عشق استاد با طعم خرمالو ...

تب‌های اولیه

40 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عشق استاد با طعم خرمالو ...

سلام وقتتون بخیر
خوب میدونم حرف هایی که میزنم خطاهای زیادی داخلش هست ولی ادم وقتی فکر درمانه . بهتره عین واقعیت بگه ... Blum 3

سال پیش. وقتی رفتم دانشگاه اولین استادم بود و ترم اول تخصصی ترین درسم باهاش بود . دختر درس خون با پایه قویی نبودم ولی خب ضریب هوشی خوبی داشتم .همون روزهای اول مورد توجهش بودم . هیچوقت جزوات درسی نمیخوندم و هیچ تلاشی نداشتم . ولی سرکلاس درس هارو خوب جواب میدادم . اون روزها هیچ حسی بهش نداشتممثل هر دانشجو دیگه سرگرمی اصلیم روابط دوستانه ام بود .
ترم دوم بودم . فهمیدم پدرم سرطان داره . زندگیم اشوب شد . روزهای سختی داشتم . خیلییی سخت . ترم سوم بودم پدرم رفت . اینقدر زندگیم بهم ریخت که قید درس زدم . حوصله هیچی نداشتم . دانشجو کاردانی بودم . تا به خودم اومدم دیدم همکلاسیام درسشون تموم شد و برای درست کردن فایل های گزارش کاراموزیشون پیش خودم میومدن .احساس ضعف کردم . تازه فهمیدم عقب افتادم .تصمیم گرفتم کنکور سراسری شرکت کنم .من پایه درسی قویی نداشتم و اصلا دختر درس خونی نبودم . اوضاع خونمون هم خوب نبود. حاله مادرم روز به روز بدتر میشد . اینقدر بد شد که بدنش کم آورد . دو روز مونده بود به عید دکتر گفت اگه عمل نشه فلج میشه . سال تحویل اورژانسی عملش کردن . حالا علاوه بر فشار کنکور یه مریض هم داشتم و پرستاری ازش .
روز کنکور شد . سال کنکور درسی نخونده بودم . فقط عذاب کشیده بودم . عداب درس نخوندنم و . . .
سرخوردگی کنکور زیاد بود و حاله بد . . مجبور بودم دوباره کنکور بدم . یک سال گدشت . سعی کردم بشه ولی ادمی که روحش خالیه . ادمی که این همه درد پشت هم کشیده اصلا تمرکز و انرژی نداره . . .
دوباره هم هیچ . دیگه با ادم های روانی فرقی نداشتم . یه ادم خاااااالی . با اعتماد به نفس زیر خط فقر . توی این سه سال کاااامل له شده بودم .اینقدر حال روحیم بد بود که همه دوست هامو از دست دادم و حتی خونواده هم ازم خسته بودن . . .
این بار دوباره برگشتم دانشگاه قبل . روزی که من رفتم . روزی بود که همکلاسی های قبلیم با جعبه شیرینی اومده بودن . مدرک هاشونو بگیرن و میرفتن برای ثبت نام ارشد...خیلی حالم بد بود . خیلی خیلیی .مدام ارزوی مرگ میکردم .
روزها گذشت کلاس ها شروع شد . من غریب بین اون همه ادم . من یه بیمار روانی که ظاهرش فقط قشنگ بود . میگم ظاهر قشنگ چون بعد از کنکور اینقدر حالم بد بود که برای فراموش کردن همچی سه شیفته ورزش میکردم . صبح ها باشگاه و یک ساعت پیاده روییی . میرسیدم خونه جنازه بودم . اینقدر خسته که بی هوش میشد . به هوش که میومدم دوباره یک ساعت پیاده رویی و باشگاه . شب هم بلافاصله بعد از باشگاه تا شب میدویدم . وقتی برمیگشتم . پاهامو میذاشتم داخل اب نمک . اتیشششششش میگرفت ولی دردش خوب میشد. من خودمو خسته میکردم که بخوابم و نفهمم دنیا اطرافم چه خبره ...خودم با شدت ورزش بدنمو داغ میکردم و اشک هامو با عرق میرختم تا با حرف مردم داغ نشم و اشک نریزم. . .
همین ورزش ها باعث شده بود که ظاهر قشنگی داشته باشم . با انواع ماسک ها و... به خودم میرسیدم و با لباس های قشنگ و ارایش دانشگاه میرفتم . توی سه سال قبل . اینه اتاقم این حجم زیبایی بخودش ندیده بود . ولی خب روحم اصلاااا خوب نبود .
با اینکه مرکز توجه پسرها بودم ولی ذره ای برام مهم نبود . یه روز سرکلاس بودم . جزوه مینوشتم . استاد (همون استاد سه سال پیش)یه مبحث گفت ولی ادامه نداد . ناخود اگاه سرمو اوردم بالا گفتم خب چه جوری ؟ مهربون توضیح داد . بعدم گفت من قبلا یکی از بهترین دانشجو هاش بودم و دانشجو مستعدی بودم .حرفاش به جونم نشست . انگار درحال سوختن باشم یه نفر روی تنم اب بریزه. اینقدر خوشحال بودم که میخاستم تا خونه جیغ بکشم . انگار توی این دنیا که همه بخاطر قبول نشدن کنکور خردم میکردن . یه نفر منو دیده بود . اون به من گفت مستعد !

با این جمله دنیامو ساختم.هرروز فکرم این بود که چه طور به چشمش بیام . یه روز یه خانوم محقق اومد دانشگاه . برای کارش به ما نیاز داشت . استادم پروژه کار کردن خیلی دوست داشت . اونجا بود که خودمو نشون دادم . همه تلاشمو کردم که خودمو بهش ثابت کنم . حجم بالایی کتاب میخوندم . یعنی برای اولین بار توی زندگیم کتاب میخوندم . کارهای فنی انجام میدادم و براش میفرستادم .همه ی دنیای من شده بود این مرد . من دیگه هیچ ادمی نمیدیدم .حتی فامیل های نزدیکمم یادم رفته بود . روز وشب من تلاش بود برای ثابت کردن خودم به این مرد .
ولی یه مشکل بود . سه سال خونه نشین بودم . من روح اسیب دیده ای داشتم . بلد نبودم چطور با آدما روابط برقرار کنم . همین باعث شد رابطه رو در رو برام سخت بشه و گاها به مشکل بر بخوریم . ولی رابطه مجازی داشتیم . مدام گزارش کارهامو میفرستادم . بخاطر حجم بالای کاری داشت . میخوند ولی هیچوقت جواب نمیداد . همه سعیمو میکردم که کارهای بزرگتر انجام بدم . برای خوندن مقالات باید ترجمه میکردم . مدتی گذشت اینقدر ترجمه ام خوب شد که منبع در امدم شده بود . میدونستم نشریه دوست داره . ولی اخه کار کردن نشریه کار ساده ای نبود . از عید سال قبل شروع کردم کار کردن نشریه . کار واقعععععا سخت و طاقت فرسایی بود ولی عشق اون کاری کرد که تحمل کنم . همون روزها بود که کارگاه شخصی برای خودم ساختم (رشته فنی مهندسی هستم) دلیل ساختم این بود که بتونم کارهای بیشتری انجام بدم و بیشتر به چشم اون بیام . تب و تاب و تنهایی کار کردن نشریه اینقدر زیاد بود خودم مجبور بودم طراحی کنم . شب ها دیر وقت سعی میکردم طراحی یاد بگیرم . طراحیم خیلی قویی شد . به حدی که سفارش کار گرفتم ...
حتی برای نوشتن متن های نشریه باید اطلاعات یا حتی قدرت نوشتن پیدا میکردم . همین باعث شد کتاب های زیادی بخونم . من که قبلا اصلا اهل کتاب نبودم . الان توی تعطیلات بهترین تفریحم کتاب خوندنه و یه دختر کتاب باز شدم که روزی نمایشگاه کتاب شهرم اومده بود غرفه های کتاب که میرفتم . خیلی راحت میتونستم کتابایی که خوندم نشون دوستام بدم و خیلی راحت راجب کتاب ها با صاحب غرفه صحیت کنم و حتی اونارو به چالش بکشم ...
توی کتاب مرد شناسی خونده بودم . مرد ها دختر های عاقل. شاد. صادق ، پاک و اکتیو دوست دارن . همه تلاشمو کردم که همچین دختری بشم .برای اولین بار توی زندگیم طعم عشق تجربه کردم . انگار زندگیم رنگ گرفته بود . شاادترینننن دختر دنیا بودم . حتی زیباتر از قبل هرکدوم از دوست هام که منو میدیدن میگفتن چه کرمی میزنی که حتی یه جوش صورتت نداره . بعد که دقت میکردن . میدیدن همه ارایشم;فقط یه رژ ;ملایمه. تعجب میکردن . از درون شاد بودم . همین باعث شده بود چهره و اندامم بدون ارایش زیبا بشه .ولی اعتراف میکنم هر وقت با اون کلاس داشتم . واقعا ارایش میکردم و سعی میکردم زیباااترین باشم
با تمام سلول های بدنم عاشق اون بودم.پاییز بود . اون روزها کتاب شعر و رمان عاشقانه زیاد میخوندم . حالم خیلییی شاعرانه بود . مثل یه ادم تشنه بودم میخاستم از عشقش سیراب بشم . گرون ترین کاموا خریدم . شروع کردم به بافت . من که مادرم سال ها سعی کرده بود بافت بهم یاد بده . این بار فقط با یه بار اموزش یاد گرفتم . وقت هایی براش میبافتم بهش فکر میکردم و میرفتم یه دنیا دیگه . گاها تا دیر وقت میل های بافتنی دستم بود و میبافتم . خیلی زود تموم شد . یه دسته گل طبیعی رز داخل جعبه اش گذاشتم با یه کاغذ قشنگ که شعر سهراب روش نوشتم

