جمع بندی روح چگونه خلق می شود؟

تب‌های اولیه

26 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
روح چگونه خلق می شود؟

عرض سلام و ادب

گفته میشه روح در چهار ماهگی به جسم جنینی رحم دمیده میشه؟
سوال بنده این است که این روح از کجا میاد؟ اگر روح را غیر مادی فرض کنیم پس منشا آن باید از عالمی غیر ماده باشد. آیا همین طور است؟
اما بنا بر حرکت جوهری روح به همراه جسم تشکیل میشه یعنی خاستگاه روح از جسم انسان هست و روح انسان حاصل تکامل جسم انسان می باشد.
با در نظر گرفتن حرکت جوهری باز سوال مطرح می شود که منظور از اینکه روح حاصل جسم باشد یعنی چه؟ آیا مقداری از جسم تبدیل به روح میشود؟(همانند نظریه نسبیت خاص که ماده و جرم به انرژی تبدیل میشود و مثلا رد ستارگان مقداری از جرم ستاره به انرژی تابشی تبدیل میشود؟)
چگونه هست که با تکامل جسم درون رحم روح حاصل میشود؟

برچسب: 

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد هادی

صمیمی;923732 نوشت:
عرض سلام و ادب

گفته میشه روح در چهار ماهگی به جسم جنینی رحم دمیده میشه؟
سوال بنده این است که این روح از کجا میاد؟ اگر روح را غیر مادی فرض کنیم پس منشا آن باید از عالمی غیر ماده باشد. آیا همین طور است؟
اما بنا بر حرکت جوهری روح به همراه جسم تشکیل میشه یعنی خاستگاه روح از جسم انسان هست و روح انسان حاصل تکامل جسم انسان می باشد.
با در نظر گرفتن حرکت جوهری باز سوال مطرح می شود که منظور از اینکه روح حاصل جسم باشد یعنی چه؟ آیا مقداری از جسم تبدیل به روح میشود؟(همانند نظریه نسبیت خاص که ماده و جرم به انرژی تبدیل میشود و مثلا رد ستارگان مقداری از جرم ستاره به انرژی تابشی تبدیل میشود؟)
چگونه هست که با تکامل جسم درون رحم روح حاصل میشود

با سلام و عرض ادب و تقدیر از پرسش خوبتان

«آنچه از کلام خداوند بدست مى ‏آید این است که روح مخلوقى از مخلوقات خداوند است و حقیقت واحدى است که داراى مراتب و درجات مختلف است؛ درجه‏اى از آن در حیوان و انسان‏هاى غیر مؤمن است، درجه‏اى از آن در انسان‏هاى مؤمن است، درجه‏اى از آن روحى است که با آن، انبیا و رسولان تایید مى‏شوند» . (محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج‏12، ص‏219، ذيل آيه 2 نحل.)

برخى مى پندارند وقتى ماده بدنى در اشتداد خود و در حرکت و تغییر جوهرى خود، به مرحله اى مى رسد که تجرد داشته، ماده تبدیل به وجود برتر مى شود، باید از ماده کاسته شود. در جواب عرض می شود:«موجود مادى و موجود مجرد دو حقیقت متباین نیستند، بلکه صدر و ذیل یک حقیقت هستند؛ موجود مجرد صدر نشین است و موجود مادى در ذیل جاى دارد.» بر این اساس دگرگونى و حرکت از ماده شروع مى شود تا به مرحله اى برسد که تجرد نفسانى پیدا کند. خلاصه اینکه: اگر تجافى اى در کار بود، قطعا مى بایست از ماده کاسته شود ولى این حالت، ترقى و تکامل و اشتداد وجود است.

بر اساس نظریه حکمای اسلامی ارتباط روح و بدن، ارتباطى متقابل، ژرف و در اصل هستى است. در این نظریه، دیگر سخن از تعلق روح به بدن و فعلیت روح پیش از بدن نیست، بلکه ماده در ذات خود و جوهریت خود اشتداد پیدا مى کند، پیش مى رود و به درجه اى از وجود مى رسد که به حسب آن درجه، غیرمادى و غیرجسمانى است و آثار خواص روحى مربوط به آن درجه است. بنابراین، سخن از یگانگى روح و بدن است.

بنابر این روح هيچگاه وارد بدن نمی شود. روح و بدن، دو مرتبه از يك حقيقتند؛ لذا روح نه داخل بدن است نه خارج از بدن، بلكه روح، حقيقت بدن يا به عبارتی باطن بدن است. رابطه ی بين روح و بدن مثل رابطه ی صور ذهنيّه است با اراده. صور ذهنيّه، چيزی جز ظهور اراده نيست؛ يعني خود اراده است كه در مرتبه ی وجودی پايينتری به صورت صور ذهنيّه ظاهر می شود. بدن نيز تنزّل يافته ی خود روح است.

از منظر فلاسفه ی اسلامی و آيات و روايات ، روح يا نفس داری مراتبی است كه به طور كلّی عبارتند از: نفس جمادی ، نفس نباتی ، نفس حيوانی ، نفس انسانی و نفس قدسيّه.
اثر نفس جمادی حفظ تركيب و انسجام وجودی است كه باعث می شود موجودات مادّی ــ اعمّ از جاندار و بی جان ــ ساختار وجودی خود را حفظ نمايند. لذا از نظر حكمای اسلامی ، موجودات مادّی به ظاهر بی جان نيز دارای حيات می باشند ؛ لكن اين حيات به قدری ضعيف است كه با حواسّ عادی قابل ادراك نيست. امّا اثر نفس نباتی كه قوي تر از نفس جمادی بوده همه ی كمالات آن را داراست ، جذب و دفع ، رشد و نموّ و توليد مثل است ؛ يعني موادّی را به خود افزوده به واسطه ی آن رشد و نموّ می نمايد و موادّ غير لازم را از خود دفع می نمايد و همچنين زمينه را فراهم می كند تا مشابه ديگری از وجود خود او جدا گشته دارای نفس مستقلّ گردد.
برتر از نفس نباتی ، نفس حيوانی است كه تمام كمالات دو مرتبه ی سابق را داشته افزون بر آثار آن ها موجب احساس و اراده و حركت ارادی نيز می شود. فراتر از اين مرتبه نفس انسانی است كه آن را نفس ايمان نيز می نامند. اثر خاصّ اين مرتبه از نفس داشتن ايمان اختياری است لذا بشری كه فاقد اين مرتبه از نفس باشد ، بالقوّه انسان است ولی بالفعل حيوان می باشد. لذا در قرآن كريم از كفّار به عنوان جنبنده ياد شده است.
آخرين مرتبه ی نفس ، نفس قدسيّه است كه صاحب آن توان اتّصال به عالم لاهوت را داشته به منبع وحی متّصل می شود ؛ لذا نفس قدسيّه ، نفس انبياء و اوصيای ايشان است ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ . (برگرفته از: محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج‏13، ص‏212، ذيل آيه 85 اسراء.)

حاصل سخن اینکه:

انسان در مرحله ی عنصری كه به عنوان مادّه ی غذايي وارد بدن والدين می شود دارای نفس جمادی است و در مرحله ی نطفگی و علقه و مضغه بودن دارای نفس نباتی است و در مرحله ای كه دارای حركت ارادی می شود واجد نفس حيوانی است. بنا بر اين ، جنين انسان از بدو پيدايش دارای نفس و حيات است ولی در حدود چهار ماهگی به مرتبه ای از نفس می رسد كه بعد از آن، وجهه ی انسانی آن قوی تر می شود و قابليّت انسان بالفعل شدن آن به حدّ نصاب می رسد ؛ لذا جنين بعد از اين مرحله در حكم بشر عادی بوده مشمول احكام حقوق بشر اسلامی می گردد.

