بازسازی شخصیت انسان (قسمت دوم)

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بازسازی شخصیت انسان (قسمت دوم)

بسمه تعالی


چه کسی مسئول فساد در جامعه است؟

به طور عموم, مردم, یک قشر و طبقه خاص , یک گروه و بسا اوقات یک فرد را مسئول فساد در تمام جامعه می دانند و می پندارند که آن عناصر فاسد یا آن فرد فاسد , تمام زندگی را در مسیر نادرست قرار داده اند, لیکن این نظر و عقیده درست نیست. .

یک ماهی مرده حوضی را الوده می کند.اما یک فرد نمی تواند جامعه ای را به فساد بکشاند. حقیقت این است که در یک جامعه خوب و صالح , یک فرد بدکردار و فاسد توان گذر ندارد, و چنانچه بخواهد از آن بگذرد , میمیرد همانگونه که یک ماهی اگر از آب بیرون برگردد میمیرد.

جامعه ای که در آن بدی و فساد ترغیب نمی شود و از آن استقبال نمی گردد, فساد قادر به ادامه حیات در آن نخواهد بود و خواهد مرد.در هر زمانه ای افراد فاسد وجود داشته اند, اما این درست نیست که تنها آن ها را مسئول تمام بدی ها و فساد ها بدانیم و همه کاسه کوزه ها را بر سر آن ها بشکنیم.

اگر در برهه ای عده ای افراد فاسد غالب و چیره بوده اند, این بدین معنا نیست که زمام زندگی تماما در اختیار آنان بوده و آنان به هر سو که خواسته اند, آن را هدایت نموده اند , بلکه حقیقت این است که در آن زمان تمام جامعه مبتلا به فساد بوده است. در آن زمان وجدان (conscience) انسان ها الوده به گناه بوده , در درون آن ها تاریکی, ظلم و تمنای شدید برآورده کردن خواسته ها و امیال نفسانی وجود داشته است. آنان خودخواه و نفس پرست بوده اند.

دلی که کرم زده گردد, قلبی که آلوده به گناه شود , شما به هیچ وجه نمی توانید او را از جرم و جنایت بازدارید , حتی اگر آن را به بند و زنجیر بکشید.

انسان خودخواه


در هر زمانه بوده اند کسانی که فقط خود و اهل و عیال خود را انسان و دیگران را خدمتگزار خویش تصور نموده اند. عده ای چنان اند که با آن که از هم نوعان خود هزاران هزار نفر رامی بینند, اما انسان ها فقط به همان دایره خود محدود می دانند .
اینان می پندارند که اهل و خاندان بیست سی نفری آن ها انسان اند و دیگران که از این دایره خارج اند انسان به شمار نمی روند.

چنین انسان هایی همیشه بوده اند که به کوچک ترین و ریز ترین مسائل و نیاز های خود و اهلشان با کمال دقت و توجه اهتمام نموده اند, اما چشمان خود را نسبت به مسائل و مشکلات دیگران بسته اند.

بعضی ها دو عینک دارند , که با یکی خود را می بینند و با آن دیگری تمام دنیا را. به عقیده من آن ها عینکی دارند که با آن چنان می بینند که فرزندانشان با فرشتگان آسمانی سخن می گویند. آنان خواسته خود را اگر به اندازه ارزن باشد, کوهی می بینند و کوه خواسته دیگران را ذره ای هم به حساب نمی آورند.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

قابل توجه:

موضوع جهت بحث و تبادل نظر میان کاربران باز گذاشته می شود.

خواهشمندم فقط در موضوع اصلی تاپیک مطلب ارسال نمایید

و از هرگونه بحثهای حاشیه ای و نیز گفتگوهای دونفره خودداری نمایید.

با تشکر

:Gol:


تجربه ها و تجاویز مختلف برای اصلاح

افراد مختلفی بر اساس فهم و درک خود, شیوه ها و روش هایی برای اصلاح و بهبود زندگی اندیشیدند و بر وفق آن عمل نمودند.

عده ای گفتند , ریشه فساد در این است که شکم انسان ها گرسنه است و آن ها غذایی برای پر کردن شکم خود نمی یابند. این بزرگ ترین معضل زندگی است. آنان این کار را وظیفه و نصب العین خویش قرار دادند, نتیجه این شد که گناه قدرت بیشتری یافت و رو به رشد و فزونی نهاد.

قبلا مردم نا توان بودند , گناه هم ضعیف و نا توان بود , وقتی شکم مردم را سیر کردند و بر قدرت آن ها افزودند , گناه نیز نیرومند گردید. کیفیت دل و ذهن عوض نشد , وجدان تغییر نکرد , قدرت و نیرو افزوده شد, بی فکری پیدا گردید.

تفاوت فقط در این است که قبلا در لباس های پاره گناه انجام داده می شد و اکنون در لباس های پر زرق و برق گناه انجام داده می شود. پیش از این با دست های ناتوان و بی هنر گناه انجام م گرفت و اکنون دست ها نیرومند و هنرمند به انجام گناهان مشغول می باشند.

برخی گفتند ریشه تمام فساد ها جهل و بی سوادی است. نظام تعلیم و آموزش را راه بیندازید. علم پیشرفت کرد مردم معلومات خود را بالا بردند و زبان های جدید فراگرفتند لیکن کسانی که وجدان فاسد وذهن منحرف داشتند و گناه در دل شان لانه کرده بود, انان علم را وسیله فساد و تخریب قرار دادند.

روشن است که اگر دزد فن آهنگری بداند راحت تر می تواند به صندوق دیگران دستبرد بزند. همچنین کسی که در او خوف خدا و همدردی نسبت به انسان نیست, و ظلم و ستم با گوشت و خون او عجین است , علم وسیله ظلم و فسادو فتنه را در اختیار او قرار می دهد و روش ها و شیوه های تازه گناه کردن را به او می آموزد.

بعضی ایجاد سازمان ها و تشکیلات را وسیله اصلاح دانستند و تمام تلاش و قدرت خود را صرف این کار نمودند.نتیجه این شد که مجموعه ای از افراد فاسد فراهم گردید. گناه ها که پیش از این به طور انفرادی و سازمان نیافته انجام می شدند, پساز آن به شکل جمعی و سازمان نیافته انجام می شدند, پس از آن به شکل جمعی و سازمان دهی شده شروع به انجام گرفتن کردند.

دزدی ها سازمان یافته شدند. به تربیت اخلاقی و اصلاح دل و وجدان توجه ننمودند و وظیفه خود دانستند که افراد فاسد را سازمان دهی کنند, نتیجه این شد که بد اخلاقی نیروی بیشتری یافت. به گمان من اگر راهزنان ,دزدان و بد اخلاق ها سازمان دهی نمی شدند, بهتر بود.

پاره ای از افراد گفتند کثرت و اختلاف زبان ها , ریشه فساد و فتنه است. باید زبان ها را یکی کرد. این کار باعث پیشرفت کشور,رفاه و آسایش ملت و خدمت در حق انسانیت است, لیکن اگر مردم درونا تغییر نکنند, افکار و خواسته های دل و امیال باطنی عوض نشنوند, یکی کردن زبان ها چه طرفی خواهد بست؟

فرض نمایید که تمام دزد ها و مجرمان دنیا به یک زبان سخن بگویند, این چه سودی برای دنیا خواهد داشت؟ و آیا این عمل (یکی کردن زبان ها)مانع دزدی و جرم و جنایت خواهد شد؟به گمان بنده نه تنها دزدی و جرم کم نمی شود بلکه بیشتر نیز میشود و در این صورت , شناخت مجرم دشوار تر خواهد بود.

