جمع بندی اباطیل فلاسفه ی قدیم

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اباطیل فلاسفه ی قدیم

سلام....
می خواستم با چند مورد از قضایا و گذاره های فلاسفه ی بزرگ و نامی اسلامی مثل ملاصدرا آشنا بشم که در زمان حال و با پیشرفت علم نقض شدن....و باید اباطیل خوانده بشن...یعنی توسط علم تجربی ثابت شده که باطل بوده اند...البته معمولا علم تجربی کاری به حوزه کاری علم فلسفه نداره، فکر می کنم، این فلسفه هست که کار داره به علم تجربی و گاها نظریاتی و قضایایی رو مطرح می کنه که مربوطه به حوزه علم تجربی و ممکنه با پیشرفت علم نقض بشه...
خلاصه، همچین قضایا و گذاره هایی در آثار علمای فلاسفه ی نامی می بینیم؟می شه به چند مورد اشاره کنید؟اگر هست و می بینیم، نمی شه گفت که این قضیه شاهدی بر این مدعی هست که فلسفه با همه کمالات و دب دبه و کب کبه اش، می تونه گذاره های اشتباهی مطرح کنه، می تونه نقض بشه، و باید مدام در طول تاریخ قضایاش تحلیل بشه،از نو بررسی بشه، نقد بشه، تا مبادا خطا نباشن و اشتباهی پیش اومده باشه؟؟؟
و با این توضیح، ما می تونیم با اتکا به فلسفه و نتایج فلسفی شهادت بدیم که بله ما به خدا و پیغمبرش ایمان داریم؟؟؟وقتی احتمال خطا هست....چطور ما می تونیم شهادت بدیم به وجود خدای یگانه؟؟مگر با فلسفه نیست که به خدا می رسیم...آیا خدایی که فلسفه به ما می ده، ممکن نیست اشتباه در بیاد؟؟؟حتی یک درصد؟؟پس چطور شهادت می دیم....آدم به چیزی که احتمال خطا بهش می زه، می تونه شهادت بده و حاظر باشه جون و مال و ناموسشو در راهش فدا کنه؟؟؟

با تشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;903107 نوشت:
می خواستم با چند مورد از قضایا و گذاره های فلاسفه ی بزرگ و نامی اسلامی مثل ملاصدرا آشنا بشم که در زمان حال و با پیشرفت علم نقض شدن....و باید اباطیل خوانده بشن...یعنی توسط علم تجربی ثابت شده که باطل بوده اند...البته معمولا علم تجربی کاری به حوزه کاری علم فلسفه نداره، فکر می کنم، این فلسفه هست که کار داره به علم تجربی و گاها نظریاتی و قضایایی رو مطرح می کنه که مربوطه به حوزه علم تجربی و ممکنه با پیشرفت علم نقض بشه...
خلاصه، همچین قضایا و گذاره هایی در آثار علمای فلاسفه ی نامی می بینیم؟می شه به چند مورد اشاره کنید؟اگر هست و می بینیم، نمی شه گفت که این قضیه شاهدی بر این مدعی هست که فلسفه با همه کمالات و دب دبه و کب کبه اش، می تونه گذاره های اشتباهی مطرح کنه، می تونه نقض بشه، و باید مدام در طول تاریخ قضایاش تحلیل بشه،از نو بررسی بشه، نقد بشه، تا مبادا خطا نباشن و اشتباهی پیش اومده باشه؟؟؟
و با این توضیح، ما می تونیم با اتکا به فلسفه و نتایج فلسفی شهادت بدیم که بله ما به خدا و پیغمبرش ایمان داریم؟؟؟وقتی احتمال خطا هست....چطور ما می تونیم شهادت بدیم به وجود خدای یگانه؟؟مگر با فلسفه نیست که به خدا می رسیم...آیا خدایی که فلسفه به ما می ده، ممکن نیست اشتباه در بیاد؟؟؟حتی یک درصد؟؟پس چطور شهادت می دیم....آدم به چیزی که احتمال خطا بهش می زه، می تونه شهادت بده و حاظر باشه جون و مال و ناموسشو در راهش فدا کنه؟؟؟

