جمع بندی چرا خدا باید وجود داشته باشه؟

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا خدا باید وجود داشته باشه؟

سلام خسته نباشید
(لطفا متن رو عادلانه و بدون جانبداری بخونید-ممنون)
چرا خدا باید وجود داشته باشه؟
من تا به حال دلایل زیادی شنیدم اما تقریبا همشون فقط بدرد قانع کردن فردی میخوردند که دوست داره به اجبار خودش رو قانع کنه!
مسلمان هستم ولی اعتقاداتم از وقتی که شروع به فکر کردن کردم همینطور سست تر شده اند
اصلا بیاید یه بررسی اجمالی کنیم:
-انفجار بزرگ رخ داد
-زمین شکل گرفت
-حیات در دریا هاتشکیل شد
-حیات به خشکی رسید
-انسان از سایر موجودات تکامل پیدا کرد
-انسان امروزی از انواع پیشین خودش تکامل پیدا کرد
-با انتخاب طبیعی حس ترس مثل بعضی دیگر از موجودات در انسان هم پدید اومد و انسان اجتماعی شد (در جهت افزایش بقا )
-ترس از تنهایی باعث شد که انسان نیاز به پشتیبان داشته باشه
-مفهوم خدا(همون اساطیر قدیمی) بهترین پاسخ به این مشکل بود چرا که همیشه کتار افراد بود به عبارت دیگه مفهومی در ذهنشون شد(دقت کنید که انسان های دیگر همیشه نمیتونستند با اونها باشند چون فناپذیر بودند برخلاف مفهوم خدا که میتونست همواره دعاهاشو رو اجابت کنه )
-خدا به شکل های مختلف در تمدن های مختلف تجلی پیدا کرد (و ملل با فرهنگ های نزدیک تر معمولا خدایان با ویزگی های نزدیکتر پیدا کردند خصوصا در دو شاخه هند اوروپایی و سامی)
-این مفهوم به افراد ارامش میداد در نتیجه افراد نسبت بهش تعصب پیدا کردند
-مفاهمی این چنینی نسل به نسل گسترش پیدا کرد
-در این وسط افرادی (به راست یا دروغ) ادعای پیامبری کردند
-افرادی به اون ها اعتقاد اوردند
-مفهوم بهشت و جهنم تشکیل شد و به افراد کمک میکرد که از مرگ وحشت نکنند
و .... البته میشه خیلی ادامه داد
زمانی بود که دنیا برای افراد پر از ناشناخته ها بود (البته هنوزم هست!) مردم عادی همیشه دوست دارند ساده ترین دلایل رو برای توجیه پدیده ها بیارند (نمونش خدای اساطیری ثور و داستانش و ....)
خدا ساده ترین راه حل برای شیوه ی خلقت جهان و انسان بود
ادم و حوا اسانترین توجیه تشکیل انسان بودند
"پس به وجود اومدند"
شاید منو ارجاع بدید به انفجار بزرگ و اینکه قبلش باید خالقی بوده باشه اما من سوالاتی دارم : چرا ارجاع بدید به چیزی که نه من نه شما و نه دانشمندان ازش اطلاع دقیقی دارند؟ برای توجیه مثل منی بهتره از چیز های که خودتون بهش واقفین اشاره بشه
شاید از منظر استدلال بخواید این موضوع رو پوشش بدید و اونوقت من میپرسم که چرا اصرار دارید بگید هر چیزی خالقی داره؟ با این استدلال شیرازه جهان از هم میپاشه چون خالق هم اگر موجود باشه باید خودش خالقی داشته باشه اگرم قراره که خدا همواره موجود بوده باشه خب همین استدلال رو چرا در مورد همین دنیای مادی نکنیم؟ (انرژی و ماده پایسته اند (در مجموع با همدیگه) پس لزومی به خالق نبوده!)
با تشکر از صبر و حوصله شما
مشتاقانه منتطر پاسخ شما هستم

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد عامل

[="Tahoma"][="Blue"]

به نام خدا

با عرض سلام خدمت شما کاربر عزیز
10lost10;907717 نوشت:
شاید منو ارجاع بدید به انفجار بزرگ و اینکه قبلش باید خالقی بوده باشه اما من سوالاتی دارم : چرا ارجاع بدید به چیزی که نه من نه شما و نه دانشمندان ازش اطلاع دقیقی دارند؟

اصل علیت یکی از اصول بدیهی بشر است، که به همین دلیل اکتشاف و تحقیق صورت می گیرد. از آنجایی که اصل علیت، یک اصلی عقلی است، لازم نیست شما حتما در آن زمان حضور داشته باشید تا علت حقیقی را مثلا ببینید... بلکه عقل من و شما حکم می کند بالاخره این عالم هرچقدر هم عمر داشته باشد، مبدئی دارد و سوال اصلی اینست که آن مبدء چیست یا کیست؟
این سوال همیشه در ذهن بشر بوده که بالاخره علت حقیقی این جهان و مبدء آن چیست؟

10lost10;907717 نوشت:
چرا اصرار دارید بگید هر چیزی خالقی داره؟ با این استدلال شیرازه جهان از هم میپاشه چون خالق هم اگر موجود باشه باید خودش خالقی داشته باشه اگرم قراره که خدا همواره موجود بوده باشه خب همین استدلال رو چرا در مورد همین دنیای مادی نکنیم؟ (انرژی و ماده پایسته اند (در مجموع با همدیگه) پس لزومی به خالق نبوده!)

بنابر دلایل عقلی هر ممکنی وابسته به علت است، نه هر چیزی!
اگر ما موجودات را با تحلیل عقلی به دو دسته ممکن الوجود و واجب الوجود تقسیم کنیم، یک دسته از آنها که ممکن اند، محتاج علت اند.
بنابراین صحیح آنست که گفته شود: هر پدیده ای محتاج علت است.
اما بنابراینکه شما بالاخره مبدء داشتن عالم رو بپذیرید و البته آن را ماده بدانید، باید به این سوال پاسخ دهید که آیا ماده با توجه به محدودیت، زمانمندی، مکانمندی، ترکیب و ... می تواند مبدء باشد؟
آیا چیزی که مرکب بوده و به اجزاء خود نیازمند است می تواند خود را بوجود بیاورد؟
یا برای مبدئیت جهان لازم است که مبدء وجودش بالذات بوده و غنی بالذات باشد.
در مورد عدم قابلیت ماده برای مبدئیت جهان در همین سایت مباحث زیادی صورت گرفته است.مانند:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=44648&p=621533&viewfull=1#post621533
http://www.askdin.com/showthread.php?t=55359&p=813988&viewfull=1#post813988

اگر مجددا سوالی بود، بنده در خدمتم...
موفق باشید.

[/]

باسلام
عمده مشکل شما بزرگوار در حقیقت نداشتن تصوّری عمیق از وجود(خدا) و ماهیّت(مخلوق) و نیز وجوب و امکان است. لذا می طلبد که مطلب زیر را با دقّت زیاد و چندین بار مطالعه فرمایید.

