جمع بندی چاه ظلمت در عرفان

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چاه ظلمت در عرفان

سلام
عیدتان مبارک
روز و نمازتان مورد قبول خداوند متعال
چاه ظلمت یا چاه طبیعت(چاه طبیعت را کمی شک دارم که به این عنوان باشه یا نه) در عرفان چه تعاریفی دارد و جایگاه چه کسانی است؟
باتشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حافظ

Amir.Ali.molaei;932515 نوشت:
سلام
عیدتان مبارک
روز و نمازتان مورد قبول خداوند متعال
چاه ظلمت یا چاه طبیعت(چاه طبیعت را کمی شک دارم که به این عنوان باشه یا نه) در عرفان چه تعاریفی دارد و جایگاه چه کسانی است؟

سلام علیکم
ضمن آرزوی قبولی عبادات جنابعالی و عرض تبریک عید سعید فطر؛
مطلبی در خصوص این سؤال در کتاب خزائن، نوشته‌ی ملااحمد نراقی به تصحیح و تحقیق آیت الله حسن زاده آملی است که برای پاسخ مناسب است چون عبارت فارسی و روان است بجاست عین عبارات نقل شود:
"روى عن النبى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال: «إن للّه عزّ و جلّ سبعين ألف حجاب من نور و ظلمة» چون روح انسانى را از عالم قرب جوار رب العالمين به وحشت سراى قالب عنصرى مى‏آوردند آن را از سى صد و شصت هزار عالم ملك و مكلوت گذارنيدند و از هر عالم زبده و خلاصه‏اى او را همراه كردند پس از عبور او بر چندين هزار عالم مختلف او را هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى حاصل شد.
اگر چه آخر هر يك واسطه تحصيل كمالى هستند لكن در ابتداء هر يك حجابى هستند از مطالعه ملكوت و مشاهده جمال حق و ذوق مخاطبه و شرف انس از اعلا عليين قرب بأسفل السافلين چاه‏ طبيعت‏ آمده و در آن زندان سراى قرب چندين هزار ساله و محرميت خلوتخانها خاص را فراموش كرده و امروز هر چه بر انديشد از آن عالم هيچ يادش نيايد. اول در عالم انس بود و به اين جهت آن را انسان ناميدند «هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً» آخر فراموش كار شد آن را ناس‏ خواندند «يا أيها الناس» شايد از فراموشى باز گردد و ايام انس را ياد كند «و ذكر هم بأيام اللّه» «لعلمهم يتذكرون» «لعلهم يرجعون» «حب الوطن من الإيمان».
این وطن مصر و عراق و شام نیست/ این وطن شهری ست کو را نام نیست
هر كه باز نگشت در دركات كفر بماند «و لكنه أخلد إلى الأرض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب» قصد مراجعت بقاء است و وصول به وطن مقام احسان و تجاوز از آن عرفان و اگر پيشگاه وصل رسد عيان است و چون از آن در گذرد نه حد وصف و نه عالم بيان است.
نفس آدم پيش از تعلق به بدن چون تخم بود كه انتفاع از همان يك ختم بود به زمين طبيعت كاشته شد تا آب ايمان و عمل صالح خورد و صد تا هفت صد نفع دهد و اگر نه به پرورش افتاد در زمين پوسيده شود «و العصر إن الإنسان لفى خسر» «خالدين فيها أبداً».
ابتداء كه طفل به وجود آيد و هنوز حجب مستحكم نشده است و نو عهد است و هنوز ذوق از آن انس باقى است در حال كه از ما در جدا شد مى‏گريد، و چون شوق غالب شد فرياد و زارى بر مى‏آورد، و مادر او را مشغول مى‏كند تا فراموش كند، و چون لحظه‏اى او را باز گذارند پيل او ياد هندوستان كند باز بر سر گريه و زارى شود و در شب بيشتر باشد چون در روز نظر او به محسوسات مى‏افتد و به آنها مشغول مى‏شود و مادر او را به پستان و شير مشغول كند تا به تدريج انس اصلى را فراموش كند و تا به حد بلوغ رسيدن كار او انس گرفتن است به اين عالم و فراموش كردن آن عالم و از اين جهت است كه بچه هر حيوانى به اندك روزگارى پرورش يابد و به مصالح خويش قيام تواند نمود و به خلاف آدمى بچه كه چون مأنوس به عالم ديگر است و ياد فراق آن عالم در جان اوست و در او رنگ عالم غيب و شهادت است پس به كمال جسميت نرسد الا به روزگاران؛ و بالجمله بعد از آن كه انس به اين عالم گرفت بعضى چنان آن عالم را فراموش مى‏كنند كه اگر مخبر صادق القول خبر دهد كه وقتى در آن عالم بوده‏اى قبول نمى‏كند، و بعضى را هنوز اثر انس باقى است اگر چه به عقل خود نيز نداند كه وقتى در آن عالم بوده اما چون مخبر صادق خبر دهد اثر آن صدق و اثر آن أنس به يكديگر پيوندند و نظر مهم ولايتگرى دست در گردن يكديگر كرده قلب را به اقرار آورند و بعضى را چنان پرده از پيش بردارند كه همه راهها و منازلى كه عبور كرده مشاهده كند" (خزائن، ص 486- 488).
نکته دیگر آن که تعبیر چاه طبیعت و یا چاه ظلمت، تعبیری است که شاعران و ادیبان در سنت عرفان ادبی بسیار از آن استفاده نموده اند.
از جمله این شاعران، جناب سنائی است که از این تعبیر برای معرفی دنیا بهره برده است؛ وی بر این باور است که جان آدمی در چاه طبیعت افتاده و باید به یک ریسمان محکم و مطمئن که همان ریسمان الهی است چنگ زند و خود را نجات دهد:
چون همی دانی که قرآن را رسن خوانده‌ ست حق/ پس تو در چاه طبیعت چند باشی با وَسَن