گروهی گفتند مهم ترین کار عصر و بزرگ ترین خدمت به انسانیت این است که, فرهنگ یکی گردد, اما آیا نمی دانید این تمدن ها و فرهنگ نیستند که با یکدیگر نزاع و درگیری دارند, بلکه هوس ها هستند که در ستیز اند؟احساس مهلک , هم چو ما, دیگری نیست, سبب نزاع و کشمکش است.

بسیاری از رهبران ما بدون اندیشه و تفکر می گویند که اگر بر تمام دنیا یک فرهنگ و تمدن حاکم گردد کشتی انسانیت به ساحل امن و آسایش خواهد رسید. اگر یک فرهنگ در کشوری حکمفرما شود, مردمان آن با هم چون شیر و شکر خواهند شد. لیکن دوستان یکی کردن فرهنگ مفید نیست, بلکه یکی کردن دل هاست که سودمند است. چه راست گفت شاعر که:

همدلی از همزبانی برتر است

اگر مردم یک دل نباشند, یک زبان و یک فرهنگ بودن آن ها هیچ سودی ندارد, مردمانی که به یک زبان سخن می گویند و دارای یک فرهنگ می باشند, آیا در میان آن ها محبت و اتحاد وجود دارد؟ آیا آن ها نسبت به یکدیگر ظلم نمی کنند؟ آیا آن ها همدیگر را فریب نمی دهند و سر هم کلاه نمی گذارند؟ آیا آن ها از دست یکدیگر عاجز و در رنج نیستند؟ آیا مردمان یک فرهنگ و یک زبان با هم نمی جنگند؟

بعضی گفتند که لباس را یکی بکنید. اما زورگو و ظالمی که عادت به گرفتن گریبان و بریدن جیب دیگران نموده, آیا او به نظر شما برای لباس احترامی می نهد؟آیا او صرفا به دلیل اینکه لباس او و دیگران مثل هم است. از کارش باز خواهد آمد؟ دلی که نسبت به انسانیت احترام قائل نباشد چگونه لباس را احترام می کند؟ ارزش لباس که به خاطر انسان است.

بدون تغییر کیفیت دل, زندگی تغییر نخواهد کرد

دوستان راه حل مسائل و مشکلات انسانیت نه در یکی کردن لباس و زبان و فرهنگ است, نه پیشرفت علم و ثروت نه ایجاد سازمان و تشکیلات نه وحدت ملک و وطن و نه کثرت اسباب و وسائل.
در هیچکدام از این ها این قدرت و توانایی نیست که در دنیا تحول و دگرگونی پدید آورد. مادام که دنیای دل تغییر ننموده , دنیای بیرون تغییر نخواهد کرد. زمام تمام دنیا به دست دل است. تمام فساد زندگی , از فساد دل شروع شده است. انسان از دل است که می گندد. از این جاست که فساد شروع می شود و به تمام زندگی سرایت می نماید.

پیامبران مزاج انسانیت را تغییر می دهند


پیامبران علیهم السلام , کار خود را از تغییر دادن مزاج انسان ها اغاز می نمایند . آنان به خوبی می دانند که منشا تمامی مشکلات و مسائل ,دل است. دل انسان فاسد گشته در آن , هوس دزدی , ظلم و فریبکاری پیدا شده است. بر آن , عفریت امیال نفسانی حاکم گردیده , که هروقت که بخواهد آن را به رقص در می آورد و دل مانند کودکی به اشاره های او حرکت می کند.

پیغمبر میگوید, ریشه تمام فساد ها این است که, انسان آلوده به گناه گردیده است, در او شوغ و اشتیاق به گناه پیدا شده است, لذا ضروری ترین و مقدم ترین کار این است که , دل او را اصلاح نموده و زنگار گناه را از آن بزداییم.

پیامبران مردم را در گرسنگی می بینند و ازاین منظره چنان دل آنان دل آنان به درد می آید که دل هیچ کسی در دنیا آن گونه به درد نمی اید. آنان با دیدن این صحنه, خوردن و نوشیدن را بر خود گوارا نمی بینند, اما آنان حقیقت پسندند. بدین معنی که آنان این امر را رسالت و وظیفه خود قرار نمی دهند و نیرو و تلاش خویش را بر روی آن صرف نمی نمایند, چرا که آنان می دانند که این (گرسنگی مردم) ریشه فساد نیست, بلکه نتیجه آن است.

آنان می دانند که اگر اسباب و وسایل سیر کردن شکم مردم را فراهم و به گرسنگان رسیدگی نمایند, این کار, یک کار مقطعی و سطحی است. آنان می خواهند چنان جو و محیطی به وجود آورند که مردم حاضر نباشند دیگران را در گرسنگی ببینند و خود با دست هایشان مایحتاج و نیاز های گرسنگان و نیازمندان را در اختیارشان بنهند.
به یاد داشته باشید که اگر طرز تفکر مردم را عوض نکنید و تنها به تقسیم و جیره بندی مواد خوراکی بپردازید پساز آن نیز مردم با استفاده از مکر و فریب , حق و نیاز دیگران را تصاحب نموده و با ترفند هایی که می دانند مال و ثروتشان را به چنگ خواهند آورد.

شاید داستان های هزارو یک شب را خوانده باشید که سند باد بحری, در یکی از سفر هایش به جایی رسید. دید کاپیتان کشتی مضظرب و پریشان است. علت آن را پرسید و کاپیتان در جواب گفت: ما راه را اشتباه آمده ایم و به محلی رسیده ایم که در نزدیکی آن کوهی است که مانند مغناطیس عمل می کند و آهن را به سوی خود جذب می نماید.
کشتی ما دارد به آن کوه نزدیک می شود و چنان چه به آن برسد , کوه آن را به طرف خود می کشد و پس از برخورد با آن کشتی ما تکه تکه و غرق خواهد گردید. این گونه نیز شد , کوه مغناطیسی شروع به جذب آهن نمود و اسباب و وسائل آهنی که در کشتی بودند نیز سبب شدند که کشتی به آن کوه برخورد نموده و غرق گردد. سندباد شانس آورد و به کمک تخته ای خود را به جزیره ای رساند و جان سالم به در برد.

کاری ندارم که این داستان درست است یا نه,اما مقصود من از بیان این داستان این بود که بگویم در جامعه ما نیز سرمایه داران و تجار مغناطیس صفت وجود دارند. آنان با توسل به مکر و ترفند هایی که بلدند ثروت را به سوی خود می کشند.

آنان چنان دام هایی می گسترانند که مردم نا خواسته تمام چیز ,دارایی واسباب و وسائل زندگی و نیاز های خویش را در انبار های آنان خالی می کنند و پس از آن در فقرو نداری زندگی می گذرانند.

پیامبران ماهیت دل را عوض می نمایند.آنان در درون انسان چنان دگرگونی به وجود می آورند که او نتواند فقر و گرسنگی دیگران را ببیند. آنان در انسان روح ایثار و جذبه قربانی و همدردی راستین ایجاد می کنند. آنان انسان را چنان تربیت می نمایند که او زندگی دیگران را از زندگی خود با ارزش تر می دانند و زندگی خود را فدا می کند تا زندگی دیگران را نجات دهد. او بچه های خود را گرسنه نگه می دارد تا دیگران را سیر نماید , او خود را به خطر می افکند تا دیگران را از خطر ها مصون نگاه دارد.

