جمع بندی ذات خدا و صفات و تاثیر پذیری

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ذات خدا و صفات و تاثیر پذیری

سلام
سوالمو با آیه ای از قرآن شروع کنم
مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین
خب آیا صفت مکر برای ذات خدا است؟
چون در نهج البلاغه صفات خدا همان ذات خدا هستند
اما اگر بگوییم صفتی است که در نوع رفتار انسان عَرَض شده با توجه به عملکرد انسان اگر خوب باشد خداوند کمک کننده است و اگر حیله کند خداوند حیله می کند
خب در اینجا صفت خدا وابسته به عملکرد انسان شده
و از آنجایی که صفت همان ذات خداوند است پس ذات خدا هم وابسته شده
سپاس

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

hessam78;914419 نوشت:
سلام
سوالمو با آیه ای از قرآن شروع کنم
مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین
خب آیا صفت مکر برای ذات خدا است؟
چون در نهج البلاغه صفات خدا همان ذات خدا هستند
اما اگر بگوییم صفتی است که در نوع رفتار انسان عَرَض شده با توجه به عملکرد انسان اگر خوب باشد خداوند کمک کننده است و اگر حیله کند خداوند حیله می کند
خب در اینجا صفت خدا وابسته به عملکرد انسان شده
و از آنجایی که صفت همان ذات خداوند است پس ذات خدا هم وابسته شده
سپاس

با سلام و احترام
برای پاسخ به این سوال باید به دو نکته توجه بفرمایید:

نکته اول: تفکیک اوصاف ذاتی از اوصاف فعلی

صفات خداوند به دو دسته تقسیم می شوند، صفات ذاتیه و صفاتی فعلیه؛ صفاتی که فرض وجود خدا برای اتصاف خداوند به آنها کفایت می کند، صفات ذاتیه نامیده می شود، مثل علم و قدرت و حیات و...؛ یعنی چه خداوند تنها باشد و کسی را خلق نکرده باشد، و چه خلق کرده باشد علم و قدرت و حیات در خداوند هست و با تغییر شرایط فرقی نمی کند، همواره او متصف به این صفات است، اما صفات فعلیه، صفاتی هستند که اتصاف خداوند به آنها متوقف بر فرض موجودی غیر خداوند است، مثل خالقیت، خب تا خداوند چیزی را خلق نکند به خالقیت وصف نمیشود، یا «رازقیت» تا به کسی رزق ندهد به رازقیت وصف نمی شود، و...(ر.ک: سبحانی، جعفر، الالهیات، ج1، ص84)

حال که تفاوت این دو دسته از اوصاف روشن شد باید توجه کرد که اوصاف ذاتی خداوند عین ذات او بوده و لذا تغییر و تحول در آنها راه ندارد و به هیچ چیز هم وابسته نیست، اما اوصاف فعل خداوند از ذات او جداست و تغییر و تحول در آنها راه دارد، و ممکن است در گرو شرایط باشند. یعنی خداوند تا شرایط ایجاد نشود فعلی را انجام نمی دهد، که یکی از این شرائط همانطور که فرمودید میتواند «اراده»ی ما باشد.
یکی از این اوصاف فعلیه، صفت «مکر» هست که البته معنای حیله گری نیست،بلکه طبق روایات به معنای مجازات کردن طبق جزای کسی است که مکر و حیله نموده است.(قمی مشهدی، تفسیر کنزالدقائق، ج1، ص196)

نکته دوم: وابستگی در اوصاف فعلی

این که فعل خداوند در گرو افعال ماست، یا به تعبیر شما وابسته به افعال ماست، به معنای وابستگی خدا به ما نیست، چرا که خود خداوند چنین اراده کرده است نه انکه جبری باشد،یعنی او خودش اراده کرده که به ما اختیار بدهد و سپس افعال خودش را در گرو افعال ما قرار دهد، و با ما متناسب با رفتارمان، رفتار کند، همان طور که صراحتا فرموده:
«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏»؛ خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنچه مربوط به خودشان می شود را تغییر دهند. (رعد:11)
وگرنه میتوانست ما را مجبور بیافریند و اصلا افعالش را در گرو افعال ما انجام ندهد!

