جمع بندی وابستگی به دوست هم جنس و عذاب وجدان همزمان

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
وابستگی به دوست هم جنس و عذاب وجدان همزمان

سلام..مشابه این موضوع قبلا توسایت مطرح شده ولی بسته شده بود بحث ومن نمیتونستم ادامش بدم..این شد که موضوع جدید زدم حالا اگه اشتباهم شد بذارید به حساب تازه وارد بودنم..
خب من ۱۶ سالمه...توخونواده ای بزرگ شدم که درس و دانشگاه اینده من خیلی واسشون ملاکه..از اول ابتدایی شاگرد اول بودم همیشه همه معلما ازم راضی بودن و پیش مامان بابام تعریف میکردن ازم و میگفتن این هم توکلاس خیلی ساکته هم خوب درس میخونه..اما وقتی من دوم دبیرستان انتخاب رشته کردم و رفتم انسانی از دوستام جداشدم و رفتم یه مدرسه جدید با دوستای جدید..رفتم توی یه اکیپ چهارنفره ک انقد میخندیدن و باحال بودن جذبشون شدم و عضوثابت اون گروه شدم..
کم کم میفهمیدم ک اینا زیاد اهل درس نیستن و ترجیح میدن ک سر درس دادن معلم،معلمو مسخره کنن و بخندن و درس گوش نکنن..یه وقتایی منم واقعا خندم میگرفت و میخندیدم باهاشون و درس گوش نمیدادم ولی یه وقتایی ک عصبانی میشدم یا حتی خوب بهشون میگفتم بچها نخندین درس گوش کنیم بازم کار خودشونو میکردن و منم میخواستم ناراحتشون نکنم ازشدن جدا نشدم به امیداینکه روم تاثیرنمیزارن...ازبین اون سه تا یکیشون خیلی جذبم کرد و جذبم شد..خیلی به هم وابسته شدیم کم کم بیشتر و بیشتر شد..
الان به جایی رسیدیم ک هردومون میگیم ایکاش انقد وابسته نبودیم..ولی کاری نمیتونیم بکنیم..درس من خیلی افت کرده ینی ما کل روز داریم باهم چت میکنیم توی تلگرام..حتی اگه بیرونم باشیم نت نداشته باشیم اس ام اس میدیم..یه وقتایی پیش میاد که من میگم مثلا یه ساعت اینا بریم برون گوشی باشیم پیش خونواده.ولی یجوری ناراحت میشه که منو وااقعا پشیمون میکنه ازحرفم...خیییلی حساسه و این موضوع اذیتم میکنه..اون خیلی وابسته تره نسبت به من..من بازم سعی میکنم یکم توطول روز برم درس بخونم ولی اون درس که نمیخونه هیجی درس نخوندنشو میزاره پای من میگه من بخاطر اینک دوست دارم و میخوام تو کل روز باتو حرف بزنم درس نمیخونی ولی تو میخوای بری درس بخونی چقد بدی اذیتم میکنی فلان بصار..

نمیدونم چیکارکنم واقعا..
از وضعیت درسیم هممه ناراضین.معلما..خونوادم..معد� �� �م به شدت افت کرده..سال دیگه کنکور دارم و دوست دارم بشینم سر درس ولی نمیزاره..مشاوره هم به هییچ وجه راضی نمیشه بره..فقط توروخدا از بیرون نگاه نکنین و راهکارای غیرعملی ندین ک مثلا اهمیت نده و خودت مهمی و فلان..اگ ناراحتش کنمو راه خودمو برم حواسمم سردرس نمیمونه و ازاونور بوم میفتم..عذاب وجدان میگیرم ناراحت شه.تا ناراحت میشه هم لاغرمیشه کلی،هین باعث تشدید عذاب وجدانمه..اصن نمیدونم دیگه چیکارکنم..هرحرف جدیدیم ک بزنم،میگ عوض شدی توقبلااینجوری نبودی دیگه منو دوست نداری هوایی شدی فلان بصار و کلی کش میده و گریه میکنه..مثلا اگ تو این تابستون شبا تاپنج صب بیدار میموندیم الان بیام بگم تا دوبیداربمونیم که صبح بتونیم درس بخونیم میگ چقد عوض شدی ثبات داشته باش منودیگ دوسنداری و این حرفا .اینم بگم ک بخاطر این دوستم من دیگه هیچ دوستی ندارم..همرو بمن گف باهاشون حرف نزن بیرون نرو فقط من فقط من...منم هی نمیخواسم ناراحت شه رابطمو با همه بریدم..خودشم همینکارو کرد

