است!!
انسان همواره در جایی که بین دو چیز مخیّر میشود آن چیزی که منفعت بیشتری دارد را بر می گزیند و این کاملا منطقی است، اگر به شما بگویند یک خراش کوچک روی پوست دستتان می اندازیم و یک میلیارد به شما می دهیم آیا انتخاب آن خراش غیر منطقی است؟ احساسی است؟ این انتخاب نسبت کاملا عقلی و منطقی بوده و مصداق تقدم اهم بر مهم است.

ثانیا: رابطه بین این سختی های دنیوی و پاداش اخروی آن قراردادی نیست، بلکه تکوینی است، وگرنه بنده هم قبول داشتم که حکیمانه نخواهد بود، بلکه این سختی ها همان موقع تاثیر مثبتش را بر روح خواهند گذاشت، فقط آخرت تجلی این تاثیر عظیم است و انسان از آن آگاه می گردد، قرآن کریم می فرماید: «ان مع العسر یسرا»؛ نه اینکه «ان بعد العسر یسرا»
یعنی روایت دارد از یک حقیقت خارجی و واقعی سخن می گوید که اگر می دانستی این سختی ها چه تاثیر مثبتی بر روی روح شما می گذارند آرزو می کردید گوشت بدنتان با قیچی چیده شود!

مسلم;940754 نوشت:
اینکه یک کارگر از صبح تا غروب تن به سختی کار می دهد برای آنچه که قرار است غروب به دستش برسد کاملا عقلی است، کسی نمی گوید اینکه تو به خاطر یک ثواب یا اجر و مزد تن به سختی داده ای احساساتی است!!

استاد گرامی، این کارگر که مثال می زنید با اصل ماجرا تفاوت فراوان دارد...اگر بنده گفتم یک خردمند، چه می کند و چه نمی کند، منظورم در ابتدای امر خلقت بود...در ابتدای مسیر بود....کارگر، افتاده است در جاده ی زندگی...سالها چه بخواهد چه نخواهد(کودکی و نوجوانی تا رسیدن به بلوغ فکری) را از سر گذرانده...و با شرایطی مواجه است که آن کار را نکند چه می خواهد بکند؟ به عبارتی کارگر از کار نکند و منتظر اجر و مزد نباشد چه کند؟؟خوار و ذلیل از گشنگی بیافتد بمیرد؟؟در واقع کارگر راه چاره ای جز کار کردن و منتظر اجر و پاداش ندارد...ولی اگر کارگر در ابتدای امر خلقت بود..زمانی که هنوز قدمی از قدم برنداشه بود...آنوقت است که بنده می پرسم این کارگر خردمند آیا نمی گفت، خدا من نه آن زجر دنیا را می خواهم و نه آن پاداش آنچنانی را، مرا به همان خواب ابدی، به عدمی که بودم، برگرداند...جدا از ابتدای امر، استاد گرامی از شما می پرسند که زندگی می خواهی که به قول روایت در آن گوشت بدنتان در آن قیچی شود و بعد از آن زندگی، اجر کثیری می دهیم به تو...یا این زندگی را می خواهی یا عدم را میخواهی...شما چه پاسخ می دهید...شما هنوز قدمی از قدم برنداشه اید...هنوز، فشار زندگی، فشار خانواده، انتظارات همسر، پدر و مادر به شما وجود ندارد...آیا شما به خدا پاسخ نمی دهید که قربانت من را به همان عدم بفرست...نه قیچی شدن گوشت بدن را می خواهم نه آن پاداش کثیر را؟؟والا راستش را که بخواهید، بنده هرجور حساب می کنم، می بینم عدم خیلی بهتر است...بدون دغدغه بدون آه و حسرت، غاقل از هر خیال و تصویر به خواب ابدی بروی را بنده انتخاب می کنم!!پس استاد گرامی،داستان به سادگی رفتار کارگری که مثال زدید نیست....و حالا بنده دیگر این نکات را مطرح نکردم که آن اجر کثیر ممکن است همراه چندین دوره اقامت در جهنم باشد...یعنی در ابتدای امر، طرف باید حساب کتاب کند، شاید شیطان گولش زد و اینها و باید قبل از آن پاداش کثیر، جهنمی سوزان را تجربه کند!!!آیا عدم بهتر نیست تا این راه اسرار آمیز و پستی و بلندی؟