حبل اللّه (- ريسمان خدا) اشاره است به حديث «انّ هذا القرآن حبل اللّه» (همانا كه اين قرآن ريسمان خداست).


نقل قول:
سلام علیکم
ضمن آرزوی قبولی عبادات جنابعالی و عرض تبریک عید سعید فطر؛

سلام با سلام از کارشناس عزیز، ممنونم از پاسخ گویی
نقل قول:
مطلبی در خصوص این سؤال در کتاب خزائن، نوشته‌ی ملااحمد نراقی به تصحیح و تحقیق آیت الله حسن زاده آملی است که برای پاسخ مناسب است چون عبارت فارسی و روان است بجاست عین عبارات نقل شود:
"روى عن النبى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال: «إن للّه عزّ و جلّ سبعين ألف حجاب من نور و ظلمة» چون روح انسانى را از عالم قرب جوار رب العالمين به وحشت سراى قالب عنصرى مى‏آوردند آن را از سى صد و شصت هزار عالم ملك و مكلوت گذارنيدند و از هر عالم زبده و خلاصه‏اى او را همراه كردند پس از عبور او بر چندين هزار عالم مختلف او را هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى حاصل شد.
اگر چه آخر هر يك واسطه تحصيل كمالى هستند لكن در ابتداء هر يك حجابى هستند از مطالعه ملكوت و مشاهده جمال حق و ذوق مخاطبه و شرف انس از اعلا عليين قرب بأسفل السافلين چاه‏ طبيعت‏ آمده و در آن زندان سراى قرب چندين هزار ساله و محرميت خلوتخانها خاص را فراموش كرده و امروز هر چه بر انديشد از آن عالم هيچ يادش نيايد. اول در عالم انس بود و به اين جهت آن را انسان ناميدند «هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً» آخر فراموش كار شد آن را ناس‏ خواندند «يا أيها الناس» شايد از فراموشى باز گردد و ايام انس را ياد كند «و ذكر هم بأيام اللّه» «لعلمهم يتذكرون» «لعلهم يرجعون» «حب الوطن من الإيمان».

