جمع بندی آیا جهان هستی ، مصداق « الله » است؟

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا جهان هستی ، مصداق « الله » است؟

به نام خدا سلام، من زیاد از فلسفه سر در نمیارم، ولی اینطور که فهمیدم مصداق یعنی نمونه ای که ما از تعریف داریم در واقعیت به عبارت دیگه آن چه که منطبق بر امری گردد رو مصداق میگن .

حالا میخوام بدانم آقا ما مثلا الله رو تعریف کردیم و اسماء خداوند رو شناختیم

حالا مصداقش کجاست ؟ الله الان کووو ؟ همه چیزو میدونه همه کاری میتونه نوره ...

کو الان همچین وجودی ؟

آیا مصداقش همین جهان هستی و تمام وجوده موجوداته ؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و احترام

به من بیاموز;916503 نوشت:
آیا مصداقش همین جهان هستی و تمام وجوده موجوداته ؟

همان طور که اشاره فرمودید انسان پس از درک اشيا تصويري از آن‌ها در ذهن خود ترسيم مي‌كند كه آنرا «مفهوم» مي‌نامند، در مقابل، چيزي‌ كه اين مفهوم بر آن منطبق مي‌شود، يعني همان حقيقت خارجي، «مصداق» نام دارد.

اما نکته ای که هست لازم نیست این مصداق ملموس و محسوس باشد تا بگوییم پس مصداق خدا کو؟ ببینید راه کشف هر مصداقی متناسب با نوع وجودی آن مصداق است، آن مصداقی که شنیدنی است را باید با گوش حس کرد، آن مصداقی را که دیدنی است باید با چشم دید، آن مصداقی که تاریخی است را باید با مطالعه تاریخ اثبات کرد، آن مصداقی که تجربی است را باید تجربه کرد، و مانند آن. بنابراین از آنجا که خداوند وجودی مجرد است راه کشف مصداق آن تنها عقل و کشف و شهود است، و آنچه که ما در جهان اطرافمان با حواس ظاهری حس می کنیم هیچ کدام مصداق خداوند نیستند.

به من بیاموز;916503 نوشت:
کو الان همچین وجودی ؟

آیا مصداقش همین جهان هستی و تمام وجوده موجوداته ؟

سلام

وجود موجودات نشانه هست
وجود موجوداتی که وابسته اند ، دلیلی بر این هست که موجودیتشون رو از وجود برتری گرفته اند

در یه بیابان تاریکی وقتی پرتوی نور میبینیم
به وجود اتشی روشن پی میبریم
چون موجودیت پرتو از خودش نیست و وابسته هست

پرتو نور مصداقی برای آتش نمیتونه باشه زیرا دو مقوله ی جدا از هم هستند

مسلم;916908 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و احترام

همان طور که اشاره فرمودید انسان پس از درک اشيا تصويري از آن‌ها در ذهن خود ترسيم مي‌كند كه آنرا «مفهوم» مي‌نامند، در مقابل، چيزي‌ كه اين مفهوم بر آن منطبق مي‌شود، يعني همان حقيقت خارجي، «مصداق» نام دارد.

اما نکته ای که هست لازم نیست این مصداق ملموس و محسوس باشد تا بگوییم پس مصداق خدا کو؟ ببینید راه کشف هر مصداقی متناسب با نوع وجودی آن مصداق است، آن مصداقی که شنیدنی است را باید با گوش حس کرد، آن مصداقی را که دیدنی است باید با چشم دید، آن مصداقی که تاریخی است را باید با مطالعه تاریخ اثبات کرد، آن مصداقی که تجربی است را باید تجربه کرد، و مانند آن. بنابراین از آنجا که خداوند وجودی مجرد است راه کشف مصداق آن تنها عقل و کشف و شهود است، و آنچه که ما در جهان اطرافمان با حواس ظاهری حس می کنیم هیچ کدام مصداق خداوند نیستند.

پس از صحبت های شما نتیجه میگیریم که به نظر شما جهان هستی مصداق الله نیست، میشه دلیل بیارین برای این مساله ؟ مثلا بگین واجب الوجود فلان هست و جهان هستی اونطور نیست و ...

