جمع بندی آیا خدا مترادف با وجود است؟

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا خدا مترادف با وجود است؟

سلام

از نظر عرفا و حکمای صدرایی مخلوق ماهیت است و وجود خدا است.

پس آیا این درست است که خدا رو همان وجود بدانیم؟
مثلا وقتی بگیم ماه وجود دارد مثل این است که بگیم ماه خدا دارد؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]

Miss.Narges;917678 نوشت:
از نظر عرفا و حکمای صدرایی مخلوق ماهیت است و وجود خدا است.

پس آیا این درست است که خدا رو همان وجود بدانیم؟
مثلا وقتی بگیم ماه وجود دارد مثل این است که بگیم ماه خدا دارد؟


باسلام و عرض ادب

در این سوال، چهار نکته در کنار هم ذکر شده است.
ابتدا این نکات از هم تفکیک میشود و به صورت مجزا به بررسی و پاسخ هر بخش میپردازیم.

نکته اول: عرفا و حکمای صدرائی مخلوق را ماهیت میدانند.
نکته دوم: عرفا و حکمای صدرائی وجود را خدا میدانند.
نکته سوم: آیا خدا مرادف با وجود است؟
نکته چهارم: آیا میتوان به موجودات هم خدا اطلاق کرد؟

[=microsoft sans serif]اما نکته اول: مجعول و مخلوق چیست و کیست؟
در مورد این نکته لازم است نظر عرفان و حکمت متعالیه را از هم جدا کنیم.
اما در مکتب صدرائی که ملاصدرا موسس آن است، به صراحت بیان شده است که آنچه جعل به آن تعلق میگیرد، وجود است نه ماهیت.
ماهیت در این رویکرد، اصولا تحقق مستقلی ندارد تا بخواهد جعلی به آن تعلق بگیرد تا چه رسد به اینکه بخواهد مجعول اصلی نیز باشد.
توضیح اینکه:
بر اساس حکمت متعالیه، ماهیت اصلا بهره ای از وجود ندارد و به حسب ذاتش، جز اعتبار و مفهومی انتزاعی نیست.
جعل به چیزی تعلق میگیرد که بتواند بهره ای از وجود داشته باشد.
بنابراین بر اساس اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، جعل در حکمت متعالیه به وجود تعلق میگیرد و مجعول وجود است.

«و أما المسمى بالماهية فلا حظ له من الوجود كما لا حظ له من الوجوب كما علمت و لا حقيقة للماهيات بحسب ذواتها إنما هي اعتبارات و مفهومات ينتزعها الذهن من الموجودات بحسب مراتبها في الكمال و النقص و القرب و البعد من الوجود الحق المطلق و هي كأصنام‏ لا حقائق لها إلا الأسامي إن هي إلا أسماء سميتموها أنتم و ءاباؤكم ما أنزل الله بها من سلطان «1» أي برهان إذ لا يتناولها البرهان المستفاد بتوسط من العلة إذا جعلت حدا أوسط فيسمى برهان لم أو من المعلول إذا جعل حدا أوسط فيسمى برهان إن و ليست الماهية علة و لا معلولة إذ المجعول هو الوجود»(مفاتيح الغيب، ص 235، نرم افزار حکمت)

[=microsoft sans serif]در مورد عرفا، اصطلاح جعل معنای کاملا متفاوتی می یابد.
جعل در عرفان به معنای اعطای وجود به ماهیت یا وجود دیگر نیست.
زیرا در عرفان، غیر از خداوند اصلا چیزی وجود ندارد تا جعل به معنای اعطای وجود به آن تعلق بگیرد.
بلکه از آنجا که در عرفان، غیر از خداوند، یا ظهورات حق تعالی هستند(که ممکناتند) و یا معدوم هستند، بنابراین جعل در اصطلاح این دسته از اندیشه وران، به معنای اظهار کردن و اعطای ظهور به آنها است.
پس ادعایی که در نکته اول وجود داشت، نه در مورد عرفا دقیق است و نه در مورد حکمت متعالیه، صحیح.(1)

ـــــــــ
1. [=microsoft sans serif]برای مطالعه بیشتر ر.ک: اینجا

[=microsoft sans serif]اما نکته دوم: وجود همان خداست.
باتوجه به مطلبی که در نکته اول گفته شد، مشخص میشود که

