اخلاقی که دوستش ندارم!

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اخلاقی که دوستش ندارم!

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


با سلام و احترام

حقیقتش خیلی با خودم کلنجار رفتم که این تاپیک رو بزنم یا نه شاید هنوزم نمی خوام بپذیرم این اخلاقی که سالهاست دارم، اخلاق خوبی نیست و باید اصلاح بشه به هر حال می خوام عینک خوش بینی و اعتماد به نفس زیادیم در مورد خودم رو بردارم و با عینکی که تلنگرش رو دوستم چند روز پیش بهم زد خودم رو معرفی کنم و امیدوارم در رفع این خصوصیات کمکم کنید.

1- من یک دخترم تا جایی که یادم میاد آدم کم حرفی بودم کم حرفیم دو وجهه داره:

یکی اینکه خیلی وقتا چیزی به ذهنم نمی رسه که بگم یکی دیگه اینکه گاهی اصلا حال و حوصله حرف زدن ندارم و فکر اینکه حالا اینو بگم باید کلی توضیح هم پشت سرش بدم و حالش رو ندارم کلا منصرفم می کنه از بیان کردنش و حقیقتش از نظرم خیلی از حرفایی که بقیه می زنن حرفای الکی و وقت تلف کنی هست ( حالا نه اینکه بگم من خیلی به وقتم بها میدم ولی خیلی از حرفا اصلا ارزش زدن نداره )

اصولا برعکس خانمای دیگه که یه اتفاقی که کلا تو نیم ساعت اتفاق افتاده رو تو دو ساعت بیان می کنن من کلش رو تو 4-5 دقیقه خلاصه می کنم و می گم ( راستش هم اینکه حال و حوصله طولانی حرف زدن و شرح و بسط دادن رو ندارم و خیلی سریع می خوام به آخر و نتیجه اون اتفاق برسم هم اینکه یه قسمتایی از اون اتفاق اصلا یادم نمیاد) و خیلی پیش میاد که وسط حرف زدن راجع به چیزی یه قسمتش کلا از ذهنم میره

البته تو مباحث علمی و صحبتای منطقی و سر کلاس و پرسش و پاسخ از استاد و اینا یکی از فعالترینا هستم ولی برای صحبتای روزانه و عادی و دوستانه و حتی خانوادگی و اینا کم حرفم

شاید اینم جالب باشه بدونید بیشتر دوستایی که دارم آدمای پرحرفی هستن و البته بعضی وقتا این منو آزار میده چون نه تنها خودم حوصله زیادی حرف زدن رو ندارم حوصله زیادی شنیدن رو هم ندارم

2- یکی دیگه از خصوصیاتم اینکه برعکس چیزی که از بچگی هام برام تعریف می کردند که هرجایی می رفتم دوست پیدا می کردم و با همه دوست می شدم و اینا الان دیگه خودم خیلی سمت کسی نمیرم و بیشتر بقیه به سمتم میان، البته این همون تلنگری هست که دوستم بهم زد و بهم گفت تو با بقیه سخت ارتباط پیدا می کنی و یکی میشی

راستش خودمم به این نتیجه رسیدم این فقط راجع به غریبه ها نیست حتی در مورد فامیل یا دوستامم تو ارتباط باهاشون انگار همیشه یه مانع سفت و سخت بینمون هست که من نمی تونم باهاشون صمیمی بشم یه حسی بینمون حکم فرماست که البته این حس رو اصلا دوست ندارم و دست خودمم نیست ولی شبیه حس غروره یا خودبرتر بینی در صورتی که آدم مغرور یا خودبرتر بینی نیستم ولی اگه بخوام جنس این مانع رو در درون خودم به یه چیزی شبیه کنم شاید این باشه در صورتی که تو یه مقطعی مثلا راهنمایی و اینا من اعتماد به نفسم کم شده بود ولی بازم این مانع ارتباطی تو وجودم کم و بیش بود

و بخاطر همین احساس می کنم ممکنه به بقیه مسافرتی جایی خوش نگذره باهام و همیشه حتما باید یه نفر سومی باشه تا سه تایی بهمون خوش بگذره