دو حکایت از ایثار و از خودگذشتگی

شما از این سخنانم تعجب نکنید. تمام این ها وقایع تاریخی اند.در همین دنیای ما این وقایع رخ داده اند. در تاریخ چنان حکایات و داستان هایی وجود دارد که از افسانه ها و قصه های دروغینی که امروز در فیلم ها و بر پرده ها سینما نشان داده می شود, بسیار شگفت انگیز ترند. یکی از این حکایات مربوط است به مدت زمانی پس از به دنیا آمدن حضرت محمد ,رسول خدا

جان دادن از تشنگی به خاطر نجات دیگران

یکی از مسلمانان برای پیدا کردن برادر زخمی خود با مقداری آب خارج شد. در میان زخمی ها برادرش را که بر اثر زخم ها بی رمق و در حال جان کندن و تشنه لب بود, یافت. خواست تا به برادرش آب بدهد اما او به زخمی دیگری اشاره نمود که ابتدا به او آب بده.

اگر این داستان به همین جا خاتمه می یافت باز هم افتخاری برای انسانیت و یادگاری برای تاریخ بود , اما این داستان در اینجا پایان نیافت. وقتی به نزد زخمی دوم رفت تا به او آب بدهد او به زخمی دیگری اشاره نمود. به همین ترتیب هر زخمی به زخمی دیگر اشاره می کرد تا اینکه ظرف آب دوباره به زخمی اول رسید.
اما او در گذشته بود. نزد زخمی دوم رفت او نیز وفات یافته بود. نزد زخمی ها رفت اما همه آن ها رخت از دنیا بر بسته بودند. آنان دنیا را ترک گفتند اما اثری از خود در تاریخ بر جای نهادند.
امروز که برادر ،برادرخود را می درد و یک انسان لقمه انسان دیگر را از دهانش می رباید , این داستان مناری روشن است.


خاموش کردن چراغ به خاطر مهمان


باری چند مهمان نزد رسول خدا آمدند. در خانه آن حضرت چیزی نبود که از آن ها پذیرایی نمایند. آن حضرت از یاران خود پرسیدند که چه کسی حاضر است این ها را به خانه خود برده و پذیرایی نماید؟

یک انصاری اعلام آمادگی نمود. در خانه آن ها اندکی غذا بود, لذا وی با همسر خود مشوره نموده و آن ها تصمیم گرفتند که بچه های خود را بخوابانند و چراغ
را خاموش نموده غذا را برای مهمانان بیاورند.

آنان چنین کردند و مهمانان غذا خورده و سیر شدند.مهمانان به سبب تاریکی متوجه نشدند که میزبان در خوردن با آن ها شریک نیست و فقط دستش را در ظرف غذا برده و خالی به دهان می نهد.

منابع:

- وسائل الشیعه ، ج 16 ، ص 460 ، ح 1

- همان ، ص 461 ، ح 3 .

- کافی ، ج 8 ، ص 266 ، ح 31

- فضایل اعمال از کتب اهل سنت

ریشه درخت انسانیت


چنانکه گفته شد پیامبران در درون انسان دگرگونی به وجود می آورند, آن ها تلاش و کوشش خویش را صرف تغییر دادن مزاج انسان ها می نمایند , نه تغیر نظام ظاهری , چرا که نظام تابع مزاج است.

اگر دل و مزاج تغییر نکنند هیچ چیز تغییر نخواهد کرد, مردم می گویند که دنیا خراب است , زمانه خراب است, بنده می گویم این انسان است که خراب است. آیا زمین تغییر کرده ؟ آیا آسمان تغییر کرده؟ طبیعت کدام یک از این ها دستخوش تغییر شده است؟ زمین همچنان می رویاند انواع و اقسام حبوبات و میوه جات از آن می رویند. آنکه تغییر کرده انسان است.
نعمات فراوانی هنوز از زمین به دست می آید , اما تقسیم کننده , انسان آلوده به گناه گشته است. این ظالم وقتی می خواهد برای نیاز های خود فهرستی تهیه نماید , صفحات روزنامه ها برای او کم اند. اما وقتی در مورد نیاز های دیگران می اندیشد, تمام سعی و تلاش خود را می کند که آن ها را کم و محدود گرداند. تا زمانیکه کیفیت دل و ذهن عوض نشود, مشکلات و مصائب انسانیت حل نخواهد گردید.

مردم به آراستن و پیراستن ظاهر انسان توجه دارند و تمام قدرت و نیروی خود را بر آن صرف می نمایند, اما پیامبر به درون و دل انسان توجه دارد. پیامبر به کرمی که به داخل درخت انسانیت راه یافته و دارد آن را خشک می کند. توجه دارد, امروز در تمام دنیا همین امر مشاهده می گردد که , درخت انسانیت که از درون دارد خورده و ریشه اش خشکانده می شود و سر سبزی و قدرت رشد و نمو را از دست می دهد, به ظاهر آن رسیدگی می شود آن را آبیاری می کنند تا برگ های خشک آن سرسبز و شاداب گردند.

پیامبران تلاش نمودند که انسان را انسان حقیقی بگردانند. آنان به انسان ایمان تزریق نمودند و خطاب به او گفتند که :ای انسان آفریننده خویش را بشناس و در همه حال , خواب بیداری , نشست و برخاست او را مراقب بر خود بدان خدایی که نه غنودگی

او را فرا میگیرد و نه خواب( لا تاخذه سنة و لا نوم)


اشباع تمام امیال و خواسته ها راه دستیابی به سکون و آرامش نیست

امروز تمام حکومت ها گرد این محور می گردند که تمام خواسته ها و امیال مردم را برآورده سازند اما ای دانشمندان غرب این راه اصلاح و به دست آوردن آرامش و سکون نیست.
در این دنیا برآورده کردن خواسته های یک فرد نیز دشوار است. خواسته های انسان لامتناهی و بی حد و حصر اند. اما دنیا محدود و متنهای است.و این در حالی است که هزاران هزار انسان در آن زندگی می کنند. در واقع این دنیا ظرفیت برآورده کردن امیال و خواسته های یک نفر را هم ندارد. در این دنیا هوس های هیچ و بلهوسی به تمام و کمال برآورده شدنی نیست.
امروز رهبران بزرگ دنیا می گویند که تمام خواسته های انسانی , جائز و قطری می باشند و باید همه آن ها را برآورده ساخت و بر همین نظریه تمام دنیا عمل می نمایند.
دوستان این یک اشتباه اساسی و بنیادی است. برآورده ساختن تمام خواسته ها , درمان درد انسانیت نیست از برآورده نمودن خواسته ها, خواسته ها کم نمی شوند و در قلب سکون و آرامش به وجود نمی آید. خواسته ها و امیال نفسانی مانند آب دریا می باشند که هرچه از آن بنوشیم تشنگی مان بیشتر می شود.
امروز در تمام دنیا حکومت ها, سازمان ها و تمدن ها به دنبال این فلسفه هستند که تا می توانید اسباب و وسائل برآورده کردن خواسته های درست و نادرست انسان را فراهم نمایید. هرچه ملت ها می خواهند برای آن ها تدارک ببینید این امر باعث ایجاد سکون و آرامش خواهد بود, اما نتیجه کاملا بر عکس است.
دنیا دارد در آتش خواسته ها و امیال نفسانی می سوزد. این آتش تمام دنیا را فراگرفته و شعله های آن به آسمان زبانه می کشد.تمام کشور ها و ملل در این آتش دارند می سوزند و منظره ( وقودها الناس و الحجارة) به پیش چشمان ماست.