ـ خدا کیست؟
عمده عامل شك درباره ي خدا يا انكار خدا، يا شكّ درباره ي يگانگي او و دومي بردار نبودن او، و كمال محض بودن او، نداشتن تصوّر درستي از خداست. لذا شخص ابتدا تصوّري نادرست از خدا پيدا مي كند و خدايي توهّمي براي خود مي سازد و آنگاه آن را ردّ مي كند يا درباره اش گرفتار شبهات غير قابل حلّ مي شود.
بايد توجّه داشت كه واژه ي خدا و معادلهاي متعدّد آن در زبانهاي گوناگون، لفظي تك معنايي نبوده در هر فرهنگ و دين و مذهب و مكتبي و بلكه پيش هر كسي معنايي خاصّ دارد. براي مثال خداي مدّ نظر مسيحيان، يك اَبَر انسان و يك پدر آسماني است كه در ضمن، نقش خالقيت و ربوبيّت نيز دارد؛ و مي تواند به صورت بشر (عيسي مسيح) در آمده فداي گناهان مردم شود. يا خداي مطرح در كتاب مقدّس جعلي يهوديان، خدايي است كه گاه ناتوان و جاهل نيز هست؛ و برخي اوقات از كار خود اظهار پشيماني هم مي كند. يا خداي واحد زرتشتيان قادر به خلقت مستقيم موجودات نيست لذا دو منشاء خلقت آفريده است تا آنها موجودات خير و شرّ عالم را پديد آورند. يا خداي مورد نظر علماي اشعري مذهب، خدايي است كه اوصافش عين ذاتش نبوده در اتّصاف به عالميّت و قادريّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اينهاست كه خارج از ذات خدا بوده ازلي هستند. يا خداي حكيم مشائي، علّت العلل است نه علّت مستقيم تك تك امور. يا در بحث تشكيك وجود، خدا به عنوان بالاترين مرتبه ي وجود فرض مي شود. خداي عوام شيعه هم همان خداي بالاسر است، يا همان اوستا كريم است. خداي متكلّم شيعه هم همان ناظم و محدث و علّت العلل و امثال اينهاست. امّا خداي عرفا و انبياء و ائمه(ع) هيچكدام اين خدايان توهّمي نيست. ايشان خدايي را توصيف مي كنند كه عين وجود و حقيقت وجود مي باشد و جز او وجودي نيست.
بنا بر اين هر كسي مي خواهد درباره ي خدا بحث كرده خدا را اثبات يا انكار نمايد، قبل از ورود در بحث ابتدا بايد روشن كند كه چه تعريفي از خدا دارد و مي خواهد چگونه خدايي را اثبات يا ردّ نمايد. مشكل اساسي نيز هميجاست كه عدّه اي خدايان توهّمي را ردّ نموده و آنگاه مدّعي مي شوند كه خداي انبياء و ائمه(ع) را ردّ كرده اند.
بعد از اين مقدّمه ما تصويري عقلي از خداي مورد نظر معصومين(ع) و عرفا و حكماي اسلام را به اجمال ترسيم مي كنيم تا ملاحظه فرماييد كه چنين خدايي آيا قابل انكار هست يا نه؟ و آيا نيازي به اثبات دارد يا نه؟ و آيا مي شود دست او را از تدبير عالم خلقت بريد يا نه؟ و آيا مي شود كه علّيّت او را با واسطه دانست يا نه؟ و آيا امكان دارد كه دومي براي او فرض شود يا نه؟ البته آنچه مي گوييم، صرفاً تبيين و روشن سازي است نه اثبات. وقتي حقيقت روشن شد، خواهيد ديد كه خداي حقيقي، اساساً نيازي به اثبات ندارد. چون اساساً قابل انكار نيست؛ و از انكارش، تناقض لازم مي آيد.
ـ وجود و ماهیت
انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت، ستاره، آب، عقل، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند ؛ یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ، ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبتِ وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد، آب وجود دارد، عقل وجود دارد، اراده وجود دارد. ملاحظه می کنید که در تمام این قضایا، «وجود» به یک نحو بر موضوع قضیّه حمل شده است. همینطور انسان با تعقّلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است ؛ لذا صحیح است که برای همه ی موارد یاد شده، یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: «درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند». از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود؛ یعنی انسانمتوجّه می شود که درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آنِ واحد به چند موجود نسبت داد؛ چرا که اینموجودات، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجودِ درخت عین خودِ درخت، و وجودِ عقل عین خودِ عقل بود نمی شد گفت: درخت و عقل وجود دارند ؛ چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این، فلاسفه بین « وجود » و اموری مثل درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند، تفاوت قائل شده، این امور را ماهیت(چیستی) موجودات نامیدند ؛ و از وجود آنها تعبیر به هستی نموده اند.

ـ واجب الوجود و ممکن الوجود
انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ، دیو، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. البته اگر خوب دقّت شود، حتّی اینها هم بدون وجود نیستند؛ بلکه آنها هم وجود ذهنی دارند؛ یعنی آنها نیز در ظرف ذهن، با وجود موجودند نه بی وجود. مراد از قالب بودن این ماهیّات نیز این نیست که آنها فارغ از وجود، چیزهایی هستند؛ بلکه نسبت ماهیّات با وجود، مثل نسبت موج است با آب. موج، موج است نه آب؛ آب هم آب است نه موج؛ امّا اگر به موج خوب نظر شود، فهمیده می شود که موج، حالتی از آب است. حال اگر در همین موج، از آب صرف نظر شود، آن حالت باز قابل اعتبار خواهد بود. مثلاً فرض کنید در یک آنْ، در یک موج، جای آب با نفت عوض شود؛ در این حالت، محتوای موج عوض شده امّا موج (آن حالت) همچنان همان است که بود. در مورد وجود و ماهیّت نیز همین رابطه برقرار است؛ لکن غیر از وجود چیزی نیست تا جای آن را با وجود عوض کنیم. لذا ماهیّت همواره با وجود است نه با چیزی دیگر.
بنا بر این، ماهیّت گاه موجود است به وجود خارجی مثل درخت، انسان، عقل و ... و گاه معدوم است در خارج مثل سیمرغ، دیو و ... . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد ؛ مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این، موجوداتِ دارای ماهیّت، همگی دارای امکان بوده، ممکن الوجود هستند؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر، برای هر ماهیّتی، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.
امّا برعکس ماهیّات، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است، خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبودِ وجود، تناقض لازم می آید؛ چرا که وجود، نقیض عدم است؛ پس محال است وجود معدوم باشد. فلاسفه از این خصلتِ وجود ، مفهومی به نام « وجوب» را انتزاع نموده اند. بنا بر این، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیت است ؛ لذا عدم بردار نیست ؛ همانگونه که عدم نیز واجب العدم بوده وجودبردار نیست؛ بلکه هر موجودی خودش برای خودش ضرورت دارد؛ یعنی، انسان، واجب الانسان است؛ شجر واجب الشجر است، عدم، واجب العدم است؛ و وجود هم واجب الوجود است. به عبارت فلسفی، «سلبُ الشیء عن نفسِه محالٌ ــ سلب یک چیز از خودش، محال است.» یا « هر چیزی خودش برای خودش ضروری است». به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. به عبارت دیگر، واجب الوجود یعنی وجود و دیگر هیچ. حتّی همین « و دیگر هیچ» هم قید حقیقی نیست بلکه قید توضیحی است. لذا وقتی می گویند: « واجب الوجود، یعنی وجود بدون هیچ قیدی» و بعد می گویند: « حتّی همین بی قیدی هم قید او نیست» مقصود این است که همین تعبیر «بدون هیچ قیدی» حقیقتاً قید نیست بلکه صرفاً برای بیان توضیح است؛ یعنی قید ادبی است نه قید فلسفی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیت است. چرا که ماهیت، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود.
امّا اینکه گفتیم ماهیّت، حدّ موجودات است یعنی چه؟
وجود، دارای مراتب است؛ و هر مرتبه به خودی خود، فاقد حدّ و قید است. امّا اگر این مرتبه از وجود، با مرتبه ی مافوق خود مقایسه شود، آنگاه محدود خواهد بود. چون رتبه ی بالاتر، اشدّ از این رتبه است. لذا در جنب شدّت او، ضعف این آشکار می شود؛ و ضعف صفت عدمی است. لذا از این صفت عدمی، که موجب تمایز این رتبه از مافوق خود شده است، تعبیر می شود به حدّ آن مرتبه یا ماهیّت آن مرتبه. از این جهت است که گفته می شود: ماهیّت، حدّ عدمی مراتب وجود است. و باز از همین جهت است که گفته می شود: « ماهیّت امری اعتباری است.» یعنی از قیاس مراتب انتزاع می شود. تشبیه ماهیّت به سایه هم از همین جهت است. چون سایه در واقع همان عدم نور است. وقتی جایی که نور در آن نتابیده یا غیر مستقیم تابیده و از حیث نورانیّت ضعیف است را با جایی که نور در آن تابیده مقایسه می کنند، آن محلّ بدون نور یا کم نور را سایه گویند.
حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجودِ محض، صرف، خالص و بدون ماهیت (نامحدود)؛ که واژه ی واجب الوجود، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ، ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.