خيال مي كنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.
دچار يعني
و فكر كن كه چه تنهاست
اگر ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد.

اون روزها توجهش بهم زیاد بود . خیلی زیاد . به حدی که خیال باطل زیاد داشتم . سرکلاس مرکز توجهش بودم . اینقدر سوادمو بالا برده بودم که سوالی هیچکس جواب نمیداد من جواب میدادم . هرروز بیشتر براش پررنگ تر میشدم . یه وقت هایی از نگاهش حس میکردم دوستم داره .دیگه به یقین رسیده بودم که دوستم داره. اخه من همه ویژگی های خوب توی وجودم تقویت کرده بودم . رفتم بازار پول زیادی خرج کردم . لباس و کیف و کفش و لوازم ارایشی گرون و مارکدار خریدم . یه صبح که امتحان هام تموم شده بود . رفتم دفترش . راجب نشریه حرف زدم باهاش . دیگه خیلی باهم راحت شده بودیم . یعنی راحت شدن استاد دانشجویی یعنی در این حد که برای بقیه دخترا سرشو پایین مینداخت برای من نگاهم میکرد . همین!
اون روز خیلییییی مهربون بود . خیلی خیلی. حتی لحن صداش . خیلی اروم و خیلی لطیف . موقع رفتن گفتم استاد براتون یه چیزی اوردم . داخل نایلون کدر بود که نکنه کسی بفهه . یه حس بدی داشتم . قبل از اینکه بفهمه کادو رفتم . اصلا نمیخاستم ذره ای نگاه مهربونم یا نگاهه مهربونشو بببینم . اصلا نمیخاستم ذره عشوه و ناز و اینچیزارو حتی ناخود اگاه داشته باشم ...
توی ماشینم موقع برگشتن یه لحظه به خودم اومدم . منن برای یه مرد غریبه شالگردن بافتم اونم با شعر عاشقانه بهش دادم . از خودم بیزار شدم . ولی یه لحظه یادم میوفتاد دوباره روز از نو و روز از نو ...به خودم امید میدادم که اون عکس العملی داشته باشه . ولی هیچ هیچچچچچچچچچ . روزهای سخت میگذروندم . گاهی به خودم امید میدادم و میگفتم لابد داره راجبم تحقیق میکنه یا این مدلی دوست نداره دلش میخاد وقتی کلاس ها شروع شد رسما بهم بگه ...
معاون دانشگاه بود . خیلی قبل تر از شروع کلاس ها دانشگاه اومده بود . ولی من نمیرفتم . هروز با خودم جنگ داشتم .بالاخره رفتم . دوباره برای کار نشریه . نشریه یکی از بزرگترین تلاش هام بود . با همههههه وجود دوسش داشتم . یه جورایی یه راه پیوند بین من و اون . قبلش بهم گفته بود تایید حراست گرفته . بهش که گفتم گفت نسخه چاپ شده ازش برام بیار . گفتم مصاحبه از ریس نیاز دارم . گفت باشه اجازشو برات میگیرم . خیلی عادی بود . انگار نه انگار شالگردن یا شعر عاشقانه دیده .
راستش مرد زیباییه . هم چهره زیبا و هم خوشتیپ . علاوه بر این ها تحصیلات بالا و رزومه علمی خوبی هم داره و همچین شغل دوم داره که واقعا بخاطرش ثروتمند شده . همین باعث شده دخترهای زیادی ازش خواستگاری کنن . حتی یه دختر هرروز براش علنی گل میبرد و جلوی همه بهش میداد ...همینا باعث شده بود براش عادی بشه ..;ولی دوست داشتن من که عادی نبود . من واقعا دنباله مقام یا ثروتش نبودم . اخه من خودمم مهارت هایی خوبی داشتم که میتونست در اینده به پول زیاد تبدیل بشه و همچنین وضعیت مالی خونوادم متوسط رو به بالا بود . جوری نبود که چشم به پول اون ببندم . فقط یه چیز پابندم کرده بود . اونم اینکه تنها ادمی بود که منو قبول داشت . تنها ادمی که باهام هدف مشترک داشت و تنها ادمی که حالمو خوب میکرد و باعث میشد واقعااا از ته دل بخندم .درسته من هیچ رابطه عاشقانه ای با اون نداشتم . ولی اینقدر با وجودش شاد بودم که برای اولین بار توی زندگیم از ته دل میخندیدم و از تلاش برای خوشحال کردنش خسته نمیشدم...
بهم گفت برای پوستر باید تایید حراست بگیرم . رفتم حراست . گفت اصلا قبلا براش نبرده و ندیده . باورم نمیشد یعنی این همه مدت بهم دروغ گفته بود . تایید حراست گرفتم و موقعی اومدم بیرون هوا بهشت بود ولی توی مغز من جهنم بود . بهش مسیج دادم جواب نداد . هیچوقت جوابمو نمیداد . دنیا رو سرم خراب شد . غمگین شدم . واقعاا بعد سال ها غم به زندگیم برگشت . مردی که شاهرگم بود . این همه مدت دروغ تحویلم داده بود .کسی که میدونست من واقعاااا برای این نشریه زحمت کشیدم و دوسش دارم . ذره ای برای دوست داشتم ارزش قایل نبود . یه هفته گذشت . هر شب کابوس میدیدم . بی حوصله ترین دختر دنیا بودم . دنیام اتیش بود . بعد یه هفته که اروم تر شدم . واتس اپ پیامش دادم و بهش گفتم باورم نمیشد این حجم بدی داشته باشه . خیال میکردم به عنوان یه استاد واقعا هوامو داشته باشین و از این قبیل حرف های تیز...
روز بعد باهاش کلاس داشتم . قبلش یه کلاس دیگه داشتم . وقتی منو توی راهرو دید . اصلا بهم توجه نکرد . وقتی ذوباره دیدمش من توجهی نکردم . ازش واقعاا دلخور بودم ولی بی توجهیش عذابم میداد . مسایل قاطی شده بود . عشق و کار دانشجویی باهم ! کلاسش شروع شد . کنفرانس بود . همکلاسیم مشغول ارایه بود . عادت داره همیشه اواسط ارایه میاد . میگه میخام خودتون یاد بگیرین کلاس اداره نکنید. بار اول که اومد نگاهش روی من خشک شد ولی حتی دره ای بهش توجه نکرردم نشست سرجاش . حنی نگاهمم نمیکرد . میدونم منتطقی نیست ادم کسی که اینقدر بهش دروغ گفته از بی محلیش احساس ضعف کنه . ولی من واقعا احساس ضعف کردم . جون عاشق بودم . اونم از خدا خواسته موقع کنفرانس همین که من سوال پرسیدم شروع کرد سرزنش کردن من که سوالت بی ربط و بر علیه من از کسی که ارایه میداد تعریف کرد ... برای امضا اخرنشریه که رفتم دفترش حتی نگاهمم نمیکرد . اون گناه کرده بود ولی من متهم بودم .هنوز باخودم احمقانه فکر میکردم . هنوز خیال میکردم امیدی هست . برادر همکلاسیم ازم خواستگاری کرده بود .عادت داشتم گزارش کارهامو بهش میدادم بینشون توی یه جمله براش نوشتم به برادر فلانی جواب مثبت دادم . ضربه اخرم بود . اگه حسی بود . باید اقدامی میکرد . بی حوصله ترین و اشوب ترین دختر دانشگاه بودم . وقتی همکلاسیام راجب اشوب بودنم میپرسیدن . میگفتم مادرم مریضه و درسته مادرم مریض بود ولی یه سرما خوردگی ساده بود!
فرداش که رفتم داشگاه . توی کارگاه . من خب مسول کارگاه بودم . چون خودم کارگاه شخصی داشتم . به همه این کارها مسلط بودم . وقتی اومد . اینقدر عادی رفتار کرد که فهمیدم ذره ای براش مهم نیست!
احساس بدی داشتم . اخه من که این همه تلاش کردم . من که این همه ویژگی های مثبت برای خودم ساختم . چرا نه؟همون روزها بود که خواهر حسابدار دانشگاه ازم توی نمازخونه رسما خواستگاری کرد . همکلاسی هام که دیگه علنی توی راهرو ابراز علاقه میکردن .راستش دختری با ویژگی های مثبت از خودم ساخته بودم ولی خب به چشم اشخاص دیگه اومدم و تیرم به هدف نخورد .<br>همون روزها بود که یکی از پسرهای فامیلم اوج عشقشو نشون داد و واقعا باور کردم دوستم داره .شاید به حد استاد نبود ولی نسبت به سنش پسر قویی و پر تلاشی بود با موفقیت های خوب...
حالم خوب نبود . قبول کردم باهاش حرف بزنم . من مثل یه مترسک بودم و اون کوه اتش فشان عشق . از هر طریقی عشقشو بهم نشون میداد . خرید هدیه های گرون قیمت و عاشقانه های زیااااد . حتی خونوادش هم ابراز عشق زیادی بهم داشتم .خیلی با خودم کنجار میرفتم . دل من پیش کسی بود که منو نمیخاست و دل یه نفر دیگه پیشه من که نمیخاستمش ...به نصیحت یه دوستم قبول کردم منم از مترسکی در بیام و گرمتر بشم . در جواب محبت هاش لبخند میزدم و دیگه یخ زده نبودم . اونم احساس میکرد موفق شده ...ولی من شاد نبودم . من فقط میخاستم فشار روحیم کم بشه . من فقط میخاستم صدای خرد شدن خودمو نشنوم ...
روزها میگذشت و اون عاشق تر و من اواره تر . با اون میرفتم بیرون ولی فکرم توی اون لحظه ای بود که ارایه خوب دادم و استاد بهم خرمالو داد!
یا اون لحظه که سوال درست جواب میدادم و لبخند میزد...
چند روز پیش بود . تصمیم گرفتم باهاش حرف نزنم . از یه طرفم خونوادش خیلی جدی شده بودن و همچنین من دلیلی برای رد کردنش نداشتمدر سمو بهونه کردم . گوشیمو خاموش کردم . گفت یکساعت در هفته فقط منو ببینه . قبول کردم . فقط یکساعت در هفته ...یه دلیل دیگه خاموش کردن گوشیم این بود که از هفته قبل تصمیم گرفتم حتی گزارشکار هم به استاد ندم . مثل بچه ای بودم که بند نافشو بردین و از منبع حیاتش جدا شده . من واقعااا دلیله تلاشمو از دست داده بودم . ناگهان حس کردم چقدر ادم اطراف من هست که انگار تا حالا ندیدمشون . ادم هایی که منو اون دختر کنکوری شکست خورده میشناختن . یه دوگانگی بد داشتم . من یه شخصیت قویی از خودم ساخته بودم ولی در نگاه ادما هیچ نبودم . گوشیمو خاموش کردم که نگاه اون ادم هارو حس کنم ... اینروزا که سرگرم درس هام هستم . واژه واژه کتابام منو یاد اون میندازه . یه مرد که باعث شد من یه دختر دیگه بشم .مردی که بخاطر کشیدن چشم هاش نقاش شدم . سبک هایپرریالیسم . ولی هیچوقت نقاشی چشم هاشو بهش ندادم
امروز بین درس خوندنام . یاد روز استاد افتادم . توی دلم یه حس خوب ;جوانه زد. یه حس که جز وقتای فکر کردن به اون هیچوقت تجربه اش نکردم ...
اومدم پای لب تاپم و تصمیم گرفتم براش یه طرح کهکشان انتخاب کنم و کل عید وقت بزارم برای کشیدن یه کهکشان نیم متری . ذره ذره با قلمو بکشم براش ...