برای مطالعه بیشتر ر.ک: محمد بهشتى- کیفیت ارتباط ساحت هاى وجود انسان

[="Tahoma"][="Navy"]

صمیمی;923732 نوشت:
عرض سلام و ادب

گفته میشه روح در چهار ماهگی به جسم جنینی رحم دمیده میشه؟
سوال بنده این است که این روح از کجا میاد؟ اگر روح را غیر مادی فرض کنیم پس منشا آن باید از عالمی غیر ماده باشد. آیا همین طور است؟
اما بنا بر حرکت جوهری روح به همراه جسم تشکیل میشه یعنی خاستگاه روح از جسم انسان هست و روح انسان حاصل تکامل جسم انسان می باشد.
با در نظر گرفتن حرکت جوهری باز سوال مطرح می شود که منظور از اینکه روح حاصل جسم باشد یعنی چه؟ آیا مقداری از جسم تبدیل به روح میشود؟(همانند نظریه نسبیت خاص که ماده و جرم به انرژی تبدیل میشود و مثلا رد ستارگان مقداری از جرم ستاره به انرژی تابشی تبدیل میشود؟)
چگونه هست که با تکامل جسم درون رحم روح حاصل میشود؟


سلام
روح بنابر آموزه های دینی وجودی فرا مادی است که به بدن دمیده می شود و پس از مرگ توفی (کاملا گرفته) می شود.
نظر مشهور علمای اسلام همین بوده است تا اینکه بر اساس نظریه حرکت جوهری صدرا که ظاهرا موید به برخی آیات قرآنی است روح را بعنوان ترقی و تعالی جسم محسوب کردند و سابقه وجودی آن قبل از حدوث مادی را منکر شدند. این در حالی است که اخبار دینی متعددی وجود روح قبل از جسم و بدن را تایید و تاکید می کند. ظاهرا همین تاییدات باعث شد که صدرا ارتقاء جسم به روح را مربوط به قوس صعود بداند. بدین ترتیب زمینه ای برای تایید اخبار دینی در خصوص وجود روح قبل از جسم فراهم کرد.
اما راز مساله چیست؟ چگونه روح در قوس صعود از جسم ناشی می شود در حالیکه سابقه وجودی دارد.
به نظر می رسد لغزندگی مساله از آنجاست که ما می خواهیم رابطه ای بین امر مادی و فرامادی برقرار کنیم در حالیکه ویژگی ها و احکام آندو کاملا باهم متفاوت است. وجود مادی، محدود در زمان و مکان است لذا آغاز و انجامی دارد اما امر فرامادی فرا زمان و فرا مکان است که نمی تواند آغاز و انجامی داشته باشد. این ویژگی باعث می شود حتی اگر روح را بدون سابقه وجودی و ناشی از جسم بدانیم خودبخود سابقه وجودی پیدا کند چون آنچه که فرامادی است هم از ازل است و هم در ابد. مساله وقتی پیچیده تر می شود که وجود ازلی و ابدی می خواهد به وجودی محدود در زمان و مکان هم ارتباط برقرار کند یا به عبارتی او بشود.
به نظر می رسد تنها راه حل این مساله غامض فهم رابطه مادی و فرامادی است.
این راه حل چیست؟
به نظر ما راه حل، عقیده ظهور و تجلی است. بنا بر این باور که یک باور عرفانی و بعد فلسفی شده است آنچه در عالم مشاهده می کنیم ظهور و تجلی عالم بالاست. قرآن کریم در این مورد می فرماید: ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم. عمومیت این آیه شامل وجود انسان هم می شود. لذا باید باور داشته باشیم که حقیقت وجود انسان قبل از ظهور و تجلی در این عالم موجود بوده است و آنچه به وجود می آید همان وجود جسمانی اوست که در ارتقاء و تکامل خودآگاه می شود. این خودآگاهی که گوهر عالم ملکوت است در اصطلاح شرع مقدس نفخه روح در بدن نامیده می شود. اما باید توجه داشت که وجود ملکوتی و ماورایی انسان یک وجود جمعی پیوسته به همه حقایق است که این پیوستگی اش بطور خاص در ناشی شدن وجود جسمانی او از پدر و مادر در اینجا تجلی می یابد. پس وجود ما حقیقتا در عالم بالا و پایین پیوسته به حقایق دیگر است و نباید آنرا منفک از سایر موجودات تصور کرد. روح تا قبل از خودآگاهی در بدن در آن هست اما به حضور خود به آن هنوز آگاه نشده که این آگاهی در یک سطح خاص در مراحلی از رشد جنین حاصل می شود. با این بیان اساس وجود انسان که روح نامیده می شود خودآگاهی است. اهل معرفت به این حقیقت اشاره کرده اند: ای برادر تو همه اندیشه ای. با این بیان شکافهای بین نگاه فلسفی صدرایی و بیانات دینی تفصیلا پر می شود. حال اگر گفته شود مرگ چیست ؟ جواب تقریبا روشن است و آن این است که مرگ رسیدن به خود آگاهی در سطح یک ارتباط جهانی است. مثل اینکه جهان یک روح(خودآگاهی جمعی جهانی) دارد که در مرگ، روح ما به او می رسد. پس مرگ حقیقتا یک جهش بزرگ در تکامل انسان است.
نتیجه اینکه روح انسان وجودی فرامادی و ازلی و ابدی است که به همه حقایق عالم در هردو سو پیوسته است اما حضور خود را در این عالم در تحقق خودآگاهی در مراحلی از رشد جنینی بدست می آورد لذا هیچ بعید نیست که روح، خودش انتخابگر جسمی باشد که خودآگاهی مادی اش را در آن می یابد. از اینجا راز علم و دانایی نیز گشوده می شود. همچنانکه برخی فلاسفه و اهل معرفت گفته اند علم یادآوری است چرا که قبل از تحقق خودآگاهی جسمانی انسان در پیوند با همه حقایق هستی است لذا می تواند به همه آنها علم یابد که در حقیقت یادآوری علوم ازلی و ابدی خود است. اصول و فروع دیگری نیز بر این نگاه مترتب می شود که جای بحث دارد.
یا علام[/]

هادی;924284 نوشت:
موجود مادى و موجود مجرد دو حقیقت متباین نیستند، بلکه صدر و ذیل یک حقیقت هستند؛ موجود مجرد صدر نشین است و موجود مادى در ذیل جاى دارد.» بر این اساس دگرگونى و حرکت از ماده شروع مى شود تا به مرحله اى برسد که تجرد نفسانى پیدا کند. خلاصه اینکه: اگر تجافى اى در کار بود، قطعا مى بایست از ماده کاسته شود ولى این حالت، ترقى و تکامل و اشتداد وجود است.

سلام استاد
این دگرگونی و حرکت که از ماده شروع میشود تا به مرحله ای برسد که تجرد پیدا کند را بیشتر توضیح دهید.این مرحله که فرمودید چیست و تجرد چگونه حاصل میشود؟چگونه ماده در اثر حرکت جوهری خود به تجرد نفسانی دست پیدا میکند؟ این تجرد از کجا ناشی میشود؟

هادی;924284 نوشت:
بر اساس نظریه حکمای اسلامی ارتباط روح و بدن، ارتباطى متقابل، ژرف و در اصل هستى است. در این نظریه، دیگر سخن از تعلق روح به بدن و فعلیت روح پیش از بدن نیست، بلکه ماده در ذات خود و جوهریت خود اشتداد پیدا مى کند، پیش مى رود و به درجه اى از وجود مى رسد که به حسب آن درجه، غیرمادى و غیرجسمانى است و آثار خواص روحى مربوط به آن درجه است. بنابراین، سخن از یگانگى روح و بدن است.