راه شب;940746 نوشت:
الان که خلق شدیم بهتر نیست به جای گله و شکایت به انتخاب اگاهانه اعمالمون بپردازیم حالا چه اینوری چه اونوری

بهتر نیست که چه عرض کنم...باید گفت اصلا راه چاره ای نیست جز اینکه گله و شکایت را کنار بگذاریم و زندگی کنیم...بازم تاکید می کنم، راه چاره دیگری نیست اصلا...دیگر ما افتاده ایم در این زندگی و خو گرفته ایم به آن...دیگر راه دیگری نیست...گله و شکایت برای ابتدای امر، آن زمان که ما هنوز پا در میدان نگذاشته ایم...آن زمان که بین دو راهی عدم یا آغاز زندگی قرار داریم، است

الحیاة;939964 نوشت:
چطور ممکنه انسانی که نه ورودش به این دنیا به خواست خودش بوده و نه چگونگی ورودش، به خاطر اعمالش پاداش داده بشه و یا جزا ببینه؟
واضحتر بگم: انسان میتونه به اختیار خودش اعمال خوب یا بد (از دیدگاه دین و شرع و نه از منظر عقل) انجام بده و متناسب با اونها پاداش داده بشه و یا مجازات بشه.
اما سوال اینه که چرا انسان بدون اراده وارد بازی ای میشه که انتهای مهمی داره؟

سلام

انسان موجودی نیست که کاملا مستقل که وجودش از خودش باشه و بتونه انتخاب کنه که وارد زندگی دنیوی بشه یا نشه !

اگر قرار باشه زندگی کنه باید عوالمی رو بگذرونه که یکیش همین زندگی دنیوی هست!
_____

اگر بگیم با اراده!
1. خب وقتی انسان در اوایل خلقتش هست اراده ی خاصی نداره که باهاش دست به تصمیم گیری مهمی بزنه و انتخابش با اراده باشه!

2. موجودیت من برابر است با زندگی کردن
یعنی امکان این نیست که خدا موجود کنه و بعد بپرسه میخوای زندگی کنی با نه ؟ اگر نخواستی عدم کنه
__ به این نکته هم اشاره کردیم که انسان تمام علوم رو اول خلقتش نداره که بتونه با اراده انتخاب کنه!

این با ریتم خلقت سازگار نیست

پارسا مهر;940759 نوشت:
والا راستش را که بخواهید، بنده هرجور حساب می کنم، می بینم عدم خیلی بهتر است...بدون دغدغه بدون آه و حسرت، غاقل از هر خیال و تصویر به خواب ابدی بروی را بنده انتخاب می کنم!!پس استاد گرامی،داستان به سادگی رفتار کارگری که مثال زدید نیست....و حالا بنده دیگر این نکات را مطرح نکردم که آن اجر کثیر ممکن است همراه چندین دوره اقامت در جهنم باشد...یعنی در ابتدای امر، طرف باید حساب کتاب کند، شاید شیطان گولش زد و اینها و باید قبل از آن پاداش کثیر، جهنمی سوزان را تجربه کند!!!آیا عدم بهتر نیست تا این راه اسرار آمیز و پستی و بلندی؟


فرقی نمی کند برادر من
ببینید، قاعده ای که بیان کردم یک قاعده عقلی است که انسان خیر زیاد را بر شرّ اندک ترجیح می دهد، مثال کارگر از باب تشبیه در مورد انتخاب خیر کثیر بر شر قلیل بود.
کار به ابتدای خلقت و انتهای آن ندارد، انسان همواره بین شر و خیر مقایسه می کند اگر شرّی باشد که به همراه آن خیر حداکثری وجود دارد، قطعا آن خیر حداکثری را برمی گزیند. بنده مثال برای شما زدم، خراش روی پوست و یک میلیارد در برابر آن، آیا اگر کسی قبول کند کارش منطقی نیست؟!