باسلام و عرض ادب
نقطه ثقل این مطلب، بر رابطه علم و دین است.
در مطلبی که ارائه شد، چند نکته وجود دارد.
ابتدا این نکات بیان میشود و سپس ان شاء الله پاسخ مناسب تقدیم میگردد.
اول: فلاسفه از گزاره های مربوط به علوم تجربی استفاده کرده اند.
دوم: فلاسفه در مورد مباحث مربوط به علوم تجربی اظهار نظر کرده اند.
سوم: بطلان این اظهار نظرها با پیشرفت علم روشن شده است.
چهارم: دانشمندان علوم تجربی، کاری به حوزه فلسفه و متافیزیک ندارند.
پنجم: اثبات ادعاهای مربوط به گزاره های اساسی ادیان با فلسفه است.
ششم: بطلان اظهار نظرهای فلاسفه در حیطه مباحث فیزیکی باعث تشکیک در اظهار نظرهای فلسفی در حیطه متافیزیک میشود.
هفتم: با تشکیک در ادعاهای متافیزیکی فلاسفه، چگونه ایمان شخص باقی می ماند.

تک تک این مباحثی که مطرح شد، نیاز به بحثی مجزا دارد که به اختصار سعی میشود به آنها اشاره شود.

[=microsoft sans serif]اما نکته اول و دوم

پارسا مهر;903107 نوشت:
می خواستم با چند مورد از قضایا و گذاره های فلاسفه ی بزرگ و نامی اسلامی مثل ملاصدرا آشنا بشم که در زمان حال و با پیشرفت علم نقض شدن....و باید اباطیل خوانده بشن...یعنی توسط علم تجربی ثابت شده که باطل بوده اند

در این بخش از مطلب بالا، ادعا شده است که فلاسفه در حیطه مباحث فیزیکی(علوم تجربی)، اظهار نظرهایی داشته اند که باطل شده است.
خود این مدعا، از چند بخش تشکیل شده است:
بخش اول: مطالب مرتبط به علوم تجربی در منابع فلسفی، اظهار نظر خود فلاسفه است.
بخش دوم: این مطالب، باطل شده است.

اما بخش اول:
این بخش از یک ملازمه تشکیل شده است:
کسی که سخنی را میگوید، حتما خودش هم در ان زمینه اظهار نظر کرده است.
در حالیکه این بخش به نظر میرسد ادعایی فاقد دلیل است.
اینکه شخصی یک گزاره ای را بگوید، اعم از این است که خودش در آن مورد اظهار نظر کارشناسی کرده باشد یا اینکه صرفا به اعتماد سخن کارشناس در آن حوزه، آنرا بیان کرده باشد.
مثلا فرض کنید، اینکه فلاسفه مشاء معمولا در تبیین نظام طولی عالم از نظریه افلاک استفاده میکردند، این کار صرفا نشان میدهد که آنان این نظر را نقل کرده اند.
اما اینکه آن نظریه برای خودشان نیز قابل قبول بوده باشد(بدون استناد به سخن بطلمیوس) یا خیر، این مطلب مجزایی است.
دلیلش نیز این است که فیلسوف وقتی از این نظریات استفاده میکند، هیچگاه راه رسیدن و اثبات چنین نظری را بیان نمیکند بلکه صرفا از آن به عنوان مقدمه یا اصل موضوع بهره میبرد.

[=microsoft sans serif]اما نکته سوم
اینکه این اظهار نظرها با پیشرفت علوم باطل شده اند.

این بخش نیز تام و تمام نیست. و نیازمند استقرای تام است.
آیا تمام مطالبی که فلاسفه در منابع خویش ازعلوم تجربی نقل کرده اند امروزه بطلانش روشن و مشخص شده است.

بعلاوه، یک موقع میگوییم که فلان مطلب دلیل ندارد و یک موقع برعلیه آن دلیلی اقامه میکنیم.
آیا باطل شدن به معنای آن است که در تمام این موارد دلیلی بر خلافش وجود دارد و آنرا کاملا باطل میکند یا اینکه صرفا میگوید دلیل قانع کننده ای برای این مسئله وجود ندارد.

