جمع بندی تفاوت عوالم فلسفه با عوالم عرفان

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تفاوت عوالم فلسفه با عوالم عرفان

سلام
من چند وقت پیش یک مطلبی می خوندم که این شعرای بزرگ که هم عارف بودن و هم فیلسوف، در بطن حرفاشون از عمق و پیچیدگی های بسیاری از درون عوالم خلقت سخن می گفتند

در جایی خوندم که کسی که فیلسوف هست به بسیاری از عوالم (که برزخ نزدیک ترینشون هست) دائم در سفر هست مثل امام خمینی استاد مطهری و ایت الله طباطبایی در عصر ما و افلاطون و بطلمیوس و دیگران در عهد باستان!

الان سوالم این هست که ما اصلا چند نوع علم داریم که باعث کشف عوالم می شوند و تفاوتشون در چیست؟( مثل علم حکمت-علم فلسفه-علم عرفان و غیره)

با تشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد کافی

اتمچه;910998 نوشت:
سلام
من چند وقت پیش یک مطلبی می خوندم که این شعرای بزرگ که هم عارف بودن و هم فیلسوف، در بطن حرفاشون از عمق و پیچیدگی های بسیاری از درون عوالم خلقت سخن می گفتند

در جایی خوندم که کسی که فیلسوف هست به بسیاری از عوالم (که برزخ نزدیک ترینشون هست) دائم در سفر هست مثل امام خمینی استاد مطهری و ایت الله طباطبایی در عصر ما و افلاطون و بطلمیوس و دیگران در عهد باستان!

الان سوالم این هست که ما اصلا چند نوع علم داریم که باعث کشف عوالم می شوند و تفاوتشون در چیست؟( مثل علم حکمت-علم فلسفه-علم عرفان و غیره)

با تشکر


بسم الله الرحمن الرحیم
ضمن عرض سلام خدمت شما، باید عرض کنم
علومی که با توجه به آیات و روایت و آموزه های دینی، غیر از عالم ماده، به عوالم دیگر نیز پرداخته اند مانند عالم برزخ، مثال، ملکوت، جبروت، لاهوت را می توان به علم فلسفه و عرفان تقسیم بندی نمود.
در عرفان، اهل معرفت، وقتى صحبت از چينش مظاهر و مراتب تنزلات وجود از مقام ذات غيب الغيوبى به صقع ربوبى و تعينات حقي و بعد به عالم اکوان و تعنيات خلقى مي‌نمايند، آن‌را در يک تقسيم بندى کلى، به پنج حضرت
[1] تقسيم مى‌کنند:
فصارت العوالم الكلية و الحضرات الاصلية خمسا:
عالم الاعيان الثابتة و هى عالم الغيب المطلق، و عالم الجبروت، و عالم الملكوت، و عالم الملك، و عالم الانسان الكامل.
[2]
عوالم کلي و حضرات اصلي، به پنج عالم تقسيم مي‌گردند:
الف: عالم اعيان ثابته که غيب مطلق مي‌باشد.
ب: عالم جبروت
ج: عالم ملکوت
د: عالم ملک
ه: عالم انسان کامل
اين عوالم، با يکديگر تباين ندارند. بلکه رابطه طولي بين آن‌ها برقرار است و عالم مافوق، باطن محسوب مي‌گردد و عالم ما دون ظاهر.
«فعالم‏ الملك‏ مظهر عالم الملكوت و هو العالم المثالي المطلق، و هو مظهر عالم الجبروت أي عالم المجردات، و هو مظهر عالم الأعيان الثّابتة و هو مظهر الأسماء الإلهيّة.»
[3]
در اين راستا قرآن کريم نيز، از دو عالم غيب و شهادت سخن مى گويد،
[4] كه تعبير ديگرى از ظاهر و باطن است. و مرحوم علامه سيد حيدر آملي(ره) با توجه به اين معنا مي‌فرمايد:
عالم الملكوت (هو) ظاهر عالم الجبروت‏، فالملك (كذلك هو) ظاهر الملكوت، ... و كلّ باطن‏ بالنسبة الى ظاهره (هو) غيب؛ و كلّ ظاهر النسبة الى باطنه (هو) شهادة
[5] عالم ملکوت، ظاهر عالم جبروت است. پس عالم ملک، ظاهر عالم ملکوت است... و هر باطني نسبت به ظاهر غيب، و هر ظاهري نسبت به باطن، شهادت محسوب مي‌شود.
____________________________
پی نوشت:
[1].
علت نام گذارى هر یک از این مراتب کلیه به «حضرت» به اعتبار حضور ذات حق در مراتب و حاضربودن مراتب نزد حق سبحانه است. بنابراین در این بحث هیچ گاه اطلاق حضرت بر مقام ذات غیب الغیوبى نمى شود زیرا سخن از تنزل از مقام ذات و پیرامون تعینات و ظهورات ذات حق مى باشد (امام خمینى، حواشى بر مقدمه قیصرى بر شرح فصوص الحکم، ص163،
[2]. جامی، نقدالنصوص فی شرح نقش‌الفصوص، ج۱، ص۳۱، قونوی، اعجاز البیان، ج1ص65، قونوی، النفحات الالهیه، ج۱، ص۱۸، قیصری، رسائل قیصری(رساله فی التوحید و النبوه والولایه)ص15، فناری، مصباح الانس ص115،103

