جمع بندی تفاوت قرآن با سایر کتب آسمانی از منظر ملا صدرا

تب‌های اولیه

51 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تفاوت قرآن با سایر کتب آسمانی از منظر ملا صدرا

باسمه النور

عرض سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

صدر المتألهین در کتاب اسرار الآیات می فرماید:

"بدانکه بر بیشتر پیامبران از طرف خداوند کتاب نازل شده نه کلام الهی و این قرآنی که بر محمد صلی الله علیه و آله

فرود آمده هم کلام الهی و هم کتاب اوست......"

مقصود از مطلب فوق چیست؟

با تشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد سیـد مفـیـد

حبیبه;929607 نوشت:
باسمه النور

عرض سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

صدر المتألهین در کتاب اسرار الآیات می فرماید:

"بدانکه بر بیشتر پیامبران از طرف خداوند کتاب نازل شده نه کلام الهی و این قرآنی که بر محمد صلی الله علیه و آله

فرود آمده هم کلام الهی و هم کتاب اوست......"

مقصود از مطلب فوق چیست؟

با تشکر

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام و تحیت و قبولی طاعات و با عرض پوزش از تأخیر در ارسال پاسخ.



همین مطلب را جناب صدرالمتألهین (ره) در کتاب اسفار بیان نموده ( اسفار، ج 7، ص 22 ) و جناب حاجی سبزواری (ره) در تعلیقه خود بر این قسمت از اسفار، در وجه امتیاز قرآن با سایر کتب آسمانی بیانی دارند که با مختصر توضیحات و اضافاتی بر این تعلیقه، می توان در بیان مراد جناب صدرا از عبارت فوق چنین گفت که؛


1-طبق آیه شریفه " تِلکَ الرُّسُل فَضَّلنا بَعضَهُم علی بَعض . . . از آن فرستادگان برخی را بر برخی برتری بخشیدیم . . ." (بقره/253). مقام معنوی برخی از پیامبران الهی بالاتر از برخی دیگر می باشد.

2- خاتم النّبیین (صلی الله علیه و آله و سلم) پایان دهنده سلسله انبیاء الهی (علیهم السلام) بوده و دین اسلام کاملتر از سایر ادیان الهی است، در نتیجه پیامبراسلام باید مقامی بالاتراز سایر انبیاء الهی داشته باشد، بر همین اساس، قرآن شریف نیز باید یک امتیاز اساسی با سایر کتب الهی داشته باشد.

3- علت بالاتر بودن پیامبر اسلام از سایر انبیاء الهی این است که واسطه ای بین او و خدای متعال در دریافت قرآن وجود نداشته است، بنابراین، قرآن مستقیما از جانب خدای متعال بر قلب مبارک آن حضرت نازل گردیده است، بر همین اساس قرآن بطور خاص یعنی بدون هیچ واسطه ای کلام الله می باشد، در حالی که سایر کتب آسمانی به این صورت از ناحیه خدای متعال دریافت نشده اند، در نتیجه کلام الله (به این معنا که بدون واسطه دریافت شده باشند) نخواهند بود.

بنابراین قرآن هم کلام الله است و هم کتاب الله، در حالی که سایر کتب انبیاء صرفا کتاب الله می باشند. موفق باشید

باسمه العلیّ الکبیر

عرض سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات و نیز تشکر از پاسخ حضرتعالی

سید مفید;931732 نوشت:
همین مطلب را جناب صدرالمتألهین (ره) در کتاب اسفار بیان نموده ( اسفار، ج 7، ص 22 ) و جناب حاجی سبزواری (ره) در تعلیقه خود بر این قسمت از اسفار، در وجه امتیاز قرآن با سایر کتب آسمانی بیانی دارند که با مختصر توضیحات و اضافاتی بر این تعلیقه، می توان در بیان مراد جناب صدرا از عبارت فوق چنین گفت

سید مفید;931732 نوشت:
1-طبق آیه شریفه " تِلکَ الرُّسُل فَضَّلنا بَعضَهُم علی بَعض . . . از آن فرستادگان برخی را بر برخی برتری بخشیدیم . . ." (بقره/253). مقام معنوی برخی از پیامبران الهی بالاتر از برخی دیگر می باشد.

2- خاتم النّبیین (صلی الله علیه و آله و سلم) پایان دهنده سلسله انبیاء الهی (علیهم السلام) بوده و دین اسلام کاملتر از سایر ادیان الهی است، در نتیجه پیامبراسلام باید مقامی بالاتراز سایر انبیاء الهی داشته باشد، بر همین اساس، قرآن شریف نیز باید یک امتیاز اساسی با سایر کتب الهی داشته باشد.

در وجوه فوق سخنی نیست و در آن شکیّ وجود ندارد.

سید مفید;931732 نوشت:
- علت بالاتر بودن پیامبر اسلام از سایر انبیاء الهی این است که واسطه ای بین او و خدای متعال در دریافت قرآن وجود نداشته است، بنابراین، قرآن مستقیما از جانب خدای متعال بر قلب مبارک آن حضرت نازل گردیده است، بر همین اساس قرآن بطور خاص یعنی بدون هیچ واسطه ای کلام الله می باشد، در حالی که سایر کتب آسمانی به این صورت از ناحیه خدای متعال دریافت نشده اند، در نتیجه کلام الله (به این معنا که بدون واسطه دریافت شده باشند) نخواهند بود.

امّا در مورد فوق باید گفت که وحی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به سه صورت می رسیده است یک صورت همانطور که فرمودید مستقیم

و دو صورت دیگر به شکل رؤیا و در خواب و نیز از طریق جبرئیل.

بنابراین دلیل سوّم سخنی تمام نیست.

از همه ی اینها که بگذریم پرسش بنده راجع به دلیل برتری قران بر سایر کتب آسمانی نبود،سؤال حقیر این است:

منظور ملاصدرا چیست که می فرماید قران هم کلام است و هم کتاب امّا سایر کتب آسمانی فقط کتابند؟

با تشکر

سید مفید;931732 نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام و تحیت و قبولی طاعات و با عرض پوزش از تأخیر در ارسال پاسخ.



همین مطلب را جناب صدرالمتألهین (ره) در کتاب اسفار بیان نموده ( اسفار، ج 7، ص 22 ) و جناب حاجی سبزواری (ره) در تعلیقه خود بر این قسمت از اسفار، در وجه امتیاز قرآن با سایر کتب آسمانی بیانی دارند که با مختصر توضیحات و اضافاتی بر این تعلیقه، می توان در بیان مراد جناب صدرا از عبارت فوق چنین گفت که؛


1-طبق آیه شریفه " تِلکَ الرُّسُل فَضَّلنا بَعضَهُم علی بَعض . . . از آن فرستادگان برخی را بر برخی برتری بخشیدیم . . ." (بقره/253). مقام معنوی برخی از پیامبران الهی بالاتر از برخی دیگر می باشد.

2- خاتم النّبیین (صلی الله علیه و آله و سلم) پایان دهنده سلسله انبیاء الهی (علیهم السلام) بوده و دین اسلام کاملتر از سایر ادیان الهی است، در نتیجه پیامبراسلام باید مقامی بالاتراز سایر انبیاء الهی داشته باشد، بر همین اساس، قرآن شریف نیز باید یک امتیاز اساسی با سایر کتب الهی داشته باشد.

3- علت بالاتر بودن پیامبر اسلام از سایر انبیاء الهی این است که واسطه ای بین او و خدای متعال در دریافت قرآن وجود نداشته است، بنابراین، قرآن مستقیما از جانب خدای متعال بر قلب مبارک آن حضرت نازل گردیده است، بر همین اساس قرآن بطور خاص یعنی بدون هیچ واسطه ای کلام الله می باشد، در حالی که سایر کتب آسمانی به این صورت از ناحیه خدای متعال دریافت نشده اند، در نتیجه کلام الله (به این معنا که بدون واسطه دریافت شده باشند) نخواهند بود.

بنابراین قرآن هم کلام الله است و هم کتاب الله، در حالی که سایر کتب انبیاء صرفا کتاب الله می باشند. موفق باشید


با سلام
از چند جهت ( از جمله به خاطر برخی ابهامات) به پاسخ شما ایراداتی وارد است ( بداهتا) :
1
طبق ایه
و انزلنا معهم الکتاب
میگویند به هر پیامبری کتاب نازل شده است
پس اینکه گفته اند ''بیشتر پیامبران'' باید مورد بررسی بیشتر قرار گیرد..
2
طبق این آیه نوع وحی اینگونه بیان شده است :
حم 1
عسق 2
(3)كَـذٰلِـكَ يوحى اِلَيـكَ وَ اِلَى الَّـذيـنَ مِن قَبـلِـكَ ا‌للهُ الـعَـزيـزُ الـحَـكيـمُ
که باز نکته قابل تاملی است
3
شاید تفاوت در معجزه بودن یا نبودن است
به مانند تفاوت احادیث قدسی با قرآن
به این معنا که تورات معجزه نبود اما قرآن معجزه بود...
یا به این معنا که تورات لفظش به مانند احادیث قدسی بود...
4
حداقل میدانیم برخی کتب آسمانی یکجا نازل شده اند مثلا در قرآن داریم
و اخذ الالواح
و حتی مخالفان میگفتند چرا قرآن جمله واحده نیست..
این مطلب نیز قابل بررسی است...
به عبارت روان تر کتابهای قبلی ''کتب'' ثم ''یتکلم''
اما قرآن '' یتکلم'' ثم '' کتب''

فکر میکنم روایتی داریم که میگوید
تنها 313 تن از پیامبران کتاب داشتند...
لذا همین ابتدا باید تکلیف این روایات و آن ایات مشخص شود

در این بحث ایراد دیگری نیز به شما ( کارشناس محترم) وارد است
که زیاد اتفاق می افتد و در تاپیکهای دیگر نیز تذکر داده ام..
هر گاه بحث از یک روایت یا آیه یا نقل از بزرگان میشود، کارشناسان لطف کنند
اصل آن متن را به صورت کامل و بدون دخل و تصرف بیاورند...
این کار جلوی کلی بحث بیفایده و سوء برداشت را میگیرد...
------------------------
در این بحث باید به تفاوت نبی و رسول نیز توجه کنیم و این تفاوت را در نظر داشته باشیم

حبیبه;931792 نوشت:
امّا در مورد فوق باید گفت که وحی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به سه صورت می رسیده است یک صورت همانطور که فرمودید مستقیم

و دو صورت دیگر به شکل رؤیا و در خواب و نیز از طریق جبرئیل.

بنابراین دلیل سوّم سخنی تمام نیست.

با سلام

با توجه به این که نزول قرآن به دو صورت دفعی و تدریجی بوده به این صورت که کل قرآن در شب قدر بر قلب مبارک آن حضرت نازل شده است ، ولی در طول

23 سال در مقاطع مختلف، بصورت تدریجی نازل میشده، می توان دریافت وحی غیر مستقیم (بواسطه فرشته وحی یا در رؤیا ) را مختص به نزول تدریجی

قرآن دانست. کما این که جناب حاجی سبزواری (ره) در همان تعلیقه اشاره ای مختصر به همین مطلب دارند.

حبیبه;931792 نوشت:
از همه ی اینها که بگذریم پرسش بنده راجع به دلیل برتری قران بر سایر کتب آسمانی نبود،سؤال حقیر این است:

منظور ملاصدرا چیست که می فرماید قران هم کلام است و هم کتاب امّا سایر کتب آسمانی فقط کتابند؟

بیان ما هم درست در همین راستا بود، در کتاب بودن همه کتب انبیاء که بحثی نیست، بحث در اینه که چرا فقط قرآن کلام الله می باشد، که گفتیم مراد

صدرا از کلام الله بودن قرآن همان دریافت مستقیم آن از جانب خدای متعال است که سایر کتب آسمانی به این شکل دریافت نشده اند،

http://lib.eshia.ir/71461/1/16/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8

به این آدرس مراجعه شود

سید مفید;931899 نوشت:
با سلام

با توجه به این که نزول قرآن به دو صورت دفعی و تدریجی بوده به این صورت که کل قرآن در شب قدر بر قلب مبارک آن حضرت نازل شده است ، ولی در طول

23 سال در مقاطع مختلف، بصورت تدریجی نازل میشده، می توان دریافت وحی غیر مستقیم (بواسطه فرشته وحی یا در رؤیا ) را مختص به نزول تدریجی

قرآن دانست. کما این که جناب حاجی سبزواری (ره) در همان تعلیقه اشاره ای مختصر به همین مطلب دارند.

بیان ما هم درست در همین راستا بود، در کتاب بودن همه کتب انبیاء که بحثی نیست، بحث در اینه که چرا فقط قرآن کلام الله می باشد، که گفتیم مراد

صدرا از کلام الله بودن قرآن همان دریافت مستقیم آن از جانب خدای متعال است که سایر کتب آسمانی به این شکل دریافت نشده اند،

با سلام و احترام

نسبت به لینک بالا توضیح بفرمایید

بل نقول التعليم على ثلاثة أقسام: تعليم بشري، و تعليم ملكي، و تعليم إلهي. و الأول، كما لسائر الناس، و الثاني، كما لسائر الرسل «عليهم السلام»، كان يمثل لهم الملك و يعلمهم الكتاب، و الثالث، كما لخواص الأنبياء و عظماء الأولياء عند عروجهم المعنوي إلى اللّه. و إلى هذه الأقسام الثلاثة أشار بقوله:

تعالى: «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ، أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا» فالأول هو التعليم الإلهي، و الثاني هو الملكي، و الثالث هو البشري، فافهم أن كنت من أهله. و لا يفهم هذه الرموز إلا من خرج طائر روحه الأمري من قالبه البشري و نفسه فإنه منطق الطير، و أنت بعد بيضة محبوسة في القشر الصوري، لست من السيارين في أرض الملكوت و لا من الطيارين في جو الجبروت.

وجه آخر من الفرق، إنه قال تعالى: «وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ» و قال: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ» و قال في حق القرآن: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ، هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» و الفرق ظاهر بين كتاب فيه هدى للناس و يستوون في هداه الأنبياء و الأمم، و بين كتاب فيه هدى الأنبياء و المتقين من هذه الأمة المخصوصين بالعناية، كما قال: «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا» وجه آخر، قال: «وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مَوْعِظَةً» و قال في حق القرآن: «فَأَوْحى‌ إِلى‌ عَبْدِهِ ما أَوْحى‌» و قال: «يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً».

و الفرق عظيم بين الكتابة و الوحي، و كذا بين الموعظة و البرهان،

و طاها;931844 نوشت:
با سلام
از چند جهت ( از جمله به خاطر برخی ابهامات) به پاسخ شما ایراداتی وارد است ( بداهتا) :
1
طبق ایه
و انزلنا معهم الکتاب
میگویند به هر پیامبری کتاب نازل شده است
پس اینکه گفته اند ''بیشتر پیامبران'' باید مورد بررسی بیشتر قرار گیرد..

با سلام

موضوع بحث تبیین مراد صدر المتألهین از کلام الله و کتاب الله بودن قرآن است ، فرمایش شما چه ارتباطی می تونه با موضوع داشته باشه؟

و طاها;931844 نوشت:
2
طبق این آیه نوع وحی اینگونه بیان شده است :
حم 1
عسق 2
(3)كَـذٰلِـكَ يوحى اِلَيـكَ وَ اِلَى الَّـذيـنَ مِن قَبـلِـكَ ا‌للهُ الـعَـزيـزُ الـحَـكيـمُ
که باز نکته قابل تاملی است

مگر از این آیه چه نوع وحی استفاده میشه؟

و طاها;931844 نوشت:
3
شاید تفاوت در معجزه بودن یا نبودن است
به مانند تفاوت احادیث قدسی با قرآن
به این معنا که تورات معجزه نبود اما قرآن معجزه بود...
یا به این معنا که تورات لفظش به مانند احادیث قدسی بود...

این هم نکته ای قابل توجه است . اما بیان مراد از عبارت جناب صدرا این مطلب نمی باشد.

و طاها;931844 نوشت:
4
حداقل میدانیم برخی کتب آسمانی یکجا نازل شده اند مثلا در قرآن داریم
و اخذ الالواح
و حتی مخالفان میگفتند چرا قرآن جمله واحده نیست..
این مطلب نیز قابل بررسی است...
به عبارت روان تر کتابهای قبلی ''کتب'' ثم ''یتکلم''
اما قرآن '' یتکلم'' ثم '' کتب''

1- بحث در نزول بدون واسطه بودن قرآن است نه این که کتب آسمانی دیگر یکجا نازل شده اند یا نشده اند.

2- آیات قرآن صراحت در نزول دفعی قرآن دارند. ( انا انزلناه فی لیلۀ مبارکۀ. . . دخان/3 ). (انا انزلناه فی لیلۀ القدر . قدر/1 )

سید مفید;931899 نوشت:

می توان دریافت وحی غیر مستقیم (بواسطه فرشته وحی یا در رؤیا ) را مختص به نزول تدریجی

قرآن دانست. کما این که جناب حاجی سبزواری (ره) در همان تعلیقه اشاره ای مختصر به همین مطلب دارند.


بین عبارت بالا ( وحی غیر مستقیم) با عبارتی که در پست قبلی درباره وحی غیر مستقیم ذکر شد اختلاف وجود دارد

سید مفید;931908 نوشت:

موضوع بحث تبیین مراد صدر المتألهین از کلام الله و کتاب الله بودن قرآن است ، فرمایش شما چه ارتباطی می تونه با موضوع داشته باشه؟
ر/1 )

به دو جهت ارتباط دارد :
1
اگر صفحات مربوط به بحث در کتاب اسرار الایات در لینک مذکور را بخوانید آیاتی در ارتباط با این موضوع خواهید یافت که مراد ملاصدرا را بیش تر معلوم خواهد کرد
2
اگر کلام بزرگی چون ملاصدرا با یک آیه ی قرآن ناسازگار باشد دو حالت متصور است :
ایشان اشتباه کرده است...
مقصودشان چیز دیگری بوده است...
که در صفحات آن لینک میتوان بهتر مقصودشان را متوجه شد...
و بنده چون چنین منافات ظاهری را دیدم به شما عرض کردم باید این کلام بررسی شود تا مقصود واقعی فهمیده شود...

در لینک بالا وجوه متعددی درباره تفاوت کتاب و کلام گفته شده است...

سید مفید;931908 نوشت:

این هم نکته ای قابل توجه است . اما بیان مراد از عبارت جناب صدرا این مطلب نمی باشد.
/1 )

بله
در آن لینک در این مورد صحبتی نشده بود...
و بنده هم نگفتم قطعا مرادشان این بوده...

از این جهت این احتمالات را مطرح کردم که فکر میکردم خود ملاصدرا مقصودش را تبیین نکرده است
و شما نیز به صحبت حکیم سبزواری ارجاع دادید نه صحبتهای خود ملاصدرا...
پس وقتی صحبت از تفسیر باشد این حق برای ما محفوظ خواهد بود تا به تبیین مراد ملاصدرا بپردازیم و احتمالات مربوطه را مطرح کنیم...

