جمع بندی دخالت خانواده پس از ازدواج

تب‌های اولیه

78 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دخالت خانواده پس از ازدواج

سلام
بعد از 9 ماه زندگی مشترک در طبقه پایین پدر شوهرم، خانواده شوهرم ، شوهرمو به این نتیجه رسوندن که بهم بگه بین تو و خونوادم باید یکی رو انتخاب کنم. من چه کنم؟

راستش خانواده همسرم بینهایت حسود و خود برتر بینند و قدر نشناسند.همسرم هم همینطور.اگه صدای خنده من به گوششون برسه حتما در اولین فرصت اشکمو در میارن.یه خواهر وکیل 36 ساله مجرد در خانه دارند.مادرش از آن دسته زنهایی است که از نظر عاطفی از شوهر چیزی ندیده و همه چیزش پسرشه.واقعا انگار من هووی مادر و خواهرش شدم.قرار بود یه سال پیششان زندگی کنیم که بعد عروسی گفتن تا آخر عمرت باید بمونی.شوهرم از همه نظر بهم فشار میاره و کمم میذاره.میخاد خسته شم و به توافقی راضی شم.گاهی که میبینه زجر میکشم باهام گریه میکنه و میگه تو برو و بذار خودم بمونم،اینقد اذیت نشی.ترو قرآن یکی منو از این برزخ نجات بده.چه کنم؟ واقعا به شوهر بینهایت دمدمی و حسود و دروغگو که دهن بین هم هست میشه تکیه کرد؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد امیـن

mery;928717 نوشت:
ترو قرآن یکی منو از این برزخ نجات بده.چه کنم؟

سلام علیکم. لازمه که حتما به صورت حضوری به مشاور خانواده مراجعه کنید.
اما اجمالا به مشکل شما در انجمن می پردازیم.

لطفا به این سؤالات پاسخ دهید:
1. شغل شما وهمسر
2.تحصیلات شما و همسر
3.سن شما و همسر
4.وضعیت مالی همسر
5.میزان علاقه بین شما دو نفر
6.نحوه آشنایی شما
7.آیا امکان جدا زندگی کردن وجود داره؟چرا همسرتان موافقت نمیکنه؟

1-من حق التدریس و دانشجو هستم و شوهرم سردفتر است2-هردو لیسانسیم3-من32 و همسرم34 ساله4-وضع مالی خوبی دارد5-همدیگه رو دوست داریم و ابراز هم میکنیم اما او با احتیاط چون میگه پررو میشی! 6- انتخاب ایشان و سنتی (مدتی بیرون از منزل که بودم مرا در نظر داشته اند)7- از نظر مالی امکانش است اما مادرش نمیذاره و به من گفت این پسرمه و تا آخرعمر جاش تو زیر زمینه و اگه بره من میمیرم(ماطبقه زیرزمین ایشانیم)
نمیدونم چراموافق نیس امایه ترس خاصی ازشون داره، نمیدونم از زبونشون یا از نفرینشون یا اینکه هنوز اینقد پشتش بهم گرم نشده. اما چیزی که میدونم اینه که خانوادش از روز اول که عروسی کردم تو کار تخریب من در ذهن همسرمند چون تمام کمال گراییهاشون بهم ریخته

به نام خدا

با سلام خدمت خواهر گرامی@};-

mery;928717 نوشت:
راستش خانواده همسرم بینهایت حسود و خود برتر بینند و قدر نشناسند.همسرم هم همینطور.اگه صدای خنده من به گوششون برسه حتما در اولین فرصت اشکمو در میارن

گاهی اوقات ما نسبت به اطرافیان تصوراتی داریم که ساخته ی ذهن خودمون هست و واقعا این طور نیست
مثلا تفاوت فرهنگی یکی از عواملی هست که به نظر من موجب این سوءبرداشتها میشود
به طور مثال: شخصی پوشیدن یک لباس ساده و مرتب را کافی میدانند، اما همسرش این را یک توهین تلقی میکند، چر؟!
چون همسرش مثلا در یک خانواده ای رشد کرده که پوشیدن لباس های ساده یعنی بی توجهی به شان طرف مقابل،
درحالی که این شخص واقعا چنین قصدی ندارد

البته برخی خانواده ها رفتارهای نامناسبی هم دارند، اما به نظرم با یک رفتار مناسب متقابل یا با بی توجهی، میتوان رفتارهایشان را خنثی نمود
به خصوص که شما ازدواج نموده اید، و بعد از ازدواج گذشت و چشم پوشی از خطای همسر، مساله ی کلیدی هست

به هر حال هیچ انسانی کامل و بی نقص نیست، و این در مورد خود ما نیز صدق میکند
به نظرم شما باید به گونه ای محبت و توجه همسرتان را جلب نمایید تا پشتیبانتان باشد
و بهتر است در مرحله ی اول، همسرتان را با همان کاستی ها بپذیرید، همانطور که قبل از ازدواج او را با همین شرایط انتخاب کرده اید
و این را از ذهنتان خارج کنید که اگر از او یا خانواده اش اشتباهی سر میزند حتما عمدی است و قصدش ناراحت کردن من است،

mery;928717 نوشت:
قرار بود یه سال پیششان زندگی کنیم که بعد عروسی گفتن تا آخر عمرت باید بمونی

خوب فعلا در مورد این مساله با همسرتان مخالفت نکنید، تا کمی جو زندگیتان آرام شود
بعد از یک مدت با آرامش و نه از روی لجبازی یا بدگویی خانواده ی همسر، دلایلتان را برای زندگی مستقل بیان کنید
خانواده برای چه مرد و چه زن جزو خط قرمزهاست، هر فردی حتی خانواده ی بد خود را دوست دارد ، چون خانواده یعنی اصل و ریشه
و بی توجهی و بی احترامی به خانواده اش برایش بسیار گران است،
به نظرم یک بداخلاقی با شخص همسر برای مرد یا زن بسیار ساده تر فراموش می شود تا بدگویی از خانواده

mery;928717 نوشت:
.مادرش از آن دسته زنهایی است که از نظر عاطفی از شوهر چیزی ندیده و همه چیزش پسرشه

گاهی لازم هست ما دیگران را درک کنیم
طبق بیان شما مادر شوهرتان از همسرش محبتی ندیده و امیدش به پسرش هست، خود را جای او بگذارید،
به نظر من شما با تشویق همسرتان برای محبت کردن به خانواده اش، می توانید هم نظر مثبت همسر و هم خانواده اش را جلب کنید

mery;928717 نوشت:
گاهی که میبینه زجر میکشم باهام گریه میکنه و میگه تو برو و بذار خودم بمونم،اینقد اذیت نشی

خوب اینکه خوب است، یعنی قصد ندارد شما را اذیت کند و ناراحت بودن شما برایش سخت است
اما در دوراهی انتخاب بین شما و خانواده قرار گرفته
این مساله را بپذیرید که خانواده ی همسرتان چه خوب و چه بد، برایش عزیز هستند
پس به عزیزان همراه زندگیتون احترام بگذارید

mery;928717 نوشت:
واقعا به شوهر بینهایت دمدمی و حسود و دروغگو که دهن بین هم هست میشه تکیه کرد؟