خب استاد احادیثی داریم که روح خلقتی مقدم بر بدن عنصری انسان داره.با این دیدگاه فوق که مربوط به حرکت جوهری باشد نمیتوان این احادیث رو قبول کرد.این مشکل چگونه حل میشود؟

هادی;924284 نوشت:
بنابر این روح هيچگاه وارد بدن نمی شود. روح و بدن، دو مرتبه از يك حقيقتند؛ لذا روح نه داخل بدن است نه خارج از بدن، بلكه روح، حقيقت بدن يا به عبارتی باطن بدن است. رابطه ی بين روح و بدن مثل رابطه ی صور ذهنيّه است با اراده. صور ذهنيّه، چيزی جز ظهور اراده نيست؛ يعني خود اراده است كه در مرتبه ی وجودی پايينتری به صورت صور ذهنيّه ظاهر می شود. بدن نيز تنزّل يافته ی خود روح است.

اگر روح و بدن رو دو مرتبه از یک حقیقت بدانیم در این صورت جدا ناپذیر خواهند بود.اما موقع مرگ روح میتواند حیات مستقل از بدن داشته باشد.بازم ظاهرا در اینجا به مشکل برخورد میکنیم.
لطفا این اشاکالات بنده رو رفع فرمایید با تشکر از شما

محی الدین;924321 نوشت:
ظاهرا همین تاییدات باعث شد که صدرا ارتقاء جسم به روح را مربوط به قوس صعود بداند. بدین ترتیب زمینه ای برای تایید اخبار دینی در خصوص وجود روح قبل از جسم فراهم کرد.

سلام بر شما
منظور شما از قوس صعود چیست؟
همچنین بنظر میاد حرکت جوهری در عرفان اسلامی مورد پذیرش نیست.

با سلام

روح موجودی است جزء موجودات غیبی، یعنی از ماده آخرتی خلق شده و به تقدیر خداوند با بدن مخلوق از دنیا و ذری به طور« ترکیب صناعی» ترکیب یافته است. فلاسفه و عرفا حقیقت انسان را نه جسم می‌دانند و نه جسمانی بلکه قائلند که حقیقت انسان تنها روح او می‌باشد که جزء عالم عقول و مجردات قرار دارد در حقیقت نظریه فلاسفه درباره انسان از دو بخش عمده تشکیل می‌یابد:
الف- حقیقت انسان تنها روح اوست و جسم ابزاری برای تکامل روح است.
ب- روح موجودی مجرد از ماده و عوارض مادی است.
از آنجا که اساس نظریه قائلین به معاد روحانی را تشکیل می‌دهد و در آن قسمت، حکما و عرفا، حتّی بزرگان متکلمین، و بعضی از فقهاء نیز معتقد به تجرد روح هستند.
احادیث رسیده از ائمه‌ اطهار در زمینه بیان حقیقت روح، و توضیح چگونگی فعالیت آن در بدن و قبض آن هنگام مرگ نقل شده است.
زندیقی مسائل زیادی از امام صادق پرسیده و ضمن سؤال‌های خود گفت:
به من اطلاع دهید موقعی که چراغ خاموش شد، نور آن به کجا می‌رود؟ وقتی رفت دیگر برنمی گردد.
امام فرمود: قیاس شما درست نسیت زیرا آتش در اجسام نهفته شده است، و اجسامی مانند سنگ و آهن موقعی که به یکدیگر زده شدند، آتش تولید می‌کند و از آن چراغ تهیه می‌شود. که دارای نور است پس آتش در جسم ثابت است و نور از آن تولید می‌شود. و اما روح جسم رقیق لطیفی است که در قالب مادی قرار گرفته است، بنابراین روح بمنزله چراغ نیست که تو بیان کردی. زندیق: روح که بعد از مرگ از بدن خارج می‌شود کجاست و چه مکانی استقرار دارد؟ امام: تا روز قیامت در دل زمین در خوابگاه بدن به سر می‌برد. زندیق: آیا روح غیر از خون است؟ امام: آری همان‌طور که به شما گفتم روح وسیله کشش و گسترش روح است.
از امام صادق(ع) در حدیث مفصلی مطالب زیاد راجع به انسان وارد شده، و در ضمن آن فرمود:
نیمی از دنیا عالم ظاهر و نیمی دیگر از آخرت و عالم غیب است. تا زمانی که میان این دو نیمه وجود انسان، ترکیب و هماهنگی وجود دارد، یعنی مادامی که خداوند متعال در حال اجتماع قرار دارد زندگی انسان در زمین قرار می‌گیرد و حیات خود را در اینجا ادامه می‌دهد و از آسمان و شأن آخرتی به شأن دنیا نازل می‌شود، و اگر میان دو قسمت به وسیله مرگ، جدایی افتاد، روح به سوی آسمان و عالم آخرت بر‌می‌گردد. پس روح قبل از مرگ، در زمین، و بعد از آن در آسمان است.


[="Tahoma"][="Navy"]

صمیمی;924348 نوشت:
سلام بر شما
منظور شما از قوس صعود چیست؟
همچنین بنظر میاد حرکت جوهری در عرفان اسلامی مورد پذیرش نیست.

سلام
فلاسفه برای وجود مراتب تنزلی و مراتب صعودی قائل اند. مراحل نزول یا همان قوس نزول از عقل اول آغاز و به عالم ماده ختم می شود. قوس صعود عکس آن است و از ماده آغاز می شود و به عقل اول ختم می شود.
و اما حرکت جوهری
شاید تعابیر این دو فرقه تفاوت داشته باشد ولی کلا چون بعد از صدرا ما عارف شاخصی در عرفان نظری نداریم نمی توان گفت عرفا حرکت جوهری را قبول ندارند هرچند مطلب قابل تحقیق است
یا علیم[/]

صمیمی;924347 نوشت:
سلام استاد
این دگرگونی و حرکت که از ماده شروع میشود تا به مرحله ای برسد که تجرد پیدا کند را بیشتر توضیح دهید.این مرحله که فرمودید چیست و تجرد چگونه حاصل میشود؟چگونه ماده در اثر حرکت جوهری خود به تجرد نفسانی دست پیدا میکند؟ این تجرد از کجا ناشی میشود؟

