جمع بندی مفهوم حدیث نبوی درباره سلمان فارسی

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مفهوم حدیث نبوی درباره سلمان فارسی

با سلام و عرض ادب و احترام

در ابتدای کتاب "سلمان پاک" نوشته دکتر شریعتی حدیثی نبوی در مورد سلمان فارسی ذکر شده که معنای آن ذیلا ذکر میشود :

پیامبر (ص) : آنچه که سلمان میداند اگر ابوذر میدانست کافر میشد.

لطفا در مورد این حدیث و مفهوم آن توضیح دهید. با تشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد تذکره

اما اصل حديث مورد پرسش به اين صورت وارد شده است: « لوعلم‌ ابوذر ما في‌ قلب‌ سلمان‌ لقتله‌ ...؛ به خدا قسم اگر ابوذر آن چه در قلب سلمان بود مي دانست هر آينه او را مي کشت».(1)
و همچنین از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است كه: روزى در نزد امام زين‏العابدين(علیه اسلام) صحبت از تقيه شد، حضرت فرمود: به خدا قسم اگر ابوذر مى‏دانست آنچه را در قلب سلمان است، هر آينه او را مى‏كشت.(2) در حالى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) عقد برادرى بين آن دو بست، پس گمان شما به ساير مردم چيست. علم علما (ائمه طاهرين) سخت و سنگين است و نمى‏تواند آن را تحمل كند؛ مگر نبي ‏مرسل يا ملك مقرب يا بنده مؤمنى كه خداوند قلب او را براى ايمان امتحان كرده باشد. آن گاه فرمود سلمان از علما گرديد چون شخصى از ما اهل بيت بود.
ايمان داراى مراتب و درجاتى است. هر چه درجات ايمان بالاتر باشد، درك شخص از معارف الهى گسترده‏تر خواهد بود و اين معارف براى كسانى كه به آن نرسيده‏اند قابل تحمل نخواهد بود؛ چنان كه اگر سلمان هم آنچه در قلب ائمه(علیه السلام) بود مى‏دانست، نمى‏توانست آن را تحمل كند.
نمونه اي از اين تفاوت ميان فقها, متکلمين, فلاسفه و عرفا نيز هست و به خاطر همين تفاوت درک نسبت به حقيقت, گاه نسبت به هم بدبين مي شوند و همديگر را محکوم مي کنند. فلاسفه به تجربه عرفاني اشکال مي کنند و عرفا راه عقل را پيچ در پيچ مي دانند و قبول ندارند و مانند آن. البته حقيقت واحد است و اختلافي در حقيقت نيست ولي تفاوت در روش هاي شناختي موجب تفاوت در ادراک مي شود و باعث مي شود که دريافت و ادراک ما از حقيقت متفاوت باشد.
لذا آنچه در قلب سلمان فارسی بوده از معارف توحيدى و پيامبر و ائمه(علیهم السلام) بالاتر از معارفى بوده كه ابوذر مى‏دانسته و سلمان آنها را از او كتمان مى‏كرده است كه اگر براى او اظهار مى‏كرد ابوذر سلمان را نسبت كفر مى‏داد و قتل او را واجب مى‏دانست. يا اين كه دانستن اين مطالب سبب كشته شدن خود ابوذر مى‏شد، از اين جهت كه نمى‏توانست آن اسرار را تحمل كند.
اما واقعا آن معارف بلند و بالایی که سلمان ظرفیت آن را داشت و ابوذر نداشت، چیست، اگر چه در خود روایت به آن تصریح نشده است اما از برخي‌ شواهد چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ از جمله‌ معارفي‌ كه‌ سلمان‌ فارسی واجد آن‌ بود اما ديگران‌ و از جمله‌ شايد ابوذر ظرفيت‌ هضم‌ و پذيرش‌ آن‌ را نداشت‌، مراتب‌ فضيلت‌ و مقامات‌ عاليه‌ امیر المؤمنین(عليه السلام) است.
مرحوم‌ طبرسي‌ در كتاب‌ احتجاج ‌از قول‌ سلمان‌ فارسی چنين‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ اگر من‌ همه‌ آنچه‌ را كه‌ درباره فضايل ‌اميرالمؤمنين‌ علي عليه السلام مي‌دانم‌ براي‌ شما بازگو كنم‌، عده‌اي‌ از شما من‌ را مجنون‌خواهيد دانست‌ و عده‌اي‌ ديگر خواهيد گفت‌: خدايا قاتل‌ سلمان‌ را بيامرز.(3)

پی نوشت :
1.شیخ کلینی، اصول کافي، ج 1، ص 401؛ بصائر الدرجات، ص 45 ؛ الصفار، محمد بن‌ الحسن‌، بصائر الدرجات،ص45.
2. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 22، ص 343.
3. احتجاج‌ طبرسي،ج1، ص149.

