تو كه ما را قبول نداري !

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تو كه ما را قبول نداري !

تو كه ما را قبول نداري !


مدتي بود كه چند دكتر و مهندس همه هفته براي زيارت و رفتن به مسجد جمكران به قم مي آمدند و در نماز جماعت آيت الله بهجت ره شركت مي كردند .

روزي يكي از همكارانشان را به همراه آوردند و وقتي او تقيد آنان را به شركت در نماز ايشان ديد ، به حالت اعتراض گفت: مگر ايشان كيست؟ يك روحاني مثل سايرين !

تا اينكه بعد از نماز در حيات مسجد خدمت ايشان مي رسند و دستشان را مي بوسند و به تهران باز مي گردند .

فرداي آن روز دوستشان در محل كار حاضر نمي شود ، روز دوم و سوم هم همينطور ، سراغ گرفتند و فهميدند كه مريض و بستري است ، به عيادتش رفتند و از حالش پرسيدند .

گفت: من مريض جسماني نيستم ، روحم بيمار است ، يادتان هست در حيات مسجد شما خم شديد و دست آقا را بوسيديد ، من هم با بي ميلي خم شدم ، اما همين كه خواستم دستشان را ببوسم ، ايشان دستشان را كنار كشيدند و فرمودند : شما كه ما را قبول نداري ! و من از آن لحظه مجنون او شده ام !


[=&quot]منبع : كتاب حضرت آقا ص 50[/]

عشق من...

اي كاش مي دونستي كه چقدر دلم برات تنگ شده...

چه زود رفتي...

بعضي روزا دلم برات پر ميزنه...

براي اون چهره آرام و مهربونت...

اين رسمش نبود آقا جان...:geryeh::geryeh::geryeh::geryeh:

خيلي متأثر شدم خيلي زيبا بود
ولي واقعا جقدر ما كم لايق هستيم از حضورشان بي دريغ هستيم
اي كاش بود
زود رفتي آه ه ه

موضوع قفل شده است