این چند جمله عجب مفاهیمی داره، بسیار عالیههه، سپاسگزارمم
اگر امکانش هست، چند سوال از این متن دارم، برایم توضیح بدین

این قسمت

نقل قول:
اگر چه آخر هر يك واسطه تحصيل كمالى هستند لكن در ابتداء هر يك حجابى هستند از مطالعه ملكوت و مشاهده جمال حق و ذوق مخاطبه و شرف انس

و
نقل قول:
بأسفل السافلين چاه‏ طبيعت‏ آمده و

اسفل السافلین همون چاه طبیعته ؟
***********************
پس با این وجود هه کسانی که‌ در زندگی در‌خفلت‌بسر می بزند، و در این چاه اسیر هستن؟

Amir.Ali.molaei;932819 نوشت:
اگر امکانش هست، چند سوال از این متن دارم، برایم توضیح بدین

این قسمت
اگر چه آخر هر يك واسطه تحصيل كمالى هستند لكن در ابتداء هر يك حجابى هستند از مطالعه ملكوت و مشاهده جمال حق و ذوق مخاطبه و شرف انس


با سلام
از احکام و لوازم سیر نزولی، ایجاد جزئیت و تضیق در موجود تنزل داده شده است. در حقیقت، موجود با پشت سر گذاشتن مراحل استیداعیه‌ی نزولی، حقایقی را که در مراتب عالی واجد بود، به صورت ودیعه‌ای رها می‌کند و گرفتار قیود و عوارض عوالم پایینی می‌شود.
اما در میان کلمات عارفان نکته‌ای که چشمگیر و تأمل‌ برانگیز است انتخاب عنوان «معراجِ ترکیب» توسط محققان برای مراحل پیش از‌ تکوّن عنصری انسان است. از یک طرف، چون به سوی عالمی که دارای بیشترین تراکیب است در حرکت است، در هر مرحله و ایستگاه، از بساطت مرحله‌ی پیشین کم شده، بر تراکب آن افزوده می‌گردد. اگر هر چه از بساطت موجود کاسته گردد، شدت وجودی آن نیز تقلیل می‌یابد پس چگونه می‌توان چنین سیری را عروجی بنامیم؟!
در توضیح این نکته، باید گفت اگر چه حقیقت انسانی در قوس نزولی از بساطتش کاسته شده است اما این فروکاستن، تنها به جنبه‌ی شرف وی لطمه وارد می‌کند؛ در عوض، از حیث کمال ارتقاء می‌یابد؛ زیرا حقیقت انسانی در هر مرحله و حضرتی که فرود می‌آید، در عین دارا بودن صفات غیبی واقع در عین ثابته‌اش، صفاتی را که از مراتب وجودی سابق تحصیل کرده را نیز به همراه دارد،‌ در نتیجه، وصف مراحل پسین را نیز اکتساب می‌کند و منصبغ به احکام آن‌ها می‌گردد. چنین روندی مادامی که صورت ماده‌اش در رحم مادر تعین یابد، ادامه خواهد یافت. سپس پیوسته در احوال گوناگون تنقل داشته، تا آن که نشئه‌ی او تکامل یافته و اعتدالش کامل گردد. در حقیقت، با موصوف شدن به صفات هر مرحله و انصباغ به احکام آن، سیر تکاملی وی کامل گردیده، انباشته‌ای از صفات، احکام، قیودات، و تعین‌های گوناگون می‌شود. بنابراین، وجه نامیدن چنین سیر نزولی به «معراج»، وجود همین تراکیب و انباشته‌هاست.

