جمع بندی مفهوم عينيت در عرفان ، کلام و فلسفه

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مفهوم عينيت در عرفان ، کلام و فلسفه

با عرض سلام و تشکر فراوان – آیا عينيت اسماي الهي با ذات (صفات عین ذات) که متکلمین و فلاسفه شیعی به آن معتقدند با عینیت خالق و مخلوق در عرفان هم معناست؟ - پیشاپیش از پاسخ شما سپاسگذارم.


با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حافظ

armm1388;920091 نوشت:
با عرض سلام و تشکر فراوان – آیا عينيت اسماي الهي با ذات (صفات عین ذات) که متکلمین و فلاسفه شیعی به آن معتقدند با عینیت خالق و مخلوق در عرفان هم معناست؟ - پیشاپیش از پاسخ شما سپاسگذارم.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
لطف کنید سؤال را شفاف تر بیان کنید. مقایسه‌ی بین عرفا و متکلمین و فلاسفه در دو موضوع صورت گرفته و به لحاظ منطقی نادرست است. آیا دقیقا مقصود شما، سوال از مساوقت عینیت خالق و مخلوق در عرفان با عینیت در نزد متکلمین در ساحت اسماء الهی و ذات است؟ یا آنکه تفاوت عینیت اسماء و ذات در سه رویکرد کلامی و فلسفی و عرفانی است؟

[="Tahoma"][="Navy"]

armm1388;920091 نوشت:
با عرض سلام و تشکر فراوان – آیا عينيت اسماي الهي با ذات (صفات عین ذات) که متکلمین و فلاسفه شیعی به آن معتقدند با عینیت خالق و مخلوق در عرفان هم معناست؟ - پیشاپیش از پاسخ شما سپاسگذارم.

سلام
صفت ذات عین ذات است اما مخلوقات با ذات عینیت ندارندبلکه با مظاهر و مجالی حق تعالی عینیت دارند و بعبارت ساده تر مخلوقات، همان مجالی و مظاهر حق اند پس آنها عین حق اند در ظهور و نه در ذات.
پس این دو مطلب یکی نیست.
یا علیم[/]

