حضرت یونس (ع) و قوم او

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
حضرت یونس (ع) و قوم او

حضرت یونس ـ علیه السلام ـ یكی از پیامبران و رسولان خداست، كه نام مباركش در قرآن چهار بار آمده، و یك سوره قرآن (سوره دهم) به نام او است.
یونس ـ علیه السلام ـ از پیامبران بنی اسرائیل است كه بعد از سلیمان ظهور كرد، و بعضی او را از نوادگان حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دانسته‎اند[1]، و به خاطر این كه در شكم ماهی قرار گرفت، با لقب «ذو النّون» (نون به معنی ماهی است) و «صاحب الحوت» خوانده می‎شد.
پدر او «مَتّی» از عالمان و زاهدان وارسته و شاكر الهی بود، به همین جهت خداوند به حضرت داود ـ علیه السلام ـ وحی كرد كه همسایه تو در بهشت، «مَتّی» پدر یونس ـ علیه السلام ـ است. داوود ـ علیه السلام ـ و سلیمان به زیارت او رفتند و او را ستودند (چنان كه داستانش در ضمن داستان‎های حضرت داود ـ علیه السلام ـ ذكر شد.)
به گفته بعضی، او از ناحیه پدر از نواده‎های حضرت هود ـ علیه السلام ـ ،‌ و از ناحیه مادر از بنی اسرائیل بود.[2]

