جمع بندی رابطه اراده انسان با اراده خداوند
تبهای اولیه
بسم الله ارحمن الرحیم
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما و تشکر از سایت عالیتان که این فرصت عالی را در اختیار همگان قرار میدهید
بنده سوالم در مبحث قضا و قدر الهی و در حقیقت رابطه اراده انسان و خدا بود البته اینرا میدانم که نوع رابطه طولی است و اراده انسان در طول اراده خداوند است و پایین تر از ان است و سوال دقیقا از همینجا شروع میشود
سوال اولم مربوط به امر "توبه" میشود و فرضا فردی گناهی را انجام میداد مکررا و سپس تویه حقیقی نمود و از انجام ان سرباز زد و بازگشت در این زمان طبق گفته برخی محققان خداوند حتی از این امر اگاه بود که این فرد قرار است توبه کند و اگر این چنین است پس خدا میداند در نهایت چه کسی بهشت و چه کسی جهنم میرود چه در اخرت و یا قیامت پس بنابراین میداند که چه کسانی در ان روز از رحمت و بخشش او بهره مند میشوند بنابراین چشم انتظار بودن انسان برای بهرهمندی ارز رحمت و بخشش الهی در حقیقت ناشی از عدم اگاهی اوست و افراد بهرمند از لطف و بخشش الهی از قبل نزد خدا مشخصا پس میتوان این گونه نیز نتیجه گیری کرد که سرنوشت انسان از قبل مشخص است و اراده انسان و استفاده انسان از قدر و قوانین الهی از قبل مشخص است منظورم اشاره به حدیث امام علی است که در زیر دیواری نشسته بود و متوجه شد که ان دیوار در حال فرو ریختن است و جای دیگری نشست و یکی از یاران او فرمود ایا از قضای الهی میگریزی و ایشان در جواب فرمودند:از قضای الهی به قدر الهی [به اراده خودم ] پناه میبرم پس در این موضوع نیز خداوند از قبل میدانست که قرار است چنین اتفاقی بیافتد و یکجورایی همه چیز از قبل نوشته است و اگر این چنین استناد کنیم در قضیه به خلافت رسیدن یزید درمیابیم که خداوند از قبل از این امر اگاه بوده که یزید قرار است خلیفه شود و ایا میتوان این گونه بیان کرد که شاید این کار را برای ازمودن مسلمین انجام داد ولی خود از قبل میدانست که قرار است این گونه شود؟ و اگر این گونه استناد کنیم اصلا مفهوم ازمون الهی چه معنایی دارد؟
ممنون میشوم پاسخ تان کاملا علمی و جامع و کامل باشد و همچنین این موضوع را در سایر ادیان الهی بیان کنید(خودم تا حدودی در مورد یهودیت و مسیحیت از این موضوع اگاهم وفقط میخواهم مطمئن شوم ) و برای هر ادعا مطرح شده منبه و مرجع معتبر بیان کنید(منابع اگر از کتب الهی و خصوصا قران باشد ممنون میشوم)
بسم الله ارحمن الرحیم
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما و تشکر از سایت عالیتان که این فرصت عالی را در اختیار همگان قرار میدهیدبنده سوالم در مبحث قضا و قدر الهی و در حقیقت رابطه اراده انسان و خدا بود البته اینرا میدانم که نوع رابطه طولی است و اراده انسان در طول اراده خداوند است و پایین تر از ان است و سوال دقیقا از همینجا شروع میشود
سوال اولم مربوط به امر "توبه" میشود و فرضا فردی گناهی را انجام میداد مکررا و سپس تویه حقیقی نمود و از انجام ان سرباز زد و بازگشت در این زمان طبق گفته برخی محققان خداوند حتی از این امر اگاه بود که این فرد قرار است توبه کند و اگر این چنین است پس خدا میداند در نهایت چه کسی بهشت و چه کسی جهنم میرود چه در اخرت و یا قیامت پس بنابراین میداند که چه کسانی در ان روز از رحمت و بخشش او بهره مند میشوند بنابراین چشم انتظار بودن انسان برای بهرهمندی ارز رحمت و بخشش الهی در حقیقت ناشی از عدم اگاهی اوست و افراد بهرمند از لطف و بخشش الهی از قبل نزد خدا مشخصا پس میتوان این گونه