[3] . قیصری، شرح فصوص الحکم،ص448

[4] . انعام،73-توبه،94-توبه،105-رعد،9-مومنون92-سجده،7-زمر،46،حشر،22-جمعه،8-تغابن،18

[5]. سید حیدر آملی، نقد النقود فی معرفة الوحود(جامع الاسرار)، ص607


[/HR]

اما این که فلسفه و عرفان چه نسبتی با یکدیگر دارند باید عرض شود که
شباهت ها
حداقل دو شباهت ميان عرفان نظری و فلسفه وجود دارد.
الف: در ماهيت
چرا‌که هر دو از سنخ معرفت حصولي و علم و دانش مي‌باشند و انسان در عرفان نظری همچون فلسفه درصدد کسب معارف است.
ب:محتوا
زيرا هر دو در پي تفسير نظام هستي و تحليل پديده‌هاي آن مي‌باشند. هم عرفان نظري و هم فلسفه در پي ارائه يک جهان‌بيني و جهان‌شناسيِ مطابق واقع هستند.

تفاوت ها
با همه اين شباهت‌ها، بينونت و تمايز اين دو علم کاملاً واضح است زيرا
الف: در جوهر ماهوي
زيرا معرفتي که فيلسوف دنبال آن است، معرفتي حصولي و ذهني است يعني فيلسوف از طريق علم حصولي و محصولات ذهني خواهان شناخت نظام هستي است، لکن مطلوب عارف، معرفت حضوري و شهودي است که لازمة آن عرفان نظري و معرفت حصولي است. به تعبير ديگر، يقين داراي سه مرتبه کلي است: علم‌اليقين، عين‌اليقين و حق‌اليقين. ما در فلسفه و خردورزي عقلاني در نهايت در پي حصول علم‌اليقين هستيم، اما در
عرفان، حداقل معرفتي که عارف دنبال آن است، عين‌اليقين است يعني مي‌خواهد حقايق را بالعيان ببيند و بالاتر از آن در پي حق‌اليقين و مقام فناء در حقيقت است. البته در صورتي اين تفاوت وجود دارد که عرفان نظري و علمي، مبتني بر روش شهودي و حضوري باشد اعم از آنکه شهودات شخصي و فردي مبنا قرار گرفته باشند و يا آنکه شهودات ديگر عارفان ـ که با فرآيندي ويژه همچون تواتر حجيت عمومي يافته است ـ پايه و مايه اصلي استنتاجات در مسائل عرفانن نظري باشد. و پرواضح است که هرگاه مسئله‌اي از مسائل عرفان نظري، صرفاً بهه روش عقلي ـ استدلالي پي‌گيري گردد، نه‌تنها تفاوتي با فلسفه ندارد بلکه اساساً فلسفه است، همانند کاري که صدرالمتألهين به‌ويژه در جلد دوم اسفار به انجام رسانده است،‌که هيچ کسي آن را عرفان نظري نمي‌داند بلکه فلسفه و حکمت متعاليه است.
ب: تفاوت در سنخ معرفت
چراکه در فلسفه تنها روش قابل قبول، روش عقلي و طريقه برهانيست، يعني فيلسوف با دغدغه عقلاني با مسائل مواجه شده و در پي حل آنهاست. اما مبناي اساسي و روش کليدي در عرفان روش شهودي و دريافت‌هاي حضوريست. [1]
________________________
پی نوشت:
[1]. برای اطلاع بیشتر ر. ک امینی نژاد، علی، حکمت عرفانی.