بنابراین تفاوت ما با خداوند در این است که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در افعالمان وابسته به خداوند هستیم،(این امر خارج از خواست و اراده ماست) اما وابستگی افعال او به افعال مابه خاطر خواست خود اوست، او خودش آزادانه چنین اراده کرده است، چنین تابعیتی، تابعیت حقیقی نبوده و مایه نقص محسوب نمیشود.

مسلم;914542 نوشت:
با سلام و احترام
برای پاسخ به این سوال باید به دو نکته توجه بفرمایید:

نکته اول: تفکیک اوصاف ذاتی از اوصاف فعلی
صفات خداوند به دو دسته تقسیم می شوند، صفات ذاتیه و صفاتی فعلیه؛ صفاتی که فرض وجود خدا برای اتصاف خداوند به آنها کفایت می کند، صفات ذاتیه نامیده می شود، مثل علم و قدرت و حیات و...؛ یعنی چه خداوند تنها باشد و کسی را خلق نکرده باشد، و چه خلق کرده باشد علم و قدرت و حیات در خداوند هست و با تغییر شرایط فرقی نمی کند، همواره او متصف به این صفات است، اما صفات فعلیه، صفاتی هستند که اتصاف خداوند به آنها متوقف بر فرض موجودی غیر خداوند است، مثل خالقیت، خب تا خداوند چیزی را خلق نکند به خالقیت وصف نمیشود، یا «رازقیت» تا به کسی رزق ندهد به رازقیت وصف نمی شود، و...(ر.ک: سبحانی، جعفر، الالهیات، ج1، ص84)

حال که تفاوت این دو دسته از اوصاف روشن شد باید توجه کرد که اوصاف ذاتی خداوند عین ذات او بوده و لذا تغییر و تحول در آنها راه ندارد و به هیچ چیز هم وابسته نیست، اما اوصاف فعل خداوند از ذات او جداست و تغییر و تحول در آنها راه دارد، و ممکن است در گرو شرایط باشند. یعنی خداوند تا شرایط ایجاد نشود فعلی را انجام نمی دهد، که یکی از این شرائط همانطور که فرمودید میتواند «اراده»ی ما باشد.
یکی از این اوصاف فعلیه، صفت «مکر» هست که البته معنای حیله گری نیست،بلکه طبق روایات به معنای مجازات کردن طبق جزای کسی است که مکر و حیله نموده است.(قمی مشهدی، تفسیر کنزالدقائق، ج1، ص196)

نکته دوم: وابستگی در اوصاف فعلی
این که فعل خداوند در گرو افعال ماست، یا به تعبیر شما وابسته به افعال ماست، به معنای وابستگی خدا به ما نیست، چرا که خود خداوند چنین اراده کرده است نه انکه جبری باشد،یعنی او خودش اراده کرده که به ما اختیار بدهد و سپس افعال خودش را در گرو افعال ما قرار دهد، و با ما متناسب با رفتارمان، رفتار کند، همان طور که صراحتا فرموده:
«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏»؛ خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنچه مربوط به خودشان می شود را تغییر دهند. (رعد:11)
وگرنه میتوانست ما را مجبور بیافریند و اصلا افعالش را در گرو افعال ما انجام ندهد!

بنابراین تفاوت ما با خداوند در این است که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در افعالمان وابسته به خداوند هستیم،(این امر خارج از خواست و اراده ماست) اما وابستگی افعال او به افعال مابه خاطر خواست خود اوست، او خودش آزادانه چنین اراده کرده است، چنین تابعیتی، تابعیت حقیقی نبوده و مایه نقص محسوب نمیشود.