سوال
تبیین عارفان از اینکه اسماء عین ذات حق اند چگونه است؟

پاسخ
تمام سخن عارفان این است که جز خدا هیچ نیست و کثرات نیز از او جدا نیستند.[1]از طرف دیگر, سخن معروف عارفان در باب توحید که گفته شده «التوحید اسقاط الاضافات» گویای آن است که نسب و صفات (اسماء) را نباید به همراه ذات در نظر گرفت. اما برای تبیین این سخن, لازم است ابتدا پیرامون اطلاق مقسمی ذات حق تعالی توضیحاتی داده شود.
اطلاق مقسمی حق, اصطلاحی است برای ویژگی اساسی حق در خارج. پس اطلاق مقسمی, یک ویژگی ذهنی که ناشی از تعمل ذهن بر وجود حق باشد, نیست. اطلاق مقسمی در خارج, به معنای نامتناهی و بی حد است؛ وجودی که از هر تعین ویژه ای رهاست؛ اما همه تعینات را در خود جمع کرده است و در تمام آنها, سریان و حضور دارد. مثال نفس انسانی, در تصویر این اطلاق مفید است. در «نفس» گفته می شود نحوه ی وجود نفس, نحوه وجودِ سعی و انبساطی است. در واقع, این ویژگیِ وجودیِ نفس, سایه و ظلی از اطلاق و سعه ای است که در ذات حق تعالی هست؛ ویژگی ای که سبب شد در مورد نفس بگوییم که در تمام مراتب حضور دارد و بلکه در هر مرتبه ای, عین همان مرتبه است. از این رو, در مورد حق تعالی که این ویژگی اساسا از آن اوست, گفته می شود که او وجودی مطلق از هر قیدی است؛ به گونه ای که دیگر جایی برای وجود دیگری در عرض خود نمی گذارد. از همین رو, تمام کثرات امکانی باید نه در عرض وجود حق, بلکه در نفسِ وجود حق و به نحو شئون و اطوار وی تفسیر شوند. در لسان اهل معرفت, از این ویژگی چنین تعبیر می شود که ذات حق سبحانه, دارای ویژگی «اطلاق مقسمی» است.
بعد از این توضیح مختصر این پرسش مطرح است که آیا تعینات و کثرات را می توان در مقام اطلاقی ذات حق یافت یا نه؟ بی گمان پاسخ منفی است؛ زیرا در مقام اطلاقی ذات مطلق, نمی توان او را مقید به هیچ قیدی و متعین به هیچ تعینی تصور کرد. مقام ذات, از هر گونه قید و تعین مطلق است. این مقام, حتی به اسماء و صفات الهی نیز مقید نمی باشد؛ زیرا اسما و صفات الهی از یکدیگر متمایزند؛ مثلا اسم باطن, غیر از اسم ظاهر و بلکه در مقابل آن است. به همین دلیل, آنجا که با مصداق اسم باطن سر وکار داریم, مصداق اسم ظاهر نخواهد بود و برعکس. اسم ظاهر جلوه گاه تعین و تقید ظهوری, و اسم باطن جلوه گاه تعین و تقید بطونی است. از همین رو, این اسماء همانند اسمای دیگرِ حق, از جمله علیم, سمیع, بصیر, قدیر و غیره تعینات و تقیدهایی هستند که باید مقام ذات حق را مطلق از آنها دانست. در غیر این صورت, نمی توان گفت حق هم در موطن اسم ظاهر و هم در موطن اسم باطن حضور دارد؛ زیرا اگر در موطن اسم ظاهر باشد, در موطن اسم باطن نیست و برعکس و این با ویژگی اطلاق ذات حق که بر تمامی کثرات گستره دارد, ناسازگار است. از این رو گفته می شود اطلاق مقسمی حق تعالی مستلزم آن است که آن ذات مقدس هیچ تعینی را نپذیرد. هیچ کدام از این تعینات نباید در مقام ذات حضور داشته باشند؛ به گونه ای که ذات را محصور و منحصر و مقید به خود کنند؛ زیرا این به معنای تنزل از مقام اطلاقی, به مقام تقید و تعین است. بنابراین, باید گفت ذات حق از هر نوع تعینی حتی تعینات مربوط به اسمای حسنایش مبراست. این نه به معنای تعطیل صفات, بلکه به معنای نفی تمایز این صفات در مقام ذات از یکدیگر است؛ به گونه ای که به ایجاد تمایز و تعین در ذات حق بینجامد. به عبارت دیگر, سخن از نفی غلبه اسمی در برابر اسم دیگر در مقام ذات است آنچه تعین اسمی را پدید می آورد, غلبه اسمی در موطن خاص است؛ به گونه ای که در میان همه اسما این اسم خود را نشان می دهد. چنین تعین اسمی, در مقام ذات منتفی است و با مقام اطلاقی ذات سازگار نیست. مثلا نمی توان گفت تعین «علم» ویژگی اصلی ذات متعالی است. [2]
اما ذات حق می تواند تمام صفات و ویژگی های پیش گفته را به نحو اندماجی در خود داشته باشد؛ یرا به معنای تمایز این ویژگی ها در آن مقام نیست و لازمه اش مقید و معین شدن ذات نیست. ذات حق با داشتن ویژگی اطلاق مقسمی, هم مصداق اسم ظاهر است و هم اسم باطن؛ هم اسم هادی و هم اسم مضل و این همه, در حالی است که مقید و محصور به هیچ کدام از آنها نیست.[3]
نتیجه سخنان فوق آن شد که وجود نامتناهی در عین آن که به هیچ حدی محدود نیست, از هیچ حد و تعینی هم جدا نیست؛ چرا که اگر حدی از او جدا باشد و نامتناهی آن را در بر نگیرد, نامتناهی نخواهد بود. بنابراین, از آن جهت که نامتناهی در هر حد تعینی وجود دارد, عین آن حد است و از آن جهت که ورای آن حد و تعین نیز هست غیر او است. پس اثبات و سلب هر تعینی, نسبت به نامتناهی یکسان خواهد بود.
با توجه به مطالب فوق, در خصوص نسبت ذات حق با اسماء نیز باید گفت, هر تجلی و ظهور حق (هر تعین حق که بر کسی جلوه می کند) اسمی از اسمای حقاست.[4] پس اسم در نزد عارفان معنای خاصی دارد؛ اسم در کتب عرفانی, به معنای یک صفت الهی افزون بر ذات است. هر اسم ترکیبی از یک صفت الهی خاص است که همراه با ذات الوهی در نظر گرفته شده است. این نسبت خاص, همان «اضافه ی اشراقی» خاص از حق تعالی است. بنابراین, اسم در منظر عرفان, ذات حق است که با یک نسبت اشراقی خاص, یعنی یک صفت خاص دیده می شود.[5] اما پیش از این نسبت اشراقی, نسبت ذاتی اندماجی است؛ یعنی پیش از تمایز اسمی, این نسبت ها به صورت اندماجی, در مقام اطلاقیِ ذات, به اطلاق مقسمی ذات موجودند, ولی نسبت اشراقی به واسطه ی تنزل از مقام اطلاقیِ ذات, در مراتب و مواطن متعین و مقید انتزاع می شوند.[6]
قیصری در شرح فصوص الحکم در مورد رابطه اسماء با ذات حق اینگونه می گوید: چون اسماء, حقایق موجودی نیستند که به واسطه ی وجودشان از وجود حق متمایز باشند, بلکه وجودشان عین وجود حق است, از این رو, نِسَبی بوده که بر وجود حق مطلق واقع شده و در ارتباط میان حق و تعینات کونی که همان موجودات مقید هستند می باشند ... و وجود کثرت اسمائی, همان عین ذات الهی است که به حسب شئون مختلفش ظاهر می شود.[7]
لازم به ذکر است درک اسم به معنای عرفانی, افزون بر ملاحظه ی نسبت اشراقی یا صفت خاص, مستلزم ملاحظه ی ذان نیز هست؛ یعنی باید در دل اسماء, وجود حق تعالی دیده شود تا بتوان گفت آنها اسمای الهی هستند.
بنابراین با توضیحات گفته شده می توان گفت از منظر عارفان, اسم از جهتی عین ذات حق تعالی و از جهتی غیر آن است؛ بدین معنا که اسم از جهت ذاتش, عین ذات حق تعالی است و از جهت معنایی که برای اسم در نظر گرفته شده و اسم بدان اختصاص یافته است, غیر ذات حق تعالی است.[8]پس در توصیف عینیت حق با اسماء از نظر عارف, این نکته را نباید فراموش کرد که این عینیت هرگز نباید منجر به محدود کردن موطن حضور و وجود ذات حق تعالی گردد؛ چون اطلاق حق تعالی عین مقید بودن و در عین حال, فراتر از مقید بودن است.
عارفان به زبان روشن برخاسته از شهود می گویند: حق از تجلیات (از جمله اسماء حسنایش) تمایز دارد, لیکن تمایز احاطی نه تمایز تقابلی. از ویژگی های تمایز احاطی نیز این است که در عینِ تصویر کردنِ امتیاز, عینِ هم بودن را بر هم نمی زند, و این از شاهکارهای تعبیری و تبیینی در عرفان اسلامی است که به این تمایز زبان داده است.[9]