قطعا به چنین شوهری نمیشود تکیه کرد
اما خواهر خوبم من یک سوال از شما دارم، آیا با زنی که به همسرش میگوید دروغگو، حسود و دمدمی ، ..و نسبت به همسرش بدبین هست، میتوان محبت و اعتماد نمود؟

به نظرم شما و همسرتان شرایط خوبی دارید، و این اختلافات هم اگر خودتان فکر کنید و ریشه یابی کنید ، مسایل غیر قابل حلی نیست
قدر زندگیتان را بدانید ، برای تحکیم بنیان آن تلاش کنید،@};-happy

با سلام

خواهرم تا حالا از خودتون مایه گذاشتین؟

به فرض غذای خوبی پخته باشید بخواید به خانواده ی همسرتون هم بدید؟

تا حالا شده کادویی واسه ی مادر شوهرتون بخرید؟

یا اگه احتیاج به کمک شما داشته باشن ,زودتر از اینی

که به شما گفته باشن کمکشون کرده باشین؟

خب راستش از این جور کارا نکردم. اما با همسرم همراهی کردم. اخلاقشون وحشتناکه و الان هم به همسرم گفتن دیگه ریخت زنتو نمیخایم ببینیم! مثلا مسلمونن و تازه از کربلاومدن و حالام که ماه مهمونی خداس. قربون خدا با این بنده هاش

mery;929580 نوشت:
1-من حق التدریس و دانشجو هستم و شوهرم سردفتر است2-هردو لیسانسیم3-من32 و همسرم34 ساله4-وضع مالی خوبی دارد5-همدیگه رو دوست داریم و ابراز هم میکنیم اما او با احتیاط چون میگه پررو میشی! 6- انتخاب ایشان و سنتی (مدتی بیرون از منزل که بودم مرا در نظر داشته اند)7- از نظر مالی امکانش است اما مادرش نمیذاره و به من گفت این پسرمه و تا آخرعمر جاش تو زیر زمینه و اگه بره من میمیرم(ماطبقه زیرزمین ایشانیم)
نمیدونم چراموافق نیس امایه ترس خاصی ازشون داره، نمیدونم از زبونشون یا از نفرینشون یا اینکه هنوز اینقد پشتش بهم گرم نشده. اما چیزی که میدونم اینه که خانوادش از روز اول که عروسی کردم تو کار تخریب من در ذهن همسرمند چون تمام کمال گراییهاشون بهم ریخته

با سلام

با توجه به اینکه همدیگرو دوست دارین و تنها مشکلتون دخالت خانواده هاست و همسرتون هیچ مشکلی نداره جز وابستگی کم بدلیل ترس نظر من اینه:

اول اینکه سعی کنین مادر ایشون و مثل مادر خودتون دوست داشته باشین.
دوم: سعی کنین از دید مادر همسرتون به قضیه نگاه کنین.

بنابراین از دیدگاه مادرشون شما عروسین و کار عروس ایجاد جدایی میان مادر و پسره که این دیدگاه و به پسرشون هم القا کردن. یعنی یه دختر خانمی میاد و کم کم پسر و از مادرش جدا میکنه و رابطه سرد میشه حالا ممکنه قضیه مالی هم در بین باشه و شما نمیدونید.

اما اگر شما سیاست به خرج بدین و کمی محبت چاشنی کنین همه چیز برعکس میشه. یعنی نه تنها پسر با ازدواج محبت و احترامش به مادر و خانوادش بیشتر شده بلکه یکی دیگه هم آورده که اونم عاشق مادرشوهرشه و میخواد از تجربیاتش استفاده کنه و شادی هاشو باهاش تقسیم کنه و به عنوان مادری که عشقش و بزرگ کرده دوستش داره.

به هیچ وجه با همسرتون در مورد خانوادش اصلا بحث نکنین حتا اگر حق با شما باشه.
هرگز از مادرش بد نگین. چون در این صورت فرضیه مادرشون و تایید میکنین و ایشون در جایگاه انتخاب یک نفر از شما قرار میگیره.
خودتون و به مادرشوهرتون و خواهر شوهرتون نزدیک کنید ببینین از چه چیزی خوششون میاد و نمیاد و اگر از چیزی خوششون میاد انجام بدین تا شما رو دوست داشته باشن تا جاییکه همسرتون وقتی رابطه خوبتون و ببینه بهتون اطمینان کنه و بتدریج از وابستگیش به مادر و خانوادش کم میشه و به شما جذب میشه.

اگر در صورتیکه خانوده ایشون دچا بیماری هستن یا خدایی نکرده فرهنگ بسیار پایینی ندارن و اقدامات شما هیچ نتیجه ای نداشت در این صورت بزرگان خانواده که همسرتون قبوش دارن در جریان بذارین و خونه رو ترک کنین تا جای مستقلی و براتون بگیرن یا نگیرن و تموم کنین. چون در صورت مشکل هیچ چیز عوض نخواهد شد بلکه بدتر هم میشه.

البته تمام اینها که گفتم نظریات شخصیه من با توجه به برداشتن از متن شماست.

عزیزم یه دنیا ممنون از وقتی که گذاشتی و نظری که دادی

خب خواهرم شما یه تجدید نظر هم رو ی رفتارهای

خودتون داسته باشین .

من نمیتونم زیر پستهای کاربرای گرامی صلوات بزنم

پستهای اونا هم مورد تایید حقیر هستن

مطمئن باش باتغییر رفتارتون نظر اونها هم تغییر میکنه

به نظرم اول به حمایت همسرتون نیاز دارید

بشینید راجع به این مسایل خوب بحث کنید واز شوهرتون فرصت بخواین

خب خواهرم شما یه تجدید نظر هم رو ی رفتارهای

خودتون داسته باشین .

من نمیتونم زیر پستهای کاربرای گرامی صلوات بزنم

پستهای اونا هم مورد تایید حقیر هستن

مطمئن باش باتغییر رفتارتون نظر اونها هم تغییر میکنه

به نظرم اول به حمایت همسرتون نیاز دارید

بشینید راجع به این مسایل خوب بحث کنید واز شوهرتون فرصت بخواین

mery;928717 نوشت:
سلام
بعد از 9 ماه زندگی مشترک در طبقه پایین پدر شوهرم، خانواده شوهرم ، شوهرمو به این نتیجه رسوندن که بهم بگه بین تو و خونوادم باید یکی رو انتخاب کنم. من چه کنم؟