به همین جهت عرض کردم اگر کارشناسان متن اصلی را ذکر میکردند شاید خیلی از بحث ها نیاز به طرح نداشت
اما شما به جای کتاب اصلی ( اسرار الایات) به اسفار و تعلیقه حاجی سبزواری ارجاع دادید...

سید مفید;931908 نوشت:

1- بحث در نزول بدون واسطه بودن قرآن است نه این که کتب آسمانی دیگر یکجا نازل شده اند یا نشده اند.

2- آیات قرآن صراحت در نزول دفعی قرآن دارند. ( انا انزلناه فی لیلۀ مبارکۀ. . . دخان/3 ). (انا انزلناه فی لیلۀ القدر . قدر/1 )

نه مقصودم تقدم منزلت کلام بر کتاب بود...
و نزول تدریجی از تبعات تکلم است...

مثلا میگویند وقتی خداوند فرمود اقرا اقرا
پیامبر از روی یک کتاب میخواست بخواند...

ولی یکجا میگوید
اذا قراناه فاتبع قرآنه

سید مفید;931908 نوشت:

مگر از این آیه چه نوع وحی استفاده میشه؟
/1 )

بستگی به تفسیرش دارد...

مثلا اگر مقصود بسیط بودن وحی باشد...
پس وحی به تمامی پیامبران به شکل بسیط بوده است...
پس اینکه بگوییم تفاوت کلام و کتاب، در بسیط بودن یا نبودنش است ، دچار اشکال میشود....

زیرا از یک طرف هر پیامبری کتاب داشته است
و از یک طرف وحی به او بسیط بوده است
پس از این جهت همه مثل هم هستند...

سلام علیکم

در این آدرسی که دادید توضیح مبسوطی داده شده

و طاها;931901 نوشت:
http://lib.eshia.ir/71461/1/16/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8

به این آدرس مراجعه شود

اگر کسی مسافرت رفته و شهری را دیده و از او بخواهید مشاهداتش را توصیف کند خیلی برای او مشکل است عین آنچه که دیده را در قالب لفظ بیان نماید بشکلی که حق مطلب ادا شود و حتما در بیان تمام آن مطالب هم ناتوان است چون همه چیز را نتوانسته ببیند

این مساله در شهود بسیار مشکل تر است زیرا آنچه که از حضور حاصل میشود جامع و مانع و بسیار مفصل است آنچه که نفوس انبیاء پدیرنده آن بوده را انبیاء الهی در قالب آموزه هائی تدریس میکردند و شنونده ها آن را کتابت مینمودند.

صدر المتالهین در آن نقل میفرماید

1- و قد قيل: إن الكلام من عالم الأمر، و الكتاب من عالم الخلق، و إن الكلام إذا تشخص صار كتابا، كما أن الأمر إذا تشخص صار فعلا،
كما قال‌ «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ» و قوله: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون».

تشخص یعنی ذی وجود شدن . یعنی کتاب خدا وجود لفظی پیدا کرده در عالم امر , آنچنانکه لفظ کتاب عینا بصورت فعل نزد ما نقل گردیده و از دو جهت معتبر است و قابل تحریف نیست

2- فالفرق بين الكلام و الكتاب بوجه، كالفرق بين الأمر و الفعل، فالفعل زماني متجدد كما ستعلم، و الأمر بري‌ء عن التغير و التجدد، و الكلام غير قابل للنسخ و التبديل، بخلاف الكتاب: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ، وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»

میگوید تفاوت بین کلام که در عالم امر است و کتاب که در عالم خلق است در این است که در عالم امر کلام قابل تغئیر و نو شدن نیست ولی کتاب در عالم خلق قابل تغئیر و تبدیل است

3- و أما سائر الكتب السماوية المنزلة على سائر المرسلين، سلام اللّه عليهم أجمعين، فإنها ليست بكلام اللّه، بل كتب يدرسونها، و يكتبون بأيديهم.

ولی کتب سائر انبیاء سلام الله علیهم اجمعین , کلام تشخص یافته در قالب لفظ و نقل عین لفظ نبوده , بلکه کتابی است که محصول تدریس آنها و کتابت بدست شان است .

و طاها;931909 نوشت:
بین عبارت بالا ( وحی غیر مستقیم) با عبارتی که در پست قبلی درباره وحی غیر مستقیم ذکر شد اختلاف وجود دارد

وجه اختلاف را بیان بفرمایید

و طاها;931912 نوشت:
از این جهت این احتمالات را مطرح کردم که فکر میکردم خود ملاصدرا مقصودش را تبیین نکرده است
و شما نیز به صحبت حکیم سبزواری ارجاع دادید نه صحبتهای خود ملاصدرا...
پس وقتی صحبت از تفسیر باشد این حق برای ما محفوظ خواهد بود تا به تبیین مراد ملاصدرا بپردازیم و احتمالات مربوطه را مطرح کنیم...

به همین جهت عرض کردم اگر کارشناسان متن اصلی را ذکر میکردند شاید خیلی از بحث ها نیاز به طرح نداشت
اما شما به جای کتاب اصلی ( اسرار الایات) به اسفار و تعلیقه حاجی سبزواری ارجاع دادید...

قبل از این که شما لینک بالا را معرفی بفرمایید بنده چند روز قبل عین مطالب را در اسرارالآیات و کتاب مشاعر دیده بودم، اما از آن جایی که همین مطالب در اسفار بطور مشروح بیان شده است و گاهی یک قید توضیحی مطلب را از ابهام خارج می کند. بنظر رسید که توضیحات اسفار در این زمینه مناسبتر می باشد . آن چه که ایشان در بیان فرق بین مرتبه کلام الله و کتاب الله بیان نموده است بخشی از آن به مسئله تکوین برمی گردد و بخشی به مسئله تشریع ، و در مجموع مطالبی را که از تفاوت مراتب کلام و کتاب نقل کرده و سپس رد نموده و نظر نهایی خود را مطرح کرده ، همه این ها ناظر به برخی مسائل کلامی مطرح شده در علم کلام بوده ،( همچون قدیم و یا حادث بودن کلام الهی ) که بیان آن ها در پاسخ به سؤال اصلی مناسب به نظر نمی رسد، فلذا آن چه که ما از جناب سبزواری با مختصر توضیحاتی در پاسخ به سؤال مطرح کردیم ، پاسخی بود اجمالی و متفرع بر مباحث مطرح شده در چند فصل.

سید مفید;931946 نوشت:
وجه اختلاف را بیان بفرمایید

به ما می گفتند که "یرسل رسولا" در آیه ی قرآن ( انواع وحی )، همان فرشته وحی است ...
مثلا به این قسمت از تفسیر المیزان توجه کنید :

نقل قول:
پـس تـا ايـنـجـا خـلاصـه گـفـتـار ايـن شـد كـه قـسـم سـوم، يـعـنـى (اءو يـرسـل رسـولا فـى وحـى بـاذنـه مـا يـشـاء)عـبـارت اسـت از وحـى بـه تـوسـط رسـول - كـه همان فرشته وحى است - پيام خدا نخست به او داده مى شود و او هر چه را خـداى سـبـحـان اذن داده باشد به پيامبر وحى مى كند، همچنان كه قرآن كريم در اين باره فـرمـوده : (نـزل بـه الروح الامـيـن عـلى قـلبـك )
http://quran.anhar.ir/tafsirfull-14178.htm

اما در کلام ملاصدرا آن را تعلیم بشری معرفی می کند ...
و می گوید :
الاول کما لسائر الناس و الثانی کما لسائر الرسل علیهم السلام کان یمثل لهم الملک ...
این اختلافی است که باید حل شود ...

سید مفید;931948 نوشت:
.

نقل قول:
قبل از این که شما لینک بالا را معرفی بفرمایید بنده چند روز قبل عین مطالب را در اسرارالآیات و کتاب مشاعر دیده بودم، اما از آن جایی که همین مطالب در اسفار بطور مشروح بیان شده است و گاهی یک قید توضیحی مطلب را از ابهام خارج می کند. بنظر رسید که توضیحات اسفار در این زمینه مناسبتر می باشد .

مسئله این نیست که آیا شما اسرار الایات را خوانده اید یا نخوانده اید ؟
صحبت سر این بود که شما گفتید قرار است مقصود و مراد ملاصدرا معلوم شود ...
و برایتان سوال بود این احتمالاتی که بنده درباره مقصود ملاصدرا مطرح کرده ام برای چیست ؟ و چه ارتباطی دارد ؟
و بنده در پاسخ عرض کردم
چون شما به جای ارجاع به توضیحات مبسوط خود ملاصدرا به تعلیقه ی حاجی سبزواری در کتاب اسفار ارجاع دادید،
این باعث شد که بنده تصور کنم ملاصدرا توضیحی در این باره نداده است و افرادی مثل حاجی سبزواری سعی کرده اند به مراد و مقصود ملاصدرا پی ببرند و لذا بنده احتمالاتی را در این رابطه مطرح کردم ...

[SPOILER]مثلا به این پنج جمله در آن پست ( بررسی مقصود ملاصدرا ) دقت بفرمایید :

1
...از جمله به خاطر برخی ابهامات..
2
پس اینکه گفته اند ''بیشتر پیامبران'' باید مورد بررسی بیشتر قرار گیرد..
3
که باز نکته قابل تاملی است
4
شاید تفاوت در معجزه بودن یا نبودن است
5
این مطلب نیز قابل بررسی است...
[/SPOILER] مثلا شما گفتید :

نقل قول:
با مختصر توضیحات و اضافاتی بر این تعلیقه، می توان در بیان مراد جناب صدرا از عبارت فوق چنین گفت

و این جمله، و ارجاع دادن به تعلیقه ای در کتابی غیر از کتاب اسرار الایات و به همراه مختصر توضیحات و اضافاتی از سوی شما، یک فقر بیانی را از سوی خود ملاصدرا نسبت به این موضوع تداعی می کند در حالی که چنین نیست و ملاصدرا توضیحات زیادی در این باره داده است ...
بنده اگر می دانستم ملاصدرا چند صفحه در این رابطه صحبت کرده اند اصلا آن احتمالات را بیان نمی کردم و یک راست می رفتم سراغ اصل توضیحات ملاصدرا که البته بعد از بیان چند احتمال خودم رفتم سراغ اصل مطلب ... ( و به همین خاطر همان ابتدا عرض کردم که بهتر است کارشناسان اصل مطلب را بدون دخل و تصرف و کامل تر بیاورند تا بنده به جای بیان چند احتمال سراغ توضیحات خود ملاصدرا می رفتم ... )
حتی این قسمت از کلام شما :

نقل قول:
در تعلیقه خود بر این قسمت از اسفار، در وجه امتیاز قرآن با سایر کتب آسمانی

بیشتر این تصور را ایجاد می کند که این تعلیقه تنها بیان حاجی سبزواری درباره وجه امتیاز قرآن با سایر کتب است و نه تبیین مراد ملاصدرا که چرا قرآن هم کلام است و هم کتاب ؟
( مثلا به جمله ی کاربر حبیبه در سطور بعدی
( سبز رنگ ) نگاه کنید )
لذا ایرادتان وارد نیست ...

نقل قول:
آن چه که ایشان در بیان فرق بین مرتبه کلام الله و کتاب الله بیان نموده است بخشی از آن به مسئله تکوین برمی گردد و بخشی به مسئله تشریع ، و در مجموع مطالبی را که از تفاوت مراتب کلام و کتاب نقل کرده و سپس رد نموده و نظر نهایی خود را مطرح کرده ، همه این ها ناظر به برخی مسائل کلامی مطرح شده در علم کلام بوده ،( همچون قدیم و یا حادث بودن کلام الهی ) که بیان آن ها در پاسخ به سؤال اصلی مناسب به نظر نمی رسد،

من نگفتم مطالب اختلافی و قیل و قال ها را بیان کنید تا شما اشکال کنید بیان آنها تناسبی با سوال اصلی ندارد ...

عرض کردم نظر خود ملاصدرا را بیان کنید ...
وقتی خودش نظر خود را درباره معنای کلام بودن و کتاب بودن ، بیان کرده است بهتر بود ابتدا به آن اشاره می کردید و بعد اگر خواستید شرح و تعلیقه می آوردید ...
( شاید هم انتظارم نا به جا یا بیش از انتظار است ولی به نظرم اگر این طور میشد شاید دیگر شاهد چنین جملاتی از کاربر حبیبه نبودیم :


نقل قول:
از همه ی اینها که بگذریم پرسش بنده راجع به دلیل برتری قران بر سایر کتب آسمانی نبود،سؤال حقیر این است:

منظور ملاصدرا چیست که می فرماید قران هم کلام است و هم کتاب امّا سایر کتب آسمانی فقط کتابند؟

و دیگر نیازی نبود بنده آن احتمالات را بیان کنم ...
و خیلی از این پست ها گفته نمیشد ...

[="System"]

سید مفید;931899 نوشت:
نزول قرآن به دو صورت دفعی و تدریجی بوده

برخی مثل آیت الله صالحی نجف آبادی معتقد به دو نزول برای قرآن نیستند.

مهمترین مطالب کتاب را می آورم ( و باز مهم تر قسمت های قرمز و آبی است ):

و توضيح ذلك بالبيان الحكمي: أن الروح الإنسانية من جهة أن من شأنها أن يتجلى فيها الأشياء مشابهة للمرآة، لكن هذه الحالة في أول الفطرة للنفس أمر بالقوة لكل أحد من الناس ثم يصير بمزاولة الأعمال و الأفعال خارجة من القوة إما إلى الفعل و الكمال، أو إلى البطلان و الزوال. فإذا وقع الإنسان في السلوك العلمي و الرياضة الدينية و التكاليف الشرعية التي هي بمنزلة تصقيل المرآة يخرج النفس من القوة إلى الفعل و يصير عقلا بالفعل بعد ما كانت عقلا بالقوة، فيكون كمرآة مجلوة يتراءى فيها صور الموجودات على ما هي عليها، و إذا لم يقع في هذه الطريقة و هي الصراط المستقيم المذكور في القرآن و لم يخرج ذاته في طريق الآخرة بالتصفية و الرياضة و التطهير و التنوير من القوة إلى الفعل، بل سلك مسلك الدنيا و صارت نفسه متدنسة بدنس الشهوات، متنجسة برجس الفسوق و السيئات، بطلت فيه القوة و الاستعداد، لأن يصير منورة بأنوار العلوم، و لأن يتجلى فيها حقائق الأمثال و الرسوم، و لأن يكون عقلا و معقولا بالفعل لا بالقوة. و بالجملة، قد بطلت القوة و زالت الفرصة بالكلية و صارت النفس حسا بالفعل بعد ما كانت عقلا بالقوة، و ظلمة بالفعل بعد ما كانت نورا بالقوة، و بهيمة أو شيطانا بالفعل بعد ما كانت ملكا بالقوة، كحديد كان أولا قابلا للإذابة و التصقيل لتظهر فيها مثل المحسوسات فإذا غاص في جرمه الرين و النداوة و الوسخ، بطل استعداده في كونه مرآتا، فكذلك إذا بطل استعداد النفس لأن يكون جوهرا إدراكيا و وجودا علميا، صارت جوهرا من جواهر الدنيا بالفعل، و كل ما كان الشي‌ء جوهرا دنيويا ظلمانيا بالفعل، يحترق في الآخرة بنار السعير، إذ الدنيا و ما فيها يجاء بها يوم القيامة بصورة نار جهنم و شرارتها و ظلماتها فيحترق بمن فيها، كما في قوله تعالى: «وَ جِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى‌»

---------------------------------------------------------

اعلم أن القرآن في اللغة بمعنى الجمع، كما أن الفرقان بمعنى الفرق و التفصيل، قال اللّه تعالى: «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ، فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ، ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ».

و الأول إشارة إلى العلم الإجمالي المعروف عند العلماء بالعقل البسيط و هو العلم بجميع الموجودات على وجه بسيط إجمالي و ذلك العقل هو فعال‌

تفاصيل العلوم النفسانية.



----------------------------------------------------------

و الثاني، إشارة إلى العلم النفساني المتكثر بصور عقلية حاصلة في النفوس الفاضلة، و ربما يحصل الثاني دون الأول لكن الأول لا ينفك عن الثاني، فكل قرآن لا ينفك عن الفرقان دون العكس، و نفس نبينا، صلى اللّه عليه و آله، في مقام‌ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‌ عقل بسيط قرآني متحد مع المعقولات كلها، و هو قلم الحق الأول، و كلامه بوجه و هو كلمة اللّه التامة التي فيها جوامع الكلم، كما في قوله، صلّى اللّه عليه و آله: «أوتيت جوامع الكلم» و في مقام آخر لوح نفساني فيه تفاصيل العلوم و صور الحقائق المرسومة فيه من قبل قلم الحق الفعال لصور العلوم، و تلك الصور أو محلها هو الكتاب الفرقاني، فهذا المصحف الذي بين أظهرنا قرآن بوجه و فرقان بوجه، و هو كلام اللّه بوجه و كتابه بوجه، و سينكشف لك وجوه الفرق بين كلام اللّه و كتابه، و أن المنزل على سائر الأنبياء كتابه لا كلامه، و أن ذلك فرقان لا قرآن. إذا علمت هذا فاعلم، أن من أسمائه نور، لأنه نور عقلي ينكشف به أحوال المبدإ و المعاد، يتراءى به حقائق الأشياء، و يهتدى به في سلوك يوم القيامة و طريق الجنة، كما قال تعالى: «ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» و قال:

«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ، يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» فقوله:

«نُورٌ» إشارة إلى مرتبة العقل القرآني البسيط. و قوله: «كِتابٌ» إشارة إلى مرتبة العلم التفصيلي، كما قال: «كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ» و قال: «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ» و قال: «تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ».


--------------------------------------------



الفرق بين كلامه تعالى و كتابه، كالفرق بين البسيط و المركب كما مر




----------------------------------------------



و اعلم أن النازل على أكثر الأنبياء، عليهم السلام، من اللّه هو الكتاب دون كلام اللّه. و هذا القرآن الذي أنزل على محمد، صلّى اللّه عليه و آله، كلام اللّه و كتابه جميعا باعتبارين، و أما سائر الكتب السماوية المنزلة على سائر
المرسلين، سلام اللّه عليهم أجمعين، فإنها ليست بكلام اللّه، بل كتب يدرسونها، و يكتبون بأيديهم. فهذا المنزل بما هو كلام اللّه نور من أنوار اللّه المعنوية النازل من عنده على قلب من يشاء من عباده المحبوبين‌ «وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ» و قوله: «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا» قوله: «نزل على قلبك بالحق» و قوله: «بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ».
و هو بما هو كتاب نقوش و أرقام و صور و ألفاظ و فيها آيات أحكام نازلة من السماء نجوما على صحائف قلوب المحبين و ألواح نفوس الطالبين، و غيرهم يكتبونها في صحائفهم و ألواحهم الحسية بحيث يتلوها كل تال و يقرؤها كل قار، و يتكلم بها كل متكلم، و بها يهتدون و بما فيها يعملون، و يتساوى في هداها الناس العوام و الخواص و الأنبياء و الأمم، كقوله: «هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‌ وَ الْفُرْقانِ» و قوله: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ» و قوله: «وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ، فِيها حُكْمُ اللَّهِ».
و أما القرآن العظيم الكريم، ففيه عظائم الأمور الإلهية التي لا يصل إلى دركه إلا أهل اللّه خاصة، لقوله: «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ، وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً» و فيه كرائم أخلاق اللّه التي تخلق بها رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله لقوله: «وَ إِنَّكَ لَعَلى‌ خُلُقٍ عَظِيمٍ» و كان خلقه القرآن، كما نقل.
و يدل على ذلك قوله‌ «هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى‌ عَبْدِه آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» بيان ذلك: أن القرآن نور كما مر من قوله: «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ» فإذا خرجت به نفوس أمته من الظلمات إلى النور، صاروا متصفين بالنور متخلقين به، فإذا كان حال الأمة هذا الحال، فما ظنك بحال نبيهم، صلى اللّه عليه و آله.