[=microsoft sans serif]اما نکته چهارم:

صدیق;905269 نوشت:
البته معمولا علم تجربی کاری به حوزه کاری علم فلسفه نداره

این نکته نیز ناتمام است و موارد نقض زیادی دارد.
انکار وجود خدا به واسطه فرضیه بینگ بنگ
انکار خدا به واسطه فرضیه تکامل و فرگشت
انکار خدا به واسطه دیده نشدن وی
انکار اصل علیت به واسطه حرکات ذرات زیر اتم
اینها تنها بخشی از ادعاهایی است که اتفاقا دانشمندان علوم تجربی در مواردی خارج از حیطه این علوم(موضوعا و روشا) انجام داده اند.

[=microsoft sans serif]اما ادعای پنجم

صدیق;905269 نوشت:
پنجم: اثبات ادعاهای مربوط به گزاره های اساسی ادیان با فلسفه است.

در این نکته، ادعا شده است که گزاره های اساسی ادیان توسط فلسفه اثبات میشود.
در این ادعا گویا تصور بر این است که وقتی دیدگاه های فلاسفه در حیطه مباحث فیزیکی باطل شد، پس در سایر مطالب آنان(و از جمله در مباحث مرتبط با ادعاهای اساسی ادیان) نیز تشکیک وارد میشود.
د رحالیکه این ادعا از دو جهت ایراد دارد:
اولا: شیوه فلسفی که شیوه ای عقلی است، تنها توسط فلاسفه استفاده نشده است. چه بسیار متکلمان و مفسرانی که از این شیوه استفاده کرده اند و مطالب خود را در کتابهای کلامی و تفسیری آورده اند.

ثانیا: در این ادعا بین روش فلسفی و روش عقلی خلط شده است. آنچه در مورد تحقیقی بودن اصول دین گفته شده است، آن است که اصول دین باید بدون تقلید کسب شده باشد، حال روش آن عقلی باشد یا از مبادی فلسفی بهره گرفته باشد، تفاوتی نمیکند.

ثالثا: این ادعا گرفتار مغالطه حصر گرائی روشی شده است. اگر تنها راه اثبات خداوند و گزاره های اساسی دینی، راه عقلی و حتی شیوه فلسفی بود، یک راهی برای این اشکال قابل تصور بود، در حالیکه تنها راه اثبات گزاره های دینی، نه عقل است و نه استدلال فلسفی، بلکه شهود راهی دیگر است که اتفاقا گاه نتیجه حاصل از آن حداقل برای خود شخص یقینی تر از تمام استدلالهای فلسفی و برهانی است.

[=microsoft sans serif]نکته ششم

صدیق;905269 نوشت:
ششم: بطلان اظهار نظرهای فلاسفه در حیطه مباحث فیزیکی باعث تشکیک در اظهار نظرهای فلسفی در حیطه متافیزیک میشود.

این ادعا در حقیقت از برقراری ملازمه میان بطلان بخشی از ادعاها و بطلان یا تشکیک میان سایر بخشها تشکیل شده است. در حالیکه
اولا: ملازمه ای بین این دو وجود ندارد. زیرا برقرار ملازمه میان دو مسئله در صورتی است که دو طرف با یکدیگر رابطه تلازمی بین داشته باشند. در حالیکه هیچ ملازمه ای بیّن و روشنی بین این دو وجود ندارد.

ثانیا: دلیلی بر این ملازمه ادعایی ارائه نشده است.
وقتی ملازمه بین و روشن نباشد، پس قاعدتا حداقل باید غیر بیّن باشد و در این صورت لازم است ملازمه روشن شود و دلیلی بر آن اقامه شود.

ثالثا: ملازمه باطل است.
از جهت دیگر، این ملازمه نادرست است؛ زیرا
این دو بخش(فیزیک و متافیزیک) اصلا ربطی به هم ندارند تا بطلان یکی مستلزم بطلان دیگری باشد.
هر یک از بخشهایی که در منابع فلسفی ارائه شده است، اگر دلیل داشته باشد قابل بررسی است وگرنه خیر.
مباحث فیزیکی در بیشتر موارد به عنوان اصل موضوع اتخاذ شده است نه به عنوان نظر تخصصی و کارشناسی خود فیلسوف. بنابراین ارزش معرفتی مستقلی ندارد.
مباحث متافیزیکی نیز اگر دلیل و برهان داشت مورد بررسی قرار میگیرد. اگر استدلالش معتبر بود قبول میشود و الا کنار گذارده میشود.
اگر هم دلیل نداشت که اصلا بررسی نمیشود.
بنابراین، باطل شدن نظریات علمی و فیزیکی نه باعث بطلان نظریات متافیزیکی میشود و نه حتی تشکیک در آنها.