[=system]



کافی;911539 نوشت:
عوالم کلي و حضرات اصلي، به پنج عالم تقسيم مي‌گردند:
الف: عالم اعيان ثابته که غيب مطلق مي‌باشد.
ب: عالم جبروت
ج: عالم ملکوت
د: عالم ملک
ه: عالم انسان کامل

سلام و ادب
عالم غیب مطلق یا اعیان ثابته همان ذات خدا می باشد یا صادر اول؟
و دوم اینکه چطور انسان کامل رو به عنوان عالم میشناسیم؟

صمیمی;911611 نوشت:

سلام و ادب
عالم غیب مطلق یا اعیان ثابته همان ذات خدا می باشد یا صادر اول؟
و دوم اینکه چطور انسان کامل رو به عنوان عالم میشناسیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و تشکر از سوال شما.
الف: خیر همان ذات خدا و یا صادر اول نیست. بلکه اعیان ثابته، وجود علمی اشیا را می گویند.
ب: چون انسان کامل، کَون جامع است و تمام آن عوالم را می تواند، یک جا داشته باشد. جامعيت انسان کامل، تا آنجا پيش رفته است که تا صقع ربوبي نيز راه داشته و حضرت اول را هم در خود دارد و از همين روي موجودي حقاني خلقي است ولذا چون می تواند عوالم قبلی را در خود داشته، خود عالمی جداگانه محسوب می گردد.

شيخ بهايي رحمه الله در تفسير حديث يازدهم از اربعين حديث خود در اين باره مي‌گويد:
واعلم انّک نسخة مختصره من العالم فيک بسائطه ومرکّباته ومادياته ومجرّداته بل انت العالم الکبير بل الاکبر کما قال امير المؤمنين وسيد الموحدين:

width: 0 align: center

دواؤک فيک وما تُبصر
[/TD]
[TD]وداؤک منک وما تُشعر
وتزعم انّک جرم صغير
[/TD]
[TD]وفيک انطوي العالم الاکبر[1]

بدان تو اي انسان که نسخه مختصري از جهاني که در تو بسائط (عناصر) و مرکبات و ماديات و مجردات عالم نهفته است بلکه (بالاتر) تو عالم کبيري بلکه عالم اکبري همچنان‌که امير مؤمنان و سيد موحدان صلوات الله و سلامه علیه فرموده‌اند:

width: 0 align: center

دواء تو در توست و تو نمي‌بيني
[/TD]
[TD]و درد تو نيز از توست و تو نمي‌داني
و تو مي‌انگاري جرم کوچکي هستي
[/TD]
[TD]در حالي که عالم اکبر در تو در هم ‌پچيده است

موفق باشید.
______________________________
پی نوشت:
[1].
شيخ بهايي، الاربعين حديثاً، انتشارات جامعه مدرسين حوزة علمية قم، چاپ اول، ص ۲۰۵.