با سلام و عرض ادب
صدر المتألهین بر این باور است که حدوث نفس جسمانی است. این نظریه مورد پذیرش اکثر حکیمان بعد از ایشان قرار گرفته است. بر اساس این نظریه، نفس همراه با پیدایش بدن و به تدریج خلق می‌شود؛ یعنی همان‌گونه که خلقت بدن تدریجی است، ابتدا نطفه، سپس خون بسته و در نهایت کامل می‌شود؛ نفس نیز ابتدا همان صورت جمادی است و در نهایت کامل می‌شود. به بیان فلسفی نفس در ابتدای حدوث، جسمانی است و در اثر حرکت جوهری و سیر تکاملی، به درجه ی تجرد و روحانیت می‌‌رسد.
این نظریه به نظریه «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» معروف است. نظریه ی حدوث جسمانی نفس در واقع یکی از زیر بنایی‌‌ترین مسائل انسان‌‌شناسی در حکمت متعالیه است. جسمانیة الحدوث بیان دوم و نتیجه ی حرکت جوهری نفس است؛ یعنی نفس از طریق حرکت جوهری، با حفظ وحدت و کمالات گذشته خود، به کمالات جدید دست می‌‌یابد. در واقع جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء ‌بودن نفس بیان ‌کننده نحوه ی تکامل و رسیدن نفس، به مقام «جامعیت وجودی» است؛ مقامی که نفس در آن مقام، از «مادیت» تا «تجرد» کشش وجودی دارد.
اساسی‌‌ترین استدلال بر حدوث جسمانی، حرکت جوهری نفس است.
تبیین حرکت جوهری:
نطفه، کمالات پی در پی جوهری خود را از مبدأ فعّال دریافت می‌‌کند. نخستین کمال جوهری، صورت معدنی است که حافظ ترکیب و مفید مزاج است. پس از آن کمالات جوهری، نباتی، حیوانی است که به ترتیب اشتداد و قوّت می‌‌یابد تا این‌که از مادیت خارج و مجرّد می‌‌شود.
البته تجرّد او ابتدا از نظر ذات، سپس از نظر ادارک، تدبیر، فعل و تأثیر نیز از ماده مجرّد می‌‌گردد و برتری می‌‌یابد؛ پس جوهر نفسانی به ‌تدریج کمال می‌‌یابد؛ هر مرتبه جدید، همه قوا و نیروهای مراحل قبل را همراه با زیادی داراست.
قوا نیز برحسب تجدد شدت و کمال جوهر، جدید می‌‌‌شوند. بعضی از حکیمان برای بیان حالات استکمالی نفس، تمثیل زیبایی آوردند که مانند ذغالی است که ابتدا به ‌واسطه آتش گرم، سپس سرخ و در نهایت شعله‌‌ور و سوزنده می‌‌گردد. حالت سوم(شعله‌‌ور شدن) دو خاصیت قبلی (گرمی و سرخی) را نیز دارد؛ همان‌‌گونه‌ که نور شدید مراتب نورهای پایین را دارد.
اشتمال مراتب بالا نسبت به کمالات پایین، نظیر اشتمال مرکب بر اجزا، یا اشتمال مقدار بر اجزای وهمی نیست؛ بلکه از نوع اشتداد وجودی است که مراتب بالا واجد همه کمالات وجودات پایین است؛ یعنی با اشتداد نیروها و برتری وجودی، آثار نیز فزونی می‌‌یابد؛ تا جایی ‌که از وجود فانی منتقل و تبدیل به وجود باقی می‌‌شود و ذاتش از مفارقات می‌‌گردد و از جانب خود جانشین و واسطه‌‌ای برای تدبیر امور اجسام قرار می‌‌دهد.[ صدرا، محمد بن ابراهیم، الاسفار الاربعة، ج 8، ص 147- 148، مصطفوی، قم، چاپ اول، 1368ش.]

صمیمی;924347 نوشت:
خب استاد احادیثی داریم که روح خلقتی مقدم بر بدن عنصری انسان داره.با این دیدگاه فوق که مربوط به حرکت جوهری باشد نمیتوان این احادیث رو قبول کرد.این مشکل چگونه حل میشود؟


اقوال و آرای حکیمان در باب حدوث و قدم نفس فراوان است، به چند قول اشاره می شود:
حکیم سبزواری در پاورقی اسفار در باب حدوث و قدم نفس چند نظریه نقل می‌کند:[ صدر المتألهین، شواهد الربوبیه، با حواشی حکیم سبزواری، تعلیق و تصحیح سید جلال الدین آشتیانی،‌ ص 687 و 688، موسسه مطبوعات دینی، چاپ اول، قم.]
در نظر وی در یک تقسیم‌بندی کلی حکیمان یا معتقدند که نفس حادث است یا قدیم؛ قائلین به حدوث نفس سه گروه‌اند؛ چنان‌که قائلین به قدم نفس نیز چهار گروه‌اند: اما سه گروه معتقد به حدوث نفس عبارت‌اند از:
1. مشهور حکماء و متکلمان؛ که معتقدند نفس با حدوث بدن حادث می‌شود. «نفس روحانیة الحدوث و البقاء» است.
2. صدر المتألهین؛ که نفس را به حدوث بدن حادث می‌داند، بلکه در نظر او حدوث نفس همان حدوث بدن است؛ «نفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است.
3. گروهی از متکلمان؛ که برای تصحیح عالم ذر، عهد و میثاق می‌گویند: نفس چند سال یعنی (مثلاً دو هزار سال) قبل از بدن حادث شده است.
اما قائلین به قدم نفس عبارت‌اند از:
1. اهل غلو و غلات؛ که معتقدند نفس قدیم ذاتی است.
2. قائلین به تناسخ؛ که نفس را حادث ذاتی می‌دانند، ولی در سلسله عرضی قدیم زمانی است؛ یعنی نفس دائماً در بدن‌ها در حال تردد است.
3. نظریه افلاطون طبق برداشت مشهور؛ که نفس حادث ذاتی است، ولی در سلسلۀ طولی، و به هویت جزئی و نفسیت، قدیم است.
4. نظریه افلاطون طبق برداشت صدر المتألهین؛ که نفس حادث ذاتی است، ولی در سلسۀ طولی به صورت هویت کلی و اتحاد با عقل فعال، قدیم است.[ صدر المتألهین، الاسفارالاربعۀ، ج 8، پاورقی ص 330، منشورات مصطفوی، قم.]

حاصل سخن اینکه طبق نظریه اخیر که پاسخ بنده نیز طبق این نظریه بود ، روح انسان در سلسله ی طولی به صورت هویت کلی و اتحاد با عقل فعال وجود داشته است نه به صورت جزئی...

هادی;924757 نوشت:
حاصل سخن اینکه طبق نظریه اخیر که پاسخ بنده نیز طبق این نظریه بود ، روح انسان در سلسله ی طولی به صورت هویت کلی و اتحاد با عقل فعال وجود داشته است نه به صورت جزئی...

سلام
با توجه به فرامادی بودن روح چطور می تواند جزئی باشد؟ یعنی روح در تحقق اینسویی اش هم نباید جزئی باشد.
یا علیم

هادی;924284 نوشت:
بنابر این روح هيچگاه وارد بدن نمی شود. روح و بدن، دو مرتبه از يك حقيقتند؛ لذا روح نه داخل بدن است نه خارج از بدن، بلكه روح، حقيقت بدن يا به عبارتی باطن بدن است. رابطه ی بين روح و بدن مثل رابطه ی صور ذهنيّه است با اراده. صور ذهنيّه، چيزی جز ظهور اراده نيست؛ يعني خود اراده است كه در مرتبه ی وجودی پايينتری به صورت صور ذهنيّه ظاهر می شود. بدن نيز تنزّل يافته ی خود روح است.