[=microsoft sans serif]اما نکته پایانی

صدیق;905269 نوشت:
هفتم: با تشکیک در ادعاهای متافیزیکی فلاسفه، چگونه ایمان شخص باقی می ماند.

در این فراز، ادعا شده است که تشکیک در ادعاهای متافیزیکی فلاسفه باعث تشکیک در ایمان افراد میشود.
در حالیکه
اولا: استدلال فلسفی تولید ایمان نمیکند.
هیچ کسی نمیتواند مدعی شود که استدلال فلسفی خصوصا با شیوه مشائی و با استناد صرف به مبادی بدیهی یقینی، برای افراد باعث ایجاد ایمان و شورمندی میشود.
استدلال فلسفی در صورت صحت، تنها یقین و باور به مفادش را تولید میکند. اما یقین مرادف با ایمان نیست. بلکه در برخی موارد میتواند زمینه ایجاد ایمان را مهیا کند.

ثانیا: باور و یقین تنها از راه استدلال فلسفی ایجاد نمیشود.
این مطلب نیز در ضمن نکات قبلی بیان شد و مشخص شد که یقین از راه های دیگری نیز ایجاد میشود و منحصر به راه فلسفی نیست.
بنابراین، حتی بطلان استدلال فلسفی بر یک مسئله، ملازم با از بین رفتن باور شخص نمیشود چرا که پشتوانه دیگری دارد.

ثالثا: خیلی اوقات انسان با دلیلی باوری برایش ایجاد میشود ولی این باور با بطلان دلیل از بین نمیرود.
این مسئله در زندگی شخصی خودمان نیز به وفور به چشم میخورد و نشان از یک مسئله روان شناسی دارد که بین بقای دلیل و بقای یقین و در نهایت ایمان به یک مسئله، هیچ ملازمه ای وجود ندارد.
گاهی دلیل باقی است ولی یقین متزلزل شده است.
گاهی دلیل باطل شده ولی یقین و ایمان باقی است.

[="Tahoma"][="Navy"]

پارسا مهر;903107 نوشت:
سلام....
می خواستم با چند مورد از قضایا و گذاره های فلاسفه ی بزرگ و نامی اسلامی مثل ملاصدرا آشنا بشم که در زمان حال و با پیشرفت علم نقض شدن....و باید اباطیل خوانده بشن...یعنی توسط علم تجربی ثابت شده که باطل بوده اند...البته معمولا علم تجربی کاری به حوزه کاری علم فلسفه نداره، فکر می کنم، این فلسفه هست که کار داره به علم تجربی و گاها نظریاتی و قضایایی رو مطرح می کنه که مربوطه به حوزه علم تجربی و ممکنه با پیشرفت علم نقض بشه...
خلاصه، همچین قضایا و گذاره هایی در آثار علمای فلاسفه ی نامی می بینیم؟می شه به چند مورد اشاره کنید؟اگر هست و می بینیم، نمی شه گفت که این قضیه شاهدی بر این مدعی هست که فلسفه با همه کمالات و دب دبه و کب کبه اش، می تونه گذاره های اشتباهی مطرح کنه، می تونه نقض بشه، و باید مدام در طول تاریخ قضایاش تحلیل بشه،از نو بررسی بشه، نقد بشه، تا مبادا خطا نباشن و اشتباهی پیش اومده باشه؟؟؟
و با این توضیح، ما می تونیم با اتکا به فلسفه و نتایج فلسفی شهادت بدیم که بله ما به خدا و پیغمبرش ایمان داریم؟؟؟وقتی احتمال خطا هست....چطور ما می تونیم شهادت بدیم به وجود خدای یگانه؟؟مگر با فلسفه نیست که به خدا می رسیم...آیا خدایی که فلسفه به ما می ده، ممکن نیست اشتباه در بیاد؟؟؟حتی یک درصد؟؟پس چطور شهادت می دیم....آدم به چیزی که احتمال خطا بهش می زه، می تونه شهادت بده و حاظر باشه جون و مال و ناموسشو در راهش فدا کنه؟؟؟