سلام و تشکر از پاسخ کامل شما

کافی;911656 نوشت:
لف: خیر همان ذات خدا و یا صادر اول نیست. بلکه اعیان ثابته، وجود علمی اشیا را می گویند.

با توجه به اینکه عوالم کلی در 5 گروه تقسیم بندی میشود در این صورت ذات خدا و نیز صادر اول را چه می نامند.آیا نمی توان ذات خدا را عالم فرض کرد؟
همچنین بفرمایید آیا با وجود مخلوقات گوناگون که همه از شوون و اسمای خدا هستند آیا ذات خدا با تعین و یا خلق مخلوقات از حالت اطلاق خارج نشده است؟

کافی;911656 نوشت:
چون انسان کامل، کَون جامع است و تمام آن عوالم را می تواند، یک جا داشته باشد. جامعيت انسان کامل، تا آنجا پيش رفته است که تا صقع ربوبي نيز راه داشته و حضرت اول را هم در خود دارد و از همين روي موجودي حقاني خلقي است ولذا چون می تواند عوالم قبلی را در خود داشته، خود عالمی جداگانه محسوب می گردد.

با توجه به عظمت انسان کامل سقف معرفت انسان کامل تا کجا می تواند باشد؟ آیا انسان کامل توانایی درک ذات نامحدود الهی را دارد؟ با توجه به عظمت انسان کامل که خودتا صقع ربوبی راه داشته؟

صمیمی;911677 نوشت:
سلام و تشکر از پاسخ کامل شما

با توجه به اینکه عوالم کلی در 5 گروه تقسیم بندی میشود در این صورت ذات خدا و نیز صادر اول را چه می نامند.آیا نمی توان ذات خدا را عالم فرض کرد؟
همچنین بفرمایید آیا با وجود مخلوقات گوناگون که همه از شوون و اسمای خدا هستند آیا ذات خدا با تعین و یا خلق مخلوقات از حالت اطلاق خارج نشده است؟


بسم الله الرحمن الرحیم
الف: مرحله ذات غیب الغیوبی به این اعتبار که دست احدی به آن نمی رسد، از محدوده عالم به این معنا، خارج شده است. مقام ذات، فوق این نوع عوالم است.
ب: خیر از حالت اطلاق خارج نمی شود. مثلا از باب من عرف نفسه فقد عرف ربه، وقتی ما فقط قوه باصره را لحاظ کنیم، باعث نمی گردد که نفس از حالت اطلاقی خود خارج گردد. بلکه نفس همان اطلاقی خود را دارد، فقط نوع نگاه ما در اینجا به شأنی از شئون نفس می باشد.

صمیمی;911678 نوشت:

با توجه به عظمت انسان کامل سقف معرفت انسان کامل تا کجا می تواند باشد؟ آیا انسان کامل توانایی درک ذات نامحدود الهی را دارد؟ با توجه به عظمت انسان کامل که خودتا صقع ربوبی راه داشته؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با توجه به این که علم و ادراک، احاطه وجودی مدرِک بر مدرَک است، هیچ گاه ممکن الوجود نمی تواند حقیقت واجب الوجود را کما هو حقه، ادراک کند.
لذا پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در این زمینه فرمودند:
«مَا عَرَفْنَاكَ‏ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ.» [1] البته به پایین تر از مقام ذات، که تعین اول است باشد، راه پیدا خواهد کرد . لذا یکی از اسامی تعین اول ، حقیقت محمدیه (صلی الله علیه و |آله و سلم) می باشد. [2]
______________
پی نوشت:
[1]. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، بحار الأنوار( ط- بيروت)، ج18، ص 23، دار إحياء التراث العربي‏، بيروت‏،
1403 ق‏.
[2]. فناری، مصباح الانس، انتشارات مولی، صص320-321.