برای بار اول این متن دیروز توی یه سایت مشاوره نوشتم . اونجا ترسی از ارسال نداشتم . ولی اینجا میترسم . من دختر بدی نیستم . ولی ادم های اینجا خیلی مقید و خوب هستند . ترسم از اینه که بخاطز کارام اینجا دختر بدی به چشم بیام . و زیاد سر زنش بشم و یا تحقیر ...
راستش دیروز که سایت مربوط به مشاوره گذاشتم . نظرات متعددی برام اومد . از اینکه عشقو ادامه بده تا اینکه قیدشو بزن ولی بین همه این حرف ها حرف یه مرد که ظاهر مذهبی داشت به دلم نشست . اون اقا گفتن استعداد خدا به من داده و من بهتره از عشق مخلوق به عشق خالقه این استعداد برسم
این مدت خیلی سعی کردم راه درست پیدا کنم . الان در این نقطه از جهانم به این نتیجه رسیدم که اگه بتونم خودمو به خودم و خدای خودم گره بزنم . قطعا موفق تر میشم
میشه لطفا بهم یاد بدین ؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد راهنما

narges.khanom;915593 نوشت:
سلام وقتتون بخیر
خوب میدونم حرف هایی که میزنم خطاهای زیادی داخلش هست ولی ادم وقتی فکر درمانه . بهتره عین واقعیت بگه ...

narges.khanom;915593 نوشت:
این مدت خیلی سعی کردم راه درست پیدا کنم . الان در این نقطه از جهانم به این نتیجه رسیدم که اگه بتونم خودمو به خودم و خدای خودم گره بزنم . قطعا موفق تر میشم
میشه لطفا بهم یاد بدین ؟

با عرض سلام و ادب خدمت شما و همه اسک دینی های عزیز
بخاطر تاخیر در پاسخگویی عذر خواهی می کنم و از حسن اعتماد شما متشکرم
متن شما در عین اینکه از عمق وجود شما نشات گرفته بود و از دل اندوهگین شما تراوش می کرد حاوی تجربیات تلخ و شیرین و نکات مهمی بود که لازم است چندین باره خوانده شود و البته می تواند پایان خوشی داشته باشد که تنها با مدیریت و تلاش و توانمندی شما رقم خواهد خورد پس بیایید و معشوق اصلی را بیابید
معشوق اصلی ؟
اما برای نجات از این عشق مجازی که تاثیرات فراوانی در انسان می گذارد ولی متاسفانه تاثیرات آن مقطعی است تاثیر دائمی آن پریشانی و غم می باشد چرا که یا منجر به فراق می شود و مشکلات پس از آن ...
و یا منجر به وصال می شود اما چه وصالی :
عشق مجازی نتیجه خیال است و واقعیت آن آنقدر جذابیت ندارد که انسان را عاشق نماید اما ما در فکر و خیال خود آنقدر جذابیت ها را پرورش می دهیم که عاشق می شویم و دل و ذهن فکر خود را اسیر معشوق می نماییم و...
شما اگر به استادتون هم برسید و ازدواج نمایید مشخص نیست که ایشان همسر ایده آل شما باشد چرا که ممکن است نسبت به هم کفویت نداشته باشید و یا حتی در واقع آن گونه که در خیال برداشت نموده اید نباشد بدانید که این گونه انتخاب ها از نوع ابتدا انتخاب و سپس تصمیم می باشد و آینده مناسبی ندارد.
و اگر هم نتیجه این آشنایی و علاقه جدایی باشد تنها برای شما حسرت و غم و ناراحتی و شکستهایی بعدی می باشد مگر آنکه خود را از این عشق و علاقه جدا نمایید.