----------------------------------------------------------------------
دقيقة كشفية
و اعلم أنه قد يكون شي‌ء واحد كلاما و كتابا باعتبارين لما علمت،
أن الأمر كلام، و الفعل كتاب، و أن القائم بالمتكلم كلام، و الصادر منه كتاب.
فالإنسان مثلا لكونه ذا درجات بحسب النفس و البدن و هو بحسب كل مقام غير خارج عن الهوية الإنسانية إذا تكلم بألفاظ و حروف مسموعة، فإذا نسبت تلك الألفاظ و الحروف إلى نفسه، كان كتابا له و فعلا صادرا عنه صنعه و كتبه في لوح الهواء و في مخارج الحروف من الأعضاء، و إذا نسبت إلى شخص بدنه كان كلاما قائما بشخصه، لا كتابة صادرة عنه. و كذا القياس إذا تحدث بحديث النفس، كان باعتبار نسبته إلى عقله المجرد بالصدور كتابا، و من حيث قيامه بالنفس و اتصافها به كلاما لها، فهو كتاب لعقله و كلام لنفسه. و كذا الحال في الكتابة الموجودة في لوح و قرطاس يمكن اعتبار الحالين فيها بالصدور و القيام و لو بتعمل. تأمل في ذلك فإنه دقيق لطيف يرفع به الخلاف بين الطائفتين.

-----------------------------------------------------
وقعت الإشارة إلى أن تعليم القرآن من قبل اللّه بأن يتجلى بنور الحكمة الذي هو حقيقة الكلام و نور الإيمان على قلب من كان من عباده الكرام و أحبائه العظام. و بالجملة، القرآن خلق النبي، صلى اللّه عليه و آله، كما مر و سائر الكتب ليست كذلك. و بالجملة من علمه اللّه القرآن بهذا التعليم، كان عليه من اللّه فضلا عظيما، كما قال لحبيبه، صلى اللّه عليه و آله: «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ، وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً».
بل نقول التعليم على ثلاثة أقسام: تعليم بشري، و تعليم ملكي، و تعليم إلهي. و الأول، كما لسائر الناس، و الثاني، كما لسائر الرسل «عليهم السلام»، كان يمثل لهم الملك و يعلمهم الكتاب، و الثالث، كما لخواص الأنبياء و عظماء الأولياء عند عروجهم المعنوي إلى اللّه. و إلى هذه الأقسام الثلاثة أشار بقوله:
تعالى: «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ، أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا» فالأول هو التعليم الإلهي، و الثاني هو الملكي، و الثالث هو البشري، فافهم أن كنت من أهله. و لا يفهم هذه الرموز إلا من خرج طائر روحه الأمري من قالبه البشري و نفسه فإنه منطق الطير، و أنت بعد بيضة محبوسة في القشر الصوري، لست من السيارين في أرض الملكوت و لا من الطيارين في جو الجبروت.

-------------------------------------------------
هذا و قد انكشف عليك من تضاعيف ما ذكرناه لك أن الكلام غير الكتاب و أن الحكمة و النور و القرآن و الكلام الإلهي يجري مجرى الألفاظ المترادفة في لسان هذا الكتاب، و أنها جميعا عبارة عن مرتبة العقل البسيط الذي فيه حقائق الأشياء مجملة، و أن الكتاب عبارة عن مقام نفسي فيه صور العلوم التفصيلية و نسبة الأول إلى الثاني كنسبة الكيمياء إلى الدنانير و كنسبة البذر إلى الشجرة، بل كنسبة المبدإ الفعال إلى مجعولاته.

باسمه العلیم الخبیر

عرض سلام و ادب و تشکر از توضیحات حضرتعالی

سید مفید;931899 نوشت:
با توجه به این که نزول قرآن به دو صورت دفعی و تدریجی بوده به این صورت که کل قرآن در شب قدر بر قلب مبارک آن حضرت نازل شده است ، ولی در طول

23 سال در مقاطع مختلف، بصورت تدریجی نازل میشده، می توان دریافت وحی غیر مستقیم (بواسطه فرشته وحی یا در رؤیا ) را مختص به نزول تدریجی

قرآن دانست. کما این که جناب حاجی سبزواری (ره) در همان تعلیقه اشاره ای مختصر به همین مطلب دارند.

امّا در روایات چنین تقسیمی وجود ندارد بلکه به نظر می رسد وحی تدریجی نیز گاهی بی واسطه بوده است:

اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل كرده‌اند كه: هنگام وحي، درد شديدي به پيامبر دست مي‌داد، حالت بيهوشي بر وي عارض مي‌شد،

سر او به زير مي‌افتاد، رنگ صورتش تغيير مي‌كرد و عرق از روي او جاري مي‌شد. حاضران در جلسه نيز تحت تأثير اين وضع قرار مي‌گرفتند و بر

اثر اين منظره ترسناك سرهاي آنان نيز به زير مي‌افتاد. خداوند متعال مي‌فرمايد: «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً»؛ «ما گفتار سنگيني را به تو القا كرديم».

در توحيد صدوق از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: «آن حالت مدهوش شدن كه به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به هنگام وحي

دست مي‌داد، چه بود؟ فرمود: اين در هنگامي بود كه در ميان او و خداوند هيچ كس واسطه نبود و خداوند مستقيماً بر او تجلي مي‌كرد».

سید مفید;931899 نوشت:
بیان ما هم درست در همین راستا بود، در کتاب بودن همه کتب انبیاء که بحثی نیست، بحث در اینه که چرا فقط قرآن کلام الله می باشد، که گفتیم مراد

صدرا از کلام الله بودن قرآن همان دریافت مستقیم آن از جانب خدای متعال است که سایر کتب آسمانی به این شکل دریافت نشده اند،

استاد گرامی در کلام ملاصدرا به چنین تفاوتی اشاره نشده است حقیر قبل و بعد این مطلب را نیز نگاه کردم و چنین چیزی ندیدم!

اگر تفاوت کلام و کتاب را به نزول تدریجی و دفعی آن بدانیم (عطف به فرمایش قبلتان)آنوقت در مورد نزول دفعی الواح حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام چه باید گفت؟

ضمن اینکه آیه شریفه ی "وکلّم الله موسی تکلیما" را نیز باید در نظر گرفت و بررسی نمود.

ملاصدرا (در صفحات بعدی اسرار الایات)در تفاوت کلام و کتاب می فرماید:کلام مرتبه ی عقل بسیط است که تمام حقایق اشیاء

و هویات وجودی در آن بطور اجمال و خلاصه جمع و مندرج است و کتاب از مقام نفس کلی که در آن صورت تمام علوم بطور تفصیل و پراکنده ثبت و نوشته است

و نسبت اولی به دومی مانند نسبت کیمیا به اکسیر است(در مرتبه اجمال) نسبت به سکه ها (در مرتبه ی تفصیل و پراکندگی) و مانند نسبت دانه به درخت،

بلکه مانند نسبت مبدأ فعال(حق تعالی)نسبت به مخلوقات و موجوداتش است.

(اسرار الایات ص46)

با توجه به مطلب فوق به نظر می رسد تفاوت مربوط به مبدأ نزول باشد.

باسمه الواسع

و طاها;932014 نوشت:
و این جمله، و ارجاع دادن به تعلیقه ای در کتابی غیر از کتاب اسرار الایات .....، یک فقر بیانی را از سوی خود ملاصدرا نسبت به این موضوع تداعی می کند در حالی که چنین نیست و ملاصدرا توضیحات زیادی در این باره داده است ...

استاد گرامی حقیر نیز با جناب و طاها موافقم بهتر است به مطالب خود ملاصدرا ارجاع داده شود مگر اینکه بیان وی برای نیل به مقصود کافی نباشد که صد البته به نظر کافی می رسد.

و طاها;932014 نوشت:
چون شما به جای ارجاع به توضیحات مبسوط خود ملاصدرا به تعلیقه ی حاجی سبزواری در کتاب اسفار ارجاع دادید،
این باعث شد که بنده تصور کنم ملاصدرا توضیحی در این باره نداده است و افرادی مثل حاجی سبزواری سعی کرده اند به مراد و مقصود ملاصدرا پی ببرند

با سلام

بند 1 و2 پست پایین را مطالعه بفرمایید

حبیبه;932037 نوشت:
باسمه العلیم الخبیر

[=&quot]با سلام
[=&quot]1- هدف از انتخاب بیان جناب سبزواری در پاسخ به سؤال اصلی این نیست که در کلام جناب صدرا ابهام وجود دارد. بلکه هدف این بود که نتیجه سخنان صدرالمتألهین را با عبارتی ساده تر بیان کنیم. بیان جناب سبزواری نتیجه ای است متفرع بر بیانات متعدد جناب صدرالمتألهین و هیچگونه منافاتی بین این دو وجود ندارد. یا به بیان دیگر می توان گفت؛ بیان جناب سبزواری، تعبیر دیگری است از مراد و مقصود جناب صدرا.

[=&quot]2- اگر بخواهیم نتیجه تمام مطالبی را که جناب صدرا در سیر کمالی انسان کامل و فرق بین کلام الله و کتاب الله در مراحل تکوین و تشریع و آن چه که در مورد عالم امر و بساطت آن و عدم تبدیل و تغییر آن عالم و تسمیه آن به کلام الله و نیزآن چه در مورد عالم خلق و مرکب بودن آن و . . . را بیان نموده و بگوییم ارتباط این مطالب با قرآنی که اکنون در مقابل ماست و کلام الله بودن آن چیست؟ می توانیم آن را در یک جمله خلاصه کنیم، و بگوییم: چون پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به درجه ای از قرب الهی رسیده بودند که بتوانند قرآن را بدون واسطه و بطور مستقیم از مبدأ تعالی دریافت کنند، پس در بین کتب الهی فقط، قرآن را می توان به کلام الله بودن توصیف نمود. آیا بیان چنین جمله ای نمی تواند مراد جناب صدرا از سخنان او باشد؟ آیا شما از بیانات جناب صدرا چیزی غیر از این مطلب استنباط می کنید؟ اگر شما حقیقت دیگری غیر از آن چه بیان شد از کلام ایشان می فهمید بیان نمایید تا استفاده کنیم.
[=&quot]تمام تلاش جناب صدرالمتألهین در بیان مقدمات گوناگون این است که علاوه بر اثبات پاره ای از مسائل مطرح درعلم کلام، این نتیجه را نیز از مباحث مطرح شده بگیرد که بر اساس آن مباحث، مبدأ نزول قرآن با مبدأ نزول سایر کتب آسمانی متفاوت خواهد بود، و این تفاوت درمبدأ، منجر به این خواهد شد که ما بتوانیم صرفا قرآن را کلام الله بنامیم و از اطلاق این اسم بر سایر کتب انبیاء الهی خودداری کنیم چرا که مبدأ نزول آن ها در سطوح پایین تری از مبدأ دریافت قرآن بوده است و مستقیما و بدون هیچ واسطه ای، از عالی ترین مبدأ دریافت نشده اند تا سزاوار نامیدن به کلام الله باشند. در نتیجه پاسخی که به سؤال اصلی داده شد نمی تواند چیزی غیر از این بوده باشد.

[=&quot]3- اگر سخن از برتری پیامبر اسلام و دین اسلام و قرآن بر سایر انبیاء و ادیان الهی و کتب آن ها شد برای توجه دادن به تفاوت در مبدأ دریافت وحی آنهاست، یعنی چون مبدأ دریافت قرآن، خدای متعال است و بین او و پیامبرش هیچگونه واسطه ای نبوده است لذا قرآن برتر از سایر کتب آسمانی می باشد و کلام مستقیم الهی یعنی کلام الله است، که طبیعتا تفاوت دیگر کتب آسمانی در عدم کلام الله بودن آن ها به همان تفاوت در مبدأ دریافت آن ها بازگشت می کند.

[=&quot]4- ما نگفتیم تفاوت در کلام الله و کتاب الله به تفاوت در نزول دفعی و تدریجی است، بلکه سخن ما به تفاوت آن دو در دریافت مستقیم و غیرمستقیم مربوط می شود.

[=&quot]5- دراختصاص وحی غیرمستقیم به نزول تدریجی، تعبیر به " می توان " کردیم نه حکم به حتمیت.

سید مفید;932147 نوشت:
با سلام

بند 1 و2 پست پایین را مطالعه بفرمایید

با سلام
در مجموع حرف شما درست است
اما مشکل این بود که بیان شما روشن نبود... و به نظرم پستهای قبلی کاملا این ابهام را نشان میدهد.
وقتی صحبتهای خود ملاصدرا را میخوانیم آنگاه پاسخ شما از ابهام خارج میشود...
به هر حال نظر بنده این است که آن مطلبی که قبلا گفتم رعایت شود ( زیرا جلوی هرز روی بحث ها گرفته میشود)

باسمه الحمید

سلام علیکم

سید مفید;932149 نوشت:
آیا شما از بیانات جناب صدرا چیزی غیر از این مطلب استنباط می کنید؟ اگر شما حقیقت دیگری غیر از آن چه بیان شد از کلام ایشان می فهمید بیان نمایید تا استفاده کنیم.

سید مفید;932149 نوشت:
تمام تلاش جناب صدرالمتألهین در بیان مقدمات گوناگون این است که علاوه بر اثبات پاره ای از مسائل مطرح درعلم کلام، این نتیجه را نیز از مباحث مطرح شده بگیرد که بر اساس آن مباحث، مبدأ نزول قرآن با مبدأ نزول سایر کتب آسمانی متفاوت خواهد بود، و این تفاوت درمبدأ، منجر به این خواهد شد که ما بتوانیم صرفا قرآن را کلام الله بنامیم

این همان مطلبی است که حقیر در آخرین پستم خطاب به حضرتعالی به عنوان نتیجه گیری و استنباط از کلام صدرالمتألهین عرض نمودم:

حبیبه;932037 نوشت:
با توجه به مطلب فوق به نظر می رسد تفاوت مربوط به مبدأ نزول باشد.

ظاهرا حضرتعالی نیز با این استنباط موافقید لذا سخن دیگری از جانب بنده باقی نمی ماند

با تشکر

با درود
سوالی از کارشناس محترم داشتم و ان اینکه منظور ایشان از کلام مستقیم خدا چیست ؟
به عبارت روشن تر این جواب دو مشکل عقلی و قرانی دارد
مشکل عقلی این است که خدا وجود مجرد محض است و بشر موجودی نیمه مادی و در خوشبینانه ترین حالت نیمه مادی است چگونه ممکن است کلام قران که کلامی مادی است کلام مستقیم خدا باشد خصوصا اینکه ما میدانیم کتب دیگر اسمانی به زبان عربی نیست و مضاف برا ان که بسیاری ازایات قران کلماتی است که در اشعار عرب جاهلی نیز بوده و همچنین بسیاری از احکام قران احکامی مربوط به اعراب قبل از اسلام است که تعدیل یافته و..
مشکل دیگر بیان خود قران است که بیان میکند که هیچ بشری را نرسد که بتواند مستقیما با خدا ارتباط برقرار کندمگراز طریق وحی یا از پشت پرده حجاب یا به واسطه فرشتگان وحی .
بنا براین از کارشناس محترم یا دوستان دیگر تقاضا دارم با وجود این دو مشکل بیان کنند که چگونه قران را باید کلام مستقیم خدا بدانیم .البته گمان میکنم بیان این مطلب تا حدودی پاسخ به سوال استارتر محترم نیز باشد .
سپاس

باسمه الرحمن

عرض سلام و تشکر از حضرتعالی برای شرکت در بحث

aletaha;932280 نوشت:
سوالی از کارشناس محترم داشتم و ان اینکه منظور ایشان از کلام مستقیم خدا چیست ؟

البته سؤال حضرتعالی از جناب استاد است امّا گمان می کنم اگر پستهای پیشین را به دقت مطالعه بفرمائید(خصوصا لینکی که در بیان تفاوت کلام با کتاب است)

مطلب روشن خواهد شد.

حبیبه;932283 نوشت:
باسمه الرحمن

عرض سلام و تشکر از حضرتعالی برای شرکت در بحث

البته سؤال حضرتعالی از جناب استاد است امّا گمان می کنم اگر پستهای پیشین را به دقت مطالعه بفرمائید(خصوصا لینکی که در بیان تفاوت کلام با کتاب است)

مطلب روشن خواهد شد.

درود
مطالب را مطالعه کردم ولی جواب بنده نبود منظور بنده کمی عمیق تراز این مطالب است .لذا اگر شما یا کارشناس محترم یا هر دوست دیگری مشخصا به سوالت پاسخ دهد در ادامه نکته مهمی که مد نظر است مشخص خواهد شد .

حبیبه;932269 نوشت:
ظاهرا حضرتعالی نیز با این استنباط موافقید لذا سخن دیگری از جانب بنده باقی نمی ماند

منظور این بود که پاسخ به سؤال شما بر همین اساس داده شده بود،

و سخن جناب سبزواری چیزی غیر از این استنباط نیست منتهی با بیانی ساده تر، که توضیحات آن خدمتتان داده شد

aletaha;932280 نوشت:
با درود
سوالی از کارشناس محترم داشتم و ان اینکه منظور ایشان از کلام مستقیم خدا چیست ؟
به عبارت روشن تر این جواب دو مشکل عقلی و قرانی دارد
مشکل عقلی این است که خدا وجود مجرد محض است و بشر موجودی نیمه مادی و در خوشبینانه ترین حالت نیمه مادی است چگونه ممکن است کلام قران که کلامی مادی است کلام مستقیم خدا باشد خصوصا اینکه ما میدانیم کتب دیگر اسمانی به زبان عربی نیست و مضاف برا ان که بسیاری ازایات قران کلماتی است که در اشعار عرب جاهلی نیز بوده و همچنین بسیاری از احکام قران احکامی مربوط به اعراب قبل از اسلام است که تعدیل یافته و..
مشکل دیگر بیان خود قران است که بیان میکند که هیچ بشری را نرسد که بتواند مستقیما با خدا ارتباط برقرار کندمگراز طریق وحی یا از پشت پرده حجاب یا به واسطه فرشتگان وحی .
بنا براین از کارشناس محترم یا دوستان دیگر تقاضا دارم با وجود این دو مشکل بیان کنند که چگونه قران را باید کلام مستقیم خدا بدانیم .البته گمان میکنم بیان این مطلب تا حدودی پاسخ به سوال استارتر محترم نیز باشد .
سپاس

با سلام

[=&quot] در این رابطه به دو نکته باید توجه داشت.