در مورد عرفا، این سخن صحیح است. عرفا چون وجود را منحصر در خداوند میدانند و بقیه اموری که به عنوان موجود شناخته میشوند را مظهر و ظل و سایه خداوند میدانند میتوان این نتیجه را گرفت که وجود همان خداوند است.
در مورد حکمت متعالیه، این سخن دقیق نیست.
در حکمت متعالیه در این مورد دو مطلب را باید از هم تفکیک کرد:
مطلب اول اینکه هرچیزی که جعل به آن تعلق میگیرد و توسط جاعل به وجود می آید، موجود میشود هرچند وجود او عین تعلق و ربط به واجب الوجود و حق تعالی است و منفک از او نیست حتی لحظه ای.
مطلب دوم اینکه خداوند متعال، حقیقت وجود است نه اینکه وجود منحصر در او باشد.
به عبارت دیگر، از آنجا که خداوند وجودی بسیط دارد و بر اساس وحدت وجود، هیچ وجود و هیچ کمال وجودی نیست که نوعی جدائی و بینونت از خداوند داشته باشد. خداوند حقیقت وجود است و اصل وجود همه موجودات است.

[=microsoft sans serif]در مورد نکته سوم: آیا خدا مرادف با وجود است؟
در نگاه عرفانی، بله خداوند مرادف با وجود است و غیر از او یا معدوم است یا ظل و مظهر او
در نگاه حکمت متعالیه، نیز خداوند مرادف با حقیقت وجود است نه با وجود. البته اگر مراد شما از وجود، مطلق وجود یا وجود مطلق و بی قید و شرط باشد، این کلام صحیح است و گرنه نادرست است.

در مورد نکته چهارم: آیا به همه موجودا‌ت میتوان گفت خدا.
در این مورد قاعده بسیط الحقیقه به خوبی این بحث را روشن میکند.
قاعده بسیط الحقیقه چنین میگوید: "‌بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها"
بر اساس این قاعده، بسیط الحقیقه که همان خداوند است، همه چیز است ولی عین هیچ کدام از این اشیاء نیست.
هیچ چیزی جدا و مباین با خداوند نیست ولی در عین حال نمیتوان به هیچ یک ازموجودات عالم غیر ازخداوند، اطلاق خدا کرد.
به همین جهت است که گفته میشود وحدت وجود با همه خدایی یا همه در خدایی فرق دارد.
وحدت وجود قابل دفاع است ولی همه خدایی مردود و باطل است.(رابطه خدا و جهان[=microsoft sans serif])

ـــــــ

موفق باشید.

صدیق;917952 نوشت:
در مورد عرفا، این سخن صحیح است. عرفا چون وجود را منحصر در خداوند میدانند و بقیه اموری که به عنوان موجود شناخته میشوند را مظهر و ظل و سایه خداوند میدانند میتوان این نتیجه را گرفت که وجود همان خداوند است.

سلام و تشکر
اگر فرض عرفا رو در نظر بگیریم در این صورت اگر بگیم ماه وجود دارد = ماه خدا دارد
آیا جمله دوم هیچ اشکالی ندارد؟
همچنین اگر خدا همان وجود است پس از دید ما پوشیده نیست.چون اولین چیزی که انسان به طور روشن و بدیهی درک میکند وجود است.پس چرا قران میگه لا تدرکه الابصار؟

صدیق;917953 نوشت:
در نگاه حکمت متعالیه، نیز خداوند مرادف با حقیقت وجود است نه با وجود.

لطفا این بخش رو بیشتر توضیح دهید.بین حقیقت وجود و وجود چه تفاوتی هست؟

[=microsoft sans serif]

Miss.Narges;917960 نوشت:
اگر فرض عرفا رو در نظر بگیریم در این صورت اگر بگیم ماه وجود دارد = ماه خدا دارد
آیا جمله دوم هیچ اشکالی ندارد؟

باسلام
اگر بخواهیم بر اساس ادبیات عرفا صحبت کنیم، اطلاق وجود داشتن بر غیر خدا، مجازی است.
بنابراین، اصلا جمله "ماه وجود دارد" جلمه ای با مفاد حقیقی نیست و اطلاق مجازی دارد.