اما برای رهایی از این عشق نکات زیر را رعایت نمایید :

  1. از مهارتهای کنترل فکر استفاده نمایید (خواهر بزرگوار در بسیاری از اوقات دیگر آن استاد در کنارتون نیست و تنها فکر و خیال او هست که در صورت فکر و خیال و پرورش رفتارهای خوب او عطش شما بیشتر می شود و در صورت فکر و خیال و پرورش فراق از او غم و ناراحتی شما فزرونی می باشد پس بیایید این فکر و خیال را مدیریت نمایید)
  2. هر آنچه سبب یاداوری خاطرات استادتون می باشد را از ذهن بیرون نمایید
  3. سعی نمایید خود را برنامه های مختلف سرگرم نمایید
  4. از توانمدیهای مختلفی که دارید به بهترین نحو استفاده نمایید.
  5. استاد شما و علاقه شما به او تنها وسیله بوده است که شما بتوانید از توانمندیها و استعدادهایی که عاشق و معشوق اصلی (خداوند عزیز و مهربان )به شما داده است استفاده نمایید و خود را به جاهایی که لیاقت بیشتری را دارید بکشانید و بدانید که توانمدیها و استعدادهای شما بسیار بیشتر از آن چیزی است که هستید پس متوقف نشوید و بخواهید که پیشرفت شما بسیار بسیار بیشتر می شود البته این بار به کمک خداوند عزیزی که او حتما عاشق ماست و ما اگر بخواهیم می توانیم عاشق او شویم.
  6. زمینه ازدواج را زودتر برای خود فراهم آورید البته حتما با آگاهی و شناخت مناسب و پرهیز از انتخاب های احساسی
  7. ورزش را بیش از پیش داشته باشید.
  8. توجه به معنویت و خداوند را در زندگی خود بیشتر نمایید.(نماز اول وقت ،اذکار صلوات و استغفار و لا اله الا الله،دعا و توسل به اهل بیت و مناجات با خداوند)
  9. رفت و آمد خود را به مجالس و مکانهای مذهبی بیشتر نمایید.
  10. مطالعه خود را در زمینه کتب دینی بالا ببرید
  11. کتب زندگینامه علماء و شهدا را بیشتر مطالعه نمایید.
  12. دوستی خود را افراد متدین و با سواد و موفق بیشتر نمایید.

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

[=arial]فکر و خیال سبب بسیاری از مشکلات و گرفتاریها ،ضعیف شدن روحیه،وسواس فکری، افسردگی، وابستگی و ...می شوند و لذا مدیریت آن بسیار کمک کننده می باشد
مهارتهای کنترل فکر:
الف: از فکر کردن ارادی به موضوع آزار دهنده (طرف مقابل و هر آنچه مرتبط با او می باشد) به شدت پرهیز نمایید.
ب . اگر خود بخود به ذهن شما آمدند سعی کنید از ذهن خود بیرون ببرید و اگر نتوانستید از راهکارهای زیر استفاده نمایید:
-اهمیت ندادن و بی خیال بودن
۱ . پر کردن اوقات روزانه
۲ . در نظر گرفتن افکار و رفتارهای جایگزین مناسب
۳ . نوشتن افکار
۴ . نوشتن افکار و پاره کردن کاغذ
۵ . بستن کش به دست و کشیدن آن
۶ . حواله دادن افکار به زمان خاصی در روز یا هفته (اگر زیاد به ذهن شما می آید روزانه یک ربع تا نیم ساعت و اگر کمتر زمان کمتری را روزانه یا یک روز درمیان و ...به این فکر اختصاص دهید و هر موقع این فکر به ذهن شما آمد به آن زمانی که معین کرده اید حواله دهید )
۷ . توجه به معنویت را فراموش ننمایید( نماز اول وقت توسل به اهل بیت مناجات و طلب از خداوند اذکار صلوات استغفار لاحول و لا قوه الا بالله و خواندن سورهای معوذتین )
تلقین مثبت
ورزش کردن

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

بسم الله الرحمن الرحیم

چون این عشق یک طرفه بوده و جایی نمیرسیده نباید ادامه میدادید
و ادامه دادنش به ضرر خودتون هست

گاهی ذهن ما از آدمی بخصوص فرشته میسازد ولی اگر عادی فکر کنیم و احساسات و عواطف رو کنار بگذاریم واقعیت رو بیشتر میبینیم.

عشق یکی از لازمه های زندگی هست اما به شرایطی :
کنترل شده
بجا
هدف دار

در غیر این صورت موجب بیراهه کشیدن و فشار روانی و . .. خواهد شد
برای برخورد منطقی با قضیه سعی کنید موارد بد قضیه رو هم در نظر بگیرید
و روی مسائل دیگر زوم کنید تا این مساله در ذهنتون کمرنگ شده و بی ارزش شود

سلام

همان طوری که کارشناس محترم فرمودند استادتان محرکی برای شناسایی توان مندی ها و قابلیت های شما که خودتان از آن بی خبر بودید، بودند

جهت انگیزه ای که موجب حرکت شما شده است را اکنون بسوی دهنده استعدادهای شکوفا شده و نشده بچرخانید ، اوایل غریبگی کردن طبیعی است ولی به مرور جذب خواهید شد .

پاک کردن ذهن از کسی که تمام اوقات را اشغال کرده کار سختی است ولی اگر جایگزینی مناسب تر از او پیدا کنید، شدنی است. تکیه گاهی که بقایش بیشتر از خودتان است.

سخت است و درمان بدون درد نخواهد بود.

[=palatino linotype]برای اینکه اینجا توی این سایت بنویسم خیلی دل دل کردم
راستش جراتشو نداشتم . با خودم میگفتم برم برای ادمایی بنویسم که واجبات دین حرفه ای بلدن . حالا دارن مستحبات یاد میگیرن
برم راجب کار اشتباهم بنویسم

مطمن بودم که هرزه خطاب میشم و طومار هایی از حدیث و روایت سرم میریزین و خردم میکنین
همش تصویر زن های درحال سنگسار شدن توی ذهنم میومد

دو هفته طول کشید تا فرایند پاسخگویی به سرانجام رسید . توی این دو هفته از خیلیا مشاوره گرفتم
از دکتر روانپزشک که بهم گفت دچار شیدایی حاد شدم و باید قرص بخورم تا اونی که بهم گفت باهاش رابطه جنسی داشته باش
مرد با رابطه جنسی اسیر خودت کن
ولی من دختر بد و بیمار روانی نبودم
وقتی با ناامیدی سایت باز کردم و دیدم جواب اومده برام
خودمو برای هرحرفی اماده کردم . برای سرزنش شدنا . برای تحقیر شدنا
اول سرسری خوندم . دنبال کلمات خاص بودم
ولی اصلا خبری از تحقیر و سرزنش نبود
حتی جملات سخت سخت و حدیث و روایت هم نبود

خیلی ساده وصمیمی البته جدی نوشته شده بود
انگار همه ابعاد نیاز من برطرف شده بود

بعد از تموم کردنش . اذان شد

نماز خوندم . راستش یه جاهایشو یادم رفته بود . حمد و توحیدم گمونم درهم برهم خوندم

بعد اومدم تشکر کنم . دوباره ترسیدم

ترسیدم از اینکه تاپیک بالا بیارم و کاربرها شروع کنن سرزنشم کنن
یکم که گذشت پیام های خصوصی شروع شد
پیام های پرمهری که بیشتر تشویق بود تا سرزنش
واژه واژه هایی که با دلم مهربون بودن و امید زندگی بهم میدادن
راهکار بهم میدادن و میگفتن خدا چقدر خوبه

واقعا ممنونم از همه . واقعا ممنونم به خاطر اینکه کاری کردین باور کنم ادم هایی با خدان . صفت خدایی دارن

@};-

سلام
این عشق های دوره و زمانه ما عشق نیستن
جسارتا
اسمش هوس و توام با توهم است !
و بازی با احساسات هم و درگیر کردن عواطف است !

انسان وقتی از تفکر و تعقل خود در هرکاری بهره نبرد
لاجرم
احساس جایگزین اون می شود !
جایی هم که احساسات ورود پیدا کند . سرانجام خوشی ب دنبال ندارد
شما بهتر بود
بجای این همه عقب افتادگی در تحصیل و زندگی و اتلاف زمان بنا بدلائل مشکلات پیش آمده برای شما مصمم می شدید
حرکت رو ب جلو جهت جبران اون مقدار پسرفتگی های خودتان م ی گرفتید
هر چند این مطالب من قصدش سر زنش سرکار تحت هیچ شرائطی نبوده و نیست !

آرمین...;917107 نوشت:
سلام
این عشق های دوره و زمانه ما عشق نیستن
جسارتا
اسمش هوس و توام با توهم است !
و بازی با احساسات هم و درگیر کردن عواطف است !

انسان وقتی از تفکر و تعقل خود در هرکاری بهره نبرد
لاجرم
احساس جایگزین اون می شود !
جایی هم که احساسات ورود پیدا کند . سرانجام خوشی ب دنبال ندارد
شما بهتر بود
بجای این همه عقب افتادگی در تحصیل و زندگی و اتلاف زمان بنا بدلائل مشکلات پیش آمده برای شما مصمم می شدید
حرکت رو ب جلو جهت جبران اون مقدار پسرفتگی های خودتان م ی گرفتید
هر چند این مطالب من قصدش سر زنش سرکار تحت هیچ شرائطی نبوده و نیست !