راستش خانواده همسرم بینهایت حسود و خود برتر بینند و قدر نشناسند.همسرم هم همینطور.اگه صدای خنده من به گوششون برسه حتما در اولین فرصت اشکمو در میارن.یه خواهر وکیل 36 ساله مجرد در خانه دارند.مادرش از آن دسته زنهایی است که از نظر عاطفی از شوهر چیزی ندیده و همه چیزش پسرشه.واقعا انگار من هووی مادر و خواهرش شدم.قرار بود یه سال پیششان زندگی کنیم که بعد عروسی گفتن تا آخر عمرت باید بمونی.شوهرم از همه نظر بهم فشار میاره و کمم میذاره.میخاد خسته شم و به توافقی راضی شم.گاهی که میبینه زجر میکشم باهام گریه میکنه و میگه تو برو و بذار خودم بمونم،اینقد اذیت نشی.ترو قرآن یکی منو از این برزخ نجات بده.چه کنم؟ واقعا به شوهر بینهایت دمدمی و حسود و دروغگو که دهن بین هم هست میشه تکیه کرد؟


سلام
ببخشید منظور از حسود بودن همسرت آن در چه زمینه است ؟

حسود مثلا اینکه من با خاله و دایی و ...رفت و آمد دارم اما اونا بخاطر اخلاقشون ندارن.این موضوع رو نمیتونه ببینه و نمیذاره منم برم و بداخلاقی و تلخ زبونی میکنه

خواهرم این فکر نکنم به خاطر حسادتشون باشه

اونا این انتظار رو از شما دارن که اقوام خودشون رو همینطور.تحویل بگیرید

امام على (ع) :
قويترين مردم، كسى است كه با بردبارى بر خشم خود چيره شود
ميزان الحكمه ج8 ص449

mery;929658 نوشت:
حسود مثلا اینکه من با خاله و دایی و ...رفت و آمد دارم اما اونا بخاطر اخلاقشون ندارن.این موضوع رو نمیتونه ببینه و نمیذاره منم برم و بداخلاقی و تلخ زبونی میکنه

فک نکنم این اسمش حسودی باشد
آینه که شما فرمودید
دوست نداره
سرکار با دائی و خاله و دوس و همکلاسی تون مثلا بنا ب دلائل و پیش فرض های ذهنی شان ارتباط داشته باشید

چون حسادت کردن
یک واکنش هیجانی در افراد است
که ب معنای آرزو کردن زوال نعماتی که افراد دارا هستن
مثل موفقیت های مالی و تحصیلی و زندگی وووو

با سلام خواهر عزیزم

اگر دخالت های خانواده همسر شما ادامه پیدا کرده و به شدت باعث آزار شما شده است و راهکارهایی که تا به حال نیز انجام داده اید مثمر ثمر نبوده احتمالاً بهترین گزینه صحبت کردن همسرتان با خانواده اش در این باره است. اگر شما یا همسرتان می خواهید با خانواده در چنین موردی صحبت کنید بهتر است به چند نکته در این زمینه توجه داشته باشید. اول این که در زمان عصبانیت این کار را انجام ندهید. در زمان صحبت حتماً به ویژگی های مثبت آنان اشاره کنید و نشان دهید قدردان زحمات شان هستید. توضیح دهید برخی برخوردهای آنان به رغم نیت خوب شان موجب سوء تفاهم شده است. این موارد را به صورت مشخص و با تعیین مواردی که به نظر شما دخالت بوده است؛ توضیح دهید. در زمان صحبت به هیچ عنوان آنان را تهدید به قطع رابطه یا برخوردهای دیگر نکنید و البته در هر شرایطی احترام شان را نگه دارید و در آخر، هیچ وقت از قول همسرتان و این که او ناراحت شده است با والدین خود صحبت نکنید بلکه موضوع را به عنوان مسئله ای مشترک بین شما و همسرتان مطرح و از ضمایر جمع مانند «ما» استفاده کنید.

موفق باشید.

اگه اسمش حسادت نیس پس مقابله به مثله. چون اونا اینطور نیستن پس ماهم نباید باشیم.اینطور که من فهمیدم باباش باعث محدودیت رابطشون با اقوام مادریش شده.

من یه آدمی هستم که توی کار و درسم موفقم و حتی در زمینه رشته های ورزشیم.طوری که تمام اطرافیانم بهم میگن مواظب باش چشم نخوری و برای کسی در مورد خودت تعریف نکن.حتی خانوادم مثل مامان بزرگ و باباو ... درمورد من لاحول ولاقوه الابه الله میگن
از نظر همسرم من باهوش و مغرور و بااعتماد به نفس زیادهستم.ایشون نمیدونم چرا اصلا با این خصایصم کنار نمیاد و همش منو تحقیر میکنه و میخاد خردم کنه.بخدا تو زندگی مشترکم خیلی آروم و حرف گوش کنم و حتی به اقرار شوهرم ایشون در آزادی کامله

mery;929687 نوشت:
اگه اسمش حسادت نیس پس مقابله به مثله. چون اونا اینطور نیستن پس ماهم نباید باشیم.اینطور که من فهمیدم باباش باعث محدودیت رابطشون با اقوام مادریش شده.

اگر اذعان ب مقابل ب مثل ازسوي همسرتان دارید !
پس یعنی سرکار هم دقیقا همین نوع رفتار و ایجاد محدودیت را برای ایشان دارید
بصورتی
که
هر چیزی را که شما انجام میدهید
ایشان تلافی می نماید
فک نمی کنید
در بوجود آمدن این مشاکل شما هم سهیم باشید !!!!

من اصلا خودمو مبرا نمیدونم. بهر حال حتما هم ایشون یه چیزی ناراحتش داره میکنه.امامیدونی... از من بپرسی داره الکی منو تحت فشار میذاره و گیرمیده که نمیدونم شاید از طلاق بترسم و بپرم بغل مامانش و بگم کلفتتم و از گناهانم در گذر!
بهش میگم آخه ما دو نفرمون تو زندگی مشترکمون چه مشکلی داریم که ناراحتی میکنی؟ میدونی چی میگه؟ میگه دستشویی حیاطو چرا نمیشوری!!!!
آخه الان باید خندیدیا گریه کرد؟

mery;929692 نوشت:
من اصلا خودمو مبرا نمیدونم. بهر حال حتما هم ایشون یه چیزی ناراحتش داره میکنه.امامیدونی... از من بپرسی داره الکی منو تحت فشار میذاره و گیرمیده که نمیدونم شاید از طلاق بترسم و بپرم بغل مامانش و بگم کلفتتم و از گناهانم در گذر!
بهش میگم آخه ما دو نفرمون تو زندگی مشترکمون چه مشکلی داریم که ناراحتی میکنی؟ میدونی چی میگه؟ میگه دستشویی حیاطو چرا نمیشوری!!!!
آخه الان باید خندیدیا گریه کرد؟

شخصا برای چنین مردانی متاسفم !!!!