نیز نتیجه گیری کرد که سرنوشت انسان از قبل مشخص است و اراده انسان و استفاده انسان از قدر و قوانین الهی از قبل مشخص است منظورم اشاره به حدیث امام علی است که در زیر دیواری نشسته بود و متوجه شد که ان دیوار در حال فرو ریختن است و جای دیگری نشست و یکی از یاران او فرمود ایا از قضای الهی میگریزی و ایشان در جواب فرمودند:از قضای الهی به قدر الهی [به اراده خودم ] پناه میبرم پس در این موضوع نیز خداوند از قبل میدانست که قرار است چنین اتفاقی بیافتد و یکجورایی همه چیز از قبل نوشته است و اگر این چنین استناد کنیم در قضیه به خلافت رسیدن یزید درمیابیم که خداوند از قبل از این امر اگاه بوده که یزید قرار است خلیفه شود و ایا میتوان این گونه بیان کرد که شاید این کار را برای ازمودن مسلمین انجام داد ولی خود از قبل میدانست که قرار است این گونه شود؟ و اگر این گونه استناد کنیم اصلا مفهوم ازمون الهی چه معنایی دارد؟ممنون میشوم پاسخ تان کاملا علمی و جامع و کامل باشد و همچنین این موضوع را در سایر ادیان الهی بیان کنید(خودم تا حدودی در مورد یهودیت و مسیحیت از این موضوع اگاهم وفقط میخواهم مطمئن شوم ) و برای هر ادعا مطرح شده منبه و مرجع معتبر بیان کنید(منابع اگر از کتب الهی و خصوصا قران باشد ممنون میشوم)
مسئله قضاء و قدر یکی از مهمترین مباحث درمعارف دینی است در نتیجه باید با دقت بیشتری بررسی گردد. و لذا بنده از دوستانی که وارد این بحث می شوند تقاضا دارم مطالب را و لو چند بار که شده با دقت و حوصله بیشتری مطالعه کرده و آن گاه اظهار نظر کنند.
1- واژه « قَدَر» به معنای اندازه و واژه « تقدیر » به معنای سنجش و اندازه گیری و چیزی را با اندازه معینی ساختن است. و واژه « قضاء » به معنای یکسره کردن و به انجام رساندن و داوری کردن استعمال می شود. البته گاهی این دو واژه بصورت مترادف و به معنای «سرنوشت» نیز بکار می رود[1].
2- منظور از تقدیر الهی این است که خدای متعال برای هر پدیده ای اندازه و حدود کمّی و کیفی و زمانی و مکانی خاصی قرار داده است که تحت تأثیر علل و عوامل تدریجی تحقق می یابد. و منظور از قضاء الهی این است که پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرائط یک پدیده، آن را به مرحله نهایی و حتمی می رساند. طبق این تفسیر، مرحله تقدیر، قبل از مرحله قضاء و دارای مراتب تدریجی است و شامل مقدمات بعید و متوسط و قریب می شود و با تغییر بعضی از اسباب و شرائط، تغییر می یابد، مثلا سیر تدریجی جنین از نطفه و علقه و مضغه تا حدّ یک جنین کامل، مراحل مختلف تقدیر آن است که شامل مشخّصات زمانی و مکانی نیز می شود، و سقوط آن در یکی از مراحل، تغییری در تقدیر آن بشمار می رود. ولی مرحله قضاء، دفعی و مربوط به فراهم شدن همه اسباب و شرائط، و نیز حتمی و غیر قابل تغییر است، « اِذا قَضی اَمرا فانما یقول له کن فیکون»[2]. اما چنانکه اشاره شد گاهی قضاء و قدر بصورت مترادف بکار می رود واز اینروی، تقسیم به حتمی و غیر حتمی می گردد، و به این لحاظ است که در روایات و ادعیه، از تغییر قضاء یاد شده و صدقه و نیکی به والدین و صله رحم و دعاء، از عوامل تغییر قضاء معرفی گردیده است.[3]
[/HR]
الف:اينكه بگوييم حوادث با گذشته خود هيچ گونه ارتباطى ندارد؛ هر حادثه در هر زمان كه واقع مىشود مربوط و مديون امورى كه بر او تقدّم دارند (چه تقدّم زمانى و چه غير زمانى) نيست؛ نه اصل وجود او به امور قبلى مربوط و متّكى است و نه خصوصيّات و شكل و مختصّات زمانى و مكانى و اندازه و حدود او مربوط به گذشته است و درگذشته تعيين شده است.