البته...اینم بگم ک ماحتی اگ کنارهم نباشیم همه چیمون هماهنگه..ینی خودش میخواد فیلم ببینه شب من میخوام درس بخونم میگ بیا فیلم ببین،میگم ن من میخوام درس بخونم ناراحت میشه میگ من دوسدارم همش باهم باشیم تو یدونه فیلم حاضرنیستی ببینی بامن..ببخشید که طولانی شد فقط خواستم همه جزئیاتو بدونید...
لطفا کمکم کنید که چیکارکنم هم درسموخیییلی خوب بخونم هم بااین دوست باشم ولی متعادل..یاحتی حاضرم دیگ باهاش دوست نباشم ولی یجوری ک ناراحت نشه دیگ زیاد..
آها یچیز دیگه..خیلیم نگران سلامتیه.یه سرفه کنم ازترس اینکه سرماخورده باشم تا نیم ساعت حالش گرفته میشه..سرما بخورم ک هیچی نابود مبشه کلا..بدون اغراق میگم..همش میگ اینو نخور اونو نخور ک یه بار چیزیت نشه..این کاراشم اذیتم میکنه نگرانی بیش از حدش..یه ذره قبل ازینکه بامن دوست بشع هم با دوست پسرش که خیلی دوسش داش بهم زده بود و قبلا کلی گریه کرده بود ولی بامن دوست شد دیگه خوب شده بود سرحال بود..
فککنم منو جایگزین اون کرددیگه..هووف کمک:-(
ممنون

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد راهنما

Mahsa.p;932296 نوشت:
سلام..مشابه این موضوع قبلا توسایت مطرح شده ولی بسته شده بود بحث ومن نمیتونستم ادامش بدم..این شد که موضوع جدید زدم حالا اگه اشتباهم شد بذارید به حساب تازه وارد بودنم..
خب من ۱۶ سالمه...توخونواده ای بزرگ شدم که درس و دانشگاه اینده من خیلی واسشون ملاکه..از اول ابتدایی شاگرد اول بودم همیشه همه معلما ازم راضی بودن و پیش مامان بابام تعریف میکردن ازم و میگفتن این هم توکلاس خیلی ساکته هم خوب درس میخونه..اما وقتی من دوم دبیرستان انتخاب رشته کردم و رفتم انسانی از دوستام جداشدم و رفتم یه مدرسه جدید با دوستای جدید..رفتم توی یه اکیپ چهارنفره ک انقد میخندیدن و باحال بودن جذبشون شدم و عضوثابت اون گروه شدم..
کم کم میفهمیدم ک اینا زیاد اهل درس نیستن و ترجیح میدن ک سر درس دادن معلم،معلمو مسخره کنن و بخندن و درس گوش نکنن..یه وقتایی منم واقعا خندم میگرفت و میخندیدم باهاشون و درس گوش نمیدادم ولی یه وقتایی ک عصبانی میشدم یا حتی خوب بهشون میگفتم بچها نخندین درس گوش کنیم بازم کار خودشونو میکردن و منم میخواستم ناراحتشون نکنم ازشدن جدا نشدم به امیداینکه روم تاثیرنمیزارن...ازبین اون سه تا یکیشون خیلی جذبم کرد و جذبم شد..خیلی به هم وابسته شدیم کم کم بیشتر و بیشتر شد..
الان به جایی رسیدیم ک هردومون میگیم ایکاش انقد وابسته نبودیم..ولی کاری نمیتونیم بکنیم..درس من خیلی افت کرده ینی ما کل روز داریم باهم چت میکنیم توی تلگرام..حتی اگه بیرونم باشیم نت نداشته باشیم اس ام اس میدیم..یه وقتایی پیش میاد که من میگم مثلا یه ساعت اینا بریم برون گوشی باشیم پیش خونواده.ولی یجوری ناراحت میشه که منو وااقعا پشیمون میکنه ازحرفم...خیییلی حساسه و این موضوع اذیتم میکنه..اون خیلی وابسته تره نسبت به من..من بازم سعی میکنم یکم توطول روز برم درس بخونم ولی اون درس که نمیخونه هیجی درس نخوندنشو میزاره پای من میگه من بخاطر اینک دوست دارم و میخوام تو کل روز باتو حرف بزنم درس نمیخونی ولی تو میخوای بری درس بخونی چقد بدی اذیتم میکنی فلان بصار..