دو گروه خانم دیدم
1/گروه اول خانم هایی که که ازلحاظ تحصیلی و مالی و بعضا زیبایی ب مراتب از همسران خود پایین تر بودن .ولی چنان آقآیانشون در بست و با احترام و عزت تحت فرمان خانم هایشان بودن
که ی رویا و خواب تصور می شود
2/گروه دوم خانم های که از لحاظ تحصیلی و مالی و زیبایی و موقعیت های خانوادگی بر تری ویژه ای نسبت ب همسرانشان داشتن اما بر عکس خانم های گروه اول اینان در چنگ مردانی بی سواد و یا کم سواد و با چهرههای زشت و احیانا معمولی گرفتار بودن . بطوری که مرده از تا مین ی شارژ 2000تومانی برای همسرش عاجز بوده . ولی بر روی خانم ش با تمامی خلا های داشته پادشاهی می کند

مگر خانم های گروه اول چه چیزی دارن که خانم های گروه دوم با بر ترها ی داشته شده خود
ندارن
حقیقتا مشکل در کجا است ؟

به نظر من از ناشکری مرد هست. به قول ما خوشی زیر دلشون میزنه و فکر میکنند خبری بهشون بوده که انتخاب شدن و خودشونو اینقد تحویل میگیرن که باورشون میشه. خدا میدونه اصن نمیخاستم ازدواج کنم، هفته ای دوتا خواستگار میومد خونمون و همه یا تحصیل کرده یا پولدار. این ازدواج اولاکه واقعا انگار قسمتم بود دوم اینکه گفتم خب خدا گفته یکی مث خودتو بهت میدم که به آرامش برسی. من که خونه بابام بهشتم بود گفتم خب بذار حرف خدا و پیغمبرو عمل کنم بیخود جواب رد ندم و خدای ناکرده باعث گناهش بشم
این بود که خودم و خونوادمودو ماه سوزوندم و جسم وروحمو داغون کرد

mery;929692 نوشت:
بهش میگم آخه ما دو نفرمون تو زندگی مشترکمون چه مشکلی داریم که ناراحتی میکنی؟ میدونی چی میگه؟ میگه دستشویی حیاطو چرا نمیشوری!!!!

با عرض سلام
شما میخواهید فقط برای زندگی مشترک دو نفره تون انرژی بذارید ولی همسرتون یه همسر خوب رو کسی میدونه که احترام مادرشو هم نگه داره.شاید هم فراتر از احترام انتظار داره.شاید انتظار افراطی داشته باشه ولی بهر حال شما هم باید باهاشون راه بیاید. اینکه به دستشویی حیاط اشاره میکنه برای همینه . میخواد شما برای مادرش سوگلی باشی. بهش توجه کنی.ظاهرا شما حاضر نیستید سرویس های اضافه به کسی بدید یا توجه اضافه به کسی بکنید.بخصوص اگر مادر اخلاقای اشتباه هم داشته باشه درک میکنم که این کار برای شما سخته.ولی سعی کنید قبل از اینکه ظاهر روابط خراب شود،آروم و با ظرافت رابطه را از درون اصلاح کنید.مثلا یه غذایی که درست میکنید ببرید بالا و بگید میخوام شما بچشید ببینید مثلا ترشیش بیشتر باشه بهتر نیست؟
مرد ها تشنه ی قدرت در خانواده هستند.این احساس را به ایشون بدید.شما به راحتی میتونید دل همسرتون رو بدست بیارید. این فرصت رو از دست ندید.
آیت الله بهجت موقع خوندن خطبه عقد آقای پناهیان یک توصیه به مرد و یک توصیه به زن فرموده بودند. توصیه ایشان به زن مضمونا این بوده که در مقابل همسر تواضع به خرج بدید.@};-@};-@};-

mery;929688 نوشت:
از نظر همسرم من باهوش و مغرور و بااعتماد به نفس زیادهستم.ایشون نمیدونم چرا اصلا با این خصایصم کنار نمیاد و همش منو تحقیر میکنه و میخاد خردم کنه.بخدا تو زندگی مشترکم خیلی آروم و حرف گوش کنم و حتی به اقرار شوهرم ایشون در آزادی کامله

حفظ اقتدار برای مرد مساله ی مهمی هست،
به طوری که اگر از سوی همسرش این اقتدار بشکنه و یا توسط همسر تحقیر بشه
مرد برای حفظ این اقتدار، همسرش رو تحقیر میکنه یا مثلا کتک میزنه، یا به طریقی رفتاری میکنه تا قدرتش رو به رخ بکشه

شاید شما رفتاری داشتید که برای همسرتان این تصور ایجاد شده که قصد تحقیر او را دارید
با توجه به آنچه فرمودید، شخص موفقی هستید،
سعی کنید در برخورد با همسرتان زیاد مغرورانه رفتار نکنید، بلکه احترام اورا همیشه حفظ کنید
مثلا در جمع از او تعریف کنید یا اورا تایید کنید
شما شخص باهوشی هستید و مطمئنا میتوانید روش مناسبی برای حل این مساله بیابید@};-

سلاااام

میگن نابرده رنج گنج میسر نمیشود

خواهرم میگید من تحصیلکرده هستم شاگرد زرنگی ...

خب مگه این مدارک عالیه رو همینطوری بدست آوردی؟

خب معلومه واسش زحمت کشیدی

همه ی کارها همینطورن .

مادر شوهرداری هم سخته !زحمت میخواد

دل به دست آوردن سختی میخواد

خواهرم خودتون هم فردا پس فردا بچه دار میشین

دوست دارین فردا پسر شما هم بره و پشت سرش رو

نگاه نکنهذ؟!

قرار نیست کلفت مادر شوهرتون بشید ;

قراره به ایشون محبت کنید وبا اونها دوست بشین

مگه کاری که واسه ی مادرتون انجام میدید نشونه ی

کلفتیه؟

مادر شوهرتون هم مثل مادرتون بدونید

مطمئن باشین محبتتاتون بی پاسخ نمیمونن.

بنده برداشتم تا اینجا این بوده که شما با مادر شوهرتان دعواهای آنچنانی داشته اید و احیانا هیچ حرمتی بین شما باقی نمانده است.درسته؟در این 9 ماه چند بار باهم دعواکرده اید؟

mery;929687 نوشت:
ینطور که من فهمیدم باباش باعث محدودیت رابطشون با اقوام مادریش شده.

با توجه به این جمله پس خانواده همسرتون مشکلات مشابه شما داشتن. آقایون اکثرا مثل پدرشون عمل میکنن.

mery;929692 نوشت:
یگه دستشویی حیاطو چرا نمیشوری!!!!
آخه الان باید خندیدیا گریه کرد؟

متاسفانه چون دلیل موجهی برای رفتارش نداره یا از ابراز مشکلات اصلی در برابر شما میترسه. من برداشتم اینه شما دارای شخصیت قدرتمند و قوی و شجاع و مستقل و ایشون دارای شخصیت وابسته و ضعیف و ترسو هستن درسته؟

mery;929692 نوشت:
الکی منو تحت فشار میذاره و گیرمیده که نمیدونم شاید از طلاق بترسم و بپرم بغل مامانش و بگم کلفتتم و از گناهانم در گذر

این جریانات و اتفاقات و اصلا الکی ندونین. همین الکی ها و شوخی ها و دعواهاست که جدی میشه و ریشه دارن اما شما فقط چندتا برگاشو میبینین. مشکل جای دیگست. شما دوران نامزدیتون چقدر بوده؟ آیا مشکلی نداشتین؟