بنابراین جمله اول بدین صورت درست است:
ماه، جلوه خدا و مظهر اوست.
در این صورت، دیگر جمله دوم ربطی به جمله اول ندارد.
و تساوی یاد شده بدین صورت میشود:
ماه جلوه خداست
و
ماه جلوه خدا را دارد.

[=microsoft sans serif]

Miss.Narges;917960 نوشت:
همچنین اگر خدا همان وجود است پس از دید ما پوشیده نیست.چون اولین چیزی که انسان به طور روشن و بدیهی درک میکند وجود است.پس چرا قران میگه لا تدرکه الابصار؟

خدا وجود دارد ولی وجود او چنان در جهان و در مخلوقاتش به صورت عام سعی گسترده شده است که به خاطر شدت وضوحش قابل مشاهده نیست.
این مسئله را میتوان با دیدن خورشید تشبیه معقول به محسوس کرد.
برای دیدن یک چیز با چشم ظاهر، لازم است روشنایی بین چشم و آن شیء باشد. با این حال، اگر آن شیء، خودش منبع نور باشد، گاهی دیدن مختل میشود.
به همین جهت اگر منبع نور، در اوج شدت باشد، دیدن ممکن نیست.
و به همین جهت، مشاهده خورشید بدون ابزاری که نور را کم کند و از انعکاس مستقیم نور به چشم جلوگیری کند، تقریبا ممکن نیست.

بر اساس نظر عرفا، وجود خدا نیز به واسطه اوج و شدت ظهور و بروز، قابل دیدن نیست. بلکه تنها با واسطه میتوان او را دید، واسطه هایی که همان مظاهر او هستند.
این مظاهر همان ابزاری نمایان گر خورشید وجود خدا میشوند که وجود او را تا حد قابل دیدن ما تعدیل میکند تا وجودش برایمان قابل درک باشد.
به همین جهت، هرچقدر وسعت وجودی را به وجود خداوند تناسب بیشتری بدهیم، ادراک بهتری میتوانیم از او داشته باشیم.

[=microsoft sans serif]

Miss.Narges;917961 نوشت:
لطفا این بخش رو بیشتر توضیح دهید.بین حقیقت وجود و وجود چه تفاوتی هست؟

حقیقت وجود همان چیزی است که در تمام وجودها هست ولی عین هیچ یک نیست.
به عنوان تشبیه میتوان به اشتراک تمام نورها، در نور بودن اشاره کرد.
نور شمع، نور است و نور چراغ هم نور و نور خورشید هم نور.
همگی در عین اینکه دارای درجات هستند و شدت و ضعف هستند، یک حقیقت نورانی دارند. همگی نور هستند.
نه اینکه معنای نور بر همه آنها صدق میکند. این که همان اشتراک معنوی وجود است که در ذهن اعتبار و انتزاع میشود.
بلکه منظور منشأ این انتزاع هست که در تمام نورها وجود دارد و همگی یک حقیقت مشترک دارند که همان نورانی بودن است.
تا زمانی که یک مصداق و فقط حتی یک مصداق از اشیای نورانی باشد، حقیقت نور هم هست و تنها زمانی حقیقت نور در عالم خارج از بین میرود که هیچ نوری نباشد.

در مورد حقیقت وجود، نیز شبیه همین مسئله برقرار است.
حقیقت نور، همانی است که در تمام موجودات متشخص عالم وجود دارد.
همه موجودات عالم، در وجود داشتن اشتراک دارند.
این وجه اشتراک آنها همانی است که به نام حقیقت وجود نامیده میشود.
این حقیقت در همه هست و همه را در بر میگیرد ولی به جهت مقید بودن موجودات، عین هیچ یک نیست.
به همین جهت گفته میشود که حقیقت وجود(بسیط الحقیقه) همه چیز است ولی هیچ چیز عین آن نیست.
اتحاد برقرار است ولی عینیت و وحدت برقرار نیست.

موفق باشید.

[=palatino linotype]
پرسش:
از نظر عرفا و حکمای صدرایی مخلوق ماهیت است و وجود خدا است.