[=&quot]1- انسان موجودی است دو بُعدی، یکی بعد روحی و دیگری بعد مادی، اما آن بعدی که انسان بوسیله او تمام ادراکات خودش را انجام می دهد، همان بعد روحی و تجردی اوست، و در حقیقت همین بعد است که شخصیت واقعی انسان را تشکیل می دهد، به عبارت دیگر؛ روح انسان ذاتا مجرد است اما در مقام فعل مادی می باشد، یعنی کارهای زمینی و مادی خود را باید با ابزارمادی و بدن مادی خود انجام بدهد. این مطلب به این معناست که در بعد ادراکات، بخشی از ادراکات انسان که همان ادراکات حسی او در این دنیا باشد با ابزاری مادی صورت می گیرد، نه به این معنا که اصل ادراکات انسان مادی باشند،
[=&quot]انسان علاوه بر ادراکات حسی، دارای ادراکات خیالی و عقلی نیزهست، درحکمت متعالیه به اثبات رسیده است که تمام ادراکات انسان، حتی ادراکات حسی او، ادراکاتی تجردی است، به دلیل این که حقیقت علم در تمام مراحل آن یک حقیقت تجردی است. علاوه بر این نوع ازادراکات، که انسان به واسطه آن ها به برخی از حقایق شناخت پیدا می کند.
[=&quot]نوع دیگری ازادراکات برای انسان وجود دارد به نام ادراکات حضوری، این نوع ازادراکات، قطعا ادراکاتی بدون ابزار مادی است و از طریق حواس مادی برای انسان حاصل نمی گردند، ادراکات حضوری دارای مراتب گوناگونی می باشد که در برخی از مراتب آن، انسان می تواند به واسطه کمالات روحی و معنوی خود با عوالم تجردی ارتباط پیدا کرده و حقایقی را به علم حضوری دریافت کند، هر چقدر کمالات انسان اوج بیشتری داشته باشد ارتباط او با عوالم بالاتری از مجردات امکان پذیر خواهد بود، این ارتباط باذن الهی در برخی از انسان ها، (همچون وجود مبارک خاتم انبیاء " صلی الله علیه و آله و سلم " ) می تواند تا جایی پیش برود که حقایق وجودی را بدون هیچگونه واسطه ای ازخدای متعال دریافت کند، چنین ارتباطی، یک ارتباط تجردی بوده ومربوط به بعد روحی و تجردی پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) می باشد که بواسطه آن، حقیقت قرآن بر قلب ( یعنی همان بعد تجردی ) مبارک آن حضرت القاء می شود. اگر این حقیقت معنوی بخواهد در قالب الفاظ و عبارات مادی در دنیا جلوه کند به همین شکلی خواهد بود که ما در خدمت آن هستیم، آن حقایقی که در عوالم تجردی وجود دارند، حقایقی هستند بسیط و بدون تعین، اما وقتی بخواهند درعالم دنیا تجلی پیدا کنند، تعین و تشخص و جزئیت پیدا می کند و می تواند به صوری گوناگون جلوه نماید، بعنوان مثال و از باب تشبیه می توانیم این مسئله را به تنزل برخی از ادراکات کلی انسان در قالب الفاظ و عبارات چنین بیان کرد که؛ مثلا یک دانشمند ریاضی در ذهن خود عالم و آگاه به یک سری حقایق کلی ریاضی است، این حقایق، کلی و بسیط بوده و هیچگونه رنگ و شکل خاصی نداشته و به هیچ کدام از زبان ها دنیا نیستند، یعنی نه فارسی هستند، نه عربی و نه هر زبان دیگر، حالا اگر این حقایق ریاضی بخواهد از مقام عقلانی این انسان دانشمند تنزل پیدا کرده و در قالب الفاظ و عبارات، تعین و تشخص پیدا کند، حتما باید به یکی از زبان های قابل فهم مخاطبان، بیان شود. بنابراین، یک حقیقت علمی می تواند دارای مراتبی باشد که مرتبه مادی آن پایین ترین مرتبه آن محسوب می گردد.
[=&quot]نتیجه آن که؛ حقیقت قرآن یک حقیقت تجردی است که بواسطه مراتب عالی قرب الی الله، از ناحیه خدای متعال و بدون هیچ واسطه ای بر روح و جان پیامبراسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نازل گردیده است، که مرتبه پایین آن همین قرآن در دست ما می باشد، نه این که حقیقت قرآن مادی بوده باشد.

2- بیان این مطلب که [=&quot]" بسیاری ازایات قران کلماتی است که در اشعار عرب جاهلی نیز بوده. وهمچنین بسیاری از احکام قران احکامی مربوط به اعراب قبل از اسلام است که تعدیل یافته ". ادعایی بدون دلیل است .

[=&quot]3- خداوند درآیه شریفه [=&quot] 51 سوره شورا، می فرماید: ( وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاء إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ.) پایان این آیه، تعلیل برای مضمون آیه است و دلالت دارد که خداوند، بلند مرتبه تر از آن است که کلامش با به کارگیری ابزار مادی باشد (ر.ک[=&quot]. [=&quot]طباطبائی، بی تا، ج18، ص75). از این آیه شریفه استفاده می شود که قسمی از وحی توسط فرشته و قسمی دیگر نیز از پس حجاب است، که در دریافت وحی واسطه هستند اما قسم دیگری از تکلیم الهی می تواند بدون واسطه باشد که با لفظ " وحیا " به آن اشاره شده است.[=&quot]

سید مفید;932596 نوشت:
با سلام

در این رابطه به دو نکته باید توجه داشت.


1- انسان موجودی است دو بُعدی، یکی بعد روحی و دیگری بعد مادی، اما آن بعدی که انسان بوسیله او تمام ادراکات خودش را انجام می دهد، همان بعد روحی و تجردی اوست، و در حقیقت همین بعد است که شخصیت واقعی انسان را تشکیل می دهد، به عبارت دیگر؛ روح انسان ذاتا مجرد است اما در مقام فعل مادی می باشد، یعنی کارهای زمینی و مادی خود را باید با ابزارمادی و بدن مادی خود انجام بدهد. این مطلب به این معناست که در بعد ادراکات، بخشی از ادراکات انسان که همان ادراکات حسی او در این دنیا باشد با ابزاری مادی صورت می گیرد، نه به این معنا که اصل ادراکات انسان مادی باشند،

انسان علاوه بر ادراکات حسی، دارای ادراکات خیالی و عقلی نیزهست، درحکمت متعالیه به اثبات رسیده است که تمام ادراکات انسان، حتی ادراکات حسی او، ادراکاتی تجردی است، به دلیل این که حقیقت علم در تمام مراحل آن یک حقیقت تجردی است. علاوه بر این نوع ازادراکات، که انسان به واسطه آن ها به برخی از حقایق شناخت پیدا می کند.

نوع دیگری ازادراکات برای انسان وجود دارد به نام ادراکات حضوری، این نوع ازادراکات، قطعا ادراکاتی بدون ابزار مادی است و از طریق حواس مادی برای انسان حاصل نمی گردند، ادراکات حضوری دارای مراتب گوناگونی می باشد که در برخی از مراتب آن، انسان می تواند به واسطه کمالات روحی و معنوی خود با عوالم تجردی ارتباط پیدا کرده و حقایقی را به علم حضوری دریافت کند، هر چقدر کمالات انسان اوج بیشتری داشته باشد ارتباط او با عوالم بالاتری از مجردات امکان پذیر خواهد بود، این ارتباط باذن الهی در برخی از انسان ها، (همچون وجود مبارک خاتم انبیاء " صلی الله علیه و آله و سلم " ) می تواند تا جایی پیش برود که حقایق وجودی را بدون هیچگونه واسطه ای ازخدای متعال دریافت کند، چنین ارتباطی، یک ارتباط تجردی بوده ومربوط به بعد روحی و تجردی پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) می باشد که بواسطه آن، حقیقت قرآن بر قلب ( یعنی همان بعد تجردی ) مبارک آن حضرت القاء می شود. اگر این حقیقت معنوی بخواهد در قالب الفاظ و عبارات مادی در دنیا جلوه کند به همین شکلی خواهد بود که ما در خدمت آن هستیم، آن حقایقی که در عوالم تجردی وجود دارند، حقایقی هستند بسیط و بدون تعین، اما وقتی بخواهند درعالم دنیا تجلی پیدا کنند، تعین و تشخص و جزئیت پیدا می کند و می تواند به صوری گوناگون جلوه نماید، بعنوان مثال و از باب تشبیه می توانیم این مسئله را به تنزل برخی از ادراکات کلی انسان در قالب الفاظ و عبارات چنین بیان کرد که؛ مثلا یک دانشمند ریاضی در ذهن خود عالم و آگاه به یک سری حقایق کلی ریاضی است، این حقایق، کلی و بسیط بوده و هیچگونه رنگ و شکل خاصی نداشته و به هیچ کدام از زبان ها دنیا نیستند، یعنی نه فارسی هستند، نه عربی و نه هر زبان دیگر، حالا اگر این حقایق ریاضی بخواهد از مقام عقلانی این انسان دانشمند تنزل پیدا کرده و در قالب الفاظ و عبارات، تعین و تشخص پیدا کند، حتما باید به یکی از زبان های قابل فهم مخاطبان، بیان شود. بنابراین، یک حقیقت علمی می تواند دارای مراتبی باشد که مرتبه مادی آن پایین ترین مرتبه آن محسوب می گردد.

نتیجه آن که؛ حقیقت قرآن یک حقیقت تجردی است که بواسطه مراتب عالی قرب الی الله، از ناحیه خدای متعال و بدون هیچ واسطه ای بر روح و جان پیامبراسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نازل گردیده است، که مرتبه پایین آن همین قرآن در دست ما می باشد، نه این که حقیقت قرآن مادی بوده باشد.

2- بیان این مطلب که " بسیاری ازایات قران کلماتی است که در اشعار عرب جاهلی نیز بوده. وهمچنین بسیاری از احکام قران احکامی مربوط به اعراب قبل از اسلام است که تعدیل یافته ". ادعایی بدون دلیل است .

3- خداوند درآیه شریفه 51 سوره شورا، می فرماید: ( وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاء إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ.) پایان این آیه، تعلیل برای مضمون آیه است و دلالت دارد که خداوند، بلند مرتبه تر از آن است که کلامش با به کارگیری ابزار مادی باشد (ر.ک. طباطبائی، بی تا، ج18، ص75). از این آیه شریفه استفاده می شود که قسمی از وحی توسط فرشته و قسمی دیگر نیز از پس حجاب است، که در دریافت وحی واسطه هستند اما قسم دیگری از تکلیم الهی می تواند بدون واسطه باشد که با لفظ " وحیا " به آن اشاره شده است.



درود
در خصوص مورد دوم در جای خود دلایلی وجود دارد از جمله اشعار عرب قبل از اسلام که اشعاری شبیه ایات قران در ان وجود دارد و همچنین برخی از اعمال قران مانند حج ،غسل واعتقاد به جن و وجود اسم الله و عبادت ان و..در اعراب جاهلی وجود داشته و پیامبر اسلام انان را اصلاح کرده .که چون بحث اصلی بنده نیست. اگر شما منکرید بنده اصراری بر ان ندارم و همین که شما قبول کنی که قران به زبان عرب قبل از اسلام بیان شده هدف ما تامین شده یعنی در این که قران که ما معتقدیم کلام خداست به زبانی بیان شده که قبلا وجود داشته و همین برای منظور ما کافی است زیرا با توجه به این که زبان عربی زبان خاص قران نیست و همچنین به دلیل اینکه کتب اسمانی قبل از اسلام به زبان عربی نبوده نشان از این دارد که زبان عربی ربطی به کلام خدا بودن ندارد و خوشبختانه در مطالب شما هم قابل درک است که شما نیز زبان را خاص خدا نمی دایند و همین برای ما کفایت میکند .
در خصوص مطلب سوم هم که به نوعی به مطلب اول برمیگردد در همان بخش اول ان را مطرح میکنیم
اما مطلب مورد اول

نکته اول اینکه طبق دیدگاه معرفت وجودی که بنده درک کرده ام شدت وجودی خدا یا همان اصل و خالص وجود به حدی است که ممکن نیست انسان که برخوردار از مرتبه بسیار پائینی از مرابت وجود است بتواند مستقیما با خدا ارتباط برقرار کند بلکه فیوضات و معارف الاهی در طی یک سلسله مراتب وجودی به مرتبه بشر تنزیل میکند تا بشر قادر باشد این علم را در قلب خود درک کند . درست مانند استفاده مادی ما از خورشید که لازمه استفاده ما از نور ان وجود فاصله بسیار و طی کردن مراتب متعدد است تا ما بتوانیم از ان برخوردارباشیم و اگر فاطله نزدیک باشد ما نه تنها از ان برخوردار نخواهیم شد بلکه به هلاکت خواهیم رسید .
ولی باز هم این نکته ای نیست که مد نظر ما باشد یعنی اگر شما معتقد باشی که تنزیل معارف الاهی مستقیما از ذات اقدس اله بر پیامبر (ص) نازل شده باز هم در اصل ماجرا تفاوتی ندارد زیرا هم به لحاظ عقلی و هم طبق دیدگاه قران هر دو مجاز است یعنی چه بگوییم این فیض با واسطه است و چه بگوییم مستقیم است باز به خود خدا باز میگردد زیرا به هر حال منبع اصلی اوست و ما هم با همین نکته کار داریم که معارف از عالم معنا بر قلب پیامبر برنازل شده
بنا براین تا اینجا بنده با بیان شما مشکلی ندارم .
همچنین اینکه بیان فرمودید که معارف الاهی اموری مجرد و بی تعین هستند و زمانی که به عالم ماده میرسند تعین مادی میگیرند نیز دقیقا همان چیزی است که مد نظر ماست یعنی این که قران مرتبه نازل حقایق بی تعین الاهی است دقیقا همان چیزی است که بنده خواستم عرض کنم .البته بنده هرگز نه کتب جناب ملاصدرا را مطالعه کرده ام و نه شرحهای ان راو نه کتاب بزرگان دیگری را و ان چه بیان میکنم تنها درک و دریافت درونی شخصی است و اگر ابتدا سوال کردم به خاطر این بود که خواستم بدانم دقیقا دیدگاه بزرگان این عرصه چه بوده .
اما نکته اصلی که مد نظر بنده است این است که کیفیت و مکانیسم تبدیل این امور مجرد به امور مادی به شکل کلام انسانی چگونه است و این مطلب چنان که بعدا بیان خواهد شد بسیار بیشتر از انچه در ابتدا تصور میشود با اهمیت است و در حقیقت رمز اصلی درک قران و تفسیر درست ان و شناخت ظاهر و باطن ان و در نهایت رفع تعارضات نفسیری از قران است که باعث تفرقه و اختلاف مذهبی دراسلام گردیده .
بنده برای اینکه بحث منسجم گردد ابتدا نظر خود را در این خصوص بیان میکنم و سپس از شما بزرگوار در خواست دارم که با توجه به دیدگاه بزرگان این عرصه بیان بنده را نقد و دیدگاه خود را بیان بفرمایید.
برای اینکه مطلب طولانی نگردد بیان خود را در پست بعدی بیان میکنم
سپاس