به هر میزان شعاع دایره‌ای که موجود بر مدار آن سیر می‌کند وسیع‌تر باشد، آن موجود، از کمال بیشتری برخوردار خواهد بود؛ زیرا مراتب بیشتری از هستي به طور خلاصه و يكجا در وی جمع خواهد بود. بنابراین، از یک جمعیتی برخوردار خواهد بود که دیگران فاقد آن اند. پس می‌توان گفت مقدمه‌ی قرار گرفتن یک موجود در موقعیت جامعیت و أکمل مجالی بودن، همین سیر نزولیِ تا انتهاء، است. به جهت تقریب به ذهن، می‌توان به این مثال اشاره کرد که اگر شخص در محدوده‌ی وسیع‌تری نسبت به محل سکونت و ولادت خود سفر کرده‌ باشد، دنیا‌دیده‌تر بوده، معلومات و تجربیات خود در این راستا را بیشتر افزایش خواهد داد. چنین کسی در مقایسه با شخص دیگری که این‌گونه نبوده، از کمال بیشتری برخوردار می‌باشد.
در حقیقت انسان، با دارا بودن بیشترین حد از فرود در قوس نزول و بیشترین عمق فاصله نسبت به بساطت و وحدت، بیشترین طعمه و تحفه از هستی را از آن خود خواهد کرد تا پس از آن، با برگشت و مراجعت به سوی وحدت حقه‌ی الهی، عنوان «کون جامع» را از آن خود گرداند. وضعیت فوق مانند غواصی است که با طناب متصل به سکوی واقع در سطح آب، به اعماق دریا هبوط می‌کند؛ میزان دستیا‌بی بیشتر وی به عجائب و شگفتی‌های ناشناخته‌ی واقع در زیر دریا، متوقف بر طول طنابی است که بوسیله آن، قابلیت مراجعت به نقطه عزیمت (سطح آب) دارد. نمی‌توان این هبوط به اعماق آب را از نوع نابود‌کننده و حرمانی دانست؛ بلکه هبوطی بر پایه اصطیاد مقامات و کمالات است.

حافظ;932881 نوشت:

با سلام
از احکام و لوازم سیر نزولی، ایجاد جزئیت و تضیق در موجود تنزل داده شده است. در حقیقت، موجود با پشت سر گذاشتن مراحل استیداعیه‌ی نزولی، حقایقی را که در مراتب عالی واجد بود، به صورت ودیعه‌ای رها می‌کند و گرفتار قیود و عوارض عوالم پایینی می‌شود.
اما در میان کلمات عارفان نکته‌ای که چشمگیر و تأمل‌ برانگیز است انتخاب عنوان «معراجِ ترکیب» توسط محققان برای مراحل پیش از‌ تکوّن عنصری انسان است. از یک طرف، چون به سوی عالمی که دارای بیشترین تراکیب است در حرکت است، در هر مرحله و ایستگاه، از بساطت مرحله‌ی پیشین کم شده، بر تراکب آن افزوده می‌گردد. اگر هر چه از بساطت موجود کاسته گردد، شدت وجودی آن نیز تقلیل می‌یابد پس چگونه می‌توان چنین سیری را عروجی بنامیم؟!
در توضیح این نکته، باید گفت اگر چه حقیقت انسانی در قوس نزولی از بساطتش کاسته شده است اما این فروکاستن، تنها به جنبه‌ی شرف وی لطمه وارد می‌کند؛ در عوض، از حیث کمال ارتقاء می‌یابد؛ زیرا حقیقت انسانی در هر مرحله و حضرتی که فرود می‌آید، در عین دارا بودن صفات غیبی واقع در عین ثابته‌اش، صفاتی را که از مراتب وجودی سابق تحصیل کرده را نیز به همراه دارد،‌ در نتیجه، وصف مراحل پسین را نیز اکتساب می‌کند و منصبغ به احکام آن‌ها می‌گردد. چنین روندی مادامی که صورت ماده‌اش در رحم مادر تعین یابد، ادامه خواهد یافت. سپس پیوسته در احوال گوناگون تنقل داشته، تا آن که نشئه‌ی او تکامل یافته و اعتدالش کامل گردد. در حقیقت، با موصوف شدن به صفات هر مرحله و انصباغ به احکام آن، سیر تکاملی وی کامل گردیده، انباشته‌ای از صفات، احکام، قیودات، و تعین‌های گوناگون می‌شود. بنابراین، وجه نامیدن چنین سیر نزولی به «معراج»، وجود همین تراکیب و انباشته‌هاست.

