جمع بندی صفات خداوندی

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
صفات خداوندی

سلام

1. خداوند از تمامی صفت های صلبی مبراست و دارای صفت های ثبوتی هستش.
2. خشمگین شدن یکی از صفات الهیست. (در قرآن به وفور چنین صفتی به خداوند نسبت داده شده.)
3. صبر نیز از صفات الهیست. (در سنت های الهی در مفهوم به خداوند نسبت داده شده است.)

آیا خشم، از جمله صفاتیه که خدا میتونه داشته باشه؟ (متن پایین رو بخونید.)
اگر خداوند تمامی صفات رو به غایب (بینهایت) داراست، پس خداوند بینهایت صبور و در عین حال خشمش بینهایت بزرگه.

اولا : آیا خداوند با وجود اینکه بینهایت صبوره، اصولا میتونه خشمگین شه؟ دقت کنید وقتی از واژه هایی مثل غایت، بینهایت و ... استفاده می کنیم این ها بار معنایی دارند. اگر خداوند به غایت صبور باشه یعنی در مقابل هرگونه عصیان و .... باید صبر پیشه کنه و خشمگین نشه. در صورتی که عکسش در قرآن به روشنی هستش.

دوما: اگر خداوند بینهایت صبور نیست، پس صفتی رو به غایت دارا نیست. در اینجا واجب الوجوبی داریم که از یک نظر دچار نقصان است. پس این واجب الوجود، واجب الوجود کاملی نیست و از خداوندی ساقط میشه.

امیدوارم واضحاتی مثل معنای صبر و خشم عوض نکنید happy

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صادق

paradoxy;905738 نوشت:
سلام

1. خداوند از تمامی صفت های صلبی مبراست و دارای صفت های ثبوتی هستش.
2. خشمگین شدن یکی از صفات الهیست. (در قرآن به وفور چنین صفتی به خداوند نسبت داده شده.)
3. صبر نیز از صفات الهیست. (در سنت های الهی در مفهوم به خداوند نسبت داده شده است.)

آیا خشم، از جمله صفاتیه که خدا میتونه داشته باشه؟ (متن پایین رو بخونید.)
اگر خداوند تمامی صفات رو به غایب (بینهایت) داراست، پس خداوند بینهایت صبور و در عین حال خشمش بینهایت بزرگه.

اولا : آیا خداوند با وجود اینکه بینهایت صبوره، اصولا میتونه خشمگین شه؟ دقت کنید وقتی از واژه هایی مثل غایت، بینهایت و ... استفاده می کنیم این ها بار معنایی دارند. اگر خداوند به غایت صبور باشه یعنی در مقابل هرگونه عصیان و .... باید صبر پیشه کنه و خشمگین نشه. در صورتی که عکسش در قرآن به روشنی هستش.

دوما: اگر خداوند بینهایت صبور نیست، پس صفتی رو به غایت دارا نیست. در اینجا واجب الوجوبی داریم که از یک نظر دچار نقصان است. پس این واجب الوجود، واجب الوجود کاملی نیست و از خداوندی ساقط میشه.

امیدوارم واضحاتی مثل معنای صبر و خشم عوض نکنید happy

با سلام وتشکر از سوال خوب تان
در ابتدا باید گفت :
توجه داشته باشید که صبر از صفات خداوند نیست بلکه حلم از صفات الهی است که در قران زیاد آمده .
اما این که خداوند متعال در عین حلم بی نهایت چگونه دارای صفت خشم نیز است واین دو صفت متضاد چگونه در او جمع شده است ؟
باید گفت : جمع صفات متضاد در وجود ناقص و محدود مشکل دارد ونه در وجود کامل یعنی بسیارى از صفات است که در ما انسانها و موجودات دیگر غیر قابل جمع است، و به صورت صفات متضاد، جلوه مى کند، مثلا اگر من اوّلین نفر در میان یک جمعیت باشم، قطعاً آخرین نفر نخواهم بود، اگر ظاهر باشم، پنهان نیستم و اگر پنهان باشم، ظاهر نخواهم بود، همه اینها به خاطر آن است که وجود ما محدود است، و یک وجود محدود جز این نمى تواند باشد، امّا هنگامى که سخن به صفات
خدامى رسد اوصاف دگرگون مى شوند، و تغییر شکل مى دهند، در آنجا خداوندمی رسد مثل ظاهر و باطن ویا حلم بی نهایت با خشم ، با هم جمع مى شود، و با توجه به لایتناهى بودن ذات مقدسش، این امر جاى تعجب ندارد .
برای نزدیک شده مطلب به ذهن دقت نمایید :
انسان کامل که خلیفه خداوند ومظهر اوست جامع صفات متضاد است از این رو صفی ‏الدین حلی، متوفای قرن هشتم هجری، درباره علی(ع) می‏گوید:
جمعت فی صفاتک الأضداد ** و لهذا عزت بک الأنداد
زاهدٌ حاکمٌ حلیمٌ شجاعٌ ** ‏فاتک ناسک فقیرٌ جوادٌ
شیمٌ ما جمعن فی بشرٌ قطُّ ** و لا حاز مثلهنِّ العباد
خلقٌ یخجل النسیم من اللّطف ** و بأسن یذوب عنه الجماد
جلّ معناک أن تحیط به ** ‏الشعر و یحصی صفاتک النقاد؛(1)
در وجود تو صفات متضاد جمع شده‏اند، به همین جهت است که نظیری برای تو نمی‏توان یافت.
زاهدی حکیم و بردباری بی‏باک، شجاعی عبادت‏گر و تهیدستی بخشنده.
اوصافی که تاکنون در هیچ بشری جمع نشده، هیچ یک از بندگان خدا نتوانسته‏اند آن را به دست آورند.
صاحب اخلاقی نیکو که نسیم از لطافت آن شرمنده می‏شود.در جای خود چنان صلابتی داری که جماد را آب می‏کند.
مقام تو والاتر از آن است که شعر را یارای احاطه بر آن باشد، یا شخص نقاد بتواند صفات تو را برشمارد.
در نتیجه با توجه به این مثال صفات نامتناهی ودر عین حال متضاد الهی به آسانی قابل درک است :
پس جمع حلم بی نهایت با خشم در وجود های ناقض مشکل دار است و لی وحود خق تعالی دریای است که این گونه قطرات در او محو شده وهر گز محذوری رخ نمی دهد .

پاورقی :
1. دیلمی ، ارشاد القلوب، نشر دار الاسوه، 1375 ، ج2 ،ص72 .79..