نمیدونم چیکارکنم واقعا..
از وضعیت درسیم هممه ناراضین.معلما..خونوادم..معد� �م به شدت افت کرده..سال دیگه کنکور دارم و دوست دارم بشینم سر درس ولی نمیزاره..مشاوره هم به هییچ وجه راضی نمیشه بره..فقط توروخدا از بیرون نگاه نکنین و راهکارای غیرعملی ندین ک مثلا اهمیت نده و خودت مهمی و فلان..اگ ناراحتش کنمو راه خودمو برم حواسمم سردرس نمیمونه و ازاونور بوم میفتم..عذاب وجدان میگیرم ناراحت شه.تا ناراحت میشه هم لاغرمیشه کلی،هین باعث تشدید عذاب وجدانمه..اصن نمیدونم دیگه چیکارکنم..هرحرف جدیدیم ک بزنم،میگ عوض شدی توقبلااینجوری نبودی دیگه منو دوست نداری هوایی شدی فلان بصار و کلی کش میده و گریه میکنه..مثلا اگ تو این تابستون شبا تاپنج صب بیدار میموندیم الان بیام بگم تا دوبیداربمونیم که صبح بتونیم درس بخونیم میگ چقد عوض شدی ثبات داشته باش منودیگ دوسنداری و این حرفا .اینم بگم ک بخاطر این دوستم من دیگه هیچ دوستی ندارم..همرو بمن گف باهاشون حرف نزن بیرون نرو فقط من فقط من...منم هی نمیخواسم ناراحت شه رابطمو با همه بریدم..خودشم همینکارو کرد

البته...اینم بگم ک ماحتی اگ کنارهم نباشیم همه چیمون هماهنگه..ینی خودش میخواد فیلم ببینه شب من میخوام درس بخونم میگ بیا فیلم ببین،میگم ن من میخوام درس بخونم ناراحت میشه میگ من دوسدارم همش باهم باشیم تو یدونه فیلم حاضرنیستی ببینی بامن..ببخشید که طولانی شد فقط خواستم همه جزئیاتو بدونید...
لطفا کمکم کنید که چیکارکنم هم درسموخیییلی خوب بخونم هم بااین دوست باشم ولی متعادل..یاحتی حاضرم دیگ باهاش دوست نباشم ولی یجوری ک ناراحت نشه دیگ زیاد..
آها یچیز دیگه..خیلیم نگران سلامتیه.یه سرفه کنم ازترس اینکه سرماخورده باشم تا نیم ساعت حالش گرفته میشه..سرما بخورم ک هیچی نابود مبشه کلا..بدون اغراق میگم..همش میگ اینو نخور اونو نخور ک یه بار چیزیت نشه..این کاراشم اذیتم میکنه نگرانی بیش از حدش..یه ذره قبل ازینکه بامن دوست بشع هم با دوست پسرش که خیلی دوسش داش بهم زده بود و قبلا کلی گریه کرده بود ولی بامن دوست شد دیگه خوب شده بود سرحال بود..
فککنم منو جایگزین اون کرددیگه..هووف کمک:-(
ممنون

با عرض سلام و ادب خدمت شما خواهر گرامی و همه اسک دینی های عزیز
از حسن اعتماد شما به این انجمن بسیار سپاسگذارم عمل و رعایت راهکارهایی را که خدمتتون عرض می کنم راهگشا می باشد
البته سخت می باشد چرا که عبور از مرحله احساس به تعقل می باشد چرا که شما می خواهی از آن محبت زیبا و لذتبخش و البته نابودگر جدا شوی و دوستت را هم جدا نمایید.
مسیری که انتخاب نموده اید ویرانگر می باشد اگر الان جلوی خود را نگیرید و از او جدا نشوید هم در حق او خیانت کرده ای هم در حق خود.
مجبور می شوید در آینده تصمیمات مهم زندگی را فدای همدیگر نمایید و حتی ممکن است بخاطر همدیگر به گناهان مختلف حتی کبیره دست بزنید.
تا شما و دوستتون نخواهید و اراده نکنید موفق نخواهید شد حتی اگر دوستتون ابتدا نخواست شما لازم است از طرق و بهانه های دیگر اقدام نمایید.