البته همه اینا باعث نشده من دوست صمیمی نداشته باشم چرا اتفاقا من دوستای زیادی دارم حتی دوستای صمیمی زیادی دارم و هرجایی که میرم خداروشکر به لطف خدا دوستای خوبی خدا جلو راهم قرار میده
با اینکه 25 سالمه ولی هنوز با دوستای راهنمایی و دبیرستانم در ارتباطم

یا مثلا با اشخاصی که اولش شاید بخاطر همین تفکری که ممکنه در نگاه اول راجع بهم داشته باشن یا کم حرفیم طرفم نیومدن و رفتن سمت بقیه بعدا دوست صمیمی شدیم و از بقیه دور شدن

ولی به هر حال نمی تونم به محض ورود به محیط جدید با همه آدمای اونجا اخت بشم و باهاشون راحت باشم باید مدتی بگذره و این مدت ممکنه بقیه راجع بهم فکرای خوبی نکنن

3- یه خصوصیت بد دیگم اینکه همیشه قیافم برام مهمه، یعنی اینکه با یه نفر حرف ک می زنم همیشه یه گوشه ذهنم درگیره اینکه الان چه شکلی هستم در نظر اون ( بعضی وقتا بیشتر بعضی وقتا خیلی کم رنگ تر)

و همین باعث میشه گاهی نتونم درست تمرکز کنم و پاسخ مناسبی پیدا کنم که در جواب اون شخص بدم.

راستش دایره لغاتم هم پایینه و همون لغاتم هم که بلدم گاهی اصلا یادم نمیاد راستش از کتابی حرف زدنم خوشم نمیاد همیشه دوست دارم یه مطلب رو با ساده ترین شکل ممکن که برای همه قابل فهم باشه و در کوتاه ترین زمان بیانش کنم و بخاطر همین کنفرانسام یا درس دادنام اصولا خیلی خوب از آب درمیاد ( میگن با کتاب خوندن دایره لغات بالا میره من خیلی به علم و تحصیل و مطلب جدید یاد گرفتن علاقه دارم و زندگیمم بر همین اساس برنامه ریزی کردم ولی راستش با کتاب خوندن عادی مشکل دارم و تا یه کتابی خیلی جذاب و داستان وار نباشه علاقه ای به خوندنش ندارم)

4- با اینکه دختر هستم ولی نسبت به دخترای دیگه در خیلی از موارد منطقی تر هستم، البته نمی دونم این خوبه یا بد ولی خب این باعث شده بقیه فکر کنن من ادم بی احساسی هستم در صورتی که بی احساس نیستم فقط گاهی احساسم رو بیان نمی کنم گاهی نیازی به بیانش نمی بینم و تو وجودم از اون چیز لذت می برم

5- از بروز احساسم مقابل بقیه جلوگیری میکنم کسی خیلی متوجه شادی و غم و ذوق و شوق و اشک و استرس و ... من نمیشه اصلا یه زمانی از اینکه جلو کسی گریه کنم خجالت می کشیدم یا بدم میاد کسی ترحم کنه نسبت بهم، البته الان بهتر شدم انقدر که خیلیا بهم میگن چقدر عوض شدی که نشون میدی حس هات رو نسبت به اطرافت ولی خب این بی ذوقی و بی احساسی و ریلکسی و بی خیالی اسمش روم مونده

البته اینم بگم با همه اینا بازم فکر می کنم بخاطر همون جنبه منطقیم کلا حس هام نسبت به بقیه دخترا نسبت به بعضی موارد کمتر هست و بعضی ذوق و شوق یا اشک و ناله هایی که بقیه می کنن برای من چندان مفهومی نداره

مثلا اگه یه پسر تو کوچه خیابون از یه دختر خواستگاری کنه ممکنه قند تو دل اون دختر آب بشه یا اینکه اگه جواب رد بهش بده و اون پسر اصرار کنه دلش براش بسوزه و کلا خیلی درگیر این قضیه بشه درصورتی که من نمیگم اینجوری نیستم ولی خیلی دلم به حالش نمی سوزه و فوری به جنبه های دیگه اش فکر می کنم که خب اگه دلم براش بسوزه بعدش چی می شه اگه با این آدم ازدواج کنم یا ارتباط برقرار کنم می خوام به چی برسم ؟ کمکی به رسیدن به اهدافم میکنه یا نه؟ و خیلی موارد دیگه و خیلی زود از درگیری با اون قضیه میام بیرون. البته این جنبه هرچی بزرگتر میشم پررنگ تر میشه