با تشکر


سلام
هیچ علمی از فلسفه جدا نمی تواند باشد. هم علوم تجربی جدید مبتنی بر یک سری مبانی فلسفی خاص خود است(مانند استقرا گرایی با مبانی خودش) و هم نتایجش در فلسفه، مطرح و بررسی می شود.(مانند برداشتهای فلسفی از نظریات نوین در فیزیک و غیره)چه اینکه فرمولها و کمیات بدون یک برداشت عقلانی و فلسفی زبانی ندارند و نتیجه ای کلی را بیان نمی کنند.
و اما اینکه در فلسفه خطا هست یا نه و آیا می توان باورهای دینی را بر دانشهای خطاپذیر بنا کرد؟
می گوییم :
هیچکس خطاپذیری را مانع از پذیرش یک باور یا نظریه و اقدام بر مبنای آن نمی داند
شاهد بزرگش خود علوم تجربی است. در علوم تجربی هرچند جزم اندیشان اولیه حرف از قطعیت می زدند اما امروز یعنی در قرن 21 هیچ دانشمندی حرف از قطعیت نتایج علمی نمی زند در عین حال این باعث نشده برخی نتایج و فرضیات پیگیری یا مورد استفاده قرار گیرد.
پس صرف احتمال خطا مانع از پیگیری برخی نتایج فکری و فلسفی هم نیست بلکه ما سعی می کنیم اصولی را بپذیریم که :
اولا مطابقت بیشتری با واقعیت داشته باشد
ثانیا در بکارگیری آن نتایج مثبت بیشتری حاصل شود
ما کارکرد اصلی فلسفه را در اثبات مبانی دین و تبیین برخی کیفیات می دانیم اما عمده نتایج فکری روحی عملی رفتاری و اخلاقی را در پیروی از دین کامل جامع و عقلانی می دانیم که با تعالیم خود در عموم مسائل انسانها را هدایت و رهبری می کند.
به عبارت دیگر "تطابق" و "نتایج مثبت بیشتر" تنها در اصول فلسفی جستجو نمی شود بلکه در منظومه فکری و عملی(دین) که با اصول فلسفی ثابت می شود نیز جستجو و حاصل می شود.
خلاصه اینکه اگر مبنای صحت هر فکر و عقیده بلکه نتیجه علمی تجربی بر تطابق و نتایج مثبت بیشتر است( نه قطعیت) مجموعه اصول فلسفی و تعالیم دین نیز از این دو ویژگی برخوردارند لذا پذیرش آندو درست و صحیح است.
یا علیم[/]

[=microsoft sans serif]پرسش:
[=microsoft sans serif]ما می تونیم با اتکا به فلسفه و نتایج فلسفی شهادت بدیم که بله ما به خدا و پیغمبرش ایمان داریم؟؟؟وقتی احتمال خطا هست....چطور ما می تونیم شهادت بدیم به وجود خدای یگانه؟؟مگر با فلسفه نیست که به خدا می رسیم...آیا خدایی که فلسفه به ما می ده، ممکن نیست اشتباه در بیاد؟؟؟حتی یک درصد؟؟پس چطور شهادت می دیم....آدم به چیزی که احتمال خطا بهش می زه، می تونه شهادت بده و حاظر باشه جون و مال و ناموسشو در راهش فدا کنه؟؟؟

[=microsoft sans serif]پاسخ:
باسلام و عرض ادب
نقطه ثقل این مطلب، بر رابطه علم و دین است.
در مطلبی که ارائه شد، چند نکته وجود دارد.
ابتدا این نکات بیان میشود و سپس ان شاء الله پاسخ مناسب تقدیم میگردد.
اول: فلاسفه از گزاره های مربوط به علوم تجربی استفاده کرده اند.
دوم: فلاسفه در مورد مباحث مربوط به علوم تجربی اظهار نظر کرده اند.
سوم: بطلان این اظهار نظرها با پیشرفت علم روشن شده است.
چهارم: دانشمندان علوم تجربی، کاری به حوزه فلسفه و متافیزیک ندارند.
پنجم: اثبات ادعاهای مربوط به گزاره های اساسی ادیان با فلسفه است.
ششم: بطلان اظهار نظرهای فلاسفه در حیطه مباحث فیزیکی باعث تشکیک در اظهار نظرهای فلسفی در حیطه متافیزیک میشود.
هفتم: با تشکیک در ادعاهای متافیزیکی فلاسفه، چگونه ایمان شخص باقی می ماند.