[="Tahoma"][="Navy"]

mehrdaad.;909618 نوشت:
ا سلام و عرض ادب و احترام

در ابتدای کتاب "سلمان پاک" نوشته دکتر شریعتی حدیثی نبوی در مورد سلمان فارسی ذکر شده که معنای آن ذیلا ذکر میشود :

پیامبر (ص) : آنچه که سلمان میداند اگر ابوذر میدانست کافر میشد.

لطفا در مورد این حدیث و مفهوم آن توضیح دهید. با تشکر


سلام
اشاره به اختلاف معرفت و باور در مراتب ایمان است
یعنی اگر ابوذر از کیفیت باور سلمان باخبر می شد اورا کافر دانسته و می کشت
یا علیم[/]

تذکره;910639 نوشت:
نمونه اي از اين تفاوت ميان فقها, متکلمين, فلاسفه و عرفا نيز هست و به خاطر همين تفاوت درک نسبت به حقيقت, گاه نسبت به هم بدبين مي شوند و همديگر را محکوم مي کنند. فلاسفه به تجربه عرفاني اشکال مي کنند و عرفا راه عقل را پيچ در پيچ مي دانند و قبول ندارند و مانند آن. البته حقيقت واحد است و اختلافي در حقيقت نيست ولي تفاوت در روش هاي شناختي موجب تفاوت در ادراک مي شود و باعث مي شود که دريافت و ادراک ما از حقيقت متفاوت باشد


آنچه شِگِفت است در آثار دوست
سلسلهء زلف پریشان اوست

زلفِ پریشان چو عیان میکند
زلزله در کل جهان میکند

نقش جهان است به پیشانیش
حاصل نظم است ؛ پریشانیش

نظم ندید است کسی این چنین
صافیِ مطلق همه خود پر ز چین!

چین که سرِ زلفِ فریبای اوست
مهریه از بهر تمــاشــای اوست

هر که نِگه کرد دمی روی یار
در غم دلبر شَوَد او سر به دار

زلف سیاهش که بُوَد دار عشق
پیر و جوان ، کرده گرفتار عشق

ای دل بیچـــاره حذر بایدت
بهر قضــا ، حُکمِ قــَــدَر بایدت

همسفر عشق اگر گشته ای
نیک محیای سفر گشته ای؟

ای دل بیچاره همین را بدان
در رَوِشِ عشق ، در این آسمان

هر که وِ را بال و پرش میدهند
جـــام بـــلا بیشترش میدهند

تذکره;910639 نوشت:
لذا آنچه در قلب سلمان فارسی بوده از معارف توحيدى و پيامبر و ائمه(علیهم السلام) بالاتر از معارفى بوده كه ابوذر مى‏دانسته و سلمان آنها را از او كتمان مى‏كرده است كه اگر براى او اظهار مى‏كرد ابوذر سلمان را نسبت كفر مى‏داد و قتل او را واجب مى‏دانست.

این به این معنی است که ما هر جا آدم کافر رو دیدیم باید او رو بکشیم؟

لو (اگر) در اینجا در کلام عرب امتناعیه است یعنی امکان اجرای آن نیست

محی الدین;910657 نوشت:
اشاره به اختلاف معرفت و باور در مراتب ایمان است

سلام ممنون از استاد

این که حلاج انا الحق گفت و پیامبر(ص) ماعرفناک حق معرفتک درهمین است

والله اعلم

^:)^@};-

تذکره;911475 نوشت:
لو (اگر) در اینجا در کلام عرب امتناعیه است یعنی امکان اجرای آن نیست

امتناع بر سر « علم » آمده، نه اجرای آن. یعنی ابوذر آن را نمی دانست پس او را نکشت.