کلا هر کاری می خوام بکنم یا هر حرفی می خوام بزنم خیلی وقتا به جنبه های مختلفش نگاه می کنم و همین باعث میشه از شدت احساسم نسبت به اون حرف یا کار کاسته بشه

6- این مورد نمی دونم چقدر مرتبط هست ولی شاید گفتنش بد نباشه

من آدم بد غذایی هستم یعنی خیلی از غذاها رو دوست ندارم و بعضی از غذاها رو هم یه قسمتیش رو دوست ندارم مثلا از گوشت قرمز بدم میاد مگه اینکه چرخ کرده یا کبابی باشه، یا یه چیزایی رو تو بعضی غذاها دوست دارم تو بعضی چیزا نه مثلا لوبیا قرمز تو قرمه سبزی رو دوست ندارم ولی تو تو آش دوست دارم
یا بادمجان و پیاز داغ دوست ندارم ولی عاشق کشک بادمجونم و ....
یا خیلی از چیزای مقوی مثل خرما و عسل و حلوا و ... رو دوست نداشتم که الان این رویه رو برای این موارد تغییر دادم ولی خب شاید به یکسال هم نرسه این قضیه ولی همچنان بد غذا هستم و حتما باید یه چیزی بنظرم خوش مزه بیاد تا بخورم

البته خوابم هم منظم نیست تا یادم میاد همیشه دیر می خوابیدم حتی زمانی که مدرسه می رفتم و باید صبح زود بیدار میشدم بازم تا 2-3-4 صبح بیدار بودم و بخاطر همین شاید همیشه کسل بودم تو مدرسه
البته بازم الان بهتر شدم و مواقعی که شبها زود می خوابم و توان بدنیم هم خوبه خیلی سر حال و اتفاقا بگو بخندم

دیگه فعلا چیزی که مرتبط با اینا باشه به ذهنم نمیرسه تمام مواردی که گفتم فکر میکنم همه به هم مربوط بود

می خوام بدونم اولا ممکنه این مسائل چه مشکلاتی رو برام به وجود بیاره؟
ثانیا چه راهکارایی وجود داره که بتونم این مسائل رو درون خودم حل کنم؟ و اصلا این مسائل ناشی از چی هست؟

با تشکر




با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید @};-

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد راهنما

مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
با سلام و احترام

حقیقتش خیلی با خودم کلنجار رفتم که این تاپیک رو بزنم یا نه شاید هنوزم نمی خوام بپذیرم این اخلاقی که سالهاست دارم، اخلاق خوبی نیست و باید اصلاح بشه به هر حال می خوام عینک خوش بینی و اعتماد به نفس زیادیم در مورد خودم رو بردارم و با عینکی که تلنگرش رو دوستم چند روز پیش بهم زد خودم رو معرفی کنم و امیدوارم در رفع این خصوصیات کمکم کنید.


مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
می خوام بدونم اولا ممکنه این مسائل چه مشکلاتی رو برام به وجود بیاره؟
ثانیا چه راهکارایی وجود داره که بتونم این مسائل رو درون خودم حل کنم؟ و اصلا این مسائل ناشی از چی هست؟

با عرض سلام و ادب خدمت شما خواهر گرامی همه اسک دینی های عزیز

مطالب و سوالات زیادی را مطرح نموده اید که البته هر کدام یک تاپیک جداگانه ای را می طلبد
البته بنده یک پاسخ کلی خدمتتون عرض می کنم و تاپیک را باز میکنم تا از نظر سایر دوستان نیز استفاده شود و به مرور برای هر کدام از سوالات نکاتی را عرض می کنم

ویژگیهایی که دارید بیشتر شبیه ویژگیهای مردان می باشد و البته ممکن است به علل مختلفی ایجاد شده باشد همانند یادگیری محیطی از والدین و اطرافیان ،ارتباط و دوستی زیاد در دوران کودکی با افراد غیر همجنس و ارتباط کم با دوستان هم جنس ، خطاهای شناختی و...