سلام و درود
ببخشید یک سوال هم بنده عارضم
اینکه ما نمی توانیم بی نهایتی را تصور کنیم یعنی به واقع به طور کامل نمی شود شناخت و در قرآن هم آمده که از چیزی که بدان علم نداری پیروی نکن پس خدا را نمی شود شناخت و پیروی کرد و بدان احاطه داشت چطور جمع می شوند؟
بعد اینکه چیزی که بی نهایت باشه صفت وجود رو چطور بهش اطلاق میکنن چون وجود یا موجود بودن یعنی سرآمدی معین داشتن نیست؟
بعد اصلا خداوند چرا باید دارای صفات باشد صفت بد یا خوب از شاخصه های انسانی هست وقتی به خدا تعلق بگیره باز چطور جمع می شوند؟
میتونیم بگیم هم خدا هست هم نیست؟صفات متضاد قابل درک هست اصلا؟؟
مثلا میگیم چند سری از صفات خداوند یا همه ،منجر به آفرینش انسان شد یعنی حداکثر اون صفات خلق انسانه؟و از اون بالاتر نمیتونست(مثلا حکمت بالاتری وجود نداشت)؟هر چیزی خلق کنه این حرف رو میشه زد و در واقع دیگه چیزی نباید خلق کنه

hessam78;906274 نوشت:
سلام و درود
ببخشید یک سوال هم بنده عارضم
اینکه ما نمی توانیم بی نهایتی را تصور کنیم یعنی به واقع به طور کامل نمی شود شناخت و در قرآن هم آمده که از چیزی که بدان علم نداری پیروی نکن پس خدا را نمی شود شناخت و پیروی کرد و بدان احاطه داشت چطور جمع می شوند؟
بعد اینکه چیزی که بی نهایت باشه صفت وجود رو چطور بهش اطلاق میکنن چون وجود یا موجود بودن یعنی سرآمدی معین داشتن نیست؟
بعد اصلا خداوند چرا باید دارای صفات باشد صفت بد یا خوب از شاخصه های انسانی هست وقتی به خدا تعلق بگیره باز چطور جمع می شوند؟
میتونیم بگیم هم خدا هست هم نیست؟صفات متضاد قابل درک هست اصلا؟؟
مثلا میگیم چند سری از صفات خداوند یا همه ،منجر به آفرینش انسان شد یعنی حداکثر اون صفات خلق انسانه؟و از اون بالاتر نمیتونست(مثلا حکمت بالاتری وجود نداشت)؟هر چیزی خلق کنه این حرف رو میشه زد و در واقع دیگه چیزی نباید خلق کنه

سلام و عرض ادب
اولا چیزی که به ان علم نداریم باید به دنبال کسب علم در ان زمینه باشیم نه اینکه کل موضوع را منکر شویم اگر اینگونه باشد ریاضیدان باید علوم تجربی و پزشکی را منکر شود و برعکس و همه ما باید وجود عقل در انسان ها را منکر شویم چون نمیشود اثبات کرد بودنش را و در ثانی خدا با نشانه های موجود در جهان مادی و طبیعت میشود شناخت و از خبرگان در این زمینه مدد جست و حتی اگر نتوانیم ضعف از ماست نه خدا...
پیشنهاد میکنم معارف موجود در خطبه اول نهج البلاغه و خطبه غدیر و دعای عرفه و ... را مطالعه بفرمایید.

hessam78;906274 نوشت:
سلام و درود
ببخشید یک سوال هم بنده عارضم
اینکه ما نمی توانیم بی نهایتی را تصور کنیم یعنی به واقع به طور کامل نمی شود شناخت و در قرآن هم آمده که از چیزی که بدان علم نداری پیروی نکن پس خدا را نمی شود شناخت و پیروی کرد و بدان احاطه داشت چطور جمع می شوند؟
بعد اینکه چیزی که بی نهایت باشه صفت وجود رو چطور بهش اطلاق میکنن چون وجود یا موجود بودن یعنی سرآمدی معین داشتن نیست؟
بعد اصلا خداوند چرا باید دارای صفات باشد صفت بد یا خوب از شاخصه های انسانی هست وقتی به خدا تعلق بگیره باز چطور جمع می شوند؟
میتونیم بگیم هم خدا هست هم نیست؟صفات متضاد قابل درک هست اصلا؟؟
مثلا میگیم چند سری از صفات خداوند یا همه ،منجر به آفرینش انسان شد یعنی حداکثر اون صفات خلق انسانه؟و از اون بالاتر نمیتونست(مثلا حکمت بالاتری وجود نداشت)؟هر چیزی خلق کنه این حرف رو میشه زد و در واقع دیگه چیزی نباید خلق کنه

با سلام وتشکر .
بدلیل تعدد فراز های سوال تان باید به چند نکته توجه نمایید :
1- ما انسان‌ها به اندازه گستره وجودی و سطح دانش خود می‌توانیم علم به وجود خدا پیدا کنیم.
بدیهی است که خداوند چون موجودی نامتناهی است و ما موجودی متناهی و محدود هستیم، هرگز متناهی و محدود، احاطه کامل به وجود غیر متناهی و نامحدود پیدا نخواهد کرد و همواره شناخت ما ناقص خواهد بود، ولی این امر موجب نمی‌شود که بگوییم ما نمی‌توانیم هیچ گونه شناختی از خدا داشته باشیم، زیرا از نظر دین، برخی درجات معرفت و خدا شناسی ممکن است، هر چند معرفت تام و احاطه کامل ممکن نیست.
ذات خداوند مشهود هیچ عارف و معلوم هیچ فیلسوفی واقع نمی‌شود.
هم عارفانِ واصل معترف به عجزند و نه تنها به قصور عبادی اعتراف کرده‌اند (مَا عَبَدنَاکَ حَقَ مَعرِفَتِکَ)(1) بلکه به عجز عرفانی نیز اقرار دارند. (مَا عَرَفنَاکَ حَقَ مَعرِفَتِک)(2)
هر موجودی به اندازه هستی خود توان شناخت خداوند را دارا است، بلکه بالفعل به او آگاه است، گر چه علم به علم نداشته و یا در تطبیق خطا کند، "مَعروَفٌ عِندَ کلِّ جَاهِلٍ"(3)
بنابر این ذات حق تعالی برای هیچ کس قابل درک و فهم نیست، همان گونه که در خطبه اوّل نهج البلاغه این مطلب به تفصیل بیان شده است، بدین ترتیب هر تصوری از ذات نامتناهی الهی، ساخته ذهن انسان و مخلوق او است، نه خالق انسان و تمام جهان.
اما در عین حال انسان از راه پدیده‌های عالم و از راه تفکر عقلانی به اوصاف الهی مانند علم و قدرت می‌تواند راه یابد. خداوند برای انسان مجهول مطلق نیست، اگر چه معلوم مطلق هم نخواهد بود:" لَم یَطَلِعُ العُقُولُ عَلَی تَحدِیدَ صِفَتِهِ و لَم یَحجُبُها عَن وَاجِبُ مَعرِفَتِه؛ عقول را به تعیین نمودن صفات الهی (درک تمام حقیقت آن) راه نیست، اما از مقدار لازم از معرفت نیز بی‌بهره نیست و مانعی برای آن وجود ندارد". پس خدا را به انداز توان می توان شناخت و باید شناخت و پرستید .
2- هر گز معنای وجود آن نیست که شما تصور نموده اید .
وجود یعنی هستی در مقابل عدم و نیستی و خداوند وجود واجب الوجود است که ازلی وابدی است در مقابل وجود ممکن الوجود که محدود و زوال پذیر است و به تعبیر شما سر آمد معین دارد .
3- مسله بسیار روشن است و دلیل آن است که ذات خداوند، نامتناهی، کامل و مطلق است وهیچ‌گونه محدودیتی در آن تصور نمی‌شود؛ زیرا وجوب وجود اقتضا می‌کند که ذات الهی فاقد هیچ‌کمالی نباشد؛ چرا که فقدان کمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجب‌الوجود بودن سازگاری ندارد.
پس خداوند صفت دارد وفاقد صفت نیست ولی باید توجه داشت صفات الهی هم جمال وجلال ،کمال است وخوب است . خداوند منزه از صفت بد است .
4- در باره فراز اخر باید گفت :
اولا_ باید توجه داشت راه به دست آوردن برتری و نیکویی اشیا تنها مقایسه ویا نظیر آنچه شما اشاره نموده اید نیست. مثلا مشابهت یکی از راه های مقایسه است، آن هم در موجودات حسی و جزیی. از این رو به دلیل آن که نظام خلقت پدیده کلی است و از سوی دیگر احاطه به همه ساحات آن برای غیر انسان کامل امکان پذیر نیست، نمی توان نیکو بودن آن را از طریق مقایسه به دست آورد .
دوم_ بر اساس آموزه های وحیانی و عرفانی نظام آفرینش در واقع تجلی جمال و جلال الهی است. از این رو به طور یقین زیباترین است .در این باره به عنوان نمونه کلام نورانی امیر مومنان بسیار شنیدنی و جالب است که از خلقت به تجلی خدا یاد نموده و فرمود:« الحمدالله المتجلی لخلقه بخلقه؛ (4) سپاس خدای را که با آفرینش هستی بر آفریدگان تجلی کرده است». این سخن برای اثبات این مسئله که عالم وجود در حقیقت ظهور و جلوه‌گری جلال و جمال و اسماء و صفات متعالی خداوند است ،بسیار مهم و در خور توجه است.از این رو حافظ نکته آموز ، عالم را جلوه و سایه جمال معشوق خوانده :
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ** ما به او محتاج بودیم ، او به ما مشتاق بود
سوم_عالم و جهان خلقت بر اساس علم خدا نسبت به نظام هستی خلق شده ،از این رو کامل‌ترین و زیباترین فرض ممکن است . بالاتر و برتر از این نظام اساسا امکان خلق نداشته و ندارد، چنان که در جای خود به تفصیل بحث شده نظام موجود «نظام احسن» و اکمل و برتر و جلوه عینی علم خداوند است. (5)
چهارم_ حسن و زیبایي در سراسر نظام عالم موج می زند .اگر انسان به دقت در عالم هستی نگاه کند ،به خوبی می یابد که نیکوتر از این قابل تصور نخواهد بود به خصوص آن که جهان بر اساس حکمت الهی خلق شده ،‌ حکیم به کسی گفته می‌شود که امور خلقت و جهان را با حکمت و محکم و استوار می‌سازد.(6) خداوند متعال همه عقلا را برای همیشه تاریخ دعوت نموده که در آیات آفرینش دقت کنند. آیا ناهماهنگی و سستی و نازیبایی و مانند آن در آن می‌یابند؟به صراحت فرمود:
«ما تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ؛(7)در آفرینش آن خداى بخشایشگر هیچ گونه اختلاف و تفاوتى نمى‏بینى . باز بنگر آیا خلل و نقصانى مى‏بینى؟».
این آیه به صراحت انسان‌ها را فرا خوانده تا با دقت عقلی در نظام آفرینش نگاه کنند تا بتوانند حکمت الهی را در سراسر نظام عالم درک نمایند.
بنابر این یکی از دلایل عقلی بر حکمت خداوند و اینکه حق تعالى حکیم است ، نظام خلقت است که عقل از رهگذر مطالعه آن به آسانی می‌تواند حکمت الهی را بشناسد و به این حقیقت اذعان نماید که نیکوتر از این قابل فرض نیست.