پس آیا این درست است که خدا رو همان وجود بدانیم؟
مثلا وقتی بگیم ماه وجود دارد مثل این است که بگیم ماه خدا دارد؟

پاسخ:
باسلام و عرض ادب

در این سوال، چهار نکته در کنار هم ذکر شده است.
ابتدا این نکات از هم تفکیک میشود و به صورت مجزا به بررسی و پاسخ هر بخش میپردازیم.

نکته اول: عرفا و حکمای صدرائی مخلوق را ماهیت میدانند.
نکته دوم: عرفا و حکمای صدرائی وجود را خدا میدانند.
نکته سوم: آیا خدا مرادف با وجود است؟
نکته چهارم: آیا میتوان به موجودات هم خدا اطلاق کرد؟

اما نکته اول: مجعول و مخلوق چیست و کیست؟
در مورد این نکته لازم است نظر عرفان و حکمت متعالیه را از هم جدا کنیم.
اما در مکتب صدرائی که ملاصدرا موسس آن است، به صراحت بیان شده است که آنچه جعل به آن تعلق میگیرد، وجود است نه ماهیت.
ماهیت در این رویکرد، اصولا تحقق مستقلی ندارد تا بخواهد جعلی به آن تعلق بگیرد تا چه رسد به اینکه بخواهد مجعول اصلی نیز باشد.
توضیح اینکه:
بر اساس حکمت متعالیه، ماهیت اصلا بهره ای از وجود ندارد و به حسب ذاتش، جز اعتبار و مفهومی انتزاعی نیست.
جعل به چیزی تعلق میگیرد که بتواند بهره ای از وجود داشته باشد.
بنابراین بر اساس اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، جعل در حکمت متعالیه به وجود تعلق میگیرد و مجعول وجود است.

«و أما المسمى بالماهية فلا حظ له من الوجود كما لا حظ له من الوجوب كما علمت و لا حقيقة للماهيات بحسب ذواتها إنما هي اعتبارات و مفهومات ينتزعها الذهن من الموجودات بحسب مراتبها في الكمال و النقص و القرب و البعد من الوجود الحق المطلق و هي كأصنام‏ لا حقائق لها إلا الأسامي إن هي إلا أسماء سميتموها أنتم و ءاباؤكم ما أنزل الله بها من سلطان «1» أي برهان إذ لا يتناولها البرهان المستفاد بتوسط من العلة إذا جعلت حدا أوسط فيسمى برهان لم أو من المعلول إذا جعل حدا أوسط فيسمى برهان إن و ليست الماهية علة و لا معلولة إذ المجعول هو الوجود»(1)

در مورد عرفا، اصطلاح جعل معنای کاملا متفاوتی می یابد.
جعل در عرفان به معنای اعطای وجود به ماهیت یا وجود دیگر نیست.
زیرا در عرفان، غیر از خداوند اصلا چیزی وجود ندارد تا جعل به معنای اعطای وجود به آن تعلق بگیرد.
بلکه از آنجا که در عرفان، غیر از خداوند، یا ظهورات حق تعالی هستند(که ممکناتند) و یا معدوم هستند، بنابراین جعل در اصطلاح این دسته از اندیشه وران، به معنای اظهار کردن و اعطای ظهور به آنها است.
پس ادعایی که در نکته اول وجود داشت، نه در مورد عرفا دقیق است و نه در مورد حکمت متعالیه، صحیح.(2)

اما نکته دوم: وجود همان خداست.
باتوجه به مطلبی که در نکته اول گفته شد، مشخص میشود که

در مورد عرفا، این سخن صحیح است. عرفا چون وجود را منحصر در خداوند میدانند و بقیه اموری که به عنوان موجود شناخته میشوند را مظهر و ظل و سایه خداوند میدانند میتوان این نتیجه را گرفت که وجود همان خداوند است.
در مورد حکمت متعالیه، این سخن دقیق نیست.
در حکمت متعالیه در این مورد دو مطلب را باید از هم تفکیک کرد:
مطلب اول اینکه هرچیزی که جعل به آن تعلق میگیرد و توسط جاعل به وجود می آید، موجود میشود هرچند وجود او عین تعلق و ربط به واجب الوجود و حق تعالی است و منفک از او نیست حتی لحظه ای.
مطلب دوم اینکه خداوند متعال، حقیقت وجود است نه اینکه وجود منحصر در او باشد.
به عبارت دیگر، از آنجا که خداوند وجودی بسیط دارد و بر اساس وحدت وجود، هیچ وجود و هیچ کمال وجودی نیست که نوعی جدائی و بینونت از خداوند داشته باشد. خداوند حقیقت وجود است و اصل وجود همه موجودات است.