تک تک این مباحثی که مطرح شد، نیاز به بحثی مجزا دارد که به اختصار سعی میشود به آنها اشاره شود.

نکته اول و دوم:
در این بخش از مطلب بالا، ادعا شده است که فلاسفه در حیطه مباحث فیزیکی(علوم تجربی)، اظهار نظرهایی داشته اند که باطل شده است.
این بخش از یک ملازمه تشکیل شده است:
کسی که سخنی را میگوید، حتما خودش هم در ان زمینه اظهار نظر کرده است.
در حالیکه این بخش به نظر میرسد ادعایی فاقد دلیل است.
اینکه شخصی یک گزاره ای را بگوید، اعم از این است که خودش در آن مورد اظهار نظر کارشناسی کرده باشد یا اینکه صرفا به اعتماد سخن کارشناس در آن حوزه، آنرا بیان کرده باشد.
مثلا فرض کنید، اینکه فلاسفه مشاء معمولا در تبیین نظام طولی عالم از نظریه افلاک استفاده میکردند، این کار صرفا نشان میدهد که آنان این نظر را نقل کرده اند.
اما اینکه آن نظریه برای خودشان نیز قابل قبول بوده باشد(بدون استناد به سخن بطلمیوس) یا خیر، این مطلب مجزایی است.
دلیلش نیز این است که فیلسوف وقتی از این نظریات استفاده میکند، هیچگاه راه رسیدن و اثبات چنین نظری را بیان نمیکند بلکه صرفا از آن به عنوان مقدمه یا اصل موضوع بهره میبرد.

اما نکته سوم
اینکه این اظهار نظرها با پیشرفت علوم باطل شده اند.

این بخش نیز تام و تمام نیست. و نیازمند استقرای تام است.
آیا تمام مطالبی که فلاسفه در منابع خویش ازعلوم تجربی نقل کرده اند امروزه بطلانش روشن و مشخص شده است.

بعلاوه، یک موقع میگوییم که فلان مطلب دلیل ندارد و یک موقع برعلیه آن دلیلی اقامه میکنیم.
آیا باطل شدن به معنای آن است که در تمام این موارد دلیلی بر خلافش وجود دارد و آنرا کاملا باطل میکند یا اینکه صرفا میگوید دلیل قانع کننده ای برای این مسئله وجود ندارد.

اما نکته چهارم:
این نکته نیز ناتمام است و موارد نقض زیادی دارد.
انکار وجود خدا به واسطه فرضیه بینگ بنگ
انکار خدا به واسطه فرضیه تکامل و فرگشت
انکار خدا به واسطه دیده نشدن وی
انکار اصل علیت به واسطه حرکات ذرات زیر اتم
اینها تنها بخشی از ادعاهایی است که اتفاقا دانشمندان علوم تجربی در مواردی خارج از حیطه این علوم(موضوعا و روشا) انجام داده اند.

اما نکته پنجم:
در این نکته، ادعا شده است که گزاره های اساسی ادیان توسط فلسفه اثبات میشود.
در این ادعا گویا تصور بر این است که وقتی دیدگاه های فلاسفه در حیطه مباحث فیزیکی باطل شد، پس در سایر مطالب آنان(و از جمله در مباحث مرتبط با ادعاهای اساسی ادیان) نیز تشکیک وارد میشود.
د رحالیکه این ادعا از دو جهت ایراد دارد:
اولا: شیوه فلسفی که شیوه ای عقلی است، تنها توسط فلاسفه استفاده نشده است. چه بسیار متکلمان و مفسرانی که از این شیوه استفاده کرده اند و مطالب خود را در کتابهای کلامی و تفسیری آورده اند.

ثانیا: در این ادعا بین روش فلسفی و روش عقلی خلط شده است. آنچه در مورد تحقیقی بودن اصول دین گفته شده است، آن است که اصول دین باید بدون تقلید کسب شده باشد، حال روش آن عقلی باشد یا از مبادی فلسفی بهره گرفته باشد، تفاوتی نمیکند.