مثال معروفی که برای امتناع «لو» در ادبیات بیان شده این جمله است : «لو جئتَنی لأکرمتُک» اگر نزد من می آمدی تو را اکرام میکردم.

اینجا هیچ وقت گفته نمیشه که امکان اجرای اکرام وجود نداشت.

Hadi99g;911538 نوشت:
«لو جئتَنی لأکرمتُک» اگر نزد من می آمدی تو را اکرام میکردم.

در مثالی که آوردید تایید حرف حقیر است یعنی اکر نرد من می آمدی در واقع امتناعیه است یعنی امتناع آمدن است لذا اکرام هم وجود ندارد
در مثال ما اگر سلمان می دانست این لو امتناعیه است یعنی این چنین دانستن ممتنع است لذا کشتن هم ممکن نخواهد بود

تذکره;911713 نوشت:
این چنین دانستن ممتنع است لذا کشتن هم ممکن نخواهد بود

امتناع که در اينجا به معناي انتفاء است ، نه غير ممکن بودن، ( بنگريد : مغني اللبيب، بحث « لو » )

نظير : «لو علم الله فيهم خيراً لأسمعهم» (أنفال: 23) اگر خداوند در آنان خيري مي​دانست شنوايشان مي​کرد،
به اين معنا نيست که چنين دانستني غيرممکن است پس شنوا کردنشان غيرممکن!

يا در سوره کهف مي​فرمايد: «لو اطّلعتَ عليهم لولّيتَ منهم فرارا» (اگر بر آنان اطلاع مي​يافتي پشت به آنان فرار مي​کردي)
به اين معنا نيست که اطلاع بر آنان غيرممکن بوده پس فرار هم غيرممکن است!

وانگهي، حرف «لو» مخصوص به زمان ماضي است، بايد بصورت ماضي ترجمه شود: اگر مي​دانست مي​کشت، نه بصورت مستقبل.

به هر حال، به نظر مي​رسد: حديث مورد بحث، قابليت استناد ندارد و از لحاظ سند ناتمام است، به جهت وقوع «مسعدة بن صدقه» در ميان راويان اين حديث،

و مسعدة بن صدقه شخص مجهول الحالي است که در هيچ يک از منابع رجالي، توثيق نشده است.

[="Tahoma"][="Navy"]

فریال;911524 نوشت:
این که حلاج انا الحق گفت و پیامبر(ص) ماعرفناک حق معرفتک درهمین است

سلام
در روایت است که پیامبر اکرم ص هیچگاه با کسی با بالاترین درجه عقل خود سخن نگفته است. چه بسا اگر می گفت یا آنرا نمی فهمیدیم یا ....
خلاصه این دو کلام در یک مقام گفته نشده اند
یا علیم[/]

محی الدین;911810 نوشت:
با کسی با بالاترین درجه عقل خود سخن نگفته است.

سلام متن بسیار طولانی منظورم بود یکی را جرعه ای از معرفت حق کفایت نکرد و فریاد اناالحق برآورد و ملحد و بی دین خواندند و شهید شد

گنجایش مهر و محبت خداوند را در سینه ی خویش داشت که خداوند می فرماید آیا تو را که یتیم بودی یاری نکردیم و سینه ات را برای درک مفاهیم وحی فراخ نساختیم

این متن عرفانی بسیار گسترده است دوست دارم کارشناس به این مبحث جواب دهند ممنون

happy@};-

[="Navy"]

محی الدین;911810 نوشت:
فریال;911524 نوشت:
این که حلاج انا الحق گفت و پیامبر(ص) ماعرفناک حق معرفتک درهمین است
این دو کلام در یک مقام گفته نشده اند

با سلام،

صحّت حديث «ما عرفناک حقّ معرفتک» ثابت نشده است. صرفاً يک انتساب است![/]

فریال;911985 نوشت:
یکی را جرعه ای از معرفت حق کفایت نکرد و فریاد اناالحق برآورد و ملحد و بی دین خواندند و شهید شد

با سلام.

حسين بن منصور حلّاج يکي از صوفيان ملعون بود، مرحوم شيخ طوسي در کتاب «الغيبة» لعن او از جانب حضرت امام زمان صلوات الله عليه را نقل کرده است.