در مورد نکته سوم: آیا خدا مرادف با وجود است؟
در نگاه عرفانی، بله خداوند مرادف با وجود است و غیر از او یا معدوم است یا ظل و مظهر او
در نگاه حکمت متعالیه، نیز خداوند مرادف با حقیقت وجود است نه با وجود. البته اگر مراد شما از وجود، مطلق وجود یا وجود مطلق و بی قید و شرط باشد، این کلام صحیح است و گرنه نادرست است.

در مورد نکته چهارم: آیا به همه موجودا‌ت میتوان گفت خدا.
در این مورد قاعده بسیط الحقیقه به خوبی این بحث را روشن میکند.
قاعده بسیط الحقیقه چنین میگوید: "‌بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها"
بر اساس این قاعده، بسیط الحقیقه که همان خداوند است، همه چیز است ولی عین هیچ کدام از این اشیاء نیست.
هیچ چیزی جدا و مباین با خداوند نیست ولی در عین حال نمیتوان به هیچ یک ازموجودات عالم غیر ازخداوند، اطلاق خدا کرد.
به همین جهت است که گفته میشود وحدت وجود با همه خدایی یا همه در خدایی فرق دارد.
وحدت وجود قابل دفاع است ولی همه خدایی مردود و باطل است.

موفق باشید.
ـــــــــ
1. [=palatino linotype]مفاتيح الغيب، ص 235، نرم افزار حکمت
2. ر.ک: مقاله جعل در ادرس زیر:
(http://shahrudi.parsiblog.com/Posts/590/%D8%AC%D8%B9%D9%84/)

[=microsoft sans serif]پرسش: از نظر عرفا و حکمای صدرایی مخلوق ماهیت است و وجود خدا است.
پس آیا این درست است که خدا رو همان وجود بدانیم؟
مثلا وقتی بگیم ماه وجود دارد مثل این است که بگیم ماه خدا دارد؟

پاسخ:
[=microsoft sans serif]باسلام و عرض ادب

در این سوال، چهار نکته در کنار هم ذکر شده است.
ابتدا این نکات از هم تفکیک میشود و به صورت مجزا به بررسی و پاسخ هر بخش میپردازیم.

نکته اول: عرفا و حکمای صدرائی مخلوق را ماهیت میدانند.
نکته دوم: عرفا و حکمای صدرائی وجود را خدا میدانند.
نکته سوم: آیا خدا مرادف با وجود است؟
نکته چهارم: آیا میتوان به موجودات هم خدا اطلاق کرد؟

[=microsoft sans serif]اما نکته اول: مجعول و مخلوق چیست و کیست؟
در مورد این نکته لازم است نظر عرفان و حکمت متعالیه را از هم جدا کنیم.
اما در مکتب صدرائی که ملاصدرا موسس آن است، به صراحت بیان شده است که آنچه جعل به آن تعلق میگیرد، وجود است نه ماهیت.
ماهیت در این رویکرد، اصولا تحقق مستقلی ندارد تا بخواهد جعلی به آن تعلق بگیرد تا چه رسد به اینکه بخواهد مجعول اصلی نیز باشد.
توضیح اینکه:
بر اساس حکمت متعالیه، ماهیت اصلا بهره ای از وجود ندارد و به حسب ذاتش، جز اعتبار و مفهومی انتزاعی نیست.
جعل به چیزی تعلق میگیرد که بتواند بهره ای از وجود داشته باشد.
بنابراین بر اساس اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، جعل در حکمت متعالیه به وجود تعلق میگیرد و مجعول وجود است.