درود
مکانیسم تبدیل معارف مجرد الاهی به کلام قرانی
ما تا اینجا با هم وحدت نظر داشتیم که قران در حقیقت علم الاهی است که در قلب پیامبر (ص) به صورت کلام بشری تنزیل یافته تا ما قادر به درک ان باشیم در حقیقت در اینجا وجود پیامبر حکم یک مبدل دارد که قادر است معارف مجرد را به کلام بشری تنزیل دهد و سوال در چگونگی ان بود .
دیدگاه حقیر چنین است
از انجا که پیامبر (ص) به تایید خود قران بشری مانند دیگران است با همان ویژگیهای عام که دیگران دارند بنا براین ایشان نیز طبیعتا مولد زمان و مکان خود هستند یعنی ذهنیات و داشته های ذهنی و فکری او محصور در دایره زمان و مکان خود است یعنی زیان ایشان عربی است و خصوصات رفتاری او تا حدود زیادی بر گرفته از خصوصیات اعراب است و اعراب نیز در ان زمان خصوصیاتی خاص خود را داشته اند مانند اینکه رسومی مانند تعدد زن و مقام نازل زن نسبت به مرد وجود برده داری جنگ و.. بنابراین ایشان نیز به ناچار یک عرب بوده و ذهنیاتی تابع زمان و مکان خود داشته البته ایشان به لحاظ تزکیه نفس و پرورش روح مسلما از رذایل اخلاقی و جاهلی انان به دور بوده ولی به هر حال به عنوان یک انسان نمی توانسته خارج از زمان و مکان خود باشد .
حال زمانی که ایشان بر اثر تزکیه نفس و افزایش مرتبه وجودی که حاصل نفی خود و دیگر خواهی است که جوهره اصلی تکامل بشر است قادر میشود که با گذر از حجاب مادیت که همان خود خواهی است به عالم معنا برسد و قادر گردد معارف الاهی را به وجود خود تنزیل دهد به ناچار باید این معارف بی شکل بر وجود شخصی تنزیل داده شود که فردی عرب است و در دایره زمان و مکان خاص با ذهنیاتی مشخص لذا این معارف بی شکل در وجود ایشان با قالبی عربی و فضایی خاص ان دوران تعین و شکل گیری میکند .
بنا براین خود پیامبر در حقیقت حکم یک مبدل را انجام میدهد که مثال ان در عالم ماده چیزی شبیه مودم در کامپیوتر است یا هر چیزی که ماهیتی را به ماهیت دیگر تبدیل میکند بدون اینکه ذات ان ماهیت تغیر کند و این تغیر ماهیت مانند این است که شما «آب » را که حقیقتی بیشکل است را به داخل هر ظرفی بریزی در ظا هر شبیه همان ظرف میگردد بدون اینکه ذات ان تغیری کند بنابراین حقیقت اب ،را میتوان باطن و ظرف قالب اب را میتوان ظاهر ان نامید لذا باطن همیشه ثابت است و ظاهر هم میتواند متغیر باشد و هم متکثر یعنی تمام ابهای ظرفهای مختلف با ان که اشکال مختلفی دارند ولی حقیقتی ثابت دارند .
وحی نیز دقیقا به همین شکل است یعنی اصل و باطن ان ثابت است و شکل ظاهری ان متکثر و قران نیز به خوبی به این حقیقت اشاره کرده و در ایات زیادی میفرماید که ما همان امری را که به گذشتگان وحی کردیم به تو نیز وحی کردیم و در ایات دیگری قران را با تورات و انجیل برابر میداند در صورتی که ما میدانیم که ظاهر انان یکی نبوده هم در زبان و هم در قالب احکام پس منظور قران همان باطن وحی است که بیشکل است .دلیل دیگراینکه ما حتی در ظاهر خود قران هم شاهد تغییر ظاهری ایات هستیم که درقالب ناسخ و منسوخ بیان شده در صورتی که کلام خدا نمی تواند متغیر باشد و این خود دلیل دیگری است که کلام خدا در حقیقت همان باطن قران است نه ظاهران لذا ظاهر ان که به زمان و مکان و شرایط محیطی و اجتماعی برمیگردد میتواند متغیر باشد بدون اینکه باطن ان تغیری کرده باشد زیرا به گفته خود قران و به دلایل مسلم عقلی سنتها و علم و قوانین الاهی نمی توانند متغیر باشند زیرا تغییر زاییده نقص یا کمال تدریجی است که هر دو از ذات اقدس اله مبرا است .
بنا براین کلام اصلی خدا باطن قران است نه ظاهر ان و ظاهر ان در حقیقت بیان ان حقیقت ثابت است به زبان و مقتضیات عصر حضرت رسول و هیچ ظاهری ثابت و همیشگی نیست لذا با تغیر شرایط زمان و مکان و افزایش تدریجی معرفت بشری قالب ظاهری قران میتواند متغیر باشد ولی براساس همان باطن قران اتفاقا خود قران نیز این تغییر ظاهر را براساس باطن بیان کرده
مسلمانان تا مدتها رو به بیت المقدس نماز میخواندند ولی به تدریج با دشمنی بنی اسرائیل انان از این حربه بر علیه مسلمانان استفاده کرده و انان را تابع خود میدانستند لذا قران در اینجا اجازه میدهد که قبله تغییر کند .خوب در اینجا اگر ما قران را در ظاهر کلام مستقیم خدا بدانیم این ایراد وارد است که چگونه خدا خواست خود را تغییر داد ایا او از قبل نمی دانست که این مشکلات به وجود خواهد امد پس چرا از اول قبله را کعبه قرار نداد و ایرادات دیگر ولی اگر ما باطن قران را درک کنیم که در امر قبله اصلا ملاک این نیست که خدا در جهت خاصی قرار دارد که اگر جهت عوض شود در جهت خدا نخواهیم بود و خود قران بیان میکند که اصلا خدا ماده نیست که جهت داشته باشد به هر طرف که رو کنید رو به خداست و در جای دیگر میگوید اصلا خدا در درون شماست و از رگ گردن به شما نزدیک تراست پس چنین خدایی نه در بیت المقدس است و نه در کعبه بلکه در کل نظام هستی در هیچ نقطه ای نیست مگراینکه خدا انجا حضور دارد بنا براین خود قران بیان میکند که قبله یک سمبل و به عبارتی نوعی مجسم سازی حقایق معنوی است زیرا ما در عالم ماده قرار داریم و به ناچار باید امور معقول را در لباس محسوسات درک کنیم بنابراین قبله یک امر سمبیک و اعتباری است نه ذاتی و لایتغیر چنان که امروز نیز ناجی و موعود اخر الزمان میتواند در صورتی که اعراب نیز عمل بنی اسرائیل را تکرار کنند ، قبله را از کعبه به دورن انسانها تغیر دهد بدون اینکه هدف قران ذره ای تغیر کند
بنا براین خود این مثال در قران به ما نشان میدهد که چگونه با شناخت باطن احکام ظاهر ان را با توجه به شرایط زمان و مکان تغییر دهیم و نباید ظاهر گرایی ما را از درک حقیقت و باطن قران مانع شود .
اگر این نکته خوب درک شود ما بسیاری از معضلات را به راحتی حل خواهیم کرد مانند وجود احکامی در خصوص برده داری یا حقوق زنان یا ایاتی که با مسلمات علمی هم خوانی نداشته باشد . یعنی اگر ما باطن قران را از خدا بدانیم نه قالب ظاهری قران ،بسیار یازمشکلات ما حل خواهد شد
البته این به این معنی نیست که خود پیامبر دست به این تبدیل زده بلکه این تبدیل معارف الاهی به کلام بشری به صورت غیر ارادی صورت گرفته یعنی خود شخص پیامبر قران را تبدیل نکرده بلکه این تغیرات توسط مجموعه وجودی ان حضرت و به صورتی غیر اردادی و خود کار صورت گرفته لذا در اینجا این شبه که اگر این بیان را قبول کنیم پس قران از کلام الاهی به کلام بشری تنزیل خواهد کرد وارد نخواهد بود زیرا تمام مراحل تکوین قران توسط خود خدا صورت گرفته زیرا وجود پیامبر نیز مخلوق خداست و خدا بارها در قران بیان کرده که امور عالم هم منتسب به اسباب مادی هستند و هم مستقیما به خود او زیرا در عالم امکان هر چه هست همگی تجلی علم اوست و در حقیقت کل عالم درست مانند یک سایه است که تماما وابسطه به اوست و از خود اختیاری ندارد زیرا کل عالم ممکن الوجود است که عین ربط و وابستگی به خدا یا همان نفس هستی است .پس حقیقتا و نه مجازا قران هم در ظاهر و هم در باطن از خداست منتها باطن ان ثابت و ظاهر ان چون معلول زمان و مکان است میتواند متغیر باشد ولی در راستای باطن ان
پس حاصل کلام این شد که قران حقیقتی فرا مادی است که در وجود شخص پیامبر (ص) به عنوان شخصی که محصور در زمان و مکان خاصی بوده و متاثر ازان شرایط به صورت نا خود اگاه با یک مکانیسم بسیار دقیق و از قبل تعیین شده تبدیل به کلام عربی گردیده لذا این طبیعی است که کلام قران در عین اینکه باطنی الاهی و ثابت و لایتغیر دارد ولی ظاهر ان رنگ و بوی اداب و رسوم قوم عرب ان زمان را داشته باشد لذا با توجه به اینکه در این دنیا هر امر مادی متغیر و متحول است پس ظاهر قران نیز نمی تواند ثابت و ازلی و ابدی باشد بلکه باید به تناسب زمان و مکان این ظاهر توسط کسی که به باطن قران اگاه باشد به روز رسانی و اپ دید شود تا ان جنبه اعجاز ان همواره پایدار باشد و قادر به انسان سازی در تمام اعصار و جوامع باشد .
مطلب زیاد است ولی همین مقدار برای شروع بحث کفایت میکند جزئیات بیشتر در ادامه بحث بیان خواهد شد
سپاس

aletaha;932659 نوشت:
درود
در خصوص مورد دوم در جای خود دلایلی وجود دارد از جمله اشعار عرب قبل از اسلام که اشعاری شبیه ایات قران در ان وجود دارد و همچنین برخی از اعمال قران مانند حج ،غسل واعتقاد به جن و وجود اسم الله و عبادت ان و..در اعراب جاهلی وجود داشته و پیامبر اسلام انان را اصلاح کرده .که چون بحث اصلی بنده نیست. اگر شما منکرید بنده اصراری بر ان ندارم و همین که شما قبول کنی که قران به زبان عرب قبل از اسلام بیان شده هدف ما تامین شده یعنی در این که قران که ما معتقدیم کلام خداست به زبانی بیان شده که قبلا وجود داشته و همین برای منظور ما کافی است زیرا با توجه به این که زبان عربی زبان خاص قران نیست و همچنین به دلیل اینکه کتب اسمانی قبل از اسلام به زبان عربی نبوده نشان از این دارد که زبان عربی ربطی به کلام خدا بودن ندارد و خوشبختانه در مطالب شما هم قابل درک است که شما نیز زبان را خاص خدا نمی دایند و همین برای ما کفایت میکند .

با سلام

شما در این جا از چند نکته غفلت ورزیده اید؛


1- قرآن کتابیست که به عنوان منشور علمی و عملی آخرین و کامل ترین دین الهی یعنی اسلام به بشریت عرضه شده است، از طرفی بدیهی است که خدای متعال در ادیان الهی قبل از اسلام، توسط پیامبران الهی، احکام و دستورات خود را در حد استعداد انسان های آن دوره به آنان ابلاغ فرموده است، بنابراین طبیعی است که با ظهور دین کاملی چون دین اسلام، که آخرین دین الهیست، برخی از احکام الهی گذشته شکل کاملتری (از جهت کمیت و کیفیت) بخود گرفته و ارائه گردند.


2- قیاس قرآن با اشعار عرب، یک قیاس نسنجیده و دور از منطق است، دکتر طه حسین در رد چنین تصوری می گوید: " قرآن به زبان عرب و بر قوم عرب نازل شده است و طبیعی است که برخی الفاظ و تعابیر مشابه باشند ولی هیچ گاه نمی توان ادعا کردکه قرآن برگرفته از اشعار و ادب جاهلی است. اگر قرآن بر اساس اشعار عرب آورده شده، چگونه اعراب را به مبارزه طلبیده و گفته اگر می توانید یک سوره مانند آن بیاورید؟! اگر چنین بود، اعراب بایستی می توانستند مانند آن را بیاورند.
از طرفی اگر قرآن از اشعار عرب گرفته شده پس معجزات علمی و پیشگویی ها و اخبار غیبی و ... آن از کجا گرفته شده است؟! ادب جاهلی (اشعارجاهلی) کجا و تعالیم و آموزه های عالی معرفتی قرآن کجا؟! ادب جاهلی کجا و کلام هدایتگر و تعالی دهنده قرآن کجا؟! ادب جاهلی کجا و آیات تربیت کننده و انسان ساز قرآن کجا؟! ..." .
(طه حسین، فی الادب الجاهلی، ص 63) برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به این آدرس مراجعه بفرمایید ،http://www.askquran.ir/showthread.php?t=3851


3- درمورد زبان قرآن که عربی است، دو نکته را مد نظر داشته باشید.


اولا: بدیهی است که خدای متعال زبان قرآن را بر اساس منطقه نزول آن معین می کنند زیرا نقطه آغازین تبلیغ دین اسلام چنین اقتضائی را داشته است. بر این اساس نزول قرآن به زبانی غیر از زبان عربی برای مخاطبان اولیه قرآن قابل قبول نبوده و پذیرش اسلام را از سوی اعراب جاهلی با مشکل جدی ربرو می ساخت. و تا جایی که بنده اطلاع دارم تمام کتب آسمانی قبل از اسلام نیزبه زبان پیامبران آن عصر نازل شده اند.


ثانیا: همانطوری که گفتیم، حقایق مجرد در عوالم تجردی زبان خاصی ندارند، اما این که با چه زبان و لغتی این حقایق باید توسط پیامبران الهی به مردم ابلاغ گردند، به اراده و مشیت الهی بستگی دارد، که در مورد زبان قرآن اراده الهی بر این تعلق گرفته است که ابلاغ دین مبین اسلام و نزول قرآن به زبان عربی صورت بپذیرد. شاید یکی از وجوه آن گستردگی لغات عربی باشد که گنجایش بیشتری را در انتقال معانی نسبت به سایرزبان ها داراست.

سید مفید;932691 نوشت:
با سلام

شما در این جا از چند نکته غفلت ورزیده اید؛


1- قرآن کتابیست که به عنوان منشور علمی و عملی آخرین و کامل ترین دین الهی یعنی اسلام به بشریت عرضه شده است، از طرفی بدیهی است که خدای متعال در ادیان الهی قبل از اسلام، توسط پیامبران الهی، احکام و دستورات خود را در حد استعداد انسان های آن دوره به آنان ابلاغ فرموده است، بنابراین طبیعی است که با ظهور دین کاملی چون دین اسلام، که آخرین دین الهیست، برخی از احکام الهی گذشته شکل کاملتری (از جهت کمیت و کیفیت) بخود گرفته و ارائه گردند.


2- قیاس قرآن با اشعار عرب، یک قیاس نسنجیده و دور از منطق است، دکتر طه حسین در رد چنین تصوری می گوید: " قرآن به زبان عرب و بر قوم عرب نازل شده است و طبیعی است که برخی الفاظ و تعابیر مشابه باشند ولی هیچ گاه نمی توان ادعا کردکه قرآن برگرفته از اشعار و ادب جاهلی است. اگر قرآن بر اساس اشعار عرب آورده شده، چگونه اعراب را به مبارزه طلبیده و گفته اگر می توانید یک سوره مانند آن بیاورید؟! اگر چنین بود، اعراب بایستی می توانستند مانند آن را بیاورند.
از طرفی اگر قرآن از اشعار عرب گرفته شده پس معجزات علمی و پیشگویی ها و اخبار غیبی و ... آن از کجا گرفته شده است؟! ادب جاهلی (اشعارجاهلی) کجا و تعالیم و آموزه های عالی معرفتی قرآن کجا؟! ادب جاهلی کجا و کلام هدایتگر و تعالی دهنده قرآن کجا؟! ادب جاهلی کجا و آیات تربیت کننده و انسان ساز قرآن کجا؟! ..." .
(طه حسین، فی الادب الجاهلی، ص 63) برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به این آدرس مراجعه بفرمایید ،http://www.askquran.ir/showthread.php?t=3851


3- درمورد زبان قرآن که عربی است، دو نکته را مد نظر داشته باشید.


اولا: بدیهی است که خدای متعال زبان قرآن را بر اساس منطقه نزول آن معین می کنند زیرا نقطه آغازین تبلیغ دین اسلام چنین اقتضائی را داشته است. بر این اساس نزول قرآن به زبانی غیر از زبان عربی برای مخاطبان اولیه قرآن قابل قبول نبوده و پذیرش اسلام را از سوی اعراب جاهلی با مشکل جدی ربرو می ساخت. و تا جایی که بنده اطلاع دارم تمام کتب آسمانی قبل از اسلام نیزبه زبان پیامبران آن عصر نازل شده اند.


ثانیا: همانطوری که گفتیم، حقایق مجرد در عوالم تجردی زبان خاصی ندارند، اما این که با چه زبان و لغتی این حقایق باید توسط پیامبران الهی به مردم ابلاغ گردند، به اراده و مشیت الهی بستگی دارد، که در مورد زبان قرآن اراده الهی بر این تعلق گرفته است که ابلاغ دین مبین اسلام و نزول قرآن به زبان عربی صورت بپذیرد. شاید یکی از وجوه آن گستردگی لغات عربی باشد که گنجایش بیشتری را در انتقال معانی نسبت به سایرزبان ها داراست.

درود
بنده در متن قبلی بیان کردم که تمرکزبنده روی چه نکته ای است مضاف براین که در تشریح بیان خود به طور ضمنی مشخص کردم که منظورم ازاین که ازالفاظ قران قبل از اسلام هم استفاده شده طبق بیان بعدی این نیست که اگر چنین چیزی ثابت شود نقصی بر الاهی بودن قران است زیرا وجود کلمات و جملات مشابه قبل از اسلام به معنی این است که پیامبر عرب بوده و به طور هم زبان عربی داشته و درزبان عربی نیز ممکن است از الفاظ مشابه استفاده شده باشد و دلایل مشکل نداشتن این مطلب را در همان پست بیان کردم بنابراین بنده هرگز قران را با اشعار قبل از اسلام مقایسه نکردم زیرا قران را اصلا لفظ نمی دانم بلکه جملگی قران قانون و قاعده الاهی در عرصه انسان سازی است که قابل قیاس با هیچ کتابی نیست .
در مورد مطالب دیگر هم منافاتی با بیان خود نمی بینم الا اینکه فرمودید خواست خدا این بوده که قران به زبان عربی باشد لازم به ذکر است که اگر قران عربی است تنها به علت این است که پیامبر عرب بوده نه اینکه عربی امتیازخاصی بر زبانهای دیگرداشته باشد همچنان که اگر پیامبر فارس بود مطمعنا قران نیز فارسی بیان میشد . به هر حال اینها موضوعات مورد نظر بنده نیست زیرا این مسائل فرعی اگر مسئله اصلی روشن شود به تبع مشخص خواند شد .

با توجه به اینکه بنده قبلا سوال مشابه این موضوع را در گفتگوی قرانی بیان کردم و اتفاقا خود شما را برای این موضوع در نظر گرفتند لذا از شما و مسئول ارجاء سوالات درخواست دارم که موضوع را در یک مکان منتقل کنید تا دروقت شما نیز صرفه جویی شود و با توجه به اینکه این جستار مربوط به کاربر دیگری است لذا گمان میکنم اگر مطالب به همان گفتگوی قرانی منتقل شود بهتر است ولی باز هم هر طور شما صلاح دانستید همان کار را انجام دهید .
سپاس

aletaha;932705 نوشت:
درود
بنده در متن قبلی بیان کردم که تمرکزبنده روی چه نکته ای است مضاف براین که در تشریح بیان خود به طور ضمنی مشخص کردم که منظورم ازاین که ازالفاظ قران قبل از اسلام هم استفاده شده طبق بیان بعدی این نیست که اگر چنین چیزی ثابت شود نقصی بر الاهی بودن قران است زیرا وجود کلمات و جملات مشابه قبل از اسلام به معنی این است که پیامبر عرب بوده و به طور هم زبان عربی داشته و درزبان عربی نیز ممکن است از الفاظ مشابه استفاده شده باشد و دلایل مشکل نداشتن این مطلب را در همان پست بیان کردم بنابراین بنده هرگز قران را با اشعار قبل از اسلام مقایسه نکردم زیرا قران را اصلا لفظ نمی دانم بلکه جملگی قران قانون و قاعده الاهی در عرصه انسان سازی است که قابل قیاس با هیچ کتابی نیست .
در مورد مطالب دیگر هم منافاتی با بیان خود نمی بینم الا اینکه فرمودید خواست خدا این بوده که قران به زبان عربی باشد لازم به ذکر است که اگر قران عربی است تنها به علت این است که پیامبر عرب بوده نه اینکه عربی امتیازخاصی بر زبانهای دیگرداشته باشد همچنان که اگر پیامبر فارس بود مطمعنا قران نیز فارسی بیان میشد . به هر حال اینها موضوعات مورد نظر بنده نیست زیرا این مسائل فرعی اگر مسئله اصلی روشن شود به تبع مشخص خواند شد .

با توجه به اینکه بنده قبلا سوال مشابه این موضوع را در گفتگوی قرانی بیان کردم و اتفاقا خود شما را برای این موضوع در نظر گرفتند لذا از شما و مسئول ارجاء سوالات درخواست دارم که موضوع را در یک مکان منتقل کنید تا دروقت شما نیز صرفه جویی شود و با توجه به اینکه این جستار مربوط به کاربر دیگری است لذا گمان میکنم اگر مطالب به همان گفتگوی قرانی منتقل شود بهتر است ولی باز هم هر طور شما صلاح دانستید همان کار را انجام دهید .
سپاس


سلام و خسته نباشید. صحبت من جواب این بحث های شما نیست بلکه از منظر دیگری است.
به نظرتان بهتر نیست به جای بحث روی این موضوعات بیهوده ( از نظر من) وقت و هم خورد را صرف امور معرفتی و عبادی و حداقل مستحبات کنید?
اینکه مکانیسم تبدیل کلام خدای غیر مادی به بشر نیمه مادی چگونه است چه دردی از شما دوا می کند? فهم این مکانیسم ذره ای ایمان شما را افزایش خواهد داد?
یا فهم آن جزو اموری است که در آخرت برایتان ثواب داشته باشد؟
آیا فهم این مکانیسم ، باعث اعتماد بیشتر شما به قرآن خواهد شد? من که بعید می دانم، چون ارتباطی نمی بینم بین اینها.