کافی;911703 نوشت:
با توجه به این که علم و ادراک، احاطه وجودی مدرِک بر مدرَک است، هیچ گاه ممکن الوجود نمی تواند حقیقت واجب الوجود را کما هو حقه، ادراک کند

سلام
آیا این یک محرومیت بزرگ برای انسان نیست که نمی تواند ذات خدا را درک کند و بشناسد؟ البته قبول دارم انسان چون ممکن الوجود است نمی تواند ذات خدا را درک کند.

صمیمی;911982 نوشت:

سلام
آیا این یک محرومیت بزرگ برای انسان نیست که نمی تواند ذات خدا را درک کند و بشناسد؟ البته قبول دارم انسان چون ممکن الوجود است نمی تواند ذات خدا را درک کند.

بسم الله الرحمن الرحیم
این محرومیت ناشی از این است که ما ممکن الوجودیم که چنین گنجایشی نداریم.

جمع بندی
_________________________________________________________________
عوالم
پرسش
ما چند نوع علم داریم که باعث کشف عوالم می شوند و تفاوتشان در چیست؟( مثل علم حکمت-علم فلسفه-علم عرفان و غیره)
پاسخ
علومی که با توجه به آیات و روایت و آموزه های دینی، غیر از عالم ماده، به عوالم دیگر نیز پرداخته اند مانند عالم برزخ، مثال، ملکوت، جبروت، لاهوت را می توان به علم فلسفه و عرفان تقسیم بندی نمود.
در عرفان، اهل معرفت، وقتى صحبت از چينش مظاهر و مراتب تنزلات وجود از مقام ذات غيب الغيوبى به صقع ربوبى و تعينات حقي و بعد به عالم اکوان و تعنيات خلقى مي‌نمايند، آن‌را در يک تقسيم بندى کلى، به پنج حضرت
[1] تقسيم مى‌کنند:
فصارت العوالم الكلية و الحضرات الاصلية خمسا:
عالم الاعيان الثابتة و هى عالم الغيب المطلق، و عالم الجبروت، و عالم الملكوت، و عالم الملك، و عالم الانسان الكامل.
[2]
عوالم کلي و حضرات اصلي، به پنج عالم تقسيم مي‌گردند:
الف: عالم اعيان ثابته که غيب مطلق مي‌باشد.
ب: عالم جبروت
ج: عالم ملکوت
د: عالم ملک
ه: عالم انسان کامل
اين عوالم، با يکديگر تباين ندارند. بلکه رابطه طولي بين آن‌ها برقرار است و عالم مافوق، باطن محسوب مي‌گردد و عالم ما دون ظاهر.
«فعالم‏ الملك‏ مظهر عالم الملكوت و هو العالم المثالي المطلق، و هو مظهر عالم الجبروت أي عالم المجردات، و هو مظهر عالم الأعيان الثّابتة و هو مظهر الأسماء الإلهيّة.»
[3]
در اين راستا قرآن کريم نيز، از دو عالم غيب و شهادت سخن مى گويد،
[4] كه تعبير ديگرى از ظاهر و باطن است. و مرحوم علامه سيد حيدر آملي(ره) با توجه به اين معنا مي‌فرمايد:
عالم الملكوت (هو) ظاهر عالم الجبروت‏، فالملك (كذلك هو) ظاهر الملكوت، ... و كلّ باطن‏ بالنسبة الى ظاهره (هو) غيب؛ و كلّ ظاهر النسبة الى باطنه (هو) شهادة
[5] عالم ملکوت، ظاهر عالم جبروت است. پس عالم ملک، ظاهر عالم ملکوت است... و هر باطني نسبت به ظاهر غيب، و هر ظاهري نسبت به باطن، شهادت محسوب مي‌شود.
اما این که فلسفه و عرفان چه نسبتی با یکدیگر دارند باید عرض شود که
شباهت ها
حداقل دو شباهت ميان عرفان نظری و فلسفه وجود دارد.
الف: در ماهيت
چرا‌که هر دو از سنخ معرفت حصولي و علم و دانش مي‌باشند و انسان در عرفان نظری همچون فلسفه درصدد کسب معارف است.
ب:محتوا
زيرا هر دو در پي تفسير نظام هستي و تحليل پديده‌هاي آن مي‌باشند. هم عرفان نظري و هم فلسفه در پي ارائه يک جهان‌بيني و جهان‌شناسيِ مطابق واقع هستند.