البتّه با اين فرض، سرنوشت معنى ندارد. سرنوشت هيچ موجودى قبلًا، يعنى در مرتبه وجود يك موجود ديگر، تعيين نمىشود، زيرا رابطه وجودى ميان آنها نيست.
مطابق اين نظر، بايد اصل عليّت را يكسره انكار كنيم و حوادث را با گزاف و اتّفاق و صورت غير علمى توجيه كنيم.
ب:نظر ديگر اينكه براى هر حادثه علّت قائل بشويم، ولى نظام اسباب و مسبّبات را و اينكه هر علّتى معلولى خاصّ ايجاب مىكند و هر معلولى از علّت معيّن امكان صدور دارد، منكر شويم و چنين پنداريم كه در همه عالم و جهان هستى يك علّت و يك فاعل بيشتر وجود ندارد و آن ذات حقّ است؛ همه حوادث و موجودات مستقيما و بلاواسطه از او صادر مىشوند؛ اراده خدا به هر حادثهاى مستقيما و جداگانه تعلّق مىگيرد؛ چنين فرض كنيم كه قضاء الهى يعنى علم و اراده حقّ به وجود هر موجودى، مستقل است از هر علم ديگر و قضاء ديگر. در اين صورت بايد قبول كنيم كه عاملى غير از خدا وجود ندارد. علم حقّ در ازل تعلّق گرفته كه فلان حادثه در فلان وقت وجود پيدا كند و قهرا آن حادثه در آن وقت وجود پيدا مىكند و هيچ چيزى هم در وجود آن حادثه دخالت ندارد. افعال و اعمال بشر يكى از آن حوادث است. اين افعال و اعمال را مستقيما و بلا واسطه، قضا و قدر، يعنى علم و اراده الهى، به وجود مىآورد و امّا خود بشر و قوّه و نيروى او دخالتى دركار ندارد، اينها صرفا يك پرده ظاهرى و يك نمايش پندارى هستند.
اين نظریه همان مفهوم جبر و سرنوشت جبرى است و اين همان اعتقادى است كه اگردر فرد يا قومى پيدا شود زندگى آنها را تباه مىكند.
اين نظر، گذشته از مفاسد عملى و اجتماعى كه دارد، منطقا محكوم و مردود است و از نظر براهين عقلى و فلسفى- چنان كه در محلّ خود گفته شده است- ترديدى در بطلان اين نظر نيست. نظام اسباب و مسبّبات و رابطه علّى و معلولى بين حوادث، غير قابل انكار است. نه تنها علوم طبيعى و مشاهدات حسّى و تجربى بر نظام اسباب و مسبّبات دلالت مىكند، در فلسفه الهى متقنترين براهين بر اين مطلب اقامه شده است. بعلاوه قرآن كريم نيز اصل عليّت عمومى و نظام اسباب و مسبّبات را تأييد كرده است.
ج:نظر سوّم اين است كه اصل عليّت عمومى و نظام اسباب و مسبّبات بر جهان و جميع وقايع و حوادث جهان حكمفرماست و هر حادثه اى ضرورت و قطعيّت وجود خود را و همچنين شكل و خصوصيّت زمانى و مكانى و ساير خصوصيّات وجودى خود را از علل متقدّمه خود كسب كرده است و يك پيوند ناگسستنى ميان گذشته و حال و استقبال، ميان هر موجودى و علل متقدّمه او هست.
بنابر اين نظریه، سرنوشت هر موجودى به دست موجودى ديگر است كه علّت اوست و آن علّت است كه وجود اين موجود را ايجاب كرده و به او ضرورت و حتميّت داده است، و هم آن علّت است كه خصوصيّات وجودى او را ايجاب كرده است و آن علّت نيز به نوبه خود معلول علّت ديگرى است و همين طور ...