به من بیاموز;916955 نوشت:
میشه دلیل بیارین برای این مساله ؟ مثلا بگین واجب الوجود فلان هست و جهان هستی اونطور نیست و ...

به خاطر این که تغییر در واجب الوجود راه ندارد، محدودیت در واجب الوجود راه ندارد، واجب الوجود ماهیت به معنای جنس و فصل ندارد، هیچ نوع ترکیبی در او راه ندارد و اوصاف دیگر واجب الوجود که در یک کلام هیچ نقصی در او راه ندارد، و در جای خود از آن بحث شده است.
اما هر چه که ما میبینیم و می شنویم و حس می کنیم هم متغیر است، هم محدود است، هم مرکب است، هم مانند برخی شنیدنی ها نیاز به منشأ و منبع دارد و...

به من بیاموز;916503 نوشت:
آیا جهان هستی مصداق الله است؟

به نام خدا سلام، من زیاد از فلسفه سر در نمیارم، ولی اینطور که فهمیدم مصداق یعنی نمونه ای که ما از تعریف داریم در واقعیت به عبارت دیگه آن چه که منطبق بر امری گردد رو مصداق میگن .

حالا میخوام بدانم آقا ما مثلا الله رو تعریف کردیم و اسماء خداوند رو شناختیم

حالا مصداقش کجاست ؟ الله الان کووو ؟ همه چیزو میدونه همه کاری میتونه نوره ...

کو الان همچین وجودی ؟

آیا مصداقش همین جهان هستی و تمام وجوده موجوداته ؟

با سلام

برای رسیدن به پاسخ این سوال چند مطلب را باید مد نظر داشت.


1- بین صفات ذات و صفات فعل خداوند فرق فاحشی وجود دارد ، صفات ذات مثل علم ، قدرت و . . . عین ذات خداوند هستند و از مقام ذات او انتزاع می شوند ، در نتیجه وقتی وجود خداوند غیرمتناهی است ، صفات ذاتی او نیز غیرمتناهی خواهند بود و خداوند همیشه متصف به آن ها است ولذا معنا ندارد که خداوند در یک وقتی عالم باشد و در وقت دیگر عالم نباشد،در نتیجه می توان گفت که ذات الهی مصداق حقیقت علم و یا حقیقت قدرت و سایر صفات ذاتی اوست. اما صفات فعل الهی از مقام فعل خداوند انتزاع می شوند یعنی حتما خداوند باید آن فعل را انجام داده باشد تا به آن صفت متصف گردد . مثلا خالقیت یا رازقیت از صفات فعل الهی است و خداوند باید چیزی را خلق کند یا به موجودی رزق بدهد تا متصف به صفت خالقیت یا رازقیت بشود . چنین صفاتی مقابل خود را نیز دارا هستند یعنی خداوند می تواند در مرحله ای خالق و یا رازق باشد و در مرحله ای دیگر خالق و رازق نباشد ، در نتیجه صفات فعل الهی نمی توانند عین ذات خدا باشند و حکایت از ذات بکنند بلکه صرفا حکایت از فعل الهی دارند.


2- همانطوری که صفات ذات با صفات فعل فرق دارد همینطور خود ذات با فعل فرق دارد ، مثلا ما انسان ها یک ذات داریم که حقیقت ما را تشکیل می دهد و یک سری افعال داریم ، مقام ذات ما غیر از مقام فعل ما می باشد ، افعالی که ما انجام می دهیم مثل ایستادن ، نشستن ، سخن گفتن و . . . تمام این ها گرچه از ما صادر می شوند وعین ربط به ما هستند به طوری که جدای از ما وجودی نخواهند داشت و بهره ای از هستی ندارند اما در عین حال نمی توان گفت این افعال مصداق ذات ما می باشند ، یعنی ما نمی توانیم بگوییم حقیقت ما عین نشستن است و یا عین سخن گفتن است بلکه این افعال متحد و مرتبط با ما هستند اما نه در مقام ذات ما بلکه در مقام فعل ما با ما متحد هستند در نتیجه فعل ما نمی تواند مصداق وجود ما باشد.