این که در روایت فرموده اند اگر عظمت پاداش سختی ها را می دانستید آرزو می کردید پوست بدنتان را با قیچی بچینند به این معنا نیست که خدا شما را می آورد که پوست بدنتان را با قیچی بچیند! بلکه بدین معناست که این خیر پس از این سختی ها به قدری عظیم است که خودِ شما، بله خودِ شما، و همه ی کسانی که امروز معترض هستند نهایتا آن شر را به خاطر خیرش ترجیح خواهند داد، اگر امروز انتخاب دیگری دارید چون از عظمت آن خیری که در ورای آن است بی خبر هستید، و بعد از مرگ عظمت آن را درک خواهید کرد.
یعنی جریان همان کودک و شهربازی ای که در پست ابتدایی به آن اشاره کردم جاری است. بر فرض شما امروز از آمدنتان به دنیا پشیمان هستید، از کجا می دانید که ده سال دیگر،بیست سال دیگر ، یا اصلا بعد از صد و بیست سال که به جهان آخرت رفتید باز هم پشیمان خواهید بود؟ چه دلیلی بر این امر دارید؟ عمر انسان میلیاردها سال طول خواهد کشید، چطور انسان با این نگاه ابتدایی 20، 30، یا 50 ساله که در برابر طول عمر او اصلا به چشم نمی آید می خواهد برای تمام حیاتش قضاوت کند؟!

علاوه بر اینکه شما باید به نکته دوم که در پست ابتدایی اشاره کرده ام هم دقت بیشتری بفرمایید. تمام سخنان و فرض هایی که در مورد اجازه گرفتن می گوییم اگرچه عقلی است اما برای آرام کردن مخاطب هست، پاسخ اصلی این است که اصلا تخلّف معلول از علت محال است.
«من»ی وجود ندارد که بخواهم بیایم یا نیایم! تحقق معلول بعد از تحقق علت کاملا جبری است. این نطفه با این خصوصیات، بعد از تکامل جسم و روحی با این خصوصیات ایجاد می کند که ما از آن به «من» تعبیر می کنیم.

پارسا مهر;940759 نوشت:
استاد گرامی از شما می پرسند که زندگی می خواهی که به قول روایت در آن گوشت بدنتان در آن قیچی شود و بعد از آن زندگی، اجر کثیری می دهیم به تو...یا این زندگی را می خواهی یا عدم را میخواهی...شما چه پاسخ می دهید...شما هنوز قدمی از قدم برنداشه اید...هنوز، فشار زندگی، فشار خانواده، انتظارات همسر، پدر و مادر به شما وجود ندارد...آیا شما به خدا پاسخ نمی دهید که قربانت من را به همان عدم بفرست...نه قیچی شدن گوشت بدن را می خواهم نه آن پاداش کثیر را؟؟

طبق آنچه که عرض کردم قطعا بنده آمدن به دنیا را انتخاب میکردم، و هر کسی که غیر از این را انتخاب کند انتخابش حکیمانه نخواهد بود، چون وقتی خداوند می فرماید همه مردم از این سختی ها راضی خواهند شد هر کسی که غیر از این حکم کند دارد قضاوت عجولانه کرده و با این همه تفاوت در افق دید او و خالقش، دارد با خالقش رقابت میکند!!
مثل این است که پزشکی داروی تلخ به انسان بخوراند و بگوید مطمئن باش از نتیجه اش راضی خواهی شد، و من بدون اینکه هرگز نتیجه آن را تجربه کرده باشم با اویی که آینده و نتیجه این مثل روز برای روشن است مخالفت کنم!

الحیاة;939964 نوشت:
ا سلام
چطور ممکنه انسانی که نه ورودش به این دنیا به خواست خودش بوده و نه چگونگی ورودش، به خاطر اعمالش پاداش داده بشه و یا جزا ببینه؟
واضحتر بگم: انسان میتونه به اختیار خودش اعمال خوب یا بد (از دیدگاه دین و شرع و نه از منظر عقل) انجام بده و متناسب با اونها پاداش داده بشه و یا مجازات بشه.
اما سوال اینه که چرا انسان بدون اراده وارد بازی ای میشه که انتهای مهمی داره؟
فکر میکنم یه مثال بتونه منظورمو بهتر برسونه: فرزند شما اصرار میکنه که براش یه اسباب بازی گرون قیمت بخرید (مثلا یه تبلت) و شما با او شرط میکنید که اگه تمیز و سالم نگهش داشتی میتونی بازی های بیشتری نصب کنی و مدت بیشتری بازی کنی (پاداش) اما اگه اون رو شکوندی باید بقیه کودکیت رو بدون تبلت بگذرونی (مجازات). اساسا چنین شرطی زمانی ارزش داره که چیز عطا شده (تبلت / زندگی) خواسته خود فرد باشه و تحمیلی و یا نشات گرفته از عامل خارجی (مثلا علاقه پدر به تبلت / آمیزش والدین که بدون دخالت شخص است) نباشد.
وقتی ما زنده بودن و زندگی کردن رو انتخاب نکردیم چرا باید خوشبختی ابدی و یا شقاوت دائمی رو انتخاب کنیم؟
تذکر: بحث من درباره عالم ذر نیست چرا که پیمان ما در اون عالم بر اساس اختیار نبوده بلکه یک‌پیمان فطری ست.
از کارشناسان محترم و کاربران با اطلاع خواهش میکنم با دلیل و مدرک وارد بحث شوند.