پس لازمه قبول اصل عليّت عمومى، قبول اين نكته است كه هر حادثهاى ضرورت و قطعيّت و همچنين خصوصيّت و شكل و اندازه و كيفيّت خود را از علّت خود مىگيرد. در اين جهت فرق نمىكند كه ما الهى مسلك باشيم و به علت العللى كه اصل همه ايجابها (قضاها) و اصل همه تعيّنها (قدرها) هست معتقد باشيم يا نباشيم و چنين علّت العللى را نشناسيم. از اين رو از جنبه عملى و اجتماعى، در اين مسأله فرقى بين الهى و مادّى نيست، زيرا اعتقاد به سرنوشت از اعتقاد به اصل علّيت عمومى و نظام سببى و مسبّبى سرچشمه مىگيرد، خواه آنكه طرفدار اين اعتقاد، الهى باشد يا مادّى. چيزى كه هست به عقيده يك نفر مادّى، قضا و قدر صرفاً عينى است و به عقيده الهى، قضا و قدر در عين اينكه عينى است علمى هم هست. يعنى از نظر يك نفر مادّى سرنوشت هر موجودى در علل گذشته تعيين مىشود بدون آنكه خود آن علل به كار خود و خاصيّت خود آگاه باشند، ولى از نظر يك نفر الهى سلسله طولى علل (علل ما فوق زمان) به خود و به كار و خاصيّت خود آگاه مىباشند. از اين رو درمكتب الهيّون، آن علل، نام «كتاب» و «لوح» و «قلم» و امثال اينها به خود مىگيرند، امّا در مكتب مادّيّون چيزى كه شايسته اين نامها باشد وجود ندارد. [1]
از اينجا معلوم مىشود كه اعتقاد به قضا و قدر عمومى و اينكه هر حادثهاى و از آن جمله اعمال و افعال بشر به قضا و قدر الهى است، مستلزم جبر نيست. اعتقاد به قضا و قدر آنگاه مستلزم جبر است كه خود بشر و اراده او را دخيل دركار ندانيم و قضا و قدر را جانشين قوّه و نيرو و اراده بشر بدانيم، و حال آنكه- چنانكه اشاره شد- از ممتنعترين ممتنعات اين است كه ذات حقّ بلا واسطه در حوادث جهان مؤثّر باشد؛ زيرا ذات حقّ، وجود هر موجودى را فقط و فقط از راه علل و اسباب خاصّ او ايجاب مىكند. قضا و قدر الهى چيزى جز سرچشمه گرفتن نظام سببى و مسبّبى جهان از علم و اراده الهى نيست و چنانكه قبلا اشاره شد لازمه قبول اصل علّيت عمومى و اصل ضرورت علّى و معلولى و اصل سنخيّت علّى و معلولى اين است كه سرنوشت هر موجودى با علل متقدّمه خود بستگى داشته باشد.
اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهى انكار اسباب و مسبّبات و از آن جمله قوّه و نيرو و اراده و اختيار بشر است، چنين قضا و قدر و سرنوشتى وجود ندارد و نمىتواند وجود داشته باشد؛ در حكمت الهى براهينى پولادين كه جاى هيچ گونه شكّ و ابهام باقى نمىگذارد، بر بىاساس بودن چنين سرنوشت و قضا و قدرى اقامه شده است.
و اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر، پيوند حتميّت هر حادثه با علل خود و پيوند شكل گرفتن هر حادثه از ناحيه علل خود است، البتّه اين حقيقتى است مسلّم، ولى اعتقاد به اين گونه سرنوشت از مختصّات الهيّون نيست. هر مكتب و روش علمى و فلسفى كه به اصل عليّت عمومى اذعان دارد ناچار است اين گونه پيوندها را بپذيرد، با اين تفاوت كه الهيّون معتقدند سلسله علل در بعدى غير از بعدهاى زمان و مكان منتهى مىشود به علّة العلل و واجب الوجود، يعنى به حقيقتى كه او قائم به ذات است و اتّكايى به غير خود ندارد؛ از اين رو همه قضاها (حتميّتها) و همه قدرها (تعيّنها) در نقطه معيّنى متوقّف مىشود[2].