داشتن این ویژگیها دارای فواید و معایبی است برخی از آنها می تواند در تعامل شما با همسرتون مفید باشد و در کارهای اجتماعی و تصمیمات مهم که نیاز به منطق قوی و دور شدن از احساس می باشد شما را موفق می کند
و از سویی در خانه داری و یا ارتباط با دوستانتون ایجاد مشکل نماید مهارت همدلی و درک همجنس را در شما پایین می آورد سوء تفاهم ها را بیشتر نماید و تعامل با شما توسط دیگران را با مشکل مواجه نماید.

و لذا مناسب است ویژگیهای زنانه خود را بیشتر نمایید و متعادل تر برخورد نمایید تا بتوانید با توجه به جنسیتتون بهترین عکس العمل را از خود نشان دهید. و در تعاملات اجتماعی موفق تر ظاهر شوید.

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
من یک دخترم تا جایی که یادم میاد آدم کم حرفی بودم کم حرفیم دو وجهه داره:

یکی اینکه خیلی وقتا چیزی به ذهنم نمی رسه که بگم یکی دیگه اینکه گاهی اصلا حال و حوصله حرف زدن ندارم و فکر اینکه حالا اینو بگم باید کلی توضیح هم پشت سرش بدم و حالش رو ندارم کلا منصرفم می کنه از بیان کردنش و حقیقتش از نظرم خیلی از حرفایی که بقیه می زنن حرفای الکی و وقت تلف کنی هست ( حالا نه اینکه بگم من خیلی به وقتم بها میدم ولی خیلی از حرفا اصلا ارزش زدن نداره )


سلام
فکر می کردم فقط خودم چون بلد نیستم حرف بزنم کم حرفم و بقیه چون اهل تامل و تفکرن سر به جَیب مراقبت فرو بردن
خوب شد فهمیدم تنها نیستم

مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
1- من یک دخترم تا جایی که یادم میاد آدم کم حرفی بودم کم حرفیم دو وجهه داره:

یکی اینکه خیلی وقتا چیزی به ذهنم نمی رسه که بگم یکی دیگه اینکه گاهی اصلا حال و حوصله حرف زدن ندارم و فکر اینکه حالا اینو بگم باید کلی توضیح هم پشت سرش بدم و حالش رو ندارم کلا منصرفم می کنه از بیان کردنش و حقیقتش از نظرم خیلی از حرفایی که بقیه می زنن حرفای الکی و وقت تلف کنی هست ( حالا نه اینکه بگم من خیلی به وقتم بها میدم ولی خیلی از حرفا اصلا ارزش زدن نداره )

اصولا برعکس خانمای دیگه که یه اتفاقی که کلا تو نیم ساعت اتفاق افتاده رو تو دو ساعت بیان می کنن من کلش رو تو 4-5 دقیقه خلاصه می کنم و می گم ( راستش هم اینکه حال و حوصله طولانی حرف زدن و شرح و بسط دادن رو ندارم و خیلی سریع می خوام به آخر و نتیجه اون اتفاق برسم هم اینکه یه قسمتایی از اون اتفاق اصلا یادم نمیاد) و خیلی پیش میاد که وسط حرف زدن راجع به چیزی یه قسمتش کلا از ذهنم میره

البته تو مباحث علمی و صحبتای منطقی و سر کلاس و پرسش و پاسخ از استاد و اینا یکی از فعالترینا هستم ولی برای صحبتای روزانه و عادی و دوستانه و حتی خانوادگی و اینا کم حرفم

شاید اینم جالب باشه بدونید بیشتر دوستایی که دارم آدمای پرحرفی هستن و البته بعضی وقتا این منو آزار میده چون نه تنها خودم حوصله زیادی حرف زدن رو ندارم حوصله زیادی شنیدن رو هم ندارم

با عرض سلام و ادب

این ویژگی که اشاره نمودید می تواند علتهای مختلفی داشته باشد از جمله :

  1. بخاطر اینکه اطرافیان شما قابل از جنس مخالف باشند
  2. افراد جنس مخالف مقبولیت زیادی نزد شما داشته اند لذا الگو گیری کرده اید
  3. ممکن است با خود فکر کرده اید که مثلا زیاد حرف زدن و توضیح دادن چه فایده ای دارد و به مرور زمان روی خود کار کرده اید
  4. بخاطر سرکوب نیازهای شما
  5. و...