سلام
از برخی بیانات دینی چنین بر می آید که ما قبل آمدن به این عالم در عالمی دیگر با خداوند متعال عهد بسته ام این در حالی است که کسی این عهد و پیمان را به یاد ندارد. اما بر اساس باور دینی ما این یک حقیقت است. پس انسان در این عالم دچار فراموشی شده است تا جایی که مهمترین وقایع آن عالم را هم به یاد نمی آورد. در بیانات دینی و سخنان اهل معرفت ما به این فراموشی اشاره و تصریح شده است. برخی گفته اند نام انسان از نسیان به معنای فراموشی است که می تواند به این مساله مهم در ارتباط باشد. ظاهرا مساله آمدن ما به دنیا هم از همین قبیل است. یعنی ما با اختیار خود زندگی مان را انتخاب کرده ایم و از همه وقایع و حوادث آن از قبل خبر داریم الا اینکه آنرا فراموش کرده ایم.
گاهی اوقات یک گوشه هایی از این آگاهی برایمان یادآوری می شود مثل اینکه صحنه پیش رویمان در حال تکرار است. چه بسا این از نشانه های فراموشی ماست.
در نوادر اقوال و حالات اهل معرفت هم مساله آگاهی از تمام زندگی آینده خود ذکر شده که منشا آن همان اطلاع قبلی ملکوتی است.
پس نه در آمدن جبری بوده و نه اشکالات آن معنایی دارد . فقط باید راه را شناخت و درست پیمود و صبر کرد.
یا علیم

پرسش
انسان میتونه به اختیار خودش اعمال خوب یا بد (از دیدگاه دین و شرع و نه از منظر عقل) انجام بده و متناسب با اونها پاداش داده بشه و یا مجازات بشه.
اما سوال اینه که چرا انسان بدون اراده وارد بازی ای میشه که انتهای مهمی داره؟ وقتی ما زنده بودن و زندگی کردن رو انتخاب نکردیم چرا باید خوشبختی ابدی و یا شقاوت دائمی رو انتخاب کنیم؟


پاسخ

پیش از پاسخ باید نکته ای عرض کنم:
عمده انسان ها زندگی شان ختم به بهشت خواهد شد مگر آنها که در مسیر مخالفت با خدا و دین مسیر لجاجت را بپیمایند، یعنی بدانند خدایی هست و او را انکار کنند، یا برایش شریک قائل شوند و..، بنابراین عموم انسان ها حتی آنها که از روی جهالت در مسیر باطل افتاده اند عاقبت اهل نجات بوده، و به آنچه خداوند بدان ها داده است راضی خواهند شد و اما اقلیتی که برای مطامع دنیوی علی رغم علم به حق در مقابل آن ایستاده اند اصلا حق اعتراض ندارند، چون اعتراض در جایی است که انسان دنیا را واقعا نخواهد، نه اینکه دو دستی به آن بچسبد و بداند عاقبت چنین چسبیدنی دوزخ است، و بعد بگوید خدایا چرا آن را به من داده ای!!
حال که این مقدمه روشن شد به سراغ قسمت اصلی پاسخ می رویم، برای پاسخ به چند نکته باید توجه بفرمایید:

نکته اول:
این اجازه گرفتن پیش از خلقت به چند دلیل نشدنی است:

اولا: اجازه گرفتن منوط و مشروط به وجود است، خدا برای این که از ما اجازه بگیرد می بایست ما را یکبار بی اجازه خلق کند و باز همین اشکال به وجود می آید که چرا ما را بدون اجازه خلق کرد! بالاخره این اجازه گرفتن برای خلقت باز هم در گرو یک خلق کردن بدون اجازه دیگر است و گرهی باز نمی کند.