.

یعنی خدا اینقد احساس داره به بنده هاش . عقل و تفکر نداره ؟

narges.khanom;917110 نوشت:
.

یعنی خدا اینقد احساس داره به بنده هاش . عقل و تفکر نداره ؟


بحث خدا نیست
بحث
مخلوقات خدا ست

آرمین...;917111 نوشت:
بحث خدا نیست
بحث
مخلوقات خدا ست

.
یعنی شما به خونوادتون احساس ندارین ؟

آرمین...;917111 نوشت:
بحث خدا نیست
بحث
مخلوقات خدا ست

سلام وقت بخیر
برادر قصد جسارت ندارم اما جوری حرف میزنید انگار خودتون هیچ وقت توی زندگی اشتباه نکردید و صد در صد راه درست رفتید!!! خب ما انسانیم و ناقص ادم مجبوره بعضی موقع راه اشتباه رو بره تا راه درست پیدا کنه....

narges.khanom;917112 نوشت:
.
یعنی شما به خونوادتون احساس ندارین ؟

بحث نوع و محتوا احساس داشتن ب افراد است !

amd;917113 نوشت:
سلام وقت بخیر
برادر قصد جسارت ندارم اما جوری حرف میزنید انگار خودتون هیچ وقت توی زندگی اشتباه نکردید و صد در صد راه درست رفتید!!! خب ما انسانیم و ناقص ادم مجبوره بعضی موقع راه اشتباه رو بره تا راه درست پیدا کنه....

بله اشتباه کردم
شکی نیست
اما
نوع اشتباهات هم با هم فرق می کند
کسی هم مرتکب قتلی می شود . و یا سرقت ووووو و یا جسارتا در فضاهای حقیقی و مجازی جسارتا اغفال نوامیس مردم !!!
آن هم اگر ازش پرسیده شود
می گوید اشتباه کردم
نکته
من در اول پست خود خدمت شما عرض کردم
منظورم شخص شما نبوده
یک امر کلی را بیان کردم !

آرمین...;917114 نوشت:
بحث نوع و محتوا احساس داشتن ب افراد است !

شما.
گفتین وقتی فکر و عقل نباشه احساس هست . یعنی برای بعضی افراد فکر و عقل نداریم و برای بعضی داریم ؟

یعنی دین اسلام که دین احساس و مهربانیه . میشه دین بی عقل و تفکرها ؟

narges.khanom;917117 نوشت:
شما.
گفتین وقتی فکر و عقل نباشه احساس هست . یعنی برای بعضی افراد فکر و عقل نداریم و برای بعضی داریم ؟

دو نکته را ذیلا خدمت شما عرض می کنم
1/ برخی اشتباهات دیگر اشتباه محسوب نمی شوند . در واقع حکم تیر خلاص ب خود انسان را دارن . یعنی غرق شدن و نابودی بطوری که راه برگشتی را و تجربه کسب کردن برای فرد باقی نمی گذارد
2/در نوع این عشق های کذایی که همه ما شاهد آن هستیم . که اگر فرضا هم ب ازدواج ختم شود . مگر غیر از این است !
پروندههای متعددی از چنین عشق ها و روابط که ب داد گاهها ی خانواده کشانده شده !
کم نیست !
که منجر ب طلاق ودر بسیاری موارد طلاق توافقی ختم شده است

narges.khanom;917103 نوشت:
واقعا ممنونم از همه . واقعا ممنونم به خاطر اینکه کاری کردین باور کنم ادم هایی با خدان . صفت خدایی دارن

سلام
خدا رو شکر که راضی هستید و اینجا به آرامش رسیدید@};-

narges.khanom;917117 نوشت:
یعنی دین اسلام که دین احساس و مهربانیه . میشه دین بی عقل و تفکرها ؟

در بحث هیجان و عقل مباحث زیادی وجود دارد، ولی در کل هیجان را این گونه تعریف می کنند : درک روابط بین پدیده ها، تمایل به جنس مخالف و ایجاد حس خاص به جنس مخالف کار هیجانات است .

در تعریف عقل می گویند: تشخیص و تمیز خوب از بد کار عقل است. تمایل به جنس مخالف بطور طبیعی در انسان از نوجوانی شکل می گیرد، چگونگی پاسخ به این تمایل کار عقل است.

و در کل این گونه بیان می شود هر جا عقل بود هیجان حضور دارد ولی حضور هیجان دلیلی بر حضور عقل نیست، یعنی هیجان اخص از عقل است.

آرمین...;917119 نوشت:
دو نکته را ذیلا خدمت شما عرض می کنم
1/ برخی اشتباهات دیگر اشتباه محسوب نمی شوند . در واقع حکم تیر خلاص ب خود انسان را دارن . یعنی غرق شدن و نابودی بطوری که راه برگشتی را و تجربه کسب کردن برای فرد باقی نمی گذارد
2/در نوع این عشق های کذایی که همه ما شاهد آن هستیم . که اگر فرضا هم ب ازدواج ختم شود . مگر غیر از این است !
پروندههای متعددی از چنین عشق ها و روابط که ب داد گاهها ی خانواده کشانده شده !
کم نیست !
که منجر ب طلاق ودر بسیاری موارد طلاق توافقی ختم شده است

.

سوال من چیز دیگه ای بود

لطفا اول فرموده قبلتونو حل کنید بعد راجب دادگاه خونواده صحبت میکنم

ریحــانه الــنبی;917120 نوشت:
سلام
خدا رو شکر که راضی هستید و اینجا به آرامش رسیدید@};-

در بحث هیجان و عقل مباحث زیادی وجود دارد، ولی در کل هیجان را این گونه تعریف می کنند : درک روابط بین پدیده ها، تمایل به جنس مخالف و ایجاد حس خاص به جنس مخالف کار هیجانات است .

در تعریف عقل می گویند: تشخیص و تمیز خوب از بد کار عقل است. تمایل به جنس مخالف بطور طبیعی در انسان از نوجوانی شکل می گیرد، چگونگی پاسخ به این تمایل کار عقل است.

و در کل این گونه بیان می شود هر جا عقل بود هیجان حضور دارد ولی حضور هیجان دلیلی بر حضور عقل نیست، یعنی هیجان اخص از عقل است.

.

ممنون بخاطر توضیح شما واقعا عالی بود

ممنون که برام نوشتین گل

ابوالفضل;916969 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

[=palatino linotype]سلام وقتتون بخیر . ممنون که وقت گذاشتین و برام نوشتین

نقل قول:
چون این عشق یک طرفه بوده و جایی نمیرسیده نباید ادامه میدادید
و ادامه دادنش به ضرر خودتون هست


[=palatino linotype]اینو به هرکس میگم باور نمیکنه ولی من احساس کردم اون مرد بهم علاقه داره . من وقتی شالگزدن بافتم وقتی مطمن شدم احساسی هست . بهشون دادم . عملا یک ماه طول کشید . ولی نمیدونم چی شد برگ برگشت و انگار خیالم خام بود
برای ضربه اخر بهشون گفتم به خواستگار جواب مثبت دادم و ایشون عکس العملی نشون ندادن اون موقع متوجه شدم عشق ام یک طرفه هست و ارتباط قطع کردم و سعی کردم عشقو از وجودم بیرون کنم

نقل قول:
گاهی ذهن ما از آدمی بخصوص فرشته میسازد ولی اگر عادی فکر کنیم و احساسات و عواطف رو کنار بگذاریم واقعیت رو بیشتر میبینیم.

[=palatino linotype]بله کاملا حق با شماست . شاید یکی از تجربه های تلخم همین باشه . من از یه ادم بت بزرگی ساختم
استادم مرد بزرگی هستند ولی من توی خیالم خیلی بهشون پرو بال دادم
و یه جاهایی شاید محبت های استادی به خیال عشق گذاشتم.

نقل قول:
[=palatino linotype][=verdana]عشق یکی از لازمه های زندگی هست اما به شرایطی :
کنترل شده
بجا
هدف دار

در غیر این صورت موجب بیراهه کشیدن و فشار روانی و . .. خواهد شد


[=palatino linotype]من اعتقاد زیادی به هوش احساسی دارم . باور دارم که دلیل خیلی از موفقیت های ما خانوما و یا حتی خوشبختیمون همین احساسمون هست

ما با همین احساسمون مادر میشیم . همسر میشیم . دنیای صورتی و سرخ میسازیم برای خودمون

من هیچوقت نمیخام عشق و احساس از دلم بره . میخام دلمو خوب و بدون زخم نگه دارم . چون یکی از قدرت های من همین احساسم هست .