پی‌نوشت‌ها:
1 . مرآت العقول، ج 8، ص 149.
2 . همان.
3 . التوحید، باب التوحید و نفی التشبیه، حدیث 15.
4. نهج البلاغه، خطبه 108 ،ص200 ،نشر موسسه امیر المومنین، قم، 1380 ش
5. محمد تقی مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 392 ،نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1364 ش
6. بها الدین خرمشاهی ،دانشنامه قرآن، ج 1، ص 955،نشر دوستان ،تهران، 1387 ش
7. ملک (67 ) آیه 3و2.

صادق;906217 نوشت:
حلم بی نهایت با خشم ، با هم جمع مى شود، و با توجه به لایتناهى بودن ذات مقدسش، این امر جاى تعجب ندارد .

سلام. ممنون بابت پاسخ تفصیلیتون ولی شما جواب من رو ندادید تنها صورت مسئله رو تکرار کردید Beee به عبارت دیگه همین که می فرمایید در ذات بینهایت جمع شدن صفات متضاد ممکنه، صورت سواله منه که چطور ممکنه؟ این خودش پارادوکسیکاله (متناقض، باطل نما) بیشتر توضیح بفرمایید.

حالا بنده به دو صفت خاص اشاره کردم که موضوع از جامعیت در بیاد و یکم گسترشش کمتر شه که شما چند اشاره دیگه هم فرمودید. گرچه مواردی که ذکر کردید از نظر شخص بنده ایجاد تضاد نمیکنند، مثلا اگه یک صفه یک نفره رو داشته باشیم، و شما فرضا در اون صف باشید، اون موقع شما نفر اول و نفر آخر صف هستید. وجود ما از باری تعالی جدا نیست. و در صف خلقت اگه کسی باشه تنها اوست. :tashakor:

paradoxy;906878 نوشت:
سلام. ممنون بابت پاسخ
با سلام وتشکر .
تفصیلیتون ولی شما جواب من رو ندادید تنها صورت مسئله رو تکرار کردید Beee به عبارت دیگه همین که می فرمایید در ذات بینهایت جمع شدن صفات متضاد ممکنه، صورت سواله منه که چطور ممکنه؟ این خودش پارادوکسیکاله (متناقض، باطل نما) بیشتر توضیح بفرمایید.
دقت بفرمایید :
عرض بنده این است که اجتماع صفات متضاد نه تنها در وجود نا متناهی حق تعالی محذوری ندارد
بلکه تنها وجود آن چنانی می تواند صفات متضاد داشته باشد وگرنه وجود محدود هر گز نمی تواند صفات متضاد را در خود جمع نمایید چون ظریفتش ندارد .
مثلا شما اگر بالا باشید دیگر نمی توانید پاین باشید .
ولی وجود متعالی حق در عین که بالا است پاین هم است لذا در صحیفه کامله سجادیه آمده : (( عالٍ فی دنوه ودانٍ فی علوه = ))

حالا بنده به دو صفت خاص اشاره کردم که موضوع از جامعیت در بیاد و یکم گسترشش کمتر شه که شما چند اشاره دیگه هم فرمودید. گرچه مواردی که ذکر کردید از نظر شخص بنده ایجاد تضاد نمیکنند، مثلا اگه یک صفه یک نفره رو داشته باشیم، و شما فرضا در اون صف باشید، اون موقع شما نفر اول و نفر آخر صف هستید. وجود ما از باری تعالی جدا نیست. و در صف خلقت اگه کسی باشه تنها اوست. :tashakor:

اولا در تعبیر شما که رنگ قرمز شده تناقض است :
چون صف = چند نفر پشت هم قرار گرفتن برای رعایت نوبت و یک نفر در هیچ عرفی صف گفته نمی شود .
در ثانی وجود ما نه تنها مستقل و جدا از وجود نامتناهی حق نیست بلکه وجود ما :
عین ربط ، وابستگی ومحو در وجود اوست .
وجود ماسوی الله پرتو ، جلوه ، آیت ، ظل ، ... وجود حق تعالی است .
به قول حافظ :
این همه عکس می و رنگ ونگاری که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد .
ویا مولوی می گوید :
ما عدم هاییم هستی ها نما
تو وجود مطلق و فانی نما

نقل قول:
عرض بنده این است که اجتماع صفات متضاد نه تنها در وجود نا متناهی حق تعالی محذوری ندارد
بلکه تنها وجود آن چنانی می تواند صفات متضاد داشته باشد وگرنه وجود محدود هر گز نمی تواند صفات متضاد را در خود جمع نمایید چون ظریفتش ندارد .