حتی تلاش برای فهم آن هم به نظر من ، محال است موفق شود. چون چگونه ممکن است چیزی که مختص خود خدا و فرشته و پیامبر است و احدی راهی برای فهم آن رویداد نداشته ، بتواند بفهمد? تشکر.

esi72;932712 نوشت:
سلام و خسته نباشید. صحبت من جواب این بحث های شما نیست بلکه از منظر دیگری است.
به نظرتان بهتر نیست به جای بحث روی این موضوعات بیهوده ( از نظر من) وقت و هم خورد را صرف امور معرفتی و عبادی و حداقل مستحبات کنید?
اینکه مکانیسم تبدیل کلام خدای غیر مادی به بشر نیمه مادی چگونه است چه دردی از شما دوا می کند? فهم این مکانیسم ذره ای ایمان شما را افزایش خواهد داد?
یا فهم آن جزو اموری است که در آخرت برایتان ثواب داشته باشد؟
آیا فهم این مکانیسم ، باعث اعتماد بیشتر شما به قرآن خواهد شد? من که بعید می دانم، چون ارتباطی نمی بینم بین اینها

حتی تلاش برای فهم آن هم به نظر من ، محال است موفق شود. چون چگونه ممکن است چیزی که مختص خود خدا و فرشته و پیامبر است و احدی راهی برای فهم آن رویداد نداشته ، بتواند بفهمد? تشکر.

درود
اتفاقا به نکته خوبی اشاره فرمودید و یکی از علتهای اساسی این است که بین فرق اسلامی اینقدر اختلاف وجود دارد و از طرف دیگر بر خیل شبهات بر قران و اسلام افزوده میگردد بدون اینکه دلیل عقلانی اقناع کننده ای بر ای ان شبهات وجود داشته باشد و از نگاه اکثر منتقدات این نوع جوابها تنها توجیه است نه جواب لذا ما در نهایت به تعبدی بودن میرسیم و این چیزی نیست که قران اعا کرده باشد زیرا قران دعوی عقلانیت در تمام زمینه ها را دارد لذا اگر ما در جاهایی نتوانیم دلیل عقلی موجه ای بیان کنیم مطمئنا نشان از ان دارد که درست قران را درک نکرده ایم مضاف براینکه قران حقیقتی واحد است پس چرا در اسلام این همه فرقه و مذهب داریم البته بسیاری از این فرق به پیروی از هوا و هوس برمیگردد ولی بسیاری نیز به درک تادرست از دین برمیگردد

به نظر شما به چه علت الان شیعه و داعش رو در روی هم ایستاده و هر دو حاضر است با کشته شدن خود یا کشتن طرف مقابل به قرب خدا یا بهشت برسد ایا انان دو کتاب جدا گانه دارند ایا دو پیامبر دارند ؟ جواب این است که درک نادرست از دین انان را در مقابل هم قرار داده .شما ببینید الان داعش ادعا دارد که مو به مو قران را عمل میکند و حتی اگوی سبق از شیعه هم ربوده و اعمال و احکام برده داری و جنگ و خونریزی همان دوران را احیا کرده .خوب اگر ملاک ما این باشد که ظاهر قران از خداست و حجت است پس شما نمیتوانی به انان ایراد بگیری و حرف ما هم دقیقا در همین نکته است که قران ظاهری دارد و باطنی که باطن ان ثابت و ظاهر ان تابع زمان و مکان است و لاجرم متغیر لذا احکامی مانند برده داری و ..که در حال حاضر معقول و اخلاقی نیست نمی تواند کلام مستقیم خدا باشد .بنابراین ما برای اینکه ثابت کنیم که قران چنین نیست که داعش گمان کرده اند باید دلیلی منطقی و قران پسند داشته باشیم و این ممکن نمی شود مگر با شناخت درست توحید و جایگاه انسان در دل نظام هستی و همچنین جایگاه انبیا و اولیا و به تبع نحوه انتقال معانی از خدا به بشر و... بنا براین هدف اما از این بیانات صرفا عبادی نیست بلکه معرفتی است که این معرفت عین عبادت است زیرا در قران عمل و معرفت مانند دو بال پرواز هستند که عمل یکدیگر را تکمیل میکنند به این معنی که عمل به کسب معرفت میرسد و معرفت به عمل بیشتر و مجددا عمل بیشتر به معرفت بالاتر و...
شما فکر میکنید چرا قران اینهمه به تدبر و تامل در قران و افاق و انفس توصیه کرده ؟ به این خاطر که انسان تنها با تعقل و عمل اخلاقی میتواند رشد کند و راه تکامل انسان از کوچه علم و اخلاق میگذرد و قران کتابی است که هم زمان به هر دو فرا میخواند و یکی را کافی نمی داند زیرا عمل و عبادت تنها و بدون تعقل به تفکر داعش میرسد و علم و عقل بی اخلاق و بی دین به ساخت بمب اتم و کشتار جمعی و استعمار و استثمار ضعفا ختم میشود و علم و عمل توام نتیجه عملی ان اشخاصی مانند حضرت امیر (ع) میباشد که در ان واحد هم زاهد است هم مجاهد و هم فیلسوف است و هم عارف و..

اما این که فرمودید ما را به شناخت وحی راهی نیست اشتباه میکنید زیرا وحی را درست متوجه نشده اید .طبق دیگاه قران و تایید عقل وحی همان راه تکامل هر موجود است که در وجود همان موجود به ودیعت نهاده شده تا ان موجود را از قوه به فعل برساند و با این که حقیقتی واحد است ولی در هر مرتبه وجودی شکل حاصی دارد مثلا در جامدات به صورت خواص ان ماده و در گیاهان و حیوانات به صورت عریزی و در انسان به دو صورت غریزی و الهامی وجود دارد که در غریزه با حیوانات مشترک و در الهام مخصوص به عرصه انسانی است که خود به سه بخش کلی تقسیم میشود که عبارتند از سطح مادی و سطح معنوی و زیبایی شناختی
در سطح مادی الهام خدا به بشر همان راه علمی است که با کوشش و خطا و تعقل قادر است قوانین هستی را کشف کند و انان را در اختیار خود قرار دادره و خالقیت خود در عرصه ماده را محقق کند (مسجود الائک شدن ).
در سطح زیبایی شناختی و هنر نیز بشر با تخیل و احساس قادر است الهاماتی از عالم بالا دریافت کند
در سطح معنوی نیز او قادر است با تزکیه نفس و پیروی از اصول اخلاقی (حجت درون ) قوانین معنوی و انسان سازی را که موجب قرب به حضرت حق میشود را به سطح بشری تنزیل دهد مانند کشف و شهود عرفا و وحی انبیا که در اصل از یک ریشه هستند ولی میتوانند در مراتب مختلف ظهور و تجلی نمایند لذا وحی در این عرصه حقیقتی واحد ولی تشکیکی و ذو مراتب است مانند نور که در عین واحد بودن میتواندمراتب بسیار داشته باشد مانند نور شمع و نور خورشید لذا کسی که مراتب پایین شهود و وحی را درک کند قادر است خصوصیاتی از عالم وحی را درک و با اصول تنزیل وحی از عالم بالا به پایین اشنایی ابتدایی داشته باشد و چنین نیست که بشر هیچ راهی به عالم وحی نداشته باشد و اگر نتواند مراتب بالای ان را درک کند ولی با درک مراتب پایین ان میتواند اصول و چهار چوب ان را درک کند .
با سپاس

aletaha;932799 نوشت:
درود
از طرف دیگر بر خیل شبهات بر قران و اسلام افزوده میگردد بدون اینکه دلیل عقلانی اقناع کننده ای بر ای ان شبهات وجود داشته باشد و از نگاه اکثر منتقدات این نوع جوابها تنها توجیه است نه جواب لذا ما در نهایت به تعبدی بودن میرسیم و این چیزی نیست که قران اعا کرده باشد

سلام. و تشکر
در زمان های گذشته که چنین مسایلی وجود نداشت ، مردم چگونه ایمان می آوردند یا قانع می شدند?
اصلا خود خدا و پیامبر که مسوول دین هستن از چه طریقی انتظار داشتند مردم معتقد به آنچه آنها می گویند بشوند?

esi72;932848 نوشت:
سلام. و تشکر
در زمان های گذشته که چنین مسایلی وجود نداشت ، مردم چگونه ایمان می آوردند یا قانع می شدند?
اصلا خود خدا و پیامبر که مسوول دین هستن از چه طریقی انتظار داشتند مردم معتقد به آنچه آنها می گویند بشوند?

درود
برادر عزیز چنان که در پست بیان هم بیان شد ما به دو دلیل باید پایه عقلانیت خود را محکم کنیم :
۱. برای پاسخ گویی منطقی به شبهات مطرح شده خواه از طرف مغرضین باشد و خواه از طرف متدینینی که دچار شک شده اند .
۲. به دلیل درون دینی و معرفتی زیرا دعوت به عقلانیت ندای خود قران است و اهل بیت هم چون خود قران ناطق بوده اند دقیقا در همین راستا حرکت کرده اند و به صراحت تعبد بدون تعقل را بی فایده دانسته اند به دلیل اینکه تعبد بدون تعقل سر از خوارج در خواهد اورد که در هر نسلی بوده اند و هم اکنون هم گروه داعش و امثالهم دقیقا همان خوارج امروزی هستند لذا این گونه افرادبه دلیل ظاهر گرای و عدم تدبر و تعمق در ایات قران به راحتی دربرابر مکر امثال عمر عاص به زانو در خواهن امد و هر چه حضرت امیر (ع) میفرمود که قران تنها یک تکه کاغذ است و من خودم قران ناطق هستم و اینها خود دشمن محتوای قران هستند و.. معنی حرف او را درک نکردند زیرا الفاظ قران را از خدا میدانستند در صورتی که حضرت محتوای قران را از خدا میدانست و از انجا که خود ثمره عمل به قران بود(به عبارتی تجلی عملی قران بود ) ادعا کرد که قران ناطق است لذا انان که با تدبر و تعقل سرو کاری نداشتند نمی توانستند معنی حرف او را درک کنند و مقابل ان حضرت ایستادند و همانها برای قرب به خدا فرق قران ناطق را شکافتند و میبینیم که فرزندان معنوی انها نیز امروزه با انجام اعمال خلاف عقل و اخلاق و انسانیت و با اتکا به ظاهر قران (بر نبزه کردن ظاهر قران ) باطن و جوهره اصلی قران را رو به قبله و بانام خدا ذبح شرعی میکنند و با تبر جهل ریشه اسلام و قران و معنویت و خدا پرستی را قطع میکنند.
بنا براین در اسلام که کاملترین دین الاهی است تعقل و تزکیه نفس دو بال پرواز بشر به سوی کمال هستند که یکی بدون دیگری قادر به حرکت به جلو نیست شما فکر میکنید که ائمه معرفت و دانش خود را از کجا اورده بودند ؟ انان به ما عملا نشان دادند که راه درک علم الاهی در خود سازی است که پیام اصلی قران است پس بیانات ما منافاتی با تعبد و خود سازی ندارد و چنان که بیان شد این دو مدام در حال تکمیل هم هستند به این معنی که خود سازی همران با تعقل معرفت الاهی به دنبال می اورد و معرفت مجددا ما را به خود سازی بیشتر میکشاند و این خود سازی مجدد بر معرفت ما می افزاید و...
تمام این بیاناتی که بنده عرض کردم هیچ کدام نظر شخصی من نیست بلکه در متن قران و نهج البلاغه مستور است که با کمی دقت قابل برداشت است .
سپاس

aletaha;932675 نوشت:
دیدگاه حقیر چنین است
از انجا که پیامبر (ص) به تایید خود قران بشری مانند دیگران است با همان ویژگیهای عام که دیگران دارند بنا براین ایشان نیز طبیعتا مولد زمان و مکان خود هستند یعنی ذهنیات و داشته های ذهنی و فکری او محصور در دایره زمان و مکان خود است یعنی زیان ایشان عربی است و خصوصات رفتاری او تا حدود زیادی بر گرفته از خصوصیات اعراب است و اعراب نیز در ان زمان خصوصیاتی خاص خود را داشته اند مانند اینکه رسومی مانند تعدد زن و مقام نازل زن نسبت به مرد وجود برده داری جنگ و.. بنابراین ایشان نیز به ناچار یک عرب بوده و ذهنیاتی تابع زمان و مکان خود داشته البته ایشان به لحاظ تزکیه نفس و پرورش روح مسلما از رذایل اخلاقی و جاهلی انان به دور بوده ولی به هر حال به عنوان یک انسان نمی توانسته خارج از زمان و مکان خود باشد .
حال زمانی که ایشان بر اثر تزکیه نفس و افزایش مرتبه وجودی که حاصل نفی خود و دیگر خواهی است که جوهره اصلی تکامل بشر است قادر میشود که با گذر از حجاب مادیت که همان خود خواهی است به عالم معنا برسد و قادر گردد معارف الاهی را به وجود خود تنزیل دهد به ناچار باید این معارف بی شکل بر وجود شخصی تنزیل داده شود که فردی عرب است و در دایره زمان و مکان خاص با ذهنیاتی مشخص لذا این معارف بی شکل در وجود ایشان با قالبی عربی و فضایی خاص ان دوران تعین و شکل گیری میکند .

کلام فوق، سخنی است ناهمگون و متناقض، سخن حق این است که گفته شود خصوصیات اخلاقی و رفتاری پیامبراسلام ( صلی الله علیه و آله وسلم ) چیزی جز ظهور و تجلی روح و نفس خودساخته آن وجود مبارک نیست. معنا ندارد که ما جان و نفس آن حضرت را به لحاظ تزکیه نفس و تربیت الهی، به دور از رذائل اخلاقی و جاهلی بدانیم اما در عین حال بگوییم؛ خصوصیات رفتاری او تا حدود زیادی برگرفته از خصوصیات اعراب جاهلی است. این که فرمود من بشری مثل شما هستم، یعنی در همان بعد مادی و بدنی همانند انسان ها زندگی می کنم، یعنی خوردن و آشامیدن دارم، خواب و بیداری دارم و. . . نه این که رفتار من و طرز تفکر و ذهنیات من هم مثل شما باشد. ذهنیات هرانسانی تابع شخصیت درونی اوست، و شخصیت هرانسانی تابع نوع تربیت او، براساس برخی از روایات، تربیت آن جناب در کودکی و بوسیله فرشته الهی صورت می گرفته است، علاوه بر این، تاریخ زندگی آن حضرت گواه این واقعیت است. بنابراین، اگر چه آن جناب یک فرد عرب بودند و در زمان و مکان خاص زندگی می کرده اند، اما خصوصیات رفتاری و ذهنیات او تابع آن ها نبوده، بلکه تابع نفس پاک و تربیت شده آن جناب است که به تربیت الهی رشد و نمو پیدا کرده است.



aletaha;932675 نوشت:
وحی نیز دقیقا به همین شکل است یعنی اصل و باطن ان ثابت است و شکل ظاهری ان متکثر و قران نیز به خوبی به این حقیقت اشاره کرده و در ایات زیادی میفرماید که ما همان امری را که به گذشتگان وحی کردیم به تو نیز وحی کردیم و در ایات دیگری قران را با تورات و انجیل برابر میداند در صورتی که ما میدانیم که ظاهر انان یکی نبوده هم در زبان و هم در قالب احکام پس منظور قران همان باطن وحی است که بیشکل است .دلیل دیگراینکه ما حتی در ظاهر خود قران هم شاهد تغییر ظاهری ایات هستیم که درقالب ناسخ و منسوخ بیان شده در صورتی که کلام خدا نمی تواند متغیر باشد و این خود دلیل دیگری است که کلام خدا در حقیقت همان باطن قران است نه ظاهران لذا ظاهر ان که به زمان و مکان و شرایط محیطی و اجتماعی برمیگردد میتواند متغیر باشد بدون اینکه باطن ان تغیری کرده باشد زیرا به گفته خود قران و به دلایل مسلم عقلی سنتها و علم و قوانین الاهی نمی توانند متغیر باشند زیرا تغییر زاییده نقص یا کمال تدریجی است که هر دو از ذات اقدس اله مبرا است .
بنا براین کلام اصلی خدا باطن قران است نه ظاهر ان و ظاهر ان در حقیقت بیان ان حقیقت ثابت است به زبان و مقتضیات عصر حضرت رسول و هیچ ظاهری ثابت و همیشگی نیست لذا با تغیر شرایط زمان و مکان و افزایش تدریجی معرفت بشری قالب ظاهری قران میتواند متغیر باشد ولی براساس همان باطن قران اتفاقا خود قران نیز این تغییر ظاهر را براساس باطن بیان کرده
مسلمانان تا مدتها رو به بیت المقدس نماز میخواندند ولی به تدریج با دشمنی بنی اسرائیل انان از این حربه بر علیه مسلمانان استفاده کرده و انان را تابع خود میدانستند لذا قران در اینجا اجازه میدهد که قبله تغییر کند .خوب در اینجا اگر ما قران را در ظاهر کلام مستقیم خدا بدانیم این ایراد وارد است که چگونه خدا خواست خود را تغییر داد ایا او از قبل نمی دانست
........

اولا؛ باید توجه داشت که مراد از نسخ، نسخ حکمی می باشد، به این معنا که حکم اولیه در ابتدا به صورت زماندار بوده و در علم الهی مدت معینی داشته است.

ثانیا؛ اگر منظورشما ازاین که می گویید ظاهر قرآن از جانب خداوند نیست، یعنی الفاظ و عبارات قرآن از جانب خداوند نمی باشند و لذا قابل تغییرند، سخنی خلاف حق و حقیقت است، زیرا مرحله نازله قرآن که به صورت الفاظ عربی می باشد، دقیقا همان مرحله عالیه قرآن است، که خداوند متعال آن حقیقت متعالی را تنزل داده و رقیق نموده و در قالب مفاهیم و الفاظ بر وجود مبارک آن حضرت نازل فرموده است تا برای مردم قابل درک باشد. بنابراین؛ همانطور که حقیقت قرآن از خدای متعال است، تنزل آن حقیقت به لباس عربی مبین و ریختن آن در قالب الفاظ اعتباری نیز کار خدای متعال و از جانب اوست، نه آن که فقط معنای کلام و حقیقت آن در قلب پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تنزل یافته باشد و آن حضرت با انتخاب خود، الفاظی را به عنوان لباس آن معارف قرار داده باشد، و نه آن که این الفاظ ظاهری، متأثراز زمان و مکان آن عصربوده، تا بشود به تناسب هر عصری ظاهر قرآن را تغییر داد. و لذا چون الفاظ قرآن نیز ازسوی خداوند تعیین شده است، قرآن از جنبه فصاحت و بلاغت نیزدارای اعجازمی باشد. " آیات، سورابراهیم،4. مریم، 97. دخان، 58. اعلی، 18، 17، 22، 32. قمر، 40. احقاف، 12. فصلت، 2، 3. رعد،37. و . . ." دلالت دارند که علاوه بر محتوا، الفاظ و عبارات عربی قرآن نیز از ناحیه خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) وحی شده است.
ولی اگر منظورشما ازظاهر قرآن و تغییر در آن، معنا و تفسیر ظاهریی است که از الفاظ قرآن ارائه می شود، که بر اساس مقتضیات هر عصری می توان آن را تغییر داد، سخنی دیگر است، که باید گفت براساس اصول ثابت در قرآن و با توجه به احکام و قوانین ثابت و متغیردر اسلام، برداشت از ظاهر آیات قرآن و تفسیر آن ها، ضوابطی خاص خواهد داشت، که بر اساس آن چه از جانب معصومین (علیهم السلام) به ما رسیده است و یا براساس اصول قطعی و یقینی عقلی، صورت خواهد گرفت.