سلام خیلی تشکر بابت پاسخ خوبتون
مشکل من بیشتر سر این بود که صفات فعلی خدا،همون ذاتش هست
که حل شد
تشکر
ی سوال دیگه
تو ذات خدا فرمودن که تصور نکنید ولی رو صفاتش میشه
اون صفاتی که همون ذاته رو اونا تفکر کنیم معنیش این نیس که رو ذات خدا داریم فکر میکنیم؟

hessam78;914600 نوشت:
ی سوال دیگه
تو ذات خدا فرمودن که تصور نکنید ولی رو صفاتش میشه
اون صفاتی که همون ذاته رو اونا تفکر کنیم معنیش این نیس که رو ذات خدا داریم فکر میکنیم؟


ببینید همان طور که خودتان هم اشاره کردید صفات ذاتی و ذات خداوند عین هم است، لذا در کُنه هیچ کدام نباید فکر کرد، اما همان طور که خود وجود خداوند یک معنایی به معنای هستی دارد و میشود در آن فکر کرد، صفات هم یک مفهومی دارند که از این مفاهیم می شود سخن گفت و فکر کرد.
یعنی می شود از وجود خدا و معنای هستی او سخن گفت، یا از معنای علم و حیات و قدرت ؛ اما اینکه حقیقت این اوصاف در مورد خداوند چگونه است، را هرگز عقل نمی فهمد، این که چطور وجود برای خدا ضرورت دارد، چطور از ابتدا بوده و به وجود نیامده! و مسائلی این چنینی نمی توانیم فکر کنیم.

مسلم;914631 نوشت:
ببینید همان طور که خودتان هم اشاره کردید صفات ذاتی و ذات خداوند عین هم است، لذا در کُنه هیچ کدام نباید فکر کرد، اما همان طور که خود وجود خداوند یک معنایی به معنای هستی دارد و میشود در آن فکر کرد، صفات هم یک مفهومی دارند که از این مفاهیم می شود سخن گفت و فکر کرد.
یعنی می شود از وجود خدا و معنای هستی او سخن گفت، یا از معنای علم و حیات و قدرت ؛ اما اینکه حقیقت این اوصاف در مورد خداوند چگونه است، را هرگز عقل نمی فهمد، این که چطور وجود برای خدا ضرورت دارد، چطور از ابتدا بوده و به وجود نیامده! و مسائلی این چنینی نمی توانیم فکر کنیم.

سلام مجدد بازم ی سوال دیگه@};-
الان مثلا صفت هستی رو فرمودین
یاد ی متن از نهج البلاغه افتادم
كمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا
كردن است؛ زیرا هر صفتی نشان می دهد كه غیر از موصوف، و هر
موصوفی گواهی می دهد كه غیر از صفت است؛ پس كسی كه خدا را
با صفت مخلوقات تعریف كند او را به چیزی نزدیك كرده، و با نزدیك
كردن خدا به چیزی، دو خدا مطرح شده
الان مثلا صفت هستی،هرچی فکر میکنم برای خدا معنی نداره که هست باشه وجود داشتن برای این دنیا نمی تونه باشه؟
یا مثلا یگانگی خدا و یکی بودن،خب این لفظ شمارشی برای دنیای ماده نیس؟آخه خدا یکی هست معنی داره؟البته معنای بی همتا بودن درسته ؛منظورم یکی بودنه فقط
مثلا حی لایموت ؛زنده یا مرده بودن برای خدا نباید معنی داشته باشه آخه چون خدا جاندار نیست که بعد علامه طباطبایی می فرمایند زندگی یعنی حالتی از شعور و اراده،بعد با این اوصاف گیاه و جانور که اراده نداره زنده نباید باشه

hessam78;914419 نوشت:
سلام
سوالمو با آیه ای از قرآن شروع کنم
مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین
خب آیا صفت مکر برای ذات خدا است؟
چون در نهج البلاغه صفات خدا همان ذات خدا هستند
اما اگر بگوییم صفتی است که در نوع رفتار انسان عَرَض شده با توجه به عملکرد انسان اگر خوب باشد خداوند کمک کننده است و اگر حیله کند خداوند حیله می کند
خب در اینجا صفت خدا وابسته به عملکرد انسان شده
و از آنجایی که صفت همان ذات خداوند است پس ذات خدا هم وابسته شده
سپاس