سلام مجدد. نظر شما و من ببنیید در اینکه صفت های متضاد به شکل همزمان در وجود محدود ممکن نیست یکیه اما وقتی میریم سراغ وجود نامحدود، نظراتمون یکی نیست. خب شما با نقل قول های معتبر فرمودید خدا دارای صفات متضاده، منم میپذیرم (همونطور که از ابتدای وقتی که سوال کردم، چنین چیزی رو قبول داشتم) اما حالا ما دنبال یه جواب عقلانی هستیم که ببینیم چطور یه وجود نامحدود میتونه دارای صفات متضاد و بینهایت به غایت زیاد باشه. از نظر بنده عقلا چنین چیزی محال هست. دلیلش رو هم گفتم، و به نحو دیگه ای تکرار میکنم که شاید مسئله روشن تر شه.
ببینید من فرد صبوری ام، اما صبرم حدی داره. کسی زیاد بهم زور بگه کاسه صبرم لبریز میشه و منم خشمگین میشم.
پروردگار دارای صفته حلمه. اما حلمش حدی ندارد. اگر کسی عوامل لبریز شدن صبر اورا محیا کند، او به خاطر اینکه بینهایت دارای حلم است، خشمگین نمیتواند شود.

این نظره منه ولی از نظر شما اینطور نیست. خب من میخوام بدونم چطور به نظر شما جمع شدن صفات متضاد، اونهم به غایت زیاد و نامحدود ممکنه؟ سوال عقلیست.

نقل قول:
مثلا شما اگر بالا باشید دیگر نمی توانید پاین باشید .

بیشتر تاکید میکنم که روی بخش اول عرایض من توجه داشته باشیم، چون در غیر اینصورت فراز های بحث زیاد میشه و آخرم به نتیجه نمیرسیم. با این حال ببینید بالا پایین بودن به نظر من صفت نسبی (از جنبه مطلق بودن و عدم مطلق بودن - نسبیت = عدم مطلق بودن) هست. اگه ما در یک ساختمون زندگی کنیم و من طبقه اول باشم، شما طبقه دوم و شخصی طبقه سوم، از دید من شما بالا هستید و از دید شخص سوم، شما پایین هستید. حق با منه یا شخص سوم؟ حق با جفتمونه. شما هم بالا هستید هم پایین.

نقل قول:
ون صف = چند نفر پشت هم قرار گرفتن برای رعایت نوبت و یک نفر در هیچ عرفی صف گفته نمی شود .

صف یک نفره محاله؟ مسابقه یک نفره و ... از دید شما اشتباهه؟ قبول میکنم. و ازین به بعد صف رو دو به بالا در نظر میگیرم.

نقل قول:
در ثانی وجود ما نه تنها مستقل و جدا از وجود نامتناهی حق نیست بلکه وجود ما :
عین ربط ، وابستگی ومحو در وجود اوست .

خوشحالم که توی یه جای دیگه هم نظراتمون یکیه، همونطور که منم گفتم :وجود ما از باری تعالی جدا نیست. گرچه نکته ای وجود داره اونم اینه که نقصان ها، ضعف ها، بدی ها و ... از ماست و این که ما محو در وجود اوییم، چنین نقصان هایی رو به خدا ربط نمیده

اگه بتونیم به همین ترتیب ساده گویی، بحث رو ادامه بدیم فوق العاده بحث خوبی میشه.

paradoxy;907219 نوشت:
سلام مجدد. نظر شما و من ببنیید در اینکه صفت های متضاد به شکل همزمان در وجود محدود ممکن نیست یکیه اما وقتی میریم سراغ وجود نامحدود، نظراتمون یکی نیست. خب شما با نقل قول های معتبر فرمودید خدا دارای صفات متضاده، منم میپذیرم (همونطور که از ابتدای وقتی که سوال کردم، چنین چیزی رو قبول داشتم) اما حالا ما دنبال یه جواب عقلانی هستیم که ببینیم چطور یه وجود نامحدود میتونه دارای صفات متضاد و بینهایت به غایت زیاد باشه. از نظر بنده عقلا چنین چیزی محال هست. دلیلش رو هم گفتم، و به نحو دیگه ای تکرار میکنم که شاید مسئله روشن تر شه.
ببینید من فرد صبوری ام، اما صبرم حدی داره. کسی زیاد بهم زور بگه کاسه صبرم لبریز میشه و منم خشمگین میشم.
پروردگار دارای صفته حلمه. اما حلمش حدی ندارد. اگر کسی عوامل لبریز شدن صبر اورا محیا کند، او به خاطر اینکه بینهایت دارای حلم است، خشمگین نمیتواند شود.
گرچه خداوند خلمش مثل سایر صفاتش نسیت به خودش وصفت خودش بی حد و نهایت است ولی قابل ها وآنهای های که طرف حلم ویا سایر صفتهای او قرار می گیرند
بگونه دیگر جلوه می کند یعنی بر اساس حکمت الهی بجای صفت حلم خداوند ، صفت غضب وقهر وخشم تجلی می کند دقت نمایید :
در نگاه آموزه‌های اسلامی گر چه خداوند از رنجوری، منزه است، ولی برای بیان کرامت بندگان صالح خود از یک سو، و ناگواری ستمی و رنجوری که بر آن ها از طرف ستمکاران وارد می‌گردد از سوی دیگر، رنج و ناگواری‌های بندگان صالح را به خود نسبت داده : «فلما اسفونا انتقمنا منهم فاغرقنا هم اجمعین» (1) آن گاه که ما را به خشم آوردند، از آنان انتقام کشیدم.
واژه «آسفونا» از ماده «اسف» به معنای اندوه توام با غضب است، و حقیقت هیجان درونی است که انسان را به انتقام دعوت می‌کند، این معنا درباره خداوند قابل تصور نیست چون خداوند از اندوه بدین معنا منزه است. از این رو گفته شده مراد اندوهگین شدن فرستادگان خداوند است، ولی خدا اندوه آنان را به خود نسبت داده. (2)
بنابراین گر چه خداوند خود از وصف رنجوری منزه است، ولی رنجوری بندگان خوب خود را به خود نسبت داده ، از کیفر ستمگران سخن گفته است، و این نکته عمیق عرفانی است که تنزیه در عین تشبیه توحید کامل است .

پی‌نوشت‌ها:
1. زخرف (43) آیه 55.
2. تفسیر نمونه ج 21، ص 90، المیزان، ج 18، ص 166.