ثانیا: بر فرض که خدا انسان را یک بار برای اجازه گرفتن خلق کند و از او بپرسد که میخواهی خلق شوی یا خیر؟ روشن است که پاسخ دادن انسان تا زمانی که یک اطلاع دقیق و جامعی از تمام عالم و ویژگی های آن کسب نکند ممکن نیست و نمی تواند تصمیم بگیرد، انسان برای تصمیم گیری یکبار باید این زندگی را تجربه کند، و تا زمانی که زندگی را تجربه نکند نمی تواند بگوید می خواهم بیایم یا نیایم؛ شما فرض کنید از هیچ چیز خبر ندارید و به شما بگویند دنیایی هست اینطوری و آن طوری و... آیا می شود فهمید و تصمیم گیری کرد؟
مهم تر آن که آخرت هم بخشی از این تجربه است، انسان تا آخرت را هم ندیده نمی تواند قضاوت کند، لذا تا زمانی که انسان چنین اطلاع جامعی از دنیا و آخرت کسب نکرده قضاوتش قضاوت بی جا خواهد بود و هرگز قبل از خلقت نمی توانست به خداوند پاسخ دهد.
پس امروز هم ممکن است انسانی گرفتار مشکلات شود و از آمدن به دنیا پشیمان شود، چون انتهای امر را مشاهده نکرده است، اما خدا این پیشگویی را برای ما کرده است که تمام انسان ها با دیدن پایان امر آرزو می کنند ای کاش در تمام طول دنیا گرفتار رنج و عذاب می بودند.:
«أَنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يَوَدُّ أَهْلُ الْبَلَاءِ وَ الْمَرَضِ أَنَّ لُحُومَهُمْ قَدْ قُرِضَتْ بِالْمَقَارِيضِ لِمَا يَرَوْنَ مِنْ جَزِيلِ ثَوَاب‏»؛به درستی که هنگام قیامت اهل بلاء و بیماری وقتی آن ثواب عظیم را مشاهده می کنند آرزو می کنند ای کاش گوشت بدنشان با قیچی چیده شده بود.(1)

همچنین باید توجه کرد هرگز علم کار تجربه را نمی کند، حتی اگر خداوند انسان ها را پیش از خلقت از جزئیات دنیا با خبر میساخت باز هم تا آن را تجربه نکرده بودند نمی توانستند درک کنند، همان طور که در خصوص آخرت چنین است و با وجود این همه روایات و آیات که مزد سختی ها را بیان کرده و می گویند همه انسان ها بلااستثناء از این مشکلات خشنود خواهند شد، باز هم انسان نمیتواند آن را درک کرده و در برابر مشکلات صبوری کند.
عمر انسان برای همیشه و میلیاردها سال به طول خواهد انجامید، این که یک جوان 20، 30 ساله با دیدن همین 20، 30 سال بگوید نمی خواستم به دنیا بیاییم روشن است که نگاه او کاملا ابتدایی است، و دارد زود قضاوت می کند، مَثَل چنین کسی، مانند کودکی است که پدر و مادرش او را به شهر بازی می برند، اما او در همان ابتدای راه با دیدن ترافیک و دود و دم مسیر پشیمان شده و می گوید من نمی خواستم بیایم! پدر و مادری که می دانند او در نهایت راضی خواهد شد آیا باید او را برگردانند یا اینکه به مسیر ادامه دهند؟
آیا خدایی که می داند اینها با دیدن آخرت به وجود داشتن خویش رضایت می دهند نباید آنها را خلق کند یا اینکه خلق کند و در برابر اعتراض آنها بگوید من که می دانم آنها در آخرت راضی خواهند شد.