آرمین...;929695 نوشت:
مگر خانم های گروه اول چه چیزی دارن که خانم های گروه دوم با بر ترها ی داشته شده خود
ندارن
حقیقتا مشکل در کجا است ؟

ما انسان ها به نظرم چند نوعیم
نوعی که خودمون و باور داریم و همیشه مثبت فکر میکنیم برخوردمون با دیگران خوبه خانواده موفقی داریم اطرافیان هوشیار و مسئولیت پذیری داریم و مهمترین با شناخت کافی از جامعه و عقل پخته ای زندگی میکنیم بنابراین در ازدواج و مراحل بعدش موفق هستیم، انسان هایی که رویایی نیستن فکرشون بازه و محدودیتی توی ذهنشون ندارن. میتونن راحت ببخشن راحت زندگی کنن بزرگ فکر کنن و شاد باشن.
دسته دوم برعکس این دسته هستن و با اینکه ویژگی های مثبتی دارن اما اعتماد به نفس یا خانواده خوب ندارن یا احساساتی هستن و درک دقیق و شناخت مناسبی و عکس العمل درست در برابرش ندارن. این ها ممکنه شانس بیارن و ازدواج خوبی داشته باشن و همیشه خوشبخت باشن و ممکنه نه. و تا ابد محکوم به شکست بمونن.
انسان میتونه شکست بخوره اما نباید توی شکستش بمونه و عزتش و از دست بده.

mery;929696 نوشت:
بابام بهشتم بود گفتم خب بذار حرف خدا و پیغمبرو عمل کنم بیخود جواب رد ندم و خدای ناکرده باعث گناهش بشم

ازدواج باید بشه و همه ما اکثرا زندگی مجردی خوبی داشتیم ولی مهم تلاشیه که برای زندگیمون میکنیم. همیشه همه چیز خوب نیست.

به نظرم شما شناخت کامل از همسرتون ندارین. و هنوز کامل نشناختینشون و ممکنه دلیلیش عدم صداقتشون باشه. باید دقیق رفتارها و علت های رفتارشو بدونینو
و مطمئن باشین میان فرزند و مادر به هیچ وجه نمیشه جدایی ایجاد کرد. حتا اگر حق با شما باشه.

بنظر شما اگه میخاستم پسرشو ازش بگیرم حاضرمیشدم خونه پدرشوهر زندگی کنم؟
اینا کلا توهم میزنن

خانم روزنه ،شخصیتشو درست حدس زدید. ما عقد خوبی داشتیم و البته گاهی از این رفتار ها داشت و من فکر میکردم بعد عروسیمون حل بشه چون رابطمون رسمی بود

بله یه بار بعد چند باری گه خودش اذیتمو کرده بود جواب بعضی از حرفاشو رودررو زدم. خدامیدونه حرفام بی ربط نبود . خاستم بفهمه این ده ماه که ساکت بودم میتونستم جوابشو بدم. من تا حالا با بیش از 10 مشاور صحبت کردم و فقط سیر زندگیمو براشون تعریف کردم بدون هیچ قضاوتی، همشون آخرش بهم گفتن مواظب خودت باش مشکل روحی نگیری.حتی یکیشون که مرد بود نمیذاشت از اتاقش برم و گفت تو حالت بده حواست نیست. تا گریه نکنی نمیذارم بری.

متوجه نشدم! به نظر شما از شوهرم جدا بشم یا از محل زندگیمون جدا بشیم؟

کاملا با شما موافقم و نظر منم اینه اما همسرم بنظر زیر فشاره و نمیتونه. هر روز باید بره بهشون سر بزنه و مادر از خدا بیخبرش جلو گریه و غصه خوری میکنه که زندگیت حروم شده و نگرانتمو ... و از نظر عاطفی درگیرش میکنه شدید. شایدم میترسه مامانش نفرینش کنه!
بهش میگم بریم، قول میدم شرایطمون بهتر بشه و رابطه برقرار کنیم و هر وقت خاستی بیا مامانتو ببین اما نمیدونم چرا حرکتی نمیکنه و الن میگه بین تو ومامانم باید یکی رو انتخاب کنم که خب نتیجش معلومه

عاشق جواباتم. انگار که خودم دارم با خودم حرف میزنم. کاملا باهات موافقم. اما میدونی... من گناه طلاق و جداییی رو گردن نمیگیرم. گفته تا بعد ماه رمضون تکلیفتو معلوم میکنم. برام دعا کن اینقد قوی و محکم باشم و خانوادم اینقد صبور و محکم باشن که هر اتفاقی افتاد نشکنم به زندگیم ادامه بدم.بخدا ما دو تا خیلی تفاهم داریم و تا زمانی که حرف خونوادش نباشه من و شوهرم باهم عشق میکنیم که البته6روز هفته درگیر خانوادشیم.براشون شر و نفرین نمیخام اما از خدا میخام این حس وحشتناک و سنگسنی قفسه سینه و ... که برام پیش اومده براشون بشه.الهی دومادشون همین کار پسرشونو سر دخترشون بیاره تا به دل منو و خونوادم برسن

با سلام

خواهرم خانم نوبلیست محبت کردن با کلفتی کردن فرقش

از زمین تا آسمونه

کاملا قبول دارم مادر شوهر هیچ وقت مهر ومحبت مادر

خودت رونداره ونیابد با مادر خودت قیاسش کنی
کار اشتباهیه بیشتر از این انتظار ازش داشته باشی

خلاصه فرقش باز از زمین تا آسمونه

خانم مری خواهرم اگه من جای شما بودم البته قبل از وقوع اختلافهاامون

از در محبت وارد میشدم اگه مادر شوهر قدر دان محبتهام میشد .خب به همین منوال ادامه میدادم

اگه دیدم این رو وظیفم میدونه وانتظاراتش بیشتر شد

وقدر دان محبتهام نبود مطمئن ا روی رفتارهام تجدید

نظر میکرم .
به هر حال شما که باید جدا بشین

هیچ عروسی پیش مادرشوهرش نمونده اگه مونده بود
که تا بحال این همه خونه جدید ساخته نمیشد.