ماجرای حضرت یونس ـ علیه السلام ـ غم انگیز و تكان دهنده است، ‌ولی سرانجام شیرینی دارد. آن حضرت به اهداف خود رسید و قومش توبه كرده و به دعوت او ایمان آوردند، و تحت رهنمودهای او، دارای زندگی معنوی خوبی شدند.
یونس ـ علیه السلام ـ در میان قوم خود در نَینَوا
به گفته بعضی یونس ـ علیه السلام ـ در حدود 825 سال قبل از میلاد، در سرزمین نینوا ظهور كرد. نَینوا شهری در نزدیك موصل (در عراق كنونی) یا در اطراف كوفه در سمت كربلا بود. هم اكنون در نزدیك كوفه در كنار شطّ، قبری به نام مرقد یونس ـ علیه السلام ـ معروف است.
شهر نینوا دارای جمعیتی بیش از صد هزار نفر بود. چنان كه در آیه 147 سوره صافات آمده: «و یونس را به سوی جمعیت یكصد هزار نفری یا بیشتر فرستادیم.»
مردم نینوا بت پرست بودند و در همه ابعاد زندگی در میان فساد و تباهیها غوطه می‎خوردند. آنان نیاز به راهنما و راهبری داشتند تا حجّت را بر آنها تمام كند و آنان را به سوی سعادت و نجات دعوت نماید. حضرت یونس ـ علیه السلام ـ همان پیامبر راهنما بود كه خداوند او را به سوی آن قوم فرستاد.
یونس ـ علیه السلام ـ به نصیحت قوم پرداخت و با برنامه‎های گوناگون آنها را به سوی توحید و پذیرش خدای یكتا، و دوری از هر گونه بت پرستی فرا خواند.
یونس هم چنان به مبارزات پی گیر خود ادامه داد، و از روی دلسوزی و خیرخواهی مانند پدری مهربان به اندرز آن قوم گمراه پرداخت، ولی در برابر منطق حكیمانه و دلسوزانه چیزی جز مغلطه و سفسطه نمی‎شنید. بت پرستان می‎گفتند: ما به چه علّت از آیین نیاكان خود دست بكشیم و از دینی كه سالها به آن خو گرفته‎ایم جدا شده و به آیین اختراعی و نو و تازه اعتقاد پیدا كنیم.
یونس ـ علیه السلام ـ می‎گفت: بتها اجسام بی‎شعور هستند و ضرر و نفعی ندارند، و هرگز نمی‎توانند منشأ خیر گردند. چرا آنها را می‎پرستید؟...
هر چه یونس ـ علیه السلام ـ آنها را تبلیغ و راهنمایی می‎كرد، آنها گوش فرا نمی‎دادند، و یونس ـ علیه السلام ـ را از میان خود می‎راندند و به او اعتنا نمی‎كردند.
یونس ـ علیه السلام ـ در سی سالگی به نینوا رفته و دعوتش را آغاز نموده بود. سی و سه سال از آغاز دعوتش گذشت اما هیچ كس جز دو نفر به او ایمان نیاوردند، یكی از آن دو نفر دوست قدیمی یونس ـ علیه السلام ـ و از دانشمندان و خاندان علم و نبوّت به نام «روبیل» بود و دیگری، عابد و زاهدی به نام «تنوخا» بود كه از علم بهره‎ای نداشت.
كار روبیل دامداری بود، ‌ولی تنوخا هیزم كن بود، و از این راه هزینه زندگی خود را تأمین می‎كرد.
یونس ـ علیه السلام ـ از هدایت قوم خود مأیوس گردید و كاسه صبرش لبریز شد، و شكایت آنها را به سوی خدا برد و عرض كرد: «خدایا! من سی ساله بودم كه مرا به سوی قوم برای هدایتشان فرستادی، آنها را دعوت به توحید كردم و از عذاب تو ترساندم و مدت 33 سال به دعوت و مبارزات خود ادامه دادم، ولی آنها مرا تكذیب كردند و به من ایمان نیارودند، رسالت مرا تحقیر نمودند و به من اهانتها كردند. به من هشدار دادند و ترس آن دارم كه مرا بكشند، عذابت را بر آنها فرو فرست، زیرا آنها قومی هستند كه ایمان نمی‎آورند.»
یونس ـ علیه السلام ـ برای قوم عنود خود تقاضای عذاب از درگاه خدا كرد، و آنها را نفرین نمود، و در این راستا اصرار ورزید، سرانجام خداوند به یونس ـ علیه السلام ـ وحی كرد كه: «عذابم را روز چهارشنبه در نیمه ماه شوال بعد از طلوع خورشید بر آنها می‎فرستم، و این موضوع را به آنها اعلام كن.»
یونس ـ علیه السلام ـ خوشحال شد و از عاقبت كار نهراسید و نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجرای عذاب و وقت آن را به او خبر داد.
سپس گفت: «برویم این ماجرا را به مردم خبر دهیم.»‌ عابد كه از دست آنها به ستوه آمده بود، گفت: «آنها را رها كن كه ناگهان عذاب سخت الهی به سراغشان آید»، یونس ـ علیه السلام ـ گفت: «بجاست كه نزد روبیل (عالِم) برویم و در این مورد با او مشورت كنیم، زیرا او مردی حكیم از خاندان نبوّت است.» آنها نزد روبیل آمدند و ماجرا را گفتند.
روبیل از یونس ـ علیه السلام ـ خواست به سوی خدا بازگردد، و از درگاه خداوند بخواهد كه عذاب را از قوم به جای دیگر ببرد، زیرا خداوند از عذاب كردن آنها بی‎نیاز و نسبت به بندگانش مهربان است.
ولی تنوخا درست بر ضدّ روبیل، یونس ـ علیه السلام ـ را به عذاب رسانی تحریص كرد، روبیل به تنوخا گفت: ساكت باش تو یك عابد جاهل هستی.
سپس روبیل نزد یونس ـ علیه السلام ـ آمد و تأكید بسیار كرد كه از خدا بخواه عذاب را برگرداند، ولی یونس ـ علیه السلام ـ پیشنهاد او را نپذیرفت و همراه تنوخا به سوی قوم رفتند و ‌آنها را به فرا رسیدن عذاب الهی در صبح روز چهارشنبه در نیمه ماه شوّال، هشدار دادند. مردم با تندی و خشونت با یونس و تنوخا برخورد كردند، و یونس ـ علیه السلام ـ را با شدّت از شهر نینوا اخراج نمودند. یونس همراه تنوخا از شهر بیرون آمد، تا از آن منطقه دور گردند، ولی روبیل در میان قوم خود ماند.

[1]. تفسیر آلوسی، ج 7، ص 184؛ دائره المعارف فرید و جدی، ج 10، ص 1055.
[2]. تاریخ انبیاء، عماد زاده،‌ص 686.