به هر میزان شعاع دایره‌ای که موجود بر مدار آن سیر می‌کند وسیع‌تر باشد، آن موجود، از کمال بیشتری برخوردار خواهد بود؛ زیرا مراتب بیشتری از هستي به طور خلاصه و يكجا در وی جمع خواهد بود. بنابراین، از یک جمعیتی برخوردار خواهد بود که دیگران فاقد آن اند. پس می‌توان گفت مقدمه‌ی قرار گرفتن یک موجود در موقعیت جامعیت و أکمل مجالی بودن، همین سیر نزولیِ تا انتهاء، است. به جهت تقریب به ذهن، می‌توان به این مثال اشاره کرد که اگر شخص در محدوده‌ی وسیع‌تری نسبت به محل سکونت و ولادت خود سفر کرده‌ باشد، دنیا‌دیده‌تر بوده، معلومات و تجربیات خود در این راستا را بیشتر افزایش خواهد داد. چنین کسی در مقایسه با شخص دیگری که این‌گونه نبوده، از کمال بیشتری برخوردار می‌باشد.
در حقیقت انسان، با دارا بودن بیشترین حد از فرود در قوس نزول و بیشترین عمق فاصله نسبت به بساطت و وحدت، بیشترین طعمه و تحفه از هستی را از آن خود خواهد کرد تا پس از آن، با برگشت و مراجعت به سوی وحدت حقه‌ی الهی، عنوان «کون جامع» را از آن خود گرداند. وضعیت فوق مانند غواصی است که با طناب متصل به سکوی واقع در سطح آب، به اعماق دریا هبوط می‌کند؛ میزان دستیا‌بی بیشتر وی به عجائب و شگفتی‌های ناشناخته‌ی واقع در زیر دریا، متوقف بر طول طنابی است که بوسیله آن، قابلیت مراجعت به نقطه عزیمت (سطح آب) دارد. نمی‌توان این هبوط به اعماق آب را از نوع نابود‌کننده و حرمانی دانست؛ بلکه هبوطی بر پایه اصطیاد مقامات و کمالات است.

سلام
بسیار عالی، سپاسگزارم@};-

سرفراز دو جهان باشین

[=Arial Narrow]

حافظ;932881 نوشت:

با سلام
از احکام و لوازم سیر نزولی، ایجاد جزئیت و تضیق در موجود تنزل داده شده است. در حقیقت، موجود با پشت سر گذاشتن مراحل استیداعیه‌ی نزولی، حقایقی را که در مراتب عالی واجد بود، به صورت ودیعه‌ای رها می‌کند و گرفتار قیود و عوارض عوالم پایینی می‌شود.
اما در میان کلمات عارفان نکته‌ای که چشمگیر و تأمل‌ برانگیز است انتخاب عنوان «معراجِ ترکیب» توسط محققان برای مراحل پیش از‌ تکوّن عنصری انسان است. از یک طرف، چون به سوی عالمی که دارای بیشترین تراکیب است در حرکت است، در هر مرحله و ایستگاه، از بساطت مرحله‌ی پیشین کم شده، بر تراکب آن افزوده می‌گردد. اگر هر چه از بساطت موجود کاسته گردد، شدت وجودی آن نیز تقلیل می‌یابد پس چگونه می‌توان چنین سیری را عروجی بنامیم؟!
در توضیح این نکته، باید گفت اگر چه حقیقت انسانی در قوس نزولی از بساطتش کاسته شده است اما این فروکاستن، تنها به جنبه‌ی شرف وی لطمه وارد می‌کند؛ در عوض، از حیث کمال ارتقاء می‌یابد؛ زیرا حقیقت انسانی در هر مرحله و حضرتی که فرود می‌آید، در عین دارا بودن صفات غیبی واقع در عین ثابته‌اش، صفاتی را که از مراتب وجودی سابق تحصیل کرده را نیز به همراه دارد،‌ در نتیجه، وصف مراحل پسین را نیز اکتساب می‌کند و منصبغ به احکام آن‌ها می‌گردد. چنین روندی مادامی که صورت ماده‌اش در رحم مادر تعین یابد، ادامه خواهد یافت. سپس پیوسته در احوال گوناگون تنقل داشته، تا آن که نشئه‌ی او تکامل یافته و اعتدالش کامل گردد. در حقیقت، با موصوف شدن به صفات هر مرحله و انصباغ به احکام آن، سیر تکاملی وی کامل گردیده، انباشته‌ای از صفات، احکام، قیودات، و تعین‌های گوناگون می‌شود. بنابراین، وجه نامیدن چنین سیر نزولی به «معراج»، وجود همین تراکیب و انباشته‌هاست.