سلام

پس اینکه می گویند فلان عارف بعضی اوقات بصورت اختیاری روح از بدنش جدا میشد و بدنش گوشه افتاده بود چیست؟

کتابهایی که مربوط به جدایی روح از بدن هستند و اشخاصی که روح را از بدنشان جدا می کنند آیا به معنی تفاوت و جدایی روح با جسم نیستند؟

و اینکه ما در خواب روحمان از بدنمان جدا میشود چی؟

ممنون و سپاس

محی الدین;924856 نوشت:
سلام
با توجه به فرامادی بودن روح چطور می تواند جزئی باشد؟ یعنی روح در تحقق اینسویی اش هم نباید جزئی باشد.
یا علیم


سلام علیکم
روح جزئی انسان چیزی جز تعلّق تدبیری روح کلّی به بدن نیست؛ بکار گیری عبارت جزئی از سر ناچاری است...
یا حقّ

[="Tahoma"][="Navy"]

هادی;924868 نوشت:
سلام علیکم
روح جزئی انسان چیزی جز تعلّق تدبیری روح کلّی به بدن نیست؛ بکار گیری عبارت جزئی از سر ناچاری است...
یا حقّ

سلام
پس روح انسان چیزی جز تحدید روح الهی در بدن جسمانی نیست.
یا علیم[/]

هادی;924868 نوشت:
روح جزئی انسان چیزی جز تعلّق تدبیری روح کلّی به بدن نیست؛ بکار گیری عبارت جزئی از سر ناچاری است..

استاد یعنی اینکه یک روح کلی در جهان هست که هر انسانی بنا بر اقتضای وجودی خود از آن بهره مند میباشد و این تعلق جزئی روح کلی میشود همان روح انسان؟

هادی;924757 نوشت:
حاصل سخن اینکه طبق نظریه اخیر که پاسخ بنده نیز طبق این نظریه بود ، روح انسان در سلسله ی طولی به صورت هویت کلی و اتحاد با عقل فعال وجود داشته است نه به صورت جزئی...

پس طبق این پاسخ شما احادیث خلقت ارواح قبل از ابدان به ان معنای ظاهری نیستند؟

ابراهیم ا;924860 نوشت:
سلام

پس اینکه می گویند فلان عارف بعضی اوقات بصورت اختیاری روح از بدنش جدا میشد و بدنش گوشه افتاده بود چیست؟

کتابهایی که مربوط به جدایی روح از بدن هستند و اشخاصی که روح را از بدنشان جدا می کنند آیا به معنی تفاوت و جدایی روح با جسم نیستند؟

و اینکه ما در خواب روحمان از بدنمان جدا میشود چی؟

ممنون و سپاس

برای پاسخ به فرمایشات شما لازم است که چند مطلب درباره ی رابطه ی روح و بدن تقدیم حضور گردد.
ـ روح، حقیقتی مجرّد (غیر مادّی) بوده ، هیچگاه در عالم مادّه داخل نمی شود ؛ لذا روح ـ بر خلاف تصوّر عمومی ـ داخل بدن نیست تا هنگام خواب یا مرگ طبیعی یا موت اختیاری یا موت موقّت، از آن خارج گردد.

ـ از طرف دیگر، روح خارج از بدن نیز نیست؛ چون خارج شیء مادّی نیز عالم مادّه است.

برای اینکه این دو مطلب وضوح بیشتری پیدا کنند از مثالی مدد می جوییم. امیر مومنان (ع) فرمودند:
« الرّوح فی الجسد کالمعنى فی اللّفظ ــــ روح در بدن مانند معنی است در لفظ. » (مستدرک سفینه البحار ، ج۴ ، ص ۲۱۷)

روشن است که معنی داخل کلمه نیست ، امّا بیرون آن هم نیست ؛ بلکه معنی در عالم ذهن و کلمه در عالم خارج است ؛ امّا یک نحوه ارتباط خاصّ بین کلمه و معنی موجود است که چنین رابطه ای بین دو امر مادّی مشابه ندارد. رابطه ی روح و بدن نیز به همین صورت می باشد ؛ یعنی بدن در عالم مادّه و روح در عالم فرامادّی است ؛ لکن بین این دو ، یک نحوه ارتباط وجود دارد که از آن تعبیر می شود به ارتباط ظاهر و باطن ؛ چرا که روح در حقیقت چیزی غیر از بدن نیست ، بلکه صورت غیبی و باطنی همان بدن می باشد. یعنی یک حقیقت به نام انسان وجود دارد که ظاهرش را بدن و باطنش را روح یا نفس می گویند. در یک مثال دیگر ، می توان رابطه ی روح و بدن را تشبیه کرد به رابطه ی اراده و صور ذهنی انسان. وقتی انسان می خواهد موجودی را تصوّر نماید به محض اراده نمودن ، آن صورت ذهنی ظاهر می شود. لذا این صورت ذهنی در حقیقت چیزی نیست ، جز ظهور اراده ی انسان و اراده ، باطن و حقیقت همین صور است. نسبت روح به صورت ظاهری بدن نیز به همین نحو می باشد ، با این تفاوت که صور ذهنی تنها صورتند و مادّه ندارند ولی بدن انسان افزون بر صورت (شکل) ، مادّه (گوشت و پوست و استخوان و … ) نیز دارد. از اینرو همانگونه که موقع انصراف اراده ، صور ذهنی غایب می شوند ، اگر روح نیز از بدن مادّی منصرف شود ، صورت آن برداشته شده تنها مادّه اش می ماند ؛ لذا موقع مرگ ، بدن ، صورت خود را از دست داده شروع به تجزیه می کند.

ـ حکما اثبات نموده اند که حقیقت هر چیزی به صورت آن است نه به مادّه اش. تمام انسانها در داشتن گوشت و پوست و استخوان و … تفاوتی با یکدیگر ندارند ، امّا در عین حال ، هر کس خودش بوده با دیگری متفاوت می باشد. پس آنچه موجب این تفاوت شده ، شکل و صورت آنهاست نه مادّه ی آنها . یکبار از یک تکّه خمیر مجسمه سازی اسبی درست می کنیم ، دوباره آن اسب را مچاله کرده و این بار آن را به صورت فیل در می آوریم ؛ در این میان شکّی نیست که آن مجسمه ی اسب و فیل ، متفاوت بودند ولی مادّه ی هر دو یکی بود ؛ پس تفاوتها ناشی از صورت است نه مادّه. البته توجّه داشته باشید که ما این بحث را در سطح نازلی مطرح ساختیم و الّا حقیقت این قاعده ی فلسفی بسی بالاتر از این سخنهاست که جای طرح آن کلاس فلسفه می باشد. پس نتیجه می گیریم که حقیقت بدن انسان به صورت آن است نه به مادّه اش.

با این بیانات معلوم گشت که روح و بدن (صورت بدن) ، دو چیز نیستند بلکه یک حقیقتند که دارای دو مرتبه ی ظاهر و باطن می باشد ؛ و معنی ندارد که دو مرتبه از یک حقیقت ، از همدیگر جدا شوند. لذا هنگام مرگ ، آن چیزی که از انسان جدا می شود روح یا بدن نیست بلکه مادّه است که از انسان جدا می گردد یا انسان است که از مادّه جدا می شود. پس انسان هنگام مرگ با روح و بدنش عالم مادّه را رها می کند ؛ و آنچه از او می ماند گوشت و پوست و استخوان است که مادّه ی بدن انسان بودند. لذا در هیچ جای قرآن کریم نداریم که خداوند متعال بفرماید ما روح شما را از بدنتان جدا می کنیم ؛ بلکه همواره سخن از این است که ما شما را تمام و کمال قبض می کنیم و برمی گیریم. در روایات اهل بیت (ع) نیز وارد شده که انسان در عالم برزخ بدنی دارد شبیه همین بدن دنیایی ، لکن بدون مادّه.