3- با توجه به مطلب فوق، چون خداوند خالق جهان هستی می باشد در نتیجه خالقیت از صفات فعل الهی بوده و جهان هستی مخلوق و فعل خداوند می باشد که صفت خالقیت دلالت بر این فعل می کند. و چون مقام فعل الهی حقیقتی غیر از مقام ذات الهی دارد نمی توان گفت که جهان هستی مصداق ذات الهی می باشد. بلکه صرفا مصداق فعل الهی می باشد.


4- نتیجه آن که؛ تمام موجودات اعم از مجردات و مادیات، در دائره فعل الهی بوده و مصداق فعل الهی می باشند، نه مصداق ذات الهی، و به بیان دیگر تمام آن ها نشانی از ذات الهی داده و ظهورات او می باشند.

مسلم;917032 نوشت:
به خاطر این که تغییر در واجب الوجود راه ندارد، محدودیت در واجب الوجود راه ندارد، واجب الوجود ماهیت به معنای جنس و فصل ندارد، هیچ نوع ترکیبی در او راه ندارد و اوصاف دیگر واجب الوجود که در یک کلام هیچ نقصی در او راه ندارد، و در جای خود از آن بحث شده است.
اما هر چه که ما میبینیم و می شنویم و حس می کنیم هم متغیر است، هم محدود است، هم مرکب است، هم مانند برخی شنیدنی ها نیاز به منشأ و منبع دارد و...

سلام در مورد این مطلب کجا بحث شده میشه لینکش رو ارائه بدید ؟ چطور اثبات میکنید مثلا این صفات تغییر در واجب الوجود وجود ندارد؟

به من بیاموز;916503 نوشت:
به نام خدا سلام، من زیاد از فلسفه سر در نمیارم، ولی اینطور که فهمیدم مصداق یعنی نمونه ای که ما از تعریف داریم در واقعیت به عبارت دیگه آن چه که منطبق بر امری گردد رو مصداق میگن .

حالا میخوام بدانم آقا ما مثلا الله رو تعریف کردیم و اسماء خداوند رو شناختیم

حالا مصداقش کجاست ؟ الله الان کووو ؟ همه چیزو میدونه همه کاری میتونه نوره ...

کو الان همچین وجودی ؟

آیا مصداقش همین جهان هستی و تمام وجوده موجوداته ؟


سلام
هر آنچه که به چشم مشاهده میشود واجب الوجود است و خلق جز موهومی بیش نیست ممدالهمم علامه حسن زاده آملی
عالم خیال اندر خیال است و وهم اندر وهم!و در جهان هستی غیر از حق تعالی چیزی نیست
تعلیقات فصوص الحکم و مصباح الانس روح الله موسوی خمینی

hessam78;917342 نوشت:
هر آنچه که به چشم مشاهده میشود واجب الوجود است و خلق جز موهومی بیش نیست ممدالهمم علامه حسن زاده آملی
عالم خیال اندر خیال است و وهم اندر وهم!و در جهان هستی غیر از حق تعالی چیزی نیست
تعلیقات فصوص الحکم و مصباح الانس روح الله موسوی خمینی

سلام بیشتر فقها و علما آرای عرفا رو رد میکنند.
به نظر من عرفان برای اسلام مفید نبوده.

مسلم;916908 نوشت:
اما نکته ای که هست لازم نیست این مصداق ملموس و محسوس باشد تا بگوییم پس مصداق خدا کو؟

سلام
مثلا حضرت موسی آتشی میبیند که خدا با او صحبت میکند.و گفته میشه اون اتش یا نور تجلی خدا بوده.مگر این طور نیست؟

Miss.Narges;917379 نوشت:
سلام بیشتر فقها و علما آرای عرفا رو رد میکنند.

سلام
نمیدونم والا اگه علما رو علامه حلی مجلسی و طوسی و... در نظر بگیریم میشه گفت آره
اگه علامه طباطبایی و خمینی و حسن زاده آملی و ملاصدرا و... در نظر بگیریم که مروجشن

Miss.Narges;917379 نوشت:
به نظر من عرفان برای اسلام مفید نبوده.