مردم از این آتش شکایت می کنند اما سوال این است که چه کسی بر روی ان نفت و هیزم ریخته است؟ برآورده کردن امیال و خواسته های نفسانی و به دنبال هوا و هوس رفتن نتیجه و پیامدی جز این ندارد.

آنچه باعث شگفتی است این که زمامداران حکومت که برآورده کردن تمام خواسته ها و سفارشات ملت و فراهم کردن اسباب و امکانات تفریح و خوشگذرانی آنان را ضروری می دانند با فرزندان خود این گونه رفتار نمی نمایند و جلوی خواسته های نا به جا و مضر انان را میگیرند. اگر فرزند آنان بخواهد با آتش بازی کند اجازه چنین کاری را به او نمی دهند و او را از این عمل باز می دارند. این بدین معناست که آنان با رعایای خود چنان که با فرزندان , همدردی نمی نمایند.

اینان برای اینکه ملت ها را از خود راضی و خشنود نگه دارند و از آنان به سود خود رای حاصل نمایند برآورده کردن هرخواسته درست و نادرست آنان را لازم می دانند. امروز در هیچ کشوری گروه یا شخصی که در آن ها این جرات و شهامت اخلاقی باشد که این عیش و عشرت طلبی ها را مورد انتقاد قرار دهند و صدای اعتراض خود را علیه شوق و علاقه بی اندازه مردم نسبت به لهو و لعب عیاشی و رقص و آواز بلند نمایند, وجود ندارد. امروز حکومتی که علیه این چیز ها محدودیت های لازم را اعمال نماید و جلوی رشد بی رویه و سرسام آور آن ها را بگیرد, دیده نمی شود.

پیغمبران الهی در خواسته های انسان اعتدال و در او طرز فکر صحیح ایجاد می نمایند

روش کار پیامبران الهی با آن چه که زمامداران حکومت انجام می دهند کاملا متفاوت است.آنان به جای براورده کردن خواسته های جائز و نا جائز انسان بر آن ها مهار می زنند.آنان جهت خواسته ها را از بد به خوب تغییر می دهند. و فقط خواسته های جائز را شایسته برآورده شدن می دانند. آنان در انسان وجدان زنده و بیدار ایجاد می نمایند. آنان اینگونه در زندگی, اعتدال و در دل ها سکون و آرامش پدید آوردند.

دانشگاه ها , آزمایشگاه ها و علم و تکنولوژی چیز های بسیاری در اختیار بشر نهادند.
آن ها اختراعات حیرت انگیزی را به وجود آوردند, لیکن به انسان ها وجدان پاک ندادند. سازمان ها دست انسان را گشودند اسلحه به دست بچه ها دادند اما آنان را تربیت ننمودند.
امروز این بچه های نادان آزادانه از این اسلحه استفاده می کنند و دست به اعمال وقیحانه و زشت می زنند لیکن: ای باد صبا این همه آورده تست

پیغمبران الهی برخواسته ها نگهبان گذاشتند. در آن ها توازن و اعتدال ایجاد نمودند. به جای برآورده کردن خواسته های نفسانی در انسان تمنا و میل شدید به راضی نمودن خداوند به وجود اوردند. احساس همدردی و غمگاری با انسانیت در دل ها ایجاد نمودند. آنان اختراعات به وجود نیاوردند اما در انسان طرز فکری پیدا کردند که او صلاحیت و شایستگی استفاده از نعمات خدایی و مصنوعات خود را داشته باشد.

آنان به انسان ضمیر بیدار و یقین زنده و پویا عطا نمودند. امروز در دنیا هرچیز هست اما یقین نیست.
امروز کارخانه ها هرچیز می توانند تولید کنند اما یقین فقط از کارخانه پیامبران به دست می آید. امروز دنیا از کسانی که در آن ها خوف و ترس خدا باشد خالی است, از یقین تهی است.خدمت خالصانه به انسانیت را چه کسی انجام بدهد؟ خوف خدا و یقین به خشنودی او در انسان احساس خدمت خالصانه و بی غرض برای عیال خدا را پیدا می کند.
چنین کسانی می توانند از هر شعاری به دور , از حرص و طمع حکومت پاک و از مکر و فریب و زد و بند های سیاسی, بیزار خالصانه و بدون چشم داشت به انسانیت خدمت نمایند.
امروز به چنین خدمت گزارانی نیاز است. خدمتگزارانی که چیزی در اختیار نداشته باشند. اما باز هم چیزی از کسی نخواهند بلکه دست عطایشان به سوی دیگران دراز باشد.


tariq.jameel;936822 نوشت:
دو حکایت از ایثار و از خودگذشتگی

شما از این سخنانم تعجب نکنید. تمام این ها وقایع تاریخی اند.در همین دنیای ما این وقایع رخ داده اند. در تاریخ چنان حکایات و داستان هایی وجود دارد که از افسانه ها و قصه های دروغینی که امروز در فیلم ها و بر پرده ها سینما نشان داده می شود, بسیار شگفت انگیز ترند. یکی از این حکایات مربوط است به مدت زمانی پس از به دنیا آمدن حضرت محمد ,رسول خدا

جان دادن از تشنگی به خاطر نجات دیگران

یکی از مسلمانان برای پیدا کردن برادر زخمی خود با مقداری آب خارج شد. در میان زخمی ها برادرش را که بر اثر زخم ها بی رمق و در حال جان کندن و تشنه لب بود, یافت. خواست تا به برادرش آب بدهد اما او به زخمی دیگری اشاره نمود که ابتدا به او آب بده.

اگر این داستان به همین جا خاتمه می یافت باز هم افتخاری برای انسانیت و یادگاری برای تاریخ بود , اما این داستان در اینجا پایان نیافت. وقتی به نزد زخمی دوم رفت تا به او آب بدهد او به زخمی دیگری اشاره نمود. به همین ترتیب هر زخمی به زخمی دیگر اشاره می کرد تا اینکه ظرف آب دوباره به زخمی اول رسید.
اما او در گذشته بود. نزد زخمی دوم رفت او نیز وفات یافته بود. نزد زخمی ها رفت اما همه آن ها رخت از دنیا بر بسته بودند. آنان دنیا را ترک گفتند اما اثری از خود در تاریخ بر جای نهادند.
امروز که برادر ،برادرخود را می درد و یک انسان لقمه انسان دیگر را از دهانش می رباید , این داستان مناری روشن است.


خاموش کردن چراغ به خاطر مهمان


باری چند مهمان نزد رسول خدا آمدند. در خانه آن حضرت چیزی نبود که از آن ها پذیرایی نمایند. آن حضرت از یاران خود پرسیدند که چه کسی حاضر است این ها را به خانه خود برده و پذیرایی نماید؟

یک انصاری اعلام آمادگی نمود. در خانه آن ها اندکی غذا بود, لذا وی با همسر خود مشوره نموده و آن ها تصمیم گرفتند که بچه های خود را بخوابانند و چراغ
را خاموش نموده غذا را برای مهمانان بیاورند.

آنان چنین کردند و مهمانان غذا خورده و سیر شدند.مهمانان به سبب تاریکی متوجه نشدند که میزبان در خوردن با آن ها شریک نیست و فقط دستش را در ظرف غذا برده و خالی به دهان می نهد.


حکایت اول :
دروغ محض هست ... چند نفر نشستن کنار هم دیگه و رفتن تو خماری و نعشه شدن و داستان سرایی کردن .

حکایت دوم :
امکانش هست که تعریف کنین چه کسی این حکایت رو برای اولین بار برای کسی دیگر تعریف کرده ؟

مینوی خرد;936987 نوشت:
حکایت اول :
دروغ محض هست ... چند نفر نشستن کنار هم دیگه و رفتن تو خماری و نعشه شدن و داستان سرایی کردن .