و دارای فواید و معایبی خاص خود می باشد
فواید آن :

  1. صحبت کمتر مساوی است با مدیریت بهتر کلام و مساوی است با گناه کمتر
  2. در ارتباط با همسرتون موفق تر می توانید باشید چرا که یکی از مسائل میان همسران تعاملات گفتاری آنان می باشد و لذا چون شباهت بیشتری به هم دارید لذا طبیعتا کمتر وقت می گذارید.
  3. انجام فعالیتهای مناسب و مفید جایگزین (امروزه بسیاری از وقتها صرف صحبتهای بیهوده می شود )
  4. پرهیز از بسیاری از اختلافات و حتی آزار دادنها
  5. پرهیز از بسیار از گناهان و زبان و مشکلات و مسائلی که ممکن است به خاطر صحبتها و حرفها پیش بیاید
  6. مقبولیت بیشتر در اجتماع : کم گوی و گزیده گوی چون در

معایب :

  1. مشکل داشتن در برقراری ارتباط اولیه با افراد دلخواه و غیر آنها
  2. عدم درک هم نوعان
  3. کمبود مهارت هم دلی
  4. کمبود ابزار تخلیه هیجانها و ناراحتی(خانمها به وسیله همین زبان بسیاری از هیجانها خود را از قبیل غم شادی و...را تخلیه نموده و سبک می شوند ... )
  5. ضعف ارتباط وصمیمت کلامی با فرزندان
  6. برداشت نامناسب دوستان از ما (دوستان ما را فردی سرد و کم عاطفه مغرور و...برداشت می نمایند)
  7. و...
در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
2- یکی دیگه از خصوصیاتم اینکه برعکس چیزی که از بچگی هام برام تعریف می کردند که هرجایی می رفتم دوست پیدا می کردم و با همه دوست می شدم و اینا الان دیگه خودم خیلی سمت کسی نمیرم و بیشتر بقیه به سمتم میان، البته این همون تلنگری هست که دوستم بهم زد و بهم گفت تو با بقیه سخت ارتباط پیدا می کنی و یکی میشی

راستش خودمم به این نتیجه رسیدم این فقط راجع به غریبه ها نیست حتی در مورد فامیل یا دوستامم تو ارتباط باهاشون انگار همیشه یه مانع سفت و سخت بینمون هست که من نمی تونم باهاشون صمیمی بشم یه حسی بینمون حکم فرماست که البته این حس رو اصلا دوست ندارم و دست خودمم نیست ولی شبیه حس غروره یا خودبرتر بینی در صورتی که آدم مغرور یا خودبرتر بینی نیستم ولی اگه بخوام جنس این مانع رو در درون خودم به یه چیزی شبیه کنم شاید این باشه در صورتی که تو یه مقطعی مثلا راهنمایی و اینا من اعتماد به نفسم کم شده بود ولی بازم این مانع ارتباطی تو وجودم کم و بیش بود

و بخاطر همین احساس می کنم ممکنه به بقیه مسافرتی جایی خوش نگذره باهام و همیشه حتما باید یه نفر سومی باشه تا سه تایی بهمون خوش بگذره

البته همه اینا باعث نشده من دوست صمیمی نداشته باشم چرا اتفاقا من دوستای زیادی دارم حتی دوستای صمیمی زیادی دارم و هرجایی که میرم خداروشکر به لطف خدا دوستای خوبی خدا جلو راهم قرار میده
با اینکه 25 سالمه ولی هنوز با دوستای راهنمایی و دبیرستانم در ارتباطم