همچنين مرحوم طبرسي در کتاب «الاحتجاج» صدور اين لعن را از جانب آن حضرت به دست نائب سوّم ايشان (حسين بن روح نوبختي) نقل کرده است:

فخرج التوقيع بلعنه من قبل صاحب الأمر و الزمان و بالبراءة منه في جملة من لعن و تبرأ منه

و كذا كان أبو طاهر محمد بن علي بن بلال و الحسين بن منصور الحلاج و محمد بن علي الشلمغاني المعروف بابن أبي العزاقري لعنهم الله

فخرج التوقيع بلعنهم و البراءة منهم جميعا على يد الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح رحمه الله.


(طبرسي: الاحتجاج، چاپ مشهد، نشر مرتضی، ج2 ص474)

[=newstext]در مورد اين‌ كه‌ مفهوم‌ روايت‌ فوق‌ چيست‌ و آن معارف بلند و بالایی که سلمان ظرفیت آن را داشت و ابوذر نداشت، چیست، اگر چه در خود روایت به آن تصریح نشده است اما از برخي‌ شواهد چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ از جمله‌ معارفي‌ كه‌ سلمان‌ واجد آن‌ بود اماديگران‌ و از جمله‌ شايد ابوذر ظرفيت‌ هضم‌ و پذيرش‌ آن‌ را نداشت‌، مراتب‌ فضيلت‌ و مقامات‌ عاليه‌ امیر المؤمنین عليه السلام است.[=newstext]مرحوم‌ طبرسي‌ در كتاب‌ احتجاج‌از قول‌ سلمان‌ چنين‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ اگر من‌ همه‌ آنچه‌ را كه‌ درباره فضايل‌اميرالمؤمنين‌ علي عليه السلام مي‌دانم‌ براي‌ شما بازگو كنم‌، عده‌اي‌ از شما من‌ را مجنون‌خواهيد دانست‌ و عده‌اي‌ ديگر خواهيد گفت‌: خدايا قاتل‌ سلمان‌ را بيامرز.(1)
[=newstext]و نيزروايت‌ است‌ كه‌ «امر ما [مقامات‌ و فضائل‌ ائمه عليهم السلام] به‌ گونه‌اي‌ سخت‌ و باورنكردني‌ است‌ كه‌ جز فرشته‌اي‌ مقرب‌ يا پيامبري‌ مرسل‌ و يا بنده مومني‌ كه‌خداوند دلش‌ را در ايمان‌ آزموده‌ است‌، تاب‌ تحمل‌ و باور آن‌ را ندارد.» و نيز ازهمين‌ مقوله‌ است‌ اين‌ روايت‌ كه‌ «اگر ابوذر بر آنچه‌ كه‌ در قلب‌ سلمان‌ بود، اطلاع‌ مي‌يافت‌، او را مي‌كشت» و رواياتي‌ ديگر از اين‌ قبيل‌.»(2)
[=newstext]پی نوشت :
1. احتجاج‌ طبرسي1/‌ 149
2 . بحارالانوار25/ 346

پرسش :
پیامبر(ص): آنچه که سلمان میداند اگر ابوذر میدانست کافر می شد.
لطفا در مورد این حدیث و مفهوم آن توضیح دهید.