خواهر بزرگوار ابتدا لازم است چند کار انجام دهید :

  1. ورزش را انجام دهید و دوستتون را نیز متقاعد نمایید تا ورزش نمایید برای سلامت روان و دوری اضطراب بسیار موثر است.
  2. باهم به مشاور متبحر و متعهد مراجعه نمایید همین که یک مقدار با مشاور همراه شد می توانید رابطه خود را کم و قطع نمایید.
  3. دوستان صمیمی مشترک را بیشتر نمایید
  4. معنویت و ارتباط خود و دوستتون را با خداوند بیشتر نمایید(نماز اول وقت و نمازشب ،اذکار صلوات و استغفار و لاحول و لاقوه ...،توسل به اهل بیت ،مناجات با خداوند).
  5. ارتباط صمیمی خود با خانواده بیشتر نمایید و زمینه ارتباط صمیمی دوستتون با خانواه اش را فراهم نمایید
  6. آرام آرام از او تمرد نمایید مثلا ضمن محبت و ارتباط بخشی از ارتباطات را به بهانه های مختلف به مرور کم نمایید.
  7. از مهارتهای مقابله با اضطراب استفاده نمایید
  8. سعی نمایید جایگزینی را در نظر بگیرید مثلا مربی یا معلم دلسوز، با تجربه،متعهد و محبوبی را یافته و سعی کنید از او کمک بگیرید
  9. کسب مهارتهای افزایش عزت نفس
  10. استفاده از مهارتهای کنترل فکر
برای کسب اطلاعات بیشتر از تاپیکهای زیر استفاده نمایید:

پیشگیری از وابستگی به همجنس

وابستگی عاطفی

وابسته شدن به یک دوست



در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

سلام دوستِ عزیز
من دقیقا همین مشکلو داشتم وقتی دبیرستان بودم
روزای خوبی بود ولی بعضی جاهاش حالمو میگیره دقیقا وقتی داستانتو تعریف کردی یادِ چند سال پیش خودم افتادم
حتی سال کنکورم هم بخاطر اینکه با دوستم یه دانشگاه باشیم تعیین رشتمو مثل اون زدم اون دولتی تهران قبول شدو من سال اول قبول نشدم موندم پشت کنکور و سال بعد مهندسی دولتی تهران قبول شدم
بنده هم شاگرد اول بودم کل سالای دبیرستان و سال آخر افت تحصیلی داشتم شدید بخاطر گریه هایی که میکردم اگه منو دوستم یه دانشگاه نباشیم چی!!!فقط تنها فرق منو رفیقم و شما ورفیقت اینه که منو رفیقم جفتمون درسمون خوب بود از اولش
اول از همه خداروشکر کن که به کنکورت نرسیده و آدم عاقلی هستی که از الان به فکر ترک وابستگی کردی و سرت مثل من محکم به زمین نخورد تا عاقل شی
من توی سالی که پشت کنکور موندم اولاش افسرده شده بودم که پیش دوستم نبودم بعدش به خدا پناه بردم و دستمو گرفت
اینم بگم همون رفیقی که وابستش بودم کلی کمکم کرد تو سالی که پشت کنکور موندم مشاورم شد تو رفاقت برام کم نذاشت
تجربه هام :سعی کن کمتر کن اس بدی یا پی ام حتی اگه ناراحت بشه بالاخره عادت میکنه شاید گریه کنه اما بالاخره میفهمه این وابستگی زهرِ واسه خودش واسه رفاقتتون
نذار زمانی که کلت محکم خورد زمین بفهمی باید این وابستگی رو ترک کنی
من در نقش اون رفیقتم که خیلی بهت بیشتر وابسته است
دوستم پی ام کمتر بهم میداد و منم خودمو با درس و کتاب مشغول میکردم گاهی اوقات بهونه میگرفتم میگفتم کمتر پی ام میده یعنی دیگه رفاقتم کمتر شده میشستم زار زار گریه میکردم چشام بخاطر گریه ضعیف شد کلی!!
تازه هفته ها رفیقمو نمیدیدم تو سال پشت کنکور اینا باعث ترک وابستگیم بود"فاصله"
تصمیم گرفتم ترک کنم وابستگی رو بخاطر اینکه بیشتر به خودم ضرر نزنم
این وابستگی همه خلأهای عاطفیم بوده که من نمیدونستمو وابسته شدم
بیشتر کتابای روانشناسی میخوندم تا بفهمم چطور ترک کنم وابستگی رو و چطور انرژی مثبت به خودم بدم اینو به دوستت بفهمون که ترک وابستگی به معنی ترک دلبستگی و رفاقت نیستو اگه وابستگی کمتر بشه تازه دوستی رنگش قشنگ تر میشه
سعی کن رابطتو با خدا بهتر کنی و بیشتر وابسته خدا شی
سعی کن بنویسی نامه بنویس به خدا وازش کمک بخواه کمک کنه دوستت و خودت زودتر وابستگیتون کم شه نوشتن معجزه میکنه مثلا تو نامه بنویس خدایا کمک کن دوستم با من همراه بشه تا وابستگیمونو ترک کنیم شاید روزی هزار خط مینوشتم تا آروم شم و در نهایت شدم و اگه وابستگی کمتر بشه دوستی و رفاقت پایدارتره
سعی کن خودتو بشناسی اون وقته که به هیچکس وابسته نمیشی جز خداپیشنهاد میکنم قبل ازشروع کلاسای کنکور شروع کنی کتابای خودشناسی و دوستتم بشینه بخونه اینجوری وقتی هرکس خودشو بشناسه از دیگری بی نیازِ
من و رفیقم 8 ساله رفیقیم و الان چند سال میگذره که وابستگیمون ازبین رفته و همو دوست داریم و داشتیم مثل خواهر نداشته و باهم کلی بیرون میریم و رفت و امد ولی وابسته نیستیم و ارامش داریم
امیدوارم شمام رفاقتتون بدون وابستگی بشه
موفق باشی
یاعلی