یا مثلا با اشخاصی که اولش شاید بخاطر همین تفکری که ممکنه در نگاه اول راجع بهم داشته باشن یا کم حرفیم طرفم نیومدن و رفتن سمت بقیه بعدا دوست صمیمی شدیم و از بقیه دور شدن

ولی به هر حال نمی تونم به محض ورود به محیط جدید با همه آدمای اونجا اخت بشم و باهاشون راحت باشم باید مدتی بگذره و این مدت ممکنه بقیه راجع بهم فکرای خوبی نکنن

با عرض سلام و ادب

آدمى موجودى اجتماعى و نيازمند ارتباط با ديگران است و گاهى در اين ارتباط دچار مسائلی مى شود كه با به كارگيرى راهكارهاى مناسب و بجا قابل حل خواهد بود. در واقع مساله شما ، ارتباط اولیه با دیگران می باشد
گاهى علت ضعف در برقرارى ارتباط مرتبط با نوع نگاه و تفكر ماست گاهى هم بعلت نداشتن مهارتهاى ارتباطى مى باشد لذا موضوع شما را در اين دو محور بررسى مى نماييم.

محور اول: گام اصلى به منظور ارتباط با مردم، ارزيابى ديدگاه خودتان، نسبت به ديگران است. هر يك از افراد، درباره كسانى كه در كنارشان، كار و فعاليت مى كنند ديدگاه خاصى دارند. البته ديگران نيز از همين وضعيت برخوردارند و براى خود، ديدگاه خاصى نسبت به بقيه مردم دارند. بديهى است كه رفتار متقابل شما با ديگران، شيوه اى است كه بر اساس آن، ديدگاههاى متفاوت شكل مى گيرد. به بيانى ساده تر، ممكن است خود را اين گونه ارزيابى كنيد:
من خوب نيستم، ديگران خوب هستند.
من خوب نيستم، ديگران هم خوب نيستند.
من خوب هستم، ديگران خوب نيستند.
من خوب هستم، ديگران هم خوب هستند.
انتخاب هر يك از اين ديدگاهها نوع ارتباط با ديگران را مشخص مى كند. بى شك چهارمين ديدگاه بهترين و موثرترين نگاه به خود و ديگران است. اين ديدگاه باعث مى شود خود را كمتر از ديگران و يا ديگران را بيشتر از خود ندانسته و يك ارتباط دوسويه برقرار شود.
نكته مهم اينست كه كسى در ارتباط برقرار نمودن موفق تر است كه روابط عمومى قوى ترى داشته باشد، براى داشتن يك روابط عمومى قوى بايد به چه نكاتى بيشتر توجه كرد؟ قطعاً نكاتى از قبيل: تمرين گوش كردن فعال همدلى كردن درك احساسات طرف مقابل كمتر صحبت كردن و بيشتر گوش دادن تماس و ارتباط به صورت چهره به چهره ارسال درست پيام در نظر گرفتن شرايط پيام گيرنده محتواى پيام و....
بطور كلى براى ايجاد يك ارتباط سالم و موثر بايد نكاتى را رعايت نمود:
1- قبل از هر چيز، شناخت خود را از توانمندى‏ها و نقاط قوت و خصوصيات مثبت خويش اصلاح كرده، گسترش دهيد و در نتيجه خود را مثبت ارزيابى كنيد. و همچنین شناخت خود را از خصوصيات فردى مخاطب بالا ببرید
2- شناخت كنش ها و واكنش ها
3- شناخت ريشه ها، تفاوت ها واختلاف ها
4- تقويت روحيه و جلب رضايتمندى افراد
ادامه دارد...

ادامه :
محور دوم: تقويت مهارت‏هاى ارتباطى
شما بايد با تمرين، مهارت‏هاى ارتباطى را در خود تقويت كنيد. برقرارى ارتباط با ديگران، يك نوع هنر است و اين هنر قابل يادگيرى است يعنى، همان طور كه خيلى از رفتارها را با مشاهده رفتار ديگران و تمرين و تكرار آموخته‏ايم مهارت‏هاى ارتباطى را نيز بايد بياموزيم از همين الان يادگيرى اين مهارت را آغاز كنيد.
براى موفقيت در اين كار با دقت به راهكارهاى زير عمل كنيد:

  1. نخستين گام براى ايجاد ارتباط با ديگران، «جرأت ورزى» است
  2. در گام دوم كلمات «سلام و احوال پرسى» را بر زبان جارى كنيد.
  3. هنگام سلام كردن، بكوشيد با نگاه محبت‏آميز، انرژى مثبت و رابطه محبتى با طرف مقابل برقرار كنيد.
  4. با مشاهده رفتار و گفتار ديگران، بكوشيد از تجربيات و مهارت‏هاى ديگران الگوبردارى كرده و از آنها استفاده كنيد. البته الگو بردارى نبايد منجر به تقليد كوركورانه از ديگران شود. به عبارت ديگر مهارت و فن را بياموزيد آنگاه خودتان آن را اجرا كنيد.
  5. جملات زيبايى كه براى ايجاد ارتباط مناسب است، يادداشت و آنها را تكرار كنيد تا در مواقع ضرورى از آنها بهره بگيريد.
  6. به تجارب تلخ و شكست‏هاى گذشته و نيز احساسات و تخيلات منفى درباره خود نينديشيد و بكوشيد آن‏ها را از فضاى ذهن‏تان بيرون بريزيد. اگر در مراحل آغازين، دچار مشكل شديد و گاهى در ايجاد ارتباط شكست خورديد، هرگز نهراسيد و مأيوس نشويد. تا به زمين نخوريد راه رفتن را نمى‏آموزيد.
  7. هرگز خود را سرزنش نكنيد و بدانيد ديگران با شما تفاوتى ندارند.
  8. با افراد فعّال و پرتحرك بيشتر مأنوس باشيد.
  9. هميشه كلامى براى گفتن و عمل يا هنرى براى ارائه به جمع داشته باشيد و آن را ارائه كنيد.
  10. افراد پيرامون را بيش از اندازه براى خود بزرگ جلوه ندهيد و اين تصور را داشته باشيد كه آن ها نيز همانند شما هستند و شايد پايين تر. توجه داشته باشيد پايين ديدن ديگران به معناى بى احترامى نيست.

فراموش نكنيد كه شما توانايى ها، قابليت ها ومهارت هاى زيادى را داريد كه از آن ها بى خبر بوده و بايد با كمى دقت و تلاش، آن ها را كشف كنيد. حتما اين كار را بكنيد.

منابع بیشتر جهت افزایش شناخت نسبت به مهارتهای ارتباطی و ارتباط با دوستان

  1. روان شناسى اجتماعى با نگرش به منابع اسلامى پديدآورندگان: محمد كاويانى، مسعود آذربايجانى، محمدرضا سالارى فر، سيدمهدى موسوى اصل، اكبر عباسى نشر: پژوهشكده حوزه و دانشگاه
  2. روان شناسى و تبليغات (با تاكيد بر تبليغ دينى) پديدآورنده محمد كاويانى
  3. دوستى در قرآن و حديث، نوشته آقاى رى شهرى
  4. دوستى و دوستان، نوشته آقاى سيد هادى مدرس، ترجمه حميدرضا شيخى و حميدرضا آژير، از انتشارات آستان قدس رضوى، 1376
  5. آئين دوستى (دوست يابى) نوشته ديل كارنگى، انتشارات پيمان 1378
  6. آئين دوستى در اسلام، نوشته آقاى بابازاده‏

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی


با نام و یاد دوست

سلام علیکم

سالروز شهادت حضرت صدیقه طاهره تعزیت و تسلیت باد

کاربر سوال کننده از من خواستند تا این مطالب را در تاپیک و در ادامه مطالب کارشناس محترم درج نمایم:

نقل قول:

کارشناس محترم چیزی که از بچگی به من می گفتن اینکه تو همیشه تو فکری، راستم می گفتن من زیاد فکر می کنم البته خب سنم که کمتر بود فکرام بیشتر خیالپردازی بود ولی الان خیال پردازی هام کمتر شده