حکایت دوم :
امکانش هست که تعریف کنین چه کسی این حکایت رو برای اولین بار برای کسی دیگر تعریف کرده ؟

سلام ممنون که یادآوری کردی منابع رو نوشتم و اصلاحش کردم.

روش تفکر پیامبران

ما پس از تامل و تفکر بسیار و تجربه کافی, کاملا متقاعد شده ایم که روش درست و طریقه صحیح برای حل مسائل انسانیت در آستانه مرگ, همانا روش پیامبران است. هرزمان که مطابق این شیوه و بر این اساس اصلاح صورت گرفت خار های دل انسانیت بیرون گردید و سوزن های چشمان خود به خود به در آمد. و چنان فضایی از محبت ایجاد گردید که همه جا را آرامش و اطمینان فرا گرفت.

در قرآن می آید که :برای هر قوم و کشوری هدایتگری فرستاده شده که او مردم را به سوی خدا دعوت نموده است.آموزه های پیامبران در زیر غبار و پس پرده زمانه قرار گرفته اند.غرور علمی هم در ما پیدا شده , از این رو ما شیوه کار هزار- دوهزار سال پیش را کهنه و منسوخ قلمداد می نماییم.

ما این طرز تفکر را برای خود عار می دانیم ؛ لیکن این یک حقیقت است که با آنکه خورشید بسیار قدیمی است ,کسانی که روشنایی های جدیدی پدید آورده اند نمی توانند خود را بی نیاز از آن بدانند. ما از روش پیامبران پیروی می کنیم و مسئله اصلاح انسانیت را از آنان آموخته ایم.


باران های بداخلاقی و خودخواهی

پیامبران می گویند که هر چیز دارای اصل و ریشه است. اگر می خواهید جلوی چیزی را بگیرید و از پیامد های آن در امان بمانید, باید با اصل و ریشه آن مبارزه کنید و اجازه ندهید که وجود یابد.
مثالی خدمت شما عرض می نمایم ؛ در فصل تابستان آب دریا بخار می شود. بخار ها به هوا بلند می شوند در اثر گرما تحلیل می روند, به کوه ها برخورد می کنند و به صورت باران شدید فرو می ریزند.ما نمی توانیم با چادر و خیمه جلوی باران های موسمی را بگیریم.

امروز باران های بد اخلاقی, خودخواهی و نفس پرستی و عیش پرستی در حال باریدن اند. بخار های خودخواهی و نفس پرستی برخاسته از دریای دل وقتی از حد می گذرند , حرارت عیش پرستی آن ها را ذوب نموده و باران های خودخواهی شروع به باریدن می کنند , که با خیمه و چادر نمی توان جلوی آن ها را گرفت.

راه علاج


برای این که بتوانیم جلوی این باران های دل را بگیریم, یقین به الله, یقین به پاسخ گوی اعمال خود بودن در آخرت و سزا و جزای در آن ضروری است. کسی که به بنیاد ها ایمان ندارد, خالق و رازق خویش را نمی شناسد , چنین کسی وقتی در دنیا به اقتدار برسد چرا از آن استفاده نکند؟ او چنین می اندیشد که با کوشش های خود فرصتی را فراهم نموده , خوب حالا چرا از آن بهره نگیرد؟ چرا زندگی سرشار از لذتی نداشته باشد؟

کسانی که با زیرکی و زرنگی خود را بالا کشیده اند و جایگاهی برای خود دست و پا نموده اند, چرا برتری کسی را بپذیرند و چرا به قانونی احترام بگذارند و چرا عیش و عشرت امروز را به فردا بگذارند؟ اگر من هم بدانم که پس از مرگ زندگی دیگری وجود ندارد و تنها همین زندگی دنیاست , چرا به خوشگذرانی نپردازم و عشرت امروز را برای چه روزی بگذارم؟

این را بدانیم که پیامبران ابتدا یقین یاران خود را درست می کردند سپس به آنها علم می آموختند در واقع احکامات دین اسلام هم به تدریجی آمدند و بر پیامبر تا چند سال بعد بعثت هیچ حکمی نیامده است . و بعد از چندین سال حکم نماز می آید(سفر معراج).

در طول این مدت پیامبر روی قلب یاران خود تلاش می کرد و یقین صحیح (اعتماد و معرف خدا و یقین به آخرت) را در دل یاران خود درست و ریشه دار می کرد.

امروزه بزرگترین اشتباهی که می کنیم ما فقط به علم و معلومات بسنده می کنیم و کاری به ایمان و معرفت فرد مقابل نسبت به مبدا و اصل آن نداریم.

بقول یکی از بزرگان ابتدا باید دل را شخم زد (ایمان سازی یقین سازی) بعد باید در آن نهال کاشت (نزول احکامات خدا به تدریجی)

لذا مهم ترین وظیفه علما همین است که ابتدا برای یقین سازی راه و چاره ای بیندیشند.؟ تا دوباره امت احیا شود.

قول یکی از اهل علم : آخر این امت اصلاح نمی شود مگر همانطوری که اول این امت اصلاح شد.

پایان.

سلام ...
یک روز در درون جمعی نشسته بودیم ... عموم هم عنان صحبت رو در درون دستانش گرفته بود و شمع محفل شده بود ... بعدش شروع کرد به تعریف کردن یک خاطره ...

محله ای قدیمی در درون تهران وجود داره با اسم جنت آباد که قبلا ها انتهای اون یک پرتگاه بوده ... یعنی یک خیابون بوده که انتهای اون دره بوده و مثله سابق هم از علایم راهنمایی و رانندگی استفاده نمیکردند ... عموم داشت تعریف میکرد که یک بنده خدایی آدرس جایی رو کسی میپرسه و ایشون در پاسخ به راننده میگن که این خیابون رو بگیرید و تا انتها بالا برید ...

ایشون هم همین کار رو میکنه ... و اونقدر میره ... میره که از همون خیابونه در درون دره سقوط میکنه و همشون میمیرن ...

اون موقع ها که کوچولو بودم از عموم پرسیدم خوب عمو جان ... این داستان رو چه کسی تعریف کرده ... یعنی ناظره این داستان چه کسی بوده که تونسته این داستان رو تعریف کنه ...

داستان مردی که در تاریکی لقمه خالی به دندان میگزه از همین مدل داستان هست .... چه کسی ناظر این روایت بوده تا این روایت رو تعریف بکنه ...

دروغ دروغ هست ... حتی اگر قسم ابولفضل پشتش باشه ... با بیشتر قسم خوردن و رفرنس دادن هم آبرویه خودتون رو میبرید ... هم آبرویه استدلال کردنتون رو میبرید و هم آبرویه رفرنس هاتون رو میبرید ...

در ادامش هم داستان یک آقایی رو تعریف کردید که میخواسته به دیگران آب بده و اونها یکی یکی به دیگری اشاره میکردند که در دور اول همه زنده بودند ... و میگفتن آب را به دیگری بده ... و در دور دوم همه مرده بودند و دیگه آب نمیخواستند ...

این هم دروغ شاخدار هست ... من دنیا رو میشناسم و میدونم که چجوری کار میکنه ... این ها تخیلات هستند ...

شاید هم کاره دلقک باشه که میخواد ما رو وارد بازی کنه ....

مینوی خرد;937051 نوشت:
سلام ...
یک روز در درون جمعی نشسته بودیم ... عموم هم عنان صحبت رو در درون دستانش گرفته بود و شمع محفل شده بود ... بعدش شروع کرد به تعریف کردن یک خاطره ...