ــ ملاک احتیاج به علّت
از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم ، یکسان است. پس تا وجود به ماهیت اعطا نشده موجود نخواهد شد؛ یا به تعبیر عمیقتر، ماهیّت بدون لحاظ وجود و مراتب آن، قابل اعتبار نیست. بنا بر این، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) ، علّت احتیاج به علّت است؛ و کار علّت، وجود دادن به ماهیت و خارج نمودن او از حالت خنثی نسبت به وجود و عدم است؛ یا به تعبیر عمیقتر، با لحاظ وجود و مراتب آن است که ماهیّت به دار اعتبار و تحقّق اعتباری قدم می گذارد؛ و الّا اصلاً تحقّق اعتباری هم نخواهد داشت. امّا کیست که بتواند به ماهیت وجود دهد یا به عبارتی آن را معتبر سازد؟ روشن است که ماهیات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ؛ چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد ، خودِ وجود است؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیت بودهنیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود: پس به خودِ وجود، چه کسی وجود داده است؟ چون وجود ، خودش وجود است ؛ و وجود دادن به وجود معنی ندارد. پس خدا که همان وجود است وجود دهنده نمی خواهد ؛ کما اینکه سزا نیست گفته شود: «خدا وجود دارد»؛ چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند ؛ یعنی ماهیاتی هستند که به آنها وجود داده شده است یا به عبارتی با لحاظ وجود، اعتبار شده اند یا به عبارتی دیگر، با لحاظ وجود، قابل لحاظ شده اند. پس با توجّه به ذاتشان نه وجودند و نه عدم. لذا اگر جناب وجود (خدا) به آنها عنایت نمود موجود می شوند و الّا معدوم خواهند بود؛ یعنی با وجود است که ماهیّت هم قابل اعتبار و لحاظ شده است. لذا تحقّق ماهیّت(مخلوق) لازمه ی وجود(خدا) است. برای مثال انسان بودن ـ که یک ماهیّت است ـ نه مساوی با وجود است نه مساوی با عدم ؛ اگر انسان بودن مساوی با وجود بودن بود ، پس از ازل تا ابد باید موجود می بود ؛ چون وجود ، عدم بردار نیست ؛ و اگر انسان بودن مساوی با عدم بودن بود ، باید هیچگاه موجود نمی شد ؛ چون عدم نیز وجود بردار نیست. پس انسان بودن نه مساوی با وجود بودن است نه مساوی با عدم بودن. بنا بر این تا اراده و خواست حضرت وجود به انسان تعلّق نگیرد وجود نمی یابد؛ به عبارتی عمیقتر، تا حضرت وجود، جلوه نکند و شئونات ذاتی خود را آشکار نکند، و تا ظهور و تجلّی او مراتب ذاتی نداشته باشد، نمی توان از قیاس ظهورات او ماهیّات را اعتبار نمود. بنا بر این در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است؛ درخت وجود است و ... ، بلکه باید گفت: انسان وجود دارد ؛ درخت وجود دارد ؛ و ... . و چون وجود به صورت محض همان خداست ؛ لذا « انسان وجود دارد » یعنی « انسان خدا دارد»؛ «درخت، وجود دارد» یعنی «درخت، خدا دارد». حضرت وجود است که ظهور دارد، و ظهور او مراتب دارد؛ و ماهیّات یا مظاهر یا مخلوقات، چیزی نیستند جز وجه تمایز این مراتب ظهور. لذا حکیم مولوی فرمودند: « ما عدمهاییم و هستی های ما ــ تو وجود مطلق و هستی نما.» و در قرائتی دیگر آمده: « ما عدمهاییم هستی ها نما ــ تو وجود مطلقی هستیّ ما.»
پس خدا همواره با ماست و محال است بتوانیم بی خدا موجود باشیم. بر همین اساس بود که خداوند متعال فرمود: « هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ ــــــ او با شماست هر جا که باشید و خداوند به آنچه می کنید بيناست» (الحدید:4) و فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... ـــــــ خداوند نور آسمانها و زمین است ... .»(نور:35) ؛ یعنی همان گونه که بدون نور ،اجسام ظهور ندارد و با تابش نور بر اجسام است که آنها ظاهر می شوند ، خدا نیز آن وجودی است که ماهیّتها را از ظلمت ذاتشان خارج نموده به آنها نور وجود می تاباند. حتّی خودِ نور حسّی نیز بدون نور وجود ظهوری نخواهد داشت ؛ لذا در برخی دعاهای اهل بیت (ع) خطاب به خداوند متعال گفته می شود: «... يَا نُورَ النُّورِ يَا نُورَ كُلِّ نُور... ـــــ ای نور نور ، ای نور هر نوری ! ... » (مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 306)
بر همین اساس استوار ، امیرالموحدین علی(ع) نیز فرموده اند: «... هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَى غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَيْرِ مُبَايَنَةٍ ... دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ فِي شَيْ‏ءٍدَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَيْ‏ءٍ مِنْ شَيْ‏ء ــــــ او در اشیاء است امّا نه به گونه ای که با آنها آمیخته باشد و خارج از آنهاست امّا نه به گونه ای که جدا از آنها باشد ؛‌ ... داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن چیزی در چیزی و خارج از اشیاء است امّا نه مثل خارج بودن چیزی از چیزی»(توحید صدوق، ص306) ؛ یعنی او داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن ماهیّتی در ماهیّت دیگر و خارج از ماهیّات است امّا نه مثل خارج بودن ماهیّتی از ماهیّت دیگر. به عبارت دیگر، خدا نه داخل در اشیاء است نه خارج از آنها؛ چرا که خارج و داخل چیزی بودن، از اوصاف ماهیّات است؛ آن هم ماهیّات جسمانی. لذا حتّی روح هم نه دخا بدن است نه خارج از بدن؛ بلکه باطن بدن است.
همچنین فرمود: « تو منزهی از هر نقصی ، همه چیز را پر کرده ای و از همه چیز جدایی ؛ پس چیزی فاقد تو نیست و تو هر چه بخواهی انجام می دهی. بزرگی ای کسی که هر چه به فهم آید آفریده ی توست و هر چه محدود است مخلوقت.»(اثبات الوصیه، ص107)
برای توضیح بیشتر این حقیقت شگفت امید است ذکر دو مثال راهگشا باشد. البته توجّه دارید که مثال، همواره از جهاتی نزدیک کننده ی حقیقت است به ذهن، و از جهاتی دور سازنده و منحرف کننده است. لذا باید متوجّه جهت نزدیک کننده ی این مثالها باشید
ـ مثال نخست:
اگر وجود را به آب تشبیه کنیم موجودات عالم مثل موج و قطره و دریا و آبشار و فوّاره و حباب و یخ و برف و ابر و رودخانه و ... هستند. موج و قطره و دریا و حباب و ... آب نیستند بلکه قالبهایی هستند که آب در آن قالبها دیده می شود، موج و قطره و حباب و آبشار و ... ، غیر هم بوده و عین هم نیستند ؛ یعنی موج ، قطره نیست ، یخ ، برف نیست و ... ، ولی حقیقت و کنه ذات همه ی آنها آب است ؛ و در واقع آب است که به این صورتهای گوناگون ظهور کرده است. لذا خودِ آب را با حسّ نمی توان مشاهده کرد؛ آنچه با حسّ مشاهده می شود مظاهر و صور گوناگون آب است. به عقیده ی عرفا و حکمای اسلامی ، حقیقتِ وجود نیز در همه ی موجودات حضور دارد ، ولی آنچه با حسّ و وهم و خیال و عقل و قلب مشاهده می شود همگی ظهورات و مظاهر وجودند و نه خودِ آن.
در این مثال ملاحظه می فرمایید که آب، حقیقتی غیر از موج و قطره و یخ و برف و ... دارد ؛ این امور نیز صور آب هستند نه خودِ آب ؛ امّا آب در تمام این امور حضور دارد ، بدون اینکه عین آنها یا جزء آنها شود ؛ کما اینکه غیر آنهاست بدون اینکه از آنها جدا باشد. خدا (وجود محض) نیز در ماهیّات به همین نحو حضور دارد.
ـ مثال دوم:
اگر وجود را تشبیه به اراده ی انسان کنیم ، ماهیّات (مخلوقات) همانند صور ذهنی انسان خواهند بود. وقتی ما بخواهیم موجودی ذهنی مانند سیب یا درخت یا اژدها را در ذهنمان ایجاد کنیم فقط کافی است اراده نماییم ؛ و به محض اراده کردن، آن صور، ظهور خواهند یافت. لذا این صور ذهنی در حقیقت چیزی نیستند جز ظهورات گوناگون اراده. وقتی ما سیب و درخت و کوه را باهم در ذهنمان ایجاد می کنیم ، اینها حقیقتاً سه چیز غیر همند ؛ کما اینکه سیب یا درخت ، اراده نیست و اراده هم سیب و درخت نیست ؛ امّا همه ی این صور ذهنی ظهور یک اراده می باشند ؛ و در عین اینکه آنها سه چیزند ، باعث نمی شوند که اراده نیز سه تا شود ؛ بلکه آن سه چیز ، به یک اراده موجودند.
در این مثال شگفت، اراده سیب نیست ، سیب هم اراده نیست ؛ امّا سیب بدون اراده هم نیست. همینطور اراده سیب نیست ، ولی خارج از سیب هم نیست. باز اراده در عین اینکه خارج از سیب نیست ، عین سیب یا جزئی از سیب هم نیست ؛ یعنی چنین نیست که سیب درست شده باشد از پوست و دانه و گوشته و اراده. رابطه ی خدا (وجود محض) با مخلوقات نیز چنین می باشد. یکی از معانی حدیث « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه » نیز همین است ؛ یعنی نسبت خود را با مخلوقات خود بسنج تا نسبت خدا با خلقش را در یابی. البته آنچه ما اینجا بیان نمودیم، نسبت اراده ی خودمان با مخلوقات خودمان بود. اگر نسبت « من » را با روح، و نسبت روح را با عقل و نسبت عقل را با خیال و نسبت خیال را با اراده و نسبت اراده را با صور خیالی می سنجیدیم مثال با ممثّل نزدیکتر بود. لکن ورود در چنین مثالی کار را برای مخاطب ناآشنا با فلسفه ی متعالی سخت دشوار می کند.
حال قضاوت فرماید که منکرین وجود خدا ، آیا چنین خدایی را مدّ نظر دارند؟ و آیا وجود چنین خدایی را انکار می کنند؟ یا پدر آسمانی و خدای ابَر انسان مسیحیان را انکار می کنند که در بالای آسمان نشسته و مشغول ادراه ی عالم است؟! حال خود قضاوت فرمایید که اساساً وجود چنین خدایی قابل انکار هست یا نه؟ و آیا وجود چنین خدایی روشن و بدیهی است یا نیازمند اثبات می باشد؟ اگر کسی بتواند چنین خدایی را تصوّر نماید ، با تمام وجود می یابد که برای اثبات او نیاز به هیچ برهانی نیست. لذا امام حسین (ع) فرمودند: « كَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیكَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیكَ أَ یكُونُ لِغَیرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَكَ حَتَّى یكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَیكَ عَمِیتْ عَینٌ لَا تَرَاكَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِیباً وَ قَالَ أَیضاً تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَی‏ءٍ فَمَا جَهِلَكَ شَی‏ءٌ وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَی فِی كُلِّ شَی‏ءٍ فَرَأَیتُكَ ظَاهِراً فِی كُلِّ شَی‏ءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَی‏ءٍ. ــــــــ خدایا چگونه دلیل آرند بر تو بدانچه که در هستى خود نیاز به تو دارد ؟! آیا دیگرى ظهورى دارد كه تو ندارى تا او ظاهر کننده ی تو گردد؟! كى نهان شدى تا نیازمند دلیلی باشی كه به سوی تو ره نماید؟! كى دور شدى تا آثار تو كسى را به تو رساند؟! كور باد دیده‏اى كه تو را نبیند با اینكه تو پیوسته دیده‏بان او هستى! و زیان به دست آورد بنده‏اى كه بهره‏اى از دوستى تو ندارد. و نیز فرمود: خدایا خود را به هر چیزی شناساندى و چیزى نیست که تو را نشناسد. و فرمود: تو خود را در هر چیزى به من شناساندى و من تو را دیدم که در هر چیزی ظاهری ؛ پس تویى ظاهر کننده ی هر چیزی.» ( بحار الأنوار ، ج‏64 ،ص142)
و امام صادق(ع) فرمودند: « ... مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِلٍ فَرْدَانِيّاً لَا خَلْقُهُ فِيهِ وَ لَا هُوَ فِي خَلْقِهِ غَيْرُ مَحْسُوسٍ وَ لَا مَجْسُوسٍ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ عَلَا فَقَرُبَ وَ دَنَا فَبَعُد ـــــ نزد هر جاهلى شناخته شده است؛ فردی است که نه مخلوقش در او باشند و نه او در مخلوقش، محسوس نيست و به لمس در نيايد، و چشمها دركش نكنند. چون بلند مرتبه است لذا نزديك است ؛ و چون نزديك است لذا دور است.» (الكافي، ج‏1، ص91)
اینها اوصاف حضرت وجود است و هیچ چیزی جز وجود، این گونه نتواند بود.
منبع:
http://avayemalakoot.blog.ir/