سید مفید;932868 نوشت:
کلام فوق، سخنی است ناهمگون و متناقض، سخن حق این است که گفته شود خصوصیات اخلاقی و رفتاری پیامبراسلام ( صلی الله علیه و آله وسلم ) چیزی جز ظهور و تجلی روح و نفس خودساخته آن وجود مبارک نیست. معنا ندارد که ما جان و نفس آن حضرت را به لحاظ تزکیه نفس و تربیت الهی، به دور از رذائل اخلاقی و جاهلی بدانیم اما در عین حال بگوییم؛ خصوصیات رفتاری او تا حدود زیادی برگرفته از خصوصیات اعراب جاهلی است. این که فرمود من بشری مثل شما هستم، یعنی در همان بعد مادی و بدنی همانند انسان ها زندگی می کنم، یعنی خوردن و آشامیدن دارم، خواب و بیداری دارم و. . . نه این که رفتار من و طرز تفکر و ذهنیات من هم مثل شما باشد. ذهنیات هرانسانی تابع شخصیت درونی اوست، و شخصیت هرانسانی تابع نوع تربیت او، براساس برخی از روایات، تربیت آن جناب در کودکی و بوسیله فرشته الهی صورت می گرفته است، علاوه بر این، تاریخ زندگی آن حضرت گواه این واقعیت است. بنابراین، اگر چه آن جناب یک فرد عرب بودند و در زمان و مکان خاص زندگی می کرده اند، اما خصوصیات رفتاری و ذهنیات او تابع آن ها نبوده، بلکه تابع نفس پاک و تربیت شده آن جناب است که به تربیت الهی رشد و نمو پیدا کرده است.

درود
گمان میکنم منظور بنده درست منتقل نشده
ببینید در همان پست هم عرض کردم که ایشان شخصیت اخلاقیش تابع زمان و مکان نبوده زیرا اساسا انسان مختار است که بر اساس اختیار و پیروی از فطریات الاهی (حجت درون ) جبر شکنی کرده و تابع اخلاقیات زمان و مکان خود نباشد بلکه میتواند خود شخصیت خود را متولد کند به عبارتی انسان در دو حوزه میتواند خالق باشد یکی در بعد ماده و دنیای علم که میتواند با استفاده از محسوسات و تعقل قوانین علمی را کشف و دنیای ماده را به تسخیر خود در اورده و دست به خالقیت و اختراع محسوسات بزند (مسجود الملاک در قران ) و ر بعد دیگر که بسیار مهمتر است انسان باید با تزکیه نفس و نفی خود خواهی به عالم دیگر خواهی برسد (به سجده وادار کردن شیطان )و شخصیت معنوی خود را متولد و ایجاد کند و اگر کسی قادر باشد دز این مسیر قدمهای قابل توجهی بردارد قادر خواهد بود حجاب عالم ماده را کنار زده و با عالم معنا ارتباط برقرار کند و به تبع قادر خواهد بود که قوانین الاهی را در بعد معنا و فرا مادی به مرتبه مادیت تنزیل دهد (وحی و الهام الاهی که حاصل ان کتب اسمانی است ) بنا براین در اینجا نیز ما قبول داریم که انبیا تابع زمان و مکان نیستند و اصلا انان به این مقام میرسند چون قادراند جبر شکنی کرده و از زمان و مکان فرا تر روند و به عبارتی مولود محیط خود نباشند .
اما از طرف دیگر بیان شد که ایشان به لحاظ این که بشر هستند و بشر هر گز قادر نیست از خصوصیات عام عالم ماده فرا تر رود لذا او از نظر کلیت و ذهنیات وجودی خود به ناچار تابع زمان و کان خود است و برون رفت از این خصوصیات تا زمانی که انسان زنده است ممکن نیست مگر در عالم خواب که تا حدودی میتواند از عالم مادی فاصله بگیرد بنا براین ما در این جا به دو نوع شرایط زمان و مکان اشاره داریم نوع اول که در بالا اشاره شد قابل شکستن است که کمال انسان نیز در ان است و نوع دوم که تا زمان حیاتدر این دنیا، ما قادر به نفی انان نیستیم مانند خصوصیات عام فیزیو لوژی مانند خوردن و خوابیدن و تولید مثل و مرگ و مریضی و ...و از نظر ذهنی نیز ما به ناچار تابع ان مواد اولیه هستیم که در طول زندگی با ان مواجه هستیم یعنی ما برای فکر کردن و تخیل و ..تابع مواد اولیه هستیم که توسط محسوسات و معقولات و شنیده ها به ما رسیده و ما این امور را تا حد بسیار زیادی در قران شاهد هستیم زیرا تمام خصوصیات بهشت و جهنم و توصیفات ان در محدوده ذهنیات بشر است و همچنین قواعد و احکام قرانی نیز تابع اداب و رسوم قوم عرب است ما در قران احکام برده داری داریم تعدد زوجات داریم جنگ و اسارت و وقوانین مربوط به ان داریم و.. چرا ؟ چون خدا وقتی وحی را بر قلب پیامبر تنزیل میدهد به ناچار بر کلیت وجودی ایشان فرو میاید و ایشان به ناچار از انجا که تمام ذهنیات و تجربیات او تابع زمان و مکان خود است به ناچار باید این حقایق در ظاهر و قالب همین امور تنزیل داده شود ولی چنان که قبلا هم بیان شد این قالب اصل و حقیقت وحی نیست بلکه پشت این قوانین اصولی ثابت و فرا ماده خوابیده است و بیان شد بهترین مثال برای این مورد مثال آب و ظرفهای متعدد است که خللی بر اصل اب بودن ندارد یعنی اگر اب در داخل یک لیوان به شکل لیوان است دلیل براین نیست که اب در حقیقت به همان شکل واحد است .
شما اگر کل قران را با دقت در نظر بگیری درامور اجتماعی و حتی فردی و اقتصادی و سیاسی و نظامی عینا خصوصیات اعراب دران منعکس شده نه قوم و نژاد دیگری مگر در داستان گذشتگان .خوب در اینجا سوال پیش میاید که چه نسبتی خدا با قوم عرب دارد ؟ایا علم خدا وابسته به قومیت عرب است ؟مسلما خیر زیرا خدا بسیار فرا تر از این امور است بنا براین معقول ترین دیدگاه این است که ما بپذیریم که حقایق فرا مادی قران در قالب عربیت نازل گردیده زیرا حقایق فرا مادی در نهایت باید در قالبی مادی بیان شود و این قالب مسلما به شخص نبی برمیگررددو اگر این را قبول کنیم به راحتی میتوانیم وجود احکامی مانند برده دار ی که با اصول مسلم انسانی در تضاد است قبول کنیم بدون اینکه ان احکام را منتسب به خدا بدانیم و در عین حال اسمانی بودن قران نیز زیر سوال نرود این نکته بسیار مهمی است اگر خوب درک شود.
بنا براین حرف ما این است که قران توسط خود خدا و تحت قوانین از قبل تعیین شده و لایتغیر الاهی به صورت خود کار بر کلیت وجودی پیامبر و با توجه به ذهنیات ایشان از هستی نازل شده و پشت این ظواهر کلامی و مادی و عربی .اصول و قوانین لایتغیر فرا مادی نهفته است .
توضیحات بیشتر در در پاسخ به مطالب بعدی بیان خواهد شد .
سپاس





اولا؛ باید توجه داشت که مراد از نسخ، نسخ حکمی می باشد، به این معنا که حکم اولیه در ابتدا به صورت زماندار بوده و در علم الهی مدت معینی داشته است.

درود
این که بیان شود نسخ در حقیقت اشاره به همان مدت دار بودن بعضی احکام است در حقیقت بیان همین قانون الاهی است که بنده بیان کردم به این معنی که قوانین الاهی دو نوع است نوع اول به امور فرا مادی اشاره دارد که قابل تغییر نیست و همیشگی و ثابت است مثلا این که ظلم بداست ،گذشت خوب است .عدالت خوب است و استثمار دیگران و بهره کشی از انان بد است و..
نوع دوم قوانینی است که مربوط به اجتماعیات و فرهنگ و رسوم و ظرفیت معرفتی بشر برمیگردد که متغیر است و به عبارت امروزی ها نسبی است و به تناسب فرهنگ و اداب هر جامعه ای ممکن است متفاوت باشد لذا این قوانین با تکیه به قوانین ثابت نوع اول قابل تغیر است که نسخ ایات از این نوع قوانین است لذا ما میبینیم که در ایاتی با توجه به شرایط زمان و مکان احکامی صادر میشود ولی با تغیر شرایط ان قوانین نیز تغییر میکند مانند حکم قبله که بیان شد یا حکم حرمت نزدیکی در شبهای محرم یا حکم فدیه یا حکم برابری افراد مسلمان با تعداد خاصی از افراد دشمن و.. لذا اگر ما این دو نوع قانون را به درستی بشناسیم به راحتی میتوانیم حکم کنیم که احکامی مانند برده داری از نوع احکام متغیر است که تا زمانی لازم الجرا است که شرایط زمان و مکان حاکم باشد به این معنی که پشت احکام برده داری در قران این حقیقت نهفته است که اگر وضعیت اقتصادی و فرهنگی و معرفتی بشر اقتضا دارد که موقتا برده داری باقی باشد باید در همان حیطه و قالب فرهنگی قبول شده با برده گان به عدالت و انسانی رفتار شود و ما اگر همان اصول ثابت را در زمان حاضر بخواهیم پیاده کنیم در زمان حاضر حکم ان این است که اگر در حال حاضر اقتصاد و شرایط معرفتی ما چنین حکم میکند که اقتصاد بر اساس کارفرما و کارگر حاکم باشد باید قوانین به گونه ای وضع شود که با عدالت با طبقه کارگر برخورد شود تا هم زندگی انان تامین شود و هم شئونات انسانی انان رعایت شود و همین قوانین ثابت در هزار سال دیگر ممکن است به شکل دیگری تغییر کند به گونه ای که دران زمان کارگری به شکل کنونی، شبیه برده داری در نگاه ما باشد و بسیار نا عادلانه به نظر برسد .
بنا براین خلاصه کلام این شد که در قران یک سری قوانین ثابت داریم که مستقل از زمان و مکان است و یک سری قوانین داریم که محصول زمان و مکان و شرایط متغیر مادی است و تا زمانی قابل اجرا است که ان شرایط حاکم باشد و با تغییر شرایط حکم نیز با تکیه به ان قوانین ثابت متغیر خواهد بود .
بنابراین بیان ما در حقیقت تفسیر همان چیزی است که شما از ابندا بیان کردید با این تفاوت که در اینجا دیگر نسخ معنی تغییر قانون الاهی ندارد زیرا قانون الاهی یعنی علم خدا و علم خدا عین ذات اوست که قابل تغییر نیست .پس قوانین الاهی نمی تواند متغیر باشد .
پس نتیجه این میشود که این نسخهای موجود در قران در حقیقت خود یک قانون ثانوی است به این معنی که متغیر بودن قوانین اجتماعی و نسبی بودن ان خود یک قانون الاهی و لایتغیر است در کنار ان قوانین ثابت فرا مادی

سپاس

سید مفید;932868 نوشت:
ثانیا؛ اگر منظورشما ازاین که می گویید ظاهر قرآن از جانب خداوند نیست، یعنی الفاظ و عبارات قرآن از جانب خداوند نمی باشند و لذا قابل تغییرند، سخنی خلاف حق و حقیقت است، زیرا مرحله نازله قرآن که به صورت الفاظ عربی می باشد، دقیقا همان مرحله عالیه قرآن است، که خداوند متعال آن حقیقت متعالی را تنزل داده و رقیق نموده و در قالب مفاهیم و الفاظ بر وجود مبارک آن حضرت نازل فرموده است تا برای مردم قابل درک باشد. بنابراین؛ همانطور که حقیقت قرآن از خدای متعال است، تنزل آن حقیقت به لباس عربی مبین و ریختن آن در قالب الفاظ اعتباری نیز کار خدای متعال و از جانب اوست، نه آن که فقط معنای کلام و حقیقت آن در قلب پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تنزل یافته باشد و آن حضرت با انتخاب خود، الفاظی را به عنوان لباس آن معارف قرار داده باشد، و نه آن که این الفاظ ظاهری، متأثراز زمان و مکان آن عصربوده، تا بشود به تناسب هر عصری ظاهر قرآن را تغییر داد. و لذا چون الفاظ قرآن نیز ازسوی خداوند تعیین شده است، قرآن از جنبه فصاحت و بلاغت نیزدارای اعجازمی باشد. " آیات، سورابراهیم،4. مریم، 97. دخان، 58. اعلی، 18، 17، 22، 32. قمر، 40. احقاف، 12. فصلت، 2، 3. رعد،37. و . . ." دلالت دارند که علاوه بر محتوا، الفاظ و عبارات عربی قرآن نیز از ناحیه خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) وحی شده است.
ولی اگر منظورشما ازظاهر قرآن و تغییر در آن، معنا و تفسیر ظاهریی است که از الفاظ قرآن ارائه می شود، که بر اساس مقتضیات هر عصری می توان آن را تغییر داد، سخنی دیگر است، که باید گفت براساس اصول ثابت در قرآن و با توجه به احکام و قوانین ثابت و متغیردر اسلام، برداشت از ظاهر آیات قرآن و تفسیر آن ها، ضوابطی خاص خواهد داشت، که بر اساس آن چه از جانب معصومین (علیهم السلام) به ما رسیده است و یا براساس اصول قطعی و یقینی عقلی، صورت خواهد گرفت.

درود
درهمان پست بنده عرض کردم که از نگاه ما و البته طبق بیان واضح قران پیامبر اکرم هیچ دخالتی در بیانا لفاظ ایات قران نداشته به دلیل اینکه هم خود بارها بیان کرده و هم اینکه بعضا پیش می امد که او مدتها منتظر نزول وحی میشد و نمی توانست از خود چیزی بگوید . مضاف براینکه قران هم در معنا اعجاز دارد و هم در لفظ و اگر ما لفظ را از خود ایشان بدانیم دیگر اعجاز ان معنا نخواهد داشت .پس ما مسلما معتقد نیستیم که لفظ را خود پیامبر سروده زیرا در ان صورت قران در سطح کتب عرفانی پایین خواهد امد زیرا بسیار ی از کتب عرفانی در معنا نوعی الهام است ولی خود شخص ان را تحت الفاظ خاصی به سلیقه خود تبدیل کرده .
بیان ما این است که پیامبر اکرم با تمام وجودش به یک مبدل برای تبدیل قوانین الاهی فرا ماده به شکل کلامی بوده و این تبدیل تماما به اراده خدا بوده و خود ایشان نفشی مستقیم در ان نداشته بلکه به صورت غیر ارادی وسیله ای برای تحقق اراده الاهی بوده به این معنی که ذهنیات او و زبان او که ناشی از شرایط زمان و مکان بوده به صورت نا خود اگاه وسیله ای برای این قالب ریزی بوده بودن اینکه خود اختیارا در ان نقشی داشته باشد و اختیار او تنها به تلاش و کوشش او در رسیدن به مرتبه بعثت و نزول و همچنین تلاسش و کوشش او برای ابلاغ این پیامها بوده نه شکل دهی و صورت بخشی به ایات
از همین جا برای توضیح بیشتر مسئله اشاره به نزول دفعی و نزول تدریجی میکنیم که طبق این دیدگاه نزول دفعی اشاره به زمانی دارد که ایشان موفق میشوند به مرتبه بعثت و تنزیل حقایق الهی برسند منتها این تنزیل در حقیقت یک مقام بی شکل است که هنوز حقایق الاهی به شکل کلام بر ایشان نازل نشده و به عبارتی مانند ورود به یک مکان یا رسیدن به یک مرتبه است که هنوز جزئیات ان مشخص نیست و نزول تدریجی در حقیقت نزول جزئی این حقایق است که متناسب با شرایط زمان و مکان و حوادث پیش امده برای ایشان به تدریج بر قلب ایشان در قالب کلام و قواین الاهی به صورت ملموس و همه کس فهم نازل میشود لذا با این دیدگاه مشخص میشود که چرا حضرت با وجود اینکه قران از ابتدا براو نازل شده بود ولی به جزئیات ان اگاه نبوده مثلا در جریان عایشه او حقیقت ماجرا و ایات بعدی را نمی دانسته در صورتی که اگر قران به همین شکل کلامی براو یکجا نازل شده بود قاعدتا او باید تمام حوادث اینده را میدانست و به راحتی وی میتوانست جلو بسیاری از شکستها و توظئه های دشمن را بگیرد .
در نتیجه همین نزول دفعی و تدریجی خود دلیلی براین است که قران ظاهری دارد و باطنی که باطن ان بی شکل و فرا مادی است و ظاهر ان تابع شرایط زمان و مکان است در حقیقت این حوادث محیط پیامبر بوده که باعث تنزیل قوانین الاهی به شکل و قالب محیط عربی بوده .
لذا ظاهر قران در عین اینکه تماما از خداست ولی در عین حال اصل کلام خدا نیست بلکه تنزیل یافته حقایق فرا مادی در قالب زمان و مکان است که قابل تغیر است بدون اینکه اصل ان قابل تغیر باشد اگر این نکته ظریف خوب درک شود متوجه خواهیم شد که تمام شبهاتی که منکران قران برای اثبات غیر اسمانی بودن قران بیان میکنند در حقیقت ریشه انسانی دارد نه الاهی یعنی انان تنزیل قوانین الاهی ر ا که تابع شرایط زمان و مکان است را به جای اصل کلام خدا که ازلی و ابدی و لایتغیر است را یکی دانسته لذا حکم به غیر اخلاقی و غیر الاهی بودن قران میکنند و اتفاقا افراد جاهلی مانند داعش نیز با اصالت دادن به ظاهر قران دقیقا اب در اسیاب منکران میریزند تا حرف انان به کرسی نشیند یعنی از قران یک کتاب غیر اخلاقی و غیر انسانی ترسیم میکنند که نه تنها کتاب هدایت نیست بلکه دقیقا کتاب ضلالت است زیرا انان دقیقا روح و باطن قران را با ظاهر تاریخ مصرف گذشته ان ذبح شرعی کرده اند ان هم به نام خدا و روبه قبله او واین نهایت جهل بشر است که ازیک کتاب سراسر هدایت یک کتاب ضد هدایت تحویل بشر داده اند.
سپاس
سپاس

سلام به همه دوستان

من هم یک سوالی برام پیش اومده که اگه جواب بدید خیلی ممنون میشم

اینکه ما میگم پیامبر، قران رو بدون واسطه از خدا دریافت کرده برا من یه کم پارادوکس گونه هست

توی فلسفه اسلامی ما قاعده الواحد رو داریم که میگه :
الواحد لایصدر عنه الا الواحد

یعنی اینه از واجب الوجود جز یک فعل صادر نمیشه و فقط یک معلول به طور مستقیم می‌تونه داشته باشه