پاسخ :
اما اصل حديث مورد پرسش به اين صورت وارد شده است: « لوعلم‌ ابوذر ما في‌ قلب‌ سلمان‌ لقتله‌ ...؛ به خدا قسم اگر ابوذر آن چه در قلب سلمان بود مي دانست هر آينه او را مي کشت».(1)
و همچنین از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است كه: روزى در نزد امام زين‏ العابدين(علیه السلام) صحبت از تقيه شد، حضرت فرمود: به خدا قسم اگر ابوذر مى‏دانست آنچه را در قلب سلمان است، هر آينه او را مى‏كشت.(2) در حالى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) عقد برادرى بين آن دو بست، پس گمان شما به ساير مردم چيست. علم علما (ائمه طاهرين) سخت و سنگين است و نمى‏تواند آن را تحمل كند؛ مگر نبي ‏مرسل يا ملك مقرب يا بنده مؤمنى كه خداوند قلب او را براى ايمان امتحان كرده باشد. آن گاه فرمود: سلمان از علما گرديد چون شخصى از ما اهل بيت بود.
ايمان داراى مراتب و درجاتى است. هر چه درجات ايمان بالاتر باشد، درك شخص از معارف الهى گسترده‏ تر خواهد بود و اين معارف براى كسانى كه به آن نرسيده ‏اند قابل تحمل نخواهد بود؛ چنان كه اگر سلمان هم آنچه در قلب ائمه(علیه السلام) بود مى‏دانست، نمى‏توانست آن را تحمل كند.
نمونه اي از اين تفاوت ميان فقها, متکلمين, فلاسفه و عرفا نيز هست و به خاطر همين تفاوت درک نسبت به حقيقت, گاه نسبت به هم بدبين مي شوند و همديگر را محکوم مي کنند. فلاسفه به تجربه عرفاني اشکال مي کنند و عرفا راه عقل را پيچ در پيچ مي دانند و قبول ندارند و مانند آن. البته حقيقت واحد است و اختلافي در حقيقت نيست ولي تفاوت در روش هاي شناختي موجب تفاوت در ادراک مي شود و باعث مي شود که دريافت و ادراک ما از حقيقت متفاوت باشد.

لذا آنچه در قلب سلمان فارسی بوده از معارف توحيدى و پيامبر و ائمه(علیهم السلام) بالاتر از معارفى بوده كه ابوذر مى‏دانسته و سلمان آنها را از او كتمان مى‏كرده است كه اگر براى او اظهار مى‏كرد ابوذر سلمان را نسبت كفر مى‏داد و قتل او را واجب مى‏دانست. يا اين كه دانستن اين مطالب سبب كشته شدن خود ابوذر مى‏شد، از اين جهت كه نمى‏توانست آن اسرار را تحمل كند.

اما واقعا آن معارف بلند و بالایی که سلمان ظرفیت آن را داشت و ابوذر نداشت، چیست، اگر چه در خود روایت به آن تصریح نشده است اما از برخي‌ شواهد چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ از جمله‌ معارفي‌ كه‌ سلمان‌ فارسی واجد آن‌ بود اما ديگران‌ و از جمله‌ شايد ابوذر ظرفيت‌ هضم‌ و پذيرش‌ آن‌ را نداشت‌، مراتب‌ فضيلت‌ و مقامات‌ عاليه‌ امیر المؤمنین(عليه السلام) است.

مرحوم‌ طبرسي‌ در كتاب‌ احتجاج ‌از قول‌ سلمان‌ فارسی چنين‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ اگر من‌ همه‌ آنچه‌ را كه‌ درباره فضايل ‌اميرالمؤمنين‌ علي عليه السلام مي‌دانم‌ براي‌ شما بازگو كنم‌، عده‌اي‌ از شما من‌ را مجنون‌ خواهيد دانست‌ و عده‌اي‌ ديگر خواهيد گفت‌: خدايا قاتل‌ سلمان‌ را بيامرز.(3)

و نيزروايت‌ است‌ كه‌ «امر ما [مقامات‌ و فضائل‌ ائمه عليهم السلام] به‌ گونه‌اي‌ سخت‌ و باورنكردني‌ است‌ كه‌ جز فرشته‌اي‌ مقرب‌ يا پيامبري‌ مرسل‌ و يا بنده مومني‌ كه‌خداوند دلش‌ را در ايمان‌ آزموده‌ است‌، تاب‌ تحمل‌ و باور آن‌ را ندارد.» و نيز ازهمين‌ مقوله‌ است‌ اين‌ روايت‌ كه‌ «اگر ابوذر بر آنچه‌ كه‌ در قلب‌ سلمان‌ بود، اطلاع‌ مي‌يافت‌، او را مي‌كشت» و رواياتي‌ ديگر از اين‌ قبيل‌.»(4)


پی نوشت :
1.شیخ کلینی، اصول کافي، ج 1، ص 401؛ بصائر الدرجات، ص 45 ؛ الصفار، محمد بن‌ الحسن‌، بصائر الدرجات،ص45.
2. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 22، ص 343.
3. احتجاج‌ طبرسي،ج1، ص149.
4.بحارالانوارج 25، ص346.

موضوع قفل شده است