10lost10;907717 نوشت:
سلام خسته نباشید
(لطفا متن رو عادلانه و بدون جانبداری بخونید-ممنون)
چرا خدا باید وجود داشته باشه؟
من تا به حال دلایل زیادی شنیدم اما تقریبا همشون فقط بدرد قانع کردن فردی میخوردند که دوست داره به اجبار خودش رو قانع کنه!
مسلمان هستم ولی اعتقاداتم از وقتی که شروع به فکر کردن کردم همینطور سست تر شده اند
اصلا بیاید یه بررسی اجمالی کنیم:
-انفجار بزرگ رخ داد
-زمین شکل گرفت
-حیات در دریا هاتشکیل شد
-حیات به خشکی رسید
-انسان از سایر موجودات تکامل پیدا کرد
-انسان امروزی از انواع پیشین خودش تکامل پیدا کرد
-با انتخاب طبیعی حس ترس مثل بعضی دیگر از موجودات در انسان هم پدید اومد و انسان اجتماعی شد (در جهت افزایش بقا )
-ترس از تنهایی باعث شد که انسان نیاز به پشتیبان داشته باشه
-مفهوم خدا(همون اساطیر قدیمی) بهترین پاسخ به این مشکل بود چرا که همیشه کتار افراد بود به عبارت دیگه مفهومی در ذهنشون شد(دقت کنید که انسان های دیگر همیشه نمیتونستند با اونها باشند چون فناپذیر بودند برخلاف مفهوم خدا که میتونست همواره دعاهاشو رو اجابت کنه )
-خدا به شکل های مختلف در تمدن های مختلف تجلی پیدا کرد (و ملل با فرهنگ های نزدیک تر معمولا خدایان با ویزگی های نزدیکتر پیدا کردند خصوصا در دو شاخه هند اوروپایی و سامی)
-این مفهوم به افراد ارامش میداد در نتیجه افراد نسبت بهش تعصب پیدا کردند
-مفاهمی این چنینی نسل به نسل گسترش پیدا کرد
-در این وسط افرادی (به راست یا دروغ) ادعای پیامبری کردند
-افرادی به اون ها اعتقاد اوردند
-مفهوم بهشت و جهنم تشکیل شد و به افراد کمک میکرد که از مرگ وحشت نکنند
و .... البته میشه خیلی ادامه داد
زمانی بود که دنیا برای افراد پر از ناشناخته ها بود (البته هنوزم هست!) مردم عادی همیشه دوست دارند ساده ترین دلایل رو برای توجیه پدیده ها بیارند (نمونش خدای اساطیری ثور و داستانش و ....)
خدا ساده ترین راه حل برای شیوه ی خلقت جهان و انسان بود
ادم و حوا اسانترین توجیه تشکیل انسان بودند
"پس به وجود اومدند"
شاید منو ارجاع بدید به انفجار بزرگ و اینکه قبلش باید خالقی بوده باشه اما من سوالاتی دارم : چرا ارجاع بدید به چیزی که نه من نه شما و نه دانشمندان ازش اطلاع دقیقی دارند؟ برای توجیه مثل منی بهتره از چیز های که خودتون بهش واقفین اشاره بشه
شاید از منظر استدلال بخواید این موضوع رو پوشش بدید و اونوقت من میپرسم که چرا اصرار دارید بگید هر چیزی خالقی داره؟ با این استدلال شیرازه جهان از هم میپاشه چون خالق هم اگر موجود باشه باید خودش خالقی داشته باشه اگرم قراره که خدا همواره موجود بوده باشه خب همین استدلال رو چرا در مورد همین دنیای مادی نکنیم؟ (انرژی و ماده پایسته اند (در مجموع با همدیگه) پس لزومی به خالق نبوده!)
با تشکر از صبر و حوصله شما
مشتاقانه منتطر پاسخ شما هستم