ولی خب خامی کردم . عشقمو خام مصرف کردم . هوشمندانه و زیرکانه از این قدرت و هوشم استفاده نکردم


نقل قول:
برای برخورد منطقی با قضیه سعی کنید موارد بد قضیه رو هم در نظر بگیرید
و روی مسائل دیگر زوم کنید تا این مساله در ذهنتون کمرنگ شده و بی ارزش شود

[=palatino linotype]خیلی خیلی ممنونم از راهکاری که دادین . حتما از این روش استفاده میکنم

ریحــانه الــنبی;917029 نوشت:
سلام

سلام . وقتتون بخیر
خیلی ممنونم که وقت گذاشتین و برام نوشتین

نقل قول:
همان طوری که کارشناس محترم فرمودند استادتان محرکی برای شناسایی توان مندی ها و قابلیت های شما که خودتان از آن بی خبر بودید، بودند

جهت انگیزه ای که موجب حرکت شما شده است را اکنون بسوی دهنده استعدادهای شکوفا شده و نشده بچرخانید ، اوایل غریبگی کردن طبیعی است ولی به مرور جذب خواهید شد .

یه وقتایی میدونم باید چکار کنم ولی انجام نمیدم

این مدت خدا هم نشونه هایی برام داشته . مثلا دفترم فال حافظ داشت . خیلی کلافه بودم که چکار کنم . گفتم خدایا خودت بهم بگو چکار کنم . فال اومد 40 روز هر صبح به راز و نیاز با خدا بپرداز تا به خواسته ات برسی . اخه بین این همه صفحه . چرا همین صفحه باید بیاد . دقیقا وقتی من از خواستم
یا مثلا دیشب خیلی گیج بودم که چطور میشه از عشق مخلوق به خدا رسید . ساعت 3 شب خوابم نمیبرد . رفتم تلوزیون روشن کردم . فیلم دقیقا یه طلبه بود که عاشق یه دختر شده بود و میخاست به خدا برسه . نوشته های روحانی هارو مرور میکرد و با خودش درگیری داشت و یاد گرفت

ولی مشکل اینجاست اونجوری که باید اداب دینی رعایت نمیکنم . شما تعبیر خوبی داشتین . غریبگی میکنم

نقل قول:
پاک کردن ذهن از کسی که تمام اوقات را اشغال کرده کار سختی است ولی اگر جایگزینی مناسب تر از او پیدا کنید، شدنی است. تکیه گاهی که بقایش بیشتر از خودتان است.

سخت است و درمان بدون درد نخواهد بود.

روز به روز کمرنگ تر میشه برام . دیگه دردشم کمتر شده ولی هنوزم توی فکرم هست

دعا کنین بتونم تکیه گاه اصلیمو پیدا کنم

narges.khanom;915593 نوشت:
سلام وقتتون بخیر

سلام خواهر جان
متنی که قرار دادین واقعا متاثر کننده بود برای من که ی زندگی چقد میتونه سخت باشه
فقط ی شکسپیر میخواد که از درون مایه متنتون ی داستانی تاریخی بسازه
این روحیه شما آفرین داره همینطوری ادامه بدین حتما موفق میشین همونطور که بار ها شدین
نگران سرزنش هیچ ملامتگری نباشید هر گنه کاری آینده ای داره و هر نیکو کاری گذشته ای
به صحبتای افراد قضاوت گر گوش ندین در زندگی و محکم و با اراده ادامه بدین حتما موفق میشین
در مورد جمله آخرتون لازم نیست شما خودتونو گره بزنید خدایی که وجود داره به اندازه بسیار کافی مهربون هست که میفرماید
ای داوود! اگر آنان که از من رویگردان شده‌اند می‌دانستند که چگونه درانتظارشان هستم وچه مهری نسبت به آنان دارم ...
وچه قدر مشتاقم که معصیتشان را ترک کنند ازاشتیاق من می مردند و در راه محبتم بند ازبندشان جدا میشد. ای داوود!این اراده من است درباره کسانی که از من رویگردان شده اند. پس اراده ام درباره روی آورندگان به من چگونه است . ای داوود! بیشترین نیاز بنده به من هنگامی است که از من احساس بی نیازی کند بیشترین مهربانی من به بنده هنگامی است که از من رویگردان شود و بیشتر ارجمندی بنده‌ام نزد من هنگامی است که به سوی من بازگردد.
ی احساس خاصی هست که وقتی با چنین خدایی تو تنهایی حرف میزنه آدم ی احساس خاصی از مرکز قلب به تمام بدن آدم ساطع میشه پر از امید و تازه شدن
با آرزوی موفقیت برای شما خواهر بزرگوار این مسائل مطمئنن قابل حله امیدتون رو از دست ندین
محتاج دعا

تنها درمان عملی که سراغ دارم می دونم عمل کنی بهش جواب می ده. سخنرانی تنها مسیر استاد پناهیان گوش کن چهل جلسست و بهش عمل کن

narges.khanom;917125 نوشت:
اینو به هرکس میگم باور نمیکنه ولی من احساس کردم اون مرد بهم علاقه داره . من وقتی شالگزدن بافتم وقتی مطمن شدم احساسی هست . بهشون دادم . عملا یک ماه طول کشید . ولی نمیدونم چی شد برگ برگشت و انگار خیالم خام بود
برای ضربه اخر بهشون گفتم به خواستگار جواب مثبت دادم و ایشون عکس العملی نشون ندادن اون موقع متوجه شدم عشق ام یک طرفه هست و ارتباط قطع کردم و سعی کردم عشقو از وجودم بیرون کنم

معلم ها یا استادهای دانشگاه شغلشون طوری هست که تا حدودی پدرانه رفتار می کنند تا باعث شکوفایی استعداد دانشجو بشوند و . . .

و صحبت کردن و راهنمایی کردن براشون یه چیز عادی هست ( البته بستگی به شخصیتشون هم داره> ولی در حد معمول اینطوره)

و نکته ای هم باید بهش توجه میکرد :

کسی که علاقه ی خاصی داشته باشه و بخواد این علاقه مستمر باشه به هر حال یه نشانه هایی بروز میده
ساکت نمیمونه .

شاید نگاه این اقا به قضیه راهنمایی شما و شکوفایی استعداهاتون بوده و شما به جور دیگری به قضیه نگاه کرده اید که کاملا با دید اون فرق داشته !
و این کاملا مشهود هست و شده

narges.khanom;917125 نوشت:
من اعتقاد زیادی به هوش احساسی دارم . باور دارم که دلیل خیلی از موفقیت های ما خانوما و یا حتی خوشبختیمون همین احساسمون هست

ما با همین احساسمون مادر میشیم . همسر میشیم . دنیای صورتی و سرخ میسازیم برای خودمون

من هیچوقت نمیخام عشق و احساس از دلم بره . میخام دلمو خوب و بدون زخم نگه دارم . چون یکی از قدرت های من همین احساسم هست .

ولی خب خامی کردم . عشقمو خام مصرف کردم . هوشمندانه و زیرکانه از این قدرت و هوشم استفاده نکردم

من احساس رو انکار نکردم .
تمامی نیروهایی که در وجود انسان هست بنوعی در ساختن زندگی و زنده بودن لازم هست
زمانی ما موفق خواهیم شد و به خوشبختی میرسیم که تلاش کنیم هر احساس و نیرویی رو در جای خود استفاده کنیم

عشق مادر به فرزند زیباست اما فرض کنید مادری بیش از حد افراط کنه و بگه فرزندم تو نباید جایی بری و همیشه خونه کارم باشی !
این میتونه برای هر دو ازار دهنده و دست و پاگیر باشه.
یا همین مادر احساسش رو برای یه کودک دیگری خرج کنه که نه هدفی داره و نه چیزی !

پس بهتر هست با احساس باشیم اما :
کنترل شده
هدف دار
بجا

که چه احساسی رو کجا بکار ببریم و کجا چه احساسی رو ادامه بدیم
روی چه احساسی زوم کنیم و به نفعمون هست و چه احساسی نیست

و به نظرم بهتر هست :
همیشه اول منطقی رفتار کنیم و بعد نیازی بود از احساس استفاده کنیم

اگر شما رفتارهای طرف مقابل رو اگاهانه و از روی منطق حلاجی میکردید => اینکه دلیل فلان حرف و رفتار چی میتونه باشه
و گاهی هم به هر حال دست خود انسان نیست و همین که بعدها براش روشن میشه باز جای امید هست

narges.khanom;917125 نوشت:
بله کاملا حق با شماست . شاید یکی از تجربه های تلخم همین باشه . من از یه ادم بت بزرگی ساختم
استادم مرد بزرگی هستند ولی من توی خیالم خیلی بهشون پرو بال دادم
و یه جاهایی شاید محبت های استادی به خیال عشق گذاشتم.