من اطرافم پسرای زیادی نبودن که الگو گیری کنم ولی خب پدر و مادرم از لحاظ احساس متفاوت بودن یعنی انقدر که پدرم احساساتی بودن مادرم نبودن و یادم نمیاد مثلا خیلی قربون صدقه مون برن یا مواقعی که گریه می کردم بیان کنارم بشینن و باهام مادرانه صحبت کن ( البته خودشون می گن بچگیاتون خیلی قربون صدقه و .. اینا می رفتن)
یا مثلا یادم نمیاد خیلی تا ما نبوسیمشون یا در آغوش نگیرمشون ایشون پیش قدم شده باشن

من احساسام رو زیاد سرکوب کردم، تقریبا همه ی حس هام رو مخفی می کردم حتی همین الان نمی زارم کسی متوجه بشه حسم نسبت به یه موضوعی چیه خیلی و همیشه سعی میکنم خودم رو بی خیال نشون بدم و اشک و ناله ام تو تنهایی خودم هست

دلیل این رفتارا نمی دونم چیه ولی خب تا جایی که یادمه با خیلی از خواسته هام مخالفت می شد، بدون اینکه دلیلش رو بهم بگن و فقط می گفتن بزرگ بشی می فهمی
من به شدت دوست داشتم برم خونه دوستام یا باهاشون برم بیرون یا حتی اردو نمی زاشتن برم

یادمه اولین اردویی که اونم باید می رفتم چون در واقع یک مسابقه بود که مرحله نهاییش رو باید می رفتیم می گذروندیم من بر عکس همه همش مثل مریضا بودم و یه گوشه خوابیده بودم و تا رسیدم خونه خوب شدم

البته الان هرجا می رم با دوستام خیلی بهم خوش می گذره چون هم دوستام لنگه خودم هستن هم یاد گرفتم تنها موندن رو. و راستش چندان دلتنگ خانواده نمیشم

با همه اینا خانواده ام رو خیلی دوست دارم و اونا هیچی برام کم نزاشتن و خب اینا یسری اخلاقیاتی هست که دست خودشون نیست دیگه



با تشکر

ذر پناه قرآن و عترت موفق باشید

[="Arial"]

مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
من یک دخترم تا جایی که یادم میاد آدم کم حرفی بودم

مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
خیلی سمت کسی نمیرم و بیشتر بقیه به سمتم میان

مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
نسبت به دخترای دیگه در خیلی از موارد منطقی تر هستم،

مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
بی احساس نیستم فقط گاهی احساسم رو بیان نمی کنم گاهی نیازی به بیانش نمی بینم و تو وجودم از اون چیز لذت می برم

مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
بعضی ذوق و شوق یا اشک و ناله هایی که بقیه می کنن برای من چندان مفهومی نداره

مدیر ارجاع سوالات;907749 نوشت:
آدم بد غذایی هستم

[=arial]سلام
منم دقیقا همین خصوصیات رو دارم
ولی اینارو بد یا ناشی از اعتماد به نفس کاذب نمیدونم و دنبال رفع کردنش هم نیستم
اینا خصوصیات درونگراهاست و من درونگرام
و درونگرایی از نگاه من نه مزیته که بشه بزرگش کرد نه عیبه که دنبال راه حلش بود
به نظر من اینکه حتی تو دوران دبیرستان و اوج احساسات
در مقابل ابراز علاقه یه پسر جلوی دوستام فقط یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداختم و رد شدم
معنیش اصلا بی احساس بودن من نیست
معنیش قدرت تشخیص موقعیت و اخذ تصمیم درست در لحظه است
یا حتی الان که ازدواج کردم اگه راجع به مبلمان جدید دخترخالم دوساعت مغز همسرمو نمیخورم
معنیش این نیست که تو خونمون همگی روزه سکوت گرفتیم
اینکه من توی سفر میتونم ساعتها بشینم و موجهای دریارو نگاه کنم معنیش تارک دنیابودن نیست
و اینکه خواهربرونگرام میتونه ساعتها توی دریا با آب بازی کنه و سروصدا راه بیندازه هم معنیش شلوغی و جوگیرشدن نیست
فقط هرکدوم به روش خودمون داریم لذت میبریم و لازم نیست هیچکدوم شبیه اون یکی بشیم.

موضوع قفل شده است