این نظره منه ولی از نظر شما اینطور نیست. خب من میخوام بدونم چطور به نظر شما جمع شدن صفات متضاد، اونهم به غایت زیاد و نامحدود ممکنه؟ سوال عقلیست.
نه تنها ممکن بلکه واجب است .
چون اگر خداوند واجد همه صفات با وصف بی نهایت نباشد موجب نقص است وخداوند از نقص منز است

بیشتر تاکید میکنم که روی بخش اول عرایض من توجه داشته باشیم، چون در غیر اینصورت فراز های بحث زیاد میشه و آخرم به نتیجه نمیرسیم. با این حال ببینید بالا پایین بودن به نظر من صفت نسبی (از جنبه مطلق بودن و عدم مطلق بودن - نسبیت = عدم مطلق بودن) هست. اگه ما در یک ساختمون زندگی کنیم و من طبقه اول باشم، شما طبقه دوم و شخصی طبقه سوم، از دید من شما بالا هستید و از دید شخص سوم، شما پایین هستید. حق با منه یا شخص سوم؟ حق با جفتمونه. شما هم بالا هستید هم پایین.
این مثال تان مارا به یاد سخن مولوی انداخت که گفته است :
از قیاسش خنده آمد خلق را
چون که خود پنداشت صاحب دلق را .
شما نباید وجود وصفات ممکن الوجود را با وجود حق تعالی مقایسه نمایید

صف یک نفره محاله؟ مسابقه یک نفره و ... از دید شما اشتباهه؟ قبول میکنم. و ازین به بعد صف رو دو به بالا در نظر میگیرم.

خوشحالم که توی یه جای دیگه هم نظراتمون یکیه، همونطور که منم گفتم :وجود ما از باری تعالی جدا نیست. گرچه نکته ای وجود داره اونم اینه که نقصان ها، ضعف ها، بدی ها و ... از ماست و این که ما محو در وجود اوییم، چنین نقصان هایی رو به خدا ربط نمیده

اگه بتونیم به همین ترتیب ساده گویی، بحث رو ادامه بدیم فوق العاده بحث خوبی میشه.
از لطف تان تشکر

باسمه الذی ذو الجلال و الاکرام

سلام علیکم

paradoxy;906878 نوشت:
به عبارت دیگه همین که می فرمایید در ذات بینهایت جمع شدن صفات متضاد ممکنه، صورت سواله منه که چطور ممکنه؟

صفات خداوند عین ذات اوست و در مرتبه ی ذات،تکثر اسماء و صفات را نداریم و به تعبیر ملا صدرا

خداوند همه اش علم است همه اش قدرت است همه اش حیات است......

بنابراین اینگونه نیست که ما یک ذات داریم با تعدادی صفت و اسم بلکه ذاتی بسیط داریم که به اعتبارات

مختلف ظهورات مختلف دارد؛مثلا به اعتبار اینکه خداوند جسم نیست،شریک ندارد،مکان،نقص و عجز ندارد

متصف به صفات سلبی چون سبحان،قدوس و فرد می شود.

و به اعتبار اضافه ی به متعلقاتش در خارج متصف به صفات اضافی می گردد؛مانند اینکه به اعتبار اینکه

موجودات را خلق نموده است خالق است و به اعتبار آنکه آنها را روزی می دهد رزاق است و به اعتبار اینکه

گناهان بندگان را می آمرزد غفار است و به اعتبار اینکه بعضی از آنها قابلیت غفران را ندارند منتقم است

بنابراین صفت خداوند به اعتبار متعلش متفاوت می شود و نام دیگری می گیرد وگرنه در ذات به حیثیت

واحد بر می گردد و اگر غیر این بود در ذات خداوند تکثر و ترکیب راه می یافت(نعوذ بالله)

سلام

نقل قول:
بنابراین گر چه خداوند خود از وصف رنجوری منزه است، ولی رنجوری بندگان خوب خود را به خود نسبت داده ، از کیفر ستمگران سخن گفته است، و این نکته عمیق عرفانی است که تنزیه در عین تشبیه توحید کامل است

ممنونم که معنای خشم رو عوض کردید و به گونه ای دلخواه تفسیرش کردید، اما یک جا و دو جای قرآن خشم به خداوند نسبت داده نشده که همه جا بشه به همین نحوی که تفسیر کردید تفسیر نمود. به فرض که بشه، مراد ما تفسیر نیست، یه بحث کاملا عقلانی و تا جای ممکن بدون استفاده از نقلیات هست بزرگوار، ادامه پست رو بخونید.
نقل قول:
نه تنها ممکن بلکه واجب است .
چون اگر خداوند واجد همه صفات با وصف بی نهایت نباشد موجب نقص است وخداوند از نقص منز است

و اگر داشته باشد، به تناقض کشیده می شود، (از نظر من، و اگه شما میگید اینطور نیست، لاقل عقلانی منو قانع کنید اینطور نیست!) پس خود وجود واجب الوجودی با این اوصاف زیر سوال میرود.

نقل قول:
از قیاسش خنده آمد خلق را
چون که خود پنداشت صاحب دلق را .
شما نباید وجود وصفات ممکن الوجود را با وجود حق تعالی مقایسه نمایید

به عنوان بی احترامی این بیت رو برداشت نمیکنم و با شما بحث رو ادامه میدم. سوال من واضحه، قیاسی هم درش نیست. با وجود داشتن بینهایت و همزمان بعضی از صفت ها، تناقضی آشکار روشن میشه. اگه پاسخ عقلانی دارید با جان و دل پذیرا هستم، در غیر این صورت قانع نشدم استاد ارجمند.

به عبارت دیگه، خدایی که بینهایت رحمان هست نمیتونه کسی رو عقوبت کنه و امثال اینها، گرچه این عقوبت عینه عدله. happy
به واژه غایت، بینهایت و ... توجه وافری داشته باشید، چون بینهایت یعنی بی حد و چیزی که حد نداره در جای خاصی پایان نمیپذیره. حتی اگه اونجا افرادی مثل شمر و هیتلر نشسته باشن.

خداوند متعال برای رعایت عدلش، رحمانیت و رحیمیتش رو نمیتونه بزاره کنار، همونطور که برای رعایت خشمش از کفار نمیتونه حلمش رو بزاره کنار و به همین ترتیب، البته نیاز نیست تو این تاپیک 1000 تا صفت رو باهم بررسی کنیم، مورد اشاره شده کافیه. دقت کنید این نتونستن به معنای عدم توانایی خدا نیستا، خدا بینهایت تواناست اما بعضی وقتا مثل وقتی که میگیم خدا نمیتونه سنگی که انقدر سنگینه که خودشم نمیتونه بلند کنه رو خلق کنه، این نتونستن عینه منطق و عقلانیت هست. خدا بینهایت رحمان است. خدا بینهایت رحیم است. خدا نمی تواند عقوبت کند. (چون بخشندگیش نامحدود و بی حد هستش.) و همینطور بالعکس میتونید این صفت رو به اون صفت ارجحیت بدید، اهمیتی نداره.

نقل قول:
صفات خداوند عین ذات اوست و در مرتبه ی ذات،تکثر اسماء و صفات را نداریم و به تعبیر ملا صدرا

پستتون رو خوندم و ممنونم، با این حال با توجه به مطالعاتی که داشتم از این شرایط با خبر بودم و مشکلی در این مسئله نیست. اما جواب سوالم رو توی پستتون پیدا نکردم.

باسمه الحق

paradoxy;907746 نوشت:
پستتون رو خوندم و ممنونم، با این حال با توجه به مطالعاتی که داشتم از این شرایط با خبر بودم و مشکلی در این مسئله نیست. اما جواب سوالم رو توی پستتون پیدا نکردم.

پاسخ سؤالتان بود ولی ظاهرا گویا نبوده است.

شاید این مثال مفید باشد،شما با کسی که او را دوست دارید مهربانید،با کسی که دوستش ندارید

نامهربانید(دو صفت متضاد)برای کسی که مسئول تأمین هزینه ی زندگی او هستید مصداق رزاقید

و نسبت به کسی که تربیت او با شماست مثل فرزندتان ربید(ربّ).