سلام
قرآن کریم مکر مکر کنندگان را جز برضد خود مکر کننده نمی داند بعبارت دیگر فرد مکار خود را می فریبد لذا رهاسازی مکرکننده در مکرش همان مکر خداست چون مکری بالاتر از این نیست که انسان به گمان بدست آوردن متاعی دنیوی خود و انسانیتش را از دست بدهد پس مکر خدا این است که مکر کننده را مدد می رساند چه اینکه او بنادارد به هر تلاشگری کمک کند: کلا نمد
لذا اگر جایی هم می بینیم افراد مکار به دام می افتند این اثر همان فریفتگی و زیان بزرگ درونی است که کمی ظاهر شده است
یا علیم

با سلام و احترام

hessam78;914667 نوشت:
الان مثلا صفت هستی، هرچی فکر میکنم برای خدا معنی نداره که هست باشه وجود داشتن برای این دنیا نمی تونه باشه؟

ببینید آنچه در روایات از خداوند نفی شده تفاوت قائل شدن بین وجود و صفات است، یعنی هرچه بوی دوگانگی بدهد، وعینیت ذات الهی با همه اوصافش را زیر سوال ببرد نفی شده است.

کیفیت نسبت دادن اوصاف به خداوند بدین صورت است که ما صفات را از تمام شئوب و نواقصی که مربوط به موجودات محدود و امکانی است خالی کرده و فقط آن حقیقت اوصاف را به خدا نسبت می دهیم(سبحانی، جعفر، الالهیات، ج1، ص173) مثلا همین صفت هستی که می فرمایید به معنای هستی دنیوی نیست، به معنای هستی محدود نیست، به معنای هستی معلولی نیست، یعنی آن مغز و مفهوم اساسیِ هستی که در مقابل نیستی است را فقط به خدا نسبت می دهیم.

چون نمی شود هستی را از خدا نفی کرد، ببینید هستی و نیستی با هم متناقض هستند، یعنی در کنار این دو ، شقّ سومی وجود ندارد؛ یا هست، یا نیست، ما که چیز دیگری نداریم، پس هستی را به کامل ترین معنای آن به خدا نسبت می دهیم، هستی ای که هیچ حد و مرزی ندارد.

hessam78;914667 نوشت:
یا مثلا یگانگی خدا و یکی بودن،خب این لفظ شمارشی برای دنیای ماده نیس؟آخه خدا یکی هست معنی داره؟البته معنای بی همتا بودن درسته ؛منظورم یکی بودنه فقط

در این مورد هم همینطور ، یعنی ما هرگز واحد عددی را به خدا نسبت نمی دهیم، یگانگی خداوند به معنای «یکی بودن» نیست، به معنای «تک» بودن است. در روایات هم به این مسئله اشاره شده است، امام علی(ع) می فرمایند:

«وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ‏ بَابَ‏ الْأَعْدَادِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّ مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِي بَابِ الْأَعْدَاد»؛ به کار بردن واحدی که از آن واحد باب اعداد قصد شود برای خدا جایز نیست، چون آنچه که دومی ندارد (تکرار بردار نیست) در باب اعداد وارد نمی شود.(صدوق، محمد بن علی، التوحید، ص83)

hessam78;914667 نوشت:
مثلا حی لایموت ؛زنده یا مرده بودن برای خدا نباید معنی داشته باشه آخه چون خدا جاندار نیست که بعد علامه طباطبایی می فرمایند زندگی یعنی حالتی از شعور و اراده،بعد با این اوصاف گیاه و جانور که اراده نداره زنده نباید باشه