نمیدونم دقیقا انتظار مادر شوهرتون از شما چیه

که ازتون راضی شه ؟

اگه واقعا توقعاتش نا بجاست ودر توان سما نیست

خب این حقته که زودتر جدا شین

نمیدونم این رفتار زشت شوهرتون که حرف میاره ومیبره

قابل تغییر ه یا نه

ولی بهش بگو حداقل این کار رو انجام نده .روابطتون بدتر

میشه

البته نظراتم بر اساس تجربه خودم

وکارشناسی شده نیست

وقطعا صحبتهای کارشناس مطمئن تره!

mery;928717 نوشت:
سلام

سلام
مشکل شما رو دقیقا درک می کنم حتی شاید اونجوری که من از عواقبش باخبرم خود شما با خبر نباشید چون این مشکل رو از نزدیک دیدم.
شما دو راه دارید. یا اینکه تا وقتی که خانواده شوهرتون (پدر و مادرش) زنده هستن همینجوری بمونید و بسوزید. که احتمال داره تا 50 سال آینده هم طول بکشه. واقعا بدون اغراق می گم تو این انتخاب همین وضع رو باید ادامه بدین بدتر میشه که بهتر نمیشه.
اما انتخاب دوم
باید بزنید به سیم آخر. پیه طلاق به تن خودتون بمالید. (البته اگر حمایت خانواده خودتون رو دارید و جایی برای برگشت دارید)
باید تا تهش برید. اینم بگم وقتی شوهرتون ببینه تصمیمتون جدیه به احتمال بسیار زیاد کوتاه بیاد و حاضر بشه به حرفتون گوش بده و عدالت رو برقرار کنه. اگرم حاضر نشد پس دیگه این زندگی چه فایده داره؟؟
یا علی

nobelist;929790 نوشت:
محل زندگیتون رو جدا کنید. حتی شده برید توی یک خونه 40 متری حاشه شهر زندگی کنید. این ضروری ترین کاره. دخالتهای مادر شوهر شما با توجه به این که جزء اخلاقش شده و نمیشه تغییرش داد تمام نخواهد شد و تا زمانی که زنده است وضع همین است ، چه شما با او مهر بان باشید چه نباشید. در این موارد که مادر نمیتواند دوری فرزند را تحمل کند، اخلاق خوش و صبر و ... بکار نمی آید و اساسا مسئله اقتدار مرد هم مطرح نیست بلکه مسئله کوک شدن شوهر شما توسط مادر شوهر است. حتی در قنداق کردن یا نکردن بچه شما هم دخالت میونند اگر مستقل نشوید. هر چه زودتر جدا شوید این زخم ها کمتر می شود وگرنه اگر بعد از چند سال جدا بشوید شر خانواده شوهر از سرتان کنده شده اما اخلاق شوهر بر آن روال ثابت می شود و دیگر نمیتوان کاریش کرد.

سوال من هم همینه اگر شوهر خیلی از ایجاد کننده تاپیک عذر میخوام بیماری و اختلال روحی داشته باشن چی؟
آیا در اون سن که زمان پختگی هست وجود چنین رفتارهایی طبیعی هست؟
به نظر من مادرشوهر میتونه دخالت کنه و مشکلاتی به وجود بیاره اما نه تا این حد اونم اول زندگی. مشخصا دلیل اصلیش شوهرشونه که نه تنها از همسر و مادرشون حمایت نمیکنه بلکه شایدم اوضاع رو بدتر میکنه.
خیلی از افرادی که شما فرمودین جدا شدن و خوشبخت میخوام بگم هنوزم برای قضاوت زندگیشون زوده. افرادی که اختلالشون درمان نشه بعدا به اشکال دیگه مثل خیانت و ... ظهور میکنه و منجر به مشکلات دیگه میشه. چون خوبی های طرف نقابل رو نمیبینن و نکات مثبتش و میذارن پای ضعفش.
ایشون قبل از رفتن پیش مشاور باید دقیق باشن و علت رفتارها و پیدا کنن و بتونن واقعا بشناسن همسرشون و بعد پیش مشاور ببرن و زندگیشون مستقل بشه.

آفرین . روزنه عزیزم میدونی ما خیلی افکار نزدیکی داریم و دقیقا میخام همین کارو بکنم. برابعد ماه رمضون وقت گرفتم و میبرمش. اگه فایده داشت زحمت یه اسباب کشی به خودم میدم.
شما چند سالته؟

mery;929843 نوشت:
آفرین . روزنه عزیزم میدونی ما خیلی افکار نزدیکی داریم و دقیقا میخام همین کارو بکنم. برابعد ماه رمضون وقت گرفتم و میبرمش. اگه فایده داشت زحمت یه اسباب کشی به خودم میدم.
شما چند سالته؟


سلام
قصد دارم . ب عنوان یه آقا مواردی را خدمت شما عرض کنم
1/ همیشه ب بهترین شکل احترام خانواده همسرتان را داشته باشید . چون بازخورده آن احساس رضایت پدر و مادر و خواهر و برادر همسر ازتون خواهد بود
و طبیعتا این احساس رضایت روی اخلاق و رفتار آقای نسبت ب شما تاثیر بسیاری رو دارد

2/احترام و محبت زبانی و رفتاری ب همسر خود
برخی خانم ها و آقایان هستن که ظاهرا باید هه زیر زبانی پول و تراول بشوند بدی تا با احساس ک مل ب همسرشان بگویند دوستت دارم و عزیزم و گلم و نفسم ووو

چون در جایی دیگر کسی دیگر این محبت را ب ایشان خواهد نمود . و ایشان هم با آغوش باز خریدار چنین مجتبی است

3/ هیچ وقت کار منزل را به آقای خودتان تحمیل نکنید
4/ هیچ وقت ساز مخالفت با ایشان نزنید
مثلا ایشان هوس رفتن ب مسافرت را دارد . و یا دیدار با خانواده و دوس وووو هیچ وقت تو ذوقش نزنید
5/ از مجادله و جدل با ایشان پرهیز کنید . یعنی اگه بحثی شد . شما سعی کنید با روی گشاده بحث را تمام کنید
و با درایت و ظرافت زنا نگی خود موکل ب وقت دیگر و با اخلاق خوش در تایم دیگر نموده . و با خنده وو بابت رفتارش گلایه نمائید
6/ هیچ وقت با غرور یه مرد بازی نکنید . چون در جایی و طوری دیگر ب فکر انتقام گرفتن خواهد بود

ادامه دارد ....

mery;929843 نوشت:
آفرین . روزنه عزیزم میدونی ما خیلی افکار نزدیکی داریم و دقیقا میخام همین کارو بکنم. برابعد ماه رمضون وقت گرفتم و میبرمش. اگه فایده داشت زحمت یه اسباب کشی به خودم میدم.
شما چند سالته؟

ممنونم از لطف شما دوست عزیز@};-
من 26 سال دارم ولی تجربه این شرایط و دارم.
با توجه به روحیه شما که با وجود مشکلات که روحیه آدم و جسم آدم و خراب میکنه شما افسردگی ندارین ان شاء الله با دقت مشکل و پیدا و رفعش خواهین کرد. happy