در برابر کسی که به شما بدی کرده است ممکن است منتقم یا غفار باشید وووو

حضرتعالی یک شخصید و نسبت به موقعیتهای متفاوت صفات مختلفی را از خویش بروز

می دهید و این در حالی است که وجود محدودی دارید.

دو نکته هست.

1- صفات خدا حد ندارند. (بینهایت هستند.)
2- صفات خدا ذاتن به خود خدا تعلق دارند و سببی نیستند. (منظور اینکه با توجه به رفتارایی که خدا نشون میده، صفتی بهش نسبت داده نمیشه. بلکه این صفات عین ذات خداوندی هستند. صفات فعلی مورد بحث نیستند.)

در ابتدای امر، به مورد 1 توجه کنید. فرض کنید من بینهایت رحمان باشم. به بینهایتش لطفا توجه کنید، این بینهایت اختصاص به زمان خاص، حالت خاص و تبصره خاصی نداره. در صورتی که داشته باشه، اون موقع من بینهایت رحمان نیستم. با کمی دقت میشه متوجه شد که منظور از بینهایت رحمان بودن باری تعالی، بینهایت بودن این صفت از نظر کمی نیست. همینطور منظور این نیست که خداوند تحت یه سری شرایط به خصوص این صفت رو به صورت لایزال داره و در مقابل بنده هایی خاص این صفت رو داره، بلکه خداوند به کل این صفت رو به شکل نامحدود و در تمامی لحظات، گرچه تعریف لحظه برای وجود باری تعالی، اشتباهه، داراست.

وقتی من با یه فردی نامهربان هستم، اون لحظه کسی من رو بی نهایت مهربان نمیتونه بدونه. همینطور که باری تعالی اگه بنده ای رو عذاب کنه و نبخشه، در اون لحظه خداوند از رحمانیت میوفته (پس بگیم درون لحظه ناقص شده و خدا نیست!؟؟)

در مورد دوم
ذات من عینه مهربانی نیست. بلکه من با توجه به رفتار هایی که نشون میدم مهربان و ... خوانده میشم و بسیار طبیعیه که در مواقع مختلف، رفتارای مختلفی نشون بدم. اما باری تعالی رحمت عینه ذاتش هست! دقت کنید، عینه ذاتش رحمانیت و ... هست. بنابرین در اینجا جمع شدن صفات حداقل به نظر شخص من ممکن نیست.

تمام مشکل ما، بینهایت بودن این صفات هست.

وقتی من غضبناک میشم که خشمم بر صبرم غلبه پیدا میکنه. با داشتن صبری بی نهایت، محاله که خشمگین شم. این دیگه واقعا واضح و صریح هستش.

ضمن اینکه وقتی من با شخصی نامهربان میشم، که شخص دلایل خاصی رو ایجاب کنه که بر مهربانیت همه گیر من غلبه کنه و اونوقت من با شخص نامهربانم. اگه بینهایت مهربان باشم، محاله کسی بتونه رحیم بودن منو از من دور کنه.

باسمه تعالی
سلام

paradoxy;907762 نوشت:
تمام مشکل ما، بینهایت بودن این صفات هست

بی نهایت بودن فرق دارد با بی ضابطه و بی حکمت بودن. خداوندِ شدیدالعقاب و وسیع الرحمه، حکیم نیز هست.

وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ
و خزائن همه چیز، تنها نزد ماست؛ ولی ما جز به اندازه معین آن را نازل نمی‌کنیم!

إِنَّ رَبَّكَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا
به یقین، پروردگارت روزی را برای هر کس بخواهد، گشاده یا تنگ می‌دارد؛ او نسبت به بندگانش، آگاه و بیناست.

paradoxy;907746 نوشت:
سلام

ممنونم که معنای خشم رو عوض کردید و به گونه ای دلخواه تفسیرش کردید، اما یک جا و دو جای قرآن خشم به خداوند نسبت داده نشده که همه جا بشه به همین نحوی که تفسیر کردید تفسیر نمود. به فرض که بشه، مراد ما تفسیر نیست، یه بحث کاملا عقلانی و تا جای ممکن بدون استفاده از نقلیات هست بزرگوار، ادامه پست رو بخونید.
با سلام .
معنای خشم عوض نشده آنچه ذکر شده نص قران کریم است که با اختصار بیان شده .
منظور تان از عقلی چیست ؟ آیا عقل منهای وحی است ؟ که در این صورت اسم آن را نمی تواند عقل گذاشت ( در جای خود این مسله بحث شده )
اگر قران را از این گونه مسایل کنار بگذاریم سحن بی دلیل وبی تکیه گاه است چون عقل به تنها توان درک کامل این گونه امور را ندارد .

و اگر داشته باشد، به تناقض کشیده می شود، (از نظر من، و اگه شما میگید اینطور نیست، لاقل عقلانی منو قانع کنید اینطور نیست!) پس خود وجود واجب الوجودی با این اوصاف زیر سوال میرود.
توجه نمایید :
محدود بودن خداوند مساوی با نقص است. نقص نشان نیازمندی است . نیازمندی نشان ممکن‌الوجود بودن است، در حالی که خداوند واجب الوجود است . نیازمند به هیچ چیز دیگر نیست . اگر نقص و نیازمندی داشته باشد ،
اما اینکه محدود بودن مساوی با نقص است؛ زیرا معنای محدودیت آن است که تنها حدی از وجود و کمال وجودی را داراست . به آن مقدار و حدّ محدود شده است؛ بنابر این فرض خدا ، بخشی از کمالات وجودی را داشته و بخش دیگر را ندارد، پس ناقص خواهد بود.
دلایل بطلان محدودیت خداوند متنوع و متفاوت است که شاید چندان مناسب شما نباشد ؛ در صورت نیاز می توانید به کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 1018 و شیعه در اسلام، ص 72 علامه طباطبایی مراجعه نمایید.

به عنوان بی احترامی این بیت رو برداشت نمیکنم و با شما بحث رو ادامه میدم. سوال من واضحه، قیاسی هم درش نیست. با وجود داشتن بینهایت و همزمان بعضی از صفت ها، تناقضی آشکار روشن میشه. اگه پاسخ عقلانی دارید با جان و دل پذیرا هستم، در غیر این صورت قانع نشدم استاد ارجمند.
بزرگوار !
عنایت نمایید :
آن فرمایش مولوی برای توجه دادن همه ما ست که صفات نامتناهی حق را با صفات ناقص خود مقایسه ننماییم .
چه حکیم فردوسی می گوید :
به هستیش باید که خستو شوید
ز گفتار بی کاره یک سو شوید

به عبارت دیگه، خدایی که بینهایت رحمان هست نمیتونه کسی رو عقوبت کنه و امثال اینها، گرچه این عقوبت عینه عدله. happy
اجازه مثالی بزنم تا شاید برای تان روشن گردد :
نور آفتاب بسیار روشن است اگر دل سنگ سیاه با نور آن روشن نگردد آیا این دلیل کم بودن نور آفتاب است
یا نشانه نقص در قابل ؟
پس خدای گرچه بی نهایت رحیم است اما شمر که با سوء اختیار قابلیت دریافت رحمت بی نهایت اورا از دست داده
نشانه نقص در شمر است ونه دلیل محدودیت رحمت حق تعالی .
پس گرچه فاعل در فاعلیتش تام است ولی قابل در قابلیتش نقص دارد نمی تواند فیض رحمت را دریافت نماید وقتی رحمت را دریافت نتواند در نتیجه خشم وغصب را دریافت می کند چون بقول حکما ارتفاع نقضین محال است .