پس ارتباط روح و بدن نه تنها در خواب یا موت اختیاری یا موت موقّت قطع نمی شود که حتّی در هنگام مرگ طبیعی نیز چنین امری رخ نمی دهد ؛ بلکه اساساً جدایی این دو از یکدیگر غیر ممکن بوده ، جدایی یک چیز از خودش محسوب می شود. امّا اینکه مردم خیال می کنند موقع مرگ روح از بدن مفارقت می کند ، ناشی از این است که بدن را همان گوشت و پوست و استخوان می پندارند.

به هنگام خواب و رؤیا دیدن نیز ، آنچه رخ می دهد این است که بسیاری از دستگاههای بدن تا حدودی از فعّالیّت خود می کاهند و روح به سبب اشتغال کمتر به اداره ی بدن ، فرصت نظر به عالم ملکوت را پیدا می کند. در این هنگام چنین نیست که روح ارتباط خود را با بدن قطع کند ؛ بلکه صرفاً نظر روح تا حدودی از بدن مادّی برگشته و متوجّه عالم معنا می شود و در این هنگام اموری را مشاهده می کند ؛ مثل کسی که در ذهن خود صورت سیبی را اراده نموده و در همان حال که آن سیب را در ذهن خود دارد از راه چشم ، به اشیاء خارجی نیز نظر می کند. حال اگر این نظر به عالم ملکوت ، چنان قوی شود که شخص به کلّی از بدن مادّی خود غافل گردد ، در این حالت ، صورت بدن نیز به تبع روح ، متوجّه آن عالم شده از مادّه اش جدا می گردد و مرگ در هنگام خواب تحقّق می یابد ؛ امّا اگر این توجّه به آن قوّت نرسد ، نیاز بدن به تدبیر ، باعث می شود که روح دوباره متوجّه آن شود ، که در این هنگام انسان از حالت خواب دیدن خارج می شود.

هادی;925314 نوشت:
امّا اینکه مردم خیال می کنند موقع مرگ روح از بدن مفارقت می کند ، ناشی از این است که بدن را همان گوشت و پوست و استخوان می پندارند.

از پاسختون ممنون هستم.

پس وقتی می گوییم منظور از بدن (صورت بدن ) گوشت و پوست و استخوان نیست آیا این همان روح نیست.

در واقع می خوام بپرسم منظور از صورت بدن چیه ؟

باز هم ممنون

صمیمی;924933 نوشت:
پس طبق این پاسخ شما احادیث خلقت ارواح قبل از ابدان به ان معنای ظاهری نیستند؟


با سلام مجدد عرض ادب

رواياتی که خلقت ارواح قبل از اجساد، را بيان می کنند معنای درستی دارند؛ زيرا ارواح مجردند و مجردات از عالم عقل هستند و عالم عقل و عالم مثال، قبل از عالم طبيعت قرار دارند، از اين رو؛ ارواح به دو رتبه، قبل از عالم اجسام و طبيعت قرار دارند، و ظاهراً واژه « ألفی عام= دو هزار سال » در رواياتي که مي فرمايد: « أن الله تعالی خلق الأرواح قبل الأجساد بألفی عام » نيز کنايه از تقدم دو رتبه ای روح بر بدن است.
به هر حال اين تقدم و قبليت، تقدم و قبليت زمانی نيست، تا با حدوث ارواح پس از ابدان منافات داشته باشد، بلکه رتبی است و تنها از اين نکته حکايت می کند که ارواح به عالم اجسام تعلق ندارند.
ملاصدرا رحمه الله علیه نیز ضمن نقل رواياتی که مؤيد نظريه ی افلاطون هستند و ظاهر آنها قديم بودن نفس انسانی است، درباره اين گونه روايات می گويد: شايد مراد و مقصودِ از اين گونه احاديث، موجود بودن نفوس بشری قبل از بدن، به حسب اين تعيينات جزئيه نباشد.
وی می گويد: برای نفس، کينونت و وجودی قبل از بدن و وجودی در عالَم شامخ الهي است (کل ذلک يفيد أن للنفس کينونة قبل البدن و وجودا في العالم الشامخ الإلهی - و أن لها عودا و رجوعا إلي ما هبطت منه و طلوعا لشمس حقيقتها...؛ الحکمه المتعاليه فی الاسفار العقلية الاربعة، ج 8، ص 358)
بر اين اساس؛ مراد از وجود نفس قبل از بدن، وجود عقلی نفس باشد که قبل از اوست و حقيقت و علت نفس است. اين را نيز می دانيم که علت همان معلول است، اما به وجود اشد، و معلول همان علت است ولی به وجود ضعيف.
نتيجه اين که « النفوس قبل الابدان لا بما هی نفوس بل بما هی موجودة بوجود عقلی » نفوس انسانی قبل از بدن ها موجود بودند اما نه به وجود جزئ بلکه به وجود عقلی (یا همان هویت کلی) موجود بوده اند.(نک: حيدری، کمال، بحوث فی علم النفس الفلسفی، ص 194 و 195.)

با تشکر از توضیحات کامل شما
استاد گرامی لطفا این سوال رو هم جواب بدهید.

صمیمی;924932 نوشت:
استاد یعنی اینکه یک روح کلی در جهان هست که هر انسانی بنا بر اقتضای وجودی خود از آن بهره مند میباشد و این تعلق جزئی روح کلی میشود همان روح انسان؟

هادی;925523 نوشت:
بر اين اساس؛ مراد از وجود نفس قبل از بدن، وجود عقلی نفس باشد که قبل از اوست و حقيقت و علت نفس است. اين را نيز می دانيم که علت همان معلول است، اما به وجود اشد، و معلول همان علت است ولی به وجود ضعيف.

پس میتوان گفت وجود عقلی نفس یک نفس کلی هست و نفوس جزئی موقع تکامل جنین به بدن انسان متعلق میشوند؟

ابراهیم ا;925348 نوشت:
از پاسختون ممنون هستم.

پس وقتی می گوییم منظور از بدن (صورت بدن ) گوشت و پوست و استخوان نیست آیا این همان روح نیست.

در واقع می خوام بپرسم منظور از صورت بدن چیه ؟

باز هم ممنون



با سلام و عرض ادب

خیر صورت بدن همان روح نیست، حکمای اسلامی بر این باوراند که روح در همه ی عوالم دارای بدن است چه در عالم عقول و مثال و چه در عالم ماده روح دارای بدن است، منتهی بدنی متناسب با آن عالم.
بدنی که روح در دنیای کنونی دارد مادّی است، یعنی دارای شکل و وزن بوده و زمان و مکان بر آن مترتب است. اما هنگام فرا رسیدن موعد مرگ روح، مادهّ بدن را رها می کند و با بدن برزخی وارد عالم مثال (برزخ) می شود. در این عالم صورت بدن همان است لذا گفته می شود که در آخرت همه یکدیگر را با قیافه دنیایی خود می شناسند. صورت همان است منتهی تفاوتی که بدن مثالی با بدن مادی دارد این است که بدن مثالی مادّی نیست لذا وارد در زمان و مکان نیست حجم و وزن ندارد برخلاف بدن مادی که حجم و وزن دارد ، جا اشغال می کند و ... .
برای مثال وقتی شخص مسخصی را در خواب می بینیم در حقیقت صورت بدن آن شخص را می بینیم نه گوشت و پوست و استخوان را، صورت مثالی آن شخص را می بینیم نه بدن مادی آن را.
به همین خاطر است که عرض شد هنگام مرگ روح پوست و گوشت و استخوان را رها می کند نه بدن را.
التماس دعا

صمیمی;924932 نوشت:
استاد یعنی اینکه یک روح کلی در جهان هست که هر انسانی بنا بر اقتضای وجودی خود از آن بهره مند میباشد و این تعلق جزئی روح کلی میشود همان روح انسان؟

با سلام و عرض ادب
بله با تسامح می توان چنین گفت.