سلام

والله
برای من این وابستگی هها خیلی عجیبه
اصلا چه معنا داره

ب نظرم اصلا صحیح نیست
و صورت خوشی هم نداره

در جامعه امروزی ما همه چی یا زیادی افراطی شده یا با تفریط
هیچی
در آن بر
اساس
اعتدال و عقلانیت یا وجود ندارد
یا اگر هم باشد
بسیار انگشت شمار است
که ن پیدا است
ن
اثر بخش
جهت تجربه دیگران

آرمین...;932888 نوشت:
سلام

والله
برای من این وابستگی هها خیلی عجیبه
اصلا چه معنا داره

ب نظرم اصلا صحیح نیست
و صورت خوشی هم نداره

در جامعه امروزی ما همه چی یا زیادی افراطی شده یا با تفریط
هیچی
در آن بر
اساس
اعتدال و عقلانیت یا وجود ندارد
یا اگر هم باشد
بسیار انگشت شمار است
که ن پیدا است
ن
اثر بخش
جهت تجربه دیگران

سلام
میدونید چرا براتون عجیبه این وابستگیا؟چون تو خانواده هایی بزرگ شدین که خلأ عاطفی نداشتین خانواده هایی که مطالعه داشتن تو نحوه برخورد با فرزند
اکثرا کسایی وارد وابستگی شدید میشن که با خانواده هاشون مشکل دارن
این مشکلاتو بچه به وجود نیاورده بلکه نا آگاهی پدر و مادر در نحوه برخورد با فرزند و برخورد نادرست و تنبیه ها و دعواهای نا به جا موجب دور شدن فرزند شده
هیچکسو مقصر نمیدونم تو وابستگی اما خانواده تو همه چی خیلی تاثیر داره
مقصر فقط خودِ آدما هستن چون هرکس مسئول زندگی خودشه
رفیقم نسبت به من خیلی وابستگیش کمتر بود چون رابطش با خانوادش خیلی بهتر ازمن بود و بیشتر به خانوادش وابسته بود و هست
هرچند من رابطمو درست کردم با خانوادم ولی وابسته هیچ آدمی نیستم
درسته خیلیا مثل شما تجربه این چیزا رو نداشتن و کمتر درک میکنن و براشون عجیبه و این چیزا رو افراط میدونن نه حاصل بی اهمیتی دیگران
ولی خوشحالم که من جزو اون دسته ای هستم که برام هیچی تو این دنیا عجیب نیست!
یاعلی

یا علے;932895 نوشت:
سلام
میدونید چرا براتون عجیبه این وابستگیا؟چون تو خانواده هایی بزرگ شدین که خلأ عاطفی نداشتین خانواده هایی که مطالعه داشتن تو نحوه برخورد با فرزند
اکثرا کسایی وارد وابستگی شدید میشن که با خانواده هاشون مشکل دارن
این مشکلاتو بچه به وجود نیاورده بلکه نا آگاهی پدر و مادر در نحوه برخورد با فرزند و برخورد نادرست و تنبیه ها و دعواهای نا به جا موجب دور شدن فرزند شده
هیچکسو مقصر نمیدونم تو وابستگی اما خانواده تو همه چی خیلی تاثیر داره
مقصر فقط خودِ آدما هستن چون هرکس مسئول زندگی خودشه
رفیقم نسبت به من خیلی وابستگیش کمتر بود چون رابطش با خانوادش خیلی بهتر ازمن بود و بیشتر به خانوادش وابسته بود و هست
هرچند من رابطمو درست کردم با خانوادم ولی وابسته هیچ آدمی نیستم
درسته خیلیا مثل شما تجربه این چیزا رو نداشتن و کمتر درک میکنن و براشون عجیبه و این چیزا رو افراط میدونن نه حاصل بی اهمیتی دیگران
ولی خوشحالم که من جزو اون دسته ای هستم که برام هیچی تو این دنیا عجیب نیست!
یاعلی