آقای آرمین میبینی! شما مردا همتون مثل همید
چقد به خودت مطمئنی که حرف و عملت درست باشه که یکی دیگه ازت پیروی کنه.اونوقت سنگی که باید تو سر خودت بخوره به کسی دیگه هم آسیب برسونه.
زززننندددگگگگییی ممممممشششششششششششتتتترررررککک یعنی همفکری و انتخاب بهترین راه که خب البته که ان شاالله مرد منطقی و عاقل باشه و نتیجه نهایی رو اعلام کنه.همین
ما زنها چیز دیگه ای نمیخایم. میخایم یه عاقل یه مرد یه همدم و مونس مواظمون باشه . آقا همین.... خیلی براتون سخته؟؟؟؟

mery;929858 نوشت:
آقای آرمین میبینی! شما مردا همتون مثل همید
چقد به خودت مطمئنی که حرف و عملت درست باشه که یکی دیگه ازت پیروی کنه.اونوقت سنگی که باید تو سر خودت بخوره به کسی دیگه هم آسیب برسونه.
زززننندددگگگگییی ممممممشششششششششششتتتترررررککک یعنی همفکری و انتخاب بهترین راه که خب البته که ان شاالله مرد منطقی و عاقل باشه و نتیجه نهایی رو اعلام کنه.همین
ما زنها چیز دیگه ای نمیخایم. میخایم یه عاقل یه مرد یه همدم و مونس مواظمون باشه . آقا همین.... خیلی براتون سخته؟؟؟؟

سلام

ببخشید فک کنم سو تفاهمی پیش اومده

من قصدم ابن بوده
که
با خصوصیات آقاتون آشنا بشوید
و گرنه
بنده خیلی از رفتارهای آقایان متاهل را قبول ندارم
و برائت می جویم
قصدم تایید نبوده و نیست
راهکار نشان بدهم

لطفا سرکار مطلبی راکه عرض کرد،
انجام بدهید
و ببینید
چه نتیجه ای
می گیرید !

آقای آرمین خدا رو شاهد میگیرم که 80 درصد فرمایشات شما رو رعایت کردم اماانگار خانواده اش در ذهنشون کلفت میخاستن. منتها سرشون نشده که هر دخترو هر رده و سطحی کلفتی نمیکنه. حالا فهمیدن و میخان فیلم برگرده عقب و به این ترتیب منو شوهرم گیر کردیم.و شوهر منم نمیدونم چرا اینقد در برابرشون بیزبونه؟روز تعطیل ماشین خودشون تو حیاطه و ماشین مارو میبرن بیرون.خب شاید مام بخایم بریم، اصن شاید من حالم بد بشه، شوهرم میگه حالا که چیزی نمیشه با آژانس میریم!!!
خدایا مرد که میگن کیه...:-??

mery;929860 نوشت:
آقای آرمین خدا رو شاهد میگیرم که 80 درصد فرمایشات شما رو رعایت کردم اماانگار خانواده اش در ذهنشون کلفت میخاستن. منتها سرشون نشده که هر دخترو هر رده و سطحی کلفتی نمیکنه. حالا فهمیدن و میخان فیلم برگرده عقب و به این ترتیب منو شوهرم گیر کردیم.و شوهر منم نمیدونم چرا اینقد در برابرشون بیزبونه؟روز تعطیل ماشین خودشون تو حیاطه و ماشین مارو میبرن بیرون.خب شاید مام بخایم بریم، اصن شاید من حالم بد بشه، شوهرم میگه حالا که چیزی نمیشه با آژانس میریم!!!
خدایا مرد که میگن کیه...:-??

خوب اون 20درصدمابقیه را هم اجرا و عملی نمائید !
اما

ببخشید مگر زندگی شما ب همراه خانواده همسرتان است ؟

من
ب شخصه
منکر دخالت خانوادهها چه خانم و آقا نیستم !
که چ زندگی ها ئی
را از هم پاشید !
ولی
زوجین هم باید قدرت مدیریت بحران هم در زندگی داشته باشن
بقول سرکار
زندگی اسمش
مشترک است !
نباید
شیرازه زندگی شون رو ب راحتی از دست بدهند

بنا نسست

زیر ی سقف بود
اما
مث کارد و پنیر
با هم باشند
چون دیگه
اون زندگی نیست

این
اسمش پیشه
شکنجه
کردن هم

من خانواده مداخله گر و سلطه جویی ندارم اما اگر هم سهوا حرفی زده بشه یامشکلی پیش بیاد قدرت و مهارت رفع آن و عدم ورود به تنش هستم اما در مورد خانواده همسرم بنده شناخت و قدرتی ندارم و ضعف از ایشان هست.
یه مورد بخام بگم مثلا اینکه چند روز پیش با خانوادم رفتیم پارک و وقتی برگشتیم ، تو حیاط جواب سلام منو ندادن و من اومدم خونه ام و ازش پرسیده بودن کجابودید و اونم صداقت به خرج داده بود.5دقیقه بعد که اومد خونه اینقد ناراحتی کرد و حرف جدایی و تلخ زد در حالی که تا چند دقیقه قبلش اینقد بهمون خوش گذشته بود و خندیده بودیم که خب روحیه ام بهتر شده بود اما بابسردرد میگرنی خوابیدم و سحر قرص خوردم.
گفتم که خونوادش حسودن و حرفش این بود چرا خانواده من خوش نباشن و غصه بخورن، اینقد زیر فشارت میذارم که اذیت بشی و خانوادت بفهمن و اونام اذیت بشن!
میبینی... من با چه از خدا بیخبرای مسلمون نمایی عمر میگذرونم. باهاشون جایی نرفته حرف سبز می کنن چه برسه که خدایی نکرده جایی بری
واقعا ازشون نمیگذرم که یه همچین پسر ضعیفی که اصن مهارت زندگی بلد نیس بزرگ کردن

سلام ...
با تمامی نظرات نوبلیست موافق هستم و به نظرم تحلیلشون خوب و درست هست ...

فقط یک راهکار هم من عنوان کنم .

خیلی جاها وجود داره که اگر بخواهیم تصمیمی رو بگیریم ... همه باهامون مخالفت میکنند ... و همه اون تصمیم رو نوعی زرنگی کردن ؛ حرف گوش ندادن ؛ کوتاهی کردن میبینند ...
در این صورت نباید بر رویه خواسته مون پافشاری کنیم ... در چنین زمانهایی باید شرایط رو به گونه ای مهندسی کنیم که طرفمون همون پیشنهاد رو بده ...

مثلا اگر از شما میخواهند که نقش دخترشون رو بازی کنین خوب همین کار رو بکنین ... ولی نقش یک دختره افاده ای و گریه اووو و تیتیش و ...

مثلا خیلی راحت برین خونه مادر شوهرتون غذاتون رو نوش جان کنین و ظرف هاش رو بزارین و بیاین خونتون ...
مثلا اگر ازتون میخوان که دستشویی یا جایی رو تمییز کنین ... طوری این کار رو بکنین که انگار بلد نیستین ... و بهتر هست که خودشون اون کار رو انجام بدن
مثلا جلویه مادر شوهرتون ... شوهرتون رو در آغوش بگیرین و لوسش کنین و ...

و نباید طوری این رفتارها رو از خودتون بروز بدین که دارین انتقام میگیرین ... به هیچ وجه ...
شما قصدتون از انجام این کارها این هستش که به اونها بفهمونید که دوست دارین با شوهرتون راحت باشید ...
هر وقت دوست داشتید ظرف ها رو بشورید ... هر وقت دوست داشتید هر کاری که دوست دارید رو بکنین ... فکر کنین دقیقا در درون خونه خودتون هستید ... جلویه پدر شوهرتون با همسرتون شوخی بدنی بکنین و از این جور کارها ...
نه اینکه بخواهید حرمت شکنی کنین ( به هیچ وجه ) حتی نباید به ذهنتون این مساله خطور کنه که قصدتون از انجام این کارها انتقام گرفتن هست ...