موفق باشید

هادی;926913 نوشت:
با سلام و عرض ادب
بله با تسامح می توان چنین گفت.

عرض سلام
خب استاد چرا مسامحه؟ بدون تسامح هم توضیح دهید اگر ممکنه

پرسش:
گفته میشه روح در چهار ماهگی به جسم جنینی رحم دمیده میشه؟
سوال بنده این است که این روح از کجا میاد؟ اگر روح را غیر مادی فرض کنیم پس منشاء آن باید از عالمی غیر ماده باشد. آیا همین طور است؟
اما بنابر حرکت جوهری روح به همراه جسم تشکیل میشه یعنی خاستگاه روح از جسم انسان هست و روح انسان حاصل تکامل جسم انسان می‌باشد.
با در نظر گرفتن حرکت جوهری باز سوال مطرح می‌شود که منظور از اینکه روح حاصل جسم باشد یعنی چه؟ آیا مقداری از جسم تبدیل به روح می‌شود؟(همانند نظریه نسبیت خاص که ماده و جرم به انرژی تبدیل می‌شود و مثلا رد ستارگان مقداری از جرم ستاره به انرژی تابشی تبدیل می‌شود؟)
چگونه هست که با تکامل جسم درون رحم روح حاصل می‌شود؟

پاسخ:
بر اساس نظریه حکمای اسلامی که از کلام خداوند استنباط می شود، ارتباط روح و بدن، ارتباطى متقابل، ژرف و در اصل هستى است. در این نظریه، دیگر سخن از تعلق روح به بدن و فعلیت روح پیش از بدن نیست، بلکه ماده در ذات خود و جوهریت خود اشتداد پیدا مى‌کند، پیش مى‌رود و به درجه‌اى از وجود مى‌رسد که به حسب آن درجه، غیرمادى و غیرجسمانى است و آثار خواص روحى مربوط به آن درجه است. بنابراین، سخن از یگانگى روح و بدن است.(1)
توضیح بیشتر در این زمینه:
صدر المتألهین بر این باور است که حدوث نفس جسمانی است. این نظریه مورد پذیرش اکثر حکیمان بعد از ایشان قرار گرفته است. بر اساس این نظریه، نفس همراه با پیدایش بدن و به تدریج خلق می‌شود؛ یعنی همان‌گونه که خلقت بدن تدریجی است، ابتدا نطفه، سپس خون بسته و در نهایت کامل می‌شود؛ نفس نیز ابتدا همان صورت جمادی است و در نهایت کامل می‌شود. به بیان فلسفی نفس در ابتدای حدوث، جسمانی است و در اثر حرکت جوهری و سیر تکاملی، به درجه‌ی تجرد و روحانیت می‌‌رسد.

این نظریه به نظریه «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» معروف است. نظریه‌ی حدوث جسمانی نفس در واقع یکی از زیر بنایی‌‌ترین مسائل انسان‌‌شناسی در حکمت متعالیه است. جسمانیة الحدوث بیان دوم و نتیجه‌ی حرکت جوهری نفس است؛ یعنی نفس از طریق حرکت جوهری، با حفظ وحدت و کمالات گذشته خود، به کمالات جدید دست می‌‌یابد. در واقع جسمانیة‌الحدوث و روحانیة‌البقاء ‌بودن نفس بیان ‌کننده نحوه‌ی تکامل و رسیدن نفس، به مقام «جامعیّت وجودی» است؛ مقامی که نفس در آن مقام، از «مادیت» تا «تجرد» کشش وجودی دارد. (2)
بنابر این روح هيچگاه وارد بدن‌نمی شود. روح و بدن، دو مرتبه از يك حقيقتند؛ لذا روح نه داخل بدن است نه خارج از بدن، بلكه روح، حقيقت بدن يا به عبارتی باطن بدن است. رابطه‌ی بين روح و بدن مثل رابطه‌ی صور ذهنيّه است با اراده. صور ذهنيّه، چيزی جز ظهور اراده نيست؛ يعني خود اراده است كه در مرتبه‌ی وجودی پايينتری به صورت صور ذهنيّه ظاهر می‌شود. بدن نيز تنزّل يافته‌ی خود روح است.

حاصل سخن اینکه:
انسان در مرحله ی عنصری كه به عنوان مادّه‌ی غذايی وارد بدن والدين می‌شود دارای نفس جمادی است و در مرحله‌ی نطفگی و علقه و مضغه بودن دارای نفس نباتی است و در مرحله‌ای كه دارای حركت ارادی می‌شود واجد نفس حيوانی است. بنابراين، جنين انسان از بدو پيدايش دارای نفس و حيات است ولی در حدود چهار ماهگی به مرتبه‌ای از نفس می‌رسد كه بعد از آن، وجهه‌ی انسانی آن قوی‌تر می‌شود و قابليّت انسان بالفعل شدن آن به حدّ نصاب می‌رسد؛ لذا جنين بعد از اين مرحله در حكم بشر عادی بوده مشمول احكام حقوق بشر اسلامی می‌گردد. (3)

در برخی روایات آمده است که خلقت روح مقدم بر بدن عنصری است آیا این دیدگاه منافاتی با روایات ندارد؟
پاسخ: اين تقدم و قبليت، تقدم و قبليت زمانی نيست، تا با حدوث ارواح پس از ابدان منافات داشته باشد، بلکه رتبی است و تنها از اين نکته حکايت می‌کند که ارواح به عالم اجسام تعلق ندارند.
جناب ملاصدرا (رحمه‌الله علیه) نیز ضمن نقل رواياتی که مؤيد نظريه‌ی افلاطون هستند و ظاهر آنها قديم بودن نفس انسانی است، درباره‌ی اين گونه روايات می‌گويد: شايد مراد و مقصودِ از اينگونه احاديث، موجود بودن نفوس بشری قبل از بدن، به حسب اين تعيينات جزئيه نباشد.
وی می‌گويد: برای نفس، کينونت و وجودی قبل از بدن و وجودی در عالَم شامخ الهی است (4)

بر اين اساس؛ مراد از وجود نفس قبل از بدن، وجود عقلی نفس باشد که قبل از اوست و حقيقت و علت نفس است. اين را نيز می‌دانيم که علت همان معلول است، اما به وجود اشد، و معلول همان علت است ولی به وجود ضعيف.
نتيجه اين که « النفوس قبل الابدان لا بما هی نفوس بل بما هی موجودة بوجود عقلی» نفوس انسانی قبل از بدن ها موجود بودند اما نه به وجود جزئی بلکه به وجود عقلی (یا همان هویت کلی) موجود بوده‌اند.(5)

در مطالب پیشین عرض شد که روح و بدن دو مرتبه از یک حقیقت‌اند حال این پرسش ایجاد می‌شود: اینکه می‌گویند عرفا بعضی اوقات بصورت اختیاری روح از بدنشان جدا می‌شود آیا به معنی تفاوت و جدایی روح با جسم نیستند؟
برای پاسخ به این پرسش لازم است که چند مطلب درباره‌ی رابطه‌ی روح و بدن تقدیم حضور گردد.