سلام
این فرمایش شما درسته

ولی پدر و مادر تحصیلکرده هم خیلی مهم است !
و نقش بسزای در

هدایت هوشمندانه فرزندانشان دارن

ولی

اینگونه وابستگی ها عاقبت خوشی ندارد

و اصلا از چنین وابستگی های عاشقانه متنفرم

خخخخخ

فراموش نکنیم
ما ایرانیها

ملت روی موجیم

واقعا هیچی برای شما عجیب نیست ؟

این که خیلی بده !

آرمین...;932897 نوشت:
سلام
این فرمایش شما درسته

ولی پدر و مادر تحصیلکرده هم خیلی مهم است !
و نقش بسزای در

هدایت هوشمندانه فرزندانشان دارن

ولی

اینگونه وابستگی ها عاقبت خوشی ندارد

و اصلا از چنین وابستگی های عاشقانه متنفرم

خخخخخ

فراموش نکنیم
ما ایرانیها

ملت روی موجیم

واقعا هیچی برای شما عجیب نیست ؟

این که خیلی بده !

سلام
منظور بنده از این جمله که گفتم خانواده هایی که مطالعه داشتن تو نحوه برخورد با فرزند لزوما تحصیل کرده بودن اون خانواده نیست منظور مطالعه خارج از تحصیل هست
اتفاقا خانواده خودم تحصیل کرده هستن اما همیشه چون هردو شاغلن هردو سرگرم کارهای خودشون بودن و فکر میکردن خانواده یعنی رفاه مالی و بس
ولی اینطور نیست
در رابطه با متنفر بودن از وابستگی بین دخترا
شما وقتی نمیتونید درک کنید که چرا وابستگی ایجاد میشه بین اشخاص و خود شخص هم آگاه نیست چه ضرری بهش خورده
خب چه انتظاری دارم که حرفامو بفهمین!!
درضمن شما یک پسر هستید و دررابطه با وابستگی دو دختر چه اطلاعاتی دارین؟تجربش کردین که میگین متنفرین؟!
شما صاحب نظر هستید ولی من قبول ندارم که ملت روی موج هستیم و نظر هرکس برای خودش محترمه
یاعلی

یا علے;932905 نوشت:
سلام
منظور بنده از این جمله که گفتم خانواده هایی که مطالعه داشتن تو نحوه برخورد با فرزند لزوما تحصیل کرده بودن اون خانواده نیست منظور مطالعه خارج از تحصیل هست
اتفاقا خانواده خودم تحصیل کرده هستن اما همیشه چون هردو شاغلن هردو سرگرم کارهای خودشون بودن و فکر میکردن خانواده یعنی رفاه مالی و بس
ولی اینطور نیست
در رابطه با متنفر بودن از وابستگی بین دخترا
شما وقتی نمیتونید درک کنید که چرا وابستگی ایجاد میشه بین اشخاص و خود شخص هم آگاه نیست چه ضرری بهش خورده
خب چه انتظاری دارم که حرفامو بفهمین!!
درضمن شما یک پسر هستید و دررابطه با وابستگی دو دختر چه اطلاعاتی دارین؟تجربش کردین که میگین متنفرین؟!
شما صاحب نظر هستید ولی من قبول ندارم که ملت روی موج هستیم و نظر هرکس برای خودش محترمه
یاعلی

سلام
خوب درسته هرکسی والدین تحصیلکرده هم داشته لزوما در توجه ب فرزندان و نیازههای عاطفی و احساسی ب آنها
در پاره ای موارد بخش از اونا موفق عمل نکردن

و خودم هم نمونه های از طیف والدین دیدم

لزومی ب وابستگی وجود نداره !

آن هم ب هم جنس خود !