به هر میزان شعاع دایره‌ای که موجود بر مدار آن سیر می‌کند وسیع‌تر باشد، آن موجود، از کمال بیشتری برخوردار خواهد بود؛ زیرا مراتب بیشتری از هستي به طور خلاصه و يكجا در وی جمع خواهد بود. بنابراین، از یک جمعیتی برخوردار خواهد بود که دیگران فاقد آن اند. پس می‌توان گفت مقدمه‌ی قرار گرفتن یک موجود در موقعیت جامعیت و أکمل مجالی بودن، همین سیر نزولیِ تا انتهاء، است. به جهت تقریب به ذهن، می‌توان به این مثال اشاره کرد که اگر شخص در محدوده‌ی وسیع‌تری نسبت به محل سکونت و ولادت خود سفر کرده‌ باشد، دنیا‌دیده‌تر بوده، معلومات و تجربیات خود در این راستا را بیشتر افزایش خواهد داد. چنین کسی در مقایسه با شخص دیگری که این‌گونه نبوده، از کمال بیشتری برخوردار می‌باشد.
در حقیقت انسان، با دارا بودن بیشترین حد از فرود در قوس نزول و بیشترین عمق فاصله نسبت به بساطت و وحدت، بیشترین طعمه و تحفه از هستی را از آن خود خواهد کرد تا پس از آن، با برگشت و مراجعت به سوی وحدت حقه‌ی الهی، عنوان «کون جامع» را از آن خود گرداند. وضعیت فوق مانند غواصی است که با طناب متصل به سکوی واقع در سطح آب، به اعماق دریا هبوط می‌کند؛ میزان دستیا‌بی بیشتر وی به عجائب و شگفتی‌های ناشناخته‌ی واقع در زیر دریا، متوقف بر طول طنابی است که بوسیله آن، قابلیت مراجعت به نقطه عزیمت (سطح آب) دارد. نمی‌توان این هبوط به اعماق آب را از نوع نابود‌کننده و حرمانی دانست؛ بلکه هبوطی بر پایه اصطیاد مقامات و کمالات است.

سلام
کارشناس عزیز در مورد مطالب شما کمی فکر کردم، و بعضی ابهاماتم رفع شد.
اما معنی بعضی از کلمات متوجه نشدم، مثل:

نقل قول:
موجود با پشت سر گذاشتن مراحل استیداعیه‌ی نزولی، حقایقی را که در مراتب عالی واجد بود، به صورت ودیعه‌ای رها می‌کند و گرفتار قیود و عوارض عوالم پایینی می‌شود.

اگر اماکنش هست، مطلب رو کمی ساده تر بگین. اگر هم من از لحاظ اصطلاحاته عرفانی سطحم پایینه، لطفا چند منبع معرفی کنید، تاسطحم را ارتقا بدهم. Smile
راستی نگفتین به اسفل السافلین همون چاه طبیعت هست یا نه ؟ در پست اولتون اشاره کردین.
با تشکر

Amir.Ali.molaei;933517 نوشت:
راستی نگفتین به اسفل السافلین همون چاه طبیعت هست یا نه ؟

تعبیر «اسفل سافلین» یک تعبیر قرآنی است که مراد از آن، وصفی است شفاوت و عذاب برای کافران است و شامل حال همه انسان‌ها نمی‌شود. اگر بخواهیم بر همین مبنا اسفل سافلین را معنا کنیم نمی‌توانیم بگوییم مراد از آن همان چاه طبیعت است. مگر این که این تعبیر را یک تعبیر کنایی بدانیم که آنرا در صنعت شعری و عرفان ادبی به کار ببریم در این صورت شاید بتوان گفت برای استعمال آن به معنای چاه طبیعت منعی نباشد.