ثالثا: نکته سوم اینکه اصلا امکان این که چنین علمی هم به شخص داده بشود نیست، چون سرنوشت انسان مشروط است، نه مطلق؛ این خود انسان است که آینده و سرنوشت خود در دنیا را می سازد، نه اینکه از قبل سرنوشت انسان ها مشخص شده و به آنها تحمیل شده باشد، انسان ها هر لحظه توان تغییر سرنوشت خود را دارند پس خداوند چطور می توانست آنها را از سرنوشتشان آگاه سازد؟
اگر برای تحصیل وقت نگذارد در رشته خوب تحصیل نخواهد نمود، اگر در محیط آلوده و پر از دود زندگی کند، اهل تحرک و نشاط نباشد، اهل تغذیه سالم نباشد مثلا مبتلا به سرطان و... می شود، و اگر اهل تلاش باشد خب بدنی سالم و روحی با نشاط خواهد داشت و در تحصیل و کار خودش هم موفق خواهد بود، پس عمده مشکلات انسان های امروز از خود آنان است، پس سرنوشت هر کسی سرنوشت معلّق و مشروطی است که خودش بر می گزیند لذا تا محقق نشده نمی توان به او نشان داد.
پس آگاه کردن انسان به تمام حوادثی که برای او اتفاق می افتد یعنی ورود انسان به راهی که هرگز انگیزه ای برای تغییر آن ندارد.
همچنین باید دقت کرد سرنوشت انسان ها یکسان نیست، لذا خداوند می بایست سرنوشت هر کسی را جدا به او نشان میداد، و این با حکمت الهی ناسازگار است چون خداوند سرنوشت هر کسی را نامعلوم قرار داده است تا هرگز ناامید نشده و همچنان به تلاشش برای رسیدن به اهدافش ادامه دهد لذا برای این که شخص را کاملا آگاه کند می بایست او را به تمام حوادثی که برای او اتفاق می افتد آگاه سازد، مثلا یک جوانی که در سن 16 سالگی به خاطر اشتباه خودش و تک چرخ زدن روی موتور تصادف می کند و می میرد، خداوند اگر او را به این امر آگاه کند، به نظر شما دیگر در این شانزده سال امیدی به زندگی خواهد داشت؟ اگر بگویید خب اگر او را قبل از خلقت از این حادثه آگاه می کرد دیگر به دنیا نمی آمد؛ این هم درست نیست چون این سرنوشت انتخاب خود اوست، نه انتخاب خدا برای او، او به راحتی می توانست سرنوشت خودش را تغییر داده و 80 سال عمر کند.(دقت بفرمایید)

رابعا: (این مکمل پاسخ‌های قبلی است) ساختار آفرینش به گونه ای است که انسان از نطفه تبدیل به جنین و سپس به شکل یک نوزاد به دنیا می آید و کم کم رشد می کند و دائما در نظراتش تغییر و تبدل حاصل می شود، و اکثر خاطراتی که می بیند را فراموش میکند، یا از انتخاب هایش پشیمان می شود و... ؛پس خداوند چطور میتوانست از انسانی که رأی ثابتی نداشته و بارها در طول عمرش نظرش عوض می شود بپرسد می خواهی به دنیا بیایی یا خیر؟ مطابق با کدام مقطع سنی او باید از او می پرسید؟ هیچ تضمینی نبود که اولا این ابراز نظرش یادش بماند و ثانیا هیچ تضمینی نبود که بعدها پشیمان نشود چون دیده ایم بارها انسان برای راهی که می داند سختی دارد تصمیم میگیرد اما با برخورد با مشکلات و سختی کار، از تصمیمش منصرف می شود، مثل کسانی که می دانند پزشکی سخت است اما آن را دوست دارد و برای رسیدن به آن تلاش کرده و درس می خواند اما کم کم با دیدن سختی کار پشیمان می شود.
بنابراین اگر خداوند از انسان ها اجازه میگرفت که میخواهید به دنیا بیایید یا خیر و این اجازه در ذهن انسان ها می ماند، حتی یک نفر هم به ندای الهی پاسخ منفی نمی داد همان طور که در شرایط عادی هیچ بچه ای نیست که از به دنیا آمدن پشیمان باشد.
و اگر قرار باشه که این اجازه دادن به یاد انسان ها نماند، شما فرض کنید الان خدا از شما اجازه گرفته و شما به یادتان نیست! این چه گرهی باز می کند؟ باز هم جلوی طرح این سوال رو نمیگیره و انسان ها در دنیا به خدا اعتراض میکنند چرا ما رو خلق کردی؟ و چون اجازه دادن خودشون رو به یاد ندارند آن را به پای بی عدالتی خداوند می گذارند.