محله ای قدیمی در درون تهران وجود داره با اسم جنت آباد که قبلا ها انتهای اون یک پرتگاه بوده ... یعنی یک خیابون بوده که انتهای اون دره بوده و مثله سابق هم از علایم راهنمایی و رانندگی استفاده نمیکردند ... عموم داشت تعریف میکرد که یک بنده خدایی آدرس جایی رو کسی میپرسه و ایشون در پاسخ به راننده میگن که این خیابون رو بگیرید و تا انتها بالا برید ...

ایشون هم همین کار رو میکنه ... و اونقدر میره ... میره که از همون خیابونه در درون دره سقوط میکنه و همشون میمیرن ...

اون موقع ها که کوچولو بودم از عموم پرسیدم خوب عمو جان ... این داستان رو چه کسی تعریف کرده ... یعنی ناظره این داستان چه کسی بوده که تونسته این داستان رو تعریف کنه ...

داستان مردی که در تاریکی لقمه خالی به دندان میگزه از همین مدل داستان هست .... چه کسی ناظر این روایت بوده تا این روایت رو تعریف بکنه ...

دروغ دروغ هست ... حتی اگر قسم ابولفضل پشتش باشه ... با بیشتر قسم خوردن و رفرنس دادن هم آبرویه خودتون رو میبرید ... هم آبرویه استدلال کردنتون رو میبرید و هم آبرویه رفرنس هاتون رو میبرید ...


سلام ...
جسارتاً نتیجه‌گیری‌هایتان اشتباه هستند ...
همان داستانی که عمویتان تعریف کردند هم امکان دارد درست بوده باشد و ساختگی نبوده باشد، اگرچه فکر نمی‌کنم ارزش بررسی داشته باشد و کسی آنقدر برایش اهمیت داشته باشد که چنین تحقیقی کند، ولی در هر صورت اینکه بدون تحقیق بگوییم حتماً غلط است و حتماً نمی‌شده به صورتی داستانش تعریف گردد اشتباه است ... شاید بعداً خبر این سقوط و از دنیا رفتن که در آن حوالی پخش شده است آن مرد اینطور نتیجه‌گیری کرده است که تقصیر او بوده است و اینطور داستان را پخش کرده است، شاید او این را گفته و آن‌ها هم سقوط کرده‌اند ولی علت آن سقوط چیز دیگری بوده باشد ... اینکه بگوییم این داستان کلا ساخته‌ی تخیل مردم است اگرچه امکان دارد نهایتاً همینطور هم بوده باشد ولی به این راحتی نمی‌شود چنین حرفی زد ... کار شما در اینطور قضاوت کردن مانند این است که کسی چیزی را تعریف کند و او پیش خودش فکر کند اگر این مطلب بخواهد درست باشد الا و لابد باید چنین باشد و چنان و بعد بر آن اساس دست به قضاوت بزند، حال آنکه امکان دارد آن الا و لابدی که او در ذهن خود فراهم کرده است باشد که اشکال دارد ... ظاهراً فرض شما این است که این حکایت به همین صورت باید توسط یک ناظر عیناً دیده شده باشد و بعد تعریف شده باشد، حال آنکه امکان دارد این حکایت به مرور زمان به این صورت درآمده باشد و در آن ابتدا صورت دیگری داشته است، مثل اینکه فلان شخص و خانواده‌اش مردند به عنوان یک خبر و فلان شخص گفت من فلان چیز را قبل از فوت ایشان به ایشان گفته بودم به عنوان خبری دیگر (یا اینکه فلان شخص دیده است که فلان شخص چنان چیزی را قبل از تصادف ایشان به آن‌ها می‌گفت)

این برخورد شما با مسأله‌ی حکایت‌های تاریخی اشکال دارد ...

و این برخورد شما با نقل‌های تاریخی اسلامی اشکال بزرگتری دارد، چون در یک بحث درون‌دینی ما منابعی را داریم که منتسب به اهل بیت علیهم‌السلام باشند، ممکن است خبری از کربلا آورده شود و همه بپرسند که اگر یک طرف قاتل است و طرف دیگر کسی است که شهید شده و بین ما نیست که بگوید چه شده است پس ناظر سوم‌شخصی که دارد خبر را می‌دهد کیست، بعد یادمان می‌رود که اهل بیت علیهم‌السلام نیازی ندارند به اینکه همانجا حضور فیزیکی داشته باشند تا بتوانند بعداً حکایت آن را برایمان تعریف نمایند و در نتیجه امکان دارد امام صادق علیه‌السلام حکایتی از کربلا را تعریف نمایند که به نظر برسد هیچ ناظر خارجی در آن بین نداشته است، از این نظر موضوع این بحث می‌شود مثل اینکه خداوند به پیامبرش فرمود: «ذَٰلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ ۚ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ» یا اینکه فرمود «مَا كَانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَىٰ إِذْ يَخْتَصِمُونَ * ....*إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِينٍ * ...» ... از طرف دیگر انسانی حضور نداشته باشد ممکن است جنّی حضور داشته باشد یا ملائکه حضور داشته باشند که حتماً دارند و چه بسا آن‌ها خبری را به اهل بیت علیهم‌السلام و یا حتی به برخی مؤمنان برسانند ... موارد دیگری هم امکان دارد که بگذریم ...

مینوی خرد;937051 نوشت:
در ادامش هم داستان یک آقایی رو تعریف کردید که میخواسته به دیگران آب بده و اونها یکی یکی به دیگری اشاره میکردند که در دور اول همه زنده بودند ... و میگفتن آب را به دیگری بده ... و در دور دوم همه مرده بودند و دیگه آب نمیخواستند ...

این نظرتان هم اشکال دارد ... شما همه چیز دنیا را نمی‌شناسید و البته اینجا صحبت از آخرت هم هست و نه دنیا ... مؤمنین برخوردشان آنقدرها هم دنیایی نیست و اگر عبید الدنیا نباشند چه بسا چیزهایی از ایشان ببینید که در کتب روان‌شناسی مربوط به انسان‌های معمولی زیاد سراغ نداشته باشید ...

سلام

در مورد ایرادات دوستمون باید بگم

چه گیری به این دو داستان میدین خب بابا اصل حرفا رو بگیرید. اصلا شما به این گمان بگیرید که این دو داستان صحیح می باشد اگر چه منبع رو هم ذکر کردن خب جهت داستان با گفتاره و برای بیداری اسلامی هست (البته منظورم این نیست هر کسی هرچیزی بگه)

یعنی این طرف اینقد حرفای خوبی زد که اگه آدم خوب بخوندشون حتی خرابی این دو داستان ( اگر سند ندارن که دارن) نباید زیر چشم بیاد مهم اینه که ما چرا اینارو بخونیم.

یکی میخونه هی فکرشو و عقلشو به رخ بکشونه و جواب بده و جدل کنه یکی ازشون استفاده میکنه و در راستای اون گفتاری مفید رو میزنه.

tariq.jameel;937048 نوشت:
این را بدانیم که پیامبران ابتدا یقین یاران خود را درست می کردند سپس به آنها علم می آموختند در واقع احکامات دین اسلام هم به تدریجی آمدند

خب الان پیامبری نیست منم میخام یقینم به خدا درست بشه ولی چطوری ؟ طفا جواب این سوال رو بدید؟؟
دوم این کار رو باید کیا انجام بدن علمای مان یا طلاب مان!