Amir.Ali.molaei;933517 نوشت:
اما معنی بعضی از کلمات متوجه نشدم، مثل:
موجود با پشت سر گذاشتن مراحل استیداعیه‌ی نزولی، حقایقی را که در مراتب عالی واجد بود، به صورت ودیعه‌ای رها می‌کند و گرفتار قیود و عوارض عوالم پایینی می‌شود.
اگر اماکنش هست، مطلب رو کمی ساده تر بگین.

بهتر است شما بر مطالب پست 3 متمرکز شوید معنای سخنان در پستهای بعدی در واقع ترجمان علمی از همان پست سوم است از این که از ادبیات فنی استفاده کردم عذر خواهی می‌کنم.

Amir.Ali.molaei;933517 نوشت:
لطفا چند منبع معرفی کنید، تاسطحم را ارتقا بدهم. :)

کتاب مبانی و اصول عرفان نظری نوشته استاد یزدانپناه و کتاب آشنایی با مجموعه عرفان اسلامی نوشته علی امینی نژاد برای کسانی که قبل از آن از معلومات فلسفی در حد متوسط برخوردار هستند، مفید است.

[=arial narrow]

نقل قول:
بهتر است شما بر مطالب پست 3 متمرکز شوید معنای سخنان در پستهای بعدی در واقع ترجمان علمی از همان پست سوم است از این که از ادبیات فنی استفاده کردم عذر خواهی می‌کنم.

چشم پست سه رو با تمرکز بیشتری میخوانم
خواهش می کنم، نفرمایید عزیز،‌بی نهایت سپارگزارم به خاطر وقتی در اختیارم میگذارید.‌

نقل قول:
کتاب مبانی و اصول عرفان نظری نوشته استاد یزدانپناه و کتاب آشنایی با مجموعه عرفان اسلامی نوشته علی امینی نژاد برای کسانی که قبل از آن از معلومات فلسفی در حد متوسط برخوردار هستند، مفید است.

بازهم ممنون

سوال
چاه ظلمت یا چاه طبیعت در عرفان چیست و جایگاه چه کسانی است؟

پاسخ
انسان دارای دو بعد درهم تنیده‌ی مادی و ملکوتی است که بُعد مادی آن، کالبد طبیعی و بدن عنصری اوست و بعد ملکوتی‌اش روح الاهی است که خدای سبحان در کالبد آدمی دمیده است. روح الاهی که به آن قلب و دل نیز می‌گویند، دو جنبه دارد: جنبه‌ای از آن، تعلق تدبیری روح به بدن است که آن را نفس می‌نامند و جنبه دیگر، وجهه تجردی و تنزهی از ویژگی‌های مادی است که روی به عالم ملکوت، بلکه روی به مبدأ آفرینش خود دارد. اگر این جنبه‌ی روح را با یک سلسله خصایص فراحیوانی‌اش، که در اصل خلقت روح سرشته شده است، در نظر بگیریم، به آن فطرت می‌گویند؛ بنابراین فطرت، نحوه‌ی هستی روح است که هویت تجردی دارد.[1]

اگر فطرت را از جهت فطرت بودن در نظر بگیریم – نه به تبع اینکه روح در قالب تن جای گرفته- درخواهیم یافت که خصایص آن در دو صنف جای دارند: یکی صنف معرفت و دیگری صنف فضیلت. در صنف معرفت نیز خصایص به دو دسته تقسیم می‌شوند: یکی مفاهیم فطری که همان مفاهیم حصولی بدیهی هستند و به فطریات (در منطق) معروف‌اند، و دیگری حقایق فطری که همان معلومات حضوری هستند و بخش عظیمی از آنها به عقاید دینی اختصاص دارد، مانند شناخت حضوری حقایق توحیدی و فضایل اخلاقی. در صنف فضیلت نیز خصایص همان فضایل اخلاقی، مانند حیا و فضایل عملی، مانند نماز هستند.[2]