ثالثا: این ادعا گرفتار مغالطه حصر گرائی روشی شده است. اگر تنها راه اثبات خداوند و گزاره های اساسی دینی، راه عقلی و حتی شیوه فلسفی بود، یک راهی برای این اشکال قابل تصور بود، در حالیکه تنها راه اثبات گزاره های دینی، نه عقل است و نه استدلال فلسفی، بلکه شهود راهی دیگر است که اتفاقا گاه نتیجه حاصل از آن حداقل برای خود شخص یقینی تر از تمام استدلالهای فلسفی و برهانی است.

اما نکته ششم:
این ادعا در حقیقت از برقراری ملازمه میان بطلان بخشی از ادعاها و بطلان یا تشکیک میان سایر بخشها تشکیل شده است. در حالیکه
اولا: ملازمه ای بین این دو وجود ندارد. زیرا برقرار ملازمه میان دو مسئله در صورتی است که دو طرف با یکدیگر رابطه تلازمی بین داشته باشند. در حالیکه هیچ ملازمه ای بیّن و روشنی بین این دو وجود ندارد.

ثانیا: دلیلی بر این ملازمه ادعایی ارائه نشده است.
وقتی ملازمه بین و روشن نباشد، پس قاعدتا حداقل باید غیر بیّن باشد و در این صورت لازم است ملازمه روشن شود و دلیلی بر آن اقامه شود.

ثالثا: ملازمه باطل است.
از جهت دیگر، این ملازمه نادرست است؛ زیرا
این دو بخش(فیزیک و متافیزیک) اصلا ربطی به هم ندارند تا بطلان یکی مستلزم بطلان دیگری باشد.
هر یک از بخشهایی که در منابع فلسفی ارائه شده است، اگر دلیل داشته باشد قابل بررسی است وگرنه خیر.
مباحث فیزیکی در بیشتر موارد به عنوان اصل موضوع اتخاذ شده است نه به عنوان نظر تخصصی و کارشناسی خود فیلسوف. بنابراین ارزش معرفتی مستقلی ندارد.
مباحث متافیزیکی نیز اگر دلیل و برهان داشت مورد بررسی قرار میگیرد. اگر استدلالش معتبر بود قبول میشود و الا کنار گذارده میشود.
اگر هم دلیل نداشت که اصلا بررسی نمیشود.
بنابراین، باطل شدن نظریات علمی و فیزیکی نه باعث بطلان نظریات متافیزیکی میشود و نه حتی تشکیک در آنها.

اما نکته پایانی و مسئله اصلی سوال:
هفتم: با تشکیک در ادعاهای متافیزیکی فلاسفه، چگونه ایمان شخص باقی می ماند.
در این فراز، ادعا شده است که تشکیک در ادعاهای متافیزیکی فلاسفه باعث تشکیک در ایمان افراد میشود.
در حالیکه
اولا: استدلال فلسفی تولید ایمان نمیکند.
هیچ کسی نمیتواند مدعی شود که استدلال فلسفی خصوصا با شیوه مشائی و با استناد صرف به مبادی بدیهی یقینی، برای افراد باعث ایجاد ایمان و شورمندی میشود.
استدلال فلسفی در صورت صحت، تنها یقین و باور به مفادش را تولید میکند. اما یقین مرادف با ایمان نیست. بلکه در برخی موارد میتواند زمینه ایجاد ایمان را مهیا کند.

ثانیا: باور و یقین تنها از راه استدلال فلسفی ایجاد نمیشود.
این مطلب نیز در ضمن نکات قبلی بیان شد و مشخص شد که یقین از راه های دیگری نیز ایجاد میشود و منحصر به راه فلسفی نیست.
بنابراین، حتی بطلان استدلال فلسفی بر یک مسئله، ملازم با از بین رفتن باور شخص نمیشود چرا که پشتوانه دیگری دارد.

ثالثا: خیلی اوقات انسان با دلیلی باوری برایش ایجاد میشود ولی این باور با بطلان دلیل از بین نمیرود.
این مسئله در زندگی شخصی خودمان نیز به وفور به چشم میخورد و نشان از یک مسئله روان شناسی دارد که بین بقای دلیل و بقای یقین و در نهایت ایمان به یک مسئله، هیچ ملازمه ای وجود ندارد.
گاهی دلیل باقی است ولی یقین متزلزل شده است.
گاهی دلیل باطل شده ولی یقین و ایمان باقی است.

موفق باشید.

موضوع قفل شده است