تفاوت ها
با همه اين شباهت‌ها، بينونت و تمايز اين دو علم کاملاً واضح است زيرا
الف: در جوهر ماهوي
زيرا معرفتي که فيلسوف دنبال آن است، معرفتي حصولي و ذهني است يعني فيلسوف از طريق علم حصولي و محصولات ذهني خواهان شناخت نظام هستي است، لکن مطلوب عارف، معرفت حضوري و شهودي است که لازمة آن عرفان نظري و معرفت حصولي است. به تعبير ديگر، يقين داراي سه مرتبه کلي است: علم‌اليقين، عين‌اليقين و حق‌اليقين. ما در فلسفه و خردورزي عقلاني در نهايت در پي حصول علم‌اليقين هستيم، اما در
عرفان، حداقل معرفتي که عارف دنبال آن است، عين‌اليقين است يعني مي‌خواهد حقايق را بالعيان ببيند و بالاتر از آن در پي حق‌اليقين و مقام فناء در حقيقت است. البته در صورتي اين تفاوت وجود دارد که عرفان نظري و علمي، مبتني بر روش شهودي و حضوري باشد اعم از آنکه شهودات شخصي و فردي مبنا قرار گرفته باشند و يا آنکه شهودات ديگر عارفان ـ که با فرآيندي ويژه همچون تواتر حجيت عمومي يافته است ـ پايه و مايه اصلي استنتاجات در مسائل عرفانن نظري باشد. و پرواضح است که هرگاه مسئله‌اي از مسائل عرفان نظري، صرفاً بهه روش عقلي ـ استدلالي پي‌گيري گردد، نه‌تنها تفاوتي با فلسفه ندارد بلکه اساساً فلسفه است، همانند کاري که صدرالمتألهين به‌ويژه در جلد دوم اسفار به انجام رسانده است،‌که هيچ کسي آن را عرفان نظري نمي‌داند بلکه فلسفه و حکمت متعاليه است.
ب: تفاوت در سنخ معرفت
چراکه در فلسفه تنها روش قابل قبول، روش عقلي و طريقه برهانيست، يعني فيلسوف با دغدغه عقلاني با مسائل مواجه شده و در پي حل آنهاست. اما مبناي اساسي و روش کليدي در عرفان روش شهودي و دريافت‌هاي حضوريست. [6]
__________
پی نوشت:
[1].
علت نام گذارى هر یک از این مراتب کلیه به «حضرت» به اعتبار حضور ذات حق در مراتب و حاضربودن مراتب نزد حق سبحانه است. بنابراین در این بحث هیچ گاه اطلاق حضرت بر مقام ذات غیب الغیوبى نمى شود زیرا سخن از تنزل از مقام ذات و پیرامون تعینات و ظهورات ذات حق مى باشد (امام خمینى، حواشى بر مقدمه قیصرى بر شرح فصوص الحکم، ص163،
[2]. جامی، نقدالنصوص فی شرح نقش‌الفصوص، ج۱، ص۳۱، قونوی، اعجاز البیان، ج1ص65، قونوی، النفحات الالهیه، ج۱، ص۱۸، قیصری، رسائل قیصری(رساله فی التوحید و النبوه والولایه)ص15، فناری، مصباح الانس ص115،103
[3] . قیصری، شرح فصوص الحکم،ص448
[4] . انعام،73-توبه،94-توبه،105-رعد،9-مومنون92-سجده،7-زمر،46،حشر،22-جمعه،8-تغابن،18
[5]. سید حیدر آملی، نقد النقود فی معرفة الوحود(جامع الاسرار)، ص607.
[6].
ر. ک امینی نژاد، علی، حکمت عرفانی.


موضوع قفل شده است