سلام
جستجوی علتها و ایجاد کننده ها یک جستجوی منطقی و عادی است که انسان در پیشرفته ترین دوره زندگی خودش یعنی عصر حاضر هم داره. یعنی همه اکتشافات و تحقیقات برای پیدا کردن علت پدیدهاست.
خب وقتی انسان دید برای هر پدیده ای علتی ست پرسید برای کل جهان هم علتی و خالقی هست ؟
انسان از قرنها پیش در جستجوی این پرسش به پاسخهای متعددی رسیده که خیلی هاش میگه خالقی هست. البته برخی میگن ما نمی دونیم و ثابت نکردیم( مثل علم تجربی فعلی)
پس اعتقاد به خدای متعال پاسخ یک جستجوی منطقی و عقلانی است.
حالا البته جامعه شناسان برای برخی از انواع اعتقادات دلایل روانشناسانه مطرح کردند که قابل بررسی است.
آنچه باور به خدا را تقویت و تایید کرد پیامبرانی بودند که در طول تاریخ آمدند. آنها نه تنها وجود خدا را اصل گرفتند بلکه راه و رسم زندگی خاصی را بر اساس این باور هم مطرح کردند که در سایه آن بسیاری از پیروان به ملاقات این حقیقت عظیم رسیدند. آنها یک عمر با خدای مهربان خود با یقین کامل زندگی کردند.
یا علیم

سلام
اثبات راهی برای قانع کردن ذهن یک انسان است. باید دید آن ذهن با چه قانع می‌شود. هر چند ذهن انسان‌ها با تمرین در منطق خشک یکسان می‌شوند.