پیامبر کارشون رو به عموم مردم میکشوندن یعنی میدان کاریش همه ی مردم بود ولی الان که میدونید مردم به دو دسته اند یک دسته شون فقط به کار و کاسبی شون چسپیدن دسته ی دیگر هم اونایی که تو حوزه ان گیریم بتونیم توی حوزه دین رو تعلیم یا بقول تان ایمان سازی و تقویت باورها رو انجان بدیم . ولی تو بازارها پیش عوام چطور چنین کاری بکنیم؟

عزم;937062 نوشت:
سلام

در مورد ایرادات دوستمون باید بگم

چه گیری به این دو داستان میدین خب بابا اصل حرفا رو بگیرید. اصلا شما به این گمان بگیرید که این دو داستان صحیح می باشد اگر چه منبع رو هم ذکر کردن خب جهت داستان با گفتاره و برای بیداری اسلامی هست (البته منظورم این نیست هر کسی هرچیزی بگه)

یعنی این طرف اینقد حرفای خوبی زد که اگه آدم خوب بخوندشون حتی خرابی این دو داستان ( اگر سند ندارن که دارن) نباید زیر چشم بیاد مهم اینه که ما چرا اینارو بخونیم.

یکی میخونه هی فکرشو و عقلشو به رخ بکشونه و جواب بده و جدل کنه یکی ازشون استفاده میکنه و در راستای اون گفتاری مفید رو میزنه.

خب الان پیامبری نیست منم میخام یقینم به خدا درست بشه ولی چطوری ؟ طفا جواب این سوال رو بدید؟؟
دوم این کار رو باید کیا انجام بدن علمای مان یا طلاب مان!

پیامبر کارشون رو به عموم مردم میکشوندن یعنی میدان کاریش همه ی مردم بود ولی الان که میدونید مردم به دو دسته اند یک دسته شون فقط به کار و کاسبی شون چسپیدن دسته ی دیگر هم اونایی که تو حوزه ان گیریم بتونیم توی حوزه دین رو تعلیم یا بقول تان ایمان سازی و تقویت باورها رو انجان بدیم . ولی تو بازارها پیش عوام چطور چنین کاری بکنیم؟

اتفاقا من با نظره شما مخالفم ...
بزارین مساله رو در غالب یک داستان براتون تعریف کنم ...

شهر و دیاری بوده که در درون اون هیچ پیامبری ظهور نکرده بود ... در درون این شهر و دیار همه مردم زرنگ و لوند بودند ... همه به فکر این بودند که زرنگی بکنند و پولدار بشن ( یه شهر و دیاری مانند واشنگتن امروزی خودمون ) ...
همه با هم دیگه امرار معاش میکردند ...
همه سره هم دیگه کلاه میزاشتند ...
همه زرنگ بودند و به بچه هاشون زرنگ بودن رو یاد میدادند ...
همه حواساشون رو جمع میکردند که نکنه سرشون کلاه بره ...
و در نهایت همشون با هم دیگه یه جوری تعامل میکردند و زندگیشون میگذشته ...

نه کسی فقیر بود ...
نه کسی خیلی ثروتمند ...

تا اینکه یک سید و آقایی پا در درون این شهر میزاره و شروع میکنه به هدایت کردن مردم ...
میگه مردم زرنگی نکنین ... کلاه برداری نکنین ... مال مردم خوری نکنین ...
از این سید و آقا مردم هر چقدر که دزدی میکردند ... ایشون هیچ کاری نداشت ...
بازم ازش کلاه برداری میکردند ... باز هم ایشون کاری نداشت ...
به مرور زمان چون حرفهای این سید به دل مردم مینشست ... رهروان زیادی پیدا میکنه ...
شاگردانش دورش جمع میشدند و این سید هم اونها رو راهنمائی میکرد ...
به مرور زمان مردم دو دسته شدند ...

یک سری خوب بودند و کلاه برداری نمیکردند و زرنگی نمیکردند و پیرو سید بودند ...
یک سری زرنگ بودند و کلاه برداری میکردند و پیرو سید نبودند ...

هیچی زمونه میگذره ...
به مرور زمان پسره این آقا سید ... میخواسته ازدواج کنه و چون پولی نداشته شروع میکنه از اعتبار باباش استفاده کردن ...
و اختلاص های میلیون دلاری میکنه ...

بعدش یهو مردم بخ خودشون میان ...
یه زمانی بود که زرنگی میکردند ... مال مردم خوری میکردند ... ولی در حد 100 هزار تومن ...
ولی این سید ... پسرش اومده در درون اون شهر و اختلاص میلیون دلاری کرده ...

مردم هاج و واج میمونن ...
دیگه هیچ کس سر از کاره کسه دیگه ای در نمیاورده ...

کسی که تسبیح دستش میگرفت معلوم نبود سالک هست ... معلوم نبود عابد هست ... معلوم نبود مال مردم خور هست ... معلوم نبود اختلاص گر هست و ...

دیگه شهرشون خر تو خر میشه ...
گروهی از مردم عتابد و زاهد و سالک میشن و رو پیشونی هاشون جایه مهر بوده
گروهی از مررم هم اختلاص گر میشن و اونها هم رو پیشونینشون جایه مهر بوده

تا اینکه مردم جمع میشن و این سید رو از شهرشون میندازن بیرون ... میگن ما آدم خوب نمیخوایم ... هممون مثله همیم و باید حواسامون رو هم جمع کنیم ...

نباید به مهر رویه پیشونی اعتماد کنیم ... اینجوری سرمون کلاه میره و ...

چنین داستانهایی که این جناب تعریف میکنند ... شاید قشنگ باشه ... شاید زیبا باشه ... ولی از نظره من تمام این داستانها بد آموزی داره ...

آنچنانچه گروهی از مردم به این چیزها اعتماد میکنند و این مدل زندگی رو برای خودشون میپذیرند ... و در نهایت به پوچی در مسیرشون میرسند و این بار دیگه تنها از مسیرشون برنمیگردند ...
بلکه به دنبال انتقام گرفتن هم هستند ...

این همه در درون افغانستان ... زنها روشون رو میپوشونن ... این همه خودشون رو مقید میدونن ... بعدش مردهای افغانی دقیقا کسایی هستند که میرزن سره دخترا و به زور تجاوز میکنند
کاری که در هیچ جایه دنیا انجام نمیشه

این همه در درون افغانستان ... مردمانش عابد و سالک هستند ... بعد از مدتی به پوچی میرسند و میخوان پولدار بشن ... میرن و تروریست میشن که به پول و نوایی برسند ....

در حالیکه راه مشخص هست ...
راه موفقیت زرنگی هست ... نه گوش دادن به این داستانها ...

این داستانها انسانها رو عقب مونده نگه میداره ... بعد از چندین سال مردمانی که چنین داستانهایی رو گوش میدن به خودشون میان ... و نه تنها میخوان پولدار بشن ... بلکه دیگه به اختلاص و زرنگی بسنده نمیکنند ... آدم میکشن و به زور هم تجاوز میکنن ...

در نهایت اگر هم چنین داستانهایی درست هم باشه ... من این چیزها رو جزو شخصیتم قبول نمیکنم ...

من یک بچه رو به گونه ای تفسیر میکنم ... که ...

1. یا به دنبال کلاه برداری و مال مردم خوری و اختلاص کردن و تجاوز به حقوق دیگران هست .
2. یا به دنبال این هست که بره و شهید بشه و اگر بهش خواستند آب بدن قبول نکنه و آب رو به یه نفره دیگه پاس بده ...

هر دویه این رفتارها از نظر من خیلی خیلی به هم نزدیک هستند ... خیلی شبیه هم هستند و هر دویه این رفتارها کیلومتر ها با شخصیت انسانی خود ساخته که ....