عشق ناگهانی ( عشقی که به هجوم اولیه اتشین شروع میشه ) نکته بدی که داره اینه که :
فرد همه چی رو خوب میبینه و مثل اینکه روی بدی ها پرده کشیه میشه
برای همین کسایی که اینجوری ازدواج می کنند کم کم و به مرور زمان واقعیت هایی براشون اشکار شده و رابطه و احساس سرد تر میشه

این نظر منه :
کسایی که عشقشون بر اساس یه منطق صحیح و به مرور شکل میره روز به روز گرمتر میشه نه سردتر !

شما مشکلتون این بوده که همه چی رو سپردید دست احساس و احساس مثل طوفانی هست که که میتونه انسان اواره کنه و به هر جایی بکشونه

پیروز باشید

Reza551;917219 نوشت:
تنها درمان عملی که سراغ دارم می دونم عمل کنی بهش جواب می ده. سخنرانی تنها مسیر استاد پناهیان گوش کن چهل جلسست و بهش عمل کن

سلام.
ممنون بخاطر پیشنهادتون دانلود کردم . تا نصفه حرف ها شتیدم . حرف های خوبی بود

ولی نمیدونم چرا تمایل به شنیدن حرف روحانی ندارم

نه اینکه عادت به شنیدن نداشته باشم نهههه . نت یکی از عادت هام شنیدن کتاب صوتی هست

ولی حقیقتش صدای روحانی و حرفاش به دلم ننشست

ممنون@};-

narges.khanom;917236 نوشت:
سلام.
ممنون بخاطر پیشنهادتون دانلود کردم . تا نصفه حرف ها شتیدم . حرف های خوبی بود

ولی نمیدونم چرا تمایل به شنیدن حرف روحانی ندارم

نه اینکه عادت به شنیدن نداشته باشم نهههه . نت یکی از عادت هام شنیدن کتاب صوتی هست

ولی حقیقتش صدای روحانی و حرفاش به دلم ننشست

ممنون@};-

با سلام و احترام

انسان بدون احساس نباید باشد... احساس و عشق لازمه زندگی است.
خصوصا خانم ها زندگی شان بدون احساس و عشق بی معناست..
بهترین راه برای دور شدن از یک عشق، جایگزین کردن ان است...
وقتی قلب ما پر از احساس عشق نسبت به خدا و اهل بیت یا شهدا یا پدر و مادر و خانواده شود، عشق های دیگر کنار میرود
وقتی ان حس معنوی و نورانی بیاید عشق های دیگر به کنترل شما در می ایند

hessam78;917216 نوشت:
سلام خواهر جان
متنی که قرار دادین واقعا متاثر کننده بود برای من که ی زندگی چقد میتونه سخت باشه
فقط ی نرگس;;)میخواد که از درون مایه متنتون ی داستانی تاریخی بسازه
این روحیه شما آفرین داره همینطوری ادامه بدین حتما موفق میشین همونطور که بار ها شدین
نگران سرزنش هیچ ملامتگری نباشید هر گنه کاری آینده ای داره و هر نیکو کاری گذشته ای
به صحبتای افراد قضاوت گر گوش ندین در زندگی و محکم و با اراده ادامه بدین حتما موفق میشین
در مورد جمله آخرتون لازم نیست شما خودتونو گره بزنید خدایی که وجود داره به اندازه بسیار کافی مهربون هست که میفرماید
ای داوود! اگر آنان که از من رویگردان شده‌اند می‌دانستند که چگونه درانتظارشان هستم وچه مهری نسبت به آنان دارم ...
وچه قدر مشتاقم که معصیتشان را ترک کنند ازاشتیاق من می مردند و در راه محبتم بند ازبندشان جدا میشد. ای داوود!این اراده من است درباره کسانی که از من رویگردان شده اند. پس اراده ام درباره روی آورندگان به من چگونه است . ای داوود! بیشترین نیاز بنده به من هنگامی است که از من احساس بی نیازی کند بیشترین مهربانی من به بنده هنگامی است که از من رویگردان شود و بیشتر ارجمندی بنده‌ام نزد من هنگامی است که به سوی من بازگردد.
ی احساس خاصی هست که وقتی با چنین خدایی تو تنهایی حرف میزنه آدم ی احساس خاصی از مرکز قلب به تمام بدن آدم ساطع میشه پر از امید و تازه شدن
با آرزوی موفقیت برای شما خواهر بزرگوار این مسائل مطمئنن قابل حله امیدتون رو از دست ندین
محتاج دعا

سلام.

خیلی ممنونم که برام نوشتین

ممنون بخاظر جملات پرمهرتون

این روزها که تنها شدم . یعنی تعلق فکریم به اون کمتر شده

نگاهم به جایی دیگه هست . میخام نعطیلات که تموم شد . شب شعرهای شهرم شرکت کنم و با شخصیت های ادبی شهر اشنا بشم

میخام برای نشریه های مستقل بنویسم و اگه به دلم نشست . یه روزی سردبیر یه نشریه مستقل بشم

میخام قدرت قلممو اینقد زیاد کنم که یه روزی خودم این یک سال و نیم زندگیمو بنویسم

ممنون گل

و طاها;917241 نوشت:
با سلام و احترام

انسان بدون احساس نباید باشد... احساس و عشق لازمه زندگی است.
خصوصا خانم ها زندگی شان بدون احساس و عشق بی معناست..
بهترین راه برای دور شدن از یک عشق، جایگزین کردن ان است...
وقتی قلب ما پر از احساس عشق نسبت به خدا و اهل بیت یا شهدا یا پدر و مادر و خانواده شود، عشق های دیگر کنار میرود
وقتی ان حس معنوی و نورانی بیاید عشق های دیگر به کنترل شما در می ایند

سلام.

مممنون که وقت گذاشتین و نوشتین

من دلد اصلی که نونستم اینقد سریع موضوع برای خودم حل کنم . داشتن خونواده خوب و گرم بود . ادمایی که دوستم دارن

دقیقا عشقی که شما بهش اشاره کردین

narges.khanom;917242 نوشت:
سلام.

خیلی ممنونم که برام نوشتین

ممنون بخاظر جملات پرمهرتون

این روزها که تنها شدم . یعنی تعلق فکریم به اون کمتر شده

نگاهم به جایی دیگه هست . میخام نعطیلات که تموم شد . شب شعرهای شهرم شرکت کنم و با شخصیت های ادبی شهر اشنا بشم

میخام برای نشریه های مستقل بنویسم و اگه به دلم نشست . یه روزی سردبیر یه نشریه مستقل بشم

میخام قدرت قلممو اینقد زیاد کنم که یه روزی خودم این یک سال و نیم زندگیمو بنویسم

ممنون


سلام
خواهش میکنم
خودم تجربه کمی در شعر نویسی در حد مدرسه و استانی دارم
اشک قلم از سیطره احساس خارج نیست واسه نوشتن شعر یک منبع احساسی لازمه که اگه تفکرات و خاطرات فردی که نسبت بهش شکست خوردین باشه که بیشتر آسیب میبینین
اما در هر صورت امیدوارم موفق شین هرجور شده خودتون رو مشغول کنین و به ورطه تفکرات ایستایی التفات ننمایید
آرزوی موفقیت دارم براتون@};-

بهت قول می دم ازش دور بشی کلا ارج می شه از ذهنت

hessam78;917346 نوشت:
سلام
خواهش میکنم
خودم تجربه کمی در شعر نویسی در حد مدرسه و استانی دارم
اشک قلم از سیطره احساس خارج نیست واسه نوشتن شعر یک منبع احساسی لازمه که اگه تفکرات و خاطرات فردی که نسبت بهش شکست خوردین باشه که بیشتر آسیب میبینین
اما در هر صورت امیدوارم موفق شین هرجور شده خودتون رو مشغول کنین و به ورطه تفکرات ایستایی التفات ننمایید
آرزوی موفقیت دارم براتون@};-