نکته دوم:
از نگاه های احساسی که بگذریم و یک مقدار عقلانی به مسئله بنگریم، خواهیم دید که خداوند فیاض علی الاطلاق است و آفرینش لازمه و اقتضاء اوصاف اوست، او چیزی از مردم نگرفته است تا در حق آنان ظلم کرده باشد، بلکه به آنها هستی داده است، و این هستی دادن هم اقتضاء اوصاف اوست، بلاتشبیه مانند رودخانه ای که جاریست و گیاهان و درختان در آستانه او هم سیراب می شوند، می توانند بگویند ما نمی خواهیم سیراب شویم؟!
علاوه بر این که تولد انسان تحت تاثیر علت های گوناگون است و تأثیر معلول در علت جبری است، آیا می توانیم بگوییم ما دوست نداریم دستمان را که روی آتش می گیریم بسوزد، چرا می سوزد؟ خب تاثیر علت بر معلول دست ما نیست؛ ما دوست نداریم معنا ندارد! ترکیب نطفه و تولد و... هم در راستای تاثیر علت بر معلول بوده و جبری است، و در نگاه عقلی می توان دریافت که اجازه گرفتن معلول از علت اصلا بی معنا است.

اینطور نیست که خداوند روح انسان ها را جدا خلق کرده باشد، و سپس هر وقت یک جسم خالی آماده شد، روح را به آن جسم بفرستد!! که یکی بگوید من نمی خواهم بروم داخل اجسام! اصلا «من»ی وجود ندارد! روح بر اثر ادامه حرکت رو به رشد جنین حادث می شود، یعنی خصوصیات ژنتیکی جنین با خصوصیات و ویژگی های روح تناسب دارد، چون روح از همین بستر برخواسته است، بنابراین روح هم معلول این حرکت است، و هر انسانی با هر خصوصیاتی جسمانی و روحی معلول عوامل پیشینی است، و تحقق معلول با تحقق علت قطعی و جبری است، اصلا اختیار اینجا معنا ندارد!

نکته سوم:
شما می فرمایید خداوند باید انسان را یک مرتبه خلق می کرد و به یک نحوی از او اجازه میگرفت، اما خدا بیش از این مقدار به بندگان داده است، اجازه چیست، اصلا خداوند آفرینش انسان را به دست خود او داده است! خداوند انسان را در دو مرحله آفریده، مرحله اول جبری و طبق قوانین عالم طبیعت و ژنتیک و وراثت و... اما برای مدت محدود است که به انسان ها فرصت داده است که در این زندگی محدود خودشان را برای یک زندگی نامحدود به هر صورتی که دوست دارند بیافرینند، لذا انسانی که محشور میشود با جسمی محشور می شود که خودش ساخته است(2) همان طور که پیامبر(صلی الله علیه و اله) می فرماید:
«كَمَا تَعِيشُونَ تَمُوتُونَ وَ كَمَا تَمُوتُونَ تُبْعَثُونَ وَ كَمَا تُبْعَثُونَ تُحْشَرُون‏»؛ همان گونه که زندگی می کنید خواهید مُرد، و همان طور که می میرید مبعوث خواهید شد، و همان گونه که مبعوث می شوید محشور خواهید شد.(3)

پس بهشت و جهنم اگرچه جبری است اما ساخته خود انسان است، این که خداوند فرموده سزای بدکاران جهنم است بدین معنا نیست که هر انسانی که بدکار باشد برای تنبیه او آتشی خلق می کنم که ربطی به اعمال او ندارد و او را وارد آن می سازم، بلکه نفس اعمال بدی که انجام داده است جهنم او خواهد بود، کسی که مثلا به شکل سگ محشور می شود، این بدنی است که خودش برای خود ساخته است، و تکالیف الهی برای این است که انسان ها بدانند چطور می توانند به بهترین نحو خودشان را بسازند، نه اینکه خداوند آنها را مجبور کند به راهی که او می خواهد بروند و با آتش جهنم آنها را تهدید کند، دقت کنید آتش جهنم خود آن چیزی است که بدکاران ساخته اند، نه این که خداوند آن را تهدیدی برای ظالمان قرار داده باشد، اگرچه ذکر نتیجه عمل می تواند موجب بیدار شدن انسان ها شده و آنها را از راهی که به آن نتیجه ختم می شود بازدارد.
_________________________________
1. نوری، حسین بن محمد، مستدرک الوسائل، ج2، ص65.
2. صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم، ج4، ص284.
3. محمدبن ابی جمهور، عوالی الئالی، ج4، ص72.

موضوع قفل شده است