1. زرنگ هست
2. مال مردم خوری نمیکنه
3. هوشمند هست
4. پولدار هست و سیاستمدار هست
5. آداب معاشرت بلد هست . کلک نمیزنه
6. لقمه خالی در درون ظرف نمیبره .
7. متواضع هست .
8. چابک و فرز هست
9. قدرتمند و جسور هست
داره ...

رفتارهایی اینچنینی به نظره من از رویه ناپختگی شخصیت ناشی میشن ... و کسانی که شخصیتهای پخته ای دارند بسا رفتارهایی دقیق تر و هوشمندانه تر و تعدیل شده تری دارند ....

مینوی خرد;937081 نوشت:
اتفاقا من با نظره شما مخالفم ...
بزارین مساله رو در غالب یک داستان براتون تعریف کنم ...

شهر و دیاری بوده که در درون اون هیچ پیامبری ظهور نکرده بود ... در درون این شهر و دیار همه مردم زرنگ و لوند بودند ... همه به فکر این بودند که زرنگی بکنند و پولدار بشن ( یه شهر و دیاری مانند واشنگتن امروزی خودمون ) ...
همه با هم دیگه امرار معاش میکردند ...
همه سره هم دیگه کلاه میزاشتند ...
همه زرنگ بودند و به بچه هاشون زرنگ بودن رو یاد میدادند ...
همه حواساشون رو جمع میکردند که نکنه سرشون کلاه بره ...
و در نهایت همشون با هم دیگه یه جوری تعامل میکردند و زندگیشون میگذشته ...

نه کسی فقیر بود ...
نه کسی خیلی ثروتمند ...

تا اینکه یک سید و آقایی پا در درون این شهر میزاره و شروع میکنه به هدایت کردن مردم ...
میگه مردم زرنگی نکنین ... کلاه برداری نکنین ... مال مردم خوری نکنین ...
از این سید و آقا مردم هر چقدر که دزدی میکردند ... ایشون هیچ کاری نداشت ...
بازم ازش کلاه برداری میکردند ... باز هم ایشون کاری نداشت ...
به مرور زمان چون حرفهای این سید به دل مردم مینشست ... رهروان زیادی پیدا میکنه ...
شاگردانش دورش جمع میشدند و این سید هم اونها رو راهنمائی میکرد ...
به مرور زمان مردم دو دسته شدند ...

یک سری خوب بودند و کلاه برداری نمیکردند و زرنگی نمیکردند و پیرو سید بودند ...
یک سری زرنگ بودند و کلاه برداری میکردند و پیرو سید نبودند ...

هیچی زمونه میگذره ...
به مرور زمان پسره این آقا سید ... میخواسته ازدواج کنه و چون پولی نداشته شروع میکنه از اعتبار باباش استفاده کردن ...
و اختلاص های میلیون دلاری میکنه ...

بعدش یهو مردم بخ خودشون میان ...
یه زمانی بود که زرنگی میکردند ... مال مردم خوری میکردند ... ولی در حد 100 هزار تومن ...
ولی این سید ... پسرش اومده در درون اون شهر و اختلاص میلیون دلاری کرده ...

مردم هاج و واج میمونن ...
دیگه هیچ کس سر از کاره کسه دیگه ای در نمیاورده ...

کسی که تسبیح دستش میگرفت معلوم نبود سالک هست ... معلوم نبود عابد هست ... معلوم نبود مال مردم خور هست ... معلوم نبود اختلاص گر هست و ...

دیگه شهرشون خر تو خر میشه ...
گروهی از مردم عتابد و زاهد و سالک میشن و رو پیشونی هاشون جایه مهر بوده
گروهی از مررم هم اختلاص گر میشن و اونها هم رو پیشونینشون جایه مهر بوده

تا اینکه مردم جمع میشن و این سید رو از شهرشون میندازن بیرون ... میگن ما آدم خوب نمیخوایم ... هممون مثله همیم و باید حواسامون رو هم جمع کنیم ...

نباید به مهر رویه پیشونی اعتماد کنیم ... اینجوری سرمون کلاه میره و ...

چنین داستانهایی که این جناب تعریف میکنند ... شاید قشنگ باشه ... شاید زیبا باشه ... ولی از نظره من تمام این داستانها بد آموزی داره ...

آنچنانچه گروهی از مردم به این چیزها اعتماد میکنند و این مدل زندگی رو برای خودشون میپذیرند ... و در نهایت به پوچی در مسیرشون میرسند و این بار دیگه تنها از مسیرشون برنمیگردند ...
بلکه به دنبال انتقام گرفتن هم هستند ...

این همه در درون افغانستان ... زنها روشون رو میپوشونن ... این همه خودشون رو مقید میدونن ... بعدش مردهای افغانی دقیقا کسایی هستند که میرزن سره دخترا و به زور تجاوز میکنند
کاری که در هیچ جایه دنیا انجام نمیشه

این همه در درون افغانستان ... مردمانش عابد و سالک هستند ... بعد از مدتی به پوچی میرسند و میخوان پولدار بشن ... میرن و تروریست میشن که به پول و نوایی برسند ....

در حالیکه راه مشخص هست ...
راه موفقیت زرنگی هست ... نه گوش دادن به این داستانها ...

این داستانها انسانها رو عقب مونده نگه میداره ... بعد از چندین سال مردمانی که چنین داستانهایی رو گوش میدن به خودشون میان ... و نه تنها میخوان پولدار بشن ... بلکه دیگه به اختلاص و زرنگی بسنده نمیکنند ... آدم میکشن و به زور هم تجاوز میکنن ...

در نهایت اگر هم چنین داستانهایی درست هم باشه ... من این چیزها رو جزو شخصیتم قبول نمیکنم ...

من یک بچه رو به گونه ای تفسیر میکنم ... که ...

1. یا به دنبال کلاه برداری و مال مردم خوری و اختلاص کردن و تجاوز به حقوق دیگران هست .
2. یا به دنبال این هست که بره و شهید بشه و اگر بهش خواستند آب بدن قبول نکنه و آب رو به یه نفره دیگه پاس بده ...

هر دویه این رفتارها از نظر من خیلی خیلی به هم نزدیک هستند ... خیلی شبیه هم هستند و هر دویه این رفتارها کیلومتر ها با شخصیت انسانی خود ساخته که ....

1. زرنگ هست
2. مال مردم خوری نمیکنه
3. هوشمند هست
4. پولدار هست و سیاستمدار هست
5. آداب معاشرت بلد هست . کلک نمیزنه
6. لقمه خالی در درون ظرف نمیبره .
7. متواضع هست .
8. چابک و فرز هست
9. قدرتمند و جسور هست
داره ...

رفتارهایی اینچنینی به نظره من از رویه ناپختگی شخصیت ناشی میشن ... و کسانی که شخصیتهای پخته ای دارند بسا رفتارهایی دقیق تر و هوشمندانه تر و تعدیل شده تری دارند ....

سلام

داستان های شما خیلی شیرین و برداشت هاتون هم خیلی شیرین می باشند

در دنیا هزاران نوع انسان زندگی می کند و هر کس نوع تفکر و باوری دارد و برخی هم به فکر خود تکیه می کنند.

اما یکی فکر من انسان که ناقص هستم و دیگری تفکر اسلامی

من بیام یک منظره و داستانی بیان کنم و طبق اون منظره برداشت هایی بکنم جالبه! خب که چی!

(علم اگر در دل زند یاری شود علم اگر در سر زند ماری شود)

موضوع قفل شده است