«و أما المسمى بالماهية فلا حظ له من الوجود كما لا حظ له من الوجوب كما علمت و لا حقيقة للماهيات بحسب ذواتها إنما هي اعتبارات و مفهومات ينتزعها الذهن من الموجودات بحسب مراتبها في الكمال و النقص و القرب و البعد من الوجود الحق المطلق و هي كأصنام‏ لا حقائق لها إلا الأسامي إن هي إلا أسماء سميتموها أنتم و ءاباؤكم ما أنزل الله بها من سلطان أي برهان إذ لا يتناولها البرهان المستفاد بتوسط من العلة إذا جعلت حدا أوسط فيسمى برهان لم أو من المعلول إذا جعل حدا أوسط فيسمى برهان إن و ليست الماهية علة و لا معلولة إذ المجعول هو الوجود»(1)

[=microsoft sans serif]در مورد عرفا، اصطلاح جعل معنای کاملا متفاوتی می یابد.
جعل در عرفان به معنای اعطای وجود به ماهیت یا وجود دیگر نیست.
زیرا در عرفان، غیر از خداوند اصلا چیزی وجود ندارد تا جعل به معنای اعطای وجود به آن تعلق بگیرد.
بلکه از آنجا که در عرفان، غیر از خداوند، یا ظهورات حق تعالی هستند(که ممکناتند) و یا معدوم هستند، بنابراین جعل در اصطلاح این دسته از اندیشه وران، به معنای اظهار کردن و اعطای ظهور به آنها است.
پس ادعایی که در نکته اول وجود داشت، نه در مورد عرفا دقیق است و نه در مورد حکمت متعالیه، صحیح.(2)

[=microsoft sans serif]اما نکته دوم: وجود همان خداست.
باتوجه به مطلبی که در نکته اول گفته شد، مشخص میشود که

در مورد عرفا، این سخن صحیح است. عرفا چون وجود را منحصر در خداوند میدانند و بقیه اموری که به عنوان موجود شناخته میشوند را مظهر و ظل و سایه خداوند میدانند میتوان این نتیجه را گرفت که وجود همان خداوند است.
در مورد حکمت متعالیه، این سخن دقیق نیست.
در حکمت متعالیه در این مورد دو مطلب را باید از هم تفکیک کرد:
مطلب اول اینکه هرچیزی که جعل به آن تعلق میگیرد و توسط جاعل به وجود می آید، موجود میشود هرچند وجود او عین تعلق و ربط به واجب الوجود و حق تعالی است و منفک از او نیست حتی لحظه ای.
مطلب دوم اینکه خداوند متعال، حقیقت وجود است نه اینکه وجود منحصر در او باشد.
به عبارت دیگر، از آنجا که خداوند وجودی بسیط دارد و بر اساس وحدت وجود، هیچ وجود و هیچ کمال وجودی نیست که نوعی جدائی و بینونت از خداوند داشته باشد. خداوند حقیقت وجود است و اصل وجود همه موجودات است.

[=microsoft sans serif]در مورد نکته سوم: آیا خدا مرادف با وجود است؟
در نگاه عرفانی، بله خداوند مرادف با وجود است و غیر از او یا معدوم است یا ظل و مظهر او
در نگاه حکمت متعالیه، نیز خداوند مرادف با حقیقت وجود است نه با وجود. البته اگر مراد شما از وجود، مطلق وجود یا وجود مطلق و بی قید و شرط باشد، این کلام صحیح است و گرنه نادرست است.

در مورد نکته چهارم: آیا به همه موجودا‌ت میتوان گفت خدا.
در این مورد قاعده بسیط الحقیقه به خوبی این بحث را روشن میکند.
قاعده بسیط الحقیقه چنین میگوید:
"‌بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها"

بر اساس این قاعده، بسیط الحقیقه که همان خداوند است، همه چیز است ولی عین هیچ کدام از این اشیاء نیست.
هیچ چیزی جدا و مباین با خداوند نیست ولی در عین حال نمیتوان به هیچ یک ازموجودات عالم غیر ازخداوند، اطلاق خدا کرد.
به همین جهت است که گفته میشود وحدت وجود با همه خدایی یا همه در خدایی فرق دارد.
وحدت وجود قابل دفاع است ولی همه خدایی مردود و باطل است.(رابطه خدا و جهان[=microsoft sans serif])

موفق باشید.
ـــــــــ
1. [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]مفاتيح الغيب، ص 235، نرم افزار حکمت
2. [=microsoft sans serif]برای مطالعه بیشتر ر.ک: اینجا

موضوع قفل شده است