الف- روح، حقیقتی مجرّد (غیر مادّی) بوده ، هیچگاه در عالم مادّه داخل نمی‌شود ؛ لذا روح ـ بر خلاف تصوّر عمومی ـ داخل بدن نیست تا هنگام خواب یا مرگ طبیعی یا موت اختیاری یا موت موقّت، از آن خارج گردد.
ـ از طرف دیگر، روح خارج از بدن نیز نیست؛ چون خارج شیء مادّی نیز عالم مادّه است.
برای اینکه این دو مطلب وضوح بیشتری پیدا کنند از مثالی مدد می‌جوییم. امیر مومنان علی(علیه السلام) فرمودند:
« الرّوح فی الجسد کالمعنى فی اللّفظ »روح در بدن مانند معنی است در لفظ. (6)

روشن است که معنی داخل کلمه نیست، امّا بیرون آن هم نیست بلکه معنی در عالم ذهن و کلمه در عالم خارج است؛ امّا یک نحوه ارتباط خاصّ بین کلمه و معنی موجود است که چنین رابطه‌ای بین دو امر مادّی مشابه ندارد. رابطه‌ی روح و بدن نیز به همین صورت است، یعنی بدن در عالم مادّه و روح در عالم فرامادّی است لکن بین این دو، یک نحوه ارتباط وجود دارد که از آن تعبیر می‌شود به ارتباط ظاهر و باطن، چرا که روح در حقیقت صورت غیبی و باطنی همان بدن است. یعنی یک حقیقت به نام انسان وجود دارد که ظاهرش را بدن و باطنش را روح یا نفس می‌گویند. در یک مثال دیگر می‌توان رابطه‌ی روح و بدن را تشبیه کرد به رابطه‌ی اراده و صور ذهنی انسان. وقتی انسان می‌خواهد موجودی را تصوّر نماید به محض اراده نمودن، آن صورت ذهنی ظاهر می‌شود. لذا این صورت ذهنی در حقیقت چیزی نیست جز ظهور اراده‌ی انسان و اراده، باطن و حقیقت همین صور است. نسبت روح به صورت ظاهری بدن نیز به همین نحو است، با این تفاوت که صور ذهنی تنها صورتند و مادّه ندارند ولی بدن انسان افزون بر صورت (شکل)، مادّه (گوشت و پوست و استخوان و … ) نیز دارد. از اینرو همان‌گونه که موقع انصراف اراده، صور ذهنی غایب می‌شوند، اگر روح نیز از بدن مادّی منصرف شود ، صورت آن برداشته شده تنها مادّه‌اش می‌ماند لذا موقع مرگ، بدن ، صورت خود را از دست داده شروع به تجزیه می‌کند.

با این بیان معلوم گشت که روح و بدن (صورت بدن) دو چیز نیستند بلکه یک حقیقتند که دارای دو مرتبه‌ی ظاهر و باطن هستند و معنی ندارد که دو مرتبه از یک حقیقت، از همدیگر جدا شوند. لذا هنگام مرگ، آن چیزی که از انسان جدا می‌شود روح یا بدن نیست بلکه مادّه است که از انسان جدا می‌گردد یا انسان است که از مادّه جدا می‌شود. پس انسان هنگام مرگ با روح و بدنش عالم مادّه را رها می‌کند و آنچه از او می‌ماند گوشت و پوست و استخوان است که مادّه‌ی بدن انسان بودند. لذا در هیچ جای قرآن کریم نداریم که خداوند متعال بفرماید ما روح شما را از بدنتان جدا می‌کنیم بلکه همواره سخن از این است که ما شما را تمام و کمال قبض می‌کنیم و برمی‌گیریم. در روایات اهل‌بیت (علیه‌السلام) نیز وارد شده که انسان در عالم برزخ بدنی دارد شبیه همین بدن دنیایی، لکن بدون مادّه.

پس ارتباط روح و بدن نه تنها در خواب یا موت اختیاری یا موت موقّت قطع نمی‌شود که حتّی در هنگام مرگ طبیعی نیز چنین امری رخ نمی‌دهد؛ بلکه اساساً جدایی این دو از یکدیگر غیر ممکن بوده ، جدایی یک چیز از خودش محسوب می‌شود. امّا اینکه مردم خیال می‌کنند موقع مرگ روح از بدن مفارقت می‌کند، ناشی از این است که بدن را همان گوشت و پوست و استخوان می‌پندارند.
برای مطالعه بیشتر ر.ک: محمد بهشتى- کیفیت ارتباط ساحت هاى وجود انسان

پی نوشت:
1. برگرفته از: محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج‏12، ص‏219، ذيل آيه 2 نحل
2..تبیین حرکت جوهری:
نطفه، کمالات پی در پی جوهری خود را از مبدأ فعّال دریافت می‌‌کند. نخستین کمال جوهری، صورت معدنی است که حافظ ترکیب و مفید مزاج است. پس از آن کمالات جوهری، نباتی، حیوانی است که به ترتیب اشتداد و قوّت می‌‌یابد تا این‌که از مادیت خارج و مجرّد می‌‌شود.
البته تجرّد او ابتدا از نظر ذات، سپس از نظر ادارک، تدبیر، فعل و تأثیر نیز از ماده مجرّد می‌‌گردد و برتری می‌‌یابد؛ پس جوهر نفسانی به ‌تدریج کمال می‌‌یابد؛ هر مرتبه جدید، همه قوا و نیروهای مراحل قبل را همراه با زیادی داراست.
قوا نیز برحسب تجدد شدت و کمال جوهر، جدید می‌‌‌شوند. بعضی از حکیمان برای بیان حالات استکمالی نفس، تمثیل زیبایی آوردند که مانند ذغالی است که ابتدا به ‌واسطه آتش گرم، سپس سرخ و در نهایت شعله‌‌ور و سوزنده می‌‌گردد. حالت سوم(شعله‌‌ور شدن) دو خاصیت قبلی (گرمی و سرخی) را نیز دارد؛ همان‌‌گونه‌ که نور شدید مراتب نورهای پایین را دارد.
اشتمال مراتب بالا نسبت به کمالات پایین، نظیر اشتمال مرکب بر اجزا، یا اشتمال مقدار بر اجزای وهمی نیست؛ بلکه از نوع اشتداد وجودی است که مراتب بالا واجد همه کمالات وجودات پایین است؛ یعنی با اشتداد نیروها و برتری وجودی، آثار نیز فزونی می‌‌یابد؛ تا جایی ‌که از وجود فانی منتقل و تبدیل به وجود باقی می‌‌شود و ذاتش از مفارقات می‌‌گردد و از جانب خود جانشین و واسطه‌‌ای برای تدبیر امور اجسام قرار می‌‌دهد.[ صدرا، محمد بن ابراهیم، الاسفار الاربعة، ج 8، ص 147- 148، مصطفوی، قم، چاپ اول، 1368ش.]
3. برگرفته از: محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج‏13، ص‏212، ذيل آيه 85 اسراء.
4. «کل ذلک يفيد أن للنفس کينونة قبل البدن و وجودا في العالم الشامخ الإلهی - و أن لها عودا و رجوعا إلي ما هبطت منه و طلوعا لشمس حقيقتها...» (الحکمه المتعاليه فی الاسفار العقلية الاربعة، ج 8، ص 358)
5. نک: حيدری، کمال، بحوث فی علم النفس الفلسفی، ص 194 و 195.
6. مستدرک سفینه البحار ، ج۴ ، ص ۲۱۷

موضوع قفل شده است