در درون فکر و ذهنتون این مساله رو بار گذاری کنین که خونم هست و میخوام در درونش راحت باشم و بعد هر کاری رو که میخواین رو بکنین ...
اینجوری بدنه شما هم پاسخ های خوبی به اونها میده ... و با اینکه شما صحبتی نمیکنید اونها میفهمند که قصد شما انتقام گرفتن نیست

شما میخواهید تو خونه لخت بگردین ... با یه آستین حلقه ای بگردین ... دوست دارین بپرین بقله شوهرتون ... دوست دارین شاد باشین و بلند بلند بخندین ...

و اونها هستند که اگر ناراحت میشن باید براتون تصمیم بگیرند ...

به نظرم طوری هوشمندانه و نه توهین آمیز رفتار کنین که خودشون متوجه بشن امکان ادامه چنین زندگی وجود نداره ...

اگر یکی دو بار برادر شوهر شما ؛ شما رو آستین حلقه ای ببینه ... فکر میکنم مساله حل شده هست ...

[="Times New Roman"][="Black"]ببخشید اینطوری میگم
خانواده شوهرتون به نظر آدمهای عقده ای میان. واقعا متاسفم بخاطر رفتارهای بسیار زشتی که با شما میکنن.
اینجور آدمها وقتی بهشون احترام میزاری از کوچک ترین حرکتت ناراحت میشن.
ولی وقتی باهاشون قاطعانه برخورد میکنی بسیار مثبت اندیش میشن و کوچکترین خوبی شما هم به چشمشون زیاد میاد.

[SPOILER]

[/SPOILER][/]

مینوی خردمند ،سلام عزیزم
از آشناییتون خوشحالم و از نظرتون ممنون. لازم دونستم خدمتتون بگم که اتفاقا دستشویی رو شستم اماخوب نشستم و خودش به همین نتیجه رسید. جلو خونوادش نمیتونم جلو خونوادش بغلش کنم چون خواهر مجرد بزرگ خونه داره و راضی نیستم دلش بخاد و بسزه که ان شالله شوهر مثل برادرش و خانواده مثل خودش نصیبش بشه.اونا اصن نمی تونن ببینن ما خوشیم برا همین تو جمع اینا شوهرم ازم دوری میکنه.
درست میگی،من قبلا با چادر توی حیاطم که حالت گلخانه ای است میرفتم اما الان راحت تر میرم اما نه این طور که خدای نکرده دین و دنیامو بفروشم.
عزیز دلم آدم حسود نه خودش آرومه و نه میذاره بقیه آروم باشن.راستش به خدا واگذارشون کردم و خودم حاضر نیستم برا آتیششون هیزم بریزم و بهونه دستشون بدم.

mery;929985 نوشت:
مینوی خردمند ،سلام عزیزم
از آشناییتون خوشحالم و از نظرتون ممنون. لازم دونستم خدمتتون بگم که اتفاقا دستشویی رو شستم اماخوب نشستم و خودش به همین نتیجه رسید. جلو خونوادش نمیتونم جلو خونوادش بغلش کنم چون خواهر مجرد بزرگ خونه داره و راضی نیستم دلش بخاد و بسزه که ان شالله شوهر مثل برادرش و خانواده مثل خودش نصیبش بشه.اونا اصن نمی تونن ببینن ما خوشیم برا همین تو جمع اینا شوهرم ازم دوری میکنه.
درست میگی،من قبلا با چادر توی حیاطم که حالت گلخانه ای است میرفتم اما الان راحت تر میرم اما نه این طور که خدای نکرده دین و دنیامو بفروشم.
عزیز دلم آدم حسود نه خودش آرومه و نه میذاره بقیه آروم باشن.راستش به خدا واگذارشون کردم و خودم حاضر نیستم برا آتیششون هیزم بریزم و بهونه دستشون بدم.

سلام ...
من هم از آشنائیتتون خوشحالم ...
خانوم نوبلیست مطلبی رو اشاره کردند که به نظره من هم درست و منطقی هست ...
و من نمیدونستم که رابطه میان شما و شوهرتون و مادرشوهرتون در چه وضعیتی هست ...

ولی به نظرم این رو حتما به شوهرت بگو ...

به شوهرت بگو ... وقتی از در میای داخل من میخوام بپرم بقلت ...
بهش بگو دوست دارم نازت رو بکشم
بهش بگو دوست دارم در درون خونه بلند بلند بخندم و صدامون تا کهکشونها بره
بهش بگو دوست دارم برات خود شیرینی کنم
بهش بگو دوست دارم که جلوت بچگی کنم
بهش بگو دوست دارم برات شیرینی درست کنم
بهش بگو دوست دارم خونم رو همیشه تمییز نگه دارم و یکی رو دو تا کنم بدون اینکه این مساله رو وظیفه بدونم
بهش بگو دوست دارم بهت کمک کنم و ماشین با کلاس بخریم و بتونیم فخر فروشی کنیم

اگر مامان بابات من رو تو اون ماشین ببینند چه حسی میکنند ...
اگر فردا یه ماشین با کلاس خریدی ... دوست ندارم در رقابت با مادرت باشم و عقب بشینم .

و یک بار دقیقا به شوهرت بگو ...
من هیچ رقیبی برای مادرت نیستم .... من زندگیم رو میخوام ...

من میخوام بتونم فخر فروشیم رو بکنم ...
میخوام شوهرم رو لوس کنم و شوهرم هم منو لوس کنه ...
میخوام بتونم با خیال راحت بدون اینکه کسی ناراحت بشه ... بپرم تو بقل شوهرم ...

هر جور که میتونی این شرایط رو برام مهیا کن ... میخوای در درون این ساختمون ... یا هر جایی دیگر ...
من کیفیت زندگیم رو دارم از دست میدم ... من میخوام زندگیم کیفیت داشته باشه ...

mery;929658 نوشت:
حسود مثلا اینکه من با خاله و دایی و ...رفت و آمد دارم اما اونا بخاطر اخلاقشون ندارن.این موضوع رو نمیتونه ببینه و نمیذاره منم برم و بداخلاقی و تلخ زبونی میکنه

سلام
تو این یه مورد اسمشو حسادت نمیذارن
پدرِ من بعد از 20 سال زندگی با مادرم از همون اول ازدواج تا الان اصلا رفت و امد ندارن با فامیلای مادرم مثل دایی و خاله مادرم و نمیذاره مامانم بره
بعضی از ادما سیستمشون اینه و رفتارشونه
اسمش حسادت نیست میشه گفت یه جور نامتعادل بودن اخلاق و رفتاره که طرف دست خودش نیست
و میتونه راحت برطرف شه به شرطی که خود شخص بخواد اخلاقشو درست کنه
یاعلی

موضوع قفل شده است