خب از دیدگاه هر فرقه سایر فرق مسیر درستی نیستند مثلا شیعه ها سایرین رو اگه اماما رو دوست نداشته باشن فرزند نامشروع میدونن
اهل تسنن هم که به تشیع نسبت غلو میدن
و سایر 73 فرقه که خودشو درست و مفید میدونه
یعنی اجماع نظرات اهل مسلمان تو هر چیزی که به هدف واحد منجر شه تقریبا غیر ممکنه مثلا ی عده خدارو عادل میدونن ی عده نه
فعلا چون جو حاکم بر کشور در سیطره عارفان بود و هست نظراتشونو گذاشتم و اینکه فرمودین مفید نیست بله میتونه اینچنین باشه!

hessam78;917414 نوشت:
نمیدونم والا اگه علما رو علامه حلی مجلسی و طوسی و... در نظر بگیریم میشه گفت آره
اگه علامه طباطبایی و خمینی و حسن زاده آملی و ملاصدرا و... در نظر بگیریم که مروجشن

بله یک نمونه که نشون میده عرفان و فلسفه برای اسلام مفید نبوده
http://www.ebnearabi.com/7509/%d8%a2...%86%d8%af.html

به من بیاموز;917300 نوشت:
سلام در مورد این مطلب کجا بحث شده میشه لینکش رو ارائه بدید ؟ چطور اثبات میکنید مثلا این صفات تغییر در واجب الوجود وجود ندارد؟

با سلام

این دوتا لینک را ملاحظه بفرمایید، باز اگر سوالی بود در خدمتم:

http://www.soalcity.ir/node/162
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa24279

Miss.Narges;917380 نوشت:

مثلا حضرت موسی آتشی میبیند که خدا با او صحبت میکند.و گفته میشه اون اتش یا نور تجلی خدا بوده.مگر این طور نیست؟

نور خدا به این معنا نیست که نعوذ بالله خداوند مانند چراغی از خود نور می دهد، تجلی یعنی بروز و نمود، بنابراین یک فعل هم می تواند تجلی باشد، چون دارد توانایی و اوصاف فاعلش را نشان می دهد، پس دیدن آتش بدین معنا نیست که موسی خود خداوند را دیده است، همه مخلوقات خداوند از نظر عرفان اسلامی تجلی او هستند.

Miss.Narges;917379 نوشت:
سلام بیشتر فقها و علما آرای عرفا رو رد میکنند.
به نظر من عرفان برای اسلام مفید نبوده.

Miss.Narges;917452 نوشت:
بله یک نمونه که نشون میده عرفان و فلسفه برای اسلام مفید نبوده
http://www.ebnearabi.com/7509/%d8%a2...%86%d8%af.html

بحث مفید یا مضر بودن عرفان یک بحث اجتهادی است، نمیشود حرف آیت الله صافی گلپایگانی را بر حرف مثلا امام خمینی(ره) یا علامه طباطبایی(ره) ترجیح داد، همان طور که ما نمی توانیم در خصوص اختلافات فقهی آنها ابراز نظر و قضاوت کنیم.
اگرچه عرفان اسلامی در برخی نحله هایش دچار افراط و تفریط هایی شده است اما قطعا عرفان ناب اسلامی وجود داشته و دین بدون آن بی معناست.
گاهی برخی منحرفین ادعای عارف بودن کرده و موجب گمراهی و شکاکیت به عرفان میشوند، و گاهی کسانی که از مقدمات فهم عرفان تهی هستند وارد آن شده و با کج فهمی ها و تهمتهایشان زمینه بدبینی به عرفان را فراهم کرده اند.
با توجه به اینکه تاپیک در موضوع عرفان و فلسفه نیست به یک نکته اکتفا می کنم و آن اینکه ورود غیر متخصصین به نزاع علمی بین متخصصین در هر رشته ای جز گمراهی و سرگردانی برای آنها ثمری نخواهد داشت.

مسلم;917481 نوشت:
پس دیدن آتش بدین معنا نیست که موسی خود خداوند را دیده است، همه مخلوقات خداوند از نظر عرفان اسلامی تجلی او هستند.