10lost10;907717 نوشت:
-انفجار بزرگ رخ داد
-زمین شکل گرفت
-حیات در دریا هاتشکیل شد
-حیات به خشکی رسید
-انسان از سایر موجودات تکامل پیدا کرد
-انسان امروزی از انواع پیشین خودش تکامل پیدا کرد

آیا فکر می‌کنید انسان با این همه پیچیدگی خود به خود به وجود آمده است؟ دانشمندان هنوز نمی‌توانند از موجودات مرده یک موجود زنده بسازند. بیایید تصور کنید یک لپ تاپ در اکتشافات اعماق زمین یافت شود. آیا باورتان می‌شود اگر بگویند ایجاد این لپ تاپ حاصل از تصادفات است؟ اگر به جای آن لپ تا 7 میلیارد لپ تاپ با تفاوت‌های جزئی پیدا شوند چه؟ اگر باورتان می‌شود آیا احتمال این تصادف را زیاد می‌دانید؟ اگر زیاد می‌دانید که هیچ.

اگر این احتمال را ناچیز می‌دانید، یا تصادفی بودن را ناممکن آنگاه باید گفت ذهن انسان از لپ تاپ بسی پیچیده‌تر است و شما نمی‌توانید بگویید به وجود آمدن انسان در اثر تصادف است. حالا که انسان هست و تصادفی به وجود نیامده است یک چیز یا چیزهایی به شبیه ذهن انسان یا پیچیده‌تر از آن وجود داشته‌اند که انسان را طراحی کرده‌اند و در دنیا دسترسی‌هایی داشتند که انسان را به وجود آوردند. مجموعۀ این ذهن‌های طراح را خدا می‌نامیم.

اگر همه چیز را حاصل تصادف می‌دانید ناچار باید بگویید این تصادفات خلاقند! یعنی کل این دنیا خلاقیت از خود نشان داده است. در این صورت بهتر است همین خلاقیت را خدا بنامید که بهتر از هیچ است.

اما این که ان خدا چه قدر شبیه انسان است و آیا حرف زدن ما را می‌فهمد یا نه ربطی به این استدلال ندارد. ممکن توانایی درک و دسترسی درک سخنان انسان را داشته باشد و یا نه. حتی ممکن ساختاری شبیه به رایانه داشته باشد و به عنوان یک سیستم عامل عمل کند که کل جهان را اداره می‌کند و از رفتار برنامه‌ها که در آن اجار می‌شوند از جمله کلام ما بی خبر است. بی خبری به معنی عدم پردازش است نه عدم دسترسی.

---------------------------
به علاوه مدل‌های دیگری را هم می‌شود تصور کرد که به فیلم‌های علمی تخیلی شبیه‌ترند:
شما جز ذهن خودتان به هیچ چیز دسترسی ندارد. یک ذهن دارید که چند سنسور به آن‌ها متصل است از جمله چشم، گوش و لامسه. شما نمی‌دانید اطلاعاتی که از این سنسورها به شما می‌رسد از کجاست. شاید اصلا جایی نباشد و همۀ این اطلاعات ساختۀ ذهن شما باشد. چنان که وقتی خواب می‌بینید همه این اطلاعت بینایی و شنوایی و.. به شما می‌رسد اما همه ساختۀ ذهن شماست. عملا اثباتی ندارید برای این که وقتی بیدار هستید تمام این تصاویر و صداها ساختۀ ذهن شما نباشد. شاید همه چیز برای شما همین ذهن باشد. در این مدل شاید خدا بخش ناخوداگاه ذهن شما باشد.

--------------------

اگر قرار به مدل سازی باشد مدل‌های عجیب غریب و چند خدایی هم می‌شود تصور کرد که این دنیا و اتفاقاتش را توجیه می‌کنند. اما خدا اسلام و قرآن چه می‌شود؟ تنها جوابی که میشود داد این است که خدای اسلام و قرآن تنها اعتقادی است. یعنی به آن ایمان می‌آورید ن و در بین این همه مدل و استدلال عجیب و غریب هیچ راهی نیست برای اثبات این که مدل ارائه شده در اسلام از نظر علمی تنها مدل ممکن است که جهان را توجیه می‌کند. یعنی راه علمی و استدلالی ندارد شما تنها به آن ایمان می‌آورید. همین.

[="Tahoma"][="Blue"]سلام

irancplusplus;908795 نوشت:
عملا اثباتی ندارید برای این که وقتی بیدار هستید تمام این تصاویر و صداها ساختۀ ذهن شما نباشد. شاید همه چیز برای شما همین ذهن باشد. در این مدل شاید خدا بخش ناخوداگاه ذهن شما باشد.

وجود عالم خارج و موجودات آن به علم حضوری برای انسان در برخی موارد حاصل است و منکر آن سر از سفسطه در می آورد.
بنابراین اگر کسی منکر وجود عینی خارجی شد تنها راه آن بنا بر قول بوعلی امر کردن او به ورود در آتش است تا فرق واقعیت و غیر آنرا بالوجدان درک کند...

irancplusplus;908795 نوشت:
اگر قرار به مدل سازی باشد مدل‌های عجیب غریب و چند خدایی هم می‌شود تصور کرد که این دنیا و اتفاقاتش را توجیه می‌کنند. اما خدا اسلام و قرآن چه می‌شود؟ تنها جوابی که میشود داد این است که خدای اسلام و قرآن تنها اعتقادی است. یعنی به آن ایمان می‌آورید ن و در بین این همه مدل و استدلال عجیب و غریب هیچ راهی نیست برای اثبات این که مدل ارائه شده در اسلام از نظر علمی تنها مدل ممکن است که جهان را توجیه می‌کند. یعنی راه علمی و استدلالی ندارد شما تنها به آن ایمان می‌آورید. همین.

بحث توحید خداوند هم استدلالهای متعددی دارد که مختص اسلام نیست و در ادیان گذشته هم مطرح بوده است. از طرفی ایمانی که بر مبنای انتخاب الکی و بی دلیل شکل گیرد ارزشی ندارد و گرهی از مشکل انسان باز نمیکند.

[/]

عامل;908947 نوشت:
اگر کسی منکر وجود عینی خارجی شد تنها راه آن بنا بر قول بوعلی امر کردن او به ورود در آتش است تا فرق واقعیت و غیر آنرا بالوجدان درک کند...

این در واقع تأیید این موضوع است که هیچ راهی برای استدلال نیست. فیلم ماتریکس (The Matrix) به نوعی بر همین اساس ساخته شده است که افراد در فضای مجازی زندگی می‌کنند و خود خبر ندارند. علم حضوری هم یعنی همین طور بی استدلال می‌پذیریم. چون چاره‌ای جز این نیست و این بهترین راه است و جورترین راه. اما اگر این علم حضوری چیز قابل اتکایی بود برخی گاه در این که خواب هستند یا بیدار تردید نمی‌کردند. چه بسا هر دو محیط محیط رؤیا باشد که یکی واقعی‌تر به نظر می‌آید.

[="Tahoma"][="Blue"]سلام

irancplusplus;908966 نوشت:
علم حضوری هم یعنی همین طور بی استدلال می‌پذیریم.