[/HR]
5 – همانطور که در پایان نکته دوم اشاره کردیم در آثار و روايات دينى و در اشارات قرآنى، از قضا و قدر حتمى و قضا و قدر غيرحتمى ياد شده است و چنين مىنمايد که دو گونه قضا و قدر است: 1- حتمى و غير قابل تغيير، 2- غير حتمى و قابل تغيير.
اين پرسش پيدا مىشود كه معنى قضا و قدر غير حتمى چيست؟ اگر حادثه خاصّى را در نظر بگيريم، يا علم ازلى حقّ و اراده او به آن حادثه تعلّق گرفته است يا نگرفته است؛ اگر تعلّق نگرفته است، پس قضا و قدر دركار نيست؛ اگر تعلّق گرفته است، حتماً بايد واقع شود، و الّا لازم مىآيد علم حقّ با واقع مطابقت نكند و لازم مىآيد تخلّف مراد از اراده حق، كه مستلزم نقصان و ناتمامى ذات حقّ است. به بيان جامعتر، قضا و قدر در واقع عبارت است از انبعاث و سرچشمه گرفتن همه علل و اسباب از اراده و مشيّت و علم حقّ كه علّة العلل است. و از طرفى چنانكه مىدانيم قانون عليّت عمومى، ضرورت و حتميّت را ايجاب مىكند. لازمه قانون علّيت اين است كه وقوع حادثهاى در شرايط مخصوص مكانى و زمانى خودش قطعى و حتمى و غير قابل تخلّف بوده باشد، همان طور كه واقع نشدن او در غير آن شرايط نيز حتمى و تخلّف ناپذير است. عليهذا تقسيم قضا و قدر به حتمى و غير حتمى و يا به قابل تبديل و غير قابل تبديل، چه معنى و مفهومى مىتواند داشته باشد؟
استاد شهید مطهری در پاسخ به این پرسش می گویند:
اگر مقصود از تغيير و تبديل سرنوشت و غير حتمى بودن آن از جنبه الهى اين باشد كه علم و اراده الهى چيزى را ايجاب كند و آن گاه عاملى مستقل كه آن عامل از قضا و قدر سرچشمه نگرفته است، در مقابل آن پيدا شود و آن را برخلاف آنچه مشيّت و اراده و علم حقّ اقتضا كرده ايجاد كند و يا آنكه آن عامل مستقلّ خارجى، علم و مشيّت حقّ را عوض كند، البتّه چنين چيزى محال است؛ و همچنين از جنبه علّيت عمومى، اگر مقصود اين باشد كه علّيت عمومى چيزى را ايجاب كند و عاملى در مقابل علّيت عمومى پيدا شود و آن را بىاثر كند، البتّه محال است، زيرا تمام عوامل هستى از علم و اراده حقّ سرچشمه مىگيرد و هرعاملى كه در جهان خودنمايى مىكند، تجلّى علم و اراده حقّ و مظهر خواست خداوند و آلت اجراى قضا و قدر اوست، و نيز هر عاملى را كه در نظر بگيريم، محكوم قانون علّيت و مظهرى از مظاهر آن است، عاملى كه خود، تجلّىاراده حقّ و مظهر خواست او و آلت اجراى قضا و قدر او نباشد يا از حوزه قانون علّيت خارج بوده باشد و در مقابل آن عرض اندام كند، تصوّر ندارد. پس تغيير و تبديل سرنوشت به معنى قيام عاملى در نقطه مقابل قضا و قدر يا در جهت مخالف قانون علّيت، محال و ممتنع است. وامّا تغيير سرنوشت به معنى اينكه عاملى كه خود نيز از مظاهر قضا و قدر الهى و حلقهاى از حلقات علّيت است سبب تغيير و تبديل سرنوشتى بشود، . . . هر چند شگفت و مشكل به نظر مىرسد امّا حقيقت است. [2]
ادامه دارد
[/HR]
[/HR]
با عرض سلام
متاسفانه هنوز پاسخی برای سوال قبلیم که رابطه اراده خدا و انسان بود دریافت نکردم ممنون میشوم اگر به سوالاتم پاسخ دهید