حیات هم همینطور، اصلا مفهوم حیات یعنی منشأیت برای درک و فعل، «حیات دنیوی» یک معنای خاص از حیات است، یعنی موجوداتی که در عالَم مُلک و عالَم دنیا دارای علم و قدرت هستند، لذا میگویند حیات دنیوی، خب روشن است که ما چنین حیاتی را به خداوند نسبت نمی دهیم! ما زمانی حیات را به خدا نسبت می دهیم که همه شئوب و نواقص مادی آن را بزداییم و نهایت منشأیت علم و فعل را به خدا نسبت می دهیم.(الالهیات، ج1، ص156)

پرسش
الف) برخی از صفات خداوند مثل این آیه شریفه «مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین» وابسته به عملکرد انسان شده است، و از آنجایی که صفت خدا همان ذات خداوند است پس ذات خدا هم وابسته شده است.

ب)
امام علی(ع) در نهج البلاغه فرموده اند كمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا كردن است؛ كسی كه خدا را با صفت مخلوقات تعریف كند او را به چیزی نزدیك كرده، و با نزدیك كردن خدا به چیزی، دو خدا قائل شده است»
اما مثلا صفت هستی، هرچی فکر میکنم برای خدا معنی نداره که هست باشه اما وجود دنیوی نباشد! یا مثلا یگانگی خدا و یکی بودن، خب این لفظ شمارشی برای دنیای ماده است؛ پس چرا او را به وحدت توصیف می کنیم؟ یا مثلا حی و اوصاف مانند آن.


پاسخ

برای پاسخ به قسمت (الف) باید به دو نکته توجه بفرمایید:

نکته اول: تفکیک اوصاف ذاتی از اوصاف فعلی
صفات خداوند به دو دسته تقسیم می شوند، صفات ذاتیه و صفاتی فعلیه؛ صفاتی که فرض وجود خدا برای اتصاف خداوند به آنها کفایت می کند، صفات ذاتیه نامیده می شود، مثل علم و قدرت و حیات و...؛ یعنی چه خداوند تنها باشد و کسی را خلق نکرده باشد، و چه خلق کرده باشد علم و قدرت و حیات در خداوند هست و با تغییر شرایط فرقی نمی کند، همواره او متصف به این صفات است، اما صفات فعلیه، صفاتی هستند که اتصاف خداوند به آنها متوقف بر فرض موجودی غیر خداوند است، مثل خالقیت، خب تا خداوند چیزی را خلق نکند به خالقیت وصف نمیشود، یا «رازقیت» تا به کسی رزق ندهد به رازقیت وصف نمی شود، و...(1)

حال که تفاوت این دو دسته از اوصاف روشن شد باید توجه کرد که اوصاف ذاتی خداوند عین ذات او بوده و لذا تغییر و تحول در آنها راه ندارد و به هیچ چیز هم وابسته نیست، اما اوصاف فعل خداوند از ذات او جداست و تغییر و تحول در آنها راه دارد، و ممکن است در گرو شرایط باشند. یعنی خداوند تا شرایط ایجاد نشود فعلی را انجام نمی دهد، که یکی از این شرائط همانطور که فرمودید میتواند «اراده»ی ما باشد.
یکی از این اوصاف فعلیه، صفت «مکر» هست که البته معنای حیله گری نیست، بلکه طبق روایات به معنای مجازات کردن طبق جزای کسی است که مکر و حیله نموده است.(2)

نکته دوم: وابستگی در اوصاف فعلی
این که فعل خداوند در گرو افعال ماست، یا به تعبیر شما وابسته به افعال ماست، به معنای وابستگی خدا به ما نیست، چرا که خود خداوند چنین اراده کرده است نه انکه جبری باشد،یعنی او خودش اراده کرده که به ما اختیار بدهد و سپس افعال خودش را در گرو افعال ما قرار دهد، و با ما متناسب با رفتارمان، رفتار کند، همان طور که صراحتا فرموده:
«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏»؛ خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنچه مربوط به خودشان می شود را تغییر دهند. (3)
وگرنه میتوانست ما را مجبور بیافریند و اصلا افعالش را در گرو افعال ما انجام ندهد!