ولی من باور و یقین دارم . که ملتی هستیم روی موج اونم بدطوریش

پیشنهاد من این است

دختر خانم ها در این مواقع با مطالعه و درس خواند ن و انجام کارهای هنری امثالهم بافندگی و گلدوزی و خیاطی وو حتی ورزش و حضور در مکان های مختص خانم ها این وابستگی ها با هم جنس خودشان را می توانند ازبین ببرن

جمع بندی:

سوال :

سلام..مشابه این موضوع قبلا توسایت مطرح شده ولی بسته شده بود بحث ومن نمیتونستم ادامش بدم..این شد که موضوع جدید زدم حالا اگه اشتباهم شد بذارید به حساب تازه وارد بودنم..
خب من ۱۶ سالمه...توخونواده ای بزرگ شدم که درس و دانشگاه اینده من خیلی واسشون ملاکه..از اول ابتدایی شاگرد اول بودم همیشه همه معلما ازم راضی بودن و پیش مامان بابام تعریف میکردن ازم و میگفتن این هم توکلاس خیلی ساکته هم خوب درس میخونه..اما وقتی من دوم دبیرستان انتخاب رشته کردم و رفتم انسانی از دوستام جداشدم و رفتم یه مدرسه جدید با دوستای جدید..رفتم توی یه اکیپ چهارنفره ک انقد میخندیدن و باحال بودن جذبشون شدم و عضوثابت اون گروه شدم..
کم کم میفهمیدم ک اینا زیاد اهل درس نیستن و ترجیح میدن ک سر درس دادن معلم،معلمو مسخره کنن و بخندن و درس گوش نکنن..یه وقتایی منم واقعا خندم میگرفت و میخندیدم باهاشون و درس گوش نمیدادم ولی یه وقتایی ک عصبانی میشدم یا حتی خوب بهشون میگفتم بچها نخندین درس گوش کنیم بازم کار خودشونو میکردن و منم میخواستم ناراحتشون نکنم ازشدن جدا نشدم به امیداینکه روم تاثیرنمیزارن...ازبین اون سه تا یکیشون خیلی جذبم کرد و جذبم شد..خیلی به هم وابسته شدیم کم کم بیشتر و بیشتر شد..
الان به جایی رسیدیم ک هردومون میگیم ایکاش انقد وابسته نبودیم..ولی کاری نمیتونیم بکنیم..درس من خیلی افت کرده ینی ما کل روز داریم باهم چت میکنیم توی تلگرام..حتی اگه بیرونم باشیم نت نداشته باشیم اس ام اس میدیم..یه وقتایی پیش میاد که من میگم مثلا یه ساعت اینا بریم برون گوشی باشیم پیش خونواده.ولی یجوری ناراحت میشه که منو وااقعا پشیمون میکنه ازحرفم...خیییلی حساسه و این موضوع اذیتم میکنه..اون خیلی وابسته تره نسبت به من..من بازم سعی میکنم یکم توطول روز برم درس بخونم ولی اون درس که نمیخونه هیجی درس نخوندنشو میزاره پای من میگه من بخاطر اینک دوست دارم و میخوام تو کل روز باتو حرف بزنم درس نمیخونی ولی تو میخوای بری درس بخونی چقد بدی اذیتم میکنی فلان بصار..

نمیدونم چیکارکنم واقعا..
از وضعیت درسیم هممه ناراضین.معلما..خونوادم..معد� �� �� �م به شدت افت کرده..سال دیگه کنکور دارم و دوست دارم بشینم سر درس ولی نمیزاره..مشاوره هم به هییچ وجه راضی نمیشه بره..فقط توروخدا از بیرون نگاه نکنین و راهکارای غیرعملی ندین ک مثلا اهمیت نده و خودت مهمی و فلان..اگ ناراحتش کنمو راه خودمو برم حواسمم سردرس نمیمونه و ازاونور بوم میفتم..عذاب وجدان میگیرم ناراحت شه.تا ناراحت میشه هم لاغرمیشه کلی،هین باعث تشدید عذاب وجدانمه..اصن نمیدونم دیگه چیکارکنم..هرحرف جدیدیم ک بزنم،میگ عوض شدی توقبلااینجوری نبودی دیگه منو دوست نداری هوایی شدی فلان بصار و کلی کش میده و گریه میکنه..مثلا اگ تو این تابستون شبا تاپنج صب بیدار میموندیم الان بیام بگم تا دوبیداربمونیم که صبح بتونیم درس بخونیم میگ چقد عوض شدی ثبات داشته باش منودیگ دوسنداری و این حرفا .اینم بگم ک بخاطر این دوستم من دیگه هیچ دوستی ندارم..همرو بمن گف باهاشون حرف نزن بیرون نرو فقط من فقط من...منم هی نمیخواسم ناراحت شه رابطمو با همه بریدم..خودشم همینکارو کرد