استدلال مختص علوم حصولی است و اگر انسان بخواهد هر چیزی را با استدلال قبول کند یا بقبولاند در گیر دور یا تسلسل خواهد شد.
اما این به معنای قبول مبنا به نحو اصل موضوعی و مانند آن نیست. بلکه مبنای علوم حصولی باید به بدیهی و آنهم به علم حضوری برسد. علم حضوری یعنی درک بدون واسطه مانند درک نفس توسط خودش و افعالش. چنین درکی بسیار قویتر از استدلال است، چرا که مثلا احساس درد توسط شما بسیار ملموس تر از استدلال و تشریح درد توسط دوست شما برای شماست.
بنابراین درک مطلبی به نحو وجدانی و حضوری به معنای قبول بی دلیل نیست بلکه چنین درکی بهترین نوع ادراک است و خود بهترین دلیل.
در مورد کسی هم که بین خواب و واقعیت خلط می کند، در اصل در ظرف وجود خود آنهم برای مدت اندکی شک کرده و این نقد علم حضوری او نیست. در اصل اگر کسی در اصل وجود داشتن خود حالا در هر ظرفی شک کند، چنین شکی اگر همگانی باشد و بدلیل اختلالات روانی نباشد، حجت خواهد بود. که چنین شکی نه تنها همگانی نیست بلکه به ندرت آنهم به دلیل اختلال روانی و اختلال در فهم برای عده معدودی ممکن است رخ بدهد.

[/]

[=System]

عامل;909075 نوشت:
چنین شکی اگر همگانی باشد و بدلیل اختلالات روانی نباشد

این دو شرط بی اساس هستند. علم و درک هر کس برای خودش معتبر است. اگر کسی گفت من خدا را احساس می‌کنم و یا با او ارتباط دارم برای خودش معتبر است ولو این که نادر باشد ولو این که ناشی از اخلال اسکیزوفرنیا باشد. من نمی‌توانم به او ایراد بگیرم. در مورد دنیای واقعی هم همین طور.
هر چند هر کسی احساس کند خارج از ذهنش چیزی وجود دارد از نظر تئوری می‌توان آن خارج را بخش از ذهن او دانست و حتی کل کهکشان‌ها را می‌توان بخشی از ذهن او دانست چون تمام این‌ها در ذهن اوست و اگر در ذهن او نبود او به وجودشان واقف نمی‌شد. منظور این است که تفکیک به خارج و داخل ذهن اساسا مجاز است و کسی نمی‌تواند خارج از ذهن را تصور کند یا ببیند یا دربارۀ آن حرف بزند جز آن که ابتدا وارد ذهنش شود و خارجیتش را از دست بدهد. بحث بی ربطی است به تاپیک.

[="Tahoma"][="Blue"]سلام

irancplusplus;909131 نوشت:
بحث بی ربطی است به تاپیک.

حق با شماست...
اما در مورد اینکه:
irancplusplus;909131 نوشت:
علم و درک هر کس برای خودش معتبر است.

اگر چنین است پس چرا شما با دیگران روی مباحث علمی بحث می کنید؟!
حجیت علم باید همگانی باشد تا بتوان با آن بر علیه یا به نفع کسی استدلال کرد. بنابراین منظور از:
عامل;909075 نوشت:
حجت خواهد بود.

حجیت عمومی است نه شخصی.
این جمله:
irancplusplus;909131 نوشت:
تمام این‌ها در ذهن اوست و اگر در ذهن او نبود او به وجودشان واقف نمی‌شد.

هم صحیح است به عبارتی ما در علوم حصولی تنها با ذهن خود سر و کار داریم، اما این به معنای نبود خارج یا غیر قابل اثبات بودن آن نیست.
از طرفی در علوم حضوری اصلا ذهنی در کار نیست.

در هر حال با وجود عدم ربط به بحث اگر نقدی داشتید بنده از طریق پیام خصوصی در خدمت ام.
در پناه حق باشید.
[/]

[=System]

عامل;909268 نوشت:
پس چرا شما با دیگران روی مباحث علمی بحث می کنید؟!

بحث علمی بحث منطق است که بین تقریباً همه مشترک است. ربطی به علم حضوری ندارد که ممکن است برخی دسترسی‌های خاصی داشته باشند یا متفاوت باشند و چیزهایی درک کنند که دیگران درک نمی‌کنند که باز این راه بحث علمی را نمی‌بندد. یکی بیناست می‌بینید و یکی نابیناست و نمی‌بینید اما آنکه می‌بینید می‌تواند برای آن نابینا توضیح دهد در این باره بحث علمی کنند هر چند آن که نمی‌بیند لزوماً به دیدن آن که می‌بیند اعتماد نمی‌کند.

شخصی که منکر علیت است اگه با چوب بزنی سرش فریاد میکشه و میگه دردم آمد چکار میکنی؟؟!!! اونوقت ناخواسته به ربطه علیت اعتراف کرده که بین درد و ضربه محکم چوب به سر رابطه علیت وجود داره. پس کسی بگه من منکر علیت هستم باید گفت بین جمله انکاری شما و افکار شما رابطه علیت هست و همین انکار یک نوع تایید هست.

10lost10;907717 نوشت:

با سلام و احترام

نقل قول:
چرا خدا باید وجود داشته باشه؟

چرا شما از کلمه ی چرا استفاده می کنید ؟
چون اصل علیت را قبول دارید.
نقل قول:

اصلا بیاید یه بررسی اجمالی کنیم:
-انفجار بزرگ رخ داد
-زمین شکل گرفت
-حیات در دریا هاتشکیل شد
-حیات به خشکی رسید
-انسان از سایر موجودات تکامل پیدا کرد
-انسان امروزی از انواع پیشین خودش تکامل پیدا کرد
-با انتخاب طبیعی حس ترس مثل بعضی دیگر از موجودات در انسان هم پدید اومد و انسان اجتماعی شد (در جهت افزایش بقا )
-ترس از تنهایی باعث شد که انسان نیاز به پشتیبان داشته باشه
-مفهوم خدا(همون اساطیر قدیمی) بهترین پاسخ به این مشکل بود چرا که همیشه کتار افراد بود به عبارت دیگه مفهومی در ذهنشون شد(دقت کنید که انسان های دیگر همیشه نمیتونستند با اونها باشند چون فناپذیر بودند برخلاف مفهوم خدا که میتونست همواره دعاهاشو رو اجابت کنه )
-خدا به شکل های مختلف در تمدن های مختلف تجلی پیدا کرد (و ملل با فرهنگ های نزدیک تر معمولا خدایان با ویزگی های نزدیکتر پیدا کردند خصوصا در دو شاخه هند اوروپایی و سامی)
-این مفهوم به افراد ارامش میداد در نتیجه افراد نسبت بهش تعصب پیدا کردند
-مفاهمی این چنینی نسل به نسل گسترش پیدا کرد
-در این وسط افرادی (به راست یا دروغ) ادعای پیامبری کردند
-افرادی به اون ها اعتقاد اوردند
-مفهوم بهشت و جهنم تشکیل شد و به افراد کمک میکرد که از مرگ وحشت نکنند
و .... البته میشه خیلی ادامه داد
زمانی بود که دنیا برای افراد پر از ناشناخته ها بود (البته هنوزم هست!) مردم عادی همیشه دوست دارند ساده ترین دلایل رو برای توجیه پدیده ها بیارند (نمونش خدای اساطیری ثور و داستانش و ....)
خدا ساده ترین راه حل برای شیوه ی خلقت جهان و انسان بود
ادم و حوا اسانترین توجیه تشکیل انسان بودند
"پس به وجود اومدند"


آنچه توضیح دادید را می توان در خط زیر خلاصه کرد :

نظریه بیگ بنگ و نظریه فرگشت
این دو نظریه چگونگی تشکیل جهان و حیات را توضیح می دهند.
نه انسان هایی که به بیگ بنگ می رسند و نه انسان هایی که به خدا می رسند لزوما از روی ترس به وجود آنها نرسیده اند.
به عبارتی همان دانشمندانی که به بیگ بنگ رسیدند می توانند به وجود خدا برسند بدون اینکه ترسی داشته باشند.
نمی توان هر کس به خدا میرسد را با برچسب ترسو رد کنیم و خدا را توهمی و تخیلی بخوانیم.