بنابراین تفاوت ما با خداوند در این است که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در افعالمان وابسته به خداوند هستیم،(این امر خارج از خواست و اراده ماست) اما وابستگی افعال او به افعال مابه خاطر خواست خود اوست، او خودش آزادانه چنین اراده کرده است، چنین تابعیتی، تابعیت حقیقی نبوده و مایه نقص محسوب نمیشود.

پاسخ به سوال (ب)

آنچه در روایات از خداوند نفی شده اولا تفاوت قائل شدن بین وجود و صفات است، یعنی هرچه بوی دوگانگی بدهد، وعینیت ذات الهی با همه اوصافش را زیر سوال ببرد نفی شده است، و ثانیا تشبیه اوصاف او با اوصاف ممکنات است. وگرنه خود اهل بیت(ع) هم به صورت فراوان در ادعیه شان خداوند را وصف نموده اند.

به طور کلی قاعده و چارچوب نسبت دادن اوصاف به خداوند بدین صورت است که ما صفات را از تمام شئوب و نواقصی که مربوط به موجودات محدود و امکانی است خالی کرده و فقط آن حقیقت اوصاف را به خدا نسبت می دهیم(4) مثلا همین صفت هستی که می فرمایید به معنای هستی دنیوی نیست، به معنای هستی محدود نیست، به معنای هستی معلولی نیست، یعنی آن مغز و مفهوم اساسیِ هستی که در مقابل نیستی است را فقط به خدا نسبت می دهیم.

چون نمی شود هستی را از خدا نفی کرد، ببینید هستی و نیستی با هم متناقض هستند، یعنی در کنار این دو، شقّ سومی وجود ندارد؛ یا هست، یا نیست، ما که چیز دیگری نداریم، پس هستی را به کامل ترین معنای آن به خدا نسبت می دهیم، هستی ای که هیچ حد و مرزی ندارد.
در مورد وحدت هم همینطور ، یعنی ما هرگز واحد عددی را به خدا نسبت نمی دهیم، یگانگی خداوند به معنای «یکی بودن» نیست، به معنای «تک» بودن است. در روایات هم به این مسئله اشاره شده است، امام علی(ع) می فرمایند:

«وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ‏ بَابَ‏ الْأَعْدَادِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّ مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِي بَابِ الْأَعْدَاد»؛ به کار بردن واحدی که از آن واحد باب اعداد قصد شود برای خدا جایز نیست، چون آنچه که دومی ندارد (تکرار بردار نیست) در باب اعداد وارد نمی شود.(5)
حیات هم همینطور، اصلا مفهوم حیات یعنی منشأیت برای درک و فعل، «حیات دنیوی» یک معنای خاص از حیات است، یعنی موجوداتی که در عالَم مُلک و عالَم دنیا دارای علم و قدرت هستند، لذا میگویند حیات دنیوی، خب روشن است که ما چنین حیاتی را به خداوند نسبت نمی دهیم! ما زمانی حیات را به خدا نسبت می دهیم که همه شئوب و نواقص مادی آن را بزداییم و نهایت منشأیت علم و فعل را به خدا نسبت می دهیم.(6)
_________________________________
1. ر.ک: سبحانی، جعفر، الالهیات، ج1، ص84.
2. قمی مشهدی، تفسیر کنزالدقائق، ج1، ص196.
3. رعد:11/13.
4. الالهیات، ج1، ص173.
5. صدوق، محمد بن علی، التوحید، ص83.
6. الالهیات، ج1، ص156.

موضوع قفل شده است