نتیجه
آنچه که با عنوان مقام ذات تعبیر می شود, هر چند در مقابل دیگر مقامات قرار داده شده است, نمی تواند به دلیل اطلاق مقسمی اش مقابل داشته باشد. همین اطلاق مقسمی است که حضور وجودی حق در متن همه مقامات و عینیت با جمیع اسماء را تفسیر می کند. اطلاقِ حق تعالی همواره, دارای دو جهت اساسی است: «عینیت» و «تعالی». حق در عین حال که عین اشیاست, فراتر از آنها و متعالی نیز هست. حق تعالی در مقام ذات واجد همه حقایق است و همه اسما به نحو اطلاقی در مقام ذات موجودند؛ در حالی که عین یکدیگر و همه عین ذات هستند, ولی اصطلاح «اسم» در کاربرد عرفانیِ آن, تنها در جایی کاربرد دارد که اعتبار خاصی با ذات همراه باشد؛ یعنی اضافه ی اشراقی خاصی که مقام ذات فی نفسه برتر از آن است. هر یک از اسماء چون تعینی خاص و غلبه صفتی خاص در آن مطرح است, غیر از ذات نامتناهی می باشند. نامتناهی همین که نامتناهی است در نتیجه از متناهی ممتاز است؛ ولی چون نامتناهی است, چیزی ورای آن نیست و عین همه است. به تعبیری «مطلق» به نفس اطلاق ذاتی, عین تعینات, و به نفس همین اطلاق غیر آنهاست. پس نامتناهی بودن و اطلاق ذاتی داشتن, عینیت ذات با اسماء را در عین غیریت تثبیت می کند که اگر غیر از این می بود تناقض می شد و با نامتناهی بودن نمی ساخت.

منابع
[1]. ر.ک: استیس, کتاب عرفان و فلسفه, ص 251-252.

[2]. سید یدالله یزدانپناه, مبانی و اصول عرفان نظری, ص 209 – 210.

[3]. همان.

[4]. قونوی, رساله النصوص, نص 14, ص 56.

[5]. سید یدالله یزدانپناه, همان, ص 223.

[6]. همان.

[7]. قیصری, شرح فصوص الحکم, ص 550.

[8]. ابن عربی, فصوص الحکم, ص 80.

[9]. ر.ک: سیدیدالله یزدانپناه, مقاله عقل گریزی عرفان, معرفت فلسفی, تابستان 84.


موضوع قفل شده است