به واژه غایت، بینهایت و ... توجه وافری داشته باشید، چون بینهایت یعنی بی حد و چیزی که حد نداره در جای خاصی پایان نمیپذیره. حتی اگه اونجا افرادی مثل شمر و هیتلر نشسته باشن.

خداوند متعال برای رعایت عدلش، رحمانیت و رحیمیتش رو نمیتونه بزاره کنار، همونطور که برای رعایت خشمش از کفار نمیتونه حلمش رو بزاره کنار و به همین ترتیب، البته نیاز نیست تو این تاپیک 1000 تا صفت رو باهم بررسی کنیم، مورد اشاره شده کافیه. دقت کنید این نتونستن به معنای عدم توانایی خدا نیستا، خدا بینهایت تواناست اما بعضی وقتا مثل وقتی که میگیم خدا نمیتونه سنگی که انقدر سنگینه که خودشم نمیتونه بلند کنه رو خلق کنه، این نتونستن عینه منطق و عقلانیت هست. خدا بینهایت رحمان است. خدا بینهایت رحیم است. خدا نمی تواند عقوبت کند. (چون بخشندگیش نامحدود و بی حد هستش.) و همینطور بالعکس میتونید این صفت رو به اون صفت ارجحیت بدید، اهمیتی نداره.

خداوند هیچ یکی از صفات یاد شده را کنار نمی گذارد ولی قابل ها هر کدام متناسب زمنیه خود آن فیض را دریافت می نمایند
پرسش گرامی به این سخن حکیمانه دقت نمایید :
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شور زار خس .

****
به هر حال تا این مسله به طور کامل برای شما گرامی حل نشد ه به سوال ها تان ادامه بدهید با کمال افتخار در خدمت تان هستم

سوال :
اگر خداوند تمامی صفات رو به غایب (بینهایت) داراست، پس خداوند بینهایت صبور و در عین حال خشمش بینهایت بزرگه.
اولا : آیا خداوند با وجود اینکه بینهایت صبوره، اصولا میتونه خشمگین شه؟ دقت کنید وقتی از واژه هایی مثل غایت، بینهایت و ... استفاده می کنیم این ها بار معنایی دارند. اگر خداوند به غایت صبور باشه یعنی در مقابل هرگونه عصیان و .... باید صبر پیشه کنه و خشمگین نشه. در صورتی که عکسش در قرآن به روشنی هستش.
دوما: اگر خداوند بینهایت صبور نیست، پس صفتی رو به غایت دارا نیست. در اینجا واجب الوجوبی داریم که از یک نظر دچار نقصان است. پس این واجب الوجود، واجب الوجود کاملی نیست و از خداوندی ساقط میشه.

پاسخ :
در ابتدا باید گفت :
توجه داشته باشید که صبر از صفات خداوند نیست بلکه حلم از صفات الهی است که در قران زیاد آمده .
اما این که خداوند متعال در عین حلم بی نهایت چگونه دارای صفت خشم نیز است واین دو صفت متضاد چگونه در او جمع شده است ؟
باید گفت : جمع صفات متضاد در وجود ناقص و محدود مشکل دارد ونه در وجود کامل یعنی بسیارى از صفات است که در ما انسانها و موجودات دیگر غیر قابل جمع است، و به صورت صفات متضاد، جلوه مى کند، مثلا اگر من اوّلین نفر در میان یک جمعیت باشم، قطعاً آخرین نفر نخواهم بود، اگر ظاهر باشم، پنهان نیستم و اگر پنهان باشم، ظاهر نخواهم بود، همه اینها به خاطر آن است که وجود ما محدود است، و یک وجود محدود جز این نمى تواند باشد، امّا هنگامى که سخن به صفات
خدامى رسد اوصاف دگرگون مى شوند، و تغییر شکل مى دهند، در آنجا خداوندمی رسد مثل ظاهر و باطن ویا حلم بی نهایت با خشم ، با هم جمع مى شود، و با توجه به لایتناهى بودن ذات مقدسش، این امر جاى تعجب ندارد .
برای نزدیک شده مطلب به ذهن دقت نمایید :
انسان کامل که خلیفه خداوند ومظهر اوست جامع صفات متضاد است از این رو صفی ‏الدین حلی، متوفای قرن هشتم هجری، درباره علی(ع) می‏گوید:
جمعت فی صفاتک الأضداد ** و لهذا عزت بک الأنداد
زاهدٌ حاکمٌ حلیمٌ شجاعٌ ** ‏فاتک ناسک فقیرٌ جوادٌ
شیمٌ ما جمعن فی بشرٌ قطُّ ** و لا حاز مثلهنِّ العباد
خلقٌ یخجل النسیم من اللّطف ** و بأسن یذوب عنه الجماد
جلّ معناک أن تحیط به ** ‏الشعر و یحصی صفاتک النقاد؛(1)
در وجود تو صفات متضاد جمع شده‏اند، به همین جهت است که نظیری برای تو نمی‏توان یافت.
زاهدی حکیم و بردباری بی‏باک، شجاعی عبادت‏گر و تهیدستی بخشنده.
اوصافی که تاکنون در هیچ بشری جمع نشده، هیچ یک از بندگان خدا نتوانسته‏اند آن را به دست آورند.
صاحب اخلاقی نیکو که نسیم از لطافت آن شرمنده می‏شود.در جای خود چنان صلابتی داری که جماد را آب می‏کند.
مقام تو والاتر از آن است که شعر را یارای احاطه بر آن باشد، یا شخص نقاد بتواند صفات تو را برشمارد.
در نتیجه با توجه به این مثال صفات نامتناهی ودر عین حال متضاد الهی به آسانی قابل درک است :
پس جمع حلم بی نهایت با خشم در وجود های ناقض مشکل دار است و لی وحود خق تعالی دریای است که این گونه قطرات در او محو شده وهر گز محذوری رخ نمی دهد .

پاورقی :
1. دیلمی ، ارشاد القلوب، نشر دار الاسوه، 1375 ، ج2 ،ص72 .79..

سوال :
اینکه ما نمی توانیم بی نهایتی را تصور کنیم یعنی به واقع به طور کامل نمی شود شناخت و در قرآن هم آمده که از چیزی که بدان علم نداری پیروی نکن پس خدا را نمی شود شناخت و پیروی کرد و بدان احاطه داشت چطور جمع می شوند؟
بعد اینکه چیزی که بی نهایت باشه صفت وجود رو چطور بهش اطلاق میکنن چون وجود یا موجود بودن یعنی سرآمدی معین داشتن نیست؟
بعد اصلا خداوند چرا باید دارای صفات باشد صفت بد یا خوب از شاخصه های انسانی هست وقتی به خدا تعلق بگیره باز چطور جمع می شوند؟
میتونیم بگیم هم خدا هست هم نیست؟صفات متضاد قابل درک هست اصلا؟؟
مثلا میگیم چند سری از صفات خداوند یا همه ،منجر به آفرینش انسان شد یعنی حداکثر اون صفات خلق انسانه؟و از اون بالاتر نمیتونست(مثلا حکمت بالاتری وجود نداشت)؟هر چیزی خلق کنه این حرف رو میشه زد و در واقع دیگه چیزی نباید خلق کنه