البته...اینم بگم ک ماحتی اگ کنارهم نباشیم همه چیمون هماهنگه..ینی خودش میخواد فیلم ببینه شب من میخوام درس بخونم میگ بیا فیلم ببین،میگم ن من میخوام درس بخونم ناراحت میشه میگ من دوسدارم همش باهم باشیم تو یدونه فیلم حاضرنیستی ببینی بامن..ببخشید که طولانی شد فقط خواستم همه جزئیاتو بدونید...
لطفا کمکم کنید که چیکارکنم هم درسموخیییلی خوب بخونم هم بااین دوست باشم ولی متعادل..یاحتی حاضرم دیگ باهاش دوست نباشم ولی یجوری ک ناراحت نشه دیگ زیاد..
آها یچیز دیگه..خیلیم نگران سلامتیه.یه سرفه کنم ازترس اینکه سرماخورده باشم تا نیم ساعت حالش گرفته میشه..سرما بخورم ک هیچی نابود مبشه کلا..بدون اغراق میگم..همش میگ اینو نخور اونو نخور ک یه بار چیزیت نشه..این کاراشم اذیتم میکنه نگرانی بیش از حدش..یه ذره قبل ازینکه بامن دوست بشع هم با دوست پسرش که خیلی دوسش داش بهم زده بود و قبلا کلی گریه کرده بود ولی بامن دوست شد دیگه خوب شده بود سرحال بود..
فککنم منو جایگزین اون کرددیگه..هووف کمک:-(
ممنون

پاسخ:

با عرض سلام و ادب خدمت شما خواهر گرامی و همه اسک دینی های عزیز
از حسن اعتماد شما به این انجمن بسیار سپاسگذارم عمل و رعایت راهکارهایی را که خدمتتون عرض می کنم راهگشا می باشد
البته سخت می باشد چرا که عبور از مرحله احساس به تعقل می باشد چرا که شما می خواهی از آن محبت زیبا و لذتبخش و البته نابودگر جدا شوی و دوستت را هم جدا نمایید.
مسیری که انتخاب نموده اید ویرانگر می باشد اگر الان جلوی خود را نگیرید و از او جدا نشوید هم در حق او خیانت کرده ای هم در حق خود.
مجبور می شوید در آینده تصمیمات مهم زندگی را فدای همدیگر نمایید و حتی ممکن است بخاطر همدیگر به گناهان مختلف حتی کبیره دست بزنید.
تا شما و دوستتون نخواهید و اراده نکنید موفق نخواهید شد حتی اگر دوستتون ابتدا نخواست شما لازم است از طرق و بهانه های دیگر اقدام نمایید.

خواهر بزرگوار ابتدا لازم است چند کار انجام دهید :

  1. ورزش را انجام دهید و دوستتون را نیز متقاعد نمایید تا ورزش نمایید برای سلامت روان و دوری اضطراب بسیار موثر است.
  2. باهم به مشاور متبحر و متعهد مراجعه نمایید همین که یک مقدار با مشاور همراه شد می توانید رابطه خود را کم و قطع نمایید.
  3. دوستان صمیمی مشترک را بیشتر نمایید
  4. معنویت و ارتباط خود و دوستتون را با خداوند بیشتر نمایید(نماز اول وقت و نمازشب ،اذکار صلوات و استغفار و لاحول و لاقوه ...،توسل به اهل بیت ،مناجات با خداوند).
  5. ارتباط صمیمی خود با خانواده بیشتر نمایید و زمینه ارتباط صمیمی دوستتون با خانواه اش را فراهم نمایید
  6. آرام آرام از او تمرد نمایید مثلا ضمن محبت و ارتباط بخشی از ارتباطات را به بهانه های مختلف به مرور کم نمایید.
  7. از مهارتهای مقابله با اضطراب استفاده نمایید
  8. سعی نمایید جایگزینی را در نظر بگیرید مثلا مربی یا معلم دلسوز، با تجربه،متعهد و محبوبی را یافته و سعی کنید از او کمک بگیرید
  9. کسب مهارتهای افزایش عزت نفس
  10. استفاده از مهارتهای کنترل فکر
  11. خوابتون رو اصلاح نمایید و به موقع و به اندازه بخوابید
  12. تغذیه تون رو اصلاح نمایید و حتما صبحانه رو مقوی و خوب میل نمایید

برای کسب اطلاعات بیشتر از تاپیکهای زیر استفاده نمایید:

پیشگیری از وابستگی به همجنس

وابستگی عاطفی

وابسته شدن به یک دوست



در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

[=arial black]1.سايت انجمن گفتگوي ديني، انجمن مشاوره، كارشناس: راهنما: تاريخ:21/ 7/ 1396

موضوع قفل شده است