نقل قول:

شاید منو ارجاع بدید به انفجار بزرگ و اینکه قبلش باید خالقی بوده باشه اما من سوالاتی دارم : چرا ارجاع بدید به چیزی که نه من نه شما و نه دانشمندان ازش اطلاع دقیقی دارند؟


دانشمندان نه از بیگ بنگ و نه از ریزترین ذرات جهان و نه از خیلی چیزهای دیگر اطلاعات دقیقی ندارند و اصلا انها را ندیده اند اما همین دانشمندان فهمیدند که اینها وجود دارد ...

مثلا آنها مشاهده کردند که کرات و ستاره ها دارند از هم فاصله می گیرند ... یعنی هر چه به گذشته بروند آنها به یکدیگر نزدیک تر بوده اند ... پس در یک زمانی انها به هم پیوسته بوده اند ...

نقل قول:
برای توجیه مثل منی بهتره از چیز های که خودتون بهش واقفین اشاره بشه
شاید از منظر استدلال بخواید این موضوع رو پوشش بدید و اونوقت من میپرسم که چرا اصرار دارید بگید هر چیزی خالقی داره؟


من هم با شما موافق هستم.

هر چیزی خالقی ندارد.
ما از کجا بدانیم که بیگ بنگ همان چیزی است که خالقی ندارد ؟
فلاسفه طور دیگری به جهان می نگرند ...
انها نمی گویند هر چیزی نیاز به علت دارد ...
انها می گویند هر ممکنی نیاز به علت دارد ...
انها ثابت می کنند که تنها یک واجب الوجود داریم و هر چه غیر از آن است ممکن الوجود است ...
و اگر شما ثابت کنید که بیگ بنگ ویژگی های واجب الوجود را دارد و ممکن الوجود نیست باید آن را خدا بدانید ...

نقل قول:
اگرم قراره که خدا همواره موجود بوده باشه خب همین استدلال رو چرا در مورد همین دنیای مادی نکنیم؟


چرا نگوییم همواره ماده وجود داشته و دارد ؟

من می گویم ممکن است ماده ازلی باشد اما این را نمی توان با تجربه به دست آورد ... باید با استدلال عقلی و فلسفی به دست اورد ...
آیا شما می توانید اثبات کنید ؟

[=Arial Black]

بسم الله الرحمن الرحیم

[=Arial Black]
سوال:
1) اگر جهان خالق داشته باشد، آن خالق نیز باید خالقی داشته باشد و این امر به تسلسل می انجامد و از طرفی اگر بگویید خدا همیشه بوده، همین حرف را می توان در مورد جهان مادی بر مبنای پایستگی ماده و انرژی بیان کرد.
2) چرا باید انفجار بزرگ را مستند به خالق کرد در حالی که دانشمندان اطلاع دقیقی از آن(دوران قبل از انفجار بزرگ) ندارند؟

پاسخ:
در مورد سوال اول، هر چیزی محتاج علت یا خالق نیست بلکه هر ممکن الوجود یا پدیده ای محتاج علت یا خالق است، بنابراین خود خداوند محتاج به علت نخواهد بود. چرا که واجب الوجود غنی محض است و چنین وجودی مبدء پیدایش دیگر موجودات(ممکن الوجود) است بدون اینکه علتی داشته باشد و به عبارتی خود، علت العلل است.

از طرفی پایستگی(0) ماده و انرژی نمی تواند توجیهی برای خالقیت جهان باشد، چرا که این نظریه در حیطه علوم تجربی است و ازلی بودن قابل تجربه نیست، بنابراین بر اساس تجربه نمی توان ازلی یا ابدی بودن ماده و انرژی را ثابت کرد. بعلاوه حتی اگر ازلی بودن آنرا بپذیریم، چنین چیزی مستلزم بی نیازی از علت نیست، زیرا ماده و انرژی علت مادی جهان را تشکیل می دهند و خود نیاز به علت فاعلی دارند.(1) همچنین این قانون کلیت نداشته و شامل موجودات مجرد از ماده نمی شود.(2) بنابراین ماده با توجه به محدودیت، زمانمندی، مکانمندی، ترکیب و ... نمی تواند مبدء فاعلی عالم باشد.

اما در مورد سوال دوم نیز باید گفت، اصل علیت یکی از اصول بدیهی بشر است، که به همین دلیل اکتشاف و تحقیق صورت می گیرد. از آنجایی که اصل علیت، یک اصلی عقلی است، لازم نیست انسان حتما در آن زمان حضور داشته باشید تا علت حقیقی را درک کند. بلکه عقل انسان حکم می کند بالاخره این عالم هرچقدر هم عمر داشته باشد، مبدئی دارد و سوال اصلی اینست که آن مبدء چیست یا کیست؟ آیت الله جوادی آملی در مورد بدیهی بودن اصل علیت می فرماید:
براي اصل عليت نمي‌توان دليل اقامه كرد؛ چنان كه نمي‌توان براي ابطال آن نيز دليل اقامه كرد؛ چون اگر كسي بخواهد دليل اقامه كند، در حقيقت از قانون علّيت استفاده مي‌كند؛ زيرا بين مقدمات و نتيجه، ربط ضروري است. از اين‏رو، بين آن‏ها عليت است و كسي كه بخواهد اصل عليت را ابطال كند، بايد قبل از ابطال آن، اصل عليت را پذيرفته باشد. لذا، مي‌گويند: قانون عليت، نه اثبات‌پذير و نه ابطال‌پذير است.(3)

بنابراین لزومی ندارد که دانشمندان برای پیش از انفجار بزرگ تبیین دقیقی داشته باشند تا ما بتوانیم بگوییم جهان هستی محتاج علت است یا نه، بلکه احتیاج ممکنات به علت امری عقلی است و مقید به زمان یا مکان خاصی نیست. به همین دلیل حتی اگر جهان قدیم زمانی هم باشد، عقل انسان آنرا محتاج به علت فاعلی می داند.

[=Arial Black]


[/HR][=Arial Black]0.[=Arial Black]بقا، مانایی، زنده ماندن
1. ر.ک: علامه طباطبایی، نهایه الحکمه، ص78.
2. مصباح یزدی، آموزش عقائد، ص108.
3. جوادي آملي، انتظار بشر از دين، ص95.

موضوع قفل شده است