حال اگر فطرت را از آن جهت که در قالب تن جای گرفته و به تعلق نفسی مبتلا گشته در نظر بگیریم، خصایص او به سه ویژگی مبتلا می‌شود؛ به خصوص آنکه اشتغالات آلوده نفسانی نیز به این تعلق نفسی افزوده گردد. آن سه عبارت اند: پنهانی و ناپیدایی، اجمال و ابهام و ضعف وجودی. راز ابتلا به این سه ویژگی را باید در مستوری روح در بدن جست؛ زیرا این استتار اولاً مایه احتجاب فطرت گشته، موجب ناپیدایی و پنهانی بسیاری خصایص فطری می‌گردد و در نتیجه از آگاهی حضوری انسان به آن خصایص کاسته می‌شود؛ بلکه او را به غفلت دچار می‌کند؛

ثانیاً موجب ابهام و اجمال آن خصایص می‌گردد؛ به گونه‌ای که آدمی از چیستی آنها آگاهی تفصیلی نداشته، حتی از شناخت مصادیق واقعی آنها باز می‌ماند؛ ثالثاً موجب ضعف وجودی آن خصایص می‌شود، به گونه‌ای که آن ظهور عینی و شکفتگی وجودی که در فطرت وجد دارند، به بذرهای ناشکفته مبدل گشته، به صورت بالقوه در آدمی جای می‌گیرند؛ هرچند همین وجود بالقوه نیز زیر پرده استتار و احتجاب، به صورت گرایشهای فطری، ظهور ضعیف دارند؛ همانند خداخواهی، حقیقت‌جویی، کمال گرایی، علم آموزی، جمال دوستی و فضیلت خواهی.[3]

با این توضیح، روح انسان با تعلق گرفتن به نفس در واقع مبتلا به چاه ظلمت یا چاه طبیعت گشته است که راه نجات وی آن است که با اندکی ریاضت، جهت نفسانی را به ضعف بکشاند و از اشتغالات آلوده بکاهد تا گرایش فطری وی شدت یافته، اندک اندک فطرت و خصایص آن از کمون به بروز و از اجمال به تفصیل در آیند به اصطلاح از این چاه ظلمت و طبیعت خارج گردد. با خارج شدن از این چاه، توانمندی‌های قابل توجهی می‌یابد، چنانکه انبیا و اولیای معصوم، به دلیل رهایی کامل از این چاه، برگستره فطرت خویش کاملا آگاه شده و همه خصایص فطری در آنان به گونه‌ تفصیلی آشکار است و از همین روی باید آنان را فطرت مجسم دانست.
اگر آهنگ وصال الاهی به صدا در آید که «هر دمی از وی همی آید ألست»،[4] پرده نفس را که چون حجابی بر فطرت کشیده شده، می‌درد و فطرت را برابر چشمان آدمی منکشف می‌سازد و اینگونه حقیقت خویش را و همچنین خصایص و فضایل انسانی خویش را از چاه طبیعت و ظلمت آزاد می‌سازد.

نتیجه
چاه طبیعت یا ظلمت همان گرفتاری وجهه ملکوتی روح (= فطرت) در کالبد مادی و اشتغالات آلوده نفسانی است که از عوارض این گرفتاری، پنهان و ناپیدایی ، اجمال و ابهام و ضعف وجودیِ حقایق بر دریچه‌های ادراکی آدمی است و راه برون‌رفت از آن، آویختن به حبل متین الهی (= قرآن) و عمل به هدایتگری‌های ائمه‌ معصومین علیهم السلام که در حکم منجیان بشریت از این چاه ظلمت می‌باشند.

منابع
[1]. ر.ک:‌ مرتضی مطهری، فطرت؛ عبدالله جوادی آملی، فطرت در قرآن و نیز تفسیر انسان به انسان؛ سیدروح الله موسوی خمینی، شرح جنود عقل و جهل؛ علی فضلی، علم سلوک.
[2]. علی فضلی، همان، ص 19.
[3]. همان، ص 20.
[4]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول،‌بیت 2110، ص 83.


موضوع قفل شده است