پاسخ :
بدلیل تعدد فراز های سوال تان باید به چند نکته توجه نمایید :
1- ما انسان‌ها به اندازه گستره وجودی و سطح دانش خود می‌توانیم علم به وجود خدا پیدا کنیم.
بدیهی است که خداوند چون موجودی نامتناهی است و ما موجودی متناهی و محدود هستیم، هرگز متناهی و محدود، احاطه کامل به وجود غیر متناهی و نامحدود پیدا نخواهد کرد و همواره شناخت ما ناقص خواهد بود، ولی این امر موجب نمی‌شود که بگوییم ما نمی‌توانیم هیچ گونه شناختی از خدا داشته باشیم، زیرا از نظر دین، برخی درجات معرفت و خدا شناسی ممکن است، هر چند معرفت تام و احاطه کامل ممکن نیست.
ذات خداوند مشهود هیچ عارف و معلوم هیچ فیلسوفی واقع نمی‌شود.
هم عارفانِ واصل معترف به عجزند و نه تنها به قصور عبادی اعتراف کرده‌اند (مَا عَبَدنَاکَ حَقَ مَعرِفَتِکَ)(1) بلکه به عجز عرفانی نیز اقرار دارند. (مَا عَرَفنَاکَ حَقَ مَعرِفَتِک)(2)
هر موجودی به اندازه هستی خود توان شناخت خداوند را دارا است، بلکه بالفعل به او آگاه است، گر چه علم به علم نداشته و یا در تطبیق خطا کند، "مَعروَفٌ عِندَ کلِّ جَاهِلٍ"(3)
بنابر این ذات حق تعالی برای هیچ کس قابل درک و فهم نیست، همان گونه که در خطبه اوّل نهج البلاغه این مطلب به تفصیل بیان شده است، بدین ترتیب هر تصوری از ذات نامتناهی الهی، ساخته ذهن انسان و مخلوق او است، نه خالق انسان و تمام جهان.
اما در عین حال انسان از راه پدیده‌های عالم و از راه تفکر عقلانی به اوصاف الهی مانند علم و قدرت می‌تواند راه یابد. خداوند برای انسان مجهول مطلق نیست، اگر چه معلوم مطلق هم نخواهد بود:" لَم یَطَلِعُ العُقُولُ عَلَی تَحدِیدَ صِفَتِهِ و لَم یَحجُبُها عَن وَاجِبُ مَعرِفَتِه؛ عقول را به تعیین نمودن صفات الهی (درک تمام حقیقت آن) راه نیست، اما از مقدار لازم از معرفت نیز بی‌بهره نیست و مانعی برای آن وجود ندارد". پس خدا را به انداز توان می توان شناخت و باید شناخت و پرستید .
2- هر گز معنای وجود آن نیست که شما تصور نموده اید .
وجود یعنی هستی در مقابل عدم و نیستی و خداوند وجود واجب الوجود است که ازلی وابدی است در مقابل وجود ممکن الوجود که محدود و زوال پذیر است و به تعبیر شما سر آمد معین دارد .
3- مسله بسیار روشن است و دلیل آن است که ذات خداوند، نامتناهی، کامل و مطلق است وهیچ‌گونه محدودیتی در آن تصور نمی‌شود؛ زیرا وجوب وجود اقتضا می‌کند که ذات الهی فاقد هیچ‌کمالی نباشد؛ چرا که فقدان کمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجب‌الوجود بودن سازگاری ندارد.
پس خداوند صفت دارد وفاقد صفت نیست ولی باید توجه داشت صفات الهی هم جمال وجلال ،کمال است وخوب است . خداوند منزه از صفت بد است .
4- در باره فراز اخر باید گفت :
اولا_ باید توجه داشت راه به دست آوردن برتری و نیکویی اشیا تنها مقایسه ویا نظیر آنچه شما اشاره نموده اید نیست. مثلا مشابهت یکی از راه های مقایسه است، آن هم در موجودات حسی و جزیی. از این رو به دلیل آن که نظام خلقت پدیده کلی است و از سوی دیگر احاطه به همه ساحات آن برای غیر انسان کامل امکان پذیر نیست، نمی توان نیکو بودن آن را از طریق مقایسه به دست آورد .
دوم_ بر اساس آموزه های وحیانی و عرفانی نظام آفرینش در واقع تجلی جمال و جلال الهی است. از این رو به طور یقین زیباترین است .در این باره به عنوان نمونه کلام نورانی امیر مومنان بسیار شنیدنی و جالب است که از خلقت به تجلی خدا یاد نموده و فرمود:« الحمدالله المتجلی لخلقه بخلقه؛ (4) سپاس خدای را که با آفرینش هستی بر آفریدگان تجلی کرده است». این سخن برای اثبات این مسئله که عالم وجود در حقیقت ظهور و جلوه‌گری جلال و جمال و اسماء و صفات متعالی خداوند است ،بسیار مهم و در خور توجه است.از این رو حافظ نکته آموز ، عالم را جلوه و سایه جمال معشوق خوانده :
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ** ما به او محتاج بودیم ، او به ما مشتاق بود
سوم_عالم و جهان خلقت بر اساس علم خدا نسبت به نظام هستی خلق شده ،از این رو کامل‌ترین و زیباترین فرض ممکن است . بالاتر و برتر از این نظام اساسا امکان خلق نداشته و ندارد، چنان که در جای خود به تفصیل بحث شده نظام موجود «نظام احسن» و اکمل و برتر و جلوه عینی علم خداوند است. (5)
چهارم_ حسن و زیبایي در سراسر نظام عالم موج می زند .اگر انسان به دقت در عالم هستی نگاه کند ،به خوبی می یابد که نیکوتر از این قابل تصور نخواهد بود به خصوص آن که جهان بر اساس حکمت الهی خلق شده ،‌ حکیم به کسی گفته می‌شود که امور خلقت و جهان را با حکمت و محکم و استوار می‌سازد.(6) خداوند متعال همه عقلا را برای همیشه تاریخ دعوت نموده که در آیات آفرینش دقت کنند. آیا ناهماهنگی و سستی و نازیبایی و مانند آن در آن می‌یابند؟به صراحت فرمود:
«ما تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ؛(7)در آفرینش آن خداى بخشایشگر هیچ گونه اختلاف و تفاوتى نمى‏بینى . باز بنگر آیا خلل و نقصانى مى‏بینى؟».
این آیه به صراحت انسان‌ها را فرا خوانده تا با دقت عقلی در نظام آفرینش نگاه کنند تا بتوانند حکمت الهی را در سراسر نظام عالم درک نمایند.
بنابر این یکی از دلایل عقلی بر حکمت خداوند و اینکه حق تعالى حکیم است ، نظام خلقت است که عقل از رهگذر مطالعه آن به آسانی می‌تواند حکمت الهی را بشناسد و به این حقیقت اذعان نماید که نیکوتر از این قابل فرض نیست.

پی‌نوشت‌ها:
1 . مرآت العقول، ج 8، ص 149.
2 . همان.
3 . التوحید، باب التوحید و نفی التشبیه، حدیث 15.
4. نهج البلاغه، خطبه 108 ،ص200 ،نشر موسسه امیر المومنین، قم، 1380 ش
5. محمد تقی مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 392 ،نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1364 ش
6. بها الدین خرمشاهی ،دانشنامه قرآن، ج 1، ص 955،نشر دوستان ،تهران، 1387 ش
7. ملک (67 ) آیه 3و2.

موضوع قفل شده است