با این تفاسیر اگر حقیقت قران و نور وجود پیامبر رو دو معلول متفاوت از واجب الوجود در نظر بگیریم، طبق قاعده الواحد چون فقط یه معلول مستقیم از خدا صادر میشه، هر دو این معلولات نمی‌تونن در یک مرتبه وجودی باشند، تناقض اینجا پیش میاد که اگه وجود مجرد پیامبر اولین فعل صادر از خدا باشه دیگه حقیقت قران به عنوان معلول مرتبه پایین‌تر نمی‌تونه مستقیما از خدا به پیامبر رسیده باشه، بلکه باید به عنوان معلولی از وجود مجرد خود پیامبر در نظر گرفته بشه.
اگه حقیقت قران اولین فعل صادر از خدا باشه و پیامبر در مرتبه پایین تر باشه، دیگه این مستقیما دریافت کردن چه معنی میده؟

با سپاس

رامشتاین;932981 نوشت:
سلام به همه دوستان

من هم یک سوالی برام پیش اومده که اگه جواب بدید خیلی ممنون میشم

اینکه ما میگم پیامبر، قران رو بدون واسطه از خدا دریافت کرده برا من یه کم پارادوکس گونه هست

توی فلسفه اسلامی ما قاعده الواحد رو داریم که میگه :
الواحد لایصدر عنه الا الواحد

یعنی اینه از واجب الوجود جز یک فعل صادر نمیشه و فقط یک معلول به طور مستقیم می‌تونه داشته باشه

با این تفاسیر اگر حقیقت قران و نور وجود پیامبر رو دو معلول متفاوت از واجب الوجود در نظر بگیریم، طبق قاعده الواحد چون فقط یه معلول مستقیم از خدا صادر میشه، هر دو این معلولات نمی‌تونن در یک مرتبه وجودی باشند، تناقض اینجا پیش میاد که اگه وجود مجرد پیامبر اولین فعل صادر از خدا باشه دیگه حقیقت قران به عنوان معلول مرتبه پایین‌تر نمی‌تونه مستقیما از خدا به پیامبر رسیده باشه، بلکه باید به عنوان معلولی از وجود مجرد خود پیامبر در نظر گرفته بشه.
اگه حقیقت قران اولین فعل صادر از خدا باشه و پیامبر در مرتبه پایین تر باشه، دیگه این مستقیما دریافت کردن چه معنی میده؟

با سپاس

با درود
این دیدگاه ارتباط مستقیم نظر بنده نیست بلکه دیدگاه کارشناس محترم است و در همان ابتدا بنده عرض کردم که طبق مبانی دیدگاه وحدت وجودی که بنده درک کرده ام و همچنین مبانی قران ارتباط مستقیم خالق و مخلوق به ان شکل که مد نظر است ممکن نیست ولی چون تکیه بحث بنده روی چیز دیگری بود برای تمرکز بحث ان را موقتا پذیرفتم .
اما دیدگاه بنده در این خصوص به اختصار چنین است :
از نگاه ما خدا همان اصل وجود و نفس هستی است که ذاتا هستی بخش است و اولین تجلی و خلق ذات اقدس اله به لحاظ شدت وجودی او تنها می تواند امری مجرد و هستی بخش باشد با مرتبه نازلی از اصل وجود که در عین اینکه خود مجرد است و هستی بخش ولی به لحاظ اینکه خود قائم به ذات نیست .عین وابستگی به اصل وجود است .در مرتبه بعد تجلی اول نیز به لحاظ هستی بخشی ذاتی .موجب تجلی موجود مجرد دیگر خواهد شد واین تجلییات هم چنان ادامه دارد تا با کاهش مرتبه وجودی این موجودات ما بموجودات نیمه مجرد میرسیم(قوانین مادی جهان ) که توانایی خلق موجودات مادی بسیار ساده مانند زیر اتم ها و موجودات کوانتومی را داشته باشند و از این موجودات ساده .موجودات مرکب و سپس جامدات و نباتات و حیوانات و سپس انسان خلق میشود که خود موجودی نیمه مادی و نیمه مجرد است که درحقیقت برزخی است بین عالم ماده و عالم مجردات که هم قابلیت برگشت به عالم ماده را دارد و هم قابلیت صعود به عالم مجردات و این سیر موجودات مجرد مجددا به اصل وجود باز خواهد گشت لذا جهان هستی یک چرخش دائمی و همیشگی است که کلیت ان با اتکا به هستی بخش مدام اصل وجود قدیم است ولی در جزئیات کل موجودات عالم حادث هستند .
طبق این دیدگاه از نگاه ما رابطه مستقیم اصل وجود با بشر ممکن نیست زیرا شدت وجودی خدا در حدی است که بشر را یارای درک ان نیست لذا ما برای درک معارف الاهی باید از سلسله مراتب بالاتراز انسان بهره ببریم که در قران به نام فرشتگان یا از پس پرده حجاب و روح و..نام برده .
البته با دیک دیدگاه دیگر نیز ما میتوانیم بگوییم که انچه ما از مثلا فرشتگان گرفته ایم در حقیقت از خدا گرفته ایم زیرا خود قران به کرار همه امور عالم را از یک طرف به اسباب خاص خود منتسب میکند و از طرف دیگر همان امور را مستقیما به خودش منتسب میکند و دلیل ان این است که مراتب موجودات عین ربط و وابستگی به خدا هستند و از خود چیزی ندارند لذا کل مجموعه هستی درست مانند تصاویر در یک ایینه هستند که در تمام جهات عین ربط به صاحب تصویر هستند و از خود چیزی ندارند لذا وقتی تصویری در اینه حرکت میکند در حقیقت نشان از ان دارد که صاحب تصویر حرکت را انجام داده لذا از انجا که ما مراتب بالاتر ازخود را درک نمی کنیم تلویحا مجاز است که بگوییم مستقیما از خدا گرفته شده و دراینجا منظور این است اصل قران محصول اسباب مادی نیست بلکه برخاسته از منبعی فرا بشری است. ولی اگر دقیق و فلسفی ان را بخواهی مطلب از نگاه ما همان است که در بالا اشاره شد و ارتباط مستقیم ممکن نیست درست مانند این که ما از فاطه نزدیک نمی توانیم از خورشید بهره ببریم بلکه لازم است فاطه بین ما درحد مشخصی باشد تا بتوانیم از نور و حرارت خورشید بهره بگیریم در غیر این صورت به جای بهره .نفله خواهیم شد .
البته این دیدگاه ما بود و نظر کارشناس محترم هم در جای خود قابل احترام است و حتما دلایل خاص خود را دارند و فعلا بحث بنده روی نکته دیگری است.
سپاس

رامشتاین;932981 نوشت:
سلام به همه دوستان

من هم یک سوالی برام پیش اومده که اگه جواب بدید خیلی ممنون میشم

اینکه ما میگم پیامبر، قران رو بدون واسطه از خدا دریافت کرده برا من یه کم پارادوکس گونه هست

توی فلسفه اسلامی ما قاعده الواحد رو داریم که میگه :
الواحد لایصدر عنه الا الواحد

یعنی اینه از واجب الوجود جز یک فعل صادر نمیشه و فقط یک معلول به طور مستقیم می‌تونه داشته باشه

با این تفاسیر اگر حقیقت قران و نور وجود پیامبر رو دو معلول متفاوت از واجب الوجود در نظر بگیریم، طبق قاعده الواحد چون فقط یه معلول مستقیم از خدا صادر میشه، هر دو این معلولات نمی‌تونن در یک مرتبه وجودی باشند، تناقض اینجا پیش میاد که اگه وجود مجرد پیامبر اولین فعل صادر از خدا باشه دیگه حقیقت قران به عنوان معلول مرتبه پایین‌تر نمی‌تونه مستقیما از خدا به پیامبر رسیده باشه، بلکه باید به عنوان معلولی از وجود مجرد خود پیامبر در نظر گرفته بشه.
اگه حقیقت قران اولین فعل صادر از خدا باشه و پیامبر در مرتبه پایین تر باشه، دیگه این مستقیما دریافت کردن چه معنی میده؟

با سپاس

با سلام

بله طبق این قاعده، اولین فیض خدای متعال، حقیقت واحدی است که دراصطلاحات گوناگون فلسفه و عرفان،( البته با اختلافاتی که دراین زمینه وجود دارد) به نام عقل اول، صادر اول، نَفَس رحمانی، و. . . خوانده می شود، که جای بحثی دراصل این مطلب نیست.

اما نکته ای که توجه به آن لازم است، این است که بدانیم سیر وجودی انسان کامل در کمالات وجودی به چه صورتی است؟ بیان اجمالی مطلب این است که: براساس این که وجود، حقیقتی است اصیل و مشکک، و تفاوت حقایق وجودی به شدت و ضعف وجودی آن ها برمی گردد، حقیقت تمام کمالات انسانی نیز وجودی بوده و هر چقدرکمالات انسانی رو به تزاید برود و انسان در سیر صعودی خودش (که یک سیر روحی و تجردی است) کمالات وجودی بیشتری را کسب نماید، سعه و گسترش وجودی او در بعد تجردیش، بیشتر شده و درحقیقت با حقایق وجودی عوالم تجردی، یک نحوه اتحاد وجودی و سنخیتی تام، پیدا می نماید. با توجه به این مطلب، انسان کاملی همچون خاتم الانبیاء ( صلی الله علیه و آله و سلم )، باذن الهی، درسیر کمالی خود، به عالی ترین درجه وجودی بعد از وجود حق متعال، که همان وجود صادر اول باشند رسیده، و لذاست که بنابر نقلی، حضرتش فرمود: (اول ما خلق الله نوری)، این نور، همان وجود صادر اول است که روح مجرد رسول گرامی اسلام به مرتبه وجودی او نائل آمده واز تمام کمالات وجودی آن حقیقت تجردی برخوردارشده است، و به عبارت دیگر؛ مظهر تام و تمام آن حقیقت، گردیده است، و لذاست که اگر گفته می شود؛ وجود مبارک پیامبراسلام، حقیقت قرآن را بدون واسطه از خدای متعال دریافت نموده است، معنای آن، این است که چون بین حقیقت وجودی آن حضرت در مرتبه وجودی خود، با حقیقت وجودی صادر اول، تمایزی جز تمایز به ظاهر و مظهر بودن، وجود نداشته است. و به عبارت دیگر؛ فناء درتعیّن اول، برای آن حضرت حاصل گردیده، می توان گفت که؛ حقیقت قرآن، بدون واسطه و مستقیم به قلب مبارک آن جناب نازل گردیده است. زیرا بعد از این مرحله،( که مرحله فیض، فعل و تجلی ذات الهی است)، مرحله صفات عینی الهی واصل ذات الهی است که برای احدی دست یافتنی نخواهد بود، حتی برای پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم ).

بنابراین، توجه به این نکته که سیر کمالی انسان، صرفا در محدوده فیض و فعل الهی، یعنی همان تجلیات الهی بوده نه در محدوده ذات و صفات عینی ذاتی، و انسان کاملی چون پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) توانسته است در سیر کمالی خود مظهر تام اولین تجلی و فیض حق متعال گردد، و در آن مرتبه، قرآن را دریافت کند، می تواند تصور بهتری در زمینه دریافت مستقیم حقیقت قرآن از جانب خدای متعال، به ما بدهد.

پرسش:
تفاوت قرآن با سایر کتب آسمانی از منظر ملا صدرا چیست؟


پاسخ:

بسم الله الرحمن الرحیم
صدر المتألهین در کتاب اسرار الآیات می فرماید: « بدانکه بر بیشتر پیامبران از طرف خداوند کتاب نازل شده نه کلام الهی و این قرآنی که بر محمد صلی الله علیه و آله فرود آمده هم کلام الهی و هم کتاب اوست.....»
این مطلب را جناب صدرالمتألهین (ره) در کتاب اسفار بیان نموده[1] و جناب حاجی سبزواری (ره) در تعلیقه خود بر این قسمت از اسفار، در وجه امتیاز قرآن با سایر کتب آسمانی بیانی دارند که با مختصر توضیحات و اضافاتی بر این تعلیقه، می توان مراد جناب صدرا از عبارت فوق را بیان نمود، البته لازم به ذکر است که هدف از انتخاب بیان جناب سبزواری در پاسخ به سؤال این نیست که در کلام خود جناب صدرا ابهامی وجود دارد. بلکه هدف این است که نتیجه سخنان صدرالمتألهین را با عبارتی ساده تر بیان کنیم.

1- طبق نص آیه شریفه " تِلکَ الرُّسُل فَضَّلنا بَعضَهُم علی بَعض . . . از آن فرستادگان برخی را بر برخی برتری بخشیدیم . . ." [2] مقام معنوی برخی از پیامبران الهی بالاتر از برخی دیگر می باشد.

2- چون خاتم النّبیین (صلی الله علیه و آله ) پایان دهنده سلسله انبیاء الهی (علیهم السلام) بوده و دین اسلام کاملتر از سایر ادیان الهی است، در نتیجه پیامبراسلام باید مقامی بالاتراز سایر انبیاء الهی داشته باشد، برهمین اساس، قرآن شریف نیز باید یک امتیاز اساسی با سایر کتب الهی داشته باشد.

3- علت بالاتر و برتر بودن پیامبراسلام ( صلی الله علیه و آله ) از سایر انبیاء الهی این است که واسطه ای بین او و خدای متعال در دریافت قرآن وجود نداشته است، بنابراین، قرآن مستقیما از جانب خدای متعال بر قلب مبارک آن حضرت نازل گردیده است، بر همین اساس می توان گفت؛ قرآن بطور خاص یعنی بدون هیچ واسطه ای کلام الله می باشد، در حالی که سایر کتب آسمانی به این صورت از ناحیه خدای متعال دریافت نشده اند، درنتیجه کلام الله (به این معنا که بدون واسطه دریافت شده باشند) نخواهند بود. به بیان دیگر؛ چون بین مبدء نزول قرآن با مبدء نزول سایر کتب آسمانی تفاوت هست بطوری که بین مبدء نزول قرآن با خدای متعال واسطه ای نیست و مبادی نزول سایر کتب آسمانی پایین تراز مبدء نزول قرآن می باشند، قرآن را علاوه بر کتاب الله بودن، می توان به کلام الله بودن نیز توصیف کرد.

4- بنابراین اگر بخواهیم نتیجه تمام مطالبی را که جناب صدرا در سیر کمالی انسان کامل و فرق بین کلام الله و کتاب الله در مراحل تکوین و تشریع و آن چه که در مورد عالم امر و بساطت آن و عدم تبدیل و تغییر آن عالم و تسمیه آن به کلام الله و نیزآن چه در مورد عالم خلق و مرکب بودن آن و . . . را بیان نموده و بگوییم ارتباط این مطالب با قرآنی که اکنون در مقابل ماست و کلام الله بودن آن چیست؟ می توانیم آن را در یک جمله خلاصه کنیم، باید بگوییم: چون پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله) به درجه ای از قرب الهی رسیده بودند که بتوانند قرآن را بدون واسطه و بطور مستقیم از مبدأ تعالی دریافت کنند، پس در بین کتب الهی، فقط قرآن را می توان به کلام الله بودن توصیف نمود.

تمام تلاش جناب صدرالمتألهین در بیان مقدمات گوناگون در این مبحث، این است که علاوه بر اثبات پاره ای از مسائل مطرح در علم کلام، این نتیجه را نیز از مباحث مطرح شده بگیرد که بر اساس آن مباحث، مبدأ نزول قرآن با مبدأ نزول سایر کتب آسمانی متفاوت خواهد بود، و این تفاوت در مبدأ، منجر به این خواهد شد که ما بتوانیم صرفا قرآن را کلام الله بنامیم و از اطلاق این اسم بر سایر کتب انبیاء الهی خودداری کنیم، چرا که مبدأ نزول آن ها در سطوح پایین تری از مبدأ دریافت قرآن بوده است و مستقیما و بدون هیچ واسطه ای، از عالی ترین مبدأ دریافت نشده اند تا سزاوار نامیدن به کلام الله باشند.

* نکته ای توضیحی در دریافت بلاواسطه قرآن.

نکته ای که در توصیف قرآن به کلام الله بودن، لازم است به آن توجه کنیم، این است که بدانیم سیر وجودی انسان کامل در کمالات وجودی به چه صورتی است؟ بیان اجمالی مطلب این است که:

براساس این که وجود، حقیقتی است اصیل و مشکک، و تفاوت حقایق وجودی به شدت و ضعف وجودی آن ها برمی گردد، حقیقت تمام کمالات انسانی نیز وجودی بوده و هر چقدرکمالات انسانی رو به تزاید برود و انسان در سیر صعودی خودش (که یک سیر روحی و تجردی است) کمالات وجودی بیشتری را کسب نماید، سعه و گسترش وجودی او در بعد تجردیش، بیشتر شده و درحقیقت با حقایق وجودی عوالم تجردی، یک نحوه اتحاد وجودی و سنخیتی تام، پیدا می نماید. با توجه به این مطلب، انسان کاملی همچون خاتم الانبیاء ( صلی الله علیه و آله )، باذن الهی، درسیر کمالی خود، به عالی ترین درجه وجودی بعد از وجود حق متعال، که همان وجود صادر اول باشند رسیده،

و لذاست که بنابر نقلی، حضرتش فرمود: (اول ما خلق الله نوری)، این نور، همان وجود صادر اول است که روح مجرد رسول گرامی اسلام به مرتبه وجودی او نائل آمده و از تمام کمالات وجودی آن حقیقت تجردی برخوردار شده است، و به عبارت دیگر؛ مظهر تام و تمام آن حقیقت، گردیده است، و لذاست که اگر گفته می شود؛ وجود مبارک پیامبراسلام، حقیقت قرآن را بدون واسطه از خدای متعال دریافت نموده است، معنای آن، این است که چون بین حقیقت وجودی آن حضرت در مرتبه وجودی خود، با حقیقت وجودی صادر اول، تمایزی جز تمایز به ظاهر و مظهر بودن، وجود نداشته است. و به عبارت دیگر؛ فناء در تعیّن اول، برای آن حضرت حاصل گردیده، می توان گفت که؛ حقیقت قرآن، بدون واسطه و مستقیم به قلب مبارک آن جناب نازل گردیده است. زیرا بعد از این مرحله،( که مرحله فیض، فعل و تجلی ذات الهی است)، مرحله صفات عینی الهی واصل ذات الهی است که برای احدی دست یافتنی نخواهد بود، حتی برای پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله ).



بنابراین، توجه به این نکته که سیر کمالی انسان، صرفا در محدوده فیض و فعل الهی، یعنی همان تجلیات الهی بوده نه در محدوده ذات و صفات عینی ذاتی، و انسان کاملی چون پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله ) توانسته است در سیر کمالی خود مظهر تام اولین تجلی و فیض حق متعال گردد، و در آن مرتبه، قرآن را دریافت کند، می تواند تصور بهتری در زمینه دریافت مستقیم حقیقت قرآن از جانب خدای متعال، به ما بدهد.




[/HR]
[1] - ر. ک. اسفار، ج 7، ص 22

[2] - بقره/253


موضوع قفل شده است