متاسفانه هنوز پاسخی برای سوال قبلیم که رابطه اراده خدا و انسان بود دریافت نکردم ممنون میشوم اگر به سوالاتم پاسخ دهید
با سلام و تحیت
آن چه که بنده در پاسخ سؤال شما بیان کردم، یک حقیقت جامع و کلی بود که می توان آن را بر حوادث و جزئیات فراوانی تطبیق نمود ولی در عین حال نکته دیگری را باید متذکر می شدیم که شاید عدم تذکر آن نکته باعث تصور دست نیافتن شما کاربر محترم به پاسخ سؤالتان می باشد. آن نکته این است که:
چون خداوند انسان را موجودی مختار آفریده است و انسان با اعمال اختیاری خود سرنوشت خودش را رقم می زند، بنابراین هر طوری که عمل کند و هر تصمیمی که بگیرد، نتیجه عملکرد او همان سرنوشت او خواهد بود، بدیهی است که خدای متعال عالم و آگاه به تمام اعمال و تصمیم گیریهای انسان بوده اما آگاهی الهی به این معنا نیست که سرنوشت انسان از قبل نوشته شده باشد،بطوری که هیچ نقشی برای اختیار انسان وجود نداشته باشد، بلکه خداوند می داند که فلان انسان با اختیار خودش راه گمراهی را در پیش می گیرد با این که می توانست راه هدایت را برگزیند. به عنوان مثال اگر شما یک ماشین را با سرعت 200 کیلومتر، مشاهده کنید یقین پیدا می کنید که این ماشین در مسیر جاده در سر پیچی که مشرف بر یک درّه عمیق است توان پیچیدن را نداشته و قطعا به درّه سقوط خواهد کرد، با این که می توانست چنین نکند و با سرعت کمتر مسیر جاده را پیموده و به سلامت به مقصد برسد اما این کار را نکرد. بنابراین علم و آگاهی شما به تصمیم راننده، سرنوشت او را رقم نزده است بلکه تصمیم و اختیار خود راننده این مسیر را برای خودش رقم زده است. با این تفاوت که چون هستی و وجود تمام علل و اسبابی که انسان اراده می کند و حتی وجود خود اراده و اختیار انسان، از خداوند بوده، در نتیجه تمام اعمال انسانی نیز تحت اراده تکوینی الهی قرار گرفته و بر این اساس است که گفته می شود؛ تا خدا نخواهد هیچ حادثه و اتفاقی نخواهد افتاد، یعنی در درجه اول خداوند باید به علل و عوامل، هستی اعطاء کند تا آن گاه انسان بتواند با اختیار و اراده خود آن ها را بکارگیرد. یعنی اراده انسان در طول اراده الهی خواهد بود. نتیجه آن که: در مسئله توبه و آگاهی خداوند به نجات یافتگان یا در مسئله فرو ریختن دیوار و یا در مسئله خلافت یزید علیه اللعنه، علم و آگاهی خداوند به حوادث و جزئیات آن ها باعث نمی شود که گفته شود سرنوشت انسان را خداوند نوشته و اختیار انسان نقشی در سرنوشت او نداشته تا در توجیه آن به آزمایش الهی متوسل بشویم. البته واضح و روشن است که چون انسان با اختیار خودش سرنوشت خود را تعیین می کند، در نتیجه تمام حوادث پیش آمده یک آزمایش الهی برای انسان بوده تا انسان در این مسیر و با بکارگیری اختیار خود، راه هدایت یا ضلالت را انتخاب کند.
در صورتی که هنوز فکر می کنید جواب خودتان را نگرفته اید، سؤال خودتان را شفاف تر بیان بفرمایید.
در ضمن اگر سؤال دوم را بطور مستقل و در تاپیک جداگانه ای مطرح بفرمایید تا از تداخل موضوعات جلوگیری شود بهتر است. انشاالله ما در خدمت شما خواهیم بود. موفق باشید.
[/HR]