چرا خدا بصورت اتش تجلی نمود؟ چرا خدا به شکل یک انسان تجلی نکرد؟ شاید بین آتش و نور و خدا یه تناسبی هست که خدا وقتی تجلی میکند اتش پدید میاد.

Miss.Narges;917619 نوشت:
چرا خدا بصورت اتش تجلی نمود؟ چرا خدا به شکل یک انسان تجلی نکرد؟ شاید بین آتش و نور و خدا یه تناسبی هست که خدا وقتی تجلی میکند اتش پدید میاد.

به نظرم درست متوجه سخن بنده نشدید، منظورم از تجلی خدا به صورت آتش هرگز به معنای یکی بودن آن آتش و خدا نیست، منظورم این نیست که (نعوذبالله) خدا در آن آتش حلول کرده، یا خداوند خود را به صورت آتش نشان داده، یا آن آتش نور واقعیِ خداوند است و از این حرفها، منظورم این است که هر اثری که از یک موجود ظاهر شود تجلی اوست، لذا امروز من و شما هم از نگاه عرفان اسلامی تجلی خدا هستیم، خود موسی ع هم تجلی خدا بود، آتش هم تجلی خدا بود، خداوند به صورت های مختلف تجلی یافته، هر آنچه در جهان ظهور و نمود دارد تجلی خداوند است، یعنی بمثابه آیینه ای است که خداوند را نشان می دهد، هم انسان، هم آتش، هم نور، هم درخت، و مانند آن، همه تجلی خداوند هستند.

پرسش
مصداق یعنی نمونه ای که ما از تعریف داریم در واقعیت، به عبارت دیگه آن چه که منطبق بر امری گردد رو مصداق میگویند، حالا میخواهم بدانم مصداق الله کجاست؟ الان اینچنین وجودی کجاست؟ آیا مصداقش همین جهان هستی و تمام وجود موجودات هست؟

پاسخ

همان طور که اشاره فرمودید انسان پس از درک اشيا تصويري از آن‌ها در ذهن خود ترسيم مي‌كند كه آنرا «مفهوم» مي‌نامند، در مقابل، چيزي‌ كه اين مفهوم بر آن منطبق مي‌شود، يعني همان حقيقت خارجي، «مصداق» نام دارد.

اما نکته ای که هست لازم نیست این مصداق ملموس و محسوس باشد تا بگوییم پس مصداق خداوند کو؟ ببینید راه کشف هر مصداقی متناسب با نوع وجودی آن مصداق است، آن مصداقی که شنیدنی است را باید با گوش حس کرد، آن مصداقی را که دیدنی است باید با چشم دید، آن مصداقی که تاریخی است را باید با مطالعه تاریخ درک کرد، آن مصداقی که تجربی است را باید تجربه کرد، و مانند آن. بنابراین از آنجا که خداوند وجودی مجرد است راه کشف مصداق آن تنها عقل و کشف و شهود است، و آنچه که ما در جهان اطرافمان با حواس ظاهری حس می کنیم هیچ کدام مصداق خداوند نیستند.
قرآن کریم می فرماید:
«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبير»؛ چشم‏ها او را در نمى‏يابند، ولى او چشم‏ها را درمى‏يابد، و او لطيف و آگاه است‏.(1)
اگر خداوند بخواهد به صورت محسوس به ادراک ما درآید، نشان دهنده نقصی در اوست، چون لازمه دیده شدن، یا هر نوع حواس ظاهری دیگر این است که خداوند جسمانی باشد.
به خاطر این که تغییر در واجب الوجود راه ندارد، محدودیت در واجب الوجود راه ندارد، واجب الوجود ماهیت به معنای جنس و فصل ندارد، هیچ نوع ترکیبی در او راه ندارد و اوصاف دیگر واجب الوجود که در یک کلام هیچ نقصی در او راه ندارد، و در جای خود از آن بحث شده است.(2)

_____________________________
1. انعام:103/6.
2. ر.ک: سبحانی، جعفر، الالهیات، ج2، ص109 الی 125.

موضوع قفل شده است