ممنون
بخاطر نکته عالی که اشاره کردین

بله به هیچ وجه برای استادم نه متن مینویسم و نه شعر

سعی میکنم منبع های انرژیی دیگه ای پیدا کنم

فعلا درس و فعالیتم خیلی خوب شده

یعنی نسبت به قبل

تونستم روال خوبی داشته باشه . و هرروز سعی میکنم نقص هامو کمتر کنم

برام دعا کنین بتونم از پس این چالش زندگیمم بربیام

خیلی ممنونم از حرف های باارزشتتون@};-

Reza551;917350 نوشت:
بهت قول می دم ازش دور بشی کلا ارج می شه از ذهنت

سلام

ممنون بخاطر اطمینانی که دادین

ولی هنوز خارج نشده . هنوز میاد توی خبالم

گاهی ذهنم از درس خسته است یا گیج خواب و تازه از خواب بیدار شدم

خیالش میاد . مرور خاطراتش و دلتنگی زیاااااااااااد . حتی حرف زدن باهاش و توضیح دادن این روزهام

توی خبالم برنامه هامو براش میگم و حتی راجب اینکه دیگه نباید باشه براش توضیح میدم

میترسم این حالت ها عادت بشه و همیشگی

Reza551;917350 نوشت:
بهت قول می دم ازش دور بشی کلا ارج می شه از ذهنت

یک سال و دو سال نیازه. بعد عقل ادم بیاد سرجاش می بینه فکر می کنه می فهمه که به دردش نمی خوره

سلام
قلمتون خیلی احساسی و در عین حال عالی بود من که می خوندم یه لحظه فکر کردم خودم هستم
با اینکه در حدی نیستم ولی با تایید حرفتون در مورد خدا دوست دارم بگم
خدا بهترین و غمخوارترین و یگانه کسی هست که عاشق ما هست و علاوه بر اون همه ی قدرت ها دستشه و فقط کافیه صبر کنیم و ازش نا امید نشیم اگه دقت کنیم همیشه خدا بوده که نجاتمون داده هدایتمون کرده و اگر فردی مثل استادتون هم یه ویژگی خوب داشته در واقع به تقلید از صفات اولیای خداست.
چه بسا استاد شما از شما بهتر نباشه و آینده رو فقط خدا می دونه
شما امیدوار باشین و خوشحال که انسان موفق و با اراده و پرثمری هستین توی جامعه و ان شاء الله حتما نتیجه ی تلاشتون و میبینین.
موفق و خوشبخت باشین

روزنه;917737 نوشت:
سلام
قلمتون خیلی احساسی و در عین حال عالی بود من که می خوندم یه لحظه فکر کردم خودم هستم
با اینکه در حدی نیستم ولی با تایید حرفتون در مورد خدا دوست دارم بگم
خدا بهترین و غمخوارترین و یگانه کسی هست که عاشق ما هست و علاوه بر اون همه ی قدرت ها دستشه و فقط کافیه صبر کنیم و ازش نا امید نشیم اگه دقت کنیم همیشه خدا بوده که نجاتمون داده هدایتمون کرده و اگر فردی مثل استادتون هم یه ویژگی خوب داشته در واقع به تقلید از صفات اولیای خداست.
چه بسا استاد شما از شما بهتر نباشه و آینده رو فقط خدا می دونه
شما امیدوار باشین و خوشحال که انسان موفق و با اراده و پرثمری هستین توی جامعه و ان شاء الله حتما نتیجه ی تلاشتون و میبینین.
موفق و خوشبخت باشین

سلام

خیلی ممتونم ازتون . و خوشحالم کخ خوشتون اومد

امیدوارم بتونم یه روز نویسنده خوبی بشم و بتونم دختر مفیدی باشم و از قلمم استفاده خوبی کنم

بله حرف هاتون درسته

ولی من هنوز خدا به اندازه شما درک نکردم

هنوز عمق حرف شمارو حس نمیکنم

ولی یه حال خاص دارم .

نماز صبح هنوز موفق نشدم بخونم . یعنی موفقیت جه عرض کنم . شب ها تا دیروقت سرم گزم کتاب هامه بعد هم میخابم تا یازده صبح !
ولی نماز ظهر وشب میخونم ...

هنوز به ذکر گفتن عادت نکردم . یعنی هنوز درکش نکردم و یادم میره

ولی یه چیزی توی وجودم هست که متفاوت با قبله

مثلا الان با خودم فکر میکردم . نکنه باهام لج بیوفته . بعد گفتم خب لج بیوفته . خدارو که دارم !

یا مثلا قبلا درس هام سخت میشد . برام اون پیام میذاشتم و از سختیشون میگفتم . الان به خدا میگم یا اگه خیلییییی سختیشون اذیتم کنه . سجده میکنم و میگم خدایا . اینا بی ادبن منو اذیتت میکنن:-

یه جورایی احساس نیاز بهش نمیکنم یا بهتر بگم خواسته هام اینقد بزرگ شدن که اون از پسشون برنمیاد!

Reza551;917523 نوشت:
یک سال و دو سال نیازه. بعد عقل ادم بیاد سرجاش می بینه فکر می کنه می فهمه که به دردش نمی خوره


من
دختر قویی هستم . زودتر خوب میشم . یعنی میخام که خوب بشم

narges.khanom;917749 نوشت:
سلام

خیلی ممتونم ازتون . و خوشحالم کخ خوشتون اومد

امیدوارم بتونم یه روز نویسنده خوبی بشم و بتونم دختر مفیدی باشم و از قلمم استفاده خوبی کنم

بله حرف هاتون درسته

ولی من هنوز خدا به اندازه شما درک نکردم

هنوز عمق حرف شمارو حس نمیکنم

ولی یه حال خاص دارم .

نماز صبح هنوز موفق نشدم بخونم . یعنی موفقیت جه عرض کنم . شب ها تا دیروقت سرم گزم کتاب هامه بعد هم میخابم تا یازده صبح !
ولی نماز ظهر وشب میخونم ...

هنوز به ذکر گفتن عادت نکردم . یعنی هنوز درکش نکردم و یادم میره

ولی یه چیزی توی وجودم هست که متفاوت با قبله

مثلا الان با خودم فکر میکردم . نکنه باهام لج بیوفته . بعد گفتم خب لج بیوفته . خدارو که دارم !

یا مثلا قبلا درس هام سخت میشد . برام اون پیام میذاشتم و از سختیشون میگفتم . الان به خدا میگم یا اگه خیلییییی سختیشون اذیتم کنه . سجده میکنم و میگم خدایا . اینا بی ادبن منو اذیتت میکنن:-

یه جورایی احساس نیاز بهش نمیکنم یا بهتر بگم خواسته هام اینقد بزرگ شدن که اون از پسشون برنمیاد!


الانش هم نویسنده ی خوبی هستین و من غبطه میخورم
هرکسی با خدا به طریقی ارتباط برقرار میکنه حساب کتاب خدا و بندگانش و تنها خدا می دونه و به میزان ذکر و دعا نیست.
من خودم با اینکه ظاهر مومنی ندارم و ... خلاصه راضی نیستم از خودم Smile اما سوره ی یاسین و هر روز سعی می کنم بخونم و تقدیم کمک به یه یکی از معصوم ها خیلی اثرات خوب و مثبت و آرامش بخش هست انگار کنترل و اختیارتو داده باشی دست کسی که همه چیز و خود به خود حل می کنه.

روزنه;917793 نوشت:
الانش هم نویسنده ی خوبی هستین و من غبطه میخورم
هرکسی با خدا به طریقی ارتباط برقرار میکنه حساب کتاب خدا و بندگانش و تنها خدا می دونه و به میزان ذکر و دعا نیست.
من خودم با اینکه ظاهر مومنی ندارم و ... خلاصه راضی نیستم از خودم Smile اما سوره ی یاسین و هر روز سعی می کنم بخونم و تقدیم کمک به یه یکی از معصوم ها خیلی اثرات خوب و مثبت و آرامش بخش هست انگار کنترل و اختیارتو داده باشی دست کسی که همه چیز و خود به خود حل می کنه.

خیلی خیلی ممنونم@};-
اخه

خوندن جملات عربی چه ارامشی داره ؟

ننه به سوادتون اضافه میشه نه حتی به مهارت هاتون

narges.khanom;917804 نوشت:
خیلی خیلی ممنونم@};-
اخه

خوندن جملات عربی چه ارامشی داره ؟

ننه به سوادتون اضافه میشه نه حتی به مهارت هاتون

شما می تونین اول معناش و بخونین مثلا هر آیه که خوندین معناش و هم بخونین بعد رفته رفته که تعداد خوندن هاتون زیاد بشه معانی زیادی متوجه میشین که نوشته نشدن.
سوره ها علاوه بر معانی ظاهری و عمیقشون آرامش بخش و وسیله ی هدایت هستن حتی اگر خالی بخونیم باز هم تاثیر دارن گل

زبان عربی عاشقانه ترین زبان دنیاست

موضوع قفل شده است